«محبّت» علامتِ تشیّع

حجت الاسلام کاشانی روز پنجشنبه مورخ 4  اسفندماه 1401 به مناسبت شب ولادت امام حسین علیه السلام در آستان مقدّس امامزاده صالح بن موسی الکاظم علیهما السلام تجریش به سخنرانی با موضوع “«محبّت» علامتِ تشیّع” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

اینکه ما چه چیزی را می‌دانیم یا چه چیزی را نمی‌دانیم، برای این نیست که آن چیزی که ما می‌دانیم خیلی مهم است، یا آن چیزی که نمی‌دانیم خیلی بی اهمیّت است.

بعضی از رسانه‌ها خواسته‌اند که ما عدّه‌ای از موضوعات را بدانیم، یا عدّه‌ای از موضوعات را ندانیم، ما هم مطالبه‌گر نبوده‌ایم که بدانیم.

این «شهرت چگونه ساخته می‌شود» یک بحث مهم تاریخ‌نگاری است، شهرت یعنی همینکه ناگهان فردا خبر می‌آید که فلانی که نقش اول فلان را داشته است، فلان صحبت را کرده است؛ سپس همین موضوع در همه‌ی خبرگزاری‌ها منتشر می‌شود. چرا؟ چون سیاست و چیزهای دیگری مهم است، نه فرهنگ.

اینکه شیعه چه علاماتی دارد، شما چند علامت را می‌دانید، این بدین معنا که این پنج علامت، مهم‌ترین علامات شیعه است نیست، بعضی از آن‌ها از این جنس است. آن پنج علامت که در ذهن شما هست بخاطر یک روایت است. اما روایات دیگری، موضوعات دیگری را هم بیان کرده‌اند که بعضی از مواردی که بیان نموده‌اند از آن پنج علامت مهمتر است.

شیعه علامت دارد، اگر شما در خیابان رفتید باید از کجا تشخیص بدهید که کسی شیعه است؟ این موضوع علاماتی دارد.

مثلاً در آن روایتی که منسوب به امام حسن عسکری صلوات الله علیه است، انگشتر دست راست داشتن جزو علامت‌هاست، بلند «بسم الله» گفتن هم جزو علامت‌هاست، و باقی موارد.

شیعیان علامات دیگری هم دارند.

«عبادت زیاد» یکی از علامت‌های شیعه است

نوکر عبیدالله زیاد لعنت الله علیهما می‌خواست ردّ حضرت مسلم علیه السلام را بگیرد. این نوکر شامی بود و اهل کوفه نبود و کوفه را نمی‌شناخت. باید چطور راه را پیدا می‌کرد و چه کسی را پیدا می‌کرد که بفهمد حضرت مسلم علیه السلام کجا هستند؟ همه‌ی آدم‌ها هم ظاهراً شبیه یکدیگر هستند.

این «انگشتر به دست راست کردن» هم برای بعد از این است که اجتماع شیعه پیدا شد، آن زمان اجتماع شیعه چنین علامت‌های روشنی هم نداشت که مثلاً بلند بسم الله بگویند، اگر می‌فهمیدند چه کسی شیعه است که او را اذیت می‌کردند.

این نوکر به مسجد کوفه رفت و همینطور مردم را تماشا کرد، مسجد کوفه بزرگ بود، ظرفیت مسجد کوفه صد هزار نفر بود، چون لشگر در آنجا جمع می‌شد. همینطور که این نوکر نگاه می‌کرد دید پیرمردی در گوشه‌ای همینطور نماز می‌خواند، رفت و آمد و دید این شخص هنوز در قنوت است، گفت این شخص حتماً شیعه است که اینقدر نماز می‌خواند!

یعنی یکی از علامت‌هایی که شیعه لو می‌رفت، عبادت زیاد بود.

آن شخصی که لو رفت حضرت مسلم بن عوسجه سلام الله علیه بود، ایشان بخاطر نماز زیاد لو رفت، گفت حتماً او شیعه است، رد ایشان را زد.

یاران معاویه را چطور می‌شناختند؟ یاران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را چطور می‌شناختند؟

معاویه ملعون یک پسردایی داشت، معاویه به او گفت: فلان فلان شده! تو پسردایی من هستی اما شیعه‌ی علی شده‌ای؟ برای چه؟ گفت: برای اینکه من لشگر تو و لشگر او را دیدم، در لشگر علی همه آدم‌حسابیِ اهل روزه و نماز و عبادت و ذکر و انفاق و مهاجر و انصار هستند، در سپاه تو هم هرچه ناپاک‌زاده‌ی فلان فلان شده است هم جمع شده‌اند!

مهم‌تر از اینکه کسی انگشتر به دست راست خود کند، که البته این هم مهم است و علامت است و مستحب هم هست، آن علامت‌هایی است که به ساختار شخصیت انسان‌ها ربط دارد. آن‌ها مهم‌تر است.

سرطان معنویت

اگر من با نماز خواندن حال نمی‌کنم، مانند یک انسان سرطانی باید خودم را به دکتر نشان بدهم.

اگر شما را به جایی ببرند که بهترین غذاهای دنیا را دارد و شما میل به خوردن ندارید، این علامت بیماری است. زمانی هست که شما میل دارید اما می‌خواهید رژیم بگیرید و چیزی میل نمی‌کنید، اما زمانی میل هم ندارید. در اینصورت حتماً پزشک می‌گوید که شما ایراد دارید.

یکی از دوستان ما که سرطان گوارش داشت…

ان شاء الله خدای متعال امشب همه‌ی بیماران را به برکت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و فرزند حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه شفاء بدهد.

از کجا فهمیدند که سرطان او پیشرفت کرده است؟ از اینکه مدّتی میل به غذا خوردن نداشت.

حال اگر من میل به عبادت ندارم…

الآن همینجا که ما هستیم، اگر به ما بگویند حضرت صالح بن موسی علیه السلام از ضریح بیرون آمده است و می‌فرماید بیایید مرا ملاقات کنید، دیگر کسی صبر نمی‌کند ببیند من چه می‌گویم، همه به سمت ایشان می‌روند. حال بالاتر، اگر بگویند حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه هم تشریف آورده‌اند، دیگر می‌گویید اصلاً کاشانی کیست؟

اگر کسی شیعه باشد و اینجا بنشیند و بگوید الآن حوصله‌ی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را ندارم، شما چه می‌فهمید؟

اگر کسی حوصله‌ی خدای حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه را ندارد، سرطان معنویت دارد.

خدایا! امشب ما را به برکت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شفاء بده و حلاوت عبادت را به ما بچشان.

باید یک عمر منّت بکشیم که بایستیم و یک مرتبه «الله اکبر» بگوییم.

اگر کسی برود و حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را ببیند، آیا منّت می‌گذارد؟ نه! منّت هم می‌کشد. بعد منِ بدبخت حال ندارم مقابل خالقِ حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه بایستم. این علامتِ سرطان معنویت است. خوب است که انسان بفهمد که حداقل خودش را درمان کند.

ان شاء الله خدای متعال ما را جزو کسانی قرار بدهد که اقامه‌کننده‌ی نماز هستیم.

شیعه علاماتی دارد، یکی از آن‌ها این است که اگر فرصت بدست بیاورد نماز می‌خواند.

شیعه جنگ را شروع نمی‌کند

می‌خواهیم راجع به علامتی از علامات تشیّع با یکدیگر صحبت کنیم.

یکی از علامت‌های تشیّع «مرام و محبّت» است.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دستورالعملی داشتند که هر کسی را می‌خواستند به جنگ بفرستند، این موضوع را بخشنامه می‌کردند و اول تأکید می‌کردند. بعد هم وقتی طرف می‌خواست گزارش بدهد اول بایستی این موضوع را مشخص می‌کرد که عمل کرده است یا نه، آن هم این بود که «ما شروع‌کننده‌ی جنگ نیستیم».

اگر شیعه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را هزار مرتبه وادار کنند که بین ظالم شدن و مظلوم شدن انتخاب کند، هر هزار مرتبه مظلوم شدن را انتخاب می‌کند و هیچوقت ظالم نمی‌شود.

حتّی کسانی که می‌رفتند و جایی را اشغال می‌کردند و آدم می‌کشتند و به زنان جسارت می‌کردند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گروهی را می‌فرستادند که بروند و با این‌ها بجنگند، وقتی این‌ها را می‌فرستادند با آن‌ها بجنگند هم می‌فرمودند که شما شروع‌کننده نباشید، بروید و نصیحت کنید و بگویید مجرمین و قاتلین را تحویل بدهند که دادگاهی کنیم. تا زمانی که آن‌ها جنگ را شروع نکردند، شما شروع نکنید.

طلحه و زبیر و عایشه در ماجرای جمل نزدیک به هزار نفر را در بصره کشته بودند، وقتی سپاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به نزدیکی بصره رسید، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند جوانی برود و قرآن بخواند، آن‌ها به او تیر بزنند که شهید شود. چرا؟ چون ما نمی‌خواهیم شروع‌کننده باشیم.

اینکه طرف سرِ چهارراه می‌گوید آن کسی برنده است که مُشت اول را می‌زند، شیعه نیست، ولو اینکه شهادتین بگوید و کنار آن هم «أشهدُ أنَّ عَلیاً وَلِی الله» بگوید. شیعه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مُشتِ اول را نمی‌زند، مُشت اول را می‌خورد. این موضوع برای ضعیف بودن نیست، اتفاقاً چون قوی است مُشت اول را می‌خورد. یک مُشت هم می‌خورد که بگوید ما شروع‌کننده نیستیم.

فرمانده‌ی هر کدام از سپاهیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که به حضرت نامه می‌نوشتند، می‌نوشتند که ما به دستور و سیره‌ی شما عمل کردیم، یعنی ما جنگ را شروع نکردیم.

یعنی این موضوع برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مهم بوده است.

این موضوع باعث شد که شیعیان یک علامت پیدا کردند، که این‌ها در هیچ جنگی شروع‌کننده نبودند.

این موضوع حتّی بین داش‌مشتی‌های شیعه هم رواج پیدا کرد. قُدمای مورّخین مانند «جاحظ» با همه‌ی پلیدی که علیه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت‌ها کرده است، در تاریخ نوشته‌اند که فلانی با اینکه خیلی قوی‌هیکل هم بود شیعه بود، تا زمانی که مُشت اول را نمی‌خورد، دعوا را شروع نمی‌کرد!

این موضوع در زندگی‌های ما چگونه است؟ زن و شوهرها که با یکدیگر جنگ ندارند، پدرزن و مادرزن و پدرشوهر و مادرشوهر و رفیق و همسایه که با یکدیگر جنگ ندارند، این موضوع خیلی مهم است که شیعه شروع نمی‌کند، اگر شیعه شروع کند گویی که شهادت به ولایت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نقض کرده است، یعنی یک علامت را نقض کرده است؛ البته توجه کنید که ما به کسی نسبت کافر و غیرشیعه و… نمی‌دهیم، ولی او باید بداند که این کار بزرگ است.

نقل داستانی از شاه اسماعیل صفوی

به شاه اسماعیل صفوی گفتند که این عثمانی‌ها (ترکیه امروزی) نامردی کرده‌اند و از انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها توپ گرفته‌اند، فردا صبح که ما شمشیر به دست هستیم، آن‌ها توپ در می‌کنند، اگر یک توپ بزنند ما شکست می‌خوریم. اجازه بدهید ما شبانه حمله کنیم، در اینصورت توپخانه‌ها را می‌زنیم.

شاه اسماعیل صفوی که نه مرجع تقلید است، نه استاد اخلاق است، می‌گوید: پناه بر خدا! ما شیعه‌ی علی هستیم، ما نامردی نمی‌کنیم، ما جنگ را شروع نمی‌کنیم. فردا می‌جنگیم و شکست می‌خوریم اما آبروی مرام علی را نمی‌بریم.

آن‌ها نامردی کردند و شاه اسماعیل صفوی در چالدران شکست هم خورد. آن‌ها توپ و تفنگ داشتند و این‌ها فقط شمشیر. ولی شاه اسماعیل صفوی حاضر نشد این کار را کند، گفت این جنگ جنگی است که آن‌ها گفته‌اند جنگِ شیعه و سنّی است، من بعنوان شاهی که پرچم شیعه بدست دارم، مرام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را زیر پای خود نمی‌گذارم، ولو اینکه شکست بخورم و کشته شوم.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه؛ امامِ مهربانی

این یک علامت است.

علامت شیعه مروّت و محبّت است، آن هم یک نتیجه دارد که این است که ابن ابی الحدید می‌گوید چون امام شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، انسان‌های مهربانی هستند، تجربه این موضوع را ثابت کرده است، چون فلانی امام دیگران است که خیلی هم بداخلاق و خشن بوده است، آن‌ها هم بداخلاق و خشن هستند.

علامت تشیّع «مهربانی» است و علامت دیگری… او بداخلاق بود، او خانم‌ها را کتک می‌زد، تاریخ می‌گوید آنقدر همسر خودش را کتک می‌زد که خودش خسته می‌شد! آنقدر می‌زد که می‌کشت!

امام صادق علیه السلام از قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نقل کرده‌اند که «فَزَيَّنَ اَللَّهُ بِهِ اَلْمَحَافِلَ»،[4] و این موضوع محسوس است، اگر نام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در محفلی ببرید زینتِ مجلس است. خدای متعال به برکت نام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مجالس را زینت داده است و حال مجلس تغییر می‌کند.

اگر الآن شما ساعت 3بامداد مرا ببینید که در خیابان هستم می‌پرسید چه اتفاقی افتاده است؟

در مناطق گرمسیر ساعت 3 ظهر اینطور است. اگر ظهر تابستان در کوفه باشید می‌بینید که هیچ کسی در خیابان نیست.

«سعید بن قیس همدانی» از یاران درجه یک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، می‌گوید ظهری که خیلی گرم بود دیدم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کنار دیواری ایستاده‌اند و از عرق خیس شده‌اند. جلو دویدم و عرض کردم: چه اتفاقی افتاده است؟ حضرت فرمودند: از دارالحکومه فاصله گرفته‌ام تا ببینم آیا کسی گرفتاری‌ای ندارد که من گرفتاری او را حل کنم؟

«أَنَا مَلْجَأُ كُلِّ ضَعِيفٍ»[5] من پناهگاه هر ضعیفی هستم، «وَ مَأْمَنُ كُلِّ خَائِفٍ» هر کسی بترسد، من امنیت و کهف و پناهگاه هستم، «أَنَا أَبُو اَلْيَتَامَى» من پدرِ یتیمان هستم، «أَنَا زَوْجُ اَلْأَرَامِلِ» بیوه‌زنان مرا مانند شوهرشان حساب کنند، از این جهت که خانم به همسر خود می‌گوید فلان چیز را در خانه نداریم، طوری از من درخواست کنند که انگار وظیفه‌ی من است.

«سعید بن قیس همدانی» می‌گوید همینطور که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از عرق خیس شده بودند، خانمی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را شناخت و جلو دوید و صدا زد: یا امیرالمؤمنین! شوهرم مرا از خانه بیرون کرده است و من می‌ترسم.

این موضوع واقعاً از عجایب است، آدمی که شغل او سلاخی است و روزانه مثلاً صد گوسفند را ذبح می‌کند، این کار برای او مانند آب خوردن است.

به آقایی که در صفین از یک شب تا صبح پانصد نفر را به درک واصل کرده بود بگویند مردی با زن خودش دعوا کرده است!

قاعدتاً این آدم نباید احساساتی باشد…

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به آن زن فرمودند: الآن هوا خیلی گرم است، بیا تا به دارالحکومه برویم تا فالوده‌ای به شما بدهند که حال شما کمی بهتر شود، کمی دیرتر می‌رویم.

آن زن عرض کرد: آقا جان! همسرم عصبانی است، اگر من دیر بروم بیشتر عصبانی می‌شود.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با غمی سرِ مبارک خود را پایین انداختند… چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بابای شیعیان هستند، انگار که به پدری بگویید که فرزند تو غلطی کرده است… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سرِ مبارک خود را پایین انداختند و با ناراحتی از کارِ بدِ آن مرد راه افتاد.

هنگامی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه درِ خانه‌ی او را زد، شوهرِ او امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نشناخت، خواست به همسرِ خود مُشتی بزند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جلو آمدند و مشتِ او به سینه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اصابت کرد.

همسایه‌ها جلو آمدند و گفتند: این شخص امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است!

شوهرِ او به پای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه افتاد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه او را بلند کردند. آن مرد عرض کرد: آقا جان! غلط کردم!

حضرت فرمودند: اگر دیگر بداخلاقی نکنی تو را می‌بخشم.

حضرت به آن زن هم فرمودند: شوهرت را عصبانی نکن.

سپس امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شمشیر خود را غلاف کردند!

شما مهربانی را ببینید، زنی از شوهرِ خودش بی‌پناه شده است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای او شمشیر کشیدند!

این همان آقایی است که به امرِ خدا برای دفاع از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها شمشیر نکشیدند!

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین مهربان هستند، علامتِ تشیّع «مهربانی» است، اینکه ما امروز مدام قیمت دلار را بررسی می‌کنیم… وای بحال مسئولین، مدّت‌هاست که ما بنا نداریم به جهاتی حرف سیاسی بزنیم، خدا به مسئولین رحم کند، اما اگر کسی غلطی کرد، مجوزِ این موضوع نیست که شما هم اشتباه کنید یا بی‌رحمی کنید. ما مدّعیان تشیّع به یکدیگر رحم نمی‌کنیم، امشب باید از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عذرخواهی کنیم و التجاء کنیم که رنگی به ما بزنند، وگرنه از ما بیشتر توقع می‌رود، ما هم شیعه بودیم و هم در مجالس شرکت کردیم، ما نمک‌پرورده‌تر هستیم.

در سیستم اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین مهربانی بیداد می‌کند، و ما را رصد می‌کنند.

دریای مهربانیِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه

وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از مکّه به سمت عراق می‌آمدند، می‌دانستند که قرار است شهید بشوند، از طفولیت ظاهری حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چقدر روضه‌ی عطش برای امام حسین علیه السلام خوانده بودند، انبیاء گذشته برای عطشِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه توسّل کرده‌اند، توبه کرده‌اند، ارتقاء پیدا کرده‌اند، شفاعت خواسته‌اند.

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به سمتی می‌روند که می‌دانند امتحانِ عطش هست، این امتحان هم فقط برای خودِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نیست، دختربچه‌ی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم امتحان عطش خواهد داد، پسربچه‌ی خردسال شیرخوار هم امتحان عطش خواهد داد.

امام حسین علیه السلام در مسیر، شترِ آبکش زیاد دارد، یعنی شترهایی که بارِ آب دارند.

وقتی خبر شهادت حضرت مسلم علیه السلام رسید، همه رفتند، حتّی دویست نفر هم نماندند، خلوت‌ترین وقتِ سپاهِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه زمانی است که خبرِ شهادت حضرت مسلم سلام الله علیه رسید، همه فهمیدند که اینجا دیگر خبری از پُست و مقام و… نیست، این سفر سفرِ شهادت است، «مِنَ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ مَنْ لَحِقَ بِي اُسْتُشْهِدَ»،[6] خبر معلوم است، همه چیز معلوم بود!

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شترهای آبکشِ زیادی هم بهمراه آورده بودند، چون می‌دانستند که جلوتر چه خبری است.

حرّ به امام حسین علیه السلام رسید، هزار نیروی رزمنده، هزار اسب. انسان‌ها آب را لیوانی می‌خورند اما اسب‌ها سطلی!

امام حسین علیه السلام به حرّ فرمودند: با ما هستی یا بر علیه ما؟ حرّ عرض کرد: بخدا قسم بر علیه شما!

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دید این‌ها تشنه هستند، با اینکه دشمن است تشنه است، امام حسین علیه السلام می‌دانستند که اگر این آب را به این لشگر بدهند، جلوتر همین لشگر بوسیله‌ی آب، حضرت را تحریم خواهد کرد، اما حضرت با دست مبارک خودشان به این لشگر آب دادند، اسب‌های لشگر حرّ هم سیراب شدند. ذخیره‌ی آب تمام شد. بعداً همین موضوع باعثِ تحریم شد. همیشه انسان را روی نقطه‌ی ضعف تحریم می‌کنند.

من برای خودم دعا می‌کنم و شما هم برای خودتان دعا کنید، ان شاء الله خدای متعال رنگی از محبّت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به ما بزند که سنخیّتی پیدا کنیم، آنوقت لیاقت پیدا می‌کنیم که دست ما را بگیرند.

امام حسین علیه السلام در به در به دنبال این موضوع هستند که ما مهربان بشویم.

مهربانیِ عجیبِ امام سجّاد صلوات الله علیه

بعضی اوقات امام سجّاد صلوات الله علیه پول داشتند و خرج می‌کردند، اما بعضی اوقات حکومت‌ها اموال اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را مصادره می‌کردند. در یکی از همین ایام کسی آمد و عرض کرد: آقا جان! من گرفتار هستم… حضرت سجّاد علیه السلام روی خاک نشستند و شروع کردند به گریه کردن.

شخصی که همراه امام سجّاد علیه السلام بود به آن شخص فرمودند: الآن اموال حضرت را مصادره کرده‌اند و پول ندارند، تحمّلِ شنیدن گرفتاری شما را هم ندارند.

شما مهربانی را ببینید!

این اخلاقِ پُرتکرارِ ائمه‌ی ما علیهم السلام است، ائمه علیهم السلام مهربان هستند.

زن و شوهر با یکدیگر دعوا می‌کنند، شش ماه است که یک مرد یا یک زن (به معنای انسان) پیدا نمی‌شود که بیخود بگوید «ببخشید» و موضوع را حل کند.

مهربانیِ عجیبِ امام هادی صلوات الله علیه

آخوندی که مسئول کارهای دینیِ متوکّل عباسی ملعون در زمان امام هادی علیه السلام بود، این آخوند به متوکّل نامه نوشت که اگر می‌خواهی مکّه و مدینه را اداره کنی، اگر می‌خواهی حوزه‌های علمیه‌ی این دو شهر را آنطور که دوست داری اداره کنی، باید فکری برای علی بن محمد الهادی کنی، چون او اجازه نمی‌دهد تو کار کنی.

چرا اجازه نمی‌دهد؟ حضرت که کاری نداشتند، اما از بس که هیبت داشتند و کریم بودند و بزرگوار بودند و مستجاب الدّعوه بودند و سریع الاجابه بودند، مسلّماً کارِ دینی کردن برای دیگران خیلی سخت بود، با اینکه اجازه نمی‌دادند امام هادی صلوات الله علیه منبر بروند، ولی امام هادی صلوات الله علیه نور و برکت و آقایی داشتند.

این آخوند گفت که علی بن محمد الهادی در اینجا مزاحم ماست، با او کاری کن.

متوکّل ملعون هم دستور تبعیدِ امام هادی صلوات الله علیه را داد. به درِ خانه‌ی امام هادی صلوات الله علیه آمدند و عرض کردند: سه روز وقت داری، اینجا را تخلیه می‌کنی و ما تو را از مدینه به عراق می‌بریم، اگر این کار را نکنی تو را خواهیم کشت.

روز سوم با نیروی نظامی آمدند که به خانه‌ی حضرت حمله کنند، دیدند که حضرت بار خود را جمع کرده‌اند و آماده‌ی سفر هستند که ایشان را به تبعید ببرند.

این شیخ که آخوند حکومتیِ بنی عباس بود آمد و با حضرت همراه شد، وقتی کمی خلوت شد گفت: می‌دانی که همه‌ی این موضوعات از دامان من بلند شده است، من نامه نوشته‌ام، من پیشنهادِ تبعید داده‌ام، من بزرگنمایی کردم که تو را اذیت کنند، من گفتم که تو در اینجا مزاحم ما هستی…

این توضیح من است، ولی تو کریم و آقا هستی، تو پسر پیامبر هستی، ناگهان مهر تو در دل متوکل می‌نشیند و عزیز می‌شوی…

اگر در آنجا عزیز شدی، مرا تخریب کنی، همه‌ی اموال تو در اینجا را می‌سوزانم، غلام‌ها و کنیزهای تو را آتش می‌زنم، خانواده‌ی تو را می‌کشم… یعنی درواقع امام هادی صلوات الله علیه را تهدید کرد.

امام هادی صلوات الله علیه فرمودند: من دیشب تو را به خدا واگذار کردم، وقتی من تو را به خدا واگذار کردم که به کس دیگری احتیاج ندارم!

حضرت طوری این جمله را فرمودند که این بدبخت با همه‌ی کفری که داشت هیبت و نور کلام را دید، انسان به یاد کلام حضرت زینب کبری سلام الله علیها در کاخ یزید ملعون می‌افتد، از ترس ناگهان به زمین افتاد.

شما ببینید آیا چنین چیزی در افسانه‌های عالم هست؟

آن شخص به حضرت هادی علیه السلام عرض کرد: از من بگذر!

امام هادی صلوات الله علیه فرمودند: گذشتم.

این «گذشتم» هم به این معنا نبود که بفرمایند تو جبران کن. آن شخص هم جبران نکرد، ایمان هم نیاورد. مسلّماً اگر ایمان می‌آورد که حضرت خیلی بیشتر دست او را می‌گرفتند.

وقتی شما جلوی درب حرم امام رضا علیه السلام ایستاده‌اید اینطور عرض می‌کنید: «فَأْذَنْ لی یا مَوْلایَ فِی الدُّخُولِ‏ أَفْضَلَ ما أَذِنْتَ لِأَحَدٍ مِنْ أَوْلِیآئِکَ» من را مانند بهترین یاران و بهترین دوستان و بهترین شیعیانتان تحویل بگیرید. این حرف بزرگی است که ما می‌زنیم، بعد استدلال می‌کنیم و عرض می‌کنیم: «فَإِنْ لَمْ أَکُنْ أَهْلاً لِذلِکَ، فَأَنْتَ أَهْلٌ لَهُ» من شایسته نیستم، ولی تو شایسته‌ی آقایی هستی. من بدبخت هستم ولی تو کریم هستی. چون من بد هستم که شما از کریمی نمی‌افتید.

این کار و سیره و شیوه‌ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است.

این حضرات نسبت به دشمنشان، نسبت به دشمنِ پشیمان‌نشده اینطور هستند، واقعاً شأن این جامعه، این وضعیتِ طلاق نیست، این وضعیتِ دعوای بین مردم نیست، این وضعیتِ این حجم از پرونده‌ی قضائی نیست، همه هم شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، ان شاء الله برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بمیرم که کسی مانند من شیعه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.

اخلاق این حضرات اینطور است که در به در به دنبال بخشش هستند، از بس که مهربان هستند.

رفتار حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با فقرا

اگر ما می‌خواهیم که امام حسین علیه السلام ما را بخرد، باید کاری کنیم. اگر حضرات ائمه علیهم السلام کرامت ببینند، نمی‌توانند دست‌گیری نکنند!

ان شاء الله خدای متعال عیّاشی را رحمت کند، ارث کلانی به او رسید، همه‌ی آن ارث را خرجِ علوم اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کرد، هزار سال است آثار کتاب‌های آن خانه‌ای که او وقف کرد تا در آن درس بخوانند وجود دارد، هم کتاب خود عیّاشی هست و هم کتاب شاگردِ او یعنی کَشِّی، هزار و صد سال است که این‌ها زنده هستند، هزار و صد سال است که برکات او هنوز هست، تقریباً هیچ فقیهی فتوا نمی‌دهد الا اینکه این کتاب «رجال کشّی» که شاگرد اوست و در آن خانه درس می‌خوانده است را نزد خود دارد، راویان را با آن کتاب بررسی می‌کنند.

می‌گوید حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در حال رد شدن بودند، دیدند عدّه‌ای از فقرا نشسته‌اند و نان خالی می‌خورد، به حضرت تعارف کردند، حضرت آمدند و کنار آن‌ها روی زمین نشستند و شروع کردند به خوردن، بعد فرمودند: من دعوت شما را قبول کردم و شما هم باید دعوت مرا قبول کنید.

آن بیچاره‌ها قبول کردند و عرض کردند: چکار کنیم؟ حضرت فرمودند: به خانه‌ی ما بیایید.

وقتی به خانه‌ی حضرت آمدند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به همسرشان حضرت رباب سلام الله علیها فرمودند: «أَخْرِجِي مَا كُنْتِ تَدَّخِرِينَ»[7]  هر چیزی که برای میهمانان ویژه کنار گذاشته‌ای بیاور، میهمان خاص داریم.

همینکه آن‌ها نان خشک خودشان را به حضرت تعارف زدند…

بخدا قسم که امام زمان ارواحنا فداه دوست دارد ما بزرگ بشویم.

آقایی و بزرگواری حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه

لذا این روایتی که همه‌ی شما شنیده‌اید را می‌خوانم، امید دارم این جملات که جملاتِ روایت است، روی همه‌ی ما اثر بگذارد. من امروز امتحان کردم و دیدم برای خودم که تکراری است، درس بهمراه دارد.

در مقتل خوارزمی هست دارد که «كانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام سَيِّداً زاهِداً وَرِعاً صالِحاً ناصِحاً حَسَنَ الخُلُقِ»[8] حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خیلی اهل زهد بود، خیلی آقا بود، خیلی تقوا داشت، خیلی خوش‌اخلاق بود.

روزی حضرت با دوستانش به باغ خود رفتند، «وكانَ في ذلِكَ البُستانِ غُلامٌ لَهُ اسمُهُ صافي» حضرت غلامی داشتند که در آنجا باغدارِ حضرت بود، وقتی به درِ باغ رسیدند، وقتی حضرت آمدند دیدند این غلام با سگ نشسته است…

یک روایت شبیه به این برای امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم هست، آن یک روایت دیگر است، شیوه‌ی زندگی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و امام حسین صلوات الله علیه، نُه سال و نیم امامت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بعد از آتش‌بس با معاویه‌ی ملعون، با نُه سال و نیم امامتِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تا قبل از قیام، مانند یکدیگر است، چون یک فضا و یک موقعیت است.

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دیدند این غلام در حال غذا خوردن با این سگ است، «جَلَسَ عِندَ نَخلَةٍ مُستَتِرا لا يَراهُ» حضرت پشت یک نخل نشستند که آن غلام نتواند حضرت را ببیند، «فَكانَ يَرفَعُ الرَّغيفَ فَيَرمي بِنِصفِهِ إلَى الكَلبِ ويَأكُلُ نِصفَهُ الآخَرَ» این غلام نان را نصف کرد، نیمی از آن را جلوی سگ گذاشت و نیم دیگر را خودش خورد، «فَتَعَجَّبَ الحُسَينُ عليه السلام مِن فِعلِ الغُلامِ»

ما بعضی اوقات مثلاً می‌گوییم که وظیفه‌شان است. این هم سگِ باغِ حضرت بود دیگر! صاحبش بیاید و غذایش را بدهد!

حضرت تعجّب کرد، «فَلَمّا فَرَغَ مِن أكلِهِ» وقتی غلام نان را خورد گفت: «الحَمدُ للّهِ رَبِّ العالَمينَ، اللّهُمَّ اغفِر لي، وَاغفِر لِسَيِّدي وبارِك لَهُ كَما بارَكتَ عَلى أبَوَيهِ، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ» خدایا شکر، خدایا مرا ببخش و بیامرز، آقای مرا هم مورد مغفرت قرار بده، به او برکت بده که من سرِ سفره‌ی او هستم، همانطور که پدر و مادرش را پُربرکت و مبارک قرار دادی…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمدند و فرمودند: «يا صافي»

ان شاء الله خدای متعال به ما ادب بدهد، الآن من با شما حرف می‌زنم، فرض کنید که ذاکر جلسه این سمت راست است و من او را ندیده‌ام، می‌گویم ببخشید که من شما را ندیدم. یعنی «ندید گرفتن» بی‌ادبی است. اگر نعوذبالله ما گناه کنیم، خدا و امام زمان ارواحنا فداه را ندید می‌گیریم.

این غلام، امام حسین علیه السلام را که ندیده بود، همینکه امام حسین علیه السلام او را صدا کردند، «فَقامَ الغُلامُ فَزِعا» این غلام ناگهان خوف کرد، از اینکه حضرت را ندیده بود!

اینطور عرض کرد: «يا سَيِّدي وسَيِّدَ المُؤمنينَ» ای آقای من و آقای مؤمنان، «إنِّي ما رَأَيتُكَ» من شما را ندیدم، «فَاعفُ عَنّي» مرا ببخشید، من متوجّه نشدم چه زمانی تشریف آوردید.

امام حسین علیه السلام فرمودند: «اِجعَلني في حِلٍّ يا صافي» مرا حلال کن، «لِأَنّي دَخَلتُ بُستانَكَ بِغَيرِ إذنِكَ» من بدون اجازه وارد باغِ تو شدم.

انگار که این غلام متوجه نشد، عرض کرد: «بِفَضلِكَ يا سَيِّدي وكَرَمِكَ وسُؤدَدِكَ تَقولُ هذا» این آقایی و کَرَم و بزرگی شماست که اینطور صحبت می‌فرمایید.

حضرت فرمودند: دیدم که این غذا را به این سگ می‌دادی، این غلام اینطور عرض کرد: «إنَّ هذَا الكَلبَ يَنظُرُ إلَيَّ حينَ آكُلُ» در حال خوردن بودم که این سگ نگاه می‌کرد، «فَأَستَحي مِنهُ يا سَيِّدي لِنَظَرِهِ إلَيَّ» از اینکه مرا نگاه می‌کرد حیاء کردم، «وهذا كَلبُكَ» این سگِ شماست، نگهبانِ باغِ شماست…

یعنی این کارِ او هم حُباً لِسیّدالشّهداء علیه السلام بوده است!

«وهذا كَلبُكَ يَحرُسُ بُستانَكَ مِنَ الأَعداءِ» این سگِ شماست که از باغِ شما حراست می‌کند، «فَأَنَا عَبدُكَ وهذا كَلبُكَ» من بنده‌ی شما هستم و این هم سگ شماست، «فَأَكَلنا رِزقَكَ مَعا» روزی شما را با همدیگر خوردیم.

«فَبَكَى الحُسَينُ عليه السلام» حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گریه کردند «وقالَ: أنتَ عَتيقٌ للّه» و فرمودند: تو را آزاد کردم، «وقَد وَهَبتُ لَكَ ألفَي دينارٍ بِطيبَةٍ مِن قَلبي» دو هزار مثقال طلا هم به تو هدیه دادم.

ناگهان این غلام پولدار شد!

اما اینطور عرض کرد: «إن أعتَقتَني فَأَنَا اُريدُ القِيامَ بِبُستانِكَ» اگر مرا آزاد می‌گذارید که انتخاب کنم، اجازه بدهید که من نوکرِ این باغِ شما بمانم، مرا بیرون نکنید!

«فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام: إنَّ الرَّجُلَ إذا تَكَلَّمَ بِكَلامٍ» امام حسین علیه السلام فرمودند: اگر مرد حرف بزند «فَيَنبَغي أن يُصَدِّقَهُ بِالفِعلِ» باید با فعل خود تصدیق کنم، من حرف زدم، به تو گفتم «دَخَلتُ بُستانَكَ بِغَيرِ إذنِكَ» بی‌اجازه واردِ باغِ تو شدم، «فَصَدَّقتُ قَولي، ووَهَبتُ البُستانَ وما فيهِ لَكَ» باغ را با هر چیزی که در آن است به تو بخشیدم.

بخدا قسم که اگر ما بخاطر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و امام زمان ارواحنا فداه دستِ یک شیعه را در هر سطحی بگیریم، یک نفر می‌تواند به کسی دو کلام آموزش بدهد، یک نفر می‌تواند پولی بدهد، یک نفر می‌تواند کاری کند، شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که از سگِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کمتر نیستند.

شما آقایی را ببینید، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دوست داشتند که به این غلام کرنش هم کنند، فرمودند: باغ را که به تو بخشیده‌ام، «غَيرَ أنَّ أصحابي» با دوستانم آمده‌ام، «هؤُلاءِ جاؤوا لِأَكلِ الثِّمارِ وَالرُّطَبِ» این‌ها را به اینجا آورده بودم که میوه بخورند، «فَاجعَلهُم أضيافا لَكَ» امروز این‌ها را میهمان حساب کن، «وأكرِمهُم من أجلي» بخاطر من این‌ها را اکرام کن که به باغ تو آمده‌ایم.

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به این غلام فرمودند: «أكرَمَكَ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ»

کارِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین این است، خودشان به ما می‌بخشند، بعد اگر ما در راهشان خرج کنیم تشکّر می‌کنند!

مانند بچه‌ای که با پدر خود در حال کار کردن است، وقتی پدر ماشین را درست می‌کند می‌گوید با این فرزندم ماشین را درست کردیم! خودشان کار را انجام می‌دهند…

«أكرَمَكَ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ وبارَكَ لَكَ في حُسنِ خُلُقِكَ وأدَبِكَ!» خدا بخاطر این خوش‌اخلاقی و ادب تو به تو برکت بدهد.

غلام هم اینطور عرض کرد: «إن وَهَبتَ لي بُستانَكَ» اگر این باغ را به من بخشیدید، «فَأَنَا قَد سَبَّلتُهُ لِأَصحابِكَ وشيعَتِكَ» من هم این باغ را وقف شیعیان شما می‌کنم.

دعا

خدایا! ما امیدی با دستِ خالی و بدون هیچ رنگ و بویی از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و بدون هیچ نسبتی با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه درِ خانه‌ی فرزندِ حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه آمده‌ایم… یک عمر نانِ حضرت را خورده‌ایم، پناه بر خدا از روزی که بخواهند ما را با میزان اعمال مقایسه کنند…

خدایا! به برکت امام زمان ارواحنا فداه امشب را شبِ توبه و انابه‌ی ما قرار بده.

خدایا! در این ماه شعبان ما را هم مَحرَمِ سحرت قرار بده.

خدایا! توفیق عبادت را نصیب ما هم بفرما.

خدایا! ما را از سرطان نفهمی از اینکه این نمازی که برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قرار داده‌ای به ما هم اجازه داده‌ای بخوانیم، اما ما کاهل هستیم، نجات بده.

خدایا! آفات دنیایی و آخرتی را از ما برطرف بفرما.

خدایا! عاقبت امر ما را ختم به خیر بگردان.

خدایا! مشکلات کشور ما را به ساحل آرامش برسان.

به برکت صلوات بر محمّد و آل محمّد. اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.


[1]– سوره‌ی غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] الأمالی (للصدوق) ، جلد ۱ ، صفحه ۸ (حَدَّثَنَا أَبِي رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ عُمْرُوسٍ اَلْهَمَدَانِيُّ بِهَمَدَانَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ اَلْحَسَنُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ اَلْقَحْطَبِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا سَعِيدُ بْنُ اَلْحَكَمِ بْنِ أَبِي مَرْيَمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اَلْأَوْزَاعِيِّ عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِي كَثِيرٍ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ مُرَّةَ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ قَيْسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي اَلسَّمَاءِ اَلسَّابِعَةِ كَالشَّمْسِ بِالنَّهَارِ فِي اَلْأَرْضِ وَ فِي اَلسَّمَاءِ اَلدُّنْيَا كَالْقَمَرِ بِاللَّيْلِ فِي اَلْأَرْضِ أَعْطَى اَللَّهُ عَلِيّاً مِنَ اَلْفَضْلِ جُزْءاً لَوْ قُسِمَ عَلَى أَهْلِ اَلْأَرْضِ لَوَسِعَهُمْ وَ أَعْطَاهُ اَللَّهُ مِنَ اَلْفَهْمِ جُزْءاً لَوْ قُسِمَ عَلَى أَهْلِ اَلْأَرْضِ لَوَسِعَهُمْ شَبَّهْتُ لِينَهُ بِلِينِ لُوطٍ وَ خُلُقَهُ بِخُلُقِ يَحْيَى وَ زُهْدَهُ بِزُهْدِ أَيُّوبَ وَ سَخَاهُ بِسَخَاءِ إِبْرَاهِيمَ وَ بَهْجَتَهُ بِبَهْجَةِ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ وَ قُوَّتَهُ بِقُوَّةِ دَاوُدَ لَهُ اِسْمٌ مَكْتُوبٌ عَلَى كُلِّ حِجَابٍ فِي اَلْجَنَّةِ بَشَّرَنِي بِهِ رَبِّي وَ كَانَتْ لَهُ اَلْبِشَارَةُ عِنْدِي عَلِيٌّ مَحْمُودٌ عِنْدَ اَلْحَقِّ مُزَكًّى عِنْدَ اَلْمَلاَئِكَةِ وَ خَاصَّتِي وَ خَالِصَتِي وَ ظَاهِرَتِي وَ مِصْبَاحِي وَ جَنَّتِي وَ رَفِيقِي آنَسَنِي بِهِ رَبِّي فَسَأَلْتُ رَبِّي أَنْ لاَ يَقْبِضَهُ قَبْلِي وَ سَأَلْتُهُ أَنْ يَقْبِضَهُ شَهِيداً بَعْدِي أُدْخِلْتُ اَلْجَنَّةَ فَرَأَيْتُ حُورَ عَلِيٍّ أَكْثَرَ مِنْ وَرَقِ اَلشَّجَرِ وَ قُصُورَ عَلِيٍّ كَعَدَدِ اَلْبَشَرِ – عَلِيٌّ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِيٍّ مَنْ تَوَلَّى عَلِيّاً فَقَدْ تَوَلاَّنِي حُبُّ عَلِيٍّ نِعْمَةٌ وَ اِتِّبَاعُهُ فَضِيلَةٌ دَانَ بِهِ اَلْمَلاَئِكَةُ وَ حَفَّتْ بِهِ اَلْجِنُّ اَلصَّالِحُونَ لَمْ يَمْشِ عَلَى اَلْأَرْضِ مَاشٍ بَعْدِي إِلاَّ كَانَ هُوَ أَكْرَمَ مِنْهُ عِزّاً وَ فَخْراً وَ مِنْهَاجاً لَمْ يَكُ فَظّاً عَجُولاً وَ لاَ مُسْتَرْسِلاً لِفَسَادٍ وَ لاَ مُتَعَنِّداً حَمَلَتْهُ اَلْأَرْضُ فَأَكْرَمَتْهُ لَمْ يَخْرُجْ مِنْ بَطْنِ أُنْثَى بَعْدِي أَحَدٌ كَانَ أَكْرَمَ خُرُوجاً مِنْهُ وَ لَمْ يَنْزِلْ مَنْزِلاً إِلاَّ كَانَ مَيْمُوناً أَنْزَلَ اَللَّهُ عَلَيْهِ اَلْحِكْمَةَ وَ رَدَّاهُ بِالْفَهْمِ تُجَالِسُهُ اَلْمَلاَئِكَةُ وَ لاَ يَرَاهَا وَ لَوْ أُوحِيَ إِلَى أَحَدٍ بَعْدِي لَأُوحِيَ إِلَيْهِ فَزَيَّنَ اَللَّهُ بِهِ اَلْمَحَافِلَ وَ أَكْرَمَ بِهِ اَلْعَسَاكِرَ وَ أَخْصَبَ بِهِ اَلْبِلاَدَ وَ أَعَزَّ بِهِ اَلْأَجْنَادَ مَثَلُهُ كَمَثَلِ بَيْتِ اَللَّهِ اَلْحَرَامِ يُزَارُ وَ لاَ يَزُورُ وَ مَثَلُهُ كَمَثَلِ اَلْقَمَرِ إِذَا طَلَعَ أَضَاءَ اَلظُّلْمَةَ وَ مَثَلُهُ كَمَثَلِ اَلشَّمْسِ إِذَا طَلَعَتْ أَنَارَتْ وَصَفَهُ اَللَّهُ فِي كِتَابِهِ وَ مَدَحَهُ بِآيَاتِهِ وَ وَصَفَ فِيهِ آثَارَهُ وَ أَجْرَى مَنَازِلَهُ فَهُوَ اَلْكَرِيمُ حَيّاً وَ اَلشَّهِيدُ مَيِّتاً.)

[5] التوحيد ، جلد ۱ ، صفحه ۱۶۴ (حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ اَلْوَلِيدِ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا اَلْحُسَيْنُ بْنُ اَلْحَسَنِ بْنِ أَبَانٍ عَنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ اَلنَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنِ اِبْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي خُطْبَتِهِ: أَنَا اَلْهَادِي وَ أَنَا اَلْمُهْتَدِي وَ أَنَا أَبُو اَلْيَتَامَى وَ اَلْمَسَاكِينِ وَ زَوْجُ اَلْأَرَامِلِ وَ أَنَا مَلْجَأُ كُلِّ ضَعِيفٍ وَ مَأْمَنُ كُلِّ خَائِفٍ وَ أَنَا قَائِدُ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى اَلْجَنَّةِ وَ أَنَا حَبْلُ اَللَّهِ اَلْمَتِينُ وَ أَنَا عُرْوَةُ اَللَّهِ اَلْوُثْقَى وَ كَلِمَةُ اَلتَّقْوَى وَ أَنَا عَيْنُ اَللَّهِ وَ لِسَانُهُ اَلصَّادِقُ وَ يَدُهُ وَ أَنَا جَنْبُ اَللَّهِ اَلَّذِي يَقُولُ أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يٰا حَسْرَتىٰ عَلىٰ مٰا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اَللّٰهِ  وَ أَنَا يَدُ اَللَّهِ اَلْمَبْسُوطَةُ عَلَى عِبَادِهِ بِالرَّحْمَةِ وَ اَلْمَغْفِرَةِ وَ أَنَا بَابُ حِطَّةٍ مَنْ عَرَفَنِي وَ عَرَفَ حَقِّي فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ لِأَنِّي وَصِيُّ نَبِيِّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَى خَلْقِهِ لاَ يُنْكِرُ هَذَا إِلاَّ رَادٌّ عَلَى اَللَّهِ وَ رَسُولِهِ .)

[6] الخرائج و الجرائح ، جلد ۲ ، صفحه ۷۷۱ (مَا رُوِيَ: أَنَّ عَلِيّاً دَخَلَ اَلْحَمَّامَ فَسَمِعَ صَوْتَ اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ فَخَرَجَ إِلَيْهِمَا فَقَالَ مَا لَكُمَا. قَالاَ اِتَّبَعَكَ هَذَا اَلْفَاجِرُ اِبْنُ مُلْجَمٍ فَظَنَنَّا أَنَّهُ يَغْتَالُكَ . فَقَالَ لَهُمَا دَعَاهُ لاَ بَأْسَ. وَ أَنَّ اَلْحُسَيْنَ لَمَّا تَوَجَّهَ إِلَى اَلْكُوفَةِ دَعَا بِقِرْطَاسٍ فَكَتَبَ فِيهِ مِنَ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ مَنْ لَحِقَ بِي اُسْتُشْهِدَ وَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنِّي لَمْ يَبْلُغِ اَلْفَتْحَ وَ اَلسَّلاَمُ .)

[7] التفسير (للعیاشی) ، جلد ۲ ، صفحه ۲۵۷ (عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ: مَرَّ اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بِمَسَاكِينَ قَدْ بَسَطُوا كِسَاءً لَهُمْ فَأَلْقَوْا: عَلَيْهِ كِسَراً فَقَالُوا هَلُمَّ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ ، فَثَنَى وَرِكَهُ فَأَكَلَ مَعَهُمْ، ثُمَّ تَلاَ « إِنَّهُ لاٰ يُحِبُّ اَلْمُسْتَكْبِرِينَ  » ثُمَّ قَالَ: قَدْ أَجَبْتُكُمْ فَأَجِيبُونِي قَالُوا: نَعَمْ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ وَ تَعْمَى عَيْنٌ، فَقَامُوا مَعَهُ حَتَّى أَتَوْا مَنْزِلَهُ، فَقَالَ لِلرَّبَابِ : أَخْرِجِي مَا كُنْتِ تَدَّخِرِينَ .)

[8] مقتل الحسین للخوارزمی (ط أنوار الهدی)، جلد ۱ ، صفحات ۲۲۲ و ۲۲۳ (كانَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام سَيِّداً زاهِداً وَرِعاً صالِحاً ناصِحاً حَسَنَ الخُلُقِ، فَذَهَبَ ذاتَ يَومٍ مَعَ أصحابِهِ إلى بُستانِهِ، وكانَ في ذلِكَ البُستانِ غُلامٌ لَهُ اسمُهُ صافي، فَلَمّا قَرُبَ مِنَ البُستانِ رَأَى الغُلامَ قاعِدا يَأكُلُ خُبزا، فَنَظَرَ الحُسَينُ عليه السلام إلَيهِ وجَلَسَ عِندَ نَخلَةٍ مُستَتِرا لا يَراهُ، فَكانَ يَرفَعُ الرَّغيفَ فَيَرمي بِنِصفِهِ إلَى الكَلبِ ويَأكُلُ نِصفَهُ الآخَرَ، فَتَعَجَّبَ الحُسَينُ عليه السلام مِن فِعلِ الغُلامِ، فَلَمّا فَرَغَ مِن أكلِهِ قالَ: الحَمدُ للّه ِِ رَبِّ العالَمينَ، اللّهُمَّ اغفِر لي، وَاغفِر لِسَيِّدي وبارِك لَهُ كَما بارَكتَ عَلى أبَوَيهِ، بِرَحمَتِكَ يا أرحَمَ الرّاحِمينَ. فَقامَ الحُسَينُ عليه السلام وقالَ: يا صافي، فَقامَ الغُلامُ فَزِعا، وقالَ: يا سَيِّدي وسَيِّدَ المُؤمنينَ، إنِّي ما رَأَيتُكَ فَاعفُ عَنّي. فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام: اِجعَلني في حِلٍّ يا صافي لِأَنّي دَخَلتُ بُستانَكَ بِغَيرِ إذنِكَ. فَقالَ صافي: بِفَضلِكَ يا سَيِّدي وكَرَمِكَ وسُؤدَدِكَ تَقولُ هذا. فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام: رَأَيتُكَ تَرمي بِنِصفِ الرَّغيفِ لِلكَلبِ وتَأكُلُ النِّصفَ الآخَرَ ، فَما مَعنى ذلِكَ؟ فَقالَ الغُلامُ: إنَّ هذَا الكَلبَ يَنظُرُ إلَيَّ حينَ آكُلُ. فَأَستَحي مِنهُ يا سَيِّدي لِنَظَرِهِ إلَيَّ، وهذا كَلبُكَ يَحرُسُ بُستانَكَ مِنَ الأَعداءِ، فَأَنَا عَبدُكَ وهذا كَلبُكَ، فَأَكَلنا رِزقَكَ مَعا. فَبَكَى الحُسَينُ عليه السلام وقالَ: أنتَ عَتيقٌ للّه، وقَد وَهَبتُ لَكَ ألفَي دينارٍ بِطيبَةٍ مِن قَلبي. فَقالَ الغُلامُ: إن أعتَقتَني فَأَنَا اُريدُ القِيامَ بِبُستانِكَ. فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام: إنَّ الرَّجُلَ إذا تَكَلَّمَ بِكَلامٍ فَيَنبَغي أن يُصَدِّقَهُ بِالفِعلِ، فَأَنَا قَد قُلتُ: دَخَلتُ بُستانَكَ بِغَيرِ إذنِكَ، فَصَدَّقتُ قَولي، ووَهَبتُ البُستانَ وما فيهِ لَكَ، غَيرَ أنَّ أصحابي هؤُلاءِ جاؤوا لِأَكلِ الثِّمارِ وَالرُّطَبِ، فَاجعَلهُم أضيافا لَكَ وأكرِمهُم من أجلي أكرَمَكَ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ، وبارَكَ لَكَ في حُسنِ خُلُقِكَ وأدَبِكَ! فَقالَ الغُلامُ: إن وَهَبتَ لي بُستانَكَ فَأَنَا قَد سَبَّلتُهُ لِأَصحابِكَ وشيعَتِكَ.)