دغدغه های امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در دفاع از دستاوردهای رسول خدا صلی الله علیه و آله

به مناسبت فرا رسیدن ماه مبارک رمضان 1442 هـ ق، حجت الاسلام کاشانی بامداد روز چهارشنبه مورخ 01 اردیبهشت ماه 1400 مصادف با سحر هشتمین روز ماه مبارک رمضان در برنامه زنده تلویزیونی «ماه من» شبکه سوم سیما حضور یافتند و پیرامون موضوع «دغدغه های امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در دفاع از دستاوردهای رسول خدا صلی الله علیه و آله» به گفتگو پرداختند که مشروح این مصاحبه تقدیم حضورتان می گردد.

برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

برای  دریافت فایل تصویری این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

برای مشاهده و دریافت بسته مستندات این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

به محضر شما و بینندگان عزیز و روزه‌داران بزرگوار و عاشقان حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه عرض سلام و ادب و احترام دارم، ان شاء الله خدای متعال به حق حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه همه‌ی بیماران را شفاء عنایت بفرماید و هر کسی که این سحر عرایض ناقابل ما را به عشق حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه می‌شنود مورد عنایت خاصّ حضرت باشد و حاجات ایشان روا بشود.

مقدّمه

بسم الله الرحمن الرحیم

بعد از اینکه به محضر حضرتعالی و عزیزانمان اندک و گوشه و قطره‌ای از فضائل حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه را عرض کردیم، و معترف هستیم که هیچ چیزی نگفتیم، آنچه ما عرض کردیم شأن حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه نبود، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: (قریب به مضمون) نمی‌شود با الفاظ این دنیا حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه را وصف کرد؛ ان شاء الله خدای متعال روزی ما کند و اجازه بدهد که بعد از فرمان «نَكِّسُوا رُءُوسَكُمْ»[1] می‌آید، به ما اجازه بدهند که سر بلند کنیم و در آنجا نورِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه را ببینیم.

بعد از اینکه خواستیم قدری عرض ادب کنیم و فضای حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه را با یکدیگر مرور کنیم، موضوع بحث امسال ما «دغدغه‌ها و اولویت‌های حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه» است، حضرت نسبت به چه چیزهایی حساس بودند، حضرت برای چه چیزهایی وقت و عمر و زندگی و آبرو و هزینه می‌گذاشتند؟

اولین موضوع «دفاع از حق» و مسئله‌ی حق است، با این توضیح که هیچ حقّی برای حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه بالاتر از اینکه دستاوردهای نبوی نابود نشود نبود، بالاخره مسیری که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، رحمة للعالمین، خدای متعال یک آیینی را به برکت وجودِ او به بشریت ارزانی کرد و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمدند تا مردم را نجات بدهند، بعد از ایشان بخاطرِ جهلِ افرادی که علم نداشتند، حتّی اگر می‌خواستند خیرخواهانه و مخلصانه عمل کنند، عدم فهم و سطح علمی و عمق نگاه، رفتارِ برخی از مسلمین و نظامیان به سمتی رفت که قسمت‌هایی از آن قابل دفاع است که امشب اشاره‌ای می‌کنم، ولی قسمت‌هایی از آن واقعاً مایه‌ی سرافکندگی است، یعنی امروز این بحث در هر کجایی مطرح بشود ما باید سرافکنده باشیم، و آن هم شدّت عمل و گاهی بی‌رحمی است که با اسراء یا برخی از دستگیرشدگان داشتند، از سوزاندنِ این‌ها و سر بریدنِ دسته‌جمعی و رفتارهایی از این دست، که شب گذشته قدری از آن را خیلی مختصر عرض کردم، چون قصد نداشتم سحر را تلخ کنم، و چون می‌دانستم عزیزان نوجوان هم این برنامه را می‌بینند، واقعاً بیانِ بعضی از این‌ها به ادبیاتِ امروزی اینطور است که باید بیش از 18 سال سن داشته باشند تا بتوانند تحمّل کنند، البته خودِ بنده هم دلِ گفتنِ آن‌ها را ندارم، و همینطور گذرا از کنار آن‌ها عبور کردم، و همه‌ی این کارها را به نام اسلام انجام دادند.

وقتی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه تشریف آوردند… هیچ کسی مانند حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه دلسوزِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و زحمات ایشان نیست.

اصلاً سِرّ مظلومیتِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه در مظلومیتِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، زدنِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه، تخریبِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه، فحاشی و لعنِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه (نعوذبالله)، بهتانی که به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه زدند، تخریبی که حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه را کردند، جنگی که با حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه کردند، برای این بود که می‌خواستند از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم انتقام بگیرند، و نمونه‌هایی هم عرض کردیم و بایستی در جایی مفصل هم در این مورد گفتگو کرد.

نگاهِ بنی امیّه «فرصتِ جنگ برای کسبِ معاش» بود، نه جهاد برای خدا

الآن در این گوشه‌ی دفاع از دستاوردهای حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در فضای جنگ هستیم، شب گذشته عرض کردیم، وقتی نسبت به بعضی از حاکمان انتقاد بود و مردم از آن‌ها ناراضی بودند، از غارتِ بیت المال، از بعضی از اشکالات فرهنگی که در جامعه بود، پسرداییِ یکی از حاکمان بعد از پیغمبر آمد و گفت:[2] مردم را به جنگ بفرست و پول و غنیمت و برده و کنیز بدست می‌آورند و این‌ها دیگر گرفتارِ این حرف‌های دنیا می‌شوند و به تو گیر نمی‌دهند! بگذار آنقدر آنجا بمانند و ثروت بدست بیاورند…

شما ببینید که آیا این نگاهِ جهاد است؟ و توجّه داشته باشید که این موضوع به نام حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نوشته می‌شود، این موضوع است که برای ما دردناک است.

از طرفی روزی «خالد بن ولید» سال 12 هجری سخنرانی می‌کرد و گفت: اگر جهاد و… هم نبود ما برای اینکه معاشمان تأمین بشود باید به این جنگ برویم؛[3] ببینید این ادبیات ادبیاتِ شخصی به نام «خالد بن ولید» است، اما ادبیاتِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اینطور نیست، یعنی ما در اسلام چیزی به نام «فرصتِ جنگ برای کسبِ معاش» نداریم.

بنی امیّه خیانت را زرنگی می‌دانست

در سال 30 هجری «سعید بن عاص» که از بستگان یکی از حاکمان بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، در جایی مشغولِ جنگ بودند، سپاه روبرو گفتند به ما امان بدهید که ما با شما نجنگیم، گفت: من به شما امان می‌دهم «فَأَعْطَاهُمْ عَلَى أَلا يَقْتُلَ مِنْهُمْ رَجُلا وَاحِدًا»[4] که حتّی یک نفر هم از شما کشته نشود، این‌ها گفتند: پس ما اسیر می‌شویم.

فکر می‌کنید مبدأ این موضوع که به حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام امان دادند و بعد ایشان را کشتند[5] در کجا بود؟ چرا وقتی می‌خواهند به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه امان بدهند حضرت به چند جهت، که یکی از آن‌ها همین موضوع است، نمی‌پذیرند؟ چرا وقتی حاکم مدینه می‌گوید به شما امان می‌دهیم، یا اینکه حاکم مکّه می‌گوید ما به شما امان می‌دهیم[6] حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نمی‌پذیرند؟ چون می‌دانند سبکِ زندگیِ عدّه‌ای این است که در جنگ خیانت کنند.

در موضوع «سعید بن عاص»، مشرکین با این‌ها بعنوانِ سپاه اسلام معامله کردند، وقتی گفتند امان می‌دهیم همه اسلحه‌های خود را تحویل دادند، این «سعید بن عاص» همه را بجز یک نفر کشت! و گفت: من گفتم یک نفر را نمی‌کشم، در صورتی که گفته بود «من یک نفر را هم نمی‌کشم»، بعد هم گفت من یک نفر را نکشتم!

یعنی کشتار را زرنگی می‌دیدند، و بعد این موضوع را پیروزی می‌دیدند! «خالد بن ولید» را سیف الله می‌دیدند![7] وقتی خبر می‌دادند که خالد چه کرده است، که من قصد ندارم به زبان بیاورم، بخاطرِ بشارتِ شنیدنِ این خبر به بشارت دهنده جایزه می‌دادند![8]

این یک مسیر است، و مسیرِ دیگر…

حیرتِ «نصری سلهب» مسیحی از جوانمردی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه

چرا حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه باید قبله‌ی هر حقیقت‌جویی باشند؟ «نصری سلهب» مسیحی که ادیبِ برجسته‌ای است خیلی زیبا می‌گوید، ابتدا ببینید که چه می‌گوید تا من بعد از آن بتوانم توضیح بدهم.

