آثار سقیفه باقیست – جلسه چهارم از پنج جلسه

حجت الاسلام کاشانی روز دوشنبه چهارم مهرماه 1401 در شهر مشهد مقدس به ادامه سخنرانی با موضوع «آثار سقیفه باقیست» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت سلطان اولیاء حضرت علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب و تسلیت به پیشگاه مقدّس و منوّر حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات گذشته

عرض کردیم که دلسوزان و مصلحان و دغدغه‌داران، روشنفکران (به معنای عام کلمه) در جهان اسلام به دنبال این هستند که ببینند علّتِ انحطاط مسلمین چیست، چرا وضع مسلمین اینگونه بهم ریخته است؟ مخصوصاً کشورهای غیرشیعی، که مدیریت و حکومت و سیاست تقریباً اکثر کشورهای اسلامی غیرشیعی است، اگر مثلاً ایران را در نظر نگیریم، تقریباً بقیه‌ی جاها اینطور است.

این‌ها در بررسی‌های خودشان بخاطر موانعی هم که دارند، خیلی از اوقات به این موضوع می‌رسند که یزید آمد که انحراف درست شد. اتفاقاً ما شیعیان هم یک گره‌ی ذهنی داریم که خیلی بدمان نمی‌آید همه چیز از یزید شروع شده باشد.

آن‌ها بخاطر مقدّساتی که دارند و اینکه نمی‌توانند مطالبی را قبول کنند، بعد هم یزید دیگر خیلی تابلو است، می‌گویند از یزید شروع شد.

ما در این جلسات گذشته، به اندازه‌ای که فرصت بود سعی کردیم توضیح بدهیم که انحرافات فاجعه‌بار تاریخ اسلام، همه قبل از یزید رخ داده است. این یک خط فکری پُررنگ میان شیعیان اهل بیت است، اگر در این جلسه فرصت شد مطلبی از امام رضا علیه السلام در این زمینه عرض می‌کنم.

این جزو خطوط اصلی تبلیغی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین و تریبون‌داران شیعه در زمان ائمه علیهم السلام است که مشکل ما با یزید شروع نشده است.

این موضوع را به اندازه‌ای توضیح دادیم، حال یک باب دیگری هم از زاویه‌ی دیگری عرض کنم.

اگر تحلیل دقیق از قیام حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نداشته باشیم

خلاصه اینکه ما هم بدمان نمی‌آید همه چیز از یزید شروع شده باشد، چرا؟ چون گیر داریم. کجا گیر داریم؟ دوازده امام داریم، اگر تحلیل دقیق نباشد می‌گوییم یک امام ما متفاوت از بقیه‌ی ائمه عمل کرده است، یعنی نمی‌توانیم این موضوع را حل کنیم.

رفتار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه، امام سجّاد علیه السلام، امام باقر علیه السلام ظاهراً به همدیگر می‌خورد، بیعت تقیّه‌ای کرده‌اند، اضطراراً تقیّه کرده‌اند، اضطراراً بیعت کرده‌اند، اکراهاً بیعت کرده‌اند. بیعت اکراهی که بیعت نیست، یعنی دیگر ابراز مخالفت نکردند. وقتی بیعت اکراهی است یعنی حکومت را قبول ندارد اما بنا به مصالحی تقیّه کرده است.

دستان مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را بستند و حضرت را روی زمین کشیدند و به مسجد بردند و بعد هم گفتند بیعت شد!

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌توانستند بجنگند و شهید بشوند، اما نخواستند. امام مجتبی صلوات الله علیه هم همینطور. حضرت سیّد السّاجدین علیه السلام هم همینطور.

چون حل این مسئله سخت است، ما هم بدمان نمی‌آید که بگوییم یزید یک آدم خاصّی بوده است. لذا در این زمینه کتب فراوانی نوشته شده است و تحلیل ارائه شده است که در آن گفته‌اند یزید یک غدّه‌ی سرطانی بوده است. بعد از یزید شرابخواری علنی شد…

من منکر این موضوع نیستم که یزید در ظاهر پلیدتر از پدر خود است، یعنی بادقّت از کلمات استفاده می‌کنم.

علّت این نبود که یزید بدتر از پدر خود است، یزید پیچیدگیِ قبلی‌ها را نداشت، نفاق یزید کمتر بود، یزید روتر بود، نه اینکه بدتر بود. آن‌ها پیچیده‌تر بودند.

افرادی بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمدند که هیچ جنگی را غایب نبودند اما در هیچ جنگی هم هیچ کسی را نکشتند! این‌ها خیلی پیچیده بودند، این‌ها رابطه‌ی نَسَبی با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم پیدا کردند، این‌ها جزو سابقان اسلام محسوب می‌شدند، این‌ها پیچیده‌تر بودند، یزید لعنة الله علیه روتر بود، به اندازه‌ی آن‌ها پیچیدگیِ نفاق نداشت.

اینکه می‌گویند یزید اینطور بود، هر کسی نداند فکر می‌کند همه‌ی قبلی‌ها چه تفاوتی داشتند! نه علمی بود و نه تقوایی بود. پیچیدگی بود و دورویی شدید.

اجازه بدهید برای شما یک مثال بزنم.

وقتی معاویه با امام حسن مجتبی صلوات الله علیه آتش‌بس امضاء کرد و حاکم شد، در اولین سخنرانی خود از چه دغدغه‌ای حرف زد؟ روی منبر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نشست و گفت: آی! اسلام نابود شد!

همه تعجّب کردند که پسرِ هندِ جگرخوارِ پرچمدار هم دغدغه‌ی اسلام دارد!

امام خمینی رضوان الله تعالی علیه در جایی دارند که فرمودند: آقای کارتر نگران اسلام شده است.

چه شده است؟ معاویه گفت: من از پیغمبر شنیدم هلاک امّت است آن زمانی که پشت سر زن‌ها برجسته بشود و روسری‌هایشان برآمده باشد.

اگر کسی در آنجا جرأت داشت حرف بزند باید می‌گفت که طاغوت بزرگ تو هستی! آیا حاکمیّت کسی مانند بر تو دغدغه نیست؟ آیا اینکه رسماً ربا می‌خوری دغدغه نیست؟ آیا اینکه امیرِ جامعه اسلامی بُت می‌فروشد دغدغه نیست؟ این‌ها اولویت دارد یا اینکه پشت سر زنی برجسته شده است؟

اصلاً یکی از کارهای مهمّی که در ماجرای سقیفه صورت گرفته است «اختلال در سیستم معرفتی آدم‌ها» است. آدم‌ها منکر را معروف ببینند، معروف را منکر ببینند. کوچک را بزرگ ببینند، بزرگ را کوچک ببینند. همین موضوع برای اینکه گیج بشوند و بگویند «نمی‌دانیم حق با علی است یا معاویه» کافی است. وگرنه هر آدمی تفاوت بین امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و معاویه را می‌فهمد. آدم‌ها در حالت عادی چیزهایی می‌فهمند.

ما در تحلیل سیره معصومان اشکالی داریم که من نمی‌خواهم به آن ورود کنم، چون بیست جلسه کار دارد. ما باید چه نگاهی به سیره حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه داشته باشیم؟ چون ما که یقین داریم بین امام حسین علیه السلام و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و حضرت زین العابدین صلوات الله علیه دعوا نیست. آیا از نظر تحلیل تاریخی هم می‌شود راهی پیدا کرد که روشن باشد اختلاف نظر جدّی نیست؟

از نظر بنده راهی هست.

آن کسی که نمی‌تواند این موضوع را حل کند می‌گوید مشکل از یزید بود، یا اینکه می‌گوید امام حسن مجتبی صلوات الله علیه مقابل معاویه بود اما امام حسین علیه السلام مقابل یزید بود!

پاسخِ نقضیِ این حرف این است که امام سجّاد علیه السلام دو سال و نیم زمانِ همین یزید «امام» بودند. آن را چه می‌گویی؟ امام سجّاد علیه السلام بر علیه یزید قیامی نکرد و بیعت اضطراری کرد. آن را چه می‌گویی؟

چون نمی‌تواند موضوع را حل کند مدام می‌گوید مشکل از یزید شروع شده است.

اگر کسی در مقابل قدیمی‌های جهان اسلام، مانند شعرای قرن سه و چهار و پنج، می‌گفت که مشکل از یزید شروع شده است، کهیر می‌زدند!

مثلاً «ابن سَنان خَفاجی» که شاعر خیلی زبردستی است، شاعر شامی است، زبان خیلی تیز و تندی هم دارد، می‌گوید:

أ عَلَي المَنَابِرِ تُعلِنُونَ بِسَبِّهِ              وَ بِسَيفِهِ نُصِبَت لَكُم أعوَادُهَا

آیا روی منبرها علی را علنی لعن می‌کنید؟ بی‌انصاف‌ها! این منبر با شمشیر علی در جنگ‌ها اقامه شده است!

«ابن سَنان خَفاجی» شاگرد سیّد مرتضی اعلی الله مقامه الشّریف است. بعد از ابیاتی می‌گوید:

ضَرَبَتکُمُ فِی کَربَلاءَ صَوارِمٌ             یَومَ السَّقِیفَةِ مُزِّقَت أغمَادُهَا

شما را در کربلا با شمشیرهایی زدند که روز سقیفه غلاف آن را شکسته بودند.

وقتی دو گروه با هم می‌جنگیدند، اگر می‌خواستند صلح نکنند می‌گفتند یا من می‌میرم یا او، غلاف را می‌شکستند و می‌گفتند جنگ تمام نمی‌شود تا اینکه یکی از ما بمیرد!

اگر شنیده باشید توّابین بعد از امام حسین علیه السلام غلاف شمشیرهای خود را شکستند، در سریال مختار هم نشان داد، این یعنی «یا کشته می‌شویم یا پیروز می‌شویم».

اگر فرصت بشود عرض خواهم کرد که امام رضا علیه السلام برای گفتنِ جمله‌ای شبیه به این بیت چه جایزه‌ای می‌دهند. این یعنی دغدغه‌ی حضرت است.

ضَرَبَتکُمُ فِی کَربَلاءَ صَوارِمٌ             یَومَ السَّقِیفَةِ مُزِّقَت أغمَادُهَا

یعنی از روز سقیفه تا کربلا، پنجاه سال جنگ تمام نشد. پنجاه سال جنگ بود.

ما گیر داریم، چون می‌خواهیم سیره‌ی امام حسین علیه الصلاة و السلام را با حضرت سجّاد علیه السلام و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه منسجم بفهمیم، می‌گوییم لابد این یزید یک چیز خاصّی بوده است!

عرض کردم که جواب نقضیِ آسانِ آن این است که بگوییم امام سجّاد علیه السلام سی و چهار سال امام بودند، دو سال و نیمِ آن زمان یزید ملعون بود. این را چه می‌گویید؟

پس باید دقّت کرد.

کلاً ما در مسئله‌ی سیره‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین خیلی عقب هستیم، خیلی از اوقات تبلیغات بنی امیّه باور ما شده است، چون کم کار کرده‌ایم، کم پژوهش کرده‌ایم، کم بررسی کرده‌ایم.

تربیت باید با آزادی و انتخاب باشد

مشکل جهان اسلام از کجا شروع شد؟

مشکل جهان اسلام از آنجایی شروع شد که بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم قوانینی وضع شد. این قوانین بصورت خیلی طبیعی…

میوه‌ ارگانیک چیست؟ میوه‌ای است که شما به آن کود نداده‌اید، در روند رشد آن دخالت نکرده‌اید، خودِ این درخت بصورت طبیعی این میوه را داده است.

قوانینی وضع شد که خیلی طبیعی حادثه‌ای مانند کربلا درست کند، وحشیگری درست کند.

کسانی که بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حاکم شدند، خیلی تلاش کردند که بگویند اسلام همین است، چند صدایی نداریم.

این از آن جاهایی است که جامعه‌ی ما در آن بشدّت آسیب خورده است، تا زمانی که امام زمان ارواحنا فداه تشریف بیاورند، من و شما در بیشتر امور دسترسی به علمِ قطعاً مطابقِ با واقع نداریم، لذا لطفاً فهم خودمان را «دین» تلقّی نکنیم. من باید به حجّتی که دارم عمل کنم، اما نباید این را بگویم که هر کسی مانند من عمل نکرد از دین خارج است، از انقلاب خارج است، از تشیّع خارج است. این از آن چیزهایی است که ما هم داریم.

گاهی ما طوری راجع به تاریخ حرف می‌زنیم، انگار آن‌ها انسان‌های عجیب و غریبی بودند که خیلی… البته آن‌ها پلیدی‌هایی داشتند و دشمن اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بودند، ولی ما نباید شبیه به آن‌ها عمل کنیم.

زمان ائمه علیهم السلام بین اصحاب اختلافات جدّی بود، گاهی سال‌ها با یکدیگر قهر بودند، اگر بگویم چه کسانی سال‌ها با هم قهر بودند تعجّب می‌کنید، در کافی آمده است، «بَابُ أَنَّ اَلْأَرْضَ كُلَّهَا لِلْإِمَامِ عَلَيْهِ السَّلَام» نگاه کنید تعجّب می‌کنید که کدام راوی سال‌ها با کدام راوی قهر است.

«یونس بن عبدالرحمن» به محضر امام رضا علیه الصلاة و السلام می‌رسد، عدّه‌ای وارد می‌شوند. حضرت به او می‌فرمایند که به پستو برو.

«یونس بن عبدالرحمن» کسی است که مردم قم و جاهای دیگر می‌آیند و از حضرت رضا علیه السلام می‌پرسند دین خود را از چه کسی بگیریم؟ حضرت می‌فرمایند: از یونس بن عبدالرحمن. سلمان زمان من یونس بن عبدالرحمن است.

