جلسه دوم “دینداری در بحران؛ ما و قرآن کریم”

30

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 6 تیرماه 1404 در هیئت محترم حضرت عبدالله بن الحسن علیهما السلام به ادامه‌ی سخنرانی با موضوع “دینداری در بحران؛ ما و قرآن کریم” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می‌گردد.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمت حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به ساحتِ باعظمت حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

هدیه به ارواح طیّبه­ی شهیدان از صدر اسلام، امام امّت، شهدای عظیم الشأن روزهای اخیر، تسلی دل بازماندگان و داغداران، سلامتی و عافیت جانبازان و مجروحان، سلامتی رزمندگان اسلام، نابودی دشمنان، سلامتی جمع حاضر، سلامتی رهبر معظم انقلاب صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

دین در شرایط بحرانی

به محضر عزیزان عرض شد که اتفاقاً فرصت بررسی کارآمدی دینداری و فهم از معارف دینی، برای جایی است که نیاز هست، وگرنه دینداری همیشه لازم است و حتّی یک لحظه هم متوقف نمی­شود.

وقتی خدای متعال هم می­خواهد برای ما مثال بزند می­فرماید «إِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ»،[4] وقتی در کشتی می­نشینند و گیر می­کنند و متوجّه می­شوند کاری از دستشان برنمی­آید… البته هیچوقت کاری از دست ما برنمی­آمده است، اما آن لحظه­ای که در حال غرق شدن است، می­فهمد کار از دست کسی برنمی­آید. اول ناخدا را صدا می­زند، سپس به دنبال قایق امداد می­گردد، می­بیند نیست! قبل از آن هم نبود، قبل از آن هم منجی غیر از الله وجود نداشت، اما الآن می­فهمد وجود ندارد، اینجا «دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ»، اینجا دیگر تمام تلاش خود را کرده است و به هر کسی که توانسته رو زده است و دیده است که نمی­شود، اینجا یک «الله» می­گوید.

اصلاً اتفاقاً در شرایط بحرانی می­توان راجع به دین صحبت کرد.

اگر شش ماه قبل می­خواستیم با هم گفتگو کنیم، ممکن بود من یا کسی مانند من در خامی و تخیّل و تخدیر داشته­های خودم بگویم «بعداً»!

من الآن به مرگ همانقدر نزدیک هستم که شش ماه قبل نزدیک بودم، ولی الآن چون مرگ غیرمترقبه دیده­ام، می­گویم نکند برای من هم باشد!

درواقع همیشه این شرایط بود، اما من الآن بیشتر احساس و درک می­کنم.

لذا جلوتر عرض خواهیم کرد که اتفاقاً خیلی از آیات مهم توحیدی در فضای جنگ صادر شده است، شبیه آیه­ی «فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ».

نقش باور ما به قرآن کریم

اساساً تفاوت ما با دیگران در باور ما به آن چیزی است که قرآن کریم فرموده است. اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به ما فرموده­اند که به قرآن پناه ببرید، و قرآن برای من است، بجز آیاتی که دلیل دارم به من مربوط نیست، که البته این آیات زیاد نیست.

ممکن است در این ایام سؤال شود که چه ذکری بگویم و چکار کنم؟

بالاترین ذکر، ذکر قلبی است، عقد ایمان است، باور است. یعنی یک نفر ذکری را با عجله می­گوید… البته اگر کسی ذکر لسانی را باتوجه بگوید ارزشمند است و این کار کم کم تمرکز و توجّه و باور بهمراه خواهد داشت، اما خیلی تا باور کار دارد؛ تا اینکه کسی با همه­ی وجود ایمان دارد که فقط یک رَبّ وجود دارد، حتّی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رَبّ نیست، مسلماً فرعون لاف زیادی زده است که «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَی»![5]

ما فقط یک رَبّ داریم

رَبّ یکی است، ما فقط یک رَبّ داریم، این رَبّ یعنی چه؟ یعنی مدبّر، مربّی، کارگردان، برنامه­ریز. او برنامه را نوشته است و برای هریک از ما هم نقشی تعریف کرده است.

در دنیا رقابت­های بیخود زیاد است، مثلاً می­گویند فلانی نقش اول است و من سیاهی لشکر هستم. این دو با هم تفاوت دارند، همه تلاش می­کنند که دیده شوند، چرا؟ چون در تخیّل هستند. حال اگر کسی مرا دید چه اتفاقی رخ می­دهد؟

اما در نقش­های معنوی، خدای متعال برای سیاهی لشکر که فقط در صحنه باشد، اگر درست قرار گرفته باشد، او را کنارِ نقش اول قرار می­دهد.

امام رضا علیه الصلاة و السلام می­فرماید: ای فرزند شبیب! هر وقت امام حسین علیه السلام را یاد کردی…

نقش درجه­ی چند کربلا را رها کن، الآن که کربلا از ما گذشته است… حضرت فرمود: هر وقت امام حسین علیه السلام را یاد کردی، بگو: «یَا لَیتَنِی کُنتُ مَعَکُم».

اصلاً اینجا نقش کوچک معنا ندارد، چون ما در دنیا در رقابت و نسبت با یکدیگر بالا و پایین می­شویم، در کنکور فقط یک نفر رتبه­ی یک را کسب می­کند، ولی در کنکورهای خدا ممکن است همه رتبه­ی اول شوند، چون هر کسی با خودش مقایسه می­شود.

در کنکور دنیا کسی که فرزند مناطق محروم است با فرزندان مناطق برخوردار تهران رقابت می­کند، همه را با هم می­سنجد و به همه یک کتاب می­دهد. ما ضعیف هستیم و اصلاً عدالت آموزشی نداریم، البته حتّی اگر سیستم آموزشی خود را اصلاح کنیم هم نسبت به آن عدالت خیلی عقب هستیم، یعنی الآن منظور بنده اشکالات آموزش و پرورش که زیاد هم هست نیست.

ما مدام در نسبت با یکدیگر هستیم، یک نفر رئیس است، یک نفر نایب­رئیس است، یک نفر معاون است، یک نفر آبدارچی است، اینطور رده­بندی می­شود.

آن رَبّی که برای ما برنامه نوشته است، آبدارچی می­تواند کنار خاتم انبیاء علیهم السلام قرار بگیرد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «أَنَّ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَخَذَ بِيَدِ اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ وَ قَالَ مَنْ أَحَبَّنِي وَ أَحَبَّ هَذَيْنِ وَ أَبَاهُمَا وَ أُمَّهُمَا صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ كَانَ مَعِي فِي دَرَجَتِي يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ»،[6] اگر کسی حسن و حسین مرا باصدق دوست بدارد، من او را کنار خودم می­برم و در بهشت خودم قرار می­دهم.

اینجا تفاوت دارد، چون اینجا رَبّ الله است، مدیر و کارگردان یک ظالم نیست که گاهی می­گویند پولی گرفته است که به فلانی نقش بدهد.

آن رَبّ می­گوید اگر تو فقط راست بگویی که حسن و حسینِ مرا دوست داری، تو را کنار خودم می­برم!

یعنی اصلاً نمی­گوید چکار کن، می­گوید تو باور کن من رَبّ هستم، آن هم ربّی که غفور و کریم و رئوف و رحمان و رحیم و شکور و علیم و قدیر است.

لذا اولین قدمی که پیش می­آید این است که این باور مهم است، این باور «اعتقاد» است.

عزیز من! آن کسی که باور دارد رَبّ الله است، اگر یک «یا الله» بگوید، از ختمِ قرآنِ کسی که چنین باوری ندارد جلوتر است. اینکه فرمود اینقدر فقط به نماز و زکات و روزه و حج نگاه نکن… که البته این­ها سر جای خود خیلی مهم هستند… فرمود: «أفضَلُکُم أفضَلُکُم مَعرِفَةً»!

این ایام ما در خانه­ی خود این قرآن را باز کنیم، خدا با ما صحبت می­کند، خدا با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این مطالب را بیان کرده است.

خدای متعال همه چیز را لو داده است، فرموده است که در حال ضبط کردنِ دوربین مخفی هستیم، کمی حواس خودت را جمع کن، و مدام به این موضوع فکر نکن که مثلاً دیالوگ من کم است!

اگر دیالوگ کم داری، خدای متعال بار سبکتری به تو داده است، اما تو را نزد آن کسی می­برد که دوست داری. برای این موضوع شروطی فرموده است، یکی از آن­ها همدلیِ واقعی است.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند هر کسی که دلش با من بوده است که در آن مسیر با من باشد و با من همفکر است، من تأیید می­کنم و در پرونده­ی قیامت او می­نویسند «رزمندگی در محضر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جمل»، «رزمندگی در محضر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در صفین»، «جنگ با خوارج»، «حضور در میدان کربلا»، «زندانی شدن کنار موسی بن جعفر علیه السلام»… فرمود اگر دل شما با ما باشد و همدل باشید…

واضح است که همدل چکار می­کند، اگر میهمانی به خانه­ی شما بیاید و حوصله نداشته باشید، جواب سربالا می­دهید و وارد اتاق می­شوید، اما اگر همدل باشید میهمان را به اندازه­ی خودتان تحویل می­گیرید. مادر غذا را پخته است، ولی شما غذا را می­آورید. این کار به نسبت پختن تقریباً هیچ کاری نیست، اما همدلی را نشان می­دهد.

به دنبال نقش بزرگ نگردیم، اگر خدای متعال بخواهد همان نقش کوچک ما را بزرگ می­کند، اگر خدای متعال بخواهد کربلا را توسعه می­دهد تا ما به کربلا برویم.

سلام خدا بر «عبدالله بن عفیف أزدی»

یک شهید عجیبی داریم که برای بعد از کربلاست، اما او جزو شهدای کربلا شده است. چرا به کربلا نرفته است؟ چون یک چشم خود را در جمل و چشم دیگر را در صفین از دست داده بود، این شخص چون جانباز نابینا بود نتوانست به کربلا برود، اما با امام حسین علیه السلام است و نسبت به حضرت غیور است. من خیلی حسرت این آدم را می­خورم، چون او کاری کرده است که شهدای کربلا نتوانستند آن کار را کنند.

سلام خدا بر عبدالله بن عفیف أزدی…

او در کوفه ماند، خبر دادند که می­خواهند سرها را بیاورند، عبیدالله ملعون رفت که خطبه­ای بخواند تا فضای کوفه را آماده کند که وقتی سرها آمدند، فتح و ظفر بخواند. چون جمعی از کوفه طرفداران اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بودند.

من تابحال یک مرتبه این کار را انجام داده­ام، گفتم من این خطبه را می­خوانم تا ببینم آیا شما می­توانید این خطبه را تحمل کنید؟ یک خط و نیم از خطبه را خواندم، گریه­ی جمعیت اجازه نداد که ادامه دهم، بنده هم توان ادامه دادن نداشتم.

می­خواستم بگویم ببینید چه فضایی رخ داد.

حدود پنجاه هزار نفر به مسجد کوفه آمده بودند، سران اصحاب پیامبر و امیرالمؤمنین هم بین آن­ها هستند، وقتی عبیدالله شروع کرد به اهانت به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، همه لال شده بودند و ناگهان همه خفه شدند!

چون حرف زدن در آنجا به معنای تکه تکه شدن بود، وقتی آن ملعون هانی را به دارالحکومه برد، آنقدر با انتهای عصای خود که آهن بود… کاری کرد که چهره­ی هانی وحشتناک شد… عبیدالله ملعون آدم خیلی وحشی­ای بود…

گفت: سپاس خدای را که فتنه را خاموش کرد و کذاب را مشخص کرد… عبارات عربی بدتر از ترجمه­ی فارسی است و نمی­توانم بگویم…

اگر عبدالله بن عفیف أزدی که نابینا بود به کربلا رفته بود، با تیر اول از جا افتاده بود و نمی­توانست کاری کند. جهاد پیشین او مانع حضور پسین شد، یعنی کمکاری نکرده بود، او در کربلا نقش ایفا نکرد ولی صدق داشت.

عبدالله بن عفیف أزدی سلام الله علیه نابیناست ولی ناشنوا نیست، وقتی شنید بلند شد و گفت: ناپاکزاده! کذّاب بن کذّاب تو هستی و یزید!

مشخص است که با این جملات چه اتفاقی رخ داد، بالاخره مردم او را فراری دادند، مأمورین حکومت به دور خانه­ی او آمدند، به نقلی خودش شهید شد، به نقل دیگری خودش و دخترش شهید شدند.

اگر اهل صدق باشی، آن رَبّ کربلا را به کوفه می­آورد و می­گوید باید عبدالله بن عفیف أزدی را ببریم، عبدالله بن عفیف أزدی صلوات الله علیه هم می­رود.

چگونه در سپاه اسلام باشیم؟

اگر ما باور کنیم که هر کدام از ما به اندازه­ی توان خود نقشی داریم، دوازه روز پیش، به اندازه­ی دوازده هزار روز می­شود، تمام نمی­شود، من سهم دارم… از یک دعای خالصانه…

ببینید این­ها چقدر آسان است، سحر بیدار می­شویم، بگوییم خدایا! عدّه­ای هستند که این­ها شبانه­روز برای امنیت شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تلاش می­کنند، خدایا! پاسخ­های نهایی را زودتر به ذهن این­ها برسان. خدایا! آن کسی که شلیک می­کند، شلیک او را به هدف بزن. اگر او اشتباه می­زند هم تو تیر را بچرخان و به هدف بزن.

تو دعا می­کنی، بعداً می­بینی در پرونده­ی تو نوشته­اند با أشقی الأشقیاء صهیونیست جنایتکار جنگیده است.

این همان چیزی است که بانویی را نزد معاویه بردند… معاویه کسانی که به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خدمت می­کردند را احضار می­کرد، گاهی پول می­داد، گاهی تحقیر می­کرد، گاهی تحویل می­گرفت، خلاصه اینکه تلاش می­کرد بنحوی یا آن شخص را لِه کند و یا به خودش نزدیک کند.

این بانو از آن کسانی بود که وقتی لشکر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می­خواست فرار کند، سخنرانی می­کرد که این لشکریان برگردند. یک زن سخنرانی می­کرد که مردها برگردند!

می­گفت: از چه چیزی فرار می­کنید؟

آیه­ی فرار سوره مبارکه احزاب برای زمانی است که آنقدر ماجرای احزاب شدید شد که «زَاغَتِ الْأَبْصَارُ»[7] چشم­ها در حال بیرون زدن بود، «بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ» جان­ها به حلق­شان رسیده بود، «هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ»[8] مؤمنین مبتلا شدند، «وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا»…

انگار خدای متعال برای همین چند شب قبل که تهران مورد هجوم قرار گرفته بود فرموده است، بعد فرمود: «قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرَارُ»[9] ای پیغمبر بگو فرار نکنید!

توجّه کنید که در پناه پناهگاه قرار گرفتن برای آمادگی برای ضربه زدنِ ما را نمی­گوید، فرار یعنی میدان نبردی که پیغمبر است را رها نکن و فرار کن! منظور این است که باید اول پیامبر را در امان قرار دهی. منظور فرار کردن از زیر بار مسئولیت است، وگرنه گاهی وظیفه برای ما این است که به پناهگاه برویم.

«فرار» یعنی اگر از میدان فرار کنی پیامبر تنها می­ماند، دشمن در حال حمله کردن است، اگر فرار کنی پیامبر تنها می­ماند، مانند ماجرای احد.

بگو از مرگ یا قتل فرار نکنید، چون آن کسی که باید جان تو را بگیرد، شما را با فرار گُم نمی­کند.

اگر من باور کنم که این رَبّ مدبّر است…

من بیشتر به دنبال باور کردنِ این حرف­ها هستم، وگرنه این حرف­ها دانشی نیست، این حرف­ها باید از جنس باور باشد تا اثر کند، وگرنه شما همه­ی این­ها را می­دانید.

به خدای متعال حُسنِ ظن داشته باشیم

رَبّ خدای متعال است، یکی از اسرار بندگی این است که به این خدا اعتماد کن و سوءظن نداشته باش، حسن­ظن داشته باش.

این کتاب شریف کافی است، در چاپ جدید مجلد سوم، در چاپ­های قدیمی مجلد دوم، صفحه­ی 72 است، کتاب «ایمان و کفر»‌کافی یک بابی به نام «بَابُ حُسنِ ظَنِّ بِاللهِ عَزِّ وَ جَلّ» دارد. چند روایت این باب را می­خوانم تا ببینید.

می­گویند بعضی از روایات اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین ارشاد به حکم عقل است، یعنی مطلب جدیدی نفرموده است، بلکه تذکّر داده است. زمانی حکمی را می­فرمایند که ما نمی­دانستیم، اما زمانی مطلبی می­فرمایند که حتّی اگر من هم کمی فکر کنم می­فهمم، اما می­گوییم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نسبت به این موضوع تأکید کرده­اند و راهنمایی فرموده­اند.

«بُرَید بن معاویه عِجلی» که خیلی باعظمت است و شاگرد امام باقر سلام الله علیه است، از امام باقر علیه السلام نقل می­کند که «وَجَدْنَا فِي كِتَابِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ»،[10] در آثار مکتوب از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بدست ما رسیده است «أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ» که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرموده است، «وَ هُوَ عَلَى مِنْبَرِهِ» پیامبر روی منبر خود نشسته بود و این مطلب را فرمود، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نوشت، امام باقر علیه السلام از روی نوشته­ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیان می­فرماید، «وَ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ» قسم به آن کسی که جز او معبودی نیست، «مَا أُعْطِيَ مُؤْمِنٌ قَطُّ خَيْرَ اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ» هرگز خیر دنیا و آخرت اینطور به مؤمنی اعطا نشده است «إِلاَّ بِحُسْنِ ظَنِّهِ بِاللَّهِ».

البته روایت ادامه دارد.

طرف می­پرسد چه ذکری بگویم؟ باید در ابتدا باور خودت به خدا را درست کنی، رَبّ خِبره است و از پس همه چیز می­آید، قدیر و علیم و رحمان و رحیم و کریم و رئوف و شکور است، خدای متعال حداقل هزار اسم دارد، این اسامی اوصاف خدای متعال هستند، باید باور کنیم اینکه من در میان جنگ باشم یا در میان صلح، برای خدا بحران نیست، بحران برای من است که کوچک هستم، مثل این است که سؤال کنکور برای دانش­آموز سخت است اما برای طراح سؤال اینگونه نیست.

ما هرچه ضعیف هستیم، ما ضعیف هستیم، او ضعف ندارد، او کوچک نیست.

بدون اینکه بیهوده بگویم دشمن ما هیچ چیزی نیست، می­گویم آن­ها از نظر دنیایی، به نسبت قدرت دنیایی ما خیلی قوی هستند، اگر دنیایی نگاه کنید یک به صد هستیم، شاید هم با فاصله­ی بیشتر، اگر دنیایی نگاه کنیم ما یک کشور هستیم که هیچ کسی پشت ما نایستاد، البته الحمدلله که کسی به میان نیامد، چون اگر کسی می­آمد دوباره ما به تخیّل می­رفتیم که فلانی­ها ما را کمک می­کنند، در نهایت هم کسی نمی­توانست ما را کمک کند، ولی تخیّل می­کردیم. خدا لطف کرد که ما تخیّل نکنیم، همه شانه خالی کردند، عدّه­ای از مؤمنین هم بر حسب ضربات قبلی، توان کمک کردن به ما را نداشتند.

حال به سر خط رسیدیم، ما و خدا، شما همه!

خدای متعال بارها در جنگ­ها فرموده است که وقتی لجستیک خودتان را حساب می­کنید، مرا هم حساب کنید، شما من را هم دارید. خدای متعال این موضوع را در جنگ احزاب فرموده است، جنگ احزاب چه جنگی است؟ همه­ی دنیای آن روز که اطراف مسلمین بودند، مسلمین را محاصره کردند! لجستیک سپاه اسلام طوری بود که حتّی دمپایی هم نداشتند! تمرین نکرده بودند و آموزشی ندیده بودند، عدّه­ای هم برای فرار آماده بودند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند در خندق آنقدر صحنه ترسناک بود که هیچ کسی طمع نکرد خودش را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نشان دهد! چون عمرو بن عبدود خیلی وحشتناک بود.

اینجا خدای متعال در جنگ یک پیام داده است… البته پیام­های خدا در جنگ را عرض می­کنم، که همان پیام­های خدا در صلح است، ولی چون توهّم ما در جنگ کم می­شود، اینجا متوجه می­شوم که تنها هستم، اما درواقع من همیشه تنها هستم، من همیشه فقط خدا را دارم، جلوتر عرض خواهم کرد که خدای متعال ذیل ربوبیت خود «ولایت» را هم قرار داده است که ما را بصورت ویژه یاری کند، ولایت هم تدبیرِ آن رَبّ است و فرموده است کسی را می­آورم که بین شما باشد که فقط نگویم نترسید، یک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم کنار شما قرار می­دهم، در مرحله­ی پایین­تری یک عبد خدا را کنار شما قرار می­دهم، یک رزمنده­ی ویژه را کنار شما قرار می­دهم که شما نترسید؛ این هم لطفِ رَبّ است، اگر رَبّ نبود ولایتی در کار نبود، چون رَبّ است ولایت قرار داده است.

خدای متعال در جنگ احزاب فرمود «كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ»،[11] اتفاقاً در جنگ معلوم می­شود که «كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ»، خدای متعال در جنگ­ها سختی­های جنگ را می­برد، خدای متعال در جنگ­ها شما را کفایت می­کند.

البته در آن جنگ، برای اینکه ایمان مسلمین ضعیف بود، خدای متعال کفایت را عینی کرد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میداندار بود،‌ لذا ابن مسعود گفت: ما شنیده بودیم «كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ»، در احزاب از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یاد گرفتیم که «كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ بِعَلِیّ بنِ أبِیطَالِب»، خدای متعال کفایت را با این امیرالمؤمنین صلوات الله علیه انجام داد. خدای متعال برای کفایت می­توانست مستقیم کفایت کند، می­توانست ملائکه بفرستد، می­توانست اعجاز کند، می­توانست أبابیل بفرستد، اما معجزه را در بازوی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قرار داد.

آن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه الآن هم هست، پسرِ ایشان امام زمان ارواحنا فداه هم هست، حیّ و حاضر است، امام زمان ارواحنا فداه امامِ حیّ ماست.

می­گوید اگر قبول داری من رَبّ هستم به من حسن ظن داشته باش.

البته من نمی­گویم ما گیج باشیم و دوراندیشی را کنار بگذاریم، ما باید شبانه­روز تلاش کنیم، برای اینکه قرار نیست ما خودکشی کنیم، ما وظیفه­ای داریم.

برای کسانی که کاری بدستشان نیست، مانند اکثر ما، ما می­توانیم دعا کنیم، باید عبادت ما تغییر کند، باید ذکر دعاهای ما اضافه شود، می­توانیم اعلام موضع کنیم، می­توانیم از مظلوم دفاع کنیم، می­توانیم ظالم را لعنت کنیم. تا اینکه کسی از ما تریبون هم دارد یا هنری هم دارد یا کسی توان علمی دارد، هر کسی هر کاری که می­تواند را انجام دهد.

ما باید کار خودمان را انجام دهیم، رَبّ هم رَبّ است، «كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ».

لذا شما نمی­بینید در کربلای که امام حسین علیه السلام در محاصره است، بگویند امام حسین علیه السلام معاذالله مضطرب شد. اضطرار بود اما اضطراب نبود! فاجعه­ی شدّت دشمن بود، اما استرس نبود.

چون روز عاشورا، روز هجوم به خانه­ی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، روز حمله­ی موشکی، روز کنکور، با یک روز آرام آفتابی کنار ساحل، برای خدای متعال هیچ تفاوتی ندارد، و کار هم بدست اوست.

خدایی که با موشک کار از دست او دربرود که خاک بر سر است و خدا نیست، درواقع بت بوده است، الحمدلله رَبّ ما اینطور نیست.

رَبّ ما کسی است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پیش از جنگ به او پناه می­برده است، اصلاً خدای متعال امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را فرستاده است که ما بفهمیم خدا چقدر بزرگ است. خدای متعال پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امام حسین علیه السلام را فرستاده است که ما او را بشناسیم.

وقتی این بزرگواران را می­بینیم، گاهی بعضی به اشتباه به این حضرات «خدا» می­گویند، ما می­گوییم این بزرگواران «عبد» هستند، ببین الله کیست! چون ما نمی­توانیم خدای متعال را بشناسیم، اگر ما بتوانیم خیلی خوب خدا را بشناسیم، خیلی اوقات با صفات سلبی می­توانیم خدا را بشناسیم.

اگر من باور کنم که خدای متعال رَبّ است، لازم نیست پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بفرماید خیر دنیا و آخرت در حسن­ظن به خدای متعال است، اگر رَبّ است طبیعی است که شما باور دارید.

طرف یک فوتبالیست است و مثلاً سه مرتبه توپ طلا گرفته است، وقتی بخواهد پنالتی بزند، طرفداران او می­گویند حتماً گل می­زند.

این خدای ما رَبّ است، آیا نباید حسن­ظن داشته باشیم؟

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می­فرماید اگر به خدای متعال حسن­ظن داشته باشید خیر دنیا و آخرت است و این خودِ عبادت است. این موضوع مهم­تر از نماز شب است، ان شاء الله خدای متعال روزی کند با ایمان نماز شب بخوانیم، و این باور است که عبادت را عبادت می­کند.

این یک روایت، البته عرض کردم که این روایت ادامه دارد که بنده قصد نداشتم ادامه­ی روایت را بخوانم.

خدای متعال خیلی غیور است، حضرت رضا صلوات الله علیه فرمود: «أَحْسِنِ اَلظَّنَّ بِاللَّهِ»،[12] نسبت به خدا خوش­گمان باش، باور کن، «فَإِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِيَ اَلْمُؤْمِنِ بِي» خود خدای متعال فرموده است من کنار گمان بنده به خودم هستم، «إِنْ خَيْراً فَخَيْراً»، اگر من به خدا خوش­گمان باشم می­فرماید من هم برای او آنطور که دوست دارد خیر پیش می­آورم، حال یا بلافاصله و یا در نتیجه، «وَ إِنْ شَرّاً فَشَرّاً».

حضرت صادق صلوات الله علیه فرمود که «حُسْنُ اَلظَّنِّ بِاللَّهِ أَنْ لاَ تَرْجُوَ إِلاَّ اَللَّهَ»،[13] حسن ظن یعنی چه؟ یعنی مانند این بازی­های دنیایی نباشد که همزمان که با این مربی قرارداد می­بندند، پشت پرده با چند مربی دیگر هم حرف می­زنند، اینطور نباش، این شرک است، حسن ظن به خدا یعنی به خدا اطمینان داشته باش، «وَ لاَ تَخَافَ إِلاَّ ذَنْبَكَ» مگر از گناهت از چیزی نترس. گناه اثر وضعی دارد.

دعا

خدایا! بزرگترین جهادی که محضر امام زمان ارواحنا فداه، ممکن است به امضای امام زمان ارواحنا فداه برسد، در پرونده­ی ما، با شراکت عمل ما، مقدّر بفرما.

خدایا! باور و یقین ما را به ربوبیت خودت بیفزای.

خدایا! ما را جزو سربازان امام زمان ارواحنا فداه قرار بده.

خدایا! همبستگی و همراهی ما با هم در جبهه­ی حق را مایه­ی کوری چشم دشمنانمان قرار بده.

خدایا! این دشمنان ما را نیست و نابود و هلاک بفرما.

خدایا! طمع دشمنان ما را از رهبر ما، از رزمندگان ما، به ناامیدی و بیچاره شدن بدل بگردان.

خدایا! شهدای ما را از مجلس ما بهره­مند بفرما.

خدایا! شهدای ما را محضر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شفیع ما قرار بده.

روضه‌ی ورود به کربلا

ما هر کاری که انجام می­دهیم، بعد از محاسبه انجام می­دهیم، مثلاً اگر بخواهیم برای امام حسین علیه السلام پول بدهیم، اول خرج و مخارج خود را حساب می­کنیم، اگر بخواهیم کاری کنیم نسبت به کارهای دیگرمان انجام می­دهیم، اما وقتی آن بزرگواران خواسته­اند برای ما کاری کنند، طوری این کار را انجام داده­اند که انگار آن­ها به ما نیاز داشته­اند.

اگر امام حسین علیه السلام می­خواست بدنبال امنیت ظاهری باشد، می­توانست دست خانواده­ی خود را بگیرد و به جایی برود که کسی ایشان را نشناسد، ولی به سمت خطر رفت.

البته چون ما اینجا کاری نداشتیم، بعضی از ما با خانواده به جایی رفتند که پناه بگیرند، البته چون کاری نداشتند وگرنه اگر پای جنگ بود می­ایستادند، ما این موضوع را با گوشت و پوست خود متوجّه شدیم.

ولی امام حسین علیه السلام با زن و بچه­ی خود به سمت ما آمد، خواست ما را نجات بدهد.

از هشتم ذی الحجّه تا دوم محرّم، بیست و چهار روز است که در راه هستند.

اگر شما بخواهید زن و بچه­ی خودتان را به یک سفر تفریحی ببرید، حوصله­ی بچه­ها زود سر می­رود، مدام می­پرسند چه زمانی خواهیم رسید؟ آنجا چه چیزی دارد؟

اما این بچه­ها در مسیر می­بینند امام حسین علیه السلام که با دیگران صحبت می­کند می­فرماید «مَنْ لَحِقَ بِي اُسْتُشْهِدَ»،[14] مدام خبر شهادت می­دهد.

خبر شهادت حضرت مسلم علیه السلام آمد، دیدند امام حسین علیه السلام خواهرزاده­ی خود را در آغوش گرفت و دستی بر سر او کشید… این بچه­ها می­دانستند نتیجه­ی این شهادت، بزودی شهادتِ پدرشان است…

برای آن­ها بیست و چهار روز خوف فراق از امام حسین علیه السلام است، آن هم با آن مهربانی که بین آن بزرگواران بود.

ما این موضوع را نچشیده­ایم که امام چه پدرِ مهربانی است، فراق برای این بزرگواران که این موضوع را چشیده­اند خیلی سنگین است.

لذا نگاه کنید که عبیدالله حرّ جعفی چه روضه­ای خوانده است، می­گوید وقتی خبر شهادت مسلم آمد، اکثر یاران امام فرار کردند، دلم برای کسی آنقدر نسوخت که برای حسین سوخت، به هر کجا که می­رفت، دختربچه­ها و پسربچه­ها به دور او می­دویدند، یعنی احساس کرده بودند بزودی فاصله می­افتد و جدایی رخ می­دهد…

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به سمت ما آمد که ما را با خون خودش زنده کند، «بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ»،[15]

آمدند، حرّ نه اجازه داد برگردند و نه اجازه داد جلو بروند، گفت همینطور بدون هدف حرکت کنید، اجازه نداد در جای خوش آب و هوا بایستند…

بچه­ها خسته و آفتاب­خورده و نگران جانِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بودند، آن­ها شیعیانِ حضرت هستند، همه­ی توجّه­ها به حضرت است و خوف از دست دادن امام حسین علیه السلام را داشتند، اصلاً ما نمی­دانیم که در آن روزهای پراضطراب چه بلایی بر سر فرزندان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمده است.

حرّ اجازه داد در جایی بایستند، حضرت پرسید نام این منطقه چیست؟ گفتند نام آن نیزار نینواست، نام آن روستا غاضریه است، نام این دشت هم کربلاست، «أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الکَربِ وَالبَلَاء»…

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در صفین، در کربلا متوقف شد، امام حسین علیه السلام را نگاه کرد… امیرالمؤمنینِ خیبرشکن فرمود: «صَبراً یَا أبَاعَبدِالله»… حسین جان! باید صبر کنی… در بعضی از نقل­ها امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با صورت به زمین افتاد و از حال رفت… اینجا هنوز اتفاقی رخ نداده بود، اما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می­داند چه اتفاقی رخ خواهد داد… فرمود حسین جان! می­بینم که اینجا خیمه می­زنی، بارتان را اینجا می­اندازید…

تا آن شخص گفت اینجا کربلاست، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: «أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الکَربِ وَالبَلَاء»… فرمود: «ههُنا مَناخُ رِکابِنا وَ مَحَطُّ رِحالِنا وَ مَقْتَلُ رِجالِنا»، باید اینجا خیمه بزنیم، باید اینجا بارها را به زمین بیندازیم، بعد سر خود را پایین انداخت و آرام فرمود که «هَهُنَا مَسفَکُ دِمَائِنَا» اینجا خون ما را…

همینکه حضرت زینب کبری سلام الله علیها شنید، دوید و به سینه­ی خود زد و فرمود: «ألیَوم مَاتَت أُمِّی فَاطِمَة»، وقتی مادرم شهید شد گفتم خدا حسین مرا نگه دارد… «ألیَوم مَاتَت أُمِّی فَاطِمَة وَ مَاتَ أبِی عَلِی وَ مَاتَ أخِی الحَسَن»…

من اینجا یک جمله را ذوقی می­گویم، شاید امام حسین علیه السلام به حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرموده باشند که زینب جان! نزن… این­ها بزودی خودشان…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] سوره مبارکه عنکبوت، آیه 65 (فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ)

[5] سوره مبارکه نازعات، آیه 24

[6] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۳۷، صفحه ۶۵ (وَ مِنْ ذَلِكَ مَا رَوَاهُ أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ فِي مُسْنَدِهِ بِإِسْنَادِهِ: أَنَّ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَخَذَ بِيَدِ اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ وَ قَالَ مَنْ أَحَبَّنِي وَ أَحَبَّ هَذَيْنِ وَ أَبَاهُمَا وَ أُمَّهُمَا صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ كَانَ مَعِي فِي دَرَجَتِي يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ .)

[7] سوره مبارکه احزاب، آیه 10 (إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا)

[8] سوره مبارکه احزاب، آیه 11 (هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا)

[9] سوره مبارکه احزاب، آیه 16 (قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذًا لَا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلًا)

[10] الکافي، جلد ۲، صفحه ۷۱ (اِبْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: وَجَدْنَا فِي كِتَابِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ وَ هُوَ عَلَى مِنْبَرِهِ وَ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ مَا أُعْطِيَ مُؤْمِنٌ قَطُّ خَيْرَ اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ إِلاَّ بِحُسْنِ ظَنِّهِ بِاللَّهِ وَ رَجَائِهِ لَهُ وَ حُسْنِ خُلُقِهِ وَ اَلْكَفِّ عَنِ اِغْتِيَابِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ لاَ يُعَذِّبُ اَللَّهُ مُؤْمِناً بَعْدَ اَلتَّوْبَةِ وَ اَلاِسْتِغْفَارِ إِلاَّ بِسُوءِ ظَنِّهِ بِاللَّهِ وَ تَقْصِيرِهِ مِنْ رَجَائِهِ وَ سُوءِ خُلُقِهِ وَ اِغْتِيَابِهِ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ لاَ يَحْسُنُ ظَنُّ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ بِاللَّهِ إِلاَّ كَانَ اَللَّهُ عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِهِ اَلْمُؤْمِنِ لِأَنَّ اَللَّهَ كَرِيمٌ بِيَدِهِ اَلْخَيْرَاتُ يَسْتَحْيِي أَنْ يَكُونَ عَبْدُهُ اَلْمُؤْمِنُ قَدْ أَحْسَنَ بِهِ اَلظَّنَّ ثُمَّ يُخْلِفَ ظَنَّهُ وَ رَجَاءَهُ فَأَحْسِنُوا بِاللَّهِ اَلظَّنَّ وَ اِرْغَبُوا إِلَيْهِ .)

[11] سوره مبارکه احزاب، آیه 25 (وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْرًا ۚ وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ ۚ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزًا)

[12] الکافي، جلد ۲، صفحه ۷۲ (مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ أَبِي اَلْحَسَنِ اَلرِّضَا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: أَحْسِنِ اَلظَّنَّ بِاللَّهِ فَإِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِيَ اَلْمُؤْمِنِ بِي إِنْ خَيْراً فَخَيْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَرّاً .)

[13] الکافي، جلد ۲، صفحه ۷۲ (عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اَلْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اَلْمِنْقَرِيِّ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ: حُسْنُ اَلظَّنِّ بِاللَّهِ أَنْ لاَ تَرْجُوَ إِلاَّ اَللَّهَ وَ لاَ تَخَافَ إِلاَّ ذَنْبَكَ .)

[14] کامل الزيارات، جلد ۱، صفحه ۷۵ (وَ حَدَّثَنِي أَبِي رَحِمَهُ اَللَّهُ وَ جَمَاعَةُ مَشَايِخِي عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عِيسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي اَلْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ اَلزَّيَّاتِ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ : كَتَبَ اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ مِنْ مَكَّةَ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ  مِنَ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِي اُسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ يَلْحَقْ بِي لَمْ يُدْرِكِ اَلْفَتْحَ وَ اَلسَّلاَمُ .)

[15] زیارت اربعین