چند شب قبل عرض کردیم که او می‌گوید: «معاذ الله أن نصف عليا بالشجاع»،[9] وای بحال ما که بگوییم علی سلام الله علیه فقط شجاع بود، آیا این شجاع بودن به معنای برنده بودن در هر نبرد است؟ نه! «إنّما هو شجاع لأنّه تصدی للباطل والجور والظلم» علی شجاع بود، برای اینکه هم قدرت داشت و هم اینطور نبود که در میان جنگ سفّاکی کند، بلکه ظالمان و قاتلان و وحشیان را از پی حق می‌زدند، آن هم به أقل، و من بیچاره‌ی این جمله‌ی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه شده‌ام «اذا قدرت علي عدوّك فاجعل العفو عنه للقدرة عليه»،[10]

توجّه کنید، نگاه بنی امیّه و «سعید بن عاص» را دیدیم، او امان را می‌پذیرد و لشگر دشمن به او بعنوان مسلمان اعتماد می‌کند، بعد هم «سعید بن عاص» خیانت می‌کند! حال نگاهِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه را ببینید.

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه می‌فرمایند: «اذا قدرت علي عدوّك فاجعل العفو عنه للقدرة عليه»، اگر بر دشمنِ خودت چیره شدی، به شکرانه‌ی پیروزی و قدرتی که داری او را عفو کن.

این اصلاً یک نگاهِ دیگری است، یعنی حضرت می‌فرمایند: ما نیامده‌ایم که خونریزی کنیم…

«نصری سلهب» می‌گوید: او بارها در جنگ‌ها بخشید، «و هو ما كان ليجهل أنّ أعداءه لو ظفروا به لقتلوه»، می‌دانست اگر دستِ همان مروانی که در جمل آزاد کرد به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه می‌رسید ایشان را می‌کشت، «بل لقطّعوا أوصاله و مثّلوا به»، بلکه ایشان را تکه تکه می‌کردند، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه می‌دانستند که اگر دشمنان ایشان پیروز می‌شدند ایشان را تکه تکه می‌کردند، یا اینکه آب را به روی ایشان می‌بستند، اما حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه فرصتِ انتقام را برای خودشان یک فرصتِ پیروزی نمی‌دیدند، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه هیچ وقت در عرصه‌ی تقوا و حق‌مداری و توجّه به شکست‌خورده، هیچ وقت نخواستند که پیروزی نظامی را بر این ترجیح بدهند.

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه پدری برای همه

لذا عمرو به معاویه می‌گفت: «وأهل العراق يخافون منك»،[11] عراقی‌ها از پیروزی تو در جنگ می‌ترسند، چون آن‌ها را بیچاره می‌کنی، «و أهل الشام لا يخافون من علي إن ظفر بهم»، اهل شام با اینکه دشمنِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه هستند و ایشان را لعن می‌کنند، ولی با این حال خیالشان راحت است که اگر اسیر بشوند یا شکست بخورند اتفاق خاصّی برای آن‌ها نمی‌افتد.

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه آمده‌اند تا هدایت کنند، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه پدرِ همه هستند، چطور یک پدر اگر یک فرزندِ ناخلفی دارد، برای او بیشتر تلاش می‌کند، نامه‌های حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه به معاویه را ببینید، بعضی از مورخان گفته‌اند که اصلاً شأنِ شما نبود که با معاویه دهان به دهان بشوید، بعد شما او را به تقوا توصیه می‌کنید.

ما می‌بینیم که خدای متعال گاهی انبیاء علیهم السلام را برای طاغوت می‌فرستد، و باید با او نرم سخن بگویند، «قُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا»[12].

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه در مسیرِ هدایت، هیچ کسی را استثناء نمی‌کنند، سفره‌ی هدایت پهن است، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه خیلی به حدود الهی توجّه دارند و برای ایشان مهم است، و این روایت از حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه است که «لَا يُقَامُ عَلَى أَحَدٍ حَدٌّ بِأَرْضِ الْعَدُوِّ»[13] اگر سپاه در جنگ به جایی در سرزمین دشمن رفت، اگر نیرویی دزدی کرد در آنجا به او حد نمی‌زنید. چرا؟ چون ممکن است در سرزمین دشمن امکان فرار برای او زیاد باشد و به سمت دشمن فرار کند و او جهنّمی بشود. من اگر حدّ الهی هم می‌زنم برای رحمتِ خدای متعال است و برای این است که این شخص هدایت بشود و او را از جهنّم نجات بدهم، اگر در سرزمین دشمن به او حدّ بزنیم احتمال دارد آن نیرو برای اینکه بخواهد فرار کند، یا بر اثرِ عصبانیّت و ناراحتی برود و به دشمن بپیوندد، وقتی این نیرو به دشمن بپیوندد از هدایت دور شده است. یعنی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه دین را به مسیری می‌برند که یک نفر بیشتر هدایت بشود.

تأکید حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه بر حفظ شأن اسیران

مثلاً در زمان یکی از خلفای بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، ایرانی‌ها را آوردند و آن خلیفه گفت این‌ها را برای حمّالی می‌بریم، این‌ها باید سالخوردگان را به دوش بگیرند و برای طواف ببرند. این موضوع دونِ شأن آن اسیران بود، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه فرمودند: شما این‌ها را اسیر گرفته‌اید ولی این‌ها گرامیانِ قومِ خودشان هستند، چنین نکنید،[14] حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند گرامیانِ هر قوم را گرامی بدارید، اگر کسی در جنگ اسیر هم شده است کارِ دونِ شأن از او نخواهید، شأنِ او را رعایت کنید.

توجّه کنید حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه می‌فرمایند شأن کسی که در جنگ شرکت کرده است و اسیر شده است را رعایت کنید!

ماجرای «عبیدالله بن عمر» و برخورد حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه با او

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه برای این موضوع خیلی هزینه دادند، دیگران اینطور بودند که وقتی به آن‌ها گفتند عدّه‌ای زکات نداده‌اند سریع گفتند گردن بزنید! به آن شخص گفتند: این‌ها مسلمان هستند و به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم قسم یاد می‌کنند، مسلمان هستند، حال با شما اختلاف نظر دارند…

وقتی خلیفه دوم ترور شد پسرِ او خیلی ناراحت شد، برای پیدا کردنِ آن کسی که خلیفه را ترور کرده بود رفت اما او را پیدا نکرد، چون «فیروز» ایرانی بود، پسر خلیفه هم عدّه‌ای از ایرانیان را کشت![15]

وقتی خلیفه سوم به حکومت رسید گفت: چون خانواده خلیفه دوم خلیفه را از دست داده‌اند دیگر ما پسرِ او را قصاص نمی‌کنیم.[16]

توجّه کنید که او چند مسلمان ایرانی را کشته بود! اولاً توجّه کنید که نمی‌شود کسی را ناحق کشت، مسلمان باشد یا غیرمسلمان باشد، ثانیاً اینکه آن‌ها مسلمان هم بودند، یعنی یک حق اضافه شد، خونِ انسان‌ها محترم است، خونِ مسلمان یک احترامِ ویژه‌ای دارد.

خلیفه سوم گفت: من دیه‌ی او را از بیت المال می‌دهم، دیه را پرداخت کردند. چهار نفر مسلمان کشته شده‌اند، آن‌ها حقِ قصاص دارند.

این موضوعی که می‌خواهم عرض کنم خیلی برای حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه دردسر داشت، اگر انسان بیاید و از آقازاده‌ها حمایت کند، در این صورت همه جا هوای او را دارند، اگر انسان از صاحبانِ قدرت حمایت کند رسانه‌ها و مراکز قدرت و مراکز ثروت برای او کار می‌کنند، اما کسی که هیچ کسی را ندارد، کسی که تنهاست و غریب است، مظلوم است و غریب… حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه به سراغِ مظلوم‌های غریب می‌روند، این‌ها غریبه بودند، بالاخره از ایران آمده بودند و تنها بودند و ظلمی هم به آن‌ها شد و دیه را هم دادند، ولی بالاخره این‌ها حقِ قصاص داشتند.

وقتی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه به حکومت رسیدند، با اینکه از نظرِ ظاهری، قوّه‌ی قضائیه‌ی حاکمیت قبل حکم صادر کرده است و دیه را پرداخت کرده است و پرونده مختومه است، اما واقع این است که اینطور نیست و حق روی زمین مانده است، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه فرمودند: اگر دست من به عبیدالله برسد او را قصاص خواهم کرد.[17] عبیدالله هم بخاطرِ همین موضوع رفت و به معاویه پیوست.[18]

یعنی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه می‌فرمایند حق برای من مهم است، در تاریخ ثبت نشود که در دین اسلام اگر یک مسلمان عرب نباشد می‌توانیم هر بلایی بر سرِ او بیاوریم، بلکه او مُحِق است.

قوی و ضعیف نزدِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه جمله‌ای فرمودند که باید آن را بر سردرِ قوه‌ی قضائیه‌ی ما بنویسند، ما امیدوار هستیم که ان شاء الله با نقاط قوّتی که در قوّه‌ی قضائیّه هست به سمتِ قوّه‌ی قضائیه‌ی مطلوب برویم، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه فرمودند: «والقوی عندی ضعیف حتی آخذ الحق منه»،[19] قوی، آقازاده‌ها، قدرتمندان، صاحبانِ مقام برای من ضعیف هستند، تا اینکه حق را از حلقومِ آن‌ها بیرون بکشم، «الذلیل عندی عزیز حتی آخذ الحق له» آن بی‌کس و کار و بی‌پناه که مظلوم است حق دارد، او نزد من قوی است تا حق را به او تقدیم کنم.

یعنی آن کسی که مظلوم است در نگاه حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه و اسلام حقیقی قوی است، نه آن کسی که ثروت و نسب و فامیل دارد.

این موضوع خیلی برای حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه دردسر داشت، جریان شام در جامعه خیلی برای عبیدالله تبلیغات کرده بود و می‌گفتند پسر خلیفه آمده است و به ما پیوسته است، ولی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه می‌فرمایند حق مهم است، حال این رسانه‌ها هرچقدر که می‌خواهند فریاد بزنند و همه بر علیه من باشند، این اصلاً مهم نیست.

وفای سپاه اسلام نسبت به مسیحیان

اینجا یک جمله‌ی معترضه عرض کنم، این شب‌ها فرصت ما کم است و بحث ما خیلی مختصر است.

جنگ‌هایی که در دوره‌ی اسلامی بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شکل گرفت، همه‌ی آن‌ها اینطور نبودند که سپاه اسلام به حق نباشد، بسیاری از اوقات سپاه اسلام به حق بود، بسیاری از اوقات درواقع در مقابلِ هجوم‌ها دفاع می‌کردند، همه‌ی فرماندهان هم مانند «خالد بن ولید» نبودند، اصحاب حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، بزرگانی مانند حُجر بن عدی و عمّار و ابوعیّوب هم رفته‌اند و جنگیده‌اند، یک نمونه‌ی خوب هم عرض کنم، اینکه ما عرض می‌کنیم این است که حتّی اگر یک ظلم هم به نام اسلام واقع بشود خیلی زیاد است، و متأسّفانه بیش از یک مورد است، اما اینطور نیست که همه‌ی سپاه اسلام بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خطا کرده باشند، یک نمونه برای شما عرض کنم.

امروز عزیزان غیرمسلمان در کشور ما بخاطرِ اینکه به جنگ می‌روند و کشته می‌دهند و به سربازی می‌روند و مانند بقیه مالیات می‌دهند دیگر جزیه پرداخت نمی‌کنند، اما آن روزگار به جنگ نمی‌رفتند، یعنی از جنگ رفتن و سربازی و… معاف بودند، بجای آن هم مقداری پول می‌دادند که حکومت تعیین می‌کرد.

زمانی سپاهیان اسلام از مسیحیانی جزیه گرفته بودند که امنیت منطقه‌ی آن‌ها را تأمین کنند، این سپاهیان اسلام توسط دشمن محاصره شدند، احساس کردند که این محاصره به قتل سپاهیان می‌انجامد، برای همین پولِ جزیه را برگرداندند و گفتند: ما این پول را گرفته بودیم که امنیت شما را تأمین کنیم، حال که نمی‌توانیم امنیت شما را تأمین کنیم این پول حقِ شماست.

وقتی مسیحیان دیدند اینطور است گفتند: ما هم می‌آییم و شما را کمک می‌کنیم.[20]

پس باید انصاف را رعایت کرد، همه‌ی جنگ‌ها اینطور نبود، ولی متأسفانه گاهی ظلمِ واضح رخ می‌داد، به قدری که حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه جزوِ دغدغه‌ها و آرزوهای خودشان فرمودند: ای کاش اینطور می‌شد که «وَ رددت سبايا فارس و سائر الأمم إلى كتاب الله وسنة نبيه صلى الله عليه وآله»[21] ای کاش می‌توانستم به شیوه‌ای که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دستور داده‌اند با این ایرانی‌هایی که اسیر گرفته‌اند و دیگرانی که از امّت‌های دیگر هستند رفتار کنیم.

جامعه نمی‌گذاشت حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه به آن شکلی که می‌خواهند و مدّنظر دارند عدالتِ مهدوی پیاده کنند، دائم دست و پای حضرت را می‌بستند و چالش درست می‌کردند و این موضوع جزوِ دغدغه‌ها و آرزوها و نگرانی‌های حضرت است که این موضوع هنوز در آن جامعه اصلاح نشده بود و در صورت اصلاح جامعه بهم می‌ریخت و دوباره کشتار می‌شد، اما حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه به دنبالِ این موضوع بودند که این موضوع را اصلاح کنند.

سیره‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در برخورد با خادم‌ها و اسیران

حال که به اینجا رسیدیم به ذهن بنده رسید جمله‌ای از حضرت سجّاد صلوات الله علیه عرض کنم، این مطلبی که می‌خواهم به خدمت عزیزانمان بگویم یک کلید است، اگر بخواهیم سیره‌ی امام زمان ارواحنا فداه را یاد بگیریم، قبلاً عرض کردیم که امام صادق صلوات الله علیه فرمودند بروید و سیره‌ی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه را یاد بگیرید، امام باقر صلوات الله علیه و امام صادق صلوات الله علیه فرموده‌اند که سیره‌ی امام سجّاد صلوات الله علیه هم به سیره‌ی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه شباهت دارد، ان شاء الله خدای متعال توفیق بدهد که ما با زندگی امام سجّاد صلوات الله علیه و با خدمات ایشان، با درخشش عظیمِ مکارم اخلاق حضرت و دعاهای حضرت و سخاوت عجیب حضرت آشنا بشویم.

در روایات ائمه‌ی ما علیهم السلام فرموده‌اند که حضرت سجّاد صلوات الله علیه به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه شباهت دارند.

ببینید حضرت سجّاد صلوات الله علیه راجع به این افرادی که در جنگ‌ها اسیر می‌شدند چه فرموده‌اند، حضرت فرموده‌اند: «أما حق مملوكك»،[22] یعنی طرف در جنگ اسیر شده است و او را آورده‌اند… آن زمان زندان نداشتند که اسیر را به زندان بیندازند، بنابراین اسراء را به خانه‌ها می‌بردند، امام سجّاد سلام الله علیه می‌فرمایند: «فأن تعلم أنه خلق ربك» همانطور که خدای متعال تو را خلق کرده است او را هم خدای متعال خلق کرده است، «و ابن أبيك و امك»، پسرِ پدر و مادرِ توست، یعنی هر دو از آدم و حوّا علی نبیّنا و آله و علیهما السلام هستید، تو نسبت به او برتری نداری، «لحمك ودمك».

ما می‌گوییم حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه فرمودند: تو «لَحمُهُ لَحمي، ودَمُهُ دَمي»[23] از گوشت و خون من هستی.

حال حضرت سجّاد سلام الله علیه می‌فرمایند: ما نسبت به دیگران که اسیر شده‌اند، آن خطایی که کرده است و اسیر شده است یک بحث است، اما نسبتِ ما به او حسِ توفق نداریم.

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه به خادم خودشان می‌فرمایند: «و أنا أستحيي من ربّي»[24]، من از خدای متعال حیاء می‌کنم که خیال کنم «أن أتفضّل عليك» از تو برتر هستم.

حضرت سجّاد صلوات الله علیه فرمودند: حواسِ خودت را جمع کن، «فتطعمه مما تأكل» سفره‌ی خودتان را جدا نکنید، همان چیزی که می‌خورید به او بدهید، در همان مجلس، «وتلبسه مما تلبس» همان چیزی که می‌پوشی به او بده تا بپوشد. این سیره‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است و استثناء نیست.

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه با خادمِ خویش می‌روند و دو لباس می‌خرند، بعد حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه می‌فرمایند: «اِختَر أيَّهُما شِئتَ»[25] تو دوست داری کدامیک را بپوشی؟ تو انتخاب کن، تو جوان هستی، برای تو مهم است که خوش‌تیپ باشی.

حال شما این رفتار را با آن قتل‌عامِ امویان مقایسه کنید.

من نمی‌خواهم این شب‌ها حرف‌هایی بزنم که حال مخاطبین در سحر گرفته شود، چه تبختر‌هایی بر سرِ این خادم و اسیر پیش می‌آمد، که کتک‌هایی که نمی‌خوردند، چه جنایت‌هایی که انجام نشده است…

متأسفانه برخی این کارها را به نام اسلام حساب می‌کردند.

اما وقتی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه می‌خواهند به این موضوع بپردازند، رفتارِ حضرت یک رفتارِ استثنائی است.

بعضی از فقهای ما فتوای به واجب بودنِ این فرمایشِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه داده‌اند.

یک نفر را در جنگ گرفته‌ایم و او اسیر می‌شود، بالاخره جنایت کرده است، حتّی اگر ندانیم که او کسی را کشته باشد، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه می‌فرمایند: «إطعامُ الأسيرِ»[26] غذا دادن «و الإحسانُ إليهِ» و احسان به او ، (توجّه بفرمایید که خدای متعال در قرآن کریم می‌فرمایند به پدر و مادرِ خود احسان کنید) «حقٌّ واجبٌ» حقِ واجب است، حتّی اگر این شخص یک جنایتی کرده است و فردا باید اعدام بشود، اما الآن که اسیر است هم باید به او غذای خوب داد و هم باید به او احسان کرد، باید به او نیکی کنید.

لذا این سیره‌ی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه بود، نه اینکه حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه فقط نسبت به قاتلِ خود فرموده باشند که جای او نرم باشد و غذای او خوب باشد، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند: از همان غذایی که خودتان می‌خورید به او بدهید.[27]

مسلّم است که آن قاتلِ منحوس حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه شقاوتمند است ولی غذای او غذای خوب باشد.

