کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا؟ – فصل سوم؛ قسمت ششم

حجت الاسلام کاشانی روز یکشنبه مورخ بیست و دوم مردادماه ۱۴۰۲، در “خیمة الحسین علیه السلام” میدان هفت تیر تهران، به ادامه سخنرانی با موضوع “کدام حسین علیه السلام؟ کدام کربلا” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه باعظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان علیهم السلام، بویژه سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی مرحمت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر مبارک حضرت بقیة‌ الله الاعظم روحی و ارواح مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات قبل

هرچقدر اهمیّت دارد که ما سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را بشناسیم و چه بسا بخش زیادی از تمایز ما به تمایز معرفت ما به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، بخش مهمّی از آن بسته به روایتِ ما از حضرت و تصویرِ ذهنی ما از حضرت است.

بحث دامنه‌داری را دنبال می‌کردیم، گوشه‌ای از بحث به اینجا رسید که در پنجاه سال اخیر، در شصت سال اخیر، بعد از انقلابی که امام خمینی رضوان الله تعالی علیه شروع کرد، طرفداران امام چند دسته، و مخالفان امام هم یک یا دو دسته، شروع کردند به بررسی حرکتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه. عدّه‌ای برای الگوگیری، عدّه‌ای برای پشتوانه‌سازی، عدّه‌ای برای ردّ الگوگیری. هر کسی در مسیر خود شروع کرد به کتاب نوشتن و تلاش کردن و زحمت کشیدن.

در بین کسانی که طرفدارِ امام خمینی رضوان الله تعالی علیه بودند، یا بهتر بگویم طرفدار مبارزه با طاغوت بودند، که همه اسلام‌گرای جدّی و اسلامِ فقاهتی‌خواه نبودند، مثلاً طیف آقای شریعتی هم بودند.

برای این‌ها مبارزه خیلی جدّی شد، بعضی‌ها اسلام فقاهتی قبول داشتند که بعداً به آن‌ها خواهیم پرداخت، این‌ها هم نگاه درستی داشتند، ولی ما می‌خواهیم قدم به قدم بحث کنیم.

آن چیزی که برای من مهم است این است که بتوانم بصورت تصویری و توصیفی نشان بدهم که هر نگاه اجتماعی، سیاسی و فرهنگی که ما اخذ می‌کنیم و معتقد هستیم، در توصیف ما از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اثر می‌گذارد. چون امام حسین علیه السلام خیلی برای ما مهم است، باید خیلی دقّت کنیم که نگاه سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و تمدّنی ما چیست، و خدا کند قبل از اینکه نگاه سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و تمدّنی داشته باشیم، اول نگاه ما به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه درست بشود، از امام حسین علیه السلام به آن طرف برسیم، وگرنه اگر جای دیگری را محکم کنیم، روی نگاه ما به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اثرِ جدّی دارد، چه انقلابی باشی چه ضدّانقلاب، تفاوتی ندارد، مهم این است که باید دقّت کنیم امام حسینِ تصویرِ ذهنیِ ما به حقیقتِ او ربط داشته باشد، خدای نکرده زمانی یک چیزِ موهومی نباشد.

جلسه گذشته عرض کردیم که جریانی به این سمت رفتند که گفتند امام حسین علیه السلام رفته است که کشته شود، که این کشته شدن عالم را روشن کند.

ما همه با هم راجع به اینکه کشته شدنِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عالمی را روشن کرد و اثرِ پایدارِ هزار و چهارصدساله دارد، توافق نظر داریم. بعنوانِ اثرِ حرکت حضرت، اصلاً اختلافی نیست.

اما جلسه گذشته اینکه این هدفِ حضرت باشد را نقد کردیم. عرض کردیم حضرت به وظایف خود عمل کرد، آثار فراوانی هم داشت، اما اینکه بگوییم امام حسین علیه السلام رفت که کشته شود که آثاری بگذارد، این هم بر خلاف مسیرِ عبودیت است، هم ما نمی‌پذیریم. جلسه‌ی گذشته اشکالات این بحث را مطرح کردیم.

حال گوشه‌ی دیگری را عرض کنم.

در این میان نگاه بعضی‌ها قدری به سمتِ زیدیه رفت، اگر فرصت شود یک پیشنهاد تربیتی هم برای عزیزانی که اهل تربیت هستند خواهم داشت.

خطرِ فهم‌های یک بُعدی

عدّه‌ای که برای آن‌ها «مبارزه با ظلم» مهم بود، که برای ما هم مهم است… آدم‌های چند بُعدی امور را با یکدیگر قاطی نمی‌کنند، آدم‌های ناقص‌فهم یک‌بُعدی هستند، یک چیز را همه چیز حساب می‌کنند، ناگهان یک چیز را آنقدر مهم می‌کنند که بقیه از بین برود، بعد همه چیز قاطی می‌شود.

«مبارزه با ظالم» حرف خیلی درستی است، اما شکل مبارزه با ظالم انحصار ندارد.

به این سمت رفتند، حرف‌های درستی زدند که می‌شد از آن‌ها برداشت غلط داشت، مثلا:

بزرگ فلسفه‌ی قتل شاه دین این است         که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است.

این حرف هم درست است و هم غلط است، صورتِ بیت درست است، به قول طلبه‌ها خودش درست است اما مفهوم آن غلط است، مفهوم به معنای مفهوم مخالف.

زین العابدین صلوات الله علیه چکار کرد؟ امام باقر سلام الله علیه چکار کرد؟ چرا آن‌ها به سراغ قتل سرخ نرفتند؟

زمانی می‌گویی آن‌ها جهاد نکردند که نستجیربالله، شما در زیارت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین می‌گویید «جَاهَدْتُمْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ» اصلاً بهتر از این نمی‌شد جهاد کنید.

امام زین العابدین، امام باقر، امام صادق، امام رضا سلام الله علیهم أجمعین چکار کردند؟

اصل حرفِ «مرگ سرخ به از زندگی ننگین است» درست است، ولی انحصار آن غلط است. این بیت قابل تطبیق برای همیشه نیست.

درنگی بر برخی عقایدِ زیدی‌ها در بحث امامت

ما تفاوتی با عزیزانِ زیدی داریم، عزیزانِ زیدی…

چرا می‌گویم «عزیزان»؟ چون اگر ما عرضه داریم باید با این‌ها گفتگو کنیم، ما با کسی دعوا نداریم، خدای متعال به ما لطف کرده است و بر سرِ سفره‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نشسته‌ایم که منطق‌شان منطقِ پیروز است، اگر من نمی‌توانم گفتگو کنم بی‌عرضه هستم، وگرنه پشت ما به منطقِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین گرم است.

زیدی‌های عزیز در ذهن‌شان این است که امام وقتی امام است که شمشیر بدست قیام کند. یعنی زیدی‌ها برای امام شرط قائل هستند.

ائمه زیدیه آنقدری که علمای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در مکتب اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین سواد دارند، سواد ندارند. ائمه‌ی زیدیه حداکثر آخوندِ باسواد هستند، برای همین اینطور فکر می‌کنند و برای امام شرط گذاشته‌اند.

ما حتّی برای مرجع تقلیدمان هم شرط نمی‌گذاریم، مثلاً نمی‌گوییم مرجع تقلید ما زمانی مرجع تقلید است که مبارزه با شمشیر داشته باشد. می‌گوییم ببین تشخیص درست چیست و الآن وظیفه چیست.

ائمه‌ی زیدیه عالمِ تراز یک نبودند، چه برسد به اینکه مانند اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین علمِ باطن داشته باشند، به حضرت حق وصل باشند، مصحف حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در دست داشته باشند، متّصل به ملکوت باشند.

زیدیه شرط می‌گذاشتند و می‌گفتند کسی امام است که قیام کند.

ولی نکته‌ای به شما عرض کنم، در فضاهای عوام‌زده این موضوع خیلی جذاب است، کسی که همواره اهل قیام و جهاد است و به دنبال زندگیِ عافیت‌طلبانه نیست.

لذا می‌آمدند و به امام صادق علیه السلام می‌گفتند: ما دنیا را می‌دهیم تا آخرت بگیریم، اما شما (نعوذبالله) به دنبال دنیا هستید. ما هم شمشیر داریم و هم علم، شما (نعوذبالله) فقط علم دارید.

دیگر به این موضوع توجّه نداشتند که گاهی علم قبلی در برابرِ علمِ بیشتر، جهل است.

حال نقدِ عزیزانِ زیدی بر سرِ جای خود.

این موضوع در بین آن گروهی از شیعیان که اسلام فقاهتیِ عمیق نداشتند هم کمی جذابیت پیدا کرد، گفتند:

بزرگ فلسفه‌ی قتل شاه دین این است         که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است

با انحصار!

اما اینطور نیست. اگر همه‌ی ما نگاه می‌کردیم که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در مقابل یزید ملعون کوتاه می‌آمد، باز هم از نظر ما امام بود. ما فهمی نداریم که با آن بتوانیم امام را بالا و پایین کنیم. اگر چنین فهمی داشتیم که نیازی به رجوع به امام نداشتیم.

ما هر جلسه عرض کرده‌ایم که ما قبول داریم که تشکیل حکومت مهم است و امام حسین علیه السلام هم بعنوان مرحله‌ی چهارم قیامِ خود به دنبال تشکیل حکومت بوده است. اما اینکه خیال کنیم هر کسی امام است باید حتماً با شمشیر قیام کند… ما حتّی قیامِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را هم قیامِ مسلحانه نمی‌دانیم، چه برسد به بقیه‌ی ائمه!

