9- جلال الدین و عشق به عمر
ارادت صاحب مثنوى به خلیفه دوم به قدرى زیاد است که نه تنها ادعاى شیعه بودن او بلکه سنى بودن او را نیز نفى کرده او را در سلک غلاة اهل سنت وحواریون عمر قرار مىدهد. براى جمع شدن دامنهى بحث بعضى از موارد را بر مىشمرم:
الف) عمر محدَّث است و از عالم غیب مُلْهَم!
جلال الدین مانند غلاة اهل سنت عمر را شخصى معرفى مىکند که به خزانهى غیب الهى متصل است و به او الهام مىشود. هر گاه نیاز است از عالم غیب به او پیامى مىرسانند و او به این امر عادت دارد، به گونهاى که خود وقتى بىموقع خوابش مىگیرد مىگوید حتماً از عالم غیب خبرى در راه است!!؟
آن زمان حق بر عمر خوابى گماشت
تا که خویش از خواب نتوانست داشت
در عجب افتاد کاین معهود نیست
این ز غیب افتاد بى مقصود نیست
سر نهاد و خواب بردش خواب دید
کامدش از حق نداجانش شنید(126)
او پس از نقل مطالبى درباره الهام عمر مىگوید:
بانگ آمد مر عمر را کاى عمر
بندهى ما(127) را ز حاجت بازخر
بندهاى داریم خاص و محترم
سوى گورستان تو رنجه کن قدم
اى عمر بر جه ز بیت المال عام
هفت صد دینار در کف نه تمام
پیش او بر کاى تو ما را اختیار
این قدر بستان کنون معذور دار(128)
«آوازى به گوش عمر رسید که بندهى ما را دریاب و حاجتش را برآور، بندهى خاص و محترمى داریم که اکنون در گورستان است تو به آن جا برو و هفت صد دینار از بیت المال برداشته بنزد او ببر و بگو این نقد را بگیر و عذر ما را بپذیر…»(129)
خلاصه عمر پیش آن شخصى که باید مىرود، جلال الدین مىگوید عمر به او گفت:
حق سلامت مىکند مىپرسدت
چونى از رنج و غمان بى حدت
خوانندهى عزیز مىداند، اولاً مانند اغلب داستانهاى مثنوى، این داستان هم خیالى است منتها جلال الدین هر جا بحث از فضیلت است، آنان را که دوست دارد به آن نعمت متنعم مىسازد و هر جا رذیلت است، هر که را دوست ندارد به آن نقمت دچار مىکند و مثلاً در این مورد عمر سلام خداوند را دیگران مىرساند. هر چند در مجامع روایى اهل سنت روایت محدَّث بودن عمر و گفتوگوى او با ملایکه آمده(130) اما بزرگان شیعه جعلى بودن آنها را ثابت کردهاند.(131)
آیا واقعاً یک شیعه خالص چنین سخن گزافى مىگوید؟(132)
ب) عمر فاروق و آبینهى اسرار
جلال الدین در جاى دیگرى در وصف عمر مىگوید:
چون که فاروق آینهى اسرار شد
جان پیر از اندرون بیدار شد(133)
جلال الدین بسیار دوست مىدارد که عمر را فاروق(134) و حکیم(135) معرفى کند و او را که روحیهى خشن و شلاق(136) معروفش زبانزد خاص و عام است شیدا و معشوق نشان دهد، در این باره مىگوید:
چون عمر شیداى آن معشوق شد
حق و باطل را چو دل فاروق شد(137)
در حالى که بد اخلاقى خلیفه به گونهاى است که وقتى خلیفهى جامعهى اسلامى است و صاحب مکنت و مال و جاه ومقام، خواستگارى دختران مىرود ولى به خاطر بد اخلاقى جواب رد مىشنود. حتى او از خواهر عایشه دختر ابوبکر خواستگارى مىنماید که ناکام مىماند.(138)
ج) شیعه کجا و فهم مقام عمر!
جلال الدین که بسیار به عمر عشق مىورزد، در مذمت شیعیان که مقامات خلیفه را انکار مىکنند، مىگوید شیعه در فهم جایگاه عمر عاجز است، همان گونه که یک ناشنوا از شنیدن صداى یک ساز ناتوان است، او در دفتر سوم بیت 3201 مىگوید:
کى توان با شیعه گفتن از عمر
کى توان بر بط زدن در پیش کر
د) عمر امیرالمؤمنین دانا
جلال الدین در دفتر چهارم بیت 167 به بعد درباره عمر داستانى ساخته تا عقل او را به رخ بکشد:
عهد عمر آن امیرمؤمنان
داد دزدى را به جلاد و عوان
بانگ زد آن دزد کاى میردیار
اولین بار است جرمم زینهار
گفت عمرّ حاش للَّه که خدا
بار اول قهر بارد در جزا
بارها پوشیده از اظهار فضل
باز گیرد از پى اظهار عدل(139)
ه) فرار شیطان از سایهى عمر
افلاکى از میان دست نوشتههاى جلالالدین این جمله را نقل کرده که او نوشته است: «الشیطان یفرّ من ظل عمر و من ظل الشیخ»(140) یعنى شیطان از سایه عمر و سایه شیخ فرار مىکند. حال چرا شیطان از رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم فرار نمىکند و در حضور او صحابه را اغوا مىکند؟!!!
و) عمر در جستجوى ایمان انبیا
جلالالدین در فیه ما فیه داستان مفصلى آورده که در آن عمر براى آن که شیطان درونش را بکشد کاسه زهرى مىخورد که براى کشتن صد هزار نفر کافى است (ولى او نمىمیرد) جلالالدین مىگوید: «غرض عمر از آن ایمان عام نبود او آن را دارا بود و زیادت، بلکه ایمان صدیقان داشت اما غرض او را ایمان انبیا و صالحان و عینالیقین بود و آن توقع داشت(141)!!!» او در مثنوى نیز مىگوید:
دوست شو و ز خوى ناخوش شو برى
تا ز خمرهى زهر هم شکر خورى
ز آن نشد فاروق را زهرى گزند
که بد آن تریاق فاروقیش قند
ز) عمر و قتل پدر براى رضایت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم
جلالالدین داستان ایمان آوردن عمر را با آب و تاب و مفصل بیان مىکند و تمام سخنانى را که غیرشیعه نوشتهاند نقل مىکند و بعد از خود اضافه مىکند که:
«وقتى رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم را دید مهرى و عشقى در جانش پدید آمد و مىخواست که در مصطفى گداخته شود از غایت محبت و محو گردد… چون مسلمان شد گفت: اکنون به شکرانه آن که به شمشیر به قصد تو آمدم و کفارت آن، بعد از این از هر که نقصانى در حق نو بشنوم فىالحال امانش ندهم و بدین شمشیر سرش از تن جدا گردانم(142) از مسجد بیرون آمد ناگاه پدرش پیش آمد گفت: دین گردانیدى فى الحال سر از تنش جدا کرد(143)»
جناب فروزانفر که شیفتهى مولوى است مىگوید: در هیچ نقلى اشارهیى وجود ندارد که عمر پدر خود را بعد از قبول اسلام به قتل رسانید و ظاهراً این مطلب اساس ندارد زیرا به اغلب احتمال خطّاب پدر عمر قبل از این تاریخ در گذشته بود.(144)
10- جلال الدین و عثمان
جلال الدین در دفتر دوم بیت 924 در مورد عثمان مىگوید:
چون که عثمان آن عیان را عین گشت
نور فایض بود وذى النورین گشت
یعنى: «چون عثمان چشمه و منبع آن نور آشکار شد، نورى فیض بخش(145) شد و داراى دو نور گردید.(146)»
جلال الدین در دفتر چهارم بیت 487 به بعد ماجرایى را نقل مىکند که از این قرار است: «عثمان در ابتداى حکومتش رفت روى منبر رسول خدا و دقیقاً در جاى حضرت نشست، اصحاب سؤال کردند: این کارى است که ابوبکر و عمر چنین نکردند و هر یک، یک پله از قبلى پایینتر نشستند؟ او بنا به نقلى ساکت ماند و پایین آمد و بنا به نقلى گفت: شما به امام عادل نیازمندترید تا امام سخنران.» جلال الدین براى این که شناعت این بى ادبى را از بین ببرد به دلخواه خود تاریخ را تغییر مىدهد(147) و مىگوید، عثمان جواب داد:
گفت اگر پایهى سوم را بسپرم
وهم آید که مثال عمرم
بر دوم پایهى شوم من جاى جو
گویى بوبکر است و این هم مثل او
هست این بالا مقام مصطفى
و هم مثلى نیست با آن شه مرا
بعد از آن بر جاى خطبه آن ودود
تا به قرب عصر لب خاموش بود
زهره نه کس را که گوید هین بخوان
یا برون آید ز مسجد آن زمان
و جلال الدین که خواسته عمل عثمان را توجیه کند، نگفته عثمان مىتوانست در پایینترین پله بنشیند و بگوید چون از اینجا پایینتر نبود اینجا نشستم!! از بهترین دلایل دروغگویى جلالالدین این است که در فیه ما فیه داستان منبر عثمان را نقل کرده ولى سخن از توجیه او به زبان نیاورده است.(148)
11- جلال الدین و معاویه
جلال الدین در طرح داستانپردازى خود، داستان مهم دیگرى نقل مىکند که اگر آن را به نام شخصى غیرحقیقى به کار مىبرد بسیار نکات ظریفى در آن نهفته بود اما صد حیف که او هر چند جملات ارزشمندى گفته ولى به دروغ(149) این واقعه را به معاویه ربط داده است.
ماجرا از این قرار است که: «معاویه در گوشهاى از کاخ خود خوابیده بود.درهاى ورودى کاخ از اندرون بسته بود تا کسى مزاحم خواب او نشود. او در خوابى ژرف فرو رفته بود که ناگهان، شبحى او را از خواب بیدار مىکند معاویه سرآسیمه از خواب بیدار مىگردد ولى کسى را نمىبیند، پیش خود مىگوید: همه درهاى کاخ که بسته است، پس این شخص موهوم از کجا به اندرون درآمده است؟ بر مىخیزد و به جستجو مىپردازد. و بالاخره با شبحى برخورد مىکند به او مىگوید: کیستى؟ پاسخ مىدهد ابلیس، معاویه مىپرسد:
چرا مرا بیدار کردى مىگوید: وقت نماز است. تو را بیدار کردم تا فوراً به مسجد بروى.
معاویه مىگوید: مىدانم که تو حیلهاى در کار دارى؛ والاّ خواهان عبادت و طاعات بندگان خدا نیستى. ابلیس سخنان فریبندهى(150) بسیارى بر زبان مىآورد ولى نمىتواند وى را فریب دهد. سرانجام غرض خود را چنین بازگو مىکند: مىدانى چرا از خواب بیدارت کردم؟ براى این که به نماز جماعت حاضر شوى. اگر خواب بر تو چیره شود و نمازت فوت گردد از شدت ناراحتى و حسرت، جهان در مقابل دیدگانت تیره و تار مىشود و احساس درد و اندوه سراپاى وجود تو را فرا مىگیرد و سیلاب اشک از چشمانت فرو مىریزد. همین حال ندامت و سوز درون از دهها نماز بالاتر و ارجمندتر است. پس تو را بیدار کردم تا به این حال لطیف نرسى.(151)»
جلال الدین در این داستان(152) شاخ دار معاویه را که سراسر عمر خود را به گناه و منحرف کردن مردم و تحریف دین و جعل سنت و شریعت صرف کرد، شخصى معرفى مىکند که فریب شیطان را نمىخورد و بلکه او را وادار به اعتراف مىکند،در حالى که خود او شیطانى بزرگ است:
گفت امیر اى راهزن، حجّت مگو
مر تو را ره نیست در من ره مجو
جلال الدین از قول معاویه به شیطان مىگوید «اى راهزن طریق حق بهانه تراشى نکن، زیرا تو نمىتوانى در من راه پیدا کنى پس سعى نکن مرا فریب دهى.»
جلال الدین در جاى دیگر نیز معاویه را که گویى مؤید به عقل سلیم از جانب الهى است، در مبارزه با شیطان متفطن نمایانده از قول او به شیطان مىگوید:
گفت: نى نى این غرض نَبْود تو را
که به خیرى رهنما باشى مرا
و خلاصه در داستان جلال الدین، معاویه لحظهاى به اطاعت شیطان حتى در خواندن نماز در نمىآید. لازمهى کلام جلال الدین این است که معاویه از بندگان خاص خدا و مخلَصین باشد که شیطان را بر او راهى نیست.(153) در حالى که معاویه از خبیثترین انسانهایى است که به عرصه وجود گام نهادهاند، بعضى از جنایتهاى او که بین همهى فرق اسلامى شهره است عبارتست از:
الف) او به دلیل عدم اطاعت از پیامبر، مورد لعن آن حضرت قرار گرفت.(154)
ب) خلافت را تغییر شکل داد و اولین پادشاه بعد از پیامبر لقب گرفت.(155)
ج) با امام علىعلیه السلام جنگید که طبق روایات متواتر قطعى موجب جنگیدن با خدا و رسولصلى الله علیه وآله وسلم و در نتیجه نفاق و کفر است.(156)
د) جنگیدن اودر صفین با امام على از زبان پیامبر پیش بینى شده بود.(157)
ه.) آرزو کرد روزى شهادت بر وحدانیت خدا و رسالت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را از مأذنهها حذف کند.(158)
آن قدر این خبیث، بد کاره است که انسان نمىداند از کجا شروع کند.(159)
من نمىدانم جلال الدین چگونه شیعهاى است!!! که معاویه براى او مظهر تسلیم نشدن در برابر شیطان است. اصلاً چرا این داستان خیالى را براى معاویه مىسازد؟!! چه غریب است معاویه بر ضد علىعلیه السلام حدیث مىسازد(160) و جلال الدین به نفع معاویه داستان!!!
غریبتر این که معاویهى جلال الدین اهل کشف و شهود و مباحثه با عالم غیر خاک و دیدن حقایق عالم و شبح شیطان و اقرار گرفتن از ابلیس است!! تأسفبارتر این که جلالالدین براى دوستانش نقل مىکند: روزى شیطان به زیارت رسولصلى الله علیه وآله وسلم آمد و او را موعظه کرد که مبادا مغرور شوى تا جایگاهت را از دست بدهى، رسول نیز با آن که پیامبر خداست بسیار مىگرید و موعظهى شیطان را مىپذیرد.(161) جواب این تقابل چیست؟!!!
12- جلال الدین و عایشه
جلال الدین که به خوبى اثبات کرده شیفتهى مکتب خلفا است در مورد عایشه مىگوید:(162)
چون ز گورستان پیمبر بازگشت
سوى صدیقه شد و هم راز گشت
اولاً او سخاوتمندانه لقب صدیقه را که در معارف شیعه اختصاص به زهراى مرضیه دارد، بى سند به شخص دیگر داده. ثانیاً اگر کسى اهل تاریخ باشد و داستان گورستان، پیامبر و عایشه را بداند به جاى این بیت یاد تعقیبهاى شبانه او و بدگمانى هایش به پیامبر مىافتد.(163)
در جایى دیگر نیز به تأسى از غزالى روایتى جعلى را به رسول خدا نسبت مىدهد که:
«آن حضرت چنان در حبّ خدا غرق مىشد که سوختنش را در مىیافت به حدى که در برخى از حالات ترس آن داشت که بر جسمش زند و نابودش کند. بدین خاطر دست بر ران عایشه مىزد و مىگفت: اى عایشه با من سخن بگو. تا او را با سخن خود از حالت عظیمى که در آن بود و بدن را توان تحملش نبود مشغول دارد.»(164)و(165)
مولوى در دفتر اول بیت 1972 مىگوید:
مصطفى آمد که سازد هم دمى
کلمینى یا حمیراء کلمى(166)
این داستان را بزرگان علماى اسلامى انکار کردهاند، مخصوصاً تأکید نمودهاند که احادیثى که در آن لفظ حمیراء وجود دارد جز یک حدیث همه غیر صحیح و جعلى است.(167)
جلال الدین در جاى دیگرى هم داستانى آورده که در معارف شیعه اختصاص به زهراى مرضیهعلیها السلام و در متون اهل سنت بین زنان پیامبر و فاطمهعلیها السلام مشترک نقل شده، به عایشه نسبت داده است. آقاى کریم زمانى شارح مثنوى(168) مىنویسد.
«این حکایت (که مولوى براى عایشه نقل کرده) دربارهى ام سلمه و میمونه (همسران پیامبر) نیز وارد شده اما ابوالفتوح رازى این حکایت را به طرزى که با مثنوى مطابقتر است نقل نموده به این گونه که: در خبر است که یک روز رسولعلیه السلام در حجره فاطمه بود مردى نابیناى مادرزاد به نام عبداللَّه بن ام مکتوم بر در بود. رسولعلیه السلام گفت: درآى. اودرآمد. فاطمه برخاست و در خانه رفت و تا او نرفت فاطمه از خانه بیرون نیامد. رسولصلى الله علیه وآله وسلم بر سبیل امتحان گفت: یا فاطمه چرا از او پنهان شدى و او چشم ندارد و چیزى نبیند؟ گفت یا رسول اللَّه ان کان لا یرانى ألست أراه؟ اگر او مرا نمىبیند نه من او را مىبینم؟ رسول خدا گفت: سپاس خداى را که با من نمود در اهل بیت من آنچه خرم کرد مرا.»
جلال الدین این داستان را عیناً براى عایشه نقل کرده که در دفتر ششم بیت 670 به بعد آمده که 2 بیت آن چنین است:
گفت پیغمبر براى امتحان
او نمىبیند تراکم شو نهان
کرد اشارت عایشه با دستها
او نبیند من همى بینم و را
13- مولوى و شمس
جلالالدین که بارها عصمت انبیا را در نوشتهها و اشعارش زیر سئوال برده، به شمس که مىرسد مىگوید:
درد من و دواى من پیر من و مراد من
فاش بگویم این سخن شمس من و خداى من
جلالالدین و به طور کلى صوفیان دور از ولایت اهل بیتعلیهم السلام بر خود لازم مىدانند شیخى داشته باشند که او هر چه مىگوید اینها بپذیرند و به طور کلى مطیع و بندهى او باشند. برخى از شئون شیخ و قطب ذیلاً مىآید(169):
– جلالالدین مىگوید باید به شیخ سجده نمود(170).
– شیخ باید نزد مرید از اصحاب و اولیا که هیچ از انبیا و خاتمالانبیاصلى الله علیه وآله وسلم و بلکه از خداوند نیز برتر باشد(171).
– سؤال کردن از شیخ بدعت است(172).
– شیخ از خطا معصوم است(173). نه تنها معصوم است که تو نیز با او شوى معصوم مىگردى.
– مولوى در مثنوى مىگوید:
چون که با شیخى تو دور از زشتیى
روز و شب سیارى در کشتیى
– دعاى شیخ حتماً مستجاب است:
کان دعاى شیخ نه چون هر دعاست
فانى است و گفت او گفت خداست
– امتحان شیخ خریت است.
شیخ را که پیشوا و رهبر است
گر مریدى امتحان کرد او خر است
– من لا شیخ له لا دین له. کسى که شیخ ندارد دین ندارد.(174)
– شیخ در قومش مانند پیغمبر در امت خویش است(175).
گفت پیغمبر که شیخ رفته پیش
چون نبى باشد میان قوم خویش
– همه کار شیخ درست باشد: شراب خواریش بىاشکال است(176).
– برهنه رقصیدنش صواب است(177).
– حرام عوام براى او حلال است(178).
– خضر شاگرد کوى مولوى (شیخ) است.(179)
– برهنه شدن و هدیه دادن لباس خود به شرابخانهى ارمنیان درست است.(180)
– هفتهها و ماهها پشت سر هم رقصیدن و سماع جایز است.(181)
– رقصیدن در بازار(182)، در حضور سلطان، در مجلس ختم بهترین دوست خود به جاى تلاوت قرآن عین شرع است.
– سماع جایز که هیچ فرض عین است(183)
– ریاى شیخ عین صواب است.
پس ریاى شیخ به از اخلاص ماست
کز بصیرت باشد آن وین از عماست
کیست کافر غافل از ایمان شیخ
چیست مرده بىخبر از جان شیخ
– شیخ مطاع است هر چند ضد دین سخن بگوید. لذا اگر شمس بخواهد، جلالالدین همسر خود را براى کامیابى به او مىدهد، اگر بفرماید پسرش را براى لذت شیخ مىدهد، اگر فرمان دهد از یهودیان براى او شراب مهیا مىسازد، تا مطیع محض باشد.(184)
– در عوض رضاى جلالالدین بهشت و غضب او جهنم است.(185)
شمس مىگوید: اگر مولوى (شیخ) سماع مىکند براى آن است که دوستانش هر عملى انجام دهند به خاطر او بخشیده شوند و او بتواند آنها را خلاص کند.(186) یعنى با این سماع دوزخیان را بهشتى مىسازد.
و هزاران بافتهى خنک ضد شرع دیگر!!!
آیا وقت آن نرسیده که باور کنیم، صوفیان مسلمان نیستند؟(187)
14- مولوى و اجتهاد
جلالالدین در اجتهادهایش کاملاً غیرشیعى است، مثلاً: وقتى مىخواهد وضوى پیامبر را توضیح دهد، مىگوید او پاهایش را شست!!! (به جاى این که بگوید مسح کشید.)
خواست آبى و وضو را تازه کرده
دست و رو را شست او زان آب سرد
هر دو پا شست و به موزه کرد راى
موزه را بربود یک موزه رباى(188) سه طلاق در یک مجلس: او همچنین قسم خوردن به سه طلاقه کردن زن در یک مجلس را درست مىداند(189). که هیچ شیعهاى چنین فتوایى ندارد.
عدم قبول شهادت عبد: او مانند اغلب برادران اهل سنت به تأسى از خلیفه دوم شهادت عبد را نمىپذیرد، در حالى که فقهاى شیعه پذیرفتن شهادت عبد مسلمان بالغ و عادل را اجماع مىدانند.(190)
او مىگوید:
در شریعت مر گواهى بنده را
نیست قدرى وقت دعوى و قضا
گر هزاران بنده باشندت گواه
شرع نپذیرد گواهیشان بکاه(191) در بعضى مواقع نیز شرع تسنن را زیر پا مىگذارد. مثلاً اجتهاد مىکند و به رسول خدا به نحو روایت نسبت مىدهد!!! که براى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم شرط طهارت مکان نماز (براى شیعه) و حتى طهارت سجدهگاه (براى اهل سنت) ملاک نیست و او هر جا بایستد پاک مىشود.(192)
او مىگوید:
گفت پیغمبر که از بهر مهان
حق نجس را پاک گرداند بدان
سجدهگاهم را از آن رو لطف حق
پاک گردانید تا هفتم طبق(193)
15- مولوى و تقیه
پس از این همه تفصیل در این اجمال آیا جاى آن باقى مىماند کسى او را به لواى تقیه بیاراید؟ تقیه یعنى کتمان عقیده از خوف جان و عرض و…نه این که کاسهى داغتر از آش شوى. مثلاً این که طبق روایات برادران اهل سنت مىگوید: در قیامت، زفیر جهنم به گوش مىرسد و آرام نمىشود تا این که خداوند پایش را در آن قرار مىدهد تا جهنم ساکن شود، تقیه است؟
او در مورد جهنم مىگوید:
حق قدم بر وى نهد از لامکان
آنگه او ساکن شود از کن فکان(194)
آیا این اشعرى گرى او را نمىرساند؟
آیا مسأله خلق افعال بندگان کلام اشاعره نیست؟ او مىگوید:
خلق حق افعال ما را موجد است
فعل ما آثار خلق ایزد است(195)
آیا این ابیات جاى تقیه دارد؟ آیا سخنان او در مورد خلفا را ندیدى؟
او در نقل حدیثى در مجالس سبعه در وسط سخنرانى مىگوید: «امیرالمؤمنین عمر خطاب آن محتسب شهر شریعت آن عادل مسند اصل طریقت، آن مردى که چون دره(196) عدل در دست امضاى اقتضاى عقل گرفت، ابلیس را زهرهى آن نبود که در بازار وسوسهى خویش بطرارى و دزدى، جیب دلى بشکافت عاشقى بود بر حضرت که هرگز نفاق راه وفاق او نزد. دهر پرمداهنت بر روغن خیانت فرق دیانت او چرب نکرده بود.(197) (سپس دو بیعت شعر در مدح او مىخواند بعد مىگوید:) این عمر که ذرهاى از فضائل او شنیدى، چنین روایت مىکند که رسول خدا فرمود…»
آیا در جایى که عمر فقط یک راوى است، اگر او در موضع تقیه بود رواست این همه اطناب در فضایل ساختگى براى یک نفر؟
آیا از راه تقیه است که او شیعیان سبزوار را مسخره مىکند و سر تا سر شهر را خالى از یک انسان کامل مىداند؟(198)
آیا یک شیعه و بلکه یک محدّث مهم از اهل سنت یافت مىشود که کلام مولوى را تأیید کند که رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم العیاذ بالله یک شب نود بار با عایشه همبستر شد؟(199) آیا اینها از روى تقیه بوده است؟ پناه به خدا از تعصب و عناد!!!
هر چند باید دامن سخن برچید ولى کلام از جلال الدین و داستانهاى دروغین راجع به افراد حقیقى او تمام نمىشود، او هر جا توانسته معارف شیعه را زیرسؤال برده وازمخالفین شیعه دفاع کرده است، گاهى در قالب مدح علىعلیه السلام عصمت او را انکار مىکند(200) و گاهى با نهیب زدن به این که به اصل و مغز بپردازید گریه بر شهیدان کربلا را(201) تخطئه و گاهى…
خاتمه:
هر چند کلام راجع به جلال الدین بسیار است، نگارنده در این نوشتار مختصر با کمى بضاعت درصدد بحث ادبى یا هنر داستانپردازى یا قالب شعرى، استفاده از صنایع ادبى و… در کلام مولوى نیست – که نگارنده را شایستگى سخن گفتن در این زمینهها نبود – بلکه خواست نگرش مذهبى صاحب مثنوى را واکاوى نماید قضاوت نگارنده در مورد اشعار مثنوى است نه شخصیت جلال الدین. اگر هم در مورد جلال الدین صحبت شده از این نظر که صاحب مثنوى است و الا عاقبت انسانها و ایمان قلبى آنها و جایگاهشان نزد خدا امرى نیست که بشر در آنها قضاوت کند و ممکن است پس از این اشعار در او انقلابى حاصل شده باشد. والله العالم بحقائق الامور.
در ضمن نگارنده در صدد نبود مزایاى مهم کتاب مثنوى را بر شمارد چرا که اساتید شایستهاى در مورد آن قلم فرسایى نمودهاند، هدفم این بود که مذهب جلال الدین کمى بحث شود.(202) امید دارم فرهیختگان با فرستادن نظرات ارزشمند خود این نوشتار را کریمانه نقد کنند و به ما هدیه نمایند.
خداوند همه را در پناه خود حفظ نموده و اشتباهاتمان را ببخشاید.
حامد رحمت کاشانى 20/1/87
پاورقیها
126) دفتر اول مثنوى بیت 2104 تا 2106
127) جالب این جا است که این «بندهى خدا» مطربى است که پیر شده و دیگر ساز و آوازش خریدار ندارد نه یک عابد یا عارف بالله!!! رک: به کل داستان دفتر اول بیت 2100 به بعد.
128) دفتر اول مثنوى بیت 2162 به بعد.
129) شرح مثنوى موسى نثرى ج 2 ص 150.
130) صحیح بخارى ج 4 ص 200 حتى در مواردى خداوند سخن او را بر سخن پیغمبرش ترجیح داده!!! رک: صحیح بخارى ج 1 ص 105.
131) الغدیر ج 8 ص 91 به بعد – ابوهریرة اثر علامه شرف الدین ص 136 و شوارق النصوص علامه میر حامد حسین – در ضمن اگر او ملهم به الهام ملائکه و خداوند بود، چرا این همه اشتباه کرد؟
چرا هم در زمان رسول خدا و هم پس از او وقتى آب نبود تیمم نمىکرد و نماز نمىخواند؟ رک: صحیح مسلم ج 1 ص 193.
چرا به رسول خدا نسبت هذیان داد؟ رک: ج 7 ص 9.
چرا بارها در مورد امام على گفت اگر على نبود عمر هلاک مىشد؟ رک: فتح البارى ج 13 ص 286.
چرا… براى تفصیل در مورد عمر به کتاب عمر بن الخطاب نوشته عبدالرحمن احمد البکرى و سبعة من السلف اثر فیروزآبادى، احتهاد در مقابل نص شرف الدین و… مراحعه کنید.
132) در ضمن جلال الدین در ادامهى این داستان خیالى در بیتهاى 2199 تا 2205 عمر را حکیمى معرفى مىکند که بندهایى از بندگان خالص خدا را به فنا فى اللَّه دعوت مىکند.
133) دفتر اول بیت 2208.
134) فاروق که به معناى جدا کننده و تشخیص دهنده (ى حق از باطل) و حکیم است لقب انحصارى امام على است (رک: فرهنگ سخنان رسول خدا ص 349) و جعلى بودن این لقب را بسیارى از علماى شیعه از جمله علامه میرحامدحسین در شوارق النصوص ص 601 اثبات نموده است.
135) دفتر اول بیت 2208 دفتر دوم بیت 922 و 112.
136) گفته شده شلاق او (که بر سر صحابه فرود مىآمد) از شمشیر ظالمى چون حجاج ترسناکتر بود. و فیات الاعیان اثر ابن خلکان ج 3 ص 14.
137) مثنوى دفتر دوم بیت 923.
138) شرح نهج البلاغة ابن ابى الحدید ج 12 ص 222 در مورد خواهر عایشه و تاریخ طبرى ج 3 ص 270 دربارهى دختر عتبة بن ربیعه.
139) لقب امیرالمؤمنین را به راحتى به کسى جز على نسبت دادن از یک شیعه سر مىزند؟ همان گونه که مىبینیم داستانهاى خیالى جلال الدین به گونهاى است که کسانى را که دوست دارد بالا مىبرد، کما این که در دفتر اول بیت 1503 مىگوید:
آن زمان که بحث عقلى ساز بود
این عمر با بوالحکم هم راز بود
او در داستان رسول روم، عمر را حکیمى یگانه و زاهدى وارسته نشان داده در حالى که تاریخ چنین چیزى به یاد نمىآورد که خلیفه دوم پاى بند به مکارم اخلاق باشد. رک: دفتر اول مثنوى بیت 1390 به بعد.
140) همان ص 270 و توجیه آن ص 302.
141) فیه ما فیه ص 118 و 119 و 311 چاپ امیرکبیر.
142) در تاریخ شجاعت و جنگآورى از عمر سراغ ندارم بلکه فرار از جنگ یادم مىآید. رک: تفسیر فخر رازى ج 9 ص 67.
143) فیه ما فیه ص 163 و 162.
144) فیه ما فیه ص 331.
145) اگر اندکى انصاف داشت، مىدانست، عثمان بنى امیه را بر گردن مردم سوار نمود و بر خلاف وعدهاش در شوراى شش نفره به نوازش بنى امیه پرداخت امثال مروان حکم و معاویه را حکومت داد. براى سخن بیشتر به سبعة من السلف فیروزآبادى رجوع کنید.
146) منظور ازدواج او با دختران یا ربیبههاى پیامبر است. رک: بنات النبى ام ربائبه اثر علامه سید جعفر مرتضى.
147) استاد دکتر شهیدى در ج 8 ص 76 به بعد از شرح خود با ما همعقیده است.
148) فیه ما فیه ص 128 و 316.
149) تمام شارحان مثنوى به بى سند بودن و دروغ بودن این داستان تصریح کردهاند: شرح کریم زمانى ج 2 ص 646 شرح دکتر شهیدى ج 6 ص 508 شرح علامه جعفرى ج 5 ص 202 حتى نیکلسون غیر مسلمان از این که جلال الدین شخصى چون معاویه را براى این داستان برگزیده است تعجب مىکند (رک: شرح کفانى ج 2 ص 534) استاد فروزانفر نیز در مأخذ قصص و تمثیلات مثنوى ص 72 به بعد داستان مناسب این ماجرا را نمىیابد چه برسد به سند این تاریخ جعلى.
150) جلال الدین از قول ابلیس او را عاشق حق معرفى مىکند که در برابر جز او سرخم نمىکند و نسبت به خدا غیرت دارد ودر ضمن مىگوید این سرنوشتى بود که من مجبور بودم نقش ابلیس را بازى کنم تا سنگ محک ایمان مردم باشم رک: بیتهاى 2617 تا 2651 و بیت 2720 و 2648 و 2674 و مخصوصاً 2655.
151) کریم زمانى شرح جامع بر مثنوى ج 2 ص 645.
152) این داستان در دفتر سوم مثنوى بیت 2604 به بعد آمده است.
153) اشاره به آیهى قرآن که خداوند به شیطان فرمود: تو بر بندگان خاص من تسلط ندارى (سوره اسرا آیه 65) بلکه تسلط شیطان بر کسانى است که او را دوست دارند و به خدا شرک مىورزند. (سوره نحل آیه 100)
154) صحیح مسلم ج 8 ص 27.
155) مسند احمد ج 5 ص 220 و عمر او را به خاطر تشریفات و تجملات دستگاه حکومتش کسراى عرب نامید. (رک: استیعاب ج 3 ص 1417).
156) به فرهنگ سخنان رسول خدا ص 273 تا 275 و ص 341 تا 351 رجوع فرمایید.
157) رک: فرهنگ سخنان رسول خدا ص 351 تا 352 (براى قتل عمار) و روایات متواترى که او و یارانش از جانب پیامبر قاسطین نامیده شدند. (رک: الغدیر ج 10 ص 47 تا 384)
158) این داستان معروف را افرادى چون زبیر بن بکار که با علىعلیه السلام کینه توز بود نقل کردهاند. (الموفقیات ص 576 به بعد).
159) ابن عقیل شافعى در النصائح الکافیه با این که خود سنى شافعى است معاویه را به طور کامل شناسانده است. در الموفقیات ص 574 روایتى از حسن بصرى در مذمت معاویه دارد که همان یک روایت هم گویا است.
160) مانند نقل شأن نزول آیهى لیلة المبیت براى ابن ملجم رک: الغدیر ج 11 ص 30.
161) مناقب العارفین ج 1 ص 253 و 254.
162) دفتر اول بیت 2028.
163) به کتاب نقش عایشه اثر علامه فقید سید مرتضى عسکرى و فرهنگ سخنان رسول خدا ص 449و پاورقى ص 315 رجوع فرمایید.
164) احادیث عایشه اثر علامه عسکرى ص 35.
165) متأسفانه به خاطر اعتماد به اباطیل صوفیه در کتب اخلاقى بعضى از اعلام مانند جامع السعادات و معراج السعادة نیز راه پیدا کرده است. ولى مولوى نگفته چرا پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در این حالات سماع نمىکرد. رک: ص همین مقاله.
166) مشابه آن را هم در دفتر اول بیت 2428 دارد.
167) به کتاب عبقات بخش حدیث ثقلین ص 700 به بعد ترجمه آقاى افتخار زاده رجوع کنید.در آن نظر استوانههاى حدیث اهل سنت مثل مزّى، ذهبى، ابن قیم، ابن حجر و… مبنى بر غیرصحیح بودن روایاتى که در آن لفظ حمیراء است به جز یک حدیث آمده است.
168) در ج 6 ص 209.
169) مولوى و شمس خود را شیخ مىدانند و برخود این ویژگىها را مترتب.
170) مناقبالعارفین ج 1 ص 256.
171) این سخن هم از مولوى است. مناقبالعارفین ج 1 ص 150 هم از شمس رک: مقالات شمس ص نشر مرکز.
172) این کلام از شمس است که هم مناقبالعارفین ص 327 و هم مقالات شمس آن را آوردهاند.
173) مقالات شمس ص 131.
174) مناقب العارفین ج 1 ص 227.
175) همان.
176) همان ص 324.
177) همان 245.
178) همان ص 280.
179) همان 176 – 168 و ص 24 از رساله سپهسالار.
180) همان 245.
181) همان ص 253 و 254 و 244 و 204 و 174.
182) همان ص 215 و پله پله تا ملاقات خدا ص 169. او در مجلس ختم صلاح الدین زرکوب خلیفه خود به سماع پرداخت.
183) مقالات شمس ص 55.
184) مناقب العارفین ج 2 ص 314.
185) همان ص 149 ج 1.
186) همان ص 343 ج 2. در حالىکه شمس در مقالات مىگوید: فاطمه عارفه نبود زاهده بود و فقط از دوزخ مىترسید!!! (و پیامبر نمىتوانست مانند یک شیخ او را از هراس دوزخ نجات دهد).
187) البته نباید معانى مختلف صوفى که مشترک لفظى است را فراموش نمود، زیرا گاهى به عارف شیعه نیز به اشتباه صوفى مىگویند.
188) دفتر سوم مثنوى بیتهاى 3239 و 3230.
189) مناقبالعارفین ج 1 ص 217.
190) الخلاف ج 6 ص 269.
191) دفتر اول بیت 3814 و 3815.
192) این سخن خلاف آیات 4 و 5 سوره مدثر است.
193) دفتر دوم مثنوى بیت 3427 و 3428.
194) دفتر اول بیت 1381.
195) دفتر اول بیت 1482.
196) شلاق.
197) مجالس سبعه ص 46.
198) دفتر پنجم بیت 845 به بعد.
199) مناقبالعارفین ص 226 ج 1.
200) او در ماجراى دروغین خدو انداختن عمرو بن عبدود به جهت مستولى شدن خشم بر علىعلیه السلام که او را لحظهاى از انجام عملى به خاطر خداکاهل نموده است در قالب مدح، ذم نموده و پرده ى عصمت او رادریده است. البته این داستان مأخذ غیر معتبرى مىتواند داشته باشد. رک: شرح مثنوى شهیدى ج 4 ص 220 داستان خدو انداختن در دفتر اول شروع از بیت 3721 مىباشد.
201) هر چند ما هم معتقدیم اصل در واقعه ى کربلا گریه نیست و باید مغز واقعه و اهداف و فلسفهاش کاویده شود ولى گریه بر شهداى کربلا را آلى ندانسته بلکه استقلالى مىدانیم به طورى که روایات متضافر بر آن دلالت مىکنند ولى قائلیم باید به اهداف عاشورا بیش از گریه پرداخت نه چون مولوى که در دفتر ششم بیت 777 به بعد گریه کردن بر شهداى کربلا و لعن یزید را تخطئه کرده و به نادانى عوام شیعه نسبت داده است.
202) در واقع مىخواست بداند جلالالدین عارف شیعى است یا سنى صوفى؟


