برای دریافت فایل صوتی اینجا کلیک نمایید.
زید که پسر عدی است، در جمل در سپاه امیر المؤمنین است جنگ کردند و پیروزمندانه زدند جملیها را با خاک یکسان کردند، خلاصه کوبیدند و از این طرف شهید شدند و از آن طرف به درک رفتند و جنگ تمام شد. داشتند کشتهها را جا به جا میکردند، یک دفعه دایی خود را در میان کشتهها دید. زید پسر عدی بن حاتم طایی، شیعهی امیر المؤمنین فرماندهی یکی از لشکرهای امیر المؤمنین، سه تا برادر این زید در صفین شهید شدند، پدر او جانباز است، یک دفعه گفت: چه کسی این را کشته است؟ یک بدبختی خیال کرد که مثلاً میگویند: عمرو بن عبدود را چه کسی زد؟ تا گفت: چه کسی کشته است؟ گفت: من. مگر نبودی من جنگیدم، تن به تن گردن او را زدم. تا گفت: من، خنجر خود را درآورد و در گردن طرف فرو کرد. در جا کشت، سرباز امیر المؤمنین را، خود او هم در سپاه امیر المؤمنین بود ولی دید دایی او کشته شده است. علیّ بن ابیطالب (صلوات الله علیه) اینطور مواقع اهل کوتاه آمدن نیست. زید فرار کرد. کجا برود او را نکشند؟ شام. سه پسر عدی در صفین این طرف کشته شدند، زید آن طرف با سپاه معاویه با امیر المؤمنین جنگید. عدی او را لعنت میکرد.