رفتار سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اصلاً خصائص قیام مسلّحانه ندارد. قیام مسلحانه عملیاتِ پارتیزانی می‌خواند نه جاده‌ی اصلی، نه با زن و بچه، نه با اعلام قبلی، نه با سرعت کم، نه با دعوتِ آرام آرامِ دیگران.

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در ماه حرام قیام مسلّحانه نمی‌کردند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چند ماه نود هزار نفر را در صفین نگه داشت تا ماه حرام تمام شود، بعد با معاویه بجنگد.

قیام سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که در بدو امر مسلّحانه نبود، دو مرحله‌ی اولِ قیامِ حضرت تبلیغی بود.

این عزیزان چون مبارزه با ظالم را بدرستی تشخیص داده بودند، دچارِ مشکلِ توسعه‌ی تئوریک شدند. می‌گفتند همه باید همین کار را انجام دهند.

نخیر!

ما در مکتبمان یک اصل داریم، همه چیز فدای آن اصل است، و آن هم ولایتِ امام است. «السَّلامُ عَلَيْكَ يَا دِينَ اللَّهِ الْقَوِيمَ وَ صِرَاطَهُ الْمُسْتَقِيمَ»، دین از نظر ما گزاره‌های دین نیست، دین خودِ امام است، صراطِ مستقیم خودِ امام است. «يَا عَلِيُّ أَنْتَ غَايَةُ اَلْهُدَى»،[4] تو غایتِ هدایت هستی، خودت حق هستی.

در زیارت آل یاسین چه می‌گویید؟ می‌گویید: «الْحَقُّ مَا رَضِيتُمُوهُ»، آن چیزی که تو بگویی حق است.

آقای شریعتی هم می‌گفت اگر امام حسین در کربلا باشد و شما در مسجد کوفه به نماز شب ایستاده باشید هم به درد نمی‌خورد. نماز هم به درد نمی‌خورد، چه برسد به فسق و فجور. آنجا باید نزد امام بروی.

«وَالْباطِلُ مَا سَخِطْتُمُوهُ» باطل آن چیزی است که شما الآن از آن بیزار هستید. «وَالْمَعْرُوفُ مَا أَمَرْتُمْ بِهِ» معروف آن چیزی است که شما الآن به آن امر می‌کنید، اگر بقیه‌ی معروف‌ها طرح امام را جابجا کند منکر است، «وَالْمُنْكَرُ مَا نَهَيْتُمْ عَنْهُ» منکر آن چیزی است که شما از آن نهی می‌کنید.

اگر امام بفرماید که الآن باید به جمل بروید، اگر کسی بگوید من می‌خواهم با ربا مبارزه کنم، غلط کرده است. باید به جمل برود. آن روزی هم که می‌فرماید باید با ربا مبارزه کنی، نباید کار دیگری کنی. امام اولویت را تعیین می‌کند.

اصلاً برای چه باید امام علمِ اولین و آخرین داشته باشد؟

این‌ها در مورد امام است نه مرجع تقلید، مرجع تقلید بنده‌ی خدا باید مثلاً هفتاد سال درس بخواند، اگر نابغه باشد با حجّت‌محوری پیش می‌رود، در نهایت هم ممکن است خطا کند، ولی ما هم چون راهی نداریم، بهترین مسیر در دوران غیبت، همین مسیرِ حجّت محوری است. یعنی چیزی که روز قیامت بتوانیم جواب بدهیم. در دوره‌ی غیبت، مرجعیت بهترین راه است. اگر مرجع تقلید حاکم مسلمین بشود بهترین راه است.

اما آیا یعنی هیچ وقت غلط نمی‌رود؟ چرا! معصوم که نیست، ولی عمداً خطا نمی‌کند. اگر عمداً خطا کند که ساقط است و دیگر به درد مرجعیت و حاکمیت نمی‌خورد.

اما امام که اینطور نیست، امام حق می‌گوید، قول امام حق است، لبّ حق است، لخمِ حق است، خودِ حق است، حق آن چیزی است که او می‌گوید.

این جریان گفتند اینطور نیست و باید حتماً قیام هم کند. با همین نگاه، بعد از امام حسین علیه السلام می‌آمدند و به ائمه ما می‌گفتند که در فلان‌جا صد هزار آدم است، چرا قیام نمی‌کنید؟

فکر می‌کردند «حق» یعنی قیام کردن! در صورتی که حق یعنی به دستورِ این امام عمل کردن. حق یعنی برای امام بسط ید ایجاد کردن، تا او به تشخیصی که درست است عمل کند.

زمانی تشخیص امام این است که الآن اولویت اول جهاد با شمشیر است، کشته شدن و کشتن در راه خداست، صفین است. زمانی تشخیص امام این است که فرمود بعد از من با خوارج نجنگید. شیعیان گوش نکردند و جنگیدند! در صورتی که اگر نجنگیده بودند معاویه درگیرِ همین خوارج می‌شد. اما اینطور معاویه همه‌ی عراق را در دست گرفت و پوست شیعیان را کَند!

منطق اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین حولِ ولایت است، «مَنْ أراد اللّهَ بَدَء بِكُم»، باید از اینجا برویم که به خدا برسیم، وگرنه به توهّم و تخیّل می‌رسیم. «السَّلَامُ عَلَى مَحَالِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ» اگر می‌خواهی معرفة الله هم یاد بگیری باید اول معرفة الامام را بفهمید. البته توجه کنید که فی الجمله را نمی‌گوید، شما اول توحید و نبوّت را فی الجمله می‌فهمید و وارد اسلام می‌شوید. فی الجمله را نمی‌گویم، بالجمله را می‌گویم، اجمال را نمی‌گویم، تفصیل را می‌گویم. مختصر را نمی‌گویم، مفصل را می‌گویم.

همه‌ی ما لا اله الا الله می‌گوییم، حال اینکه این لا اله الا الله یعنی چه؟ باید از ولایت حرکت کنیم. همه چیز از درِ خانه‌ی امام است.

آن جریان می‌گفت که اینطور نیست و امام باید قیام کند.

امام «باید» ندارد، امام می‌تواند مصادیق آیه قرآن کریم را هم توسعه و تضییق کند، به اصطلاح اصولی امام حاکم است، امام وارد است.

نمی‌شود در برابر امام آیه قرار داد، این کار مانند این است که کسی در برابر پیامبر آیه قرار دهد و بگوید یا رسول الله! مگر «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا»[5] نداریم؟

داریم ولی این‌ها استثنائاتی دارد که در آیه ذکر نشده است. پیامبر می‌فرماید بله ولی مثلاً زن و شوهر در این شرایط، پدر و پسر در این شرایط، مؤمن و کافر در این شرایط، عیب ندارد.

این در کجای آیه است؟

نمی‌شود آیه را در برابر پیامبر و امام قرار داد.

مسلّماً هیچ وقت امام برهانِ عقلیِ شما را خراب نمی‌کند، یعنی مثلاً هیچ وقت نمی‌گوید برای اینکه زور من زیاد است دو ضرب در دو برابر پنج است. چون اگر برهان عقلی ما را بهم بزند، ورود ما را به دین خراب می‌کند و ما چیز دیگری نداریم. مثلاً هیچ امامی نمی‌فرماید که بُت بپرستید، اما توصیفِ بُت‌پرستی را توضیح می‌دهد. هیچ امامی نمی‌گوید مطلقا ربا بخورید، اما ممکن است این یک مورد مصداقِ ربای حرام نیست، یا این یک مورد مصداقِ بیعِ حلال نیست.

شرط نگذار که بگویی امامی امام است که به جمل برود. امام چه به جمل برود و چه به جمل نرود امام است و حق می‌گوید و درست می‌گوید.

هر انسان یک عالَم است

نگاه تربیتی ما نگاه شابلون‌محور است، نگاه مقایسه است، نگاه همسان‌سازی است، برای همین هم می‌گوید امامی امام است که حتماً قیام کند، امامی امام است که فلان کار را نکند.

حضرت سیّدالسّاجدین علیه السلام فردای عاشورا دیگر به هیچ وجه بر علیه یزید ملعون قیام مسلّحانه نکرد.

متأسفانه نگاه تربیتی ما شابلونی است، یعنی می‌گویند درس فلانی خوب است، چون شاگرد اول است! مدام در قیاس با دیگران است.

یک نفر در این موضوع بااستعداد است و در کلاس چیزهایی یاد گرفته است و نمره بیست گرفته است، اما هیچ تلاشی نکرده است. این خوب نیست.

یک نفر هر روز پنج ساعت درس خوانده است و شاگرد چهارم شده است. این خوب است. چون این شخص پنج ساعت تلاش کرده است.

در منطق ما قیاس است، مثلاً می‌گوییم چون رتبه‌ی یک کنکور است خوب است. اما فرزند دیگر من مدام به دنبال نقاشی است و مسلماً به هیچ جایی نمی‌رسد!

چرا؟ چون ما جاهای محدودی را موفقیت درنظر می‌گیریم و می‌خواهیم همه را به زور آنطور کنیم.

حال اگر آن بچه بگوید آیا این انتگرال در آینده‌ی من مؤثر است یا نه؟ جوابی نداریم!

چون این انتگرال جایی به درد می‌خورد که فهمیده باشد و بتواند با آن ابتکار کند و مهندسی کند.

نگاه تربیتی ما دوست دارد، منطق آموزشی ما دوست دارد همه را یک‌شکل کند. همه یکطور بشوند. همه شبیه هم بشوند. در اینصورت فکر می‌کنیم که موفق شده‌اند.

منطق دین اینطور نیست، در منطق دین هر یک آدم از همه‌ی جهان بیشتر ارزش دارد.

اجازه بدهید تا مثالی عرض کنم.

اگر در این جلسه که ما نشسته‌ایم به ما خبر بدهند که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آمده است، شما نمی‌گویید «دیگر چه کسی آمده بود؟»، چون دیگر مهم نیست چه کسی آمده است.

در نگاه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اگر یک نفر هم به هیئت بیاید، همان اهتمام را دارد که امام زمان ارواحنا فداه تشریف آورده‌اند. در نگاه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کرامتِ انسان‌ها، هر یک از آن‌ها به اندازه‌ی یک عالَم است، برای همین می‌گوید اگر یک نفر را به قتل برسانی انگار که همه‌ی دنیا را کشته‌ای، و اگر یک نفر را احیاء کنی انگار همه‌ی مردم را احیاء کرده‌ای.

گیجی پیدا شده بود و گفته بود که حضرت نوح علی نبیّنا و آله و علیه السلام مدیریتی نداشته است، در طی نهصد و پنجاه سال هشتاد نفر را هدایت کرده است! این چه مدیریتی است؟

چون آن شخص گیج آدم‌ها را شن حساب می‌کرد که می‌شمارد، هر یک آدم را که یک عالَم حساب نمی‌کرد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که استعداد دارد انبیاء را رشد بدهد فرمود: «لَأَنْ يَهْدِيَ اَللَّهُ بِكَ رَجُلاً وَاحِداً خَيْرٌ لَكَ مِنْ أَنْ تَكُونَ لَكَ حُمْرُ اَلنَّعَمِ»،[6] علی جان! اگر فقط یک نفر را هدایت کنی کافی است!

یعنی اگر من یک جلسه روضه‌ی خانگی برگزار کردم، وقتی یک نفر آمد، مخاطب من عالَم است، این موضوع را کوچک درنظر نگیریم. ما فکر می‌کنیم که باید جمعیت بیاید. چون در نگاه ما هر یک از آدم‌ها مهم نیست که می‌گوییم باید جمعیت بیاید، آدم‌ها را اعشاری می‌بینیم که باید در یک عدد بزرگ ضرب بشود که ارزش داشته باشد. اگر هریک از آدم‌ها را یک عالَم درنظر بگیریم، دیگر اینطور حساب نمی‌کنیم.

ما یک دوستی داریم که روضه‌ی خانگی دارد و بیش از ده پانزده نفر نیستند، امسال برای سال بعد از منبری و مداح وعده می‌گیرد و سررسید چاپ می‌کند و به دست این‌ها می‌دهد. مثلاً می‌گوید شما 183 روز بعد منبری هستید.

این منطق دین است.

اگر من قبول کنم هر یک نفری که پای منبر من است، همه‌ی عالم است، آنوقت بیشتر از این وقت می‌گذارم و مطالعه می‌کنم، اهتمام من تغییر پیدا می‌کند.

آدم به این راحتی با یک جهان درنمی‌افتد، آدم به این راحتی با یک جهان درگیر نمی‌شود، اگر یک جهان با من بد بشود خیلی بیچارگی است. همان یک آدم یک عالم است، همه‌ی ابناء بشر است. این نگاه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است.

برای همین در این نگاه اگر بخواهد کاری کند، اینطور نیست که بگوید من علی بن ابیطالب هستم، کوه استعداد هستم، در این عالم احدی مانند من نیست، پس من باید بسته‌های ده هزار نفری را آدم کنم.

البته رفتار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آنقدر برکت داشته است که چنین هم کرده است، ولی گاهی رفتارهای حضرت برای هدایتِ یک نفر است.

منطقِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در مورد انسان‌ها

من این داستان را خیلی گفته‌ام، ولی هر وقت می‌گویم حال خوبی به من دست می‌دهد، چون احساس می‌کنم اگر من راست بگویم امام زمان ارواحنا فداه همین کارها را برای آدم شدنِ من انجام می‌دهد، به عظمت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قسم یاد می‌کنم که همین کار را می‌کند. امام زمان ارواحنا فداه اگر فقط من را آدم کند، نمی‌فرماید که وقت من تلف شد. آن‌ها به ما بااحترام نگاه می‌کنند، برای همین هم اینقدر زجر کشیده‌اند.

اگر اینطور ببینیم، حرّ را یک استثناء نمی‌بینیم، منطقِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است.

این چون فضیلتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است دوست دارم مجدداً بگویم، امید دارم به اینکه روزی با ما هم این کار را کنند.

حضرت در حال تشریف بردن به صفّین بود، نود هزار نفر نیرو بودند. یعنی اگر از مسیری بروند که راه یک روز اضافه بشود، دویست و هفتاد هزار وعده غذا اضافه می‌شود، چند هزار لیتر آب اضافه می‌شود، علوفه‌ی اسب و شتر اضافه می‌شود.

حضرت در حال تشریف بردن به سمت شمال عراق و جنوب سوریه، در منطقه صفّین بودند.

خبر دادند که جیره‌ی آب کم است، باید به این سمت برویم، بَلَدهای راه می‌گویند این طرف آب هست.

حضرت فرمودند: نه! از آن طرف می‌رویم.

عدّه‌ای تعجّب کردند، ولی راه افتادند. به دِیری رسیدند. در زدند. این راهب بیرون آمد.

راهب‌های آن زمان اینطور بودند که می‌گفتند پیغمبرِ آخرالزمان می‌آید تا ما را هدایت کند، از آن طرف هم باور نمی‌کردند که اسلام دینِ آخرالزمان بوده است. از بس که خلفا خرابکاری کرده بودند این‌ها می‌گفتند که نمی‌شود این دینِ آخرالزمان باشد. ما به بیابانی که یقین داریم نشانه است، صبر می‌کنیم تا بیاید و ما را هدایت کند.

حضرت به آن راهب فرمودند: آیا آب داری؟

راهب عرض کرد: برای نود هزار نفر؟ نه!

حضرت فرمودند: می‌رویم و برای تو هم آب می‌آوریم.

حضرت راه را ادامه داد تا به جایی رسیدند، آنجا مانند بقیه‌ی جاهای بیابان بود، اما حضرت فرمودند: اینجا را بِکَنّید. آن‌ها هم کَندند. به سنگ بزرگی رسیدند. هر کاری کردند آن سنگ تکان نخورد، گفتند: نمی‌توانیم بزنیم!

حضرت آمدند و آن سنگ را کنار زدند.

در کتب فضائل قدیم آنجاهایی که اعجاز قدرتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نوشته‌اند، این موضوع را در کنارِ کَندنِ درِ خیبر نوشته‌اند، یعنی اعجاز بود و عادی نبود.

آب جوشید، یک آب گوارای خنک! وقتی این آب را می‌نوشیدند فکر می‌کردند آب بهشتی است.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: از این آب هم بنوشید و هم آب بردارید، یک مشک هم برای راهب می‌بریم.

برگشتند و این مشک را به راهب دادند. وقتی راهب این آب را نوشید عرض کرد: این آب را از کجا آوردید؟ در این منطقه آبی که اینطور خنک باشد و این ویژگی‌ها را داشته باشد ندارد.

گفتند: امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آدرس جایی را داد و ما آنجا را کَندیم.

راهب گفت: أشهد أن لا اله الا الله و أنَّ نَبیَّهُ رَسول الله و أنَّکَ وَصِیُّ رَسول الله!

گفتند: چه شد که ناگهان اشهد گفتی؟

راهب گفت: اصلاً من به این بیابان آمده بودم… چون ما از اجدادمان شنیده بودیم اینجا یک چاه و چشمه‌ای هست که کسی به این چشمه دسترسی پیدا نمی‌کند، اصلاً علامتِ حقانیت است، مانند معجزه است، بجز نبی یا وصی نبی کسی به این آب دسترسی ندارد. من راه خودم را پیدا کردم.

اگر به من بگویند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به صفین رفت تا با معاویه بجنگد، من می‌گویم اصلاً بعید نمی‌دانم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به صفین رفتند که این راهب را با خود بیاورند.

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین مانند ما نیستند که آدم‌ها را اعشاری ببینند، یک آدم یک عالَم است…

راهب در را بست و گفت: برویم! من به دنبال شما می‌گشتم.

راهب با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حرکت کرد، وقتی به صفین رسیدند، به نقلی اولین شهید صفین است، به نقلِ دیگری هم جزو شهدای صفین است.

شما وفا را ببینید…

آسید حسین عرب امروز از دنیا رفته است، ما نمی‌دانیم در چه حالی از دنیا رفته است، آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به سراغ او رفته است یا نه، آیا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بعد از شصت هفتاد سال نوکریِ او به سراغش آمده است یا نه…

در جنگ صفین دیدند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در حال جستجو کردن بین کشته‌ها هستند، پرسیدند: آقا! چکار می‌کنید؟

حضرت فرمودند: به دنبالِ راهب می‌گردم. ما او را تنها نمی‌گذاریم. راهب در لشگر ما کس و کار ندارد.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه راهب را پیدا کرد و خودش او را دفن کرد. بعد دیدند بالای سرِ او نشسته او سرِ مبارک حضرت نزدیکِ قبر است…

راهب مسیحی بود و ازدواج نکرده بود…

دیدند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه لبخندی زد و بلند شد، انگار که خیالِ حضرت راحت شد، فرمود: خیالم راحت شد، راهب را به آنجایی که باید می‌رساندم رساندم، در چه باغی از او پذیرایی می‌کنند، همسرِ او را هم در بهشت دیدم.

امام جستجو می‌کند که ما را هدایت کند، ما فقط باید خودمان را در معرض قرار بدهیم.

روضه و توسّل به حضرت علی اصغر سلام الله علیه

آنقدر این نامردها سرِ مطهر را دیدند و جسارت کردند… من نمی‌توانم بگویم چکار کردند، اصلاً خیلی از آن‌ها را نباید گفت، مرحوم آیت الله کلباسی می‌گوید اگر روضه‌ی سرِ مطهّر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را فلان‌طور بخوانند حال امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در ملکوت بد می‌شود، می‌گوید من خواب دیدم.

نمی‌توانم بگویم با رأس مطهّر چکار کردند، اما راهب از دِیر بیرون آمد و دید در جایی نور می‌بیند…

شما خیال کردید سر را جابجا می‌کنید، این سر هزار کیلومتر آنطرف‌تر چراغِ هدایت است و آمده است تا دستِ راهب را بگیرد…

به عظمتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قسم یاد می‌کنم، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای اینکه بیچاره‌ای مانند من را نجات بدهد، حاضر است همه‌ی عمر خود را بدهد. وای بحالِ ما که خودمان را فدای شیعیان حضرت نکنیم، ما خودمان را خرجِ شیعیان حضرت نکنیم.

کسی که شیعیانش اینقدر برای او مهم است، اگر ما قدمی برای شیعیان او برداریم، اگر برای یک فقیر شیعه قدمی برداریم، برای شاد کردنِ یک یتیم شیعه قدمی برداریم، ببین برای ما چکار می‌کنند. آن‌ها کم نمی‌گذارند.

او حاضر است برای اینکه احتمالاً یک نفر دیگر برگردد، شیرخوار خود را به میدان ببرد…

ما حساب و کتاب می‌کنیم، اما او آن روزی که می‌خواست برای هدایت ما خرج کند، حساب و کتاب نکرد، هرچه داشت داد.

اگر چشم دل ما به سال 61 برود، الآن نوامیس حضرت در بیابان‌ها هستند، او مانند من نبود که حساب و کتاب کند و بگوید آیا می‌ارزد یا نمی‌ارزد، برای او می‌ارزد، چون او هو الحبّ است، هی المحبّة است، امام فقط حبیب است، هم حبّ است، هم محبّت است، هم زَرّادخانه‌ی محبّت است، هر کسی محبّت دارد یک کاسه از آب حیاتِ محبّتِ کوی او برداشته است، او دریای محبّت است.

با اینکه از همه‌ی عالم بیشتر می‌ارزد، خودش را خرج کرد…

وسط میدان دید که صدای گریه‌ی بانوان بلند است، آخرین لحظات بود، تنِ مبارکِ حضرت غرقِ خون بود… به سمت خیمه‌ها برگشت و دید که بانوان در حال گریه کردن هستند و شیرخواری را دست به دست می‌کنند…

مادرِ شیرخوار بخاطر حیائی که داشت و می‌دانست سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شرمنده می‌شود، از خیمه بیرون نیامد. وقتی آقا آمد فرمود: «نَاوِلِینِی وَلَدِیَ الصَّغِیرَ حَتَّى أُوَدِّعَهُ» این طفل را بده تا با او وداع کنم…

او زودتر از حضرت رفتنی بود، سر افتاده بود، لب‌ها باز و بست می‌شد اما دیگر صدا و توان گریه نداشت، چشم‌ها رفته بود، نمی‌توانست سر را نگه دارد…

این بچه را به حضرت دادند، حضرت او را زیر عبا گرفت… آقا طفل را گرفت و به وسط میدان آورد… «يا قَوْمِ، إِنْ لَمْ تَرْحَمُوني فَارْحَمُوا هذَا الطِّفْلَ»،[7] با من در جنگ هستید، اما به این بچّه رحم کنید…

هنوز کلام حضرت تمام نشده بود که خون به صورت حضرت پاشیده شد، حضرت دیگر ادامه نداد…

می‌گوید لحظه‌ای طفل را نگاه کرد و دید ضربه‌ی تیر شدید بود، دست‌های طفل بالا رفت، شاعر تشبیه کرده و می‌گوید: با پدر وداع کرد… «رَفَعَ الیَدَینِ إلَی أبِیهِ مُوَدَّعً»

یک شاعرِ آذری هم خیلی زیبا گفته است، می‌گوید زبانِ حال بچه این بود: بابا! من آن آبی که تو بخواهی برای آن رو بزنی را نمی‌خواهم…

آقا نگاهی به صورت طفل کرد، نمی‌دانم چطور جگر حضرت را سوزاندند که حضرت دست زیر گلو گرفت و خون را به آسمان پاشید… به آسمان نگاه کرد و عرض کرد: خدایا! اگر نصر نازل نمی‌کنی، به ما صبر عطاء کن…

شاید از امام صادق علیه السلام باشد… هیچ جای کربلا چنین چیزی نداریم، آنجایی که در علقمه دست به کمر گرفت اینطور نشد، طوری جگرِ حضرت را سوزاندند که هاتفی از غیب صدا زد: «دَعهُ يا حُسَينُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَنَّةِ»… حسین جان دل بِکَن! همین الآن سیراب شد…

مرحوم آیت الله غروی اصفهانی رضوان الله تعالی علیه که استاد آقای بهجت اعلی الله مقامه الشّریف است، در اینجا خیلی مادرانه شعر گفته است، انگار یک مادرِ بچه‌شیرده این حرف را زده است… می‌گوید: مادر از خیمه بیرون نیامد، مادر می‌دانست سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شرمنده می‌شود، از شکاف خیمه نگاه می‌کرد، همینکه دید تیر خورد گفت: ای دریغا که شدی کشته‌ی بی‌شیریِ من…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات ، جلد ۳ ، صفحه ۱۷۵ (قَالَ: وَ حَدَّثَنَا اَلْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ مُعَنْعَناً عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فِي حَدِيثٍ: أَنَّ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ قَالَ لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ: يَا عَلِيُّ أَنْتَ أَصْلُ اَلدِّينِ وَ غَايَةُ اَلْإِيمَانِ وَ مَنَارُ اَلْهُدَى وَ أَمِيرُ اَلْغُرِّ اَلْمُحَجَّلِينَ أَشْهَدُ لَكَ بِذَلِكَ .)

[5] سوره مبارکه بقره، آیه 275 (الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا ۗ وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا ۚ فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَىٰ فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ ۖ وَمَنْ عَادَ فَأُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ)

[6] عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأبرار ، جلد ۱ ، صفحه ۱۴۹ (وَ بِالْإِسْنَادِ اَلْمُقَدَّمِ قَالَ حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ حَدَّثَنَا عَبْدُ اَلْعَزِيزِ يَعْنِي اِبْنَ أَبِي حَازِمٍ عَنْ أَبِي حَازِمٍ عَنْ سَهْلٍ وَ حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ وَ اَللَّفْظُ هَذَا قَالَ حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ يَعْنِي اِبْنَ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ عَنْ أَبِي حَازِمٍ قَالَ أَخْبَرَنِي سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ : أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ يَوْمَ خَيْبَرَ لَأُعْطِيَنَّ هَذِهِ اَلرَّايَةَ رَجُلاً يَفْتَحُ اَللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ يُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ قَالَ فَبَاتَ اَلنَّاسُ يَدُوكُونَ لَيْلَتَهُمْ أَيُّهُمْ يُعْطَاهَا قَالَ فَلَمَّا أَصْبَحَ اَلنَّاسُ غَدَوْا عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كُلُّهُمْ يَرْجُو أَنْ يُعْطَاهَا فَقَالَ أَيْنَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَقَالُوا هُوَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ يَشْتَكِي عَيْنَيْهِ قَالَ فَأَرْسَلُوا إِلَيْهِ فَأُتِيَ بِهِ فَبَصَقَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي عَيْنَيْهِ وَ دَعَا لَهُ فَبَرَأَ حَتَّى كَأَنْ لَمْ يَكُنْ بِهِ وَجَعٌ فَأَعْطَاهُ اَلرَّايَةَ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ أُقَاتِلُهُمْ حَتَّى يَكُونُوا مِثْلَنَا قَالَ اُنْفُذْ عَلَى رِسْلِكَ حَتَّى تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ ثُمَّ اُدْعُهُمْ إِلَى اَلْإِسْلاَمِ وَ أَخْبَرَهُمْ بِمَا يَجِبُ عَلَيْهِمْ مِنْ حَقِّ اَللَّهِ فِيهِ فَوَ اَللَّهِ لَأَنْ يَهْدِيَ اَللَّهُ بِكَ رَجُلاً وَاحِداً خَيْرٌ لَكَ مِنْ أَنْ تَكُونَ لَكَ حُمْرُ اَلنَّعَمِ)

[7] تذكرة الخواص، سبط این جوزی، صفحه ٢٥٢ (لَمّا رَآهُمُ الحُسَينُ عليه السلام مُصِرّينَ عَلى قَتلِهِ، أخَذَ المُصحَفَ ونَشَرَهُ، وجَعَلَهُ عَلى رَأسِهِ، ونادى: بَيني وبَينَكُم كِتابُ اللّه، وجَدّي مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله، يا قَومِ! بِمَ تَستَحِلّونَ دَمي؟!… فَالتَفَتَ الحُسَينُ عليه السلام فَإِذا بِطِفلٍ لَهُ يَبكي عَطَشاً، فَأَخَذَهُ عَلى يَدِهِ، وقالَ: يا قَومِ ، إن لَم تَرحَموني فَارحَموا هذَا الطِّفلَ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ، فَجَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام يَبكي ويَقولُ: اللّهُمَّ احكُم بَينَنا وبَينَ قَومٍ دَعَونا لِيَنصُرونا فَقَتَلونا. فَنودِيَ مِنَ الهَوا: دَعهُ يا حُسَينُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَنَّةِ.)