مناظره حامد کاشانی و عبدالرحیم سلیمانی اردستانی

9 آذر 1404

جلسه سوم “دین و عقلانیت؛ بررسی تاریخ حسینی علیه السلام”

حجت الاسلام کاشانی روز شنبه مورخ 7 تیرماه 1404 در هیئت محترم بضعة الرسول سلام الله علیهما به ادامه‌ی سخنرانی با موضوع “دین و عقلانیت؛ بررسی تاریخ حسینی علیه السلام” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می‌شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمتِ حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه به ساحتِ باعظمت و نورانیِ حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

هدیه به ارواح طیّبه­ی شهدا، امام امّت، شهدایی که امروز تشییع شدند، شهدای گمنامی که در محضرشا هستیم، شهدای مظلوم ماجرای هفتم تیر، ان شاء الله خدای متعال ما را نِعمَ الخَلَف و ادامه­دهنده­ی مسیر آن­ها قرار بدهد و ما را هم با یقین و عاقبت به خیری و مجاهدت به آن­ها ملحق کند، صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

مرور جلسه گذشته

بحث ما نحوه­ی فهمِ سیره­ی معصومین علیهم السلام است.

قبل از وقایع اخیر هم این بحث مهم بود، در روز شهادت حضرت صادق علیه الصلاة و السلام در محضر شما اشاره­ای به این بحث شد، سال­های گذشته هم جهاتی از این بخش چند مرتبه مطرح شده است، چون موضوع خیلی مهم است.

اهمیت فهم سیره‌ی معصومین علیهم السلام

اساساً فهمِ سیره­ی معصومین علیهم السلام یک موضوع اجتهادیِ کامل است و خیلی با این رفتارهای کودکانه­ای که معمولاً در فضاهای رسانه­ای رخ می­دهد فاصله دارد.

در حوادث اخیر بعضی از تریبون­دارها آنقدر این اشتباه فاحش را تکرار کردند که حتّی شاید قدری دست تصمیم­گیر و ولی فقیه را بستند، البته قصد ورود به مسائل روز ندارم.

وقتی نگاه ما به سیره­ی امام حسین علیه الصلاة و السلام، یک خطیِ یک قسمت از زندگی حضرت باشد، آنوقت در جایی که، آن کسی که بار به دوش اوست و او باید روز قیامت حساب پس بدهد، به هر دلیل و جهتی به این نتیجه می­رسد که الآن باید بصورت موقت توقف جنگ بدهد، برای عده­ای اینطور بود که ذهنشان به این سمت می­رفت که پس «هیهات منا الذلّة» چه شد؟ و این موضوع برای تصمیم­گیری او هزینه درست می­کند.

در حالی که مجتهد باید به حجّت شرعی عمل کند، نه به تخیّلات دیگری.

لذا این موضوع بنده را مصمم­تر کرد که سیره­ی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را بازخوانی کنم.

باید سیره‌ی سیّدالشّهداء علیهم السلام را کامل دید

سیره­ی امام حسین علیه السلام سیره­ی ده سال امامت است و نباید رفتار حضرت را متناقض ببینیم.

قاعده بر این است که رفتار هیچ حکیمی متضاد و متناقض با یکدیگر نباشد، یعنی امروز چیزی نگوید که فردا برخلاف آن می­گوید.

اگر من امروز چیزی بگویم و فردا خلاف آن را بگویم و دو روز بعد خلاف هر دو را بگویم، شما اعتراض می­کنید.

هم باید سیره­ی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را طوری بفهمیم که بشود ده سال امامتِ حضرت را فهمید، نه فقط یک روز آن را؛ هم نباید سیره­ی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را طوری فهمید که متناقض و متضادِ سیره­ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و حضرت سجّاد صلوات الله علیه باشد.

همه­ی این بزرگواران امام هستند، همگی هم به یک نحو امام هستند، ما که امام­تر نداریم!

بنده به جهاتی عمد دارم که در این موضوعات حرف­های خود را با مثال روز قاطی نکنم، با اینکه این موضوع بحث را جذاب می­کند. برای اینکه قصد دارم مبانی درست تبیین شود، وگرنه مثال می­زدم که گاهی ما طوری با موضوع برخورد می­کنیم که اگر زمان امام معصوم بودیم، نعوذبالله یقه­ی امام را می­گرفتیم. در حالی که نباید جای امام و مأموم عوض شود، و ما نباید پیش­فرض اضافه کنیم، اگر پیش­فرض هست، آن چیزی است که قطعیات دین است.

به اینجا رسیدیم که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در آن نُه سال و نیم دوره­ی معاویه، بهانه برای قیام زیاد داشت، اما قیام نکرد. چرا؟

همه­ی رفتار امام معصوم برای جلب منفعت برای اسلام و مسلمین و دفع ضرر و شرّ از آن­ها، یعنی هرچه بیشتر خیر جلب شود و هرچه بیشتر شرّ دفع شود.

آیا این موضوع یعنی اینکه امام سازشکار است؟ نخیر! سازشکاری به معنای فرار کردن از مسئولیت است.

همین امام حسین علیه السلام که راجع به او گفتگو می­کنیم، در نهایت خود ایشان شهید شده است و نوامیس ایشان اسیر شده­اند.

مسلماً کسی نمی­تواند راجع به امام حسین علیه السلام چنین توهّمی داشته باشد.

یا اینکه مقابل چشمان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه صدیقه طاهره سلام الله علیها کشته شده است.

اما اینکه خیال کنیم چون صدیقه طاهره سلام الله علیها کشته شده است پس امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم باید دوباره همین الآن کشته شود؛ این تصوّر و تخیّل ماست و حداقل با واقعیت عینی زندگی معصومین علیهم السلام سازگاری ندارد.

مطالبی در مورد حدود نُه سال و نیم دوران امامتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در روزگار معاویه گذشت که آن­ها را تکرار نمی­کنم.

وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می­بینند اگر الآن وارد درگیری شوند حق و باطل مخلوط می­شود و ممکن است کسی نتواند حق را تشخیص دهد؛ چرا باید اینجا وارد درگیری شود؟ چه چیزی عائد می­شود؟ چه چیزی بدست می­آید؟

اگر بنا بود اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین همینطور به خط بزنند، امام رضا علیه الصلاة و السلام نباید تبعید به خراسان را قبول می­کرد، باید با پنجاه نفر در مدینه به خط می­زد.

همینطور وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به سپاه حرّ رسید، آنجا درگیری خیلی راحت بود، سپاه امام بیش از پنجاه نفر بودند، سپاه حرّ هم هزار نفر بودند، و در درگیری­های نظامی با شمشیر، سابقه­ی درگیری پنجاه نفر به هزار نفر بوده است. بلاتشبیه یک مرتبه خوارج پنجاه نفر بودند و دو هزار نفر از سپاه بنی امیّه را کشتند.

اگر امام می­خواست همینطور به خط بزند، وقتی کاروان امام به حرّ رسید و حرّ بنحوی کاروان امام را دستگیر کرد، آنجا حضرت به خط می­زد؛ اما این کار را نکرد.

وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دید نمی­شود با معاویه درگیر شد، جبهه­ی فرهنگی که معاویه درست کرده است هیمنه دارد، ذهن­ها این موضوع را قبول کرده است.

من نمی­خواهم بگویم همه­ی کتب تاریخی راست و درست می­گویند، اما وقتی می­خواهند گزارش کنند می­گویند معارض اول یزید، عبدالله بن زبیر بود. نقل این جمله یعنی عبدالله بن زبیر سر و صدا داشت.

البته رفتار حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را هم عرض خواهم کرد، رفتار حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به دنبال این است که مبانی را درست کند.

چند مرتبه این موضوع را از حقیر شنیده­اید، عدّه­ای از قرّاء آمدند و به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کردند: یا امیر! ما نمی­دانیم که آیا حق با شماست یا معاویه، ولی می­دانیم تو آدم خیلی مهمی هستید.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: شما حق شرکت در جنگ را ندارید، چون وقتی نمی­دانید حق با چه کسی است، به چه جرأتی می­خواهی شمشیر بلند کنی و بزنی؟ در حالی که نمی­دانی حق چیست، می­خواهی چه کسی را بزنی؟ کنار بایستید و هر زمانی که حق را متوجه شدید وارد درگیری شوید.

یعنی آن معرفت برای امام مهم است، هم معرفت در آن میدان و هم معرفت تاریخی تا ما. ما باید حق و باطل را بفهمیم.

لذا امام حسین علیه السلام شروع به نیروسازی کردند، که بعداً این نیروسازی را عرض خواهم کرد.

نحوه‌ی معاویه در برخورد با مخالفان اصلی خود

معاویه هم قدم به قدم جلو آمد؛ قسمتی از کارهای معاویه را روز گذشته عرض کردم به این موضوع رسیدیم که معاویه بعد از شهادت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه قصد تعیین ولیعهد داشت.

این موضوع عدّه­ای معارض درونی مانند عبدالرحمن بن ابوبکر و عبدالرحمن بن خالد و سعید بن عثمان داشت. معاویه عبدالرحمن بن ابوبکر و عبدالرحمن بن خالد را کشت و خراسان را هم به سعید بن عثمان داد. یعنی انگار این اموال برای تو است و نیازی به پس دادن حساب آن­ها به من نیست. یعنی دو نفر را با ترور و یک نفر را هم با پول کنار گذاشت.

سپس به پسرعموی خودش «سعید بن عاص» نامه زد، در آنجا گفت به سختی و با غلظت از مردم مدینه بیعت بگیر.

«سعید بن عاص» برای اخذ بیعت رفت، شدّت هم به خرج داد، درگیری ایجاد شد و هنوز مردم مدینه پای کار نبودند.

جلسه­ی گذشته عرض کردیم که رسماً خلافت بعد از پیامبر به سلطنت تبدیل شد و خودشان هم این موضوع را می­گفتند، چون می­دیدند کار با سلطنت راحت­تر پیش می­رود.

اما یزید را حتّی نمی­شد در سطح سلطنت هم جا زد!

زمانی این موضوع را عرض کرده­ایم که معاویه برای یزید کارهایی هم کرد، مثلاً یزید را امیرالحاج کرد؛ اما باز هم نمی­توانست یزید را حتّی برای سلطنت مطرح کند.

در ابتدا مردم مدینه، بویژه بنی­هاشم قبول نکردند، تقریباً نوع بنی­هاشم ابتدای کار بیعت نکردند.

معاویه دید کار سخت است، چند نامه زد، نامه­ای که به ابن زبیر زد، این نامه تهدید همراه با تطمیع بود. مثلاً در این نامه اشعار داشت و گفته بود تو خودت بزرگ هستی و حواس ما به تو هست و… اما می­دانستند باید ابن زبیر را بکشند، چون ابن زبیر شبیه خودشان قدرت­طلب بود.

به عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس نامه­ی تهدیدآمیز نوشت، یکی از این نامه­ها را می­خوانم تا ببینید.

به ابن عباس گفت: «فَقَد بَلَغَنِي إبطَاؤَكَ عَن البَيعَةِ لِيَزِيدِ ابن أميرَ المؤمنين»[4] خبر رسیده است که در بیعت با یزید پسر امیرالمومنین (یعنی معاویه) بیعت کرده­ای «وَإنِّي لَو قَتَلتُكَ بِعُثمَان» اگر من تو را بجای عثمان بکشم «لَكَانَ ذَلِكَ إلَي» این حق من است، «لأنَّكَ مِمَّن ألَّبَ عَليهّ وَأجلَب» چون تو مردم را تحریک کردی که خلیفه را بکشند.

یعنی درواقع تهدید می­کند که تو یک پرونده­ی باز نزد من داری، ضمن اینکه شنیده­ام بیعت هم نمی­کنی!

«وَمَا مَعَكَ مِن أمَانَ فَتَطمَئِنَّ بِه» امان­نامه­ای هم نزد من نداری که خیال تو راحت باشد که فکر کنی من تو را نمی­کشم، عهدی هم که باعث آرامش خاطر تو باشد نزد من نیست، «فَإذَا أتَاكَ كِتَابِي هَذَا» وقتی این نامه به دست تو رسید، «فَاخرُج إلَى المَسجِد» به مسجد برو، «وَالعَن قَتَلَةَ عُثمَان» قاتلان عثمان را لعنت می­کنی، «وَبَايِع عَامِلِي» با این سعید بن عاص (به نیابتِ من) برای یزید بیعت می­کنی، «فَقَد أعذَرَ مَن أنذَرَ» کسی که من او را بیم دادم بعداً عذری ندارد، «وَأنتَ بِنَفسِكَ أبصَر» تو آدمی نیستی که این چیزها را نفهمی، «وَالسَّلام».

یعنی اگر این کار را نکنی تو را خواهم کشت.

ابن عباس گفت: ننگ بر آن امان­نامه­ای که تو بخواهی به من بدهی! کسی از مثلِ تو امان­نامه نمی­گیرد، شما به کدام امان­نامه عمل کرده­اید؟

او اشکالات را یک به یک جواب داد.

گفت: آیا من مردم را تحریک کردم که عثمان را بکشند؟ تو در چهل روز محاصره­ی عثمان به او کمک نکردی! مگر از اقوام او نبودی؟ کجا بودی؟ مگر او ولی دَم ندارد که تو به من می­گویی بروم و قاتلین او را لعن کنم؟

وقتی این­ها بیعت نکردند، معاویه به عامل خود گفت: دیگر با مردم درگیر نشو و شدّت بخرج نده، من خودم سران را درست می­کند.

بعد معاویه یک نامه هم برای امام حسین علیه السلام نوشت.

فضای نامه­ی به امام حسین علیه السلام اینطور است که بعد از یک احوالپرسی مختصر گفت: «فَقَد إنتَهَت إلَيَّ مِنكَ أمُورٌ»[5] در مورد شما خبرهایی به من رسیده است، «لَم أكُن أظُنُّكَ بِهَا رَغبَةً عَنهَا» من فکر نمی­کردم تو این کار را کنی، «وَإن أحَقَّ النَّاسَ بِالوَفَاءِ لِمَن أعطَى بَيعَةً مَن كَانَ مِثلُك» أحق مردم که بیعت کند مثلِ توست، تو که جایگاه و شرافت و منزلت تو بالاست، من نباید با شما مثل بقیه حرف بزنم!

توجّه کنید که نامه­ها متناسب است، هم تهدید است، و هم سعی می­کند هر کسی را بنحوی به مسیر خود بیاورد.

در ادامه به امام حسین علیه السلام گفت: «إتَّقِ الله وَلا تَرُدنَ هَذِهِ الأمَّة فِي فِتنَةٍ» تقوا پیشه کن، اینطور نشود که شما امّت را در فتنه بیندازید! «وَانظُر لِنَفسِكَ وَدِينِكَ» خودت را ببین و ببین با دین خودت چکار می­کنی، «وَ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ»، خودت را درنظر بگیر، دین پیغمبر و امّت او را درنظر بگیر، «وَلا يَستَخِفَنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُون» انسان­های بی­دینِ بی­یقیت تو را فریب ندهند و جلو نیندازند!

اینجا معاویه امام حسین علیه السلام را تهدید ضمنی کرد.

صحنه‌ی مبارزه‌ی امام حسین علیه السلام با معاویه

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پاسخ داد، پاسخِ حضرت این است که نامه­ی تو به من رسید.

اولین نکته­ای که حضرت فرمود… حضرت برای اینکه بتواند فرمایشات خود را در دوران معاویه بفرماید، در تقیّه است، فرمود: «أمَّا مَا ذَكَرتَ أنَّهُ رُقِيَ إلَيكَ عَنِّي ، فَإنَّمَا رَقَاهُ المُلاقُون ، المَشَّاؤونَ بِالنَّمِيمَة»،[6] این چاپلوس­ها چیزهایی گفته­اند، «المُفَرِّقُونَ بَينَ الجَمع» اطرافیان تو به دنبال تفرقه هستند، «وَكَذَبَ الغَاوُونَ المَارِقُون» منحرفینِ بی­دین دروغ می­گویند، «مَا أرَدتُ حَرباً وَلا خِلافاً» من با تو در جنگ نیستم، یعنی فعلاً بر علیه تو شمشیر نکشیده­ام، به دنبال این موضوع نیستم که رسماً با تو وارد درگیری شوم…

متن این نامه در جاهایی آمده است، بنده نمی­خواهم بگویم این متن قطعاً درست است، ولی کلّیتِ محتوای آن با سیره­ی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هماهنگ است، چون حضرت در میان تقیّه هستند.

سپس سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند که من تازه از چیزی می­ترسم، «وَإنِّي لأخشَى للهَ فِي تَركَ ذَلِكَ مِنك» من از خدا می­ترسم که نکند می­خواهد برای نجنگیدن با تو عقوبت کند.

توجّه کنید که وقتی این نامه بدست دیگران برسد می­گویند حسین بن علی گفت که من الآن با تو در جنگ نیستم، اما می­ترسم خدا مرا عقوبت کند که با تو نمی­جنگم. آنجا معاویه می­گوید من امیرِ مؤمنین هستم، ولی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فعلاً در فضای جهاد تبیین یا جهاد فرهنگی است، یا فعلاً مردم متوجّه شوند که یک حق و یک باطلی هست، چون هنوز مردم این را نمی­دانند، اگر می­دانستند که این مرحله زودتر تمام می­شد.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: من از خدا برای ترک جنگ با تو و حزب ظالم می­ترسم که «القَاسِطِينِ المُحِلِّين» حرام خدا را حلال کردید، یعنی شریعت نمی­فهمید، «حِزبِ الظَّالِم ، وَأعوَانَ الشَّيطَانِ الرَّجِيم».

بعد از چند سال سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تازه اعتراضات را لیست کردند، «ألَستَ قَاتِلً حُجرٍ، وَأصحَابِه العَابِدِينَ المُخبِتيِنَ الَّذِينَ كَانُوا يَستَفظِعُونَ البِدَع» مگر تو حُجر و اصحاب او را نکشتی که این­ها بندگان خدا و عباد خدا و اهل عبادت و قیام و تحجّد بودند که با بدعت­ها می­جنگیدند؟ «وَيَأمَرُونَ بِالمَعرُوفَ ، وَيَنهَونَ عَنِ المُنكَر» این­ها که اهل امر به معروف و نهی از منکر بودند، این­ها دیندار بودند، «فَقَتَلتَهُم ظُلماً وَعُدوَاناً مِن بَعدِمَا أعطَيتَهُمَ المَوَاثِيقَ الغَلِيظَة»، تو امیر مؤمنان هستی؟ تو به این­ها امان­نامه با مُهرِ خاتمِ انگشتر خودت داده بودی! با آن­ها پیمان محکم بسته بودی! «وَالعُهُودَ المُؤَكَّدَة ، جَرَاءَةِ عَلَى الله وَاستَخفَافاً بِعَهدِه» با گستاخی در برابر دین خدا این کار را کردی.

چون این شرع پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بوده است و تو مواثیق داده­ای که اگر تسلیم شوید با شما کاری ندارم.

آن روزی که حُجر را کشتند، امام حسین علیه السلام لشکر نکشید، چون باید شرایط پیدا شود. اما الآن که می­خواهد به معاویه بفرماید که من فعلاً با تو در جنگ نیستم، موضع خود را مشخص می­کند.

«أوَ لَستَ بِقَاتِل عَمرو بنِ الحَمِق» آیا تو عمرو بن حمق را نکشتی؟ «الَّذِي أخلَقَت وَأبلَت وَجهَهُ العِبَادَة» این کسی که هر کسی او را می­دید متوجّه می­شد او عبد خداست…

جلسه­ی گذشته عرض کردیم که حتّی عایشه هم برای کشتن این­ها اعتراض کرد!

امام حسین علیه السلام در ادامه فرمودند: «فَقَتَلتُهُ مِن بَعدِمَا أعطَيتُهِ مِنَ العُهُود مَا لَو فَهِمتَهُ العِصَمِ نَزَلَت مِن شَعفِ الجِبَال» اگر می­دانستی این عهدنامه­ها و امان­نامه­ها و مواثیق محکمی که دادی و سپس آن­ها را کشتی، کوه را می­لرزاند…

«أوَ لَستُ المُدَّعِي زِيَاداً فِي الإسلام» مگر تو زیاد را که پدر تو مدّعی یک غلط زیادی بود… که اگر این بود باید مجازات­هایی صورت می­گرفت… ادعا کردی و او را برادر خودت کردی و سپس او را بر مردم مسلط کردی و مردم را کشتی، «ثُمَّ سَلَّطتُهُ عَلَى أهلِ الإسلام» او را حاکم مسلمین کردی، «یَقتُلُهُم» او هم مردم را می­کشت، «وَيَقطَعُ أيدِيَهُم وَأرجُلَهُم مِن خِلاف»، مردم در شهر می­دیدند که زیاد بن ابیه مخالفین تو را یک دست و پای او را بصورت مخالف قطع می­کند، «أو يُصَلِّبُهُم عَلَى جُذُوعِ النَخل» یا این­ها را به درخت می­بستند و چند ضربه می­زدند تا خون آن­ها برود و بمیرند، یا شدیدتر، «سُبحَانَ اللهِ يَا مُعَاوِيَة ! لَكَأنَّكَ لَستَ مِن هَذِهِ الأمَّة ، وَلَيسُوا مِنك» نه تو برای این امّت هستی و نه این امّت با تو هستند.

اگر در خاطر داشته باشید جلسه­ی گذشته عرض کردم «عَلَی الإسلامِ السَّلام» برای معاویه هم هست، منتها امام حسین علیه السلام در زمان معاویه امکان برخورد غیر از فرهنگی و بیانی ندارد، چون همه چیز قاطی می­شود؛ ولی الآن که فرصت پیدا کرد معاویه را رسوا کرد.

امام در شرایطی است که می­بیند الآن امکان این امر نیست که با این­ها درگیر شود، چون اگر با این­ها درگیر می­شد…

آن­ها اینطور بودند که چند نفر را می­آوردند و شهادت می­دادند که این آقا مرتکب فلان خلاف شده است، بعد در جامعه می­گفتند علت قطع کردن دست فلانی، سرقت است!

از کجا معلوم است که سرقت کرده است؟ می­گفتند سی نفر شهادت داده­اند!

حجر بن عدی سلام الله علیه را همینطور کشتند، گفتند سی و سه نفر شهادت داده­اند. حال شاهدان چه کسانی هستند؟ شمر و عمر سعد و…

معاویه همیشه از این اراذل داشت که بر علیه کسانی شهادت بدهند و بعد بگوید به حکم اسلام این کار را کرده­ام.

پس مسلماً اینجا جای درگیری امام حسین علیه السلام نبود، چون هم پیروزی نظامی ممکن نبود و هم پیروزی فرهنگی.

نتیجه‌ی انتخاب امام حسین علیه السلام به امر الهی

برای اینکه شما ببینید امام حسین علیه السلام زمان یزید ملعون به امر الهی چه انتخابی کرد، عرض می­کنم وقتی دو نفر (حضرت زینب کبری سلام الله علیها و حضرت سجّاد علیه السلام) از کاروان امام حسین علیه السلام، آن هم کاروانی که ظاهراً اسرای دست بسته بودند، سخن گفتند، یزید عقب رفت و گفت من نمی­خواستم حسین را بکشم!

ولی زمان معاویه صفین انجام شد… الآن معاویه رسواست، ولی آن زمان اینطور نبود.

خود این موضوع نشان می­دهد که امام اهل محاسبه است.

محاسبه برای چه چیزی بد است؟ محاسبه برای این بد است که من نفع خودم را لحاظ کنم، اما تدبیر برای نظام اسلامی اینطور نیست.

امام «امامِ نظام اسلام» است، چه حکومت باشد و چه حکومت نباشد نظامِ اسلام هست، این آن چیزی است که اسلام به آن منتظم است.

امام می­بیند برای اسلام صلاح نیست که من به میدان بیایم، اگر هم قرار است کشته شوم، کشته شدنِ من در این زمان آورده­ای ندارد؛ لذا نمی­آید.

باید گوش به فرمانِ ولی باشیم، نه اینکه برای او تعیین تکلیف کنیم!

در هیچ جای دین به ما دستور تعطیلی عقل داده نشده است.

آن جایی هم که همه­ی ما کشته شویم، آن هم عقل است، برای دفع یک شرّ بزرگتر است.

اگر زمانی قرار باشد همه­ی ما کشته شویم هم حرفی نیست، فدای سر اسلام؛ ولو اینطور نیست که همینکه اتفاقی رخ داد بگوییم می­رویم که برویم، یا بگوییم این جنگِ قبل از ظهور است.

وقتی می­گویی این جنگ قبل از ظهور است، آن بنده­ی خدایی که مسئول است و باید تصمیم بگیرد، دیگر نمی­تواند بصورت موقت متوقف کند تا جاهایی که نیاز به بازسازی دارد را بازسازی کند، اینطور برای او هزینه درست می­شود.

کمااینکه در دوره­ی قبل از این وقایع عده­ای مدام توقع انتقام داشتند؛ آیا شما شجاع­تر و آگاه­تر و مجتهدتر از ولی فقیه هستید؟ آیا شما اخبار ریز این موضوعات اشراف اطلاعاتی بیشتری دارید؟

در این حد که مطالبه کنید که متوجه شویم همراه هستید کافی است، اما چرا برای بیش از این فشار می­آوری؟ چه آن جایی که بخواهد بزند و چه آن جایی که بخواهد توقف کند، بار روی دوش کسی است که او باید جواب پس بدهد، او باید برای هر یک قطره­ی خون جواب پس بدهد.

اگر نود میلیون نفر هم شهید شوند حرفی نیست، ولی در جایی که دستور دین باشد، نه اینکه جَو بیندازیم و جلو برویم! بعد چه کسی جَو بیندازد؟ کسی که خودش هیچ اطلاعی ندارد.

این امر کارِ مجتهد است، آن هم مجتهدی که ریزِ جزئیات را در مصادیق این امور خبر دارد و امکانات را می­داند.

این جایی نیست که هر کسی اظهار نظر کند، هر مجری تلویزیون بخواهد راهبرد بدهد و دستور حمله صادر کند.

شبی که امریکا حمله کرد، یکی از مجریان تلویزیون گفت: به به! الآن دیگر دست ما باز شد، دیگر یک امریکایی در دنیا نیست، الا اینکه به خدمت او خواهیم رسید!

اولاً شما نباید این راهبرد را بدهید، حتّی رئیس صدا و سیما هم نمی­تواند چنین راهبردی بدهد، چه برسد به یک مجری! ثانیاً اینکه تو در اینجا دشمن را تحریک می­کنی، چون تو تلویزیون رسمیِ جمهوری اسلامی هستی، ثالثاً وقتی پایگاه موشکی را می­زنند هم می­گویید این امر به درد نمی­خورد، چون کسی را نکشته­ایم!

شما در چه جایگاهی هستید که اظهار نظر می­کنید؟ از چه چیزی اطلاع داری؟

ما ابرقدرت دنیا را رسماً با موشک زده­ایم، طرف می­گوید: این که چیزی نیست!

خودت چکار کرده­ای که چیزی هست؟

این موضوع برای این است که ما با زندگی معصومین هم با ساده­انگاری برخورد می­کنیم، فقط یک «هیهات منا الذلّة» را می­دانیم! خب این مطالبی که در این دو جلسه گفتیم هم امام حسین علیه السلام است!

واضح است و شک نیست که این امام حسین سلام الله علیه أشجع عالم است، ولی امامِ مردم است، سیّدالعقلاء هم هست، باید در جایی ضربه بزنیم که ضجّه­ی دشمن دربیاید اما ما کمترین آسیب را ببینیم.

البته دوباره تکرار می­کنم که ممکن است در جایی به این نتیجه برسیم که الآن باید همه­ی ما برای حفظ اسلام جان بدهیم؛ عشق است!

اما باید کسی تصمیم بگیرد که قرار است در قیامت جواب پس بدهد.

این امر خیلی واضح است که کسی نمی­تواند تحریک کند، اگر دو نفر در خیابان دعوا کنند، شما نمی­گویید من هم پانصد هزار تومان می­دهم که یک مشت دیگر بزنی. چون اگر ضربه بزند قصاص دارد، می­گویند چرا تو دعوا را تحریک کردی؟ این شخص را در دادگاه مجازات می­کنند و می­گویند چرا تو تحریک کردی که مشت بزند؟

الآن شرایط در حد جنگ دو کشور است، آن هم آن کشورِ غدّار که درواقع یک معاویه­ای با موی زرد است.

اگر اینجا بخواهی تحریک کنی باید اذن داشته باشی، چرا در این میان تو تحریک می­کنی؟

اینجا که راهبرد با هر کسی نیست! اینجا راهبرد با رئیس صدا و سیما نیست، وای بحالِ مجریِ صدا و سیما!

مثل این است که من به فرزند خود بگویم من از ترس اینکه تو در کنکور رتبه­ی 5 بیاوری، نمی­توانم شب­ها بخوابم! اینطور این بچه را به زحمت مضاعفی می­اندازی! چرا چنین توقعی برای او ایجاد می­کنی؟

باید مقدورات کشور را ببینی، یک کشور تنها در برابر این همه مستکبرین بوده است.

اگر در چهارراهی یک نفر با صد نفر درگیر شود، همینکه سالم بیرون بیاید باید از او تقدیر کرد!

همینکه این کشور روی پا ایستاده است باید به قربان این کشور رفت!

کسی که می­خواهد اینطور جَو بدهد برای من حل کند که چرا وقتی امام حسین علیه السلام به حرّ رسید، فرمود: اجازه بده تا برگردم؟ چرا امام حسین علیه السلام اجازه داد که حرّ این­ها را محصور کند و در بیابان گرفتار شوند؟ چرا حضرت قبول کرد و راه را ادامه نداد؟ کدام یار امام خیانت کرده بود؟

همیشه کوتاه آمدنِ ما لزوماً بخاطرِ خیانت نیست؛ در صفین اشعث خیانت کرد، در کربلا چه کسی خیانت کرده بود که امام به اجبار حرّ تن داد؟

گاهی مقدورات ما اینطور است!

مقدورات امام با آنچه ظاهراً در اختیار داد، پنجاه یار است و الآن نمی­خواهد شروع­کننده­ی جنگ باشد. کدامیک از یاران امام خیانت کرده بود که امام کوتاه آمد؟ کوتاه آمدن که لزوماً بخاطر خیانت نیست، حداقل آن­ها لزوماً خیانت نکرده­اند.

یک جمله یاد گرفته است که «ده قدمیِ خیمه­ی معاویه»!

آن شب چقدر از این شیوخ اهل منبر گفتند که ما در ده قدمیِ خیمه­ی معاویه بودیم!

من برخی از این­ها را می­شناسم! شما برو و درس خودت را بخوان! فقط همین «ده قدمیِ خیمه­ی معاویه» را یاد گرفته است. آنجا یک چیزِ‌ دیگری بود!

متوهّم کسی است که در جایی که باید افتخار کند، ناشکری می­کند.

ما همان کشوری هستیم که این خودروی ماست، این راه ماست، این تصادفات جاده­ای ماست. در همین کشور، در همین بحران­ها و تورّم­ها، موشک ما نقطه­زن است.

چه کمکی از دست تو ساخته است؟ بسم الله! کمک کن. اگر نمی­توانی کمک کنی دعا کن.

بعضی اوقات بی­انصافی­ها از حد می­گذرد، بدی این امر هم در این است که این موضوع به اسم اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است.

لطفاً صلواتی مرحمت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

روضه‌ی جناب حبیب بن مظاهر سلام الله علیه

حبیب پیرمرد است، صحابی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است…

به هنگام پیری مرانم ز خویش…

ان شاء الله خدای متعال این ریش ما را هم درِ خانه­ی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سفید کند…

من نمی­توانم بگویم، ولی حبیب می­تواند بگوید:

به هنگام پیری مرانم ز خویش *** که صرف تو کردم جوانی خویش

ان شاء الله خدای متعال روزی کند که من هم جوانی خود را برای او خرج کنم.

مسلم بن عوسجه به میدان رفت… این­ها عُبّادِ روزگار بودند، اگر ما قیامت این­ها را ببینیم تعجّب می­کنیم که این­ها که بودند، این­ها گل­های سرسبدِ عالم وجود هستند…

امام حسین علیه السلام و حبیب بن مظاهر سلام الله علیه بر سر بالین مسلم بن عوسجه سلام الله علیه رفتند…

ان شاء الله خدای متعال روزی کند که لحظه­ی مرگ ما هم، امام زمان ارواحنا فداه سرِ ما را به دامان بگیرد…

آنقدر خون از مسلم بن عوسجه رفته بود که نمی­توانست حرف بزند، به سختی انگشت خود را بلند کرد و به حبیب اشاره کرد که قبل از این آقا بمیر… یعنی نکند تو زنده باشی و به امام حسین علیه السلام حمله کنند…

حبیب بن مظاهر سلام الله علیه جزو آن کسانی است که با خانواده­ی خود به کربلا آمده است، به میدان رفت…

این متن در منابع قدیمی نیست، اما از اخلاق اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برمی­آید… این متن در مقاتل جدید است، بنای بنده هم این نیست که مقتل جدید بخوانم، اما مفهوم این متن نسبت به حبیب را باور دارم که «بَانَ الإنکِسَار فِی وَجهِ الحُسَین عَلَیهِ السَّلام»…

کسانی که می­خواهند شبیه این موضوع را ببینند، بروند و آنجایی را ببینند که جناب عمّار سلام الله علیه می­خواست به میدان برود، در صفین، روز آخر سه مرتبه خواست از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اذن میدان بگیرد اما حضرت اجازه نداد… وقتی مرتبه­ی سوم آمد، حضرت از اسب پیاده شد، عمّار را در آغوش گرفت و فرمود: «نِعمَ الأخُ کُنت» برادر خیلی خوبی بودی…

او را در آغوش گرفت و شروع کرد به گریه کردن…

ما مهربانی امام با یاران خود را نمی­دانیم، لذا این متن قدیمی نیست، اما اگر قیامت پرده کنار رود و ببینم وقتی امام حسین علیه السلام بالای سر حبیب رفت «بَانَ الإنکِسَار فِی وَجهِ الحُسَین عَلَیهِ السَّلام»، اصلاً تعجّب نمی­کنم… این امر از محبّت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برمی­آید…

حبیب شهید شد، یکی از سرهایی که در کوفه به آن خیلی افتخار کردند سرِ جناب حبیب سلام الله علیه بود، پسر حبیب به دنبال آن کسی می­دوید که سرِ او را به اسب بسته بود… نتوانست تحمّل کند و با او درگیر شد…

من همینقدر عرض می­کنم، حسین جان! پسرِ حبیب که جوان بود نتوانست ببیند سرِ پدرش را به اسب بسته­اند… دخترِ شما در مجلس ایستاده بود و می­دید این چوب­دستی بالا می­رود…

[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] الإمامة والسياسة، جلد 1 ، صفحه 200

[5] الإمامة والسياسة، جلد 1 ، صفحه 201

[6] الإمامة والسياسة، جلد 1 ، صفحه 202

مطالب مرتبط

مناظره حامد کاشانی و عبدالرحیم سلیمانی اردستانی
فاطمیه در برابر طغیان کفر؛ جلسه پنجم (جلسه آخر)
الهیات شکست؛ جلسه پنجم (جلسه آخر)
فاطمیه در برابر طغیان کفر؛ جلسه چهارم
الهیات شکست؛ جلسه چهارم
فاطمیه در برابر طغیان کفر؛ جلسه سوم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *