آثار سقیفه باقیست – جلسه سوم از پنج جلسه

حجت الاسلام کاشانی روز یکشنبه سوم مهرماه 1401 در شهر مشهد مقدس به ادامه سخنرانی با موضوع «آثار سقیفه باقیست» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت اهل بیت، خاتم الأنبیاء، سبط اکبر، حضرت رضا علیهم صلوات الله صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب و تسلیت به پیشگاه مقدّس و نورانی حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

هدیه به پیشگاه ارواح طیّبه‌ی شهیدان، خاصّه این شهدای عظیم الشّأنی که تصاویرشان مجلس ما را نورانی کرده است صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات گذشته

عرض کردیم هر کسی دلش به حال اسلام و مسلمین بسوزد و نگران باشد و به دنبال بررسی چراییِ انحطاط مسلمین است، چرا وضع مسلمین چنین شده است؟ کدام کشور اسلامی است که موفقیت اسلامی ویژه داشته باشد؟

فعلاً راجع به ایران نفیاً و اثباتاً صحبت نمی‌کنم، تا شاید بعداً رسیدیم، اگر نرسیدیم هم زمان دیگری گفتگو خواهیم کرد.

تونس و لیبی، هند و پاکستان، عراق و سوریه، لبنان، مصر… جاهایی هم که ثروتی هست، رشد دینی که دین رشد ایجاد کرده باشد نیست. در کویت و امارات و… یا با فسق و فجور است و یا با نفت است.

کجاست که دین عاملِ رشد باشد؟

خود این موضوع در ابتدا یک نگرانی جدّی است که امروز مهم‌ترین عامل توسعه‌ی سکولاریزم در جهان اسلام، این وضع خرابِ کشورهای اسلامی است. یعنی وقتی دینداریِ این‌ها نتوانسته است برای مردم سعادت بیاورد، و بر خلاف فطرت مردم هست، لذا امروز شما می‌بینید در مصر، سکولارها حاکم هستند، در ترکیه معلوم است چه کسانی حاکم هستند، نامشان را نبینید که اسلام‌گرا هستند، اسلامِ گزینشی است، خیلی روشن است که خیلی از جاهای مختلف اسلام نیست، امروز کشور امارات مرکز فسق و فجور است.

لذا نه الآن، در این قرن اخیر، مصلحان اجتماعی به این فکر افتاده‌اند که چه کنیم که ریشه‌ی مشکلاتمان را پیدا کنیم. در کشور ما هم بعد از مشروطه به این فکر افتاده‌اند. کتاب‌های فراوانی هم نوشته شده است. چون در دوره مشروطه و حوالی آن، ما هم از همین سنخ مشکلات زیاد داشتیم. آیا این بدین معناست که الآن مشکلات نداریم؟ الآن سنخ مشکلاتمان تفاوت پیدا کرده است، برای همین هم عرض کردم راجع به مشکلات کشور خودمان حرف نمی‌زنم، نه اینکه مشکل نیست.

ما هم در دوره مشروطه این مشکل را داشته‌ایم، کتاب‌های فراوان و رساله‌های فراوانی نوشته شده است، بررسی کرده‌اند که چرا ما اینقدر بیچاره و عقب‌مانده هستیم؟ یک نگاه عقب‌ماندگی «تکنولوژی» است. سر جای خود باید بحث بشود که آیا اصلاً توسعه تکنولوژی به این شکل انسانی هست یا نه.

اما چون بیچاره و عقب‌مانده بودند و فاصله فکری داشتند، در دوره مشروطه و بعد از آن در دوره پهلوی، کسانی که نسبی دیندار بودند، در این زمینه زیاد کتاب نوشته‌اند.

بعد هر کسی جستجو کرده است و نقطه‌ای را پیدا کرده است و گفته است که مشکل مسلمین از اینجا شروع شده است.

آن‌هایی که خواسته‌اند دقیق‌تر حرف بزنند، ولی خواسته‌اند نه سیخ بسوزد و نه کباب، گفته‌اند با حضور یزید، یا نهایتاً معاویه مشکل شروع شده است، و این موضوع در جامعه باور شد. قبل از آن یک تقدّس و مانعی بود، البته عدّه‌ای به سمت نقد دینی غیرشیعیان رفتند، کتاب در نقد بخاری و… نوشتند، ولی در جامعه منکوب شدند، لذا عقب‌نشینی کردند. شبیه سکولارهای خودمان، که اگر این‌ها منافق نباشند، باید اصل دین را قبول نکنند، چون سکولاریزم اصلاً با اصل دین درگیر است، اما مصلحت نبوده است که این‌ها بخواهند همه‌ی آنچه در دل دارند را بیان کنند، لذا به سکولاریزم سیاسی اکتفا کردند، یعنی گفتند دین در عرصه سیاست و اجتماع دخالت نکند، توجیهات مختلفی هم داشتند، با توجیهاتی مانند اینکه هرگونه اقدامی زمان غیبت حرام است، تا شیوه‌های دیگری.

غیرشیعیانی که خواستند ببینند عیب از کجاست، دست خود را روی یزید گذاشته‌اند. ما برای اینکه این موضوع رواج پیدا کرده است و کتاب‌ها نوشته شده است و مقالات فراوانی نوشته شده است، گفتیم بیاییم و این موضوع را مهندسی معکوس کنیم، در این دو جلسه گذشته مهندسی معکوس کردیم، عرض کردیم این یزید است و این ویژگی‌ها را دارد، کدامیک از این انحرافات را یزید ساخته است؟ یزید محصول کدام انحراف است؟

تا جلسه گذشته مشاهده کردید که تک تک موارد در گذشته سابقه داشت، پس یزید حداقل مبدع بدعت نبوده است، پس معلوم است که جایگاه انحراف غلط است و باید جای انحراف را عوض کرد.

آیا فقط یزید شرابخوار بود؟

می‌گویند یزید شراب می‌خورد، خب پدرش هم شراب می‌خورد، اسناد تاریخی نشان می‌دهد که در جلسه میهمانی تعارف هم می‌زده است. قبلی‌ها هم می‌خوردند، علنی نمی‌خوردند. مثلاً گزارش داریم که می‌گفتند چیزی که کثیر آن مکسر است، می‌توان قلیلش را خورد! یعنی مثلاً قدری از خمر را آنقدر با آب قاطی کن تا عوارض ثلاثه خود را تا حدّی از دست بدهد، مثلاً یک پیمانه را در یک مشک بریز و بعد مشک را بخور! اگر نگاه کنید این موارد هم در فقه آقایان هست و هم در رفتار آن آقایان.

یا مثلاً در مورد «نَبیذ»، که نوع خاصی است، می‌گویند این اشکال ندارد، بلکه آخرین تمنّای خلیفه دوم از دنیا بوده است! اگر روایت آن را در «الامامة و السیاسة» هست آیا «ابن قُتیبه» نوشته است یا نه، حتّی اگر «ابن قتیبه» هم ننوشته باشد، معلوم است که یک سنّیِ قدیمی نوشته است، چون اگر این کتاب را بخوانید کاملاً مشخص است که نویسنده قطعاً شیعه نیست، قرن چهارم هم به این کتاب استناد می‌شده است، پس معلوم است که کتاب، حتّی اگر برای «ابن قتیبه» نباشد، قدیمی است که قرن چهار به این کتاب استناد شده است. آنجا می‌گوید که طبیب آوردند تا ببینند آیا خلیفه دوم زنده می‌ماند یا نه، ضربات عمیقی زده شده بود، پزشک آمد و معاینه کرد، گفت دیگر هرچه می‌خواهد به او بدهید که بخورد. از او پرسیدند چه می‌خواهی؟ گفت: نبیذ!

بر طبق آن روایت آخرین چیزی که خلیفه دوم از این دنیا نوشیده است و خورده است نبیذ بوده است.

«شرب نبیذ» در کتب فقهی غیرشیعیان یک بحث مفصلی است.

پس کجا یزید مبدع این بدعت است؟ «سَمُرَة بن جُندَب» شراب‌فروش است که او را جزو اصحاب حساب می‌کنند، بخاری آورده است و نام او را انداخته است، شاگرد او نقل کرده است و نام او را تصریح کرده است. بخاری سال 256 مرده است و مسلم سال 261 مرده است.

بخاری اینطور می‌گوید: «بَلَغَ عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ أَنَّ فُلاَنًا بَاعَ خَمْرًا»[4] به عمر خبر دادند فلانی شراب می‌فروشد. گفت: «قَاتَلَ اللَّهُ فُلاَنًا»، او را نفرین کرد.

مسلم همین روایت را نقل کرده است و بجای دو «فلان» نام «سمرة بن جندب» را آورده است: «قَالَ: بَلَغَ عُمَرَ أَنَّ سَمُرَةَ بَاعَ خَمْرًا، فَقَالَ: قَاتَلَ اللهُ سَمُرَةَ».[5]

شراب فروشی، شراب نوشی، قبل از یزید بود. تأخیر نماز…

می‌دانید که این دو مورد، عامل قیام مردم مدینه یک سال بعد از کربلاست.

