کدام حسین (علیه السلام)؟ کدام کربلا؟ (جلسه دوازدهم)

حجت الاسلام کاشانی روز پنجشنبه بیست و هفتم مردادماه ۱۴۰۱، مصادف با شب بیست و یکم محرم الحرام، به ادامه سخنرانی با موضوع «کدام حسین (علیه السلام)؟ کدام کربلا؟» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب و تسلیت به پیشگاهِ مقدّس حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف وَ رَزَقَنا الله تعالی رؤیَتَهُ وَ زِیارَتَهُ و الشَّهادَةَ بَینَ یَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات گذشته

وقتی خبر حکومت یزید ملعون به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رسید، حضرت عبارتی فرمودند که کسی آن روز متوجّه نمی‌شد، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: «وَ عَلَى اَلْإِسْلاَمِ اَلسَّلاَمُ»[4] باید با اسلام خداحافظی کرد «إِذْ قَدْ بُلِيَتِ اَلْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ» حالا که گرفتار یزید شدیم.

اگر ملاک دینداری معلوم نباشد، نگاه می‌کردند که سالی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حاکم بود، ظرفیت مسجد کوفه چهل هزار نفری بود، سال‌های قبل از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، در دوره‌ی زیاد بن ابیه، صد هزار نفری بود. مسجدها پُر بود، زکات را می‌گرفتند، اگر هم کسی زکات نمی‌داد او را اعمال قانون می‌کردند و می‌گرفتند، یعنی زکات پرداخت می‌شد. تقریباً ظاهر تمام آیتم‌های احکام فقهی بود، هر چیزی که ما داریم، البته ظاهراً.

لذا آن‌ها به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اعتراض می‌کردند، در ذهن‌شان هم این بود که این کار یا افراط‌گرایی است یا تندروی است یا یک اشتباه محاسباتی است، مانند اینکه می‌گفتند کوفیان تو را فریب داده‌اند و به تو تصویر دروغین نشان داده‌اند، نستجیربالله حکومت‌طلبیِ تو را تحریک کردند، نستجیربالله دنیاخواهی تو را تحریک کردند.

یعنی بجای اینکه با حضرت همراهی کنند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را نعوذبالله نهی از منکر می‌کردند!

شبیه این واقعه برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هم رخ داد، آنجا که دیگر بیش از بیست روز از شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نگذشته بود، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند: «سَمَلَ جِلْبَابُ اَلدِّينِ»[5] لباس دین پوسید و تمام شد.

ظاهراً هنوز اتفاقی نیفتاده بود و زمانی نگذشته بود.

تا زمانی که کسی با دقت مسئله را نگاه نکند، حتّی در عصر ما، نمی‌تواند واقعه‌ی کربلا را دقیق تحلیل کند، تحلیل کربلا جزو سخت‌ترین کارها در پژوهش‌های تاریخی است، بین بزرگان شیعه از یک جریان فکری هم اختلاف نظر هست، وای بحال بقیه!

امروز بیشترِ مسلمینِ غیرشیعه ولو برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گریه کنند، اصلاً کربلا را یک خطای محاسباتی می‌بینند، چون نمی‌توانند تحلیل کنند.

وقتی درست تحلیل نمی‌کنیم

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌فرمایند: اسلام تمام شد. آن طرف هم می‌گویند: همه چیز سر جای خود است!

اگر بخواهد نهی از منکر کند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را نهی از منکر می‌کند و می‌گوید: چرا آرامش مردم را بهم می‌زنی؟ حتّی زنان در خانه همه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را معاذالله نهی از منکر کردند!

«عمره بنت عبدالرحمن» که شاگرد عایشه است نامه نوشت: از خدا بترس و از طاعت امامت خارج نشو!

از این طرف هم حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌فرمایند: اسلام از بین رفت.

آن‌هایی که نتوانستند این موضوع را دقیق درک کنند، حتّی بعضی از عزیزانی که داخل مکتب فکری ما اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هم هستند، می‌گویند علّت قیام حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این بود که یزید شراب می‌خورد!

وقتی کسی می‌گوید علّت قیام حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شرابخواری یزید ملعون بود، من حساسیت پیدا می‌کنم، انگار که مابقی سلاطین بنی امیه و بنی عباس فقط آب زمزم می‌خوردند! پس چرا ائمه بعدی اینطور برخورد نکردند؟ آیا معاویه ملعون علنی شراب نمی‌خورد؟ هم علنی شراب می‌خورد و هم بُت می‌فروخت.

بعضی اوقات برای اینکه بتوانند تحلیل را درست کنند می‌گویند معاویه چیزهایی را رعایت می‌کرد، اما زمان یزید ملعون ورق برگشت.

اگر ما چنین فکر کنیم، ناچار هستیم ما هم رفتار حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را خطا ببینیم، و چون حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه معصوم هستند و ما نمی‌خواهیم خطا ببینیم، باید بگوییم سِرّی است که جز خدای کس نداند! چون در اینصورت تحلیل کردن مسئله مشکل است.

آیا وحشی‌گری ملعونین کربلا بی‌سابقه است؟

حال من می‌خواهم به اندازه فرصت امشب از زاویه‌ی دیگری عرض کنم، شما فکر کرده‌اید یا من فکر کرده‌ام که آیا کربلا یک حادثه‌ی استثنائیِ تکرار نشدنیِ بی‌سابقه‌ی بی‌رویّه‌ی فکر نشده‌ای است که خشم چند نفر است که ناگهان در آنجا وحشی‌گری کرده‌اند؟ ابداً اینطور نیست!

اگر کربلا ظلم بزرگی است، چون این ظلم نسبت به پسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اتفاق افتاده است.

وگرنه این رفتار، قبل و بعد، مدام تکرار می‌شده است.

زمانی کسی خیلی خوش‌اخلاق است و منطقی است و بچه هیئتی است و ناگهان می‌گویند نستجیربالله کسی را کشته است. اگر بروی و با او صحبت کنی می‌گوید: من عصبانی شدم و خون جلوی چشم من را گرفت و نفهمیدم چه شد.

یعنی از قبل طراحی نکرده است.

اما کربلا از قبل طراحی شده بود، اسب تازاندن به سینه و پشت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قبلاً در نامه عبیدالله بن زیاد، قبل از جنگ بخشنامه کرده است. یعنی ناگهان نبود. همه‌ی این کارها را از قبل معلوم کرده بودند.

در بخشنامه عبیدالله بن زیاد ملعون این است که «دستور می‌دهم که همه را مثله کنی»، بعد نسبت به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دستور خاص داد.

این دستور از قبل بوده است نه اینکه روز عاشورا خشمگین شده باشند، این‌ها همینطور بودند، اگر این‌ها را صد مرتبه به روز عاشورا برمی‌گرداندید همین کارها را می‌کردند، اینطور نبود که یک خشمِ فوران کرده‌ی کینه‌ی ناگهانی باشد.

این از کجا بوجود آمده است؟

شما سال بعد از کربلا را نگاه کنید.

روز حَرّه معلوم شد که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چه می‌فرمودند که می‌فرمودند «این اصلاً اسلام نیست»، چون اسلام قید و خط قرمز دارد. این جنگ عاشورا و واقعه حرّه، با مرامنامه‌های جاهلی هم هماهنگ نبود! بچه را با تیر بزنند، ماه حرام حمله کنند، عرب اسیر بگیرند، ادّعا کنند بخواهند عرب کنیز بگیرند، در جاهلیت هم چنین چیزهایی نداشتیم، این‌ها بر خلاف قاعده عمل کردند، حتّی بر خلاف قاعده‌ی بت‌پرست‌ها!

سال بعد هم در حرّه گفت: سه روز همه چیز آزاد است و هر کاری که خواستید کنید.

این یعنی اسلام نیست.

اگر فرصت بود عرض می‌کردم، تمام آیات قرآن کریم که راجع به جنگ است، اتفاقاً جای آموزش عمیق مفاهیم دینی است، چون در جنگ که خشم و حبّ و بغض و… شدّت می‌گیرد، معلوم است که آن آموزه‌های شما به دست و پا و فکر شما قید می‌زند یا نه.

طرف ظاهراً خیلی باحیاء است، در میان دعوا هرچه دوست دارد می‌گوید و هر کاری که از دستش بر بیاید انجام می‌دهد! این چه دینداری است؟ دیندار کفّ نفس پیدا می‌کند، هر جایی هر کاری نمی‌کند، چون دین دارد، به قول معروف اسلام دست و پای او را بسته است، این‌ها ابداً اینطور نبودند، درواقع در اختیار خودشان بودند، این که اصلاً دین نبود، اسلامی به کار نبود.

برای اینکه این تبیین بشود که این یک کار تکراریِ از پیش تعیین شده‌ی مرامیِ حاصلِ یک فکر و اعتقاد است، من یک مثال دیگری از بیست سالِ قبل از عاشورا برای شما می‌زنم، تا بعداً مقدّماتی را توضیح بدهم.

اینکه ما خیال کنیم یزید بود که در کربلا وحشی‌گری کرد، یزید هم به گردن عبیدالله انداخت و گفت: این عبیداللهِ حرامزاده بود که اینطور عمل کرد؛ این فقط برای این است که شما نتوانید مسئله را بفهمید.

اگر عبیدالله اینطور بود چرا تا زمانی که این یزید ملعون زنده بود او را عزل نکرد؟ خیلی روشن است! این یک مرام است.

دو اسلام زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم

ما در یازده جلسه‌ی دهه اول محرم سعی کردیم این موضوع را توضیح بدهیم که زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دو حزب وجود داشت که این دو حزب، هر دو می‌گفتند ما مسلمان هستیم و تدیّن داشتند و اسلام داشتند و مناسک داشتند و زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌گفتند قرآن کریم را قبول داریم و پیامبر را قبول داریم، همان زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این‌ها از هم جدا بودند، هر دو برای نابودی دیگر تلاش می‌کردند، حال کاری با این موضوع ندارم که با خلوص نیّت این کار را می‌کردند یا با نفاق، ولی هر دو تلاش می‌کردند، هر دو خودشان را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اثبات می‌کردند، یکی در جنگ‌ها با پاره شدنِ بدن خود و ثبات قدم خود، دیگری هم با روشی دیگر. تفاوت این دو گروه هم در میزان محبّتشان به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود.

بعد از اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از دنیا رفت، یکی از این دو جریان حاکم شد، یکی به گوشه رفت. آن جریانی که حاکم شد همه‌ی قدرت حکومتی و عناصر سیاسی و اجتماعی خود را به کار گرفت که بگوید این اسلام است، آن جریانی هم که به گوشه رفت همه‌ی تلاش خود را کرد که بگوید اسلام این چیزی است که در دست من است، و اجازه نداد آن اسلام نابود و تمام بشود.

یک طرف بواسطه‌ی قدرتی که داشت یک رودخانه‌ی خروشان شد، یک طرف هم یک آب باریکه شد.

چند مرتبه تلاش کردند که آن آب باریکه را قطع کنند، مثلاً حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را کشتند.

این‌ها با یکدیگر تفاوت‌های فاحشی داشتند، بقدری که اگر یکی از آن‌ها اسلام باشد، آن دیگری اسلام نیست. یعنی اینقدر با هم تفاوت دارند.

نگاه این‌ها به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آنقدر متفاوت است که انگار شما با دو حسین بن علی طرف هستید، آنقدر نگاه به کربلا متفاوت است که انگار با دو کربلا طرف هستید، یعنی اینقدر تفاوت دارد، هیچ ربطی به یکدیگر ندارند.

همانطور که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند.

روز عاشورا معلوم شد که خیلی با هم تفاوت دارند، یک طرف هم خودِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و هم حتّی یاران حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، مثلاً زهیر شاید دو هفته است که با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رفیق شده است، مسلم بن عوسجه بیشتر… به وسط میدان رفتند و گفتند: ما که تا ساعتی بیشتر زنده نیستیم، ولی خودتان را بدبخت نکنید. دلمان برای شما می‌سوزد.

این برای یک طرف است که نسبت به وحشی‌های دشمن هم دلسوز است و نصیحت می‌کند.

خود حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را هم نگفتم، می‌خواستم بگویم که طیف دارد، حتّی یاران حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم آنطور دلسوز هستند.

طرف دوم می‌آید و جلوی دختران حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آب را روی زمین می‌ریزد، اصلاً نمی‌فهمد رحم یعنی چه، این کار را اقتدار می‌بیند.

این دو جریان ربطی به یکدیگر ندارند.

اگر تدیّن درست نباشد

اگر بگوییم این دو جریان سال 60 بوجود آمدند، دیگر نمی‌توانیم دین را تحلیل کنیم. آنقدر بین این دو جریان فاصله است، دستگاه معرفتی آن جریان حاکم بقدری فشار آورد که دستگاه معرفتی مردم دچار اختلال شد.

اگر شما ببینید یک نفر تفاوتی بین عقیق و فیروزه و برلیان و شن قائل نیست، باید چه اتفاقی برای او افتاده باشد؟

هشت ماه مذاکرات حکمیت طول کشید تا ببینند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حق است یا معاویه!