دعا

خدایا! تو را به حق حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه و به مهربانی حضرت نسبت به بشریّت، چشیدنِ محبّتِ عینیِ ظاهریِ حضرت ولی عصر ارواحنا فداه، زیارتِ حضرت حجّت ارواحنا فداه، خدمت به حضرت، و مهرورزی با امام زمان ارواحنا فداه را روزی همه‌ی ما بگردان.


[1] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۴۳ ، صفحه ۲۲۴ (للمفيد اَلصَّدُوقُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اِبْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: إِذَا كَانَ يَوْمُ اَلْقِيَامَةِ جَمَعَ اَللَّهُ اَلْأَوَّلِينَ وَ اَلْآخِرِينَ فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ فَيُنَادِي مُنَادٍ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ وَ نَكِّسُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلصِّرَاطَ قَالَ فَتَغُضُّ اَلْخَلاَئِقُ أَبْصَارَهُمْ فَتَأْتِي فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلاَمُ عَلَى نَجِيبٍ مِنْ نُجُبِ اَلْجَنَّةِ يُشَيِّعُهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ فَتَقِفُ مَوْقِفاً شَرِيفاً مِنْ مَوَاقِفِ اَلْقِيَامَةِ ثُمَّ تَنْزِلُ عَنْ نَجِيبِهَا فَتَأْخُذُ قَمِيصَ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِيَدِهَا مُضَمَّخاً بِدَمِهِ وَ تَقُولُ يَا رَبِّ هَذَا قَمِيصُ وَلَدِي وَ قَدْ عَلِمْتَ مَا صُنِعَ بِهِ فَيَأْتِيهَا اَلنِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَا فَاطِمَةُ لَكِ عِنْدِيَ اَلرِّضَا فَتَقُولُ يَا رَبِّ اِنْتَصِرْ لِي مِنْ قَاتِلِهِ فَيَأْمُرُ اَللَّهُ تَعَالَى عُنُقاً مِنَ اَلنَّارِ فَتَخْرُجُ مِنْ جَهَنَّمَ فَتَلْتَقِطُ قَتَلَةَ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ كَمَا يَلْتَقِطُ اَلطَّيْرُ اَلْحَبَّ ثُمَّ يَعُودُ اَلْعُنُقُ بِهِمْ إِلَى اَلنَّارِ فَيُعَذَّبُونَ فِيهَا بِأَنْوَاعِ اَلْعَذَابِ ثُمَّ تَرْكَبُ فَاطِمَةُ عَلَيْهَا السَّلاَمُ نَجِيبَهَا حَتَّى تَدْخُلَ اَلْجَنَّةَ وَ مَعَهَا اَلْمَلاَئِكَةُ اَلْمُشَيِّعُونَ لَهَا وَ ذُرِّيَّتُهَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَ أَوْلِيَاؤُهُمْ مِنَ اَلنَّاسِ عَنْ يَمِينِهَا وَ شِمَالِهَا.)

[2] تاریخ الطبری، جلد 4، صفحه 333 (حدثني جعفر بن عبد الله المحمدي، قال: حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ حَمَّادِ بْنِ طَلْحَةَ وَعَلِيُّ بْنُ حُسَيْنِ بْنِ عِيسَى، قَالا: حَدَّثَنَا حُسَيْنُ بْنُ عِيسَى، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ هَارُونَ بْنِ سَعْدٍ، عَنِ الْعَلاءِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زَيْدٍ الْعَنْبَرِيِّ، أَنَّهُ قَالَ: اجْتَمَعَ نَاسٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ، فَتَذَاكَرُوا أَعْمَالَ عُثْمَانَ وَمَا صَنَعَ، فَاجْتَمَعَ رَأْيُهُمْ عَلَى أَنْ يَبْعَثُوا إِلَيْهِ رَجُلا يُكَلِّمُهُ، ويخبره بأحداثه، فأرسلوا اليه عامر ابن عَبْدِ اللَّهِ التَّمِيمِيَّ ثُمَّ الْعَنْبَرِيَّ- وَهُوَ الَّذِي يُدْعَى عَامِرَ بْنَ عَبْدِ قَيْسٍ- فَأَتَاهُ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ، فَقَالَ لَهُ: إِنَّ نَاسًا مِنَ الْمُسْلِمِينَ اجْتَمَعُوا فَنَظَرُوا فِي أَعْمَالِكَ، فَوَجَدُوكَ قَدْ رَكِبْتَ أُمُورًا عِظَامًا، فَاتَّقِ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ وَتُبْ إِلَيْهِ، وَانْزَعْ عَنْهَا قَالَ لَهُ عُثْمَانُ: انْظُرْ إِلَى هَذَا، فَإِنَّ النَّاسَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُ قَارِئٌ، ثم هو يجيء فيكلمني في المحقرات، فو الله مَا يَدْرِي أَيْنَ اللَّهُ! قَالَ عَامِرٌ: أَنَا لا أَدْرِي أَيْنَ اللَّهُ! قَالَ: نَعَمْ، وَاللَّهِ ما تدرى اين الله، قال عامر: بلى وَاللَّهِ إِنِّي لأَدْرِي أَنَّ اللَّهَ بِالْمِرْصَادِ لَكَ فَأَرْسَلَ عُثْمَانُ إِلَى مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ، وَإِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَعْدِ بْنِ أَبِي سَرْحٍ، وَإِلَى سَعِيدِ بْنِ الْعَاصِ، وَإِلَى عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ بْنِ وَائِلٍ السَّهْمِيِّ، وَإِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ، فَجَمَعَهُمْ لِيُشَاوِرَهُمْ فِي أَمْرِهِ وَمَا طَلَبَ إِلَيْهِ، وَمَا بَلَغَهُ عَنْهُمْ، فَلَمَّا اجْتَمَعُوا عِنْدَهُ قَالَ لَهُمْ: إِنَّ لِكُلِّ امْرِئٍ وُزَرَاءَ وَنُصَحَاءَ، وَإِنَّكُمْ وُزَرَائِي وَنُصَحَائِي وَأَهْلُ ثِقَتِي، وَقَدْ صَنَعَ النَّاسُ مَا قَدْ رَأَيْتُمْ، وَطَلَبُوا إِلَيَّ أَنْ أَعْزِلَ عُمَّالِي، وَأَنْ أَرْجِعَ عَنْ جَمِيعِ مَا يَكْرَهُونَ إِلَى مَا يُحِبُّونَ، فَاجْتَهِدُوا رَأْيَكُمْ، وَأَشِيرُوا عَلَيَّ فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَامِرٍ: رَأْيِي لَكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْ تَأْمُرَهُمْ بِجِهَادٍ يَشْغَلُهُمْ عَنْكَ، وَأَنْ تَجْمُرَهُمْ فِي الْمَغَازِي حَتَّى يَذِلُّوا لَكَ فَلا يَكُونُ هِمَّةُ أَحَدِهِمْ إِلا نَفْسَهُ، وَمَا هُوَ فِيهِ مِنْ دُبْرَةِ دَابَّتِهِ و قَمْلِ فَرْوِهِ.)

[3] تاریخ الطبری، جلد 3، صفحه 354 (حدثنا عبيد الله، قال: حدثني عمي، عن سَيْفٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُثْمَانَ، قَالَ: نَزَلَ خَالِدٌ عَلَى الأندرزغرِ بِالولجةِ فِي صَفَرٍ، فَاقْتَتَلُوا بِهَا قِتَالا شَدِيدًا، حَتَّى ظَنَّ الْفَرِيقَانِ ان الصبر قد فرغ، وَاسْتَبْطَأَ خَالِدٌ كَمِينَهُ، وَكَانَ قَدْ وَضَعَ لَهُمْ كَمِينًا فِي نَاحِيَتَيْنِ، عَلَيْهِمْ بُسْرُ بْنُ أَبِي رُهْمٍ وَسَعِيدُ بْنُ مُرَّةَ الْعِجْلِيُّ، فَخَرَجَ الْكَمِينُ فِي وَجْهَيْنِ، فَانْهَزَمَتْ صُفُوفُ الأَعَاجِمِ وَوَلَّوْا، فَأَخَذَهُمْ خَالِدٌ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَالْكَمِينُ مِنْ خَلْفِهِمْ، فَلَمْ يَرَ رَجُلٌ مِنْهُمْ مَقْتَلَ صَاحِبِهِ، وَمَضَى الأندرزغرُ فِي هَزِيمَتِهِ، فَمَاتَ عَطَشًا وَ قَامَ خَالِدٌ فِي النَّاسِ خَطِيبًا يُرَغِّبُهُمْ فِي بِلادِ الْعَجَمِ، وَيُزَهِّدُهُمْ فِي بِلادِ الْعَرَبِ، وَقَالَ: أَلا تَرَوْنَ إِلَى الطَّعَامِ كَرَفْغِ التُّرَابِ وَبِاللَّهِ لَوْ لَمْ يُلْزِمْنَا الْجِهَادُ فِي اللَّهِ وَالدُّعَاءُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَلَمْ يَكُنْ إِلا الْمَعَاشُ لَكَانَ الرَّأْيُ أَنْ نُقَارِعَ عَلَى هَذَا الرِّيفِ حَتَّى نَكُونَ أَوْلَى بِهِ، وَنُوَلِّي الْجُوعَ وَالإِقْلالِ مَنْ تَوَلاهُ مِمَّنِ اثَّاقَلَ عَمَّا أَنْتُمْ عَلَيْهِ وَسَارَ خَالِدٌ فِي الْفَلاحِينَ بِسِيرَتِهِ فَلَمْ يَقْتُلْهُمْ، وَسَبَى ذَرَارِيَّ الْمُقَاتِلَةِ وَمَنْ أَعَانَهُمْ، وَدَعَا أَهْلَ الأَرْضِ إِلَى الْجَزَاءِ وَالذِّمَّةِ، فَتَرَاجَعُوا.)

