«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهدا و سیّدالسّاجدین سلام الله علیهما صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء و استغاثه به محضر باعظمت حضرت بقیة الله الأعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
ما آرام آرام نگاه تحلیلی به حرکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میکنیم، درواقع یک مشاهدهی مختصرِ تاریخی؛ با اعتراف به اینکه حقایق بینظیر و ملکوتِ واقعهی کربلا، از موضوع بحث ما بیرون است، فعلاً همین سطح را نگاه میکنیم.
مقدّماتی را جلسات گذشته عرض کردیم و قصد ندارم آنها را تکرار کنم، که چند خطای پُرتکرار در تحلیل حرکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هست، که آنها گذشت.
قبل از اینکه بخواهیم وارد بحث شویم، ما اول باید ببینیم ماهیت حرکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چه بود، آیا حرکت یک حرکت نظامی کرد؟ یا حضرت یک حرکت فرهنگی کرد؟ جنس کار حضرت چه بود؟ آیا ترکیبی از اینها بود؟
قبل از اینکه وارد این بحث شویم مقدّمهای را شروع کردیم.
اگر بگوییم کار حضرت صرفاً نظامی بوده است، آنوقت باید اعتراف کنیم که کارِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه استثنائی است و کاری است که ائمهی دیگری قبل و بعد از حضرت این کار را نکردهاند، آنوقت باید این توجیه را ببینیم که چرا این حادثه یک مرتبه اتفاق افتاده و تکرار نشده است؛ جهاد ائمهی دیگر عمدتاً فرهنگی است، پس چرا حرکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه استثناء است؟
اما توضیح خواهم داد که حرکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم حرکتِ نظامی نیست، حتّی بعضیها روی همان نگاه غلط گفتهاند که اگر امام حسین علیه السلام میخواست کار نظامی کند، چرا در ماههای حرام ممنوعهی جنگ حرکت کرده است؟
اگر توضیح دهیم معلوم میشود که بخشی از عملیات حرکت حضرت اصلاً ربطی به مسائل نظامی ندارد، که اهمیّت این موضوع هم کمتر نیست.
بعد برای اینکه این موضوع را توضیح دهیم عرض کردیم هر کدام از ائمهی ما علیهم صلوات الله یک سری وظایف اختصاصی داشتند و انجام میدادند، یک سری هم وظایف عمومی.
وظیفهی عمومی مانند تبلیغ و ترویج و بیان فضیلت و افزودنِ عشقِ به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است. همهی ائمه علیهم السلام این کار را کردهاند، یعنی همهی ائمه علیهم السلام دوست داشتند هر جایی که مورد توجّه واقع شدند، نگاهها را به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برگردانند. این امر هم جهاتی داشت، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قبلهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، دیگر معرّفی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خطر جانی برای ایشان نداشت، توجّه به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نقطهی آغاز اختلاف است، اگر کسی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بپیوندد، راحتتر به بقیه میپیوندد.
عرض کردیم یکی از پرتکرارترین کارهایی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم انجام داده است، اشاره به خانهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است، اهل این خانه پاک هستند، معصوم هستند، «لَحمُهُم مِن لَحمِی وَ دَمُهُم مِن دَمِی»، این عبارت یعنی اینها نَفسِ من هستند، یعنی اینها از وجود من هستند.
از طرفی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پسرعموی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است نه فرزندِ پیامبر، وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود «لَحمُکَ مِن لَحمِی وَ دَمُکَ مِن دَمِی»، «أنتَ مِنِّی بِمَنزِلَةِ رَأسِی مِن بَدَنِی» تو برای من مانند سر به بدنم هستی، بمنزلهی روحم برای جسمم هستی، وجود من به وجود تو وابسته است، «مَوتُکَ مَوتِی وَ حَیَاتُکَ حَیَاتِی» تا تو زنده هستی من زنده هستم و با مرگ تو من میمیرم.
همهی اینها عبارتِ اُخرای «نَفسِ پیغمبر بودن» است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: اهل بیت من مانند کشتی نوح هستند، باب حطّه هستند، دین را از اینها بگیرید، نمیخواهد چیزی به اینها یاد بدهید، از اینها جلو نزنید، از اینها عقب نیفتید، با اینها همراه باشید. این روایات فراوان است.
چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این کار را کردهاند؟ چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای اینکه امّت هدایت شوند باید جایی را معرّفی کند، آنجا دو ویژگی دارد، یک متن است که کلام الله است، و یک شخص است که امام اهل بیت است.
از طرفی دانستن اینکه این آقا امام است، آدابی دارد.
بلاغت و فصاحتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که عالم در هنر بیان و فصاحت و بلاغت بیچارهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است…
متنی از «جاحظ» نقل است… «جاحظ» کتب زیادی دارد و از ادبای تراز اول تاریخ ادب عرب است، بعضیها میگویند اگر عرب سه ادیب به خود دیده باشد، یکی از آنها «عَمرو بن بَحر جاحظ» است. او آدم بیخودی است و کتاب مهمّی هم در ردّ بر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نوشته است، هزار و دویست سال است که هرچه کتاب در ردّ بر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نوشته شده است، از این کتاب استفاده شده است. در جایی میگوید ای کاش هر آنچه که به من منسوب بود را از من میگرفتند و چند خطبهی علی را به من منسوب میکردند!
این امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که در فصاحت و بلاغت بینظیر است، به «عبدالحمید کاتب» که حوالی سال 110 و 120 کاتبِ بنیمروان بود گفتند که تو خیلی استعداد نگارش داری، باید نامههای تو را تدریس کرد، تو اینها را از کجا آوردهای؟ گفت: هفتاد خطبه از علی خواندهام، بعد از آن ادبیات در من میجوشد.
این امیرالمؤمنینی که اگر خطبه بخواند همه را بیچاره میکند…
ادیب مسیحی میگوید دویست مرتبه این نهج البلاغه را خواندهام، ابن ابی الحدید میگوید بیش از هزار مرتبه این خطبه را خواندهام، هر مرتبه برای من نو است…
این امیرالمؤمنین صلوات الله علیه زمانِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم گویی سخن گفتن بلد نیست!
ادب در محضرِ معصوم
اگر کسی میخواهد ببیند معیار اینکه ما باید با امام چگونه رفتار کنیم، اوج این امر این است که ببیند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چگونه رفتار کرده است.
اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در احد شهید شده بود، احدی احتمال نمیداد این استعدادِ بینظیرِ تاریخ جهان که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، اینطور سخنور است. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مطلقا صحبت نمیکرد، مرد عمل بود، پیامبر دستور میداد و او اجراء میکرد.
هم ابن شهرآشوب رحمة الله علیه آورده است و هم شیخ کلینی رضوان الله تعالی علیه در کافی شریف قریب به این مضمون را دارد که «مَا تَكَلَّمَ الْحُسَيْنُ بَيْنَ يَدَيِ الْحَسَنِ إِعْظَاماً لَهُ»[4] امام حسین علیه السلام در محضر امام حسن علیه السلام سکوت محض بود.
امام حسین علیه السلام مهمترین شیعهی امام حسن علیه السلام است.
من هنوز در این نقل خیلی جزم ندارم که خیلی معتبر باشد، ولی یک مؤیّد برای آن دارم، زهرای مرضیه سلام الله علیها به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میفرمود که امروز پدرم در مسجد فلان مطلب را فرموده است. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میگفت: از کجا میدانی؟ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها میفرمود: حسنم به من میگوید.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: دوست دارم ببینم حسنمان چه میگوید.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پشت پرده رفت، وقتی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خواست بیان کند، به زهرای مرضیه سلام الله علیها عرض کرد: «كَلَّ لِسَانِي»[5] زبانم نمیچرخد که حرف بزنم، «لَعَلَّ سَيِّداً يَرْعَانِي» ظاهراً آقایی مرا میبیند و من در محضر او نمیتوانم حرف بزنم.
اگر کسی متوجّه نباشد شاید خیال کند یک کودک اینطور است، اما اینطور نیست، طفل این خانواده با پیرمرد این خانواده یکی هستند، چون علم آنها مانند ما نیست که ذره به ذره زیاد شود، علم آن بزرگواران الهی است.
لذا در کتاب «توحید» شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه یک نقلی هست، روزی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: حسن جان! دوست دارم تو خطبه بخوانی.
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه عرض کرد: من در محضر شما نمیتوانم حرف بزنم.
این همان ادب است.
حال زمانی «هشام بن حکم» به محضر امام صادق صلوات الله علیه آمد، آقا فرمود: بگو تا ببینم در مناظرهات با فلانی چه رخ داد. «هشام بن حکم» عرض کرد: آقا! در محضر شما نمیتوانم صحبت کنم. حضرت فرمودند: وقتی من امر میکنم بگو. یعنی بیادبی نیست.
این امر مهم است، انسان باید در محضر ربّانی امّت که امام معصوم در اوج است، «إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولَئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى»،[6] اگر کسی میخواهد به جایی برسد، اول باید ادب داشته باشد.
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کرد: من در محضر شما نمیتوانم صحبت کنم.
جالب است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نفرمود اشکالی ندارد، فرمود: عیبی ندارد، من به پشت پرده میروم.
یعنی کسی نباید در محضر امام حرف بزند.
وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حاکم شد، همان اوایل حکومت حضرت به بیماری شدیدی دچار شد، بگونهای که نمیتوانست از بستر بلند شود، روز جمعه فرمود: حسن جان! تو باید بروی و خطبه بخوانی.
حال امیرالمؤمنینی که خطبه میخواند و عالم بیچاره میشد، حتّی دشمنان حضرت و خوارج که حضرت را قبول نداشتند، دشنام میدادند و میگفتند: طوری حرف میزند که نمیشود گوش نکرد!
اگر این امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بخواهد تعریف کند، یعنی هوش از سر ما میپرد.
خود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به مجلس نیامد و پشت پرده در بستر خوابیده بود، قرار بود امام حسن مجتبی صلوات الله علیه برود و خطبه بخواند.
در نقل است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به امّ المؤمنین حضرت امّ سلمه سلام الله علیها پیغام داد که امروز به مسجد بیا که حسنم خطبه میخواند.
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خطبه خواند، راوی میگوید دیدم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تلاش کرد که اشک نریزد، اما دیدم اشک حضرت جاری است.
وقتی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خطبه را خواند و به طرف پرده آمد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به او فرمود: «بِأبِی أنتَ وَ أُمِّی» پدر و مادرم به فدای تو… چه خطبهای خواندی…
من همیشه این قسمت را اضافه میگویم که یعنی جای مادرت خالی بود…
این ادب در محضر امام، جزو واضحات بود، باید مردم یاد بگیرند امام کیست.
لذا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نسبت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه نسبت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، امام حسین علیه السلام نسبت به امام حسن علیه السلام، قمر بنی هاشم علیه السلام نسبت به امام حسین علیه السلام، اینطور هستند.
اهمیّت ارجاع به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میخواست ما بفهمیم که باید به کجا برویم. یک متن قرآن است و یک شخص که امام است.
حدیث خیلی ارزشمند است، برای آنجایی که ما گرفتار هستیم و دست ما به امام معصوم نمیرسد، از سر بیچارگی به این روایات نورانی که بسیار مهم هم هستند تمسّک میکنیم.
حدیث مهم است ولی نمیتواند جایگزین شخص شود، شخص است که امام است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: این قرآن و این اهل بیت… که منظور از «اهل بیت» هم چهارده معصوم علیهم السلام هستند.
پیغمبر خیلی تلاش کرد که امّت را به درِ خانهی این اهل بیت ببرد، فرمود: «مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعدِی أبَدَا».
دشمن طاغوتی هم دقیقاً همان نقطه را هدف گرفت و زد، که جلسهی گذشته عرض کردم.
مثلاً اهل بیت استثنائی که بجز پیامبر چهار نفر بودند را به سادات بنی هاشم تبدیل کردند. از آن طرف هم فشار و خفقان را زیاد کرد که کسی جرأت نکند سنگ اهل بیت را به سینه بزند. اگر کسی سنگ اینها را به سینه میزد، مانند امّ المؤمنین حضرت امّ سلمه سلام الله علیها… ان شاء الله خدای متعال شفاعت ایشان را روزی ما کند، از بین همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، بجز امّ المؤمنین خدیجه غرّاء سلام الله علیها، حضرت امّ سلمه سلام الله علیها خیلی خودش را فدای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کرد، و خیلی مورد توجّه ائمه علیهم السلام است، و از شدّت امانتداری مانند چشم ائمه علیهم السلام است، یعنی اگر روز قیامت دیدید که ایشان به حضرت امّ البنین سلام الله علیها پهلو میزند، تعجّب نکنید…
دشمن تمام تلاش خود را کرد که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین از این جایگاهی که در همه چیز مرجع هستند، در همه چیز باید به آنها مراجعه کرد، آنها معیار هستند، آنها تراز هستند، باید با آنها حرکت کنیم، باید پشت سر آنها باشیم و جلو نزنیم و عقب نمانیم، تا هدایت شویم. این امر هم تا قیامت استمرار دارد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «فَإِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْض»، این امر تا کنار حوض کوثر است.
اوصافی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میفرماید… مثلاً به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «أنتَ أخِی فِی الدُّنیَا وَالآخِرَة»…
در جنگ احد دست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شکست، ساعد مبارک حضرت با ضربهی شمشیر شکست، پرچم افتاد. چند نفر فرار نکرده بودند و خواستند پرچم را بردارند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: پرچم را به دستِ چپِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بدهید… «أنتَ صَاحِبُ لِوَائِی فِی الدُّنیَا وَالآخِرَة»، دوست دارم تو صاحب پرچم باشی، من این پرچم را به هر کسی نمیدهم.
مردم باید این شخص را دوست بدارند و عاشق او باشند و پیرو او باشند و فدایی او باشند و جانفدای او باشند.
ماجرای هجوم به خانهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای این بود که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را از جامعه دور کنند، حساب و کتابشان هم از ناحیهی خودشان درست بود، کینهای که داشتند و شرایطی که پیش آمد باعث شد که خواستند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را زجرکش کنند، پس شد آنچه شد.
وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حکومت رسید، عمدهی خطبههای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را ببینید، در نهج البلاغه هم بازتاب کمی دارد… چون نهج البلاغه نمایندهی همهی سخنان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نیست، اولاً سخنان حضرت بیش از این حرفهاست، ثانیاً خیلی از خطبهها و نوشتههای در نهج البلاغه بخش کوچکی از یک متن مفصل است، نهج البلاغه کتاب مختصر و مفیدی است که مرحوم سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه میخواست این یک کتابِ بینظیر ادبی باشد، و واقعاً هم یک کتاب بینظیرِ ادبیِ مهمی شده است، اما همهی سخنان حضرت نیست… ولی همانجا هم بازتاب دارد که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میفرماید: اهل بیت پیغمبرتان را دریابید، «ستارگان هدایت» اهل بیت پیغمبر شما هستند…
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: وقتی به خانهی ما حمله کردند، من به جهاتی دفاع نکردم، یکی از آن جهات این بود که اگر من دست به شمشیر میبردم اهل مرا میکشتند، لذا من مضطر شدم بین اینکه ببینم فاطمهام را میکشند یا من دفاع کنم و با کشته شدنِ حسنین هدایت از بین برود.
یعنی حسنین علیهما السلام را میکشتند. اگر حسنین علیهما السلام کشته میشدند هدایت منقطع میشد.
برای همین هم حضرت فرمود: «فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى»[7] دیدم باید صبر کنم، «فَصَبَرْتُ وَفِي الْعَيْنِ قَذًى» باید چیزی را میدیدم که انگار خار در چشم خود داشتم، «وَفِي الْحَلْقِ شَجًا» استخوان در گلوی من بود، «أَرَى تُرَاثِي نَهْباً» دیدم دار و ندار مرا میبرند، ولی باید صبر میکردم.
البته بنا به فرمایش امام صادق علیه السلام دستور قرآن کریم هم هست، دستورِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم هست، اما یکی از دلایل هم همین بود.
گاهی بعضیها خیلی خنک حرف میزنند، میخواهند تحلیل کنند و مثلاً بگویند مسئول نباید فرزندان خود را بر سر کار بیاورد. این حرفِ کلّیِ خوبی است که یک مسئول بیجهت و بدون لیاقت به اطرافیان خود مسئولیت و پست و موقعیت و امکانات و رانت ندهد، اما اینکه بگویند «امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بدین جهت به حسنین علیهما السلام مسئولیت نداد» حرف خیلی سستی است، اولاً امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اقوام زیادی از خود را بر سر کار آورده است، البته چون شایستگی داشتند، مانند سه پسر عموی خود عباس، یک نفر حاکم یمن، دیگری حاکم بصری و دیگری حاکم بصره شد. پسرخواندهی خودش یعنی محمد بن ابیبکر حاکم مصر شد.
بدین جهت به حسنین علیهما السلام مسئولیت نمیداد که باید عالم فدای حسنین شوند، نمیخواست حسنین را در معرض خطر قرار دهد، بجهت اینکه همه باید یاد بگیرند که باید دور اینها بگردند.
زمانی به صدیقه طاهره سلام الله علیها گفتند که علی در خانه نشسته است، این شور و حرارت برای شماست!
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمود: من از پدرم شنیدم که «مَثلُ الْامامِ مَثَلُ الْکعْبَةِ، اذ تُوْتی وَ لَا تَأْتِی»، تا زمانی که من زنده هستم اجازه نمیدهم به دور او میگردم.
باید مردم نسبت به حسنین علیهما السلام یاد بگیرند.
لذا ما در جلساتی بصورت مفصل توضیح دادهایم، این نقل را که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حسنین علیهما السلام را برای دفاع از عثمان فرستاده است غلط میدانیم.
در جنگ جمل گاهی وقتی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه میخواست حمله کند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میفرمود: «امْلِكُوا عَنِّي هَذَا الْغُلَامَ»[8] جلوی او را بگیرید که کمر مرا میشکند. یعنی اگر حسن تیر بخورد رکن من میشکند.
خودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دائم وسط میدان بود، دائم در نبرد بود، ولی تا زمانی که مجبور نمیشد اجازه نمیداد که حسنین علیهما السلام بجنگند، دستور میداد کنار بایستید.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میفرمود: اینها فرزندان پیغمبر و باقیماندهی اهل بیت هستند، اینها بقیّة النّبوّة هستند، بفهمید که اینها با بقیه فرق دارند.
حتّی گاهی پسران امیرالمؤمنین لجشان میگرفت، چون فکر میکردند که پدر ما هم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است. زمانی یکی از آنها گفت: بابا! مگر من پسرِ تو نیستم؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: چرا! تو پسر من هستی ولی او پسرِ فاطمه است، ولی او پسرِ رسول خداست. تو با او قابل قیاس نیستی.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جای دیگری محمد حنفیه را به میدان فرستاد. محمد آدم شجاع و قدر قدرتی بود، در نیمهی اول قرن اول او نماد قدرت بود.
حدود هزار نفر تیرانداز از تنگهای مراقبت میکردند و محمد حنفیه میخواست برود که آن تنگه را باز کند، خواست برود اما نشد، آمد و به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کرد: خیلی سخت است.
در جاهایی مانند اینجا، شاید برای اینکه باید حقیقتی معلوم میشد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: حسن جان! باید تو بروی.
در بعضی نقلها هم این نیست که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرموده باشد، بلکه خودِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه رفت.
امام حسن مجتبی صلوات الله علیه رفت، نقل این است که خیلی سریع آن تنگه را باز کرد. وقتی برگشت چهرهی محمد حنفیه از خجالت زرد شد.
خوب دقّت کنید که خودِ این خجالت غلط است، چون اگر من نتوانم درِ قلعهی خیبر را جدا کنم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بتواند، من افتخار میکنم، چون من اصلاً با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قابل قیاس نیستم. اصلاً قرار نبوده است که من مانندِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشم. من کوچک هستم، من ذرّه هم نیستم، من زیرِ سایهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستم، همهی ما تکیه بر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه داریم.
به قولِ آن غلام سیاه کربلا که، به حقیقت وقتی حساب و کتاب کرد گفت من چه دارم؟ الآن به میدان بروم و بگویم من چه کسی هستم و پدرم کیست و از کدام قبیله هستم و چه دارایی دارم؟ هرچه فکر کرد گفت: من هیچ چیزی ندارم، فقط یک چیز دارم… به وسط میدان رفت و گفت: «أمِیرِی حُسَینٌ وَ نِعمَ الأمِیر»…
لذا کسی که این را میداند که نباید خجالت بکشد.
محمد حنفیّه خجالت کشید، گفت یک پسر علی نتوانست و یک پسر علی توانست… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: به خودت سخت نگیر، تو پسر من هستی ولی او پسرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است.
وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میخواست اسم فرزندان خود را قید کند، میفرمود: برای اینکه به خدا نزدیک بشوم، نام فرزندان فاطمه را اول مینویسم.
این موضوع برای این بود که مردم بدانند این فرد با بقیه قابل قیاس نیست.
زمانی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دستِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را گرفت و به وسط بازار برد، فرمود: زمانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در مدینه دست مرا گرفت و فرمود: ای مردم! امام بعد از من، برادر من، امام متّقین، یعسوب دین این علی بن ابیطالب است. بعد فرمود: ای مردم! امروز من هم به شما میگویم که امام بعد از من، امام متّقین، یعسوب دین این پسرم حسن است.
یعنی بخاطر این نیست که او پسر من است… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به نقلی حداقل بیست و پنج فرزند داشته است… اینطور نیست بخاطر این باشد که او پسر من است، بلکه او آن شخص از اهل بیت پیغمبر است. و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هم از فرزندان حضرت خدیجه سلام الله علیها و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه استثناء هستند.
مردم باید یاد میگرفتند که به درِ خانهی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بروند، اما همین را نفهمیدند که وقتی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خواست با معاویه آتشبس داشته باشد، اینها گیج شدند که یک نفر میخواهد برود و با معاویه مذاکره کند؟
یعنی نفهمیدند که این «یک نفر» نیست، او کسی است که مع القرآن است، قرآن هم با اوست، مع الحق است و حق هم با اوست، او دائماً با حق است، او خودِ حق است، او معیارِ حق است.
این مسیر که «اهل بیت معیار هدایت هستند» اولین گام سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در این حرکتی است که کرده است.
از امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم روایاتی هست.
وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شهید شد، فرمود: «مَن عَرَفَنی فَقَد عَرَفَنی، ومَن لَم یَعرِفنی فَإنَّا مِن أهلِ بَیتٍ أذهَبَ اللهُ عَنهُمُ الرِّجس»، یعنی ما اهل بیت هستیم، فکر نکنید یک پسرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه صحبت میکند، ما اهل بیت هستیم و خدا اهل بیت را برای شما آورده است.
اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در این دنیا مدام دردسر کشیدند، خدای متعال اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را فرستاده است که ما هدایت شویم.
مردم رابطهشان را با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین از دست دادند، من فقط به یک نمونه اشاره کردم که اهل بیتِ پنج تن را به سادات بنی هاشم تبدیل کردند؛ اقدامات دیگری هم کردند که اگر دیدم مجبور هستیم و در بحث نیاز است عرض میکنم، مانند اینکه کسان دیگری را اهل بیت جا میزدند، برای اینکه اگر کسی خواست به دنبال یک مصداق ویژه بگردد، به دنبال او برود.
وگرنه همسران پیغمبر هیچوقت ادّعا نمیکردند که ما اهل بیت پیغمبر هستیم، بلکه امّ المؤمنین حضرت امّ سلمه سلام الله علیها میفرمود که ما جزو اهل بیت نیستیم، وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم روی سر آنها عبا کشید، من خواستم زیر عبا بروم اما پیامبر عبا را کشید و فرمود: تو عاقبت بخیر هستی اما تو جزو اهل بیت (بدین معنا که عدل قرآن باشی) نیستی.
کارهای دیگری هم کردند، یعنی ذهن مردم را از این موضوع دور کردند که این اهل بیت امامانِ جامعه هستند، براحتی با اینها مخالفت میکردند.
نتیجهی کاری که دستگاه سقیفه با اهل بیت کرد
لذا یک جهت اینکه در نقل با این مضمون هست که قتل سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به گردن اهل سقیفه است که آنها این نگاه را از بین بردند، مردم با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین مانند آدم معمولی برخورد میکردند، نه معصوم. این جایگاه را شکستند.
وقتی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم میخواهد خود را معرّفی کند، میفرماید: ما اهل بیت هستیم.
اولین گام سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این بود، مردم میدانستند حدود چهار سال قبل از شهادتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه معاویه میخواهد یزید را ولیعهد کند. مردم مدینه و کوفه و مکه و بصره و شام و یمن بیعت کردند، یا با طمع و یا از ترس. برای اینها تعجّبآور نبود که حسین بن علی صلوات الله علیه بیعت نکرده است.
یعنی این نگاه در جامعه از دست رفته است.
اگر شما میخواهید ببینید که آن جامعه چقدر دچار بیچارگی و انحطاط است، باید ببینید که اینها دیدند پسر پیغمبر با یزید بیعت نکرده است، ولی آنها با یزید بیعت کردند!
اینها دیدند که معاویه گفت: ای مردم! بخدا اگر حسین بن علی برتر از یزید من بود، من هر آینه او را خلیفهی بعد از خودم قرار میدادم، اما یزید افضل است!
یعنی معاویه چنین خزعبلی گفت، اما صدایی درنیامد.
زمانی شورای راهبردی بنی امیّه جلسه گذاشتند و گفتند ولیعهد تعیین کنیم، به معاویه گفتند: پسر خالد بن ولید گزینهی خیلی خوبی است.
مدّتی بعد، پسر خالد بن ولید در حادثهای عجیب مسموم شد و مرد!
بعد معاویه گفت: اگر دیدید شخص دیگری هم مناسب است بگویید تا بررسی کنیم!
دیگر کسی جرأت نمیکرد که بخواهد نامزد ولایتعهدی شود!
عبدالرحمن بن ابوبکر بلند شد و گفت: این چه مسخره بازی است؟ مگر امپراطوری روم است؟ برای چه فرزند خودت را میآوری؟ اگر بنا بود هر خلیفهای فرزند خود را بیاورد که پدر من خلیفه اول بود، پس الآن نوبت من است!
معاویه دستور داد او را دستگیر کنند، عبدالرحمن بن ابوبکر فرار کرد و به خانهی عایشه رفت و مدّتی آنجا مخفی بود، بعد از مدّتی او هم مسموم شد و مُرد!
معاویه هر کسی را که احتمال میداد میتواند با یزید مقابله کند را از پا درآورد، اما در مورد امام حسین علیه السلام هم به خودش و هم به مردم گفت: اگر حسین بهتر بود و عرضه و توان داشت، من او را انتخاب میکردم، یزید توانمند است، افضل امّت است، نعوذبالله…
و این مردم همینطور نگاه کردند و حرف نزدند! چرا؟
بخشی از اینها پول گرفته بودند، برخی ترسیده بودند، اما برای بخشی از آنها هم پسر پیامبر بودن خیلی هم مهم نبود؛ شبیه اینکه نعوذبالله من بخواهم بگویم فلانی سیّد است ولی لزوماً معلم ریاضی خوبی نیست، لزوماً فقیه خوبی نیست، لزوماً مهندس خوبی نیست، لزوماً پزشک خوبی نیست. یعنی بحث اینقدر سخیف شد.
اولین مرحلهی حرکتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه
وقتی یزید به حکومت رسید، شبانه به مدینه پیغام فرستاد که از این چند نفر بیعت بگیر، اگر قبول نکردند گردنشان را بزن. یکی از آنها امام حسین علیه السلام است، دیگری عبدالله بن زبیر است، دیگری عبدالله بن عمر است.
شبانه امام حسین علیه السلام را خواستند، حضرت با چند نفر از بنی هاشم تشریف بردند، به حضرت گفتند: معاویه مرده است و یزید ولیعهد است و باید بیعت کنی و گفته است که اگر بیعت نکردید گردن شما را بزنیم!
حضرت فرمود: بیعت من که شبانه به درد شما نمیخورد، شخصی مانند من باید در روز بیعت کند که برای شما اثر تبلیغاتی داشته باشد.
آن شخص گفت: باید همینجا این کار را کنی.
حضرت فرمود: «إنَّا أهلُ بَیتِ النُّبُوَّة وَ مَوضِعُ الرِّسَالَة وَ مُختَلَفُ المَلاَئِکَة، بِنَا فَتَحَ الله» اگر خدا بخواهد هر فتوحات و پیروزی، هر نعمتی بر این عالم نازل کند، با ما این کار را میکند، «وَ بِنَا یَختِم» اگر خدا بخواهد کاری را جمع کند یا کاری را تمام کند، با ما تمام میکند، ما اهل بیت هستیم.
اولین کاری که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کرده است، که اولین مرحلهی حرکتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، قبل از اینکه بخواهد از مدینه فرار کند، اولین قدم قدمِ فرهنگی است! حضرت میفرماید: ما اهل بیت هستیم.
برای همین بود که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میفرمود: «مِثْلِی لَا یُبَایِعُ بِمِثْلِهِ» مثل من… یعنی ما که اهل بیت هستیم… با مثل این شخص نمیتوانیم بیعتِ آزادانه کنیم.
البته باید بعداً بحث کرد که چرا حضرت بصورت تقیّهای هم این کار را نکردند. چرا بیعتِ مثلِ امام حسین علیه السلام با یزید حرام است؟ در مورد تقیّه هم باید جدا بحث کرد.
یعنی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اول کار فرمود که ما اهل بیت هستیم، شما همینطور تصمیم گرفتهاید و یزید را آوردهاید؟ اهل بیت ما هستیم! پیغمبر فرموده است که مردم باید به درِ خانهی اهل بیت بیایند، مردم برای اینکه گمراه نشوند و نجات پیدا کنند باید با این کشتی همراه شوند، سفینة النّجاة است.
ما در زیارت جامعه از عبارت «کَهفِ الوَرَی» استفاده میکنیم، یعنی شما پناهگاه امّت هستید.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: ما اهل بیت هستیم.
اگر کسی نگاه کند، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تا زمانی که از دنیا برود، بارها در کربلا فرموده است که جز من پسرِ پیغمبری نیست، یعنی ما اهل بیت هستیم.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میخواهد به چه چیزی اشاره کند؟
ببینید چه تخریبی صورت گرفت و آن کسانی که در کربلا مقابل حضرت بودند عجب آدمهای فریبکاری بودند، حضرت فرمود: پدر من رسول خدا راجع به من فرموده است که من و برادرم حسن سروران بهشتیان هستیم…
پس از همین جمله واضح است که چنین شخصی نمیتواند نعوذبالله مهدورالدّم باشد… خدا میداند که این از روضهی روز عاشورای حضرت تلختر است…
بعد حضرت فرمود: اگر کسی باور نمیکند من راست میگویم، از انس بن مالک بپرسید که آیا این روایت هست یا نه…
در جایی که اینها بعداً ادّعا کردند هر کذابی که یک ثانیه پیغمبر را دیده است، راستگو است، مثلاً ابوهریره راستگو است، انس بن مالک راستگو است، امام حسین علیه الصلاة والسلام که از خون و گوشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است اینطور فرموده است، یعنی آنها حتّی وثاقتِ حضرت را قبول ندارند.
البته ما اخیراً در جلسات https://www.hkashani.com/?cat=5964 توضیح دادهایم این مردمی که در کربلا مقابل حضرت بودند، ادا داشتند، بازیگر بودند، کذاب بودند، نقش بازی میکردند، برای اینکه توجیه کنند «قربة الی الله» میگفتند، یعنی اینطور نبود که خیال کنند دینِ خداست؛ بازیگر بودند و کینه داشتند.
اما سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به همین مورد اشاره کرد که ما اهل بیت هستیم.
یعنی جامعه باید اول به این نتیجه برسد، اینطور نیست که شاهی مثل معاویه رفت و یزید آمد… نه! جامعه باید بفهمد که اهل بیت دارد، باید از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین استعلام و استفهام کند، باید دین را از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین گرفت.
لذا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: مثل من با مثل یزید بیعت نمیکند.
البته این بحث کار دارد، مثلاً چرا امام حسین علیه السلام اینجا تقیّه نکرده است، چرا نشده است که حضرت تقیّه کند؟ که گاهی ائمهی دیگر در ظاهر تقیّه میکردند؛ که ان شاء الله اگر زنده باشیم عرض میکنیم.
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] مناقب آل أبي طالب، جلد 3 ، صفحه 401 و
[5] مناقب آل أبي طالب، جلد 4 ، صفحه 8 (فَيَسْأَلُهَا عَنْ ذَلِكَ فَقَالَتْ مِنْ وَلَدِكَ الْحَسَنِ فَتَخَفَّى يَوْماً فِي الدَّارِ وَ قَدْ دَخَلَ الْحَسَنُ وَ قَدْ سَمِعَ الْوَحْيَ فَأَرَادَ أَنْ يُلْقِيَهُ إِلَيْهَا فَأُرْتِجَ عَلَيْهِ فَعَجِبَتْ أُمُّهُ مِنْ ذَلِكَ فَقَالَ لَا تَعْجَبِينَ يَا أُمَّاهْ فَإِنَّ كَبِيراً يَسْمَعُنِي وَ اسْتِمَاعُهُ قَدْ أَوْقَفَنِي فَخَرَجَ عَلِيٌّ فَقَبَّلَهُ وَ فِي رِوَايَةٍ- يَا أُمَّاهْ قَلَّ بَيَانِي وَ كَلَّ لِسَانِي لَعَلَّ سَيِّداً يَرْعَانِي.)
[6] سوره مبارکه حجرات، آیه 3 (إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَىٰ ۚ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ)
[7] خطبه شقشقیه
[8] نهج البلاغه، خطبه 207 (و من كلام له (علیه السلام) في بعض أيام صفين و قد رأى الحسنَ ابنَه (علیه السلام) يتسرّع إلى الحرب: امْلِكُوا عَنِّي هَذَا الْغُلَامَ لَا يَهُدَّنِي، فَإِنَّنِي أَنْفَسُ بِهَذَيْنِ -يَعْنِي الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ (علیهما السلام)- عَلَى الْمَوْتِ، لِئَلَّا يَنْقَطِعَ بِهِمَا نَسْلُ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه وآله).)