یعنی بین گوهرِ جوهر الجواهر، درّ شاهوار، با ریگ کثیف، هشت ماه تحلیل و بررسی کرده‌اند که بگویند کدامیت بهتر است!

مسلّماً دستگاه معرفتی آسیب دیده است.

دینی که عناصر هویت‌بخشِ خود را چپه کند، تعبیر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این است: مانند این است که پوست گوسفند را بکنند و برعکس بر تن او کنند.

حال اگر کسی این را دین حساب کند، چون برعکس می‌گوید، هرچه بیشتر به حرف او گوش کند بیشتر منحرف می‌شود! آخوند آن دین، از عوام آن دین، گمراه‌تر است، چون به آن انحراف پایبندتر است. آن کسی که به روایات آن دین معتقد باشد، منحرف‌تر از بقیه است، چون آن روایات، روایاتِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نیست.

حال من با این مقدّمه مثالی را عرض می‌کنم تا شما ببینید که اصلاً کربلا تکراری است، عظمت مصیبت در کربلا برای این است که آن غلط را با پسرِ پیغمبر یا دخترِ پیغمبر کردند، وگرنه این جریان هر وقت به یک جنگ می‌رسید، به نام دین همین کار را می‌کرد، «وَ يُكَبِّرُونَ بِأَنْ قُتِلْتَ»،[6] می‌کشتند و «الله اکبر» هم می‌گفتند! تدیّن بود!

وَ يُكَبِّرُونَ بِأَنْ قُتِلْتَ وَ إِنَّمَا            قَتَلُوا بِكَ اَلتَّكْبِيرَ وَ اَلتَّهْلِيلاَ

با اینکه «الله اکبر» را سر می‌بریدند، «الله اکبر» می‌گفتند و فکر می‌کردند این دینداری است!

آن کسی که به این معتقدتر است بیشتر گمراه است، لااُبالی در این تدیّن، وضع بهتری دارد.

خطر این دین این است که آدمیزاد همینطور فطرتاً رحم و مروّتِ جبلّی دارد… من یک مثال برعکس بزنم، ما نمی‌توانیم یک سوسک را هم بکشیم، اما اگر بگویند ترامپ را کشته‌اند ما خدا را شکر می‌کنیم. آیا شما آدم بی‌رحمی هستید؟ آیا می‌توانی ببینید به کسی سیلی می‌زنند؟ نمی‌توانی، ولی چون او را جرثومه‌ی فساد می‌بینی، می‌گوییم به هلاکت رسید و خدا را شکر، چون وجود او باعثِ ظلم به دیگران بود.

دین می‌تواند خشونت را به خورد مردم بدهد، اگر آن دین منحرف باشد، قتل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را قربة الی الله نستجیربالله مانند آن مثال قبل راحت می‌کند.

برای همین شما نسبت به سر مقدّس حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌بینید زن خولی و راهبِ دیر، نور می‌بینند، اما آن ملعون‌ها سنگ می‌زنند.

راهبان مسیحی که معاندان بودند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به دنبال این بودند که آن‌ها را لعن و نفرین کنند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که هر آدمی را نفرین نمی‌کنند، در مباهله این‌ها آنقدر عناد داشتند که قرار بود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این‌ها را نفرین کنند. اما وقتی این‌ها آن پنج نفر را می‌بینند می‌گویند: نه! ما مباهله نمی‌کنیم.

ولی در کربلا مدام حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌فرمایند که بجز من پسر پیغمبری روی زمین نیست؛ آن‌ها هلهله می‌کنند!

این برای تدیّنشان است. اگر کسی تدیّن پیدا کند خیلی خطرناک است. اگر تدیّن درست نباشد، به انسان یک اطمینان خاطر می‌دهد که انسان قربة الی الله هر کاری کند.

آیا این داعش همینطور بیهوده بوجود آمده است؟ نخیر!

بانیانِ داعش!

من یک مثال از گذشته می‌زنم که به شما عرض کنم، اشتباه نکنیم، اگر کسی می‌خواهد داعش بوجود نیاید، کربلا رخ ندهد، باید سرِ چشمه‌ی تحلیل را درست کند.

من برای اینکه واضح کنم این اتّفاقاتی که در کربلا افتاد، عیناً قبلاً افتاده است، منتها با آدم‌های غیرمعصوم، عادتشان بوده است.

برای شما مثال می‌زنم که تفاوت دو رفتار را ببینید، تا معلوم بشود که از روز اول یکی از این‌ها سلام نبود. و کافی است که آن جریان، در جامعه، اسلام دیده بشود، همین کافی است!

این اتفاق سال 40 افتاده است.

جناب ابوذر رضوان الله تعالی علیه روایتی دارد که می‌فرماید: «تَعَوَّذْتُ باللَّه مِنْ وَيَوْمِ الْعَوْرَةِ»[7] من از روز «عَورَة» به خدا پناه می‌برم.

«عَورَة» یعنی هر چیزی که باید از آن حفاظت بشود.

خانه‌ی ما همینطور است، در قرآن کریم «إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ»[8] داریم. می‌خواستند به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بگویند وقتی ما به جهاد بیاییم خانه‌ی ما را دزد می‌زند، بیوت ما «عَورَة» است و باید پوشانده و مراقبت بشود. یعنی «عَورَة» لزوماً چیز بدی نیست، درّ و جواهرِ خانه‌ی شما هم «عَورَة» است و باید پوشیده و حفاظت بشود، روایت داریم که زن‌ها «عَورَة» هستند، یعنی مراقبت می‌خواهند. این مثبت است.

چیزهای دیگری هم هست که باید پوشیده بشود و نباید برملا بشود. منظور ابوذر این دومی بود.

در کتاب «الاستيعاب في معرفة الأصحاب» «ابن عبدالبر» نقل شده است که جناب ابوذر رضوان الله تعالی علیه فرمود: «تَعَوَّذْتُ باللَّه مِنْ وَيَوْمِ الْعَوْرَةِ»[9] من از روز «عَورَة» به خدا پناه می‌برم. یعنی خدایا! من آن روز نباشم.

از او پرسیدند: آن روز چه روزی است؟ گفت: آن روز روزی است که عدّه‌ای مسلمانِ ادّعایی هجوم می‌برند و نوامیس مسلمین را اسیر می‌گیرند و آن‌ها را بعنوان کنیز به وسط بازار می‌برند و می‌فروشند.

برای اینکه وقتی مردم می‌خواهند جنسی را بخرند، اول آن جنس را خوب بررسی می‌کنند…

این موضوع برای سال 40 است.

