جایگاه فاطمیه در معارف اسلامی؛ جلسه پنجم از ده جلسه

حجت الاسلام کاشانی روز پنجشنبه مورخ 2 آذر 1402، به مناسبت ایام فاطمیه اول به ادامه ی سخنرانی با موضوع «جایگاه فاطمیه در معارف اسلامی» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم میشود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاهِ باعظمتِ حضرت ختمی‌مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان سلام الله علیهم أجمعین، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین و صدیقه طاهره سلام الله علیها صلواتی مرحمت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر پُرخیر و برکتِ حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواهُ فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

شب جمعه است، هدیه به ارواح طیّبه‌ی شهدا، امام، اموات این جمع، هر کسی در طول تاریخ قدمی برداشته است، قلمی زده است، درهمی خرج کرده است، قطره‌ی اشکی ریخته است، پدر و مادرهایی که ما را بر سرِ این سفره آورده‌اند، جدّ و آبادی که فراموش شده‌اند و بذر محبّت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در دل ما کاشته‌اند، امشب میهمان خاص محضر صدیقه طاهره سلام الله علیها باشند، صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

مرور جلسات گذشته

به محضر مبارک شما عرض شد که در بین معارف مختلفی که در اسلام هست، که همه‌ی آن‌ها با یکدیگر «معارف اسلامی» هستند، نمی‌شود چیزی از دین را کم یا زیاد کرد، مجموعه‌ی همه‌ی آن‌ها «نجاتبخش» است، بعضی بر بعضی اهمیّت بیشتری دارند و هیمنه دارند، مهیمنِ بقیه هستند، نگهبانِ بقیه هستند، تکیه‌گاهِ بقیه هستند.

نماز با همه‌ی عظمتی که دارد، که ان شاء الله خدای متعال روزی همه‌ی ما کند که عظمت نماز را درک کنیم و قدرِ آن را بدانیم و فرصتِ نماز را غنیمت بشماریم، ان شاء الله خدای متعال این باور را به ما بدهد که حضرت حق، ربّ الأرباب، اجازه داده است که ما با او گفتگو کنیم… اگر اگر یک مسئول درجه‌ی سه حکومتی، یا کسی که چهار برج دارد به ما پیغام بدهد که می‌خوانم نیم ساعت با شما خصوصی صحبت کنم، کمترکسی این فرصت را از دست می‌دهد، با اینکه این‌ها عناوینِ دنیایی است. حضرت حق هم با این اذان پیغام می‌دهد که بیایید، این دیدار خصوصی است، ما را در جمعی حاضر نمی‌کنند، بصورت خصوصی و مستقل به محضر او می‌رسیم، من قدر نمی‌دانم؛ ان شاء الله خدای متعال ما را قدردان نماز قرار بدهد… اما این نماز با همه‌ی عظمتی که دارد، تکیه‌ی آن به مبانی اعتقادی است، وگرنه یزید و معاویه و قاتل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هم به ظاهر نماز می‌خواندند؛ قوام نماز با آن عظمت به مبانی اعتقادی است، وگرنه دشمنان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در آن سه جنگ، همگی نمازخوان بودند. اینطور نیست که عرض کنم نماز اهمیّت ندارد، حتماً نماز اهمیّت دارد، ولی قوام نماز به چیز دیگری است.

یکی از آن چیزهایی که قوام نماز و حج و اخلاق و عقاید است، این «فاطمیه» است.

باید معارفی در فاطمیه مطرح بشود که در جاهای دیگر مطرح نیست. اولاً جاهایی که قرار است ما دین یاد بگیریم، مانند کتاب درسی در مدارس، یا بعضی کتب معارفی دانشگاه، این حرف‌های فاطمیه را در خود جای نداده‌اند. در رسانه‌ی ملّی که باید برای مردم دانشگاه می‌بود، و ان شاء الله برای مردم دانشگاه بشود، خیلی بحث فاطمیه مطرح نیست.

تقریباً انحصارِ مطرح شدنِ این معارف در این مجالس است و در جای دیگر خبری نیست.

از یک جهت اهمیّت دارد که در این جلسات به اهمیّت این موضوع می‌پردازیم، از جهت دیگری محدودیت فضا برای بیان وجود دارد. این مباحث در تلویزیون و کتب درسی تقریباً مطرح نیست. حتّی در کتب حوزه علمیه نیست. این هم از آن عجایب است. خوب نیست انسان گله کند، باید انسان خوبی‌ها را ببیند، همینکه ما در فاطمیه بنشینیم و آزادانه حرف بزنیم و سر ما را قطع نکنند و اموال را ما را ندزدند، خود این موضوع در طور تاریخ کمیاب بوده است، اما بالاخره آموزش نباید دچار این میزان از محدودیت شود، که متأسفانه شده است. حتّی طلاب در حوزه علمیه، در این موضوع آموزش رسمی ندارند! اگر کسی خودش مطالعه کند و نزد استادی برود که رفته است، وگرنه کتب درسی طلاب از این موضوعات فاطمیه خالی است، و این موضوع درد است و بار روی دوش هیئت را تشدید می‌کند.

لذا حال اگر کسی بیاید و بخواهد در ایام فاطمیه به ابعاد دیگری از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بپردازد که به این موضوع اختصاص ندارد، ناخواسته موضوع را عملاً دچار تحریف کرده است، مثلاً بیاید و صرفاً راجع به همسری و مادری و دختریِ صدیقه طاهره سلام الله علیها صحبت کند. چون این مسائل که خیلی دچار محدودیت نیست، این مسائل که موضوع اصلی نیست. قوام فاطمیه به این موضوعات نیست.

اگر صدیقه طاهره سلام الله علیها دختر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نبود، همسرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نبود، مادرِ حسنین علیهما السلام نبود هم، تنها کسی بود که می‌توانست این نقش را که منجر به شهادت ایشان شد ایفاء کند، شخص دیگری نمی‌توانست این کار را انجام دهد.

حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به این دلیل که همسرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود به ماجرا وارد نشد، بلکه چون فاطمه زهرا بود وارد شد. فقط او این شأن را داشت که ورود کند.

موضوع فاطمیه چه بود؟

پیچیدگی منافقان صدر اسلام

گاهی دشمن از بیرون حمله می‌کند، اگر خمپاره به جایی اصابت کند، کسی نمی‌گوید این توهّم است. یا اینکه نعوذبالله جنگ شهری پیش بیاید و عدّه‌ای به محلّی حمله کنند و اسلحه به دست داشته باشند و رگبار ببندند، اینجا لازم نیست کسی به کس دیگری تذکّر بدهد که جلوی آتش دشمن نایستید.

جنگ رسمی که طرف مقابل آن رسماً حمله می‌کند، خرابی و آسیب و درد و خونریزی دارد، اما روشن است.

چه زمانی خرابی بیشتر است؟ زمانی که گروهی بیاید و بدون دردسر، مثلاً من خیال کنم قوم و خویش من است، او خیال کند همسایه است، دیگری هم خیال کند مؤذن مسجد است، او هم بیاید و یک یکِ خانه‌ها را بمب‌گذاری کند و برود، بعد ناگهان همه را باهم منفجر کنند. دیگر نمی‌شود این موضوع را کاری کرد. چون غافل شده‌ایم و نفوذ صورت گرفته است.

واضح است که تخریب و آثار و کشتار مورد دوم قابل مقایسه با مورد اول نیست، چون شما برای نبرد آمادگی ندارید، چون لحظه‌ی شروع نبرد، همان لحظه‌ی پایان نبرد است.

کفار نتوانستند با اسلام کاری کنند…

در این جلسات تکرار کردیم که موضوع فاطمیه دفاع از مذهب نیست، دغدغه‌ی صدیقه طاهره سلام الله علیها در اینجا این نبود که مذهب تشیّع راه‌اندازی کند، بلکه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به دنبال این بود که اسلام را حفظ کند، چون دین در خطر بود.

وقتی مدینه را محاصره کردند و جنگ احزاب و خندق پیش آمد، کسی نبود به پیامبر بگوید «رها کنید»، چون مدینه محاصره بود و دشمنان تا دندان مسلح بودند، چند ده برابر نیروهای نظامی احزابی بود که می‌خواستند مدینه را به تصرّف دربیاورند، اگر این اتفاق رخ می‌داد کار تمام بود، از نظر عدّه و عُدّه‌ی نظامی کار تمام بود، ولی ما می‌فهمیدیم که ما این طرف هستیم و آن‌ها آنطرف هستند.

کجا خیلی خطرناک است؟ آنجایی که در میان ما، آن کسی را که ممکن است او را خودی‌ترین آدم محسوب کنیم، فرمانده‌ی عملیات دشمن باشد، این امر خطرناک است. دیگر آمادگی برای مقابله نیست، لباس او که با بقیه تفاوت ندارد، حرکات و سکنات و زبان او با بقیه تفاوت ندارد؛ اینجا کار سخت‌تر است.

جان انسان هم هدف اول نیست، اگر انسان در سعادت و ایمان و خیر از دنیا برود، یا شهید می‌شود، یا در آغوش اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین می‌رود. اگر ما را بکشند، خیلی ضرر نمی‌کنیم. ثروت ما، آن چیزی که با آن به دنیا آمدیم که با آن رشد کنیم، عقیده‌ی ماست. در بین دارایی‌های ما، اگر اموال ما را ببرند آنقدر ضرر نمی‌کنیم که دین ما را ببرند.

دشمن در قالبِ دوست‌ترین افراد بود، انفجار و انهدام و سرقت هم در دین مردم بود.

وقتی می‌گوییم «دین مردم»، درواقع یعنی همه چیز. چون دین آمده است که رفتار انسانی ما را تغییر بدهد، دینی که برای دنیای مردم سعادت نمی‌آورد، حتماً عرضه ندارد به درد آخرت مردم هم بخورد. کسی که دین مردم را می‌گیرد درواقع همه چیز مردم را می‌گیرد.

اگر این دشمن بخواهد بیاید و عقیده را بگیرد، باید معلوم نشود که دشمن است، باید پنهان عمل کند.

قرآن کریم خیلی هم به این موضوع پرداخته است. اگر شما قرآن کریم را همینطور ورق بزنید، می‌بینید که دائماً تحذیر می‌کند.

اگر در این جمعی که ما نشسته‌ایم، از هر سه نفر، یک نفر یا دو نفر مسلحِ مخفی باشد که بخواهد ناگهان انتحاری بزند، شما دیگر آرامش ندارید که بخواهید ببینید من چه عرض می‌کنم. حواس شما مدام به این طرف و آن طرف است. تا چه زمانی آرامش دارید؟ تا زمانی که از این موضوع خبر ندارید. اما همینکه باخبر شوید آرامش شما می‌رود.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این خبر را با آیات قرآن کریم به گوش همه رسانده است، حرف‌های سنگین زده است، «وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ»،[4] منافق هم در اطراف مدینه هست… منافق یعنی کافری که برای ضربه زدن به اسلام، در لباسِ مسلمین است، ظاهراً مسلمان است، شهادتین می‌گوید… در مدینه هم متخصصین نفاق هستند. یعنی اگر به بیست نفر مشکوک باشید، شاید او نفر بیستم هم نباشد. این‌ها آنقدر پیچیده و پوشیده و مخفیانه عمل می‌کنند، خدای متعال به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌فرماید: «لَا تَعْلَمُهُمْ»! تو هم این‌ها را نمی‌شناسی! آیات دیگر مانند این آیه که «وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ»،[5]… در جاهایی می‌گوید می‌شناسی، در جاهای دیگری می‌فرماید نمی‌شناسی. ما اینطور می‌فهمیم که خدای متعال به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌فرماید «اگر من وحی نکنم تو هم این‌ها را نمی‌شناسی». یعنی درست است که خیلی باهوش و نابغه هستی، درست است که پیغمبر هستی، ولی این‌ها آنقدر پیچیده عمل می‌کنند که تو هم نمی‌توانی تشخیص بدهی، من وحی می‌کنم که تو می‌شناسی، به اعلامِ الهی می‌دانی، نه با استعداد بی‌نظیر فردی‌ات.

وقتی خدای متعال به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌فرماید «لَا تَعْلَمُهُمْ»، مسلّماً تکلیف بقیه معلوم است.

می‌گویند آن کسی که حوالی سال 60تمهیدِ شهادتِ بعضی از بزرگان نظام را انجام می‌داد، وقتی می‌خواستند کسی را در جمع خودشان امام جماعت قرار بدهند، او امام جماعت می‌شد!

«وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ».

عوامل پیروزی‌های جنگ‌های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم

کار منافق چیست؟

منافق که با پول ما کار ندارد! البته منظور ما از «منافق» در اینجا، کافری است که آمده است تا در لباس اسلام به مسلمین ضربه بزند. منافق آمده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را خلع سلاح کند. دستگاه کفر دید که نمی‌تواند با لشکر در مقابل اسلام بجنگد، چون در اینصورت شکست می‌خورد. یهود دید که نمی‌تواند در برابر اسلام بجنگد، چون در برابر اسلام شکست می‌خورد.

چه کسی این‌ها را شکست داده است؟ آیا مسلمین عدّه و عُدّه داشتند؟ نه! اگر جنگ‌ها را نگاه کنید، تا اواخر عمر شریف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اکثر مسلمین کفش نداشتند. وقتی زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌خواستند کسی را از جنگ معاف کنند، بخاطر نداشتن همین امکانات اولیه معاف می‌شد.

در جنگ تبوک که جزو آخرین غزوات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است و سال نهم هجری رخ داده است، یعنی حوالی یک سال و چند ماه قبل از شهادتِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، بعضی‌ها را از جنگ معاف کردند، چون همین امکانات اولیه را نداشتند. مسلّماً طرف نمی‌توانست نهصد کیلومتر با پای برهنه در بیابان راه برود.

پس امکانات باعث پیروزی پیغمبر نمی‌شد، نعل‌بندهای مدینه یک شیفت بیشتر کار می‌کردند که شمشیر درست کنند، ابزار نظامی دقّت، قوّت، سبکی خاص خود را دارد. این‌ها توان نظامی، یا شمشیر درست و حسابی، بلکه چماق به تعداد رزمنده‌های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم موجود نبود، نکته‌ی جالب توجّه این است که خیلی از اوقات تعداد رزمنده‌ها یک دهم یا یک بیستم یا یک هشتم نیروهای دشمن بود! گاهی اوقات به اندازه‌ی هر نفر یک وعده غذا نبود.

پس این‌ها عامل پیروزی نبود، اگر پیروز می‌شدند چه چیزی باعث پیروزی می‌شد؟ اول وجود مبارک نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم. دوم وجود مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه.

اگر تاریخ را ملاحظه بفرمایید، در بسیاری از اوقات که محاسبات نشان می‌داد این یک شکستِ قطعیِ صد در صدی است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اوضاع را تغییر می‌داد.

فقط به یک مورد اشاره می‌کنم که جمله‌ای در مورد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض کنم.

بازخوانی رشادتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جنگ خندق

وقتی جنگ احزاب شد، جمعیت متراکم آمدند و دور مدینه را گرفتند. چون مسلمین هم توان نظامی نداشتند، آنجاهایی از اطراف مدینه که می‌شد را خندق کَنده بودند و آب ریخته بودند که از آنجا مورد حمله قرار نگیرند. مناطقی هم باز گذاشته بودند که امکان تردد وجود داشته باشد و هم از اینجا مراقبت کنند.

عمرو بن عبدود و چند نفر از یکی از همین تنگه‌ها وارد شدند، هنوز بقیه نتوانسته بودند وارد شوند. جنگ تن به تن هم با جنگ‌های امروزی تفاوت دارد، امروز ممکن است موشک کروز یا… سرنوشت جنگ را تغییر بدهد، اما آن روز رزمنده‌ی پرچمدار اصلی می‌توانست این کار را کند، چون باید این یک نفر را از پا درمی‌آوردند. حال چه کسی جرأت دارد که در مقابل او بایستد که او را از پا دربیاورد، او آمد و شروع کرد به رجز خواندن.

«وَ لَقَدْ بُحِحْتُ مِنَ اَلنِّدَاءِ بِجَمْعِهِمْ هَلْ مِنْ مُبَارِزٍ»،[6] آنقدر مبارز طلبیدم صدای من گرفت.

همه سر جای خود مانده بودند، عدّه‌ای از ترس اینطور بودند، عدّه‌ای هم از کشته شدن نمی‌ترسیدند، ولی می‌گفتند اگر ما برویم و سریع ما را بکشد، روحیه‌ی تمام مسلمین نابود می‌شود. بالاخره باید یک توان هم‌آوردی وجود داشته باشد.

وقتی او دید همه جا زده‌اند، مدام رجز خود را ادامه داد. می‌دانید من چه کسی هستم؟ هر جایی که جنگ تن به تن یا ده نفر به یک نفر باشد مرا صدا نمی‌زنند، هر جایی که شهر شلوغ شود و هَزاهِز بوجود بیاید مرا صدا می‌زنند که بیایم.

او اینطور رجز می‌خواند و مدام روحیه‌ها خراب می‌شود.

می‌گفت: شما به بهشت و… هم باور داشتید، الآن من شما را سریع نزد حوریان می‌فرستم.

مدام روحیه‌ها خراب می‌شد.

دو مرتبه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از غیرت از جای خود جست، اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: بنشین.

چون نباید بعداً عدّه‌ای می‌گفتند که ما هم می‌توانستیم، چون باید مؤمن از منافق تشخیص داده شود، صبّار از فراری تشخیص داده شود، دلسوز از خودپسند تشخیص داده شود.

این موضوع هم به شما عرض می‌کنم که بعد از جنگ را برای ما تعریف کرده‌اند که چنین تصویری داریم و احساس ما منفی نیست و اضطراب نداریم. عمرو بن عبدود مبارزه‌های تن به تن زیادی کرده بود، تابحال در دقایق اولیه طرف مقابل خود را زده بود، مبارزه‌های شکست نخورده‌ی زیادی در کارنامه‌ی خود داشت.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جوان بود، در نهایت دیگر نمی‌شد کاری کرد…

صدیقه طاهره سلام الله علیها در خطبه فدکیه فرمود: ای بی‌انصاف‌ها! هر وقتی که آتش جنگ داغ می‌شد و خطر جدی می‌شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اینطور نبود که به پستو برود و شما را به خطر بیندازد، «قَذَفَ اَخاهُ فى لَهَواتِها» برادر خود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در سختی‌ها جلو می‌انداخت.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: علی جان! برو.

منتها وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خواست به میدان برود… خود حضرت تعریف کرده است، فرموده است که زنان مدینه دور من آمدند و شروع کردند بلند بلند گریه کردن. یعنی قطع داشتند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شکست می‌خورد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمد و عمامه به سرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بست، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم زار می‌زد، با یکدیگر وداع کردند. وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در حال رفتن به میدان بود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مضطر، مانند روضه حضرت علی اکبر سلام الله علیه است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم محاسن خود را بدست گرفت و رو به آسمان کرد، عرض کرد: خدایا! عبیده را در بدر از دست دادم، عمویم حمزه را در احد، این علی است، «اَللهمَّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ» خدایا! مرا تنها نگذار…

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌فرمایند که بقیه شک نداشتند که من کشته می‌شوم، من هم به امید شهادت به میدان رفتم، صداهای بقیه در سینه‌شان حبس شده بود.

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و عمرو بن عبدود مقابل یکدیگر قرار گرفتند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اول عمرو بن عبدود را به اسلام دعوت کرد…

ان شاء الله خدای متعال به ما این بینش را بدهد که قسم یاد می‌کنم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیش از اینکه بخواهد عمرو بن عبدود را بکشد، به دنبال این بود که عمرو بن عبدود را هدایت کند. در این شب جمعه به گنهکارهایی مثل خودم بشارت می‌دهم که مولای ما بیشتر از اینکه بخواهد ما عذاب بشویم، به دنبال این است که دست ما را بگیرد…

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عمرو بن عبدود را به اسلام دعوت کرد، عمرو بن عبدود قبول نکرد و گفت: تو جوان هستی، من در دوره‌ی جاهلیت با پدرت دوست بودم، تو جای نوه‌ی من هستی…

در آن روزگار تجربه خیلی مهم بود، سن و سال هم اینطور نبود که وقتی انسان‌ها شصت ساله می‌شوند افت شدید پیدا می‌کنند. عمّار در نود و سه سالگی، وسط میدان، پیش‌قراول حمله بود!

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عمرو بن عبدود را به اسلام دعوت کرد، عمرو بن عبدود قبول نکرد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: پس تو را به جنگ دعوت می‌کنم.

عمرو بن عبدود حیرت‌زده شد! او این همه رجز خوانده بود… به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفت: اگر خواسته‌ای داری بگو، بالاخره ابوطالب به گردن ما حق داشت و ما در دوران جاهلیت با یکدیگر رفیق بودیم…

وقتی جنگ شروع شد، در همان اوایل کار… تجهیزات عمرو بن عبدود متفاوت بود، او ضربه‌ی سنگینی وارد کرد، وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سپرِ خود را نگه داشت، سپر پاره شد. پشت سپر هم شمشیرِ حضرت بود، شمشیر هم تا حدی آسیب دید. شمشیر عمرو بن عبدود به فرقِ مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اصابت کرد و خون پاشید، مسلمین گفتند: کار تمام شد…

آن منطقه بیابان بود، دیده‌اید که وقتی در بیابان ضربات پا می‌خورد، خاک بلند می‌شود. گرد و غبار بلند شد، بقیه فقط این صحنه را می‌دیدند که گاهی قطرات خون می‌پاشد. همه منتظر هستند که نتیجه را ببینند.

شاعری هزار و دویست و پانزده سال قبل از دنیا رفته است، او این صحنه را تصویر کرده است. ان شاء الله خدای متعال روزی کند که هزار و دویست سال بعد هم در جلسات حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ما هم بنحوی شریک باشیم… او می‌گوید: «سَمَا لِلمَنَایَا الحُمرِ حَتَّى تَکَشَّفَت» این گرد و غبار همه جای فضا را گرفته بود، انگار آسمان در چشم این‌ها سرخ شده بود (از خونی که از صورت حضرت پاشیده بود)، تا اینکه کم کم این غبار نشست، «وَ أسیَافُهُ حُمرٌ وَ أرمَاحُهُ حُمرُ» دیدند شمشیر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سرخ است و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آن شمشیر را نگه داشته است.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یک شمشیر داشت، نیزه هم نداشت، شاعر می‌گوید: وقتی گرد و غبار نشست، دیدند «وَ أسیَافُهُ حُمرٌ وَ أرمَاحُهُ حُمرُ» شمشیرهای علی سرخ است، نیزه‌ها هم سرخ بود. منظور او این است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه طوری زده بود که انگار با صد هزار نیزه و شمشیر زده بود!

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در حال برگشتن بود… من تابحال این مورد را در جایی ندیده‌ام، همیشه رجز را در حال ورود به میدان می‌خوانند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم هنگامی که در حال ورود به میدان بود رجز خواند و فرمود: طوری با تو می‌جنگم که تا روز قیامت هر جا مردم خواستند حرف بزنند، خاطره‌ی این نبرد را بگویند (مانند همین الآن که ما گفتیم). اما وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در حال برگشتن بود برای مسلمین رجز خواند که آن‌هایی که ترسیده بودند روحیه بگیرند، فرمود: «ضَرَبْتُهُ بِالسَّيْفِ وَسْطَ اَلْهَامَةِ» با ضربت بالای سر او زدم، «بِضَرْبَةٍ صَارِمَةٍ هَدَّامَهٍ» ضربه‌ای که وقتی اصابت کرد، چیزی در برابر آن استقامت نکرد، «أَنَا عَلِيٌّ صَاحِبُ اَلصَّمْصَامَةِ» من صاحب شمشیر هستم، «وَ صَاحِبُ اَلْحَوْضِ لَدَى اَلْقِيَامَةِ» هم اینجا شما را نجات دادم، هم روز قیامت وقتی بخواهید به بهشت بروید باید نزد من بیایید تا شما را تطهیر کنم…

«وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا بِیَدِ عَلِی بن أبِیطَالِب»، اگر بخواهند هر کسی را تطهیر کنند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باید او را از حوض کوثر سیراب کند…

«أَخُو نَبِيِّ اَللَّهِ ذِي اَلْعَلاَمَةِ» من برادرِ پیامبرِ با آن عظمت هستم، «قَدْ قَالَ إِذْ عَمَّمَنِي اَلْعِمَامَةَ» آن لحظه‌ای که عمامه به سر من پیچید تا با من وداع کند و مرا به میدان بفرستد، به من فرمود: «أَنْتَ أَخِي وَ مَعْدِنُ اَلْكَرَامَةِ» تو برادر من و معدن کرامت هستی، «وَ مَنْ لَهُ مِنْ بَعْدِيَ اَلْإِمَامَةُ» امام بعد از من آن کسی است که او جان بقیه را نجات می‌دهد.

این امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با این عظمت، با سرِ شکافته و صورتِ غرق به خون، در حال برگشتن از کارزار نبرد بود، خواست این‌ها نترسند، برای همین شروع کرد به رجز خواندند.

درکِ جایگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم توسّطِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه

پیروزی‌های اسلام که به تجهیزات نبود، به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه.

چرا به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: در جنگ‌ها من به پیامبر پناه می‌بردم (از نظر روحی).

باید یک امیرالمؤمنینی باشد که بفهمد این پیامبر چه عظمتِ روحی دارد.

اگر کسی مانند مرا نزد یک عالم ربّانی ببرید، اصلاً نمی‌داند باید با او چه حرفی بزند. در صورتی که اگر نزد اولیای خدا بنشینید می‌گویند «مبشرات چه داری؟»، یعنی آیا کسی که مطمئن باشد در جایی امام زمان ارواحنا فداه را دیده است؟

اولیای خدا به دنبال چیز دیگری هستند…

بعد وقتی او این حرف را می‌زند (مبشّرات چه داری؟)، شما می‌خواهید چه چیزی بگویید؟

ببینید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چقدر مظلوم بوده است…

این صریحِ قرآن کریم است… پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ایستاده بود و در حال صحبت کردن بود، «وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَيْهَا»،[7] این‌ها دویدند و رفتند!

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دید که فقط امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مانده است، «وَتَرَكُوكَ قَائِمًا»… ما الآن این کار را با یک بچه‌طلبه هم نمی‌کنیم…

کسی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را نمی‌شناخت…

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هر روز دو نوبت، صبح‌ها و شام‌ها جلسه‌ی خصوصی با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم داشت، چون قرار است بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم همه‌کاره باشد. کسی ظرفیت حرف‌هایی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌زد را نداشت.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قبل از اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به نبوّت برسد، نورِ نبوّت را می‌دیده است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: من قبل از پیامبریِ پیامبر، می‌دیدم که او نور نبوّت دارد، وقتی وحی نازل شد، من صدای فریاد شیطان را شنیدم.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: یا علی! «إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى»،[8] آنچه که من می‌بینم و می‌شنوم، تو هم می‌بینی و می‌شنوی.

لذا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم معجزه نخواست.

پس مسلماً بایستی با این شخص بصورت خصوصی جلسه گذاشت. اینکه او را فقط کنار بقیه ببینیم، ظلم به اوست. برای همین هم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جلسات خصوصی داشتند.

برخی به این موضوع اعتراض می‌کردند، گاهی اوقات وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم منزل بعضی از همسران خود بود، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعد از نماز عشاء با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم وارد خانه می‌شدند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از صبح با یکدیگر بودند، ولی می‌دیدند که دوباره با هم در گوشه‌ای نشسته‌اند و با یکدیگر صحبت می‌کنند.

خودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تعریف کرده‌اند، فرمودند: وقتی به خانه‌ی عایشه و حفصه و… می‌رفتیم، گوشه‌ای می‌نشستیم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌فرمودند که بروید و به کار خودتان برسید. آن‌ها هم بعضی اوقات از این هم‌نشینی ناراحت می‌شدند و اعتراض می‌کردند.

شب‌هایی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در منزل ما بود و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و حسنین علیهما السلام بودند، پیامبر به آن‌ها می‌فرمود که بیایید و اینجا بنشینید.

زمانی بعضی از اصحاب عرض کردند: شما مدام با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بصورت خصوصی جلسه دارید، به ما هم بصورت خصوصی بیاموز!

این از آیات عجیب قرآن کریم است، خدای متعال فرمود مشکلی نیست، هر کسی که می‌خواهد بصورت خصوصی با پیامبر حرف بزند، نمی‌خواهد به پیامبر پول بدهد، صدقه بدهد. خدای متعال عددی هم تعیین نکرد. واقعاً این از عجایب است و اگر آیه‌ی قرآن نبود باورکردنی نبود.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم همیشه در دسترس مردم بود، می‌گفتند اگر امروز پیامبر را ندیدم، فردا می‌بینم.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یک دینار داشت، یعنی یک مثقال طلا. آن را به ده درهم تبدیل کرد، و صدقه داد و عرض کرد: یا رسول الله! من ده صدقه دادم، ده نوبت می‌خواهم.

آیه‌ی بعدی نازل شد و جلوی آیه‌ی قبلی را گرفت. خدای متعال با این کلمه گله کرد که «أَأَشْفَقْتُمْ»،[9] ای بدبخت‌ها! ترسیدید با صدقه دادن فقیر شوید؟

پیامبر می‌فرمود «اِسْتَنْزِلُوا اَلرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ»،[10] اگر کسی پول ندارد، با صدقه دادن، رزق او توسعه پیدا می‌کند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قدرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را می‌دانست. آن امیرالمؤمنین که وضع جنگیدن او آنطور بود، وضع قدر دانستنِ او هم اینطور بود، می‌فرمود: در جنگ‌ها ما به پیامبر پناه می‌بردیم.

اسلام را این عقیده نجات داد، و وقتی سقیفه شد، دستگاه نفاق این عقیده را زد، صدیقه طاهره سلام الله علیها فرمود کتاب خدا جلوی چشم شماست، اما کتاب خدا را به پشت سرتان پرت کرده‌اید. دستگاه نفاقی که شکست خورده بود، از چه چیزی شکست خورده بود؟ از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شکست خورده بود، از عظمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شکست خورده بود، وگرنه مسلمین که دارایی و توان مالی و لجستیکی جدی نداشتند.

خطرِ منافق

دستگاه نفاق پیامبر را کشتند، بعد از آن هم با کسی درگیر شدند که حافظِ پیغمبر بود، کسی هم نمی‌توانست این‌ها را تشخیص بدهد.

همانطور که ابتدای جلسه عرض کردم خدای متعال به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: تو هم این‌ها را نمی‌شناسی، مگر به اعلامِ من!

چه کسی به اعلامِ الهی علم دارد؟ چه کسی به همه‌ی قرآن علم دارد؟ یا علی! «إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى»، علم چه کسی علمِ پیغمبر است؟ او می‌تواند بشناسد. او فقط می‌توانست جامعه را از این خطر نجات بدهد که اسلامی درست نشود که از صد کفر بدتر باشد.

اینکه در مباهله از هیبت زهرای اطهر سلام الله علیها و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین ترسیدند، نصارای لجوجِ ملعون بودند، اما جرأت نکردند مقابله کنند؛ ولی عدّه‌ای به نام اسلام به خانه‌ی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها حمله کردند…

یا اینکه راهبی در بیابان با رأس مطهّر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مسلمان شد، و عدّه‌ای به نام اسلام سر از تنِ او جدا کردند…

خطر منافق همین بود، به نام اسلام کاری می‌کرد که از صد کفر و نفاق بدتر بود. کفر را تئوریزه می‌کردند و به نام قرآن به خوردِ مردم می‌دادند! این موضوع از کفر خطرناک‌تر است.

اگر دهه اول محرّم به حرم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مشرّف شوید، این بیت را روی نرده‌های ایوان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، روی پارچه می‌نویسند که برای هزار و سیصد سال قبل است، «وَيُكَبِّرونَ بِأَن قُتِلتَ وَإِنَّما قَتَلوا بِكَ التَّكبيرَ وَالتَّهليلا» وقتی تو را می‌کشتند «الله اکبر» می‌گفتند. این‌ها «الله اکبر» می‌گفتند، در حالی که این‌ها عملاً در حال بریدنِ سرِ «الله اکبر» و «لا اله الا الله» بودند.

خطر منافق همین است.

برای همین هم صدیقه طاهره سلام الله علیها فرمود: «سَمَلَ جِلْبابُ الدِّینِ» دین از بین رفت!

چون قرار است رئیس منافقان به بقیه دین یاد بدهد، مسلّماً معلوم است که او چه چیزی به مردم یاد خواهد داد. اجازه نمی‌دهد اصل عنوان نماز از بین برود، نماز هست، ولی نماز را می‌خوانند که به لشکرِ ناموسِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حمله کنند و به نمازِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تیر بیندازند. یعنی نمازی که ملعون‌تر و خطرناک‌تر از این نماز چیزی نیست.

معاویه و یزید و پس و پیشِ این‌ها اگر نماز نمی‌خواندند، اینقدر خطر نداشتند. چون در اینصورت معلوم بود چه کسی هستند، ولی این‌ها با نماز خواندن «مسلمان» پنداشته می‌شدند، دلسوز تلقّی می‌شدند، در اینصورت هم دوست و دشمن از هم شناخته نمی‌شدند، که نشد!

روضه و توسّل به قمر منیر بنی هاشم صلوات الله علیه

در بین فرزندان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حسنین علیهما السلام که با کسی قابل قیاس نیستند، اینکه این دو بزرگوار یک برادری داشته باشند که کنار این دو بزرگوار محو نشده باشد، با اینکه خود او هیچ ادّعایی نداشت، واقعاً از عجایب است و حیرت‌انگیز است.

این موضوع نشان می‌دهد «مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اَللَّهُ»،[11] اگر کسی بخاطر خدا تواضع کند، خدا او را عَلَم می‌کند.

او چند صفتِ عجیب دارد که در آن صفات خیلی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شبیه است.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم وظایف زیادی داشت، اما کلاً صحبت نمی‌کرد، ادّعا نداشت، پیشنهاد و انتقادی نداشت، چون می‌دانست مقابل چه کسی قرار دارد.

شما جستجو کنید و ببینید چند جمله از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم پیدا می‌کنید.

اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در احد شهید شده بود، امروز مسلمین و غیرمسلمین نمی‌دانستند اعجوبه‌ی سخنوری عالم کیست، چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ساکت بود. از کجا متوجه شوند که این آقا امیر بیان و امیر کلام است؟

چون بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم زنده ماند، این خطب عالم را بیچاره کرده است. دوست و دشمن، خوارج که دشمن حضرت بودند و لعن می‌کردند، دشنام می‌دادند و می‌گفتند نمی‌شود به حرف او گوش نکرد! یعنی زیباییِ کلامِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این‌ها را بیچاره می‌کرد، بعد دشنام می‌دادند و می‌گفتند سحر می‌کند!

قمر بنی هاشم سلام الله علیه زمان معصومین زندگی کرده است، در دوره‌ی امامتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه. تقریباً هیچ کلامی از او نمانده است.

ان شاء الله روز قیامت پذیرایی ورود ما به بهشت، خطبه‌ی قمر بنی هاشم سلام الله علیه باشد، ما بفهمیم آن کسی که در این دنیا ساکت بود، چه هنری در بیان داشت، ولی مقابلِ امام حسین علیه السلام ساکت بود، چون در زمان حیات معصومین بود، خیلی از اوصاف او بروز نکرد، اتفاقاً می‌خواست چقدر بروز کند تا به اینجایی که الآن در چشم‌ها هست برسد؟ «مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اَللَّهُ».

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یک ویژگی داشت، که هم صدیقه طاهره سلام الله علیها در خطبه فدکیه فرموده است، هم امام مجتبی علیه السلام در شام شهادت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرموده است. فرمودند: پیغمبر او را به مأموریتی نفرستاد، الا اینکه با حصول نتیجه و فتح و ظفر برگشت.

یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم روی او حساب می‌کرد، این همان چیزی است که جلسه‌ی گذشته عرض کردم امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمود: «إِلَى مَنْ كَفَى اَللَّهُ بِهِ رَسُولَهُ»،[12] طوری امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم سربازی می‌کرد که اگر یک نفر دیگر مسلمان نبود، برای پیغمبر فرق نکند. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه او را کفایت کرده بود.

قمر بنی هاشم سلام الله علیه این ویژگی را از پدر خود به ارث برده بود، هر کاری به او می‌سپردند، تا حصول نتیجه نمی‌شد، برنمی‌گشت. ای کاش اینطور نبود…

هر کسی را به میدان فرستاده بودند، فرزندان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اینقدر امیدوار نمی‌شدند، ولی وقتی خبر رسید که عمو رفته است که آب بیاورد، آمدند و به مادرِ شیرخوار گفتند اگر قدری تحمّل کنید رسیده است… سابقه ندارد او برود و با دست خالی برگردد…

حسین جان! برای فرزندان تو بمیرم…

خبر رسید عمو رفته است، همه به یکدیگر بشارت می‌دادند، شیرخوار را دست به دست می‌کردند و می‌گفتند الآن می‌رسد…

حضرت اباالفضل العباس علیه السلام به وسط میدان رفت، رجز خواند، خود را معرّفی کرد، از چندهزار تیرانداز و سنگ‌انداز عبور کرد، مشک را به آب زد…

شاعر عربی خیلی زیبا گفته است، می‌گوید: من تعجّب می‌کنم، بعضی‌ها می‌گویند عباس وارد آب شد و تشنه بیرون آمد. انسان آب می‌نوشد که جگرش خنک شود، جگرِ عباس در گهواره بود، آب آورد که جگر خود را خنک کند، اگر او آب می‌نوشید که جگرش آتش می‌گرفت، برخی مرامِ عشاق و غیرعشاق را نمی‌فهمند.

مشک را پر از آب کرد و از علقمه بیرون آمد، باسرعت به سمت خیمه‌ها آمد، آنجا اتفاقات زیادی افتاد. اگر کسی چشم خود را ببرد و از زاویه‌ی اهل حرم نگاه کند که همه‌ی چشم‌ها از آمدنِ عمو تلألو داشت، صدای عمو را ببین… «أنا بنُ علیٍ المُرتَضَی»… عمو در حال رسیدن است… اما دیدند لحن عوض شد، «وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني»… ولی هنوز صدا رسا بود… شیرپسرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با یک دست هم اسدالله است، وقتی جلوتر هم آمد فرمود: «قَدْ قَطَعُوا بِبَغْيِهِمْ يَسارِي فَأَصْلِهِمْ يا رَبِّ حَرَّ النّارِ»… ولی کماکان بتاخت می‌آمد… آخرین مأموریت او این بود که آب بیاورد…

پناه می‌برم به خدا از آن لحظه‌ای که «فَوَقَفَ العَبّاسُ مُتِحَیِّراً»… دیگر دچار حیرت شد… رفتن با این بدن، جز اینکه دلِ بچه‌ها خالی بشود، جز اینکه ناامید بشوند، جز اینکه اذیت بشوند، حال که آب نیست، چرا این بدن به سمت خیمه‌ها برود…

وقتی متوقف شد او را دوره کردند، کاری که نباید می‌شد شد… مطمئن شدند، بعد عقب ایستادند و گفتند حالا شکستِ حسین را تماشا می‌کنیم…

وقتی حضرت در حال آمدن بود، چون می‌دانست چه اتفاقی رخ داده است، هیچ عجله‌ای نداشت، اصلاً دوست نداشت بیاید، دوست نداشت با این صحنه مواجه شود… آرام آرام آمد… وقتی آمد و بالای سرِ او قرار گرفت «جَعَلَ یُکَفکَفُ دُمُوعَهُ بِکُمِّه» اشک‌های خود را با آستین پاک می‌کرد… دست به کمر گرفت…

حافظ خیام، محافظِ بچه‌ها… تا زمانی که او بود کسی نظری به خیمه‌ها نداشت، تا زمانی که او بود فرزندانِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تجربه‌ی ترسیدند نداشتند…

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قدری بالای سر او گریه کرد، ولی با دست خالی، دست به کمر برگشت… لازم نبود حرف بزند، در آثار صورت او شکست پیدا بود… بچه‌ها همینطور ایستاده بودند و نگاه می‌کردند… از صبح این همه شهید داده بود ولی اینطور نشده بود، آرام آرام در حال آمدن به سمت خیمه‌ها بود، بچه‌ها هم حیرت‌زده… منتظر… چه شد؟… باور نمی‌کردند… از آن هیبت حضرت کسی هم نمی‌توانست جلو بیاید و بپرسد… آرام آرام تا نزدیک حضرت زینب کبری سلام الله علیها آمد، سر مبارک خود را نزدیک حضرت زینب کبری سلام الله علیها کرد و فرمود: خواهرم! به این دخترها بگو معجرها را محکم گره بزنند…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] سوره مبارکه توبه، آیه 101 (وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ ۖ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ ۖ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ ۖ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ۚ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِيمٍ)

[5] سوره مبارکه محمد، آیه 30 (وَلَوْ نَشَاءُ لَأَرَيْنَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِيمَاهُمْ ۚ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ ۚ وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمَالَكُمْ)

[6] تفسير القمی، جلد ۲ ، صفحه ۱۷۶ (و قد روى محمد بن عمر الواقدي قال حدثني عبد الله بن جعفر عن أبي عون عن الزهري قال: جاء عمرو بن عبد ود و عكرمة بن أبي جهل و هبيرة بن أبي وهب و نوفل بن عبد الله بن المغيرة و ضرار بن الخطاب في يوم الأحزاب إلى الخندق فجعلوا يطوفون به يطلبون مضيقا منه فيعبرون حتى انتهوا إلى مكان أكرهوا خيولهم فيه فعبرت و جعلوا يجيلون خيلهم فيما بين الخندق و سلع و المسلمون وقوف لا يقدم منهم أحد عليهم و جعل عمرو بن عبد ود يدعو إلى البراز و يعرض للمسلمين و يقول و لقد بححت من النداء بجمعهم هل من مبارز و في كل ذلك يقوم عليُّ بن أبي طالب عليه السلام ليبارزه فيأمره رسول الله صلّى اللّه عليه و آله بالجلوس انتظاراً منه ليتحرك غيره و المسلمون كأن على رءوسهم الطير لمكان عمرو بن عبد ودّ و الخوف منه و ممن معه و وراءه فلما طال نداء عمرو بالبراز و تتابع قيام أمير المؤمنين عليه السلام قَالَ لَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اُدْنُ مِنِّي يَا عَلِيُّ فَدَنَا مِنْهُ فَنَزَعَ عِمَامَتَهُ مِنْ رَأْسِهِ وَ عَمَّمَهُ بِهَا وَ أَعْطَاهُ سَيْفَهُ وَ قَالَ لَهُ اِمْضِ لِشَأْنِكَ ثُمَّ قَالَ اَللَّهُمَّ أَعِنْهُ فسعى نحو عمرو و معه جابر بن عبد الله الأنصاري رحمه الله لينظر ما يكون منه و من عمرو فلما انتهى أمير المؤمنين عليه السلام إليه قال له يا عمرو إنك كنت في الجاهلية تقول لا يدعوني أحد إلى ثلاث و اللات و العزى إلا قبلتها أو واحدة منها قال أجل قال فإني أدعوك إلى شهادة أن لا إله إلا الله و أن محمدا رسول الله و أن تسلم لرب العالمين قال يا ابن أخ أخر هذه عني فقال له أمير المؤمنين عليه السلام أما إنها خير لك لو أخذتها ثم قال فهاهنا أخرى قال و ما هي قال ترجع من حيث جئت قال لا تحدث نساء قريش بهذا أبدا قال فهاهنا أخرى قال و ما هي قال تنزل فتقاتلني فضحك عمرو و قال إن هذه الخصلة ما كنت أظن أن أحدا من العرب يرومني عليها إني لأكره أن أقتل الرجل الكريم مثلك و قد كان أبوك لي نديما قال علي عليه السلام لكني أحب أن أقتلك فانزل إن شئت فأسف عمرو و نزل و ضرب وجه فرسه حتى رجع فقال جابر رحمه الله فثارت بينهما قترة فما رأيتهما فسمعت التكبير تحتها فعلمت أن عليا قد قتله فانكشف أصحابه حتى طفرت خيولهم الخندق و تبادروا أصحاب النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله حين سمعوا التكبير ينظرون ما صنع القوم فوجدوا نوفل بن عبد الله في جوف الخندق لم ينهض به فرسه فجعلوا يرمونه بالحجارة فقال لهم قتلة أجمل من هذه ينزل إلي بعضكم أقاتله فنزل إليه أمير المؤمنين عليه السلام فضربه حتى قتله و لحق هبيرة فأعجزه و ضرب قربوس سرجه و سقطت درع كانت عليه و فر عكرمة و هرب ضرار بن الخطاب فقال جابر فما شبهت قتل علي عمرا إلا بما قص الله من قصة داود و جالوت حيث يقول جل شأنه فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ قَتَلَ دٰاوُدُ جٰالُوتَ  .)

[7] سوره مبارکه جمعه، آیه 11 (وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِمًا ۚ قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ ۚ وَاللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ)

[8] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۰ ، صفحه ۲۶۴ (قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ اَلشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ اَلْوَحْيُ عَلَيْهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ مَا هَذِهِ اَلرَّنَّةُ فَقَالَ هَذَا اَلشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى إِلاَّ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَ لَكِنَّكَ وَزِيرٌ وَ إِنَّكَ لَعَلَى خَيْرٍ .)

[9] سوره مبارکه مجادله، آیه 13 (أَأَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ ۚ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ ۚ وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ)

[10] مشکاة الأنوار في غرر الأخبار، جلد ۱، صفحه ۷۰ (عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : حُسْنُ اَلْخُلُقِ يُثْبِتُ اَلْمَوَدَّةَ وَ حُسْنُ اَلْبِشْرِ يُذْهِبُ اَلسَّخِيمَةَ وَ اِسْتَنْزِلُوا اَلرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ وَ مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ سَخَتْ نَفْسُهُ بِالنَّفَقَةِ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَمْنَعَ حَقّاً فَتُنْفِقَ فِي بَاطِلٍ مِثْلَيْهِ.)

[11] تحف العقول عن آل الرسول علیهم السلام، جلد ۱، صفحه ۴۶ (وَ جَاءَهُ رَجُلٌ بِلَبَنٍ وَ عَسَلٍ لِيَشْرَبَهُ فَقَالَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ شَرَابَانِ يُكْتَفَى بِأَحَدِهِمَا عَنْ صَاحِبِهِ لاَ أَشْرَبُهُ وَ لاَ أُحَرِّمُهُ وَ لَكِنِّي أَتَوَاضَعُ لِلَّهِ فَإِنَّهُ مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اَللَّهُ وَ مَنْ تَكَبَّرَ وَضَعَهُ اَللَّهُ وَ مَنِ اِقْتَصَدَ فِي مَعِيشَتِهِ رَزَقَهُ اَللَّهُ وَ مَنْ بَذَّرَ حَرَمَهُ اَللَّهُ وَ مَنْ أَكْثَرَ ذِكْرَ اَللَّهِ آجَرَهُ اَللَّهُ .)

[12] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۳۲ ،  صفحه ۸۶ (وَ رَوَى أَبُو مِخْنَفٍ : أَنَّ هَاشِمَ بْنَ عُتْبَةَ لَمَّا قَدِمَ اَلْكُوفَةَ دَعَا أَبَا مُوسَى فَقَالَ اِتَّبِعْ مَا كَتَبَ بِهِ إِلَيْكَ فَأَبَى ذَلِكَ فَبَعَثَ إِلَى هَاشِمٍ يَتَوَعَّدُهُ فَكَتَبَ إِلَى عَلِيٍّ بِامْتِنَاعِهِ وَ أَنَّهُ شَاقٌّ بَعِيدُ اَلْوُدِّ ظَاهِرُ اَلْغِلِّ وَ اَلشَّنَآنِ وَ أَنَّهُ هَدَّدَهُ بِالسِّجْنِ وَ اَلْقَتْلِ فَلَمَّا وَرَدَ كِتَابُهُ عَلَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قَدْ أَتَاهُ بِهِ اَلْمُحِلُّ بْنُ خَلِيفَةَ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي أَدَّى اَلْحَقَّ إِلَى أَهْلِهِ وَ وَضَعَهُ مَوْضِعَهُ فَكَرِهَ ذَلِكَ قَوْمٌ وَ قَدْ وَ اَللَّهِ كَرِهُوا نُبُوَّةَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ثُمَّ بَارَزُوهُ وَ جَاهَدُوهُ فَرَدَّ اَللَّهُ كَيْدَهُمْ فِي نُحُورِهِمْ وَ جَعَلَ دَائِرَةَ اَلسَّوْءِ عَلَيْهِمْ وَ اَللَّهِ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ لَنُجَاهِدَنَّهُمْ مَعَكَ فِي كُلِّ مَوْطِنٍ حِفْظاً لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي أَهْلِ بَيْتِهِ إِذْ صَارُوا أَعْدَاءً لَهُمْ بَعْدَهُ فَرَحَّبَ بِهِ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قَالَ لَهُ خَيْراً ثُمَّ أَجْلَسَهُ إِلَى جَانِبِهِ وَ قَرَأَ كِتَابَ هَاشِمٍ وَ سَأَلَهُ عَنِ اَلنَّاسِ وَ عَنْ أَبِي مُوسَى فَقَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ مَا أَثِقُ بِهِ وَ لاَ آمَنُهُ عَلَى خِلاَفِكَ إِنْ وَجَدَ مَنْ يُسَاعِدُهُ عَلَى ذَلِكَ فَقَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ اَللَّهِ مَا كَانَ عِنْدِي بِمُؤْتَمَنٍ وَ لاَ نَاصِحٍ وَ لَقَدْ أَرَدْتُ عَزْلَهُ فَأَتَانِي اَلْأَشْتَرُ فَسَأَلَنِي أَنْ أُقِرَّهُ وَ ذَكَرَ أَنَّ أَهْلَ اَلْكُوفَةِ بِهِ رَاضُونَ فَأَقْرَرْتُهُ. وَ رَوَى أَبُو مِخْنَفٍ قَالَ وَ بَعَثَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنَ اَلرَّبَذَةِ بَعْدَ وُصُولِ اَلْمُحِلِّ بْنِ خَلِيفَةَ عَبْدَ اَللَّهِ بْنَ عَبَّاسٍ وَ مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ إِلَى أَبِي مُوسَى وَ كَتَبَ مَعَهُمَا مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ قَيْسٍ أَمَّا بَعْدُ يَا اِبْنَ اَلْحَائِكِ يَا عَاضَّ أَيْرِ أَبِيهِ فَوَ اَللَّهِ إِنْ كُنْتُ لَأَرَى أَنَّ بَعْدَكَ مِنْ هَذَا اَلْأَمْرِ اَلَّذِي لَمْ يَجْعَلْكَ اَللَّهُ لَهُ أَهْلاً وَ لاَ جَعَلَ لَكَ فِيهِ نَصِيباً سَيَمْنَعُكَ مِنْ رَدِّ أَمْرِي وَ اَلاِفْتِرَاءِ عَلَيَّ وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكَ اِبْنَ عَبَّاسٍ وَ اِبْنَ أَبِي بَكْرٍ فَخَلِّهِمَا وَ اَلْمِصْرَ وَ أَهْلَهُ وَ اِعْتَزِلْ عَمَلَنَا مَذْؤُماً مَدْحُوراً  فَإِنْ فَعَلْتَ وَ إِلاَّ فَإِنِّي قَدْ أَمَرْتُهُمَا أَنْ يُنَابِذَاكَ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اَللَّهَ لاٰ يَهْدِي كَيْدَ اَلْخٰائِنِينَ  فَإِذَا ظَهَرَا عَلَيْكَ قَطَعَاكَ إِرْباً إِرْباً وَ اَلسَّلاَمُ عَلَى مَنْ شَكَرَ اَلنِّعْمَةَ وَ وَفَى بِالْبَيْعَةِ وَ عَمِلَ بِرَجَاءِ اَلْعَافِيَةِ قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ فَلَمَّا أَبْطَأَ اِبْنُ عَبَّاسٍ وَ اِبْنُ أَبِي بَكْرٍ عَنْ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ لَمْ يَدْرِ مَا صَنَعَا رَحَلَ عَنِ اَلرَّبَذَةِ إِلَى ذِي قَارٍ فَنَزَلَهَا قَالَ فَلَمَّا نَزَلَ ذَا قَارٍ بَعَثَ إِلَى اَلْكُوفَةِ اَلْحَسَنَ اِبْنَهُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ عَمَّارَ بْنَ يَاسِرٍ وَ زَيْدَ بْنَ صُوحَانَ وَ قَيْسَ بْنَ سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ وَ مَعَهُمْ كِتَابٌ إِلَى أَهْلِ اَلْكُوفَةِ فَأَقْبَلُوا حَتَّى كَانُوا بِالْقَادِسِيَّةِ فَتَلَقَّاهُمُ اَلنَّاسُ فَلَمَّا دَخَلُوا اَلْكُوفَةَ قَرَءُوا كِتَابَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ هُوَ مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى مَنْ بِالْكُوفَةِ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي خَرَجْتُ مَخْرَجِي هَذَا إِمَّا ظَالِماً وَ إِمَّا مَظْلُوماً وَ إِمَّا بَاغِياً وَ إِمَّا مَبْغِيّاً عَلَيَّ فَأَنْشُدُ اَللَّهَ رَجُلاً بَلَغَهُ كِتَابِي هَذَا إِلاَّ نَفَرَ إِلَيَّ فَإِنْ كُنْتُ مَظْلُوماً أَعَانَنِي وَ إِنْ كُنْتُ ظَالِماً اِسْتَعْتَبَنِي وَ اَلسَّلاَمُ قَالَ فَلَمَّا دَخَلَ اَلْحَسَنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ عَمَّارٌ اَلْكُوفَةَ اِجْتَمَعَ إِلَيْهِمَا اَلنَّاسُ فَقَامَ اَلْحَسَنُ فَاسْتَقَرَّ فَاسْتَنْفَرَ اَلنَّاسَ فَحَمِدَ اَللَّهَ وَ صَلَّى عَلَى رَسُولِهِ ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّا جِئْنَاكُمْ نَدْعُوكُمْ إِلَى اَللَّهِ وَ إِلَى كِتَابِهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِهِ وَ إِلَى أَفْقَهِ مَنْ تَفَقَّهَ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ وَ أَعْدَلِ مَنْ تُعَدِّلُونَ وَ أَفْضَلِ مَنْ تُفَضِّلُونَ وَ أَوْفَى مَنْ تُبَايِعُونَ مَنْ لَمْ يُعْيِهِ اَلْقُرْآنُ وَ لَمْ تُجَهِّلْهُ اَلسُّنَّةُ وَ لَمْ تَقْعُدْ بِهِ اَلسَّابِقَةُ إِلَى مَنْ قَرَّبَهُ اَللَّهُ إِلَى رَسُولِهِ قَرَابَتَيْنِ قَرَابَةَ اَلدِّينِ وَ قَرَابَةَ اَلرَّحِمِ إِلَى مَنْ سَبَقَ اَلنَّاسَ إِلَى كُلِّ مَأْثُرَةٍ إِلَى مَنْ كَفَى اَللَّهُ بِهِ رَسُولَهُ وَ اَلنَّاسُ مُتَخَاذِلُونَ فَقَرُبَ مِنْهُ وَ هُمْ مُتَبَاعِدُونَ وَ صَلَّى مَعَهُ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ وَ قَاتَلَ مَعَهُ وَ هُمْ مُنْهَزِمُونَ وَ بَارَزَ مَعَهُ وَ هُمْ مجمحون [مُحْجِمُونَ] وَ صَدَّقَهُ وَ هُمْ مُكَذِّبُونَ إِلَى مَنْ لَمْ تُرَدَّ لَهُ رَايَةٌ وَ لاَ تُكَافِئْ لَهُ سَابِقَةٌ وَ هُوَ يَسْأَلُكُمُ اَلنَّصْرَ وَ يَدْعُوكُمْ إِلَى اَلْحَقِّ وَ يَسْأَلُكُمْ بِالْمَسِيرِ إِلَيْهِ لِتُوَازِرُوهُ وَ تَنْصُرُوهُ عَلَى قَوْمٍ نَكَثُوا بَيْعَتَهُ وَ قَتَلُوا أَهْلَ اَلصَّلاَحِ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ مَثَّلُوا بِعُمَّالِهِ وَ اِنْتَهَبُوا بَيْتَ مَالِهِ فَاشْخَصُوا إِلَيْهِ رَحِمَكُمُ اَللَّهُ فَمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ اِنْهَوْا عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ اُحْضُرُوا بِمَا يَحْضُرُ بِهِ اَلصَّالِحُونَ – قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ وَ حَدَّثَنِي جَابِرُ بْنُ يَزِيدَ عَنْ تَمِيمِ بْنِ حِذْيَمٍ قَالَ: قَدِمَ عَلَيْنَا اَلْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ يَسْتَنْفِرَانِ اَلنَّاسَ إِلَى عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ مَعَهُمَا كِتَابُهُ فَلَمَّا فَرَغَا مِنْ كِتَابِهِ قَامَ اَلْحَسَنُ وَ هُوَ فَتًى حَدَثٌ وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأَرْثِي لَهُ مِنْ حَدَاثَةَ سِنِّهِ وَ صُعُوبَةِ مَقَامِهِ فَرَمَاهُ اَلنَّاسُ بِأَبْصَارِهِمْ وَ هُمْ يَقُولُونَ اَللَّهُمَّ سَدِّدْ مَنْطِقَ اِبْنِ بِنْتِ نَبِيِّنَا فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَى عَمُودٍ يَتَسَانَدُ إِلَيْهِ وَ كَانَ عَلِيلاً مِنْ شَكْوَى بِهِ فَقَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلْعَزِيزِ اَلْجَبَّارِ اَلْوَاحِدِ اَلْقَهَّارِ اَلْكَبِيرِ اَلْمُتَعَالِ سَوٰاءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ اَلْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَ سٰارِبٌ بِالنَّهٰارِ  أَحْمَدُهُ عَلَى حُسْنِ اَلْبَلاَءِ وَ تَظَاهُرِ اَلنَّعْمَاءِ وَ عَلَى مَا أَحْبَبْنَا وَ كَرِهْنَا مِنْ شِدَّةٍ وَ رَخَاءٍ وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ اِمْتَنَّ عَلَيْنَا بِنُبُوَّتِهِ وَ اِخْتَصَّهُ بِرِسَالَتِهِ وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِ وَحْيَهُ وَ اِصْطَفَاهُ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ وَ أَرْسَلَهُ إِلَى اَلْإِنْسِ وَ اَلْجِنِّ حِينَ عُبِدَتِ اَلْأَوْثَانُ وَ أُطِيعَ اَلشَّيْطَانُ وَ جُحِدَ اَلرَّحْمَنُ فَصَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ جَزَاهُ أَفْضَلَ مَا جَزَى اَلْمُرْسَلِينَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي لاَ أَقُولُ لَكُمْ إِلاَّ مَا تَعْرِفُونَ إِنَّ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ أَرْشَدَ اَللَّهُ أَمْرَهُ وَ أَعَزَّ نَصْرَهُ بَعَثَنِي إِلَيْكُمْ يَدْعُوكُمْ إِلَى اَلصَّوَابِ وَ إِلَى اَلْعَمَلِ بِالْكِتَابِ وَ اَلْجِهَادِ فِي سَبِيلِ اَللَّهِ وَ إِنْ كَانَ فِي عَاجِلِ ذَاكَ مَا تَكْرَهُونَ فَإِنَّ فِي آجِلِهِ مَا تُحِبُّونَ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ عَلِيّاً صَلَّى مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَحْدَهُ وَ أَنَّهُ يَوْمَ صَدَّقَ بِهِ لَفِي عَاشِرَةٍ مِنْ سِنِّهِ ثُمَّ شَهِدَ مَعَ رَسُولِ اَللَّهِ جَمِيعَ مَشَاهِدِهِ وَ كَانَ مِنِ اِجْتِهَادِهِ فِي مَرْضَاةِ اَللَّهِ وَ طَاعَةِ رَسُولِهِ وَ آثَارِهِ اَلْحَسَنَةِ فِي اَلْإِسْلاَمِ مَا قَدْ بَلَغَكُمْ وَ لَمْ يَزَلْ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ رَاضِياً عَنْهُ حَتَّى غَمَّضَهُ بِيَدِهِ وَ غَسَّلَهُ وَحْدَهُ وَ اَلْمَلاَئِكَةُ أَعْوَانُهُ وَ اَلْفَضْلُ اِبْنُ عَمِّهِ يَنْقُلُ إِلَيْهِ اَلْمَاءَ ثُمَّ أَدْخَلَهُ حُفْرَتَهُ وَ أَوْصَاهُ بِقَضَاءِ دَيْنِهِ وَ عِدَاتِهِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ مِنْ مَنِّ اَللَّهِ عَلَيْهِ ثُمَّ وَ اَللَّهِ مَا دَعَاهُمْ إِلَى نَفْسِهِ وَ لَقَدْ تَدَاكَّ اَلنَّاسُ عَلَيْهِ تَدَاكَّ اَلْإِبِلِ اَلْهِيمِ عِنْدَ وُرُودِهَا فَبَايَعُوهُ طَائِعِينَ ثُمَّ نَكَثَ مِنْهُمْ نَاكِثُونَ بِلاَ حَدَثٍ أَحْدَثَهُ وَ لاَ خِلاَفٍ أَتَاهُ حَسَداً لَهُ وَ بَغْياً عَلَيْهِ فَعَلَيْكُمْ عِبَادَ اَللَّهِ بِتَقْوَى اَللَّهِ وَ اَلْجِدِّ وَ اَلصَّبْرِ وَ اَلاِسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ وَ اَلْخُفُوفِ إِلَى مَا دَعَاكُمْ إِلَيْهِ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَصَمَنَا اَللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ بِمَا عَصَمَ بِهِ أَوْلِيَاءَهُ وَ أَهْلَ طَاعَتِهِ وَ أَلْهَمَنَا وَ إِيَّاكُمْ تَقْوَاهُ وَ أَعَانَنَا وَ إِيَّاكُمْ عَلَى جِهَادِ أَعْدَائِهِ وَ أَسْتَغْفِرُ اَللَّهَ اَلْعَظِيمَ لِي وَ لَكُمْ ثُمَّ مَضَى إِلَى اَلرَّحْبَةِ فَهَيَّأَ مَنْزِلاً لِأَبِيهِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ جَابِرٌ فَقُلْتُ لِتَمِيمٍ كَيْفَ أَطَاقَ هَذَا اَلْغُلاَمُ مَا قَدْ قَصَصْتَهُ مِنْ كَلاَمِهِ فَقَالَ وَ مَا سَقَطَ عَنِّي مِنْ قَوْلِهِ أَكْثَرُ وَ لَقَدْ حَفِظْتُ بَعْضَ مَا سَمِعْتُ قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ وَ لَمَّا فَرَغَ اَلْحَسَنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنْ خُطْبَتِهِ قَامَ عَمَّارٌ وَ خَطَبَ اَلنَّاسَ وَ اِسْتَنْفَرَهُمْ فَلَمَّا سَمِعَ أَبُو مُوسَى خُطْبَتَهُمَا صَعِدَ اَلْمِنْبَرَ وَ قَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي أَكْرَمَنَا بِمُحَمَّدٍ فَجَمَعَنَا بَعْدَ اَلْفُرْقَةِ وَ جَعَلَنَا إِخْوَاناً مُتَحَابِّينَ بَعْدَ اَلْعَدَاوَةِ وَ حَرَّمَ عَلَيْنَا دِمَاءَنَا وَ أَمْوَالَنَا قَالَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ لاٰ تَأْكُلُوا أَمْوٰالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبٰاطِلِ  وَ قَالَ تَعَالَى: وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزٰاؤُهُ جَهَنَّمُ  فَاتَّقُوا اَللَّهَ عِبَادَ اَللَّهِ وَ ضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَ كُفُّوا عَنْ قِتَالِ إِخْوَانِكُمْ إِلَى آخِرَ خُطْبَتِهِ اَلْمَلْعُونَةِ اَلَّتِي تَرْكُهَا أَوْلَى مِنْ ذِكْرِهَا وَ تُنَادِي بِكُفْرِ صَاحِبِهَا وَ نِفَاقِهِ قَالَ فَلَمَّا أَتَتِ اَلْأَخْبَارُ عَلِيّاً بِاخْتِلاَفِ اَلنَّاسِ بِالْكُوفَةِ بَعَثَ اَلْأَشْتَرَ إِلَيْهَا فَأَخْرَجَهُ مِنْهَا صَاغِراً قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ وَ لَمَّا نَزَلَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ذَا قَارٍ كَتَبَتْ عَائِشَةُ إِلَى حَفْصَةَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أُخْبِرُكِ أَنَّ عَلِيّاً قَدْ نَزَلَ ذَا قَارٍ وَ أَقَامَ بِهَا مَرْعُوباً خَائِفاً لِمَا بَلَغَهُ مِنْ عِدَّتِنَا وَ جَمَاعَتِنَا فَهُوَ بِمَنْزِلَةِ اَلْأَشْقَرِ إِنْ تَقَدَّمَ عُقِرَ وَ إِنْ تَأَخَّرَ نُحِرَ فَدَعَتْ حَفْصَةُ جَوَارِيَ لَهَا يَتَغَنَّيْنَ وَ يَضْرِبْنَ بِالدُّفُوفِ فَأَمَرَتْهُنَّ أَنْ يَقُلْنَ فِي غِنَائِهِنَّ مَا اَلْخَبَرُ مَا اَلْخَبَرُ عَلِيٌّ فِي اَلسَّفَرِ كَالْفَرَسِ اَلْأَشْقَرِ إِنْ تَقَدَّمَ عُقِرَ وَ إِنْ تَأَخَّرَ نُحِرَ – وَ جَعَلَتْ بَنَاتُ اَلطُّلَقَاءِ يَدْخُلْنَ عَلَى حَفْصَةَ وَ يَجْتَمِعْنَ لِسَمَاعِ ذَلِكَ اَلْغِنَاءِ فَبَلَغَ أُمَّ كُلْثُومٍ بِنْتَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ذَلِكَ فَلَبِسَتْ جَلاَبِيبَهَا وَ دَخَلَتْ عَلَيْهِنَّ فِي نِسْوَةٍ مُتَنَكِّرَاتٍ ثُمَّ أَسْفَرَتْ عَنْ وَجْهِهَا فَلَمَّا عَرَفَتْهَا حَفْصَةُ خَجِلَتْ وَ اِسْتَرْجَعَتْ فَقَالَتْ أُمُّ كُلْثُومٍ لَئِنْ تَظَاهَرْتُمَا عَلَيْهِ اَلْيَوْمَ لَقَدْ تَظَاهَرْتُمَا عَلَى أَخِيهِ مِنْ قَبْلُ فَأَنْزَلَ اَللَّهُ فِيكُمَا مَا أَنْزَلَ فَقَالَتْ حَفْصَةُ كُفِّي رَحِمَكِ اَللَّهُ وَ أَمَرَتْ بِالْكِتَابِ فَمُزِّقَ وَ اِسْتَغْفَرَتِ اَللَّهَ – فَقَالَ سَهْلُ بْنُ حُنَيْفٍ فِي ذَلِكَ عَذَرْنَا اَلرِّجَالَ بِحَرْبِ اَلرِّجَالِ فَمَا لِلنِّسَاءِ وَ مَا لِلسِّبَابِ أَ مَا حَسْبُنَا مَا أَتَيْنَا بِهِ لَكَ اَلْخَيْرُ مِنْ هَتْكِ ذَاكَ اَلْحِجَابِ وَ مَخْرَجُهَا اَلْيَوْمَ مِنْ بَيْتِهَا يُعَرِّفُهَا اَلذَّنْبَ نَبْحُ اَلْكِلاَبِ إِلَى أَنْ أَتَاهَا كِتَابٌ لَهَا مَشُومٌ فَيَا قُبْحَ ذَاكَ اَلْكِتَابِ)