آثار سقیفه باقیست – جلسه اول از پنج جلسه

حجت الاسلام کاشانی روز جمعه اول مهرماه 1401 در شهر مشهد مقدس به سخنرانی با موضوع «آثار سقیفه باقیست» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت اهل بیت، خاصّه حضرت رضا صلوات الله علیهم أجمعین صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب و تسلیت به پیشگاه مقدّس و منوّر حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف وَ رَزَقَنا الله تعالی رؤیَتَهُ وَ زِیارَتَهُ و الشَّهادَةَ بَینَ یَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

تبیینِ بحث

اگر کسی بخواهد مشکلات امروز جهان اسلام را ببیند، لیبی و تونس و افغانستان و پاکستان و سوریه و یمن و بحرین و ایران و عراق و ترکیه و تاجیکستان و… وضع مسلمین را ببیند، پیشرفت اسلام را ببیند، تربیت مسلمین را ببیند و بخواهد تحلیل کند که مشکل چیست؟ مشکل از کجا شروع شده است؟ چه کنیم که درست بشود؟

تقریباً در این موضوع شک نیست که وضع جهان اسلام خوب نیست، همه راجع به اینکه «چه کنیم که این مشکلات کم بشود» فکر کرده‌اند.

بعضی اینطور فهمیده‌اند که مشکلات از آن روزی شروع شد که خلافت به مُلک و پادشاهی تبدیل شد، و مشکلات را به گردن بنی امیّه انداختند و گفتند با حکومت پادشاهی و شاهنشاهی و سلطنتی بنی امیّه… اخوان المسلمین سعی کردند مسئله را اینطور حل کنند، گفتند مشکل بر سر یزید است، اگر هم خواستند خیلی عقب بروند گفتند که مشکل بر سر معاویه است.

شما نگاه می‌کنید که حقوقدان برجسته‌ای مانند «عبدالرزاق سَنهوری» که «فقه الخلافه» دارد، می‌گوید: آن اوایل همه چیز خوب بود، وقتی به یزید رسید همه چیز خراب شد.

آن گروه‌هایی که یزید را عامل انحراف امّت اسلامی می‌دانند از این جهت که «حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مُصلح است» قدری با ما همراه هستند. لذا می‌گویند همه ساکت بودند و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مقابله کردند. برای همین قدری با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه همراه هستند.

دیگر به این موضوع کار نداشته باشیم یکی از این‌ها که اخوانی هستند «اردوغان» است که نوکرِ درجه‌ی یک اسرائیل است. خودِ این موضوع معلوم است که چقدر مسئله را فهم کرده است.

مگر مشکلات جهان اسلام از یزید شروع شد؟

مشکل جهان اسلام از کجا شروع شد؟

در میان کسانی که تحلیل‌گر هستند، معمولاً به جهاتی، به سمت اتفاقاتِ بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نمی‌روند، چرا؟ چون دردسرهای آنجا زیاد است. همانطور که عرض کردم حقوق‌دانی مانند «عبدالرزاق سَنهوری» که در مصر عنوان «پدر حقوق» دارد هم می‌گوید: انحراف از یزید شروع شد.

عدّه‌ای در کشور ما هم همین کار را می‌کنند. یک برنامه تلویزیونی داشتیم که امسال در ایام محرّم در حال تئوریزه کردنِ این موضوع بود که همه چیز خوب بود، یعنی انحرافی نبود، انحراف با یزید شروع شد!

لذا من اول قبل از اینکه وارد بشویم که بگویید «باید چه کرد»، یا «نسخه‌ی اسلام و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین چیست؟»، اول باید معلوم بشود که آیا شروع مشکلات مسلمین از کربلا بود یا نه.

با آمدن یزید چه شد که نبود؟ شما می‌گویید یزید شروع کرد؟ بر فرض ما هم قبول می‌کنیم. یعنی چه شد؟ چه اتفاقی افتاد که قبل از آن رخ نداده بود؟

می‌گوید: شراب می‌خورد!

من نسبت به این موضوع خیلی حساسیت دارم که کسی قتلِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را ندید بگیرد و بگوید یزید شراب می‌خورد! شرابخواری هم نستجیربالله و معاذالله؛ ولی ما کسی را داشته‌ایم که قبل از انقلاب شراب می‌خورده است و توبه کرده است و در جنگ تحمیلی شهید شده است!

یزید ملعون امام کشته است!

می‌گویند «یزید شراب می‌خورد». چند سند بیاوریم که معاویه هم در مجالس تقریباً عمومی شراب می‌خورد؟ این عمل را در جشن‌ها انجام می‌داد و تعارف هم می‌کرد و ساقی‌گری هم می‌کرد! بلکه…

همانطور که یزید بالای سر مطهّر بی‌ادبی کرد، در جلسه خصوصی گفت:

«لَیْتَ أَشْیاخِی بِبَدْر شَهِدُوا             جَزَعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الاَسَلْ»[4]

چه کسی این حرف‌ها را می‌زند؟ گفت: ای کاش پدرانم در بدر بودند و می‌دیدند انتقام گرفتم…

تو از چه کسی انتقام گرفتی؟

پس معلوم است که این شخص نامسلمان است، اگر مست هم هست باطن خودش را می‌گوید.

من بالای سر یکی از بستگانم که در کما بود و مرگ مغزی شد، نمی‌دانم آن زمان در کما بود یا در مرگ مغزی، او را از اتاق عمل بیرون آوردند، من بالای سر او صلوات حضرت رضا علیه السلام را خواندم و اشک او جاری شد.

پزشک گفت: هوشیاری ندارد.

قبول می‌کنم ولی شما بالای سر یک مسیحی هم صلوات حضرت رضا علیه السلام را بخوان و ببین آیا اشک او جاری می‌شود یا نه.

در قبر هم که از ما سؤال می‌کنند «خدای تو کیست؟ امام تو کیست؟» که هوشیاری نیست که آن چیزی که حفظ کرده‌ایم را بگوییم، آن چیزی را که در صفحه نفس حک شده است را جواب می‌دهیم.

وقتی می‌پرسد «مَن رَبُّک؟»، مرد می‌خواهد که بگوید «الله جلَّ جَلالهُ رَبِّی»، کسی که باطن او حک شده است و باور همیشگی او بوده است چنین می‌گوید، چه کسی می‌گوید امامِ من امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود؟ می‌گویند امام من شهوت من بود، زن من بود، مدیرم بود، قبیله‌ام بود، آن کسی که یک عمر امام بود و قیادت می‌کرد را می‌گوید، از روی حفظ که نمی‌گوید!

حرمتِ خمر نازل شده بود، بعضی از این کسانی که بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مدّعی اسلام شدند، مجلسی ترتیب داده بودند، مست بودند، برای کشته شدگان بدر مرثیه می‌خواندند و زار می‌زدند!

با آمدنِ یزید ملعون چه چیزی جدید رخ داد؟ چه چیزی جدید بود؟

می‌دانید که یکی از کیفرخواست‌های یزید توسط مردم مدینه این بود که «یزید نماز اول وقت نمی‌خواند»!

چه کسی نماز را دستکاری کرد؟ یزید؟

سال 27 هجری بعضی از اصحاب پیامبر مانند «ابُودَرداء» مُرده‌اند! که گفته‌اند امروز هیچ چیزی از احکام زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نیست، حتّی نماز!

انس هم این حرف را زده است، گفت: همه چیز نابود شد. به او گفتند: نماز می‌خوانیم. گفت: «أَ لَيْسَ ضَيَّعْتُمْ مَا ضَيَّعْتُمْ فِيهَا»[5] این نماز که آن نماز نیست.

چند مورد از این‌ها برای شما بگویم؟

حُذَیفه اول حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، یعنی چهل روز بعد از دنیا رفت. پس یعنی این حرف باید نهایتاً برای سال 35 هجری باشد. گفت: پیغمبر فرمود مبتلا و بیچاره می‌شویم، ما هم شدیم، «فَابْتُلِینَا حَتَّی جَعَلَ الرَّجُلُ مِنَّا لاَ یُصَلِّی اِلاَّ سِرًّا»،[6] اگر بخواهیم آنطور که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نماز می‌خواند نماز بخوانیم، سر ساعتی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌خواند، با اذکاری که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌خواند، باید مخفیانه و در خانه‌ی خودمان بخوانیم، چون حکومت اجازه نمی‌دهد.

