جلسه چهارم “دینداری در بحران؛ ما و قرآن کریم”

24

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز یکشنبه مورخ 8 تیرماه 1404 در هیئت محترم حضرت عبدالله بن الحسن علیهما السلام به ادامه‌ی سخنرانی با موضوع “دینداری در بحران؛ ما و قرآن کریم” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می‌گردد.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمت حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به محضر باعظمت حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

مرور جلسات گذشته

قدر و قیمت دینداری اتفاقاً در بحران­ها شناخته می­شود، در بحران­هاست که گوش شنوا برای این موضوع پیدا می­شود، گرچه دینداری برای همیشه است.

دینداری درواقع نوعی نگاه به چگونه زیستن است، درواقع دینداری بهترین شیوه­ی نباختن است. دینداری از جنس باور است نه از جنس علم. یعنی هم علم لازم است و هم التزام به علم، که باور را تشکیل می­دهند.

کسی مثل من که بعضی از کارهای درست را انجام نمی­دهد یا نعوذبالله مرتکب بعضی از محرّمات می­شود، ضعف علم ندارد که نداند حرام است یا واجب است، بلکه التزام به علم خود ندارد. باور به معنای التزام به علم است.

محضر قرآن کریم هستیم، چون اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به ما اینطور فرموده­اند. امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلین که در کَرَمِ ایشان شبهه نیست، از ما خواسته است که بر سرِ سفره­ی قرآن کریم بنشینیم.

یعنی اگر راهی بهتر و نزدیکتر و بی­دردسرتر وجود داشت و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ما را به راه دیگری فرستاده بود که این برخلافِ کَرَمِ حضرت بود.

انسان از بین صدها دلیل با حسن ظن به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یقین می­کند که باید پای سفره­ی قرآن کریم بنشیند.

عرض کردیم که قرآن کریم پشت و پناه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، پس معلوم است که پشت و پناه ما هم هست، قرآن کریم رهنمای طریقِ انبیاء و اولیاء است، پس واضح است که راهنمای طریق ما هم هست.

قرآن مسیریاب است

البته در این مطالعه­ی آیات قرآن کریم… که این کتاب خواندنی است… ویژگی­هایی هست که شاید فرصت نشود ما در این دهه به آن بپردازیم که مثلاً آدابِ فهم قرآن کریم چیست، فعلاً با آیاتی کار داریم که فهم آن­ها مشکل نیست، بلکه التزام به علم آن آیات مهم است، وگرنه خواندن قرآن کریم آدابی دارد.

قرآن کریم خواندنی است، نه اینکه ما آیاتی را بی­توجّه صرفاً برای ثواب بخوانیم، البته نمی­خواهم عرض کنم که اگر کسی آیاتی را بی­توجّه بخواند به او ثواب نمی­دهند، اما به نسبت آنچه باید بدهند هیچ است، و نسبت به کارکرد قرآن کریم هم هیچ است.

اساساً کسی نمی­گوید من روزانه سی ثانیه ملتزم هستم که این نرم­افزارِ مسیریاب را نگاه کنم! ارزش نرم­افزار مسیریاب در یافتنِ مسیر است؛ قرآن کریم مسیریاب است. یعنی باید به این قصد خوانده شود که به علمی که می­دهد عمل کنیم، وگرنه فایده­ای ندارد، یعنی آن فایده­ای که باید را ندارد، آن ارزشی که باید را ندارد، آن بهره­ای که باید ببریم را نمی­بریم.

نتیجه­ی قبول نداشتنِ رَبّ

در بین آیات نورانی قرآن کریم که بر سر سفره­ی آن نشستیم، در محضر حضرت رَبّ هستیم. رَبّ، پروردگار، پرورش­دهنده، مدبّر، برنامه­ریز، مُنعم… همه­ی این­ها ذیلِ رَبّ است.

اگر کسی به اسم رَبّ توجّه کند، آرامش خاطر خواهد داشت.

اگر کسی اسم رَبّ را بفهمد، سخاوتمند می­شود، شجاع می­شود، عابد می­شود، حُسن خُلق پیدا می­کند، تکبّر نخواهد داشت، حسد نخواهد ورزید، و همینطور.

ما خیلی اوقات تصوّر می­کنیم برای اینکه اخلاق ما درست شود باید چکار کنیم؟ باید اول عقیده را درست کنیم، وگرنه اگر من عقیده را درست نکنم، به چه جهت التزام داشته باشم؟ برای چه کار کنم و پول را به دیگری بدهم؟

مادامی که من در حال کار کردن هستم و من در حال زحمت کشیدن هستم… اگر ربوبیت را قبول نداشته باشیم، باید منطقِ قارون داشته باشیم که «إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِي»،[4] قارون می­گفت این دانش خودم هست، برای چه حاصل دسترنج خودم را به دیگران بدهم؟ نمی­دهم!

گیرِ قارون در ربوبیت است!

اگر کسی رَبّ را بشناسد، نمی­تواند به رَبّ بدگمان باشد.

خدای متعال به دنبال رشد ماست

آیه مبارکه 133 سوره مبارکه آل عمران می­فرماید: «وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ».

اگر من بدانم با یک رَبّ غفوری طرف هستم که اصلاً برنامه­ریزی کرده است که مرا رشد بدهد، چون رَبّ تربیت می­کند، رشد و نمو با رَبّ است، هر جایی که در من ضعف ببیند، آنجا را تقویت می­کند، برای همین به نقاطِ حساسِ من حساس است و همان را تقویت می­کند.

طرف نسبت به ماشین خود حساس است، هر وقت از کارواش بیرون می­آید، باران می­بارد! «عَرَفْتُ آللّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ»،[5] می­گوید تو کار خودت را انجام بده، ولی مدام نگو من حساس هستم، همینکه بگویی حساس هستم می­گوید این ضعف دارد و باید او را تقویت کنم.

لذا انسان باید به خدای متعال پناه ببرد.

اگر کسی بداند یک رَبّی دارد که به دنبال این است که او را رشد بدهد و نواقص او را اصلاح کند، و این رَبّ «مهربان» هم هست… همه­ی این­ها ذیلِ «رَبّ» است، اگر من قید اضافه می­زنم برای این است که چون شاید در ذهن شما تبادر نشود که مثلاً رَبّ «مهربان» هم هست، برای همین «مهربان» را قید می­زنم، وگرنه وقتی رَبّ هست، مسلماً او به دنبال این است که مرا رشد بدهد، چون رَبّ بوده است امام حسین علیه السلام را فرستاده است، چون رَبّ بوده است امام حسین علیه السلام را برای ما به دردسر انداخته است، آزار و اذیت­هایی را به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرضه کرده است و او هم پذیرفته است، برای اینکه بتواند دست ما را بگیرد و ما را رشد بدهد. «قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ»،[6] یعنی این پیغمبر آمده است و دست خود را دراز کرده است که دست مرا بگیرد و بالا بکشد، خدای متعال او را فرستاده است که مرا بالا ببرد.

همانطور که شما خودتان را به آرایشگرتان می­سپارید، خودتان را به دست پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بسپارید. «قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ».

لذا اگر چیزی را حرام کرده است، همانطور که مادری یا پزشکی از روی محبّت یک خوراکی را ممنوع می­کند که زودتر شفاء پیدا کنید، اگر چیزی را واجب می­کند هم برای این است که زودتر به خیری برسیم.

لذا می­فرماید «سَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ».

اگر قرار باشد کسی کمبودهای تو را جبران کند، این رَبّ است که جبران می­کند، این رَبّ است که می­تواند سناریوی شما را جابجا کند و نقش شما را تغییر بدهد و مسیر شما را عوض کند. «سَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ»، اوست که برنامه­ریزی دارد «وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ»، می­فرماید برای شما بهشت را درست کردم.

فقط رَبّ مُنعِم را بپرستید

اگر رَبّ است، فرمود: «إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ»،[7] خدا پروردگار من و شماست، پس «فَاعْبُدُوهُ».

اگر من متوجّه شوم همسایه­ی ما بصورت مخفیانه هر روز کفش­های ما را واکس می­زده است، باید خیلی گیج باشم که تشکّر نکنم. انسان اینجا تواضعی می­کند، حتّی بی­مرام­ها هم تشکّری می­کنند.

حال اینجا همه چیز از خداست، هرچه خیر رسید از اوست، هرچه شرّ دفع شد از اوست، وجود از اوست، او پدر و مادر را داد…

انسان بابت واکس زدن کفش تشکر می­کند! لذا وقتی به انسان نعمت می­دهند، نتیجه این است که تشکر می­کند.

لذا می­فرماید «إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ»،[8] پس او را بپرستید، «هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ» صراط مستقیم همین است.

در صراط مستقیم درگیری و تزاحم نیست، خطور متقاطع نیست که ما با هم اصابت کنیم، کنکور دنیا نیست که فقط یک نفر مثلاً رتبه­ی 3 داشته باشد، این دنیاست که همه چیز در آن محدودیت است، ولی آن صراط مستقیم است، همه چیز را برای من طراحی کرده است، من با شما درگیری و تزاحم ندارم، او محدودیت ندارد، ما در دنیا محدودیت داریم که مثلاً کنکور داریم، ولی او محدودیت ندارد، برای همین کنکور او در مقایسه­ی ما با هم نیست.

لذا «إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ»، پس او را بپرستید، از او بخواهید، «هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ» صراط مستقیم همین است.

این موضوع فقط برای دینداران نیست، این منطقِ بندگی کردن در برابرِ رَبّ منعم، ربّی که نعمت می­دهد، برای همه است.

لذا در آیه 21 سوره مبارکه بقره می­فرماید: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ»، ای مردم! خدایتان را بپرستید.

یعنی می­فرماید تو می­فهمی، وقتی اطراف خودت را نگاه می­کنی متوجه نعمت می­شوی، حتّی لازم نیست اقرار کنی، چون می­فهمی رَبّ داری.

یعنی بعضی اوقات انسان رَبّ داشتن را زودتر از الله داشتن می­فهمد، می­فهمی آن کاری که می­خواستی انجام بدهی نشده است و مسیر دیگری رفته است.

خیلی از ماها از بعضی کارها بیزار بودیم که بعداً متوجّه شدیم نباید از آن بیزار می­بودیم و اشتباه می­کردیم، یا نسبت به بعضی از کارها اینطور بودیم که آن کارها را دوست داشتیم اما بعداً متوجّه شدیم که نباید آن کارها را دوست می­داشتیم، و اشتباه می­کردیم.

لذا «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ»، ای مردم! رَبّ خودتان را بپرستید.

در ادامه هم می­فرماید: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ» این رَبّی که شما را خلق کرده است را بپرستید، «وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ * الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا»، برای شما زمین درست کردم، زمین را طوری درست کردم که در آن آرامش دارید، «وَالسَّمَاءَ بِنَاءً»[9] برای شما آسمان درست کردم.

یعنی اگر همین اطراف خودت را ببینی، متوجّه نعمت می­شوی، و اگر تشکّر نمی­کنی بدان که خیلی گمراه هستی.

روح اینکه عبادت بندگان خدا و عبادالرحمن بیشتر از بقیه است، چون اولاً بیش از بقیه نعمت دارند، ثانیاً بیش از بقیه فهمِ از نعمت دارند، برای همین خدا را بیشتر عبادت می­کنند، آن هم عبادتِ با روح. آن­ها رَبّ را عبادت می­کنند.

برای همین هم در آن روایات غلات می­گوید ما را «رَبّ» ندانید. ما هم ائمه علیهم السلام را نمی­پرستیم.

آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خدا را می­دیدند؟

از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پرسیدند که آیا شما خدا را می­بینید؟

حضرت فرمودند: «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»،[10] من رَبّی که قلبم او را درک نکند نمی­پرستم! ولی نه با چشم!

رَبّی که با چشم دیده شود که صمد نیست، چون چیزی که من می­بینم جسم است، مثلاً محتاج مکان است، من خدای محتاج نمی­خواهم.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: «لَمْ تَرَهُ اَلْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ اَلْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ اَلْقُلُوبُ» من خدای خود را با قلب می­بینم نه با چشم!

کار از دست خدا در نمی­رود

خدای متعال در آیه 49 سوره مبارکه بقره به بنی اسرائیل می­فرماید: «وَإِذْ نَجَّيْنَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ»،[11] آن زمانی که شما را از آل فرعون نجات دادم که «يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ» همواره شما را به شدیدترین شکل عذاب می­دادند، «يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ» سر پسرانتان را می­بریدند، «وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ» یا زن­ها را بعنوان کنیز می­گرفتند و یا این­ها را رها می­کردند، «وَفِي ذَلِكُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ».

اینطور نبود که شما خیال کنید وقتی بنی اسرائیل از آل فرعون عذاب می­بینند، بگویید معاذالله کار از دست خدا در رفته است.

خدای متعال فرمود من شما را نجات دادم، اما این ابتلایی از طرف رَبّ شما بود، من سناریو نوشته بودم تا معلوم شود چه کسی چقدر پای خدا می­ماند.

به بهانه­ی احساس تکلیف!

ما از صبح تا شب با این رَبّ درگیر هستیم، ممکن است در این میان ابزاری برای کمک بیاید، چون خدای متعال از اینکه کاری را بدون ابزار انجام دهد ابا دارد، مثلاً وقتی می­خواهد به من روزی بدهد، به ذهن شما می­رسد که من کارگر خانه­ی شما شوم تا چیزی به من بدهید، ولی درواقع رَبّ داده است و این عطا را در مسیری قرار داده است. البته هر کسی باید در دایره­ی عمل خودش جواب پس بدهد. اصالتاً هیچ کسی نیست، ولی باید هر کسی در دایره­ی محدودیت مسئولیت خودش، در آن نقشی که برای او تعریف کرده­اند، باید جواب بدهد. اتفاقاً باید طوری کار کند که بتواند جواب همه را بدهد، برای همین بهتر است که انسان به هیچ وجه مسئولیت­های اجتماعی بزرگ قبول نکند، مگر اینکه به او بقبولانند؛ وگرنه بروید و کاسبی شخصی داشته باشید، خوب است که کسی بار مردم را به دوش نکشد، مگر کسی که دیگران با التماس باری را بخاطر توانایی­های او روی دوش او بگذارند، او هم نزد خدای متعال بگوید این­ها فشار آوردند و اضطرار پیش آمد. نه آن حالتی که بین ماست، آنقدر همه احساس تکلیف می­کنند که وزارت کشور و مجلس مجبور هستند مدام برای ثبت نام ریاست جمهوری قانون بگذارند تا تعداد احساس­کنندگان کم شود؛ این علامتِ گیجی است، انسان بیخود بارِ سخت را بعهده نمی­گیرد، ما حتّی نمی­توانیم بار خودمان را سالم به مقصد برسانیم، من عرضه­ی تربیت فرزند خودم را هم ندارم، چطور به سراغ تربیت عدّه­ای بروم؟ مگر در جایی که بگوییم دیگر تعیّن رخ داده است، وگرنه بهتر است که انسان زیر بار مسئولیت اجتماعی نرود، مگر آن جایی که برای او مسلّم است که تلبیسِ ابلیس نیست و برای او تلخ است اما بخاطر خدا انجام می­دهد.

ما تکالیف اصلی خودمان مانده است! من نمی­توانم شب بیدار شوم و یک نماز شب بخوانم، چطور می­خواهم بار مردم را بردارم؟ ناگهان دلسوز مردم می­شوم! من حتّی دلسوز خودم هم نیستم! چطور هنگام شکرگزاری احساس تکلیف نمی­کنم که هم تکلیف هست و هم واجب است؟

من که گیج هستم و نمی­دانم با کدام رَبّ طرف هستم، چطور راجع به بقیه احساس مسئولیت می­کنم؟ آن کسی راجع به بقیه احساس مسئولیت می­کند که اول نسبت به خودش از همه دلسوزتر است.

به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کردند به فلانی رشوه دهیم تا مشکل را حل کنیم، حضرت فرمودند: من نفس خود را به قیمت اصلاح شما فاسد نمی­کنم.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با خوارج مناظره می­کردند، وقتی آن شخص از خوارج حرف می­زد، حضرت ساکت بودند، چون سخن گفتن بین کلام دیگری برخلاف ادب است. وقتی آن شخص از خوارج ساکت می­شد و حضرت می­خواستند جواب دهند، آن شخص از خوارج قرآن می­خواند! امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وسط کلام خدا سخن نمی­فرمودند!

یعنی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بخاطر پیروزی در مناظره، از خطوط قرمز خود عدول نمی­کردند.

حال شما دعواهای اجتماعی گروه­ها و احزاب را نگاه کنید، آیا این­ها احساس تکلیف است؟ طرف با خلاف شرع احساس تکلیف می­کند!

اگر به ما بگویند شخصی هیئتی است که جلسه­ی شرابخواری خود را بصورت زنده منتشر می­کند، این گناه او برای ما بزرگ جلوه می­کند، یعنی فسق علنی برای ما بزرگ است؛ ولی ببینید برخی از دوستان انقلابی ما براحتی در توییتر به دیگران برچسب جاسوس و خائن و… می­زنند!

احساس تکلیف کرده است و نمی­ترسد! عنوان را هم «دفاع از انقلاب اسلامی» قرار می­دهد، اما انقلاب اسلامی سرباز فاسق نمی­خواهد! انقلاب اسلامی شهید همّت و ابراهیم هادی و… نیاز دارد.

تو براحتی بهتان می­زنی، بهتان از شرابخواری بدتر است، البته شرابخواری خیلی بد است، اما بهتان به مراتب بدتر است.

خائن و جاسوس بودن طرف مقابل کجا ثابت شده است؟ «ثابت شده است» یعنی چه؟ یعنی من بگویم اگر اینطور نباشد همسرِ من طلاق است و من با او نامحرم هستم، اگر اینطور نباشد من از ربوبیت خدا خارج شده­ام، اگر اینطور نباشد من به ربوبیت خدا کافر هستم.

حال آیا جرأت می­کنم اینطور بگویم؟

آن انقلابی که قرار باشد با گناه از آن دفاع کرد، آن انقلاب به چه دردی می­خورد؟ آن انقلاب کیست؟ آیا انقلاب اسلامی است؟ آیا این شیوه­ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است؟

شما این مناظرات انتخاباتی را نگاه کنید، هرچه بی­پرواتر، پهلوان­تر!

آیا این موضوع با سیره­ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه همخوانی دارد؟

وقتی طرف وارد مناظرات می­شود، شخصیتی از خود نشان می­دهد که قبل از این از او ندیده­اید! آیا این دفاع از انقلاب اسلامی است؟ آیا این توجّه به ربوبیت است؟ یا منافسه و رقابت بر سر قدرت است؟

البته کسانی هم بودند که در میان مناظره به آن­ها هجمه شده است، شاید نقدهایی هم وارد بوده است، اما از اخلاق عدول نکردند، چون می­داند رَبّی هم در کار هست، خدای متعال خطوط قرمز مناظره را تعیین کرده است و فرموده است که از مراء و جدال بپرهیزید، حتّی اگر حق با شما بود! چون این کار روح شما را خراب می­کند.

برویم و سیره­ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را نگاه کنیم، چرا سیره­ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اینطور شده است؟ چون در عالم هیچ کسی مانند این بزرگواران به ربوبیت خدا مؤمن نیست.

نگاهی به موضوع انفاق

لذا به ما نمی­گویند اخلاق خودتان را درست کنید، می­گویند اگر مؤمن هستی باید اینطور باشید.

امام سجّاد علیه الصلاة والسلام فرمودند از اخلاق مؤمن این است که «اَلْإِنْفَاقُ عَلَى قَدْرِ اَلْإِقْتَارِ»[12] انفاق می­کند.

چون مؤمن یقین دارد که کارگردان، ایفای نقش مرا تشخیص می­دهد، رَبّ به ایفای نقش من نمره می­دهد.

لذا فرمود اگر خدا را قبول داری، وقتی انفاق می­کنی، یقین داشته باش برمی­گردد.

خساست تا کجاست؟ تا جای از دست دادن.

لذا مؤمن به این موضوع اعتماد می­کند که اگر تو انفاق کنی، «مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ»[13] که در قرآن کریم داریم… می­گوید رَبّ اینطور تعریف کرده است، چون باور کرده است، ما مؤمنِ حقیقیِ سطحِ بالای خسیس نداریم. چون در واقع خسیس خدا را قبول ندارد.

لذا شما رفتار ائمه علیهم السلام را ببینید، یکی از ویژگی­های مشترک همه­ی ائمه علیهم السلام این است که شما احساس می­کنید این بزرگواران افراطی سخاوتمند هستند، این بخاطر حسن ظن این بزرگواران به خدای متعال است، چون خدای متعال اینچنین فرموده است و هیچگاه خلاف نفرموده است.

لذا اگر شما می­خواهید به آن اخلاق برسید، باید به آن اعتقاد برسید، همه چیز بر سر سفره­ی رَبّ است.

روضه و توسّل به جناب حرّ سلام الله علیه

از مظاهر ربوبیت خدای متعال این است که نواقص را جبران کند، چون این رَبّ نیاز و گیر و بحران و چالش ندارد، محدودیت ندارد.

لذا حتّی اگر وقت گذشته باشد، اگر نود و نه کار خراب داشته باشم، باز هم می­فرماید اگر صدمین کار را درست انجام بدهی، من همه­ی قبلی­ها را هم درست می­کنم. «أنَّ الرّاحلَ إليك قريبُ المَسافة»،[14] من هرچه دور بروم می­گوید یک قدم به سمت من بیا. خدای متعال سریع الرضاست، چون گیر ندارد. من در برابر عظمت خدای متعال چیزی نیستم که برای خدای متعال سخت باشد که مرا ببخشد.

لذا امام حسین علیه السلام حتّی شمر و عمرسعد را هم دعوت می­کند!

امام حسین علیه السلام ما را دعوت رسمی می­کند و به خیمه­ی خود می­آورد و در نهایت غذایی هم به خانه می­بریم! خود این شنیدن­ها غذای روح است، چای هم خوراک است، یعنی هم می­خوریم و هم می­بریم.

گاهی اوقات من خرابکاری می­کنم…

وقتی حرّ مقابل حضرت قرار گرفت، حضرت فرمود: با ما هستی با بر علیه ما؟

حرّ گفت: بخدا علیه شما هستم!

شاید حرّ مورد اعتمادترین فرد برای عبیدالله بود، چون عبیدالله حرّ را فرستاده است که امام حسین علیه السلام به کوفه نیاید، و اگر حرّ به عبیدالله خیانت می­کرد و با امام حسین علیه السلام همراه می­شد، امام حسین علیه السلام از آن مهلکه رفته بود. پس قاعدتاً عبیدالله خیلی به حرّ اعتماد داشته است.

حرّ گفت: بخدا قسم علیه شما هستم.

این برای زمانی است که حضرت تقریباً تمام ذخیره­ی آب خود را به سپاه حرّ و اسب­های آنان داده بود. طرف می­گوید من جزو آخرین گروهی بودم که به امام حسین علیه السلام رسیدیم، تشنه بودیم، دیدم حضرت عبارتی فرمودند که من متوجّه نشدم، مثلاً شاید امام حسین علیه السلام حجازی فرمود، بعد با اصطلاحی که من بفهمم فرمود بگذار شتر را بنشانم، بعد سرِ مشک را طوری گرفت که من بتوانم آب بخورم. من آمده بودم که جلوی زن و بچه­ی امام حسین علیه السلام را بگیرم اما او فرمود بگذار کاری کنم تو که تشنه هستی راحت آب بنوشی!

چرا؟ چون امام حسین علیه السلام توقع ندارد.

مگر قرار است که همه­ی این هزار نفر آدم شوند؟ نه! شاید حتّی یک نفر هم برنگردد.

خدای متعال رَبّ است و از ربوبیت خود استعفاء نمی­دهد، او نیازی به ما ندارد و کار خود را می­کند. اگر همه سلمان شوند یا همه شمر شوند برای خدای متعال هیچ تفاوتی ندارد، ولی «كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»،[15] می­خواهم با رحمت برخورد کنم.

اصلاً غیر از این نیست، اگر قرار باشد رَبّ ما رحیم نباشد به چه دردی می­خورد؟ من چطور به او عشق بورزم؟

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این سپاه را سیراب کرد و فرمود: آیا با ما هستید یا بر علیه ما؟ حرّ عرض کرد: بخدا قسم علیه شما هستیم.

هنگام نماز حرّ عرض کرد: ما نماز خود را پشت سر شما می­خوانیم!

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بین دو نماز بلند شد تا با این سپاه صحبت کند، اما حرّ اجازه نداد.

بعد از نماز گفت: نمی­شود به سمت مدینه برگردی، به سمت کوفه هم نمی­شود حرکت کنی، می­توانی همینطور در بیابان حرکت کنی تا ببینیم چه اتفاقی رخ می­دهد. اما نمی­توانی در جایی که سایه است توقف کنی، چون من دستور دارم که بر شما سخت بگیرم که شاید پشیمان شوید.

در جایی که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خواست به مسیری برود که شاید بچه­ها استراحت کنند، حرّ با سپاه خود آمد و شمشیر کشید و گفت: نمی­شود از این طرف بروید.

این تحلیل بنده است، حضرت او را نگاه کرد و دید در پرونده­ی او خرابی زیاد است، بهانه­ای نیست که دست او را بگیرد.

گاهی خدای متعال برای ما زمینه فراهم می­کند…

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دید حرّ در پرونده­ی خود هیچ چیزی ندارد، یک جا هست که شاید…

البته این موضوع را هم بگویم که کمک هم می­کند، شاید اگر نام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می­آمد حرّ چیزی می­گفت، چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در جامعه بدنام کرده بودند…

وقتی حرّ مقابل سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قرار گرفت، حضرت فرمود: مادرت به عزایت بنشیند!

یعنی مادرت تو را درست تربیت نکرده است که مقابل پسرِ پیامبر شمشیر می­کشی. این فحش نیست، اما معلوم است که حرّ از این کلام خشنود نمی­شود.

حرّ رزمنده بود، یعنی مسلماً جواب او آماده بود، ولی سر خود را پایین انداخت و عرض کرد: مادر شما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است و من چیزی نمی­گویم.

حال چیزی در پرونده­ی حرّ هست، این دقیقاً کارِ رَبّ است… شاید حرّ خیلی به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ارادت ندارد ولی به دخترِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بی­ادبی نمی­کند… این فعلاً یک قدم است.

به امام صادق علیه السلام عرض کردند فلان شاعری که شما او را خیلی تحویل می­گیرید شرابخوار است… مسلّم است که شرابخواری خیلی بد است، اما حضرت فرمودند: چرا نمی­گویید حبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دارد؟ این صفت خوب را ببین، ان شاء الله خدای متعال به او توفیق توبه می­دهد؛ و آن شخص هم توبه کرد.

در پرونده­ی حرّ درج شد: ادب به محضر صدیقه طاهره سلام الله علیها. آن هم در حد فحش ندادن!

این بزرگواران نسبت به دشمنانشان اینطور هستند، یعنی درواقع دشمنی در کار نبود، حرّ به دشمنی افتاده بود، امام حسین علیه السلام به دنبال شکار کردن او بود.

یا اباعبدالله! امشب در ما هم بهانه­ای پیدا کنید…

حرّ آنجا ادامه داد، شاید از این موضوع که حضرت در مقابل جمع به او اینطور فرمود ناراحت هم شده بود.

این موضوع تا دوم محرم ادامه داشت که اجازه نداد امام حسین علیه السلام به سمت مدینه یا کربلا بروند.

در ذهن حرّ این بود که بالاخره امام حسین علیه السلام کوتاه می­آید، چون حضرت با زن و بچه بود، لابد مسئله حل می­شود.

روز هفتم وقتی آب را بستند، آسمان روی سر حرّ خراب شد، چون در یاد دارد که سپاه او ذخیره­ی آبِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را خوردند…

در تاریخ هست که حرّ رفت و به بستنِ آب اعتراض کرد، گفتند می­خواهیم او را مجبور کنیم تا کوتاه بیاید.

روز تاسوعا فرا رسید و دید دیگر یاری برای امام نمی­آید، اینطرف هم لشکر روز به روز بیشتر شدند، شب عاشورا هم آماده­ی جنگ شدند.

اینجا حرّ بیچاره­تر شد…

این همان ذرّه معرفتی بود که فهمید سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خیری به او رساند و این سپاه این بلا را بر سر حضرت آوردند.

روز عاشورا دیدند حرّ مدام آسمان را نگاه می­کند…

خدایا! از «وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ»[16] به تو پناه می­برم، خدایا! ما جزو آن کسانی نباشیم که در قیامت پشت دست خود می­زنیم.

اگر خدای متعال در دنیا توفیق بدهد، هرکجا که پشت دست خود بزنیم، فرصت پیدا می­شود…

حرّ پشت دست خود می­زد و پشیمان بود، دوست او گفت: ترسیده­ای؟ تو مرد نبرد هستی!

حرّ گفت: نه! ولی خودم را بین بهشت و جهنّم می­بینم. من چطور باید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را ببینم؟

این سؤال برای ما آسان است، جناب حرّ سلام الله علیه کاری کرد که امام برای ما لو رفت.

اگر انسان خدای نکرده بچه­ی کسی را سهواً بکشد، به این راحتی نمی­تواند عذرخواهی کند، حرّ کاری بالاتر از این حرف­ها کرد، او جزو مسببینِ قتل و اسارتِ همه است.

حرّ نمی­دانست آیا امام حسین علیه السلام قبول می­کند یا نه، این ما هستیم که امام حسین علیه السلام را می­شناسیم، حرّ که شیعه­ی امام حسین علیه السلام نبود! شاید امیدی نداشت، راهی برای جبران هم نداشت.

اقرار خیلی مهم است… «إِلَهِی إِنْ کَانَ قَدْ دَنَا أَجَلِی وَ لَمْ یُدْنِنِی (یَدْنُ) مِنْکَ عَمَلِی فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرَارَ بِالذَّنْبِ إِلَیْکَ وَسِیلَتِی‏»،[17] اقرار مهم است، آدم­ها پُررو هستند و تکبّر دارند…

اینکه حرّ در مقابل هر دو سپاه سر خود را پایین بیندازد، ممکن است یک سیلی به او بزنند و او را از خود برهانند.

اینجا حرّ بزرگی کرد، حرارت شرم را به جان خرید.

در منابع متأخّر نوشته­اند که کفش­های خود را به گردن خویش آویزان کرد، البته در منابع قدیمی ذکر نشده است… با سرِ پایین می­آمد، گفت: «اللَّهُمَّ إنِّی أرعَبتُ قُلُوبَ أحِبَّائِک»، خدایا! من دل فرزندان او را لرزانده­ام، حال چه بگویم؟

به محضر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد، «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أبَاعَبدِالله، هَل لِیَ مِن تَوبَة؟» آیا برای کسی مانند من هم که جای جبران ندارد، توبه هست؟

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: «نَعَم! یَتُوبُ اللهُ عَلَیک»، آن هنگام که راه افتادی خدا تو را بخشید! نه اینجا که رسیدی… «أنَّ الرّاحلَ إليك قريبُ المَسافة»…

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: «إنزِل!» خوش آمدی! «إرفَع رَأسَکَ یَا شیخ!»، چرا سرِ تو پایین است؟

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به او ادب کرد…

شاید جناب حرّ علیه السلام از معدود شهدایی است که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را بی­دردسر به میدان فرستاد که صدای العطش او را اذیت نکند، جناب حرّ صلوات الله علیه جزو شهدای پیش­قراول و شهدای اولیه و شهدای تن به تن است.

شهید جنگ تن به تن، آبروی سپاه است. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در بدر، حمزه سیّدالشّهداء در بدر و احد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خندق، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خیبر…

این خانواده اینطور هستند که اگر خدای متعال توفیق بدهد ما واقعاً پشیمان شویم، نمی­گویند تو که بیچاره و بی­آبرو هستی هم در گوشه­ای بایست…

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه جناب حرّ علیه السلام را به جنگ تن به تن فرستاد! یعنی بعنوان نماد و نماینده­ی لشکر خود!

جناب حرّ علیه السلام به میدان رفت و زمین افتاد.

وقتی سربازان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به میدان می­رفتند… ان شاء الله خدای متعال روزی کند که ما محضر امام زمان ارواحنا فداه بجنگیم، قاعده این است که سرباز در میان جنگ مدام برمی­گردد و آقا را نگاه می­کند و خدا را شکر می­کند، می­گوید این تیرها به من بخورد که من سلامی به حضرت بدهم…

وقتی جناب حرّ سلام الله علیه به زمین افتاد، گفت من که سرباز شما نبودم… اما دید زیر سر او نرم شد و حضرت سرِ او را به دامان گرفت…

تا جان نداده­ای بگویم که می­دانم تو یک دلخوری از من داشتی، تا همه می­شنوند می­گویم: «أنتَ الحُرّ کَمَا سَمَّتکَ أُمُّک»… مادرت اسم درستی برای تو انتخاب کرد، معلوم است که تو را درست تربیت کرده است… روی فکر تو غبار نشسته بود… «أنتَ الحُرّ کَمَا سَمَّتکَ أُمُّک»…

فدای لطافت شما شوم یا اباعبدالله…

بعد سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای حرّ مداحی کرد! مضمون این است که نمی­توانم ببینم اینقدر تیر خورده­ای… آقایی که نمی­شود زخم تن خودش را شمرد…

دید هر کسی به میدان می­رود، رفقای او برایش گریه می­کنند، حرّ تنهاست، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خودش بالای سر حرّ نشست و گریه کرد… بعد او را به خیمه­ی دارالحرب برد… وقتی حضرت خواست از جای خود بلند شود فرمود: «قَتلَا مِثلُ قَتلَ النَّبِیّین»…

من به جناب حرّ علیه السلام عرض می­کنم این آقایی که سرِ‌ تو را به دامان گرفت، تنها شهید کربلاست که کسی بالای سر او نیامد… برای اینکه سرِ او را به دامان بگیرند، تیرها و نیزه­ها و شمشیرها با هم رقابت کردند…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] سوره مبارکه قصص، آیه 78 (قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِنْدِي ۚ أَوَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعًا ۚ وَلَا يُسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ)

[5] نهج البلاغه، حکمت 250

[6] سوره مبارکه انعام، آیه 151 (قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ ۖ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا ۖ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا ۖ وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ ۖ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ ۖ وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ ۖ وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ۚ ذَٰلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)

[7] سوره مبارکه آل عمران، آیه 51 (إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ ۗ هَٰذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ)

[8] سوره مبارکه آل عمران، آیه 51

[9] سوره مبارکه بقره، آیه 22 (الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَكُمْ ۖ فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ)

[10] الکافي، جلد ۱، صفحه ۱۳۸ (مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: بَيْنَا أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَخْطُبُ عَلَى مِنْبَرِ اَلْكُوفَةِ إِذْ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ ذِعْلِبٌ ذُو لِسَانٍ بَلِيغٍ فِي اَلْخُطَبِ شُجَاعُ اَلْقَلْبِ فَقَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ قَالَ وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ فَقَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ قَالَ وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ لَمْ تَرَهُ اَلْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ اَلْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ اَلْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ اَلْإِيمَانِ وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ إِنَّ رَبِّي لَطِيفُ اَللَّطَافَةِ لاَ يُوصَفُ بِاللُّطْفِ عَظِيمُ اَلْعَظَمَةِ لاَ يُوصَفُ بِالْعِظَمِ كَبِيرُ اَلْكِبْرِيَاءِ لاَ يُوصَفُ بِالْكِبَرِ جَلِيلُ اَلْجَلاَلَةِ لاَ يُوصَفُ بِالغِلَظِ قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ لاَ يُقَالُ شَيْءٌ قَبْلَهُ وَ بَعْدَ كُلِّ شَيْءٍ لاَ يُقَالُ لَهُ بَعْدٌ شَاءَ اَلْأَشْيَاءَ لاَ بِهِمَّةٍ دَرَّاكٌ لاَ بِخَدِيعَةٍ فِي اَلْأَشْيَاءِ كُلِّهَا غَيْرُ مُتَمَازِجٍ بِهَا وَ لاَ بَائِنٌ مِنْهَا ظَاهِرٌ لاَ بِتَأْوِيلِ اَلْمُبَاشَرَةِ مُتَجَلٍّ لاَ بِاسْتِهْلاَلِ رُؤْيَةٍ نَاءٍ لاَ بِمَسَافَةٍ قَرِيبٌ لاَ بِمُدَانَاةٍ لَطِيفٌ لاَ بِتَجَسُّمٍ مَوْجُودٌ لاَ بَعْدَ عَدَمٍ فَاعِلٌ لاَ بِاضْطِرَارٍ مُقَدِّرٌ لاَ بِحَرَكَةٍ مُرِيدٌ لاَ بِهَمَامَةٍ سَمِيعٌ لاَ بِآلَةٍ بَصِيرٌ لاَ بِأَدَاةٍ لاَ تَحْوِيهِ اَلْأَمَاكِنُ وَ لاَ تَضْمَنُهُ اَلْأَوْقَاتُ وَ لاَ تَحُدُّهُ اَلصِّفَاتُ وَ لاَ تَأْخُذُهُ اَلسِّنَاتُ سَبَقَ اَلْأَوْقَاتَ كَوْنُهُ وَ اَلْعَدَمَ وُجُودُهُ وَ اَلاِبْتِدَاءَ أَزَلُهُ بِتَشْعِيرِهِ اَلْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لاَ مَشْعَرَ لَهُ وَ بِتَجْهِيرِهِ اَلْجَوَاهِرَ عُرِفَ أَنْ لاَ جَوْهَرَ لَهُ وَ بِمُضَادَّتِهِ بَيْنَ اَلْأَشْيَاءِ عُرِفَ أَنْ لاَ ضِدَّ لَهُ وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَيْنَ اَلْأَشْيَاءِ عُرِفَ أَنْ لاَ قَرِينَ لَهُ ضَادَّ اَلنُّورَ بِالظُّلْمَةِ وَ اَلْيُبْسَ بِالْبَلَلِ وَ اَلْخَشِنَ بِاللَّيِّنِ وَ اَلصَّرْدَ بِالْحَرُورِ مُؤَلِّفٌ بَيْنَ مُتَعَادِيَاتِهَا وَ مُفَرِّقٌ بَيْنَ مُتَدَانِيَاتِهَا دَالَّةً بِتَفْرِيقِهَا عَلَى مُفَرِّقِهَا وَ بِتَأْلِيفِهَا عَلَى مُؤَلِّفِهَا وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى: «وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ »  فَفَرَّقَ بَيْنَ قَبْلٍ وَ بَعْدٍ لِيُعْلَمَ أَنْ لاَ قَبْلَ لَهُ وَ لاَ بَعْدَ لَهُ شَاهِدَةً بِغَرَائِزِهَا أَنْ لاَ غَرِيزَةَ لِمُغْرِزِهَا مُخْبِرَةً بِتَوْقِيتِهَا أَنْ لاَ وَقْتَ لِمُوَقِّتِهَا حَجَبَ بَعْضَهَا عَنْ بَعْضٍ لِيُعْلَمَ أَنْ لاَ حِجَابَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ كَانَ رَبّاً إِذْ لاَ مَرْبُوبَ وَ إِلَهاً إِذْ لاَ مَأْلُوهَ وَ عَالِماً إِذْ لاَ مَعْلُومَ وَ سَمِيعاً إِذْ لاَ مَسْمُوعَ .)

[11] سوره مبارکه بقره، آیه 49 (وَإِذْ نَجَّيْنَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ ۚ وَفِي ذَٰلِكُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ)

[12] الکافي، جلد ۲، صفحه ۲۴۱ (مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اِبْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ قَالَ: مِنْ أَخْلاَقِ اَلْمُؤْمِنِ اَلْإِنْفَاقُ عَلَى قَدْرِ اَلْإِقْتَارِ وَ اَلتَّوَسُّعُ عَلَى قَدْرِ اَلتَّوَسُّعِ وَ إِنْصَافُ اَلنَّاسِ وَ اِبْتِدَاؤُهُ إِيَّاهُمْ بِالسَّلاَمِ عَلَيْهِمْ .)

[13] سوره مبارکه بقره، آیه 261 (مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ ۗ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ)

[14] دعای ابوحمزه ثمالی

[15] سوره مبارکه انعام، آیه 12 (قُلْ لِمَنْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ قُلْ لِلَّهِ ۚ كَتَبَ عَلَىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ۚ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَا رَيْبَ فِيهِ ۚ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ)

[16] سوره مبارکه توبه، آیه 27 (وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَىٰ يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا)

[17] مناجات شعبانیه