سیر تکوّن عقاید شیعه – جلسه هفتاد و چهارم (شب قدر)

حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ 14 فروردین 1403 در مجموعه فرهنگی شهدای انقلاب اسلامی به ادامه ی سخنرانی با موضوع «سیر تکوّن عقاید شیعه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین و صدیقه طاهره سلام الله علیها صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه، عرض مسکنت و فقر و بیچارگی به محضر حضرت بقیة‌ الله الأعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

ان شاء الله خدای متعال این شهدای دیروز را که شب بیست و یکم برات شهادتشان را گرفتند، من با یکی از آن شهدا بتازگی بیش از یک ساعت صحبت می‌کردم، دیدم موهای ایشان سپید شده است، ایشان خیلی آقا بود و عجیب خودش را هیچ می‌دانست، خیلی تعجّب کردم که این شخص با چهل سال جهاد هنوز شهید نشده است. این خیلی افتخار است که انسان در عملیاتی که برای چند نفر طراحی می‌شود، دشمن بزرگ بشریت و اسلام این چند نفر را دشمن خود دانسته‌اند، خوشا به سعادت این‌ها، اینکه دشمنان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین با این‌ها دشمنی کرده‌اند، این‌ها روزی است، ان شاء الله خدای متعال بغض ما را در دل دشمنان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین روز به روز بیشتر کند، همانطور که در دل ما بغض دشمنان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را روز به روز شعله‌ورتر کند. این‌ها در چه ایّامی به شهادت رسیدند. جگر ما از این جهت که این‌ها را از دست می‌دهیم می‌سوزد، ولی بعد از چهل سال جهاد واقعاً حیف است که انسان در بستر از دنیا برود، خوشا به سعادتشان، خوشا به سعادت شهید صیاد خدایی که به همین جلسه می‌آمد و می‌رفت و صهیونیست‌ها برای او هم عملیاتی در تهران طراحی کردند و به شهادت رسید. عزیزی هم شب گذشته نزدیک همین حسینیه دچار حادثه شد و در شبه تصادفی به رحمت خدا رفت، خدایا! این‌ها را مورد رحمت خاص خودت و عنایت خاص حضرت حجّت ارواحنا فداه قرار بده.

خدایا! امشب اگر می‌خواهی مقدّرات ما را رقم بزنی، اگر قرار است این سال پیش رو، سال مرگ ما باشد، مرگ ما را شهادت در راه خودت بگردان.

خدایا! عاقبت به خیری را روزی این جمع بفرما.

مرور جلسات گذشته

موضوع بحث ما در شب‌های موسوم به قدر، حوالی بحث غفلت بود.

تقریبا! هر کسی به هر وادی خطرناکی که بیفتد، رمپ ورود به آن سقوط، غفلت است.

بخش‌هایی از غفلت به کفر و شرک می‌زند، ممکن است انسان احساس کند که نسبت به آن‌ها ایمن است، اما اینطور نیست.

غفلت جهل نیست، دیوانگی هم نیست، نابینایی هم نیست، همراه با علم اتفاق می‌افتد، سهو نیست، با اختیار اتفاق می‌افتد.

حال شما را به وسط این موضوع می‌برم.

برای اینکه مدام نگویم «بلانسبت شما، دور از جان شما»، راجع به خودم حرف می‌زنم که جسارت به کسی نباشد.

این اسامی مبارکه که خوانده می‌شد، «يَا عَفُوُّ يَا غَفُورُ يَا صَبُورُ يَا شَكُورُ»،[4] من همه‌ی این‌ها را قبول دارم، باور دارم، ایمان دارم، شما هم همینطور، ولی وقتی به خودم نگاه می‌کنم می‌بینم مانند کفّار زندگی می‌کنم.

یعنی آیا به این اسامی که خواندند ایمان ندارم؟ چرا! والله ایمان دارم.

اگر ما دوره‌ای به اسماء و صفات خدا توجّه کنیم، و مهم‌ترین معلمان این اسماء و صفات را هم اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بدانیم، آنوقت خواهیم دید که تمام زندگی ما، سبک زندگی ما، رفتار ما، اخلاق ما عوض می‌شود.

همین اسماء و صفاتی که امشب خواندند و همه‌ی شما هم باور داشتید و باتوجّه می‌خواندید، من در زندگی خود با این‌ها شبیه کفّار رفتار می‌کنم.

الآن به چند مورد اشاره می‌کنم تا شما ببینید.

غفلت نسبت به اسماء و صفات خدا

اگر الآن بگویند آیا تو قبول نداری که خدا «أحکَمُ الحَاکِمِین و أقدَرُ القَادِرین و أعلَمُ العَالِمین و بصیر و سمیع و علیم» است؟ حتماً قبول دارم. آیا خدا را «جاهل و گدا و لجباز و هواس‌پرت» می‌دانی؟ معاذالله!

اما وقتی به زندگی خود نگاه می‌کنم می‌بینم که گویی اینطور می‌دانم.

اگر بگویند چه کسی رزاق است و چه کسی رازق است، آیا کسی پیدا می‌شود که غیر از «خدا» بگوید؟ آیا قبول داری «هُوَ الرَّزاق، خَیرُالرّازِقِین» است؟ بله!

پس چرا وقتی می‌خواهی معامله کنی کم و زیاد می‌کنی؟ باید چیزی اضافه کنی تا رزق تو بیاید. چرا قسم می‌خوری؟ چرا جنس قلابی می‌دهی؟ چرا رشوه می‌دهی؟ چرا رشوه می‌گیری؟

روز قیامت اگر خدا بگوید ای بنده، تو به رزاقیت من کافر بودی، اگر بگویم نه، می‌گوید اگر قبول داشتی من رازق هستم، به این و آن چکار داشتی؟ در خانه گفتی که از صبح تا شب سگ‌دو زدم، مگر تو رازق هستی؟

خدا فرموده است «اَلْكَادُّ عَلَى عِيَالِهِ كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اَللَّهِ»،[5] تو تلاش کن، من هم تفضلاً برای تو جهاد حساب می‌کنم.

چه زمانی تو رازق شده‌ای که می‌گویی سگ‌دو زده‌ام؟

البته مسلماً آن زن و بچه هم بعنوان «مَن لَم يَشكُرِ المَخلوقَ لَم يَشكُرِ الخالِقَ» وظیفه‌ی تشکّر دارند، چون می‌گویند تو تلاش کرده‌ای؛ اما تو رازق نیستی.

چرا من خسیس هستم؟ چون اسم «هُوَ المَالِک» را قبول ندارم و عملاً نسبت به این اسم غفلت دارم.

غفلت به «هُوَ الرَّزاق» باعث می‌شود که انسان در معامله بد عمل کند، کم و زیاد کند، بی‌رحمی کند، بی‌انصافی کند، فکر می‌کند اگر ده گرم از جنس کم بگذارد، یا ده گرم از وظیفه‌ی خود کم بگذارد، یا ده دقیقه از کار خود بزند.

هر کسی می‌تواند بنحوی این کار را کند، معلّم درس را سخت درس می‌دهد که او را بعنوان معلم خصوصی دعوت کنند، یا هر کسی با هر روش دیگری. چرا از این کار زده است؟ چون می‌خواست به کارهای دیگر برسد. مگر تو رازق بودی؟ خدا رازق است، امشب هم خواندند، «يَا خَيْرَ الرَّازِقِين»، می‌گوید این را قبول داشتی ولی طوری زندگی کردی که انگار قبول نداشتی، چون نسبت به این موضوع غفلت داشتی، انگار خودت را هم دخیل می‌دانستی، فکر کردی که اگر به فاسدی نزدیک شوی و برای او خوش‌رقصی کنی، در روزی تو مؤثر است، پس «يَا خَيْرَ الرَّازِقِين» را قبول نداشتی.

فرزند طرف بیمارستان است و پزشکان او را جواب کرده‌اند، هر پدری هم دوست دارد که خدا فرزند او را شفاء دهد، اما من نمی‌خواهم فرزند مرا شفاء دهی که بعداً جهنّمی شود، می‌خواهم او را شفاء دهی که عاقبت بخیر شود. من با «أرحم الرّاحِمِین» طرف هستم.

مادر که اینقدر مهربان است، آیا بچه هر چیزی بخواهد، به او می‌دهد؟ اتفاقاً چون مادر است نباید اجازه دهد تو هر چیزی بخوری، اگر مادر نبود، اگر دلسوز نبود، اگر جزو کسانی بود که بچه را اجاره می‌کنند که سر چهارراه کار کنند، اگر آن بچه مواد مخدّر هم بخواهد، ممکن است برای اینکه سرما و گرما را تحمّل کند، به او مواد مخدّر بدهند. او مادر نیست که هر چیزی بخواهد به او می‌دهد. مادر اتفاقاً مادری است که بچه هر چیزی بخواهد به او نمی‌دهد، چون مادر است. رَبّ ما أرحم الرّاحمین است، اگر ما چیز بد بخواهیم او به ما بدهد، دیگر ما باید مواظبت می‌کردیم که چه دعایی کنیم، اما در برابر أرحَم الرّاحِمین دعا می‌کنیم، لذا اگر چیزی به نفع ما نباشد به ما نمی‌دهد، بعد من با این خدا دعوا می‌کنم! انگار که این خدا خسیس لجباز است و نمی‌فهمد چه چیزی به نفع من است.

باید به این اسامی که امشب خواندیم خوب فکر کنیم، من مانند کسی زندگی می‌کنم که انگار این اسامی را قبول ندارم.

کسی در حرم امام رضا علیه السلام آمد و مرا شناخت، گفت بیست مرتبه به زیارت آمده‌ام و حاجتی داشته‌ام و به من نداده است، دیگر هم نمی‌آیم. گفتم: کار خوبی می‌کنی! تا الآن هم زیاد آمده‌ای، می‌گویم نوکر تو به درِ خانه‌ی تو بیاید، تا تابحال فکر می‌کردی که بر سر قبر نوکرت می‌آیی! مسلّم است که نوکر خوبی نیست. اگر منظور تو مولای عالم علی بن موسی الرضا، سلطان الأولیاء است، اگر به اندازه‌ی تو نمی‌فهمد که چه چیزی به نفع تو است، آن امام رضا را کنار بگذار و یک امام رضای به درد بخور پیدا کن که حداقل به اندازه‌ی تو بفهمد، خاک بر سر آن امامی که به اندازه‌ی من نمی‌فهمد، آن امام به چه دردی می‌خورد؟ ما مولایی داریم که کجی‌های ما را درست کند، نفهمی‌های ما را برطرف کند، جهل مرا به علم تبدیل کند، ضعف مرا به قوّت تبدیل کند. اگر قرار باشد به تشخیص من عمل کند که دیگر چه امامی است؟

این همان غفلت است.

هیچ زائری نمی‌گوید من امام رضا علیه السلام را امام نمی‌دانم و خدا را أرحم الرّاحمین و أقدر القادرین نمی‌دانم.

می‌خواهم بگویم باید فکر کنیم که شیطان از کجا به من ضربه می‌زند، در اینصورت به غفلت می‌رسم. از هرجا تیر خوردم، از آن کمین به من زده است.

چرا ریا می‌کنم؟ چون می‌خواهم خودم را به شما نشان بدهم.

شما چه کاری می‌توانید برای من انجام دهید؟ اگر امشب شب مرگ من باشد کدامیک از شما می‌توانید مرا نجات دهید؟

قرآن کریم می‌فرماید لحظه‌ی مرگ می‌بیند که «كَلَّا إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِيَ»،[6] همینطور جان می‌رود، تا به ترقوه‌های محتضر می‌رسد، آنجا می‌گوید: «قِيلَ مَنْ رَاقٍ»[7] چه کسی می‌تواند مرا نجات دهد؟

وقتی من ریا می‌کردم، می‌گوید آیا نمی‌دانستی که خدا می‌بیند و بصیر است؟ می‌گویم: چرا! می‌دانستم اما غفلت داشتم و خودم را به کس دیگری فروختم.

اگر ما یک مرتبه به این اسامی که این شب‌ها می‌خوانیم توجّه کنیم و ببینیم کدامیک را قبول نداریم، می‌بینیم همه‌ی آن‌ها را قبول داریم، اما طوری زندگی می‌کنم که انگار این‌ها نیست و با یک بی‌شعورِ خسیسِ نفهمِ لجباز طرف هستم.

من زمانی فکر می‌کردم که یک رشته‌ی مهندسی آنقدر به درد من می‌خورد، که بعد از دانشگاه تهران، تقریباً همه‌ی رشته‌ها قبول می‌شدم، فکر کردم آن رشته خیلی مهم است، بعد از آن رشته، نهمین رشته، دانشگاه اصفهان را انتخاب کردم، بعد دانشگاه شیراز را انتخاب کردم، رشته‌ی صنایع دانشگاه شریف قبول می‌شدم اما انتخاب نکرده بودم، گفتم فقط این رشته، اگر تهران نشد، شهرستان. چرا؟ چون خیال می‌کردم این رشته به درد من می‌خورد.

به لیسانس نرسید، من قبل از آن هم طلبه بودم، دیدم من طلبه هستم و این رشته به درد من نمی‌خورد!

اگر من در یکی از دانشگاه‌های تهران قبول نشده بودم باید به شهر دیگر می‌رفتم و چند سال زندگی می‌کردم و می‌دیدم که این رشته به درد من نمی‌خورد.

عمده‌ی انتخاب‌های ما عمدتاً اینطور است، انسان باید به وظیفه‌ی خود عمل کند، باید تلاش و بررسی و تحقیق و مشورت کند، اما ما دائم اشتباه می‌کنیم، «غلط کردم» را برای همین اشتباه‌های ما گذاشته‌اند، توبه را برای من گذاشته‌اند.

شخص دیگری می‌خواست رشته‌ی دیگری بخواند، اصرار می‌کرد که خدایا! رتبه‌ی من زیر هزار شود، اما رتبه‌ی او زیر هزار نشد، با خدا قهر کرد! مشاوره می‌گذاشتیم که او نماز خود را ترک نکند. رتبه‌ی او بیش از دو هزار شده بود. بعد همان رشته‌ای که می‌خواست قبول شود، قبول شد!

آقا! تو چکار به رتبه داشتی؟ تو آن چیزی که فکر می‌کنی درست است را بخواه، به خدا هم بگو که خدایا! به من خیر بده. اصلاً معلوم نیست آن چیزی که می‌خواهم به درد من بخورد.

وقتی لیسانس خود را گرفت، حتّی آن رشته را ادامه نداد!

تو روزی می‌خواستی نماز را بخاطر این رشته کنار بگذاری!

بقیه‌ی خواسته‌های ما هم اینطور است.

آن خدایی که به اندازه‌ی من فرزند مرا دوست ندارد، که وقتی در بیمارستان است، می‌گویم خدایا! او را شفاء بده، اگر می‌خواهد از من انتقام بگیرد، صد رحمت به بُت، من آن خدا را قبول ندارم. اگر آن خدای من أرحم الرّاحمین و أکرم الأکرمین است که والله هست… اگر من پدر باشم وظیفه دارم دعا کنم، اما باید خدا را از خودم مهربانتر بدانم، اگر اینطور نیست که به درد نمی‌خورد!

ما این اسماء و صفات خدا را می‌خوانیم، ولی غفلت باعث می‌شود انگار که این اسماء و صفات را ندارد، دچار شبهه می‌شویم.

من ده سال به هیئت می‌رفتم، دیگر نمی‌روم، چرا؟ چون فلان روز حاجتی داشتم… طرف آمد و به من گفت که من دختری را می‌خواستم، هرچه اصرار کردم، یک ماه در کربلا مقیم شدم، گفتم دیگر امام حسین علیه السلام این دختر را به من می‌دهد، به تهران آمدم و دیدم آن دختر شوهر کرده است! همه چیز را کنار گذاشتم.

بله!، چون امام حسینِ حقیقی نیست، باید کنار گذاشت. اما آن حسین بن علی که برای هدایت عالم پسرِ خود را بر سرِ دست می‌گیرد، معاذالله که چیزی خیرِ من باشد و او نخواهد.

سِرّ اینکه امام حسین علیه السلام اینقدر خوب است چیست؟ این است که او باور دارد خدا «هُوَ البَصِیر» است.

من می‌خواهم مدام خودم را به شما عرضه کنم… خدا شاهد است که یکی از سخت‌ترین کارها سخنرانی شب قدر است، از یک طرف همه‌ی وجودم حاجت و نیاز و گیر و بدبختی و تاریکی است، از یک طرف باید مراقبت کنم که وقت شما تلف نشود، چالش خیلی بزرگی است.

امام حسین علیه السلام با همه‌ی وجود قبول دارد که خدا «هُوَ البَصِیر» است، برای همین اصلاً می‌گوید روز عاشورا داغ می‌دید ولی چهره‌ی او شکفته‌‌تر می‌شد.

خودِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در جایی سِرّ این موضوع را بیان کرد، وقتی رفت تا ببیند چه کسی مانده است، شیرخوار را به وسط میدان آورد، وقتی شیرخوار پر پر شد و سرِ او آویزان شد، امام حسین علیه السلام یک جمله گفته است… در نظر داشته باشید که اینجا آنقدر جگر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سوخته بود که تنها جایی که عرش در مسیر کربلا به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تسلیت گفته است اینجاست، «دَعهُ يا حُسَينُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَنَّةِ»، حسین جان! دل بِکَن… اینقدر به گلوی او نگاه نکن، الآن او را سیراب می‌کنیم… خدا به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تسلیت گفت… اینجا امام حسین علیه السلام جمله‌ای فرموده است، مسیرِ امام حسین شدن را بیان کرده است… در این عالم کسی امام حسین علیه السلام نمی‌شود، اما امام حسین علیه السلام مسیر این حرکت را فرموده است که اگر کسی خواست قدمی به سمت او برود، وقتی نگاه کرد و دید سرِ بچه افتاده است، فرمود: «هَوَّنَ عَلَىَّ ما نَزَلَ بي أَنَّهُ بِعَيْنِ اللّهِ» آن چیزی که امر را بر من آسان می‌کند این است که خدا می‌بیند… من برای اینکه حجّت را بر این‌ها تمام کنم، خودم بچه را آوردم و در تیررس قرار دادم…

تو دیدی، حال این‌ها می‌خواهند هلهله کنند، هو کنند، یا گریه کنند، اصلاً مهم نیست.

فرق ما با آن بزرگواران در نگاهشان به اسماء و صفات خداست.

روزی طوری دور امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جمع شده بودند که با حضرت بیعت کنند، که نزدیک بود امام حسن و امام حسین علیهما السلامِ سی ساله، یعنی جوانِ رعنایِ فارِسِ بَطَلِ پهلوانِ رزمی، لِه می‌شدند، یعنی اینطور جمعیت زیاد بود. روز دیگری به حضرت تهمت می‌زدند و بی‌ادبی می‌کردند.

ما برای این موضوع آتش می‌گیریم، ولی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «لاَ يَزِيدُنِي كَثْرَةُ اَلنَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً»[8] اگر همه‌ی عالم بیایند و از من طرفداری کنند، من ذرّه‌ای احساس عزّت نمی‌کنم، «وَ لاَ تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً» اگر همه‌ی عالم بی‌ادبی کنند ذرّه‌ای تزلزل پیدا نمی‌کنم.

چون اگر خدا بخواهد مرا بزند، هیچ کسی نمی‌تواند مرا نجات دهد، و اگر خدا بخواهد مرا بالا ببرد هیچ کسی نمی‌تواند مرا پایین بیاورد.

ان شاء الله خدای متعال به ما توجّه و التفات، بعلاوه‌ی ایمان به اسماء و صفات خود بدهد.

آنوقت اخلاق ما عوض می‌شود.

چرا ما سخاوت نداریم؟ می‌شود این همه کار خیر کرد، کمک به هیئت، کمک به ایتام، هر کدام از این‌ها هم سر جای خود لازم است، کارهای زیربنایی، کارهای روبنایی، کارهای زودگذر، کارهای ماندگار، چرا این کار را نمی‌کنیم؟ اینجا غفلت ما از کجاست؟ توهّمِ مالک بودن! چون فکر می‌کنم برای من است، انگار می‌خواهم جگر خود را بدهم، نمی‌توانم.

اگر انسان به این باور برسد که او مالک است، «اَنْتَ الْمالِكُ وَ اَنَا الْمَمْلُوكُ»،[9] من مالک نیستم، آنوقت دیگر گذشتن سخت نیست. جان دادن سخت نیست، چون مالک جان خود نیستم، پول دادن هم سخت نیست، چون من مالک پول هم نیستم.

اگر از هر کسی بپرسند خدا مالک است یا تو؟ می‌گوید خدا. اما طوری زندگی می‌کنیم که انگار من هم مالک هستم، برای همین خسیس هستم و نمی‌توانم پول بدهم، نمی‌توانم جان بدهم، نمی‌توانم مایه بگذارم، چون فکر می‌کنم من مالک هستم.

چرا اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اینقدر سخاوت دارند؟ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین که در روایت دارد «أَنَّ الْأَرْضَ كُلَّهَا لِلْإِمَامِ»، پس چرا اینقدر سخاوت دارند؟ چون مالک حقیقی را خدا می‌دانند، می‌دانند خدا خیلی أکرم الأکرمین است که همه‌ی عالم که برای خودش است را بصورت اعتباری به من داده است و بعد می‌گوید: «إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا»،[10] اگر بخاطر من به یک مؤمن قرض بدهید من جبران می‌کنم؛ بعد من که گیج هستم می‌گویم نمی‌دهم!

مشکل قارون چه بود؟ می‌گفت: «قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِي»،[11] خودم زحمت کشیده‌ام و پول درآورده‌ام.

مگر تو چه چیزی داری؟ تو را با گنجی که داری دفن می‌کنم!

آدم‌هایی که دنبال پول می‌دوند می‌گویند چرا خدا قارون را با گنجی که داشت دفن کرد؟ این پول‌ها حیف بود!

مالک خداست، اصلاً کسی چیزی ندارد.

آیا من این موضوع را نمی‌دانم؟ چرا! ولی طوری زندگی می‌کنم که انگار هیچ چیزی ندارم.

یکی از نزدیکان ما بعد از رحلت پدر همسرم ایشان را در خواب دید، یکی از بستگان دیگر ما محتضر بود، پدرخانم ما به این شخص گفته بود که متأسفانه این محتضر برای مرگ آماده نیست.

همان ایام حاج نادر طالب‌زاده هم به رحمت خدا رفت، بعد به جایی اشاره کرده بود که تابوت حاج نادر را می‌بردند، گفته بود ولی این شخص خیلی آماده است و کارهای خود را کرده است.

ان شاء الله خدای متعال روزی کند که ما در لحظه‌ی مرگ خود آماده باشیم.

عجیب است! یکی از غفلت‌ها این است که ما در زندگی خود به هیچ چیزی اینقدر یقین نداریم که یقین داریم قطعاً می‌میریم، و اوست که زنده کردن و مردن بدست اوست، ولی من طوری زندگی می‌کنم که انگار قرار است هزار سال زندگی کنم.

پیشنهاد می‌کنم تا آخر ماه مبارک رمضان همین دعای جوشن کبیر یا مناجات حضرت سجّاد علیه السلام یعنی دعای ابوحمزه، یا مناجات شعبانیه، یا دعای کمیل را باز کنیم و جمله به جمله بخوانیم و ببینیم که آیا ما این‌ها را قبول و باور داریم یا نه؟ بعد ببینیم اگر باور داریم با رفتار ما تعارض دارد یا نه.

چرا ائمه علیهم السلام اینقدر سخاوت داشتند؟ چرا امام حسن مجتبی صلوات الله علیه سه مرتبه همه‌ی اموال خود را در راه خدا می‌دهد و می‌رود؟ چون مالک نیست، و آن کسی که مالک است، غنی هم هست، اگر بخواهد می‌دهد، او رازق هم هست، مهربان هم هست، مانعی هم جلوی او نیست، اگر بخواهد بدهد هیچ کسی نمی‌تواند جلوی او را بگیرد، اگر بخواهد ببندد که به کسی نرسد هم کسی نمی‌تواند جلوی او را بگیرد.

ان شاء الله خدای متعال بین ما و اسماء و صفات خدا آشتی برقرار کند.

ان شاء الله خدای متعال بین ما و این مناجات‌ها رفاقت و انس برقرار کند.

آقایی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را در خواب دیده بود، من قرائنی دارم که خواب او صادقه است، اگر این مطلب استدلال نداشت نمی‌گفتم.

از حضرت چند سؤال پرسیده بود و حضرت هم جواب داده بود، بعد حضرت فرموده بود که این سؤال را بپرس.

گفته بود: چه بپرسم؟

فرموده بود: بپرس چرا ائمه اینقدر خوش‌اخلاق هستند؟

می‌گوید: من عرض کردم آقا جان! چطور اینقدر خوش اخلاق بودید؟

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرموده بود: چون من قبول داشتم ضارّ و نافع خداست، در این دنیا هیچ کسی نمی‌تواند به من ضرر بزند. در مدینه راه می‌رفتم و مردم فحش می‌دادند، به پدرم جسارت می‌کردند، من می‌دانستم کسی جز خدا نمی‌تواند به من ضرر بزند، می‌دانستم نافع هم خداست، لذا سر خود را جلوی کسی خم نمی‌کنم. لذا ما هیچوقت عصبانی نمی‌شدیم. از اینکه به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت می‌کردند دلمان می‌سوخت، اما عصبانی نمی‌شدیم.

اگر کفش آدمی را جلوی هیئت ببرند، بجای آن صد میلیارد تومان به او پول بدهند، آیا ناراحت می‌شود؟

کسی در درس استادی شرکت می‌کرد، در کلاس مدام گیر داده است، استاد عصبانی می‌شود و می‌گوید «شیخ خر! ول کن».

این مرجع کسی است که وقتی مردم او را می‌دیدند، از عظمت خدا جلوی پای او سجده می‌کردند.

به کسی پیغام می‌دهد و می‌گوید: آیا می‌دانی خانه‌ی فلانی کجاست؟ به درِ خانه‌ی او می‌روند، خَم می‌شود که دست شاگرد را ببوسد. شاگرد می‌گوید: آقا! شما پدر ما هستید، صاحب ما هستید، چیزی نفرمودید، درست هم فرمودید، من هم بین دو هزار نفر خربازی درآوردم و گیر دادم. آنقدر استاد اصرار می‌کند که شاگرد می‌گوید: بخدا من از شما گذشتم.

این استاد تا آخر عمر خود هر ماه مبلغ زیادی برای این شاگرد می‌فرستاد.

کسی این داستان را شنید و گفت: عجب خرِ بابرکتی! اگر جای دیگری هم از این خبرها بود یک خر هم به ما بگویید.

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمود: می‌دانید چرا من بداخلاق نبودم؟ چون خدا را ضارّ و نافع می‌دیدم. این‌ها هر اهانتی که می‌کردند، من می‌دیدم که در آغوش خدا هستم و خدا آغوشِ خود را سفت می‌کند، برای چه ناراحت شوم؟ برای چه عصبانی شوم؟

این زن و شوهرهایی که در این ایام زندگی فرزندانشان را زهرمار کردند، بگو و مگو می‌کنند، دعوا بر سر چیست؟ مادر تو این را گفت، پدر تو این را گفت، خاله‌ی تو این را گفت، جاری این را گفت، باجناق این را گفت، چرا؟ چون فکر می‌کنید یک جمله گفت و من ضرر کردم، من خار و خفیف شدم.

اگر از این شخص بپرسید که آبرو دست کیست؟ می‌گوید: خدا!

پس چرا یقه‌ی یکدیگر را پاره کرده‌اید و دو سال است بگو مگو می‌کنید و اعصاب فرزند خودتان را خرد کرده‌اید؟

بیشتر دعواهای زن و شوهرها برای این است که ما اسماء و صفات خدا را قبول نداریم.

وگرنه آسیه با فرعون زندگی کرد، تمام اسباب گناه فراهم بود، شوهر هم نماد تفرعون و خودمحوری و تکبّر، رأس کفّار بود و می‌گفت «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى».[12]

اما آسیه آن زندگی که باید به دستور خدا می‌کرد را کرد، خدا او را ضرب المثل اهل ایمان قرار داد.

حال شوهر بداخلاق است… وای بحال شوهر بداخلاق، بخدا سوگند کسی که دلی را بشکند، توبه‌ی او قبول نیست، وارد بهشت هم نمی‌شود، باید برود و دل بدست بیاورد. مگر شرایطی که نداند دل چه کسی را شکسته است، ضجّه بزند، به اندازه‌ای که می‌داند صدقه بدهد و دعا کند و استغفار کند، ولی معمولاً ما می‌دانیم… بخدا سوگند اگر کسی دل کسی را بشکند نجات پیدا نمی‌کند، امشب بهتر است برود و دلی که شکسته است را بدست بیاورد.

خوشا به حال کسی که دلش شکسته باشد، وقتی دل می‌شکند، انسان از این توهّم بیرون می‌آید که من کس و کار دارم.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: فکر می‌کنی خیلی رفیق داری و دور تو جمع هستند، لحظه‌ی احتضار چشمان تو دو دو می‌زند، این‌ها بالای سر تو حرف‌هایی می‌زنند که به درد تو نمی‌خورد، آنجا می‌فهمد هیچ کسی به داد او نمی‌رسد.

لحظه‌ای که دل انسان می‌شکند…

فرمود: من نزد دل‌های شکسته هستم…

آدمی که دلش می‌شکند، تکویناً به خدا و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نزدیک می‌شود، می‌فهمد که من بی‌کس و کار هستم. خدایا! این شخص دل مرا شکست و من بی‌کس و کار هستم، من هم کسی را غیر از تو ندارم.

خوشا به حال کسی که دل او را شکسته‌اند، این شخص ضرر نکرده است، از چشم دو نفر افتاده‌ای ولی نزد چشم خدا بالا رفته‌ای. آن کسی که مظلوم شود برده است.

زندگی‌ها را به جنگ تبدیل کرده‌ایم، دادگاه لاهه هم باید دائم بین زن و شوهر تصمیم‌گیری کند.

انسان تا زمانی که مجبور نشود نباید به دادگاه برود، بگذر.

مسلمانی که این اسماء و صفات را می‌داند و باور دارد، طوری در زندگی، زندگی می‌کند که انگار خودش همه کاره است. آدمی که فکر می‌کند خودش همه کاره است، با افسردگی از دنیا می‌رود. چون روزی، زمانی، وقتی می‌فهمد که هیچ کاره بوده است.

آدم بجای این چیزها… خدا کند که ده جا هم من طلبکار باشم، چون من نمی‌دانم کجاها بدهکار هستم، خدا کند که ده جا هم من طلبکار باشم، چند نفر هم زخم زبانی به من زده باشند، وضع من خیلی خراب است.

دنیا آنطوری که ما نگاه می‌کنیم نیست.

کسی به من نامه نوشته بود که دو شب قبل به مجلس شما آمده بودم، همه گریه می‌کردند، اشک من جاری نشد و اعصاب من بهم ریخت…

پناه بر خدا… البته در اقلب اوقات اشک علامت خوبی هست، اما ممکن است من یک بشکه اشک بریزم و خدا مرا قبول نداشته باشد، و ابلیس کمک کند که من گریه کنم، که من خیال کنم کسی شده‌ام، و ممکن است کسی به عُجب نزدیک شود…

ممکن است دل کسی سخت شده باشد و این گریه نکردن مجازات او باشد، و ممکن است خدا بخواهد کسی را تحویل بگیرد، می‌بیند اگر گریه کند دچارِ عُجب می‌شود، خدا أرحم الرّاحمین است، می‌گوید نمی‌گذارم گریه کنی که دچار عُجب نشوی…

آن چیزی که مهم است این است که أرحم الرّاحمین و أکرم الأکرمین مقابل ماست.

نه گریه بشارت است، نه انذار… نه گریه نکردن بشارت است و نه انذار…

در خیلی از حالات خوش ما ممکن است ابلیس کمک کند که ما فریب بخوریم، آن روزی که فکر می‌کنیم آدم حسابی هستیم یعنی قطعاً ابلیس کار خود را کرده است.

شب نوزدهم عرض کردم که به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفت: این چه نانی است که شما می‌خورید؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: می‌ترسم روز قیامت مرا با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم همنشین نکنند…

اگر غیر از این بود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نبود، امیرالمؤمنینی که سایه‌ی او بر سر عالم است، خودش خودش را نزد خداوند هیچ بن هیچ می‌داند، اگر غیر از این بود که عبد نبود!

ما که حضرت را نگاه می‌کنیم، ثروت و غناء است، اما او خودش را در محضر پروردگار هیچ می‌بیند.

درنگی بر دعای ابوحمزه ثمالی

خدا روزی کند ما حقیقت این عباراتی که از زین العابدین صلوات الله علیه نقل شده است را بفهمیم، امام سجّاد علیه السلام با این عبارات گریه می‌کرده است، خدا روزی کند که سطح بندگی فقط گناه کردن و گناه نکردن نیست. اجازه بدهید چند جمله‌ی آن را بخوانم.

ما امشب اینجا نشسته‌ایم، اگر مردم غزّه و فقرا و مؤمنین و شیعیان و مسلمین و مردم جهان را دعا نکنیم باخته‌ایم، اتفاقاً من باید بگویم خدایا! همه را ببخش، طفیل وجود همه‌ی آن‌ها مرا هم ببخش. آدمی که نتواند وسیع نگاه کند، چطور توقع دارد که خدا همه‌ی گیرهای او را ببخشد؟

هزار و چهارصد سال قبل زین العابدین صلوات الله علیه تا صبح ضجّه می‌زد و ما را دعا کرده است.

«اللّهُمَّ اشْغَلْنا بِذِكْرِكَ» خدایا! ما را از غفلت نجات بده و ما را به یاد خودت مشغول کن… یاد خدا مطهِّر است…

«وَأَعِذْنا مِنْ سَخَطِكَ» خدایا! من تحمّل درد یک سوزن را ندارم، چطور سخط تو را تحمّل کنم؟ «وَأَجِرْنا مِنْ عَذابِكَ» ما را از عذاب خودت پناه بده، «وَارْزُقْنا حَجَّ بَيْتِكَ وَزِيارَةَ قَبْرِ نَبِيِّكَ»… تا «اللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ الْأَحْياءِ مِنْهُمْ وَالْأَمْواتِ»

امام سجّاد علیه السلام هزار و چهارصد سال قبل ما را هم دعا کرده است!

ما درِ خانه‌ی خدایی رفته‌ایم که «هُوَ الغَنِی»، چرا بگویم فقط مرا ببخش؟ خدایا! همه را ببخش، طفیل آن‌ها مرا هم ببخش.

اگر کسی بخواهد اینطور نگاه کند، اول می‌گوید تو خودت همسر و پدر و فرزند و همسایه و کس و کار و شریک خودت را ببخش.

امام سجّاد علیه السلام در صحیفه سجّادیه می‌فرماید: خدایا! من هر کسی که به گردن او حق دارم می‌بخشم، تو هم به طفیل این‌ها مرا ببخش.

بعد امام سجّاد علیه السلام اینطور به خدا عرض می‌کند: «اللّهُمَّ إِنِّى كُلَّما قُلْتُ قَدْ تَهَيَّأْتُ وَتَعَبَّأْتُ» خدایا! من هر وقت خودم را آماده می‌کنم «وَقُمْتُ لِلصَّلاةِ بَيْنَ يَدَيْكَ وَناجَيْتُكَ» می‌خواهم بلند شوم تا نمازی بخوانم و مناجات کنم «أَلْقَيْتَ عَلَىَّ نُعاساً إِذا أَنَا صَلَّيْتُ» احساس خواب‌آلودگی می‌کنم و حواس من پرت می‌شود و به من سخت می‌گذرد، «وَسَلَبْتَنِى مُناجاتَكَ إِذا أَنَا ناجَيْتُ» تا می‌خواهم مناجات کنم حواس من پرت می‌شود، «مالِى كُلَّما قُلْتُ قَدْ صَلُحَتْ سَرِيرَتِى» چرا من هر وقت فکر کردم می‌خواهم خودم را درست کنم، «وَقَرُبَ مِنْ مَجالِسِ التَّوَّابِينَ مَجْلِسِى» دوست دارم جایی با توبه‌کنندگان جمع شوم و توجّهی کنم و استغفاری کنم، «عَرَضَتْ لِى بَلِيَّةٌ أَزالَتْ قَدَمِى» نمی‌توانم بروم و توجّه نمی‌کنم و حواس من پرت می‌شود، خوشم نمی‌آید.

«سَيِّدِى» آقای من! «لَعَلَّكَ عَنْ بابِكَ طَرَدْتَنِى» آیا می‌خواهی مرا رد کنی؟ «وَعَنْ خِدْمَتِكَ نَحَّيْتَنِى» آیا می‌خواهی مرا رد کنی و بگویی برو؟ «أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِى مُسْتَخِفّاً بِحَقِّكَ فَأَقْصَيْتَنِى» یا دیدی من مستحق این امر نیستم؟ «أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِى مُعْرِضاً عَنْكَ فَقَلَيْتَنِى» یا فکر می‌کنی که من از تو دور هستم و اهمیّت قائل نیستم، و تو از من خشمگین هستی، «أَوْ لَعَلَّكَ وَجَدْتَنِى فِى مَقامِ الْكاذِبِينَ فَرَفَضْتَنِى» یا مرا دروغگو می‌دانی و عمل من طوری است که انگار قبول ندارم تو أرحم الرّاحمین هستی، و مرا رد می‌کنی، «أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِى غَيْرَ شاكِرٍ لِنَعْمائِكَ فَحَرَمْتَنِى» یا دیدی به من نعمت و زندگی خوب و پدر و مادر و محبّت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دادی، من نعمت را شکر نکردم… «أَوْ لَعَلَّكَ فَقَدْتَنِى مِنْ مَجالِسِ الْعُلَماءِ فَخَذَلْتَنِى» خدایا! دیدی هر جا مجلس ذکر است و عالم ربّانی هست، عدّه‌ای حواس خود را جمع می‌کنند، من هیچوقت در هیچ کدام از این مجالس نبودم، مرا رها کردی، «أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِى فِى الْغافِلِينَ فَمِنْ رَحْمَتِكَ آيَسْتَنِى» یا دیدی من مدام جزو غافلین هستم، از صبح تا شب راجع به همه چیز حرف می‌زنم، حتّی یک کلمه هم راجع به امام زمان ارواحنا فداه حرف نمی‌زنم…

ندید گرفتنِ امام زمان ارواحنا فداه

این عقیده‌ی ماست که والله العظیم امام زمان ارواحنا فداه لحظه‌ای از ما غافل نیست، این خیلی نامردی است که بگویند مثلاً آیت الله بهاءالدّینی رضوان الله تعالی علیه فرموده است که امام زمان ارواحنا فداه را دعا کنید.

آیت الله بهاءالدّینی رضوان الله تعالی علیه درست فرموده است، اما این استدلال برای ما استدلال سخیفی است.

روز قیامت که نامه‌ی اعمال ما را نشان می‌دهند، خواهیم دید هر خیری که به ما رسید امام زمان ارواحنا فداه در نفس نفس و قدم قدم و ذرّه به ذرّه‌ی آن نقش داشته است. ما شب‌ها خوابیدیم، امام زمان ارواحنا فداه در نماز شب خود برای ما دعا کرده است. به عظمت امام زمان ارواحنا فداه قسم یاد می‌کنم که لحظه‌ای ما را فراموش نکرده است، اصلاً قوام وجودی ما به او وابسته است. مثل اینکه شما نمی‌توانید سقف را بدون ستون‌ها درنظر بگیرید، اگر یک لحظه این ستون‌ها نباشند سقف فرو می‌ریزد.

یکی از بدترین غفلت‌ها غفلت نسبت به امام زمان ارواحنا فداه است.

الآن من اینجا محضر شما حرف می‌زنم، یک ذاکر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اینجا نشسته است، ناگهان من می‌بینم که مثلاً یک ربع است که او را ندیده‌ام، ده مرتبه عذرخواهی می‌کنم که متوجه حضور ایشان نشده‌ام. حال فرض کنید استاد من اینجاست و من ایشان را ندیده‌ام، می‌گویم خاک بر سر من. ندید گرفتنِ حضور، بی‌ادبی است.

لحظه‌ای از زندگی ما نبوده است الا اینکه او حاضر و ناظر بوده است، و ما یک عمر او را ندید گرفته‌ایم. هر لحظه‌ای که گناه کردم نزد چشم مبارک حضرت بوده است، هر مرتبه که غلطی کردم او دیده و استغفار کرده است، من ندید گرفته‌ام.

در اکثر زیارت‌ها مانند زیارت جامعه کبیره، قبل از اینکه بخواهیم از خدا عذرخواهی کنیم می‌گوییم: «يا وَلِيَّ اللّهِ! إنّ بَيْنى وَ بَيْنَ اللّهِ عز و جل ذُنُوبا لا يَأْتى عَلَيْها إلّا رِضاكُمْ»، گناهانی کرده‌ام که شما خودتان خبر دارید… در بعضی از زیارتنامه‌ها می‌گوید «قَد أثقَلَت ظَهرِی» پشت مرا سنگین کرده است، کمر مرا شکسته است، بعد اول از او عذرخواهی می‌کنیم، می‌گوییم من هم «هُوَ البَصِیر» را ندید گرفته‌ام، هم او را به اندازه‌ی برچسب زردِ دوربین مداربسته قبول نداشتم… ما خدای بصیر و «أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا»[13] را ندید گرفتم… ما در زیارت امام زمان ارواحنا فداه به حضرت عرض می‌کنیم: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ناظِرَ شَجَرَةِ طُوبى وَسِدْرَةِ الْمُنْتَهى»، وقتی اینجا هستی شجره‌ی طوبی می‌بینی، همه‌ی عالم مانند یک انگشتر در مشت امام زمان ارواحنا فداه است، به بیرون و درون من احاطه دارد… جلوی او نمی‌توانم توجیه هم کنم…

او بیرون و درون مرا می‌شناسد، در روایت معتبر هست که فرمود من بر سر بازارها می‌آیم، در حال کاسبی هستید، خلاف می‌کنید، ناموس مردم را نگاه می‌کنید، برای اموال مردم نقشه می‌کشید، شما را می‌بینم، شما مرا نمی‌بینید.

همانجا هم اگر زمانی الحمدلله موفق به خلاف نشدید، او دعا کرده است.

وقتی روز قیامت پرونده‌ی اعمال ما را جلویمان می‌گذارند، با پشت صحنه‌ی عمل نشان می‌دهند، می‌گوید: فکر نکنی تو صد گناه کرده‌ای، حضرت حجّت ارواحنا فداه برای صد هزار گناه تو استغفار کرده است، جلوی این گناه‌ها را گرفته است، اجازه نداده است به سراغ این گناه‌ها بروی، این شرور را از تو دفع کرده است… بعد تو هر هفته یک مرتبه با بی‌اعتنایی یک «اللهم عجّل لولیک الفرج» گفتی.

چند روایت می‌گوید که شب بیست و سوم برای فرج امام زمان ارواحنا فداه دعا کنید، ما هم امشب می‌خواهیم ان شاء الله غیر از فرج او دعایی نکنیم، می‌گوییم: آقا جان! ما که بیچاره هستیم، منِ بیچاره توفیق ندارم تو را یاد کنم، ذهن من سراغ هر چیزی می‌رود، همینجا هم که نشسته‌ام ده مرتبه ذهن من می‌پرد، بدبخت و ناتوان هستم، تو ظاهر و باطن مرا می‌دانی، خودت کمک کن.

حضرت سجّاد علیه السلام به حضرت حق گفته و من به امام زمان ارواحنا فداه عرض می‌کنم: «لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ» خدا شاهد است که چند مرتبه قصد کرده‌ام که آدم شوم، به قصدِ توبه به جلسه آمده‌ام، نیّت من محکم بوده است، «لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ»، من آنقدر آلوده شده‌ام که انگار نمی‌توانم ترک کنم، «لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ اِلا فِي وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِي لِمَحَبَّتِكَ»، مگر اینکه تو مرا بیدار کنی.

خدایا! امشب امام زمان ارواحنا فداه را بیدارکننده‌ی ما قرار بده.

خدایا! توفیق یاد امام زمان ارواحنا فداه در همه‌ی آنات و لحظات را روزی ما بفرما.

گنهکار مجرم روسیاه در برابر قاضی عالم چیزی ندارد که بگوید، بهانه‌ای هم ندارم، حق با تو است.

از شما اینطور یاد گرفته‌ایم، در ادعیه‌ی ماه مبارک رمضان هست که «سُبْحَانَ مَنْ فَطَمَ بِفَاطِمَةَ عَلَیهَا اَلسَّلاَمُ مَنْ أَحَبَّهَا مِنَ اَلنَّارِ»،[14] ای خدایی که محبّان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را از آتش جدا می‌کنی…

یا صاحب الزّمان! اگر به من بگویی من بنده‌ی خیلی پلیدی هستم، من قبول می‌کنم، حق با شماست؛ ولی شما که به ما اشراف دارید، می‌دانید که ذرّه‌ای محبّت مادر شما را داریم، ادّعا نمی‌کنم که او را خیلی دوست داریم، اصلاً ما چه کسی هستیم که او را خیلی دوست بداریم؟ اما ذرّه‌ای محبّت را داریم، خود شما می‌دانید که وقتی نام مادر شما بیاید ما می‌لرزیم، خیلی از جاهای روضه‌ی مادر شما را نمی‌توانیم بگوییم یا بشنویم.

روضه و توسّل به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

من امشب برای امام زمان ارواحنا فداه روضه می‌خوانم، شما هم بخاطر امام زمان ارواحنا فداه بشنوید، ان شاء الله خدای متعال سایه‌ی تن شریف عظیم الشأن حضرت را در این مکان روی سر ما بیندازد.

من می‌خواهم روضه‌ی شهادت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و امام حسین صلوات الله علیه و امام زمان ارواحنا فداه را باهم بخوانم.

آمد و به امام حسین علیه السلام گفت که آقا جان! چقدر محاسن شما خوش‌رنگ است، رنگ طبیعی محاسن شما اینطور است یا خضاب کرده‌اید؟ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: خضاب کرده‌ایم، «الشَّيْبُ إِلَيْنَا بَنِي هَاشِمٍ يُعَجِّلُ»،[15] در کودکی من بلایی بر سر ما آوردند که موهای ما زود سفید شد… ما را در کودکی پیر کردند…

خوارزمی در مقتل خود دارد آن لحظه‌ای که تیر به سینه‌ی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خورد و حضرت به زمین افتاد، هر کاری کرد نمی‌توانست از روی زمین بلند شود، دست به زیر سینه‌ی مبارک خود گرفت و به سر و صورت خود کشید و سر و صورت خود را با خون سینه‌ی مبارکش خضاب کرد، بعد فرمود: «قَتَلَنِی وَاللهِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ»… خدایا! مرا آن روز که مادرم را زدند کشتند… این تیرها کربلا فقط مرا راحت کرد تا به مادرم بپیوندم…

ما هم به آن نقطه‌ای می‌رویم که عالم وجود را یتیم کرد…

بی‌بی دو عالم هجده سال داشت، یک جوان هجده ساله، پُر قوّه، بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بلایی بر سر او آوردند که «ذَابَ لَحمُهَا»، گوشت‌ها آب شد… «نَحِلَ جِسمُهَا» جسم از بین رفت، اگر او را نگاه می‌کردی فکر می‌کردی ملحفه روی زمین افتاده است… «حَتَّی صَارَت کَالخَیَال»… انگار شبهی و سایه‌ای از یک بدن مانده بود…

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که تحمّل این صحنه‌ها را نداشت، خیلی از اوقات از خانه بیرون می‌رفت، بچه‌ها هم دور بستر نشسته بودند…

خدا نیاورد در هیچ خانه‌ای مادری بیمار شود و بچه‌ی خردسال داشته باشد…

حسنین علیهما السلام دور بستر نشسته بودند، همه مستجاب‌الدّعوده هستند، ولی عبد هستند… این‌ها می‌دیدند که پدرشان در حیات مشغول ساختنِ تابوت است… این بزرگواران خیلی برای هدایت ما زحمت کشیده‌اند…

دور بستر مادر نشسته بودند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم بعضی اوقات از خانه بیرون می‌رفت، نمی‌توانست حال فاطمه را تحمّل کند… حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هم دائم از هوش می‌رفت، آنقدر ضعف بر او مستولی بود که دست ایشان بالا نمی‌آمد…

وقتی روز آخر شد، نمی‌خواست فرزندانش ببینند…

«أسمَاء بنت عُمَیس» خواهری دارد که نام او «سَلمَی» است، مانند خواهرش زنِ خیلی بافضیلتی است، او خدمت می‌کرد… حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از «سَلمَی» کمک خواست، بسختی نیمه‌نشسته شد، لباس‌های مبارک خود را عوض کرد، زخم‌ها را شست که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شب… مراعات جگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را کرد… زخم‌ها را شست و لباس را عوض کرد، لباس بچه‌ها را هم عوض کرد… دیگر ننوشته است که آیا اصلاً این دست بالا می‌آمد که یک مرتبه بر سرِ فرزندان خود بکشد یا نه…

وقتی به حالت نیمه‌نشسته درآمد، این بچه‌ها دیده بودند مادر عمدتاً از شدّت درد نمی‌تواند بخوابد، مگر اینکه از حال برود، برای همین خیلی مختصر رفتند… همینکه دیدند مادر بعد از چند روز لباس‌های این‌ها را عوض کرد، به مسجد رفتند که نماز بخوانند.

همینکه حسنین علیهما السلام بیرون رفتند حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به «سَلمَی» اشاره کرد که پاهای مرا رو به قبله کن، پارچه‌ای روی صورت من بکش و عقب بایست، وقتی لحظاتی گذشت بیا و مرا صدا بزن، اگر جواب ندادم علی را خبر کن.

«سَلمَی» با اضطراب عقب ایستاد، لحظاتی گذشت، آمد و پارچه را کنار زد، در نقلی دارد که دید حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دستی را روی صورت خود گذاشته است، می‌داند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم بالاخره این روبند را کنار می‌زند…

صدا زد: «یَا بِنتَ رَسُولِ الله! یَا فَاطِمَةَ الزَّهرَا! کَلِّمِینِی یَا اُمَّ الحَسَنِ وَالحُسَین»… وقتی دید جواب نمی‌دهد، پارچه را برگرداند، عقب عقب رفت، مضطرّ و مضطرب شده بود…

امام حسن و امام حسین علیهما السلام وارد شدند…

اگر چشم دلتان را با امام حسن مجتبی صلوات الله علیه وارد خانه کنی، همینکه سر مبارک ایشان وارد خانه شد، اول بستر را نگاه کرد، توقع داشت که مادر نشسته باشد…

فرمود: «مَا يُنِيمُ أُمَّنَا فِي هَذِهِ اَلسَّاعَةِ»[16] چطور به این زودی خوابید؟ یا یعنی اگر خوابیده است چرا روی صورت او پارچه کشیده‌ای؟

دیگر مقدّمه‌چینی نکرد و گفت: «مَاتَتْ أُمُّکُمَا فَاطِمَةُ»… مادرتان راحت شد…

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه جلو و امام حسین صلوات الله علیه پشت سر، آرام آرام به محضر مادر رسیدند، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بالای سر و امام حسین صلوات الله علیه پایینِ پای مادر…

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه روبند را کنار زد، «سَلمَی» می‌گوید: آرام یک مرتبه صورت مادر را بوسید… انگار هنوز شهادت مادر را باور نکرده است، این صورت مجروح است… عرض کرد: «كَلِّمِينِي يَا أُمَّاهْ»… مادر من حسنم… «كَلِّمِينِي يَا أُمَّاهْ فَأَنَا اِبْنُكِ اَلْحَسَن»… چند مرتبه صدا زد و دید جواب نمی‌دهد…

برخلاف همیشه… همیشه خود را سپرِ امام حسین علیه السلام کرده است، روزی عدّه‌ای به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت کردند، وقتی امام حسین علیه السلام خواست جواب بدهد امام حسن علیه السلام فرمود: حسین جان! اگر به تو چیزی بگویند من اذیّت می‌شوم، اما اینجا وقتی دید مادر جواب نمی‌دهد، برگشت و به امام حسین علیه السلام اشاره کرد… تو عزیز دردانه هستی، «جَاءَ الحُسَین» آقا جلوتر آمد، «فَوَضَعَ خَدَّهُ»… صورت مبارک خود را «تَحتَ قَدَمَیهَا» کف پای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گذاشت… «كَلِّمِينِي يَا أُمَّاهْ فَأَنَا اِبْنُكِ اَلْحُسَین»


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] دعای جوشن کبیر

[5] الکافي، جلد ۵، صفحه ۸۸ (عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اِبْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ اَلْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: اَلْكَادُّ عَلَى عِيَالِهِ كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اَللَّهِ)

[6] سوره مبارکه قیامت، آیه 26

[7] سوره مبارکه قیامت، آیه 27

[8] نهج البلاغه، نامه 36 (فَسَرَّحْتُ إِلَيْهِ جَيْشاً كَثِيفاً مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِكَ شَمَّرَ هَارِباً وَ نَكَصَ نَادِماً فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ اَلطَّرِيقِ وَ قَدْ طَفَّلَتِ اَلشَّمْسُ لِلْإِيَابِ فَاقْتَتَلُوا شَيْئاً كَلاَ وَ لاَ فَمَا كَانَ إِلاَّ كَمَوْقِفِ سَاعَةٍ حَتَّى نَجَا جَرِيضاً بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ وَ لَمْ يَبْقَ مِنْهُ غَيْرُ اَلرَّمَقِ فَلَأْياً بِلَأْيٍ مَا نَجَا. فَدَعْ عَنْكَ قُرَيْشاً وَ تَرْكَاضَهُمْ فِي اَلضَّلاَلِ وَ تَجْوَالَهُمْ فِي اَلشِّقَاقِ وَ جِمَاحَهُمْ فِي اَلتِّيهِ فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَبْلِي فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي اَلْجَوَازِي ! فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ اِبْنِ أُمِّي . وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ رَأْيِي فِي اَلْقِتَالِ فَإِنَّ رَأْيِي قِتَالُ اَلْمُحِلِّينَ حَتَّى أَلْقَى اَللَّهَ لاَ يَزِيدُنِي كَثْرَةُ اَلنَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً وَ لاَ تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً وَ لاَ تَحْسَبَنَّ اِبْنَ أَبِيكَ وَ لَوْ أَسْلَمَهُ اَلنَّاسُ مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً وَ لاَ مُقِرّاً لِلضَّيْمِ وَاهِناً وَ لاَ سَلِسَ اَلزِّمَامِ لِلْقَائِدِ وَ لاَ وطئ اَلظَّهْرِ لِلرَّاكِبِ اَلْمُتَقَعِّدِ وَ لَكِنَّهُ كَمَا قَالَ أَخُو بَنِي سَلِيمٍ : فَإِنْ تَسْأَلِينِي كَيْفَ أَنْتَ فَإِنَّنِي صَبُورٌ عَلَى رَيْبِ اَلزَّمَانِ صَلِيبُ يَعِزُّ عَلَيَّ أَنْ تُرَى بِي كَآبَةٌ فَيَشْمَتَ عَادٍ أَوْ يُسَاءَ حَبِيبُ)

[9] مناجات امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در مسجد کوفه

[10] سوره مبارکه تغابن، آیه 17 (إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعِفْهُ لَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ۚ وَاللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ)

[11] سوره مبارکه قصص، آیه 78 (قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِنْدِي ۚ أَوَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعًا ۚ وَلَا يُسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ)

[12] سوه مبارکه نازعات، آیه 24

[13] سوره مبارکه طلاق، آیه 12 (اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا)

[14] تهدیب الأحکام، جلد 3، صفحه 96.

[15] ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، جلد ۱، صفحه ۲۵۹ (حَدَّثَنِي اَلْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحَكَمِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي اَلْجَارُودِ عَنْ عَمْرِو بْنِ قَيْسٍ اَلْمَشْرِقِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنَا وَ اِبْنُ عَمٍّ لِي وَ هُوَ فِي قَصْرِ بَنِي مُقَاتِلٍ فَسَلَّمْنَا عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ اِبْنُ عَمِّي يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ هَذَا اَلَّذِي أَرَى خِضَابٌ أَوْ شَعْرُكَ فَقَالَ خِضَابٌ وَ اَلشَّيْبُ إِلَيْنَا بَنِي هَاشِمٍ يُعَجِّلُ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْنَا فَقَالَ جِئْتُمَا لِنُصْرَتِي فَقُلْتُ إِنِّي رَجُلٌ كَبِيرُ اَلسِّنِّ كَثِيرُ اَلدَّيْنِ كَثِيرُ اَلْعِيَالِ وَ فِي يَدِي بَضَائِعُ لِلنَّاسِ وَ لاَ أَدْرِي مَا يَكُونُ وَ أَكْرَهُ أَنْ أُضَيِّعَ أَمَانَتِي وَ قَالَ لَهُ اِبْنُ عَمِّي مِثْلَ ذَلِكَ قَالَ لَنَا فَانْطَلِقَا فَلاَ تَسْمَعَا لِي وَاعِيَةً وَ لاَ تَرَيَا لِي سَوَاداً فَإِنَّهُ مَنْ سَمِعَ وَاعِيَتَنَا أَوْ رَأَى سَوَادَنَا فَلَمْ يُجِبْنَا وَ لَمْ يُعِنَّا كَانَ حَقّاً عَلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُكِبَّهُ عَلَى مَنْخِرَيْهِ فِي اَلنَّارِ .)

[16] کشف الغمة في معرفة الأئمة، جلد ۱، صفحه ۵۰۰ (وَ رُوِيَ: أَنَّهَا بَقِيَتْ بَعْدَ أَبِيهَا أَرْبَعِينَ صَبَاحاً وَ لَمَّا حَضَرَتْهَا اَلْوَفَاةُ قَالَتْ لِأَسْمَاءَ إِنَّ جَبْرَئِيلَ أَتَى اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَمَّا حَضَرَتْهُ اَلْوَفَاةُ بِكَافُورٍ مِنَ اَلْجَنَّةِ فَقَسَمَهُ أَثْلاَثاً ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ وَ ثُلُثٌ لِعَلِيٍّ وَ ثُلُثٌ لِي وَ كَانَ أَرْبَعِينَ دِرْهَماً فَقَالَتْ يَا أَسْمَاءُ اِئْتِنِي بِبَقِيَّةِ حَنُوطِ وَالِدِي مِنْ مَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا فَضَعِيهِ عِنْدَ رَأْسِي فَوَضَعَتْهُ ثُمَّ تَسَجَّتْ بِثَوْبِهَا وَ قَالَتْ اِنْتَظِرِينِي هُنَيْهَةً ثُمَّ اُدْعِينِي فَإِنْ أَجَبْتُكِ وَ إِلاَّ فَاعْلَمِي أَنِّي قَدْ قَدِمْتُ عَلَى أَبِي فَانْتَظَرَتْهَا هُنَيْهَةً ثُمَّ نَادَتْهَا فَلَمْ تُجِبْهَا فَنَادَتْ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ اَلْمُصْطَفَى يَا بِنْتَ أَكْرَمَ مَنْ حَمَلَتْهُ اَلنِّسَاءُ يَا بِنْتَ خَيْرِ مَنْ وَطِئَ اَلْحَصَى يَا بِنْتَ مَنْ كَانَ مِنْ رَبِّهِ قٰابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىٰ  قَالَ فَلَمْ تُجِبْهَا فَكَشَفَتِ اَلثَّوْبَ عَنْ وَجْهِهَا فَإِذَا بِهَا قَدْ فَارَقَتِ اَلدُّنْيَا فَوَقَعَتْ عَلَيْهَا تُقَبِّلُهَا وَ هِيَ تَقُولُ فَاطِمَةُ إِذَا قَدِمْتِ عَلَى أَبِيكِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَأَقْرِئِيهِ عَنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَيْسٍ اَلسَّلاَمَ فَبَيْنَا هِيَ كَذَلِكِ دَخَلَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ فَقَالاَ يَا أَسْمَاءُ مَا يُنِيمُ أُمَّنَا فِي هَذِهِ اَلسَّاعَةِ قَالَتْ يَا اِبْنَيْ رَسُولِ اَللَّهِ لَيْسَتْ أُمُّكُمَا نَائِمَةً قَدْ فَارَقَتِ اَلدُّنْيَا فَوَقَعَ عَلَيْهَا اَلْحَسَنُ يُقَبِّلُهَا مَرَّةً وَ يَقُولُ يَا أُمَّاهْ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ تُفَارِقَ رُوحِي بَدَنِي قَالَ وَ أَقْبَلَ اَلْحُسَيْنُ يُقَبِّلُ رِجْلَهَا وَ يَقُولُ يَا أُمَّاهْ أَنَا اِبْنُكِ اَلْحُسَيْنُ كَلِّمِينِي قَبْلَ أَنْ يَنْصَدِعَ قَلْبِي فَأَمُوتَ قَالَتْ لَهُمَا أَسْمَاءُ يَا اِبْنَيْ رَسُولِ اَللَّهِ اِنْطَلِقَا إِلَى أَبِيكُمَا عَلِيٍّ فَأَخْبِرَاهُ بِمَوْتِ أُمِّكُمَا فَخَرَجَا حَتَّى إِذَا كَانَا قُرْبَ اَلْمَسْجِدِ رَفَعَا أَصْوَاتَهُمَا بِالْبُكَاءِ فَابْتَدَرَهُمْ جَمِيعُ اَلصَّحَابَةِ فَقَالُوا مَا يُبْكِيكُمَا يَا اِبْنَيْ رَسُولِ اَللَّهِ لاَ أَبْكَى اَللَّهُ أَعْيُنَكُمَا لَعَلَّكُمَا نَظَرْتُمَا إِلَى مَوْقِفِ جَدِّكُمَا صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَبَكَيْتُمَا شَوْقاً إِلَيْهِ فَقَالاَ لاَ أَ وَ لَيْسَ قَدْ مَاتَتْ أُمُّنَا فَاطِمَةُ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهَا قَالَ فَوَقَعَ عَلِيٌّ عَلَى وَجْهِهِ يَقُولُ بِمَنِ اَلْعَزَاءُ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ كُنْتُ بِكِ أَتَعَزَّى فَفِيمَ اَلْعَزَاءُ مِنْ بَعْدِكِ ثُمَّ قَالَ لِكُلِّ اِجْتِمَاعٍ مِنْ خَلِيلَيْنِ فُرْقَةٌ وَ كُلٌّ اَلَّذِي دُونَ اَلْفِرَاقِ قَلِيلٌ وَ إِنَّ اِفْتِقَادِي فَاطِمَا بَعْدَ أَحْمَدَ دَلِيلٌ عَلَى أَنْ لاَ يَدُومَ خَلِيلٌ ثُمَّ قَالَ عَلِيٌّ يَا أَسْمَاءُ غَسِّلِيهَا وَ حَنِّطِيهَا وَ كَفِّنِيها قَالَ فَغَسَّلُوهَا وَ كَفَّنُوهَا وَ حَنَّطُوهَا وَ صَلَّوْا عَلَيْهَا لَيْلاً وَ دَفَنُوهَا بِالْبَقِيعِ وَ مَاتَتْ بَعْدَ اَلْعَصْرِ .)