«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمتِ حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص پدرِ باعظمتِ حضرت بقیّة الله، حضرت امام عسکری علیهما آلاف التحیّة و الثناء صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، به محضر باعظمت حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
اهمیت قلب سلیم در قیامت
وقتی ما بخواهیم وارد قیامت شویم، هیچ چیزی از داراییهای ما به درد ما نمیخورد، الا اینکه با قلب سلیم وارد شویم.
خدای متعال در سوره مبارکه شعراء از زبان حضرت ابراهیم علیه السلام بیان میکند که «خدایا! مرا در روز قیامت خوار و ذلیل نکن»، «يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ»،[4] روز قیامتی که مال و عدّه و فرزند و… دیگر سودی ندارد، «إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»،[5] مگر اینکه کسی با قلب سلیم بیاید.
الآن بحث من «قلب سلیم» نیست، بلکه میخواهم هندسهی بحث را عرض کنم.
اجمالاً «قلب سلیم» یعنی قلبِ سالم، قلب عاری از ایرادات و مشکلات و بیماریها، اشکالات رفتاری، اشکالات فکری، وسوسهها، پاک از شرک، عدمِ ریا، عدمِ عُجب، عدمِ حسد.
تا زمانی که قلب سلیم نباشد، این زبانِ بیانِ حضرت ابراهیم علیه السلام در قرآن کریم است که در قیامت اینگونه است که انگار ما هیچ چیزی نداریم؛ و خدای متعال در مورد خودش فرموده است که «وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ».[6] بعد از جناب نوح علی نبیّنا و آله و علیه السلام، یکی از آن کسانی که دنبالهروی او بود، جناب ابراهیم علیه السلام بود، بعد میفرماید: «وقتی به سوی ما آمد، با قلب سلیم آمد»، یعنی همان چیزی که خودش فرموده بود، خودش داشت.
عظمت حضرت ابراهیم علیه السلام
البته حضرت ابراهیم علیه السلام که خیلی پهلوان است، اگر ما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نداشتیم، آن حسی که وقتی از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیان میکنیم دلمان غنج میرود و دوست داریم بلند شویم و فریاد بزنیم، باید نسبت به حضرت ابراهیم علیه السلام میداشتیم، البته الآن هم باید همینطور باشد، منتها تلألوی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و کمکاری ما باعث شده است که حضرت ابراهیم علیه السلام را کم ببینیم. چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دیگر گل سرسبد است و نمونهی بارز و مصداق أتَم است…
البته حواس ما در جاهایی هست، مثلاً وقتی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند، باعث نشده است که حضرت معصومه سلام الله علیها را رها کنیم، با اینکه روشن است جایگاه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تفاوت دارد، اما متأسفانه نسبت به بعضیها کمارادت هستیم، منشأ آن هم نادانی است.
یکی از بزرگوارانی که نسبت به آنها کمارادت هستیم، حضرت ابراهیم علیه السلام است.
اگر انسان با حضرت ابراهیم علیه السلام مأنوس شود، حالی شبیه همان حالی به انسان دست میدهد که هنگام شنیدنِ فضیلتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به انسان دست میدهد.
ضمن اینکه حضرت ابراهیم علیه السلام پدر ماست، خدای متعال در قرآن کریم فرموده است که «مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ»،[7] یعنی آن قهرمان پدر ماست، و بالاخره پدرِ انسان هوای انسان را دارد.
منتها ما پدرِ دیگری هم مانند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه داریم که از یک جهت الحمدلله، و از یک جهت هم متأسفانه نسبت به بقیه کمکار شدهایم.
اهمیت مباحث اخلاقی
این قلب سلیم است که نتیجهبخش است، و بایستی مباحثی راجع به این «قلب سلیم» باشد، منتها در این چند هفته از همهی مباحث «قلب سلیم»، میخواهم یکی از آن بیماریهایی که مزاحم قلب سلیم است را عرض کنم، که این بیماری خیلی مهم و خطرناک و مبتلابه است، و آن هم بیماری «حسد» است.
شاید اگر بخواهم برای بحث تیتر بگویم، شاید «باتلاق حسد» مناسب باشد.
مباحث اخلاقی در اسلام هم برای این نیست که برای ما توصیههای اخلاقی کند، بلکه ریشهی همهی مباحث اخلاقی «عقاید» است، یک جهت آن هم «درست زندگی کردن ما» است.
ممکن است حسود دیگران را اذیت کند، ولی هیچ کسی را به اندازهی خودش اذیت نمیکند.
اگر انسان بخواهد سالم باشد و در همین دنیا لذت ببرد، نباید بعضی از اخلاقها را داشته باشد، آن هم بعضی از اخلاقهایی که حتّی با وجود بعضی از عبادات از بین نمیرود و به مراقبت خاص نیاز دارد؛ یکی از آنها هم حسد است.
هرچه شما اهل عبادت باشید، معلوم نیست حسد شما کمرنگ شده باشد. حتّی اگر اهل علم باشید و در حال ربّانی شدن باشید، مادامی که ربّانی نشدهاید، حسد هست، ولو در حال مرجع شدن باشید هم باید مدام مراقبت کنید که حسد نداشته باشید.
وقتی دین داری، اتفاقاً ممکن است حسد پررنگ شود، یعنی این از آن نقاطی است که انسان را با مغز به زمین میزند. وقتی عالم هستی ممکن است حسد داشته باشی، وقتی نعمتی داری، اتفاقاً ممکن است حسد داشته باشی.
حسد بدتر از خساست
در بین رذیلهها «حسد» رذیلهی خیلی پستی است.
زمانی هست که من چیزی میخواهم، مثلاً نگاه میکنم ایشان خیلی بااستعداد است، میگویم خدایا من هم استعداد میخواهم. این کار غبطه خورد است، این بیماری خیلی نرمی است، در بعضی جاها اصلاً بد نیست، چون گیر من در اینجا نیست که مثلاً ایشان بااستعداد است یا نماز زیبایی دارد یا اخلاق خوبی دارد یا به پدر و مادر خود خدمت میکند، بلکه میگویم من هم از اینها میخواهم. مانند بچههایی که هرچه در میهمانی میبینند میخواهند؛ اما حسد از این بدتر است، حسد میگوید استعداد او را از او بگیر، من کاری کنم که معلوم شود او استعداد ندارد، اصلاً نمیتواند نماز بخواند، اصلاً به پدر و مادر خود خدمت نمیکند. آنوقت دیگر لزومی هم ندارد که بگوید این را از او بگیر و به من بده، بلکه میگوید مرا رها کن، فعلاً از این بگیر!
یعنی نمیتواند نعمتی را در کسی ببیند. این موضوع خیلی کثیفتر از خساست است. چون انسان خسیس چیزی را برای خودش میخواهد…
مثلاً زمانی شما از من قرض میخواهید، من هم توان پرداخت دارم، اما این کار را نمیکنم. این کار بد است، اما زمانی میبینم وقتی من به شما قرض ندادم، رأی کسی هم میخواهد به شما قرض بزند را میزنم! این یک خساست مضاعفی است.
منشأ خساست نوع اول به حبّ ذات برمیگردد که من میخواهم پول برای خودم باشد، این بد است اما میگویید خودخواه است، اما وقتی جلوی کار شخص دیگر را هم میگیرد…
حسادت انسان را ابله میکند
این موضوع در امور عبادی هم هست! طرف میگوید: یعنی چه که اگر فلان روز روزه بگیری فلان اندازه ثواب میدهند؟
تو چکار داری؟ خدا میخواهد ثواب بدهد، چرا تو اذیت شدی؟ یک نفر روزه میگیرد، اجر هم کس دیگری میدهد، این شخص نمیتواند تحمّل کند!
امام حسین علیه الصلاة و السلام به فرزدق پول میداد، طرف از حضرت میپرسید چرا به او پول میدهید؟ تو چکار داری؟ این خساستِ مضاعف است.
حسد چیزی در این سطح است، یعنی من به خودم کار ندارم، بلکه میگویم چرا چهرهی این شخص خوب است؟ چرا قد این شخص بلند است؟ چرا آن شخص سواد دارد؟ چرا آن شخص خوشاخلاق است؟ این ویژگیها را نداشته باشند!
انسان از چنین پلیدی مضاعفی تعجّب میکند، ولی دور از محضر شما، اگر من مراقبت نکنم، این پلیدی به سراغ من میآید.
اتفاقاً حسادت بین اهل دارایی پررنگ و خطرناک میشود، یعنی بین اهل علم و اهل ثروت، هر کسی چیز کلانی داشته باشد، حسادتش تقویت میشود. یعنی مثلاً کسانی که هر کدام یک پتروشیمی دارند، یکدیگر را تخریب میکنند، فلانی که در سطح علمای تراز یک است و متأسفانه تربیت نشده است دیگری را تخریب میکند، یعنی در مسائل مالی و علمی و موارد ارزشمند دیگر اینطور است.
مثلاً دو نفر قهرمان المپیک هستند، طرف میبیند امسال بخاطر عدم آمادگی بدنی نمیتواند به المپیک برود، اما کاری میکند که آن شخص دیگر هم نرود!
الآن قصد بحث سیاسی ندارم، در این ایام دعوای دو جناح کشور ما بر سر موضوع «اسنپ بک» هم از این جنس بود، هر دو به دنبال این بودند که یکدیگر را بزنند، مردم و وضع کشور و دشمن خیلی مهم نبودند، اینها میگفتند تقصیر شماست، چون آن روزی که وقت موضوع بود، کاغذپاره خواندید، آنها هم به اینها میگفتند شما گیج بودید که قرارداد محکمی نبستید؛ در این میان کسی هم کاری به دشمن ندارد!
حسادت است که این کار را با آدم میکند، حسادت انسان را ابله میکند.
اثر حسادت در ماجرای سقیفه
اگر انسان بخواهد واقعهی سقیفه را تحلیل کند، یکی از جهات اینکه هجوم به خانهی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها رخ داد، با اینکه برای آن حکومتِ تازهپاگرفتهی سقیفه ریسک خیلی بزرگی بود…
الآن شما جولانی را که الآن مسئول دولت سوریه شده است را نگاه کنید، همین شخص قدیم با سر شهدا فوتبال بازی میکرد، الآن سعی میکند ظاهر خود را حفظ کند، مثلاً بسکتبال بازی میکند که بگوید من الان جزو آدمیزاد شدهام و دیگر وحشی نیستم!
قاعده این است که ظواهری را رعایت کنند، حمله به خانهی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هزینهی سنگینی بوده است، به خانهای حمله کردند که همه حرمتِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به آن خانه را دیده بودند، اهل مدینه حرمتِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به آن خانه را میدانستند، همه میدانستند که جبرئیل حرمتِ آن خانه را دارد.
اینها اول کمی مدارا کردند که ببینند چه اتفاقی رخ میدهد، بعد که دیدند دیگر قابل تحمل نیست…
یکی از جهاتی که باعث شد اینها به خانهی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها حمله کنند، این حسد بود که اینها را هُل داد.
اینها هر فضیلتی که میشناختند، اوج آن فضیلت را در این خانه میدیدند و نمیتوانستند تحمّل کنند.
حسد آفتِ دین است
همینطور که میبینید حسادت اینقدر خطرناک است، البته بین ما هم خیلی یافت میشود، بین مسجدیها، بین طلبهها، بین هیئتیها، بین دینداران، بین ذاکرین، بین مبلغین…
این موضوعی نیست که بگوییم مثلاً بعضیها فلان کوفت را مینوشند، الحمدلله میانگین عدم ارتکاب اهل این جلسه به این موضوع خیلی با جامعه تفاوت دارد؛ در موضوع حسد اینطور نیست، حسد خطرناک است، ممکن است حسد ما از جامعه بیشتر باشد.
در روایت هست که حسد آفتِ دین است. یعنی زمینهی رشد حسد برای دینداران بیشتر هم هست.
اگر ابلیس مثلاً شش هزار سال عبادت طولانی نکرده بود و سجدههای مفصل نرفته بود، ممکن بود حسد او را اینقدر اذیت نکند، وقتی خدای متعال فرمود: «إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ»،[8] خیلی به ابلیس برخورد و نتوانست تحمل کند.
جلوتر عرض خواهم کرد که حسد درواقع فحش به خداست، کمااینکه ابلیس گفت: خدایا! ظاهراً متوجّه نیستی که «خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»،[9] من از آتش هستم و انسان از خاک است، پس من بهتر هستم! دستور خودت را اصلاح کن.
یعنی درواقع ابلیس در ابتدای کار به خدای متعال جسارت کرد.
اثر حسادت در ماجرای جنگ احزاب
اهل کتاب، یعنی یهودی و مسیحی و امثال اینها خدا را قبول دارند، یک پیامبری هم قبول دارند. ما هم خدا را قبول داریم و فدای پیامبر آنها را هم میشویم و قبول داریم، ابتدای زیارتنامههای ما، مانند زیارتنامه حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها «السَّلامُ عَلَى آدَمَ صِفْوَهِ اللهِ، السَّلامُ عَلَى نُوحٍ نَبِیِّ اللهِ، السَّلامُ عَلَى إِبْراهِیمَ خَلِیلِ اللهِ، السَّلامُ عَلَى مُوسَى کَلِیمِ اللهِ، السَّلامُ عَلَى عِیسى رُوحِ اللهِ» است، ما پیامبر آنها را پیامبر میدانیم و روی چشم خود قرار میدهیم و فدایشان میشویم، علاوه بر اینکه ما چیزهای دیگری هم قبول داریم، مثلاً ما پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلّم را هم قبول داریم؛ آنها هم میدانند که بعد از حضرت موسی و حضرت عیسی علیهما السلام پیامبر خواهد بود، الآن فرض کنید که پیامبر ما را نپذیرفتهاند، اما بهرحال ما اشتراکات زیادی با اهل کتاب به نسبت بتپرستها داریم، اما نگاه کنید، خدای متعال میفرماید: «وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ»[10] آرزوی خیلی از اهل کتاب این بود که «لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا» شما را بعد از اینکه از بتپرستی به خدا ایمان آوردید، کفار کنند! چرا؟ «حَسَدًا» چون حسود هستند!
یعنی درواقع میگوید این انسان حسود دوست دارد این مسلمانها بتپرست باشند اما مسلمان نباشند.
برای همین هم در جنگ احزاب با بتپرستها همدست شدند که بر علیه ما مسلمین بجنگند، در صورتی که قاعده این بود که باید با مسلمین بر علیه بتپرستها همدست میشدند، چون اولاً بتپرستها به مسلمین ظلم کرده بودند و اموال مسلمین را غصب کرده بودند و آنها را شکنجه کرده بودند، ثانیاً اینکه مسلمین موحد بودند و پیامبر آنها را قبول داشتند؛ اما اهل کتاب به بتپرستها کمک کردند؛ چرا؟ خدای متعال میفرماید که یک جهت این امر «حسد» بود، اینها حسود بودند و نمیخواهند آن فضیلت را در کسی ببینند.
حسادت منافقین در ماجرای غدیر
اگر حسد را تحلیل کنیم، درمییابیم که درواقع حسد یک اشکال توحیدی است.
اگر مشکل توحید ما در جامعهمان حل شود، که توحید ربط وثیقی به ولایت دارد، تقریباً همهی مشکلات ما حل میشود.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نخواستند یک نمونه بگویند، واقعاً وقتی میفرمود «قُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ تُفْلِحُوا»،[11] یعنی اگر واقعاً با اعتقاد لا اله الا الله بگویی و معتقد باشی، واقعاً رستگار میشوی؛ چون معال و نتیجهی همهی مشکلات به این موضوع برمیگردد.
حتّی ما با سایر مسلمینی که اختلاف نظر داریم، اگر برویم و ریشهی موضوع را استخراج کنیم، میبینیم در بسیاری از اوقات، مشکل توحیدی دارند که نمیدانند.
اگر بخواهیم تحلیل کنیم که حسود چکار میکند، اینطور است که نعمتی را در کسی میبیند، یک فضلی را در کسی میبیند، لطف خدا را در کسی میبیند، و بعد در ذهن خود میگوید که چرا این فضیلت را به این شخص دادهای؟ این فضیلت را از او بگیر.
این شبیه همان خسیسِ مضاعف.
روز غدیر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یک پلیتیک زد، قرار بود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در ایام حج، در منا معرّفی کند، اما منافقین مجلس را بهم میزدند، چون منافقین حدس میزدند که این اتفاق رخ خواهد داد؛ چون این حج پیامبر حجِ بلاغ بود و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به همه فرموده بودند که بیایید، حتّی «أسماء بنت عُمیس» به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض کرد که من باردار هستم و بزودی وضع حمل میکنم، اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به او هم فرمودند بیا، و فرزند او «محمد بن ابیبکر» در مسیر به دنیا آمد.
وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هیچ کسی را معاف نکردند، همه متوجّه شدند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میخواهند مطالبی بفرمایند که باید همه حضور داشته باشند.
لذا منافقینی که اهل مکه بودند و بعد از فتح مکه ایمان آورده بودند، آمادهباش صد در صد بودند، منافقین مدینه هم که از اول آماده بودند و با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم همراه بودند. لحظه به لحظه کشیک میکشیدند، بارها مجلس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را بهم زدند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دیدند بدلیل مزاحمت این منافقین نمیشود در مکه اعلام کرد.
همین الآن هم در گزارشاتی که موجود است، مثلاً میگوید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود تا وقتی که دوازده نفر حاکم یا امیر یا امام یا خلیفه (در نقل اختلاف است) باشند، اسلام شکستناپذیر است و… بعد دیگر نشنیدیم چه فرمودند!
یعنی چه که نشنیدیم چه فرمودند؟
اگر بروید و نگاه کنید، میبینید سر و صدا میکردند و مجلس را بهم میزدند، یعنی درست مانند همان کاری که چند روز قبل از شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در خانهی حضرت کردند و اجازه ندادند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم صحبت کنند؛ این منافقین چند مرتبه این کارها را کرده بودند، و بنحوی هم دندان تیز کرده بودند که پیامبر متوجّه شود اگر بخواهد خبر دهد، ممکن است ایشان یا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را بکشند.
مسلماً پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نمیترسد، اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اعقلِ عقلاست. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که نمیترسد، در جنگها سپر بدست دارد. درست است که تاریخ کسی را مانند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جنگها ندیده است، ولی حضرت سپر بدست میگیرد. کسی تأیید نمیکند که کسی بیجهت سپر را زمین بگذارد، چون این کار عقلایی نیست.
لذا این حریم گرفتنِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم عینِ عقلِ ایشان است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دیدند ممکن است یا خود ایشان را بکشند و یا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را، و این امر به ضرر اسلام است. لذا به امر الهی تبلیغ را عقب انداخت، تا آنجایی که خدای متعال فرمود: حال بگو، «وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»،[12] دیگر خدا تو را حفظ میکند، اینجا میشود اوضاع را کنترل کرد.
هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از مکه بیرون آمد، دیگر منافقین مکه در همان مکه ماندند و بنابراین جمعیت منافقین کم شد، منافقین مدینه هم فکر میکردند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در مسجد میفرمایند، کسی فکر نمیکرد خبر به این مهمی در چنین جایی بیان شود.
وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود، ناگهان طرف دید که کار از کار گذشت و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود و خبر را ابلاغ کرد، این شخص هم دید برای کودتا آماده نیستند و نتوانستند مجلس را بهم بزنند و اوضاع را بدست بگیرند.
اگر گربه را در جایی که راه فرار ندارد گیر بیندازید، حمله میکند؛ منافق هم اگر گیر بیفتد انتحاری میزند.
یک نفر از این منافقین که آنجا بود و ناگهان گیر کرد و نتوانست این امر الهی را تحمل کند، گفت: اینهایی که گفتی از طرف خداست یا از طرف خودت؟
اگر مسئله عادی بود که این منافق میگفت «اگر از طرف خداست که میپذیریم»، اما گفت: اگر از طرف خداست بگو تا سنگی بر سر من اصابت کند!
حسود اینطور است، یعنی وقتی این وصف را در مورد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دید، نگفت ای کاش برای من هم بود، بلکه گفت: چرا این شخص این وصف را دارد؟ من نمیتوانم تحمّل کنم که او چنین وصفی داشته باشد!
یکی از آثار حسد «کینه» است
حسد بهمراه خود «کینه» میآورد.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند عایشه میدانست اگر جنگ جمل درست کند، آبروی او تا قیامِ قیامت خواهد رفت، چون بعنوان یک مادر مهربان تبلیغ شده است، اما اینکه ناگهان بیاید و دستور مثله کردن بدهد، مسلماً چهرهی او بهم میریزد، پس نباید این کار را کند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند عایشه میدانست که نباید این چهرهی خود را ضایع کند، اما این کینه اجازه نداد.
این کینه از کجاست؟ در منابع ما نیست، در منابع غیرشیعیان است که روزی ابوبکر دید که صدای جیغ عایشه در خانهی پیامبر بلند است و بر سرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم داد میزند و میگوید: من میدانم که تو علی را از پدرم و فاطمه را از من بیشتر دوست داری!
وقتی خدا غنی است، حسادت معنا ندارد
حسادت انسان را نابود میکند. یعنی اگر دین آمده است و بعضی از امور اخلاقی را به ما گفته است، اول خواسته است که ما راحت زندگی کنیم و دنیا برای ما زهرمار نشود. آدمی که حسادت ندارم، اول خودش لذت میبرد.
اجازه بدهید نمونهای که شما حس کردهاید را بگویم.
الحمدلله ما نسبت به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین حسادت نداریم، یعنی ما آن توهّم رقابت را نداریم، درواقع اینطور است که هیچ کسی با دیگری رقابت ندارد، من با شما هم رقابت ندارم. اگر قرار است خدای متعال به من عطیه و فضل و لطفی کند، لازم نیست به شما بدهد یا ندهد، چون یک تفاوت خدای متعال با من در این است که خدای متعال غنی است.
لذا اگر من حسادت نداشته باشم، میدانم که اگر خدای متعال بخواهد هر فضلی به من عطا کند، مانعِ آن فضل این نیست که به شما داده است یا نه. پس درواقع تمام رقابتها توهمی است.
تفاوت نگاه به اهل بیت علیهم السلام
اما دیگر توهم رقابت با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خیلی عجیب است، ما الحمدلله بدون اینکه تلاشی کرده باشیم، این توهم را نداریم، لذا ویژگی ما این است که وقتی فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را بیان میکنند، ما لذّت میبریم.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به ابوذر فرمود: حبّ علی برای تو چطور است؟ ابوذر عرض کرد: مانند تشنهای که در بیابان گیر کرده است و ناگهان به او آب گوارایی بدهند، جگر آن تشنه چطور خنک میشود؟ یا آدمی که همهی وجود او ضعف کرده است، به او عسل مصفا بدهید که بخورد، چطور جان میگیرد؟ یا رسول الله! وقتی نام علی را میبرید جگر من اینطور خنک میشود و جان میگیرم و قوّت پیدا میکنم.
همینطور که میبینید شما این موضوع را حس کردهاید، چرا این اتفاق رخ میدهد؟ چون شما نسبت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه توهم رقابت ندارید، بلکه تازه میگوییم الحمدلله مولای ما اینگونه بافضیلت است. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه همان کسی است که اگر چیزی داشته باشد، هوای مرا دارد.
زمانی آدمی سخی است… آقایی بود هرجا پاکت میگرفت، بعد از جلسه آن پاکت را با دوستان خود تقسیم میکرد. مثلاً یک دهه منبر میرفت، شب دهم شبِ تقسیم بود، شب آخر دوستان او در جلسه حاضر میشدند، وقتی از جلسه میرفتند، اینها از پاکت آن شخص خوشحال بودند، چرا؟ چون سهم داشتند و میدانستند این آقا بین آنها هم تقسیم میکند.
هرچه فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به ما بگویند، ما خوشحال میشویم، چون مولای ما را میگویند.
دیدهاید مثلاً دو تیم هستند و ما یک تیم را دوست داریم، وقتی مجری راجع به گلزنِ تیمِ ما حرف میزند، ما خوشحال هستیم، دوست نداریم راجع به گلزنِ تیم حریف حرف بزند، چون میگوییم گلزنِ تیم ما را میگوید.
الحمدلله ما در مورد خودمان یک نسبت ربطی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دادهایم و هرچه راجع به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بگویند، ما خوشحال میشویم، لذا بین ما و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حسادت نیست، بلکه دل ما غنج میرود، چون امثال این روایت را شنیدهایم:
شاید تابحال کسی این روایت را روی منبر نگفته باشد، کتابی به نام «المُخَلِّصیات» است که برای «ابوطاهر مُخَلِّص» است که مربوط به هزار سال قبل است، این کتاب تازه به کتابخانه رسیده است، طرف گفته است: «كُنَّا حَمَّالِينَ»،[13]…
عرب به باربر «حمال» میگوید، ما حمال را بد و توهین میدانیم، ولی در زبان عربی این لفظ بدی نیست و درواقع شغل باربری است…
اینجا طرف میگوید: کار ما باربری بود، باغهای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میوه داده بود، ما را اجیر کرد که میوهها را برای حضرت بیاوریم. وقتی میوهها را برای حضرت میبردیم، حضرت به میوهها دست نمیزدند، اول ما را بر سر سفره مینشاند و میفرمود هرچه میل دارید بخورید؛ ما اول میوه میخوردیم و بعد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به میوهها دست میبرد.
اگر فضائل اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را به ما میگویند، چون ما اخلاق آن بزرگواران را میشناسیم…
ما خبر داریم وقتی قیامت میشود و میخواهند حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را وارد بهشت کنند، صدا میآید «يَا أَهْلَ الْمَحْشَرِ نَكِسُوا رُؤُوسَكُمْ وَغَضُّوا أَبْصَارَكُمْ حَتَّى تَجُوزَ فَاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللهِ إلَی الْجَنَّة»، آنجا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها کنار عرش میایستد و وارد نمیشود.
اگر «ابوطاهر مُخَلِّص» برای میوههای نوبر گفته است، اینها اخلاق اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است.
قیامت صدیقه طاهره سلام الله علیها گریه میکند، خطاب میآید: «یَا فَاطِمُ! لَکِ عِندِی الرِّضا»، اینجا دیگر روز گریهی تو نیست، قیامت هرچه تو بخواهی حاضر است، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها عرض میکند: «یَا رَبِّ! شِیعَتِی»، من تنهاخور نیستم که تنها وارد بهشت شوم.
وقتی ما فضائل اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را میشنویم، چون هم توهّم رقابت نداریم و هم چون خودمان را شریک میدانیم، چون میدانیم با کریم و سخی طرف هستیم، لذا آن بزرگواران هرچه دارند، میگوییم به ما هم میرسد، مولای ماست، حفاظ ماست، سپر ماست، عون ماست، معاذ ماست، قوام ماست.
مثل اینکه ما خانهای خریده باشیم و اندر فضائل معمار آن خانه بگویند که این معمار طوری خانه را ساخته است که ساختمان با زلزلهی نُه ریشتری هم تکان نمیخورد.
درست است که راجع به معمار میگویند، ولی چون ما یک واحد او را خریدهایم، پس ما هم بهرهمند هستیم.
ما نسبت به فضائلِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اینگونه هستیم و میگوییم مولای ماست.
اما به «احمد حنبل» میگویند که آیا علی افضل است یا فلان کس؟ او دوست دارد کس دیگری را بگوید، میگوید: ولی علی یک فضیلتی دارد که پوست را جمع میکند!
منظور او حدیث منزلت است، یعنی احمد حنبل اذیت شده است! چرا پوست تو جمع میشود؟ چرا لذت نمیبری؟ چرا تو مثل ابوذر نیستی که بگویی علی فضیلتی دارد که شنیدن آن مانند آب خنک یا عسل مصفاست. چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را دوست نداری، پوست تو جمع میشود. پس درواقع احمد حنبل توهم رقابت دارد، یا توهم دارد محبوب او با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رقابت دارد، لذا هرچه فضیلت بگویید اذیت میشود و نمیتواند تحمل کند.
اهمیت تنظیم کردنِ حبّ و بغض
دین آمده است تا کاری کند که ما راحت زندگی کنیم و در این دنیا لذّت ببریم، نه اینکه فقط در قیامت لذت ببریم، بلکه در قیامت هم لذت ببریم، ولی اگر در دنیا لذت نبریم، آن دین به درد نمیخورد.
یکی از آن چیزهایی که ما را از درون آتش میزند، هم خودمان و هم ایمانمان را آتش میزند، حسد است.
این روایتی که شما زیاد از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها شنیدهاید که جملهای از خطبهی فدکیه است که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند: هر وقت آتش جنگ گرم میشد، پدرم شما را سپر نمیکرد، «قَذَفَ اَخاهُ فی لَهَواتِها»، علی را سپر میکرد.
یک جهت این است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اینقدر برای شما زحمت کشیده است، اما آنطرف را نگاه کنید، هر اتفاقی که در این عالم اسلام افتاد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شاگرد اول بود.
پس یا باید ابوذر میبودی و لذت میبردی، یا اگر توهم رقابت بود، کینه بیداد میکرد.
هر اتفاقی که میافتاد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بصورت غیر قابل قیاس از بقیه جلوتر بود. اگر مانند ابوذر بودی که میگفتی الحمدلله مولای ماست، ثانیاً از مولای ما به ما میرسد؛ اینجا لذت میبردی. اما اگر مانند ابوذر نبودی چه اتفاقی رخ میداد؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «ضَغَائِنُ فِي صُدُورِ قَوْمٍ»،[14] در دلها کینه میشود و نمیتوانند تحمل کنند.
یکی از دلایل هجوم به خانهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، با اینکه یقین داشتند با این کار بدبخت دنیایی میشوند، همین موضوع بود.
این عبیدالله ملعون وقتی غلط زیادی کربلا را مرتکب شد، برای غلط بعدی که حمله به اهل مدینه بود، قبول نکرد. یعنی از این جهت میگویم که میفهمیدند اگر به خانهی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها حمله کنند بدبخت میشوند و این ننگ ابدی خواهد بود، اما کینه باعث میشد که نتوانند تحلیل کنند.
بلاتشبیه دقیقاً مانند همین اتفاقی که الآن در کشور ما رخ میدهد و دو جریان سیاسی بر سر موضوع اسنپ بک با یکدیگر انجام میدهند. بخاطر کینهی از یکدیگر، دشمن اصلی را رها کردهاند و یقهی یکدیگر را رها نمیکنند، این میگوید تو آن روز گفتی کاغذپاره است، آن هم میگوید تو گیج بودی و قرارداد محکمی نبستی. یعنی طوری رفتار میکنند که انگار حق و مصلحت بزرگتر مهم نیست.
کینه باعث میشود که انسان برخلاف عقل خود عمل کند.
اینقدر به ما گفتهاند که حبّ و بغض خودتان را تنظیم کنید، برای همین است. کسانی که در آن حبّ و بغض اولیه گیر دارند، در حبّ و بغض ثانویه هم گیر دارند، با کسانی دشمنی میکنند که اینها دشمن اصلی نیستند، و با کسانی دوست میشوند که اینها دوست اصلی نیستند.
اگر انسان یاد بگیرد که روز اول باید با چه کسی دشمنی کند و با چه کسی دوستی کند، میفهمد همیشه ملاکی وجود دارد و نمیشود با هر کسی دشمنی کرد، نمیشود بخاطر یک توییت، یک نفر را بیحیثیت کرد، این میزان از دشمنی مجاز نیست، دشمنی باید با دشمن اصلی باشد، دوستی هم با دوست اصلی.
اثرِ کینه از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت زهرا سلام الله علیها
اینها میدانستند که حمله به خانهی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها آبرویشان را میبرد و حتّی دنیایشان را هم خراب میکند باید عمری لاپوشانی و کتمان کنند، اما کینه اجازه نمیدهد، بویژه اینکه از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هم کینهی پیشین داشتند…
ساده درنظر نگیرید، این روایات ماست، آن روزی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یک نفر را فرستاد که آیات سوره توبه را برای مردم بخواند، آن شخص در میان راه بود که به او گفتند برگرد که تو اهلیت خواندن آیات را نداری، علی برود و این آیات را برای مردم بخواند… آیا شما فکر میکنید دختر این شخص آرام نشسته و تحمّل کرده و ایمان عظیم و دل پاک و قلب سلیمی داشت؟ نخیر! صریح است که نمیتواند تحمّل کند. او محبّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نمیتواند تحمّل کند، حال پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اینطور پدر او را ببرد و برگرداند و بجای او امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را بفرستند، آیا آرام مینشیند؟
یا اینکه همین شخص میگفت من زن پیامبر شدهام… همسر انسان اهلِ بیت اوست، از نظر اهل خانه بودن و وجوب نفقه همسر پیامبر است، اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای «اهل البیت» یک معنای خاصی قرار دادند، که ممکن بود حتّی پسرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم زنده باشد اما جزو این اهل بیت نباشد، ممکن بود حضرت خدیجه سلام الله علیها زنده باشند و در این عنوان اهل البیت بودند، یعنی این «اهل البیت» یک عنوان و معنا و طهارت خاص است.
حال عایشه همسر پیامبر شده است، به او گفتند تو جزو خانهی پیامبر هستی و به تو نفقه هم میدهند و مردم به تو احترام میگذارند، اما تو آل عبا نیستی.
گوشهای از معرفت امّ المؤمنین حضرت امّ سلمه سلام الله علیها
باید پهلوانی در دین باشی که مانند حضرت امّ المؤمنین امّ سلمه سلام الله علیها باشی، که هم قبول کنی جزو اهل البیت نیستی، هم همه جا بیان کنی که من جزو این اهل البیت نبودم، پیامبر به من فرمودند که من جزو اهل البیت نیستم. یعنی ایشان روشنگری هم کردند.
بروید و ببینید چرا حضرت امّ سلمه سلام الله علیها اینقدر بزرگ هستند.
روایت دارد که هر نُه روز یک مرتبه نوبت امّ المؤمنین حضرت امّ سلمه سلام الله علیها بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به خانهی او بروند، حضرت امّ سلمه سلام الله علیها آن هشت روز دیگر را به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و فرزندان ایشان خدمت میکرد، نمیگفتند من همسر پیامبر هستم، بلکه میگفتند من خادمهی شما هستم.
آنقدر حسنین علیهما السلام او را دوست داشتند که در روایت هست حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض کردند: آنقدر این بچهها امّ سلمه را دوست دارند و امّ سلمه هم اینها را دوست دارد که دل من برای حسنین تنگ میشود، آنها مدام در خانهی امّ سلمه هستند!
این موضوع برای این است که حسنین علیهما السلام هم متوجه میشدند که خانهی دیگران مانند خانهی امّ سلمه نیست، هم اینکه حضرت امّ سلمه سلام الله علیها برای اینها جان میداد.
وقتی خواست جنگ جمل شود، حضرت امّ سلمه سلام الله علیها به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نامه نوشت که آقا جان! اگر میشد و من مانع نداشتم، خودم میآمدم و جان خود را فدای شما میکردم، ولی همانطور که میدانید قرآن کریم به ما فرموده است که «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ»،[15] من مجبور هستم که در خانه باشم، چون همین در خانه ماندنِ من، علامتِ عدمِ حقانیتِ آن دیگری است که در خانه نمانده است. پسرم نور چشم من است، او را میفرستم که در خدمت شما باشد.
بعد به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کرد: گوشهای از آن عنایتی که به حسنین علیهما السلام دارید را به این پسر من هم داشته باشید.
حضرت امّ سلمه سلام الله علیها اهل محبّت است، حسود اهل محبّت نیست.
اگر حسد کنترل نشود
مادری که فرزند خود را دوست دارد، اگر متوجه شود در جایی به فرزند او مثلاً یک میوهی نوبری دادهاند و او را تحویل گرفتهاند، خوشحال میشود.
مادر باید خیلی بیچاره شود که بفهمد فرزند او را در جایی تحویل گرفتهاند، بعد این مادر اذیت شود؛ این خلافِ ارتکاز است، البته پیش میآید. اگر پدر یا مادر تربیت نشده باشند، وقتی فرزندشان ازدواج کند، ممکن است اگر محبت زن و شوهر را ببینند، نتوانند تحمّل کنند.
این حسد چیز خطرناکی است، یعنی ناگهان پدر یا مادر را زمین میزند؛ این موضوع برای دیندار و غیردیندار هم نیست.
یکی از جهاتی که حضرت حق در روایت فرموده است که کسی که حسادت دارد از من نیست و من هم از او نیستم… گفته شده است که مؤمن حسود نیست، منافق حسود است…
چرا؟ چون من عمری ظاهری مسلمین را داشتهام و لباس پیغمبر به تن داشتهام و ظاهر دینی داشتهام، اما وقتی یک فضل و لطف و عنایتی در شما یا کسی یا در یک همصنفی خود یا در یک رقیب وهمی خودم ببینم…
بعضیها این اخلاق را دارند، مثلاً برای خرید به مغازهای میروید و یک کیسه بدست دارید، فروشنده میپرسد این جنس را به چه قیمتی خریدهای؟
روزیرسان کس دیگری است! اگر بخواهد به تو روزی بدهد، میدهد! چکار داری من این جنس را از کجا و به چه قیمتی خریدهام؟
برای این است که این شخص قبول ندارد که خدا روزیرسان است، مشکل حسود هم همین است، قبول ندارد که خدا گنجِ لایزال دارد، قبول ندارد خدا غنی است، قبول ندارد خدا حکیم است.
درواقع حسود چند فحش به خدا میدهد، میگوید نه حکیم هستی، نه عادل هستی… باید به من عطا میکردی نه به این شخص!… نه غنی هستی… یعنی درواقع حسود چند وصف خدا را قبول ندارد، ولو ممکن است عمامهی پانزده متری و محاسن سی سانتی و علم زیاد و عبادت طولانی داشته باشد.
ردپای حسادت در ماجرای هجوم به حضرت زهرا سلام الله علیها
در ماجرای هجوم به خانهی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هم نتوانستند فضائل اولیه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را تحمل کنند، هم بعد هم که دیدند کار تمام شد و یک حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها که در ظاهر یک زن خانهدار است، ناگهان بین مردان برود و طرف مقابل را بیچاره کند؟
همانطور که در ماجرای غدیر عرض کردم وقتی آن منافق گیر کرد گفت: اگر اینطور است سنگی از آسمان به سر من اصابت کند…
این گزارش که میگوید بعد از اینکه خطبه فدکیه اتفاق افتاد و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بعد از آن قباله فدک را گرفت، آن بیادبِ دستشکسته غلط زیادی کرد، برای این بود که نتوانست تحمل کند، نتوانست این همه عظمت را ببیند. وگرنه راه سادهتر و بهتری برای ندادن قباله وجود داشت، اما نتوانست تحمل کند.
چطور حسد را کنترل کنیم؟
اولین راه حل کنترل حسد این است که ما این اوصاف خدا را قبول کنیم، اولین راه حل این است که ما قبول کنیم خدا غنی است. هرچه خدا به شما بدهد، اگر بخواهد میتواند به من هم بدهد، غنی بودن خدا تمام نمیشود.
دومین موضوع این است که خدا بالاتر از استحقاق من به من عطا میکند، هرچه میدهد زیاد میدهد، جای دعوا کردن با خدا وجود ندارد، خدا عادل است، خدا حکیم است، همانطور که عرض کردم خدای متعال هرچیزی که به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین داده است، درواقع جیب ما را پُر کرده است؛ اگر به ما بگویند دست زهرای اطهر سلام الله علیها در قیامت باز است، یعنی برای ما باز است، پس جای حسادت نیست.
ما برگردیم آیات قرآن کریم را در مورد حضرت حق ببینیم، بعد ببینیم آیا باور داریم یا نه، مانند اینکه او رازق است.
حساسیت نسبت به نگاه ها
یکی از مشکلات حسود این است که به جایی میرود، مثلاً ماشین و ساعت و کفش طرف را نگاه میکند، خدای متعال میفرماید: «وَلَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ»،[16] مدام چشم نینداز، زشت است! بزرگ باش!
بعضیها طوری هستند که بقیه مجبور هستند که داراییهای مادی و معنوی خود را از او مخفی کنند. البته خوب است که انسان کلاً پوشیده عمل کند، مدام تختر نداشته باشد و نمایش ندهد، اما از آنطرف هم انسان باید بزرگ شده باشد.
همانطور که یکی از علائم عفونت بدن تب است، حسادت هم علائمی دارد، یکی از آنها این است که اگر به من بگویند یک منبری در تهران پیدا شده است که وقتی حرف میزند درّ و گوهر است، یا آیه میگوید، یا روایت معتبر میگوید، مطابق موازین توضیح میدهد؛ اینجا من باید ببینم که آیا من خوشحال میشوم که یک نوکر به نوکران اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اضافه شده است، آن هم نوکرِ علمدارِ موفق؛ یا اذیت میشوم. این علامت حسادت است.
در مابقی امور هم همینطور است، بایستی مدام به خودمان دقت کنیم، وگرنه میبینیم من هم به یک داوی افتادهام که از صبح تا شب با کسی میجنگم، فکر میکنم چون از نظر سیاسی با او اختلاف نظر دارم، فکر میکنم چون از نظر فکری با او اختلاف نظر دارم، فکر میکنم چون از نظر مذهبی با او اختلاف نظر دارم… اما خوب دقت کنم، میبینم نسبت به او حسادت دارم! بعد من مواردی را بهانه کردهام که او را بزنم، وگرنه دعوا بر سر حسد است، و شاید این از مبتلابهترین بیماریها باشد.
یکی از جهاتی که امام عسکری سلام الله علیه و روحی فداه آقازادهی خود را مخفی میکردند همین موضوع بود، چون همه نمیتوانستند تحمّل کنند که کسی پسری داشته باشد که همهی عالم بیچارهی یک نظر دیدنِ او باشند.
در «پناه میبرم»های قرآن کریم، یکی از موارد این است که «وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ»،[17] چون حاسد خطرناک است.
لذا بخواهیم یا نخواهیم، این برنامههایی که شما میبینید آدمها خودشان را نشان میدهند، این مانند کسی است که در میان جنگ گرا بدهیم که کجا را بزنند.
طرف یک جفت جوراب هم بخرد نمایش میدهد! اما اگر عقل او برسد بخاطر «وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ» این کار را نمیکند.
من دوستی داشتم که ماشین گرانی داشت، با اینکه جوان بود ناگهان ماشین خود را فروخت، از او پرسیدم چرا این کار را کردی؟ گفت: دو روز بود که میدیدم این کاسبِ مغازهی کناری من، وقتی من از ماشین پیاده میشوم، طولانی این ماشین را نگاه میکند، این ماشین به چشم او آمده بود، دیدم دل او میسوزد. من بخاطر اینکه دل او نسوزد این ماشین را فروختم.
این فقط «باید مسئولان سادهزیست باشند» نیست، مسئولان باید سادهزیست باشند، اما این موضوع برای همه است، تفاوتی ندارد که در دولت مؤمنین باشیم یا در دولت کفار، ما نباید کاری کنیم که دل بقیه را بسوزاند، چون اگر آن شخص درست تربیت نشده باشد، با حسد خودش ما را میزند، پس یک جهت این است که آسیب میخوریم.
زمانی آقایی به من فرمودند که برای هر برنامهی تلویزیونی یک گوسفند قربانی کن. من عرض کردم مثلاً در سال بیش از صد برنامه دارم، اینطور باید یک دامداری تأسیس کنم! من چنین درآمدی ندارم!
ایشان فرمودند: پس آماده باش که ضربه بخوری!
نشان دادن خطرناک است.
نعمتهای خدا را ببینیم
از آنطرف هم خدا دوست ندارد وقتی فضلی به شما عطا کرده است، ممسک باشید.
طرف سود بسیار زیادی کرده است، ولی میگوید بازار خراب است! «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ»،[18] بگو الحمدلله، خدا را شکر، خیلی خوب هستیم.
من یک مؤمن ربّانی را میشناسم که در کهولت سن بسر میبرد و در ظاهر امر اینگونه است که بیشتر حافظهی خود را از دست داده است، مثلاً وقتی میخواهد نماز بخواند، اطرافیان میخوانند و او تکرار میکند. توقع دارید خیلی چیزها را فراموش کرده باشد، ولی وقتی از او میپرسید حال شما چطور است؟ میگوید: الحمدلله! از این بهتر نمیشود.
یعنی این را فراموش نکرده است که باید شکرگزار باشد!
زمانی از ایشان پرسیدم که شما در هفته، چند روز درس میخواندید؟ گفتند: زمان ما فقط روز عاشورا و شهادت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تعطیل بود، 363 روز در سال درس میخواندیم.
ایشان میفرمودند که ما در فیضیه بودیم، دو ساعت به اذان صبح بیدار میشدیم، چراغ نبود، برای مباحثه نمیتوانستیم متن را ببینیم، پول هم نداشتیم چراغ بخریم، همینطور در تاریکی بحث میکردیم، من بحث را ارائه میکردم، هممباحثهی من هم بحث را نقد و رد میکرد، یک ساعت مانده بود به اذان صبح، چراغ حیاط فیضیه را روشن میکردند، ما از روی کتاب تطبیق میکردیم که آیا درست گفتهایم یا نه!
مؤمن خودش را غرق در رحمت خدا میداند، لذا اگر سرطان بگیرد میگوید: الحمدلله بهتر از این نمیشود… البته واضح است که به دنبال شفاء میرود، اما میگوید الحمدلله بهتر از این نمیشود. تیر خورده است اما میگوید الحمدلله بهتر از این نمیشود.
راست هم میگوید، برای همین هم اذیت نمیشود.
توسّل به حضرت زهرا سلام الله علیها
چون شب ولادت است به همین یک جمله اکتفا میکنم که راوی میگوید به محضر امام صادق علیه الصلاة و السلام رفتم، صبح بود و حضرت در حال میل کردن صبحانه یا چیزی بودند، حضرت فرمودند: چه خبر؟
عرض کردم: امروز صحنهای دیدم که اذیت شدم.
حضرت فرمودند: چرا؟
راوی میگوید وقتی من خواستم عرض کنم، حضرت میخواستند لقمه را بر دهان مبارک خود بگذارند که من عرض کردم: وقتی در حال آمدن بودم، پیرزنی به زمین افتاد و گفت: «لَعَنَ اللهُ ظَالِمیِکِ یَا فَاطِمَة»…
یعنی عجیب است که وقتی این خانم به زمین افتاد، ناگهان به یاد بانوی اول و آخر عالم وجود افتاد که به زمین افتاد…
راوی میگوید: حضرت دست خود را به پیشانی مبارکشان زدند و دیگر این لقمه را میل نفرمودند و فرمودند بیا تا به مسجد برویم که برای آزادی آن زن دعا کنیم.
دعا
خدایا! شب ولادت پدر امام زمان ارواحنا فداه است، با ظهور امام زمان ارواحنا فداه ما را هم از بند گناهان و بند علقهی دنیا نجات بده.
خدایا! نجات ما، حیات ما، ایمان ما، دنیا و آخرت ما را با ظهور امام زمان ارواحنا فداه آباد بگردان.
خدایا! امشب سلام و عرض ادب ما را به محضر امام زمان ارواحنا فداه ابلاغ بفرما.
خدایا! به برکت ولادت پدرِ بزرگوار حضرت حجّت ارواحنا فداه، قلب نازنین ایشان را از ما راضی و خشنود بگردان.
صلواتی مرحمت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه شعراء، آیه 88
[5] سوره مبارکه شعراء، آیه 89
[6] سوره مبارکه صافات، آیه 83
[7] سوره مبارکه حج، آیه 78 (وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ ۚ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ ۚ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ ۚ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَفِي هَٰذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ ۚ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ ۖ فَنِعْمَ الْمَوْلَىٰ وَنِعْمَ النَّصِيرُ)
[8] سوره مبارکه بقره، آیه 34 (وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ)
[9] سوره مبارکه ص، آیه 76 (قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ ۖ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ)
[10] سوره مبارکه بقره، آیه 109 (وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ ۖ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّىٰ يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)
[11] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۱۸، صفحه ۲۰۲ (طَارِقٌ اَلْمُحَارِبِيُّ : رَأَيْتُ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي سُوَيْقَةِ ذِي اَلْمَجَازِ عَلَيْهِ حُلَّةٌ حَمْرَاءُ وَ هُوَ يَقُولُ يَا أَيُّهَا اَلنَّاسُ قُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ تُفْلِحُوا وَ أَبُو لَهَبٍ يَتْبَعُهُ وَ يَرْمِيهِ بِالْحِجَارَةِ وَ قَدْ أَدْمَى كَعْبَهُ وَ عُرْقُوبَيْهِ وَ هُوَ يَقُولُ يَا أَيُّهَا اَلنَّاسُ لاَ تُطِيعُوهُ فَإِنَّهُ كَذَّابٌ .)
[12] سوره مبارکه مائده، آیه 67 (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ۖ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ)
[13] المخلصيات، جلد 3 ، صفحه 163 (حَدَّثَنَا مُحَمَّدٌ: حَدَّثَنَا ابْنُ مَنِيعٍ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدٌ: حَدَّثَنَا يُوسُفُ، عَنْ كَثِيرِ بْنِ مُسْلِمٍ الْمُرَادِيِّ، عَنْ أَبِيهِ قَالَ: كُنَّا حَمَّالِينَ نَحْمِلُ الْفَاكِهَةَ إِلَى ابْنِ أَبِي طَالِبٍ، فَكُنَّا إِذَا أَتَيْنَاهُ بِهَا أَمَرَنَا أَنْ نَضَعَهَا، ثُمَّ أَمَرَنَا أَنْ نَبْدَأَ فَنَأْكُلَ قَبْلَ أَنْ يَأْكُلَ مِنْهَا.)
[14] عيون أخبار الرضا عليه السلام، جلد ۲، صفحه ۶۷ (وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : إِذَا مِتُّ ظَهَرَتْ لَكَ ضَغَائِنُ فِي صُدُورِ قَوْمٍ يَتَمَالَئُونَ عَلَيْكَ وَ يَمْنَعُونَكَ حَقَّكَ.)
[15] سوره مبارکه احزاب، آیه 33 (وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَىٰ ۖ وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ۚ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا)
[16] سوره مبارکه طه، آیه 131 (وَلَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ ۚ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ)
[17] سوره مبارکه فلق، آیه 5
[18] سوره مبارکه ضحی، آیه 11