اگر می‌خواهید بدانید که علّت بدبختی مردم چیست، باید این را بررسی کنید. اولویت چیست؟ ریشه این است که بلایی بر سر مردم مدینه آمده است که وقتی امام حسین علیه السلام شهید شد، گفتند برویم تا ببینیم یزید کیست، بعد کیفرخواست قیام مردم مدینه بر علیه یزید این است: شراب می‌خورد، نماز را به تأخیر می‌اندازد!

چه چیزی باعث شده است که شما قتل پسر پیامبر را در سطح شرابخواری یا در سطح تأخیر نماز نبینید؟

فقط هم مردم مدینه نیستند. ببنید «ذهبی» آنچه مَا نَقِمُوا عَلَی یزید را در «سیر اعلام النّبلاء» نوشته است، قتل مردم مدینه، شرابخواری… قتل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نیست!

یکی از جاهایی که می‌شود آثار نواصب را پیدا کرد این است، وقتی اشکالات یزید را می‌گویند، می‌گویند مردم مدینه را کشت، غارت کرد، شراب می‌خورد، اما نامی از امام حسین علیه السلام نمی‌برند.

وقتی امام حسین علیه السلام بر علیه یزید قیام کرد و حداقل بیعت نکرد، هر کسی که آخوند محسوب می‌شد، امام حسین علیه السلام را معاذالله نهی از منکر کرد، شما یک مورد پیدا کنید که یک نفر به یزید نامه نوشته باشد و بگوید چرا پسر پیامبر را آواره کردی؟ ولی هر کسی را که می‌شناسیم به امام حسین علیه السلام گفته است که چرا می‌روی؟ اشتباه نکن!!!

اصلاً این خیلی واضح است که مسئله از یزید شروع نشده است.

آیا تأخیر نماز از یزید شروع شده است؟

جلسه گذشته اشاره کردم، سال 27 هجری کسانی گفتند که نماز از بین رفت! یزید ماه‌های پایانی سال 60 حاکم شد، سال 27 کجا بود؟ دستکاری نماز برای دوره خلیفه سوم به قبل است. بعد از آن دستکاری بیشتر شد.

مردم مدینه را ببینید که در مورد یزید می‌گویند او شراب می‌خورد و نماز را به تأخیر می‌اندازد!!! آیا واقعاً مشکل یزید این بود؟

خشونت‌های تکراری کربلا

تمام خشونت‌ها هم قبلاً تکرار شده است، بر طبق پروتکل هم هست. یعنی خشم میدان باعث نشده است که این‌ها در کربلا خشونت کنند، از قبل دستور داشتند.

همانطور که قبلاً توضیح دادیم، اگر منظور قتلِ پسرِ پیامبر باشد، لا یوم کیوم الحسین علیه السلام، اما این‌ها هر کسی که مقابلشان قرار می‌گرفت را بنحوی می‌کشتند. این چیز جدیدی نبود. ده سال قبل معاویه که پدر یزید بود، سر «عَمر بن حَمِق خُزاعی» را بعد از بریدن، به نیزه زد.

می‌گویند یزید ناموس خدا را به اسارت گرفت؛ همسر همین «عَمر بن حَمِق خُزاعی» را که سال 50 یا 51 سرش را به نیزه کردند، دستگیر کردند و به زندان انداختند و او را شکنجه کردند.

دلیل به اندازه کافی بود که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ببینند امن‌ترین جای عالم برای خانواده‌شان، کنار خودشان است. البته ادله‌ی دیگر هم دارد، اما یکی از آن‌ها این است، کجا امن‌تر از کنارِ خودِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بود؟ کجا بود که امن باشد که بنی امیه که فاسق و فاجر بودند و به هیچ عهد و پیمانی عمل نمی‌کردند، نروند و زن و بچه‌ی امام را گروگان بگیرند و شکنجه کنند و هتک حرمت کنند.

ببینید بلافاصله سال بعد سه روز همه‌ی مدینه را برای هر غلطی آزاد اعلام کرد. این‌ها که در یک سال تغییر عقیده ندادند، سال قبل هم همین بودند.

چه اتفاقی در کربلا جدید است؟ فارغ از اینکه این مرتبه با پسرِ پیامبر صورت گرفت. هیچ اتفاقی جدید نیست. بلکه کاملاً طبق دستور است. از کجا آمد که گفتند اگر کسی مخالف ماست باید به بدترین شکل کشته بشود؟

اگر این یک کار (کشتار مخالف، ولو پسرِ پیامبر) عجیب و بدیعی بود، باید جهان اسلام بر علیه یزید واکنش نشان می‌داد، بجز کوفه که طرفداران اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هستند، کجا واکنشِ جدّی نشان داد؟ نهایتاً وحشت‌زده شدند، بعد هم آتش‌شان خوابید. چه کسی اعتراض کرد؟ آیا جایی دیده‌اید یا شنیده‌اید که مثلاً در شام و یمن و بصره و… بگویند مثلاً وای اسلام آسیب خورد و پسرِ پیامبر را کشتند؟ نه! چرا؟ چون بر طبق دستورالعمل عمل کرده بودند. این قاعده و قانون بود. به قانون عمل کردند، حال اگر شما بگویید من به قانون اعتراض دارم، من هم به آن قانون اعتراض دارم، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم به آن قانون اعتراض داشتند، ولی قانون را قبلاً درست کرده‌اند.

نظر امام رضا علیه السلام در مورد ابوموسی اشعری

جلسه گذشته اشاره کردم که عبدالله بن عمر فاش کرد. عبدالله بن عمر انسان بسیار بی‌درایتی بود. هم ترسو بود و هم سوء حافظه داشت، هم بی‌درایت بود. چون ترسو بود بی‌درایت بود. آدم ترسو خودش را لو می‌دهد. همه‌ی شرایط فراهم بود که این شخص مفت و مُسَلَّم خلیفه مسلمین بشود، اما ترسید و نشد! چون پدرزن او ابوموسی اشعری است.

شما فکر کرده‌اید که ابوموسی اشعری یک فرد خنگی بود که فریب خورد. نخیر! اگر خنگ بود که امام رضا علیه السلام نمی‌فرمودند بیزاری از ابوموسی اشعری و اتباع ابوموسی اشعری تا قیام قیامت جزو اسلام ناب محمدی است، «اَلْبَرَاءَةُ مِنْ أَهْلِ اَلاِسْتِيثَارِ وَ مِنْ أَبِي مُوسَى اَلْأَشْعَرِيِّ»،[6] بعد از توضیحاتی می‌فرمایند: «فَهُمْ كِلاَبُ أَهْلِ اَلنَّارِ».

به کسی که فریب خورده است که اینطور نمی‌گویند. آن زمانی که امام رضا علیه السلام این عبارت را راجع به آن ملعون فرموده است، نزدیک به صد و شصت سال است که از مرگ ابوموسی اشعری می‌گذرد. اینکه حضرت رضا صلوات الله علیه می‌فرمایند: «بیزاری از ابوموسی اشعری و اتباع ابوموسی اشعری که سگ‌های اهل جهنّم هستند، تا قیامت واجب است»، یعنی یک انحرافِ بَیِّن و یک استمرارِ انحراف رخ داده است.

ابوموسی اشعری فریب نخورده است…

کسی که بیش از حد احمق باشد!

کلاً هر کسی بیش از حد احمق است معمولاً نفوذی است. کسی بیش از حد احمق نیست، چه کسی خیلی احمق است؟ کسی که نفع می‌برد.

کامیون قاچاق می‌آید، پنج میلیون دلار قاچاق است، این شخص دو میلیارد تومان می‌گیرد و مانند گیج‌ها می‌گوید: بفرمایید!

یعنی درواقع دو میلیارد تومان گرفته است که گیج باشد.

هر کسی را که دیدید خیلی گیج است، مثلاً سیاستمداری که خیلی گیج است، بدانید یا خورده است، یا برده است، یا در جایی به او پیشنهادی داده‌اند، انسان بیخود خنگ نمی‌شود.

بعضی از رفتارهایی هم که بعضی‌ها برای تحریک مردم می‌کنند، من معتقد هستم که به احتمال زیاد مثلاً پنجاه سال بعد می‌بینید که اسنادی منتشر می‌شود که عدّه‌ای می‌خواستند کشور را به آشوب بکشانند که مدام پوست خربزه زیر پای بعضی‌ها انداختند. بیش از حد خنگ بودن طبیعی نیست، به نظر ما نفهمی عمدی است. ما ده جلسه راجع به این موضوع صحبت کرده‌ایم که در سایت خودمان با عنوان «نفهمی عمدی» منتشر شده است و در آنجا توضیح داده‌ایم که چه می‌شود که انسان‌ها عمداً نمی‌فهمند. برای این است که نفع دارد، رشوه گرفته است و دیگر نمی‌فهمد.

