کرامت حیرت انگیز امام حسن مجتبی علیه السلام

حجت الاسلام کاشانی روز جمعه 11 شهریور ماه 1401 به سخنرانی با موضوع «کرامت حیرت انگیز امام حسن مجتبی علیه السلام» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه باعظمت حضرت زینب کبری سلام الله علیها و روحی له الفداه صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

تعجیل در فرج حضرت بقیه الله الأعظم روحی و أرواهُ العالمین لهُ الفداء و عَجَّلَ اللهُ تعالی فَرَجهُ الشَّریف صلواتی دیگر عنایت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بارِ سختی را به دوش کشیدند، کربلا رفتن و جنگیدن و سلحشوری کردن و مظلومیتِ در صحنه‌ی نبرد، ولو تلخ و داغ است، ولی این عزّت در بینِ طرفداران هست.

کارِ سختِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه این بود که باید یک فهم و پرده و بُعد و درجه‌ای از امامت را می‌فهماندند، که داخلِ این بحث «متّهم» می‌شدند، و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خیلی هم حرف‌های نابخردانه و زشت از جانب هم دشمن و هم دوست شنیدند.

چند نوبت به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه جسارت شده است، هم در زمان حیات ایشان، هم در دوره‌ی بنی امیه، هم در دوره بنی عباس.

اوصاف امام حسن مجتبی صلوات الله علیه

در بین اوصاف امام حسن مجتبی صلوات الله علیه… عدّه‌ای از اوصاف تعیینی هستند، عدّه‌ی دیگری هم تعیّنی هستند.

«تعیینی» یعنی اینکه مثلاً فرض کنید که پدر من برای من نامی گذاشته است، مثلاً پدر من نام من را «سخی» بگذارد، بعد ممکن است که من یک خسیسِ به تمام معنا باشم، ولی نام من «سخی» است. ممکن است پدر من نام من را «غفور» بگذارد ولی من چنگیز بشوم.

وقتی آدم‌های عادی نام می‌گذارند، لزوماً تربیت کسی به اوصاف نامش نمی‌رود، مثلاً نام رضاشاه ملعون هم «رضا» است، چه رأفتی در او هست؟ این تعیینی است.

حال اگر خدای متعال و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نامی تعیین کنند تفاوت دارد، اما معمولاً آدم‌های عادی معمولاً اسم‌های خوب می‌گذارند، اما بعداً معلوم نیست که آن شخص به آن مسیر برود یا نه.

در میان اسامی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه، آن چیزی که تعیینی است، یعنی معصوم فرموده است، یکی «تقی» است، به معنای پرهیزگار، «عابد» است، از بس که امام حسن مجتبی صلوات الله علیه اهل عبادت بودند.

اما در اسامی تعیینی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه که پدر و جدّ ایشان فرموده‌اند «کریم» نیست، «کریم» نامِ تعیّنیِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است.

«تعیّنی» یعنی کسی تعیین نمی‌کند، من آنقدر به وصفی شناخته می‌شوم که در محل من را آنطور می‌شناسند. مثلاً کسی خسیس است، مسلّماً نام کسی را «خسیس» نمی‌گذارند، آنقدر این شخص خسیس‌بازی درمی‌آورد، همینکه شما از واژه «خسیس» استفاده کنید، بخواهید یا نخواهید، آن شخص در ذهن شما می‌آید. دیگر به مرور می‌گویند فلانی خسیس است. در اینجا کسی برای این شخص اسم تعیین نکرده است، بلکه شناخت دیگران از او، کم کم این نام و صفت و لقب را برای او قرار می‌دهد.

آنقدر دوست و دشمن از امام حسن مجتبی صلوات الله علیه کَرَم دیدند که وقتی در مدینه نامی از کریم می‌آمد، همه می‌گفتند حسن بن علی [علیه السلام]. وضع این نام تعیّنی است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این نام را نگذاشته‌اند، بلکه مردم آنقدر کرامت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را تجربه کرده‌اند که می‌گفتند کریم یعنی حسن بن علی [صلوات الله علیه].

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه اخلاق عجیبی داشتند.

حال فرض کنید خدای متعال به ما لطف کند و ما با امام حسن مجتبی صلوات الله علیه عهد ببندیم، با شیعیان امام حسن مجتبی صلوات الله علیه، با زن و بچه خودمان، با کس و کارمان، با پدر و مادرمان با کرامت و ادب رفتار کنیم، که گاهی متأسفانه این کار را نمی‌کنیم… تازه اگر انسان به همسر و فرزند و پدر و مادر خود محبّت کند که هنر نیست، هنر این است که کسی نسبت به دشمن خود هم کَرَم کند.

مروان می‌گفت که صبرِ این آقا [امام حسن مجتبی صلوات الله علیه] از کوه‌ها بزرگتر است.

یعنی دشمن می‌فهمید که تا جایی که جا داشت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه تحمّل می‌کردند. چون اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در به در به دنبال این هستند که یک نفر را نجات بدهند. بچه هرچه خرابکاری کند مادر دعا می‌کند که خدا این بچه را آدم کند.

یک نفر می‌گوید من دشمن علی بن ابیطالب بودم و از شام آمده بودم، دیدم آقای زیبایی (امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خیلی شبیه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بودند) ایستاده است، اطراف ایشان هم شلوغ است…

البته اینجا این تذکّر لازم است که این شلوغی برای پرسیدنِ دین نبود، کسی برای کمک کردن نمی‌آمد، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم زیبا بودند و هم خوش‌سخن بودند و هم هر کسی گرفتار بود می‌آمد و از امام حسن مجتبی صلوات الله علیه می‌گرفت.

اقتضایِ بزرگتر «اکرامِ کوچکتر» است

تفاوت کریم با بقیه این است که راحت فریب می‌خورد، یعنی اصلاً می‌خواهد که فریب بخورد، اینطور نیست که بخواهد کسی را مفتضح کند.

این برای ائمه‌ی دیگر هم هست، یک نفر آمد و گفت: آقا! من یک سال است که غذای خوبی نمی‌خورم و گرفتار هستم. حضرت فرمودند: حیف است که دروغ می‌گویی، آن پولی که زیر بالش خودت گذاشته‌ای بیشتر از این حرف‌هاست. این شخص خجالت کشید و برگشت که برود، حضرت فرمودند: کجا می‌روی؟ چقدر می‌خواستی؟ این هم پول. من این را نگفتم که به تو پول ندهم، دیدم حیف است که تو دروغ بگویی و خودت را برای اندکی پول خراب کنی. پول را که می‌دهم، بیشتر هم می‌دهم، (حضرت دو برابر دادند)، ولی اگر دروغ بگویی خودت را خراب می‌کنی. دل من از این موضوع می‌سوزد که تو فاسد بشوی.

کریم زود فریب می‌خورد، اصلاً قرار است که فریب بخورد.

دیده‌اید مثلاً کودکی چیزی را پنهان می‌کند، شما با اینکه می‌دانید کجاست او را ضایع نمی‌کنید، بلکه او را تشویق هم می‌کنید.

اقتضای بزرگتر «اکرامِ کوچکتر» است، در این عالم چه کسی بزرگتر از امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است؟

اینکه من می‌گویم فریب می‌خورد برای سادگی نیست، این اقتضای کَرَمِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است.

مروان بجای اینکه بیچاره‌ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه باشد، گفت: حسن بن علی عجب استری دارد! «استر» یعنی مرکب، یعنی قاطرِ رام.

مروان شاه بنی امیه است، به پول امروز چندصد هزار میلیارد تومان پول دارد، ولی آدمِ پست، پست است! اگر دریا دریا هم طلای مایع داشته باشد هم هنوز چشم او به دنبال چیز دیگر است و حرص می‌زند.

مروان از اینکه به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بگوید خجالت کشید، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را هم خوب می‌شناخت، برای همین به دوست خود گفت: وقتی حسن بن علی از اینجا رد می‌شد، جلوی او برو و بگو عجب استری!

رفیق مروان هم در مسیر ایستاد، وقتی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در حال رد شدن بود گفت: عجب استری!

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه پیاده شدند و افسار این استر را به این شخص دادند و فرمودند: به مروان بگو، اگر خودت هم می‌آمدی به خودت هم می‌بخشیدم! ولو اینکه مروان باشی.

آقاییِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین

دیده‌اید که ما در حرم امام رضا صلوات الله علیه ادّعایی می‌کنیم، یک حاجت بزرگی می‌خواهیم، انسان خجالت می‌کشد، اگر آنجا ننوشته بودند اصلاً آدم چنین نمی‌گفت، خدا شاهد است که من در حرم امام رضا علیه السلام اینطور هستم که می‌گویم همینکه منِ کثیف را راه می‌دهید خیلی آقایی می‌کنید، ولی در انتهای اذن دخول ورودی حرم می‌گوییم: «فَأْذَنْ لِي يَا مَوْلايَ» یا امام رضا! من را طوری راه بدهید داخل بیایم، طوری مرا تحویل بگیرید که «أَفْضَلَ ما أَذِنْتَ لِأَحَدٍ مِنْ أَوْلِیآئِکَ» بهترین دوست خودتان را تحویل می‌گیرید. اگر در حالت عادی به ما می‌گفتند اینطور بگویید، ما رویمان نمی‌شد اینطور بگوییم. انسان خجالت می‌کشد. ولی وقتی خودشان آنجا فرموده‌اند، انسان می‌گوید.

بعد هم یک استدلال می‌کنیم، می‌گوییم: «فَإِنْ لَمْ أَکُنْ أَهْلاً لِذلِکَ، فَأَنْتَ أَهْلٌ لَهُ» من که شایسته نیستم مرا اینطور تحویل بگیرید ولی تو کریم هستی و شایسته‌ای، وگرنه من که لایق نیستم.

لذا اگر آن طرف حتّی مروان هم باشد تفاوتی ندارد، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه می‌بخشند.

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و مرد شامی

طرف از شام آمده بود و بغض زیادی داشت، از بس که معاویه در گوش این‌ها خوانده بود، او دشمن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بود، آمد و دید آقای زیبایی در گوشه‌ای ایستاده است و اطراف او هم شلوغ است و مردم حاجات خود را از او می‌گیرند. پرسید: این شخص کیست؟ گفتند: او حسن بن علی است! گفت: اه! علی مرده است اما هنوز هم اطراف فرزند او شلوغ است!

می‌گوید از شدّت حسادت حالم بهم خورد، رفتم و گفتم: آیا تو پسر ابوطالب هستی؟ فرمودند: پدرم پسرِ ابوطالب است. گفتم: خودت فلان و پدرت هم فلان. امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند: تابحال تو را ندیده بودم، آیا مسافر هستی؟

می‌گوید همینکه من خواستم جواب بدهم که آیا مسافر هستم یا نه، فرمودند: نمی‌گذارم بروی، تا زمانی که در این شهر هستی میهمان خودم هستی.

اصلاً انگار نشنید که من چه گفتم. اصلاً انگار رفیق خود را دید.

می‌گوید: من هنوز به خانه‌ی او نرسیده بودم، وقتی به خودم رجوع کردم دیدم در وجودم کسی را محبوب‌تر از او نمی‌شناسم.

اینکه شما خیال کنید یک حرّ داشتیم و تمام، اینطور نیست، مرام این خانواده اینطور است، بخدا قسم اگر روز قیامت به من بگویند امام حسن مجتبی صلوات الله علیه ده سال تلاش کرده‌اند که یک نفر را نجات بدهند من باور می‌کنم، اصلاً اگر بگویند امام حسن مجتبی صلوات الله علیه همه‌ی عمر خود تلاش کرده‌اند که یک نفر را نجات بدهند، من باور می‌کنم.

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دوست داشتند شیعیان شبیهِ این کارها را انجام بدهند که شیعیان بزرگ بشوند و سعه وجودی پیدا کنند.

خشم امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خیلی تحت کنترلشان بود، آقایی که اینقدر مهربان است…

برده‌ای که به دست مبارک امام حسن مجتبی صلوات الله علیه آزاد شد

این مطلب را زیاد شنیده‌اید، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه دیدند برده‌ی جوان سیاهی در حال غذا دادن به سگی هست، این برده‌ی جوان سیاه یک لقمه خود می‌خورد و یک لقمه هم به این سگ می‌داد، حضرت جلو آمدند و فرمودند: چکار می‌کنی؟ گفت: این مخلوق خداست و من هم مخلوق خدا هستم، وقتی خواستم این نان را بخورم، وقتی به چشم این سگ نگاه کردم و دیدم گرسنه است، حیا کردم.

وقتی کسی چنین می‌گوید یعنی چیزی دارد، امام هم صراف وجود است، فرمودند: تو برای کجا هستی؟ گفت: من برده‌ی «اَبان بن عثمان» هستم که این باغ برای اوست، اینجا کار می‌کنم.

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند: همینجا بایست تا بیایم. گفت: مولای من! یابن رسول الله! کار من همینجاست.

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه رفتند و برگشتند، فرمودند: تو را از «اَبان بن عثمان» خریدم…

من یقین دارم اگر کسی برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها کاری کند و نیّت او این باشد که امام حسن مجتبی صلوات الله علیه او را بخرد…

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند: من تو را از «اَبان بن عثمان» خریدم، آن برده گفت: الحمدلله! خدا را شکر.

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند: این باغ را هم از او خریدم، تو را آزاد می‌کنم و باغ را هم به تو می‌بخشم.

یعنی اصلاً قرار بود من تو را به خانه خودمان ببرم و تربیت کنم که چیزی یاد بگیری که تو را آزاد کنم، تو معرفت داری که نمی‌توانی چشم گرسنه را تحمّل کنی. آن چیزی که باید به تو می‌گفتم را می‌دانی، برو.

محرومیت از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین

حال فکر نکنید که وقتی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه اینطور محبّت می‌کردند همه تشکّر می‌کردند، آقایی که اینقدر مهربان است مسلّم است که مهربان است.

برّه‌ای در استبل خانه‌ی حضرت بود که خیلی زیبا بود، حضرت هم این برّه را خیلی دوست داشتند و وقتی به خانه می‌آمدند دستی به سر و گوش این حیوان می‌کشیدند.

آنقدر تبلیغات بنی امیه زیاد بود، روزی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به خانه آمدند و دیدند پای این برّه شکسته است، فرمودند: چه کسی این کار را کرده است؟ یکی از برده‌ها…

معمولاً اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برده‌ها را می‌خریدند و هیچ کدام را یک سال نگه نمی‌داشتند، مگر اینکه با طرف رفیق می‌شدند و طرف دیگر نمی‌خواست برود، وگرنه معمولاً سیره اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین این بود که برده را یک سال نگه نمی‌داشتند، در عیدی مانند عید قربان و فطر می‌رسیدند برده را آزاد می‌کردند، آزاد کردنِ برده هم آدابی دارد، نمی‌شود برده را همینطور آزاد کرد، باید کار و پولی به او بدهند که این برده به گرفتاری دچار نشود.

این برده‌ها با اینکه در خانه‌ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بودند و این همه محبّت می‌دیدند، گاهی تبلیغات آنقدر زیاد بود که این‌ها هم باور می‌کردند…

روزی پسر مختار نزد امام باقر علیه السلام رسید و عرض کرد: بالاخره پدر ما لعنت الله علیه یا رحمة الله علیه؟

یعنی آنقدر تبلیغات زیاد است که حتّی فرزند تو هم نمی‌داند این پدر کیست.

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه پرسیدند: چه کسی پای این برّه را شکسته است؟ یکی از برده‌ها گفت: من!

چرا این برده پُررو است؟ چون کریم «لو رفته» است.

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند: چرا این کار را کردی؟ برده گفت: چون تو خیلی این برّه را دوست داشتی! می‌خواستم لج تو را دربیاورم و دل تو را بسوزانم.

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند: ولی من تو را در راه خدا آزاد می‌کنم.

غضب امام حسن مجتبی صلوات الله علیه این بود، یعنی من تو را از خودم محروم می‌کنم. پولی به تو می‌دهم که بروی و زندگی خودت را کنی. تو را آزاد می‌کنم.

یعنی لازم نبود برده‌ی حضرت خیلی خدمت کند، اگر زیادی ظلم می‌کرد هم حضرت او را آزاد می‌کردند.

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین مردم را آدم حساب می‌کردند

اوصاف امام حسن مجتبی صلوات الله علیه حیرت‌انگیز است.

آن زمان شاعران شعر خود را نزد پولدارها و شاه‌ها و سران قبایل می‌آوردند و مدح می‌کردند و صله و طلا می‌گرفتند، بعد بین این رؤسای قبایل رقابت بود، مثلاً می‌گفتند فلانی به فلان شاعر صد سکه داده است اما دیگری دویست سکه داده است. کاسبی شعرایی که برای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین شعر نمی‌گفتند اینطور بود.

در یک نقلی هست که شاعری آمد تا برای امام حسن مجتبی صلوات الله علیه شعر بخواند، قصد او مدح امام حسن مجتبی صلوات الله علیه نبود، اگر قصد او مدحِ امام به معنای امامت بود امام حسن مجتبی صلوات الله علیه اجازه می‌دادند، اما در اینجا حضرت فرمودند: صبر کن.

حضرت از همراه خود پرسیدند که چقدر پول داریم؟ گفت: سه کیسه. حضرت فرمودند: همه را به این شاعر بدهید.

شاعر گفت: من که هنوز شعر نخوانده‌ام. امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند: اگر شعر بخوانی، آنقدر پول ندارم که بدهم.

یک نفر پرسید: آقا! برای چه این کار را کردید؟ حضرت فرمودند: کسی که آبروی خود را وسط گذاشته است، من پول آبروی او را ندارم که پرداخت کنم.

این همان چیزی است که «کُمِیت» می‌گفت: شما مردم را آدم حساب می‌کنید.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کاری کرده بودند که اگر فقیر می‌خواست به دارالحکومه بیاید، برای اینکه خجالت نکشد، معلوم نبود این شخص فقیر است یا شاکی است، همینکه می‌آمدند حضرت می‌فرمودند: بنویسید.

یک نفر می‌نوشت: من شکایت دارم، دیگری می‌نوشت: من فقیر هستم.

بقیه متوجّه نمی‌شدند که این شخص آمده است که رو بزند. اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین مردم را آدم حساب می‌کردند.

داماد امام حسن مجتبی صلوات الله علیه که حضرت سجّاد صلوات الله علیه هستند، ایشان هم کریمِ به تعیّن هستند، سی و چهار سال درِ خانه‌ی فقرای مدینه‌ای که او را دوست نداشتند غذا و پول می‌بردند، تا زمانی که امام سجّاد علیه السلام از دنیا رفتند کسی نفهمید کار ایشان بوده است.

خدا کند که ما هم کاری کنیم که هیچ کسی بجز خدا نفهمد. آن چیزی که برای ما می‌ماند، آن چیزی است که بین ما خداست، بین ما و امام زمان ارواحنا فداه است.

این فضای مجازی کاری کرده است که وقتی ما آب می‌خوریم می‌خواهیم به همه نشان بدهیم، اینطور خودمان را می‌سوزانیم، دلِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به حال ما می‌سوزد.

کرامت با دشمنان

این کریم با آن همه کَرَم، با آنکه مردم کاری به ایشان نداشتند…

مردم از امام حسن مجتبی صلوات الله علیه دین نمی‌گرفتند، غرق دنیا شده بودند، اما وقتی درِ خانه‌ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه باز می‌شد، از بس که ایشان زیبا و کریم بودند، درِ خانه شلوغ می‌شد.

این هم از مظلومیت‌های اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه می‌دانستند که این جماعت آمده‌اند تا طلا بگیرند، و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم می‌بخشیدند.

یکی از اسرارِ این بخشیدن این بود که در آن روزگاری که همه «اهل البیت» را فراموش کرده بودند، که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اهل بیت دارند، اگر بخواهیم گمراه نشویم باید به درِ خانه‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برویم و دین را از آن‌ها بگیریم.

حال دین نمی‌گرفتند، ولی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه کاری کردند که مردم فکر نکنند نسلِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین منقرض شده است.

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کیست؟ آن کسی که درِ خانه‌ی او در مکه و مدینه از همه شلوغ‌تر است.

این آقایی که اینقدر در راه خدا بخشید، سه مرتبه تمام اموال خود را بخشیدند، به چه کسانی؟ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه که اصلاً اینقدر شیعه و محبّ نداشتند، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به فقرای غیرشیعه می‌بخشیدند.

زمانی مروان گفت: دشمن هم از کَرَمِ او ناامید نیست.

این خانواده اینطور هستند که بجز در «لا اله الا الله» به کسی «نه» نمی‌گویند.

پناه بر خدا از بیچاره‌ای مانند من که ربطی به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه ندارد. من با همسر و فرزند و پدر و همسایه‌ام چگونه هستم؟

پناه بر خدا از اینکه من شیوه‌ی معاویه داشته باشم و سنگ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را به سینه بزنم.

خدایا! تو را به کرامت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه قسم می‌دهم به ما رحم کن، ما اندکی شبیه به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه عمل کنیم. روز قیامت رویمان بشود که زیر پرچم امام حسن مجتبی صلوات الله علیه جمع بشویم.

دلبریِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه

شیخ طوسی اعلی الله مقامه الشّریف در «المصباح» نقل کرده است که هجده ذی الحجّه سال 39 روز جمعه بود، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خطبه جمعه خواندند، در آن خطبه‌ای که خواندند (روز عید غدیر بود)، وقتی جلسه تمام شد فرمودند: شما میهمانِ حسنِ من هستید. شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به خانه امام حسن مجتبی صلوات الله علیه رفتند، هر کسی بیرون می‌آمد با یک قابلمه‌ی بزرگ بیرون می‌آمد، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه غذا را با ظرف داده بودند.

کرامتِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه حیرت‌انگیز است.

اینکه کسی بتواند از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دل ببرد، خیلی عظمت لازم دارد.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خطبه می‌خواندند، خطبه طوری بود که همه را بیچاره کرده بود. شیعه و سنّی و مسیحی با خطبه‌های امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیچاره شده‌اند. دشمنان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مانند «جاحظ» در «البیان و التبیین» می‌گویند: اگر قرار است خطبه‌های علی را بنویسیم، اصلاً نباید نام کس دیگری را بیاوریم.

این امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که امیرالبیان هستند، در اوایل حاکمیت خودشان در مدینه بیمار شده بودند، فرمودند: حسن جان! امروز تو منبر برو.

من می‌گویم از رفتار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه معلوم است که جای مادرت خالی است… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حضرت امّ سلمه سلام الله علیها فرمودند: امروز به مسجد برو، حسن می‌خواهد خطبه بخواند.

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خطبه می‌خواندند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پشت پرده نشسته بودند، چشمان حضرت برق می‌زد، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خطبه می‌خواندند و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌فرمودند: بِأبِی أنتَ وَ اُمّی… پدر و مادرم به فدایت…

روضه و توسّل به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه

این آقایی که از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دل برده بود، این کریمِ علی الاطلاقِ عالمِ وجود، از ابتدای کودکی، هرچه سختی بود به جان خرید، انگار که بابای امام حسین علیه السلام است، با اینکه اختلاف سنی‌شان یک سال یا کمتر از یک سال است، همه‌ی سختی‌ها را به دوش گرفت، همیشه سنگ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را به سینه زد…

روزی نشسته بودند، مروان ملعون روی منبر در حال جسارت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود، وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خواستند پاسخ بدهند، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند: حسین جان! اگر به تو هم چیزی بگوید من اذیت می‌شوم، خودم جواب می‌دهم…

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه تا جایی که توانستند خود را مقدّم کردند، آسیب‌ها را به جان خریدند…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم در محضر امام حسن مجتبی صلوات الله علیه، در محضرِ امام خود بودند، از عظمتِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه، امام حسین علیه السلام در محضر او بدون اجازه صحبت نمی‌کردند، امام حسین علیه السلام شیعه‌ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هستند…

همه‌ی عالم شب جمعه بیچاره‌ی کربلا هستند، در «قرب الإسناد» آمده است که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هر شب جمعه زائرِ قبرِ برادر بودند…

کریم فقط با مردم کریم نیست، عبادت کریم کریمانه است، بخشش کریم کریمانه است، بی‌توقع می‌بخشد، بی‌توقع عبادت می‌کند، بی‌توقع محبّت می‌کند…

وقتی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه مسموم شدند به آن زن فرمودند: تا حسینم نیامده است برو…

او وظیفه دارد قاتل امامِ خود را قصاص کند، ولی من که وظیفه‌ی دستگیر کردنِ تو را ندارم…

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فقط 47 سال زندگی کردند… وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمدند، چهره‌ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را دیدند، رنگ زرد شده بود، چشم‌ها رفته بود، ولی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه گریه می‌کردند.

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض کردند: حسن جان! چرا گریه می‌کنی؟

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه دو جواب دادند، اول فرمودند: «لِهَوْلِ اَلْمُطَّلَعِ»،[4] نگران هستم که آیا خدا مرا قبول می‌کند یا قبول نمی‌کند…

گریه‌ی امام حسین علیه السلام شدّت گرفت و فرمودند: شما این همه در راه خدا… شما شش هفت سال سن داشتید که آن بلاها را بر سر شما آوردند، بعد در جنگ‌های امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، بعد این همه سختی و دشنام و اهانت؛ اموال خودت را در راه خدا بخشیدی، بیست سفر پیاده به حج رفتی…

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خود را نمی‌دیدند… هنگامی که ما هیچ کاری نکرده‌ایم و مدام توقع داریم، نمی‌توانیم شیعه‌ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه باشیم…

دوباره امام حسن مجتبی صلوات الله علیه شروع کردند به گریه کردن، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض کردند: برادر! برای چه دوباره گریه می‌کنید؟ فرمودند: «فِرَاقِ اَلْأَحِبَّةِ»… تو تنها می‌شوی…

برای امام حسن مجتبی صلوات الله علیه که ابتدای راحتی بود، ولی فرمودند: تو تنها می‌شوی، من نگران تو هستم…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خواستند گریه کنند، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند: نه! لا یوم کیومک یا اباعبدالله… حسین جان! طاقتِ گریه‌ی تو را ندارم…

بعد وصیّت کردند: برای فرزندانم پدری کن…

می‌خواستند این برادرِ کریمِ عظیم الشّأن را کنار قبر مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دفن کنند، آن زنِ کینه‌توز دستورِ تیرباران داد، همان کسی که دستورِ تیرباران کردنِ قاریِ قرآنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جمل را صادر کرد، اینجا هم یک مرتبه‌ی دیگر دستورِ تیرباران داد…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به امر برادر، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را به بقیع بردند، خودِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قبر کندند و بدنِ مبارک را داخل قبر گذاشتند، نگاه کردند و دیدند شانه‌های مبارک حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌لرزد، صورتِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از اشک خیس است، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: «‏فَلَیْسَ حَریبٌ مَنْ أصیبَ بِمالِهِ»[5] غارت‌زده آن کسی نیست که اموال او را برده‌اند، «وَلكِنَّ مَنْ واری أخاهُ حریبٌ» غارت‌زده من هستم که همه‌ی وجودم را از من گرفتند…


[1]– سوره‌ی غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۷۹ ، صفحه ۱۷۵ (وَ مِنْهُ، وَ مِنَ اَلْعُيُونِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنِ اِبْنِ عُقْدَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي اَلْحَسَنِ اَلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ آبَائِهِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ قَالَ: لَمَّا حَضَرَتِ اَلْحَسَنَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ اَلْوَفَاةُ بَكَى فَقِيلَ لَهُ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ أَ تَبْكِي وَ مَكَانُكَ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلَّذِي أَنْتَ بِهِ وَ قَالَ فِيكَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَا قَالَ فِيكَ وَ قَدْ حَجَجْتَ عِشْرِينَ حَجَّةً مَاشِياً وَ قَدْ قَاسَمْتَ رَبَّكَ مَالَكَ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ حَتَّى اَلنَّعْلَ وَ اَلنَّعْلَ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنَّمَا أَبْكِي لِخَصْلَتَيْنِ لِهَوْلِ اَلْمُطَّلَعِ وَ فِرَاقِ اَلْأَحِبَّةِ)

[5] تسلیة المُجالس و زینة المَجالس (مقتل الحسین علیه السلام) ، جلد ۲ ، صفحه ۶۵