یکی از طنزهای گریه‌دار تاریخ این است: آیا تابحال شنیده‌اید کسی نماز ظهر و عصر را در یک مکان، یکی را شکسته و دیگری را تمام بخواند؟

معاویه قبل از یزید است، سال 40 با غلبه و زور حاکم شد، یعنی درواقع متغلّب شد. سفر اول که به مدینه آمد، بعد از آن به حج رفت. نماز را در منا شکسته خواند.

«مسند احمد» را ببینید، مروان پنهانی به او گفت: آبروی برادرت را بردی!

چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و دو خلیفه اول و شش سال اول حکومت خلیفه سوم، نماز را در منا شکسته می‌خواندند، خلیفه سوم سال هفتم تشخیص داد که نماز را تمام بخواند!

معاویه هم هیچ چیزی از اسلام نمی‌دانست، چون در فتح مکه تازه اسلام آورد! کلاً معاویه آدم با سواد دینی نبود، خدا رحم کرد که او عالِمِ دینی نبود، او هیچ چیزی از دین نمی‌‌دانست، ولی در فتح مکه که اسلام ظاهری آورد، در حجّة الوداع شرکت کرد، در منا دید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نماز را شکسته خواندند، خلفای اول و دوم هم همین کار را می‌کردند.

معاویه بعنوان حاکم مسلمین به حج آمد و در منا نماز ظهر را شکسته خواند. مروان بطور پنهانی به او گفت: آبروی برادرت را بردی! معاویه گفت: یعنی چه؟ مروان گفت: عثمان نماز را تمام می‌خواند. معاویه گفت: من هیچ چیزی از دین نمی‌دانم ولی من خودم بودم و در حجّة الوداع دیدم چگونه بود. مروان گفت: هر طور خودت می‌دانی!

«مسند احمد» را ببینید، معاویه نماز عصر را تمام خواند!

یعنی در یک مکان نماز ظهر را شکسته و نماز عصر را تمام خواند!

آن انحراف یزید چه بود؟

به همین دلیل امّت نخروشید، به همین دلیل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را رها کردند، به همین دلیل گفتند تندروی است که می‌فرمایید «وَعَلَى الاِْسْلامِ الْسَّلامُ اِذ قَدْ بُلِيَتِ الاُْمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ يَزيدَ».[7] می‌گفتند الحمدلله مساجد پُرجمعیت است، با زور زکات می‌گیریم، فتوحات است، روز به روز به جمعیتِ لا اله الا الله گویان اضافه می‌شود.

با این ادبیات… ابن تیمیه می‌گوید: در بین سه خلیفه‌ی قبل از علی بن ابیطالب، و معاویه، علی از همه ضعیف‌تر بود، چون فتوحاتی در کار نبود!

تحلیل سکولارِ تونسی از جمل

سکولاری تونسی در کتاب «صورة علی بن ابیطالب فی المخیال العربی الاسلامی» می‌گوید: جمل دو تصویر از علی نشان داد و یک تصویر از عایشه.

می‌دانید که شمشیر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بیست و پنج سال در غلاف ماند.

می‌گوید: اما تصویر اول از علی! ما خیال می‌کردیم علی دیگر نبرد را رها کرده است. شمشیر خاک گرفته است و او دیگر جزو پیشکسوت‌هاست. صورت اول: «علیٌ الشُّجَاع» است، شمشیری که در خیبر کشید… دیدیم این شمشیر خاک گرفته است ولی این بازو بازوی ید الله است، در جمل اصلاً همه از دست علی فرار می‌کردند. معلوم است که قبل از این نمی‌خواسته است که شمشیر را از غلاف بیرون بکشد، چون در آن بیست و پنج سال اسلامی ندیده است که بخواهد از آن دفاع کند.

اگر خدای نکرده مرز ما دچار خطر بشود حتماً می‌رویم و از کشور دفاع می‌کنیم، اگر شرکت نکنیم یعنی جنگ را جنگ طاغوتی می‌دانیم!

می‌گوید: بیست و پنج سال این کسی که پرچمدار اسلام بود، فرمانده کل قوا بود، شمشیر او از غلاف بیرون نیامد، تا اینکه جمل رخ داد، وقتی در جمل شمشیر او از غلاف بیرون آمد، همه فرار می‌کردند.

صورت دوم: علیِ بردبار، علیِ صبور.

وقتی پیروز شد بردباری کرد. خیلی آقایی کرد.

این زن‌ها شروع کردند به فحاشی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، حضرت فرمودند: این‌ها زن هستند، داغ دیده‌اند…

درست است که هر کسی در برابرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کشته بشود به جهنّم می‌رود، ولی این از آقاییِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است که فرمودند: بالاخره این‌ها زن‌های این کشتگان هستند، اگر به من هم فحش دادند صبر کنید، اگر به ناموس خودتان هم فحش دادند… ای سپاهیان من! زنان را تحریک نکند.

این‌ها برای امروزِ ما درس است.

سلام خدا بر شهید علی اصغر رنجبران. من اصلاً بیچاره‌ی این شهید هستند، کسی که از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رنگ بگیرد خیلی عجیب است.

این خاطره را یک سرگرد عراقی تعریف کرده است، گفته است ما را اسیر گرفتند، ما فکر کردیم الآن ایرانی‌ها هم مانند ما عمل می‌کنند، چند نفر را از بالای هلی کوپتر به زمین می‌اندازند، چند نفر را به ماشین می‌بندند و از دو طرف می‌کشند، از روی چند نفر با تانک رد می‌شوند… آماده بودیم…

حال لحظه‌ای به عقب برگردیم…

پسر طلحه می‌گوید بعد از جمل مرا گرفتند و من با دستان بسته با زنجیر نشسته بودم… همه مرا نگاه می‌کردند و فکر می‌کردند چون پدرم جمل را راه انداخته است، حتماً مجازات سختی در پیش دارم.

نفر اول من را صدا زدند و گفتند: ای موسی بن طلحه!… مقابل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رفتم، حضرت فرمودند: آیا تعهد می‌دهی که دیگر بر مسلمین شمشیر نکشی؟ عرض کردم: بله! حضرت فرمودند: دستان او را باز کنید. برو که آزاد هستی.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آنقدر صبور هستند که عایشه که جمل را به راه انداخته بود گفت: بخاطر من از مروان و عبدالله بن زبیر هم بگذر. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: گذشتم! بروید.

«نصری سلهب» از جمل می‌گوید

یک مسیحی به نام «نصری سلهب» در کتاب «فی خُطَی علی» می‌گوید: علی بن ابیطالب جمله‌ای دارد که می‌فرماید اگر قدرت پیدا کردی، شکرِ قدرتِ تو «عفو» است. البته علی فقط این جمله را نگفته است، عمل خود او از همه به قولش نزدیکتر است! در جمل…

بخشیدن به کسی که دوست داری که کار سختی نیست، اما چه کسی به دشمن خونی خود می‌بخشد؟

«نصری سلهب» می‌گوید: علی سلام الله علیه کسانی را در جمل عفو کرد که یقین داشت «لَو ظَفَرُوا بِهِ لَقَتَلُوهُ»، آن لحظه‌ای که آن‌ها را آزاد کرده است اگر بروند، اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه غافل می‌شدند این‌ها او را می‌کشتند! می‌دانست اگر سر برگرداند آن‌ها از پشت می‌زنند. بلکه او را تکه تکه می‌کنند.

والله اگر کسی تاریخ را بررسی کند و برود و وحشی‌گری‌های جمل را ببیند، به یقین می‌رسد اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جمل شکست خورده بودند، کربلا در جمل رخ می‌داد. اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در جمل و صفین شکست نخوردند که شما آن حالت‌های کربلا را ببینید.

این یک صورت.

وحشیگری کربلا، میوه‌ی ارگانیک سقیفه است

کدام اتفاق با آمدن یزید جدید بود؟ نماز به تأخیر افتاد؟ شراب می‌خورد؟ خشونت داشت؟ کدام خشونت؟ چکار کرد که قبلاً رخ نداده بود؟ بی‌ادب به ساحت معصوم و ولی خدا اصلاً قابل قیاس با کسی نیست، «لا یوم کیوم الحسین علیه السلام» مطلقا. هیچ روزی مانند کربلا نیست، اما نه از جهت میزان وحشیگری، از جهت اینکه این وحشیگری با پسر پیغمبر شد؛ وگرنه این مدل وحشیگری قبل از کربلا تکراری بود. یعنی بر طبق قاعده عمل کردند.

وحشیگریِ کربلا میوه‌ی ارگانیک یک جریان است.

کدام وحشیگری در کربلا رخ داد؟ الآن من یک به یک توضیح بدهم، که اگر خواستیم برگردیم…

مسئله چه بود؟ مسئله این بود که این بدبختی جهان اسلام از چه زمانی شروع شد؟ عرض کردیم عده‌ای حتّی در کشور ما، حتّی در یک برنامه‌ی تلویزیونی، بصورت صریح می‌گویند هیچ مشکل حادی وجود نداشت تا اینکه یزید آمد!

اول باید این موضوع معلوم شود آن مشکل حاد که با آمدن یزید رخ داد چه بود؟

اصرار اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، شیعیانِ عصر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین این است که کربلا میوه‌ی ارگانیکِ سقیفه است.

هم روایت فراوان داریم، هم شاعر در محضر امام معصوم شعر گفته است، کُمِیت می‌گوید: «يُصِيبُ بِهِ الرَّامُون عَن قَوسِ غَيرِهِم» در کربلا تیر زدند، کمان آن از سقیفه بود. یعنی مهمّاتِ آن را از سقیفه بود و آنجا تیر زدند.

می‌گوید همینکه این حرف را زدم امام باقر علیه السلام دستان مبارک خود را بلند کردند و فرمودند: خدایا! کُمِیت را ببخش. یعنی حضرت باقر صلوات الله علیه کُمِیت را برای این حرف دعا کردند.

اینکه مرحوم آیت الله غروی اصفهانی رضوان الله تعالی علیه گفته‌اند، تکرارِ آن حرف‌هاست که فرمودند: شیرخوار را چه کسی زد؟ «سَهْمٌ أَتى مِنْ جانِبِ السَّقِیفَةِ»

این‌ها حرف‌هایی است که حدود هزار و چهارصد سال قبل گفته‌‌اند.

کُمِیت شعر را خواند و امام باقر علیه السلام او را دعا کردند، شاید این شعر بعد از آموزشِ کُمِیت است. جلدِ آخر کافی که «روضه» نام دارد را ببینید، کُمِیت در محضر امام باقر علیه السلام شعر می‌خواند…

چند شعر از این اشعاری که در محضر ائمه علیهم السلام خوانده شده است ویژه است، دستورِ حفظ کردن آن‌ها را داده‌اند، برای اینکه شما بدانید منبرهای زمان ائمه علیهم السلام چه بوده است؟ اولویت‌ها چه بوده است؟ خط فکری چه بوده است؟ تحلیل چه بوده است؟ به کجا آدرس می‌دهند؟ این‌ها مهم است.

زمانی هست می‌گویند کاشانی منبر می‌رود، زمانی هست که می‌گویند مقابل امام رضا علیه السلام خوانده‌اند و امام رضا علیه السلام لباسی که هزار شب در آن عبادت کرده است را به آن شخص هدیه داده‌اند. یعنی این حرف درست است.

کُمِیت است، دِعبِل است، سیّد حِمیَری است… ما باید این‌ها را حفظ باشیم، درواقع این‌ها آنقدر مهم است که وقتی بعضی از غیرشیعیان خواسته‌اند شیعیان را مسخره کنند می‌گفتند: شیعیان اصلاً حرف زدن بلد نیستند، کُمِیت به آن‌ها آموزش داده است که چگونه احتجاج کنند!

یعنی دیگران کُمِیت را بعنوانِ تریبونِ عقاید می‌شناسند.

یعنی برای ما مهم است که مطالبِ منبری ترازِ زمان امام باقر علیه السلام چه بوده است. طرف نزد امام باقر علیه السلام می‌رود و مدح اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین می‌خواند، حضرت می‌فرمایند: اموال ما را مصادره کرده‌اند، چیزی نداریم که بدهیم. در نقل دیگری هست که حضرت به خانواده و بنی هاشم فرمودند: خانم‌ها زیورآلات خود را در یک کیسه بریزند، حضرت هم آن‌ها را به کُمِیت دادند و فرمودند: بیش از این نداریم!

یکی از مشکلات ما این است که شعر برای ما مهم نیست، و باخته‌ایم، هنر برای ما مهم نیست، و باخته‌ایم، فیلم برای ما مهم نیست، و باخته‌ایم، انیمیشن برای ما مهم نیست، و باخته‌ایم.

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین می‌فرمایند زن و بچه‌ی بنی هاشم هرچه دارند به کُمِیت بدهید!

این یعنی ای کُمِیت! دار و ندارم را فدای این یک جمله می‌کنم. این امر برای این است که ما بفهمیم این جمله چقدر مهم است! می‌خواهند بفرمایند که چه چیزی برای ما مهم است.

کُمِیت عرض کرد: این ابیات را برای پول نسروده‌ام! آیا می‌شود یک سؤال کنم؟ حضرت فرمودند: بپرس! عرض کرد: از آن دو نفر برای من بگویید.

یعنی جایزه‌ی من این باشد که جمله‌ای راجع به آن دو نفر باشد.

این روایت در جلد آخر کافی است، حضرت فرمودند: «مَا أُهَرِيقَ مِحْجَمَةٌ»،[8] خونی ریخته نمی‌شود، حتّی به قدر آن ظرفی که حجامت کننده حجامت می‌کند (کنایه از خونِ کم است)، قطره‌ی خونی ریخته نشد، الا اینکه به گردن آن‌هاست.

به نظر بنده، کمیت از حضرت یاد گرفت، سال بعد در ایام حج به محضر حضرت رفت و عرض کرد: آقا! آیا من شعر بخوانم؟ حضرت فرمودند: ایام حج است! شعر چیست؟ عرض کرد: آقا! درباره‌ی شما و دشمنان شماست. حضرت فرمودند: بخوان.

این یعنی اینکه ما در کنار بیت الله، در ایام تشریق، در منا، در عرفات، از الله می‌گوییم، اما اگر شعر راجع به ما یا دشمنان ماست، «ذِكْرَنَا مِنْ ذِكْرِ اَللَّهِ»،[9] ذکر ما ذکر خداست. این روایت صحیحه است.

بعضی از کسانی که به این موضوع استدلال می‌کنند که شهادت ثالثه در اذان است، به این موضوع استناد کرده‌اند.

می‌گویند در اذان باید ذکر خدا گفت، برای همین نمی‌شود شهادت ثالثه گفت، دیگری اضافه کرده است که روایت فرموده است «ذِكْرَنَا مِنْ ذِكْرِ اَللَّهِ»، ذکر ما ذکر خداست.

کُمیت می‌گوید عرض کردم: شعر راجع به شما و دشمنان شماست، حضرت فرمودند: بخوان. من شعر را خواندم، در آن لامیّه‌ی معروف گفتم: «يُصِيبُ بِهِ الرَّامُون عَن قَوسِ غَيرِهِم»، درس سال قبل را در شعر آوردم.

بیست بیت روضه‌ی کربلاست، بعد گفتم: این‌ها اینقدر در کربلا کشتند «يُصِيبُ بِهِ الرَّامُون عَن قَوسِ غَيرِهِم»، حضرت دست مبارک خود را بلند کردند و فرمودند: خدایا! کمیت را رحمت کن.

در کربلا چه چیزی جدید است؟ وحشی‌گری؟

باز هم تکرار می‌کنم، اینکه چنین غلطی با یک پسر پیامبر کردند، «لا یوم کیوم الحسین علیه السلام»، اما مدل این‌ها همین بود، این‌ها طبق پروتکل عمل کردند. خشونتِ کربلا پروتکلی است، یعنی اینطور نیست که روز عاشورا عصبانی شده باشند و بگویند اسب به قتلگاه ببرید، اینطور نیست؛ گفت به کربلا می‌روید و اگر اسیر نشد «تَقْتُلَهُمْ وَ تُمَثِّلَ بِهِمْ»[10] همه را مُثله کنید، «فَإِنْ قُتِلَ اَلْحُسَيْنُ فَأَوْطِئِ اَلْخَيْلَ صَدْرَهُ وَ ظَهْرَهُ» دو مرتبه اسب به قتلگاه ببرید، هم به سینه‌ی او و هم به پشت او.

اینطور نبود که بگویید عصبانی شدند و غلطی کردند، این‌ها پروتکل داشتند، بر طبق دستورالعمل عمل کردند، و این دستوالعمل چه زمانی درست شد؟ سال 60؟

من اشاره می‌کنم.

جالب است که هم یک مسیحی می‌گوید که اگر اهل جمل دستشان به علی می‌رسید او را تکه پاره می‌کردند، هم شعرای قدیمیِ ما چنین گفته‌اند. می‌گوید در کربلا نیزه‌هایی را آوردند و سرهای شما را به نیزه کردند که این‌ها را در جمل و صفین هم برده بودند، اما در آنجا پیروز نشدند، اگر پیروز شده بودند همین کار را در آنجا می‌کردند. حال جمل را مثال می‌زنم تا ببینید.

درنگی بر مسائل جمل

سپاه جمل به بصره رفتند.

مدلِ یارانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این بود که «ما شروع کننده‌ی جنگ نیستیم».

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شروع کننده‌ی جنگ نبودند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شروع کننده‌ی جنگ نبودند، این اصلاً یک رسمی بین شیعیان بود. ابن ابی الحدید می‌گوید: این علامت شیعیان بود.

علامت تشیّع چیست؟ علامت شیعه فقط آن پنج مورد نیست، پنج مورد در آن روایت قید شده است. «بسم الله الرحمن الرحیم» را بلند گفتن، اگر انگشتر داری به دست راست انداختن، نافله، زیارت اربعین، سجده بر تربت. دیگر چیست؟ صدق است، اگر کسی دروغ بگوید شیعه نیست. دیگر چه چیزی است؟ کثرت صلاة است. این‌ها روایت است. امانتداری، دیگر چه چیزی؟ جوانمردی.

«جاحِظ» یکی از دشمنان شیعیان است، او در مورد یک پهلوانی به نامِ «کَردِوَحی» می‌گوید با اینکه خیلی قدرتمند بود شیعه بود. یعنی چه چیزی که شیعه بود؟ می‌گوید: او در دعوا شروع کننده نبود! می‌گفت من شیعه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستم!

به شاه اسماعیل صفوی گفتند: این عثمانی‌ها توپ دارند، اگر شب حمله کنیم بر آن‌ها چیره خواهیم شد، اما اگر روز بشود این‌ها ما را با توپ می‌زنند و کار تمام است. او گفت: ما شب و ناگهانی شروع نمی‌کنیم. حتّی اگر شکست بخوریم این کار را نمی‌کنیم.

اگر شما این موضوع را به هر کسی بگویید بیچاره‌ی تشیّع می‌شود، تشیّع این‌هاست.

جملی‌ها به بصره رفتند، حاکم بصره «عثمان بن حنیف» بود، پرسید: ده هزار نفر با هم و با اسلحه می‌خواهید به شهر بیایید، آیا جنگ دارید؟ گفتند: نه! گفت: حال که شما ادّعا می‌کنید مسلمان و اصحاب پیامبر هستید به داخل شهر تشریف بیاورید. تا زمانی که جنگ ندارید ما کاری به شما نداریم.

آن‌ها به دارالحکومه ریختند و «عثمان بن حنیف» را گرفتند، عایشه دستور داد او را بکشید. گفتند: او اقوام زیادی در مدینه دارد، آدم مهمّی هم هست، آبروی قبیله‌ی خود است، اگر او را بکشیم آن‌ها بعدها تا مدّت زیادی می‌خواهند خونخواهی کنند. گفت: پس محاسن او را بِکَنید و او را کتک بزنید تا برود.

یعنی آنجایی که می‌گوید «نکشید» هم ترس از عواقب آن امر بود.

«عثمان بن حنیف» نزد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رسید و عرض کرد: زمانی که رفتم پیر بودم و وقتی به محضر شما رسیدم جوان شدم «کنایه از کنده شدن محاسنش».

وقتی دارالحکومه را گرفتند، اولین جایی که مهم است «بیت المال» است. به سمت بیت المال رفتند. بیت المال بصره هم خیلی ثروت داشت، چون بصره به معنای نیمی از عراق فعلی و نیمی از ایران فعلی بود. آن زمان هم همه‌ی ثروت نقدینگی و طلا و نقره بود.

این‌ها حمله کردند و چهل نفر از یارانی که این‌ها اولیای خدا بودند را کشتند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خیلی برای قتل این‌ها گریه کردند، این‌ها محافظان بیت المال بودند. یعنی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چشمان خود را برای بیت المال گذاشته بودند. این‌ها را به بدترین شکل و با شکنجه کشتند. شبیه کربلا بود، البته کربلا نیست چون امام حسین علیه السلام که معصوم بودند در این بین نیست، ولی ده هزار نفر حمله کردند و چهل نفر را کشتند و به بدترین شکل تکه پاره کردند.

درِ بیت المال را باز کردند و داخل رفتند، عایشه و طلحه و زبیر تا آنجا که توانستند برداشتند و بین یاران خود تقسیم کردند، وقتی خواستند بیرون بیایند دیدند هنوز بیت المال بسیار زیادی مانده است، یکدیگر را نگاه کردند…

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: بخدا اگر طلحه و زبیر بر من غلبه می‌کردند، هر کدام که می‌توانست، اولین مقتول، آن دیگری بود.

گفتند بیت المال را سه قفله می‌کنیم!

روز فاتحه‌ی جمل اینجاست، باید بنشینیم و فاتحه‌ی جمل را بخوانیم. سربازها دیدند این سه امامِ این لشگر، یکدیگر را دزد می‌بینند.

چون بیت المال را غارت کردند هفتصد نفر حمله کردند. «حکیم» از سربازان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با هفتصد نفر حمله کرد. این‌ها را هم به بدترین شکل کشتند. گفته‌اند که چگونه اسیر می‌گرفتند و بعد زبیر یک به یک گردن می‌زد. یعنی اسیرکشی کردند.

شما می‌گویید در کربلا وحشیگری کردند و به نماز حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تیر زدند.

سپاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در حال رسیدن بود، اطرافیان عایشه شروع کردند به شعر خواندن، من جرأت نمی‌کنم آن ابیات را بگویم، اشاره می‌کنم که شما با جستجو پیدا کنید، در «الجمل» شیخ مفید هست، در جاهای دیگر هم نقل شده است، در آن جاهای دیگر که نمی‌گویم کجاست، عبارات خیلی تندتری هم دارد، گفتند: خبر چیست؟ خبر چیست؟… می‌رقصیدند و به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فحاشی می‌کردند… می‌گفتند اگر او بیاید او را مانند… می‌کشیم، فحاشی می‌کردند و می‌گفتند کار او تمام است و می‌رقصیدند.

تاریخ این‌ها را ثبت کرده است، مستِ غرور بودند، توجّه نداشتند که با وصیِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم طرف هستند.

دو سپاه در مقابل یکدیگر قرار گرفتند. لشگر عایشه و طلحه و زیبر یک مرتبه چهل نفر را کشته بودند، یک غارت بیت المال هم کرده بودند، یک مرتبه هم هفتصد نفر را کشته بودند، والی بصره را هم شکنجه کرده بودند.

اما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اینطور نیستند که همینطور بکشند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اول به وسط میدان رفتند و پرسیدند: زبیر کجاست؟

خواهر عایشه همسرِ زبیر است، گریه‌ی او بلند شد، چون می‌دانستند اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کسی را دعوت به جنگ کند، او دیگر برنمی‌گردد. بعد به او گفتند: نترس! علی با لباسِ پیامبر و شتر آمده است و قصد جنگیدن ندارد. جیغ زدند و خندیدند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آقایی کردند، زبیر را به یادِ روایتِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم انداختند، زبیر انگیزه‌ی جنگ را از دست داد. اما مرد نبود که به سپاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بپیوندد. مرد نبود حق را بگوید. حتّی پسرِ زبیر او را تحریک کرد و زبیر جلوی سپاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قرار گرفت و شمشیر کشید و مبارز طلبید.

اگر کسی مقابل یک لشگر مبارز بطلبد و لشگر جواب ندهد نوعی بی‌غیرتی است. وقتی «عمرو بن عبدود» مبارز می‌طلبید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از جا می‌جست. اما اینجا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: کسی جواب او را ندهد، زبیر برای اسلام زحمت کشیده است…

ما امید داریم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه روز قیامت ما را فراموش نکنند… زبیر از بعد از سقیفه تا سال 23 برای اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را به بقیه بشناسد تلاش کرد، بعد به سمت آن‌ها غش کرد.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: زبیر برای اسلام زحمت کشیده است، نمی‌خواهم مقابلِ سپاهِ من کشته بشود. اگر من به میدان بروم و با شمشیر من کشته بشود دیگر نابود است، اگر طورِ دیگری بمیرد برای خودش بهتر است.

با اینکه زبیر مبارز طلبید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: کسی جواب او را ندهد. او آمده است که بگوید من نترسیده‌ام.

به قربان مرام و فتوّتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه…

زبیر رفت…

شما کینه را ببینید، این مطلب را سید مرتضی در شرح قصیده مذهبه سید حمیری نقل کرده است، می‌گوید: در جمل یک نفر بود که به دو طرف تیر می‌انداخت، هر کسی که نزدیک بود را با تیر می‌زد! او «مروان» بود!

از او پرسیدند: ای دیوانه! برای چه این کار را می‌کنی؟ گفت: اگر از سپاه علی بزنم که برده‌ام، اگر از سپاه خودمان هم بزنم، این‌ها وقتی قبلاً عثمان در مدینه محاصره بود به او کمک نکردند! برای همین اول طلحه را با تیر زد!

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: یک نفر برود و برای این‌ها قرآن بخواند و کشته خواهد شد.

چرا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این کار را می‌کنند؟ چون برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه «هدایت احتمالی» مهم است.

در کربلا وقتی دشمن مدام هلهله می‌کرد حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سخنرانی می‌کردند، برای اینکه شاید چند نفر برگردند، واقعاً هم چند نفر برگشتند.

برای ائمه علیهم السلام برگرداندن یک نفر مهم است، حال آن‌ها فحش بدهد و توهین کنند و جسارت کنند.

یک نفر به وسط میدان رفت تا قرآن بخواند، جرم او چه بود؟ عایشه گفت: «اِشْجَرُوهُ بِالرِّمَاحِ»،[11] آنقدر به او تیر زدند که شبیهِ خارپشت شد.

او فقط قرآن خوانده بود، تو هم قرآن بخوان و جواب بده!

«نصری سلهب» می‌گوید: علی در همه‌ی جنگ‌ها قرآن می‌خواند، بر خلاف معاویه. علی قبل از جنگ و برای کم کردنِ کشته و برای هدایت این کار را می‌کرد، معاویه هم لحظه‌ی شکست برای فریب قرآن به نیزه کرد و قرآن را سپرِ شکست نخوردن قرار داد.

همه‌ی این‌ها قبلاً رخ داده بود، می‌گوید به نمازِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تیر زدند، قبل از آن به قاریِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تیر زده بودند!

هیچ چیز جدید در کربلا نیست.

آنچه سمت سپاه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دیده می‌شود حبّ است و عشق است و شوق است و ادب.

شهید رنجبران رضوان الله تعالی علیه و اسیرِ عراقی

سرگرد عراقی می‌گوید ما را اسیر کردند، پیش خودمان فکر می‌کردیم الان به ما می‌گویند خودتان انتخاب کنید که آیا شما را از هلی کوپتر پایین بیندازیم؟ یا شما را به ماشین ببندیم؟…

چون ما اسیر شده بودیم و سالم بودیم برانکارد به دست داشتیم و ما اسرا جانبازهای ایرانی را می‌آوردیم. ناگهان دیدیم یک نفر با موتور آمد و داد می‌زد، خیلی وحشت کردیم. همان لحظه یک ماشین آمد و یک دیگ بزرگ با یخِ بزرگ «شربت آبلیمو» داشت. اولین شربت را به همین شخصی دادند که در حال داد زدن بود، ما هم نمی‌فهمیدیم این شخص چه می‌گوید.

او لیوان را به دست خود گرفت و به من داد و عربی صحبت کرد، چون فرمانده اطلاعات عملیات بود عربی بلد بود، گفت: برادر! ببخشید. ما تابحال با شما می‌جنگیدیم و می‌کشتیم، اما حالا شما اسیر هستید و میهمانید، این‌ها نباید بار به دست شما می‌دادند، باید خودشان برانکارد را می‌آوردند، تو اسیر هستی اما حمال نیستی.

لیوان را به من داد، من در ابتدا تصوّر کردم که قصد اذیت کردن من را دارد و حتماً مرا ناگهان می‌کشند، بعد تصوّر کردم که داخل این شربت سَم ریخته‌اند، بعد دیدیم اول این شربت‌ها را به ما دادند و بعد خود رزمنده‌ها از همان شربت خوردند. باور نمی‌کردیم.

من به او گفتم: بخدا به ما چیز دیگری گفته بودند.

ما امروز هم که در جامعه مشکل داریم، مشکلمان این است که عرضه نداریم با مردم حرف بزنیم، اگر راست بگوییم و عرضه داشته باشیم و جوانمردانه و واقعی با مردم حرف بزنیم، بخدا قسم مردم ما خوب هستند، مردم ما همان‌هایی هستند که برای شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه می‌آیند. این مردم در فضای اقتصادی لِه شده‌اند ولی باز هم می‌آیند، ما عرضه نداریم با این‌ها حرف بزنیم.

آن اسیر می‌گوید گفتم: آقا! تو را به خدا قسم می‌دهم اجازه بدهید چند نفر از ما برویم تا من به این دوستان و برادران و هم طایفه‌ای‌های خودمان بگوییم شما چه کسانی هستید…

شهید رنجبران رضوان الله تعالی علیه نگفت بایستید! این کار برای من مسئولیت دارد.

این اسیر عراقی می‌گوید: او چند نفر از ما را آزاد کرد و گفت: بروید.

ما رفتیم و کمتر از 48 ساعت یک گردان آوردیم که تسلیم شده بودند و به سپاه بدر پیوستند.

شما در کجای دنیا یک جنگ سراغ دارید که یک لشگر از دشمن به این طرف بپیوندد و بعنوان یک لشگر در این طرف فعالیت کند؟

خدای متعال به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌فرماید: ای پیامبر! تو وحیِ مرا می‌خوانی، اما فایده‌ای ندارد، «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ»،[12] به رحمت الهی تو با مردم نرم هستی، «وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ» اگر با این‌ها بد برخورد می‌کردی، حتّی اگر قرآن هم می‌خواندی این‌ها می‌رفتند.

می‌گوید آیا می‌خواهی جذب کنی؟ اگر قرآن را هم با خشونت بخوانی مردم فرار می‌کنند، حتّی اگر پیامبر بخواند!

در اسلام خشونت داریم، ولی با معاندِ مکابرِ دشمن!

مرامِ یارانِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین همین است. اگر قرار بود فقط یک شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه یک فکری داشته باشد که به درد نمی‌خورد، باید می‌گفتند تو این فکر را از کجا آورده‌ای؟

ما برداشتمان این است که شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه نه مجتهد است، نه دکتر است، اما با گوشت و پوست خود حقایقی از دین را فهمید که حضرت آقا حفظه الله فرمودند: «مکتب سلیمانی را ترویج کنید».

یعنی یک آدم عوام اگر راست بگوید دیندار باشد، عمیق‌ترین معارف اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را یاد می‌گیرد، مُمَثّلِ آن می‌شود.

شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه نه معصوم بود، نه مجتهد بود، نه دکتر بود، ولی اگر معصوم را کنار بگذارید، شاید هیچ مجتهد و هیچ دکتری نتوانست به اندازه‌ی او کار کند.

مکتبِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین مکتبِ ادب، عشق، حبّ و شوق است. نه اینکه استثناء باشد.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جمل می‌بخشند، در صفّین می‌بخشند، در نهروان تا بتوانند می‌بخشند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم می‌بخشند، همه همین هستند، این استثناء نیست، حرّ استثناء نیست.

روضه و توسّل به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام

توسّل امشب ما به کسی است که اصلاً مظهر ادب است، آقای ادب، آقای عشق، آقای حبّ، امیرالحبّ، رئیس المحبّین، آیت الأحبّاء، قمرالعشیره…

اینجا در محضر امام رضا علیه السلام هستیم، من به مرحوم آیت الله غروی اصفهانی اعلی الله مقامه الشّریف (استاد آیت الله بهجت اعلی الله مقامه الشّریف) هم خیلی عِرق دارم، ایشان در سرداب امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دفن هستند، ایشان نزدیک حرم امام رضا علیه السلام فقط چند بیت از ایشان را می‌خوانم که فقط بگویم ما شما را کنار امام رضا علیه السلام یاد کردیم، شما هم ما را کنار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یاد کنید… می‌گوید:

أبو الإباء وابن بجده اللقا           رقی من العلیاء خیر مرتقی

ذاک أبو الفضل أخو المعالی        سلاله الجلال والجمال

سرّ أبیه و هو سرّ الباری            ملیک عرش عالم الأسرار[13]

پدر مناعت طبع، پدر فضیلت، برادر بلندمرتبگی، سلاله‌ی جلال و جبروت و جمال و مهربانیِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، خلاصه‌ی پدر خود بود، پدر او سرّ الله بود…

وقتی شما یک صحنه‌ی عجیبی از خلقت می‌بینید، «جلّ الخالق» می‌گویید، این تعبیر برای خداست، یعنی جلیل‌تر و عظیم‌تر است. این عبارت را برای خدای متعال می‌گویند.

می‌گوید:

صولته عند النزال صولته                لولا الغلوّ قلت جلّت قدرته

وقتی در میدان نبرد یک تنه حمله می‌کرد، اگر غلوّ نبود می‌گفتم «جلّت قدرته».

کرّ علیهم کرّه الکرّار                      أوردهم بالسیف ورد النار

وقتی حمله می‌کرد می‌گفتند انگار حیدر حمله کرده است، با هر ضربه‌ای که به هر کس زد، او را مستقیم جهنّمی کرد…

ابیات خیلی فوق العاده است، همینقدر کافی است…

وظایف حضرت اباالفضل العباس علیه السلام با یکدیگر تعارض کرد، حضرت اباالفضل العباس علیه السلام حافظ حرم بود، باید کنار حرم می‌ایستاد، حافظ الامام الحسین علیه السلام بود، و پدر مشک.

وقتی بچه‌ها تشنه می‌شوند از همه آب طلب می‌کنند، ولی از عمو توقّع داشتند، مشک را به عمو نشان می‌دادند، وقتی شیرخوار را دست به دست می‌کردند به عمو نشان می‌دادند، حضرت اباالفضل العباس علیه السلام را بیچاره کردند، سابقه نداشته است که حضرت اباالفضل العباس علیه السلام «نه» بگویند، کنار خیمه هم ایستاده بودند، آب شدند، تا اینکه کار به استخوان رسید…

حضرت اباالفضل العباس علیه السلام به محضر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمدند…

این قسمت در منابع قدیمی نیست ولی من این قسمت را دوست دارم، این قسمت برای منابع دوره قاجار است، می‌گوید: قد حضرت اباالفضل العباس علیه السلام خیلی بلند بود و اسب حضرت اباالفضل العباس علیه السلام اسبِ مُتَحَّم بود، نمی‌خواست کنار حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بایستد که قابل قیاس باشند، عقب می‌ایستاد و سرِ ایشان پایین بود، خجل بود، عرض کرد: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِي»[14] سینه‌ام تنگ شده است، تشنگی فرزندان شما مرا بیچاره کرده است…

من فرمانده گردانی را دیده‌ام که به عملیات رفته است، همه کشته شده‌اند و او تنها برگشته است، هر وقت به یاد آن روز می‌افتد گریه می‌کند.

علمدار سپاهی که همه افتاده‌اند، تنها مانده است… فرمانده دوست ندارد نفر آخر باشد، دوست دارد قبل از بچه‌ها از دنیا برود… حال در اینجا تشنگی فرزندان حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رخ داده است، حضرت اباالفضل العباس علیه السلام آمدند و به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض کردند: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِي وَ سَئِمْتُ مِنَ اَلْحَيَاةِ» سینه‌ام تنگ شده است و دیگر از دنیا بیزار هستم…

همه شهید شده‌اند، برادران حضرت اباالفضل العباس علیه السلام هم شهید شده‌اند، مرحوم غروی اصفهانی اعلی الله مقامه الشّریف تصویر را در یک مصرع گفته است که اینجا چطور بود، می‌گوید: عباس تنها مانده بود، ولی همه‌ی قوّتِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بود، «واحدة لكنّه كلّ القوى»

همینکه حضرت اباالفضل العباس علیه السلام اجازه خواستند «فَبَكَى الحُسَين عَلَيهِ السَّلام بُكَاءً شَدِيداً» حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بلند بلند گریه کردند و فرمودند: «يا أَخِي أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِي» اگر تو بروی که لشگر از هم می‌پاشد… تا تو بودی خیمه‌ها آرام بود…

تا اینجا ثبت نشده است که تیری به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اصابت کرده باشد، خیمه‌ها هم در آرامش بود، ولی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام نگاه کردند و دیدند پای حضرت روی زمین نیست و پرواز کرده‌اند…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: حال که می‌خواهی بروی، این بچه‌ها امید دارند که اگر تو باشی شاید آب برسد، حضرت اباالفضل العباس علیه السلام به وسط میدان رفتند، من نمی‌گویم چه شد، مرحوم سیّد جعفر حلّی رضوان الله تعالی علیه می‌گوید: «لَو سدَّ ذو القرنين دون وروده»،[15] اگر جلوی راه او سدّ ذوالقرنین زده بودند می‌شکست، چرا؟ چون وعده داده بود…

وعده‌ای داده‌ای و راهی میدان شده‌ای…

حضرت اباالفضل العباس علیه السلام لشگر این‌ها را شکست، مهم نبود آن‌ها چقدر هستند، حضرت اباالفضل العباس علیه السلام وعده داده بودند… به آب رسید، مشک را پُر کرد و برگشت…

تیرانداز مسیرِ اسب‌سوار را حدس می‌زند و تیر را طوری می‌زند که به او اصابت کند، نباید مسیرِ پایانِ راهِ اسب‌سوار معلوم باشد، ولی مسیرِ پایانِ حضرت اباالفضل العباس علیه السلام معلوم بود، وضع شیرخوار وخیم بود، فرصت نبود حضرت اباالفضل العباس علیه السلام بصورت مارپیچ حرکت کنند، لحظه‌ای باقی نمانده بود، حضرت اباالفضل العباس علیه السلام مستقیم به سمت خیمه رفتند، تیرِ هر ناشی‌ای به آن تنِ تنومند نشست…

گاهی صدا را می‌شنیدند که انگار اتفاقاتی در حال رخ دادند است، «وَاللّهِ إن قَطَعتُمُ يَميني إنّي اُحامي أبَداً عَن ديني»… ولی او می‌آمد و برای او مهم نبود… تا جایی رسید که «فَوَقَفَ العَبَّاسُ مُتَحَیِّراً»… دیگر دید رفتن او با این حالت و با این بدن، بدون آب، اصلاً فایده‌ای ندارد… حضرت اباالفضل العباس علیه السلام که با بچه‌ها وداع نکرده بودند، اصلاً بچه‌ها باور نداشتند که حضرت اباالفضل العباس علیه السلام برنگردد… می‌گفتند به حضرت رباب سلام الله علیها بگویید که الآن عمو می‌رسد… کسی فکر نمی‌کرد که حضرت اباالفضل العباس علیه السلام برنگردد…

سیّد جعفر حلّی اعلی الله مقامه الشّریف که مجتهد است این ابیات را سروده است، می‌گوید: هر وقت شهیدی روی زمین می‌افتاد، قبل از اینکه از دنیا برود، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مانند باز شکاری خود را با سرعت به او می‌رساندند و سرِ او را به دامان می‌گرفتند تا با او صحبت کنند، اما یک جا این کار را نکردند، چون وقتی حضرت اباالفضل العباس علیه السلام را زمین زدند کاری کردند که خیالشان راحت بشود، لذا اینجا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آرام آرام رفتند، چون نیازی نبود باسرعت بروند…

سیّد جعفر حلّی اعلی الله مقامه الشّریف می‌گوید: «فَمَشَى لِمَصرَعِهِ الحُسَينُ وَ طَرفُهُ» آرام آرام به سمت او رفت و مدام برمی‌گشت و پشت سر خود را نگاه می‌کرد، یعنی من باید چطور خبر تو را به این خیمه‌ها بدهم؟ همینطور آرام آرام می‌آمد، خود را بالای سر قمر بنی هاشم علیه السلام رساند، بدنی که از بین رفته بود، مقرّم می‌گوید که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اشک‌های خود را با آستین پاک می‌کردند…

می‌گوید: وقتی اینجا ایستاد و آن بدنِ از هم پاشیده را دید، مدام برمی‌گشت و خیمه‌ها را نگاه می‌کرد، یک گله کرد و فرمود: برادر! «یَحنِیکَ النَّعِیم» بهشت گوارای تو باد! ولی فکر نمی‌کردم مرا در این شرایط تنها بگذاری…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] الاحتجاج ، جلد ۲ ، صفحه ۳۰۷

[5] الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف ، جلد ۲ ، صفحه ۳۷۸ (وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ مِنْهُ: مَا أَعْرِفُ شَيْئاً مِمَّا كَانَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قِيلَ اَلصَّلاَةُ قَالَ أَ لَيْسَ ضَيَّعْتُمْ مَا ضَيَّعْتُمْ فِيهَا .)

[6] صحیح مسلم، جلد 1، صفحه 131 (قَالَ: کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم فَقَالَ «اَحْصُوا لِی کَمْ یَلْفِظُ الاِسْلاَمَ». قَالَ فَقُلْنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم اَتَخَافُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ مَا بَیْنَ السِّتِّمِائَةِ اِلَی السَّبْعِمِائَةِ؟ قَالَ: «اِنَّکُمْ لاَ تَدْرُونَ لَعَلَّکُمْ اَنْ تُبْتَلَوْا». قَالَ فَابْتُلِینَا حَتَّی جَعَلَ الرَّجُلُ مِنَّا لاَ یُصَلِّی اِلاَّ سِرًّا)

[7] مثیر الأحزان ، جلد ۱ ، صفحه ۲۵ (فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ وَ عَلَى اَلْإِسْلاَمِ اَلسَّلاَمُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ اَلْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي يَقُولُ اَلْخِلاَفَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ سُفْيَانَ . وَ كَانَ تَوَجَّهَ اَلْحُسَيْنُ إِلَى مَكَّةَ لِثَلاَثٍ مَضَيْنَ مِنْ شَعْبَانَ سَنَةَ سِتِّينَ مِنَ اَلْهِجْرَةِ .)

[8] الکافي ، جلد ۸ ، صفحه ۱۰۲ (وَ بِهَذَا اَلْإِسْنَادِ عَنْ أَبَانٍ عَنْ عُقْبَةَ بْنِ بَشِيرٍ اَلْأَسَدِيِّ عَنِ اَلْكُمَيْتِ بْنِ زَيْدٍ اَلْأَسَدِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ وَ اَللَّهِ يَا كُمَيْتُ لَوْ كَانَ عِنْدَنَا مَالٌ لَأَعْطَيْنَاكَ مِنْهُ وَ لَكِنْ لَكَ مَا قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِحَسَّانَ بْنِ ثَابِتٍ لَنْ يَزَالَ مَعَكَ رُوحُ اَلْقُدُسِ مَا ذَبَبْتَ عَنَّا قَالَ قُلْتُ خَبِّرْنِي عَنِ اَلرَّجُلَيْنِ قَالَ فَأَخَذَ اَلْوِسَادَةَ فَكَسَرَهَا فِي صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ وَ اَللَّهِ يَا كُمَيْتُ مَا أُهَرِيقَ مِحْجَمَةٌ مِنْ دَمٍ وَ لاَ أُخِذَ مَالٌ مِنْ غَيْرِ حِلِّهِ وَ لاَ قُلِبَ حَجَرٌ عَنْ حَجَرٍ إِلاَّ ذَاكَ فِي أَعْنَاقِهِمَا)

[9] الکافی، جلد 2، صفحه 186 (عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ: شِيعَتُنَا اَلرُّحَمَاءُ بَيْنَهُمُ اَلَّذِينَ إِذَا خَلَوْا ذَكَرُوا اَللَّهَ إِنَّ ذِكْرَنَا مِنْ ذِكْرِ اَللَّهِ إِنَّا إِذَا ذُكِرْنَا ذُكِرَ اَللَّهُ وَ إِذَا ذُكِرَ عَدُوُّنَا ذُكِرَ اَلشَّيْطَانُ .)

[10] المناقب ، جلد ۴ ، صفحه ۸۸ (وَ كَتَبَ إِلَى عُمَرَ اِعْرِضْ عَلَى اَلْحُسَيْنِ أَنْ يُبَايِعَ يَزِيدَ وَ جَمِيعَ أَصْحَابِهِ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِكَ رَأَيْنَا رَأْيَنَا وَ إِنْ أَبَى فَأْتِنِي بِهِ. قَالَ اَلطَّبَرِيُّ ثُمَّ كَتَبَ اِبْنُ زِيَادٍ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدِ أَمَّا بَعْدُ فَحُلْ بَيْنَ اَلْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِهِ وَ بَيْنَ اَلْمَاءِ فَلاَ يَذُوقُوا مِنْهُ قَطْرَةً كَمَا صُنِعَ بِالتَقِيِّ اَلنَّقِيِّ عُثْمَانَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ اَلْمَظْلُومِ. قَالَ بَعَثَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ عَمْرَو بْنَ اَلْحَجَّاجِ عَلَى خَمْسِمِائَةِ فَارِسٍ فَنَزَلُوا عَلَى اَلشَّرِيعَةِ وَ حَالُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اَلْمَاءِ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلَى أَنْ قُتِلَ. قَالَ اَلطَّبَرِيُّ فِي حَدِيثِ عُقْبَةَ بْنِ سِمْعَانَ إِنَّهُ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ دَعُونِي أَذْهَبْ فِي اَلْأَرْضِ اَلْعَرِيضَةِ حَتَّى نَنْظُرَ إِلَى مَا يَصِيرُ أَمْرُ اَلنَّاسِ فَكَتَبَ عُمَرُ إِلَى اِبْنِ زِيَادٍ وَ ذَكَرَ فِي آخِرِهِ وَ فِي هَذَا لِلَّهِ رِضًا وَ لِلْأُمَّةِ صَلاَحٌ. فَأَنْفَذَ اِبْنُ زِيَادٍ بِشَمْرِ بْنِ ذِي اَلْجَوْشَنِ بِكِتَابٍ فِيهِ إِنِّي لَمْ أَبْعَثْكَ إِلَى اَلْحُسَيْنِ لِتَكُفَّ عَنْهُ وَ لاَ لِتُطَاوِلَهُ وَ لاَ لِتُمَنِّيَهُ اَلسَّلاَمَةَ وَ اَلْبَقَاءَ وَ لاَ لِتَعْتَذِرَ لَهُ عِنْدِي وَ لاَ لِتَكُونَ لَهُ شَافِعاً فَإِنْ نَزَلَ اَلْحُسَيْنُ وَ أَصْحَابُهُ عَلَى حُكْمِي وَ اِسْتَسْلَمُوا فَابْعَثْ بِهِمْ إِلَيَّ سَالِمِينَ وَ إِنْ أَبَوْا فَازْحَفْ إِلَيْهِمْ حَتَّى تَقْتُلَهُمْ وَ تُمَثِّلَ بِهِمْ فَإِنَّهُمْ لِذَلِكَ مُسْتَحِقُّونَ فَإِنْ قُتِلَ اَلْحُسَيْنُ فَأَوْطِئِ اَلْخَيْلَ صَدْرَهُ وَ ظَهْرَهُ فَإِنَّهُ عَاقٌّ شَاقٌّ قَاطِعٌ ظَلُومٌ فَإِنْ أَنْتَ مَضَيْتَ لِأَمْرِنَا جَزَيْنَاكَ جَزَاءَ اَلسَّامِعِ اَلْمُطِيعِ وَ إِنْ أَبَيْتَ فَاعْتَزِلْ أَمْرَنَا وَ جُنْدَنَا وَ خَلِّ بَيْنَ شِمْرِ بْنِ ذِي اَلْجَوْشَنِ وَ بَيْنَ اَلْعَسْكَرِ فَإِنَّا قَدْ أَمَرْنَاهُ بِأَمْرِنَا وَ كَانَ أَمَرَ شِمْراً أَنَّهُ إِنْ لَمْ يَفْعَلْ بِمَا فِيهِ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ أَنْتَ اَلْأَمِيرُ وَ كَانَ قَدْ كَتَبَ لِعُمَرَ مَنْشُوراً بِالرَّيِّ)

[11] الجمل و النصرة لسيد العترة في حرب البصرة ، جلد ۱ ، صفحه ۳۳۹ (فَرَجَعْتُ إِلَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَأَخْبَرْتُهُ اَلْخَبَرَ وَ قُلْتُ مَا تَنْتَظِرُ وَ اَللَّهِ مَا يُعْطِيكَ اَلْقَوْمُ إِلاَّ اَلسَّيْفَ فَاحْمِلْ عَلَيْهِمْ قَبْلَ أَنْ يَحْمِلُوا عَلَيْكَ فَقَالَ «نَسْتَظْهِرُ بِاللَّهِ عَلَيْهِمْ» قَالَ اِبْنُ عَبَّاسٍ فَوَ اَللَّهِ مَا رُمْتُ مِنْ مَكَانِي حَتَّى طَلَعَ عَلَيَّ نُشَّابُهُمْ كَأَنَّهُ جَرَادٌ مُنْتَشِرٌ فَقُلْتُ أَ مَا تَرَى يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى مَا يَصْنَعُ اَلْقَوْمُ مُرْنَا نَدْفَعُهُمْ فَقَالَ «حَتَّى أُعْذِرَ إِلَيْهِمْ ثَانِيَةً» ثُمَّ قَالَ: «مَنْ يَأْخُذُ هَذَا اَلْمُصْحَفَ فَيَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ وَ هُوَ مَقْتُولٌ وَ أَنَا ضَامِنٌ لَهُ عَلَى اَللَّهِ اَلْجَنَّةَ » فَلَمْ يَقُمْ أَحَدٌ إِلاَّ غُلاَمٌ عَلَيْهِ قَبَاءٌ أَبْيَضُ حَدَثُ اَلسِّنِّ مِنْ عَبْدِ اَلْقَيْسِ يُقَالُ لَهُ مُسْلِمٌ كَأَنِّي أَرَاهُ فَقَالَ أَنَا أَعْرِضُهُ عليهم يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِمْ وَ قَدِ اِحْتَسَبْتُ نَفْسِي عِنْدَ اَللَّهِ تَعَالَى فَأَعْرَضَ عَنْهُ إِشْفَاقاً عَلَيْهِ وَ نَادَى ثَانِيَةً «مَنْ يَأْخُذُ هَذَا اَلْمُصْحَفَ وَ يَعْرِضُهُ عَلَى اَلْقَوْمِ وَ لْيَعْلَمْ أَنَّهُ مَقْتُولٌ وَ لَهُ اَلْجَنَّةُ فَقَامَ مُسْلِمٌ بِعَيْنِهِ وَ قَالَ أَنَا أَعْرِضُهُ فَأَعْرَضَ وَ نَادَى ثَالِثَةً فَلَمْ يَقُمْ غَيْرُ اَلْفَتَى فَدَفَعَ إِلَيْهِ اَلْمُصْحَفَ وَ قَالَ اِمْضِ إِلَيْهِمْ وَ أَعْرِضْهُ عَلَيْهِمْ وَ اُدْعُهُمْ إِلَى مَا فِيهِ فَأَقْبَلَ اَلْغُلاَمُ حَتَّى وَقَفَ بِإِزَاءِ اَلصُّفُوفِ وَ نَشَرَ اَلْمُصْحَفَ وَ قَالَ هَذَا كِتَابُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَدْعُوكُمْ إِلَى مَا فِيهِ فَقَالَتْ عَائِشَةُ اِشْجَرُوهُ بِالرِّمَاحِ قَبَّحَهُ اَللَّهُ فَتَبَادَرُوا إِلَيْهِ بِالرِّمَاحِ فَطَعَنُوهُ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ وَ كَانَتْ أُمُّهُ حَاضِرَةً فَصَاحَتْ وَ طَرَحَتْ نَفْسَهَا عَلَيْهِ وَ جَرَّتْهُ مِنْ مَوْضِعِهِ وَ لَحِقَهَا جَمَاعَةٌ مِنْ عَسْكَرِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَعَانُوهَا عَلَى حَمْلِهِ حَتَّى طَرَحُوهُ بَيْنَ يَدَيْ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ أُمُّهُ تَبْكِي وَ تَنْدُبُهُ وَ تَقُولُ يَا رَبِّ إِنَّ مُسْلِماً دَعَاهُمْ يَتْلُو كِتَابَ اَللَّهِ لاَ يَخْشَاهُمْ فَخَضَبُوا مِنْ دَمِهِ قَنَاهُمْ وَ أُمُّهُمْ قَائِمَةٌ تَرَاهُمْ تَأْمُرُهُمْ بِالْقَتْلِ لاَ تَنْهَاهُمْ .)

[12] سوره مبارکه آل عمران، آیه 159 (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ ۖ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ ۖ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ)

[13] محمد حسین غروی اصفهانی اعلی الله مفامه الشریف. (أبو الإباء وابن بجده اللقا *** رقی من العلیاء خیر مرتقی ذاک أبو الفضل أخو المعالی *** سلاله الجلال والجمال سرّ أبیه و هو سرّ الباری *** ملیک عرش عالم الأسرار صولته عند النزال صولته *** لولا الغلوّ قلت جلّت قدرته کرّ علیهم کرّه الکرّار *** أوردهم بالسیف ورد النار ولا یهمّه السهام حاشا *** من همّه سقایه العطاشی)

[14] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام  ، جلد ۴۵ ، صفحه ۱۳ (أن العباس لما رأى وحدته عليه السلام أتى أخاه و قال يا أخي هل من رخصة فبكى الحسين عليه السلام بكاء شديدا ثم قال يا أَخِي أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِي فَقَالَ اَلْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِي وَ سَئِمْتُ مِنَ اَلْحَيَاةِ وَ أُرِيدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِي مِنْ هَؤُلاَءِ اَلْمُنَافِقِينَ. فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَاطْلُبْ لِهَؤُلاَءِ اَلْأَطْفَالِ قَلِيلاً مِنَ اَلْمَاءِ فذهب العباس و وعظهم و حذرهم فلم ينفعهم فرجع إلى أخيه فأخبره فسمع الأطفال ينادون العطش العطش فركب فرسه و أخذ رمحه و القربة و قصد نحو الفرات فأحاط به أربعة آلاف ممن كانوا موكلين بالفرات و رموه بالنبال فكشفهم و قتل منهم على ما روي ثمانين رجلا حتى دخل الماء. فلما أراد أن يشرب غرفة من الماء ذكر عطش الحسين و أهل بيته فرمى الماء و ملأ القربة و حملها على كتفه الأيمن و توجه نحو الخيمة فقطعوا عليه الطريق و أحاطوا به من كل جانب فحاربهم حتى ضربه نوفل الأزرق على يده اليمنى فقطعها فحمل القربة على كتفه الأيسر فضربه نوفل فقطع يده اليسرى من الزند فحمل القربة بأسنانه فجاءه سهم فأصاب القربة و أريق ماؤها ثم جاءه سهم آخر فأصاب صدره فانقلب عن فرسه و صاح إلى أخيه الحسين أدركني فلما أتاه رآه صريعا فبكى و حمله إلى الخيمة. ثم قالوا و لما قتل العباس قال الحسين عليه السلام اَلْآنَ اِنْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي. قال ابن شهرآشوب : ثم برز القاسم بن الحسين و هو يرتجز و يقول:

إن تنكروني فأنا ابن حيدرة           ضرغام آجام و ليث قسورة

على الأعادي مثل ريح صرصرة      أكيلكم بالسيف كيل السندرة

و ذكر هذا بعد أن ذكر القاسم بن الحسن سابقا و فيه غرابة.)

[15] مقتل الحسین علیه السلام، صفحه 203 (وفي اليوم السّابع اشتدّ الحصار على سيّد الشهداء ومَن معه ، وسُدّ عنهم باب الورود ونفد ما عندهم من الماء ، فعاد كلّ واحد يعالج لهب العطش. وبطبع الحال كان العيال بين أنة وحنة وتضور ونشيج ومتطلّب للماء إلى متحر له بما يبلّ غلّته وكلّ ذلك بعين أبي علي والغيارى من آله والأكارم من صحبه ، وماعسى أنْ يجدوا لهم شيئاً وبينهم وبين الماء رماح مشرعة وسيوف مرهفة ، لكن ساقي العطاشى لَم يتطامن على تحملّ تلك الحالة. أو تشتكي العطش الفواطم عنده وبصدر صعدته الفرات المفعم ولَو استقى نهر المجرّة لارتقى وطويل ذابله إليها سُلَّم لَو سدَّ ذو القرنين دون وروده نسَفَته همَّته بما هو أعظم في كفِّه اليسرى السّقاء يقلّه وبكفّه اليُمنى الحسام المخذم مثل السّحابة للفواطم صوبه فيصيب حاصبه العدو فيرجم [١] هنا قيض أخاه العبّاس لهذه المهمّة ، في حين أنّ نفسه الكريمة تنازعه إليه قبل المطلب ، فأمره أنْ يستقي للحرائر والصبية ، وضمّ إليه عشرين راجلاً مع عشرين قربة ، وقصدوا الفرات بالليل غير مبالين بمَن وُكِّل بحفظ الشريعة ؛ لأنّهم محتفون بأسد آل محمّد وتقدّم نافع بن هلال الجملي باللواء ، فصاح عمرو بن الحَجّاج : مَن الرجل؟ قال : جئنا لنشرب من هذا الماء الذي حلأتمونا عنه. فقال : اشرب هنيئاً ولا تحمل إلى الحسين منه. قال نافع : لا والله ، لا أشرب منه قطرة والحسين ومَن معه من آله وصحبه عطاشى.)