ابوموسی اشعری خنگ نبود.

دو مورد را عرض می‌کنم ببینید تا بگویم این عبدالله بن عمر که سال بعد لو داد چه کسی پشتِ زدنِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، بخاطر ترسو بودن و بی‌درایتی‌اش بود که لو داد. من جلسه گذشته گفتم که چه فتوایی داد، البته به حدی هم زرنگ بود، در عصر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این موضع خود را اعلام نکرد، بلکه سال بعد اعلام کرد. یعنی درواقع به شبهات دشمنان یزید پاسخ داد، آن‌ها می‌گفتند که یزید پسرِ پیامبر را کشته است، عبدالله بن عمر گفت: نه! هر کسی بیعت نکند، بزرگترین خیانت است و طبیعی است که حاکم مسلمین باید با خیانت‌ها درگیر شود.

کمااینکه بعضی‌ها هم این حرف را در مورد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها زده‌اند، چند نفر از فقهای بزرگِ حنفیّه، پدرجدهای طالبان این حرف را در مورد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها زده‌اند، که اگر زمان بود توضیح خواهم داد.

وگرنه اینطور نیست که بگویید این‌ها خنگ بودند.

آیا کسی بین امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و معاویه شک می‌کند؟

ابوموسی اشعری پدر زن عبدالله بن عمر است، مردم کوفه آنقدر خنگ نبودند که بگویند حق با علی است یا با معاویه.

فرض کنید می‌خواهند یک مرجع تقلید اعلم پیدا کنند، فرض کنید یک طرف آیت الله بهجت اعلی الله مقامه الشّریف است و یک طرف هم فرزندِ فلان زنِ بدکاره. مسلّماً اصلاً هیچ وقت این دو نفر کنار هم قرار نمی‌گیرند که شما بگویید آیا مرجع من آیت الله بهجت اعلی الله مقامه الشّریف باشد یا پسرِ فلان زنِ بدکاره.

اصلاً بین امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و معاویه فاصله کهکشانی وجود دارد. اوحده‌ای از زنان بنی امیه بود که کم شوهر داشته باشد، اصلاً جای این نبود که بگویند حق با کدام است، اصلاً واضح بود.

مردم کوفه به یک طمعی چنین غلطی کردند، اشاره می‌کنم که وقت زیاد گرفته نشود. اینطور نیست که بگویند جمل شد و جنگیدند، صفین شد و جنگیدند، ناگهان دچار شبهه شدند که حق با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است یا معاویه.

اصلاً امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چه ربطی به معاویه داشتند؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با آن نفرات قبلی ربط نداشتند، چه برسد به معاویه! سبقت اسلام، علم… بهترین یاران معاویه هم نگفته‌اند که معاویه سواد دینی داشت، آن طرف امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کسی است که حتّی عایشه و ابن مسعود هم می‌گویند «أعلم النّاس بالسنّة» است، عمر می‌گوید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در قضاوت از همه برتر است. می‌دانید که قضاوت یعنی فقاهت، یعنی عدالت، یعنی تیزهوشی. ابن مسعود می‌گفت در مدینه می‌گوییم که اعلم ما علی است!

این طرف علم… اصلاً از کلمات امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مشخص است، معجزات امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، شجاعت‌های جنگ‌های امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از بین رفته است، باید روز قیامت پرده‌ها کنار برود تا ما ببینیم، ولی بیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هنوز موجود است. جاحظ با آن همه دشمنی که دارد می‌گوید کنار جمله‌ی «قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ»[7] امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نباید جمله‌ی دیگری گفت.

معاویه و سه خلیفه قبل از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را بررسی کنید و ببینید آیا یک جمله‌ی حکیمانه پیدا می‌کنید؟

من یک جمله از آن‌ها بگویم؟ «يَا لَيتَنِي كُنتُ كَبشُ أهلِي»[8] ای کاش من گوسفند بودم، «يسَمِّنُونِي مَا بَدَا لَهُم» مرا چاق و پروار می‌کردم، وقتی میهمان می‌آمد «جَعَلُوا بَعضِي شِواءً وَبَعضِي قَدِيداً» قسمت‌هایی از من را کباب می‌کردند و با قسمت‌های دیگر من آبگوشت درست می‌کردند، «ثُمَّ أكِلُونِي، فَأخرِجُونِي عَذِرَةً» من را می‌خوردند و بعد من مانند مدفوع بیرون می‌آمدم «وَلَم أكُن بَشَراً» ولی بشر نبودم.

جملات امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم هست، مسیحیان فراوانی کتاب نوشته‌اند… ان شاء الله دعا کنید خدا کمک کند که بشود این کتاب را به فارسی و انگلیسی ترجمه کرد. چهارصد شاعر هندو در مدح امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شعر گفته‌اند.

آثار وجودیِ این طرف اصلاً روشن است، کلمات هست.

مسعودی می‌گوید بیش از چهارصد و هشتاد خطبه‌ی علی… همه‌ی نهج البلاغه 241 خطبه دارد که باید توجّه کرد مرحوم سیّد رضی اعلی الله مقامه الشّریف گفته است خطبه است، در حالی که سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه این مقدار از یک خطبه را آورده است، یعنی قسمتی از آن را آورده است، گاهی یک خطبه را سه قسمت کرده است و در سه جای مختلف آورده است و قسمتی از آن را هم نیاورده است، البته ایشان دلیل داشته‌اند، بخاطر اهدافی که داشته‌اند نمی‌خواستند همه‌ی مطالب را بیاورند. نهج البلاغه 241 خطبه ندارد، درمجموع نهج البلاغه شاید شصت خطبه نداشته باشد.

مسعودی سال 345 مرده است، یعنی قبل از اینکه سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه به دنیا بیاید، سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه 359 به دنیا آمده است. مسعودی می‌گوید بیش از 480 خطبه‌ی علی را مردم حفظ هستند و بین مردم تداول دارد و مردم به آن‌ها استناد می‌کنند.

مردم به کدام خطبه‌ی عمر استناد می‌کنند؟

آثار وجودی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه معلوم است، بعد بگویند ما بررسی کردیم تا ببینیم آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حق است یا معاویه؟

می‌دانید که بررسی هم هشت ماه طول کشید تا بگویند علی یا معاویه؟!

بعد شما می‌گویید: چقدر عجیب! الله اکبر!

اگر بررسی کنید اینطور بوده است، وقتی جنگ صورت گرفت، جنگ طولانی شد و زیاد کشته دادند.

این‌ها ابتدا رفتند و جنگیدند، مدام کشته دادند، از «بنی حمدان» که خیلی شیعیانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند، هشتصد کشته دادند، گفتند نسل ما منقرض شد، نسل عرب کنده شد.

عبارت خطبه 208 امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این است که حضرت فرمودند: همه چیز خوب پیش می‌رفت، «حَتَّى نَهِكَتْكُمُ الْحَرْبُ»[9] تا جنگ شما را خسته کرد.

این‌ها بریدند، کشته دادند، خسته شدند، در آن آخرین حمله جنگ چند روز طول کشید، خسته شدند، سلاح‌ها شکست، شمشیرها شکست، نیزه‌ها شکست، تیرها تمام شد، دیگر یکدیگر را گاز می‌گرفتند، دیگر حال نداشتند گاز بگیرند، بریدند. اینجا بود که مالک اشتر با عدّه‌ای در حال پیروز شدن بودند و به خیمه معاویه نزدیک شدند. آن شب اصلی که «لَیلَةُ الهَریر» نام دارد، اشعث سخنرانی کرد و گفت: نسل عرب کنده شد و ایرانی‌ها بر ما مسلّط خواهد شد، عجم بر ما مسلّط خواهد شد!

حال ببینید مثلاً این شخص در لشگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است!

وقتی از واژه «عرب» استفاده می‌کند، منظور او لشگریان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و معاویه است! می‌گوید عرب کشته شد و عجم بر ما مسلّط خواهد شد.

بعضی از عجم‌ها مسلمان هستند، اما یاران معاویه شبه‌نامسلمان هستند، ولی او با نگاه قبیله‌ای گفت.

گفت: چه کسی جواب زن‌های بیوه را می‌دهد؟ چه کسی می‌خواهد یتیمان کشته‌ها را جمع کند؟

درواقع دل‌ها را خالی کرد. این‌ها آنقدر خسته بودند، برای اینکه بریده‌اند برای عقب‌نشینی به دنبال بهانه هستند و لازم نیست بهانه خیلی منطقی باشد.

چرا «سلیمان صُرَد خُزاعی» به کربلا نیامد؟ آیا بهانه‌ی منطقی‌ای داشت؟ نه! وقتی انسان می‌خواهد فرار کند بهانه می‌آورد.

این‌ها دیدند دیگر حال جنگ ندارد، جنگ «کشته شدن» دارد، بعد هم اگر پیروز بشویم مگر چه می‌شود؟ باز امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌فرمایند نمی‌توانید زن‌های این‌ها را کنیز بگیرید، غنیمت هم نمی‌توانید بگیرید، به شهر خودتان برگردید و به کاسبی خودتان بپردازید. پس در نهایت پیروزی برای ما دنیای زیادی هم در پی نخواهد داشت.

یمنی‌ها، که اکثریت مطلق لشگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرب‌های یمنی ساکن کوفه هستند، این‌ها از هزاران سال قبل با عرب‌های حجازی و قریشی رقابت داشتند، حکومت خلفای قبل از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، هر سه نفر قریشی بودند، یمنی‌ها می‌گفتند کار کردنِ ما و خوردنِ آن‌ها! ما جنگ می‌کنیم و این‌ها شاه و خلیفه و استاندار و والی می‌شوند، چیزی به ما نمی‌رسد. وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمدند این‌ها خیلی از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حمایت کردند، چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ضدّقبیله‌گرایی بودند، پس به نفع این‌ها بود که خودشان را مظلوم می‌دیدند، ولی این‌ها زیاده‌خواه بودند، می‌گفتند علی به ما زیادی نمی‌دهد، به ما مانند بقیه می‌دهد، ما می‌خواهیم آن چند سالی که حقّمان خورده شده است جبران شود، مثلاً همه‌ی حکومت‌های استان‌ها را به ما بدهد، نه به انصار و قریشی‌ها و…

این‌ها زیاده‌خواه بودند و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اهل عدالت.

وقتی آن‌ها گفتند برویم و به قرآن تن بدهیم، این‌ها گفتند عجب فرصت خوبی است! شاید ما بتوانیم همه‌ی حکومت یا بعضی از حکومت را در این مذاکرات بگیریم. قبلاً هم تجربه‌ی این امر را داشتند، در سال آخر حکومت عثمان «سعید بن عاص» را از کوفه اخراج کردند و گفتند: زیر بار هیچ کسی نمی‌رویم، اگر عثمان ابوموسی اشعری را بگذارد ما قبول می‌کنیم، باید یک یمنی حاکم کوفه باشد، عثمان هم ابوموسی اشعری را گذاشت و این‌ها هم قبول کردند.

تنها استانداری را که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از کارگزاران عثمان به مدت شش ماه عزل نکرد همین ابوموسی اشعری بود، چرا؟ چون کوفیان می‌گفتند آخر کار عثمان خودمان او را وادار کردیم که ابوموسی را والی اینجا کند. لذا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شش ماه او را عزل نکردند. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه همه‌ی کارگزاران اصلی عثمان را عزل کردند بجز ابوموسی اشعری.

ابوموسی اشعری به نحوی نماز پیروزیِ زیاده‌خواهیِ یمنی‌ها در برابر حکومت‌ها بود، آدم محبوبی در شهر بود.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بر معاویه خیلی روشن بود، مردم کوفه می‌گفتند عثمان کافر بوده است که ما او را کشتیم.

جنگ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و معاویه بر سر چیست؟ بر سر ریخته شدن خون عثمان و عدم قصاص قاتلان.

مردم کوفه که اعتراضی نداشتند، اصلاً می‌گفتند ما کافر کشته‌ایم. یعنی به زبان هم می‌گفتند که عثمان کافر بود.

کسانی که می‌گفتند عثمان کافر بوده است، آیا باید بگویند بررسی کنیم تا ببینیم آن کسی که به دنبال خونخواهی عثمان است راست می‌گوید یا علی بن ابیطالب؟ نه! اما وقتی دیدند خیلی خسته شدند و کشته دادند و در نهایت هم اگر جنگ تمام بشود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمی‌گذارند این‌ها کنیز بگیرند و اجازه نمی‌دهند اموال آن‌ها را مصادره کنند، چون می‌فرمایند آن‌ها مسلمان هستند، دوباره باید به شهر خود برگردند و کار کنند. برای همین گفتند: حکمیت را قبول می‌کنیم، به شرطی که دو حَکَم قریشی نباشد، یعنی یک چیزی هم به ما برسد.

هشت ماه در «دومة الجندل» مذاکره کردند!

همه چیز روشن بود، آیا مثلاً می‌خواستند بگویند مادر معاویه پاکدامن است؟ همه چیز روشن بود، درواقع در حال بررسی این موضوع بودند که چکار می‌شود کرد. وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را وادار کردند قبول کنند، این‌ها گفتند دو طرف قریشی نباشد.

معاویه می‌گوید نماینده‌ی من عمروعاص است که عمروعاص قریشی است، پس تو حق نداری از قریش انتخاب کنی!

این چه منطقی است؟ خب به معاویه بگویید از قریش انتخاب نکند!

حضرت فرمودند: ابن عباس خوب است، شما او را قبول دارید و سواد هم دارد و فریب هم نمی‌خورد. گفتند: ابن عباس که هاشمی و قریشی است!

حضرت فرمودند: مالک اشتر!

درست است که مالک اشتر یمنی بود، ولی مالک اشتر مختصر شده‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود (البته با اشکالاتی، چون معصوم نبود)، گفتند: نه! مالک به غیر از دستور تو عمل نمی‌کند.

مسئله‌ی این‌ها که حق نبود که یک مذاکره کننده‌ی برجسته انتخاب کنند. مسئله‌ی این‌ها مانند کسی بود که رشوه می‌گیرد، گفتند: مالک مانند خود شماست. یعنی مالک که برخلاف عدالت عمل نمی‌کند. ابوموسی اشعری خوب است!

حال بروید و هر تاریخی که راجع به صفین است را نگاه کنید، از اینجا به بعد شما مدام ابلهی می‌بینید. ابله نبودند! به دنبال رشوه بودند.

گفتند ابوموسی اشعری خوب است! ابوموسی هم پدرزن عبدالله بن عمر است. همین را خلیفه می‌کنیم، یادگار خلیفه هم هست!

هشت ماه طول کشید تا ابوموسی مقدّمات را فراهم کند که عبدالله بن عمر را بعنوان خلیفه مسلمین معرّفی کند.

در یاد دارید که عرض کردم عبدالله بن عمر بی‌درایت بود که ریشه‌ی بی‌درایتی او سوءحافظه و ترس بود.

معاویه یک سخنرانی کرد که قسمتی از آن در صحیح بخاری آمده است، گفت: «مَنْ كَانَ يُرِيدُ أَنْ يَتَكَلَّمَ فِي هَذَا الأَمْرِ فَلْيُطْلِعْ لَنَا قَرْنَهُ»[10] اگر کسی طمع خلافت دارد خودش را به من نشان بدهد، «فَلَنَحْنُ أَحَقُّ بِهِ مِنْهُ وَمِنْ أَبِيهِ» من هم از خودش احق و شایسته‌تر و برتر هستم و هم از پدر او!

عبدالله بن عمر می‌گوید: خواستم جواب بدهم، ولی گفتم رها کن!

در بعضی از گزارش‌ها هم هست، آن زمانی که معاویه خواست سخنرانی کند، دو نفر کنار عبدالله بن عمر نشستند، خنجرشان را از زیر عبا به پهلوی عبدالله بن عمر زدند. عبدالله بن عمر هم ترسو بود، کلاً خاندانشان خیلی سابقه شجاعت آنچنانی ندارند. معاویه هم در آنجا تهدید کرد و گفت: هر کسی به دنبال حکومت است خودش را نشان بدهد. عبدالله بن عمر هم کنار زد.

عبدالله بن عمر را با دردسرهای فراوانی آوردند، او می‌ترسید، خواهر او را که همسر پیغمبر بود تهییج کردند… این هم در صحیح بخاری و هم در صحیح مسلم هست، گفت: به آنجا برو که مردم منتظر تو هستند. عبدالله بن عمر هم می‌دانست خطر دارد، برای همین با یک تهدید معاویه کنار کشید.

ابوموسی اشعری نتوانست آن کسی که می‌خواهد بالا بیاورد را بالا بیاورد، برای همین با معاویه کرد.

ابوموسی طرفِ مذاکره‌کننده‌ی سپاهِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، پس باید همیشه در شام منفور باشد. به او گفتند: تو با ما کنار بیا، کوفه را به یک پسر تو و بصره را هم به یک پسر تو می‌دهیم. او گفت: این خیلی روشن است که من با شما توافق کرده‌ام. به او گفتند: پس کار دیگری می‌کنیم. ما جنگِ باخته را با موضوعِ «حکمیّت» هشت ما معطل کردیم، کشور علی بهم ریخت، اگر تو فریب بخوری، فقط وضع حکمیّت بهم می‌ریزد، در نهایت می‌گویند تو خنگ هستی، ما پول خنگیِ تو را به تو می‌دهیم!

نام پسر ابوموسی اشعری «ابوبَرده» است، می‌گوید: ما هر وقت به شام می‌رفتیم، بدون اذن به درگاه سلطان وارد می‌شدیم! چرا؟ چون ابوموسی اشعری دستمزد خنگ بودن خود را گرفته بود.

این ابوموسی اشعری ادای ابله‌ها را درآورد، گفت: ابتدا من صحبت می‌کنم. من هر دو را عزل می‌کنم. عمروعاص هم گفت: من علی را عزل می‌کنم و معاویه را نصب می‌کنم. دعوا رخ داد، در ظاهر هم ابوموسی به عمروعاص فحش داد و مذاکرات بهم ریخت. برای اینکه مردم نگویند ابوموسی رشوه گرفته است، بلکه مردم بگویند با هم دعوا کردند.

هشت ماه فرصت بود که معاویه یاران خود را تجهیز کند و شکست قطعی نظامی را به برد تبدیل کند.

شما تصوّر کنید در بازی فوتبال یک تیمی هفت گل خورده است و دو گل زده است، در دقیقه 89 ناگهان بازی را متوقف کنند و بگویند دوباره از اول بازی کنید! این به نفع کیست؟ به نفع تیم بازنده است، چون روحیه تیم برنده نابود می‌شود، تیم بازنده این موضوع را یک غنیمت می‌بیند.

سپاه معاویه در حال شکست خوردن بود، هشت ماه تجهیز شدند و آماده‌ی جنگ شدند. یاران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم در مذاکرات شکست خورده بودند، چون مدام به دنبال یمن و قبیله و… بودند. ابوموسی اشعری هم نقشِ فریب خورده را بازی کرد!

همه‌ی این توضیحات را دادم که بگویم «عبدالله بن عمر» روی بی‌درایتی خود لو داد که جلسه بعد توضیح خواهم داد، قبلاً هم مانند سال بعد از کربلا لو داد «هر کسی مانند حسین بن علی در مقابل یزید بایستد بدترین گناه را کرده است و بزرگترین کبیره را مرتکب شده است».

مسئله‌ی قتل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حاصلِ پروتکل‌های حکومتیِ دستگاه خلافت بود که جلسه بعد توضیح خواهم داد.

چرا جامعه شایعات بر علیه امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را قبول می‌کرد؟

شکست امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در مقابل معاویه هم همینطور بود، اینکه شبه‌ی رشوه‌گرفتن به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه دادند و مردم باور کردند به این علّت بود که مردم کوفه در حکمیت، سابقه‌ی رشوه‌ی قبیله‌ای داشتند.

من همیشه اینطور می‌گویم که اگر کسی به زندان، قسمتِ جیب‌بُرها برود، هر کسی خیلی آداب اسلامی را رعایت کند و نماز خیلی مفصّلی بخواند، می‌گویند ببین می‌خواهد چه کسی را فریب بدهد!

چون خود مردم کوفه اهل رشوه بودند، جنگِ برده‌ی صفین را بخاطر اینکه یمنی‌ها حکومت را بدست بیاورند نابود کردند.

شبه‌ی اینکه «می‌گویند حسن بن علی می‌خواهد با پول کنار بکشد» را باور می‌کردند. آدمی که رشوه گرفته است زود باور می‌کند که همکارم هم مانند خودم هست.

چرا امام حسن مجتبی صلوات الله علیه غریب شد؟ برای دور شدن از اسلام حقیقی. بجای اینکه مردم اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را «اهل البیت» ببینند، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را مانند خودشان می‌دیدند، مردم چون خودشان رشوه می‌گرفتند و دزدی می‌کردند می‌گفتند نکند او هم این کار را کند.

هرچه امام حسن مجتبی صلوات الله علیه توضیح می‌دادند جامعه باور نمی‌کرد.

مردی که خائن است و چشم و دست او خائن به نوامیس مردم است، به همسر خود هم زود شک می‌کند. چون خود او مدام در حال خیانت کردن است.

این‌ها چون خودشان خائن بودند مدام به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم شک می‌کردند. برای همین شبهاتی که معاویه منتشر می‌کرد را باور می‌کردند و می‌گفتند حسن بن علی می‌خواهد حکومت را بفروشد!

این‌ها هم می‌ترسیدند عقب بمانند، زودتر از اینکه این اتفاق بیفتد می‌رفتند و معامله می‌کردند. به معاویه نامه زدند سر او را می‌خواهی یا او را زنده می‌خواهی؟ با چه قیمتی؟

شش ماه گذشت، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه با معاویه آتش‌بس امضاء کرد. آتش‌بسِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خدمات فراوانی دارد، اگر این آتش‌بس نبود هیچ چیزی از حقایق دین به ما نمی‌رسید.

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به مدینه بازگشتند.

یکی از تلخ‌ترین حوادث تاریخ این است، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بعد از اینکه در کوفه حاکم بودند، اسباب خود را جمع کردند و غریبانه به مدینه بازگشتند.

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه دیدند مردم در حال فراموش کردنِ «اهل البیت» هستند.

اگر مردم بیچاره و فقیر و بی‌پناه بشوند باید به چه کسی پناه ببرند؟ نمی‌دانستند.

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه دیدند این مردم که دین درست و حسابی هم ندارند… آدم‌ها بنده‌ی احسان و پول هستند، لذا امام حسن مجتبی صلوات الله علیه شروع کرد به کرامت کردن. این کرامت، سجیّه‌ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بود، اما برای هدایت بود، برای اینکه مردم درِ خانه‌ی اهل البیت سلام الله علیهم أجمعین را فراموش نکنند.

معاویه ملعون آنقدر بر علیه امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بدگویی کرده بود، طرف از شام به مدینه آمد که اصلاً به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فحش بدهد. آن شخص می‌گوید به مدینه آمدم و دیدم گوشه‌ای از شهر شلوغ است…

چهره‌ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه زیبا بود، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه شبیه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بودند…

می‌گوید: دیدم آقای زیبایی ایستاده است و اطراف او هم شلوغ است و در حال پول دادن به مردم است، پرسیدم: این شخص کیست؟ گفتند: این شخص حسن بن علی است. گفتم: اه! باز هم که دور این‌ها شلوغ است!

جلو رفتم و گفتم: آیا تو پسر ابوطالب هستی؟ با لبخند به من فرمود: پدرم پسرِ ابوطالب است. می‌گوید به او و پدر او جسارت کردم. اما با اینکه در چشم او و بلند فحش دادم، انگار اصلاً نشنید! فرمود: چهره‌ی تو جدید است، اهل مدینه نیستی… دست مرا گرفت و فرمود: تا در مدینه هستی میهمان من هستی، هر کاری هم که داشته باشی می‌گویم برای تو انجام بدهند!

در حالی در مسیر بودیم که به خانه‌ی او برویم، وقتی به خودم نگاه کردم دیدم برای من هیچ کسی محبوب‌تر از حسن بن علی نیست!

سیره‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین

امروز که جامعه ما به یکدیگر چنگ می‌کشند، مشکلِ محبّت است. سیره‌ی ائمه علیهم السلام بین ما گُم شده است، بسیاری از مسئولان ما فرصت‌های مهم را به تبلیغات و فروش اعتبار برای انتخاب می‌گذرانند. مردم کم دیده‌اند کسی پای کار مردم بایستد و انتخاباتی و تبلیغاتی فکر نکند.

مردم خوب هستند، مردم از دین خسته نشده‌اند، مردم از کاشانیِ دروغگو خسته شده‌اند.

والله اگر در جامعه‌ای یک هزارمِ سیره‌ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه اجراء بشوند مردم برای یکدیگر می‌میرند و یکدیگر را دوست می‌دارند.

این سیره‌ی تکراریِ ائمه علیهم السلام است.

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بخشیدند و بخشیدند، کاری کردند که دشمنان هم می‌گفتند امام حسن مجتبی صلوات الله علیه کریم است!

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به دوست و دشمن کَرَم کردند. امام سجّاد علیه السلام فرمودند: در مکه و مدینه حتّی بیست خانه هم ما را دوست ندارند!

امام سجّاد علیه السلام سه مرتبه همه‌ی اموال خود را به آن فقرایی که او را دوست نداشتند بخشیدند!

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به کسانی می‌بخشیدند که تعریف نمی‌کردند، بلکه امام حسن مجتبی صلوات الله علیه می‌دانستند این‌ها در دلشان نسبت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بغض دارند! ولی حضرت نمی‌خواستند این‌ها گرسنه باشند. امام پدر مهربان است. پدر و مادر برای بچه‌ی ناتوی خودشان هم غذا کنار می‌گذارند. کریم کریم است، کریم بی‌توقع کریم است. فقط به شیعیان خود نمی‌بخشیدند.

خطبه‌ی دلربای امام حسن مجتبی صلوات الله علیه

اوایل حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در مدینه بود، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چند ماه در مدینه بودند و بعد به کوفه رفتند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیمار شدند و در منزل بستری شدند. جمعه شد و باید کسی نماز جمعه می‌خواند. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: حسن جان! تو برو و خطبه بخوان.

دوست دارم این موضوع را تصویر کنید، دیده‌اید بزرگواری شهید می‌شود، فرزند او بزرگ می‌شود، مثلاً کارآفرین می‌شود، مجتهد می‌شود، خیّر اجتماعی می‌شود، نخبه‌ی کنکور می‌شود، ورزشکار المپیکی می‌شود. همه می‌گویند خدا پدر تو را رحمت کند، ای کاش بود و می‌دید.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: حسن جان! تو خطبه بخوان.

بسترِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نزدیک محل خطبه و پشت پرده انداختند.

خطبه خواندنِ خودِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چگونه است؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه امیرالبیان هستند!

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حضرت امّ سلمه سلام الله علیها پیغام دادند: امروز حتماً به مسجد برو، حسنم خطبه می‌خواند.

وقتی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خطبه خواند، وقتی از جایگاه آمد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: «بِأبِی أنتَ وَ اُمِّی» پدر و مادرم فدای تو!… به تعبیر من یعنی ای کاش مادرت بود و می‌دید…

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه دلِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را برده است، من در خاطر ندارم که جای دیگری کسی حرف زده باشد و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به او فرموده باشند «بِأبِی أنتَ وَ اُمِّی».

غدیر در سیره‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین

این مطلب را هم برای این عرض می‌کنم که ان شاء الله عدّه‌ای در این مجلس عهد کنند به عشق امام حسن مجتبی صلوات الله علیه روزانه مقداری برای غدیر کنار بگذارند.

شیخ طوسی اعلی الله مقامه الشّریف نقل می‌کند، سال 39 هم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کوفه بودند، هجدهم ذی الحجه (روز عید غدیر) جمعه بود، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خانه‌ی خود خطبه خواندند، وقتی خطبه تمام شد، وقتی شیعیان جمع شدند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: امروز نهار خانه‌ی حسنم هستیم.

شیخ طوسی اعلی الله مقامه الشّریف نوشته است: فقیر و غنی واردِ خانه‌ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه می‌شدند، با قابلمه بیرون می‌رفتند! یعنی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه غذا را با ظرف می‌دادند.

ما بی‌عُرضه هستیم که غدیر و سیره‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را معرّفی نکرده‌ایم. باید محورِ اجتماع و وحدت ما این‌ها باشد. چون من از سیره‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دور هستم، نه به آن امر تشویق می‌کنم و نه این امر را ترویج می‌کنم.

جناح‌ها مدام یقه‌ی یکدیگر را پاره می‌کنند، در این مناظرات انتخاباتی یقه‌ی یکدیگر را پاره می‌کنند.

باید سیره‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بین شیعیان باشد، ان شاء الله خدای متعال به همه‌ی ما کمک کند که به سیره‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برگردیم، وگرنه همه‌ی ما به خون این شهدا مدیون هستیم.

روضه و توسّل به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه

آن کسی که کریم است، هم در رفتار خود با مردم کریم است، با برده‌ها کریم است، با دشمنان کریم است، با خدا هم کریم است و کریمانه عبادت کرده است، مانند من نیست که دو رکعت نماز بخوانم و ده مرتبه منّت آن را به سر خدا بگذارم، انگار کاری برای خدا کرده‌ام.

جلسه گذشته اشاره کردم، همه‌ی پنج‌تن در لحظه‌ی شهادت غمگین بودند.

بدن مبارک امام حسن مجتبی صلوات الله علیه آب شده بود و نحیف شده بودند، امام حسین علیه السلام وارد شدند، وقتی سرِ مبارک امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را به دامان گرفتند امام حسن علیه السلام شروع کردند به گریه کردن.

امام حسین علیه السلام شیعه‌ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بودند، خیلی برای امام حسین علیه السلام سخت بود، عرض کرد: حسن جان! برای چه گریه می‌کنی؟

جواب اول امام حسن مجتبی صلوات الله علیه ادبِ عبادت بود، ادبِ مع الله بود، فرمودند: «لِحَولِ المُطَّلَع»، فارسیِ آن یعنی اینکه حسین جان! من نمی‌دانم آیا خدا مرا می‌پذیرید یا نه، نگران هستم…

گریه‌ی امام حسین علیه السلام شدّت گرفت…

این‌ها توضیحات من است، شما شش سال داشتید که مادرتان را کشتند، جدّ شما را کشتند، اموال خود را در راه خدا بخشیدید، به شما طعنه زدند، به ران مبارک شما خنجر زدند، این همه به شما جسارت کردند…

در یک نقل متأخّری هست که امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند: حسین جان! تو محبوب خدا هستی! دست خودت را به من بده تا من به تو توسّل کنم که خدا را بپذیرد…

خدایا! ما را جز درِ خانه‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به جای دیگری حواله نده.

خدایا! هیچ شیعه‌ای را محتاجِ غیر از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نگردان.

…بعد دوباره شروع کرد به گریه کردن، امام حسین علیه السلام عرض کرد: برادر! برای چه گریه می‌کنی؟

من عرض می‌کنم سرِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در دامانِ امام حسین علیه السلام بود… امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند: نگران تو هستم! اگر صورت تو در کربلا روی خاک بیفتد کسی نیست که سرِ تو را به دامان بگیرد…

همینکه امام حسین علیه السلام خواستند گریه کنند امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند: «لا یوم کیومک یا اباعبدالله»… پدرم هم نگران تو بود، مادرم هم نگران تو بود، همه‌ی ما لحظه‌ی رفتن نگران تو هستیم، مادرمان به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود:

ابكني و ابكِ لليتامي و لا تنس      قتيل العدا بطفٍّ العراقِ

حسین مرا فراموش نکن… همه‌ی ما می‌رویم، این تو هستی که آن لحظه استغاثه می‌کنی، کسی نیست، دشمن هلهله می‌کند، صورت تو روی خاک قرار می‌گیرد…

امام حسن علیه السلام شروع کردند به گریه کردن…

خواستند بدن پسر پیغمبر را ببرند تا با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم وداع کند، تیر انداختند… دوباره رفتند و کفن را تغییر دادند و بدن را به بقیع بردند…

حسین جان! برای شما بمیرم…

خودِ امام حسین علیه السلام قبر کند و داخل قبر رفت، صورت برادر را باز کرد و روی خاک گذاشت، نگاه کردند و دیدند شانه‌های مبارک حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌لرزد، فرمود: «فَلَيْسَ حَرِيباً مَنْ أُصِيبَ بِمَالِهِ»[11] غارت‌زده آن کسی نیست که اموال او را ببرند، «وَ لَكِنَّ مَنْ وَارَى أَخَاهُ حَرِيْبٌ» غارت‌زده من هستم که باید روی صورتی مانند صورت مثل ماهِ تو خاک بریزم…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] صحیح بخاری، جلد 3، صفحه 82 (حَدَّثَنَا الحُمَيْدِيُّ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ، حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ دِينَارٍ، قَالَ: أَخْبَرَنِي طَاوُسٌ، أَنَّهُ سَمِعَ ابْنَ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا، يَقُولُ: بَلَغَ عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ أَنَّ فُلاَنًا بَاعَ خَمْرًا، فَقَالَ: قَاتَلَ اللَّهُ فُلاَنًا، أَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «قَاتَلَ اللَّهُ اليَهُودَ حُرِّمَتْ عَلَيْهِمُ الشُّحُومُ، فَجَمَلُوهَا فَبَاعُوهَا»)

[5] صحیح مسلم، جلد 3، صفحه 1207 (حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ، وَزُهَيْرُ بْنُ حَرْبٍ، وَإِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، وَاللَّفْظُ لِأَبِي بَكْرٍ، قَالُوا: حَدَّثَنَا سُفْيَانُ بْنُ عُيَيْنَةَ، عَنْ عَمْرٍو، عَنْ طَاوُسٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: بَلَغَ عُمَرَ أَنَّ سَمُرَةَ بَاعَ خَمْرًا، فَقَالَ: قَاتَلَ اللهُ سَمُرَةَ، أَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لَعَنَ اللهُ الْيَهُودَ، حُرِّمَتْ عَلَيْهِمُ الشُّحُومُ، فَجَمَلُوهَا، فَبَاعُوهَا»)

[6] عيون أخبار الرضا عليه السلام ، جلد ۲ ، صفحه ۱۲۱ (عَنِ اِبْنِ عُبْدُوسٍ عَنِ اِبْنِ قُتَيْبَةَ عَنِ اَلْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ قَالَ: سَأَلَ اَلْمَأْمُونُ اَلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنْ يَكْتُبَ لَهُ مَحْضَ اَلْإِسْلاَمِ عَلَى إِيجَازٍ وَ اِخْتِصَارٍ فَكَتَبَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنَّ مَحْضَ اَلْإِسْلاَمِ شَهَادَةُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ إِلَهاً وَاحِداً أَحَداً صَمَداً قَيُّوماً سَمِيعاً بَصِيراً قَدِيراً قَدِيماً بَاقِياً عَالِماً لاَ يَجْهَلُ قَادِراً لاَ يَعْجِزُ غَنِيّاً لاَ يَحْتَاجُ عَدْلاً لاَ يَجُورُ وَ أَنَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ لاَ شِبْهَ لَهُ وَ لاَ ضِدَّ لَهُ وَ لاَ كُفْوَ لَهُ وَ أَنَّهُ اَلْمَقْصُودُ بِالْعِبَادَةِ وَ اَلدُّعَاءِ وَ اَلرَّغْبَةِ وَ اَلرَّهْبَةِ وَ أَنَّ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَمِينُهُ وَ صَفِيُّهُ وَ صَفْوَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ وَ سَيِّدُ اَلْمُرْسَلِينَ وَ خَاتَمُ اَلنَّبِيِّينَ وَ أَفْضَلُ اَلْعَالَمِينَ لاَ نَبِيَّ بَعْدَهُ وَ لاَ تَبْدِيلَ لِمِلَّتِهِ وَ لاَ تَغْيِيرَ لِشَرِيعَتِهِ وَ أَنَّ جَمِيعَ مَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ هُوَ اَلْحَقُّ اَلْمُبِينُ وَ اَلتَّصْدِيقُ بِهِ وَ بِجَمِيعِ مَنْ مَضَى قَبْلَهُ مِنْ رُسُلِ اَللَّهِ وَ أَنْبِيَائِهِ وَ حُجَجِهِ وَ اَلتَّصْدِيقُ بِكِتَابِهِ اَلصَّادِقِ اَلْعَزِيزِ اَلَّذِي لاٰ يَأْتِيهِ اَلْبٰاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاٰ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ  وَ أَنَّهُ اَلْمُهَيْمِنُ عَلَى اَلْكُتُبِ كُلِّهَا وَ أَنَّهُ حَقٌّ مِنْ فَاتِحَتِهِ إِلَى خَاتِمَتِهِ نُؤْمِنُ بِمُحْكَمِهِ وَ بِمُتَشَابِهِهِ وَ خَاصِّهِ وَ عَامِّهِ وَ وَعْدِهِ وَ وَعِيدِهِ وَ نَاسِخِهِ وَ مَنْسُوخِهِ وَ قِصَصِهِ وَ أَخْبَارِهِ لاَ يَقْدِرُ أَحَدٌ مِنَ اَلْمَخْلُوقِينَ أَنْ يَأْتِيَ بِمِثْلِهِ وَ أَنَّ اَلدَّلِيلَ بَعْدَهُ وَ اَلْحُجَّةَ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْقَائِمَ بِأَمْرِ اَلْمُسْلِمِينَ وَ اَلنَّاطِقَ عَنِ اَلْقُرْآنِ وَ اَلْعَالِمَ بِأَحْكَامِهِ أَخُوهُ وَ خَلِيفَتُهُ وَ وَصِيُّهُ وَ وَلِيُّهُ اَلَّذِي كَانَ مِنْهُ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ إِمَامُ اَلْمُتَّقِينَ وَ قَائِدُ اَلْغُرِّ اَلْمُحَجَّلِينَ وَ أَفْضَلُ اَلْوَصِيِّينَ وَ وَارِثُ عِلْمِ اَلنَّبِيِّينَ وَ اَلْمُرْسَلِينَ وَ بَعْدَهُ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ أَجْمَعِينَ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ زَيْنُ اَلْعَابِدِينَ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ بَاقِرُ عِلْمِ اَلنَّبِيِّينَ ثُمَّ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلصَّادِقُ وَارِثُ عِلْمِ اَلْوَصِيِّينَ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ اَلْكَاظِمُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى اَلرِّضَا ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ اَلْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ اَلْحُجَّةُ اَلْقَائِمُ اَلْمُنْتَظَرُ وَلَدُهُ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ وَ أَشْهَدُ لَهُمْ بِالْوَصِيَّةِ وَ اَلْإِمَامَةِ وَ أَنَّ اَلْأَرْضَ لاَ تَخْلُو مِنْ حُجَّةِ اَللَّهِ تَعَالَى عَلَى خَلْقِهِ فِي كُلِّ عَصْرٍ وَ أَوَانٍ وَ أَنَّهُمُ اَلْعُرْوَةُ اَلْوُثْقَى وَ أَئِمَّةُ اَلْهُدَى وَ اَلْحُجَّةُ عَلَى أَهْلِ اَلدُّنْيَا إِلَى أَنْ يَرِثَ اَللَّهُ اَلْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْهٰا  وَ أَنَّ كُلَّ مَنْ خَالَفَهُمْ ضَالٌّ مُضِلٌّ تَارِكٌ لِلْحَقِّ وَ اَلْهُدَى وَ أَنَّهُمُ اَلْمُعَبِّرُونَ عَنِ اَلْقُرْآنِ وَ اَلنَّاطِقُونَ عَنِ اَلرَّسُولِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِالْبَيَانِ مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْهُمْ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً وَ أَنَّ مِنْ دِينِهِمُ اَلْوَرَعَ وَ اَلْعِفَّةَ وَ اَلصِّدْقَ وَ سَاقَ إِلَى قَوْلِهِ وَ حُبُّ أَوْلِيَاءِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَاجِبٌ وَ كَذَلِكَ بُغْضُ أَعْدَاءِ اَللَّهِ وَ اَلْبَرَاءَةُ مِنْهُمْ وَ مِنْ أَئِمَّتِهِمْ إِلَى قَوْلِهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ أَنَّ أَفْعَالَ اَلْعِبَادِ مَخْلُوقَةٌ لِلَّهِ تَعَالَى خَلْقَ تَقْدِيرٍ لاَ خَلْقَ تَكْوِينٍ وَ اَللّٰهُ خٰالِقُ كُلِّ شَيْءٍ  وَ لاَ يَقُولُ بِالْجَبْرِ وَ اَلتَّفْوِيضِ وَ لاَ يَأْخُذُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اَلْبَرِيءَ بِالسَّقِيمِ وَ لاَ يُعَذِّبُ اَللَّهُ تَعَالَى اَلْأَطْفَالَ بِذُنُوبِ اَلْآبَاءِ وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ  وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعىٰ  وَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَعْفُوَ وَ يَتَفَضَّلَ وَ لاَ يَجُورَ وَ لاَ يَظْلِمَ لِأَنَّهُ تَعَالَى مُنَزَّهٌ عَنْ ذَلِكَ وَ لاَ يَفْرِضُ اَللَّهُ طَاعَةَ مَنْ يَعْلَمُ أَنَّهُ يُضِلُّهُمْ وَ يُغْوِيهِمْ وَ لاَ يَخْتَارُ لِرِسَالَتِهِ وَ لاَ يَصْطَفِي مِنْ عِبَادِهِ مَنْ يَعْلَمُ أَنَّهُ يَكْفُرُ بِهِ وَ بِعِبَادَتِهِ وَ يَعْبُدُ اَلشَّيْطَانَ دُونَهُ وَ أَنَّ اَلْإِسْلاَمَ غَيْرُ اَلْإِيمَانِ وَ كُلُّ مُؤْمِنٍ مُسْلِمٌ وَ لَيْسَ كُلُّ مُسْلِمٍ بِمُؤْمِنٍ وَ لاَ يَسْرِقُ اَلسَّارِقُ حِينَ يَسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لاَ يَزْنِي اَلزَّانِي حِينَ يَزْنِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ أَصْحَابُ اَلْحُدُودِ مُسْلِمُونَ لاَ مُؤْمِنُونَ وَ لاَ كَافِرُونَ وَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لاَ يُدْخِلُ اَلنَّارَ مُؤْمِناً وَ قَدْ وَعَدَهُ اَلْجَنَّةَ وَ لاَ يُخْرِجُ مِنَ اَلنَّارِ كَافِراً وَ قَدْ أَوْعَدَهُ اَلنَّارَ وَ اَلْخُلُودَ فِيهَا وَ لاٰ يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِكَ لِمَنْ يَشٰاءُ  وَ مُذْنِبُو أَهْلِ اَلتَّوْحِيدِ يُدْخَلُونَ فِي اَلنَّارِ وَ يُخْرَجُونَ مِنْهَا وَ اَلشَّفَاعَةُ جَائِزَةٌ لَهُمْ وَ إِنَّ اَلدَّارَ اَلْيَوْمَ دَارُ تَقِيَّةٍ وَ هِيَ دَارُ اَلْإِسْلاَمِ لاَ دَارُ كُفْرٍ وَ لاَ دَارُ إِيمَانٍ وَ اَلْإِيمَانُ هُوَ أَدَاءُ اَلْأَمَانَةِ وَ اِجْتِنَابُ جَمِيعِ اَلْكَبَائِرِ وَ هُوَ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ إِلَى أَنْ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ تُؤْمِنُ بِعَذَابِ اَلْقَبْرِ وَ مُنْكَرٍ وَ نَكِيرٍ وَ اَلْبَعْثِ بَعْدَ اَلْمَوْتِ وَ اَلْمِيزَانِ وَ اَلصِّرَاطِ وَ اَلْبَرَاءَةُ مِنَ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا آلَ مُحَمَّدٍ وَ هَمُّوا بِإِخْرَاجِهِمْ وَ سَنُّوا ظُلْمَهُمْ وَ غَيَّرُوا سُنَّةَ نَبِيِّهِمْ وَ اَلْبَرَاءَةُ مِنَ اَلنَّاكِثِينَ وَ اَلْقَاسِطِينَ وَ اَلْمَارِقِينَ اَلَّذِينَ هَتَكُوا حِجَابَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ نَكَثُوا بَيْعَةَ إِمَامِهِمْ وَ أَخْرَجُوا اَلْمَرْأَةَ وَ حَارَبُوا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قَتَلُوا اَلشِّيعَةَ رَحْمَةُ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ وَاجِبَةٌ وَ اَلْبَرَاءَةُ مِمَّنْ نَفَى اَلْأَخْيَارَ وَ شَرَّدَهُمْ وَ آوَى اَلطُّرَدَاءَ اَللُّعَنَاءَ وَ جَعَلَ اَلْأَمْوَالَ دُونَهُ بَيْنَ اَلْأَغْنِيَاءِ وَ اِسْتَعْمَلَ اَلسُّفَهَاءَ مِثْلَ مُعَاوِيَةَ وَ عَمْرَو بْنَ اَلْعَاصِ لَعِينَيْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اَلْبَرَاءَةُ مِنْ أَشْيَاعِهِمُ اَلَّذِينَ حَارَبُوا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قَتَلُوا اَلْأَنْصَارَ وَ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ أَهْلَ اَلْفَضْلِ وَ اَلصَّلاَحِ مِنَ اَلسَّابِقِينَ وَ اَلْبَرَاءَةُ مِنْ أَهْلِ اَلاِسْتِيثَارِ وَ مِنْ أَبِي مُوسَى اَلْأَشْعَرِيِّ وَ أَهْلِ وَلاَيَتِهِ اَلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً `أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِ رَبِّهِمْ  بِوَلاَيَةِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ لِقٰائِهِ  كَفَرُوا بِأَنْ لَقُوا اَللَّهَ بِغَيْرِ إِمَامَتِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فَلاٰ نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ وَزْناً  فَهُمْ كِلاَبُ أَهْلِ اَلنَّارِ وَ اَلْبَرَاءَةُ مِنَ اَلْأَنْصَابِ وَ اَلْأَزْلاَمِ أَئِمَّةِ اَلضَّلاَلِ وَ قَادَةِ اَلْجَوْرِ كُلِّهِمْ أَوَّلِهِمْ وَ آخِرِهِمْ وَ اَلْبَرَاءَةُ مِنْ أَشْبَاهِ عَاقِرِي اَلنَّاقَةِ أَشْقِيَاءِ اَلْأَوَّلِينَ وَ اَلْآخِرِينَ وَ مِمَّنْ يَتَوَلاَّهُمْ وَ اَلْوَلاَيَةُ لِأَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ اَلَّذِينَ مَضَوْا عَلَى مِنْهَاجِ نَبِيِّهِمْ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ لَمْ يُغَيِّرُوا وَ لَمْ يُبَدِّلُوا مِثْلَ سَلْمَانَ اَلْفَارِسِيِّ وَ أَبِي ذَرٍّ اَلْغِفَارِيِّ وَ اَلْمِقْدَادِ بْنِ اَلْأَسْوَدِ وَ عَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ وَ حُذَيْفَةَ بْنِ اَلْيَمَانِ وَ أَبِي اَلْهَيْثَمِ اَلتَّيِّهَانِ وَ سَهْلِ بْنِ حُنَيْفٍ وَ عُبَادَةَ بْنِ اَلصَّامِتِ وَ أَبِي أَيُّوبَ اَلْأَنْصَارِيِّ وَ خُزَيْمَةَ بْنِ ثَابِتٍ ذِي اَلشَّهَادَتَيْنِ وَ أَبِي سَعِيدٍ اَلْخُدْرِيِّ وَ أَمْثَالِهِمْ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُمْ وَ اَلْوَلاَيَةُ لِأَتْبَاعِهِمْ وَ أَشْيَاعِهِمْ وَ اَلْمُهْتَدِينَ بِهُدَاهُمْ وَ لِلسَّالِكِينَ مِنْهَاجَهُمْ رِضْوَانُ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ وَ رَحْمَتُهُ إِلَى آخِرِ اَلْخَبَرِ اَلطَّوِيلِ .)

[7] نهج البلاغه، حکمت 81

[8] حياة الصحابة ، جلد 2 ، صفحه 352 (قال عمر: يا ليتني كنت كبش أهلي، يسمِّنوني ما بدا لهم، حتى إذا كنت أسمن ما أكون زارهم بعض من يحبون، فجعلوا بعضي شِواء وبعضي قديداً، ثم أكلوني، فأخرجوني عَذِرَةً، ولم أكن بشراً)

[9] نهج البلاغه، خطبه 208 (أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّهُ لَمْ يَزَلْ أَمْرِي مَعَكُمْ عَلَى مَا أُحِبُّ حَتَّى نَهِكَتْكُمُ الْحَرْبُ، وَ قَدْ وَ اللَّهِ أَخَذَتْ مِنْكُمْ وَ تَرَكَتْ وَ هِيَ لِعَدُوِّكُمْ أَنْهَكُ. لَقَدْ كُنْتُ أَمْسِ أَمِيراً، فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَأْمُوراً؛ وَ كُنْتُ أَمْسِ نَاهِياً، فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَنْهِيّاً؛ وَ قَدْ أَحْبَبْتُمُ الْبَقَاءَ، وَ لَيْسَ لِي أَنْ أَحْمِلَكُمْ عَلَى مَا تَكْرَهُون.)

[10] صحیح بخاری، جلد 5، صفحه 110 (حَدَّثَنِي إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُوسَى، أَخْبَرَنَا هِشَامٌ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ سَالِمٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ، قَالَ: وَأَخْبَرَنِي ابْنُ طَاوُسٍ، عَنْ عِكْرِمَةَ بْنِ خَالِدٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ، قَالَ: ” دَخَلْتُ عَلَى حَفْصَةَ وَنَسْوَاتُهَا تَنْطُفُ، قُلْتُ: قَدْ كَانَ مِنْ أَمْرِ النَّاسِ مَا تَرَيْنَ، فَلَمْ يُجْعَلْ لِي مِنَ الأَمْرِ شَيْءٌ، فَقَالَتْ: الحَقْ فَإِنَّهُمْ يَنْتَظِرُونَكَ، وَأَخْشَى أَنْ يَكُونَ فِي احْتِبَاسِكَ عَنْهُمْ فُرْقَةٌ، فَلَمْ تَدَعْهُ حَتَّى ذَهَبَ، فَلَمَّا تَفَرَّقَ النَّاسُ خَطَبَ مُعَاوِيَةُ قَالَ: مَنْ كَانَ يُرِيدُ أَنْ يَتَكَلَّمَ فِي هَذَا الأَمْرِ فَلْيُطْلِعْ لَنَا قَرْنَهُ، فَلَنَحْنُ أَحَقُّ بِهِ مِنْهُ وَمِنْ أَبِيهِ، قَالَ حَبِيبُ بْنُ مَسْلَمَةَ: فَهَلَّا أَجَبْتَهُ؟ قَالَ عَبْدُ اللَّهِ: فَحَلَلْتُ حُبْوَتِي، وَهَمَمْتُ أَنْ أَقُولَ: أَحَقُّ بِهَذَا الأَمْرِ مِنْكَ مَنْ قَاتَلَكَ وَأَبَاكَ عَلَى الإِسْلاَمِ، فَخَشِيتُ أَنْ أَقُولَ كَلِمَةً تُفَرِّقُ بَيْنَ الجَمْعِ، وَتَسْفِكُ الدَّمَ، وَيُحْمَلُ عَنِّي غَيْرُ ذَلِكَ، فَذَكَرْتُ مَا أَعَدَّ اللَّهُ فِي الجِنَانِ، قَالَ حَبِيبٌ: حُفِظْتَ وَعُصِمْتَ ” قَالَ مَحْمُودٌ، عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ وَنَوْسَاتُهَا)

[11] المناقب ، جلد ۴ ، صفحه ۴۵