او انسانی با کلاس خاص است.

«یونس بن عبدالرحمن» به محضر امام رضا علیه الصلاة و السلام می‌رسد، عدّه‌ای وارد می‌شوند. حضرت به او می‌فرمایند که به پستو برو.

عدّه‌ای می‌آیند و مقابل امام رضا علیه السلام دو ساعت پشت او بدگویی می‌کنند، یونس هم از پشت پرده می‌شنید. خلاصه اینکه سعی می‌کنند کفر او را برای امام رضا علیه السلام ثابت کنند.

در این موضوع چند نکته وجود دارد، یکی اینکه وقتی آن شخص به محضر امام رضا علیه السلام مشرّف می‌شود باید بداند که باید اخذ کند، نباید چیزی با خود ببرد.

ما باید از امام رضا علیه السلام بگیریم، ما که حرفی برای امام رضا علیه السلام نداریم.

اگر این‌ها ادب داشتند باید می‌گفتند: یابن رسول الله! مولای! نظر شریف شما راجع به کلمات یونس چیست؟ آیا قبول کنیم یا نه؟

نه اینکه بروند و فکر کنند می‌خواهند نعوذبالله امام رضا علیه السلام را پُر کنند!

این‌ها نشستند و پشت سر یونس بن عبدالرحمن غیبت کردند و تهمت زدند، حضرت رضا علیه السلام هم ساکت بودند. وقتی حرف‌های خودشان را زدند رفتند.

خود این موضوع نشان می‌دهد که این‌ها چطور آدمی بودند، این‌ها باید به محضر امام رضا علیه السلام می‌رسیدند و می‌پرسیدند که باید دین خودمان را از چه کسی بگیریم؟ رأی شریف شما راجع به یونس بن عبدالرحمن چیست؟

اما این‌ها رفتند و پشت سر یونس بن عبدالرحمن بدگویی کردند، امام رضا علیه السلام هم دیدند که بنای این‌ها بر اخذ نیست، حضرت هم گوش دادند و آن‌ها رفتند. سپس امام رضا علیه السلام یونس بن عبدالرحمن را صدا زدند، صورت یونس از اشک خیس بود. عرض کرد: آقا جان! این‌ها آبروی مرا در مقابل شما بردند. حضرت فرمودند: رها کن! برو و به کار خودت برس.

خیلی اوقات به چند جهت، ائمه‌ی ما نمی‌خواستند لزوماً زوری همه را هم‌نظر کنند، یک جهتِ آن جهتِ امنیتِ شیعیان است، که خود این موضوع یک باب وسیعی است، اصلاً عمداً بین شیعیان اختلاف ایجاد می‌کردند که این‌ها وحدت رویه نداشته باشند.

ببینید الآن شما وحدت رویه دارید، وقتی من وارد این خیابان می‌شوم و می‌بینم چند نفر سیاه پوشیده‌اند به سمت خاصی می‌روند، می‌فهمم که این‌ها به هیئت می‌رود.

چرا اینطور است؟ چون اینجا امنیت است.

اما فرض کنید که اینجا یک خانه‌ی تیمی بود و ساواک هم می‌خواست اینجا را بگیرد و ما هم می‌خواستیم اعلامیه‌ی امام را بخوانیم، اینطور نبود که چراغ روشن کنیم و علامت بزنند و شما هم با لباسِ همرنگِ یکدیگر حضور پیدا کنید. این کار بر خلاف امنیت است، اگر در جایی مسئله‌ی امنیتی باشد و جاسوس داشته باشیم که نبایستی این کار را کنیم، باید خیلی پیچیده و پوشیده‌تر عمل کنیم.

ما الآن در دوران تقیّه هستیم، ولی در دوران شدّت تقیّه نیستیم. ائمه علیهم السلام نمی‌خواستند در دوران شدّتِ تقیّه، همه یکطور عمل کنند، چون لو می‌رفتند و وقتی روابط لو می‌رفت شیعیان و امام کشته می‌شدند. یک جهت این بود.

جهتِ دیگر این بود که ائمه علیهم السلام می‌خواستند مردم را برای دورانی که دسترسی مستقیم به امام زمان ارواحنا فداه نیست تمرین بدهند. انسان‌ها باید به حجّت خودشان عمل کنند. آدم‌ها نباید به حرف کاشانی عمل کنند. آدم‌ها باید به حجّت خودشان عمل کنند. ممکن است زمانی هم حرف من حجّت باشد، ممکن است ده مرتبه هم حرف من غلط باشد. ممکن است غلط باشد اما برای خودم حجّت داشته باشم.

دوران غیبت دوران پیچیده‌ای است.

حال این را برای چه عرض کردم؟ ما که شیعه هستیم، آن‌ها که شیعه هم نبودند، بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تصمیم گرفتند و گفتند: چندصدایی تعطیل است! آن چیزی که ما می‌گوییم.

شما چه کسی هستید که می‌گویید آن چیزی که ما می‌گوییم درست است؟

کسی که اطلاعات دینی نداشت!

فضایی ایجاد کردند که پُر از رُعب و وحشت و خفقان بود، و جامعه‌ی اسلامی را بی‌تربیت بار آوردند.

تربیت باید همراهِ آزادی و انتخاب باشد.

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا، هر کسی که می‌خواست به میدان برود، تا زمانی که ضجّه نمی‌زد، اجازه نمی‌دادند به میدان برود. حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نمی‌خواهند کسی بر اساسِ جَوّ کاری کند.

نمونه‌ی آن هم ماجرای حضرت نوح علیه السلام است، مدلِ جذبِ خدا اینطور است، مدلِ جذب خدا «تمحیصی» است. «تمحیص» یعنی غربال.

حضرت نوح علیه السلام به خدای متعال عرض کرد: خدایا! از دست این‌ها خسته شدم. سپس این‌ها را نفرین کرد. خدا هم فرمود که بزودی عذاب بر آن‌ها نازل خواهد شد، تو برو و در بیابان درخت بکار. او هم ده سال در بیابان درخت کاشت. همه مسخره می‌کردند.

خدا می‌خواست غربال کند، چه کسی مؤمن است؟

درخت‌ها درآمد، میوه داد. فرمود: خرماها را بخورید و دوباره بکارید. این کار بین 40 تا 80 سال طول کشید.

مرتبه‌ی اول عده‌ای از مؤمنین غربال شدند، مرتبه‌ی دوم، مرتبه‌ی سوم… آنقدر غربال شدند که در نهایت عدّه‌ای آمدند و گفتند: ای نوح! اگر پانصد سال هم طول بکشد ما دست از تو برنمی‌داریم.

زهیر شب عاشورا به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض کرد: اگر من را بگیرند و بکشند و بسوزانند و زنده کنند و بگیرند و بکشند و بسوزانند و زنده کنند… در یک نقل هفتاد مرتبه، در یک نقل هزار مرتبه، دست از تو برنمی‌دارم.

یعنی من جَو زده نیستم، دیگر هر کاری که دوست داری انجام بده، اگر می‌خواهی عذاب نازل نکن، اگر می‌خواهی عذاب نازل کن، حکم آنچه تو فرمایی.

حدود هشتاد سال طول کشید، حال حضرت نوح علیه السلام فرمودند: این درخت‌ها را قطع کنید و وسط بیابان کشتی درست کنید. مردم مدام طعنه می‌زدند.

خدای متعال تا آنجا که می‌شد تمحیص کرد.

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم به حکومت رسیدند، اولین سخنرانی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خطبه 16 نهج البلاغه است، در آنجا فرمودند: «لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً»،[4] این غربال را به دست می‌گیرم و آنقدر تکان می‌دهم… آنقدر ریش‌دار داشتیم که مردم از عبادات این‌ها حیرت‌زده می‌شدند!

در نهروان کسانی مقابل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ایستادند که این‌ها به شدّت زهد و عبادت معروف بودند.

برای شب عاشورا داریم «لَهُم دَوِيٌّ بالقُرآنِ كدَوِيِّ النَّحلِ»، صدایی از خیمه‌ها که قرآن می‌خواندند و عبادت می‌کردند و ضجّه می‌زدند به گوش می‌رسید. شبی که صبح آن قرار بود جنگ نهروان رخ بدهد هم «لَهُم دَوِيٌّ بالقُرآنِ كدَوِيِّ النَّحلِ» را دارد! این برای خیمه‌های خوارج بود، همه هم آخوندِ حافظِ قرآن بودند، البته شیعه نبودند.

همه صاحب سبک در قرائت بودند، همه حفاظ قرآن بودند، پیشانی‌های پینه‌بسته…

«لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً»، آنقدر غربال می‌کند…

طرف مقابلِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ایستاد و با شمشیرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به درک رفت! پناه بر خدا. نستجیربالله.

این‌ها در آن روز نخستین گفتند: نباید تفاوت باشد! چند صدایی نداریم. این چیزی که من می‌گویم درست است.

مثلاً خاموشی می‌زد. می‌گفت همه باید بعد از نماز عشاء بخوابند.

نه فقط «تفکّر متفاوت نداریم»، بلکه ساعت خواب تو و ساعت فیزیولوژی بدن تو را هم من تعیین می‌کنم!

آن خلیفه یک سری پلیس داشت که در کوچه‌ها می‌چرخیدند تا ببینند چراغ خانه‌ی چه کسی روشن است، هر جا روشن بود، به آنجا هجوم می‌بردند و آن‌ها را می‌زدند.

زمانی در کتب درسی ما هم نوشته بود که عصر فلان خلیفه عصر دوران درخشان اسلام بود!

او می‌گفت: تفاوت نداریم!

ما باید ببینیم که اگر این اخلاق را داریم، این اخلاقِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نیست، این اخلاق عمر است.

یعنی ما هیئت داریم و من می‌گویم: آنطور که من می‌گویم درست است.

اگر آن چیزی که من می‌گویم حتّی درست هم باشد، یکی از درست‌هاست. من که تعیین کننده‌ی حق و باطل و خیر و شرّ نیستم.

دوستان طلبه از من می‌پرسند که چه رشته‌ای بخوانیم؟ چه چیزی نیاز است؟

قرار نیست هر کسی به هر کاری که مشغول است بگوید این نیاز است، پاسخ من این است که «علاقه‌ی شما چیست؟». چون شما نمی‌پرسید که من بین دزدی و تفسیر قرآن، کدامیک را انتخاب کنم؟ منظور شما این است که بین فلسفه و فقه و کلام و تاریخ و… کدامیک را انتخاب کنم. شما که برای کار بد مشورت نمی‌کنید. بالاخره می‌خواهد یک رشته‌ی علوم دینی را بخواند، لذا پاسخ من این است که علاقه‌ی خودت را ببین. در کدامیک اگر بیست ساعت در روز مطالعه کنی خسته نمی‌شوی؟ معلوم است خدا تو را برای آن می‌خواسته است و تو هم آن را دوست داری. علاقه و استعداد «کاشفیّت» دارد.

این یک روش است، اما من می‌توانم بگویم چون من الآن به تاریخ و کلام مشغول هستم، فقط همین دو مهم است و مابقی مهم نیست! نستجیربالله العظیم.

هر کسی فکر می‌کند، «كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ»،[5] همان حالتی که در آبی و قرمز داریم. اگر بهترین گل را دریافت کند می‌گوید تقصیر داور است، اگر تیم خودش گل آفساید بزنند می‌گوید: معلوم بود که ما خیلی پُرقدرت بودیم!

انسان باید حق‌مدار باشد.

در آن صدر اسلام می‌گفتند: تفاوت نداریم. باید آن چیزی که ما می‌گوییم اجراء بشود. جامعه را هم بی‌تربیت کردند. چند بخشنامه بخوانم:

یک: بعد از نماز عشاء در شهر می‌چرخیدند که چراغی روشن نباشد، اگر چراغی روشن بود بدون اذن به خانه‌ی طرف هجوم می‌بردند و او را می‌زدند!

دو: هیچ زن و مردی، ولو زن و شوهر، در خیابان حق نداشتند با هم حرف بزنند یا نزدیک هم باشند و با هم راه بروند!

زن و شوهری در حال رد شدن بودند، ناگهان دید خلیفه دوم از پشت به او شلاق می‌زند! برگشت و علّت را پرسید، خلیفه گفت: چرا با هم حرف می‌زنید؟ او گفت: این شخص همسر من است. خلیفه دوم گفت: در خانه همسر توست! آن شخص پرسید: آیا اینکه کنار هم راه برویم ممنوع است؟ خلیفه گفت: بله. آن شخص پرسید: از چه زمانی این قانون وضع شده است؟ خلیفه گفت: از الآن!

وضع قانونی که «از الآن» باشد هم معلوم است.

فرض کنید الآن شما در حال عبور کردن هستید، ناگهان پلیس سر می‌رسد و جریمه و پارکینگ را اعمال می‌کند. علّت را می‌پرسید، او می‌گوید: چون این راه دو طرفه نیست و یک طرفه است. شما می‌پرسید: از چه زمانی؟ او می‌گوید: از الآن!

یعنی «وضع قانون قبل از اعلام» چه تأثیری در جامعه دارد؟ طلبه‌ها می‌گویند «عِقابِ بلابیان قبیح است». یعنی اگر شما می‌خواهید جریمه کنید باید قبل از آن بیایید و در صدا و سیما اعلام کنید و بگویید مثلاً اگر کمربند ایمنی نداشته باشیم چهل هزار تومان جریمه می‌شوید. نه اینکه اول جریمه کنید.

این امر چه تأثیری در جامعه می‌گذارد؟ اثر این کار «برده‌گیری جامعه» است. «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ»،[6] جامعه بمرور برده می‌شود. برده کسی است که آنقدر بر سر او شلاق زده‌اند…

این کار شیوه‌ی آن خلفا بوده است.

خلیفه دوم به خواستگاری کسی رفت و آن شخص قبول نکرد، آنقدر او را زد تا قبول کرد!

بعضی از این‌ها اگر در فقه وارد نشده بود در تاریخ حذف شده بود. چرا؟ چون در فقه آمده است که آیا خواستگار می‌تواند بی‌اذن زن او را ناگهان برهنه کند؟ چون کسی این کار را کرده است! آیا خواستگار می‌تواند آنقدر زن را بزند تا بله را بگیرد؟ چون این امر یک مرتبه رخ داده است! چون اتفاق رخ داده است مسئله‌ی فقهی درست شده است، برای همین هم ثبت شده است، وگرنه بمرور این‌ها را پاک می‌کردند، منتها چون در فقه آمده است توسعه پیدا کرده است و مسئله‌ی شرعی شده است.

مسئله کجا بود؟ مسئله این بود که کسی حق مخالفت با دستور بالا را ندارد.

چرا قانون را از قبل اعلام نمی‌کردند؟

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در مسجد «صلاة جامعه» می‌دادند، وقتی مردم صدای اذان بی‌وقت می‌شنیدند می‌فهمیدند که حادثه‌ای است، بیانی است، خطری است، جنگی است، آیه‌ای نازل شده است، در مسجد جمع می‌شدند، به این امر «صلاة جامعه» می‌گویند، جمع می‌شدند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بیان می‌فرمودند. یعنی راه این است که جامعه مطلع شوند.

بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به دو دلیل این کار را نمی‌کردند، یک: اگر شما بخواهید خیلی متمدانه احکام را صادر کنید، مچ شما را می‌گیرند و می‌گویند شما این را از کجا آورده‌اید.

نمونه‌ی این امر این است که خلیفه دوم گفت: شنیده‌ایم مردها مهریه‌ی زیادی برای همسران خود درنظر می‌گیرند، اگر اضافه‌تر از مهریه‌ی همسران پیامبر مهر کنید، اضافه را می‌گیرم و به بیت المال می‌دهم.

خانمی از پشت پرده گفت: بالاخره به حکم شما عمل کنیم یا به حکم قرآن؟

قرآن نمی‌فرماید مهریه زن‌ها بالا باشد، اما شما مهریه بالا قبول نکن، اما اگر تعهد دادی حق نداری بگیری، چون ملکِ آن بانو است.

ناگهان خلیفه از جواب دادن عاجز شد و گفت: همه‌ی زن‌ها از من فقیه‌تر هستند!

آن زمان که خانم‌ها به مدرسه نمی‌رفتند، مثلاً اگر آخوند یا یک مفسری اشکال کرده بود جا داشت، آن زمان بانوان خیلی در فقر و فلاکت بودند، این خلیفه زن‌ها را حیوان حساب می‌کرد، ناگهان یک نفر از پشت پرده گفت که این کار تو بر خلاف قرآن است! آیه هم خواند.

بنابراین دیدند اینکه بخواهند از قبل اعلام کنند، در تضارب آراء توان بیان ندارند که مقابله کنند.

دوم: جامعه‌ای را که به خفت عادت بدهی، این جامعه فقط در این یک مورد کتک‌خور نمی‌شود، هر لحظه می‌ترسد جرمی کرده باشد که هنوز قانون آن وضع نشده است ولی ممکن است مجازات شود!

لذا جامعه به حیوان تبدیل می‌شود.

اصلاً یکی از مهم‌ترین دلایلی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمی‌توانستند حکومت را درست اداره کنند این بود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مردم را آدم حساب می‌کرد، در حالیکه قبلاً با مردم مانند الاغ رفتار کرده بودند. برای هر چیزی با شلاق می‌زدند.

لذا این جامعه اینطور بود که اگر کسی این‌ها را با شلاق نمی‌زد تعدّی می‌کردند. جامعه بی‌تربیت شده بود.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: من شما را به قیمت فساد نفس خودم اصلاح نمی‌کنم، آیا من ظلم کنم که تو درست بشوی؟ نشو!

باید انتخاب کنی.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چگونه بودند؟ عدّه‌ای آمدند، به حضرت عرض کردند که این‌ها قرّاء بین المللی هستند، بعضی شامی هستند و بعضی دیگر کوفی، نمی‌دانند که آیا حق با تو است یا با معاویه.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نفرمودند به این‌ها غذا و سهمیه‌ای بدهید تا به سمت ما بیایند.

این کار که به درد نمی‌خورد.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: شما حق ندارید شمشیر بزنید. با ما به معرکه بیایید و کنار بایستید، هر وقت حجّت بر شما تمام شد که چه کسی حق است، به او کمک کنید.

این روش اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است.

یکی از چیزهایی که خوارج را از هم گسست، همین بود.

کسی در بین این خوارج شجاع بود اما کله خراب بود، به میدان زد و دو نفر را هم زد، بعد گفت: علی کجاست؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه او را زدند و فرمودند: من اینجا هستم!

بعد خوارج از «عبدالله بن وَهب راسِبی» که رئیس خوارج بود پرسیدند: آیا او بهشتی شد؟ گفت: نمی‌دانم. بالاخره یا به بهشت می‌رود یا به جهنّم!

در بین خوارج دعوا رخ داد و گفتند: هنوز تو خودت نمی‌دانی که آیا ما می‌توانیم روی علی شمشیر بکشیم یا نه؟ پس غلط کرده‌ای که جنگ درست کرده‌ای! کسی که به جنگ می‌رود باید یقین داشته باشد که من حق هستم و او باطل است. چطور به سمت او شمشیر می‌زنی؟

لشگر خوارج زود از هم گسستند، چون دچار شک بودند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌فرمودند: وقتی شک دارید اصلاً اجازه نمی‌دهم بجنگی، کنار بایست و تماشا کن، هر وقت حق روشن شدن بجنگ.

وقتی شما نمی‌دانید حق با چه کسی است که نمی‌توانید شمشیر بزنید، باید یقین داشته باشید که حق چیست.

این همان چیزی است که کُمِیت درباره عبدالملک مروان گفت، کُمِیت درباره عبدالملک مروان گفت: اگر این‌ها حاکم بشوند مردم را بز و الاغ حساب می‌کنند، مردم را حیوان حساب می‌کنند، یعنی می‌گویند فهم که مهم نیست، می‌خواهی به این‌ها چه بگویی؟ بر سرشان بزن. ولی اگر شما بیایید مردم را انسان حساب می‌کنید.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌فرمایند: تا زمانی که تشخیص ندادید نیایید.

لذا شما در کربلا که کمبودِ یار است، کجا می‌بینید حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه التماس کنند؟ بلکه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به یاران خودشان هم مدام می‌فرمایند بروید. باید بدانی برای چه آمده‌ای.

روضه و توسّل

امام رضا صلوات الله علیه ولایت و برائت ما را تنظیم کرده‌اند، علنی و عمومی کرده‌اند، مجلس غدیر درست کرده‌اند، اینکه در غدیر عیدی بدهیم را تبیین کرده‌اند، همه‌ی این عالم بر سرِ سفره‌ی امام رضا علیه السلام هستند و برداشت بنده این است که هر کسی هم که می‌خواهد به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خدمت کند باید به امام رضا علیه السلام التماس کند، اگر کسی می‌خواهد حرفی بزند و دلی را نرم کند باید به امام رضا علیه السلام پناه ببرد. اگر کسی با کسی دعوایی دارد و دلگیری دارد، زنی با شوهری، برادری با برادری، همسایه‌ای با همسایه‌ای، به امام رضا علیه السلام پناه ببرد. دل‌ها به دست امام رضا علیه السلام است، امام حسن عسکری علیه السلام فرموده‌اند و جاهای دیگر هم هست، «اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ وَرَضَّيْتَ بِهِ مَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِكَ»، هر جایی که کار شما گیر است و دلی با شما نیست، امام رضا علیه السلام باید آن دل را با شما نرم کنند، «وَرَضَّيْتَ بِهِ مَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِكَ»، هر کسی را بخواهی راضی کند و دل او را به دست بیاوری، خدای متعال به برکت امام رضا علیه السلام این کار را می‌کند.

در نتیجه اگر دلمان می‌خواهد امام زمان ارواحنا فداه هم ما را بیشتر تحویل بگیرند و زشت‌کاری‌های کسی مانند من را ندید بگیرند، باید به امام رضا علیه السلام پناه ببریم. یا امام رضا! سفارش ما را به پسرتان کنید که ندید بگیرند…

چه زائران و چه مجاوران، وقتی به حرم می‌روند می‌توانند بگویند «ضَیفُکَ بِبَابِک»، میهمان شما هستیم، «عُبَیدُکَ بِفِنَائِک» گدا به درِ خانه‌ی شما آمده است، «عَبدُکَ وَابنُ عَبدِک وَابنُ أمَتِک»… گیرهای زیادی هم دارم، خیلی از گیرهای خودم را حتّی نمی‌دانم.

امام رضا علیه الصلاة و السلام سال‌ها منتظر پسر خود بودند، بعضی از نقل‌ها دارد که حضرت در فراق حضرت جواد علیه السلام گریه می‌کردند (امام جواد علیه السلام هنوز به دنیا نیامده بودند)، می‌دانید که خلقت ما با این خلقت بدن نیست، حضورمان در دنیا متأخر از خلقت است.

حضرت جوادالائمه علیه السلام به دنیا آمدند، وقتی حدود چهار سال داشتند، امام رضا علیه السلام را مجبور کردند که به خراسان بروند، دوباره فراق شد، مأمونِ ملعون با توسّل به زور امام رضا علیه السلام را برد، یکی از قرائن این امر هم این است که اجازه نداد خانواده‌ی امام رضا علیه السلام با ایشان بیایند، حضرت رضا علیه السلام را تنها به خراسان برد.

سالِ قبل از اینکه امام رضا علیه السلام به خراسان بیایند، آخرین حج قبل از اینکه حضرت را از مدینه به خراسان بیاورند، حضرت سرزمین وحی را مشرّف کرده بودند. آمدند و به امام رضا علیه السلام عرض کردند که آقازاده‌ی شما حضرت جواد علیه السلام روی خاک نشسته‌اند و گریه می‌کنند، هرچه می‌گوییم بلندشو، انگار نمی‌تواند روی پای خود بایستد. حضرت رضا علیه السلام تشریف آوردند و فرمودند: جوادم! برای چه گریه می‌کنی؟

امام که سه ساله و سیصد ساله ندارد!

حضرت جواد علیه السلام عرض کردند: پدر جان! اینطور که شما با خانه خدا وداع کردید، من یقین کردم که دیگر به حج نمی‌آیید، یقین کردم که قرار است بین ما فراق رخ دهد.

حال حضرت جواد علیه السلام طوری بود که نمی‌توانستند روی پای خود بایستند، با اینکه امام معصوم بودند.

من هم همین را مقدّمه‌ی توسّل خود می‌کنم، آقا جان! شما به ما یاد دادید که «إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْ‏ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ»[7]

عرض می‌کنم لا یوم کیومک یا اباعبدالله!

آقازاده‌ی امام رضا علیه السلام که امام معصوم هستند، که در آنجا ضربه و تیغ و خونی ندیدند، هنگامی که فهمیدند که پدر ایشان به مرور در حال فاصله گرفتن از ایشان هستند، نمی‌توانستند از روی خاک بلند شوند، حسین جان! برای شما بمیرم…

ما که داعش و وحشی‌گری‌های داعش را دیده‌ایم می‌فهمیم سی هزار حرامی یک طرف و چند دختر بی‌پناه هم در یک طرف، یعنی چه…

وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به وسط میدان رفتند… حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای کشته‌ها تسلیم بودند، خودِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شیرخوار را به مسلخ عشق بردند، اما وقتی تنها شدند و قمر بنی هاشم علیه السلام به شهادت رسیدند، برای اینکه وظیفه دارد از ناموس پیامبر دفاع کند، کمک طلبید، به وسط میدان رفت و فریاد زد: «هَلْ مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ؟»[8]… این‌ها ناموس پیامبر هستند…

دشمنان شروع کردند به هلهله کردن، گفتند: بالاخره توانستیم کاری کنیم که او تشویش پیدا کند…

این طرف بانوان از بس که مؤدّب بودند، دیدند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نگرانِ جان و حرمت این‌ها هستند، «ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ اَلنِّسَاءِ بِالْعَوِيلِ وَالبُکَاء»،[9] صدای بانوان بلند شد…

وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صدای گریه‌ی بانوان را شنیدند با سرعت برگشتند، اینجا اتفاقاتی افتاد، یکی از دخترها جلو آمد و گفت: «یَا أبَتَاه! رُدَّنَا إلَی حَرَمِ جَدِّنَا»[10] ما را برگردان… سابقه نداشت از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه جواب منفی بشنوند، حضرت سکوت کردند و بعد فرمودند: «لَو تُرِکَ القَتَال لَنَا»… شروع کرد به گریه کردن…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این دخترها را جمع کردند و فرمودند: «یَا بَنَاتَ رَسُول الله» ای دختران پیغمبر «إستَعِدُّوا لِلبَلَاء» برای بلا محیا شوید، «إنَّ اللهَ حَافِظُکُم» خدا نگهدار شما باشد…

اینجا نوشته‌اند حضرت سکینه سلام الله علیها شروع کردند بلند بلند گریه کردن، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را به سینه چسباند، بعد حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نتوانستند تحمّل کنند و فرمودند: «لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَهً»[11] اینطور مانند یتیم‌ها مقابل من ضجّه نزن، «مَا دَامَ مِنِّی الرُّوحُ فِی جُثْمَانِی‏» تا من زنده‌ هستم مقابل من ضجّه نزن…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به وسط میدان رفتند…

آدم‌های عادی هم لحظه‌ی قبض روح، از همه‌ی عالم منصرف می‌شوند، توجّه‌شان به عالم قطع می‌شود، اما به حضرت ولی‌عصر ارواحنا فداه منسوب است که فرمودند: آن لحظه‌ای که چپ و راستِ بدن شما به اضطراب افتاد، آن زمانی که لحظه‌ی قبض روح بود، «تُدیرُ طَرفاً خَفیّاً الی رَحلِکَ و بیتِکَ»[12] باز هم نگرانِ…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] نهج البلاغه، خطبه 16 (و من كلام له (علیه السلام) لما بُويِعَ في المدينة و فيها يخبر الناس بعلمه بما تئول إليه أحوالهم و فيها يقسمهم إلى أقسام‏: ذِمَّتِي بِمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ، إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمَّا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْمَثُلَاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوَى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهَاتِ، أَلَا وَ إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِيَّهُ (صلی الله علیه وآله)، وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ وَ لَيَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا وَ لَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا، وَ اللَّهِ مَا كَتَمْتُ وَشْمَةً وَ لَا كَذَبْتُ كِذْبَةً وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا الْمَقَامِ وَ هَذَا الْيَوْمِ.)

[5] سوره مبارکه روم، آیه 32 (مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا ۖ كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ)

[6] سوره مبارکه زخرف، آیه 54 (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ ۚ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ)

[7] عيون أخبار الرضا عليه السلام ، جلد ۱ ، صفحه ۲۹۹ (حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اَلرَّيَّانِ بْنِ شَبِيبٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى اَلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي أَوَّلِ يَوْمٍ مِنَ اَلْمُحَرَّمِ فَقَالَ يَا اِبْنَ شَبِيبٍ أَ صَائِمٌ أَنْتَ قُلْتُ لاَ فَقَالَ إِنَّ هَذَا اَلْيَوْمَ هُوَ اَلْيَوْمُ اَلَّذِي دَعَا فِيهِ زَكَرِيَّا عَلَيْهِ السَّلاَمُ رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ اَلدُّعٰاءِ  فَاسْتَجَابَ اَللَّهُ لَهُ وَ أَمَرَ اَلْمَلاَئِكَةَ فَنَادَتْ زَكَرِيَّا وَ هُوَ قٰائِمٌ يُصَلِّي فِي اَلْمِحْرٰابِ أَنَّ اَللّٰهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيىٰ  فَمَنْ صَامَ هَذَا اَلْيَوْمَ ثُمَّ دَعَا اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اِسْتَجَابَ اَللَّهُ لَهُ كَمَا اِسْتَجَابَ اَللَّهُ لِزَكَرِيَّا ثُمَّ قَالَ يَا اِبْنَ شَبِيبٍ إِنَّ اَلْمُحَرَّمَ هُوَ اَلشَّهْرُ اَلَّذِي كَانَ أَهْلُ اَلْجَاهِلِيَّةِ يُحَرِّمُونَ فِيهِ اَلظُّلْمَ وَ اَلْقِتَالَ لِحُرْمَتِهِ فَمَا عَرَفَتْ هَذِهِ اَلْأُمَّةُ حُرْمَةَ شَهْرِهَا وَ لاَ حُرْمَةَ نَبِيِّهَا لَقَدْ قَتَلُوا فِي هَذَا اَلشَّهْرِ ذُرِّيَّتَهُ وَ سَبَوْا نِسَاءَهُ وَ اِنْتَهَبُوا ثَقَلَهُ فَلاَ غَفَرَ اَللَّهُ لَهُمْ ذَلِكَ أَبَداً يَا اِبْنَ شَبِيبٍ إِنْ كُنْتَ بَاكِياً لِشَيْءٍ فَابْكِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَإِنَّهُ ذُبِحَ كَمَا يُذْبَحُ اَلْكَبْشُ وَ قُتِلَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ رَجُلاً مَا لَهُمْ فِي اَلْأَرْضِ شَبِيهُونَ وَ لَقَدْ بَكَتِ اَلسَّمَاوَاتُ اَلسَّبْعُ وَ اَلْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ وَ لَقَدْ نَزَلَ إِلَى اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْمَلاَئِكَةِ أَرْبَعَةُ آلاَفٍ لِنَصْرِهِ فَلَمْ يُؤْذَنْ لَهُمْ فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثٌ غُبْرٌ إِلَى أَنْ يَقُومَ اَلْقَائِمُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَيَكُونُونَ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ شِعَارُهُمْ يَا لَثَارَاتِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَا اِبْنَ شَبِيبٍ لَقَدْ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ أَنَّهُ لَمَّا قُتِلَ جَدِّيَ اَلْحُسَيْنُ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ أَمْطَرَتِ اَلسَّمَاءُ دَماً وَ تُرَاباً أَحْمَرَ يَا اِبْنَ شَبِيبٍ إِنْ بَكَيْتَ عَلَى اَلْحُسَيْنِ حَتَّى تَصِيرَ دُمُوعُكَ عَلَى خَدَّيْكَ غَفَرَ اَللَّهُ لَكَ كُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتَهُ صَغِيراً كَانَ أَوْ كَبِيراً قَلِيلاً كَانَ أَوْ كَثِيراً يَا اِبْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَلْقَى اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لاَ ذَنْبَ عَلَيْكَ فَزُرِ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَا اِبْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَسْكُنَ اَلْغُرَفَ اَلْمَبْنِيَّةَ فِي اَلْجَنَّةِ مَعَ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَالْعَنْ قَتَلَةَ اَلْحُسَيْنِ يَا اِبْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ يَكُونَ لَكَ مِنَ اَلثَّوَابِ مِثْلَ مَا لِمَنِ اُسْتُشْهِدَ مَعَ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقُلْ مَتَى ذَكَرْتَهُ يٰا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً  يَا اِبْنَ شَبِيبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ مَعَنَا فِي اَلدَّرَجَاتِ اَلْعُلَى مِنَ اَلْجِنَانِ فَاحْزَنْ لِحُزْنِنَا وَ اِفْرَحْ لِفَرَحِنَا وَ عَلَيْكَ بِوَلاَيَتِنَا فَلَوْ أَنَّ رَجُلاً أَحَبَّ حَجَراً لَحَشَرَهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَعَهُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ .)

[8] لهوف، صفحه 95 (قَالَ اَلرَّاوِي ثُمَّ صَاحَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَ مَا مِنْ مُغِيثٍ يُغِيثُنَا لِوَجْهِ اَللَّهِ أَ مَا مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اَللَّهِ قَالَ فَإِذَا اَلْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ قَدْ أَقْبَلَ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَقَالَ أَ مُقَاتِلٌ أَنْتَ هَذَا اَلرَّجُلَ قَالَ إِي وَ اَللَّهِ قِتَالاً أَيْسَرُهُ أَنْ تَطِيرَ اَلرُّءُوسُ وَ تَطِيحَ اَلْأَيْدِي قَالَ فَمَضَى اَلْحُرُّ وَ وَقَفَ مَوْقِفاً مِنْ أَصْحَابِهِ وَ أَخَذَهُ مِثْلُ اَلْأَفْكَلِ فَقَالَ لَهُ اَلْمُهَاجِرُ بْنُ أَوْسٍ وَ اَللَّهِ إِنَّ أَمْرَكَ لَمُرِيبٌ وَ لَوْ قِيلَ لِي مَنْ أَشْجَعُ أَهْلِ اَلْكُوفَةِ لَمَا عَدَوْتُكَ فَمَا هَذَا اَلَّذِي أَرَى مِنْكَ فَقَالَ وَ اَللَّهِ إِنِّي أُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ اَلْجَنَّةِ وَ اَلنَّارِ فَوَ اَللَّهِ لاَ أَخْتَارُ عَلَى اَلْجَنَّةِ شَيْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ أُحْرِقْتُ ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ قَاصِداً إِلَى اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ يَدُهُ عَلَى رَأْسِهِ وَ هُوَ يَقُولُ اَللَّهُمَّ إِلَيْكَ أَنَبْتُ فَتُبْ عَلَيَّ فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيَائِكَ وَ أَوْلاَدِ بِنْتِ نَبِيِّكَ)

[9] عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال ، جلد ۱۷ ، صفحه ۲۸۴ (حدّثني أحمد بن سعيد، عن يحيى بن الحسن، عن غير واحد، عن محمّد بن أبي عمير ،عن أحمد بن عبد الرحمن البصريّ، عن عبد الرحمن بن مهديّ، عن حمّاد بن سلمة، عن سعيد بن ثابت قال: لمّا برز عليّ بن الحسين عليهما السّلام إليهم، أرخى الحسين عليه السّلام عينيه فبكى ثمّ قال: اللهمّ فكن أنت الشهيد عليهم، فقد برز إليهم غلام أشبه الخلق برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، فجعل يشدّ عليهم ثمّ يرجع إلى أبيه فيقول: يا أبه الطش، فيقول له الحسين عليه السّلام: اصبر حبيبي فإنّك لا تمسي حتّى يسقيك رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بكأسه، و جعل يكرّ كرّة بعد كرّة، حتّى رمي بسهم فوقع في حلقه فخرقه و أقبل يتقلّب في دمه ثمّ نادى: يا أبتاه عليك السلام هذا جدّي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقرؤك السلام و (هو): يقول: عجّل القدوم علينا ،و شهق شهقة فارق الدنيا عليه السّلام . قال أبو الفرج: عليّ بن الحسين هذا هو الأكبر و لا عقب له، و يكنّى أبا الحسن، و امّه ليلى بنت أبي مرّة بن عروة بن مسعود الثقفيّ، و هو أوّل من قتل في الوقعة، و إيّاه عنى معاوية في الخبر الذي حدّثني به محمّد بن محمّد بن سليمان، عن يوسف بن موسى القطّان، عن جرير، عن مغيرة قال: قال معاوية: من أحقّ الناس بهذا الأمر؟ قالوا: أنت، قال: لا، أولى الناس بهذا الأمر عليّ بن الحسين بن عليّ عليهم السّلام جدّه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، و فيه شجاعة بني هاشم، و سخاء بني اميّة، و زهو ثقيف. و قال يحيى بن الحسن العلويّ: و أصحابنا الطالبيّون يذكرون أنّ المقتول لأمّ ولد، و أنّ الذي امّه ليلى هو جدّهم، و ولد في خلافة عثمان ثمّ قالوا: و خرج غلام من تلك الأبنية و في اذنيه درّتان و هو مذعور، فجعل يلتفت يمينا و شمالا و قرطاه يتذبذبان، فحمل عليه هانئ بن ثبيت لعنه اللّه فقتله، فصارت شهربانو تنظر إليه و لا تتكلّم كالمدهوشة. ثمّ التفت الحسين عليه السّلام عن يمينه فلم ير أحدا من الرجال، و التفت عن يساره فلم ير أحدا، فخرج عليّ بن الحسين زين العابدين عليهما السّلام و كان مريضا لا يقدر أن يقلّ سيفه، و أمّ كلثوم تنادي خلفه: يا بنيّ ارجع، فقال: يا عمّتاه ذريني اقاتل بين يدي ابن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، فقال الحسين عليه السّلام: يا أمّ كلثوم خذيه لئلاّ تبقى الأرض خالية من نسل آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله. و لمّا فجع الحسين عليه السّلام بأهل بيته و ولده، و لم يبق غيره و غير النساء و الذراري نادى: هل من ذابّ يذبّ عن حرم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله؟ هل من موحّد يخاف اللّه فينا؟ هل من مغيث يرجو اللّه في إغاثتنا؟ و ارتفعت أصوات النساء بالعويل، فتقدّم إلى باب الخيمة فقال: ناولوني عليّا ابني الطفل حتّى اودّعه، فناولوه الصبيّ . و قال المفيد «ره»: دعا ابنه عبد اللّه . قالوا: فجعل يقبّله و هو يقول: ويل لهؤلاء القوم إذا كان جدّك محمد المصطفى خصمهم، و الصبيّ في حجره، إذ رماه حرملة بن كاهل الأسديّ لعنه اللّه بسهم فذبحه في حجر الحسين عليه السّلام، فتلقّى الحسين عليه السّلام دمه حتّى امتلأت كفّه ثمّ رمى به إلى السماء. و قال السيّد: ثمّ قال: هوّن عليّ ما نزل بي أنّه بعين اللّه. قال الباقر عليه السّلام: فلم يسقط من ذلك الدم قطرة إلى الأرض . قالوا: ثمّ قال: لا يكون أهون عليك من فصيل، اللهمّ إن كنت حبست عنّا النصر، فاجعل ذلك لما هو خير لنا.)

[10] بحارالأنوار، جلد 45، صفحه 47 (أقول: و فی بعض الکتب أن الحسین لما نظر إلى اثنین و سبعین رجلا من أهل بیته صرعى، التفت إلى الخیمه و نَادَى: یَا سُکَیْنَهُ! یَا فَاطِمَهُ! یَا زَیْنَبُ! یَا أُمَّ کُلْثُومٍ! عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلَامُ، فَنَادَتْهُ سُکَیْنَهُ: یَا أَبَهْ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ؟ فَقَالَ: کَیْفَ لَا یَسْتَسْلِمُ مَنْ لَا نَاصِرَ لَهُ وَ لَا مُعِینَ؟ فَقَالَتْ: یَا أَبَهْ رُدَّنَا إِلَى حَرَمِ جَدِّنَا فَقَالَ: هَیْهَاتَ لَوْ تُرِکَ الْقَطَا لَنَامَ فتصارخن النّساء فسکتهنّ الحسین و حمل على القوم)

[11] ینابیع المؤده، صفحه 416

[12] زیارت ناحیه مقدّسه