[4] تاریخ الطبری، جلد4، صفحه 270 (وَضَرَبَ يَوْمَئِذٍ سَعِيدٌ رَجُلا مِنَ الْمُشْرِكِينَ عَلَى حَبْلِ عَاتِقِهِ، فَخَرَجَ السَّيْفُ مِنْ تَحْتِ مِرْفَقِهِ، وَحَاصَرَهُمْ، فَسَأَلُوا الأَمَانَ، فَأَعْطَاهُمْ عَلَى أَلا يَقْتُلَ مِنْهُمْ رَجُلا وَاحِدًا، فَفَتَحُوا الْحِصْنَ، فَقَتَلَهُمْ جَمِيعًا إِلا رَجُلا وَاحِدًا، وَحَوَى مَا كَانَ فِي الْحِصْنِ، فَأَصَابَ رَجُلٌ مِنْ بَنِي نَهْدٍ سَفَطًا عَلَيْهِ قُفْلٌ، فَظَنَّ فِيهِ جَوْهَرًا، وَبَلَغَ سَعِيدًا، فَبَعَثَ إِلَى النَّهْدِيِّ، فَأَتَاهُ بِالسَّفَطِ، فَكَسَرُوا قُفْلَهُ، فَوَجَدُوا فِيهِ سَفَطًا، فَفَتَحُوهُ، فَإِذَا فِيهِ خِرْقَةٌ سَوْدَاءُ مُدْرَجَةٌ فَنَشَرُوهَا، فَوَجَدُوا خِرْقَةً حَمْرَاءَ فَنَشَرُوهَا، فَإِذَا خِرْقَةٌ صَفْرَاءُ، وَفِيهَا أَيْرَانِ: كُمَيْتٍ وَوَرْدٍ، فَقَالَ شَاعِرٌ يَهْجُو بَنِي نَهْدٍ: آبَ الْكِرَامُ بِالسَّبَايَا غَنِيمَةً … وَفَازَ بَنُو نَهْدٍ بِأَيْرَيْنِ فِي سَفَطْ كُمَيْتٍ وَوَرْدٍ وَافِرَيْنِ كِلاهُمَا … فَظَنُّوهُمَا غُنْمًا فَنَاهِيكَ مِنْ غَلَطْ!)

[5] الملهوف علی قتلی الطفوف، صفحه 120 (ولَمّا قَتَلَ مُسلِمٌ مِنهُم جَماعَةً ، نادى إلَيهِ مُحَمَّدُ بنُ الأَشعَثِ : يا مُسلِمُ ! لَكَ الأَمانُ . فَقالَ لَهُ مُسلِمٌ : وأيُّ أمانٍ لِلغَدَرَةِ الفَجَرَةِ ! ثُمَّ أقبَلَ يُقاتِلُهُم ويَرتَجِزُ بِأبياتِ حَمرانَ بنِ مالِكٍ الخَثعَمِيِّ يَومَ القرنِ ، حَيثُ يَقولُ : أقسَمتُ لا اُقتَلُ إلّا حُرّا  وإن رَأَيتُ المَوتَ شَيئا نُكرا اکرَهُ أن اُخدَعَ أو اُغَرّا  أو أخلِطَ البارِدَ سُخنا مُرّا كُلُّ امرِئٍ يَوما يُلاقي شَرّا  أضرِبُكُم ولا أخافُ ضُرّا َقالوا لَهُ : إنَّكَ لا تُخدَعُ ولا تُغَرُّ ، فَلَم يَلتَفِت إلى ذلِكَ ، وتَكاثَروا عَلَيهِ بَعدَ أن اُثخِنَ بِالجِراح ، فَطَعَنَهُ رَجُلٌ مِن خَلفِهِ ، فَخَرَّ إلَى الأَرضِ فَاُخِذَ أسيرا.)

[6] تاریخ الطبری، جلد 5، صفحه 387 (عن الحارث بن كعب الواليّ عن علي بن لَمّا خَرَجنا مِن مَكَّةَ ، كَتَبَ عَبدُ اللّه ِ بنُ جَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام مَعَ ابنَيهِ عَونٍ ومُحَمَّدٍ : أمّا بَعدُ ، فَإِنّي أسأَلُكَ بِاللّه ِ لَمَّا انصَرَفتَ حينَ تَنظُرُ في كِتابي ، فَإِنّي مُشفِقٌ عَلَيكَ مِنَ الوَجهِ الَّذي تَوَجَّهُ لَهُ أن يَكونَ فيهِ هَلاكُكَ وَاستِئصالُ أهلِ بَيتِكَ ، إن هَلَكتَ اليَومَ طَفِئَ نورُ الأَرضِ ، فَإِنَّكَ عَلَمُ المُهتَدينَ ، ورَجاءُ المُؤمِنينَ ، فَلا تَعَجَّل بِالسَّيرِ فَإِنّي في أثَرِ الكِتابِ ، وَالسَّلامُ . قالَ : وقامَ عَبدُ اللّه ِ بنُ جَعفَرٍ إلى عَمرِو بنِ سَعيدِ بنِ العاصِ فَكَلَّمَهُ ، وقالَ : اُكتُب إلَى الحُسَينِ كِتابا تَجَعلُ لَهُ فيهِ الأَمانَ ، وتُمَنّيهِ فيهِ البِرَّ وَالصِّلَةَ ، وتوثِقُ لَهُ في كِتابِكَ ، وتَسأَلُهُ الرُّجوعَ ، لَعَلَّهُ يَطمَئِنُّ إلى ذلِكَ فَيَرجِعَ . فَقالَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ : اُكتُب ما شِئتَ وَائتِني بِهِ حَتّى أختِمَهُ . فَكَتَبَ عَبدُ اللّه ِ بنُ جَعفَرٍ الكِتابَ، ثُمَّ أتى بِهِ عَمرَو بنَ سَعيدٍ ، فَقالَ لَهُ : اِختِمهُ ، وَابعَث بِهِ مَعَ أخيكَ يَحيَى بنِ سَعيدٍ ، فَإِنَّهُ أحرى أن تَطمَئِنَّ نَفسُهُ إلَيهِ ، ويَعلَمَ أنَّهُ الجِدُّ مِنكَ ، فَفَعَلَ ، وكانَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ عامِلَ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ عَلى مَكَّةَ . قالَ : فَلَحِقَهُ يَحيى وعَبدُ اللّه ِ بنُ جَعفَرٍ ، ثُمَّ انصَرَفا بَعدَ أن أقرَأَهُ يَحيَى الكِتابَ ، فَقالا : أقرَأناهُ الكِتابَ ، وجَهَدنا بِهِ ، وكانَ مِمَّا اعتَذَرَ بِهِ إلَينا أن قالَ : إنّي رَأَيتُ رُؤيا فيها رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، واُمِرتُ فيها بِأَمرٍ أنَا ماضٍ لَهُ ، عَلَيَّ كانَ أو لي . فَقالا لَهُ : فَما تِلكَ الرُّؤيا؟ قالَ : ما حَدَّثتُ أحَدا بِها ، وما أنَا مُحَدِّثٌ بِها حَتّى ألقى رَبّي . قالَ : وكانَ كِتابُ عَمرِو بنِ سَعيدٍ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ عليه السلام : بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، مِن عَمرِو بنِ سَعيدٍ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ ، أمّا بَعدُ ، فَإِنّي أسأَلُ اللّه َ أن يَصرِفَكَ عَمّا يوبِقُكَ، وأن يَهدِيَكَ لِما يُرشِدُكَ ، بَلَغَني أنَّكَ قَد تَوَجَّهتَ إلَى العِراقِ ، وإنّي اُعيذُكَ بِاللّه ِ مِنَ الشِّقاقِ ، فَإِنّي أخافُ عَلَيكَ فيهِ الهَلاكَ ، وقَد بَعَثتُ إلَيكَ عَبدَ اللّه ِ بنَ جَعفَرٍ ويَحيَى بنَ سَعيدٍ ، فَأَقبِل إلَيَّ مَعَهُما ، فَإِنَّ لَكَ عِندِيَ الأَمانَ وَالصِّلَةَ ، وَالبِرَّ وحُسنَ الجِوارِ لَكَ ، اللّه ُ عَلَيَّ بِذلِكَ شَهيدٌ وكَفيلٌ ، ومُراعٍ ووَكيلٌ ، وَالسَّلامُ عَلَيكَ . قالَ : وكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّهُ لَم يُشاقِقِ اللّه َ ورَسولَهُ مَن دَعا إلَى اللّه ِ عز و جل ، وعَمِلَ صالِحا وقالَ إنَّني مِنَ المُسلِمينَ وقَد دَعوتَ إلَى الأَمانِ وَالبِرِّ وَالصِّلَةِ ، فَخَيرُ الأَمانِ أمانُ اللّه ِ، ولَن يُؤمِنَ اللّه ُ يَومَ القِيامَةِ مَن لَم يَخَفهُ فِي الدُّنيا ، فَنَسأَلُ اللّه َ مَخافَةً فِي الدُّنيا توجِبُ لَنا أمانَهُ يَومَ القِيامَةِ ، فَإِن كُنتَ نَوَيتَ بِالكِتابِ صِلَتي وبِرّي ، فَجُزيتَ خَيرا فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ، وَالسَّلامُ.)

[7] تاریخ الطبری، جلد 3، ص 279  278 (وَقَالَ عُمَرُ لأَبِي بَكْرٍ إِنَّ فِي سَيْفِ خَالِدٍ رَهَقًا، فَإِنْ لَمْ يَكُنْ هَذَا حَقًّا، حَقَّ عَلَيْهِ أَنْ تُقِيدَهُ، وَأَكَثَرَ عَلَيْهِ فِي ذَلِكَ- وَكَانَ أَبُو بَكْرٍ لا يُقِيدُ مِنْ عُمَّالِهِ وَلا وَزَعَتِهِ- فَقَالَ: هَيْهٍ يَا عُمَرُ! تَأَوَّلَ فَأَخْطَأَ، فَارْفَعْ لِسَانَكَ عَنْ خَالِدٍ وَوَدي مَالِكًا وَكَتَبَ إِلَى خَالِدٍ أَنْ يَقْدَمَ عَلَيْهِ، فَفَعَلَ، فَأَخْبَرَهُ خَبَرَهُ، فَعَذَرَهُ وَقَبِلَ مِنْهُ، وَعَنَّفَهُ فِي التَّزْوِيجِ الَّذِي كَانَتْ تَعِيبُ عَلَيْهِ الْعَرَبُ مِنْ ذَلِكَ وَكَتَبَ إِلَيَّ السَّرِيُّ، عَنْ شُعَيْبٍ، عَنْ سَيْفٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: شَهِدَ قَوْمٌ مِنَ السَّرِيَّةِ أَنَّهُمْ أَذَّنُوا وَأَقَامُوا وَصَلَّوْا، فَفَعَلُوا مِثْلَ ذَلِكَ. وَشَهِدَ آخَرُونَ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ مِنْ ذَلِكَ شَيْءٌ، فَقُتِلُوا وَقَدِمَ أَخُوهُ مُتَمِّمُ بْنُ نُوَيْرَةَ يُنْشِدُ أَبَا بَكْرٍ دَمَهُ، وَيَطْلُبُ إِلَيْهِ فِي سَبْيِهِمْ، فَكَتَبَ لَهُ بِرَدِّ السَّبْيِ، وَأَلَحَّ عَلَيْهِ عُمَرُ فِي خَالِدٍ أَنْ يَعْزِلَهُ، وَقَالَ: إِنَّ فِي سَيْفِهِ رَهَقًا فَقَالَ: لا يَا عُمَرُ، لَمْ أَكُنْ لأُشِيمَ سَيْفًا سَلَّهُ اللَّهُ عَلَى الْكَافِرِينَ . . . … وَ سمَّاه أبو بكرٍ الصدِّيقُ سيفَ الله…)

[8] تاریخ الطبری، جلد3، صفحات 359  357 (……. وَبَعَثَ خَالِدٌ بِالْخَبَرِ مَعَ رَجُلٍ يدعى جَنْدَلا مِنْ بَنِي عِجْلٍ، وَكَانَ دَلِيلا صَارِمًا، فَقَدِمَ عَلَى أَبِي بَكْرٍ بِالْخَبَرِ، وَبِفَتْحِ أُلَيْسَ، وَبِقَدْرِ الْفَيْءِ وَبِعِدَّةِ السَّبْيِ، وَبِمَا حَصَلَ مِنَ الأَخْمَاسِ، وَبِأَهْلِ الْبَلاءِ مِنَ النَّاسِ، فَلَمَّا قَدِمَ عَلَى أَبِي بَكْرٍ، فَرَأَى صَرَامَتَهُ وَثَبَاتَ خَبَرِهِ، قَالَ: مَا اسْمُكَ؟ قَالَ: جَنْدَلٌ، قَالَ: وَيْهًا جَنْدلُ! نَفْسُ عِصَامٍ سَوَّدَتْ عِصَامًا … وَعَوَّدَتْهُ الْكَرَّ وَالإِقْدَامَا وَأَمَرَ لَهُ بِجَارِيَةٍ مِنْ ذَلِكَ السَّبْيِ، فَوَلَدَتْ لَهُ. قَالَ: وَبَلَغَتْ قَتْلاهُمْ مِنْ أُلَيْسَ سَبْعِينَ أَلْفًا جُلَّهُمْ مِنْ أَمْغِيشِيَا. قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: قَالَ لَنَا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ سَعْدٍ: قَالَ عَمِّي: سَأَلْتُ عَنْ أَمْغِيشْيَا بِالْحِيرَةِ فَقِيلَ لِي: مَنِشيَا، فَقُلْتُ لِسَيْفٍ، فَقَالَ: هَذَانِ اسْمَانِ . . حَدَّثَنَا عبيد اللَّه، قال: حدثني عمي، عَنْ سَيْفٍ، عَنْ مُحَمَّدٍ، عن أبي عُثْمَان وطلحه، عن المغيره، قال: لما فرغ خالد من وقعة أليس، نهض فأتى أمغيشيا، وقد أعجلهم عما فيها، وقد جلا أهلها، وتفرقوا في السواد، ومن يومئذ صارت السكرات في السواد، فأمر خالد بهدم أمغيشيا وكل شيء كان في حيزها، وكانت مصرا كالحيرة، وكان فرات بادقلى ينتهي إليها، وكانت أليس من مسالحها، فأصابوا فيها ما لم يصيبوا مثله قط. كَتَبَ إِلَيَّ السَّرِيُّ، عَنْ شُعَيْبٍ، عَنْ سَيْفٍ، عَنْ بَحْرِ بْنِ الفُرَاتِ العِجْلِيِّ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: لَمْ يُصِبِ الْمُسْلِمُونَ فِيمَا بَيْنَ ذَاتِ السَّلاسِلِ وَأَمْغِيشِيَا مِثْلَ شَيْءٍ أَصَابُوهُ فِي أَمْغِيشِيَا، بَلَغَ سَهْمُ الْفَارِسِ ألفا وخمسمائة، سِوَى النَّفَلِ الَّذِي نَفَلَهُ أَهْلُ الْبَلاءِ وَقَالُوا جَمِيعًا: قَالَ أَبُو بَكْرٍ رَحِمَهُ اللَّهُ حِينَ بَلَغَهُ ذَلِكَ: يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ- يُخْبِرُهُمْ بِالْذِي أَتَاهُ: عَدَا أَسَدُكُمْ عَلَى الأَسَدِ فَغَلَبَهُ عَلَى خراذيله، اعجزت النساء ان ينسلن مِثْلَ خَالِدٍ !)

[9] في خطی علي، صفحه 291 (معاذ الله أن نصف عليا بالشجاع لأنه قتل المئات وصارع الأبطال فصرعهم . إنّما هو شجاع لأنّه تصدی للباطل والجور والظلم، للبغي والشرک بل للکفر… وکان کلّما بارز فارساً يسعی إلی ردّ عدوانه بالحسنی وإلی حسم الخلاف عن طريق الإقناع ما تحدّی ولا تکبّر ولا استعلی واستکبر  هو ذو القوّة الخارقة التي ندر لها ندّ. ومن قدّر له التمتّع بمثل نصف قوّته يملأ أجواء ضجيجا وضوضاء ويتعالی حتّی النجوم خيلاء وکبرياء)

[10] في خطی علي، ص 357  356 (من اقواله : ” اذا قدرت علي عدوّك فاجعل العفو عنه للقدرة عليه”. ذلك ما فعله يوم انتصر في وقعة الجمل. و في غيرها من الوقعات. فوضع القول في موضع الفعل. و هو ما كان ليجهل أنّ أعداءه لو ظفروا به لقتلوه، بل لقطّعوا أوصاله و مثّلوا به. ذلك كان شأنه مع عبدالله بن الزبير و مروان بن الحكم و سعيد بن العاص: لقد عفا عنهم و لم يتّخذ بحقهم أيّ تدبير. أمّا عمرو بن العاص – و لسنا لنجهل من هو ابن العاص-  فقد غضّ الطرف عنه و تركه يفرّ من ساح القتال حين كشف عن سوأته! فالبطولة عند علي ما كانت بطولة زند فحسب، ما كانت انقضاض سيف لزهق روح عدوّ انما كان بطولة القلب انقضاض الانسان علي نفسه لينتصر عليها؛ و من هنا قوله المأثور: «إن أغلب الناس من تغلّب علي هواه»)

[11] وقعة صفين، صفحه ٤٧٦ ( قال عمرو بن العاص لمعاوية في صفين: أنت تريد البقاء و هو (اميرالمؤمنین علی علیه¬السلام) يريد الفناء وأهل العراق يخافون منك إن ظفرت بهم، و أهل الشام لا يخافون من علي إن ظفر بهم.)

[12] سوره مبارکه طه، آیه 44 (فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَىٰ)

[13] الکافي (ط الإسلامیة)، جلد 7، صفحه 218 (عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي مَرْيَمَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام: لَا يُقَامُ عَلَى أَحَدٍ حَدٌّ بِأَرْضِ الْعَدُوِّ)

[14] المناقب لإبن شهرآشوب، جلد ۴، صفحه ۴۸ ( لَمَّا وَرَدَ بِسَبْيِ الْفُرْسِ إِلَى الْمَدِينَةِ أَرَادَ عُمَرُ بَيْعَ النِّسَاءِ وَ أَنْ يَجْعَلَ الرِّجَالَ عَبِيدَ الْعَرَبِ وَ عَزَمَ عَلَى أَنْ يَحْمِلُوا الْعَلِيلَ وَ الضَّعِيفَ وَ الشَّيْخَ الْكَبِيرَ فِي الطَّوَافِ وَ حَوْلَ الْبَيْتِ عَلَى ظُهُورِهِمْ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) إِنَّ النَّبِيَّ ع قَالَ أَكْرِمُوا كَرِيمَ قَوْمٍ وَ إِنْ خَالَفُوكُمْ وَ هَؤُلَاءِ الْفُرْسُ حُكَمَاءُ كُرَمَاءُ فَقَدْ أَلْقَوْا إِلَيْنَا بِالسَّلَمِ وَ رَغِبُوا فِي الْإِسْلَامِ فَقَدْ أَعْتَقْتُ مِنْهُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ حَقِّي وَ حَقِّ بَنِي هَاشِمٍ فَقَالَتِ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ قَدْ وَهَبْنَا حَقَّنَا لَكَ يَا أَخَا رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ اللَّهُمَّ فَاشْهَدْ أَنَّهُمْ قَدْ وَهَبُوا وَ قَبِلْتُ وَ أَعْتَقْتُ فَقَالَ عُمَرُ سَبَقَ إِلَيْهَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ نَقَضَ عَزْمَتِي فِي الْأَعَاجِمِ وَ رَغِبَ جَمَاعَةٌ فِي بَنَاتِ الْمُلُوكِ أَنْ يَسْتَنْكِحُوهُنَّ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ نُخَيِّرُهُنَّ وَ لَا نُكْرِهُهُنَّ فَأَشَارَ أَكْبَرُهُمْ إِلَى تَخْيِيرِ شَهْرَبَانُويَهْ بِنْتِ يَزْدَجَرْدَ فَحَجَبَتْ وَ أَبَتْ فَقِيلَ لَهَا أَيَا كَرِيمَةَ قَوْمِهَا مَنْ تَخْتَارِينَ مِنْ خُطَّابِكِ وَ هَلْ أَنْتِ رَاضِيَةٌ بِالْبَعْلِ فَسَكَتَتْ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) قَدْ رَضِيَتْ وَ بَقِيَ الِاخْتِيَارُ بَعْدُ سُكُوتُهَا إِقْرَارُهَا فَأَعَادُوا الْقَوْلَ فِي التَّخْيِيرِ فَقَالَتْ لَسْتُ مِمَّنْ تَعْدِلُ عَنِ النُّورِ السَّاطِعِ وَ الشِّهَابِ اللَّامِعِ الْحُسَيْنِ إِنْ كُنْتُ مُخَيَّرَةً فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ لِمَنْ تَخْتَارِينَ أَنْ يَكُونَ وَلِيَّكِ فَقَالَتْ أَنْتِ فَأَمَرَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ حُذَيْفَةَ بْنَ الْيَمَانِ أَنْ يَخْطُبَ فَخَطَبَ وَ زُوِّجَتْ مِنَ الْحُسَيْنِ ع.)

[15] تاریخ الیعقوبی، جلد 2، صفحه 180 (وَثَبَ ابنُهُ عُبَيدُ اللّه (بنُ عُمَرَ) َقَتَلَ أبا لُؤلُؤة وَابنَتَهُ وَامرَأَتَهُ ، وَاغتَرَّ الهُرمُزانَ فَقَتَلَهُ . وكانَ عُبَيدُ اللّه ِ يُحَدِّثُ أنَّهُ تَبِعَهُ ، فَلَمّا أحَسَّ الهُرمُزانُ بِالسَّيفِ قالَ : أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّه ُ ، وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّه. ورَوى بَعضُهُم أنَّ عُمَرَ أوصى أنَّ يُقادَ عُبَيدُ اللّه ِ بِالهُرمُزانِ ، وأنَّ عُثمانَ أرادَ ذلِكَ ، وقَد كانَ ـ قَبلَ أن يَلِيَ الأَمرَ ـ أشَدَّ مَن خَلَقَ اللّه ُ عَلى عُبَيدِ اللّه ِ ، حَتّى جَرَّ بِشَعرِهِ ، وقالَ : يا عَدُوَّ اللّه، قَتَلتَ رَجُلاً مُسلِما ، وصَبِيَّةً طِفلَةً ، وَامرَأَةً لا ذَنبَ لَها ! قَتَلَنِي اللّه ُ إن لَم أقتُلكَ!!  فَلَمّا وُلِّيَ رَدَّهُ إلى عَمرِو بنِ العاصِ . ورَوى بَعضُهُم عَن عَبدِ اللّه ِ بنِ عُمَرَ أنَّهُ قالَ : يَغفِرُ اللّه َ لِحَفصَةَ ! فَإِنَّها شَجَّعَت عُبَيدَ اللّه ِ عَلى قَتلِهِم) و همچنین سنن الکبری، جلد 8، صفحه 108، حدیث16083 (لَمّا طُعِنَ عُمَرُ ، وَثَبَ عُبَيدُ اللّه ِ ابنُ عُمَرَ عَلى الهُرمُزانِ فَقَتَلَهُ ، فَقيلَ لِعُمَرَ : إنَّ عُبَيدَ اللّه ِ بنَ عُمَرَ قَتَلَ الهُرمُزانَ! قالَ : ولِمَ قَتَلَهُ ؟ قالَ : إنَّهُ قَتَلَ أبي . قيلَ : وكَيفَ ذاكَ ؟ قالَ رَأَيتُهُ قَبلَ ذلِكَ مُستَخلِياً بِأَبي لُؤلُؤة ، وَهُوَ أمَرَهُ بِقَتلِ أبي . قالَ عُمَرُ : ما أدري ما هذا ! اُنظُروا إذا أنَا مِتُّ فَاسأَلوا عُبَيدَ اللّه ِ البَيِّنَةَ عَنِ الهُرمُزانِ هُوَ قَتَلَني ؛ فَإِن أقامَ البَيِّنَةَ فَدَمُهُ بِدَمي ، وإن لَم يُقِمِ البَيِّنَةَ فَأَقيدوا عُبَيدَ اللّه ِ مِنَ الهُرمُزانَ . فَلَمّا وُلِّيَ عُثمانُ ، قيلَ لَهُ : أ لا تُمضي وَصِيَّةَ عُمَرَ في عُبَيدِ اللّه ِ ؟ قالَ : ومَن وَلِيُّ الهُرمُزانَ؟ قالوا: أنتَ يا أميرَ المُؤمِنينَ! فَقالَ: فَقَد عَفَوتُ مِن عُبَيدِ اللّه ِ بنِ عُمَرَ.)

[16] تاریخ العقوبی، جلد 2، صفحه 163 (كثَرَ النّاسُ في دَمِ الهُرمُزانِ ، وإمساكِ عُثمانَ عُبَيدَ اللّه ِ ابنَ عُمَرَ . فَصَعِدَ عُثمانُ المِنبَرَ ، فَخَطَبَ النّاسَ، ثُمَّ قالَ : ألا إنّي وَلِيُّ دَمِ الهُرمُزانِ ، وَقَد وَهَبتُهُ للّه  ولِعُمَرَ ، وتَرَكتُهُ لِدَمِ عُمَرَ. فَقامَ المِقدادُ بنُ عَمرٍو فَقالَ : إنَّ الهُرمُزانَ مَولى للّه ولِرَسولِهِ ، ولَيسَ لَكَ أن تَهِبَ ما كانَ للّه ولِرَسولِهِ ! قالَ : فَنَنظُرُ ، وتَنظُرونَ. ثُمَّ أخرَجَ عُثمانُ ، عُبَيدَ اللّه ِ بنَ عُمَرَ مِنَ المَدينَةِ إلَى الكوفَةِ ، وأنزَلَهُ دارا.)

[17] طبقات الکبری، جلد 3، صفحه 16 (قالَ عَلِيٌّ لِعبُيَدِ اللّه بنِ عُمَرَ : ما ذَنبُ ابنَةِ أبي لُؤلُؤةِ حينَ قَتَلتَها ؟ ! قالَ : فَكانَ رَأيُ عَلِيٍّ ـ حينَ استَشارَهُ عُثمانُ ـ وَرَأيُ الأَكابِرِ مِن أصحابِ رَسولِ اللّه ِ عَلى قَتلِهِ ، لكِنَّ عَمرَو بنَ العاصِ كَلَّمَ عُثمانَ حَتّى تَرَكَهُ. فَكانَ عَلِيٌّ يَقولُ : لَو قَدَرتُ عَلى عُبَيدِ اللّه ِ بنِ عُمَرَ ولِيَ سُلطانٌ لَاقتَصَصتُ مِنهُ)

[18] اخبار الطوال، ص161 (ولما فرغ علي رضي الله عنه من أصحاب الجمل خافه عبيد الله بن عمر أن يقتله بالهرمزان ، فخرج حتى لحق بمعاوية ، فقال معاوية لعمرو : ( قد أحيا الله لنا عمر بن الخطاب رضي الله عنه بقدوم عبيد الله ابنه علينا فأراده معاوية على أن يقوم في الناس فيلزم عليا دم عثمان ، فأبى ، فاستخف به معاوية ، ثم أدناه بعد وقربه.)

[19] نهج البلاغة، خطبه ٣٧ (الذلیل عندی عزیز حتی آخذ الحق له والقوی عندی ضعیف حتی آخذ الحق منه،رضینا عن الله قضاءه و سلمنا لله امره.)

[20] فتوح البلدان (ت: الدكتور صلاح الدين المنجد ،الناشر: مكتبة النهضة المصرية – القاهرة)، صفحه 162 (حدثنا سعيد بن عبد العزيز قال: بلغني أنه لما جمع هرقل للمسلمين الجموع، وبلغ المسلمين إقبالهم إليهم لوقعة اليرموك، ردوا على أهل حمص ما كانوا أخذوا منهم من الخراج وقالوا: شغلنا عن نصرتكم والدفع عنكم فأنتم على أمركم. فقال أهل حمص: لولايتكم وعدلكم أحب إلينا مما كنا فيه من الظلم والغشم، ولندفعن جند هرقل عن المدينة مع عاملكم. ونهض اليهود فقالوا: والتوراة لا يدخل عامل هرقل مدينة حمص إلا أن نغلب ونجهد. فأغلقوا الأبواب وحرسوها. وكذلك فعل أهل المدن التي صولحت من النصارى واليهود، وقالوا: إن ظهر الروم وأتباعهم على المسلمين صرنا إلى ما كنا عليه، وإلا فإنا على أمرنا ما بقى للمسلمين عدد. فلما هزم الله الكفرة وأظهر المسلمين فتحوا مدنهم وأخرجوا المقلسين فلعبوا وأدوا الخراج. وسار أبو عبيدة إلى جند قنسرين وأنطاكية ففتحها. )

[21] الکافي (ط الإسلامیة)،جلد ۸، صفحه ۶۲ (…. وَ رددت سبايا فارس و سائر الأمم إلى كتاب الله وسنة نبيه (صلى الله عليه وآله) إذا لتفرقوا عني والله لقد أمرت الناس أن لا يجتمعوا في شهر رمضان إلا فيفريضة وأعلمتهم أن اجتماعهم في النوافل بدعة فتنادى بعض أهل عسكري ممن يقاتل معي: يا أهل الاسلام غيرت سنة عمر ينهانا عن الصلاة في شهر رمضان تطوعا ولقد خفت أن يثوروا في ناحية جانب عسكري ما لقيت من هذه الأمة من الفرقة وطاعة أئمة الضلالة والدعاة إلى النار…..)

[22] الأمالي لشیخ الصدوق، صفحه453 (وأما حق مملوكك فأن تعلم أنه خلق ربك و ابن أبيك و امك ولحمك ودمك ولم تملكه لانك صنعته من دون الله ولا خلقت شيئا من جوارحه ولا أخرجت له رزقا ولكن الله عزوجل كفاك ذلك ثم سخره لك وائتمنك عليه واستودعك إياه ليحفظ لك ما تأتيه من خير إليه فأحسن إليه كما أحسن الله إليك وإن كرهته استبدلت به ولم تعذب خلق الله عزوجل ولا قوة إلا بالله . وأما حق رعيتك بملك اليمين فأن تعلم أنه خلق ربك، ولحمك ودمك و أنك تملكه لا أنت صنعته دون الله ولا خلقت له سمعا ولا بصرا ولا أجريت له رزقا ولكن الله كفاك ذلك. ثم سخره لك وائتمنك عليه واستودعك إياه لتحفظه فيه وتسير فيه. فتطعمه مما تأكل وتلبسه مما تلبس ولا تكلفه ما لا يطيق، فإن كرهت‌خرجت إلى الله منه واستبدلت به. ولم تعذب خلق الله ولا قوة إلا بالله)

[23] المعجم الکبیر، جلد 12، صفحه 12، حدیث 12341 (قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: هذا عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ، لَحمُهُ لَحمي، ودَمُهُ دَمي، هُوَ مِنّي بِمَنزِلَةِ هارونَ مِن موسى ، إلّا أنَّهُ لا نَبِيَّ بَعدي.)

[24] الغارات، جلد 1، صفحات 105 و 106 (عن مختار التّمّار عن أبى مطر و كان رجلا من أهل البصرة قال: كنت أبيت في مسجد الكوفة و أبول في الرّحبة و آكل الخبز بزقّ البقّال‌ فخرجت ذات يوم أريد بعض أسواقها فإذا بصوت بى فقال: يا هذا ارفع إزارك فانّه أنقى‌ لثوبك و أتقى لربّك، قلت: من هذا؟ فقيل لي: هذا أمير المؤمنين عليّ بن أبى¬طالب عليه السّلام فخرجت أتبعه و هو متوجّه الى سوق الإبل، فلمّا أتاها وقف في وسط السّوق فقال: يا معشر التّجّار إيّاكم و اليمين الفاجرة فانّها تنفق السّلعة و تمحق البركة. ثمّ أتى سوق الكرابيس فإذا هو برجل وسيم فقال: يا هذا عندك ثوبان بخمسة دراهم؟ فوثب الرّجل فقال: نعم يا أمير المؤمنين؛ فلمّا عرفه مضى عنه و تركه، فوقف على غلام فقال له: يا غلام عندك ثوبان بخمسة دراهم؟ قال: نعم عندي ثوبان؛ أحدهما أخير من الآخر؛ واحد بثلاثة و الآخر بدرهمين، قال: هلمّهما، فقال: يا قنبر خذ الّذي بثلاثة، قال: أنت أولى به يا أمير المؤمنين؛ تصعد المنبر و تخطب النّاس، فقال: يا قنبر أنت شابّ و لك شرّة الشّباب‌ و أنا أستحيي من ربّي أن أتفضّل عليك لأنّي سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم يقول: ألبسوهم ممّا تلبسون و أطعموهم ممّا تأكلون، ثمّ لبس القميص و مدّ يده في ردنه فإذا هو يفضل عن أصابعه فقال: يا غلام اقطع هذا الفضل فقطعه، فقال الغلام: هلمّه أكفّه‌ يا شيخ، فقال: دعه كما هو فانّ الأمر أسرع من ذلك‌.)

[25] الزهد لأحمد بن حنبل، صفحه ۱۶۵ (عن أبي النوار بيّاع الكرابيس: أتاني عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه السلام ومَعَهُ غُلامٌ لَهُ ، فَاشتَرى مِنّي قَميصَي كَرابيسَ،ثُمَّ قالَ لِغُلامِهِ: اِختَر أيَّهُما شِئتَ،فَأَخَذَ أحَدَهُما، وأخَذَ عَلِيٌّ عليه السلام الآخَرَ، فَلَبِسَهُ ، ثُمَّ مَدَّ يَدَهُ ، ثُمَّ قالَ : اِقطَعِ الَّذي يَفضُلُ مِن قَدرِ يَدي ، فَقَطَعَهُ، وكَفَّهُ فَلَبِسَهُ ثُمَّ ذَهَبَ)

[26] قرب الإسناد، جلد 1، صفحه 87 (إطعامُ الأسيرِ و الإحسانُ إليهِ حقٌّ واجبٌ، و إنْ قَتَلْتَه مِن الغدِ.)

[27] انساب الأشراف، جلد 3، صفحه 265 (قال علیه السلام: أمَّا ابنُ مُلجَمٍ فَاُخِذَ واُدخِلَ عَلى عَلِيٍّ ، فَقالَ : أطيبوا طَعامَهُ وألينوا فِراشَهُ ، فَإِن أعِش فَأَنَا وَلِيُّ دَمي ؛ فَإِمّا عَفَوتُ وإمَّا اقتَصَصتُ ، وإن أمُت فَأَلحِقوهُ بي وَلَا تَعْتَدُواْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ) و همچنین قرب الإسناد، صفحه 143 ( وَ عَنْهُ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ: إنَّ عَلِيَّ بن أبي طالِبٍ عليه السلام خَرَجَ يُوقِظُ النّاسَ لِصَلاةِ الصُّبحِ ، فَضَرَبَهُ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ مُلجَمٍ بِالسَّيفِ عَلى اُمِّ رَأسِهِ ، فَوَقَعَ عَلى رُكبَتَيهِ وأخَذَهُ فَالتَزَمَهُ حَتّى أخَذَهُ النّاسُ وحُمِلَ عَلِيٌّ حَتّى أفاقَ ، ثُمَّ قالَ لِلحَسَنِ وَالحُسَينِ عليهماالسلام : اِحبِسوا هذَا الأَسيرَ وأطعِموهُ وَاسقوهُ وأحسِنوا إسارَهُ ، فَإِن عِشتُ فَأَنَا أولى بِما صُنِعَ بي ؛ إن شِئتُ استَقَدتُ وإن شِئتُ عَفَوتُ وإن شِئتُ صالَحتُ ، وإن مُتُّ فَذلِكَ إلَيكُم ، فَإِن بَدا لَكُم أن تَقتُلوهُ فَلا تُمَثِّلوا بِهِ)