«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به محضر پُرنور و باکرامت حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به محضر باعظمت حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
هدیه به ارواح طیّبهی شهدا، بویژه شهدایی که امروز و فردا تشییع میشوند صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
مرور جلسه گذشته
موضوع بحث ما بررسی تاریخ حرکت حضرت سیّدالشّهداء علیه الصلاة و السلام است، کجاهای این حرکت امام حسین علیه السلام قابلیت پیروی کردن و اقتدا کردن و الگوگیری دارد و کجاهای این حرکت مخصوص خود حضرت است؟
این بحث از جهات مختلف اهمیت دارد، اگر در شرایط فعلی هم نبودیم مهم بود.
روز گذشته عرض کردم که این بحث جزو مباحثی است که آن را تغییر ندادهام، اما بعضی موضوعات را با موضوعات دیگری جابجا کردم که متناسب با شرایط باشد، ولی این بحث را تغییر ندادم، آن هم به این جهت که تحلیل غلط در این زمینه، در همین ایام هم به ما حداقل آسیب فکری زده است و این میتواند خطر آسیب خطرناکتر از آسیب فکری، یعنی آسیب عملی در میدان هم بزند.
نباید سیره را با تخیّل خود بررسی کنیم
اساساً وقتی ما با سیرهی معصوم طرف هستیم، این یک بحث دقیقِ اجتهادی است، ما در کنار این یک فضای بازی با سیرهی معصوم هم داریم که هر کسی از راه میرسد تخیّلات خود را بعنوان سیرهی معصوم جا میزند و معارف دین را طبق تخیّل خود مطرح میکند!
نمونهی بارز این امر که این چالش بوجود آمد، این بود که اگر ما ملّت حسینی هستیم، یا اینکه آن شهید عظیم الشأن که فرموده بود «ما ملّت امام حسینیم»، این یعنی چه؟ یعنی امام ما سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است.
این یعنی چه؟ یعنی اینکه اگر بنا بر این باشد که همهی ما کشته شویم و نوامیس ما به اسارت بروند و این دستور خدا باشد، پای این موضوع میایستیم؛ نه اینکه مدام کشته میشویم، مدام کشته شدن که ملّت امام حسین علیه السلام نیست!
ملّت امام حسین علیه السلام هستیم یعنی اینکه اگر لازم باشد و باید همهی ما کشته شویم هم ان شاء الله پای کار هستیم، یعنی بر طبق دستور، نه بر طبق تخیّل!
«ما ملّت امام حسینیم» به این معنا نیست که دست ولی فقیه بسته شود و نتواند توقف موقتی مصلحتی در جنگ بدهد، این نقطهی خطرناکی است.
«ما ملّت امام حسینیم» یعنی ما پیرو امام حسین علیه السلام هستیم، نه پیرو تخیّلات خود هستیم.
لذا امام حسین علیه السلام که امام یک روز نیست، امام حسین علیه السلام که فقط امام روز عاشورا نیست، ضمن اینکه تنها امام ما هم امام حسین علیه السلام نیست.
هم امام حسین علیه السلام امام است و هم همهی روزهایی که امامت کرده است امام است. ما یک فهم جامع از امام را نیاز داریم، نه اینکه کسی پیدا شود و بگوید من این قسمت را دوست دارم و میپسندم.
سیرهی همهی ائمه علیهم السلام، آن جاهایی که قابل فهم و تحلیل است، یعنی من میدانم حضرت این کار را به آن دلیل انجام داده است، همهی آنها برای ما ارزشمند است.
آیا همهی سیره قابل پیروی است؟
یک سری از رفتارهای ائمه علیهم السلام هم قابل الگوگیری نیستند، مثال خیلی بارز آن که اشاره کردیم، قربانی کردنِ حضرت اسماعیل علی نبیّنا و آله و علیه السلام است، یا وجوب نماز برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، ضمن اینکه دهها مثال دیگر هم هست.
چون احکام به ما به شکل عمومی بیان میشود، یعنی من حکم خاصی در اسلام ندارم، من همان حکمی را دارم که شما دارید، وظیفهی من همان چیزی است که وظیفهی شماست، عبادات من باید همان چیزهایی باشد که عبادات شماست، اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و امام معصوم علیهم السلام، چون مستقیم ارتباط دارند، ممکن است دستور خاص هم داشته باشند.
اینطور نیست که هر کاری که امام انجام میدهد، ما هم بتوانیم همان کار را به همان شکل انجام دهیم.
گاهی اگر ما آن کار را انجام دهیم حرام است، گاهی ممکن است حرام نباشد ولی از ما نخواسته باشند آن کار را انجام دهیم.
مثلاً «لَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ»،[4] یعنی در بخشش و انفاق به دیگران میانهرو باش. اما گاهی خود ائمه علیهم السلام در بخشش به دیگران اینگونه نبودند و همه را میبخشیدند.
حال نمیخواهم بگویم این امر برای ما ممنوع است، اما اینطور نیست که این امر برای ما حتماً راجح باشد، یعنی نباید من کاری کنم که زن و بچهی من از اسلام بیزار شوند، چون خواستهام مثلاً همه چیز خود را انفاق کنم!
من در کنار اینکه باید انفاق کنم، نفقهی زن و بچهام هم بر گردن من است، یعنی گاهی اصلاً احکامی برای ما ممنوع است، مانند قربانی کردن فرزند، گاهی اینطور نیست و حداقل توصیه نشده است. یعنی اینها هم طیف دارند.
ما باید سیرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را طوری بشناسیم که بعداً که علم دیگری آمد، پشیمان نشویم و بگوییم جَوزده شده بودیم. در «پیروی کردن از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین» پشیمانی نیست، چون پیروی کردن از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین پیروی کردن از علم و نور است و پشیمانی ندارد؛ این پیروی کردن از جهل است که پشیمانی دارد. در سیرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین ظلمت نیست.
بعضی موارد هم هست که برای شرایط بخصوصی است.
اینطور که در خاطر دارم در وسائل الشیعه هست که به محضر امام سجاد و امام باقر علیهما السلام آمدند و پرسیدند: آقا جان! مگر سنّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در طواف این نبود که یک دست را از لباس احرام بیرون گذاشته بودند و هرولهکنان طواف کردند؟
حضرت فرمودند: بله! پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این کار را کردهاند.
آن شخص پرسید: فدای شما شوم! پس چرا شما میفرمایید دست خود را داخل لباس احرام ببرید، یعنی کتف شما برهنه نباشد و باوقار و آرام و باطمأنینه حرکت کنید؟
حضرت فرمودند: چرا! جدّم این کار را کرده است، آن کار هم الآن ممنوع نیست، ولی جدّ ما بعد از اینکه شعب ابیطالب رخ داد و مسلمانها سه سال محاصرهی اقتصادی شدند و به آنها فشار آمد و بعد از آن هجرت کردند، بعد از آن هم چند سال تحت فشار و جنگ و بدر و احد و احزاب و خیبر و… اینجا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند حال که میخواهید به حج بروید، یک بازوی خودتان را بیرون بیندازید که اینها ببینند شما ناتوان نشدهاید و جان جنگ کردن دارید، هرولهکنان طواف کنید که اینها نشاط شما را ببینند.
البته توجّه کنید که این چیزی نیست که شیخی مانند من بتواند آن را وضع کند، من حق تغییر حکم را ندارم، این پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است که میتواند این کار را کند که «بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»[5] است و دستور خدا را اجراء میکند.
یعنی این امر تحت ذوق من نیست که مثلاً بگویم چون ما را کشتند، از این به بعد فرم نماز را تغییر میدهیم. نه! ما حق نداریم این کار را کنیم، این از آن جاهایی است که ما حقِ کم و زیاد کردن نداریم. یعنی اینطور نیست که مثلاً بگوییم میخواهیم برای اینکه این نتانیاهوی یابو بفهمد با جنب و جوش نماز بخوانیم.
ما نمیتوانیم نماز و عبادت و طواف و… را دست بزنیم، این کار صاحب شریعت است، یعنی همان کسی که نماز و طواف اولیه را یاد داده است میفرماید که خدای متعال اینجا اینطور فرموده است، یعنی جزو اجتهاد نیست، احدی از فقها نمیگوید که من میتوانم به یک جهت خارجی، ظاهر نماز را عوض کنم. این کار جزو محدودهی اجتهاد نیست.
پس در سیرهی معصومین علیهم السلام اموری هست که یا اصلاً انجام دادن آنها برای ما ممنوع است، البته این بدین معنا نیست که آن بزرگوارات غلط انجام دادهاند، مسئله اصلاً عصمت آن بزرگواران نیست، بلکه یک جهتی دارد که به ما مربوط نیست، مانند قربانی کردن حضرت اسماعیل علی نبیّنا و آله و علیه السلام؛ یا شرایط خاص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، مانند وجوب نماز شب برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم. یعنی ما نمیتوانیم بگوییم پس نماز شب بر ولیّ فقیه هم واجب است، یعنی نمیتوانیم حکم اضافه کنیم.
چون خیلی از کارهایی که ما در بحث سیره انجام میدهیم، درواقع حکم اضافه میکنیم؛ مثلاً بحث مرگ و زندگی مردم است و میگوییم بر طبق اینجا باید این کار را کنیم! درواقع حکم صادر میکنی که در آن انسانی کشته شود یا کسی را بکشد! اینجا جای حساسی است و به فقیه نیاز دارد.
بعضی از امور برای شرایط خاص فردی مانند وجوب نماز شب و موارد دیگری مانند تعداد همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.
از نوع فقهای شیعه کسی آن تعداد ازدواج را اجازه نداده است، حتّی برای ائمه! چه برسد برای ما!
پس بعضی امور به ما مربوط نیست، البته این به معنای غلط بودن آن امر نیست، بلکه به ما ربط ندارد، مانند وجوب نماز شب برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم؛ یا برای شرایط خاصی است، مانند اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بعد از فتح مکه به امر الهی فرموده است اینطور طواف کنید. این موضوع درست است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرموده است آنطور طواف کنید، ولی الآن آن مسئله تمام شده است، مثلاً الآن که دویست سال یا پانصد سال یا هزار سال گذشته است که آن محاصرهکنندگان زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نیستند که بخواهند بازوان اینها را ببینند، پس همانطور باوقار طواف کنید و بازوی خودتان را هم بپوشانید، این بهتر است.
همینکه میفهمیم سیرهی معصوم حساب و کتاب دارد و باید علمی باشد، ما باید برای نسبت و انتساب آن به معصوم حجّت داشته باشیم، چه کسی حجّت را تشخیص میدهد؟ این جزو موادی است که فقیه میداند. فقیه در اصول فقه یاد میگیرد که حجّتها چیست، وقتی خبره میشود حجّت را تشخیص میدهد، یعنی من چطور تشخیص دهم و حکم صادر کنم که قیامت بتوانم از آن دفاع کنم.
موضوع اینقدر ساده نیست که هر کسی از راه رسید به دنبال بیان سیرهی قطعی باشد.
باید سیرهی امام حسین علیه السلام را در همهی ده سال امامت ایشان دید
امام حسین علیه الصلاة و السلام حدود ده سال امامت کردهاند نه یک روز!
کسی که همهی رفتارهای او متناقض باشد که امام ما نیست، پس امام حسین علیه الصلاة و السلام طبق اعتقاد ما که معصوم است، قاعدتاً حضرت در رفتار خود تناقض ندارند، یعنی حضرت اینطور نیستند که امروز یک فرمایشی داشته باشند و فرما یک فرمایش دیگر.
بلکه امام معصوم نه، حتّی یک فقیه قابل ملاحظه، یک انسان فرهیختهی برجسته هم مدام تناقض ندارد، چه برسد به معصوم.
ما باید یک امام حسینی در ذهن خودمان داشته باشیم که امام حسین واقعی است، که ایشان هم در زمان معاویه امام و الگوی ماست و هم در زمان یزید، یعنی هم سال اول امامت خود، هم سال دوم امام خود، هم روز آخر امامت خود که روز عاشوراست، همیشه امام است.
امام حسین علیه السلام امامتر از امام سجّاد علیه السلام نیست، و بالعکس.
نباید ما طوری بگوییم «ما ملت امام حسینیم» که به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه یا امام سجّاد علیه السلام جسارت شود، اینها از واضحات است.
متأسفانه این امر بصورت ناخواسته مکرراً در رفتار ما هست، حتّی گاهی دیدهایم که میگویند فلانی حسنی بود و حسینی نبود!
این جملات ناخواسته بیادبی به ساحت معصومین علیهم السلام است.
از همهی سیرهی حضرت، در یک شرایط خاصی، «هیهات منا الذلّة» برای شب عاشورا و روز عاشوراست که به آن خواهیم رسید.
امام حسین علیه الصلاة و السلام قبل از آن مکرراً بخاطر حفظ اسلام مدارا کرده است. این «مدارا» عقلِ امام است، امام هم سیّدالشّهداء است و هم سیّدالعقلاء! امام اعقل عقلاست، اصلاً عاقلتر از امام نداریم.
عقل معانی مختلفی دارد، اینجا منظور از عقل این است که «بالاترین منفعت به اسلام و مسلمین برسد و کمترین ضرر و شرّ دامان اسلام و مسلمین را بگیرد».
امام وظیفهی خودش میتواند تا جایی که میتواند بیشترین منفعت و کمتری ضرر را بدست بیاورد. آیا این کار یعنی سازشکاری؟ نخیر! گاهی بالاترین منفعت این است که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بین در و دیوار شهید شود تا حق از باطل جدا شود.
گاهی حق در حال از بین رفتن است، جان مبارک برترین انسان روی زمین یعنی حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها گرفته میشود و خون ایشان ریخته میشود که اصل حق و اسلام از دست نرود، آنجا هم بالاترین منفعت و کمترین ضرر است.
چون اگر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشند و جامعهی بین مسلمین حق را بهیچ وجه تشخیص بدهد، دیگر کسی حجّتی ندارد، دیگر لزوم بودن امام روی زمین چیست؟ با فرض اینکه مردم در حالی هستند که حق را نمیشناسند، چطور خدا را عبادت کنند؟
اگر در جایی قرار است حق زیر پا برود، آن هم بگونهای که کسی از منصفین و خوبها نتواند حق را از باطل تشخیص بدهد، دیگر لزوم بودن امام روی زمین چیست؟
لذا اینکه میگوییم امام سیّدالعقلاست یعنی تمام تلاش خود را میکند که بیشترین نفع و کمترین ضرر به اسلام و مسلمین برسد؛ ممکن است روزی این موضوع با قتل عام همهی یاران امام و اسارت همهی نوامیس ایشان رخ بدهد؛ اینجا هم این امر عقلانی است.
اما این موضوع چه زمانی رخ میدهد؟ این موضوع اینقدر سطح پایین نیست که هر اتفاقی رخ میدهد ما فکر کنیم روی آخر کار ماست.
امام حسین علیه الصلاة و السلام چند روز قبل از عاشورا که شهید شدند، به حرّ رسیدند، به او فرمود: اگر نمیخواهید من برمیگردم.
اگر آنجا حرّ اجازه میداد حضرت برمیگشت.
عقبنشینی برای این است که شما از این راهی که بسته است و نمیتوانی به اهداف عالیهای که برای اسلام و مسلمین داری برسی، عقب مینشینی که از مسیر دیگری حرکت کنی؛ وگرنه تمام نمیشود.
چرا امام حسین علیه السلام به حرّ نفرمود «هیهات منا الذلّة»؟ اینجا که کار آسانتر بود، سپاه حرّ هزار نفر بودند و امکان شکست سپاه حرّ وجود داشت، اما چرا امام حسین علیه السلام این کار را نکردند؟
ما یک امام حسینی نداشته باشیم که با خود امام حسین علیه السلام هم همخوانی نداشته باشد!
بنده قصد ندارم «هیهات منا الذلّة» امام حسین علیه السلام در روز آخر را انکار کنم، بلکه میخواهم بگویم ما یک امامی داریم که جامع است، حقیقی هم هست، مطابق با واقع هم هست، من باید یک فهمی داشته باشم که هر روزِ امام حسین علیه السلام را بفهمم، نه اینکه از قسمتهایی از رفتار امام حسین علیه السلام تعجّب کنم و بگویم این قسمت با «هیهات منّا الذلّة» همخوانی ندارد.
ائمهی ما علیهم السلام گاهی در شرایط اضطرار قرار گرفتهاند، برای حفظ اسلام و مسلمین، در جاهایی مدارا کردهاند. مانند ماجرای حکمیت.
آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نعوذبالله شجاع نبود و ترس داشت؟ نخیر! اگر آنجا این کار را نمیکرد بالاترین منفعت برای اسلام و کمترین ضرر برای اسلام رخ نمیداد، کمااینکه آتشبسِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه شامل این موضوع است.
همانطور که میدانید امام حسن مجتبی صلوات الله علیه جنگ نکردند، قبل از جنگ آتشبس را قبول کردهاند، برای همین خیلیها متوجّه حرکت حضرت نشدند.
هنوز لشکر امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هنوز کامل نپاشیده بود و جنگی صورت نگرفت، برای همین هم آتشبسِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را نفهمیدند.
حال آیا امام حسن مجتبی صلوات الله علیه «هیهات منّا الذلّة» بلد نبودند یا باید معنای «هیهات منّا الذلّة» را طوری تبیین کنیم که بین سیرهی ائمه علیهم السلام اختلاف پیش نیاید؟
واضح است که منظور بنده این نیست که غلط معنا کنیم، بلکه درواقع منظور بنده این است که ما باید فهم درست پیدا کنیم.
نصرت خدا در پایان کار روشن میشود
اجازه بدهید تا مثالی بزنم؛ وقتی خدای متعال فرمود «وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ»،[6] یعنی قطعاً هر کسی که مرا یاری کند من او را یاری میکنم؛ آیا نستجیربالله هنگام نزول همین آیه فراموش کرده بود که انبیائی کشته شدهاند؟ یا اینکه پیامبری را در درخت با ارّه بریدند؟ آیا آن پیغمبر خدا را یاری نکرده بود؟ پیامبرانی که کشته شدند خدا را یاری نکرده بودند؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در احد خدا را یاری نکرده بود؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جمل که پیروز شد خدای متعال را یاری کرد و در صفین که پیروز نشد خدا را یاری نکرده بود؟
یا اینطور نیست و ما معنای نصرت و ذلّت و عزّت را درست متوجّه نشدهایم!
اجمالاً برای اینکه در ذهن شما شبهه نشود پاسخ کوتاهی میدهم.
اجمالاً اینکه باید ببینید شما میخواهید در چه میدانی تصمیم بگیرید.
مثال: امام حسین علیه السلام روز عاشورا شکست خورد. هر کسی که روز عاشورا در کربلا بود میفهمید که امام حسین علیه السلام از نظر نظامی کاملاً شکست خورد و لشکر یزید هم از نظر نظامی کاملاً پیروز شد.
الآن که من و شما اینجا نشستهایم، هیچ انسان گیجی نمیگوید یزید پیروز شده است!
یعنی در خود آن میدان…
مثل اینکه بگویید ترور شهید حاجیزاده موفق بود، اما آیا پنجاه سال بعد هم حتماً همین را میگویید؟ یعنی وقتی کمی فاصله میگیریم و وقایع دیگر هم پیدا میشود هم همین را میگوییم؟ هنگام ظهور امام زمان ارواحنا فداه هم همین را میگوییم؟
ما به اصحاب امام حسین علیه السلام در کربلا عرض میکنیم: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ» پاک بودید و زمینی که شما در آن دفن شدید پاک بود و پاک شد.
چقدر برکت داشته است؟
میگوید حبیب بن مظاهر سلام الله علیه روز عاشورا کشته شد، بله! اما چقدر انسان در حرم امام حسین علیه السلام به حبیب بن مظاهر سلام الله علیه پناه آورده است؟
منظور شما کدام مقطع است؟ کدام مقطع را میبینید؟ روز عاشورا؟ قمر بنی هاشم علیه السلام و حبیب بن مظاهر سلام الله علیه شهید شدند! اما اگر کمی فاصله بگیرید متوجه میشوید که چقدر انسان بیچاره به سمت آنها دست دراز کرده است.
قطعاً دلیل داریم که منظور خدا خودِ آن میدانِ خاص نیست، چون فراموش نمیکند که مسلمین در بدر پیروز شدند و در احد پیروز نشدند؛ پس معلوم است معنای نصرت، نصرت الهی در نهایت کار است، یعنی نصرت الهی در پایان کار روشن است، حق پایان کار پیروز است.
اما اگر قرار بود از روز اول ما در میدانهای بزرگ و کوچک فقط پیروزی داشته باشیم، مسلماً تمحیص صورت نمیگرفت، پس «لِيُمَحِّصَ اللَّهُ»[7] چه بود؟ پس غربال چه بود؟ چون دیگر همه ادّعا میکردند ما راست میگوییم.
پس مسلماً قدری استقامت و پایداری و مقاومت و ثبات قدم نیاز است.
اگر معنای نصرت این است، معنای ذلّت هم در مقابل این است؛ وگرنه اگر معنا را در میدان درنظر بگیرید، باید بگویید اسرای کربلا نستجیربالله ذلیل شدند، البته در لفظ ائمه علیهم السلام هم لفظ «ذلیل» آمده است که منظور همان مقطع است، چون اسیر در ظاهر ذلیل است.
اما آیا اصلاً کسی را پیدا میکنید که داستان حضرت زینب کبری سلام الله علیها را برای او (الآن که حقیقت کمی بیشتر پیدا شده است) بگویید و بگوید او ذلیل شده است؟
آن کسی که آن خطبه را خوانده است و یزید را بیچاره کرده است، ذلیل بوده است؟ دست بسته بودن ذلّت ظاهری و شکست ظاهری و تنها ماندن ظاهری در آن میدان هست، اما این محل بحث نیست.
مگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را با طناب روی زمین نکشیدند؟ مسلماً نام این موضوع در آن مقطع عزّت نیست؛ اما مسئلهی ما عزّت و ذلّت و نصرت حقیقیِ اصلی است، یعنی آن چیزی که پایان کار روشن است.
وگرنه اگر شما به میدان نگاه کنید، هر جایی که انبیاء علیهم السلام شکست خوردهاند، باید بگویید ذلّت رخ داده است.
حتّی کاسبها هم این کار را نمیکنند!
یک تفاوت کسانی که سیگنال میخرند و میفروشند با کاسبها این است که سیگنالیها ثانیهای نگاه میکنند که فلان نمودار بالا رفت یا پایین آمد، در حالی که کاسب میداند، بعد از مدّتی حساب و کتاب میکند و میبیند آنچه خرج کرده است و آنچه بدست آورده است، حال منفعت برده است یا ضرر کرده است. یعنی موضوع لحظهای نیست.
وقتی شما خانهای میخرید که آن را روی بردِ بورس نمیبرید، دو سال بعد که قصد فروش داشتید معلوم میشود که آیا دارایی شما تفاوتی پیدا کرده است یا نه؟ اینجا هم همان است.
اگر معنای ذلّت، یعنی آن ذلّتی که مدّنظر مباحث ماست، میدان باشد؛ ناموس سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اسیر شدهاند، پس چرا به حرّ نفرمود؟ چون حرّ هم همین کار را کرده بود، «ألا وإنَّ الدَّعِيَّ ابنَ الدَّعِيِّ قَد رَكَزَ بَينَ اثنَتَينِ»،[8] آن عبیدالله ناپاکزاده پسر ناپاکزاده مرا بین دو امر مضطرّ کرده است، «بَينَ السَّلَّةِ وَالذِّلَّةِ» بین تیزی شمشیر و ذلّت، «هَيهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ».
از کجا میگویی منظور ذلّت در میدان است؟ آنجا حضرت ذلّتِ حقیقی را بیان میکند.
حرّ هم همین کار را با امام کرد، گفت یا تسلیم شو، یا نه اجازه میدهم جلو بروی و نه اجازه میدهم عقب بروی، همینطور در بیابان، بیهدف حرکت کن.
چرا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اینجا نفرمود «هَيهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ»؟ چون امام اعقل عقلاست!
چرا امام حسین علیه السلام زمان معاویه قیام نکردند؟
چرا امام حسین علیه السلام زمان معاویه قیام نکرد؟ آیا در مدینه پنجاه یار برای قیام بر علیه معاویه پیدا نمیکرد؟ مگر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا با چند یار قیام کرد؟ آیا نمیتوانست در مدینه بیست نفر یار پیدا کند؟ چرا زمان معاویه قیام نکرد؟
وقتی فهم نبود اینطور بود که مدام مردم به ائمهی ما میگفتند باید قیام کنید! فلان جا صد هزار نفر لشکر دارید، باید قیام کنید!
ائمهی ما تقریباً هیچوقت آن زمانی که مردم گفتند «باید قیام کنید» قیام نکردند.
در مورد خود کربلا هم عرض خواهیم کرد که قیام امام حسین علیه السلام ربطی به مردم نداشت و مردم بعداً ملحق شدند. یعنی اینطور نبود که امام اول بیعت بگیرد و بعد قیام کند.
همینکه در ذهن شما احساس پیچیدگی رخ بدهد که نمیشود هر چیزی را به این راحتی به امام نسبت داد، من کار خود را کردهام. این مسئله اجتهادی است.
من دوران معاویه را به اندازهای توضیح میدهم.
عزیزان غیرشیعه روایتی دارند که به آن «حدیث سفینه» میگویند، این روایت با آن حدیث سفینه که شما میدانید تفاوت دارد، حدیث سفینه که شما میدانید «إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَیتِی فِیکُمْ کَمَثَلِ سَفِینَةِ نُوحٍ، مَنْ دَخَلَهَا نَجَی، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ» است، اینجا ماجرا این است که اهل بیت من کشتی نجات هستند، اگر کسی همراه و سوار این کشتی شود، نجات پیدا میکند. ان شاء الله خدای متعال همهی ما را جزو نجاتیافتگان قرار بدهد.
حدیث سفینهای که من میخواهم عرض کنم، نام راوی آن «سفینه» است. زمان امام حسین علیه السلام معاویه طوری رفتار کرد که طرفداران او نتوانستند قبول کنند که او خلیفهی پیغمبر است، لذا رسماً گفتند او سلطنت دارد نه خلافت! روایت از سفینه این است که خلافت از پیامبر سی سال است، یعنی بیست و پنج سال قبل از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، چهار سال و چند ماه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، چند ماه هم امام حسن مجتبی صلوات الله علیه؛ بعد از این دیگر سلطنتِ مُلک است!
چرا اینطور گفتهاند؟ چون نمیشود این چیزی که در حکومت معاویه بود را بعنوان خلافت بعهده گرفت، یعنی اوضاع آنقدر بهم ریخته شده بود! اینجا دیگر خودشان هم اسم حکومت او را سلطنت گذاشتند.
«ألبانی» از بزرگان وهابیت معاصر است، ذیل این روایت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که نقل شده است «أَوَّلُ مَنْ يُبَدِّلُ سُنَّتِي رَجُلٌ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ» کسی که سنّت مرا جابجا کرد کسی از بنی امیّه است؛ میگوید منظور معاویه در تبدیل خلافت به سلطنت است!
حتّی طرفداران او هم او را سلطان مینامند!
زمامداران اولیه بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خیلی خطرناکتر از معاویه بودند، آنها مبانی را جابجا میکردند، اما ظواهری را حفظ میکردند، و اینجا خطر این بود که تشخیص کار سختی بود، یعنی مثلاً گاهی در بعضی از امور زهدی داشتند، در بعضی موارد سادهزیستی نسبیای داشتند، این موضوع کار را سخت میکرد.
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را کشتهاند ولی میگویند ما… شعار این است که میگویند ما فدک را به این دلیل گرفتیم که نمیتوانستیم بیت المال را به کسی بدهیم!
من به این موضوع که باطل میگویند کاری ندارم، اما ظواهری داشتند که این موضوع تشخیص را سخت میکرد.
حتّی فلانی آمد و گفت: فاطمه جان! من حاضر هستم تمام اموال خودم و قبیلهام را بدهم، اما مرا وادار نکن که من اموال عمومی را به شما بدهم!!!
یعنی فکر نکنید که فقط اسرائیلیها میگویند ما با مردم کاری نداریم؛ اما وقتی میخواهد یک دانشمند هستهای را به شهادت برساند، سیزده نفر از خانوادهی او را کشته است! در جای دیگری شصت نفر را کشته است که یک نفر را بزند! وقتی امنیت مردمی را بهم بریزی، این جمله چه معنی دارد که ما با مردم کاری نداریم؟ در هر کشوری هرج و مرج شود زندگی بهم میریزد. کجای دنیا میگویند ما فقط میخواهیم امنیت شما را بگیریم و به خودتان کاری نداریم؟!
خاک بر سرِ دنیایی که پذیرفته است این جماعت رؤسای آن باشند.
این جماعت از فرعون بدتر هستند، شما قرآن کریم را ببینید، کلاس فرعون خیلی با اینها تفاوت داشته است، یعنی اینها اصلاً غلط میکنند که بگویند ما فرعون هستیم، حتّی فرعون هم در تفرعون خود حداقل چیزی داشت.
زمامداران نخستین ادعاهایی داشتند، لذا وقتی آن ادعاها زمان زمامدار سوم بهم خورد، مردم او را تکفیر کردند و کشتند.
اصلاً یکی از جهاتی که گفتند حکومت معاویه سلطنت است هم همین است، چون اگر میخواست خلیفه باشد باید همین مردم او را میکشتند، چون نمیشد پذیرفت خلیفه اینطور باشد.
زمامدار سوم چهل روز محاصره بود، مردم مدینه و کوفه مصر نسبه به محاصرهی او هیچ عکسالعملی نشان ندادند، بلکه یاران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه او را تکفیر کردند، عایشه هم او را تکفیر کرد، طلحه هم او را تکفیر کردند؛ یعنی افراد مختلف از گروهها مختلف گفتند که او اصلاً از دین خدا خارج شده است؛ یک جهت هم این بود که تشریع میکرد. یعنی مثلاً من بگویم من با توجه به علم خود دستور میدهم که از این به بعد نماز ظهر را پنج رکعت بخوانید! این کار اجتهاد نیست، تشریع است.
خلیفه سوم کارهایی کرد که گروههای مختلف جامعه گفتند او کافر شده است و اموال مردم را غصب کرده است؛ لذا وقتی محاصره شد هیچ کسی به او کمک نکرد.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چند مرتبه سعی کرد میانجیگری کند که نشد، وقتی خلیفه سوم از دنیا رفت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود که از کشتن او خوشحال نشدم، ناراحت هم نشدم!
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حکومت رسید و شهید شد، وقتی آتشبس امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و معاویه رخ داد، معاویه بمرور آنقدر تغییر کرد که دیدند اگر بخواهی نام حکومت او را خلافت بگذاریم، باید او را بکشیم، برای همین گفتند سلطنت است و او هم سلطان یا شاه است، شاه بودن هم اقتضائاتی دارد!
وقتی چنین بدعتی رخ داد، چرا امام حسین علیه السلام به آن معنا که در ذهن ما هست قیام نکرد؟
بعداً عرض میکنم که امام حسین علیه السلام اینجا چکار میکردند، حضرت در حال تربیت نیرو بودند.
چرا امام حسین علیه السلام زمان معاویه به آن معنا که در ذهن ماست قیام نکرد؟
اگر از من بپرسید، من میگویم امام حسین علیه السلام قیام کرد، شما در مورد همهی ائمه علیهم السلام میگویید که جهادگر هستند؛ ولی وقتی اولاً امکان درگیری نبود، ثانیاً وقتی میدید معاویه میتواند کاری کند که حق و باطل در افکار عمومی مخلوط شود و دیگر نشود حق را شناخت، اینجا این درگیری به نفع نیست.
یعنی زمانی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها شهید میشود و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را روی زمین میکشیدند، معاویه برای اینکه حال حضرت را بگیرد گفت: تو را مثل … با طناب روی زمین میکشیدند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «وَاللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ»،[9] تو خواستی مرا مذمّت کنی اما مرا مدح کردی، تو اقرار کردی که من بصورت اختیاری با اینها بیعت نکردم، تو اقرار کردی که همسر مرا کشتند و مرا روی زمین کشیدند و اجبار بود، تو اعتراف کردی که مسیر من با آنها یکی نبوده است!
خود همین یک موضوع بسیار جدّی است، نباید حقیقت گُم شود.
آیا زمان معاویه میشد این کار را کرد که حقیقت گُم نشود؟
اینکه ما خیال کنیم «جهاد» حتماً شمشیر کشیدن است… البته بله گاهی «جهاد» شمشیر کشیدن است، اما همیشه «جهاد» شمشیر کشیدن نیست، همیشه «جهاد» فریاد زدن نیست، گاهی «جهاد» فریاد زدن است.
بحث را اینجا نگه میدارم تا ان شاء الله روزهای بعد قدم به قدم پیش برویم.
روضهی ورود کاروان امام حسین علیه السلام به کربلا
امروز روز دوم محرم است، روز ورود کاروان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است.
روضهی امروز درواقع دو عبارت است.
این ایامی که در تهران سر و صدا بود، ما هم در جنگ بصورت مستقیم مسئولیتی نداشتیم، ممکن بود بعضی از عزیزان ما از این شهر بروند، شهر هم خالی نبود که بگوییم اگر اینها بروند کشور آسیب میبیند، این عزیزان زن و بچهی خود را بردند.
امام حسین علیه الصلاة و السلام اگر میخواست زن و بچهی خود را حفظ کند، میتوانست وقتی شبانه از مدینه بیرون آمد، به جایی برود که کسی او را نشناسد، چون آن زمان مثل الآن نبود که بشود چهرهها را جستجو و پیدا کرد؛ ولی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با زن و بچهی خود به دل خطر آمد، آن هم به این صورتی که عرض میکنم.
از هشتم ذی الحجه تا امروز بیست و چهار روز است، یعنی کاروان امام حسین علیه السلام بیست و چهار روز است که در حرکت است، بیست و چهار روز است که این بچهها در سفر هستند.
شما زن و بچهی خودتان را به یک سفر تفریحی ببرید، بچه یک ساعت بعد میپرسد چه زمانی خواهیم رسید؟ وقتی خسته شود صبر میکنید و استراحت میکنید و چیزی میخرید.
اما اینجا بیست و چهار روز بود که در راه بودند، آن هم در حالی که این بچهها میدیدند سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هر جایی که صحبت میکند، صحبتهای حضرت شبیه این است که «مَنْ لَحِقَ بِي اُسْتُشْهِدَ»،[10] هر کسی به من بپیوندد شهید میشود؛ اینها میدیدند که حضرت از رفتن سخن میگوید…
شما فرزندان این رزمندهها را هنگام رفتنِ پدر ندیدهاید که پدر را رها نمیکنند؟ چون میگویند نکند پدر برود و برنگرد…
من در یاد دارم که هفت سال داشتم که مادرم یک سال بیمارستان بود، نیمهی شبی بلند شدم و دیدم به خانه آمده است و کنار من خوابیده است، من تا صبح نخوابیدم، چون میدانستم اگر بخوابم میخواهند او را دوباره صبح زود به بیمارستان دیگری ببرند. برای اینکه دیدن من کم نشود، تا صبح او را تماشا کردم.
یعنی اگر اگر بچه احساس کند ممکن است فراق رخ دهد، آسایش و آرامش خود را از دست میدهد.
اینها میدیدند سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با هر کسی که صحبت میکند راجع به این است که میخواهند مرا بکشند، ما درحال رفتن به سمتی هستیم که جدّم وعده داده است…
بیست و چهار روز سفر این بچهها غیر از سختی مسیر، فشار سنگین روحی بهمراه داشت، چون این بزرگواران هم شیعهی امام حسین علیه السلام بودند و هم نزدیکان و فرزندان امام.
آن لحظهای که خبر شهادت حضرت مسلم علیه السلام آمد، شما ماجرا را از زاویهی دختران سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نگاه کنید، که ناگهان دیدند امام حسین علیه السلام خواهرزادهی خودش، دختر مسلم حُمَیده را در آغوش گرفت و روی سر او دست کشید؛ اینجا درواقع فرزندان امام در حال نظاره کردن به یتیمی خودشان هم بودند، یعنی وقتی مسلم اینطور شده است، بزودی پدر ما را هم میکشند…
یعنی این کاروان کاروانی بود که… درست است که این بزرگواران عبد و بندهی خدا بودند و نمیخواستند برای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دغدغه درست کنند، ولی محبّت اینها به هم خیلی بالاتر از محبّت ما با زن و بچهمان نسبت به یکدیگر است.
به سپاه حرّ رسیدند، تحمل این موضوع برایشان خیلی سخت بود که حرّ گفت نه اجازه میدهم جلوتر بروی و نه اجازه میدهم برگردی، ولی بیهدف در بیابان حرکت کن.
وقتی بیهدف حرکت کنی، گاهی این بچهها میخواهند استراحت کنند، اما حرّ گفت: عبیدالله دستور داده است که جای خوش آب و هوا و سایه و نزدیک آب گوارا توقف نکنید.
یعنی این چند روز اخیر این کاروان بنحوی اسیر شدند.
آن چیزی که مهم است این است که وقتی اینها سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را نگاه میکردند به این موضوع فکر میکردند که چه زمانی لحظهی وداع و فراق است و ما دیگر او را نمیبینیم؟
ان شاء الله خدای متعال برای خانوادهای نیاورد که مریض بدحال داشته باشند و بدانند بزودی از دنیا میرود، دیگر هر مرتبه که نگاه میکنند، نمیدانند آیا الآن مرتبهی آخر است یا نه.
چند روز است که این بچهها آن حالی را دارند که امام حسن و امام حسین علیهما السلام روز آخر بالای سر مادرشان داشتند.
تا اینکه مانند امروزی به این سرزمین رسیدند، تصوّر نکنید که این مسئله ساده است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که درِ قلعهی خیبر را کَند و زانوان حضرت خَم نشد، وقتی از صفین برمیگشت به این منطقهی کربلا رسید، اینجا چند گزارش هست، من به یکی از آنها اشاره میکنم.
یک نقل دارد که حضرت شروع کرد به گریه کردن و فرمود: اینجا عاشقان خدا به زمین میافتند… روایات مختلف است، اما در یک نقل دارد که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه روی این خاکها نشست و برگشت و به امام حسین علیه السلام نگاه کرد و فرمود: «صَبراً یَا أبَاعَبدِالله»… بعد نوشتهاند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از حال رفت و با صورت به زمین خورد…
مگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه معرکه ندیده بود؟ مگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مصیبت ندیده بود؟ ما اصلاً بزرگی این مصیبت را نمیدانیم… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: حسین جان! باید صبر کنی…
ما نمیدانیم امام حسین علیه السلام برای ما چه کشیده است…
ما که در این ایام قدری احساس خطر کردیم این موضوع را میفهمیم، امام حسین علیه السلام میداند به منطقهای رسیده است که باید بزودی دختران خود را بین اینها رها کند… «صَبراً یَا أبَاعَبدِالله»…
بعد آنجا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند که محل خیمهها و بارها و… کجاست.
امروز که به کربلا رسیدند، حرّ گفت: دستور رسیده است که باید همینجا بایستید و حق حرکت کردن ندارید.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: نام اینجا چیست؟
همین جمله دلهرهای به دل بچهها انداخت و خودشان جواب را فهمیدند…
گفت: نام آن نیزار «نینوا» است، نام آن روستا غاضریه است، نام این دشت هم کربلاست، «أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الکَربِ وَالبَلَاء»… «ههُنا مَناخُ رِکابِنا وَ مَحَطُّ رِحالِنا وَ مَقْتَلُ رِجالِنا»، باید اینجا خیمه بزنیم، باید اینجا بارها را به زمین بیندازیم، بعد سر خود را پایین انداخت و آرام فرمود که «هَهُنَا مَسفَکُ دِمَائِنَا» اینجا خون ما را میریزند…
آن کسی که تا الآن ساکت بود و خود را نگه داشته بود و مراعات بچهها را میکرد، حضرت زینب کبری سلام الله علیها اینجا دَوید و به سینهی خود کوبید و صدا زد: «ألیَوم مَاتَت أُمِّی فَاطِمَة وَ مَاتَ أبِی عَلِی وَ مَاتَ أخِی الحَسَن»… امروز مادرم را از دست دادم… یعنی آن روزی که مادرم شهید شد، وقتی من در آن سحر تو را دیدم گفتم خدا سایهی حسینم را روی سرم نگه دارد…
اینجا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خواست او را آرام کند…
خیلی نگذشت که خبرنگار دشمن نوشته است «فَوَ اللَّهِ لَا أَنْسَى زَيْنَبَ بِنْتَ عَلِيٍّ»[11]…
امروز پیاده شدنشان در احترام بود، امروز کنار مردانشان بودند، اما کار به جایی رسید که خبرنگار دشمن گفت: «فَوَ اللَّهِ لَا أَنْسَى زَيْنَبَ بِنْتَ عَلِيٍّ تَنْدُبُ الْحُسَيْنَ وَ تُنَادِي بِصَوْتٍ حَزِينٍ وَ قَلْبٍ كَئِيبٍ …. يَا مُحَمَّدَاهْ بَنَاتُكَ سَبَايَا وَ ذُرِّيَّتُكَ مَقْتَلَةً تَسْفِي عَلَيْهِمْ رِيحُ الصَّبَا وَ هَذَا حُسَيْنٌ»…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه اسراء، آیه 29 (وَلَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا)
[5] سوره مبارکه انبیاء، آیه 27 (لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ)
[6] سوره مبارکه حج، آیه 40 (الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ ۗ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا ۗ وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ)
[7] سوره مبارکه آل عمران، آیه 141 (وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ)
[8] الملهوف، صفحه 156 (ألا وإنَّ الدَّعِيَّ ابنَ الدَّعِيِّ قَد رَكَزَ بَينَ اثنَتَينِ : بَينَ السَّلَّةِ وَالذِّلَّةِ ، وهَيهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ ، يَأبَى اللّه ُ لَنا ذلِكَ ورَسولُهُ وَالمُؤمِنونَ ، وحُجورٌ طابَت وحُجورٌ طَهُرَت ، واُنوفٌ حَمِيَّةٌ ونُفوسٌ أبِيَّةٌ ، مِن أن تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ)
[9] نهج البلاغه، نامه 28 (وَ زَعَمْتَ أَنِّي لِكُلِّ الْخُلَفَاءِ حَسَدْتُ وَ عَلَى كُلِّهِمْ بَغَيْتُ، فَإِنْ يَكُنْ ذَلِكَ كَذَلِكَ فَلَيْسَتِ الْجِنَايَةُ عَلَيْكَ فَيَكُونَ الْعُذْرُ إِلَيْكَ: “وَ تِلْكَ شَكَاةٌ ظَاهِرٌ عَنْكَ عَارُهَا”. وَ قُلْتَ إِنِّي كُنْتُ أُقَادُ كَمَا يُقَادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَايِعَ؛ وَ لَعَمْرُ اللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ، وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ، وَ مَا عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَةٍ فِي أَنْ يَكُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ يَكُنْ شَاكّاً فِي دِينِهِ وَ لَا مُرْتَاباً بِيَقِينِهِ، وَ هَذِهِ حُجَّتِي إِلَى غَيْرِكَ قَصْدُهَا، وَ لَكِنِّي أَطْلَقْتُ لَكَ مِنْهَا بِقَدْرِ مَا سَنَحَ مِنْ ذِكْرِهَا.)
[10] کامل الزيارات، جلد ۱، صفحه ۷۵ (وَ حَدَّثَنِي أَبِي رَحِمَهُ اَللَّهُ وَ جَمَاعَةُ مَشَايِخِي عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عِيسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي اَلْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ اَلزَّيَّاتِ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ : كَتَبَ اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ مِنْ مَكَّةَ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ مِنَ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِي اُسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ يَلْحَقْ بِي لَمْ يُدْرِكِ اَلْفَتْحَ وَ اَلسَّلاَمُ .)
[11] لهوف، صفحه 133


