حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ 09 اردیبهشت ماه 1399 در برنامه تلویزیونی «سمت خدا» شبکه سوم سیما حضور یافتند و پیرامون موضوع «جنگ روایتها در بیان تاریخ اسلام» به گفتگو پرداختند که مشروح این برنامه تقدیم حضورتان می گردد.
برای شنیدن و دریافت فایل صوتی این برنامه اینجا کلیک نمایید.
برای دیدن و دریافت فایل تصویری این برنامه اینجا کلیک نمایید.
برای مشاهده و دریافت فایل PDF بسته مستندات این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
شریعتی: بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
(دعای سلامت امام زمان) سلام میکنم به همه مردم عزیز و نازنینمان و دعا میکنم برای سلامتی آقای سفرههای افطارمان، انشاءالله این ماه رمضان آخرین ماه مبارکی باشد که بدون حضرت سر میکنیم. به سمت خدای امروز خیلی خوش آمدید. حاج آقای کاشانی سلام علیکم و رحمة الله، خیلی خوش آمدید.
حاج آقای کاشانی: سلام علیکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان سلام میکنم. انشاءالله در صحت و عافیت همه موفق به روزهداری شده باشند. سحرهای ماه رمضان در خدمت حاج آقای کاشانی هستیم و از فضایل امیرالمؤمنین میشنویم. در سیر بحثمان به قصه جمل رسیدیم و امروز ادامه بحث را خواهیم شنید.
شریعتی: با توجه به اینکه بحث جمل یک بحث گستردهای است و ما میخواهیم عزیزان ما بحث را همراهی کنند، گاهی مباحث را تکه تکه میکنم که بحث جا بیافتد. چند نکته مقدمه عرض میکنیم و فضای تحلیلی ما جنگ روایتهایی است که عرض کردیم. نکته اول اینکه یک بحث بسیار مهمی عرض کردیم که میخواستند کینهها را از امیرالمؤمنین شعلهور کنند، جنگ جمل جنگ کینهها بود. بعد چه باید به مردم میگفتند؟ یک قسمت این بود که امیرالمؤمنین در خون خلیفه قبلی شریک است. گفت: این کافی نبود و باید سابقه عظیم حضرت و ایمان حیرت انگیز و خدمات حضرت یک جوری کمرنگتر از قبل میشد، لذا آمدند یک حرف عجیبی زدند. آن شخصیتی که پیغمبر اکرم فرمود: اگر ایمان او را یک طرف قرار بدهند، ایمان خلایق را در طرف دیگر باز ایمان امیرالمؤمنین ترجیح دارد، روایتی از همسر پیغمبر نقل کردند که امیرالمؤمنین وقتی از دنیا میرود ایمان به اسلام و پیغمبر ندارد و بعدها در جنگ روایت دومی که میخواستند روتوش کنند، اصل واقعه را هم حذف کردند. یعنی ما دچار دو تحریف در تاریخ هستیم. یک تحریف در قرن اول برای اینکه یک عدهای را مقابل اهل بیت قرار بدهند و تحریف دوم برای اینکه کتابها را از او تطهیر کنند که آیندگان متوجه نشوند چه بلایی سر این موضوع آمده است. لذا حتی از کتبی که روایات جعلی را جمع آوری میکنند بعضی از اینها را حذف کردند.
نکته دوم اینکه چرا امیرالمؤمنین، وقتی طلحه و زبیر نزد حضرت آمدند تا بیعت کنند شبانه در خانه حضرت آمدند، گفتند: ما میخواهیم بیعت کنیم؟ حضرت فرمود: نه، حضور عمومی مردم در حضور مردم، چرا؟ چون حضرت میدانست جنگ روایت میخواهد رخ بدهد، آنها بروند بگویند: زوری بود و اجباری بود و شمشیر روی سرمان بود، هفتههای آینده روزی کتاب طبری را میآورم تا ببینید او چه قصهای برای جمل با همین شرایط درست کرده است. حضرت فرمود: باید روز باشد جلوی چشم مردم باشد که اگر شما گفتید: با شمشیر بیعت کردیم، دیگران بگویند: ما بودیم و زوری در کار نبود. اتفاقاً شما دویدی از همه زودتر بیعت کنی که بگویند: اولین بیعت کننده طلحه بود.
نکته سوم که بسیار مهم است این دو نفر آمدند نزد امیرالمؤمنین تقاضا کردند که ما میخواهیم حج برویم، حضرت فرمود: نکند این فریبکاری باشد. گفتند: نه، حضرت از اینها پیمان گرفت و فرمود: قسم بخورید که نمیخواهید فتنه کنید. در راه ابن عباس را دیدند. ابن عباس گفت: سفر میروید؟ گفتند: اذن گرفتیم، تعجب کرد. نزد حضرت آمد، حضرت فرمود: چه خبر؟ گفت: این دو نفر داشتند میرفتند. حضرت فرمود: اینها داشتند میرفتند، من میبینم که اینها دارند به سمت مکه میروند تا علیه من تلاش کنند تا با من بجنگند. یعلی بن مُنیه که پولهای یمن را دزدیده بود، خائن و فاجری که پولهای بیست و چند سال در حکومتش را دزدید، وقتی حضرت عزلش کرد، اینها را دارد میبرد که خرج کند و اینها دنبال این هستند که حکومت را دچار تباهی کنند. میبینم اینها خون شیعیان و انصار مرا میریزند. اینجا ابن عباس گفت: اینها را بگیر و زندانی کن و جلوی شر را بگیر. امیرالمؤمنین یک علم الهی دارد و یک علم ظاهری دارد مثل ما و قوه قضائیه ما، دادگاهها سند و مدرک میخواهد. اگر روزی امام زمان تشریف بیاورد و بگوید: این دزد است؟ کسی اعتراض نمیکند، میگویند: امام معصوم است و علم دارد. اما در حالت عادی نمیشود یک نفر را بگیرند و بگویند: دزدی کرده است. امیرالمؤمنین علم قطعی دارد. فرمود: ابن عباس اینها هنوز کاری نکردند. من هم براساس ظن و تهمت نمیتوانم به اینها چیزی بگویم. افکار عمومی آن زمان امیرالمؤمنین را معصوم نمیداست و من الگو هستم و آنها باید بفهمند که ما تا وقتی سند از کسی نداریم، یکوقتی توطئه کرده اسنادش روشن شود و با آن برخورد میکنم. چون سندی برایش ندارم، من یقین دارم شبیه وحی میدانم، و من میبینم اینها چه میکنند. اینها خون خواهند ریخت ولی من مثل آنها نیستم که خون بریزم.
نکته چهارم، گفتیم اینها شام نرفتند، چون دیدند اگر شام بروند، چیزی گیر کسی نمیآید، زورشان به معاویه نمیرسد. اما چرا معاویه را دعوت نکردند و چرا معاویه نیامد؟ آنها صحابه پیغمبر بودند، و سابقهدار بودند. معاویه که پسر ابوسفیان بود، چرا او نیامد؟ این جمله خیلی مهم است که او اولاً میخواست اینها را علیه امیرالمؤمنین تحریک کند که ریختن خون خلفه قبل به حضرت بچسبد و پوست خربزهای زیر پای اینها بیاندازد و رقبای خودش را در خونخواهی به کشتن بدهد. میدانست اینها در برابر امیرالمؤمنین امکان مقاومت ندارند و کاری کرد بین اینها تردید ایجاد شود. در آینده وقتی او خونخواهی میکند دیگر رقیب مهمی نداشته باشد و بعد بتواند از کشته شدن اینها علیه امیرالمؤمنین استفاده کند.
معاویه مدیریت از راه دور کرد. وقتی خلیفه قبل از پیغمبر محصور بود، مروان دو نامه نوشت، یک نامه یه یمن و یعلی نوشت. یک نامه به شام نوشت و گفت: بدانید، آن چیزی که او را باعث شد اینقدر عیب بگیرند و طعنه بزنند، این است که شام را به معاویه داده و یمن را به یعلی، امیرالمؤمنین فرمود: حکومت را طعمه نبین. لذا اگر خلیفه کشته شود سراغ شما هم میآیند. حواستان را جمع کنید. بلافاصله معاویه شروع کرد به برنامهریزی و یک نامه به مروان نوشت. مروان در نامه به معاویه نوشته بود اگر خلیفه قبل از امیرالمؤمنین کشته شود، حکومت تا ثریا از بنی امیه دور میشود. یعنی حواستان را جمع کنید بنی امیه زمین بخورد دیگر بلند نمیشود. بعد یک سخنرانی در شام کرد که چشمها گریان شد و دلها لرزان شد و فریادها بلند شد و زنها گفتند: شمشیر بیاورید ما به جنگ علی میآییم برای اینکه خون خلیفه نا حق ریخته شده است. چنان مردم شام را تحریک کرد، حکومت یک سپاه مفصلی فرستاد ولی صدها کیلومتر به مدینه مانده، ایستادند تا خبر قتل خلیفه نیامد از جا حرکت نکردند. شورایی که در مکه تشکیل شد که گفتند: کجا برویم؟ مدینه برویم یا بصره، چه کنیم؟ یک کاری معاویه با اینها کرده بود که با هم، همدل نباشند. یک طوری اینها را تهدید کرده بود که میدیدند یک قدم عقب بروند حکومت از دستشان بیرون میرود، طلحه، زبیر، مروان، سعید بن عاص، ولید به عقبه، سرانی که یا پول دارند یا قدرت سیاسی و نظامی.
به طلحه در نامهاش گفت: تو غریب قریش هستی، با این چهره نورانی و دست سخاوتمند و فصاحت زبان، کسی هستی که پیغمبر به تو بشارت بهشت داده است. روز احد تو را فراموش نکردیم، معاویه روز احد در سپاه کفار است! جز قیام کردن خدا از تو راضی نیست. همیشه حق تو خورده شده است. کار را برایت محکم کردم و خیالت راحت باشد. زبیر از تو بهتر نیست و همیشه تو برتر بودی! بدان اگر عقب بمانی، آن کسی که جلو میرود حاکم میشود و حکومت دست او میرسد. این نامه را نوشت و از آن طرف به زبیر نامه نوشت و گفت: تو زبیر پیرعم پیغمبر هستی، داماد خلیفه اول هستی، فارس المؤمنین هستی. تو هستی که خون دادی و شمشیر کشیدی و شیطان را در مکه کشتی، تو مانند شمشیر آخته بر سر شیطان کوبیدی، زود باش که بین امت تفرقه و جدایی میشود و تو هستی که میتوانی جلوی تفرقه را بگیری. «فقد أحكمت لك الامر على من قبلي لك و لصاحبك» حکومت برای تو یا طلحه آماده هست هرکس زودتر اقدام کند حاکم است. پس نباید کوتاه بیایید! حواست را جمع کن کم نیاوری.
از آن طرف به مروان نامه نوشت: تو پلنگ باش، گناه بزرگی رخ داده و خون خلیفه را ریختند. ببین کار از دست بنی امیه در نرود. یعنی چه؟ چون طلحه و زبیر هیچکدام اموی نیستند. اینکه گفتیم: مروان تحریک میکرد و وسط جنگ طلحه را کشت، یعنی به شکست کمک کرد، چرا؟ چون پیروزی اهل جمل برای مروان خوب نبود. مروان دنبال این بود که بنی امیه برگردد. با طلحه و زبیر نمیتوانست مقاومت کند چون سابقهدار بودند. یعنی من آنها را تحریک کردم ولی مروان تو مواظب باش بنی امیه کم نیاورد. به سعید بن عاص که حاکم خلیفه سوم در کوفه بود و بعد مردم عزلش کردند. به عبدالله بن عامر که پسردایی خلیفه در بصره بود و اموال بصره را دزدید. به یعلی که در یمن بود و به ولید بن عُقبه، اینها را تحریک کرد و گفت: حواستان را جمع کنید، بنی امیه یک فرصت تاریخی را از دست میدهد، ما اگر حکومت از دستمان برود دیگر بدست نمیآوریم. این یعنی چه؟ یعنی در مکه حضور پیدا کنید ولی حواستان باشد در سپاه و زمین طلحه و زبیر بازی نکنید. اینها شنیدند و گفت: حواستان را جمع کنید، اگر علی به حکومت برسد، بیچاره شدید. اگر مردم خلیفه را کشتند، بخاطر شما کشتند. همه این را به هم میگفتند، اگر این فرصت پیش بیاید، شما را هم میکشند.
معاویه به یعلی نوشت، بالاترین اشکالی که به خلیفه کردند، همین که تو را در یمن حاکم کرده انقدر به او اعتراض کردند، تو خوردی و بردی و خلیفه کشته شد. لذا فرصت گیر بیاورند تکه بزرگ تو گوشت است! اینها را تحریک کرد در جمل بروند، از این طرف افرادی که از بنی امیه هستند، کاری کنند که طلحه و زبیر موفق نشوند. لذا در جمل، طلحه و زبیر کشته شدند، مروان، ولید، یعلی، عبدالله بن عامر و سعید بن عاص کشته نشدند. بنی امیه یک پوست خربزه انداختند و رقبا را از میان برداشتند. فقط در بین اینها سعید بن عاص به معاویه گفت: من دخالت نمیکنم چون آبرویم میرود. بقیه همراهی کردند و به مکه رفتند. اینها در مکه دور هم نشستند ولی کیلومترها از هم دور بودند. همه همدیگر را رقیب میبینند. چند نمونه از این اختلافات را بگویم. 1- نامهای معاویه به زبیر نوشت و گفت: به شام بیا. هم خودم و هم شامیان با تو بیعت میکنند و شام را به تو میدهم. زبیر دچار تردید شد، جمل برویم مقابل امیرالمؤمنین له میشویم. برویم شام به نان و نوایی برسیم. بعد این را کتمان کرد، محتوای نامه برای همسر پیغمبر و طلحه لو رفت. اینها یک لحظه هم به همدیگر اعتماد نداشتند. 2- مروان وقتی مکه رسید و طلحه و زبیر را دید، گفت: به کدامیک از شما «السلام علیک یا امیرالمؤمنین» بگویم؟ اینها دیدند، بگویند: فرقی نمیکند کار تمام است. دعوا شد و همسر پیغمبر به مروان پیغام داد: میخواهی بین ما تفرقه درست کنی؟ چرا باید مروان وسط جمل اینطور تردید درست کند؟ کسی که نمیخواهد جمل پیروز شود.
3- گفتند: در هر چیزی کم بیاوریم از حکومت میافتیم، آمدند نماز صبح بخوانند، چرا سپاه جمل زود از هم پاشید؟ چون سربازها این فرماندهها را میدیدند. طلحه و زبیر هردو تحت الحنک باز کرده آمدند نماز بخوانند. زبیر آمد جلو بیاید، طلحه تنهای به او زد. مقابل چشم مردم، طلحه جلو آمد، زبیر تنه زد. نیم ساعت سر امام جماعت طول کشید. آخر گفتند: خدا را خدا را… الله الله! نماز است، آفتاب زد و خورشید طلوع کرد! سپاه میگویند: اینقدر برای اینها مهم است، پس خونخواهی و اینها حاشیه است.
4- اینها وقتی از مکه به بصره رفتند، بیت المال بصره را غارت کردند. بیتالمال که غارت شد، همسر پیغمبر یک مقدار از این پولها را برای خدمه و دور و اطرافیان برداشت. یک بخش را طلحه و زبیر برداشتند. هرکس یک قفلی دست گرفت که در خزائن را قفل کند. هیچکس به دیگری اعتماد ندارد، همسر پیغمبر که مقدس بود گفت: سه تا قفل بزنید، این یعنی هیچکس به دیگری اعتماد ندارد! همزمان با هم باید باز کنیم. اینها نشان میدهد بین اینها شکاف بسیار عمیق بود و در این میان یک سیلی محکمی به اعتبار جمل زد، ام سلمه(س)، در فضایی که هنوز جنگ شروع نشده، کسانی که با اینها همراه هستند رفتارهای عجیب و غریبی میبینند، یعنی بین نماز که شد یک روز پسر طلحه نماز بخواند و یک نفر پسر زبیر، اگر همسر پیغمبر نبود اینها بارها از هم پاشیده بودند. جالب است نگفت: دو قفل میزنیم. در این فضا جناب ام سلمه(س) یک نامه بسیار زیبایی به همسر پیغمبر نوشت و در نقلهای مختلف اینقدر این عبارات ادیبانه و فصیح و بلیغ است که در بلاغات النساء ابن طیفور به عنوان شاهکارهای ادبی آمده، تا معانی الاخبار شیخ صدوق و دیگران، شیعه و سنی نقل کردند. ام سلمه(س) در دفاع از امیرالمؤمنین خیلی هزینه کرد.
ایشان یک نامه به همسر پیغمبر نوشت، خیلی متن زیبایی است. تو واسطه بین مردم و رسول خدا هستی و مردم بخواهند از رسول خدا چیزی بشنوند، از تو میشنوند. در خانهات بمان همانطور که قرآن به تو دستور داده و دامن تو را جمع کرده است. اگر قرار بود پیغمبر به تو دستور دیگری بدهد به تو میفرمود. میخواهی یادت بیاندازم پیغمبر به تو چه گفت؟ هنوز ماجرای پارس کردن سگهای منطقهی حَوئَب نشده است. اینقدر رسول خدا واضح فرموده که ام سلمه کاملاً میتواند تشخیص بدهد، آن روز که پیغمبر فرمود: کدام یک از شماست از همسران من که سگهای حوئب به او پارس میکنند؟ ام سلمه فرمود: میخواهی یادآوری کنم پیغمبر درباره پارس کردن سگها به تو چه گفت؟ یادت هست فرمود: تو نباشی آن کسی که این کار را میکند؟ یادت هست پیغمبر فرمود: زنها را چه به جنگ؟ پیغمبر اکرم چقدر قشنگ قبلاً اینها را بیان کرده است که غیر معصومی که بزرگوار است مثل حضرت ام سلمه میتواند کاملاً تطبیق کند. یک عبارت عجیبی گفت که اگر تو اینطور با این شتری که تو را سوار میکنند از این کوه به آن دشت بروی و ناگهان با پیغمبر مواجه شوی، چه پاسخی میدهی؟ اگر من این کارهای تو را بکنم و قیامت نزد پیغمبر بروم و بگوید: بفرما وارد فردوس برین شو، من خجالت میکشم! با خودت چه کار میکنی؟ بعضی نقلها گفتند: این نامه نبود، گفتگو بود.
او پاسخ داد، چه موعظهی زیبایی کردی. دو گروه اختلاف کردند و از من خواستند بروم بین آنها را حل کنم. ام سلمه(س) کوتاه نیامد. سراغ طلحه و زبیر رفت و گفت: کسی که در حصن حصین خانه پیغمبر قرار دارد را در ملأ میبرید به جنگ کسی که بهترین این امت از سابقهاش تا امروز هست، کسی که شایستهترین کس به حکومت است. دارید به جنگ با امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب میروید؟ «و اللّه ما أستطيع أزعم أن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله خلّف يوم قبض خيرا منه و لا أحق بهذا الأمر منه» من نمیتوانم به چیزی غیر از این فکر کنم که رسول خدا جز او را بعد از خود خلفه قرار داده باشد، او شایستهترین است. وقتی شخصیت علی(ع) را تجسم میکنم به غیر او نمیتوانم توهم هم بکنم، شما چطور به جنگ با او میروید؟ بهتر از او وجود ندارد. «فاتقوا اللّه عباد اللّه» ای بندگان خدا تقوا داشته باشید.
پیغام دوم را فرستاد و گفت: اگر خلیفهای که کشته شد از تو آب میخواست به او آب نمیدادی. یادم نرفته چقدر مردم را به قتلش تحریک کردی. حالا داری مردم را میشورانی برای کسی که مولای مردم است، اشاره به حدیث غدیر دارد، مردم را به جنگ با مولای مردم تحریک میکنی؟ از خدا بترس و خودت را در معرض خشم خدا قرار نده. همسر پیغمبر گفت: اینهایی که در مورد خلیفه قبل گفتی درست است و من برای اینکه جبران کنم علیه او تحریک کردم، گذشت، مجبور هستم خونخواهی کنم که جبران کنم. بعد گفت: در مورد علی هم بگویم، من به علی دستور دادم که کار را دست شورا بسپار. در بحث بیعت با امیرالمؤمنین گفتم که مردم التماس کردند به حضرت که چه کنیم؟ اگر در ماجرایی فتنهای صورت گرفت و مردم خواستند انتخابی را رد کنند باید دلیل بیاورند. اگر قرار است بگویید: در قبلی تقلب شده است، چه راهکاری دارید که به شورای شما نگویند: تقلب است. فایده ندارد و این جنگ تمام نمیشود و تکرار در تکرار است. یا قبول میکنند، وگرنه با شمشیر به صورت علی میزنیم. این را که نوشت، ام سلمه پاسخ داد، من دیگر به تو موعظه نخواهم کرد و فایده ندارد. من از اینکه آبرویت برود و جهنم بروی با این اعمال برای تو نگران هستم. دلم برایت میسوزد. قرآن میفرماید: «وَ لَيَنْصُرَنَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُه» (حج/40) هرکس خدا را یاری کند، خدا او را یاری میکند. گفت: حتماً خدا پسر ابوطالب را یاری میکند. چون علی بن ابی طالب ناصر خداست. هرکسی که با او بجنگد، خدا علی را یاری میکند. «و ستعرفین عاقبة ما أقول» به زودی میبینی که چه عاقبتی کار تو خواهد داشت.
یک نامه به امیرالمؤمنین در یک نقل نوشت و در نقل دیگر گفتند حضوری محضر حضرت عرض کرد. عرض کرد: اگر نافرمانی خدا نبود چون خدا به ما دستور داده در خانههایتان بمانید. «لو لا اني اعصي اللّه و انك لا تقبله مني» تو از من این را نمیخواهی. تو مثل آنها نیستی که همسر پیغمبر را ببری. برای پیروزی هم این کارها را نمیکنی. اگر نافرمانی خدا نبود و اگر نبود که تو خودت هم قبول نداری، من مطیع تو هستم، «لخرجت معك» میآمدم شمشیر به دست میگرفتم. «و هذا ابن عمي» این پسر من است، ام سلمه و شوهرش ابو سلمه چند فرزند دارد و یکی نامش عُمر است، گفت: پسرم را در رکاب شما میفرستم، «و هو و اللّه اعزّ علي من نفسي، يخرج معك و يشهد شاهدك» از جانم بیشتر دوستش دارم. هرجا تو باشی، بایستی میایستد و بجنگی، میجنگد. خاطره بسیار تلخی هم در ظلم به ایشان هست که عرض خواهم کرد.
شریعتی: نکات بسیار خوبی را شنیدیم. امروز صفحه 391 قرآن کریم، آیات 44 تا 50 سوره مبارکه قصص را تلاوت خواهیم کرد.
«وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ وَ ما كُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ «44» وَ لكِنَّا أَنْشَأْنا قُرُوناً فَتَطاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ وَ ما كُنْتَ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ لكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ «45» وَ لَوْ لا أَنْ تُصِيبَهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آياتِكَ وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ «47» فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسى أَ وَ لَمْ يَكْفُرُوا بِما أُوتِيَ مُوسى مِنْ قَبْلُ قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا وَ قالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كافِرُونَ «48» قُلْ فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدى مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ «49» فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ»
ترجمه آیات: و هنگامى كه فرمان (نبوّت) را به موسى داديم، تو در جانب غربى (كوه طور) حضور نداشتى و از شاهدان نبودى. ولى ما (اقوامى را) در اعصار مختلف خلق كرديم، پس زمانهاى طولانى بر آنها گذشت (و آثار انبيا از دلهايشان محو شد، پس تو را با كتاب آسمانى به سوى مردم فرستاديم)، و تو در ميان اهل مَدين اقامت نداشتهاى تا (از وضع آنان آگاه باشى و بتوانى) آيات ما را (پيرامون مردم مَديَن) بر آنان (مردم مكّه) بخوانى، ليكن سنّت ما اين است كه افرادى را براى هدايت مىفرستيم. و اگر نبود اينكه هرگاه مصيبتى در اثر عملكردشان به آنان برسد، مىگويند: پروردگارا! (ما كه نمىدانستيم) چرا براى ما پيامبرى نفرستادى تا آيات تو را پيروى كنيم و از ايمانآورندگان باشيم، (ما هرگز پيامبرى به سوى آنان نمىفرستاديم). پس هرگاه از جانب ما (آيات) حقّ براى آنان آمد، گفتند: چرا آنچه (به اين پيامبر) داده شده، شبيه آن چه به موسى داده شده نيست؟ (چرا معجزاتى مثل تبديل عصا به اژدها ويا نزول دفعى كتاب، مثل تورات كه قابل مشاهده باشد ندارد؟! اما) مگر (همين كافران لجوج و بهانهگير) به آنچه قبلًا به موسى داده شده بود، كفر نورزيدند؟ (مگر آنها نبودند كه) گفتند: (اين دو كتاب تورات و قرآن) سحرهايى هستند كه پشتيبانيكديگرند و (نيز) گفتند: همانا ما به همهى آنها كافريم؟! (اى پيامبر! به آنان) بگو: (اكنون كه منكر هر دو كتاب هستيد) اگر راست مىگوييد، شما كتابى از جانب خداوند بياوريد كه از اين دو (كتاب تورات و قرآن) هدايت بخشتر باشد تا من از آن پيروى كنم. پس اگر (خواسته و پيشنهاد) تو را نپذيرفتند، بدان كه آنان پيرو هوسهاى نفسانى خويشاند و كيست گمراهتر از آن كس كه بدون (پذيرش حقّ و توجّه به) هدايت و رهنمون الهى، از هوس خود پيروى نمايد؟ همانا خداوند، قوم ستمگر را هدايت نمىكند.
شریعتی: این هفته قرار است درباره شخصیت جناب کمیل بشنویم، امروز حاج آقای کاشانی برای ما خواهند گفت.
حاج آقای کاشانی: کمیل بن زیاد نخعی، نخع از تیرههای مذحج است از قبایل یمن، هم قبیله مالک اشتر و خیل کثیری از شیعیان امیرالمؤمنین اهل نخع بودند. ایشان را با اینکه معمولاً یاران ویژه امیرالمؤمنین در منابع غیر شیعه تخریب شدند، خیلیها در مورد ایشان گفتند: «شریفٌ مطاعٌ من کبار شیعة علیٍ» بسیاری از بزرگان علم رجال غیر شیعه او را توفیق کردند. اما به جرم تشیع داریم افرادی که بخاطر تشیع به او دشنامها دادند در منابع کتب رجالی، یک نقلی از او هست که بسیار مهم است. در حکمت 147 نهجالبلاغه هست و جزء حکمتهای مشهوری است که همه مسلمین نقل کردند. ابن کثیر شخصیت تندرویی است اما در مورد این عبارت از علی(ع) روایت مشهوری از او رسیده که حفاظ همه نقل کردند و کلام نیکویی است و او راوی است. این همان سخن حکیمانه مشهوری است که میگوید: روزی امیرالمؤمنین دست مرا گرفت و از شهر بیرون برد. به یک بیابان رسیدیم، حضرت آهی کشید و به من فرمود: این دلها ظرف است و بهترین دل، قلبی است که از همه وسیعتر است. عبارت مشهور که علم از مال بهتر است، «يَا كُمَيْلُ الْعِلْمُ خَيْرٌ مِنَ الْمَالِ الْعِلْمُ يَحْرُسُكَ وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ» برای همان خطبه است. یک قسمت که خیلی مهم است، امیرالمؤمنین اینجا فرمود: مردم سه گروه هستند. یک عده عالم ربانی هستند و یک عده متعلم هستند و در مسیر هستند. بقیه دیگر با هر بادی به این طرف و آن طرف میروند. یکی از ویژگیهای کمیل این است که مواعظ و وصیتهای عجیبی از امیرالمؤمنین را نقل کرده است. ایشان خیلی اهل عبادت است و میگوید: دیدم امیرالمؤمنین در شب نیمه شعبان، در سجده این را میخواند. کمیل از کسانی است که در مورد امام زمان(ع) از امیرالمؤمنین مطلب نقل کرد. 1- از امیرالمؤمنین شنیدم که فرمود: این زمین خالی از حجت نخواهی شد. یا ظاهر است و دیده میشود و یا طوری است که به جهاتی دیده نمیشود و پشت پرده غیبت است. حضرت فرمود: آه آه، مشتاق دیدارش هستم! این لحظات را از امیرالمؤنین دارد.
در تحف العقول هست که امیرالمؤمنین به او توصیه کرد، فرمود: ای کمیل، هر روز بسم الله بگو و خدا را یاد کن و «لا حول و لا قوة الا بالله» بگو، بعد «توکلت علی الله» بگو. توجه به مفهومش داشته باش و بعد اسم ما را ببر و ما را یاد کن. بر ما صلوات بفرست. بعد یک دوره کن و توجه کن به آنچه میخواهی در پناه قرار بگیرد، این را بخوان، انشاءالله آن روز از شر در امان هستی. کمیل عادت کرد، اسم اهلبیت بیاید صلوات بفرستد. در اذان که میگویند: «اشهد ان علیا ولی الله» ما قدر نمیدانیم بگوییم «صلوات الله و سلامه علیه» این روایت را منابع شیعه نقل کردند ولی من از کتاب تاریخ الاسلام ذهبی که شیعه نیست میگویم. حجاج سال 82 گفت: من دیگر به قبیله نخع پول نمیدهم. تا کمیل را به من تحویل بدهید. یا به کل قبیله پول نمیدهم! کمیل گفت: من پیر شدم، میروم خودم را معرفی میکنم. خودش را نزد حجاج معرفی کرد. حجاج برای اینکه در آن فضا این را امتحان کن، اسم امیرالمؤمنین را برد. تا گفت: علی، کمیل گفت: صلوات الله علیه! همین بس است برای اینکه لازم باشد که تو را بکشم و دستور داد گردنش را بزنند. خدا انشاءالله روزی کند تا در این دنیا هستیم، از اهلبیت دم بزنیم.
شریعتی: انشاالله در روزگار آمدن حضرت صاحب عصر و زمان چشممان روشن شود و باشیم. لطیفی میگفت: این روزها کمیل هم اگر بود مدام ندبه میخواند.
حاج آقای کاشانی: خدایا ما اسم یاران اهلبیت را میشنویم از خودمان خجالت میکشیم ولی دوست داریم روز قیامت آن لحظه که فریاد میزنند و هرکس را به امامش میخوانند، ما هم زیر پرچم امیرالمؤمنین و امام زمان لبیک بگوییم.
شریعتی: برای شفای همه بیماران و سلامتی و توان کادر درمان و پزشکان دعا کنیم.
«والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»