5- مولوى و ابوطالب:
صاحب مثنوى مانند هم کیشان خود جناب شیخ الاباطح حضرت ابوطالب را کافر دانسته و مىگوید: «بعضىها به بهانههاى واهى از پذیرفتن حق سرباز مىزنند مثلاً ابوطالب عموى پیامبر طعنه اعراب مشرک در نظرش هولناک آمد که اگر ایمان بیاورم عرب در مورد من چه مىگویند؟ مىگویند به خاطر فرزندش ایمان آورد!! رسول خدا به او فرمود تو یک بار شهادت بده تا من تو را شفاعت کنم و او امتناع ورزید!!! صاحب مثنوى در ادامه ین افترائات مىگوید: اگر لطف ازلى الهى شامل ابوطالب مىشد چگونه ممکن بود که در برابر جاذبهى حق چنین بددلى و بدگمانى نماید.»(59)
این ماجرا در بیتهاى 194 تا 199 دفتر ششم آمده:
خود یکى بوطالب آن عمّ رسول
مىنمودش شنعهى(60) عربان مهول(61)
که چه گویندم عرب؟ کز طفل خود
او بگردانید دینِ معتمد
گفتش: اى عم یک شهادت تو بگو
تا کنم با حق خصومت بهر تو
گفت: لیکن فاش گردد از سَماع(62)
کلُّ سرِّ جاوزالاثنین شاع(63)
من بمانم در زبان این عرب
پیش ایشان خوار گردم زین سبب
لیک گر بودیش لطف ماسبق
کى بدى این بد دلى با حرف حق؟
صاحب مثنوى در این جا با تمسک به مسلک برادران اهل سنت حضرت ابوطالب را کافر دانسته(64)، که این تأکید بر سنى بودن اوست. در حالى که قاطبه ى شیعه به اجماع(65) و برخى از محققین اهل سنت ایمان آن بزرگ مرد مدافع نبوت را اثبات کردهاند و آن قدر کلام را در این زمینه بسط دادهاند و به قدرى این مسأله در شیعه قطعى و توافقى است که به نظر حقیر مخالف آن را مىتوان شیعه ندانست.(66)
6- مولوى و تنزل مقام انبیا:
صاحب مثنوى مانند بسیارى دیگر از برادران اهل سنت مقام انبیا را تنزل داده است. براى مثال چهار نمونهى مهم را ذکر مىکنیم.
نمونه اول: صاحب مثنوى در دفتر سوم در مورد تفسیر حدیث منسوب به پیامبر که: «لا تفضلونى على یونس بن متى» در بیت شماره 4512 مىگوید:
گفت پیغمبر که معراج مرا
نیست بر معراج یونس اجتبا
جلال الدین وقتى این روایت را معنى مىکند به دنبال آن است که بگوید رفتن به سوى خدا و توجه به بارى تعالى جهت ندارد و سمت نمىشناسد، اما در نقل این روایت دچار اشکالاتى است از جمله:
اولاً: این روایت را هیچ شیعهاى نقل نکرده و اسناد برادران اهل سنت از آن نیز مرسل (بدون سلسله سند) مىباشد.(67)
ثانیاً: هر چند شیعه تمامى انبیا را معصوم مىداند و ماجراى جناب یونسعلیه السلام را نیز به بهترین وجهى تفسیر(68) کرده ولى لحن آیات قرآن در مورد ماجراى او و معراج پیامبر بسیار متفاوت است و عدم تفاوت قائل شدن بین این دو واقعه بى انصافى است.(69)
ثالثاً: اگر صاحب مثنوى با حدیث دقیقتر برخورد مىنمود، مىفهمید که با آیات قرآن نمىسازد. آیات قرآن هم بر تفضیل دلالت دارد و هم به افضل بودن رسول اعظمصلى الله علیه وآله وسلم، به عنوان مثال:
«تلک الرسل فضلنا بعضم على بعض»(70)
«لقد فضلنا بعض النبیین على بعض»(71)
«ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول اللَّه و خاتم النبیین»(72)
«فکیف اذاجئنا من کل أمة بشهید و جئنابک على هؤلاء شهیدا»(73)
نمونه دوم داستان موسى و شبان: جلال الدین در داستان جعلى معروف خود نبوت حضرت موسى و عصمت او را انکار نموده است.(74)
داستان موسى و شبان داستان معروفى است که متأسفانه کمتر نقد شده و بیشتر نقل گردیده و هیچ سندى هم جز توهم و خیال جلال الدین ندارد، هر چند از این داستان میتوان نکات خوبى برداشت کرد ولى سؤال این است که به چه قیمتى؟ به قیمت نفى عصمت یک پیامبر؟ به قیمت از بین بردن فلسفهى بعثت انبیا؟
اشکالاتى که به نظر مىرسد به این داستان خیالى(75) وارد است بسیار زیاد است که به چند نمونهى آن مختصراً اشاره مىکنم (این داستان در دفتر دوم از بیت 1720 شروع شده است):
در این داستان شبان در مورد خدا سخنانى دارد که با جهل خود براى خداوند متعال جسم قائل شده و او را مانند یک بشر فرض کرده که مىخوابد، او گفته:
دید موسى یک شبانى را به راه
او همى گفت اى خدا و اى اله
تو کجایى تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامه ات دوزم شپشهایت کشم
شیر پیشت آورم اى محتشم
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
در اینجاست که جناب موسى که پیامبر خداست و مهمترین وظیفهى او تبلیغ رسالت الهى است(76) و این که حتماً مسأله توحید الهى را به مردم آموزش دهد. خداوند در آیه 25 سوره انبیا مىفرماید:
«و ما أرسلنا من قبلک من رسول الا نوحى الیه أنه لا اله الا أنا فاعبدون».
ما پیش از تو (اى رسول ما) هیچ پیامبرى نفرستادیم مگر این که به او وحى نمودیم که [به مردم] بگوید: «معبودى جز من [خداوند متعال] وجود ندارد، پس تنها مرا بپرستید.»(77)
و با توجه به این که شبان براى خدا جسم قائل شده و در نتیجه او را محدود و ضعیف و محتاج دانسته در واقع الوهیت خداى خود را انکار کرده، موسى نیز طبق وظیفهى خود آن شبان را در این داستان فرضى به توحید دعوت فرموده. آیا او اشتباه کرده است؟
آیا مىتوان پذیرفت که خداوند او را عتاب کند که:
وحى آمد سوى موسى با عتاب
بندهى ما را زما کردى جدا
تو براى وصل کردن آمدى
یا خود از بهر بریدن آمدى
هر کسى را سیرتى بنهاده ام
هر کسى را اصطلاحى دادهام
موسیا آداب دانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند
گر خطا گوید ورا خاطى مگو
ور بود پر خون شهید او را مشو
و امثال این ابیات؟
آیا موظف کردن موسى بر تبلیغ توحید و عتاب او بر این که نادان را آزاد گذار هر چه مىخواهد بگوید با حکمت و عدالت خداوند حکیم عادل علیم سازگار است؟
مگر این که بگوییم موسى درست تبلیغ نکرده و به گونهاى با شبان صحبت کرده که او را از دایره خداپرستان خارج ساخته، در این صورت نیز عصمت موسى را در تبلیغ دین که بین تمام مسلمانان – با هر فرقه و نحله و ملتى – اتفاقى مىباشد نفى کردهایم.(78)
و شیعیان نیز عصمت همهى انبیا را از بدو تولد در گناهان اعم از کبیره و صغیره و تبلیغ و نگهدارى و اخذ وحى و اشتباه مسلم مىدانند و بسیار بحث کردهاند.(79)
عصمت را هم که کنار بگذاریم آیا ما حاضریم درباره یک عالم برجسته بگوییم نمىدانسته چگونه دین را تبلیغ کند چه برسد به یک پیامبر اولوالعزم؟ چگونه یک مسلمان و به خصوص یک شیعه چنین قولى را مىپذیرد؟
یکى دیگر از مواردى که در این داستان خیالى باعث مىشود جلال الدین را شیعه که هیچ، از دایرهى سنیان نیز خارج سازد بیتهاى شمارهى 1784 تا 1786 است:
هیچ آدابى و ترتیبى مجو
هر چه مىخواهد دل تنگت بگو
کفر تو دین است و دینت نورجان
ایمنى وز تو جهانى در امان
اى معاف یفعل اللَّه مایشا
بى محابا رو زبان را برگشا
وقتى در این داستان خداوند موسى را عتاب مىکند و او براى عذرخواهى از شبان او را مىیابد به او مىگوید: «در صدد هیچ گونه آداب و رسومى مباش، بلکه هر چه دلت تنگت مىخواهد بگو».(80)
جلال الدین با این بیت کلاً شرع و فلسفه ارسال رسل را انکار کرده زیرا آیا واقعاً انسان در مورد خدا هر گونه بخواهد مىتواند صحبت کند؟ هر کس هر چه دلش خواست مىتواند بگوید؟ پس اگر کسى به وجود خدا ایمان داشت بعد از سر «صدق و صفا» در مورد او سخنان کفرآمیز و توهین کننده گفت کسى نباید به او درستش را یاد دهد؟ پس چرا انبیا آمدند؟ آیا شرع جز آداب و ترتیب است؟ آیا مسلمانى یافت شده که بگوید مىتوان جاى سجده و رکوع را در نماز تغییر داد؟ یا به جاى حمد، یک شعر را با آواز در مورد خدا خواند؟ آیا شرع اجازه مىدهد ما هر چه دلمان خواست بگوییم؟ آیا این سخنانِ فرقهى مرجئه نیست؟
جالبتر این است که وقتى موسى(81) این جمله (بیت 1784) را به شبان مىگوید، شبان به موسى پاسخ مىدهد (دفتر دوم بیت 1787 تا 1791):
گفت اى موسى از آن بگذشتهام
من کنون در خون دل آغشته ام
من ز سدره منتهى بگذشته ام
صد هزاران ساله ز آن سو رفته ام
تازیانه بر زدى اسبم بگشت
گنبدى کرد و ز گردون برگذشت
محرم ناسوتِ ما لاهوت باد
آفرین بر دست و بر بازوت باد
حال من اکنون برون از گفتن است
این چه مىگویم نه احوال من است
شبان با تنبّه موسى ادعا مىکند که از عالم جذبه الهى و بى خویشى گذشته و به فناء فى اللَّه رسیده(82) و حتى از سدرة المنتهى نیز گذشته و صد هزار سال در آن جانب گام نهاده است و علت این همه پیشرفت تنبّه موسى بوده و از موسى تشکر مىکند.
من نمىدانم جلال الدین در چه حالى این ابیات را سروده ولى مگر مىشود کسى با مهملات و گزافه گویى و کفر به سدرة المنتهى برسد و از آن صد هزار سال جلوتر رود در حالى که رسول اعظمصلى الله علیه وآله وسلم که خاتم الانبیاء است در شب معراج با آن مقامات روحى و معنوى و علمى و علم لدنى به سدرة المنتهى مىرسد؟
به گفته و اعتراف استاد شهیدى (ره) و طبق احادیث اسلامى «از سدرة المنتهى گذشتن جایى است که فرشتهى مقرب نیز بدان جا راه نیابد و آن معرفت شهودى است که از آنِ خاص الخاص است. در شب معراج چون رسول بدان جا رسید جبرئیل بماند و گفت اگر سر انگشتى فرارت روم مىسوزم.(83)»
گمان نگارنده این است که جلال الدین مىخواهد بگوید به جاى پیروى از دین هر کس به دنبال تجربى دینى و حال عرفانى خود باشد که به معراج خود برسد.
تناقض دیگر این است که خداوند موسى را عتاب مىکند که چرا به شبان خرده گرفتى ولى شبان از موسى تشکر مىکند که باعث کمال من شدى.(84)
اشکال بزرگ دیگر این است که آیا واقعاً معرفت در کیفیت عبادت – اگر سخنان کفرآمیز شبان را عبادت و مناجات بدانیم – بى تأثیر است؟(85)
متأسفانه این تفوه عجیب را استاد عالى مقام علامه جعفرى (ره) نیز پذیرفته ایشان در جلد 4 صفحه 319 از شرح خود بر دفتر دوم مثنوى مىنویسد:
«با نظر به شرایط ذهنى آن چوبان در حال نیایش، [مناجات او] با راز ونیاز یک مرد عارف دانشمند از نظر کیفیت تفاوتى ندارد.»(86)
نمونه سوم: خونریز خواندن داود نبىعلیه السلام و عدم لیاقت او براى ساختن مسجد: جلالالدین در ادامه سخنان خود در دفتر چهارم مثنوى مىگوید:
چون درآمد عزم داودى به تنگ
که بسازد مسجد اقصى به سنگ
وحى کردش حق که ترک این بخوان
که زدستت برنیاید این مکان
نیست در تقدیر ما آن که تو این
مسجد اقصى برآرى این گزین
گفت جرمم چیست اى داناى راز
که مرا گویى که مسجد رامساز
گفت بى جرمى؟ تو خونها کردهاى
خون مظلومان به گردن بردهاى
که ز آواز تو خلقى بىشمار
جان بدادند و شدند آن را شکار
خون بسى رفتست بر آواز تو
بر صداى خوب جان پرداز تو
گفت مغلوب تو بودم مست تو
دست من بربسته بود از دست تو
نه که هر مغلوب شد مرحوم بود
نه که المغلوب کالمعدوم بود(87)
مولوى مىگوید: هنگامى که حضرت داودعلیه السلام عزم خود را براى ساختن خانهى خدا – مسجدالاقصى – جزم مىکند از جانب خدا ندا مىرسد که تو شایسته نیستى خانهى مرا بسازى. داود عرض کرد: چرا اى خداى من؟ خداوند فرمود: به جهت خونهایى که تو ریختهاى. داود عرض کرد: اى خداى من مگر آن خونها که ریخته شده است در راه اشتیاق و محبت تو نبوده است؟ خداوند فرمود: بلى ولى آنان بندگان من بودند و من به آنها رحم و عطوفت داشتم. این موضوع داود را سخت اندوهگین ساخت. وحى آمد ناراحت مباش فرزندت سلیمان آن را خواهد ساخت.(88)
علامه جعفرى در شرح خود بر این داستان اعتراض کرده و مىگوید: «علاوه بر ضعف سندى، ممکن نیست حضرت داود کارى خلاف فرمان خداوند انجام دهد و در این صورت خداوند نیز قطعاً او را به خاطر اجراى فرمان خود او را مؤاخذه نمىنماید.»(89) آیا شیعهاى یافت مىشود که پیغمبر خدا را خونریز بنامد؟
نمونه چهارم: رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم سلطان عبس! یکى دیگر از تفوهات جلالالدین این است که شأن نزول سورهى عبس را بداخلاقى پیامبر دانسته است. ماجرا از این قرار است که نابینایى براى سؤال وارد مجلس مىشود و بارها سؤالش را تکرار مىکند و شخصى ناراحت شده و با خشونت و بداخلاقى و سردى و اعراض با او برخورد مىکند. جلالالدین آن شخص را جناب رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم مىداند.(90) در حالى که طبق بیان استوانههاى علم کلام و تفسیر شیعه مانند شیخ طوسى(91) و سید مرتضى(92) و علامه طباطبایى(93) رضوان الله علیهم و قاطبهى محققین شیعه با استدلال صواب آن شخص را فردى از بنى امیه (و در نقل تفسیر قمى ص 94 شخص عثمان) مىداند.
ولى جلالالدین مىگوید:
در حضور مصطفاى قندخو
چون ز حد برد آن عرب از گفت و گو
آن شه والنجم و سلطان عبس
لب گزید آن سرد دم را گفت بس(95)
عجیب نیست؟!
7- مولوى و صحابه:
صاحب مثنوى مانند هم کیشان خود تمامى اصحاب پیامبر را چون ستارگان درخشان هدایت معرفى مىکند که تفاوتى بین آنها نیست. او مىگوید:
گفت پیغمبر که اصحابى نجوم
رهروان را شمع و شیطان را رجوم
جلال الدین این بیت را که بیت 3656 از دفتر اول است با تعبیراتى دیگر هم آورده مانند:
ماه مىگوید که اصحابى نجوم
للسرى قدوة و للطاغى رجوم(96)
هادى را هست یار اندر قدوم
مصطفى زین گفت اصحابى نجوم(97)
اشاره جلال الدین در این سه بیت روایتى است به این متن که:
«اصحابى کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم»
«اصحاب من مانند ستارگان هستند به هر یک از آنها اقتدا کنید هدایت خواهید یافت.» هر کسى اندک مطالعهاى در روایات اسلامى و مسائل ملل و نحل داشته باشد مىداند این حدیث جعلى براى اثبات عدالت همه صحابه و تقابل با حدیث ثقلین(98) جعل شده است، تا مرجعیت علمى و دینى اهل بیت را مورد خدشه و معارضه قرار دهد. اما آن چه به اختصار مىگوییم عبارتست از:
اولاً: این روایت از نظر سند ضعیف است و حتى دانشمندان برجستهى اهل سنت از جمله احمد بن حنبل امام حنابله، شاگرد خاص شافعى ابوابراهیم مزنى، حافظ بزّار، ابن قطّان، دارقطنى امام اهل حدیث، ابن حزم، بیهقى، ابن عبدالبر، ابن عساکر، ابن وزى، ابوحیان اندلسى، استوانه حدیث اهل سنت ذهبى، شاگرد ابن تیمیه ابن قیم جوزیه، زین عراقى، رئیس المحدثین ابن حجر عسقلانى، حافظ سخاوى، سیوطى(99) و… بر ضعیف و بلکه جعلى بودن آن نظر دادهاند. همان گونه که مىبینیم صاحب مثنوى از پیشوایان اهل سنت نیز پیش افتاده و عَلَم عدالت همهى صحابه را برداشته است، همان گونه که قبلاً آنها را کشتى نوح معرفى نمود.
ثانیاً: این روایت با بسیارى از آیات قرآن مخالف است از جمله:
– آیات 100 تا 102 سورهى توبه که صحابه را به سه گروه سابقان (یاران خالص پیامبر)، منافقان و افراد معمولى که هم کار خیر مىکنند و هم گناه تقسیم نموده است.
– تمام آیاتى که راجع به منافقین اطراف پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم سخن مىگوید مثل آیه 101 سوره توبه و ابتداى بقره.
– آیه 6 سورهى حجرات که مىفرماید: «اى کسانى که ایمان آوردهاید اگر فاسق و دروغگویى براى شما خبر آورد در آن تأمل کنید و بیندیشید (و گفتار او را باور نکنید تا راست و دروغ آن هویدا شود) براى ترس از این که از روى جهالت و نادانى بگروهى ضرر و زیان رسانید، پس بر آنچه کردهاید پشیمان گردید.» و تمام مسلمانان اتفاق دارند این آیه در مورد ولید بن عقبه نازل شده است که صحابى بوده.(100)
ثالثاً: روایات بسیار زیادى با اسناد صحیح وجود دارد که رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم از ارتداد گروهى از اصحاب و جهنمى شدن آنها خبر مىدهد.(101) چگونه ما به هر یک از آنها اقتدا کنیم هدایت مىشویم در حالى که بعضى از آنها خود جهنمى و مرتد هستند.(102)
رابعاً: با پذیرش این روایت دچار تناقضهاى زیادى بین عملکرد دو صحابه که مخالف هم بودند مىشویم. مثلاً مجبوریم بگوییم در جنگ جمل هم عایشه و یارانش حق بودند و هم علىعلیه السلام و اصحابش، در حالى که نه وجدان مىپذیرد نه تاریخ زیرا خود عایشه بعد از جمل هر گاه به یاد آن وقیعهى هولناک مىافتاد آن قدر گریه مىکرد که مقنعهاش خیس مىشد(103) و هنگام مرگ به خاطر این موضوع دستور داد او را به خاطر بدعتهایش کنار قبر رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم دفن ننمایند.(104)
8- جلال الدین و خلیفه اول
یکى دیگر از دلایلى که باعث مىشود نتوانیم تشیع صاحب مثنوى را باور کنیم ارادت خالصانه و بلکه غلو او نسبت به ابوبکر است که برخى از آنها را در ذیل مىبینیم:
الف) ابوبکر متصل به عالم غیب(105) و امیر المحشرین:
مولوى وقتى مىخواهد از کسانى که به مقام فناء رسیدهاند و جسمشان اینجا و روحشان در عوالم بالاست صحبت کند مىگوید (دفتر ششم):
هر که خواهد که ببیند بر زمین
مردهیى را مىرود ظاهر چنین
مر ابوبکر تقى را گو ببین
شد ز صدیقى(106) امیر المحشرین
اندر این نشأت نگر صدیق را
تا به حشر افزون کنى تصدیق را
بیت آخر را آقاى کریم زمانى شارح مثنوى این گونه توضیح مىدهد:
«تو باید در نشئهى دنیوى به ابوبکر صدیق نگاه کنى تا ایمان و ایقانت نسبت به قیامت بیشتر شود.»(107)
ب) اعطاى لقب صدیق به ابوبکر توسط پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم
جلال الدین در دفتر اول بیت 2688 مىگوید:
چشم احمد بر ابوبکرى زده
او ز یک تصدیق صدیق آمده
یعنى چشم حضرت رسول به ابوبکر افتاده و او فقط به یک کلمه تصدیقى که از آن حضرت نمود، صدیق لقب گرفت.(108)و(109)و(110).
ج) ابوبکر مشاور رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم
جلال الدین ابوبکر را مشاور رسول خدا معرفى مىکند و مىگوید:(111)
مصطفى را رایزن صدیق رب
رایزن بوجهل را شد بولهب
استاد فرزانه دکتر سید جعفر شهیدى در شرح خود بر مثنوى(112) مىنویسد:
«در دنیا هر کس با هم جنس خود بمشورت مىپردازد، پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم با راستگوى الهى (ابوبکر) و ابوجهل با ابولهب.»
سخن بسیار است ولى دل اینجا پر درد و زبانش براى مصلحت در کام، جز این که علامه میرحامد حسین(113) با استدلال این موضوع را رد کرده است.
د) ابوبکر چشمه سار حکمت
جلال الدین در دفتر ششم بیتهاى 1015 و 1016 مىگوید:
آن چه آن دم از لب صدیق جست
گر بگویم گم کنى تو پاى و دست
آن ینابیع الحِکَم همچون فرات
از دهان او دوان از بى جهات
مولوى مىگوید: «اگر سخنانى را که در آن لحظه از دهان ابوبکر بیرون آمد به تو بگویم، دست و پایت را گم مىکنى [از بس حکیمانه بود] این چشمه سار حکمت و فرزانگى مانند رود فرات از عالم لامکان سرازیر مىشد و بر زبان او جارى مىگشت».(114)
من نمىدانم این عالم لامکان اوقاتى که ابوبکر مقهور شیطانش بود کجا بود تا دستش را بگیرد.(115) واقعاً چرا نمىاز این یم حکمت در تاریخ ثبت و ضبط نشده است؟ چرا این حکمت الهى باعث نشد او در حضور رسول خدا فریاد نزند تا آیه در مذمتش نازل نشود؟(116) این دریاى حکمت کجا بود تا نگذارد فاطمهعلیها السلام و در نتیجه خدا و رسولصلى الله علیه وآله وسلم او را ناراحت و خشمگین سازد(117)؟ و چرا این حکمت باعث نشد هنگام مرگ به خاطر بى حرمتى به خانهى فاطمه و نیز عهده دارى حکومت افسوس نخورد؟(118)
از دلایل دیگر که سنى بودن جلالالدین را قطعى مىسازد، سنى بودن شاگردان و فرزندان اوست.
براى نمونه سپهسالار که چهل سال در خدمت او بوده در جاى جاى رسالهاش در زندگینامه مولوى(119) آن را ابراز نموده، افلاکى دیگر مرید او که سى سال براى نوشتن مناقب او عمر صرف کرده نیز هر جا توانسته خود را به اهل تسنن منتسب(120) نموده هر چند من دامن برادران اهل تسنن را از آلودگى به این حشوىها مبرا مىدانم.
فرزندان او نیز همین گونهاند، به طورى که سلطان ولد در معارف(121) در مورد ابوبکر مىگوید: «اگر ایمان ابوبکر با ایمان مجموعهى همهى مردم مقایسه شود برترى مىیابد»!
او عمر را نیز نماد اخلاص و انجام کار بىریا مىداند و مىگوید اخلاص پدرم عمروار بود(122)
او [سلطان ولد] در جایى دیگر مىگوید: مذهب اهل سنت و جماعت بر موجب «الدین یعلو و لا یعلى» بر همهى ملل وادیان غالب است.(123)
آیا باید در شیعه نبودن مولوى شک کرد؟ اگر او شیعه بود مریدانش به او نمىگرویدند؟
جلالالدین به قدرى در مذهب خود پابرجاست که به هر بهانهاى آن را ابراز مىکند(124)، او حتى براى توجیه گربه بازى ابوهریره که در دروغگویى یه طولایى دارد حدیث نقل مىکند و او را حکیم است پیغمبر مىنامد.(125)
پاورقیها
45) در حالى که مخالف مسلّم تاریخ است، مثلاً رک: خطبه شقشقیه نهج البلاغه.
46) با آن که در جاهاى دیگرمثنوى قائل به اختیار هم شده است. رک: دفتر پنجم بیت 3077 به بعد. مگر آن که سلب اختیار را در مقام اعیان ثابته و گناهکارى را در مقام ناسوتى قلمداد کنیم که در این صورت درست توجیه مىشود.
47) به شرح احقاق الحق ج 32 صفحات 600 تا 652 و ج 23 صفحات 396 تا 409 و منابع بسیار دیگر رجوع فرمایید.
48) به کتاب الغدیر علامه امینى و بسیارى منابع دیگر از جمله کتاب فرهنگ سخنان رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم ص 273 تا 275 از نگارندهى فقیر رجوع کنید.
49) صاحب مثنوى مىگویم چون با مطالب کتاب مثنوى سر و کار داریم نه با نویسندهى آن و خداوند به عاقبت امور داناست.
50) این باعث مىشود حقوق بسیارى تضییع شود و عوام خیال کنند صاحب مثنوى در حال نقل تاریخ است. غالباً در مثنوى زبان حال و قال یکسان است.
51) موارد دیگرى نیز هست که در پى این صفحات خواهید دید که متأسفانه با این همه داستانهاى واقعى که در قرآن شریف و روایات صحیح داریم جلالالدین به دنبال داستانسازى و خلق صحنههاى موهوم است.
52) شرح مثنوى مولوى اثر سید جعفر شهیدى ج 4 ص 283تا 285.
53) شرح جامع مثنوى ج 2 ص 230 کریم زمانى، شرح حکیم سبزوارى ج 1 ص 267.
54) دفتر دوم بیت 817.
55) علامه جعفرى در شرح خود ج 3 ص 417 به بعد بسیار براى توجیه کلام جلال الدین تلاش کرده.
56) به فرهنگ سخنان رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم اثر نگارنده ص 460 تا 462 رجوع کنید که در آن تواتر احادیث مهدویت شخصیه و این که او مهدى فاطمىعلیهم السلام است و تکذیب کنندهى او کافر است، بحث مبسوط شده، خصوصاً در پاورقى.
57) شرح مثنوى اثر دکتر سید جعفر شهیدى ج 5 ص 167 تا 169 مىدانیم این گونه اعتقادات که نتیجهاش عدم اعتقاد به قول متواتر نبوى است، در واقع اجتهاد در مقابل نص و انکار نبى است که از لوازم این قول عدم اعتقاد به نبى و شرک است، مگر این که صوفى در سکر وجد باشد و نفهمد چه مىگوید.
58) در مورد نظر مولوى دربارهى شیخ و ولى سخن خواهیم راند.
59) شرح جامع مثنوى کریم زمانى ج 6 ص 77.
60) طعنه، نکوهش.
61) ترسناک، هولناک.
62) شنیدن.
63) هر رازى که از دولب (یا از دهان دو نفر) خارج شود، شایع مىگردد.
64) مانند روایت ابن شهاب زهرى دشمن اهل بیت در صحیح بخارى ج 2 ص 98 و صحیح مسلم ج 1 ص 40.
65) به عنوان مثال فتال نیشابورى در روضة الواعظین به این اجماع تصریح کرده رک: ص 138.
66) به عنوان مثال شیخ مفید در ایمان ابى طالب کتاب مستقلى دارد، همچنین فخار بن سعد موسوى و بسیارى دیگر. علامه امینى در ج 7 ص 348 به بعد الغدیر راجع به ایمان آن جناب بحث مستوفا فرموده، به طورى که چهل حدیث از جانب شیعه و سنى در اثبات ایمان حضرت ابوطالب آورده و به تصریح فرزند علامه امینى در مقدمه خصائص نسایى ص 39: با جستجوى حقیر صدها نفر از دانشمندان اسلامى در این مورد قلم فرسایى نمودهاند. در این مورد شرح مثنوى علامه جعفرى ج 13 ص 129 به بعد نیز مفید است.
67) مانند عمدة القارى ج 8 ص 59. این حدیث ساختگى بیشتر دستاویزى براى پاسخ دادن به اقالهى ابوبکر – که گفت مرا رها کنید من بهترین شما نیستم (در بعضى نقلها تا على میان شماست) – ساختهاند و از روى تواضع گرفتهاند. مکتب خلفا در ضمن به دلیل سیاسى – که حقیر در تحقیق مفصلى که در مورد زمینههاى قیام عاشورا سامان دادهام و از خداوند توفیق انتشار آن را مسئلت مىنمایم اثبات نمودهام – به تحقیر رسول خدا پرداخته ابتدا او را برتر از پیامبران گذشته ندانستهاند سپس آن پیامبران را نیز تخطئه نمودهاند که به طریق اولى بر دامن کبریایى ساحت قدس نبوى گردى بنشانند. مانند روایتى که حتى در صحیح بخارى آمده که مرا از موسى برتر ندانید. (در برخى روایات اهل سنت او زودتر ز رسول خدا وارد بهشت مىشود!!!) براى نمونه رک: صحیح بخارى ص 88 ج 3 و ج 7 ص 193 و صحیح مسلم ج 7 ص 101.
68) مانند حیاة القلوب علامه مجلسى. ولى هیچ یک از شیعه نوع این دو معراج را یکى ندانسته بلکه فقط شناعت را از عمل جناب یونس نفى کردهاند.
69) قرآن در مورد معراج پیامبر آیات ابتدایى سورهى اسرا را مىفرماید و در مورد جناب یونس مثلاً آیه 87 سوره انبیا و 140 تا 144 سوره صافات و…
70) بعضى از رسولان را بر بعضى دیگر برترى دادیم آیه 253 بقره.
71) ما بعضى از پیامبران را بر بعضى برترى دادیم آیه 55 اسرا.
72) محمدصلى الله علیه وآله وسلم پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست؛ ولى رسول خدا و ختم کننده و آخرین پیامبران است آیه 40 احزاب.
73) حال آنها چگونه است آن روزى که از هر امتى، شاهد و گواهى (بر اعمالشان) مىآوریم و تو را نیز بر آن شاهدان و رسولان گواه خواهیم آورد؟ آیه 41 نساء.
74) همان گونه که قبلاً گذشته است، او عادت دارد با ساختن داستانهاى دروغین در مورد اشخاص حقیقى به دلخواه خود شخصیت آنها را بالا یا پایین ببرد، در صفحات آتى نیز نمونههاى دیگرى خواهید دید.
75) علامه جعفرى در ج 4 ص 321 از شرح خود این داستان را در مورد هیچ یک از پیامبران صحیح نمىداند.
76) یکى از وظایف اصلى (اگر نگوییم تنها وظیفه) انبیاء تبلیغ رسالت و آموزش آموزههاى و حیانى به همهى مردم است، همان گونه که رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم حتى به اعراب بادیه نشین نیز به طور ساده از توحید مىگفت و آنها را از شرک بر حذر مىداشت. رک: آیه 20 سوره آل عمران، آیه 99 و 92 سوره مائده، آیه 40 سوره رعد، آیه 35 و 82 سوره نحل، آیه 54 سوره نور، آیه 18 سوره عنکبوت، آیه 17 سوره یس، آیه 48 سوره شورى و آیه 12 سوره تغابن.
77) کلمهى «فاعبدون» نشان مىدهد دستور توحید هم براى پیامبرى است که «نوحى الیه» و هم براى پیروان او؛ یعنى دستور به توحید قطعاً در تمام ادیان الهى از فصول مشترک بوده است.
78) به کتب دانشمندان در مورد عصمت انبیا در دریافت، نگهدارى و ابلاغ وحى که یکى از موارد آن موضوع توحید است طبق آیه 25 سوره انبیا رجوع فرمایید: المیزان ج 2 ص 200 تا 209 و همان ج 2 ص 231 و کتاب الهیات آیت اللَّه سبحانى، تفسیر بحر المحیط ج 1 ص 261 و تفسیر ابن کثیر ج 5 ص 389 و بسیارى دیگر به گونهاى که فخر رازى کتابى بنام عصمة الانبیاء دارد و ابن عطیه اندلسى در مورد عصمت انبیا مىگوید: امت اسلامى بر عصمت انبیا در تبلیغ دین و گناهان کبیره و گناهان صغیره که در آنها رذیلتى وجود دارد اجماع دارند. (المحرر الوجیز ج 1 ص 212)
79) آن قدر در این زمینه کتاب در شیعه وجود دارد که نمىدانم به کدام ارجاع دهم، براى نمونه رک: تنزیه الانبیاء سید مرتضى، تنزیه الانبیا آیت اللَّه معرفت، عصمة الانبیا آیت اللَّه سبحانى و صدها و صدها کتاب دیگر.
80) شرح جامع مثنوى کریم زمانى ج 2 ص 450.
81) سراسر موسى گفتهام زیرا این داستان خیالى را در شأن حضرت موسىعلیه السلام نمىدانم که به او نسبت دهم.
82) شرح مثنوى شهیدى ج 5 ص 352 و شرح کریم زمانى ج 2 ص 451
83) شرح شهیدى ج 5 ص 352.
84) بیت 1750 را با بیت 1790 مقایسه کنید. متأسفانه شارحین نیز متوجه این تهافت نشدهاند. رک: شرح علامه جعفرى ج 4 ص 364.
85) روایات شیعه آن قدر به تعقل و معرفت بها مىدهد که تفاوت بین عبادت با معرفت با عبادت بى معرفت مثل انسان مرده با زنده و مثل تفاوت بینا ونابیناست. براى نمونه رک: کتاب الکافى ج 1 ص 11 که داستانى شبیه داستان جلال الدین است ولى در نتیجه مىگوید: پاداش به اندازهى عقل است. یا در غرر الحکم ص 50 از حضرت امیرعلیه السلام روایت شده: على قدر العقل یکون الدین.
86) در ضمن عبارات چوپان از طریق «شطح» هم قابل توجیه نیست چه این که براى شطح گفتن عارف بودن فرد لازم است، ضمن این باید بتوان آن را توجیه نمود.
87) دفتر چهارم بیت 388 به بعد.
88) شارحان از جمله علامه جعفرى (ره) در ج 9 ص 435 از شرح خود مأخذ این روایات را حلیةالاولیاء ابونعیم اصفهانى مىداند. و راوى آن ابراهیم بن ابى عیله و از مداحان سرسخت ولید بن عبدالمک است. در روایتى از طبرى هم که راوى آن وهب بن منبه کذاب و سر منشأ بسیارى از اسرائیلیات است، با تفاوت داستان منع داود از ساختن مسجد آمده. رک: نقدى بر مثنوى ص 415.
89) شرح علامه جعفرى (ره) ج 9 ص 436.
90) متأسفانه قاطبهى اهل سنت و برخى از شیعه این قول را پذیرفتهاند.
91) التبیان ج 10 ص 268.
92) تنزیهالانبیاء ص 166.
93) تفسیر المیزان ج 2 ص 325.
94) تفسیر قمى ج 2 ص 404.
95) مثنوى دفتر چهارم بیت 2081 به بعد.
96) دفتر ششم بیت 1157.
97) دفتر ششم بیت 2643.
98) مانند ابن قدامة در المغنى ج 3 ص 535، کشف القناع ج 2 ص 538، الایضاح ابن شاذان ص 521، شرح الاخبار ج 2 ص 248 و کتاب بسیار مهم عبقات الانوار قسمت حدیث ثقلین که انتشارات نبأ آن را ترجمه کردهاند تا آگاه شوید و از جلال الدین تعجب نمایید. حقیر نیز در فرهنگ سخنان رسول خدا تواتر حدیث ثقلین و در نتیجه معارض نشدن امثال این هفوات را متذکر شدهام رک: ص 178 تا 180.
99) براى تفصیل رک: عبقات الانوار بخش حدیث ثقلین ترجمه دکتر افتخارزاده نشر نبأ ص 799 تا 943.
100) رک: اسباب النزول واحدى ج 1 ص 407 – احکام القرآن ابن العربى ج 4 ص 1715، احکام القرآن جصاص ج 5 ص 278 و…
101) این روایات را مهمترین کتب اهل سنت از جمله صحیح بخارى و مسلم نقل کردهاند. نگارنده در فرهنگ سخنان رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم اسناد متضافر آن را استیعاب نموده است. رک: ص 312 تا 316.
102) در مورد عدالت صحابه بسیار بحث شده از جمله: عدالت الصحابه شیخ باسم حلى، عدالت الصحابه شیخ محمد سند، الانصاف آیت اللَّه سبحانى، ج 3 ص 491 تا 620 شبهاى پیشاور سلطان الواعظین شیرازى و صدها کتاب دیگر.
103) از روایات مشهور است رک: المحرر الوجیز ج 4 ص 383 تفسیر قرطبى ج 14 ص 180 و بسیارى منابع دیگر.
104) رک: فرهنگ سخنان رسول خدا پاوقى صفحه 315.
105) دقیقاً این عبارت در شرح کریم زمانى ج 6 ص 234 و اشارهى تلویحى آن در شرح کبیر انقروى ج 14 ص 237 آمده است.
106) صدیق لقب اختصاصى امیرالمؤمنین علىعلیه السلام است. در میان اصحاب پیامبر فقط علىعلیه السلام از جانب حضرت رسولصلى الله علیه وآله وسلم صدیق خوانده شد آن هم صدیق اکبر. براى نمونه به فرهنگ سخنان رسول خدا ص 349 رجوع کنید.
107) براى آگاهى از احوال ابوبکر که خود مىگفت: «شیطانى دارم که بر من غلبه مىکند، هر گاه چنین شد از من حذر کنید.» به کتاب سبعة من السلف اثر آیت اللَّه فیروزآبادى و اجتهاد در مقابل نص علامه شرف الدین ترجمه على دوانى و… رجوع فرمایید.
108) شرح مثنوى موسى نثرى ج 1 ص 182 شبیه این مطلب را جلال الدین در بیت 351 از دفتر چهارم هم گفته.
109) این لقب را رسول خدا به على اعطا فرمود. رک: فرهنگ سخنان رسول خدا ص 349 و از حضرت امیر نقل شده که فرمود: جز کذاب اقترا زننده کسى این لقب را غصب نخواهد کرد. رک: الغدیر ج 2 ص 314 در ضمن هیچ سند معتبرى دال بر این که لقب صدیق را رسول خدا به ابوبکر داده باشد سراغ نداریم.
110) در ضمن این ابیات نمىتواند حمل بر تقیه شود، چرا که در انتهاى بحث راجع به تقیه سخن خواهیم راند. در ضمن در مباحث عرفانى لازم نیست نام شخص معینى بدون در نظر داشتن تعینش برده شود بلکه مىتوان از الفاظ سالکى، حکیمى، عبدى و… استفاده نمود.
111) در دفتر چهارم بیت 2654.
112) ج 10 ص 470.
113) شوارق النصوص ج 1 ص 439 به بعد.
114) شرح جامع مثنوى کریم زمانى ج 6 ص 305
115) از ابوبکر روایت شده که مىگفت: شیطان من بر من غلبه مىکند هر گاه چنین شد از من دورى کنید. رک: سبعة من السلف.
116) صحیح بخارى ج 6 ص 46.
117) رک: فرهنگ سخنان رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم ص 368 تا 373 – مولوى در دفتر ششم ابیات 1075 به بعد نیز مطالبى در مورد ابوبکر دارد که از لحاظ تاریخى سند درستى ندارد و سعى کرده او را به مقام قرب رسول خدا نزدیک سازد.
118) رک: میزان الاعتدال ذهبى ج 3 ص 108 و شرح نهج البلاغة ابن ابى الحدید ج 2 ص 46 و…
119) مانند ص 2 با روایت «اصحابى کالنجوم» و….
120) مناقبالعارفین ص 184 با این بیان که ابوبکر براى نزدیک شدن وفات رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم مىگرید رسول نیز به او بشارت مىدهد که امروز روزنهى هم جز تو بسته است سرّ من و حقیقت من روزى از گریبان فرزندان تو سر بیرون خواهیم کردن و عالم را منور گردانیدن. (منظور او از این موعود منجى جلالالدین است که گفته مىشود از فرزندان ابوبکر است.) و در ص 399 مىگوید آب دهان ابوبکر روغن چراغ مسجد رسول مىشد و تا سحر روشنایى مىداد.
121) معارف ص 215.
122) مناقبالعارفین ص 157 ج 1.
123) همان ص 406 ج 2.
124) مانند فصلى که در برترى ابوبکر بر همه بشر به جز انبیا در فیه ما فیه چاپ امیرکبیر ص 215 باز کرده.
125) مناقبالعارفین ص 240 ج 1.