این ملعون‌ها می‌خواستند در کربلا هم چنین غلطی کنند، منتها خدای متعال اجازه نداد.

هجوم بردند و زنان یمنیِ تحت حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را گرفتند و بردند و ساق پای این‌ها را باز کردند که هر کسی که می‌خواهد بخرد بررسی کند و انتخاب کند.

این برای دوره معاویه است.

ابوذر می‌گفت: ان شاء الله من نباشم و این فضاحت و آبروریزی و جسارت به خدای متعال را ببینم.

ماجرا این بود که به اصطلاح امروز معاویه یک جنگ هیبریدی بر علیه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه درست کرد.

جنگ هیبریدی یعنی جنگی که نه فقط اقتصادی است، نه فقط نظامی است، نه فقط فرهنگی است، بلکه همه‌ی ابعاد است. برای اینکه مردم از حکومتشان پشیمان بشوند و بگویند عجب غلطی کردیم که حکومت علی بن ابیطالب را پذیرفتیم، نه امنیت داریم، نه جان داریم، نه پول داریم، فرزندانمان هم کشته شده‌اند، گرانی است، قحطی است و… یعنی خود مردم خسته بشوند و بگویند که ما غلط کردیم!

از زمانی که می‌خواست جنگ نهروانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بر علیه خوارج شروع بشود، وقتی معاویه فهمید که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گرفتار مشکلات داخلی هستند، گروه‌های پانصد، هزار، دوهزار، سه هزار نفری، کاربلدِ نظامی، در نهایتِ قساوت تدارک دید و گفت: حمله کنید و به هر کجا که رسیدید بزنید و بکشید و این کار را با وحشیگری انجام بدهید که رعب ایجاد کند.

مثلاً می‌گفت سر از تن بچه‌ها جدا کنید، شکم زن‌ها را بدرید، که وقتی اسم شما آمد باردارها بچه‌ی خود را سقط کنند، کسانی که از هیچ چیزی نمی‌ترسند از شما بترسند.

این دقیقاً شیوه‌ی داعش است، داعشی‌ها یک عملیات انتحاری می‌کردند، یک جایی را منهدم می‌کردند، اما ناگهان همه فرار می‌کردند! چون می‌دانستند اگر بایستند هیچ چیزی جلودار آن‌ها نیست و هیچ خط قرمزی ندارند.

داعشی‌ها به ادعای خودشان خیلی هم موحد بودند، اما در همین مسیر. هیچ خط قرمزی نداشتند.

مثلاً هجوم بردند پسرعموی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یعنی عبیدالله بن عباس را بگیرند، او نبود، دو فرزند حدود ده ساله‌ی او را در برابرِ همسر او سر بریدند!

چرا این کار را کردند؟ مگر این بچه‌ها چکار کرده بودند؟ هیچ! فقط چون خود او نبود سر از تن فرزندان او جدا کردند!

یعنی اینطور بود که اگر خود آن شخص را پیدا نکردید، همسر او را بگیرید و شکنجه کنید!

این یک منطق و یک فکر بود. کربلا هم ادامه‌ی همان بود.

من به عمد نمی‌خواهم قبل از سال 40 بروم، وگرنه قبل از آن هم بسیاری از اوقات همینطور بود، یعنی خشونتِ بی حد و حصر وجود داشت. منتها در آن خشونت‌های قبلی کار خود را با تکفیر پیش برده بودند، یعنی می‌گفتند با نامسلمان جنگیده‌ایم، که بقیه هم بگویند آن‌ها به درک رفتند.

می‌خواستند در کربلا هم همین کار را کنند، برای همین به نماز حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تیراندازی کردند، یعنی می‌خواستند بگویند با کسی می‌جنگیم که از دین خارج شده است.

فکر نکنید اسرا را به بازار بردند که این‌ها را بچرخانند که مردم آن‌ها را نستجیربالله هو کنند، بلکه می‌خواستند فشار روحی بیاورند، «سُبِيَ اَهلُكَ كَالعَبِيدِ وَ صُفِدُوا بِالحَديِدِ»، منتها خدای متعال نخواست این اتفاقات در کربلا رخ بدهد که آیت بشود.

اگر آن مردم مدینه با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه همراه شده بودند، این اتفاقات نمی‌افتاد. از هر چیزی که می‌ترسیدند، سال بعد در واقعه حرّه بر سرشان آمد.

الحمدلله این موضوع در کربلا رخ نداد و خدای متعال اذهان این نانجیب‌ها را منصرف کرد؛ ولی خیلی فشار روحی به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین آوردند.

سیره‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه

سال 40، به جرم اینکه یمنی‌ها بر علیه حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قیام نکردند، هجوم را از مدینه شروع کردند، از کنار مکه رد شدند، به یمن رفتند، هر وحشی‌گری که به ذهن نمی‌رسد در یمن انجام دادند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه «جاریة بن قُدامه» را در برابر این‌ها فرستادند.

آن‌ها وحشیگری را شروع کردند.

شاید در ذهن ما این باشد که اینجا باید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بفرمایند که حداقل برو و مقابله به مثل کن.

این طرف دین دارد، «لَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا»،[10] امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: بعضی از این خانواده‌ها و قبائل مسیر به آن‌ها کمک کرده‌اند، تا زمانی که مطمئن نشدید کسی به آن‌ها کمک کرده است، کشتن که هیچ! حقِ اهانت ندارید.

این موضوع را هم طبری و هم دیگران ذکر کرده‌اند.

حق اهانت ندارید، نه کشتن! بجز حق نمی‌کشید. یعنی نگو چون آن‌ها آمده‌اند و امنیت را بهم زده‌اند و وحشیگری کرده‌اند و به ناموس مسلمان هتک حرمت کرده‌اند، من هم هر کاری از دستمان برآمد انجام می‌دهیم. نخیر! ما مُثله نمی‌کنیم.

بعد تأکید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این است: به مسلمان و مُعاهَد… یعنی مثلاً طرف مسیحی است و به آن‌ها کمک کرده‌اند… مثلاً پنج نفر هستند، نمی‌دانی چند نفرشان به آن‌ها کمک کرده است، تا زمانی که مطمئن نشده‌ای حق نداری اهانت کنی.

واقعاً این دو اسلام است.

حضرت آقا حفظه الله راجع به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و معاویه می‌فرمایند «جنگ ایمان و کفر، جنگ توحید و شرک».

واقعاً اگر یکی از آن‌ها اسلام است، آن دیگری اصلاً اسلام نیست؛ و کربلا، تکرارِ همان‌هاست.

