مناظره حامد کاشانی و عبدالرحیم سلیمانی اردستانی

9 آذر 1404

فاطمیه در برابر طغیان کفر؛ جلسه سوم

حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 30 آبان ماه 1404 به مناسبت ایام فاطمیه در هیئت محترم حضرت عبدالله بن الحسن علیهما السلام به ادامه‌ی سخنرانی با موضوع “فاطمیه در برابر طغیان کفر” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می‌گردد.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدمه

هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمت حضرت صدرالخلائق و خیرالمرسلین، صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص حضرت صدیقه طاهره و امیرالمؤمنین علیهما أفضل صلوات المصلین صلواتی بفرمایید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ

عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به محضر با عظمت حضرت بقیّة الله الاعظم، روحی و ارواحنا من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت کنید.

الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ

مروری بر مطالب گذشته

موضوع بحث، حقیقتِ کفر است. چرا؟ اولاً ایمان و کفر، محوری‌ترین بحثِ همه‌ی انبیاء علیهم السلام بوده است. اصلِ اصلِ اصلِ دین است.

البته ما در این‌جا بخش کوچکی از این موضوع را بحث می‌کنیم.

 

ثانیاً روحِ فاطمیه است. مسئله در فاطمیه نیز همین کفر بوده است. ثالثاً تقریباً به همه‌ی ما مربوط است. هر جایی که استکباری بروز کند، شخصی، اخلاقی، فردی، در ارتباط با دیگران، زن و بچه، شوهر، همسایه‌ها، همکاران. هر جایی که استکباری بروز کند، یعنی پافشاری بر ناحقی کند در حالی که می‌داند ناحق است، آن وادیِ کفر است.

آیات فراوانی نیز در قرآنِ کریم در این باره وجود دارد. فراوان!

یعنی بعضی وقت‌ها نگاه می‌کنم اگر بخواهم فهرست این آیات را عرض کنم، پنج جلسه طول می‌کشد. یعنی ما شاید یک بخشی از آیات را خوانده‌ایم و ده برابر آن را نخوانده‌ایم.

گفتم دیگر موضوع تبیین شده است و لازم نیست بخواهم تکرار کنم.

باید قرآن را بخوانیم و بفهمیم. چون نگرانم که بحث خوب تلقی نشود، آنچه گذشت را اشاره می‌کنم و کمی به وهابیت می‌پردازیم.

ما دو ایمان و دو کفر داریم: یکی حقیقی و یکی اعتباری. آن که موضوع بحث ماست «کفر حقیقی» است.

امّا آن‌که اعتباری است، مربوط به دنیاست. در دنیا، به میزانِ کافر دانستنِ افراد، به اشخاص «اطلاقِ تکفیری» می‌شود. اصلاً به واقعیتِ کار ندارد، به باطنِ کار ندارد، به حقیقتِ کار ندارد و برای روابط اجتماعیِ در دنیا است.

تقریباً می‌توان گفت شیعیان از نظر تکفیر نکردن، کم‌نظیرند، و خیلی افراد هم که به ما بهتان می‌زنند و می‌گویند شیعه تکفیری است، آن دومی را با اولی قاطی می‌کنند.

شیعیان می‌گویند: هر کسی که شهادتین گفت، در دنیا به او مسلمان می‌گویند.

البته تعابیر دیگری هم داریم، مثلاً ممکن است بعضی از قدمای ما اینگونه نگفته باشند، بلکه گفته باشند حکمشان با هم فرق می‌کند، یعنی حکم کسی که شهادتین بگوید با بت‌پرست فرق می‌کند. بعضی از قدمای ما طور دیگری می‌گفتند، منتها بعداً علمای ما دیدند این تعبیر ممکن است بد برداشت شود، تعبیر را عوض کردند، اما مفهوم عوض نشد.

کسی که شهادتین بگوید، در دنیا جزو مسلمانان است. یعنی چه؟ یعنی در قیامت به او پاداش می‌دهند؟ نه، در دنیا جزو مسلمانان است و از مواهب این موضوع استفاده می‌کند، امنیت دارد و… و آن گروه‌های تکفیری که می‌گوییم «گروه‌های تکفیری» هستند، این‌جا با بقیه فرق دارند؛ مثل داعش و وهابیت. اینان بسیاری از اهل قبله، یعنی شهادتین‌گویان را نیز تکفیر می‌کنند و می‌کشند. داعش و وهابیت از نظر ماهیت اصلشان هیچ فرقی نمی‌کنند. آبی و قرمز است از این جهت که دارند فوتبال بازی می‌کنند، فرقی نمی‌کند؛ وهابیت و داعش هیچ تفاوتِ اصلی در امرِ تکفیر با یکدیگر ندارند؛ منتها حزبی هستند، مثلاً یکی در سرزمینِ حجاز است و با آلِ سعود و این‌ها «وهابی» هستند، آن یکی طورِ دیگر است که به آن «داعش» می‌گویند، طورِ دیگری هست که به آن «النُصره» می‌گویند، اما روحشان یکی است، یعنی اهلِ قبله را در دنیا تکفیر می‌کنند، یعنی می­گویند این شهادتین‌گو «کافر است» و او را می‌کشند.

خاستگاهِ وهابیت، اهلِ سنت است، یعنی از دلِ اهل سنت بیرون آمده است، ولی آن‌قدر در تکفیر جلو رفته که دیگر با پشتِ سر خود هم کار ندارد و اهلِ سنت را هم تکفیر می‌کند. هم ما را تکفیر می‌کند هم آن‌ها را تکفیر می‌کند. به این معنا که از جایی شروع کرده، اما کم‌کم فاصله گرفته، به گونه‌ای که می‌توان وهابیت را جدا از اهلِ سنت دانست. یعنی این‌ها گروه دیگری هستند، بسیاری از اهلِ سنت را نیز کشته‌اند.

این‌ها غیر از آن‌که در بسیاری از امور شاید مشترک باشند، ولی گاهی انسان در یک مسئله اختلاف دارد که آن مسئله خیلی مهم است.

مثلاً دو رفیق بودیم، بیست سال از مدرسه با هم هم‌کلاس بودیم، در دانشگاه هم هم‌کلاس بودیم، عین هم هستیم فقط من یک «قتل» هم کرده‌ام. این یک مورد، تمامِ اختلاف است.

به آن کسی که «جعفرِ کذاب» می‌گویند که چوپانِ دروغگو نبود که از صبح تا شب دروغ بگوید، فقط یک دروغ گفت، ولی چون دروغ او خیلی بزرگ بود، به او «کذاب» گفتند. اگر مثلاً پانزده یا بیست دروغ می‌گفت به او کذاب نمی‌گفتند، اما چون راجع به امام دروغ گفت، به او «کذاب» گفتند.

کسی که صد دانه عدس از صد نفر دزدید، کاری غلط است، حرام است، ولی نمی‌گویند خیلی دزد است. ممکن است کسی فقط یک مرتبه دزدی کرده باشد، ولی چند هزار میلیارد! به این شخص «دزد» می‌گویند.

یعنی اینکه آیا مواردِ اختلافِ داعش و اهل سنت کم است؟ بله، بسیار کم است؛ امّا در همان موردی که اختلاف دارند، تقریباً کلِ ایمان و کفر را شامل می‌شود، حتی بین خودشان. لذا از هم فاصله می‌گیرند.

منتها همه‌ی این بحث مربوط به کجاست؟ اعتباریِ دنیاست. چرا؟ چون رکنِ ایمان و کفر در دنیا یک‌ مورد است: آن هم «انکار» است.

ما می‌بینیم طرف بت می‌پرستد، دیگر این شخص کافر است، حال به ما ربطی ندارد که آیا فهمیده یا نفهمیده، آیا حقیقت به او رسیده یا نرسیده است.

مثل کسی که می‌گویند ما به خوب یا بد بودن تو کاری نداریم، تو در فلان کشور به دنیا آمده‌ای، پاسپورت آن کشور را داری، به خوب یا بدی کار ندارد ، اعتبار کردیم که الآن این منطقه الآن جزوِ آن کشور است. می‌گوید: «پنجاه سال قبل این جا جزوِ آن یکی کشور بود»، می‌گوید: «حالا نیست، حالا مرز این‌جاست».

ممکن است روزی هم اراده کنند و ناگهان ده کشور مرزهای میان خود را به‌طور کامل بردارند. ممکن است؟ بله، ممکن است. آلمانِ شرقی و غربی مرز را برداشتند، چون اعتباری است.

یعنی ما با یکدیگر می‌نشینیم و چیزی را اعتبار می‌کنیم. عقلا برای منفعتی آن را اعتبار می‌کنند. به واقعیت کاری ندارد.

بحثِ ما در این جلسات اصلاً این نیست که کسی در این دنیا کافر است یا نیست، چه باشد چه نباشد، بحث ما نیست.

مثلاً ممکن است بسیاری از انسان‌های بسیار بسیار پلید در دنیا مسلمان تلقی بشوند، صد مورد قتل انجام داده باشند ولی هنوز می‌گویند مسلمان است، چون شهادتین گفته است. اما آیا این یعنی در قیامت پاداش اسلام می‌بیند؟ خیر.

حضرت ابراهیم علیه الصلاة و السلام در پایانِ کار خود، پس از آن همه داستان‌ها، دعا می‌کند: «رَبَّنا وَ اجعَلنا مُسلِمَین لَک»،[4] منظورشان این نبود که مرا در این‌جا مسلمان حساب کن، یعنی می‌خواهد مسلمانِ حقیقی و کامل باشد. این موضوع مربوط به قیامت است.

اصطلاحاً اسلام و کفرِ دنیا تشکیکی نیست، قیامت تشکیکی است. یعنی چه؟ یعنی در دنیا شدت و ضعف ندارد اما در قیامت شدت و ضعف دارد. یعنی شما در دنیا یا مسلمان هستید یا کافر؛ دیگر از نظر روابط اجتماعی تفاوتی ندارد که خیلی مسلمان باشید یا سست‌مسلمان، در هر صورت مسلمانید. حقوقِ مشترکتان یکی است.

مثلاً اگر مسلمان باشید، نباید خونتان ریخته شود. اگر نماز شب هم بخوانید نباید خونتان ریخته شود، اگر نعوذ بالله تارکِ نماز باشید هم نباید خونتان را بریزند، چون مسلمانید. شدت و ضعف دینداری در دنیا از نظر روابط اجتماعیِ اولیه تفاوتی ندارد.

اما در قیامت تفاوت دارد، هر اندازه ایمان داشته‌اید، به همان میزان اجر می‌برید. هر اندازه پایِ حقیقت ایستاده‌اید، پاداش می‌گیرید. قیامت، شدت و ضعف و رده‌بندی دارد.

بعد عرض کردیم این مسئله آن‌قدر مهم است که اصلاً، حیاتِ مادیِ ما را رها کن؛ که ما یک مرگ و زندگی داریم؛ ما یک حیاتِ حقیقی داریم، بیناییِ حقیقی داریم که آن با ایمان و عدمِ کفر است.

لذا مؤمن را «حیّ» می‌گوید، کافری که با علم انکار کرده است را «میِت» می‌نامد. مؤمن را «بصیر» می‌گوید، یعنی او می‌بیند؛ اما کافری که حقیقتاً با علم انکار کرده را «اعمی» می‌نامد. 12

«وَمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى»[5] یعنی «مَن کانَ فی هذِهِ الدنیا اَعمی» در دنیا کور است. جلسه قبل هم این را خواندم؛ دنیا را برای توضیح گفتم. «مَن کانَ فی هذِهِ اَعمی»، معنای این «هذه» چیست؟

«وَمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى» یعنی کسی که در این دنیا اعمی است، «فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى» منظور نابینای عزیزی که چشم او نمی‌بیند نیست، چون جرمی نشده است؛ «وَمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى» کسی که در این دنیا می‌بیند، خود دیدن گونه‌ای از «علم» است، بعد می‌گوید: نیست؛ یعنی خود را به ندیدن زده است. «فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى» در آخرت هم نابینا است. وقتی اینجا «میّت» است یعنی حقیقت را فهمیده و پس از فهم انکار کرده است. آن طرف هم میّت است.

لذا از این تعابیر فراوان داریم. بعضی از آن‌ها را خواندیم.

مثلاً آن آیه که می‌فرماید «أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا»،[6] می‌فرماید مرده بود و او را زنده‌ کردیم؛ یعنی چه؟ یعنی در دنیا مرده بود، بعد او را زنده‌ کردید؟ یعنی چه؟ مرده بود یعنی کافر بود؛ یعنی حقی را که فهمیده بود، انکار می‌کرد. بعد که دیگر آن حقی را که می‌فهمید را انکار نکرد، زنده شد.

نگاه کنید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ»[7] آیا با مردگان سخن می‌گویید؟ خیر. وقتی خدا و رسول را استجابت کنی و به آنچه می‌دانی عمل کنی، زنده می‌شوی؛ حقیقتاً زنده می‌شوی.

ما اینجا خیلی چیزها را درک نمی‌کنیم، مثل این‌که می‌گوید: آقا، کسی که اموالِ بچه‌ی یتیم را بخورد، الآن در شکم او آتش است.

این همه آدم می‌گویند: «ما اموال بچه یتیم می‌خوریم، انجام داده‌ایم، ولی حس نمی‌کنیم». چون حس نداری! چون مرده‌ای! البته واضح است که این نفس کشیدن تو را نمی‌گویم، بلکه خدای متعال تو را رسماً مرده حساب می‌کند. حقی را که می‌دانی حق است انکار می‌کنی، لذا حس نداری.

یکی از جاهایی که وهابیتِ بدبخت نفهم آدم کشتند، همین‌جا بود، بخاطرِ نفهمیدنِ همین آیات بود! می‌گفتند هر کس برود و سر قبرِ کسی بایستد و صدایش کند، بگوید «فلانی»! این شخص مُنکرِ آیه است! چون خدا به پیامبر صلوات الله علیه و آله می‌فرماید: «إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوتى»،[8] تو نمی‌توانی کاری کنی که مردگان بشنوند.

چون شما این ایه را قبول ندارید گفتید فلانی…

«إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوتى» یعنی «إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْكُفّار»؛ چون می‌شنود اما می‌گوید نشنیدم، می‌بیند اما می‌گوید ندیدم.

تلاش صدیقه‌ی طاهره و امیرالمؤمنین علیهما السلام برای نجات امت از کفر حقیقی

صدیقه‌ی طاهره سلام الله علیها و امیرالمؤمنین علیه السلام مدام تلاش می‌کردند مردم را از این کفرِ حقیقی نجات دهند، چون می‌خواستند آن‌ها را زنده کنند.

خطبه‌ی فدکیه… اینکه خودِ خطبه و نحوه‌ی آن موضوعِ یک یا چند جلسه است.

حضرت زهرا سلام الله علیها رفتند تا با آنان بر سر این موضوع بحث کردند که فدک را غصب کردید، هبه بودن آن را انکار کردید، هبه بودنش را قبول نکردید، حال اگر الآن می‌گویید پیامبر صلوات الله علیه و آله آن را به من نداده‌اند، پس ارثِ من است.

خطبه این‌جاست، حضرت آیات کفر را تلاوت می‌کنند؛ یعنی آیا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تکفیری هستند؟!

«تکفیری» کسی است که در این بحثِ اعتباریِ دنیا به دیگران نسبت می‌دهد؛ می‌گوید شخص این کافر است، آن شخص مؤمن است. اما آن‌که مربوط به قیامت است، ما نسبت نمی‌دهیم. بلکه می‌گوید: «ببین، در قیامت کافر حساب می‌شوی و بدبخت می‌شوی».

مثل این است که من بگویم: «آقا، تو الآن این‌گونه رفتار می‌کنی، این کارها را انجام می‌دهی، به این بیماری مبتلا می‌شوی، بعد از آن بیماری، عوارض چنین و چنان دارد». بعد آن شخص بگوید: تو خجالت نمی‌کشی؟ نامرد! سنگ‌دل! می‌خواهی من این‌گونه شوم؟ می‌گویم: من با تو این کار را نمی‌کنم، ولی تو اگر آن بیماری را بگیری، چنین می‌شوی.

من یک خاطره دارم، خیلی جالب است.

یک دانش‌آموز داشتیم در مقطع پیش‌دانشگاهی بود که درس نمی‌خواند. او را صدا کردم، گفتم ببین، حداقل دو تا درسِ داری که نهایی است، یعنی دیگر دستِ مدرسه نیست. نمره‌ی آن را مدرسه نمی‌دهد. سؤال آن را کسِ دیگری می‌دهد، تصحیح آن نیز بدست شخص دیگری می‌کند، این‌طور که تو درس می‌خوانی یک می‌شوی.

این شخص امتحان داد و یک شد! پدر او آمد و گفت که تو از اول می‌خواستی یک بشود!

گفتم: آقا، من هیچ کاره‌ام. من فقط پیش‌بینی کردم که اگر این مسیر را ادامه دهی، یک می‌شوی. مسیر خودت را تغییر بده.

گفت: تو چرا گفتی یک می‌شود؟ چه کار کردی؟ به چه کسی گفتی که یک بشود؟

کار من این است، او را می‌شناختم! گفت می‌روم شکایت می‌کنم. گفتم: برو شکایت کن! من فقط «تحذیر» کردم، گفتم پایان این مسیری که ادامه می‌دهی این است.

آن‌هایی که می‌گویند چرا تکفیری هستید، آن موردِ اولی است؛ آن‌که من به ایشان نسبت بدهم؛ به ایشان مؤمن بگویم یا به دیگری کافر بگویم. می‌گویند: خجالت بکش! به مسلمان کافر گفتی!

ما عرض کردیم ما به هر کسی که شهادتین بگوید، چنین نسبتی نمی‌دهیم، اما هر کسی که شهادتین نگوید، به او  کافر می‌گوییم.

البته تفصیلات جزئی دارد که در جلسات قبل هم گفته‌ام، وقت نیست که بخواهم تفصیلِ آن جزئیات را بگویم.   مثلاً کاری کند که معلوم شود این دو را قبول ندارد. مثلاً نگوید پیامبرصلوات الله علیه و آله، پیغمبر نیست، اما بگوید معاذالله او خیلی دروغگو است.

خب! پیامبری که دروغگو باشد، پیامبر نیست. یعنی اگر شما بگویید پیامبر دروغگو است، می‌گویند: شهادتین شما باطل است. یعنی یا شهادتین را نگو یا چیزی بگویی که این شهادتین را باطل کند.

من می‌توانم این را نسبت بدهم، می‌گویم: «اگر شهادتین بگویید جزو اهل ایمان هستید؛ شهادتین نگویی جزو کفاری». اما اگر اضافه بر این بگویم؛ مثلاً سیلی به گوش من زده بگویم «کافر»، می‌گویند: تکفیری هستی.

درست است. چون در دنیا اگر سیلی بزنند نباید به او کافر بگویید. سیلی زدن ظلم است نه کفر. نمی­توانی به دزد کافر بگویی؛ ظلم کرده است، نمی‌توانی به غیبت‌کننده در دنیا کافر بگویی، نمی‌توانی به غارتگرِ بیت‌المال  کافر بگویی؛ هرکدام جرمِ خود را دارد.

مظفرالدین‌شاه به میرزای قمی نوشته بود که «من به غسل نیاز پیدا می‌کنم. شما تمام تصرفِ ما را در اموال باطل می‌دانید. من اگر بخواهم از آبِ قصر غسل کنم، باطل است. پس من چگونه باید غسل کنم؟»؛ یعنی غاصب می‌خواست نماز بخواند و غسل واجب داشت، اما می‌گفت که می‌خواهد نماز بخواند!

گاهی طرف شهادتین گفته و جزو مسلمانانِ دنیا است، ولی مثلاً غاصب است. این‌جا می‌توانید به من بگویید که چرا اضافه بر سازمان نسبتِ کفر می‌دهی؟!

اما قیامت اصلاً دستِ من نیست. قیامت یعنی «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ المُتَّقینَ»؛[9] عزیز! اگر در قیامت به کسی بگویند کافر هستی، هیچ چیزی از او قبول نمی‌کنند!

یعنی این‌جا حساب را می‌ریزی، می‌روی آن‌طرف، می‌بینی صفراست. نیامده، در حساب ننشسته است. چون کسی که کفر دارد «حبط عمل» دارد. یعنی می‌گویید: «من مقدار زیادی واریزی داشتم»! می‌گوید: حساب شما صفر نشان می‌دهد، ننشسته است! نیست!

مثلاً می­گویند در انبار تو موش بوده است. آن تعبیر در شعر می‌گویند: هر چه کار می‌کرد، در انبار خبری نبود؛ چون موش در انبار همه را می‌برد. کاری به «بود» نداریم، الآن نیست!

این «کفرِ قیامت» فحش به کسی نیست؛ بلکه می­گوید حواس خودت را جمع کن. مثل همان بیماری است.

لذا اگر من راجع به کفر حرف می‌زنم، توهین به مذاهب نیست! اصلاً این‌جا بحثِ ما در موردِ قیامت است، توهین به مذاهب نیست؛ چون در قیامت هم شیعه می‌تواند کافر محسوب شود و هم سنی، و هر کسی که انکارِ عالمانه کند کفر ورزیده است، حال می‌خواهد در دنیا به او شیعه یا سنی یا هر چیزی بگویند. این توهین به کسی نیست.

چرا این‌قدر این‌ها را تکرار می‌کنم؟ چون ما گروهی قوم نافهم داریم که در نهایت هم دوباره همین حرف‌ها را می‌زنند، پروژه می‌گیرند که این حرف‌ها را بزنند!

حال به سراغ حضرت زهرا سلام الله علیها برویم.

با این‌که گفتیم کلِ خطبه‌ حضرت درباره‌ی کفر است، اما نمی‌گویم حضرت زهرا سلام الله علیها «تکفیری» است، چون به دنیا کاری ندارد، به آخرت کار دارد.

وقتی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها شروع کرد به خطبه خواندن…

به محضر مبارک شما عرض می‌کنم که تا توانست آیاتِ کفر را خواند، من برخی از آن‌ها را می‌خوانم: «إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ»،[10] اگر شما و همه‌ی اهلِ زمین هم کفر بورزید، برای خداوند هیچ چیزی نمی‌شود، به هیچ جای او برنمی‌خورد. خدای متعال غنیِ حمید است و به کسی نیازی ندارد.

«إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ»، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به اهل مدینه فرمود: پدرم این همه حقایق را به شما گفت، «فَأَنّی حِرْتُمْ بَعْدَ الْبَیَانِ؟»

«حِرتُم» از «حیرت» است، یعنی حیرت‌زده شدی، کاری نمی‌کنی.

مثلاً به کسی می­گویند چرا اقدام نمی‌کنی؟! می‌گوید نمی‌دانم باید چه کنم.

بعد از این همه توضیحِ پدرم، چرا کاری نمی‌کنی؟ چگونه می‌شود انسان حیرت‌زده شود؟

حضرت فرمود: هر کس بوده و غدیر را شنیده است، برخیزد و بگوید. دوازده نفر، هفده نفر در نقل‌های مختلف است، برخاستند و گفتند.

سپس حضرت نگاه کرد و فرمود: «انس بن مالک» هم بگوید، تو هم بودی، مگر نبودی؟ پس چرا نگفتی؟

گفت: من پیر شده‌ام، یادم رفته است.

سن او از حضرت کمتر بود!

فرمود: اگر تو یادت نرفته است، یعنی می‌دانی و بودی. ماجرای غدیر را بودی…  حضرت که به کوفه آمده بود…

درنگی در موضوع تواتر حدیث غدیر

غدیر، دو تواتر دارد. تواتر یعنی نقلی که آن‌قدر زیاد است که در آن شک نمی‌شود.

مثلاً اگر بگویید چند ماه قبل در ایران جنگِ دوازده روزه با اسرائیل رخ داد، کسی نمی­گوید: نه! سند بیاور!

لذا از من به شما یادگاری، اگر خواستید در هیئتی بنویسید: «مَن كُنتُ مولاه فَهذا علیٌّ مولاه»، زیرِ آن آدرسِ یک کتاب ننویسید، این کار فحش است!

مثل آن است که بگویید: «جنگِ دوازده روزه با اسرائیل بود»؛ سند آن: روزنامه‌ی جام جم صفحه‌ی یازده!

آدرس دادن، مربوط به چیزی است که به آدرس نیاز دارد.

می‌گویید کعبه در مکّه است؛ اگر این را بگویید «کتابِ جوامع الحِکم»، آدرس داده‌اید!

گاهی گمان می‌کنند باید مستند سخن گفت، اما بعضی جاها شما خراب می‌کنید، اگر مستند حرف می‌زنید در جایی که نباید سخن مستند گفت. در آن‌جا نباید سند بدهی، چون در اینصورت انگار فقط یک سند دارد.

همانند آن است که بگویی: «لندن پایتخت انگلیس است». مقام معظم رهبری… اینکه سند نیست! چون هست!

حدیث غدیر و حدیث منزلت اینها که واضح هستند و متواتر، در این موارد نباید نام کتاب بنویسید.

حدیث غدیر دو مرتبه این‌گونه است. به قدری روشن است که جناب سید مرتضی می‌فرماید: حدیث غدیر مانند وقایع و مکان‌های واضح است.

مثل اینکه مکه و مدینه در حجاز است، تهران در ایران است، لندن در انگلیس است، بندرِ فلان کنارِ دریاست.   این­ها سند نمی‌خواهد.

بعد می­گوید: با این حال این قدر هم سند دارد، به گونه‌ای شمارِ اسناد زیاد است که باز هم «عِلْم آور» است، ولی دو گونه تواتر دارد.

عالمِ دقیق سخن می‌گوید.

غدیر دو تواتر دارد؛ یعنی دو سری سندِ گسترده دارد. یکی از آن‌ها مربوط به روزِ غدیر است، هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دستِ امیرالمؤمنین علیه السلام را بلند کرد و مسلمین دیدند و نقل کردند.

همین موضوعی است که ما درباره‌ی آن بحث می‌کنیم.

علامه امینی می‌فرماید صد و ده نفر از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده‌اند.

سید ابن طاوس رضوان الله تعالی علیه از قولِ «سَجزی» می‌فرماید: صد و بیست نفر از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده‌اند.

اینجا صد و بیست نفر گفته‌اند این سخن را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده‌اند. به این «تواتر» می‌گویند. یعنی دیگر شائبه‌ی تبانی ندارد.

تواتر یعنی شما نمی‌گویید شائبه دارد، تواطؤ بر کذب ندارد، شائبه‌ی توطئه یا تمهید فریب در آن نیست.

حدیث غدیر یک‌ مرتبه از خودِ پیامبر صلی الله علیه و آله تواتر دارد و یک مرتبه ‌هم از امیرالمؤمنین علیه السلام تواتر دارد.

یعنی یک بار خودِ امیرالمؤمنین علیه السلام پس از جنگِ جمل به کوفه آمد، در منطقه‌ای که نظامیان را گرد می‌آورد  که به آن «رَحبه» می‌گویند، بعضی­ها هم «رُحبه» ثبت کرده­اند… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سربازان را جمع کرد و فرمود: چه کسانی در غدیر حضور داشتند؟ دوازده نفر تا هفده نفر بلند شدند و گفتند: ما بودیم. فرمود: تو چه شنیدی؟ تو چه شنیدی؟ تو چه شنیدی؟ و ایشان از همه‌ی آن‌ها را پرسید.

برخی صحابه‌ی زمانِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از دنیا رفته بودند و کمتر شده بودند؛ زیرا زمانِ امیرالمؤمنین علیه السلام …

فرض کنید همان گونه که زمانی اشخاص زیادی شاگرد علامه طباطبایی رضوان الله علیه بودند و اکنون بسیاری از شاگردانشان نیستند، معلوم نیست پنجاه سال بعد دیگر باشند. زمان که می‌گذرد، شاگردان هم کمتر می‌شوند.

این‌ها شاگردانِ خودِ پیامبر بودند که نقل کردند.

پس غدیر دو تواتر دارد: یک مرتبه از خودِ پیامبر نقل شده، و یک مرتبه نیز از امیرالمؤمنین علیه السلام تواتر داریم.

آن کسانی که روایت کرده‌اند که این دوازده نفر برخاستند، آنقدر زیاد هستند… چرا؟ زیرا جمعیتِ سربازان حضرت ایستاده بودند، همه­ی آن­ها نقل کرده اند.

مانند اینکه اگر در اینجا کسی سخنی بگوید، ممکن است صدها نفر آن را نقل کنند.

غدیر دو تواتر دارد.

اما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به انس فرمود: ای انس! تو چرا برنخاستی؟

این «وَمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى» است!

گفت: من بودم، ولی در یاد ندارم؛ پیر شده‌ام…

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: اگر دروغ می‌گویی، خداوند تو را به بلایی گرفتار کند که صورتت را بپوشانی.

انس به بیماریِ پوستی مبتلا شد، و از خجالت به هر کجا که می‌رفت، صورتِ خود را می‌پوشاند!

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دو یا سه نفر را نفرین فرمودند، اما مشکلِ انس چه بود؟ چرا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بقیه را نفرین نکردند؟ مشکلِ انس چه بود؟ کفر!

کاری به  کفرِ دنیایی نداریم؛ او انکار با علم کرد.

خلیفه‌ای که عالمانه انکار می‌کرد

عربها با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای سفرِ حج می‌رفتند. این‌ها عرب بودند. می‌گفتند یا رسول الله آب به سختی پیدا می‌شود. فرمودند: اگر نمی‌توانید غسل کنید، تیمم کنید.

گاهی نیاز به غسل داشتند، اما آب در بیابان و سفر و جنگ کم پیدا می‌شد، عرض کردند: آقا، نماز چه کنیم؟

حضرت فرمود: تیمم کنید.

آیه‌ای که وضو را به مردم آموخت، همان آیه‌ای است که برای غسل تیمم را نیز بیان نمود؛ زیرا در آیه‌ی وضو، تیمم هم هست.

می‌فرماید: وضو بگیرید، و آن زمان‌ها آبِ لوله‌کشی که نبود، آب همواره یافت نمی‌شد. می‌پرسیدند: چه کنیم؟

اگر آب نبود، چه کار کنیم؟ فرمود: خاک که همه جا هست.

با آب تطهیر کنید، اگر نه، آمده است: «جُعِلَتْ لَهُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً»،[11] همان آیه هم فرمود اگر می‌خواستند غسل کنند، آب پیدا نکردید، تیمم کنید.

یا رسول الله، ببخشید، من حالتی پیدا کرده‌ام، چه کنم؟ باید غسل بکنم، اما آب نیست. فرمود: تیمم کن.

زمان گذشت، تا زمان قاتلِ حضرت زهرا سلام الله علیها شد. حدود پنج سال بعد، شخصی نزد خلیفه آمد و گفت: «إنّی أَجنَبتُ»، حالا چه کنم؟ گفت: «فلم أجد ماءً»، یعنی آب نیافتم. خلیفه گفت: شما تا اطلاعِ ثانوی نماز نخوان!

عمار می‌گوید: آیا اجازه می‌دهی ما حرفی بزنیم؟

چرا عمار چنین گفت؟ چون خلیفه بسیار خشن بود.

این را بدانید که ترسو خیلی خشن است. افراد بزن بهادر یک چاقوی کوچک دارند، البته نباید کسی دعوا کند،  اما او که اهلش است، می‌داند چگونه بزند؛ ترسو آنقدر می‌زند تا فرد بلند نشود. چون در حالت عادی توان ندارد، حال اگر ناگهان کسی را، به تعبیر ادبیاتشان مفت‌بری کنند و ده نفری بر سر او هجوم ببرند، آن‌قدر می‌زنند تا خیالشان راحت شود که طرف دیگر بلند نمی‌شود.

خشونت از آنِ ترسو است.

معاویه، امیرالمؤمنین علیه السلام را نیز ستایش کرده و در عین حال اعتراف کرده است که «کَانَت ضَربَاتُهُ وَترَا»، علی فقط یک ضربه می­زد، چون نیازی به بیش از یکی نبود، یک ضربه می‌زد و تمام.

مُثله کردن کار هندِ جگرخوار است، مربوط به معاویه است که مادر او هند بود. او غارت می‌کرد و مُثله می‌کرد و می‌گفت کاری کنید که وحشی‌گری شما چنان باشد که وقتی نامتان می­پیچد همه بگریزند؛ این کارِ ترسو است.

هرچه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در صفین به معاویه گفت: «بیا با هم بجنگیم»، معاویه نرفت؛ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: مگر نمی‌گویی جهاد در راهِ خدا است؟ بیا تا یک جهاد در راه خدا با یکدیگر داشته باشیم!

وحشی‌گری از آنِ ترسو است، نه از آنِ شجاع. شجاع کاری می‌کند که کارش پیش برود و همان مقدار هم برای او کفایت می‌کند.

این خلیفه آنقدر خشونت داشت که ابن عباس می‌گوید: من می‌خواستم سؤالی بپرسم، اما یک سال جرأت نمی‌کردم! در نهایت وقتی خواستم بپرسم، حضرت می‌خواستند به سرویس بهداشتی برود به دنبال او راه افتادم و گفتم: من سؤالی دارم. یک سال است که می­خواهم بپرسم!

اینجا آمد و گفت: من جنب شده­ام و آب هم نیست.

خلیفه گفت: شما فعلاً نماز نخوان.

عمار گفت: آقا ببخشید، آیا اجازه می‌دهید من سخنی بگویم؟

گفت: در یاد داری که با پیامبرصلوات الله علیه و آله به جنگی رفته بودیم و هر جنب شدیم؟ من تیمم کردم اما زیاد از خاک استفاده کردم، اما تو نماز نخواندی.

پیامبر صلی الله علیه و آله به من فرمود: لازم نیست اینقدر خاکمالی کنی، وجه و کفّین کافی است.

آیا در یاد داری؟ گفت: بله!

این انکار مع العلم است! این در واقع همان کفرِ پوست‌کنده است، همان کفرِ لخم است، همان کفرِ بی‌چربی است! به این می‌گویند کفرِ روشن.

دلیل بیان نکردن ادله‌ی امامت در خطبه‌ی فدکیه

این است که صدیقه‌ی طاهره سلام الله علیها آمده‌اند و برای این‌ها استدلال نکردند که ادله‌ی خلافتِ علی علیه السلام را فهرست کنند… بلکه فرمودند: آیا این علی برای شما زحمت نکشیده است؟

یعنی آیا فراموش کرده­اید که در کدام جنگ‌ها جانِ شما به خطر افتاد و پیامبر صلوات الله علیه و آله علی علیه السلام را سپرِ شما کرد؟

عبارتی بسیار زیباست.

می‌خواهد این را بفرماید که «كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ»،[12] اما در میانه‌ی سخن، جمله‌ای آورده‌اند: هر گاه آتشِ جنگ و فتنه داغ می‌شد، خدا آن آتش را فرو می‌نشاند. خداوند چگونه آتش را خاموش می‌نمود؟

همانطور که می­دانید در آیات قرآن کریم داریم که «كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ»،[13] خدا مؤمنین را در جنگ‌ها کفایت می‌کند؛ یعنی چگونه کفایت می‌کند ما چه می‌بینیم؟

ابن مسعود گفت: ما در جنگِ احزاب دیدیم که «کَفَی اللهُ المُؤمِنِینَ القِتَالَ بِعَلِی بنِ أبِیطَالِب»! چون نمی‌شد عَمرو را کاری کرد اما علی علیه السلام او را زمین زد، و ما فهمیدیم که خداوند در جنگ ما را با این کفایت می‌کند.

یا مثلاً «وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا»[14] وقتی بخواهند مؤمنان را به بهشت می‌برند، کنارِ حوضِ کوثر سیراب می‌کنند تا بخورند و پاک شوند. این آب گاهی برای وضو است تا ظاهر پاک شود، و گاهی نوشیدنی است تا باطن پاک شود. آن برای پاکیِ باطن است؛ همان شرابِ طَهور.

سپس به ما گفته‌اند «وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا»، سپس امام حسن علیه السلام فرمود: «بِیَدِ عَلِیّ بن أبیطَالِب»! ساقیِ کوثر اوست؛ خدا سیراب می‌کند، ولی علی سلام الله علیه آب می‌دهد.

اینجا حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: «کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً» هرگاه آتشِ جنگ شعله‌ور می‌شد، پدرِ من «قَذَفَ اَخاهُ عَلِیاً فى لَهَواتِها» بعد از چند عبارت فرمودند: «أَطْفَأَهَا اللهُ» علی علیه السلام در میانه‌ی میدان می‌رفت و آتشِ جنگ خاموش می‌شد؛ این مسلّم است که خدای متعال آن آتش را خاموش می‌کرد…

خدا به پیامبر خود می‌فرماید: «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ»،[15] تو به خودت نگیر!

بارها از من شنیده‌اید که وقتی حضرت خاطرات خود را تعریف می‌کردند می‌فرمود: «لمّا قَتَلَهُ الله بِیَدَی» یعنی هنگامی که خدا خواست عمرو بن عبدود را بکشد، او را بدست من کشت.

این مرام اوست. وقتی درِ قلعه را کند و همه حیرت‌زده بودند، بلافاصله خواست بگوید اشتباه نکنید، «وَاللهِ مَا قَلَعةُ بَابَ خَیبَر بِقُوَّةٍ جَسُدَانِیَّه»، من درِ خیبر را با قوّت جسم خود از جای خود نَکَندم؛ خدا بود که عطا کرد. این از آقاییِ او است. بلافاصله فرمود: اگر به من نگاه می‌کنی، با من خدا را نگاه می‌کنی، درست است؛ در غیر این صورت اشتباه نکن.

این فضیلتِ امیرالمؤمنین علیه السلام هست اما غیرت ایشان به توحید اجازه نمی‌دهد که شما اشتباه او را ببینید. می‌فرماید: خدا خواست!

حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: «کُلَما اَوْقَدُوا ناراً» پدرم «قَذَفَ اَخاهُ عَلِیاً فى لَهَواتِها» علی را به میدان می‌فرستاد، «فاَطْفَأَهَا اللّهُ». هرگاه آتشِ جنگ داغ می‌شد، پدرم برادرش علی را به قلبِ میدان می‌فرستاد.   آیا فراموش کرده­اید؟ یعنی در حقیقت فراموش نکرده­اید.

شما این خطبه را نگاه کنید، به جای اینکه در آن استدلال بیاورید…

اگر ما امروز بخواهیم برای کسی دلیل امامتِ امیرالمؤمنین علیه السلام بیاوریم، این بندگانِ خدا که آن زمان اصلاً نبودند، من که دیدم بعضی از آنان اصلاً هیچ چیزی نمی­دانند.

مثلاً داستانی بود، نام آن حدیثِ منزلت بود، و در آن جمله‌ای آمده بود، معنایش هم این بود، اما آنان اصلاً نمی‌دانند؛ ولی آنان که می‌دانستند، چه کردند؟ دقیقاً همان کاری را کردند که امیرالمؤمنین علیه السلام با انس بن مالک کرد.

در یاد دارید؟ جان به گلوهایتان رسیده بود، «هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا»،[16] همه ترسیده بودید، در یاد دارید چه کسی بود که فرق او شکافت ولی شما را نجات داد؟

چون آنجا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اول جانباز شد و شمشیر به سر مبارک حضرت اصابت کرد…

برای همین تعابیرِ صدیقه‌ی طاهره سلام الله علیها همه در سمت این فضاست که چرا چیزی را که می‌دانید، انکار می‌کنید؟ «فَأَنّی حِرْتُمْ بَعْدَ الْبَیَانِ؟»

مثال «فَأَنّی حِرْتُمْ بَعْدَ الْبَیَانِ؟» را برای مسئله‌ی جنُب شدن و نماز خواندن عرض کردم؛ می‌گوید: «تا نمی‌دانستی، نمی‌دانستی؛ دیدی آب نیست و نمی‌توانی غسل کنی، نماز نخواندی، اوایل نمی‌دانستی»، ولی بعد که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود، «فَأَنّی حِرْتُمْ بَعْدَ الْبَیَانِ»! چرا وقتی فرموید گوش نکردی؟ پس موضوع کفر است!

فرمود: در یاد دارید که علی «مُجْتَهِداً فِی أَمْرِ اللهِ» هرجا که فکر کنید، ببینید چه کسی برای شما زحمت کشید؟ علی علیه السلام زحمت شما را کشیده است. «سَیِّداً فِی أَوْلِیَاءِ اللهِ» آقایی کرده، برایتان مایه گذاشته، شما را نجات داده است، «قَرِیباً مِنْ رَسُولِ اللهِ»

درواقع حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در مورد ادله امامت بحث نمی­کنند.

روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها

من ظهر یک روضه‌ای خواندم که یکی از عزیزان درخواست کرد که مجدداً همان روضه خوانده شود.

دیدم بالای سرم نوشته است، گفتم شاید روزی باشد. من معمولاً روضه را انتخاب نمی‌کنم که چه بخوانم، یا در همه مجالس به یک عمدی یک روضه می‌خوانم، یا هر چه که حال اقتضا کند می‌خوانم؛ اما اینجا چون بالای سرم نوشته شده و انگار امیرالمؤمنین علیه السلام در این فاطمیه به من و شما می­فرمایند که فرصت را غنیمت بشمارید که چیزی از ایام فاطمیه باقی نمانده است. این‌گونه عرض کنم…

بدن مبارک حضرت فاطمه سلام الله علیها آب شده بود، آن‌قدر که وقتی عباس عموی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خواست به عیادت بیایند، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «وضع ایشان وخیم است، دوست ندارم کسی فاطمه سلام الله علیها را در این حال ببیند».

چه اتفاقی رخ داده بود؟ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند «هَذِهِ وَ اللَّهِ مُصِيبَةٌ لَا عَزَاءَ عَنْهَا»[17] این جگری که از من آتش زدند هیچ‌گونه تسلّی نخواهد یافت و هیچ چیز جای آن را نمی‌گیرد.

یکی از جان‌سوزترین قسمت‌ها این است که وقتی خبر شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها رسید، امام حسین علیه السلام به امام حسن علیه السلام عرض کردند «یا أخاه، آجَرَکَ الله فی الامُّ»… حال اینکه چرا امام حسین علیه السلام به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه تسلیت گفت… برادر! خدا به تو صبر بدهد… تسلیت می­گویم…

وضع حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها رو به وخامت رفته بود، مردم مدینه هم از این موضوع خبر داشتند و به عیادت نمی‌آمدند، تا اینکه روزی این خبر منتشر شد که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها شهید شده است. دوباره پس از روزِ هجوم، برای مرتبه­ی دوم، درب منزل امیرالمؤمنین علیه السلام شلوغ شد…

اعلام کردند که تشییع عقب افتاده است. این مردم رفتند!

عزیزان من، نمی‌دانم تا چه وقت زنده‌ام؛ خداوند به شما عمر طولانی با عزت عطا کند؛ ان شاء الله خداوند روزی کند که ما در حیات و زندگی خود، گامی از حضرت زهرا سلام الله علیها برداریم، او به ما نیازی ندارد، اما ایشان بسیار باوفاست…

وقتی به در خانه‌شان حمله کردند، سلمان و ابوذر و مقداد نتوانستند کاری انجام دهند، اما دلشان با امیرالمؤمنین علیه السلام بود؛ دلشان سوخت بر امیرالمؤمنین علیه السلام سوخت و جگرشان آتش گرفت. اما نتوانستند کاری بکنند!

این که می‌گویم ما کاری بکنیم؛ فکر نکنید نعوذبالله حضرت زهرا سلام الله علیها گیر ماست تا کاری بکنیم، بلکه ما یک قدم برداریم، یک باقیات و صالحاتی، یک آب‌باریکه‌ای، یک شمعی، هر کس هر کاری می‌تواند…

سلمان، ابوذر، مقداد و عمار و این‌ها نتوانستند کاری انجام دهند، اما دلشان با امیرالمؤمنین علیه السلام بود و این کم‌کاری نکردند…

صدیقه طاهره سلام الله علیها نیازی ندارد که کسی به او نماز بخواند، حضرت زهرا سلام الله علیها نیازی نداشت، اگر هم نیازی بود امیرالمؤمنین علیه السلام به ایشان نماز خواند! این لطف و مادری ایشان بود که شاید حسنین علیهما السلام یا شاید کس دیگری درب منزل سلمان و ابوذر و مقداد را زدند و گفتند: «مادر ما اجازه داده است شما هم بیایید و نماز بخوانید»… ما یادمان نمی‌رود شما پای علی علیه السلام ایستادید…

حضرت خواستند این‌ها بهره‌مند شوند؛ چند نفری به حضرت زهرا سلام الله علیها نماز خواندند. الحمدلله، انسان‌ها… هر وقت انسان جایی تشییع می‌رود، چه غریب و چه پرجمعیت، بیشتر از 6 یا 7 نفر بر متوفی نماز می‌خوانند… البته واضح است که امیرالمؤمنین علیه السلام از جهت کیفی با کسی قابل قیاس نیست، اما این غربت انسان را اذیت می‌کند. این‌ها آمدند نماز خواندند. برداشت من این است که رفتند؛ یعنی اجازه تجهیز قبل از نماز و نه دفن را نداشتند. فعلاً بر اساس آنچه دیدم این‌گونه فکر می‌کنم.

امیرالمؤمنین علیه السلام و بچه‌ها بودند…

اصلاً این حرف خیلی سخت است. اخیراً یکی از عزیزان ما از دنیا رفت. دیگر اجازه نمی‌دهند پدر همسر یا شخص دیگر به قبر برود یا غسل دهد، آن‌ها را کنار می‌برند و بقیه کارهای متوفی را انجام می‌دهند…

اما اینجا چون همه چیز را باید خودشان انجام می‌دادند…

در خانه‌ای که مریض بدحال هست… می‌گویند نفوس بد نزنید، ان‌شاءالله خوب می‌شود؛ دعا کنید. اما این روزها بچه‌ها می‌بینند که پدرشان در حیاط تابوت درست می‌کند؛ باید خود حضرت همه کارها را انجام می­دادند…

این بچه‌ها آب شدند؛ همه چیز مقابل چشم بچه‌هاست، چون باید مخفی باشد، نمی‌توانند بچه‌ها را جایی ببرند… اخیراً یکی از عزیزان ما رحمت خدا رفتند، گفتند فرزندان او را نزد کس دیگری بردند…

بچه‌های زهرا سلام الله علیها باید همه چیز را ببینند، چون باید همه چیز مخفیانه باشد…

مادرمان برای ما پیامی داشته است، باید بدانید که من با برخی مشکل داشتم، پس به همین دلیل مخفیانه شد… برای اینکه این پیام را به مابدهند، جگر امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام پاره شد…

«مغتسل» یعنی تخته‌ای سنگی که بدن متوفی را روی آن می‌گذارند تا غسل دهند.

تن سبک زهرا سلام الله علیها را روی مغتسل گذاشت، امیرالمؤمنین علیه السلام «لَوْ كُشِفَ الْغِطاءُ لَمَا ازْدَدْتُ يَقِيْنا»، یقیناً علم داشتند؛ این را که می‌گویم «نمی‌دانستند» عرفی است، یعنی حس نکرده بودند، البته که علم داشتند…

بایستی از زیر لباس دست بکشند…

اگر دست به بازو می‌خورد، سر به دیوار می‌گذاشتند و بلند بلند گریه می‌کردند… چند مرتبه این کار را کردند…

مرحوم آیت الله غروی اصفهانی می‌گوید «و مِن سَوادِ مَتنِها اسوَدَّ الفَضا»، نیمه‌ی صورت و پشتتان که کبود شد، آسمان تاریک شد؛ «یا ساعَدَ اللهُ الإمام المُـرتَضَى» نمی­دانم آن زمان که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دست می‌کشید چه اتفاقی رخ داد… گاهی سر به دیوار می‌گذاشتند، گاهی مشغول می‌شدند. یک لحظه متوجه شدند و برگشتند و پشت سر خود را نگاه کردند…

این عبارت را من عرض می‌کنم؛ مثلاً دیدند بچه‌ها آسیب به دهان گرفته‌اند. مگر می­شود مقابل کودک شش یا هفت ساله می‌توان مادرشان را غسل داد؟ اصلاً نمی‌شود او را کنترل کرد…

اما این‌ها دیدند پدرشان آنقدر غریب است که اگر بخواهند سر و صدا کنند، مولا اذیت می‌شود… مشکل مولا بیشتر می‌شود… این‌ها آستین به دهان، دندان را به هم فشار داده، ساکت و آرام گریه می‌کردند…

یک مولا لحظه برگشتند و نگاه کردند و دیدند این‌ها در حال قبض روح شدن هستند و قالب تهی کرده­اند…

جگرشان برای غربت امام حسن علیه السلام سوخت… فرمود: «يَا أُمَّ كُلْثُومٍ يَا زَيْنَبُ يَا سُكَينَةُ يَا فِضَّةُ يَا حَسَنُ يَا حُسَيْنُ»[18] ما این مولا را داریم… در این لحظه انسان حواسش به چیزی نیست، اما دیدند… فضه هم آرام گریه می‌کند و یا فضه… «هَلُمُّوا تَزَوَّدُوا مِنْ أُمِّكُمْ»[19] بیایید از مادرتان توشه بگیرید، «فَهَذَا اَلْفِرَاقُ» دیگر او را نمی‌بینید «وَ اَللِّقَاءُ فِي اَلْجَنَّةِ»

من خیال می‌کنم هر فاطمیه‌ای می‌شود امیرالمؤمنین علیه السلام به شیعیان خود می‌فرمایند: «هَلُمُّوا تَزَوَّدُوا مِنْ أُمِّكُمْ» «از مادرتان حضرت زهرا سلام الله علیها توشه بگیرید». «فَهَذَا اَلْفِرَاقُ وَ اَللِّقَاءُ فِي اَلْجَنَّةِ»

حضرت زهرا سلام الله علیها را دفن کردند، امیرالمؤمنین علیه السلام چند روزی در خانه ماندند، این اصحاب به یکدیگر گفتند: « مولا دق نکند!»، رفتند و حضرت علیه السلام را بیرون آوردند…

اگر من بخواهم دو صحنه عجیب را بیان کنم، یک صحنه، همان صحنه‌ای است که چند جلسه قبل گفتم: فاطمه سلام الله علیها غرق در خون بود و علی علیه السلام را از مسجد به خانه آوردند؛ و صحنه دوم غربت این است که سلمان و ابوذر و مقداد، علی علیه السلام را از خانه بیرون آوردند…

آقا سر پایین ایستاده بودند… دیدند به بقیع رفت، در گوشه‌ای از بقیع، پاهای خود را در آغوش گرفتند و گریه می‌کردند. گاهی ضجه می‌زدند و ناگهان بلند بلند… آرام می‌شدند، و گاهی دوباره ضجه می‌زدند. عمار آمد و عرض کرد: مولای من! شما امام ما هستید و همه را به صبر امر کرده‌اید، گریه می‌کنید ما بیچاره می‌شویم، اما گاهی ضجه می‌زنید ما نابود می­شویم، به یادِ چه چیزی می‌افتید؟…

فرمود یا عمار «أَنِّي لَمَّا وَضَعْتُهَا عَلَى الْمُغْتَسَلِ»[20] وقتی تن سبک او را روی تخته گذاشتم، باید دست می‌کشیدم، در میان غسل «وَجَدْتُ ضِلْعًا مِنْ أَضْلَاعِهَا مَكْسُورًا» دستم به آن استخوان…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4]. سوره مبارکه بقره، آیه 128 (رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ)

[5]. سوره مبارکه اسراء،  آیه 72 (وَمَنْ كَانَ فِي هَٰذِهِ أَعْمَىٰ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَىٰ وَأَضَلُّ سَبِيلًا)

[6].  سوره مبارکه انعام، آیه 122 (أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا ۚ كَذَٰلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ)

[7]. سوره مبارکه انفال، آیه 24 (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ ۖ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ)

[8].  سوره مبارکه نمل، آیه 80 (إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَىٰ وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ)

[9]. سوره مبارکه مائده، آیه 27 (وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ ۖ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ)

[10]. سوره مبارکه ابراهیم، آیه 8 (وَقَالَ مُوسَىٰ إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ)

[11]. الخصال، جلد ۱، صفحه ۲۰۱ (حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ اَلْبُنْدَارُ قَالَ حَدَّثَنَا مُجَاهِدُ بْنُ أَعْيَنَ أَبُو اَلْحَجَّاجِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي اَلْعَوَّامِ قَالَ حَدَّثَنَا يَزِيدُ قَالَ أَخْبَرَنَا سُلَيْمَانُ اَلتَّمِيمِيُّ عَنْ سَيَّارٍ عَنْ أَبِي أُمَامَةَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : فُضِّلْتُ بِأَرْبَعٍ جُعِلَتْ لِأُمَّتِيَ اَلْأَرْضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً وَ أَيُّمَا رَجُلٍ مِنْ أُمَّتِي أَرَادَ اَلصَّلاَةَ فَلَمْ يَجِدْ مَاءً وَ وَجَدَ اَلْأَرْضَ فَقَدْ جُعِلَتْ لَهُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً وَ نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ مَسِيرَةَ شَهْرٍ يَسِيرُ بَيْنَ يَدَيَّ وَ أُحِلَّتْ لِأُمَّتِيَ اَلْغَنَائِمُ وَ أُرْسِلْتُ إِلَى اَلنَّاسِ كَافَّةً .)

[12]. سوره مبارکه مائده،  آیه 64 (وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ ۚ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا ۘ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ ۚ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا ۚ وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ ۚ كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ ۚ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا ۚ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ)

[13]. سوره احزاب،  آیه 25 (وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْرًا ۚ وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ ۚ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزًا)

[14].  سوره مبارکه انسان، آیه 21 (عَالِيَهُمْ ثِيَابُ سُنْدُسٍ خُضْرٌ وَإِسْتَبْرَقٌ ۖ وَحُلُّوا أَسَاوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا)

[15]. سوره انفال،  آیه 17 (فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ ۚ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)

[16].  سوره مبارکه احزاب، آیه 11

[17].  روضة الواعظین، جلد ۱، صفحه ۱۵۰ (وَ رُوِيَ: أَنَّ فَاطِمَةَ عَلَيْهَا السَّلاَمُ لاَ زَالَتْ بَعْدَ اَلنَّبِيِّ مُعَصَّبَةَ اَلرَّأْسِ نَاحِلَةَ اَلْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ اَلرُّكْنِ مِنَ اَلْمُصِيبَةِ بِمَوْتِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ هِيَ مَهْمُومَةٌ مَغْمُومَةٌ مَحْزُونَةٌ مَكْرُوبَةٌ كَئِيبَةٌ حَزِينَةٌ بَاكِيَةُ اَلْعَيْنِ مُحْتَرِقَةُ اَلْقَلْبِ يُغْشَى عَلَيْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَ حِينَ تَذْكُرُهُ وَ تَذْكُرُ اَلسَّاعَاتِ اَلَّتِي كَانَ يَدْخُلُ فِيهَا عَلَيْهَا فَيَعْظُمُ حُزْنُهَا وَ تَنْظُرُ مَرَّةً إِلَى اَلْحَسَنِ وَ مَرَّةً إِلَى اَلْحُسَيْنِ وَ هُمَا بَيْنَ يَدَيْهَا عَلَيْهَا اَلسَّلاَمُ فَتَقُولُ أَيْنَ أَبُوكُمْا اَلَّذِي كَانَ يُكْرِمُكُمَا وَ يَحْمِلُكُمَا مَرَّةً بَعْدَ مَرَّةٍ أَيْنَ أَبُوكُمَا اَلَّذِي كَانَ أَشَدَّ اَلنَّاسِ شَفَقَةً عَلَيْكُمَا فَلاَ يَدَعُكُمَا تَمْشِيَان عَلَى اَلْأَرْضِ فَ إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ  فُقِدَ وَ اَللَّهِ جَدُّكُمَا وَ حَبِيبُ قَلْبِي وَ لاَ أَرَاهُ يَفْتَحُ هَذَا اَلْبَابَ أَبَداً وَ لاَ يَحْمِلُكُمَا عَلَى عَاتِقِهِ كَمَا لَمْ يَزَلْ يَفْعَلُ بِكُمَا ثُمَّ مَرِضَتْ مَرَضاً شَدِيداً وَ مَكَثَتْ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً فِي مَرَضِهَا إِلَى أَنْ تُوُفِّيَتْ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهَا فَلَمَّا نُعِيَتْ إِلَيْهَا نَفْسُهَا دَعَتْ أُمَّ أَيْمَنَ وَ أَسْمَاءَ بِنْتَ عُمَيْسٍ وَ وَجَّهَتْ خَلْفَ عَلِيٍّ وَ أَحْضَرَتْهُ فَقَالَتْ يَا اِبْنَ عَمِّ إِنَّهُ قَدْ نُعِيَتْ إِلَيَّ نَفْسِي وَ إِنَّنِي لَأَرَى مَا بِي لاَ أَشُكُّ إِلاَّ أَنَّنِي لاَحِقَةٌ بِأَبِي سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ وَ أَنَا أُوصِيكَ بِأَشْيَاءَ فِي قَلْبِي قَالَ لَهَا عَلِيٌّ أَوْصِينِي بِمَا أَحْبَبْتِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ فَجَلَسَ عِنْدَ رَأْسِهَا وَ أَخْرَجَ مَنْ كَانَ فِي اَلْبَيْتِ ثُمَّ قَالَتْ يَا اِبْنَ عَمِّ مَا عَهِدْتَنِي كَاذِبَةً وَ لاَ خَائِنَةً وَ لاَ خَالَفْتُكَ مُنْذُ عَاشَرْتَنِي فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَعَاذَ اَللَّهِ أَنْتِ أَعْلَمُ بِاللَّهِ وَ أَبَرُّ وَ أَتْقَى وَ أَكْرَمُ وَ أَشَدُّ خَوْفاً مِنَ اَللَّهِ أَنْ أُوَبِّخَكِ غَداً بِمُخَالَفَتِي فَقَدْ عَزَّ عَلَيَّ بِمُفَارَقَتِكِ وَ بِفَقْدِكِ إِلاَّ أَنَّهُ أَمْرٌ لاَ بُدَّ مِنْهُ وَ اَللَّهُ جَدَّدَ عَلَيَّ مُصِيبَةَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ قَدْ عَظُمَتْ وَفَاتُكَ وَ فَقْدُكَ فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ مِنْ مُصِيبَةٍ مَا أَفْجَعَهَا وَ آلَمَهَا وَ أَمَضَّهَا وَ أَحْزَنَهَا هَذِهِ وَ اَللَّهِ مُصِيبَةٌ لاَ عَزَاءَ عَنْهَا وَ رَزِيَّةٌ لاَ خَلَفَ لَهَا ثُمَّ بَكَيَا جَمِيعاً سَاعَةً وَ أَخَذَ عَلِيٌّ رَأْسَهَا وَ ضَمَّهَا إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ أَوْصِينِي بِمَا شِئْتِ فَإِنَّكِ تَجِدِينِي وَفِيّاً أُمْضِي كُلَّ مَا أَمَرْتِنِي بِهِ وَ أَخْتَارُ أَمْرَكِ عَلَى أَمْرِي ثُمَّ قَالَتْ جَزَاكَ اَللَّهُ عَنِّي خَيْرَ اَلْجَزَاءِ يَا اِبْنَ عَمِّ أُوصِيكَ أَوَّلاً أَنْ تَتَزَوَّجَ بَعْدِي بِابْنَةِ أُمَامَةَ فَإِنَّهَا تَكُونُ لِوُلْدِي مِثْلِي فَإِنَّ اَلرِّجَالَ لاَ بُدَّ لَهُمْ مِنَ اَلنِّسَاءِ قَالَ فَمِنْ أَجْلِ ذَلِكَ قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَرْبَعَةٌ لَيْسَ إِلَى فِرَاقِهِنَّ سَبِيلٌ بِنْتُ أُمَامَةَ أَوْصَتْنِي بِهَا فَاطِمَةُ ثُمَّ قَالَتْ أُوصِيكَ يَا اِبْنَ عَمِّ أَنْ تَتَّخِذَ لِي نَعْشاً فَقَدْ رَأَيْتُ اَلْمَلاَئِكَةَ صَوَّرُوا صُورَتَهُ فَقَالَ لَهَا صِفِيهِ إِلَيَّ فَوَصَفَتْهُ فَاتَّخَذَهُ لَهَا فَأَوَّلُ نَعْشٍ عُمِلَ فِي وَجْهِ اَلْأَرْضِ ذَلِكَ وَ مَا رَأَى أَحَدٌ قَبْلَهُ وَ لاَ عَمِلَ أَحَدٌ ثُمَّ قَالَتْ أُوصِيكَ أَنْ لاَ يَشْهَدَ أَحَدٌ جِنَازَتِي مِنْ هَؤُلاَءِ اَلَّذِينَ ظَلَمُونِي وَ أَخَذُوا حَقِّي فَإِنَّهُمْ أَعْدَائِي وَ أَعْدَاءُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَنْ لاَ يُصَلِّيَ عَلَيَّ أَحَدٌ مِنْهُمْ وَ لاَ مِنْ أَتْبَاعِهِمْ وَ اِدْفِنِّي فِي اَللَّيْلِ إِذَا هَدَأَتِ اَلْعُيُونُ وَ نَامَتِ اَلْأَبْصَارُ ثُمَّ تُوُفِّيَتْ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهَا وَ عَلَى أَبِيهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِيهَا فَصَاحَتْ أَهْلُ اَلْمَدِينَةِ صَيْحَةً وَاحِدَةً وَ اِجْتَمَعَتْ نِسَاءُ بَنِي هَاشِمٍ فِي دَارِهَا فَصَرَخْنَ صَرْخَةً وَاحِدَةً كَادَتِ اَلْمَدِينَةُ أَنْ تَزَعْزَعَ مِنْ صُرَاخِهِنَّ وَ هُنَّ يَقُلْنَ يَا سَيِّدَتَاهْ يَا بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ وَ أَقْبَلَ اَلنَّاسُ مِثْلَ عُرْفِ اَلْفَرَسِ إِلَى عَلِيٍّ وَ هُوَ جَالِسٌ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ بَيْنَ يَدَيْهِ يَبْكِيَانِ فَبَكَى اَلنَّاسُ لِبُكَائِهِمَا وَ خَرَجَتْ أُمُّ كُلْثُومٍ وَ عَلَيْهَا بُرْقُعَةٌ وَ تَجُرُّ ذَيْلَهَا مُتَجَلِّلَةً بِرِدَاءٍ عَلَيْهَا تَسْحَبُهَا وَ هِيَ تَقُولُ يَا أَبَتَاهْ يَا رَسُولَ اَللَّهِ اَلْآنَ حَقّاً فَقَدْنَاكَ فَقْدًا لاَ لِقَاءَ بَعْدَهُ أَبَداً وَ اِجْتَمَعَ اَلنَّاسُ فَجَلَسُوا وَ هُمْ يَرْجُونَ وَ يَنْظُرُونَ أَنْ تُخْرَجَ اَلْجِنَازَةُ فَيُصَلُّونَ عَلَيْهَا وَ خَرَجَ أَبُو ذَرٍّ فَقَالَ اِنْصَرِفُوا فَإِنَّ اِبْنَةَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَدْ أُخِّرَ إِخْرَاجُهَا فِي هَذِهِ اَلْعَشِيَّةِ فَقَامَ اَلنَّاسُ وَ اِنْصَرَفُوا فَلَمَّا أَنْ هَدَأَتِ اَلْعُيُونُ وَ مَضَى مِنَ اَللَّيْلِ أَخْرَجَهَا عَلِيٌّ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ وَ عَمَّارٌ وَ اَلْمِقْدَادُ وَ عَقِيلٌ وَ اَلزُّبَيْرُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ سَلْمَانُ وَ بُرَيْدَةُ وَ نَفَرٌ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ خَوَاصِّهِ صَلُّوا عَلَيْهَا وَ دَفَنُوهَا فِي جَوْفِ اَللَّيْلِ وَ سَوَّى عَلِيٌّ حَوَالَيْهَا قُبُوراً مُزَوَّرَةً مِقْدَارَ سَبْعَةٍ حَتَّى لاَ يُعْرَفَ قَبْرُهَا .)

[18]. بحار الانوار، علامه مجلسی، ج43، ص179.( فَقَالَ عَلِيٌّ علیه السلام وَ اللَّهِ لَقَدْ أَخَذْتُ فِي أَمْرِهَا وَ غَسَّلْتُهَا فِي قَمِيصِهَا وَ لَمْ أَكْشِفْهُ عَنْهَا فَوَ اللَّهِ لَقَدْ كَانَتْ مَيْمُونَةً طَاهِرَةً مُطَهَّرَةً ثُمَّ حَنَّطْتُهَا مِنْ فَضْلَةِ حَنُوطِ رَسُولِ اللَّهِ وَ كَفَّنْتُهَا وَ أَدْرَجْتُهَا فِي أَكْفَانِهَا فَلَمَّا هَمَمْتُ أَنْ أَعْقِدَ الرِّدَاءَ نَادَيْتُ يَا أُمَّ كُلْثُومٍ يَا زَيْنَبُ يَا سُكَينَةُ يَا فِضَّةُ يَا حَسَنُ يَا حُسَيْنُ هَلُمُّوا تَزَوَّدُوا مِنْ أُمِّكُمْ فَهَذَا الْفِرَاقُ‏ وَ اللِّقَاءُ فِي الْجَنَّةِ فَأَقْبَلَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ هُمَا يُنَادِيَانِ وَا حَسْرَتَا لَا تَنْطَفِئُ أَبَداً مِنْ فَقْدِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ أُمِّنَا فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ يَا أُمَّ الْحُسَيْنِ إِذَا لَقِيتِ جَدَّنَا مُحَمَّداً الْمُصْطَفَى فَأَقْرِئِيهِ مِنَّا السَّلَامَ وَ قُولِي لَهُ إِنَّا قَدْ بَقِينَا بَعْدَكَ يَتِيمَيْنِ فِي دَارِ الدُّنْيَا فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ أَنَّهَا قَدْ حَنَّتْ وَ أَنَّتْ وَ مَدَّتْ يَدَيْهَا وَ ضَمَّتْهُمَا إِلَى صَدْرِهَا مَلِيّاً وَ إِذَا بِهَاتِفٍ مِنَ السَّمَاءِ يُنَادِي يَا أَبَا الْحَسَنِ ارْفَعْهُمَا عَنْهَا فَلَقَدْ أَبْكَيَا وَ اللَّهِ مَلَائِكَةَ السَّمَاوَاتِ فَقَدِ اشْتَاقَ الْحَبِيبُ إِلَى الْمَحْبُوب‏. قَالَ فَرَفَعْتُهُمَا عَنْ صَدْرِهَا وَ جَعَلْتُ أَعْقِدُ الرِّدَاءَ وَ أَنَا أُنْشِدُ بِهَذِهِ الْأَبْيَات‏

فِرَاقُكِ أَعْظَمُ الْأَشْيَاءِ عِنْدِي وَ فَقْدُكِ فَاطِمُ أَدْهَى الثُّكُولِ‏‌

سَأَبْكِي حَسْرَةً وَ أَنُوحُ شَجْواً عَلَى خَلٍّ مَضَى أَسْنَى سَبِيلٍ‏‌‌‌‌

أَلَا يَا عَيْنُ جُودِي وَ أَسْعِدِينِي فَحُزْنِي دَائِمٌ أَبْكِي خَلِيلِي‏)

[19]. الانوار البهیه فی تواریخ الحجج الالهیه. فصل فی مناقب فاطمه علیها السلام.

[20]. طرف من الأنباء والمناقب، جلد 1، صفحه 396 (حتّى قال عليّ عليه‌السلام لعمار بن ياسر : وإنّ أعظم ما لقيت من مصيبتها أنّي لمّا وضعتها على المغتسل وجدت ضلعا من أضلاعها مكسورا ، وجنبها قد اسودّ من ضرب السياط)

مطالب مرتبط

درنگی بر جایگاه مادر و تربیت انسان
مناظره حامد کاشانی و عبدالرحیم سلیمانی اردستانی
فاطمیه در برابر طغیان کفر؛ جلسه پنجم (جلسه آخر)
الهیات شکست؛ جلسه پنجم (جلسه آخر)
فاطمیه در برابر طغیان کفر؛ جلسه چهارم
الهیات شکست؛ جلسه چهارم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *