«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمتِ حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه به ساحتِ باعظمت و نورانیِ حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
هدیه به ارواح طیّبهی شهدا، امام امّت، شهدایی که امروز تشییع شدند، شهدای گمنامی که در محضرشا هستیم، شهدای مظلوم ماجرای هفتم تیر، ان شاء الله خدای متعال ما را نِعمَ الخَلَف و ادامهدهندهی مسیر آنها قرار بدهد و ما را هم با یقین و عاقبت به خیری و مجاهدت به آنها ملحق کند، صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
مرور جلسه گذشته
بحث ما نحوهی فهمِ سیرهی معصومین علیهم السلام است.
قبل از وقایع اخیر هم این بحث مهم بود، در روز شهادت حضرت صادق علیه الصلاة و السلام در محضر شما اشارهای به این بحث شد، سالهای گذشته هم جهاتی از این بخش چند مرتبه مطرح شده است، چون موضوع خیلی مهم است.
اهمیت فهم سیرهی معصومین علیهم السلام
اساساً فهمِ سیرهی معصومین علیهم السلام یک موضوع اجتهادیِ کامل است و خیلی با این رفتارهای کودکانهای که معمولاً در فضاهای رسانهای رخ میدهد فاصله دارد.
در حوادث اخیر بعضی از تریبوندارها آنقدر این اشتباه فاحش را تکرار کردند که حتّی شاید قدری دست تصمیمگیر و ولی فقیه را بستند، البته قصد ورود به مسائل روز ندارم.
وقتی نگاه ما به سیرهی امام حسین علیه الصلاة و السلام، یک خطیِ یک قسمت از زندگی حضرت باشد، آنوقت در جایی که، آن کسی که بار به دوش اوست و او باید روز قیامت حساب پس بدهد، به هر دلیل و جهتی به این نتیجه میرسد که الآن باید بصورت موقت توقف جنگ بدهد، برای عدهای اینطور بود که ذهنشان به این سمت میرفت که پس «هیهات منا الذلّة» چه شد؟ و این موضوع برای تصمیمگیری او هزینه درست میکند.
در حالی که مجتهد باید به حجّت شرعی عمل کند، نه به تخیّلات دیگری.
لذا این موضوع بنده را مصممتر کرد که سیرهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را بازخوانی کنم.
باید سیرهی سیّدالشّهداء علیهم السلام را کامل دید
سیرهی امام حسین علیه السلام سیرهی ده سال امامت است و نباید رفتار حضرت را متناقض ببینیم.
قاعده بر این است که رفتار هیچ حکیمی متضاد و متناقض با یکدیگر نباشد، یعنی امروز چیزی نگوید که فردا برخلاف آن میگوید.
اگر من امروز چیزی بگویم و فردا خلاف آن را بگویم و دو روز بعد خلاف هر دو را بگویم، شما اعتراض میکنید.
هم باید سیرهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را طوری بفهمیم که بشود ده سال امامتِ حضرت را فهمید، نه فقط یک روز آن را؛ هم نباید سیرهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را طوری فهمید که متناقض و متضادِ سیرهی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و حضرت سجّاد صلوات الله علیه باشد.
همهی این بزرگواران امام هستند، همگی هم به یک نحو امام هستند، ما که امامتر نداریم!
بنده به جهاتی عمد دارم که در این موضوعات حرفهای خود را با مثال روز قاطی نکنم، با اینکه این موضوع بحث را جذاب میکند. برای اینکه قصد دارم مبانی درست تبیین شود، وگرنه مثال میزدم که گاهی ما طوری با موضوع برخورد میکنیم که اگر زمان امام معصوم بودیم، نعوذبالله یقهی امام را میگرفتیم. در حالی که نباید جای امام و مأموم عوض شود، و ما نباید پیشفرض اضافه کنیم، اگر پیشفرض هست، آن چیزی است که قطعیات دین است.
به اینجا رسیدیم که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در آن نُه سال و نیم دورهی معاویه، بهانه برای قیام زیاد داشت، اما قیام نکرد. چرا؟
همهی رفتار امام معصوم برای جلب منفعت برای اسلام و مسلمین و دفع ضرر و شرّ از آنها، یعنی هرچه بیشتر خیر جلب شود و هرچه بیشتر شرّ دفع شود.
آیا این موضوع یعنی اینکه امام سازشکار است؟ نخیر! سازشکاری به معنای فرار کردن از مسئولیت است.
همین امام حسین علیه السلام که راجع به او گفتگو میکنیم، در نهایت خود ایشان شهید شده است و نوامیس ایشان اسیر شدهاند.
مسلماً کسی نمیتواند راجع به امام حسین علیه السلام چنین توهّمی داشته باشد.
یا اینکه مقابل چشمان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه صدیقه طاهره سلام الله علیها کشته شده است.
اما اینکه خیال کنیم چون صدیقه طاهره سلام الله علیها کشته شده است پس امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم باید دوباره همین الآن کشته شود؛ این تصوّر و تخیّل ماست و حداقل با واقعیت عینی زندگی معصومین علیهم السلام سازگاری ندارد.
مطالبی در مورد حدود نُه سال و نیم دوران امامتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در روزگار معاویه گذشت که آنها را تکرار نمیکنم.
وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میبینند اگر الآن وارد درگیری شوند حق و باطل مخلوط میشود و ممکن است کسی نتواند حق را تشخیص دهد؛ چرا باید اینجا وارد درگیری شود؟ چه چیزی عائد میشود؟ چه چیزی بدست میآید؟
اگر بنا بود اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین همینطور به خط بزنند، امام رضا علیه الصلاة و السلام نباید تبعید به خراسان را قبول میکرد، باید با پنجاه نفر در مدینه به خط میزد.
همینطور وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به سپاه حرّ رسید، آنجا درگیری خیلی راحت بود، سپاه امام بیش از پنجاه نفر بودند، سپاه حرّ هم هزار نفر بودند، و در درگیریهای نظامی با شمشیر، سابقهی درگیری پنجاه نفر به هزار نفر بوده است. بلاتشبیه یک مرتبه خوارج پنجاه نفر بودند و دو هزار نفر از سپاه بنی امیّه را کشتند.
اگر امام میخواست همینطور به خط بزند، وقتی کاروان امام به حرّ رسید و حرّ بنحوی کاروان امام را دستگیر کرد، آنجا حضرت به خط میزد؛ اما این کار را نکرد.
وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دید نمیشود با معاویه درگیر شد، جبههی فرهنگی که معاویه درست کرده است هیمنه دارد، ذهنها این موضوع را قبول کرده است.
من نمیخواهم بگویم همهی کتب تاریخی راست و درست میگویند، اما وقتی میخواهند گزارش کنند میگویند معارض اول یزید، عبدالله بن زبیر بود. نقل این جمله یعنی عبدالله بن زبیر سر و صدا داشت.
البته رفتار حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را هم عرض خواهم کرد، رفتار حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به دنبال این است که مبانی را درست کند.
چند مرتبه این موضوع را از حقیر شنیدهاید، عدّهای از قرّاء آمدند و به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کردند: یا امیر! ما نمیدانیم که آیا حق با شماست یا معاویه، ولی میدانیم تو آدم خیلی مهمی هستید.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: شما حق شرکت در جنگ را ندارید، چون وقتی نمیدانید حق با چه کسی است، به چه جرأتی میخواهی شمشیر بلند کنی و بزنی؟ در حالی که نمیدانی حق چیست، میخواهی چه کسی را بزنی؟ کنار بایستید و هر زمانی که حق را متوجه شدید وارد درگیری شوید.
یعنی آن معرفت برای امام مهم است، هم معرفت در آن میدان و هم معرفت تاریخی تا ما. ما باید حق و باطل را بفهمیم.
لذا امام حسین علیه السلام شروع به نیروسازی کردند، که بعداً این نیروسازی را عرض خواهم کرد.
نحوهی معاویه در برخورد با مخالفان اصلی خود
معاویه هم قدم به قدم جلو آمد؛ قسمتی از کارهای معاویه را روز گذشته عرض کردم به این موضوع رسیدیم که معاویه بعد از شهادت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه قصد تعیین ولیعهد داشت.
این موضوع عدّهای معارض درونی مانند عبدالرحمن بن ابوبکر و عبدالرحمن بن خالد و سعید بن عثمان داشت. معاویه عبدالرحمن بن ابوبکر و عبدالرحمن بن خالد را کشت و خراسان را هم به سعید بن عثمان داد. یعنی انگار این اموال برای تو است و نیازی به پس دادن حساب آنها به من نیست. یعنی دو نفر را با ترور و یک نفر را هم با پول کنار گذاشت.
سپس به پسرعموی خودش «سعید بن عاص» نامه زد، در آنجا گفت به سختی و با غلظت از مردم مدینه بیعت بگیر.
«سعید بن عاص» برای اخذ بیعت رفت، شدّت هم به خرج داد، درگیری ایجاد شد و هنوز مردم مدینه پای کار نبودند.
جلسهی گذشته عرض کردیم که رسماً خلافت بعد از پیامبر به سلطنت تبدیل شد و خودشان هم این موضوع را میگفتند، چون میدیدند کار با سلطنت راحتتر پیش میرود.
اما یزید را حتّی نمیشد در سطح سلطنت هم جا زد!
زمانی این موضوع را عرض کردهایم که معاویه برای یزید کارهایی هم کرد، مثلاً یزید را امیرالحاج کرد؛ اما باز هم نمیتوانست یزید را حتّی برای سلطنت مطرح کند.
در ابتدا مردم مدینه، بویژه بنیهاشم قبول نکردند، تقریباً نوع بنیهاشم ابتدای کار بیعت نکردند.
معاویه دید کار سخت است، چند نامه زد، نامهای که به ابن زبیر زد، این نامه تهدید همراه با تطمیع بود. مثلاً در این نامه اشعار داشت و گفته بود تو خودت بزرگ هستی و حواس ما به تو هست و… اما میدانستند باید ابن زبیر را بکشند، چون ابن زبیر شبیه خودشان قدرتطلب بود.
به عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس نامهی تهدیدآمیز نوشت، یکی از این نامهها را میخوانم تا ببینید.
به ابن عباس گفت: «فَقَد بَلَغَنِي إبطَاؤَكَ عَن البَيعَةِ لِيَزِيدِ ابن أميرَ المؤمنين»[4] خبر رسیده است که در بیعت با یزید پسر امیرالمومنین (یعنی معاویه) بیعت کردهای «وَإنِّي لَو قَتَلتُكَ بِعُثمَان» اگر من تو را بجای عثمان بکشم «لَكَانَ ذَلِكَ إلَي» این حق من است، «لأنَّكَ مِمَّن ألَّبَ عَليهّ وَأجلَب» چون تو مردم را تحریک کردی که خلیفه را بکشند.
یعنی درواقع تهدید میکند که تو یک پروندهی باز نزد من داری، ضمن اینکه شنیدهام بیعت هم نمیکنی!
«وَمَا مَعَكَ مِن أمَانَ فَتَطمَئِنَّ بِه» اماننامهای هم نزد من نداری که خیال تو راحت باشد که فکر کنی من تو را نمیکشم، عهدی هم که باعث آرامش خاطر تو باشد نزد من نیست، «فَإذَا أتَاكَ كِتَابِي هَذَا» وقتی این نامه به دست تو رسید، «فَاخرُج إلَى المَسجِد» به مسجد برو، «وَالعَن قَتَلَةَ عُثمَان» قاتلان عثمان را لعنت میکنی، «وَبَايِع عَامِلِي» با این سعید بن عاص (به نیابتِ من) برای یزید بیعت میکنی، «فَقَد أعذَرَ مَن أنذَرَ» کسی که من او را بیم دادم بعداً عذری ندارد، «وَأنتَ بِنَفسِكَ أبصَر» تو آدمی نیستی که این چیزها را نفهمی، «وَالسَّلام».
یعنی اگر این کار را نکنی تو را خواهم کشت.
ابن عباس گفت: ننگ بر آن اماننامهای که تو بخواهی به من بدهی! کسی از مثلِ تو اماننامه نمیگیرد، شما به کدام اماننامه عمل کردهاید؟
او اشکالات را یک به یک جواب داد.
گفت: آیا من مردم را تحریک کردم که عثمان را بکشند؟ تو در چهل روز محاصرهی عثمان به او کمک نکردی! مگر از اقوام او نبودی؟ کجا بودی؟ مگر او ولی دَم ندارد که تو به من میگویی بروم و قاتلین او را لعن کنم؟
وقتی اینها بیعت نکردند، معاویه به عامل خود گفت: دیگر با مردم درگیر نشو و شدّت بخرج نده، من خودم سران را درست میکند.
بعد معاویه یک نامه هم برای امام حسین علیه السلام نوشت.
فضای نامهی به امام حسین علیه السلام اینطور است که بعد از یک احوالپرسی مختصر گفت: «فَقَد إنتَهَت إلَيَّ مِنكَ أمُورٌ»[5] در مورد شما خبرهایی به من رسیده است، «لَم أكُن أظُنُّكَ بِهَا رَغبَةً عَنهَا» من فکر نمیکردم تو این کار را کنی، «وَإن أحَقَّ النَّاسَ بِالوَفَاءِ لِمَن أعطَى بَيعَةً مَن كَانَ مِثلُك» أحق مردم که بیعت کند مثلِ توست، تو که جایگاه و شرافت و منزلت تو بالاست، من نباید با شما مثل بقیه حرف بزنم!
توجّه کنید که نامهها متناسب است، هم تهدید است، و هم سعی میکند هر کسی را بنحوی به مسیر خود بیاورد.
در ادامه به امام حسین علیه السلام گفت: «إتَّقِ الله وَلا تَرُدنَ هَذِهِ الأمَّة فِي فِتنَةٍ» تقوا پیشه کن، اینطور نشود که شما امّت را در فتنه بیندازید! «وَانظُر لِنَفسِكَ وَدِينِكَ» خودت را ببین و ببین با دین خودت چکار میکنی، «وَ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ»، خودت را درنظر بگیر، دین پیغمبر و امّت او را درنظر بگیر، «وَلا يَستَخِفَنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُون» انسانهای بیدینِ بییقیت تو را فریب ندهند و جلو نیندازند!
اینجا معاویه امام حسین علیه السلام را تهدید ضمنی کرد.
صحنهی مبارزهی امام حسین علیه السلام با معاویه
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پاسخ داد، پاسخِ حضرت این است که نامهی تو به من رسید.
اولین نکتهای که حضرت فرمود… حضرت برای اینکه بتواند فرمایشات خود را در دوران معاویه بفرماید، در تقیّه است، فرمود: «أمَّا مَا ذَكَرتَ أنَّهُ رُقِيَ إلَيكَ عَنِّي ، فَإنَّمَا رَقَاهُ المُلاقُون ، المَشَّاؤونَ بِالنَّمِيمَة»،[6] این چاپلوسها چیزهایی گفتهاند، «المُفَرِّقُونَ بَينَ الجَمع» اطرافیان تو به دنبال تفرقه هستند، «وَكَذَبَ الغَاوُونَ المَارِقُون» منحرفینِ بیدین دروغ میگویند، «مَا أرَدتُ حَرباً وَلا خِلافاً» من با تو در جنگ نیستم، یعنی فعلاً بر علیه تو شمشیر نکشیدهام، به دنبال این موضوع نیستم که رسماً با تو وارد درگیری شوم…
متن این نامه در جاهایی آمده است، بنده نمیخواهم بگویم این متن قطعاً درست است، ولی کلّیتِ محتوای آن با سیرهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هماهنگ است، چون حضرت در میان تقیّه هستند.
سپس سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند که من تازه از چیزی میترسم، «وَإنِّي لأخشَى للهَ فِي تَركَ ذَلِكَ مِنك» من از خدا میترسم که نکند میخواهد برای نجنگیدن با تو عقوبت کند.
توجّه کنید که وقتی این نامه بدست دیگران برسد میگویند حسین بن علی گفت که من الآن با تو در جنگ نیستم، اما میترسم خدا مرا عقوبت کند که با تو نمیجنگم. آنجا معاویه میگوید من امیرِ مؤمنین هستم، ولی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فعلاً در فضای جهاد تبیین یا جهاد فرهنگی است، یا فعلاً مردم متوجّه شوند که یک حق و یک باطلی هست، چون هنوز مردم این را نمیدانند، اگر میدانستند که این مرحله زودتر تمام میشد.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: من از خدا برای ترک جنگ با تو و حزب ظالم میترسم که «القَاسِطِينِ المُحِلِّين» حرام خدا را حلال کردید، یعنی شریعت نمیفهمید، «حِزبِ الظَّالِم ، وَأعوَانَ الشَّيطَانِ الرَّجِيم».
بعد از چند سال سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تازه اعتراضات را لیست کردند، «ألَستَ قَاتِلً حُجرٍ، وَأصحَابِه العَابِدِينَ المُخبِتيِنَ الَّذِينَ كَانُوا يَستَفظِعُونَ البِدَع» مگر تو حُجر و اصحاب او را نکشتی که اینها بندگان خدا و عباد خدا و اهل عبادت و قیام و تحجّد بودند که با بدعتها میجنگیدند؟ «وَيَأمَرُونَ بِالمَعرُوفَ ، وَيَنهَونَ عَنِ المُنكَر» اینها که اهل امر به معروف و نهی از منکر بودند، اینها دیندار بودند، «فَقَتَلتَهُم ظُلماً وَعُدوَاناً مِن بَعدِمَا أعطَيتَهُمَ المَوَاثِيقَ الغَلِيظَة»، تو امیر مؤمنان هستی؟ تو به اینها اماننامه با مُهرِ خاتمِ انگشتر خودت داده بودی! با آنها پیمان محکم بسته بودی! «وَالعُهُودَ المُؤَكَّدَة ، جَرَاءَةِ عَلَى الله وَاستَخفَافاً بِعَهدِه» با گستاخی در برابر دین خدا این کار را کردی.
چون این شرع پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بوده است و تو مواثیق دادهای که اگر تسلیم شوید با شما کاری ندارم.
آن روزی که حُجر را کشتند، امام حسین علیه السلام لشکر نکشید، چون باید شرایط پیدا شود. اما الآن که میخواهد به معاویه بفرماید که من فعلاً با تو در جنگ نیستم، موضع خود را مشخص میکند.
«أوَ لَستَ بِقَاتِل عَمرو بنِ الحَمِق» آیا تو عمرو بن حمق را نکشتی؟ «الَّذِي أخلَقَت وَأبلَت وَجهَهُ العِبَادَة» این کسی که هر کسی او را میدید متوجّه میشد او عبد خداست…
جلسهی گذشته عرض کردیم که حتّی عایشه هم برای کشتن اینها اعتراض کرد!
امام حسین علیه السلام در ادامه فرمودند: «فَقَتَلتُهُ مِن بَعدِمَا أعطَيتُهِ مِنَ العُهُود مَا لَو فَهِمتَهُ العِصَمِ نَزَلَت مِن شَعفِ الجِبَال» اگر میدانستی این عهدنامهها و اماننامهها و مواثیق محکمی که دادی و سپس آنها را کشتی، کوه را میلرزاند…
«أوَ لَستُ المُدَّعِي زِيَاداً فِي الإسلام» مگر تو زیاد را که پدر تو مدّعی یک غلط زیادی بود… که اگر این بود باید مجازاتهایی صورت میگرفت… ادعا کردی و او را برادر خودت کردی و سپس او را بر مردم مسلط کردی و مردم را کشتی، «ثُمَّ سَلَّطتُهُ عَلَى أهلِ الإسلام» او را حاکم مسلمین کردی، «یَقتُلُهُم» او هم مردم را میکشت، «وَيَقطَعُ أيدِيَهُم وَأرجُلَهُم مِن خِلاف»، مردم در شهر میدیدند که زیاد بن ابیه مخالفین تو را یک دست و پای او را بصورت مخالف قطع میکند، «أو يُصَلِّبُهُم عَلَى جُذُوعِ النَخل» یا اینها را به درخت میبستند و چند ضربه میزدند تا خون آنها برود و بمیرند، یا شدیدتر، «سُبحَانَ اللهِ يَا مُعَاوِيَة ! لَكَأنَّكَ لَستَ مِن هَذِهِ الأمَّة ، وَلَيسُوا مِنك» نه تو برای این امّت هستی و نه این امّت با تو هستند.
اگر در خاطر داشته باشید جلسهی گذشته عرض کردم «عَلَی الإسلامِ السَّلام» برای معاویه هم هست، منتها امام حسین علیه السلام در زمان معاویه امکان برخورد غیر از فرهنگی و بیانی ندارد، چون همه چیز قاطی میشود؛ ولی الآن که فرصت پیدا کرد معاویه را رسوا کرد.
امام در شرایطی است که میبیند الآن امکان این امر نیست که با اینها درگیر شود، چون اگر با اینها درگیر میشد…
آنها اینطور بودند که چند نفر را میآوردند و شهادت میدادند که این آقا مرتکب فلان خلاف شده است، بعد در جامعه میگفتند علت قطع کردن دست فلانی، سرقت است!
از کجا معلوم است که سرقت کرده است؟ میگفتند سی نفر شهادت دادهاند!
حجر بن عدی سلام الله علیه را همینطور کشتند، گفتند سی و سه نفر شهادت دادهاند. حال شاهدان چه کسانی هستند؟ شمر و عمر سعد و…
معاویه همیشه از این اراذل داشت که بر علیه کسانی شهادت بدهند و بعد بگوید به حکم اسلام این کار را کردهام.
پس مسلماً اینجا جای درگیری امام حسین علیه السلام نبود، چون هم پیروزی نظامی ممکن نبود و هم پیروزی فرهنگی.
نتیجهی انتخاب امام حسین علیه السلام به امر الهی
برای اینکه شما ببینید امام حسین علیه السلام زمان یزید ملعون به امر الهی چه انتخابی کرد، عرض میکنم وقتی دو نفر (حضرت زینب کبری سلام الله علیها و حضرت سجّاد علیه السلام) از کاروان امام حسین علیه السلام، آن هم کاروانی که ظاهراً اسرای دست بسته بودند، سخن گفتند، یزید عقب رفت و گفت من نمیخواستم حسین را بکشم!
ولی زمان معاویه صفین انجام شد… الآن معاویه رسواست، ولی آن زمان اینطور نبود.
خود این موضوع نشان میدهد که امام اهل محاسبه است.
محاسبه برای چه چیزی بد است؟ محاسبه برای این بد است که من نفع خودم را لحاظ کنم، اما تدبیر برای نظام اسلامی اینطور نیست.
امام «امامِ نظام اسلام» است، چه حکومت باشد و چه حکومت نباشد نظامِ اسلام هست، این آن چیزی است که اسلام به آن منتظم است.
امام میبیند برای اسلام صلاح نیست که من به میدان بیایم، اگر هم قرار است کشته شوم، کشته شدنِ من در این زمان آوردهای ندارد؛ لذا نمیآید.
باید گوش به فرمانِ ولی باشیم، نه اینکه برای او تعیین تکلیف کنیم!
در هیچ جای دین به ما دستور تعطیلی عقل داده نشده است.
آن جایی هم که همهی ما کشته شویم، آن هم عقل است، برای دفع یک شرّ بزرگتر است.
اگر زمانی قرار باشد همهی ما کشته شویم هم حرفی نیست، فدای سر اسلام؛ ولو اینطور نیست که همینکه اتفاقی رخ داد بگوییم میرویم که برویم، یا بگوییم این جنگِ قبل از ظهور است.
وقتی میگویی این جنگ قبل از ظهور است، آن بندهی خدایی که مسئول است و باید تصمیم بگیرد، دیگر نمیتواند بصورت موقت متوقف کند تا جاهایی که نیاز به بازسازی دارد را بازسازی کند، اینطور برای او هزینه درست میشود.
کمااینکه در دورهی قبل از این وقایع عدهای مدام توقع انتقام داشتند؛ آیا شما شجاعتر و آگاهتر و مجتهدتر از ولی فقیه هستید؟ آیا شما اخبار ریز این موضوعات اشراف اطلاعاتی بیشتری دارید؟
در این حد که مطالبه کنید که متوجه شویم همراه هستید کافی است، اما چرا برای بیش از این فشار میآوری؟ چه آن جایی که بخواهد بزند و چه آن جایی که بخواهد توقف کند، بار روی دوش کسی است که او باید جواب پس بدهد، او باید برای هر یک قطرهی خون جواب پس بدهد.
اگر نود میلیون نفر هم شهید شوند حرفی نیست، ولی در جایی که دستور دین باشد، نه اینکه جَو بیندازیم و جلو برویم! بعد چه کسی جَو بیندازد؟ کسی که خودش هیچ اطلاعی ندارد.
این امر کارِ مجتهد است، آن هم مجتهدی که ریزِ جزئیات را در مصادیق این امور خبر دارد و امکانات را میداند.
این جایی نیست که هر کسی اظهار نظر کند، هر مجری تلویزیون بخواهد راهبرد بدهد و دستور حمله صادر کند.
شبی که امریکا حمله کرد، یکی از مجریان تلویزیون گفت: به به! الآن دیگر دست ما باز شد، دیگر یک امریکایی در دنیا نیست، الا اینکه به خدمت او خواهیم رسید!
اولاً شما نباید این راهبرد را بدهید، حتّی رئیس صدا و سیما هم نمیتواند چنین راهبردی بدهد، چه برسد به یک مجری! ثانیاً اینکه تو در اینجا دشمن را تحریک میکنی، چون تو تلویزیون رسمیِ جمهوری اسلامی هستی، ثالثاً وقتی پایگاه موشکی را میزنند هم میگویید این امر به درد نمیخورد، چون کسی را نکشتهایم!
شما در چه جایگاهی هستید که اظهار نظر میکنید؟ از چه چیزی اطلاع داری؟
ما ابرقدرت دنیا را رسماً با موشک زدهایم، طرف میگوید: این که چیزی نیست!
خودت چکار کردهای که چیزی هست؟
این موضوع برای این است که ما با زندگی معصومین هم با سادهانگاری برخورد میکنیم، فقط یک «هیهات منا الذلّة» را میدانیم! خب این مطالبی که در این دو جلسه گفتیم هم امام حسین علیه السلام است!
واضح است و شک نیست که این امام حسین سلام الله علیه أشجع عالم است، ولی امامِ مردم است، سیّدالعقلاء هم هست، باید در جایی ضربه بزنیم که ضجّهی دشمن دربیاید اما ما کمترین آسیب را ببینیم.
البته دوباره تکرار میکنم که ممکن است در جایی به این نتیجه برسیم که الآن باید همهی ما برای حفظ اسلام جان بدهیم؛ عشق است!
اما باید کسی تصمیم بگیرد که قرار است در قیامت جواب پس بدهد.
این امر خیلی واضح است که کسی نمیتواند تحریک کند، اگر دو نفر در خیابان دعوا کنند، شما نمیگویید من هم پانصد هزار تومان میدهم که یک مشت دیگر بزنی. چون اگر ضربه بزند قصاص دارد، میگویند چرا تو دعوا را تحریک کردی؟ این شخص را در دادگاه مجازات میکنند و میگویند چرا تو تحریک کردی که مشت بزند؟
الآن شرایط در حد جنگ دو کشور است، آن هم آن کشورِ غدّار که درواقع یک معاویهای با موی زرد است.
اگر اینجا بخواهی تحریک کنی باید اذن داشته باشی، چرا در این میان تو تحریک میکنی؟
اینجا که راهبرد با هر کسی نیست! اینجا راهبرد با رئیس صدا و سیما نیست، وای بحالِ مجریِ صدا و سیما!
مثل این است که من به فرزند خود بگویم من از ترس اینکه تو در کنکور رتبهی 5 بیاوری، نمیتوانم شبها بخوابم! اینطور این بچه را به زحمت مضاعفی میاندازی! چرا چنین توقعی برای او ایجاد میکنی؟
باید مقدورات کشور را ببینی، یک کشور تنها در برابر این همه مستکبرین بوده است.
اگر در چهارراهی یک نفر با صد نفر درگیر شود، همینکه سالم بیرون بیاید باید از او تقدیر کرد!
همینکه این کشور روی پا ایستاده است باید به قربان این کشور رفت!
کسی که میخواهد اینطور جَو بدهد برای من حل کند که چرا وقتی امام حسین علیه السلام به حرّ رسید، فرمود: اجازه بده تا برگردم؟ چرا امام حسین علیه السلام اجازه داد که حرّ اینها را محصور کند و در بیابان گرفتار شوند؟ چرا حضرت قبول کرد و راه را ادامه نداد؟ کدام یار امام خیانت کرده بود؟
همیشه کوتاه آمدنِ ما لزوماً بخاطرِ خیانت نیست؛ در صفین اشعث خیانت کرد، در کربلا چه کسی خیانت کرده بود که امام به اجبار حرّ تن داد؟
گاهی مقدورات ما اینطور است!
مقدورات امام با آنچه ظاهراً در اختیار داد، پنجاه یار است و الآن نمیخواهد شروعکنندهی جنگ باشد. کدامیک از یاران امام خیانت کرده بود که امام کوتاه آمد؟ کوتاه آمدن که لزوماً بخاطر خیانت نیست، حداقل آنها لزوماً خیانت نکردهاند.
یک جمله یاد گرفته است که «ده قدمیِ خیمهی معاویه»!
آن شب چقدر از این شیوخ اهل منبر گفتند که ما در ده قدمیِ خیمهی معاویه بودیم!
من برخی از اینها را میشناسم! شما برو و درس خودت را بخوان! فقط همین «ده قدمیِ خیمهی معاویه» را یاد گرفته است. آنجا یک چیزِ دیگری بود!
متوهّم کسی است که در جایی که باید افتخار کند، ناشکری میکند.
ما همان کشوری هستیم که این خودروی ماست، این راه ماست، این تصادفات جادهای ماست. در همین کشور، در همین بحرانها و تورّمها، موشک ما نقطهزن است.
چه کمکی از دست تو ساخته است؟ بسم الله! کمک کن. اگر نمیتوانی کمک کنی دعا کن.
بعضی اوقات بیانصافیها از حد میگذرد، بدی این امر هم در این است که این موضوع به اسم اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است.
لطفاً صلواتی مرحمت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
روضهی جناب حبیب بن مظاهر سلام الله علیه
حبیب پیرمرد است، صحابی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است…
به هنگام پیری مرانم ز خویش…
ان شاء الله خدای متعال این ریش ما را هم درِ خانهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سفید کند…
من نمیتوانم بگویم، ولی حبیب میتواند بگوید:
به هنگام پیری مرانم ز خویش *** که صرف تو کردم جوانی خویش
ان شاء الله خدای متعال روزی کند که من هم جوانی خود را برای او خرج کنم.
مسلم بن عوسجه به میدان رفت… اینها عُبّادِ روزگار بودند، اگر ما قیامت اینها را ببینیم تعجّب میکنیم که اینها که بودند، اینها گلهای سرسبدِ عالم وجود هستند…
امام حسین علیه السلام و حبیب بن مظاهر سلام الله علیه بر سر بالین مسلم بن عوسجه سلام الله علیه رفتند…
ان شاء الله خدای متعال روزی کند که لحظهی مرگ ما هم، امام زمان ارواحنا فداه سرِ ما را به دامان بگیرد…
آنقدر خون از مسلم بن عوسجه رفته بود که نمیتوانست حرف بزند، به سختی انگشت خود را بلند کرد و به حبیب اشاره کرد که قبل از این آقا بمیر… یعنی نکند تو زنده باشی و به امام حسین علیه السلام حمله کنند…
حبیب بن مظاهر سلام الله علیه جزو آن کسانی است که با خانوادهی خود به کربلا آمده است، به میدان رفت…
این متن در منابع قدیمی نیست، اما از اخلاق اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برمیآید… این متن در مقاتل جدید است، بنای بنده هم این نیست که مقتل جدید بخوانم، اما مفهوم این متن نسبت به حبیب را باور دارم که «بَانَ الإنکِسَار فِی وَجهِ الحُسَین عَلَیهِ السَّلام»…
کسانی که میخواهند شبیه این موضوع را ببینند، بروند و آنجایی را ببینند که جناب عمّار سلام الله علیه میخواست به میدان برود، در صفین، روز آخر سه مرتبه خواست از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اذن میدان بگیرد اما حضرت اجازه نداد… وقتی مرتبهی سوم آمد، حضرت از اسب پیاده شد، عمّار را در آغوش گرفت و فرمود: «نِعمَ الأخُ کُنت» برادر خیلی خوبی بودی…
او را در آغوش گرفت و شروع کرد به گریه کردن…
ما مهربانی امام با یاران خود را نمیدانیم، لذا این متن قدیمی نیست، اما اگر قیامت پرده کنار رود و ببینم وقتی امام حسین علیه السلام بالای سر حبیب رفت «بَانَ الإنکِسَار فِی وَجهِ الحُسَین عَلَیهِ السَّلام»، اصلاً تعجّب نمیکنم… این امر از محبّت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برمیآید…
حبیب شهید شد، یکی از سرهایی که در کوفه به آن خیلی افتخار کردند سرِ جناب حبیب سلام الله علیه بود، پسر حبیب به دنبال آن کسی میدوید که سرِ او را به اسب بسته بود… نتوانست تحمّل کند و با او درگیر شد…
من همینقدر عرض میکنم، حسین جان! پسرِ حبیب که جوان بود نتوانست ببیند سرِ پدرش را به اسب بستهاند… دخترِ شما در مجلس ایستاده بود و میدید این چوبدستی بالا میرود…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] الإمامة والسياسة، جلد 1 ، صفحه 200
[5] الإمامة والسياسة، جلد 1 ، صفحه 201
[6] الإمامة والسياسة، جلد 1 ، صفحه 202


