زینب کبری سلام علیها؛ تربیت‌یافته‌ی مکتب قرآن – جلسه دوم از سه جلسه

19

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز شنبه مورخ 28 مردادماه 1402 در هیئت بضعة الرسول سلام الله علیها به ادامه سخنرانی با موضوع «زینب کبری سلام علیها؛ تربیت‌یافته‌ی مکتب قرآن» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم میشود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه باعظمت اهل بیت رسول مکرّم صلی الله علیه و آله و سلّم، بویژه سیّدالشّهداء علیه الصلاة و السلام، و سیّدالسّاجدین سلام الله علیه صلواتی مرحمت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر مبارک حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواح مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

ان شاء الله خدای متعال به اضطرارِ حضرت زینب کبری سلام الله علیها همّ و غمِ و اضطرارِ همه‌ی ما را معطوف به غیبت حضرت ولی عصر ارواحنا فداه قرار بدهد، ان شاء الله خدای متعال حاجات مؤمنین را به برکت سیّدالسّاجدین علیه السلام روا کند، بیماران را شفاء عنایت کند، برای سلامتیِ همه‌ی بیماران، مخصوصاً امام جماعت محترم این مسجد و آقازاده‌ی ایشان که ایشان که طلبه‌ی فاضلی است، و هر دو در بستر بیماری هستند، ان شاء الله خدای متعال شفاء عنایت کند، صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

مرور جلسه‌ی گذشته

عرض کردیم خدای متعال اواخر سوره مبارکه تحریم، وقتی می‌خواهد برای مؤمنان ضرب المثل بزند و نمونه بگوید و الگو معرّفی کند، دو زن را بعنوان الگو معرّفی کرده است، یکی همسر فرعون یعنی حضرت آسیه سلام الله علیها و دیگری هم مادرِ عیسی بن مریم سلام الله علیهما. برای هر کدام هم ویژگی‌ای بیان کرده است.

این همه پیامبر! چرا خدای متعال ضرب المثلِ مؤمنین را دو بانو قرار می‌دهد؟ حتّی نه یک بانو و یک آقا؟ این موضوع جهاتی دارد، یک جهت به شأن نزول برمی‌گردد که موضوعِ نازل شدنِ این آیاتِ سوره‌ی مبارکه‌ی تحریم، توبیخِ دو همسرِ مکرّم ماست. لذا هم دو زنِ نماد کفر را دو همسرِ پیامبر معرّفی می‌کند، و دو زنِ نمادِ ایمان را دو بانویی که اتفاقاً هیچکدام همسرِ پیامبری نیستند.

اما بالاخره چون آیات قرآن کریم برای همه‌ی عالم است، کتابِ زندگی است، برای ماست، برای صد سال بعد است، برای پنجاه سال قبل است، اگر قرار باشد امام زمان ارواحنا فداه خرجی لازم داشته باشد در این کتاب هست، اتفاقاً اگر ما هم بر سرِ سفره‌ی این کتاب بنشینیم، برای ما هم هست. این هم از عجایبِ کتاب الهی و معجزه‌ی نبوی است، دریافتِ این کتاب هنرِ پیامبرِ ختمی مرتبت است، وگرنه حقایق در عالم هست، هر کسی عرضه‌ی دریافتِ حقایق را ندارد. خدای متعال اینطور نیست که علم او بمرور پیشرفت کرده باشد، این حقایق می‌توانست پنج هزار سال قبل هم نازل بشود، پیغمبرِ ختمی‌مرتبت نبوده است که دریافت کند، عرضه و هنرِ تلقّی برای حضرت ختمی مرتبت است، و می‌فرماید «لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا»،[4] ای خاتم انبیای من! به تبعِ آن ای امیرمؤمنان! ای بقیة الله! ای فاطمه‌ی زهرا! (سلام الله علیهم أجمعین) شما هم بجز او مُلتَحَد هستید، بغیر از او پشت و پناه هستید، ندارید، نیاز هم ندارید. این از عجایب است.

برخی ویژگی‌های قرآن کریم

شاید قرآن کریم تنها کتابی در عالم باشد که می‌تواند به اینقدر سطوح مختلف جواب بدهد. حال اینکه وقتی ما به این کتاب می‌رسیم برای ثواب می‌خوانیم که خیلی تأسف‌بار است، دیگر این بیچارگیِ من است، وگرنه این کتابِ زندگی و راه و هدایت است.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این همه گنج معنوی داشته است، اما فرموده است که دو چیز را بین شما به یادگار می‌گذارم و این دو تا قیامت کافی است، یکی از آن دو این کتاب شریف است، حاصلِ زحماتِ رسول ختمی مرتبت است.

وقتی دو بانو ضرب المثل اهل ایمان می‌شوند، در جلسات گذشته توضیح داده‌ایم که قرآن کریم حقایقی را که بیان می‌کند، این حقایق را روی یک مصداق که گاهی مصداقِ خیلی ویژه‌ای است، مَثَلِ اعلایی است، گاهی مثال عالی است، گاهی مثال متوسط است، حتّی گاهی مثال پایین‌تر از متوسط است. حقایق را روی این مثال‌ها بیان می‌کند. و چون این کتاب برای همه است، برای حضرت حجّت ارواحنا فداه است، برای من هم هست، مفهوم یکی است، اما بسته به فهمِ افراد، عمقِ این و اوجِ این متفاوت می‌شود، لذا این کتاب هم برای من است و هم برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است و برای من هم هست.

لذا تقریباً این از مسلّمات اهل تفسیر است که می‌گویند «مورد مخصص نیست، شأن نزول مقیّد مفاهیم نیست»، یعنی آیه به بهانه‌ای نازل شده است و حقیقتی را طی مثالی بیان کرده است. آن مثال معبر است، محل عبور است، وسیله است، طریق است، بهانه‌ی بیانِ آن مفهوم است، وگرنه خودِ مثال‌ها، عمدتاً بیشترِ این‌ها موضوعیتِ مستقل ندارند. برای همین گاهی وقتی مثال می‌زند، حتّی نام آن آدم‌ها را هم نمی‌گوید که ما بدانیم چه کسانی هستند. مثلاً ما نمی‌دانیم که اصحاب کهف چه کسانی هستند، ما نمی‌دانیم آن دو آدمی که یکی از آن‌ها باغی داشت و فکر می‌کرد این باغ از بین نمی‌رود، دوست او گفت «أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرَابٍ»،[5] این‌ها اصلاً چه کسانی هستند، اصلاً آیا آدم‌های مهمّی هستند یا نه؟ در چه سطحی بوده‌اند؟ هیچ چیزی نمی‌دانیم. چون مفهوم مهم است، مفهوم را روی مصداقی گفته است، هر مرتبه هم به حکمتِ خود به یک مصداقی بیان کرده است، یا مصداقِ معمولی، یا مصداقی پایین‌تر از معمولی، یا مصداقی متوسط، یا مصداقی بالا، یا مصداقی عالی، یا مصداقی اعلی. گاهی مثال روی نبی مکرّم ما رفته است که معلم انبیاء است، گاهی روی آدم‌های دیگر رفته است. ولی مفاهیم واحد و مشترک است، کهنه هم نمی‌شود، اگر هم بنا بر این بود که غیر از این کتاب، بخواهد محتوای مکتوب دیگری ما را هدایت کند، بعنوان اعجاز الهی، اقتضای حکمتِ خدای متعال این بود که این‌ها را بیان کند، بیان نکرده است، یعنی لازم نیست، بعد هم می‌فرماید تو مُلتَحَد هستی، یعنی لازم نداری، ای پیغمبر من! پشت و پناهی غیر از این لازم نداری.

حال این حرف‌ها را هزار و چهارصد سال قبل بیان کرده است و ما هنوز گیج هستیم، که می‌فرماید این دو مثال برای اهل ایمان کافی است، این‌ها را تماشا کنید. «کافی» به این معنا که الآن بیان می‌کنم.

استقامتِ حضرت آسیه سلام الله علیها

یک نفر از این دو بانویی که ضرب المثل ایمان هستند، آسیه همسرِ فرعون است. کسی که فرعون را می‌شناسد و با گوشت و پوست خود با او آشناست، تفرعون او را می‌داند، قدرت او را می‌داند، صولت و خشم او را می‌داند، و می‌داند که اگر او بخواهد غلطی کند، تفرعون او به او اجازه می‌دهد که هر کاری کند؛ ولی حضرت آسیه سلام الله علیها در راه خدا استقامت می‌کند.

چه زمانی حضرت آسیه سلام الله علیها رفته است مشق شمشیر کرده و کلاس خاصّی رفته است که آمادگیِ چنین وحشیگری‌ای را داشته باشد؟

فرعون می‌خواهد خودش بصورت مستقل یک نفر را عذاب کند…

بنا نیست یک زن کارِ یک مرد را کند یا یک مرد کارِ یک زن را کند، اگر هر کدام به دستورات الهی عمل کنند و رشد کنند، آنوقت شما این عظمت را می‌بینید.

بلاتشبیه بعضی از این مادران شهدای عصر ما، برای بنده که از صبح تا شب سر در تاریخ دارم، بعنوان الگوی شیعه‌شناسی هستند. یعنی انگار او بیست سال کلاس رفته است که بتواند با یک ابتلا برخوردِ خوب کند، قاطی نکند و اعصاب او بهم نریزد.

عالم، عالمِ ابتلاء است

در دوستان نزدیک من کسانی بوده‌اند که گاهی دچارِ ابتلاء بسیار سنگین (که ان شاء الله خدای متعال به ما رحم کند و ابتلاء را به اندازه‌ی سعه‌ی وجودی ما قرار بدهد) شده است، همسرِ او دو سال با خدا قهر بود. البته ابتلاء بسیار سنگین بود.

البته آن ابتلاء قابل قیاس با ابتلاء حضرت زینب کبری سلام الله علیها نبود، با ابتلاء حضرت آسیه سلام الله علیها هم قابل قیاس نبود، ولی ابتلاء سنگین بود.

ما باید برای ابتلاء تربیت بشویم. الآن که فصل اربعین است، این مثالِ بسیار خوبی است. اگر ما برای ابتلاء تربیت بشویم، هر ابتلائی فرصتِ رشد و کمال ماست، فصل پرواز ماست، اما اگر تربیت نشویم نعوذبالله باعث سقوط ما می‌شود.

اصلاً اربعین را باید اینطور نگاه کرد، آن‌هایی که درس می‌خوانند باید کنکور را اینطور نگاه کنند، وقتی مستأجرها به فشار می‌افتند باید دوران مستأجری را اینطور ببینند، این‌ها فرصت رشد و کمال است. البته واضح است که نمی‌خواهم بگویم صاحبخانه‌ها فشار بیاورند، بهتر است انسان‌ها نقش میرغضب بودن را بعهده نگیرند، بالاخره در این عالم سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هست و یزید هم هست، ولی یزید خودش نقش خود را انتخاب می‌کند.

ببینید قرآن کریم چطور بیان می‌کند، «وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ»[6] اگر رزق انسان را تنگ کند می‌گوید این خدا به من اهانت کرد.

اما ادبیات خدای متعال اینطور است که «فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ»،[7] انسان را مبتلا کند و به او نعمت بدهد، اینجا می‌گوید مرا گرامی داشت.

نه آن زمانی که نعمت داد لزوماً اکرام کرده است، نه آن زمانی که نعمت را گرفت لزوماً اهانت کرده است، هر دو ابتلاء است؛ عالم عالمِ ابتلاء است، عالم بر یک تابعِ ابتلاء طراحی شده است، تابع اینطور است که شما به ازای هر حرکتی که انجام می‌دهید یک نتیجه‌ی قابل پیش‌بینی دارید، ولی تمام نمی‌شود، با هر عملِ شما اتفاقی رخ می‌دهد.

عالم عالمِ ابتلاء است، چه ما بخواهیم، چه ما نخواهیم. بی‌ابتلاء نداریم، آن کسی هم که فکر می‌کند ابتلاء ندارد و در غفلتِ محض است، ابتلاء او هم غفلت است، بی‌ابتلاء نداریم. البته همه‌ی ابتلائات برای رشد نیست، بعضی از آن‌ها عقوبت است، بعضی از آن‌ها برای کمال است، بعضی از آن‌ها برای پیدا کردنِ سعه‌ی وجودی است، همینکه ما نمی‌دانیم باعث می‌شود امید داشته باشیم که خدای متعال می‌خواهد ما را رشد بدهد. اگر کسی این موضوع را نداند با خدای متعال نعوذبالله دعوا می‌کند.

جمع زیادی از ما با ابتلاء زمین می‌خوریم.

بچه هیئتی بود، بیست سال در خانه‌ی خود روضه‌ی هفتگی داشت، طی دو سال سه مرتبه سر او را کلاه گذاشتند و پول او را ندادند، او الآن دیگر نماز هم نمی‌خواند.

حال آن دزدهایی که پول او را خوردند هم دزد پول او هستند و هم دزد عقیده‌ی او، آن‌ها باید حساب پس بدهند، ولی این شخص برای تربیت معاذالله نستجیربالله نعوذبالله آماده نشده است، می‌گوید بچه هیئتی پول مرا خورده است، پس همه چیز دروغ است!

این واکنش به ابتلاء… که البته اگر طرف کلاه خود را قاضی کند و نزد مشاور برود، می‌گوید: چه کسی به شما گفت که این پول‌ها را بدون بررسی به این اشخاص بدهید؟ اولاً خودت سهل‌انگاری کرده‌ای، ثانیاً این‌ها چه ربطی به آن‌ها دارند؟ آیا تابحال دزد ندیده بودی؟ یعنی از هزار و چهارصد سال قبل تابحال دزد همین یک نفری بود که با تو برخورد کرده است؟

این است که جلسات ما نباید همه‌ی محتوای خود را به سمت مسائل احساسی ببرد، وقتی همه چیز احساسی باشد، وقتی به کرونا برسد می‌گویند: برویم و ببینیم آیا شفای آنی می‌دهد یا نمی‌دهد؟ اگر نداد یعنی این‌ها دروغ است!

یعنی حرمِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را نعوذبالله بعنوانِ یک رباتِ نوکر حساب می‌کنند.

اصلاً اینکه ما را به آنجا راه بدهند لطف کرده‌اند، ما طلب دیگری نداریم. اگر شعور دارد که دارد، او تصمیم می‌گیرد، او تشخیص می‌دهد، او صلاح را می‌داند، که آیا الآن این درخواست ما را هم اضافه‌تر اجابت کند یا نکند. باید توجّه کنید که شما به زیارتِ حرمِ مولا می‌روید نه به زیارتِ حرمِ نوکر!

وقتی موضوع را احساسی می‌کنیم و مدام خواب تعریف می‌کنیم… البته خواب وجود دارد، آدم‌هایی هستند که شبی نیست که رؤیای صادقه نداشته باشند، اما این را بیشتر از عقاید خرج نمی‌کنند، که طرف بیست سال به روضه می‌آید اما هنوز در اولیاتِ عقایدِ خود گیر است و با اولین ابتلا زمین می‌خورد.

ابتلائاتی که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین داشتند اصلاً قابل قیاس با بقیه نیست.

شما ببینید که آیا این بزرگواران یک لحظه تکان خورده‌اند؟ گله کرده‌اند؟ شکوه کرده‌اند؟ یا هرچه شده است خود را بدهکارتر دیده‌اند؟

همه‌ی عالم دوربین مخفی است

اگر انسان بداند ابتلاء هست، یعنی از قبل به او خبر بدهند… اجازه بدهید مثال بزنم.

با کسی صحبت می‌کردند و گفتند جلوتر دوربین مخفی است، به شما می‌گویند این شخص گرفتار است، شما چیزی از وسایل خودت را به او بدهید.

این شخص چون خیال کرد دوربین مخفی است، وقتی به او گفتند: آیا ساعت خود را می‌دهید؟ او ساعت خود را داد. به او گفتند: آیا انگشتر خود را می‌دهید؟ او انگشتر خود را داد. به او گفتند: آیا کاپشن خود را می‌دهید؟ او کاپشنِ خود را داد. حتّی کفش‌های خود را هم داد.

سپس یک ربع صبر کرد و دید هیچ کسی نیامد، درواقع اینجا دوربین مخفی بود که واکنشِ این قسمت را ببینند.

ناگهان این شخص بهم ریخت و شروع کرد به داد زدن.

به سراغ او آمدند و گفتند: این قسمت دوربین مخفی بود!

اگر به ما خبر بدهند این جلوتر دوربین مخفی است، رفتارهای ما عوض می‌شود. «أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى»،[8] همه‌ی عالم دوربین مخفی است، از قبل هم گفته است، «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ»،[9] دوربین هم در کمین است، اینطور نیست که کور بزند و کور بگیرد، بادقت می‌گیرد، در رصد است، مانند یک قَنّاصه‌چی ما را می‌بیند، هم می‌بیند، هم در کمین است، در حال رصد است. پس برای چه این‌ها را گفته است؟

اگر بدانیم ابتلاء هست

من چند مرتبه این مطلب را عرض کرده‌ام، با اینکه چند مرتبه کامل الزیارات را خوانده بودم و روایاتِ پیاده‌روی اربعین را دیده بودم، حوالی بیست سال قبل به زیارت اربعین مشرّف شدم، نمی‌دانستم اینطور است، هیچ چیزی سرِ جای خود نبود، هیچ نظمی در کار نبود، ما توقع یک سفرِ عادی داشتیم، اما این سفر سفرِ عادی نیست، من چند مرتبه خود را کنترل کردم که درگیر نشوم، مدام حرص می‌خوردم، وقتی دو روز گذشت فهمیدیم که اربعین اینطور است.

هنوز سفر اول تمام نشده بود، برای اربعین سال بعد دعا می‌کردیم. با اینکه دیگر می‌دانستیم که خاکی است، این حرف‌ها نیست، اگر بخواهی پیاده بروی لزوماً جای تو مشخص نیست.

وقتی کمی می‌دانی ابتلاء هست دیگر درد را احساس نمی‌کنی، به مرز می‌روی، معطلی داری…

سال بعد ما کنار سطل آشغال خوابیده بودیم، عکس ما منتشر شد.

وقتی می‌خواهی به این سفر بروی، همین است که هست. فرزندان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آنقدر به زحمت افتاده‌اند، حال ما می‌خواهیم دو قدم راه برویم.

اگر بدانیم ابتلاء هست، دردمان نمی‌آید. آنجایی دردمان می‌آید که خیال می‌کنیم نعوذبالله کار از دست خدا در رفته است، یا فکر می‌کنیم زیاد فشار می‌آورد! اما اینطور نیست، خدای متعال می‌داند چکار می‌کند.

آن لحظه‌ای که بدترین ابتلائات برای انسان رخ می‌دهد، همه چیز در کنترل است، و مدلِ خدای متعال اینطور است که اگر از حد بگذرد و ما زیاد رد کنیم، می‌گوید دیگر این ابتلاء را به تو نمی‌دهم و به کس دیگری می‌دهم، چون مسیرِ رشدِ ما همین است.

من کسی را می‌شناسم که ظلم حیرت‌انگیزی به او شد، خیلی مبتلا شد، خیلی جگر او آتش گرفت، خیلی نسبت به او نامردی شد. من سعی کردم از طریق چند نفر دعا و دستوری برای او بگیرم که او کمی آرام شود. مضطر شد…

پناه بر خدا از اینکه یک شیعه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، یک شیعه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را مضطر کند.

با واسطه‌ای از طریق آقایی چیزی گرفتیم، آن آقا پیغام داد که اگر این مضطر زن نبود به زیارت او می‌آمدم، به او بگو تو را به خدا قسم می‌دهم که مرا زیارت کن. نمی‌دانی این اضطراری که الآن این بدبختِ ظالم به تو داده است چقدر می‌ارزد.

درست است که اینجا مظلوم و مضطر هستی، اما حال که مضطر هستی، این نمازی که به هیچ کسی نمی‌گویم، به تو می‌گویم چطور بخوانی، چون مضطر باید این نماز را بخواند.

حال الآن تو می‌فهمی که یک سری از اسماء و صفات خدا را چطور بگویی. تو را به خدا قسم می‌دهم که ما را دعا کن.

من وقتی به آن مظلومه عرض کردم که کسی با التماس به تو دعا کرده است، گفت اصلاً من همه‌ی غم‌های خود را فراموش کردم!

وقتی خدای متعال می‌خواهد ما را رشد بدهد، مانند سلامتی است، گاهی به دکتر مراجعه می‌کنید و دکتر دندان شما را می‌کشد و شما دردتان می‌آید، یا اینکه طرف قند دارد و دکتر چند انگشت او را قطع می‌کند، اما نهایتِ این کار سلامتی است. قرار بوده است که جان تو از دست برود، ولی نمی‌رود، رشد می‌کنی.

اگر ما بدانیم با ابتلاء به کجاها می‌رسیم… برای خدای متعال پُرروبازی درنمی‌آوریم که بگوییم بیشتر کن، عبد برای خدا پُرروبازی درنمی‌آورد، اما وقتی به ابتلاء برسد می‌فهمد که محفوف به رحمتِ خداست.

بعد وقتی نمازی که به او دستور داده بودند را خواند… اگر از او بپرسی در ده سال اخیر آیا خدای متعال را اینطور صدا زده بودی؟ می‌گوید: نه!

اجازه بدهید مثال بزنم تا این موضوع درست تبیین شود.

اگر به شما بگویند دیگر حق ندارید به زیارت کربلا بروید، مگر اینکه یک چشم خود را بدهید و بروید. بعضی از عاشق‌های حضرت هستند که می‌گویند فدای سرِ حضرت.

سه فرزند عدی بن حاتم شهید شده بودند، وقتی نزد معاویه آمد، معاویه به او گفت: فرزندان تو چه شدند؟ گفت: «قُتِلُوا مَعَ عَلِیٍ» در راه علی شهید شدند. معاویه گفت: علی خیلی در حق تو بی‌انصافی کرد، پسران او هنوز زنده هستند! عدی بن حاتم گفت: من بی‌انصافی کردم که علی شهید شده است و من هنوز زنده هستم! یک چشم و یک دست من بیشتر توفیق نداشتند که در راه علی فدا شوند.

آن کسی که ابتلاء را بفهمد غصه‌ی باقی را می‌خورد.

پیرمردی در صفین، سراپا اسلحه بود، خیلی پُرجنب و جوش به میدان می‌رفت که بجنگد. حضرت به او فرمود: پیر شده‌ای! عرض کرد: در راهِ محبّتِ تو است. محبّت تو مرا پیر کرد. حضرت فرمود: ولی خیلی جنب و جوش داری، عرض کرد: از عشقِ تو است!

حضرت فرمود: ته‌مانده‌ای مانده است، عرض کرد: این هم نگه داشته‌ام که فدای سرِ تو شوم.

شیعه اگر ملتفت باشد، ابتلائات خود را رحمت می‌داند، اگر مبتلا بشود شرمنده‌ی خدا می‌شود، می‌گوید: خدایا! هر کاری کردی، من آدم نشدم. مرا طوری مبتلا کردی که به درِ خانه‌ی تو بیایم و صدا بزنم.

با اضطرار بیایم، یعنی غیرِ تو در ذهن من نباشد، به غیرِ تو امید نداشته باشم. من عُرضه ندارم که خودم همینطور به تو پناه ببرم.

عشّاقی پیدا می‌شوند که وقتی از آن‌ها می‌پرسند آیا حاضر هستید که یک چشم خود را بدهید که به کربلا بروید؟ می‌گویند: بله!

این هم همینطور است، آیا حاضر هستی که تو را در این دنیا بیچاره کند ولی با اضطرار به درِ خانه‌ی او بروی و او را صدا بزنی؟

آن کسی که می‌فهمد، اگر بفهمد، می‌گوید بله! حتماً!

سریال‌هایی مانند «کلید اسرار»، بدآموزی دارد، خیلی از اوقات انسان در دنیا مستقیم ما به ازای آن چیزی که انجام داده است -خوب یا بد- ممکن است بزودی ببیند، اما همیشه اینطور نیست. این‌ها بی‌تربیتی است، انسان را درست تربیت نمی‌کند.

تفاوتِ سعه‌ی وجودی

همیشه اینطور نیست که در خواب ببینی و «إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ»،[10] ولی تا این مرحله بروی… خواب حضرت ابراهیم علیه السلام هم درست بود دیگر، خواب پیغمبرها وحی است، وحی غلط نیست، حضرت ابراهیم علیه السلام هم همین کار را کرد، ولی کار همینجا متوقف شد، «وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ».[11]

اما گاهی کسی دُردیکِش است، معلمِ بقیه است، اسوه‌ی دیگران است.

اسوه کیست؟ معنای اصلیِ اسوه «الگو» است، ولی معنای اصلی اسوه آنجایی است که وقتی به شما خیلی فشار می‌آید و درد دارید، وقتی درد او را نگاه می‌کنید، اصلاً درد خودتان را فراموش می‌کنید.

در کربلا ناپاکزاده با چکمه به قتلگاه آمد، اینجا متوقف نشد، چون سعه‌ی وجودیِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قابل قیاس با حضرت ابراهیم علیه السلام نبود. هرچه جلو رفت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کم نیاورد. جگر می‌سوخت، عاطفه بیداد می‌کرد، هیجان و محبّت فراوان بود، ولی خود را محفوف به رحمت خدا می‌دید. مابقی هم همینطور است.

معجزه‌ی حضرت زینب کبری سلام الله علیها

باقی داستان که واقعاً عجیب‌تر است، اگر کسی خیال کند سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چون معصوم بود اینطور بود… خدای متعال برای اینکه دهانِ همه‌ی عالم را ببندد، بارِ امّت را به دوشِ یک زن انداخت، که کسی هم برای او ادّعای عصمتِ امامتی نکرده باشد.

روضه‌ای هم خوارزمی خوانده است، هم در «الإحتجاج» هست، جگر پاره کن است، نمی‌شود انسان بعضی از حرف‌ها را شرح بدهد…

«خَفِرَ» یعنی زنِ عفیفه. زنِ عفیفه بینِ مردان حرف نمی‌زند، اگر در جایی ازدحام مردان باشد اصلاً دست و پای خود را گُم می‌کند و کنار می‌ایستد، تُنِ صدای خود را پایین می‌آورد. این برای جایی است که بقیه‌ی شرایطِ او سرِ جای خود باشد، پوششِ کامل داشته باشد، نامحرمان هم ناپاکزاده‌ها نباشند، چشم‌ناپاکان نباشند، او باز هم حرف نمی‌زند. قاعده‌ی آن زنِ عفیفه این است که کمترین کلماتِ موردِ نیاز را بین نامحرمان به زبان می‌آورد.

حال خدای متعال یک نفر را مبتلا می‌کند که باید با این شرایط، تازه سخنرانی کند.

هر سخنی که بگوید، هر جمله‌ای که بخواهد بیان کند، قاعدتاً دیگران بیشتر به او توجّه می‌کنند، در حالی که او می‌خواست که به او توجّه نکنند، دخترانِ دیگرِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین دورِ او حلقه زده بودند که توجّه دیگران، تیر سهمگینِ نگاهِ دیگران کمتر به او برسد، حالا مبتلا به سخن گفتن هم شد.

به مراتب سخت‌تر از مادرِ خود… چون وقتی مادر او در حال رفتن به مسجد بود، وصف کرده‌اند که چه چادری به سر داشت و… پسرانِ او دورِ او بودند… برای اینکه او را ساکت کنند کسی چوب‌دستی نگرفته بود…

اینجا همه چیز کمک می‌کرد که او سکوت کند، اما در این جنگ شریکِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، این بار هم به دوش او افتاده است…

خطبه‌ی تیز را باید حضرت زینب کبری سلام الله علیها بگوید، خطبه‌ی سیّدالسّاجدین علیه السلام بیشتر ایجابی است، بیشتر بیانِ فضیلت است، خطبه‌ی حضرت زینب کبری سلام الله علیها است که تند است، بجای سخنرانی تیراندازی کرده است، منتها راوی حرفی می‌زند که من همینقدر هم گفتم بی‌ادبی کردم… می‌گوید: تابحال به عمر خود زن عفیفه‌ای ندیده بودیم که اینطور سخن بگوید.

چند دقیقه سخن گفت…

وقتی ما بخواهیم به یک میهمانی ساده برویم، اگر کفش‌مان خاکی باشد برایمان سخت است، نمی‌توانم بعضی از حرف‌ها را بزنم… اینهمه این‌ها را از این زندان به آن زندان، از این جلسه به آن جلسه، از این بیابان به آن بیابان، با همان البسه، با دستِ به گردن بسته شده…

روضه و توسّل

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که اصلاً نباید کسی را با او قیاس کرد، وقتی خطبه می‌خواند، به قول ابن ابی الحدید در ذیل خطبه 216 نهج البلاغه می‌گوید: خطیبان و فصیحان و بلیغان عالم، وقتی خطبه‌های امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را می‌شنوند، باید به سجده بیفتند.

«امین نَخله» ادیب مسیحی است، می‌گوید به من گفتند خلاصه‌ی ادب عرب بگو، من هم از هر پهلوان سخنوری چند کلام انتخاب کردم، وقتی به علی بن ابیطالب رسیدم، وقتی خواستم هر کدام را انتخاب کنم، دیدم کناری هم تلألو دارد، نتوانستم انتخاب کنم! همینطور چند جمله برداشتم. انتخاب برای من سخت بود.

به کاتبِ بنی مروان، عبدالحمید کاتب گفتند: این همه ذوق ادبی را از کجا آورده‌ای؟ گفت: هفتاد خطبه از علی خوانده‌ام، اینطور می‌جوشد.

خوارج نشسته بودند نستجیربالله امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را کافر می‌دانستند، این‌ها که به دنبال دفاع کردن نبودند، وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خطبه می‌خواند: گفتند الله اکبر! این کافر اعجاز می‌کند! (از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عذر می‌خواهم)

یعنی حتّی دشمنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم نمی‌تواند اعتراف نکند.

معاویه گفت: عرب فصاحت و بلاغت را از علی یاد گرفته است.

ابن ابی الحدید می‌گوید: قسم به مقدّساتِ همه‌ی ادیان این خطبه‌ی 216 را بیش از هزار مرتبه خوانده‌ام، هر مرتبه که خوانده‌ام تنِ من لرزیده است، اعجازِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یکی شمشیرِ او در جنگ‌هاست و کَندنِ درِ خیبر، یکی هم همین الفاظ حضرت. امیرالبیان، امیرالکلام، امیرالتوحید.

حال من به شما عرض می‌کنم وقتی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خبر دادند که در الأنبار خلخال از پای زن مسلمان و یهودی برداشته‌اند، وقتی خواست به منبر برود آمادگی روحی نداشت، نوشت… ثقفی در الغارات می‌گوید امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از غصه نتوانست خطبه بخواند…

زینتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آن کسی است که در مقابلِ سرِ بریده خطبه خوانده است، حال عبارت را ببینید: «رَأَيْتُ زَيْنَبَ بِنْتَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ لَمْ أَرَ خَفِرَةً قَطُّ أَنْطَقَ مِنْهَا»،[12] از یک زنِ عفیفه‌ی دائم السکوت، آن هم با لباسِ دونِ شأن، ناطق‌تر از او و سخنورتر از او ندیده بودیم، «كَأَنَّهَا تُفْرِغُ عَنْ لِسَانِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ» دوست و دشمن گفتند: علی در شام و کوفه خطبه می‌خواند.

می‌خواهم بگویم یا امیرالمؤمنین! دخترِ شما در شرایطی خطبه خواند که ما ندیده‌ایم، درباره‌ی شما اینطور نقل نشده است…

او ناپاکزاده بود، در مقابل کلمات حضرت زینب کبری سلام الله علیها که نمی‌توانست مقاومت کند، دو کار کرد که او را بشکند… مشیّت الهی اجازه نداد که این‌ها خیلی از غلط‌ها را کنند، ذهن شما به جای بدی نرود، ولی فشارِ روحی و روانی را آوردند…

وقتی حضرت زینب کبری سلام الله علیها در حال خطبه خواندن بود، حضرت فاطمه بنت الحسین سلام الله علیها می‌گوید کسی نزدیک یزید آمد و با دست به من اشاره کرد… عبارتی هم گفت که من نمی‌توانم بگویم…

به عمّه‌ام گفتم: این‌ها می‌خواهند با ما چکار کنند؟ فرمود: غلطی نمی‌کنند.

یزید شنید و گفت: من هر کاری که بخواهم می‌توانم انجام بدهم…

حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمود: «لَئِنْ جَرَّتْ عَلَیَّ الدَّواهِى مُخاطَبَتَكَ» نگاه نکن روزگار کار را به جایی رسانده است که باید با تو حرف بزنم و تو باید صدای مرا بشنوی، «اِنّى لاَسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ» تو خارتر از آن چیزی هستی که بخواهی چنین غلطی کنی، «وَ اَسْتَعْظِمُ تَقْرِیعَكَ و اَسْتَكْثِرُ تَوْبِیخَكَ» ای بدبخت! باید تو را ملامت کرد…

وقتی آن ملعون کم آورد خواست با چوب‌دستی جبران کند…

از اینجا عبور می‌کنم، اشاره‌ای می‌کنم… جلسه تمام شد، نوامیس پیغمبر به خرابه آمدند، کسی با کسی حرف نمی‌زد، دختر کوچک مانند حضرت زینب کبری سلام الله علیها نبود، جگرِ او پاره شده بود، نتوانست آرام بنشیند، رفت و سرِ خود را در گوشه‌ای کفِ خاکِ خرابه گذاشت، آرام نشد… بلند شد نشست و گفت: من بابای خود را می‌خواهم… وقتی صدای او به کاخ رسید، آن ملعونِ ناپاکزاده… بدبختِ ترسو وقتی کم می‌آورد می‌خواهد انتقام بگیرد… پرسید: صدای چیست؟ گفتند: صدای دختر اوست، گفت: پس سر را ببرید…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] سوره مبارکه کهف، آیه 27 (وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتَابِ رَبِّكَ ۖ لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا)

[5] سوره مبارکه کهف، آیه 37 (قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا)

[6] سوره مبارکه فجر، آیه 16

[7] سوره مبارکه فجر، آیه 15

[8] سوره مبارکه علق، آیه 14

[9] سوره مبارکه فجر، آیه 14

[10] سوره مبارکه صافات، آیه 102 (فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَىٰ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَىٰ ۚ قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ۖ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ)

[11] سوره مبارکه صافات، آیه 107

[12] الأمالي (للمفید) ، جلد ۱ ، صفحه ۳۲۰ (قَالَ أَخْبَرَنِي أَبُو عُبَيْدِ اَللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عِمْرَانَ اَلْمَرْزُبَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْجَوْهَرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مِهْرَانَ قَالَ حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ اَلْمَسْرُوقِيُّ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ اَلْوَاحِدِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ حَذْلَمِ بْنِ سَتِيرٍ قَالَ : قَدِمْتُ اَلْكُوفَةَ فِي اَلْمُحَرَّمِ سَنَةَ إِحْدَى وَ سِتِّينَ عِنْدَ مُنْصَرَفِ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ بِالنِّسْوَةِ مِنْ كَرْبَلاَءَ وَ مَعَهُمُ اَلْأَجْنَادُ مُحِيطُونَ بِهِمْ وَ قَدْ خَرَجَ اَلنَّاسُ لِلنَّظَرِ إِلَيْهِمْ فَلَمَّا أُقْبِلَ بِهِمْ عَلَى اَلْجِمَالِ بِغَيْرِ وِطَاءٍ – جَعَلَ نِسَاءُ أَهْلِ اَلْكُوفَةِ يَبْكِينَ وَ يَنْتَدِبْنَ فَسَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ وَ هُوَ يَقُولُ بِصَوْتٍ ضَئِيلٍ وَ قَدْ نَهَكَتْهُ اَلْعِلَّةُ وَ فِي عُنُقِهِ اَلْجَامِعَةُ وَ يَدُهُ مَغْلُولَةٌ إِلَى عُنُقِهِ أَلاَ إِنَّ هَؤُلاَءِ اَلنِّسْوَةَ يَبْكِينَ فَمَنْ قَتَلَنَا قَالَ وَ رَأَيْتُ زَيْنَبَ بِنْتَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ لَمْ أَرَ خَفِرَةً قَطُّ أَنْطَقَ مِنْهَا كَأَنَّهَا تُفْرِغُ عَنْ لِسَانِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ وَ قَدْ أَوْمَأَتْ إِلَى اَلنَّاسِ أَنِ اُسْكُتُوا – فَارْتَدَّتِ اَلْأَنْفَاسُ وَ سَكَتَتِ اَلْأَصْوَاتُ فَقَالَتِ – اَلْحَمْدُ لِلَّهِ وَ اَلصَّلاَةُ عَلَى أَبِي رَسُولِ اَللَّهِ أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ اَلْكُوفَةِ وَ يَا أَهْلَ اَلْخَتْلِ وَ اَلْخَذْلِ فَلاَ رَقَأَتِ اَلْعَبْرَةُ وَ لاَ هَدَأَتِ اَلرَّنَّةُ فَمَا مَثَلُكُمْ إِلاَّ كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهٰا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكٰاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمٰانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ  أَلاَ وَ هَلْ فِيكُمْ إِلاَّ اَلصَّلَفُ اَلنَّطَفُ وَ اَلصَّدْرُ اَلشَّنَفُ- خَوَّارُونَ فِي اَللِّقَاءِ عَاجِزُونَ عَنِ اَلْأَعْدَاءِ نَاكِثُونَ لِلْبَيْعَةِ مُضَيِّعُونَ لِلذِّمَّةِ فَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَنْ سَخِطَ اَللَّهُ عَلَيْكُمْ وَ فِي اَلْعَذَابِ أَنْتُمْ خَالِدُونَ – أَ تَبْكُونَ إِي وَ اَللَّهِ فَابْكُوا كَثِيراً وَ اِضْحَكُوا قَلِيلاً فَلَقَدْ فُزْتُمْ بِعَارِهَا وَ شَنَارِهَا وَ لَنْ تَغْسِلُوا دَنَسَهَا عَنْكُمْ أَبَداً فَسَلِيلَ خَاتَمِ اَلرِّسَالَةِ وَ سَيِّدَ شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ وَ مَلاَذَ خِيَرَتِكُمْ وَ مَفْزَعَ نَازِلَتِكُمْ وَ أَمَارَةَ مَحَجَّتِكُمْ – وَ مَدْرَجَةَ حُجَّتِكُمْ خَذَلْتُمْ وَ لَهُ فَتَلْتُمْ أَلاَ سَاءَ مَا تَزِرُونَ فَتَعْساً وَ نُكْساً فَلَقَدْ خَابَ اَلسَّعْيُ وَ تَرِبَتِ اَلْأَيْدِي وَ خَسِرَتِ اَلصَّفْقَةُ وَ بُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اَللّٰهِ  وَ ضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ اَلذِّلَّةُ وَ اَلْمَسْكَنَةُ – وَيْلَكُمْ أَ تَدْرُونَ أَيَّ كَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ فَرَيْتُمْ وَ أَيَّ دَمٍ لَهُ سَفَكْتُمْ وَ أَيَّ كَرِيمَةٍ لَهُ أَصَبْتُمْ – لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا `تَكٰادُ اَلسَّمٰاوٰاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ – وَ تَنْشَقُّ اَلْأَرْضُ وَ تَخِرُّ اَلْجِبٰالُ هَدًّا  وَ لَقَدْ أَتَيْتُمْ بِهَا خَرْقَاءَ شَوْهَاءَ طِلاَعَ اَلْأَرْضِ وَ اَلسَّمَاءِ أَ فَعَجِبْتُمْ أَنْ قَطَرَتِ اَلسَّمَاءُ دَماً- وَ لَعَذٰابُ اَلْآخِرَةِ أَخْزىٰ  فَلاَ يَسْتَخِفَّنَّكُمُ اَلْمَهَلُ فَإِنَّهُ لاَ يَحْفِزُهُ اَلْبِدَارُ وَ لاَ يُخَافُ عَلَيْهِ فَوْتُ اَلثَّأْرِ كَلاَّ إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصٰادِ  قَالَ ثُمَّ سَكَتَتْ فَرَأَيْتُ اَلنَّاسَ حَيَارَى قَدْ رَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَ رَأَيْتُ شَيْخاً قَدْ بَكَى حَتَّى اِخْضَلَّتْ لِحْيَتُهُ وَ هُوَ يَقُولُ – كُهُولُهُمْ خَيْرُ اَلْكُهُولِ وَ نَسْلُهُمْ إِذَا عُدَّ نَسْلٌ لاَ يَخِيبُ وَ لاَ يَخْزَى)