حضرت فرمودند «الصدق، الصدق»، دروغ نداریم، هیچ مجوزی ندارید که بگویید آن‌ها هر غلطی کردند، تو هم کمی تعدّی کنی. ابداً.

تو حق ظلم نداری، او سرِ پسرِ عبیدالله بن عباس را بریده است، اینطور نیست که تو هم بروی و سر پسر او را از تنش جدا کنی. باید خودش را مجازات کنی.

در حالی که می‌دانید، کسی که اینطور وحشیانه غارت کرده است، خشم عمومی را برانگیخته است، با این حال حضرت در حال آرام کردن خشم عمومی هم هستند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای یکی از این غارت‌ها «مَعقِل بن قِیس» را فرستادند. «مَعقِل بن قِیس» رفت و طرف را بیرون کرد و نامه نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم، ما به دستور و سیره‌ی شما عمل کردیم. ما جنگ را شروع نکردیم.

شما جمل را ببینید، طلحه و زبیر و عایشه در جمل به بصره ریختند، یک چهل نفر و یک هفتصد نفر را به بدترین شکل با شکنجه کشتند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه روز جمل فرمودند: یک نفر برود و برای این‌ها قرآن بخواند و این‌ها را دعوت کند که از کار خود پشیمان شوند، و می‌دانم هر کسی که برود قرآن بخواند، او را تیرباران می‌کنند.

چرا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این کار را می‌کنند؟ برای اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شروع کننده‌ی هیچ جنگی نیستند.

اصلاً جنگ خشم در جنگ است، ما نمی‌توانیم یک گوسفند را بکشیم ولی در جنگ آدم می‌کشیم، جنگ جای خشم فی الله است، اما جریان این طرف خشم خود را در دست خود دارد و خشم کنترل‌شده دارد.

قرآن می‌خوانیم، تیر هم می‌زنند، اما ما شروع کننده‌ی جنگ نیستیم.

ابن ابی الحدید معتزلی می‌گوید: از بس علی بن ابیطالب صلوات الله علیه آقا و مهربان بود، شیعیان او بر خلاف ما مهربان هستند.

شیعه‌ای که می‌نشیند و با یک روضه‌ی مبهم، با اشاره، گریه می‌کند، لطافت دارد.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شنیدند مردی زن خود را ترسانده است و او را از خانه بیرون کرده است، برای او شمشیر کشیدند.

اصلاً این دو اسلام است، شروع این امر هم در کربلا نیست؛ هر کسی که بگوید شروع این ماجرا از کربلاست، آدرس غلط می‌دهد. کربلا تکرارِ مکررات است.

مگر چند روز بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از دنیا رفته بودند که با دختر ایشان آنطور عمل کردند؟

کربلا تکرارِ مکررات است.

روضه و توسّل به حضرت علی اصغر سلام الله علیه

من بعضی از اولیای خدا را می‌شناسم که وقتی من یک دهه فاطمیه هم در منزل ایشان منبر رفتم، گفتند که روضه‌ی شیرخوار بخوان.

بیچاره‌ها به حضرت علی اصغر سلام الله علیه پناه می‌برند، آن‌هایی هم که اهل دلسوزی هستند، جگرشان در آنجا سوخته است.

وقتی خبر دادند که مختار قیام کرده است، «مِنْهال بن عَمرو اَسدی» می‌گوید نزد امام زین العابدین صلوات الله علیه رفتم، حضرت فرمودند: کوفه چه خبر؟ عرض کردم: مختار قیام کرده است و در حال کشتنِ قاتلین است.

می‌گوید حضرت زین العابدین صلوات الله علیه از هیچ کسی سراغ نگرفتند، فرمودند: از حرمله چه خبر؟

واقعاً در هیچ مجلسی نمی‌شود یک جا غلط‌های این ملعون را گفت که چه کرده است، من فقط اشاره‌ای می‌کنم…

مقابل خیمه‌های امام حسین علیه السلام می‌آمدند و مشک آب را روی زمین خالی می‌کردند و می‌گفتند: به حیوانات آب می‌دهیم ولی…

آیا این اسلام است؟ این چه اسلامی است؟ این چه تدیّنی است؟ این چه اعتقاد به قرآنی است؟ این همه وحشیگری و وقیح شدن و حرامی بودن…

چون شب جمعه است من از اینجا شروع می‌کنم، همه شهید شده بودند و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه وسط میدان بودند، «فَلَمَّا صَارَ الحُسَین فَرداً وَحیداً»، وقتی تک و تنها شد «نَظَرَ يَمِيناً وَ شِمَالاً» چپ و راست را نگاهی کرد و دید همه افتاده‌اند…

اینجا دغدغه‌ای را به زبان آوردند… مسلّماً حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بیش از ما می‌دانند که آن حرامی‌ها چه کسانی هستند و چه وقیح‌هایی هستند، صدا زدند: «هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ» آیا کسی هست که از ناموس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دفاع کند؟

آن ملعون‌ها شروع کردند به هلهله کردن… آن‌ها برای اینکه ناموس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در خطر است هلهله کردند…

این طرف بانوان غیور بودند، دیدند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نگران این‌ها هستند، برای همین خیلی دلشان سوخت…

تا زمانی که کسی شیعه‌ی خالص نباشد این را متوجه نمی‌شود که انسان دوست دارد همه چیزِ خود را فدای امام خود کند…

«ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِیلِ وَ البُکَاء» گریه‌ی خانم‌ها بلند شد، از اینکه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در این لحظات آخر، وسط میدان، هنوز نگران هستند… این نگرانی تا آخرین لحظه هم بود…

وقتی صدای گریه‌ی بانوان بلند شد حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برگشتند، مظهر غیرت خدا و هیکل توحیدِ ربّ العالمین برگشت تا خانم‌ها را آرام کند، دید آقازاده‌ای را دست به دست می‌کنند و دیگر نمی‌دانند باید چکار کنند… سر افتاده… گریه صدا ندارد… گاهی آرام این لب‌ها را باز و بسته می‌کند… کار او تمام است…

چند نقل هست که من یکی از آن‌ها را عرض می‌کنم… اتفاقاً این نقل بیشتر جگرسوز است…

اگر شما خیلی مناعت طبع داشته باشید، هیچ وقت برای خودت تقاضا نمی‌کنی، گرچه تقاضا کردن در صورت اضطرار هم بر خلاف قرآن کریم نیست. اما شما فرض کنید که در خیابان می‌بینید ماشینی با بچه‌ای تصادف کرد و فرار کرد، بچه را در آغوش می‌گیری و به هر کسی رو می‌زنی که وضع این بچه خطرناک است، اصلاً اتفاقاً فتوّت در اینجا همین کار است، در اینجا فتوّت «شکستنِ خود» است…

وقتی این بچه را به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دادند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دیدند که کار این بچه تمام است، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به وسط میدان رفتند، «يا قَومِ، إن لَم تَرحَموني فَارحَموا هذَا الطِّفلَ»

پسرِ آن بانویی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند در طول زندگی مشترکمان به من رو نزد…

«يا قَومِ، إن لَم تَرحَموني فَارحَموا هذَا الطِّفلَ»

چند مرتبه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا در حال صحبت کردن بودند اما از ادامه‌ی کلام منصرف شدند، کار از کار گذشت…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در حال بیان این فرمایش بودند که دیدند بچه تکان خورد…

شاعری عرب که برای سیصد سال قبل است اینطور می‌گوید: «دَفَعَ الیَدَینِ إلَی أبِیهِ مُوَدَّعً» همینکه این بچه تیر خورد، ناگهان دستان او بالا رفت، کأنّه با پدر وداع می‌کند…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نگاهی به این آقازاده کردند، دست زیر گلوی او گرفتند و به آسمان پاشیدند…

من در جای دیگری ندیده‌ام که حضرت این کار را کرده باشند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آسمان را نگاه کردند و عرض کردند: خدایا! اگر نصر نازل نمی‌شود به من صبر عطاء کن…

بجز اینجا در هیچ کجا دیگری هم نداریم که به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تسلیت گفته باشند، خطاب آمد: «دَعهُ يا حُسَينُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَنَّةِ»… حسین جان! دل بِکَن… هم اکنون او را در بهشت سیراب می‌کنند…

معلوم است که دغدغه‌ی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای گلوی شیرخوار نیست، آنقدر تشنه بود…

قدیمی‌ها می‌گفتند که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در اینجا می‌خواستند به سمت خیمه‌ها بروند، یک قدم می‌رفتند و یک قدم برمی‌گشتند؛ من این مطلب را در جایی ندیده‌ام، ولی متأسفانه ظاهراً درست است، چرا؟ برای اینکه وقتی بچه‌ای از دنیا برود اول آن بچه را نزد مادر می‌برند که مادر ببیند… اما حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به سمت خیمه‌ی مادرِ این طفل نرفتند، بلکه به پشت خیمه‌ها رفتند، آن مادر هم از خیمه بیرون نیامد…

ولی مرحوم آیت الله غروی اصفهانی که استاد آقای بهجت است یک بیت گفته است که اینجا زبان حال است، آن مادر بیرون نیامد، آن مادر هر کجا که ابراز کرد برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گریه کرد، یعنی حسین جان! برای تو بمیرم که رویت نشد… بدون اینکه بچه را به من نشان بدهی به پشت خیمه‌ها بردی و دفن کردی…

مرحوم آیت الله غروی اصفهانی طوری این شعر را گفته است که انگار یک مادر و یک زن این شعر را گفته است، با اینکه وقتی آثار علمی ایشان را ببینید، خیلی از اوقات حتّی طلبه‌ها هم متوجه عبارات ایشان نمی‌شوند، ایشان بسیار سنگین حرف می‌زدند…

می‌گوید: همینطور که در خیمه نشسته بود و به احترام حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بیرون نیامده بود، اینطور گوشه‌ی پرده‌ی خیمه را کنار زد و میدان را دید و اینطور گفت…

بچه را چطور از شیر می‌گیرند؟ بعضی‌ها با تربت، بعضی‌ها با غذای کمکی…

گفت:

مَا خِلتُ أنّ السَّهمَ لِلفِطَامِ               حَتَّی أرَتنی جَهرَة أیَّامِی

دیده بودم بچه را با هر چیزی از شیر بگیرند، ولی فکر نمی‌کردم که فرزند مرا با تیر از شیر بگیرند…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] لهوف، صفحه 21 (قَالَ: وَ كَانَ اَلنَّاسُ يَتَعَاوَدُونَ ذِكْرَ قَتْلِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ يَسْتَعْظِمُونَهُ وَ يَرْتَقِبُونَ قُدُومَهُ فَلَمَّا تُوُفِّيَ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ لَعَنَهُ اَللَّهُ وَ ذَلِكَ فِي رَجَبٍ سَنَةَ سِتِّينَ مِنَ اَلْهِجْرَةِ كَتَبَ يَزِيدُ إِلَى اَلْوَلِيدِ بْنِ عُتْبَةَ وَ كَانَ أَمِيرَ اَلْمَدِينَةِ يَأْمُرُهُ بِأَخْذِ اَلْبَيْعَةِ عَلَى أَهْلِهَا عام[عَامَّةً]وَ خَاصَّةً عَلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ يَقُولُ لَهُ إِنْ أَبَى عَلَيْكَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ اِبْعَثْ إِلَيَّ بِرَأْسِهِ فَأَحْضَرَ اَلْوَلِيدُ مَرْوَانَ وَ اِسْتَشَارَهُ فِي أَمْرِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ إِنَّهُ لاَ يَقْبَلُ وَ لَوْ كُنْتُ مَكَانَكَ لَضَرَبْتُ عُنُقَهُ فَقَالَ اَلْوَلِيدُ لَيْتَنِي لَمْ أَكُ شَيْئاً مَذْكُوراً ثُمَّ بَعَثَ إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَجَاءَهُ فِي ثَلاَثِينَ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ مَوَالِيهِ فَنَعَى اَلْوَلِيدُ إِلَيْهِ مَوْتَ مُعَاوِيَةَ وَ عَرَضَ عَلَيْهِ اَلْبَيْعَةَ لِيَزِيدَ فَقَالَ أَيُّهَا اَلْأَمِيرُ إِنَّ اَلْبَيْعَةَ لاَ تَكُونُ سِرّاً وَ لَكِنْ إِذَا دَعَوْتَ اَلنَّاسَ غَداً فَادْعُنَا مَعَهُمْ. فَقَالَ مَرْوَانُ لاَ تَقْبَلْ أَيُّهَا اَلْأَمِيرُ عُذْرَهُ وَ مَتَى لَمْ يُبَايِعْ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ فَغَضِبَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ قَالَ وَيْلٌ لَكَ يَا اِبْنَ اَلزَّرْقَاءِ أَنْتَ تَأْمُرُ بِضَرْبِ عُنُقِي كَذَبْتَ وَ اَللَّهِ وَ لَؤُمْتَ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى اَلْوَلِيدِ فَقَالَ أَيُّهَا اَلْأَمِيرُ إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ اَلنُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ اَلرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ اَلْمَلاَئِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اَللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اَللَّهُ وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ اَلْخَمْرِ قَاتِلُ اَلنَّفْسِ اَلْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لاَ يُبَايِعُ بِمِثْلِهِ وَ لَكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَيُّنَا أَحَقُّ بِالْخِلاَفَةِ وَ اَلْبَيْعَةِ ثُمَّ خَرَجَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ. فَقَالَ مَرْوَانُ لِلْوَلِيدِ عَصَيْتَنِي فَقَالَ وَيْحَكَ إِنَّكَ أَشَرْتَ إِلَيَّ بِذَهَابِ دِينِي وَ دُنْيَايَ وَ اَللَّهِ مَا أُحِبُّ أَنَّ مُلْكَ اَلدُّنْيَا بِأَسْرِهَا لِي وَ أَنَّنِي قَتَلْتُ حُسَيْناً وَ اَللَّهِ مَا أَظُنُّ أَحَداً يَلْقَى اَللَّهَ بِدَمِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِلاَّ وَ هُوَ خَفِيفُ اَلْمِيزَانِ لاَ يَنْظُرُ اَللَّهُ إِلَيْهِ وَ لاَ يُزَكِّيهِ وَ لَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ. قَالَ وَ أَصْبَحَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَخَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ يَسْتَمِعُ اَلْأَخْبَارَ فَلَقِيَهُ مَرْوَانُ فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ إِنِّي لَكَ نَاصِحٌ فَأَطِعْنِي تُرْشَدْ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ مَا ذَاكَ قُلْ حَتَّى أَسْمَعَ فَقَالَ مَرْوَانُ إِنِّي آمُرُكَ بِبَيْعَةِ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ فَإِنَّهُ خَيْرٌ لَكَ فِي دِينِكَ وَ دُنْيَاكَ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ « إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ  » وَ عَلَى اَلْإِسْلاَمِ اَلسَّلاَمُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ اَلْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ اَلْخِلاَفَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ وَ طَالَ اَلْحَدِيثُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مَرْوَانَ حَتَّى اِنْصَرَفَ مَرْوَانُ وَ هُوَ غَضْبَانُ .)

[5] کفاية الأثر في النص على الأئمة الإثنی عشر ، جلد ۱ ، صفحه ۳۶ (حَدَّثَنَا اَلْقَاضِي أَبُو اَلْفَرَجِ اَلْمُعَافَى بْنُ زَكَرِيَّا اَلْبَغْدَادِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامِ بْنِ سُهَيْلٍ اَلْكَاتِبُ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ مُعَافًى السَّلْمَاسِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ زَاهِرٍ عَنْ عَبْدِ العُدُّوسِ عَنِ اَلْأَعْمَشِ عَنْ حَنَشِ بْنِ اَلْمُعْتَمِرِ قَالَ قَالَ أَبُو ذَرٍّ اَلْغِفَارِيُّ رَحْمَةُ اَللَّهِ عَلَيْهِ: دَخَلْتُ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي مَرَضِهِ اَلَّذِي تُوُفِّيَ فِيهِ فَقَالَ يَا أَبَا ذَرٍّ اِيتِنِي بِابْنَتِي فَاطِمَةَ قَالَ فَقُمْتُ وَ دَخَلْتُ عَلَيْهَا وَ قُلْتُ يَا سَيِّدَةَ اَلنِّسْوَانِ أَجِيبِي أَبَاكِ قَالَ فلبت [فَلَبِسَتْ] منحلها [جِلْبَابَهَا] وَ أَبْرَزَتْ [اِتَّزَرَتْ] وَ خَرَجَتْ حَتَّى دَخَلَتْ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَلَمَّا رَأَتْ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اِنْكَبَّتْ عَلَيْهِ وَ بَكَتْ وَ بَكَى رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِبُكَائِهَا وَ ضَمَّهَا إِلَيْهِ ثُمَّ قَالَ يَا فَاطِمَةُ لاَ تَبْكِيِنَّ فِدَاكِ أَبُوكِ فَأَنْتِ أَوَّلُ مَنْ تَلْحَقِينَ بِي مَظْلُومَةً مَغْصُوبَةً وَ سَوْفَ يَظْهَرُ بَعْدِي حَسِيكَةُ اَلنِّفَاقِ وَ سَمَلَ جِلْبَابُ اَلدِّينِ وَ أَنْتِ أَوَّلُ مَنْ يَرِدُ عَلَيَّ اَلْحَوْضَ قَالَتْ يَا أَبَهْ أَيْنَ أَلْقَاكَ قَالَ تَلْقَيْنِي عِنْدَ اَلْحَوْضِ وَ أَنَا أَسْقِي شِيعَتَكِ وَ مُحِبِّيكِ وَ أَطْرُدُ أَعْدَاَكِ وَ مُبْغِضِيكِ قَالَتْ يَا رَسُولَ اَللَّهِ فَإِنْ لَمْ أَلْقَكَ عِنْدَ اَلْحَوْضِ قَالَ تَلْقَيْنِي عِنْدَ اَلْمِيزَانِ قَالَتْ يَا أَبَهْ وَ إِنْ لَمْ أَلْقَكَ عِنْدَ اَلْمِيزَانِ قَالَ تَلْقَيْنِي عِنْدَ اَلصِّرَاطِ وَ أَنَا أَقُولُ سَلِّمْ سَلِّمْ شِيعَةَ عَلِيٍّ قَالَ أَبُو ذَرٍّ فَسَكَنَ قَلْبُهَا ثُمَّ اِلْتَفَتَ إِلَيَّ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّهَا بَضْعَةٌ مِنِّي فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي أَلاَ إِنَّهَا سَيِّدَةُ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ وَ بَعْلَهَا سَيِّدُ اَلْوَصِيِّينَ وَ اِبْنَيْهَا اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَيْنَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ وَ إِنَّهُمْ إِمَامَانِ إِنْ قَامَا أَوْ قَعَدَا وَ أَبُوهُمَا خَيْرٌ مِنْهُمَا وَ سَوْفَ يَخْرُجُ مِنْ صُلْبِ اَلْحُسَيْنِ تِسْعَةٌ مِنَ اَلْأَئِمَّةِ مَعْصُومُونَ قَوَّامُونَ بِالْقِسْطِ وَ مِنَّا مَهْدِيُّ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ قَالَ قُلْتُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ فَكَمِ اَلْأَئِمَّةُ بَعْدَكَ قَالَ عَدَدَ نُقَبَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ .)

[6] لهوف، صفحه 174

[7] الاستيعاب في معرفة الأصحاب ، جلد 1 ، صفحه 161 (حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بن محمد بن علي، قال حدثنا أبي، قال: حدثنا عبد الله ابن يُونُسَ، قَالَ: حَدَّثَنَا بَقِيُّ بْنُ مَخْلَدٍ، قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ، قَالَ حَدَّثَنَا زَيْدُ بْنُ الْحُبَابِ، قَالَ حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عُبَيْدَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا زَيْدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي سَلامَةَ، أَبُو سَلامَةَ. عَنْ أَبِي الرَّبَابِ وَصَاحِبٌ لَهُ أَنَّهُمَا سَمِعَا أَبَا ذر رضى الله عنه [يدعو و] يتعوّذ فِي صَلاةٍ صَلاهَا أَطَالَ قِيَامَهَا وَرُكُوعَهَا وَسُجُودَهَا قال: فَسَأَلْنَاهُ، مِمَّ تَعَوَّذْتَ؟ وَفِيمَ دَعَوْتَ؟ فَقَالَ: تَعَوَّذْتُ باللَّه من يوم البلاء وَيَوْمِ الْعَوْرَةِ. فَقُلْنَا: وَمَا ذَاكَ؟ قَالَ: أَمَّا يوم البلاء فَتَلْتَقِي فِتْيَانٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَيَقْتُلُ بَعْضُهُمْ بَعْضًا. وَأَمَّا يَوْمُ الْعَوْرَةِ فَإِنَّ نِسَاءً مِنَ الْمُسْلِمَاتِ لَيُسْبَيْنَ، فَيُكْشَفُ عَنْ سُوقِهِنَّ فَأَيَّتُهُنَّ كَانَتْ أَعْظَمَ سَاقًا اشُتْرِيَتْ عَلَى عِظَمِ سَاقِهَا. فَدَعَوْتُ اللَّهَ أَلا يُدْرِكَنِي هَذَا الزَّمَانُ، وَلَعَلَّكُمَا تُدْرِكَانَهُ. قَالَ: فقتل عثمان، ثُمَّ أَرْسَلَ مُعَاوِيَةُ بُسْرَ بْنَ أَرْطَاةَ إِلَى الْيَمَنِ، فَسَبَى نِسَاءَ مُسْلِمَاتٍ، فَأُقِمْنَ فِي السُّوقِ.)

[8] سوره مبارکه احزاب، آیه 13 (وَإِذْ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا ۚ وَيَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِيَ بِعَوْرَةٍ ۖ إِنْ يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارًا)

[9] لوافي بالوفيات ، جلد 10 ، صفحه 81 (وَقيل عُوَيْمِر الْقرشِي العامري أَبُو عبد الرَّحْمَن يُقَال إِنَّه لم يسمع من النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم لِأَنَّهُ قبض وَهُوَ صَغِير هَذَا قَول الْوَاقِدِيّ وَابْن معِين وَأحمد وَغَيرهم وَقَالُوا خرف فِي آخر عمره وَهُوَ أحد الَّذين بَعثهمْ عمر بن الْخطاب مدَدا إِلَى عَمْرو بن الْعَاصِ لفتح مصر على اخْتِلَاف فِيهِ قيل كَانُوا أَرْبَعَة الزبير وَعُمَيْر بن وهب وخارجة بن حذافة وَبسر بن أَرْطَأَة وَالْأَكْثَرُونَ على أَنهم الزبير والمقداد وَعُمَيْر وخارجة ولبسر بن أَرْطَأَة حديثان أَحدهمَا لَا تقطع الْأَيْدِي فِي الْمَغَازِي وَالثَّانِي أَن رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم كَانَ يَقُول اللَّهُمَّ أحسن عاقبتنا فِي الْأُمُور كلهَا وأجرنا من خزي الدُّنْيَا وَعَذَاب الْآخِرَة وَكَانَ ابْن معِين يَقُول لَا تصح لَهُ صُحْبَة وَكَانَ يَقُول فِيهِ رجل سوء قَالَ ابْن عبد الْبر ذَاك لأمور عِظَام ركبهَا فِي الْإِسْلَام فِيمَا نَقله أهل الْأَخْبَار وَأهل الحَدِيث أَيْضا مِنْهَا ذبحه ابْني عبيد الله بن الْعَبَّاس بن عبد الْمطلب وهما صغيران بَين يَدي أمهما قلت وسوف يَأْتِي ذَلِك فِي ذكر أمهما عَائِشَة بنت عبد المدان فِي حرف الْعين وَلما وَجهه مُعَاوِيَة لقتل شيعَة عَليّ بن أبي طَالب قَامَ إِلَيْهِ معن أَو عَمْرو بن يزِيد بن الْأَخْنَس السّلمِيّ وَزِيَاد بن الْأَشْهب الْجَعْدِي فَقَالَا يَا أَمِير الْمُؤمنِينَ نَسْأَلك بِاللَّه وَالرحم أَن لَا تجْعَل لبسر على قيس سُلْطَانا فَيقْتل قيسا بِمَا قتلت بَنو سليم من بني فهر وكنانة يَوْم دخل رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم مَكَّة فَقَالَ مُعَاوِيَة يَا بسر لَا إمرة لَك على قيس فَسَار حَتَّى أَتَى الْمَدِينَة فَقتل ابْني عبيد الله وفر أهل الْمَدِينَة ودخلوا الْحرَّة حرَّة بني سليم وأغار بسر على هَمدَان وَقتل وسبى نِسَاءَهُمْ فَكُن أول مسلمات سبين فِي الْإِسْلَام وَقتل أَحيَاء من بني سعد حدث أَبُو سَلامَة عَن أبي الربَاب وَصَاحب لَهما انهما سمعا أَبَا ذَر يَدْعُو ويتعوذ فِي صَلَاة صلاهَا أَطَالَ قِيَامهَا وركوعها وسجودها قَالَ فَسَأَلْنَاهُ مِم تعوذت وفيم دَعَوْت قَالَ تعوذت بِاللَّه من يَوْم الْبلَاء وَيَوْم الْعَوْرَة فَقُلْنَا وَمَا ذَلِك قَالَ أما يَوْم الْبلَاء فتلتقي فئتان من الْمُسلمين فَيقْتل بَعضهم بَعْضًا وَأما يَوْم الْعَوْرَة فَإِن نسَاء من المسلمات يسبين فَيكْشف عَن سوقهن فأيتهن كَانَت أعظم ساقاً أسرت على عظم سَاقهَا فدعوت الله أَن لَا يدركني هَذَا الزَّمَان ولعلكما تدركانه قَالَ فَقتل عُثْمَان ثمَّ أرسل مُعَاوِيَة))

[10] سوره مبارکه مائده، آیه 8 (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ ۖ وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا ۚ اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ)