«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري وَ يَسِّرْ لي أَمْري وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمت حضرت صدرالخلائق و خیرالمرسلین، صلی الله علیه و آله، و اهل بیت مکرم ایشان، علی الخصوص حضرت صدیقه طاهره و امیرالمؤمنین علیهما أفضل صلوات المصلین صلواتی بفرمایید.
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء و استغاثه به محضر با عظمت حضرت بقیة الله الاعظم، روحی و ارواحنا من سواه فداه، و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبت کنید.
مرور مباحث سالهای گذشته
خدا را شاکر هستیم که به ما توفیق داد تا دوباره فاطمیه را درک کنیم؛ دو سال پیش، بحث ما در این جلسه دربارهی «اهمیت فاطمیه» بود؛ اینکه چرا این ایام در بُعد اعتقادی و تاریخی چنین جایگاهی دارد.
سال گذشته، پرسش دیگری را مطرح کردیم: اینکه آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شکست خورد؟ آیا آن حضرت به اهداف خود نرسید؟
در آن بحث توضیح دادیم که پیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله چه زحماتی کشید و چه اقداماتی انجام داد و چه تلاشهایی کرد، چگونه رسالت خویش را تبلیغ و بلاغ و تبیین نمود.
در حقیقت، همین که امروز حقیقتی از دین او به ما رسیده است، خود نشانهی پیروزی اوست.
اما امسال، میخواهیم از زاویهای دیگر نگاه کنیم که تتمهی بحث سال قبل است؛ زاویهای که شاید تا اندازهای با رفتار ما نیز ارتباط داشته باشد.
تبیین بحث
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در اهداف خود شکست نخورد، بلکه در اهداف الهی خویش موفق شد، گر چه سختی کشید، اما حضرت تمهیدات و اقداماتی داشتند؛ البته روشن است که همهی اهداف ایشان تحقق نیافت. برای نمونه، غدیر به سرانجام فوری نرسید.
اینجاست که پرسش پیش میآید: علت این تأخیر چه بود؟ چه عواملی در این بخش از شکست نقش داشتند؟
پاسخ اجمالی این سؤال این است که در برخی موارد، خودِ خداوند خواست چنین شود، خداوند میفرماید نخواستم پیروز شوید؛ البته باید عوامل این شکست بررسی شود که چیست.
بخشی از علت مربوط به منافقان بود، منافقان بودند و نقش تخریب داشتند، اما همهچیز به آنان محدود نمیشد. در میان مؤمنان نیز خطاهایی رخ داد که اگر این منافقین پای کار بودند، منافقین به اهداف خود نمیرسیدند.
یعنی درواقح این بحث حداقل سه بُعد دارد: بخشی اراده حضرت حق جل جلاله است که باید این اخلاق الهی را بدانیم، بخشی تخریب منافقین است، این بخش از جهت شناخت تاریخ خوب است؛ و بخشی هم خطای مؤمنین بود که دقیقاً به ما مربوط میشود.
زیرا ما امروز در دوران حیات مبارک امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف زندگی میکنیم، هر یک از ما به اندازهی خودمان در تحقق اهداف آن حضرت نقشی داریم، میتوانیم یار باشیم و کمک کنیم، یا مانع شویم و جلوگیری کنیم.
اهمیتِ شناخت سنّتهای الهی
برای ورود به بحث که طبعاً راهکار هم میطلبد؛ ما باید بدانیم که خداوند اخلاقی دارد و با بندگانش بر پایهی سنّتی رفتار میکند، اگر این سنّت را نشناسیم یا نخواهیم هم هیچ اتفاقی رخ نمیدهد، چون ارادهی الهی جاری میشود، حتی اگر ما در برابرش مقاومت کنیم.
همانند کسی که قرار است او را دستگیر کنند و به کلانتری ببرند، هرچه تقلا کند فقط دست و پای او میشکند، در نهایت او را میبرند؛ در این دنیا هم خداوند بندگان خود را مبتلا میکند و برای بندگان خود ابتلا درست میکند تا درونشان آشکار گردد.
«بلا» جایگزین ندارد
ریشهی واژهی «ابتلا» از «بَلا» به معنای پوسیدن و آشکار شدن درون است.
همانگونه که وقتی جنسی میخریم، ظاهر آن نو و آراسته است، اما پس از سالها معلوم میشود که مواد تشکیلدهندهی آن جنس چیست، و با گذشت زمان، ماهیت واقعی را آشکار میکند.
دو دانشآموز را فرض کنید که در آغاز سال تحصیلی با هم رفاقت میکنند، جان خود را برای هم میدهند، اما چند ماه بعد معلوم میشود یکی اهل وفاست و دیگری تکخور است. بعضی چیزها را زمان مشخص میکند.
کسی که بخواهد این مسیر را طی کند، باید از مسیر ابتلا بگذرد.
یعنی اگر آرزو داریم سرنوشتی شبیه سرنوشت پیامبران و اولیای خدا داشته باشیم، باید بدانیم که راهی جز ابتلا وجود ندارد.
وقتی در دعا میگوییم: «خدایا ما را با پیامبران و امامان محشور کن»، در واقع، ناخودآگاه میگوییم: «خدایا ما را در مسیر ابتلای شدید قرار بده.» چرا که هیچ پیامبری بدون ابتلای شدید، به مقام نبوت نرسیده است. لذا مسیرشان هم همین طور است.
باید تکلیف خود را روشن کنیم؛ هرچه بیشتر خود را محکم بگیریم و مقاومت کنیم، رنج و درد بیشتر میشود، اما مسیر الهی تغییر نمیکند، «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا»،[4] خدای متعال برای این موضوع راه جایگزین قرار نداده است.
ابتلا در دو جهت است
هر زمان کسی گرفتار ابتلا میشود، به این معناست که خدا میخواهد او را رشد دهد.
البته گاهی ممکن است که برخی از ابتلائات جنبهی توبیخی داشته باشد که البته ما تشخیص نمیدهیم؛ یعنی بلا به سبب خطا یا ظلمی است که از انسان سر زده است.
مثلاً حقی از همسایه یا همکار ضایع کردهایم، به همسرمان ظلم کردهایم، حقوق مالی خود را پرداخت نکرده یا غضب کرده، دل کسی را شکستهایم، در نتیجه بلایی بر سر ما میآید که توبیخ آن رفتاری است که انجام دادهام.
اما ما همیشه نمیتوانیم تشخیص دهیم کدام ابتلا برای رشد است و کدام برای توبیخ.
لذا اگر کسی ابتلا شد، نباید فوراً بگوید: «الحمدلله! من لابد آدم خوبیام که گرفتار شدم!»، نه! ممکن است این گرفتاری، توبیخ باشد؛ یک احتمال این است که مجازات خطای خود را طی میکنم.
همانگونه که کسی اگر چراغ قرمز را رد کند، میزانی جریمه میشود، اما اگر با ماشین خود به دیگری بزند، مجازات سنگینتری در انتظار او است. مجازات به اندازهی جرم است. گاهی مصیبتها و سختیهایی که میکشیم، توبیخ خطاهای خود ماست.
اما در کنار این، نوع دیگری از ابتلا نیز وجود دارد: ابتلایی که برای رشد و سیر معنوی است.
مسیر انحصاری رشد «ابتلاء» است.
نمیشود انسان با حضرت زینب سلام الله علیها محشور شود و در زندگی هیچ سختی و افتوخیزی نبیند. چنین چیزی در سنت الهی وجود ندارد: «وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا» سنت خدا در مسیر رشد انسان، تمحیص، غربال و ابتلاست، و رشد بدون اینها ممکن نیست.
برای فهم بهتر، مثالی ساده میزنم: گاهی کسی غیر حرفهای، در فوتبال شانسی پنالتی میزند و گل میشود، اما هیچکس نمیتواند شانسی از صخرهای سههزارمتری بالا برود، این امر به تمرین، قدرت و آمادگی نیاز دارد؛ میشود پنالتی را شانسی زد، ولی کسی شانسی ۷۰۰ کیلو وزنه را بلند نمیکند!
رشد روحی نیز همینگونه است. شانسی اتفاق نمیافتد؛ «رشد» بدون تمرین، رنج و ابتلا، ممکن نیست.
بنابراین، ما نباید به دنبال گزینهی «عدم ابتلا» باشیم. البته این سخن به معنای گستاخی در برابر خدا نیست، که بگوییم میزنیم به دل خطر؛ چنانکه بعداً در بحث فاطمیه به آن اشاره خواهیم کرد.
راه مؤمن، همزمان با خوف و امید است. همانگونه که کسی که از صخره بالا میرود، میداند اگر بلغزد، سقوط و درهم شکستن است، میداند این مرز باریک است، سقوط آن، نابودی در پی دارد، نعوذ بالله جهنمی میکند؛ اما میدانیم که راه دیگری برای رسیدن به قله نیست.
در بسیاری از امور نیز چنین است که بدون تمرین سخت و زیاد به نتیجه منجر نمیشود. اینجا هم همین طور است.
حقیقت معنای ابتلا
اما نکتهی مهم این است که: ابتلا تنها به معنای سختی و بلا نیست. ابتلا یعنی در معرض انتخاب قرار گرفتن، در جایی که انتخاب دشوار است.
گاهی ابتلا در فقر، گاهی در ثروت، گاهی در شرایط عزت و پیروزی است، گاهی در شرایط شکست و ذلت ظاهری و تنهایی و غربت، هر دو ابتلا هستند.
وقتی خدا نعمتی میدهد ابتلاست، و وقتی نعمتی را میگیرد نیز ابتلاست. در هر دو حال، ما در معرض امتحان هستیم تا ببینیم چگونه انتخاب میکنیم و چگونه عمل مینماییم.
خدای متعال در آیه چهل و چهار سورهی مبارکهی «ص» از دو پیامبر یاد میکند و میفرماید: «نِعْمَ الْعَبْدُ»[5] چه بندهای بود…
اگر خداوند روزی کند و ما را در شمار بندگان خویش قرار دهد، ما را در جوار پیغمبر صلوات الله علیه و آله جای میدهد…
در آیهی دیگر اینطور میفرماید که «وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَيْمَانَ»،[6] از حضرت سلیمان علیهالسلام یاد شده است، فرزندی که از حضرت داوود به ارث رسید.
خدای متعال در صفحه 378 قرآن دربارهی او فرمود: «وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ»[7] که ما به سلیمان از پدرش داوود میراث دادیم، «وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ» چنان نعمت و حکمت و قدرتی به او بخشیدیم که در عالم بینظیر بود.
حضرت سلیمان به اندازهای مورد لطف الهی قرار گرفت که با پرندگان سخن میگفت! در حالیکه گاهی ما انسانها پس از سی سال زندگی مشترک، هنوز زبان همدیگر را نمیفهمیم!
اصلاً قصهی حضرت سلیمان علی نبیّنا و آله و علیه السلام در سورهی نمل از شگفتیهای قرآن است. او هدهد را خواست و چون نیامد، فرمود: «اگر دلیل موجهی نیاورد، سخت مجازاتش میکنم.» اما هدهد بازگشت و علت تاخیر خود را گفت: «ای پادشاه، من از سرزمین «سبأ» خبر آوردهام. در آنجا قومی را دیدم که خدا را نمیپرستند و شکر نعمت او را بهجا نمیآورند. «إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ»[8] در میان آنان زنی است که بر تختی عظیم حکومت میکند».
ببینید حضرت چه تربیت کرده است! هدهد در مورد توحید بحث میکند و گزارش میدهد.
حضرت سلیمان سلام الله علیه ابتدا هشدار داد که اگر دروغ بگویی، مجازات خواهی شد، اما هدهد راست گفت و خبرش را با نشانه و دلیل آورد. سلیمان نامه فرستاد و قوم سبأ دعوت شدند و سرانجام ایمان آوردند.
خداوند دربارهی سلیمان سلام الله علیه فرمود: «وَأُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ» هر چه تصور کنید به سلیمان عطا شد، «نِعْمَ الْعَبْدُ، إِنَّهُ أَوَّابٌ» چه بندهی نیکویی بود، همواره به سوی پروردگار بازمیگشت.
او سلطنتی داشت که بر انسان و جن و پرنده و باد حکومت میکرد. ثروت و سلطنتی که عادی نیست. برای نشان دادن قدرت حضرت سلیمان سلام الله علیه باید فیلم تخیلی بسازند. حضرت سلیمان علی نبیّنا و آله و علیه السلام دارای «حشمت» ظاهری است، در معرض دید همگان است، چه کافر و چه مؤمن…
«مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى سلیمان فی حشمته فَلْيَنْظُرْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ»[9] امیرالمؤمنین سلام الله علیه هم این ویژگی را دارند اما مخفی کردهاند…
بندهی خوب در برابر بلا
حضرت سلیمان علی نبیّنا و آله و علیه السلام با پرندگان سخن میگفت، هدهد برای او خبر میآورد، با این همه، خدا او را «نِعْمَ الْعَبْدُ، إِنَّهُ أَوَّابٌ» نامید. در همه حال رو به سوی حضرت حق دارد، او عبد است آن هم «نِعْمَ الْعَبْدُ»!
میخواهم بگویم همیشه «ابتلا» به معنای مصیبت نیست، اما جایی که مصیبتزدگی و فقر و ورشکستگی هست یا در خانواده مشکلاتی بین اعضا پیش آید را بیشتر ابتلا میدانیم، چون سخت است، ابتلای دنیایی هم سخت است وگرنه هر دو ابتلا است. این جناب سلیمان علی نبیّنا و آله و علیه السلام مبتلا بود و «نِعْمَ الْعَبْدُ» بود، موفق هم بود.
قرآن کریم در مقابل هم میفرماید: «وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ»،[10] از حضرت ایوب علیهالسلام نیز یاد میکند که قهرمان صبر و بلاست.
ایوب نیز «نِعْمَ الْعَبْدُ» بود، اما در شرایطی کاملاً متفاوت از سلیمان. او دوازده پسر داشت که همه از دنیا رفتند، داراییاش نابود شد، و خود دچار بیماری سختی شد. تا جایی که عرضه داشت «إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ»، خدایا! شیطان مرا اذیت میکند… شیطان او را وسوسه کرد و گفت: «آن خدایی که مدام از او سخن میگفتی و همه را به او دعوت میکردی، ببین چگونه تو را رها کرده! ببین چه بر سر مال و فرزند و سلامتیات آورد»!
اما ایوب ایستاد و با صبر پاسخ داد، تا آنجا که خداوند فرمود: «إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِراً»، [11] «نِعْمَ الْعَبْدُ، إِنَّهُ أَوَّابٌ»… عبد بودن بسیار بزرگ است، چون عبد وجود ندارد، عبد یعنی بندهی یکی بودن، اما ما بندهی شهوت و غضب و نام و شهرت و پول و مقام و… هستیم، خداوند میفرماید: «أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ»،[12] صد خدایی خوب است؟ یا یک خدا؟!
نعوذ بالله و پناه بر خدا بعضی صد خدایی هستند و نستجیربالله عملاً مشرکند، صد قبلهای و صد دل هستند، دل به صد جا سپردهاند، او که اصلاً عبد نیست و به حساب نمیآید.
اگر کسی عبد باشد به هدف رسیده است، اما خدا میفرماید «نِعْمَ الْعَبْدُ»، بنده بود و خوب بندهای هم بود.
خودِ «عبد بود» کفایت است، چون اصلاً عبدی وجود ندارد؛ عبد بودن آنقدر بزرگ است که اسم پیامبر ما «عبد» است، شما در تشهد میگویید «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسوُلُه»، تمام بزرگی پیامبر در همین است که او عبد خدا بود.
به فرض، کسی نمیگوید، فلانی دیپلم دارد اما دکتر است.
ما شهادت میدهیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اول عبد بودند و بعد رسول بودند، این بزرگی به عبد بودن بود. عبد بود که رسول شد، اصلاً غیر از عبد که رسول نمیشود! همهی بزرگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در عبد بودن ایشان است.
حال حضرت سلیمانِ در اوج قدرت و ثروت، حضرت ایوبِ هم در اوج رنج دیدن، در یک صفت مشترک بودند: «نِعْمَ الْعَبْدُ» بودند!
ابتلا، انتخاب سخت است
ابتلا یعنی در یک دوگانه یا چندگانه سختی قرار میگیرد و انتخاب سخت میشود. لحظهای که غضبناک هستید انتخاب مهم است دست را بالا ببریم یا نبریم! تعدی کنیم یا نکنیم! پول فردی را بدهیم یا ندهیم و هر اتفاق دیگری.
هر لحظه که شهوت و غضب و طمع و حسد میکشد، باید درست انتخاب کرد، این ابتلاست، حال گاهی با داشتن پول، انفاق ما ابتلای ماست، گاهی صبر در فقر و نداری ابتلاست.
اما بندهای وجود ندارد که مبتلا نباشد، ممکن نیست، وجود ندارد.
کسی ابتلا به معنای سیر رشد را ندارد که امیدی برای رشد او نباشد؛ نه آن ابتلایی که در ابتدا عرض شد «ابتلای توبیخی» بود.
صبر و استقامت در بربر ابتلا
وقتی حقیقت قرآن، حضرت زینب کبری سلام الله علیها در مجلس یزید، یزید را در اوج غرور و تبختر دید، آیهای تلاوت کرد و فرمود: گمان مبر که این عزت برای توست؛ بلکه تو رها شدی و به سنت املاء دچار شدی مهلتی است تا پردهی وقاحت تو کامل شود و عذاب شدیدتری در پی آن آید، «إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا».[13]
این فهم برای کسی است که قرآن را فهمیده است و قرآن به جان او نشسته است.
اگر کسی در همه جهات در خوشی باشد و به واقع هیچ مشکلی نداشته باشد، احتمالاً رها شده است؛ البته اگر ما بتوانیم از باطن او باخبر شویم، چون مؤمن اینگونه است که «المؤمنُ بِشْرُهُ في وجهِهِ ، و حُزنُهُ في قلبِهِ»[14] با لبخند زندگی میکند ولی دلش پر از رنج است.
امیرالمؤمنین علیه السلام پس از شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود: «از آن پس دیگر دلم هرگز خنک نخواهد شد.» اما با یارانش نرمخو بود، شوخی میکرد تا دیگران بتوانند در کنار ایشان زندگی کنند.
اگر موش را کنار شیر ببرند که موش قبض روح میشود! لذا شیر باید بگونهای رفتار کند که این موش خفه نشود. معاویه به «ضِرار» گفت علی سلام الله علیه چگونه بود؟
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جامع اضداد بود
پیش از هر چیز، این جمله از آن تعابیری است که تنها درباره پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین علیهما السلام داریم. ما برای هیچکس دیگری چنین توصیفی ندیدهایم: «کَانَ فِینَا کَأَحَدِنَا»،[15] یعنی وقتی بین ما بود گویا یکی از ما بود!
شما به درِ خانه مرجع تقلید بروید، این را نمیبینید، نه اینکه او ضعف دارد، بلکه کسی نیست که مانند آن دو بزرگوار باشد. دفتر مرجع تقلید را نگاه کن، جای مرجع با دیگران فرق دارد، کسی هم اعتراض ندارد، اگر نزد سلطان هم بروید، جای او با بقیه تفاوت دارد، یا اگر برای ویزیت به دفتر طبیب بروید تفاوتهایی وجود دارد.
عجیب است کسی تا این اندازه بلندمرتبه باشد، امّا بقیه بگویند «کَانَ فِینَا کَأَحَدِنَا».
برخی میگفتند اگر پیامبر صلوات الله علیه و آله ساکت میبودند، شاید هرگز نمیفهمیدیم ایشان پیغمبر صلوات الله علیه و آله است؛ چنان در میان مردم بود که گویی یکی از ایشان است.
ضرار گفت: ما در برابر او چون گنجشکی در برابر شیر شرزه بودیم؛ اما از مادر به ما مهربانتر بود. این تضادی است که…
ان شاء الله خدای متعال «صفیالدین حلّی» را رحمت که هفتصد سال پیش گفت: «جُمِعَت فِی صِفَاتِکَ الأضدَادُ»،[16] شما اوصافی دارید که در ظاهر با یکدیگر در تضاد هستند، «فَلِهَذَا عَزَّت لَکَ الأندَادُ» هرکه بخواهد با تو رقابت کند بدبخت میشود.
او حاکمی است مقتدر و سلطانی با عزّت، اما در عین حال عابد است و اهل عبادت. ناسک هستی و در عین حال میداندار. فقیری است، ولی در عین فقر، جواد و بخشنده. فقط آن زمان که چیزی داشت بخشنده نبود؛ بلکه وقتی نداشت، از غذای کودک خود گذشت و آن را به نیازمند داد، و در شأن ایشان آیه نازل شد. «شِیَمٍ مَا جُمِعنَ فِی بَشَرٍ قَطُّ»…
در وجود او، مجموعهای از صفات و اخلاق گرد آمده که در هیچ انسانی چنین اجتماع نکرده است. تمام بندگان خدا با هم، چنین اوصافی را بهصورت یکجا ندارند.
صفیالدین حلّی گفت: «خُلِقَ یُخْجَلُ النَّسیمُ مِن لُطف»، لطافت اخلاق او از نسیم سحر بیشتر است. «وَ بَأسٌ یَذُوبُ مِنهُ الجَمَادُ» با آن شدّت و صلابت که کوهها از هیبت ایشان میگدازند، چگونه چنین مهربانی و عطوفتی دارد؟ اما جمع آنها در تو هست.
نکته اینجاست که؛ کسی که فهمیده باشد، خداوند چگونه انسان را آفریده است. ..
آرزوهای پوچ!
مردم در زمان خود، قارون را میدیدند؛ میگفتند: «ای کاش ما هم داشتیم»؛ امروز هم میگویند: شنیدهاید فلانی را، نفر سوم ثروت دنیاست؟ بقیه هم آرزو میکنند مثل او داشتند…
آیات مربوط به قارون را در قرآن ببینید؛ خدا با ما سخن میگوید. وقتی قرآن میفرماید: «فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ»،[17] یعنی قارون هنگامی که با زینتهایش در میان مردم ظاهر میشد، جلوهگری میکرد.
مثل امروز که کسی با خودرویی چندصد میلیاردی در خیابانها رفت و آمد کند.
در نقل آمده است که صندوقچههایی بر دوش همراهان قارون بود و در آن صندوقها کلیدهای گنجینههای او را حمل میکردند، قرآن میفرماید: «فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ»، یعنی آنچه از ثروت به او داده بودیم، او آن را به نمایش میگذاشت و از این خودنمایی لذت میبرد. عدهای از مؤمنین ضعیف الایمان میگفتند: «ای کاش ما هم داشتیم».
اینکه انسان مؤمن در پی مال حلال باشد اشکالی ندارد اما «إنَّ قَارُونَ كَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَيْهِمْ» این قارون از آنها بود ولی بغی کرد. او سبک زندگیای پیش گرفت که دیگران را آتش میزد و دیگران احساس فقر میکردند.
امیرالمؤمنین علیه السلام از مدینه به جنگ جمل عزیمت کردند و سپس به شهر کوفه آمدند، ورودشان به کوفه بعد از یکسال از عمر حکومت ایشان بود، وقتی وارد کوفه شد، به ایشان فرمودند: «اینجا دارالحکومه است»، اما حضرت در آنجا اقامت نکردند. گفتند: آقا، چرا در دار الحکومه نمیمانید؟ فرمودند: مبادا فقرا با دیدن من در این مکان، فقرشان برایشان بسیار جلوه کند و به صورتشان بخورد؛ من امام هستم.
روزی حضرت نزد کسی آمد و گفت: چرا اینگونه ساده زندگی میکنی؟ گفت: «آقاجان خودتان را ببینید!» حضرت فرمود: من امام مسلمین هستم، لازم نیست همه مانند من باشند، اما نباید دل دیگران را هم بسوزانی.
قارون راه میرفت و دل میسوزاند، عدّهای هم میگفتند: ای کاش ما هم مثل او بودیم!
خیلی از چیزهایی که ما میخواهیم هم اینطور است!
صبح روز بعد دیدند به اذن الهی قارون با تمام داراییهایش در زمین فرو رفته است، کسانی که تا دیروز آرزو داشتند همچون قارون باشند اکنون گفتند خدا رحم کرد ما با او نبودیم، وگرنه دفن میشدیم و جهنمی بودیم.
فردی رئیس بانک بود، به هر استانی که میرفت برای او بنر میزدند، اما وقتی بانک را منحل کردند کسی او را تحویل نمیگرفت.
خدا هشدار میدهد به آنچه که پایانش معلوم دل نبندید نیست.
در زمان امیرالمؤمنین سلام الله علیه میگفتند معاویه را ببینید که چطور پول میدهد و آدم جمع میکند! شما هم مثل او باشید…
وقتی در قیامت مشخص شود که جایگاه معاویه از قارون هم سختتر است، آنان که اینطور میگفتند خواهند فهمید که چرا امیرالمؤمنین علیه السلام آنگونه نبود.
الآن در دورهی امامتِ حضرت حجّت سلام الله علیه هستیم
بحث این بود که پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله برای رساندن دین به ما، مجاهدتهای بسیار کرد، اکنون امامت در عالم جریان دارد و سایهی حضرت حجت عجلالله تعالی فرجهالشریف بر سر ماست.
سال گذشته بحث این بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چه کارهایی انجام دادند، اما نکته اینجاست که آیا ایشان به همهی اهدافشان رسیدند؟ خیر؛ چون مردم همراهی نکردند و همین مسئله امروز هم تکرار میشود.
اگر مردمِ زمان حضرت زهرا سلام الله علیها یاری نکردند، امروز نیز ما مردمِ دوران امام زمان هستیم.
اکنون دوران امامت است، الآن امام هست و ما با امام کاری نداریم، صبح از خواب برمیخیزیم، روزمان را میگذرانیم، و شب میخوابیم بیآنکه احساس حضور امام زمان علیه السلام را در زندگیمان داشته باشیم.
در حالی که در زمان امام موسی بن جعفر علیه السلام، با اینکه آن حضرت در زندان بود، مردم همواره کارهای خود را میکردند اما جگرشان پاره بود از این که امامشان در زندان بود و منتظر بودند تا بتوانند از امام خبری بگیرند.
یکی از ویژگیهایی که مرا شیفتهی شهید سید «نصرالله» کرده، همین حالت انتظار است. او شهید منتظِر است، از نزدیکان ایشان شنیدهام که هرگاه کوچکترین نشانهای از امام زمان علیهالسلام میشنید، بیدرنگ پیگیری میکرد. همانگونه که مادری شهید داشتیم که پسرش مفقودالاثر بود، هر آزادهای را میدید از فرزندش خبری میخواست، هر مرتبه پیکر شهدا میآمد، میرفت تا شاید نشانی از فرزندش بیابد. او منتظر بود؛ در زمان بیماری به عیادت ایشان رفتم، در هوای سرد و گرم به یاد محمد پسرش بود که چنین بود و چنان بود، منتظر واقعی، یعنی کسی که در تکاپوست، بیقرار است، پیگیر است، فراموش نمیکند.
ما به گونهای زندگی میکنیم که گویی امام نیستند و ما با ایشان کاری نداریم، زندگی ما نباید چنان باشد که گویی تنها یازده امام داریم. امام عصر در غربت است، گرچه او ما را فراموش نمیکند.
شهید نصرالله؛ شهیدِ منتظر
شهید نصرالله نیز چنین بود، با وجود درگیریهای فراوان با دشمنان صهیونیست، اگر میشنید کسی خوابی از حضرت دیده است، یا عالمی نکتهای تازه از روایات امام زمان فهمیده است، یا آیهای که به امام مربوط بود را به گونهای تفسیر کرده، پیگیر میشد، کسی را میفرستاد تا برود و روایت را برایش ضبط کند و بیاورد که بشنود، اگر فهم جدیدی از کتاب کمال الدین شیخ صدوق حاصل میشد او بدنبال آن فهم بود، او یاد امام را از یاد نبرده بود، میدانست ما امامی داریم، حتی اگر غایب از نظر باشد، اما ایشان هستند.
این موضوع به دوران ما نیز مربوط است.
نه فقط منافقانِ زمان پیامبر صلوات الله علیه و آله، بلکه مؤمنان نیز بد عمل کردند. برای فهم این حقیقت باید وارد بحث «ابتلا» شویم.
سنّت املای الهی
خدای متعال برای تربیت بنده قانونی قرار داده است، اگر کسی خطا کند توبیخ میشود. مانند انسانی که از ارتفاع بپرد، استخوانش میشکند، این شکستن نتیجهی عمل خود اوست، نه ظلم خدا.
اگر کسی بیمحابا از بام بپرد، نمیتواند بگوید: «خدایا چرا مرا شکستی؟»، قانون الهی چنین است. شتاب گرانشی و وزن فرد و میزان ارتفاع و فشار وارده سبب خرد شدن استخوان میشود.
اما خطرناکتر از بلا، بیبلایی است که، اگر کسی در خود هیچ ابتلایی احساس نکند، باید بترسد، باید گوشهای بنشیند و زاری کند، زیرا شاید خدا او را به خود واگذاشته باشد.
گاهی معلم کسی را تشویق، کسی را توبیخ و جریمه میکند، اما گاهی معلم به شاگردی که به او امیدی ندارد میگوید: «دیگر با تو کاری ندارم»؛ این آخرین توبیخ معلم است، این یعنی رها شدن، «تو راحت باش» یعنی «تو را آدم حساب نمیکنم».
وقتی یزید دید که ظاهراً پیروز شده است و سرِ مطهر مقابل او بود و ناموس پیامبر هم اسیر آوردهاند، خیلی لذّت برد و گفت: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ»[18] خداوند به هر که بخواهد حکومت میدهد و به هر که نخواهد حکومت نمیدهد!
اینجا حضرت زینب سلام الله علیها، حقیقتِ آیه را نشان داد و فرمود: ای یزید، خیال کردی الآن عزیز خدا هستی؟ نه! بیچاره! تو در سنتِ املای الهی دیگر «آدم حساب» نمیشوی، خدا تو را رهایت کرده است.
وظیفهی مؤمن در برابر ابتلا
این معنی صریح آیات است، گرچه ما نمیدانیم چه کسی مبتلاست و چه کسی نیست، زیرا ما فقط فقر و ثروت را میبینیم، در حالی که هم فقر، ابتلاست و هم ثروت.
هر انتخابِ ما، ابتلاست؛ چه آسان، چه سخت، چه سبک و چه سنگین. عالَم بدون ابتلا وجود ندارد. مؤمن «كُلّما زِيدَ في إيمانِهِ زِيدَ في بلائِهِ»،[19] مؤمن هرچه ایمانش بیشتر باشد، ابتلایش شدیدتر است.
اگر ما این موضوع را باور کنیم، دیگر از بلا فرار نمیکنیم، بلکه باید بیندیشیم «چکار کنیم که سالم بیرون بیایم».
خداوند گاهی اجازه پیروزی نمیدهد، تا امتحانمان کند. «لِيَبْتَلِيَكُمْ»[20] «من نخواستم آنجا پیروز شوید، خواستم شکست بخورید تا شما را بیازمایم». لذا «ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ» در احد خطا کردید اما من اراده کردم شکست بخورید. شما وظیفهات را انجام میدهی اما شکست میخوری.
گاهی وظیفه را درست انجام میدهیم ولی شکست میخوریم.
در یاد دارم زمانی که معلم کنکور بودم، دو شاگردِ بسیار بااستعداد داشتم. هر دو، رتبهی تکرقمی میخواستند، یکی بیمار شد، دیگری در جلسه غش کرد. تلاششان درست بود، اما نتیجه نیامد. هر که در دنیا تلاش کند به نتیجه مطلوب نمیرسد.
خدا میگوید: من گاهی نمیگذارم تو پیروز شوی، عدالت در قیامت معنا عطا میکند؛ این دنیا فقط بخشی از ماجراست. پایان آن، مرگ نیست؛ فصل اول است، بعد از این دنیا برزخ و آخرت ادامه دارد.
دقیقه سیزده بازی است، میگوید چرا دو بر یک است؟ در پاسخ میشنود صبر کن تا تمام شود.
ممکن است شما در دقایق اولیه شکست بخورید، ممکن است به لبانتان چوب بزنند، لذا باید استقامت کرد. این امر آنقدر مهم است که خدا به پیامبرش نفرمود تشنه یا گرسنه شدی آب یا طعام بخور، چون روشن است، پس معلوم است که استقامت از این دست نیست، خدای متعال فرمود: «فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ»[21] خودت استقامت کن؛ فعلاً خطاب به خود حضرت است.
امام سجاد علیهالسلام در کاخ یزید، راجع به امیرالمؤمنین علیه السلام صحبت کردند، نورالمجاهدین و زین المجتهدین فرمودند: «أصبَرِ الصَّابِرِین».[22]
مسلماً ما خاک پای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمیشویم اما مسیر او و ما یکی است، ایشان جلو است که ما دستمان به ایشان نمیرسد، ولی یک مسیر است. مسیر ابتلا است، ولی ابتلائات ایشان با ابتلائات ما قابل قیاس نیستند، و صبر و استقامت در برابر این ابتلا.
قصیدهی کوثریه سید رضا هندی رضوان الله تعالی علیه
مرحوم «سید رضا هندی» شاعر عجیبی است که خیلیها با ابیات او حاجت روا شدهاند.
«قصیده کوثریه» او را علما و مراجع هم حفظ هستند، در ابتدا قربان صدقه پیامبر صلوات الله علیه و آله رفته است، اشعار شاعرانهای دارد که فدای لب و دهان شما، این دندان است یا مروارید… تا وقتی راجع به امیرالمؤمنین سلام الله علیه میگوید، ابتدا سپر میاندازد که «سَوَّدتُ صَحيفَةَ أَعْمالي» پروندهام سیاه سیاه است، هیچ چیزی ندارم «سَوَّدتُ صَحيفَةَ أَعْمالي *** وَوَكَّلْتُ الأَمْرَ إِلى حَيْدَرِ» پروندهی اعمالم را سیاه کردم، کارم را به حیدر کرار سپردم، «هُوَ كَهْفي مِن نُوَبِ الدُّنْيا» در سختیهای دنیا پناهگاه من در دنیاست، «وَشَفيعي في يَوْمِ المَحْشَرِ» در روز محشر شفیع من است، «هَلْ يَمْنَعُني وَهُوَ السّاقي *** أَنْ أَشْرَبَ مِنْ حَوْضِ الكَوْثَرِ» آیا من که تشنه هستم و او ساقی کوثر است، ممکن است من به او برسم و او مرا تشنه رها کند؟ «أَمْ يَطْرُدَني عَنْ مَائِدَةٍ *** وُضِعَتْ لِلقانِعِ وَالمُعْتَرِّ» من گرسنه به کنار سفرهداری بروم که همهی عالم بر سر سفره او نشستهاند، یک لقمه نان به من نمیدهد؟ «يا مَن قَدْ أَنْكَرَ مِنْ آياتِ *** أَبا حَسَنٍ ما لا يُنْكَرُ» ای کسی که آیات باهرات فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را کتمان میکنی، «إِنْ كُنْتَ لِجَهْلِكَ بِالأَيّامِ *** جَحَدْتَ مَقامَ أَبِي شُبَّرٍ» اگر بر اساس جهل و نادانی انکار کردی، برو بپرس: «فَاسْأَلْ بَدْرًا وَاسْأَلْ أُحُدًا *** وَسَلِ الأَحْزابَ وَسَلْ خَيْبَرَ» برو اینها را بپرس، «مَنْ هَدَّ حُصُونَ الشِّرْكِ وَمَنْ *** شَادَ الإِسْلامَ وَمَنْ عَمَّرَ» چه کسی قلعههای مشرکین را درهم شکست؟ چه کسی اسلام را پایهگذاری کرد و از نو آباد کرد؟
خلاصه اینکه اگر از خیر سخن بگویند، کسی را جز تو به یاد نمیآورند، اگر از معروف بگویند «لِسِواكَ بِهِ شَيْءٌ يُذْكَرُ» کسی جز تو را نمیگویند، اگر از خیر و برکت سخن بگویند، جز نام علی علیهالسلام کسی یاد نمیشود. هر برکتی، هر خیر و معروفی، نشانی از تو دارد.
انسان ویژهای که صدها عالم سعی کردند از روی شعر و شعر بگویند از یک بیت او گرفتند و شعر گفتند. شعر او را «مُخَمَّس» کردند.
روضه و توسل به حضرت زینب کبری سلام الله علیها
سید رضا هندی دربارهی حضرت زینب سلام الله علیها مصرع میگوید که گویی چکیدهی تمام بحث این جلسه است، امشب حرف از ابتلا بود، «بِأَبي الَّتي وَرِثَتْ مَصائِبَ أُمِّها»[23] پدر و مادرم فدای کسی که تمام مصیبتهای مادرش را به ارث برد، هر رنجی که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها کشید، حضرت زینب کبری سلام الله علیها نیز کشید… حال چه کرد؟! «فَغَدَتْ تُقابِلُها بِصَبْرِ أَبِيها» و چون پدرش حیدر کرّار صبر کرد…
چرا حضرت زینب کبری سلام الله علیها زینتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است؟ چون در کاخ یزید چنان ایستاد که گویی خود امیرالمؤمنین علیهالسلام سخن میگوید. شکست در وجود ایشان معنا نداشت.
چون میگویند امشب که شام ولادت حضرت زینب است، این بیت هم از مرحوم آیتالله اردوبادی میگویم.
مرحوم آیتالله اردوبادی، از علمای بزرگ که در کتاب الغدیر مشارکت داشته است، مرحوم علامه امینی این کتاب را به ایشان میداد تا ببیند و ویرایش کنند.
ایشان قصیدهای نورانی دربارهی حضرت زینب سلام الله علیها قصیدهای دارد که حقیقتاً قلهای از معنا و شکوه است. در قسمتی از آن میگوید: «بِجَلالِ أَحْمَدَ في مَهابَةِ حَيْدَرٍ *** قَدْ أَنْجَبَتْ أُمُّ الأَئِمَّةِ زَيْنَبَا» ام الائمه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، حضرت زینب کبری سلام الله علیها را با جلال و جبروت احمدی و هیبت و مهابت حیدری بدنیا آورد.
وقتی حضرت زینب در کاخ یزید سخن گفت، این طوفانی بود، طوفانی چون گردبادی که کاخ یزید را درهم پیچید، «أَوْ أَنَّها اللَّيْثى في يَدِ باسِلٍ» یا چون شمشیرِ یدِ باسلیِ، با کلماتش بر صورتِ یزید میکوفت. یا «أَوْ أَنَّ في غابِ الإِمامَةِ لَبوَّةً» از بیشهی امامت شیری صدایی برکشید؛ «لِزَئيرِها عَنَتِ الوُجوهُ تَهْييبًا» فریادی که برخاست، یزید و اطرافیانش را چنان لرزاند که از ترس، نگاههایشان را برگرداندند.
حضرت زینب کبری سلام الله علیها دخترِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، آبروی عفت، پناهگاه حیا را با دست بسته و لباس نامناسب به کاخ یزید آوردند؛ حتی اگر یک زن معمولی بود هم انسان نمیتوانست تحمل کند…
پدر ایشان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شنیدند خلخال از پای زن یهودی برداشتند، فرمودند اگر مرد بمیرد ملامت نمیشود؛ حال ناموس خدا، عفیفهی عالم وجود، درّ بینظیر، مظهر حیا و عفاف را با لباسی آوردند که مناسب شأن ایشان نبود، ایشان بین مردان قرار گرفت، روی پا ایستاده…
«علامه امینی» میگوید اگر کسی به این ابیات توسّل کند امام زمان سلام الله علیه به آن مجلس سر میزند، انتهای مجلس یزید را ببینید «وَرَمْلَةُ في ظِلِّ القُصورِ مَصُونَةٌ»[24] خواهر معاویه و عمه یزید در خیمهای نشسته است، با اینکه درون کاخ است، در امنیت کامل است، «وَرَمْلَةُ في ظِلِّ القُصورِ مَصُونَةٌ *** يُناطُ عَلى أَقْراطِها الدُّرُّ وَالتِّبْرُ» به گوش او طلا و جواهر آویزان است… حال این سوی مجلس را نظاره کن «وَآلُ رَسولِ اللهِ تُسْبى نِساؤُهُمْ *** وَمَنْ حَوْلَهُنَّ السِّتْرُ يُهْتَكُ وَالخِدْرُ»… نمیتوان وضعیت آنان را وصف کرد که چگونه و با چه لباسی بودند…
گفتگویشان کار را به جایی رساند که یزید نتوانست جوابی بدهد؛ این زمان بود که چوبدستی را بلند کرد…
قبل از این، وقتی به اینجای روضه میرسیدم، میگفتم حضرت زینب کبری سلام الله علیها دیگر فرمایش خود را ادامه ندادند، اما واقعیت این است با اینکه زینب کبری سلام الله علیها جگرش پاره پاره شد، فرمود من میگویم و ادامه میدهم، تو هم بزن… من روزی را میبینم که در قیامت بازوی خود را نگاه میکنی و میگویی ای کاش از آرنج بریده شده بود و چنین غلطی نمیکردم… من میگویم و تو هم بزن به صورت پسر خورشید آل عبدالمطلب…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4]. سوره مبارکه فاطر، آیه 43 (اسْتِكْبَارًا فِي الْأَرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّئِ ۚ وَلَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ ۚ فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ ۚ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا ۖ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا)
[5] سوره مبارکه ص، آیه 44 (وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَلَا تَحْنَثْ ۗ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا ۚ نِعْمَ الْعَبْدُ ۖ إِنَّهُ أَوَّابٌ)
[6]. سوره مبارکه ص، آیه 30 ( وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَيْمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ)
[7]. سوره مبارکه ص، آیه 16
[8]. سوره مبارکه نمل، آیه23 (إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ)
[9]. إرشاد القلوب، جلد ۲، صفحه ۲۱۷ (رُوِيَ عَنِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنَّهُ قَالَ: مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى آدَمَ فِي عِلْمِهِ وَ إِلَى نُوحٍ فِي تَقْوَاهُ وَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ فِي حِلْمِهِ وَ إِلَى مُوسَى فِي هَيْبَتِهِ وَ إِلَى عِيسَى فِي عِبَادَتِهِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ .)
[10]. سوره مبارکه ص، آیه 41 ( وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ)
[11]. سوره مبارکه ص، آیه 44 ( وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ)
[12]. سوره مبارکه یوسف، آیه 39
[13]. سوره مبارکه آۀ عمران، آیه178 (وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ ۚ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا ۚ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ)
[14]. بحار الأنوار، جلد 69، صفحه 127 (الإمامُ عليٌّ عليه السلام :المؤمنُ بِشْرُهُ في وجهِهِ ، و حُزنُهُ في قلبِهِ ، أوسَعُ شَيءٍ صَدْرا ، و أذَلُّ شَيءٍ نَفْسا ، يَكْرَهُ الرِّفْعةَ ، و يَشْنَأُ السُّمْعةَ ، طويلٌ غمُّهُ ، بَعيدٌ هَمُّهُ ، كثيرٌ صَمتُهُ ، مَشغولٌ وقتُهُ ، شَكورٌ ، صَبورٌ ، مَغمورٌ بفِكرَتِهِ ، ضَنينٌ بخَلّتِهِ ، سَهلُ الخَليقةِ ، لَيِّنُ العَرِيكةِ ، نَفسُهُ أصْلَبُ مِن الصَّلْدِ ، و هُو أذَلُّ مِن العبدِ)
[15]. مروج الذهب، جلد ۲ صفحه ۴۳۳، حکمت نامه جوان ص۳۵۴. (دَخَلَ ضِرارُ بنُ ضَمرَةَ؛ و کانَ مِن خَواصِّ عَلِی عَلی مُعاوِیةَ وافِدا، فَقالَ لَهُ: صِف لی عَلِیا. قالَ: أعفِنی یا أمیرَ المُؤمِنینَ. قالَ مُعاوِیةُ: لا بُدَّ مِن ذلِک. فَقالَ: أمّا إذا کانَ لا بُدَّ مِن ذلِک فَإِنَّهُ کانَ وَ اللّهِ بَعیدَ المَدی، شَدیدَ القُوی، یقولُ فَصلًا، و یحکمُ عَدلًا، یتَفَجَّرُ العِلمُ مِن جَوانِبِهِ، و تَنطِقُ الحِکمَةُ مِن نَواحیهِ، یعجِبُهُ مِنَ الطَّعامِ ما خَشُنَ، و مِنَ اللِّباسِ ما قَصُرَ. و کانَ و اللّهِ یجیبُنا إذا دَعَوناهُ، و یعطینا إذا سَأَلناهُ، و کنّا وَ اللّهِ عَلی تَقریبهِ لَنا و قُربِهِ مِنّا لا نُکلِّمُهُ هَیبَةً لَهُ،…)
[16]. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن 9- صفحه 291-293 ( – جمعت فی صفاتک الاضداد * فلهذا عزت لک الانداد… زاهد حاکم حلیم شجاع * فاتک ناسک فقیر جواد… شیم ما جمعن فی بشر قط * و لا حاز مثلهن العباد… خلق یخجل النسیم من اللطف * و بأس یذوب منه الجماد…ظهرت منک للوری مکرمات * فأقرت بفضلک الحساد…إن یکذب بها عداک فقد * کذب من قبل قوم لوط و عاد…جل معناک أن یحیط به الشعر * و یحصی صفاته النقاد)
[17]. سوره مبارکه قصص، آیه79 (فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ)
[18]. سوره مبارکه آل عمران، آیه26 (قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ ۖ بِيَدِكَ الْخَيْرُ ۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ)
[19]. بحار الأنوار، جلد 67، صفحه 210 (الإمامُ الصّادقُ عليه السلام :إنّما المؤمنُ بمنزِلَةِ كَفّةِ المِيزانِ : كُلّما زِيدَ في إيمانِهِ زِيدَ في بلائِهِ )
[20]. سوره مبارکه آل عمران، آیه 152 (وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاكُمْ مَا تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ)
[21]. سوره مبارکه هود ،آیه 112 (فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ وَلَا تَطْغَوْا ۚ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ)
[22]. کامل بهائی، جلد 2 صفحه 30
[23]. زينب الكبري، جلد 1، صفحه 137
[24]. الغدیر، جلد 7 ، صفحه 14


