مناظره حامد کاشانی و عبدالرحیم سلیمانی اردستانی

9 آذر 1404

جلسه دوم “دین و عقلانیت؛ بررسی تاریخ حسینی علیه السلام”

حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 6 تیرماه 1404 در حسینیه آیت الله حق‌شناس رحمة الله تعالی علیه به ادامه‌ی سخنرانی با موضوع “دین و عقلانیت؛ بررسی تاریخ حسینی علیه السلام” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می‌شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به محضر پُرنور و باکرامت حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به محضر باعظمت حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

هدیه به ارواح طیّبه­ی شهدا، بویژه شهدایی که امروز و فردا تشییع می­شوند صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

مرور جلسه گذشته

موضوع بحث ما بررسی تاریخ حرکت حضرت سیّدالشّهداء علیه الصلاة و السلام است، کجاهای این حرکت امام حسین علیه السلام قابلیت پیروی کردن و اقتدا کردن و الگوگیری دارد و کجاهای این حرکت مخصوص خود حضرت است؟

این بحث از جهات مختلف اهمیت دارد، اگر در شرایط فعلی هم نبودیم مهم بود.

روز گذشته عرض کردم که این بحث جزو مباحثی است که آن را تغییر نداده­ام، اما بعضی موضوعات را با موضوعات دیگری جابجا کردم که متناسب با شرایط باشد، ولی این بحث را تغییر ندادم، آن هم به این جهت که تحلیل غلط در این زمینه، در همین ایام هم به ما حداقل آسیب فکری زده است و این می­تواند خطر آسیب خطرناکتر از آسیب فکری، یعنی آسیب عملی در میدان هم بزند.

نباید سیره را با تخیّل خود بررسی کنیم

اساساً وقتی ما با سیره­ی معصوم طرف هستیم، این یک بحث دقیقِ اجتهادی است، ما در کنار این یک فضای بازی با سیره­ی معصوم هم داریم که هر کسی از راه می­رسد تخیّلات خود را بعنوان سیره­ی معصوم جا می­زند و معارف دین را طبق تخیّل خود مطرح می­کند!

نمونه­ی بارز این امر که این چالش بوجود آمد، این بود که اگر ما ملّت حسینی هستیم، یا اینکه آن شهید عظیم الشأن که فرموده بود «ما ملّت امام حسینیم»، این یعنی چه؟ یعنی امام ما سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است.

این یعنی چه؟ یعنی اینکه اگر بنا بر این باشد که همه­ی ما کشته شویم و نوامیس ما به اسارت بروند و این دستور خدا باشد، پای این موضوع می­ایستیم؛ نه اینکه مدام کشته می­شویم، مدام کشته شدن که ملّت امام حسین علیه السلام نیست!

ملّت امام حسین علیه السلام هستیم یعنی اینکه اگر لازم باشد و باید همه­ی ما کشته شویم هم ان شاء الله پای کار هستیم، یعنی بر طبق دستور، نه بر طبق تخیّل!

«ما ملّت امام حسینیم» به این معنا نیست که دست ولی فقیه بسته شود و نتواند توقف موقتی مصلحتی در جنگ بدهد، این نقطه­ی خطرناکی است.

«ما ملّت امام حسینیم» یعنی ما پیرو امام حسین علیه السلام هستیم، نه پیرو تخیّلات خود هستیم.

لذا امام حسین علیه السلام که امام یک روز نیست، امام حسین علیه السلام که فقط امام روز عاشورا نیست، ضمن اینکه تنها امام ما هم امام حسین علیه السلام نیست.

هم امام حسین علیه السلام امام است و هم همه­ی روز­هایی که امامت کرده است امام است. ما یک فهم جامع از امام را نیاز داریم، نه اینکه کسی پیدا شود و بگوید من این قسمت را دوست دارم و می­پسندم.

سیره­ی همه­ی ائمه علیهم السلام، آن جاهایی که قابل فهم و تحلیل است، یعنی من می­دانم حضرت این کار را به آن دلیل انجام داده است، همه­ی آن­ها برای ما ارزشمند است.

آیا همه‌ی سیره قابل پیروی است؟

یک سری از رفتارهای ائمه علیهم السلام هم قابل الگوگیری نیستند، مثال خیلی بارز آن که اشاره کردیم، قربانی کردنِ حضرت اسماعیل علی نبیّنا و آله و علیه السلام است، یا وجوب نماز برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، ضمن اینکه ده­ها مثال دیگر هم هست.

چون احکام به ما به شکل عمومی بیان می­شود، یعنی من حکم خاصی در اسلام ندارم، من همان حکمی را دارم که شما دارید، وظیفه­ی من همان چیزی است که وظیفه­ی شماست، عبادات من باید همان چیزهایی باشد که عبادات شماست، اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و امام معصوم علیهم السلام، چون مستقیم ارتباط دارند، ممکن است دستور خاص هم داشته باشند.

اینطور نیست که هر کاری که امام انجام می­دهد، ما هم بتوانیم همان کار را به همان شکل انجام دهیم.

گاهی اگر ما آن کار را انجام دهیم حرام است، گاهی ممکن است حرام نباشد ولی از ما نخواسته باشند آن کار را انجام دهیم.

مثلاً «لَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ»،[4] یعنی در بخشش و انفاق به دیگران میانه­رو باش. اما گاهی خود ائمه علیهم السلام در بخشش به دیگران اینگونه نبودند و همه را می­بخشیدند.

حال نمی­خواهم بگویم این امر برای ما ممنوع است، اما اینطور نیست که این امر برای ما حتماً راجح باشد، یعنی نباید من کاری کنم که زن و بچه­ی من از اسلام بیزار شوند، چون خواسته­ام مثلاً همه چیز خود را انفاق کنم!

من در کنار اینکه باید انفاق کنم، نفقه­ی زن و بچه­ام هم بر گردن من است، یعنی گاهی اصلاً احکامی برای ما ممنوع است، مانند قربانی کردن فرزند، گاهی اینطور نیست و حداقل توصیه نشده است. یعنی این­ها هم طیف دارند.

ما باید سیره­ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را طوری بشناسیم که بعداً که علم دیگری آمد، پشیمان نشویم و بگوییم جَوزده شده بودیم. در «پیروی کردن از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین» پشیمانی نیست، چون پیروی کردن از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین پیروی کردن از علم و نور است و پشیمانی ندارد؛ این پیروی کردن از جهل است که پشیمانی دارد. در سیره­ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین ظلمت نیست.

بعضی موارد هم هست که برای شرایط بخصوصی است.

اینطور که در خاطر دارم در وسائل الشیعه هست که به محضر امام سجاد و امام باقر علیهما السلام آمدند و پرسیدند: آقا جان! مگر سنّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در طواف این نبود که یک دست را از لباس احرام بیرون گذاشته بودند و هروله­کنان طواف کردند؟

حضرت فرمودند: بله! پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این کار را کرده­اند.

آن شخص پرسید: فدای شما شوم! پس چرا شما می­فرمایید دست خود را داخل لباس احرام ببرید، یعنی کتف شما برهنه نباشد و باوقار و آرام و باطمأنینه حرکت کنید؟

حضرت فرمودند: چرا! جدّم این کار را کرده است، آن کار هم الآن ممنوع نیست، ولی جدّ ما بعد از اینکه شعب ابی­طالب رخ داد و مسلمان­ها سه سال محاصره­ی اقتصادی شدند و به آن­ها فشار آمد و بعد از آن هجرت کردند، بعد از آن هم چند سال تحت فشار و جنگ و بدر و احد و احزاب و خیبر و… اینجا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند حال که می­خواهید به حج بروید، یک بازوی خودتان را بیرون بیندازید که این­ها ببینند شما ناتوان نشده­اید و جان جنگ کردن دارید، هروله­کنان طواف کنید که این­ها نشاط شما را ببینند.

البته توجّه کنید که این چیزی نیست که شیخی مانند من بتواند آن را وضع کند، من حق تغییر حکم را ندارم، این پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است که می­تواند این کار را کند که «بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»[5] است و دستور خدا را اجراء می­کند.

یعنی این امر تحت ذوق من نیست که مثلاً بگویم چون ما را کشتند، از این به بعد فرم نماز را تغییر می­دهیم. نه! ما حق نداریم این کار را کنیم، این از آن جاهایی است که ما حقِ کم و زیاد کردن نداریم. یعنی اینطور نیست که مثلاً بگوییم می­خواهیم برای اینکه این نتانیاهوی یابو بفهمد با جنب و جوش نماز بخوانیم.

ما نمی­توانیم نماز و عبادت و طواف و… را دست بزنیم، این کار صاحب شریعت است، یعنی همان کسی که نماز و طواف اولیه را یاد داده است می­فرماید که خدای متعال اینجا اینطور فرموده است، یعنی جزو اجتهاد نیست، احدی از فقها نمی­گوید که من می­توانم به یک جهت خارجی، ظاهر نماز را عوض کنم. این کار جزو محدوده­ی اجتهاد نیست.

پس در سیره­ی معصومین علیهم السلام اموری هست که یا اصلاً انجام دادن آن­ها برای ما ممنوع است، البته این بدین معنا نیست که آن بزرگوارات غلط انجام داده­اند، مسئله اصلاً عصمت آن بزرگواران نیست، بلکه یک جهتی دارد که به ما مربوط نیست، مانند قربانی کردن حضرت اسماعیل علی نبیّنا و آله و علیه السلام؛ یا شرایط خاص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، مانند وجوب نماز شب برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم. یعنی ما نمی­توانیم بگوییم پس نماز شب بر ولیّ فقیه هم واجب است، یعنی نمی­توانیم حکم اضافه کنیم.

چون خیلی از کارهایی که ما در بحث سیره انجام می­دهیم، درواقع حکم اضافه می­کنیم؛ مثلاً بحث مرگ و زندگی مردم است و می­گوییم بر طبق اینجا باید این کار را کنیم! درواقع حکم صادر می­کنی که در آن انسانی کشته شود یا کسی را بکشد! اینجا جای حساسی است و به فقیه نیاز دارد.

بعضی از امور برای شرایط خاص فردی مانند وجوب نماز شب و موارد دیگری مانند تعداد همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.

از نوع فقهای شیعه کسی آن تعداد ازدواج را اجازه نداده است، حتّی برای ائمه! چه برسد برای ما!

پس بعضی امور به ما مربوط نیست، البته این به معنای غلط بودن آن امر نیست، بلکه به ما ربط ندارد، مانند وجوب نماز شب برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم؛ یا برای شرایط خاصی است، مانند اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بعد از فتح مکه به امر الهی فرموده است اینطور طواف کنید. این موضوع درست است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرموده است آنطور طواف کنید، ولی الآن آن مسئله تمام شده است، مثلاً الآن که دویست سال یا پانصد سال یا هزار سال گذشته است که آن محاصره­کنندگان زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نیستند که بخواهند بازوان این­ها را ببینند، پس همانطور باوقار طواف کنید و بازوی خودتان را هم بپوشانید، این بهتر است.

همینکه می­فهمیم سیره­ی معصوم حساب و کتاب دارد و باید علمی باشد، ما باید برای نسبت و انتساب آن به معصوم حجّت داشته باشیم، چه کسی حجّت را تشخیص می­دهد؟ این جزو موادی است که فقیه می­داند. فقیه در اصول فقه یاد می­گیرد که حجّت­ها چیست، وقتی خبره می­شود حجّت را تشخیص می­دهد، یعنی من چطور تشخیص دهم و حکم صادر کنم که قیامت بتوانم از آن دفاع کنم.

موضوع اینقدر ساده نیست که هر کسی از راه رسید به دنبال بیان سیره­ی قطعی باشد.

باید سیره‌ی امام حسین علیه السلام را در همه‌ی ده سال امامت ایشان دید

امام حسین علیه الصلاة و السلام حدود ده سال امامت کرده­اند نه یک روز!

کسی که همه­ی رفتارهای او متناقض باشد که امام ما نیست، پس امام حسین علیه الصلاة و السلام طبق اعتقاد ما که معصوم است، قاعدتاً حضرت در رفتار خود تناقض ندارند، یعنی حضرت اینطور نیستند که امروز یک فرمایشی داشته باشند و فرما یک فرمایش دیگر.

بلکه امام معصوم نه، حتّی یک فقیه قابل ملاحظه، یک انسان فرهیخته­ی برجسته هم مدام تناقض ندارد، چه برسد به معصوم.

ما باید یک امام حسینی در ذهن خودمان داشته باشیم که امام حسین واقعی است، که ایشان هم در زمان معاویه امام و الگوی ماست و هم در زمان یزید، یعنی هم سال اول امامت خود، هم سال دوم امام خود، هم روز آخر امامت خود که روز عاشوراست، همیشه امام است.

امام حسین علیه السلام امام­تر از امام سجّاد علیه السلام نیست، و بالعکس.

نباید ما طوری بگوییم «ما ملت امام حسینیم» که به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه یا امام سجّاد علیه السلام جسارت شود، این­ها از واضحات است.

متأسفانه این امر بصورت ناخواسته مکرراً در رفتار ما هست، حتّی گاهی دیده­ایم که می­گویند فلانی حسنی بود و حسینی نبود!

این جملات ناخواسته بی­ادبی به ساحت معصومین علیهم السلام است.

از همه­ی سیره­ی حضرت، در یک شرایط خاصی، «هیهات منا الذلّة» برای شب عاشورا و روز عاشوراست که به آن خواهیم رسید.

امام حسین علیه الصلاة و السلام قبل از آن مکرراً بخاطر حفظ اسلام مدارا کرده است. این «مدارا» عقلِ امام است، امام هم سیّدالشّهداء است و هم سیّدالعقلاء! امام اعقل عقلاست، اصلاً عاقل­تر از امام نداریم.

عقل معانی مختلفی دارد، اینجا منظور از عقل این است که «بالاترین منفعت به اسلام و مسلمین برسد و کمترین ضرر و شرّ دامان اسلام و مسلمین را بگیرد».

امام وظیفه­ی خودش می­تواند تا جایی که می­تواند بیشترین منفعت و کمتری ضرر را بدست بیاورد. آیا این کار یعنی سازشکاری؟ نخیر! گاهی بالاترین منفعت این است که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بین در و دیوار شهید شود تا حق از باطل جدا شود.

گاهی حق در حال از بین رفتن است، جان مبارک برترین انسان روی زمین یعنی حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها گرفته می­شود و خون ایشان ریخته می­شود که اصل حق و اسلام از دست نرود، آنجا هم بالاترین منفعت و کمترین ضرر است.

چون اگر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشند و جامعه­ی بین مسلمین حق را بهیچ وجه تشخیص بدهد، دیگر کسی حجّتی ندارد، دیگر لزوم بودن امام روی زمین چیست؟ با فرض اینکه مردم در حالی هستند که حق را نمی­شناسند، چطور خدا را عبادت کنند؟

اگر در جایی قرار است حق زیر پا برود، آن هم بگونه­ای که کسی از منصفین و خوب­ها نتواند حق را از باطل تشخیص بدهد، دیگر لزوم بودن امام روی زمین چیست؟

لذا اینکه می­گوییم امام سیّدالعقلاست یعنی تمام تلاش خود را می­کند که بیشترین نفع و کمترین ضرر به اسلام و مسلمین برسد؛ ممکن است روزی این موضوع با قتل عام همه­ی یاران امام و اسارت همه­ی نوامیس ایشان رخ بدهد؛ اینجا هم این امر عقلانی است.

اما این موضوع چه زمانی رخ می­دهد؟ این موضوع اینقدر سطح پایین نیست که هر اتفاقی رخ می­دهد ما فکر کنیم روی آخر کار ماست.

امام حسین علیه الصلاة و السلام چند روز قبل از عاشورا که شهید شدند، به حرّ رسیدند، به او فرمود: اگر نمی­خواهید من برمی­گردم.

اگر آنجا حرّ اجازه می­داد حضرت برمی­گشت.

عقب­نشینی برای این است که شما از این راهی که بسته است و نمی­توانی به اهداف عالیه­ای که برای اسلام و مسلمین داری برسی، عقب می­نشینی که از مسیر دیگری حرکت کنی؛ وگرنه تمام نمی­شود.

چرا امام حسین علیه السلام به حرّ نفرمود «هیهات منا الذلّة»؟ اینجا که کار آسانتر بود، سپاه حرّ هزار نفر بودند و امکان شکست سپاه حرّ وجود داشت، اما چرا امام حسین علیه السلام این کار را نکردند؟

ما یک امام حسینی نداشته باشیم که با خود امام حسین علیه السلام هم همخوانی نداشته باشد!

بنده قصد ندارم «هیهات منا الذلّة» امام حسین علیه السلام در روز آخر را انکار کنم، بلکه می­خواهم بگویم ما یک امامی داریم که جامع است، حقیقی هم هست، مطابق با واقع هم هست، من باید یک فهمی داشته باشم که هر روزِ امام حسین علیه السلام را بفهمم، نه اینکه از قسمت­هایی از رفتار امام حسین علیه السلام تعجّب کنم و بگویم این قسمت با «هیهات منّا الذلّة» همخوانی ندارد.

ائمه­ی ما علیهم السلام گاهی در شرایط اضطرار قرار گرفته­اند، برای حفظ اسلام و مسلمین، در جاهایی مدارا کرده­اند. مانند ماجرای حکمیت.

آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نعوذبالله شجاع نبود و ترس داشت؟ نخیر! اگر آنجا این کار را نمی­کرد بالاترین منفعت برای اسلام و کمترین ضرر برای اسلام رخ نمی­داد، کمااینکه آتش­بسِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه شامل این موضوع است.

همانطور که می­دانید امام حسن مجتبی صلوات الله علیه جنگ نکردند، قبل از جنگ آتش­بس را قبول کرده­اند، برای همین خیلی­ها متوجّه حرکت حضرت نشدند.

هنوز لشکر امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هنوز کامل نپاشیده بود و جنگی صورت نگرفت، برای همین هم آتش­بسِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را نفهمیدند.

حال آیا امام حسن مجتبی صلوات الله علیه «هیهات منّا الذلّة» بلد نبودند یا باید معنای «هیهات منّا الذلّة» را طوری تبیین کنیم که بین سیره­ی ائمه علیهم السلام اختلاف پیش نیاید؟

واضح است که منظور بنده این نیست که غلط معنا کنیم، بلکه درواقع منظور بنده این است که ما باید فهم درست پیدا کنیم.

نصرت خدا در پایان کار روشن می‌شود

اجازه بدهید تا مثالی بزنم؛ وقتی خدای متعال فرمود «وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ»،[6] یعنی قطعاً هر کسی که مرا یاری کند من او را یاری می­کنم؛ آیا نستجیربالله هنگام نزول همین آیه فراموش کرده بود که انبیائی کشته شده­اند؟ یا اینکه پیامبری را در درخت با ارّه بریدند؟ آیا آن پیغمبر خدا را یاری نکرده بود؟ پیامبرانی که کشته شدند خدا را یاری نکرده بودند؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در احد خدا را یاری نکرده بود؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جمل که پیروز شد خدای متعال را یاری کرد و در صفین که پیروز نشد خدا را یاری نکرده بود؟

یا اینطور نیست و ما معنای نصرت و ذلّت و عزّت را درست متوجّه نشده­ایم!

اجمالاً برای اینکه در ذهن شما شبهه نشود پاسخ کوتاهی می­دهم.

اجمالاً اینکه باید ببینید شما می­خواهید در چه میدانی تصمیم بگیرید.

مثال: امام حسین علیه السلام روز عاشورا شکست خورد. هر کسی که روز عاشورا در کربلا بود می­فهمید که امام حسین علیه السلام از نظر نظامی کاملاً شکست خورد و لشکر یزید هم از نظر نظامی کاملاً پیروز شد.

الآن که من و شما اینجا نشسته­ایم، هیچ انسان گیجی نمی­گوید یزید پیروز شده است!

یعنی در خود آن میدان…

مثل اینکه بگویید ترور شهید حاجی­زاده موفق بود، اما آیا پنجاه سال بعد هم حتماً همین را می­گویید؟ یعنی وقتی کمی فاصله می­گیریم و وقایع دیگر هم پیدا می­شود هم همین را می­گوییم؟ هنگام ظهور امام زمان ارواحنا فداه هم همین را می­گوییم؟

ما به اصحاب امام حسین علیه السلام در کربلا عرض می­کنیم: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ» پاک بودید و زمینی که شما در آن دفن شدید پاک بود و پاک شد.

چقدر برکت داشته است؟

می­گوید حبیب بن مظاهر سلام الله علیه روز عاشورا کشته شد، بله! اما چقدر انسان در حرم امام حسین علیه السلام به حبیب بن مظاهر سلام الله علیه پناه آورده است؟

منظور شما کدام مقطع است؟ کدام مقطع را می­بینید؟ روز عاشورا؟ قمر بنی هاشم علیه السلام و حبیب بن مظاهر سلام الله علیه شهید شدند! اما اگر کمی فاصله بگیرید متوجه می­شوید که چقدر انسان بیچاره به سمت آن­ها دست دراز کرده است.

قطعاً دلیل داریم که منظور خدا خودِ آن میدانِ خاص نیست، چون فراموش نمی­کند که مسلمین در بدر پیروز شدند و در احد پیروز نشدند؛ پس معلوم است معنای نصرت، نصرت الهی در نهایت کار است، یعنی نصرت الهی در پایان کار روشن است، حق پایان کار پیروز است.

اما اگر قرار بود از روز اول ما در میدان­های بزرگ و کوچک فقط پیروزی داشته باشیم، مسلماً تمحیص صورت نمی­گرفت، پس «لِيُمَحِّصَ اللَّهُ»[7] چه بود؟ پس غربال چه بود؟ چون دیگر همه ادّعا می­کردند ما راست می­گوییم.

پس مسلماً قدری استقامت و پایداری و مقاومت و ثبات قدم نیاز است.

اگر معنای نصرت این است، معنای ذلّت هم در مقابل این است؛ وگرنه اگر معنا را در میدان درنظر بگیرید، باید بگویید اسرای کربلا نستجیربالله ذلیل شدند، البته در لفظ ائمه علیهم السلام هم لفظ «ذلیل» آمده است که منظور همان مقطع است، چون اسیر در ظاهر ذلیل است.

اما آیا اصلاً کسی را پیدا می­کنید که داستان حضرت زینب کبری سلام الله علیها را برای او (الآن که حقیقت کمی بیشتر پیدا شده است) بگویید و بگوید او ذلیل شده است؟

آن کسی که آن خطبه را خوانده است و یزید را بیچاره کرده است، ذلیل بوده است؟ دست بسته بودن ذلّت ظاهری و شکست ظاهری و تنها ماندن ظاهری در آن میدان هست، اما این محل بحث نیست.

مگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را با طناب روی زمین نکشیدند؟ مسلماً نام این موضوع در آن مقطع عزّت نیست؛ اما مسئله­ی ما عزّت و ذلّت و نصرت حقیقیِ اصلی است، یعنی آن چیزی که پایان کار روشن است.

وگرنه اگر شما به میدان نگاه کنید، هر جایی که انبیاء علیهم السلام شکست خورده­اند، باید بگویید ذلّت رخ داده است.

حتّی کاسب­ها هم این کار را نمی­کنند!

یک تفاوت کسانی که سیگنال می­خرند و می­فروشند با کاسب­ها این است که سیگنالی­ها ثانیه­ای نگاه می­کنند که فلان نمودار بالا رفت یا پایین آمد، در حالی که کاسب می­داند، بعد از مدّتی حساب و کتاب می­کند و می­بیند آنچه خرج کرده است و آنچه بدست آورده است، حال منفعت برده است یا ضرر کرده است. یعنی موضوع لحظه­ای نیست.

وقتی شما خانه­ای می­خرید که آن را روی بردِ بورس نمی­برید، دو سال بعد که قصد فروش داشتید معلوم می­شود که آیا دارایی شما تفاوتی پیدا کرده است یا نه؟ اینجا هم همان است.

اگر معنای ذلّت، یعنی آن ذلّتی که مدّنظر مباحث ماست، میدان باشد؛ ناموس سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اسیر شده­اند، پس چرا به حرّ نفرمود؟ چون حرّ هم همین کار را کرده بود، «ألا وإنَّ الدَّعِيَّ ابنَ الدَّعِيِّ قَد رَكَزَ بَينَ اثنَتَينِ»،[8] آن عبیدالله ناپاکزاده پسر ناپاکزاده مرا بین دو امر مضطرّ کرده است،‌ «بَينَ السَّلَّةِ وَالذِّلَّةِ» بین تیزی شمشیر و ذلّت، «هَيهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ».

از کجا می­گویی منظور ذلّت در میدان است؟ آنجا حضرت ذلّتِ حقیقی را بیان می­کند.

حرّ هم همین کار را با امام کرد، گفت یا تسلیم شو، یا نه اجازه می­دهم جلو بروی و نه اجازه می­دهم عقب بروی، همینطور در بیابان، بی­هدف حرکت کن.

چرا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اینجا نفرمود «هَيهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ»؟ چون امام اعقل عقلاست!

چرا امام حسین علیه السلام زمان معاویه قیام نکردند؟

چرا امام حسین علیه السلام زمان معاویه قیام نکرد؟ آیا در مدینه پنجاه یار برای قیام بر علیه معاویه پیدا نمی­کرد؟ مگر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا با چند یار قیام کرد؟ آیا نمی­توانست در مدینه بیست نفر یار پیدا کند؟ چرا زمان معاویه قیام نکرد؟

وقتی فهم نبود اینطور بود که مدام مردم به ائمه­ی ما می­گفتند باید قیام کنید! فلان جا صد هزار نفر لشکر دارید، باید قیام کنید!

ائمه­ی ما تقریباً هیچوقت آن زمانی که مردم گفتند «باید قیام کنید» قیام نکردند.

در مورد خود کربلا هم عرض خواهیم کرد که قیام امام حسین علیه السلام ربطی به مردم نداشت و مردم بعداً ملحق شدند. یعنی اینطور نبود که امام اول بیعت بگیرد و بعد قیام کند.

همینکه در ذهن شما احساس پیچیدگی رخ بدهد که نمی­شود هر چیزی را به این راحتی به امام نسبت داد، من کار خود را کرده­ام. این مسئله اجتهادی است.

من دوران معاویه را به اندازه­ای توضیح می­دهم.

عزیزان غیرشیعه روایتی دارند که به آن «حدیث سفینه» می­گویند، این روایت با آن حدیث سفینه که شما می­دانید تفاوت دارد، حدیث سفینه که شما می­دانید «إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَیتِی فِیکُمْ کَمَثَلِ سَفِینَةِ نُوحٍ، مَنْ دَخَلَهَا نَجَی، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ» است، اینجا ماجرا این است که اهل بیت من کشتی نجات هستند، اگر کسی همراه و سوار این کشتی شود، نجات پیدا می­کند. ان شاء الله خدای متعال همه­ی ما را جزو نجات­یافتگان قرار بدهد.

حدیث سفینه­ای که من می­خواهم عرض کنم، نام راوی آن «سفینه» است. زمان امام حسین علیه السلام معاویه طوری رفتار کرد که طرفداران او نتوانستند قبول کنند که او خلیفه­ی پیغمبر است، لذا رسماً گفتند او سلطنت دارد نه خلافت! روایت از سفینه این است که خلافت از پیامبر سی سال است، یعنی بیست و پنج سال قبل از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، چهار سال و چند ماه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، چند ماه هم امام حسن مجتبی صلوات الله علیه؛ بعد از این دیگر سلطنتِ مُلک است!

چرا اینطور گفته­اند؟ چون نمی­شود این چیزی که در حکومت معاویه بود را بعنوان خلافت بعهده گرفت، یعنی اوضاع آنقدر بهم ریخته شده بود! اینجا دیگر خودشان هم اسم حکومت او را سلطنت گذاشتند.

«ألبانی» از بزرگان وهابیت معاصر است، ذیل این روایت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که نقل شده است «أَوَّلُ مَنْ يُبَدِّلُ سُنَّتِي رَجُلٌ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ» کسی که سنّت مرا جابجا کرد کسی از بنی امیّه است؛ می­گوید منظور معاویه در تبدیل خلافت به سلطنت است!

حتّی طرفداران او هم او را سلطان می­نامند!

زمامداران اولیه بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خیلی خطرناک­تر از معاویه بودند، آن­ها مبانی را جابجا می­کردند، اما ظواهری را حفظ می­کردند، و اینجا خطر این بود که تشخیص کار سختی بود، یعنی مثلاً گاهی در بعضی از امور زهدی داشتند، در بعضی موارد ساده­زیستی نسبی­ای داشتند، این موضوع کار را سخت می­کرد.

حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را کشته­اند ولی می­گویند ما… شعار این است که می­گویند ما فدک را به این دلیل گرفتیم که نمی­توانستیم بیت المال را به کسی بدهیم!

من به این موضوع که باطل می­گویند کاری ندارم، اما ظواهری داشتند که این موضوع تشخیص را سخت می­کرد.

حتّی فلانی آمد و گفت: فاطمه جان! من حاضر هستم تمام اموال خودم و قبیله­ام را بدهم، اما مرا وادار نکن که من اموال عمومی را به شما بدهم!!!

یعنی فکر نکنید که فقط اسرائیلی­ها می­گویند ما با مردم کاری نداریم؛ اما وقتی می­خواهد یک دانشمند هسته­ای را به شهادت برساند، سیزده نفر از خانواده­ی او را کشته است! در جای دیگری شصت نفر را کشته است که یک نفر را بزند! وقتی امنیت مردمی را بهم بریزی، این جمله چه معنی دارد که ما با مردم کاری نداریم؟ در هر کشوری هرج و مرج شود زندگی بهم می­ریزد. کجای دنیا می­گویند ما فقط می­خواهیم امنیت شما را بگیریم و به خودتان کاری نداریم؟!

خاک بر سرِ دنیایی که پذیرفته است این جماعت رؤسای آن باشند.

این جماعت از فرعون بدتر هستند، شما قرآن کریم را ببینید، کلاس فرعون خیلی با این­ها تفاوت داشته است، یعنی این­ها اصلاً غلط می­کنند که بگویند ما فرعون هستیم، حتّی فرعون هم در تفرعون خود حداقل چیزی داشت.

زمامداران نخستین ادعاهایی داشتند، لذا وقتی آن ادعاها زمان زمامدار سوم بهم خورد، مردم او را تکفیر کردند و کشتند.

اصلاً یکی از جهاتی که گفتند حکومت معاویه سلطنت است هم همین است، چون اگر می­خواست خلیفه باشد باید همین مردم او را می­کشتند، چون نمی­شد پذیرفت خلیفه اینطور باشد.

زمامدار سوم چهل روز محاصره بود، مردم مدینه و کوفه مصر نسبه به محاصره­ی او هیچ عکس­العملی نشان ندادند، بلکه یاران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه او را تکفیر کردند، عایشه هم او را تکفیر کرد، طلحه هم او را تکفیر کردند؛ یعنی افراد مختلف از گروه­ها مختلف گفتند که او اصلاً از دین خدا خارج شده است؛ یک جهت هم این بود که تشریع می­کرد. یعنی مثلاً من بگویم من با توجه به علم خود دستور می­دهم که از این به بعد نماز ظهر را پنج رکعت بخوانید! این کار اجتهاد نیست، تشریع است.

خلیفه سوم کارهایی کرد که گروه­های مختلف جامعه گفتند او کافر شده است و اموال مردم را غصب کرده است؛ لذا وقتی محاصره شد هیچ کسی به او کمک نکرد.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چند مرتبه سعی کرد میانجی­گری کند که نشد، وقتی خلیفه سوم از دنیا رفت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود که از کشتن او خوشحال نشدم، ناراحت هم نشدم!

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حکومت رسید و شهید شد، وقتی آتش­بس امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و معاویه رخ داد، معاویه بمرور آنقدر تغییر کرد که دیدند اگر بخواهی نام حکومت او را خلافت بگذاریم، باید او را بکشیم، برای همین گفتند سلطنت است و او هم سلطان یا شاه است، شاه بودن هم اقتضائاتی دارد!

وقتی چنین بدعتی رخ داد، چرا امام حسین علیه السلام به آن معنا که در ذهن ما هست قیام نکرد؟

بعداً عرض می­کنم که امام حسین علیه السلام اینجا چکار می­کردند، حضرت در حال تربیت نیرو بودند.

چرا امام حسین علیه السلام زمان معاویه به آن معنا که در ذهن ماست قیام نکرد؟

اگر از من بپرسید، من می­گویم امام حسین علیه السلام قیام کرد، شما در مورد همه­ی ائمه علیهم السلام می­گویید که جهادگر هستند؛ ولی وقتی اولاً امکان درگیری نبود، ثانیاً وقتی می­دید معاویه می­تواند کاری کند که حق و باطل در افکار عمومی مخلوط شود و دیگر نشود حق را شناخت، اینجا این درگیری به نفع نیست.

یعنی زمانی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها شهید می­شود و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را روی زمین می­کشیدند، معاویه برای اینکه حال حضرت را بگیرد گفت: تو را مثل … با طناب روی زمین می­کشیدند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «وَاللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ»،[9] تو خواستی مرا مذمّت کنی اما مرا مدح کردی، تو اقرار کردی که من بصورت اختیاری با این­ها بیعت نکردم، تو اقرار کردی که همسر مرا کشتند و مرا روی زمین کشیدند و اجبار بود، تو اعتراف کردی که مسیر من با آن­ها یکی نبوده است!

خود همین یک موضوع بسیار جدّی است، نباید حقیقت گُم شود.

آیا زمان معاویه می­شد این کار را کرد که حقیقت گُم نشود؟

اینکه ما خیال کنیم «جهاد» حتماً شمشیر کشیدن است… البته بله گاهی «جهاد» شمشیر کشیدن است، اما همیشه «جهاد» شمشیر کشیدن نیست، همیشه «جهاد» فریاد زدن نیست، گاهی «جهاد» فریاد زدن است.

بحث را اینجا نگه می­دارم تا ان شاء الله روزهای بعد قدم به قدم پیش برویم.

روضه‌ی ورود کاروان امام حسین علیه السلام به کربلا

امروز روز دوم محرم است، روز ورود کاروان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است.

روضه­ی امروز درواقع دو عبارت است.

این ایامی که در تهران سر و صدا بود، ما هم در جنگ بصورت مستقیم مسئولیتی نداشتیم، ممکن بود بعضی از عزیزان ما از این شهر بروند، شهر هم خالی نبود که بگوییم اگر این­ها بروند کشور آسیب می­بیند، این عزیزان زن و بچه­ی خود را بردند.

امام حسین علیه الصلاة و السلام اگر می­خواست زن و بچه­ی خود را حفظ کند، می­توانست وقتی شبانه از مدینه بیرون آمد، به جایی برود که کسی او را نشناسد، چون آن زمان مثل الآن نبود که بشود چهره­ها را جستجو و پیدا کرد؛ ولی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با زن و بچه­ی خود به دل خطر آمد، آن هم به این صورتی که عرض می­کنم.

از هشتم ذی الحجه تا امروز بیست و چهار روز است، یعنی کاروان امام حسین علیه السلام بیست و چهار روز است که در حرکت است، بیست و چهار روز است که این بچه­ها در سفر هستند.

شما زن و بچه­ی خودتان را به یک سفر تفریحی ببرید، بچه یک ساعت بعد می­پرسد چه زمانی خواهیم رسید؟ وقتی خسته شود صبر می­کنید و استراحت می­کنید و چیزی می­خرید.

اما اینجا بیست و چهار روز بود که در راه بودند، آن هم در حالی که این بچه­ها می­دیدند سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هر جایی که صحبت می­کند، صحبت­های حضرت شبیه این است که «مَنْ لَحِقَ بِي اُسْتُشْهِدَ»،[10] هر کسی به من بپیوندد شهید می­شود؛ این­ها می­دیدند که حضرت از رفتن سخن می­گوید…

شما فرزندان این رزمنده­ها را هنگام رفتنِ پدر ندیده­اید که پدر را رها نمی­کنند؟ چون می­گویند نکند پدر برود و برنگرد…

من در یاد دارم که هفت سال داشتم که مادرم یک سال بیمارستان بود، نیمه­ی شبی بلند شدم و دیدم به خانه آمده است و کنار من خوابیده است، من تا صبح نخوابیدم، چون می­دانستم اگر بخوابم می­خواهند او را دوباره صبح زود به بیمارستان دیگری ببرند. برای اینکه دیدن من کم نشود، تا صبح او را تماشا کردم.

یعنی اگر اگر بچه احساس کند ممکن است فراق رخ دهد، آسایش و آرامش خود را از دست می­دهد.

این­ها می­دیدند سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با هر کسی که صحبت می­کند راجع به این است که می­خواهند مرا بکشند، ما درحال رفتن به سمتی هستیم که جدّم وعده داده است…

بیست و چهار روز سفر این بچه­ها غیر از سختی مسیر، فشار سنگین روحی بهمراه داشت، چون این بزرگواران هم شیعه­ی امام حسین علیه السلام بودند و هم نزدیکان و فرزندان امام.

آن لحظه­ای که خبر شهادت حضرت مسلم علیه السلام آمد، شما ماجرا را از زاویه­ی دختران سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نگاه کنید، که ناگهان دیدند امام حسین علیه السلام خواهرزاده­ی خودش، دختر مسلم حُمَیده را در آغوش گرفت و روی سر او دست کشید؛ اینجا درواقع فرزندان امام در حال نظاره کردن به یتیمی خودشان هم بودند، یعنی وقتی مسلم اینطور شده است، بزودی پدر ما را هم می­کشند…

یعنی این کاروان کاروانی بود که… درست است که این بزرگواران عبد و بنده­ی خدا بودند و نمی­خواستند برای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دغدغه درست کنند، ولی محبّت این­ها به هم خیلی بالاتر از محبّت ما با زن و بچه­مان نسبت به یکدیگر است.

به سپاه حرّ رسیدند، تحمل این موضوع برایشان خیلی سخت بود که حرّ گفت نه اجازه می­دهم جلوتر بروی و نه اجازه می­دهم برگردی، ولی بی­هدف در بیابان حرکت کن.

وقتی بی­هدف حرکت کنی، گاهی این بچه­ها می­خواهند استراحت کنند، اما حرّ گفت: عبیدالله دستور داده است که جای خوش آب و هوا و سایه و نزدیک آب گوارا توقف نکنید.

یعنی این چند روز اخیر این کاروان بنحوی اسیر شدند.

آن چیزی که مهم است این است که وقتی این­ها سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را نگاه می­کردند به این موضوع فکر می­کردند که چه زمانی لحظه­ی وداع و فراق است و ما دیگر او را نمی­بینیم؟

ان شاء الله خدای متعال برای خانواده­­ای نیاورد که مریض بدحال داشته باشند و بدانند بزودی از دنیا می­رود، دیگر هر مرتبه که نگاه می­کنند، نمی­دانند آیا الآن مرتبه­ی آخر است یا نه.

چند روز است که این بچه­ها آن حالی را دارند که امام حسن و امام حسین علیهما السلام روز آخر بالای سر مادرشان داشتند.

تا اینکه مانند امروزی به این سرزمین رسیدند، تصوّر نکنید که این مسئله ساده است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که درِ قلعه­ی خیبر را کَند و زانوان حضرت خَم نشد، وقتی از صفین برمی­گشت به این منطقه­ی کربلا رسید، اینجا چند گزارش هست، من به یکی از آن­ها اشاره می­کنم.

یک نقل دارد که حضرت شروع کرد به گریه کردن و فرمود: اینجا عاشقان خدا به زمین می­افتند… روایات مختلف است، اما در یک نقل دارد که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه روی این خاک­ها نشست و برگشت و به امام حسین علیه السلام نگاه کرد و فرمود: «صَبراً یَا أبَاعَبدِالله»… بعد نوشته­اند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از حال رفت و با صورت به زمین خورد…

مگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه معرکه ندیده بود؟ مگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مصیبت ندیده بود؟ ما اصلاً بزرگی این مصیبت را نمی­دانیم… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: حسین جان! باید صبر کنی…

ما نمی­دانیم امام حسین علیه السلام برای ما چه کشیده است…

ما که در این ایام قدری احساس خطر کردیم این موضوع را می­فهمیم، امام حسین علیه السلام می­داند به منطقه­ای رسیده است که باید بزودی دختران خود را بین این­ها رها کند… «صَبراً یَا أبَاعَبدِالله»…

بعد آنجا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند که محل خیمه­ها و بارها و… کجاست.

امروز که به کربلا رسیدند، حرّ گفت: دستور رسیده است که باید همینجا بایستید و حق حرکت کردن ندارید.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: نام اینجا چیست؟

همین جمله دلهره­ای به دل بچه­ها انداخت و خودشان جواب را فهمیدند…

گفت: نام آن نیزار «نینوا» است، نام آن روستا غاضریه است، نام این دشت هم کربلاست، «أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الکَربِ وَالبَلَاء»… «ههُنا مَناخُ رِکابِنا وَ مَحَطُّ رِحالِنا وَ مَقْتَلُ رِجالِنا»، باید اینجا خیمه بزنیم، باید اینجا بارها را به زمین بیندازیم، بعد سر خود را پایین انداخت و آرام فرمود که «هَهُنَا مَسفَکُ دِمَائِنَا» اینجا خون ما را می­ریزند…

آن کسی که تا الآن ساکت بود و خود را نگه داشته بود و مراعات بچه­ها را می­کرد، حضرت زینب کبری سلام الله علیها اینجا دَوید و به سینه­ی خود کوبید و صدا زد: «ألیَوم مَاتَت أُمِّی فَاطِمَة وَ مَاتَ أبِی عَلِی وَ مَاتَ أخِی الحَسَن»… امروز مادرم را از دست دادم… یعنی آن روزی که مادرم شهید شد، وقتی من در آن سحر تو را دیدم گفتم خدا سایه­ی حسینم را روی سرم نگه دارد…

اینجا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خواست او را آرام کند…

خیلی نگذشت که خبرنگار دشمن نوشته است «فَوَ اللَّهِ لَا أَنْسَى زَيْنَبَ بِنْتَ عَلِيٍّ»[11]

امروز پیاده شدنشان در احترام بود، امروز کنار مردانشان بودند، اما کار به جایی رسید که خبرنگار دشمن گفت: «فَوَ اللَّهِ لَا أَنْسَى زَيْنَبَ بِنْتَ عَلِيٍّ تَنْدُبُ الْحُسَيْنَ وَ تُنَادِي بِصَوْتٍ حَزِينٍ وَ قَلْبٍ كَئِيبٍ …. يَا مُحَمَّدَاهْ بَنَاتُكَ سَبَايَا وَ ذُرِّيَّتُكَ مَقْتَلَةً تَسْفِي عَلَيْهِمْ رِيحُ الصَّبَا وَ هَذَا حُسَيْنٌ»…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] سوره مبارکه اسراء، آیه 29 (وَلَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا)

[5] سوره مبارکه انبیاء، آیه 27 (لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ)

[6] سوره مبارکه حج، آیه 40 (الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ ۗ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا ۗ وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ)

[7] سوره مبارکه آل عمران، آیه 141 (وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ)

[8] الملهوف، صفحه 156 (ألا وإنَّ الدَّعِيَّ ابنَ الدَّعِيِّ قَد رَكَزَ بَينَ اثنَتَينِ : بَينَ السَّلَّةِ وَالذِّلَّةِ ، وهَيهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ ، يَأبَى اللّه ُ لَنا ذلِكَ ورَسولُهُ وَالمُؤمِنونَ ، وحُجورٌ طابَت وحُجورٌ طَهُرَت ، واُنوفٌ حَمِيَّةٌ ونُفوسٌ أبِيَّةٌ ، مِن أن تُؤثَرَ طاعَةُ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ)

[9] نهج البلاغه، نامه 28 (وَ زَعَمْتَ أَنِّي لِكُلِّ الْخُلَفَاءِ حَسَدْتُ وَ عَلَى كُلِّهِمْ بَغَيْتُ، فَإِنْ يَكُنْ ذَلِكَ كَذَلِكَ فَلَيْسَتِ الْجِنَايَةُ عَلَيْكَ فَيَكُونَ الْعُذْرُ إِلَيْكَ: “وَ تِلْكَ شَكَاةٌ ظَاهِرٌ عَنْكَ عَارُهَا”. وَ قُلْتَ إِنِّي كُنْتُ أُقَادُ كَمَا يُقَادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَايِعَ؛ وَ لَعَمْرُ اللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ، وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ، وَ مَا عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَةٍ فِي أَنْ يَكُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ يَكُنْ شَاكّاً فِي دِينِهِ وَ لَا مُرْتَاباً بِيَقِينِهِ، وَ هَذِهِ حُجَّتِي إِلَى غَيْرِكَ قَصْدُهَا، وَ لَكِنِّي أَطْلَقْتُ لَكَ مِنْهَا بِقَدْرِ مَا سَنَحَ مِنْ ذِكْرِهَا.)

[10] کامل الزيارات، جلد ۱، صفحه ۷۵ (وَ حَدَّثَنِي أَبِي رَحِمَهُ اَللَّهُ وَ جَمَاعَةُ مَشَايِخِي عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عِيسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي اَلْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ اَلزَّيَّاتِ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ : كَتَبَ اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ مِنْ مَكَّةَ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ  مِنَ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِي اُسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ يَلْحَقْ بِي لَمْ يُدْرِكِ اَلْفَتْحَ وَ اَلسَّلاَمُ .)

[11] لهوف، صفحه 133

مطالب مرتبط

مناظره حامد کاشانی و عبدالرحیم سلیمانی اردستانی
فاطمیه در برابر طغیان کفر؛ جلسه پنجم (جلسه آخر)
الهیات شکست؛ جلسه پنجم (جلسه آخر)
فاطمیه در برابر طغیان کفر؛ جلسه چهارم
الهیات شکست؛ جلسه چهارم
فاطمیه در برابر طغیان کفر؛ جلسه سوم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *