«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمت حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به محضر باعظمت حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
مرور جلسات گذشته
قدر و قیمت دینداری اتفاقاً در بحرانها شناخته میشود، در بحرانهاست که گوش شنوا برای این موضوع پیدا میشود، گرچه دینداری برای همیشه است.
دینداری درواقع نوعی نگاه به چگونه زیستن است، درواقع دینداری بهترین شیوهی نباختن است. دینداری از جنس باور است نه از جنس علم. یعنی هم علم لازم است و هم التزام به علم، که باور را تشکیل میدهند.
کسی مثل من که بعضی از کارهای درست را انجام نمیدهد یا نعوذبالله مرتکب بعضی از محرّمات میشود، ضعف علم ندارد که نداند حرام است یا واجب است، بلکه التزام به علم خود ندارد. باور به معنای التزام به علم است.
محضر قرآن کریم هستیم، چون اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به ما اینطور فرمودهاند. امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلین که در کَرَمِ ایشان شبهه نیست، از ما خواسته است که بر سرِ سفرهی قرآن کریم بنشینیم.
یعنی اگر راهی بهتر و نزدیکتر و بیدردسرتر وجود داشت و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ما را به راه دیگری فرستاده بود که این برخلافِ کَرَمِ حضرت بود.
انسان از بین صدها دلیل با حسن ظن به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یقین میکند که باید پای سفرهی قرآن کریم بنشیند.
عرض کردیم که قرآن کریم پشت و پناه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، پس معلوم است که پشت و پناه ما هم هست، قرآن کریم رهنمای طریقِ انبیاء و اولیاء است، پس واضح است که راهنمای طریق ما هم هست.
قرآن مسیریاب است
البته در این مطالعهی آیات قرآن کریم… که این کتاب خواندنی است… ویژگیهایی هست که شاید فرصت نشود ما در این دهه به آن بپردازیم که مثلاً آدابِ فهم قرآن کریم چیست، فعلاً با آیاتی کار داریم که فهم آنها مشکل نیست، بلکه التزام به علم آن آیات مهم است، وگرنه خواندن قرآن کریم آدابی دارد.
قرآن کریم خواندنی است، نه اینکه ما آیاتی را بیتوجّه صرفاً برای ثواب بخوانیم، البته نمیخواهم عرض کنم که اگر کسی آیاتی را بیتوجّه بخواند به او ثواب نمیدهند، اما به نسبت آنچه باید بدهند هیچ است، و نسبت به کارکرد قرآن کریم هم هیچ است.
اساساً کسی نمیگوید من روزانه سی ثانیه ملتزم هستم که این نرمافزارِ مسیریاب را نگاه کنم! ارزش نرمافزار مسیریاب در یافتنِ مسیر است؛ قرآن کریم مسیریاب است. یعنی باید به این قصد خوانده شود که به علمی که میدهد عمل کنیم، وگرنه فایدهای ندارد، یعنی آن فایدهای که باید را ندارد، آن ارزشی که باید را ندارد، آن بهرهای که باید ببریم را نمیبریم.
نتیجهی قبول نداشتنِ رَبّ
در بین آیات نورانی قرآن کریم که بر سر سفرهی آن نشستیم، در محضر حضرت رَبّ هستیم. رَبّ، پروردگار، پرورشدهنده، مدبّر، برنامهریز، مُنعم… همهی اینها ذیلِ رَبّ است.
اگر کسی به اسم رَبّ توجّه کند، آرامش خاطر خواهد داشت.
اگر کسی اسم رَبّ را بفهمد، سخاوتمند میشود، شجاع میشود، عابد میشود، حُسن خُلق پیدا میکند، تکبّر نخواهد داشت، حسد نخواهد ورزید، و همینطور.
ما خیلی اوقات تصوّر میکنیم برای اینکه اخلاق ما درست شود باید چکار کنیم؟ باید اول عقیده را درست کنیم، وگرنه اگر من عقیده را درست نکنم، به چه جهت التزام داشته باشم؟ برای چه کار کنم و پول را به دیگری بدهم؟
مادامی که من در حال کار کردن هستم و من در حال زحمت کشیدن هستم… اگر ربوبیت را قبول نداشته باشیم، باید منطقِ قارون داشته باشیم که «إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِي»،[4] قارون میگفت این دانش خودم هست، برای چه حاصل دسترنج خودم را به دیگران بدهم؟ نمیدهم!
گیرِ قارون در ربوبیت است!
اگر کسی رَبّ را بشناسد، نمیتواند به رَبّ بدگمان باشد.
خدای متعال به دنبال رشد ماست
آیه مبارکه 133 سوره مبارکه آل عمران میفرماید: «وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ».
اگر من بدانم با یک رَبّ غفوری طرف هستم که اصلاً برنامهریزی کرده است که مرا رشد بدهد، چون رَبّ تربیت میکند، رشد و نمو با رَبّ است، هر جایی که در من ضعف ببیند، آنجا را تقویت میکند، برای همین به نقاطِ حساسِ من حساس است و همان را تقویت میکند.
طرف نسبت به ماشین خود حساس است، هر وقت از کارواش بیرون میآید، باران میبارد! «عَرَفْتُ آللّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ»،[5] میگوید تو کار خودت را انجام بده، ولی مدام نگو من حساس هستم، همینکه بگویی حساس هستم میگوید این ضعف دارد و باید او را تقویت کنم.
لذا انسان باید به خدای متعال پناه ببرد.
اگر کسی بداند یک رَبّی دارد که به دنبال این است که او را رشد بدهد و نواقص او را اصلاح کند، و این رَبّ «مهربان» هم هست… همهی اینها ذیلِ «رَبّ» است، اگر من قید اضافه میزنم برای این است که چون شاید در ذهن شما تبادر نشود که مثلاً رَبّ «مهربان» هم هست، برای همین «مهربان» را قید میزنم، وگرنه وقتی رَبّ هست، مسلماً او به دنبال این است که مرا رشد بدهد، چون رَبّ بوده است امام حسین علیه السلام را فرستاده است، چون رَبّ بوده است امام حسین علیه السلام را برای ما به دردسر انداخته است، آزار و اذیتهایی را به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرضه کرده است و او هم پذیرفته است، برای اینکه بتواند دست ما را بگیرد و ما را رشد بدهد. «قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ»،[6] یعنی این پیغمبر آمده است و دست خود را دراز کرده است که دست مرا بگیرد و بالا بکشد، خدای متعال او را فرستاده است که مرا بالا ببرد.
همانطور که شما خودتان را به آرایشگرتان میسپارید، خودتان را به دست پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بسپارید. «قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ».
لذا اگر چیزی را حرام کرده است، همانطور که مادری یا پزشکی از روی محبّت یک خوراکی را ممنوع میکند که زودتر شفاء پیدا کنید، اگر چیزی را واجب میکند هم برای این است که زودتر به خیری برسیم.
لذا میفرماید «سَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ».
اگر قرار باشد کسی کمبودهای تو را جبران کند، این رَبّ است که جبران میکند، این رَبّ است که میتواند سناریوی شما را جابجا کند و نقش شما را تغییر بدهد و مسیر شما را عوض کند. «سَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ»، اوست که برنامهریزی دارد «وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ»، میفرماید برای شما بهشت را درست کردم.
فقط رَبّ مُنعِم را بپرستید
اگر رَبّ است، فرمود: «إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ»،[7] خدا پروردگار من و شماست، پس «فَاعْبُدُوهُ».
اگر من متوجّه شوم همسایهی ما بصورت مخفیانه هر روز کفشهای ما را واکس میزده است، باید خیلی گیج باشم که تشکّر نکنم. انسان اینجا تواضعی میکند، حتّی بیمرامها هم تشکّری میکنند.
حال اینجا همه چیز از خداست، هرچه خیر رسید از اوست، هرچه شرّ دفع شد از اوست، وجود از اوست، او پدر و مادر را داد…
انسان بابت واکس زدن کفش تشکر میکند! لذا وقتی به انسان نعمت میدهند، نتیجه این است که تشکر میکند.
لذا میفرماید «إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ»،[8] پس او را بپرستید، «هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ» صراط مستقیم همین است.
در صراط مستقیم درگیری و تزاحم نیست، خطور متقاطع نیست که ما با هم اصابت کنیم، کنکور دنیا نیست که فقط یک نفر مثلاً رتبهی 3 داشته باشد، این دنیاست که همه چیز در آن محدودیت است، ولی آن صراط مستقیم است، همه چیز را برای من طراحی کرده است، من با شما درگیری و تزاحم ندارم، او محدودیت ندارد، ما در دنیا محدودیت داریم که مثلاً کنکور داریم، ولی او محدودیت ندارد، برای همین کنکور او در مقایسهی ما با هم نیست.
لذا «إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ»، پس او را بپرستید، از او بخواهید، «هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ» صراط مستقیم همین است.
این موضوع فقط برای دینداران نیست، این منطقِ بندگی کردن در برابرِ رَبّ منعم، ربّی که نعمت میدهد، برای همه است.
لذا در آیه 21 سوره مبارکه بقره میفرماید: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ»، ای مردم! خدایتان را بپرستید.
یعنی میفرماید تو میفهمی، وقتی اطراف خودت را نگاه میکنی متوجه نعمت میشوی، حتّی لازم نیست اقرار کنی، چون میفهمی رَبّ داری.
یعنی بعضی اوقات انسان رَبّ داشتن را زودتر از الله داشتن میفهمد، میفهمی آن کاری که میخواستی انجام بدهی نشده است و مسیر دیگری رفته است.
خیلی از ماها از بعضی کارها بیزار بودیم که بعداً متوجّه شدیم نباید از آن بیزار میبودیم و اشتباه میکردیم، یا نسبت به بعضی از کارها اینطور بودیم که آن کارها را دوست داشتیم اما بعداً متوجّه شدیم که نباید آن کارها را دوست میداشتیم، و اشتباه میکردیم.
لذا «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ»، ای مردم! رَبّ خودتان را بپرستید.
در ادامه هم میفرماید: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ» این رَبّی که شما را خلق کرده است را بپرستید، «وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ * الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا»، برای شما زمین درست کردم، زمین را طوری درست کردم که در آن آرامش دارید، «وَالسَّمَاءَ بِنَاءً»[9] برای شما آسمان درست کردم.
یعنی اگر همین اطراف خودت را ببینی، متوجّه نعمت میشوی، و اگر تشکّر نمیکنی بدان که خیلی گمراه هستی.
روح اینکه عبادت بندگان خدا و عبادالرحمن بیشتر از بقیه است، چون اولاً بیش از بقیه نعمت دارند، ثانیاً بیش از بقیه فهمِ از نعمت دارند، برای همین خدا را بیشتر عبادت میکنند، آن هم عبادتِ با روح. آنها رَبّ را عبادت میکنند.
برای همین هم در آن روایات غلات میگوید ما را «رَبّ» ندانید. ما هم ائمه علیهم السلام را نمیپرستیم.
آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خدا را میدیدند؟
از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پرسیدند که آیا شما خدا را میبینید؟
حضرت فرمودند: «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»،[10] من رَبّی که قلبم او را درک نکند نمیپرستم! ولی نه با چشم!
رَبّی که با چشم دیده شود که صمد نیست، چون چیزی که من میبینم جسم است، مثلاً محتاج مکان است، من خدای محتاج نمیخواهم.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: «لَمْ تَرَهُ اَلْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ اَلْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ اَلْقُلُوبُ» من خدای خود را با قلب میبینم نه با چشم!
کار از دست خدا در نمیرود
خدای متعال در آیه 49 سوره مبارکه بقره به بنی اسرائیل میفرماید: «وَإِذْ نَجَّيْنَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ»،[11] آن زمانی که شما را از آل فرعون نجات دادم که «يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ» همواره شما را به شدیدترین شکل عذاب میدادند، «يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ» سر پسرانتان را میبریدند، «وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ» یا زنها را بعنوان کنیز میگرفتند و یا اینها را رها میکردند، «وَفِي ذَلِكُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ».
اینطور نبود که شما خیال کنید وقتی بنی اسرائیل از آل فرعون عذاب میبینند، بگویید معاذالله کار از دست خدا در رفته است.
خدای متعال فرمود من شما را نجات دادم، اما این ابتلایی از طرف رَبّ شما بود، من سناریو نوشته بودم تا معلوم شود چه کسی چقدر پای خدا میماند.
به بهانهی احساس تکلیف!
ما از صبح تا شب با این رَبّ درگیر هستیم، ممکن است در این میان ابزاری برای کمک بیاید، چون خدای متعال از اینکه کاری را بدون ابزار انجام دهد ابا دارد، مثلاً وقتی میخواهد به من روزی بدهد، به ذهن شما میرسد که من کارگر خانهی شما شوم تا چیزی به من بدهید، ولی درواقع رَبّ داده است و این عطا را در مسیری قرار داده است. البته هر کسی باید در دایرهی عمل خودش جواب پس بدهد. اصالتاً هیچ کسی نیست، ولی باید هر کسی در دایرهی محدودیت مسئولیت خودش، در آن نقشی که برای او تعریف کردهاند، باید جواب بدهد. اتفاقاً باید طوری کار کند که بتواند جواب همه را بدهد، برای همین بهتر است که انسان به هیچ وجه مسئولیتهای اجتماعی بزرگ قبول نکند، مگر اینکه به او بقبولانند؛ وگرنه بروید و کاسبی شخصی داشته باشید، خوب است که کسی بار مردم را به دوش نکشد، مگر کسی که دیگران با التماس باری را بخاطر تواناییهای او روی دوش او بگذارند، او هم نزد خدای متعال بگوید اینها فشار آوردند و اضطرار پیش آمد. نه آن حالتی که بین ماست، آنقدر همه احساس تکلیف میکنند که وزارت کشور و مجلس مجبور هستند مدام برای ثبت نام ریاست جمهوری قانون بگذارند تا تعداد احساسکنندگان کم شود؛ این علامتِ گیجی است، انسان بیخود بارِ سخت را بعهده نمیگیرد، ما حتّی نمیتوانیم بار خودمان را سالم به مقصد برسانیم، من عرضهی تربیت فرزند خودم را هم ندارم، چطور به سراغ تربیت عدّهای بروم؟ مگر در جایی که بگوییم دیگر تعیّن رخ داده است، وگرنه بهتر است که انسان زیر بار مسئولیت اجتماعی نرود، مگر آن جایی که برای او مسلّم است که تلبیسِ ابلیس نیست و برای او تلخ است اما بخاطر خدا انجام میدهد.
ما تکالیف اصلی خودمان مانده است! من نمیتوانم شب بیدار شوم و یک نماز شب بخوانم، چطور میخواهم بار مردم را بردارم؟ ناگهان دلسوز مردم میشوم! من حتّی دلسوز خودم هم نیستم! چطور هنگام شکرگزاری احساس تکلیف نمیکنم که هم تکلیف هست و هم واجب است؟
من که گیج هستم و نمیدانم با کدام رَبّ طرف هستم، چطور راجع به بقیه احساس مسئولیت میکنم؟ آن کسی راجع به بقیه احساس مسئولیت میکند که اول نسبت به خودش از همه دلسوزتر است.
به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کردند به فلانی رشوه دهیم تا مشکل را حل کنیم، حضرت فرمودند: من نفس خود را به قیمت اصلاح شما فاسد نمیکنم.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با خوارج مناظره میکردند، وقتی آن شخص از خوارج حرف میزد، حضرت ساکت بودند، چون سخن گفتن بین کلام دیگری برخلاف ادب است. وقتی آن شخص از خوارج ساکت میشد و حضرت میخواستند جواب دهند، آن شخص از خوارج قرآن میخواند! امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وسط کلام خدا سخن نمیفرمودند!
یعنی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بخاطر پیروزی در مناظره، از خطوط قرمز خود عدول نمیکردند.
حال شما دعواهای اجتماعی گروهها و احزاب را نگاه کنید، آیا اینها احساس تکلیف است؟ طرف با خلاف شرع احساس تکلیف میکند!
اگر به ما بگویند شخصی هیئتی است که جلسهی شرابخواری خود را بصورت زنده منتشر میکند، این گناه او برای ما بزرگ جلوه میکند، یعنی فسق علنی برای ما بزرگ است؛ ولی ببینید برخی از دوستان انقلابی ما براحتی در توییتر به دیگران برچسب جاسوس و خائن و… میزنند!
احساس تکلیف کرده است و نمیترسد! عنوان را هم «دفاع از انقلاب اسلامی» قرار میدهد، اما انقلاب اسلامی سرباز فاسق نمیخواهد! انقلاب اسلامی شهید همّت و ابراهیم هادی و… نیاز دارد.
تو براحتی بهتان میزنی، بهتان از شرابخواری بدتر است، البته شرابخواری خیلی بد است، اما بهتان به مراتب بدتر است.
خائن و جاسوس بودن طرف مقابل کجا ثابت شده است؟ «ثابت شده است» یعنی چه؟ یعنی من بگویم اگر اینطور نباشد همسرِ من طلاق است و من با او نامحرم هستم، اگر اینطور نباشد من از ربوبیت خدا خارج شدهام، اگر اینطور نباشد من به ربوبیت خدا کافر هستم.
حال آیا جرأت میکنم اینطور بگویم؟
آن انقلابی که قرار باشد با گناه از آن دفاع کرد، آن انقلاب به چه دردی میخورد؟ آن انقلاب کیست؟ آیا انقلاب اسلامی است؟ آیا این شیوهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است؟
شما این مناظرات انتخاباتی را نگاه کنید، هرچه بیپرواتر، پهلوانتر!
آیا این موضوع با سیرهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه همخوانی دارد؟
وقتی طرف وارد مناظرات میشود، شخصیتی از خود نشان میدهد که قبل از این از او ندیدهاید! آیا این دفاع از انقلاب اسلامی است؟ آیا این توجّه به ربوبیت است؟ یا منافسه و رقابت بر سر قدرت است؟
البته کسانی هم بودند که در میان مناظره به آنها هجمه شده است، شاید نقدهایی هم وارد بوده است، اما از اخلاق عدول نکردند، چون میداند رَبّی هم در کار هست، خدای متعال خطوط قرمز مناظره را تعیین کرده است و فرموده است که از مراء و جدال بپرهیزید، حتّی اگر حق با شما بود! چون این کار روح شما را خراب میکند.
برویم و سیرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را نگاه کنیم، چرا سیرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اینطور شده است؟ چون در عالم هیچ کسی مانند این بزرگواران به ربوبیت خدا مؤمن نیست.
نگاهی به موضوع انفاق
لذا به ما نمیگویند اخلاق خودتان را درست کنید، میگویند اگر مؤمن هستی باید اینطور باشید.
امام سجّاد علیه الصلاة والسلام فرمودند از اخلاق مؤمن این است که «اَلْإِنْفَاقُ عَلَى قَدْرِ اَلْإِقْتَارِ»[12] انفاق میکند.
چون مؤمن یقین دارد که کارگردان، ایفای نقش مرا تشخیص میدهد، رَبّ به ایفای نقش من نمره میدهد.
لذا فرمود اگر خدا را قبول داری، وقتی انفاق میکنی، یقین داشته باش برمیگردد.
خساست تا کجاست؟ تا جای از دست دادن.
لذا مؤمن به این موضوع اعتماد میکند که اگر تو انفاق کنی، «مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ»[13] که در قرآن کریم داریم… میگوید رَبّ اینطور تعریف کرده است، چون باور کرده است، ما مؤمنِ حقیقیِ سطحِ بالای خسیس نداریم. چون در واقع خسیس خدا را قبول ندارد.
لذا شما رفتار ائمه علیهم السلام را ببینید، یکی از ویژگیهای مشترک همهی ائمه علیهم السلام این است که شما احساس میکنید این بزرگواران افراطی سخاوتمند هستند، این بخاطر حسن ظن این بزرگواران به خدای متعال است، چون خدای متعال اینچنین فرموده است و هیچگاه خلاف نفرموده است.
لذا اگر شما میخواهید به آن اخلاق برسید، باید به آن اعتقاد برسید، همه چیز بر سر سفرهی رَبّ است.
روضه و توسّل به جناب حرّ سلام الله علیه
از مظاهر ربوبیت خدای متعال این است که نواقص را جبران کند، چون این رَبّ نیاز و گیر و بحران و چالش ندارد، محدودیت ندارد.
لذا حتّی اگر وقت گذشته باشد، اگر نود و نه کار خراب داشته باشم، باز هم میفرماید اگر صدمین کار را درست انجام بدهی، من همهی قبلیها را هم درست میکنم. «أنَّ الرّاحلَ إليك قريبُ المَسافة»،[14] من هرچه دور بروم میگوید یک قدم به سمت من بیا. خدای متعال سریع الرضاست، چون گیر ندارد. من در برابر عظمت خدای متعال چیزی نیستم که برای خدای متعال سخت باشد که مرا ببخشد.
لذا امام حسین علیه السلام حتّی شمر و عمرسعد را هم دعوت میکند!
امام حسین علیه السلام ما را دعوت رسمی میکند و به خیمهی خود میآورد و در نهایت غذایی هم به خانه میبریم! خود این شنیدنها غذای روح است، چای هم خوراک است، یعنی هم میخوریم و هم میبریم.
گاهی اوقات من خرابکاری میکنم…
وقتی حرّ مقابل حضرت قرار گرفت، حضرت فرمود: با ما هستی با بر علیه ما؟
حرّ گفت: بخدا علیه شما هستم!
شاید حرّ مورد اعتمادترین فرد برای عبیدالله بود، چون عبیدالله حرّ را فرستاده است که امام حسین علیه السلام به کوفه نیاید، و اگر حرّ به عبیدالله خیانت میکرد و با امام حسین علیه السلام همراه میشد، امام حسین علیه السلام از آن مهلکه رفته بود. پس قاعدتاً عبیدالله خیلی به حرّ اعتماد داشته است.
حرّ گفت: بخدا قسم علیه شما هستم.
این برای زمانی است که حضرت تقریباً تمام ذخیرهی آب خود را به سپاه حرّ و اسبهای آنان داده بود. طرف میگوید من جزو آخرین گروهی بودم که به امام حسین علیه السلام رسیدیم، تشنه بودیم، دیدم حضرت عبارتی فرمودند که من متوجّه نشدم، مثلاً شاید امام حسین علیه السلام حجازی فرمود، بعد با اصطلاحی که من بفهمم فرمود بگذار شتر را بنشانم، بعد سرِ مشک را طوری گرفت که من بتوانم آب بخورم. من آمده بودم که جلوی زن و بچهی امام حسین علیه السلام را بگیرم اما او فرمود بگذار کاری کنم تو که تشنه هستی راحت آب بنوشی!
چرا؟ چون امام حسین علیه السلام توقع ندارد.
مگر قرار است که همهی این هزار نفر آدم شوند؟ نه! شاید حتّی یک نفر هم برنگردد.
خدای متعال رَبّ است و از ربوبیت خود استعفاء نمیدهد، او نیازی به ما ندارد و کار خود را میکند. اگر همه سلمان شوند یا همه شمر شوند برای خدای متعال هیچ تفاوتی ندارد، ولی «كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»،[15] میخواهم با رحمت برخورد کنم.
اصلاً غیر از این نیست، اگر قرار باشد رَبّ ما رحیم نباشد به چه دردی میخورد؟ من چطور به او عشق بورزم؟
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این سپاه را سیراب کرد و فرمود: آیا با ما هستید یا بر علیه ما؟ حرّ عرض کرد: بخدا قسم علیه شما هستیم.
هنگام نماز حرّ عرض کرد: ما نماز خود را پشت سر شما میخوانیم!
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بین دو نماز بلند شد تا با این سپاه صحبت کند، اما حرّ اجازه نداد.
بعد از نماز گفت: نمیشود به سمت مدینه برگردی، به سمت کوفه هم نمیشود حرکت کنی، میتوانی همینطور در بیابان حرکت کنی تا ببینیم چه اتفاقی رخ میدهد. اما نمیتوانی در جایی که سایه است توقف کنی، چون من دستور دارم که بر شما سخت بگیرم که شاید پشیمان شوید.
در جایی که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خواست به مسیری برود که شاید بچهها استراحت کنند، حرّ با سپاه خود آمد و شمشیر کشید و گفت: نمیشود از این طرف بروید.
این تحلیل بنده است، حضرت او را نگاه کرد و دید در پروندهی او خرابی زیاد است، بهانهای نیست که دست او را بگیرد.
گاهی خدای متعال برای ما زمینه فراهم میکند…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دید حرّ در پروندهی خود هیچ چیزی ندارد، یک جا هست که شاید…
البته این موضوع را هم بگویم که کمک هم میکند، شاید اگر نام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میآمد حرّ چیزی میگفت، چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در جامعه بدنام کرده بودند…
وقتی حرّ مقابل سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قرار گرفت، حضرت فرمود: مادرت به عزایت بنشیند!
یعنی مادرت تو را درست تربیت نکرده است که مقابل پسرِ پیامبر شمشیر میکشی. این فحش نیست، اما معلوم است که حرّ از این کلام خشنود نمیشود.
حرّ رزمنده بود، یعنی مسلماً جواب او آماده بود، ولی سر خود را پایین انداخت و عرض کرد: مادر شما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است و من چیزی نمیگویم.
حال چیزی در پروندهی حرّ هست، این دقیقاً کارِ رَبّ است… شاید حرّ خیلی به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ارادت ندارد ولی به دخترِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بیادبی نمیکند… این فعلاً یک قدم است.
به امام صادق علیه السلام عرض کردند فلان شاعری که شما او را خیلی تحویل میگیرید شرابخوار است… مسلّم است که شرابخواری خیلی بد است، اما حضرت فرمودند: چرا نمیگویید حبّ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دارد؟ این صفت خوب را ببین، ان شاء الله خدای متعال به او توفیق توبه میدهد؛ و آن شخص هم توبه کرد.
در پروندهی حرّ درج شد: ادب به محضر صدیقه طاهره سلام الله علیها. آن هم در حد فحش ندادن!
این بزرگواران نسبت به دشمنانشان اینطور هستند، یعنی درواقع دشمنی در کار نبود، حرّ به دشمنی افتاده بود، امام حسین علیه السلام به دنبال شکار کردن او بود.
یا اباعبدالله! امشب در ما هم بهانهای پیدا کنید…
حرّ آنجا ادامه داد، شاید از این موضوع که حضرت در مقابل جمع به او اینطور فرمود ناراحت هم شده بود.
این موضوع تا دوم محرم ادامه داشت که اجازه نداد امام حسین علیه السلام به سمت مدینه یا کربلا بروند.
در ذهن حرّ این بود که بالاخره امام حسین علیه السلام کوتاه میآید، چون حضرت با زن و بچه بود، لابد مسئله حل میشود.
روز هفتم وقتی آب را بستند، آسمان روی سر حرّ خراب شد، چون در یاد دارد که سپاه او ذخیرهی آبِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را خوردند…
در تاریخ هست که حرّ رفت و به بستنِ آب اعتراض کرد، گفتند میخواهیم او را مجبور کنیم تا کوتاه بیاید.
روز تاسوعا فرا رسید و دید دیگر یاری برای امام نمیآید، اینطرف هم لشکر روز به روز بیشتر شدند، شب عاشورا هم آمادهی جنگ شدند.
اینجا حرّ بیچارهتر شد…
این همان ذرّه معرفتی بود که فهمید سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خیری به او رساند و این سپاه این بلا را بر سر حضرت آوردند.
روز عاشورا دیدند حرّ مدام آسمان را نگاه میکند…
خدایا! از «وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ»[16] به تو پناه میبرم، خدایا! ما جزو آن کسانی نباشیم که در قیامت پشت دست خود میزنیم.
اگر خدای متعال در دنیا توفیق بدهد، هرکجا که پشت دست خود بزنیم، فرصت پیدا میشود…
حرّ پشت دست خود میزد و پشیمان بود، دوست او گفت: ترسیدهای؟ تو مرد نبرد هستی!
حرّ گفت: نه! ولی خودم را بین بهشت و جهنّم میبینم. من چطور باید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را ببینم؟
این سؤال برای ما آسان است، جناب حرّ سلام الله علیه کاری کرد که امام برای ما لو رفت.
اگر انسان خدای نکرده بچهی کسی را سهواً بکشد، به این راحتی نمیتواند عذرخواهی کند، حرّ کاری بالاتر از این حرفها کرد، او جزو مسببینِ قتل و اسارتِ همه است.
حرّ نمیدانست آیا امام حسین علیه السلام قبول میکند یا نه، این ما هستیم که امام حسین علیه السلام را میشناسیم، حرّ که شیعهی امام حسین علیه السلام نبود! شاید امیدی نداشت، راهی برای جبران هم نداشت.
اقرار خیلی مهم است… «إِلَهِی إِنْ کَانَ قَدْ دَنَا أَجَلِی وَ لَمْ یُدْنِنِی (یَدْنُ) مِنْکَ عَمَلِی فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرَارَ بِالذَّنْبِ إِلَیْکَ وَسِیلَتِی»،[17] اقرار مهم است، آدمها پُررو هستند و تکبّر دارند…
اینکه حرّ در مقابل هر دو سپاه سر خود را پایین بیندازد، ممکن است یک سیلی به او بزنند و او را از خود برهانند.
اینجا حرّ بزرگی کرد، حرارت شرم را به جان خرید.
در منابع متأخّر نوشتهاند که کفشهای خود را به گردن خویش آویزان کرد، البته در منابع قدیمی ذکر نشده است… با سرِ پایین میآمد، گفت: «اللَّهُمَّ إنِّی أرعَبتُ قُلُوبَ أحِبَّائِک»، خدایا! من دل فرزندان او را لرزاندهام، حال چه بگویم؟
به محضر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد، «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أبَاعَبدِالله، هَل لِیَ مِن تَوبَة؟» آیا برای کسی مانند من هم که جای جبران ندارد، توبه هست؟
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: «نَعَم! یَتُوبُ اللهُ عَلَیک»، آن هنگام که راه افتادی خدا تو را بخشید! نه اینجا که رسیدی… «أنَّ الرّاحلَ إليك قريبُ المَسافة»…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: «إنزِل!» خوش آمدی! «إرفَع رَأسَکَ یَا شیخ!»، چرا سرِ تو پایین است؟
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به او ادب کرد…
شاید جناب حرّ علیه السلام از معدود شهدایی است که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را بیدردسر به میدان فرستاد که صدای العطش او را اذیت نکند، جناب حرّ صلوات الله علیه جزو شهدای پیشقراول و شهدای اولیه و شهدای تن به تن است.
شهید جنگ تن به تن، آبروی سپاه است. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در بدر، حمزه سیّدالشّهداء در بدر و احد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خندق، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خیبر…
این خانواده اینطور هستند که اگر خدای متعال توفیق بدهد ما واقعاً پشیمان شویم، نمیگویند تو که بیچاره و بیآبرو هستی هم در گوشهای بایست…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه جناب حرّ علیه السلام را به جنگ تن به تن فرستاد! یعنی بعنوان نماد و نمایندهی لشکر خود!
جناب حرّ علیه السلام به میدان رفت و زمین افتاد.
وقتی سربازان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به میدان میرفتند… ان شاء الله خدای متعال روزی کند که ما محضر امام زمان ارواحنا فداه بجنگیم، قاعده این است که سرباز در میان جنگ مدام برمیگردد و آقا را نگاه میکند و خدا را شکر میکند، میگوید این تیرها به من بخورد که من سلامی به حضرت بدهم…
وقتی جناب حرّ سلام الله علیه به زمین افتاد، گفت من که سرباز شما نبودم… اما دید زیر سر او نرم شد و حضرت سرِ او را به دامان گرفت…
تا جان ندادهای بگویم که میدانم تو یک دلخوری از من داشتی، تا همه میشنوند میگویم: «أنتَ الحُرّ کَمَا سَمَّتکَ أُمُّک»… مادرت اسم درستی برای تو انتخاب کرد، معلوم است که تو را درست تربیت کرده است… روی فکر تو غبار نشسته بود… «أنتَ الحُرّ کَمَا سَمَّتکَ أُمُّک»…
فدای لطافت شما شوم یا اباعبدالله…
بعد سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای حرّ مداحی کرد! مضمون این است که نمیتوانم ببینم اینقدر تیر خوردهای… آقایی که نمیشود زخم تن خودش را شمرد…
دید هر کسی به میدان میرود، رفقای او برایش گریه میکنند، حرّ تنهاست، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خودش بالای سر حرّ نشست و گریه کرد… بعد او را به خیمهی دارالحرب برد… وقتی حضرت خواست از جای خود بلند شود فرمود: «قَتلَا مِثلُ قَتلَ النَّبِیّین»…
من به جناب حرّ علیه السلام عرض میکنم این آقایی که سرِ تو را به دامان گرفت، تنها شهید کربلاست که کسی بالای سر او نیامد… برای اینکه سرِ او را به دامان بگیرند، تیرها و نیزهها و شمشیرها با هم رقابت کردند…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه قصص، آیه 78 (قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِنْدِي ۚ أَوَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعًا ۚ وَلَا يُسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ)
[5] نهج البلاغه، حکمت 250
[6] سوره مبارکه انعام، آیه 151 (قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ ۖ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا ۖ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا ۖ وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ ۖ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ ۖ وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ ۖ وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ۚ ذَٰلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)
[7] سوره مبارکه آل عمران، آیه 51 (إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ ۗ هَٰذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ)
[8] سوره مبارکه آل عمران، آیه 51
[9] سوره مبارکه بقره، آیه 22 (الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَكُمْ ۖ فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ)
[10] الکافي، جلد ۱، صفحه ۱۳۸ (مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: بَيْنَا أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَخْطُبُ عَلَى مِنْبَرِ اَلْكُوفَةِ إِذْ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ ذِعْلِبٌ ذُو لِسَانٍ بَلِيغٍ فِي اَلْخُطَبِ شُجَاعُ اَلْقَلْبِ فَقَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ قَالَ وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ فَقَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ كَيْفَ رَأَيْتَهُ قَالَ وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ لَمْ تَرَهُ اَلْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ اَلْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ اَلْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ اَلْإِيمَانِ وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ إِنَّ رَبِّي لَطِيفُ اَللَّطَافَةِ لاَ يُوصَفُ بِاللُّطْفِ عَظِيمُ اَلْعَظَمَةِ لاَ يُوصَفُ بِالْعِظَمِ كَبِيرُ اَلْكِبْرِيَاءِ لاَ يُوصَفُ بِالْكِبَرِ جَلِيلُ اَلْجَلاَلَةِ لاَ يُوصَفُ بِالغِلَظِ قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ لاَ يُقَالُ شَيْءٌ قَبْلَهُ وَ بَعْدَ كُلِّ شَيْءٍ لاَ يُقَالُ لَهُ بَعْدٌ شَاءَ اَلْأَشْيَاءَ لاَ بِهِمَّةٍ دَرَّاكٌ لاَ بِخَدِيعَةٍ فِي اَلْأَشْيَاءِ كُلِّهَا غَيْرُ مُتَمَازِجٍ بِهَا وَ لاَ بَائِنٌ مِنْهَا ظَاهِرٌ لاَ بِتَأْوِيلِ اَلْمُبَاشَرَةِ مُتَجَلٍّ لاَ بِاسْتِهْلاَلِ رُؤْيَةٍ نَاءٍ لاَ بِمَسَافَةٍ قَرِيبٌ لاَ بِمُدَانَاةٍ لَطِيفٌ لاَ بِتَجَسُّمٍ مَوْجُودٌ لاَ بَعْدَ عَدَمٍ فَاعِلٌ لاَ بِاضْطِرَارٍ مُقَدِّرٌ لاَ بِحَرَكَةٍ مُرِيدٌ لاَ بِهَمَامَةٍ سَمِيعٌ لاَ بِآلَةٍ بَصِيرٌ لاَ بِأَدَاةٍ لاَ تَحْوِيهِ اَلْأَمَاكِنُ وَ لاَ تَضْمَنُهُ اَلْأَوْقَاتُ وَ لاَ تَحُدُّهُ اَلصِّفَاتُ وَ لاَ تَأْخُذُهُ اَلسِّنَاتُ سَبَقَ اَلْأَوْقَاتَ كَوْنُهُ وَ اَلْعَدَمَ وُجُودُهُ وَ اَلاِبْتِدَاءَ أَزَلُهُ بِتَشْعِيرِهِ اَلْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لاَ مَشْعَرَ لَهُ وَ بِتَجْهِيرِهِ اَلْجَوَاهِرَ عُرِفَ أَنْ لاَ جَوْهَرَ لَهُ وَ بِمُضَادَّتِهِ بَيْنَ اَلْأَشْيَاءِ عُرِفَ أَنْ لاَ ضِدَّ لَهُ وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَيْنَ اَلْأَشْيَاءِ عُرِفَ أَنْ لاَ قَرِينَ لَهُ ضَادَّ اَلنُّورَ بِالظُّلْمَةِ وَ اَلْيُبْسَ بِالْبَلَلِ وَ اَلْخَشِنَ بِاللَّيِّنِ وَ اَلصَّرْدَ بِالْحَرُورِ مُؤَلِّفٌ بَيْنَ مُتَعَادِيَاتِهَا وَ مُفَرِّقٌ بَيْنَ مُتَدَانِيَاتِهَا دَالَّةً بِتَفْرِيقِهَا عَلَى مُفَرِّقِهَا وَ بِتَأْلِيفِهَا عَلَى مُؤَلِّفِهَا وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى: «وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ » فَفَرَّقَ بَيْنَ قَبْلٍ وَ بَعْدٍ لِيُعْلَمَ أَنْ لاَ قَبْلَ لَهُ وَ لاَ بَعْدَ لَهُ شَاهِدَةً بِغَرَائِزِهَا أَنْ لاَ غَرِيزَةَ لِمُغْرِزِهَا مُخْبِرَةً بِتَوْقِيتِهَا أَنْ لاَ وَقْتَ لِمُوَقِّتِهَا حَجَبَ بَعْضَهَا عَنْ بَعْضٍ لِيُعْلَمَ أَنْ لاَ حِجَابَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ كَانَ رَبّاً إِذْ لاَ مَرْبُوبَ وَ إِلَهاً إِذْ لاَ مَأْلُوهَ وَ عَالِماً إِذْ لاَ مَعْلُومَ وَ سَمِيعاً إِذْ لاَ مَسْمُوعَ .)
[11] سوره مبارکه بقره، آیه 49 (وَإِذْ نَجَّيْنَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ ۚ وَفِي ذَٰلِكُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ)
[12] الکافي، جلد ۲، صفحه ۲۴۱ (مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اِبْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ قَالَ: مِنْ أَخْلاَقِ اَلْمُؤْمِنِ اَلْإِنْفَاقُ عَلَى قَدْرِ اَلْإِقْتَارِ وَ اَلتَّوَسُّعُ عَلَى قَدْرِ اَلتَّوَسُّعِ وَ إِنْصَافُ اَلنَّاسِ وَ اِبْتِدَاؤُهُ إِيَّاهُمْ بِالسَّلاَمِ عَلَيْهِمْ .)
[13] سوره مبارکه بقره، آیه 261 (مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ ۗ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ)
[14] دعای ابوحمزه ثمالی
[15] سوره مبارکه انعام، آیه 12 (قُلْ لِمَنْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ قُلْ لِلَّهِ ۚ كَتَبَ عَلَىٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ ۚ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَا رَيْبَ فِيهِ ۚ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ)
[16] سوره مبارکه توبه، آیه 27 (وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَىٰ يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا)
[17] مناجات شعبانیه