ادامه بحث «دغدغه های امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در «سیاست تقوا و عدالت»»

به مناسبت فرا رسیدن ماه مبارک رمضان 1442 هـ ق، حجت الاسلام کاشانی بامداد روز سه شنبه مورخ 07 اردیبهشت ماه 1400 مصادف با سحر چهاردهمین روز ماه مبارک رمضان در برنامه زنده تلویزیونی «ماه من» شبکه سوم سیما حضور یافتند و به ادامه بحث پیرامون موضوع «دغدغه های امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در «سیاست تقوا و عدالت»» به گفتگو پرداختند که مشروح این مصاحبه تقدیم حضورتان می گردد.

برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

برای دریافت فایل تصویری این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

برای مشاهده و دریافت بسته مستندات این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

به محضر شما و بینندگان بزرگوار و روزه‌داران عزیز عرض سلام و ادب و احترام دارم، و امیدوار هستم که ان شاء الله هر چه از خدای متعال می‌خواهند خدای متعال بهتر از آن را به آن‌ها عطاء کند.

مقدّمه

بسم الله الرحمن الرحیم

ما هر زاویه‌ای از فرمایشات حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه را که بگوییم، احقاقِ حقوق مردم، توجّه به احیای سیره و روش حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، توجّه به عدل، توجّه به حقوقِ ضعفاء، به یاد مظلومیتِ خودِ حضرت می‌افتیم.

من نیّت کرده بودم که امسال اگر عرایض ما ثوابی داشت ثواب آن را به شهدای مدافع حرم و بویژه سردار شهید سلیمانی رضوان الله تعالی علیه که هم در دوره‌ی حیاتشان مظلوم بودند و خون دل‌ها خوردند و هم بعد از شهادتشان هم مظلوم هستند و این مظلومیت استمرار دارد و هر از چند گاهی هم از مظلومیت ایشان پرده‌برداری می‌شود، امشب عرایضمان را بصورت خاص به این عزیزان تقدیم می‌کنیم و با مظلومیت حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه شروع می‌کنیم.

تفاوتِ دیدگاهِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه با مردم

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه نگاهی به مردم نمودند و فرمودند: «لَيْسَ أَمْرِي وَ أَمْرُكُمْ وَاحِداً»[1]، مسیرِ من و شما یکی نیست، «إِنِّي أُرِيدُكُمْ لِلَّهِ» من شما را برای خدا می‌خواهم، نه برای اینکه اطراف من شلوغ بشود و بخواهم به جایی برسم، من می‌خواهم شما را رشد و سیر بدهم، من می‌خواهم دین حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را برای جهانیان الی الأبد بیمه کنم، ولی «وَ أَنْتُمْ تُرِيدُونَنِي لِأَنْفُسِكُمْ» شما به دنبالِ این هستید که ببینید چه چیزی از من به شما می‌رسد، لذا شما مدام خودتان را نگاه می‌کنید و من به دنبالِ این موضوع هستم که عدالت را برای همه گسترش بدهم، لذا مدام در کار گیر بوجود می‌آید.

اتّفاقات قبل از جنگ جمل

ان شاء الله اگر امشب توفیق شد عرض می‌کنم که همانطور که قبلاً به محضر عزیزانمان عرض کردیم که بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عادت شده بود که اسراء را زجرکش کنند و بکشند و بسوزانند، این مسیر چون بصورت عادت درآمده بود، در ماجرای جنگ جمل، با اینکه بعضی از بزرگان اصحاب حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم بین جملی‌ها بودند، اتّفاقات حیرت‌انگیزی در بصره افتاد که عرض خواهم کرد، یعنی انصافاً اگر هر کسی بجای حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه بود… زمانی یک نفر گفته بود که اگر این جملی‌ها زمان بعضی از حاکمان قبل از حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه بودند آن حاکم این‌ها را تکه تکه می‌کرد[2] و این حجم از صبرِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه عجیب است.

وقتی که به روز جنگ رسید، ما عرض کردیم حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه خیلی صبر و تحمّل می‌کردند، ریختنِ خون آسان نیست، حضرت احتیاط می‌کردند، می‌خواستند آن‌ها عذر نداشته باشند، مجدداً اتمام حجّت می‌کردند، مدام اصحاب می‌آمدند و می‌گفتند که آن‌ها از آن طرف به ما تیراندازی می‌کنند و شما صبر می‌کنید، سپاه جمل منتظر بودند که حضرت را تحریک کنند که حضرت آغازکننده‌ی جنگ باشند، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه هم مدام می‌فرمودند: «أعذروا إلى القوم»[3]، بگذارید حجّت تمام بشود، فعلاً باید صحبت کنیم، فعلاً برای آن‌ها قرآن بخوانیم، این‌ها را برگردانیم بلکه توبه کنند. تا اینکه یک نفر را آوردند و گفتند: آنقدر تیراندازی زیاد شده است این شخص در خیمه هم تیر خورده است، حضرت فرمودند: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»… حضرت عرض کردند: خدایا! تو شاهد باش،  صبر کنید و «أعذروا إلى القوم»، تا اینکه یکی از یاران برجسته‌ی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه یعنی «عبد الله بن بديل بن ورقاء الخزاعي» که کسی در حدّ مالک و عمّار است، بعداً هم در صفّین شهید شد، سردارِ برجسته‌ای است، برادر خود را در آغوش گرفت و مقابل حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه روی زمین گذاشت و به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه عرض کرد: این برادر من! تیراندازی کردند و این را هم کشتند.

تا اینکه آنقدر اتّفاق افتاد که دیگر حضرت فرمودند: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»، زره‌ی پیغمبر را بیاورید، ذوالفقار را بیاورید، حضرت آماده شدند، پرچم حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را به دست «محمد حنفیه» داد.

در مرام حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه همه چیز سرِ جای خود است، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه رو کردند به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و فرمودند: پرچم را به برادر کوچک شما دادم و فعلاً شما را کنار گذاشتم «لمكانكما من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم»، همه‌ی امّت باید فدای شما بشوند، شما امامانِ بعدی هستید، و شما عزیزدردانه‌های حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستید.

همه‌ی این‌ها آموزش بود.

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه در جایی فرمودند: «اِعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا اَلرُّشْدَ»[4] بدانید…

ممکن است برخی از عزیزان بگویند که چرا شما مدام رفت و برگشت می‌کنید، یک رفتارِ غلطی را می‌گویید و در مقابل از حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه می‌گویید. این منطقِ خودِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه است، این منطقِ قرآن کریم است، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه فرمودند: شما بدانید به هیچ وجه نمی‌توانید رشد و هدایت و صلاح را بشناسید «حَتَّى تَعْرِفُوا اَلَّذِي تَرَكَهُ» تا بدانید که چه کسی آن را ترک کرده است، وگرنه وقتی فضا غبارآلود بشود تشخیصِ بین حق و باطل بسیار مشکل می‌شود.

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه فرمودند: نمی‌توانید به میثاق‌های قرآن کریم و کتاب الهی دست پیدا کنید و هدایت بشوید، «حَتَّى تَعْرِفُوا اَلَّذِي نَقَضَهُ» تا زمانی که بدانید چه کسی آن را نقض کرده است.

لذا من این رفت و برگشت را انجام می‌دهم.

عدّه‌ای از مکّه و عدّه‌ی دیگری از مدینه به سمت بصره رفتند و جملی‌ها یک لشگر درست کردند، در رأس آن‌ها هم بزرگانی از اصحاب بودند، حاکمِ بصره یکی از مهم‌ترین اصحاب حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، «عثمان بن حنیف» است، او از شیعیان حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه است و از طرف حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه استاندارِ آنجاست، او این‌ها را تحویل گرفت و گفت: تا زمانی که شما با ما نجنگید ما با شما نمی‌جنگیم، مرام و سیره‌ی ما سیره‌ی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه است، ما شروع‌کننده نخواهیم بود، اگر می‌خواهید به شهر بیایید بفرمایید و آزاد هستید.[5] اما آن‌ها رفتند و شبانه این فرد را گرفتند، این فرد صحابی است، به چه جرمی او را گرفتند؟ گفتند او انصاری است.

خلیفه قبل از حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه در مدینه کشته شد.

شما ببینید مرامِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه این است که به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه می‌فرمایند: قاتلِ من یک نفر است، فقط او را قصاص کنید.

حال شما این طرف را ببینید، این‌ها حمله کردند، چون حاکم یعنی «عثمان بن حنیف» انصاری بود و اهل مدینه بود او را گرفتند، موهای صورت او را با شکنجه کندند، و او را چنان به قصد کشتن زدند که نزدیک بود از دنیا برود،[6] عدّه‌ای آمدند دفاع کنند، قومی به نام «سبابجه» بود که این‌ها اهل عبادت بودند، محافظانِ بیت المال بودند، هفتاد نفر از این‌ها هم درگیر شدند، تعداد زیادی از این‌ها اسیر شدند، دستورِ قتل‌عام این‌ها صادر شد.

یعنی انسان از این همه قساوت قلب تعجّب می‌کند، عایشه به زبیر دستور داد «أرسلت عائشة إلى الزبير أن اقتل السبابجة»[7] ، همه را مانند گوسفند سر بریدند.

یعنی اگر ما می‌گویید اتّفاقاتی بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم افتاد، این‌ها اگر به قدرت می‌رسیدند…

در خاطر دارید که یک شب از یک مسیحی خواندیم که می‌گفت: علی بن ابیطالب این‌ها را بعد از جنگ رها کرد، با اینکه می‌دانست اگر دستِ آن‌ها به او برسد او را تکه تکه می‌کنند.

حال ببینید این‌ها اصلاً به چه جرمی این همه آدم را سر بریدند؟

این‌ها را سر بریدند و بعد به سراغ بیت المال رفتند، حدود پنجاه نفر دیگر از این قوم در حالِ محافظت از بیت المال بودند، گفتند: صبر کنید تا حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه از مدینه بیایند و اگر ایشان بفرمایند بیت المال را به شما می‌دهیم. این‌ها کنار کشیدند و دوباره زبیر شبانه حمله کرد و پنجاه نفر از این‌ها را زجرکش کردند.

شما این شرایط را ببینید، بعد وقتی جنگ می‌شود مجدداً حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه قرآن می‌خوانند، و این‌ها هم برای این است که در تاریخ ثبت بشود.[8]

گفت و گوی شنیدنی پدر و پسر در جنگ صفین

بنده برای خیلی از ملاحظات، در این شب‌ها از فِرَق نقلِ قول نمی‌کنم، که این تصویرِ مظلومیتِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه را بعضی‌ها چگونه ثبت کرده‌اند؛ ولی این موضوع به هدایت یک نفر می‌ارزد و عیبی ندارد، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه می‌فرمایند به من ظلم بشود و من مظلوم بشوم، اما یک نفر بایستد و استقامت کند.

این نمونه نمونه‌ی خیلی زیبایی است، در جنگ صفین مالک اشتر فرمود: چه کسی هست که برود و جان خود را با خدا معامله کند و به میان معرکه برود و مبارز بطلبد؟

در شروع جنگ بصورت تن به تن می‌جنگیدند که تعداد کشته‌ها زیاد نشود. جوانی گفت من می‌روم، وقتی هم وارد نبرد می‌شدند روپوش می‌زدند، از این طرف هم یک نفر آمد و شروع کردند به جنگیدن، ضربات مختصری به هم زدند و روبندها کنار رفت، پسر و پدر مقابلِ یکدیگر قرار گرفته بودند، پسر در سپاهِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه و پدر در سپاهِ معاویه.

همینکه یکدیگر را دیدند از اسب پیاده شدند و یکدیگر را به آغوش کشیدند و شروع کردند به گریه کردن.

اصلاً این عبارات منطقِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه را در برابرِ منطقِ دیگران نشان می‌دهد.

پدر که در سپاه شام بود به پسر گفت: «يا بني هلم إلى الدنيا»[9]، اینجا چقدر به تو حقوق می‌دهند؟ آنجا وضع خیلی خوب است! پسر گفت: «يا أبي هلم إلى الآخرة» بیا به این طرف که اینجا قیامت هست، بعد در ادامه حرف عجیبی زد و گفت: پدر جان! اگر من در سپاه شام بودم و تو واقعاً من را دوست داشتی باید من را نهی می‌کردی، چون تو دوست نداری من جهنّمی بشوم…

بعد عبارتی گفت که ان شاء الله ما هم هر لحظه‌ای که در زندگی مسئولیتی یافتیم، نامزدهای انتخاباتی، آن‌هایی که شورای نگهبان آن‌ها را تأیید می‌کند و وارد عرصه‌ی انتخابات می‌شوند، ای کاش به یاد این جمله بیفتند، این پسر گفت: بابا! «وا سوأتاه فما ذا أقول لعلي و للمؤمنين الصالحين» وای از روز بی‌آبرویی، من اگر با تو بیایم و حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه را ببینم چه جوابی به حضرت بدهم؟ من حق را شناخته‌ام… و از هم جدا شدند، و توقع هم نبود که فرزند پدر را بکشد.

مسیرِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه و یاران حضرت مسیرِ حق است، «هلم إلى الآخرة» قیامتی هست، قیامت فراموش نمی‌شود.

ان شاء الله لحظه‌ی احتضارِ ما…

اتفاقاً روایتی از چند معصوم رسیده است که لحظه‌ی احتضار لحظه‌ی غربتِ خیلی زیادِ ماست، اگر کسی سرشار از ثروت باشد، اگر صد فرزند و یک کشور قوم و خویش داشته باشد، انسان لحظه‌ی احتضار غریبِ غریب است، تنهای تنهاست، هیچ چیزی برای انسان نمی‌ماند، و آن لحظه هم می‌بیند که زورِ کسی نمی‌رسد. آنجا روایت برای محبّان حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه هست که حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه با حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌آیند، ابتدا حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم او را دلداری می‌دهند و کنار می‌ایستند، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه می‌آیند و به او نگاه می‌کنند و او را صدا می‌زنند و به او آرامش می‌دهند و می‌فرمایند: من «أَنَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ الَّذِي كُنْتَ تُحِبُّهُ»[10] آن علی هستم که یک عمر سنگِ او را به سینه زده‌ای، و الآن نوبتِ ماست.

ان شاء الله خدای متعال روزی ما کند که لحظه‌ی غربت و مرگ و قیامت و حساب و کتاب ما ان شاء الله مولای ما به فریاد ما برسد.

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه از خطوط قرمز الهی عدول نمی‌کند

شب گذشته عرض کردیم و بحث به اینجا رسید که حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه به مالک اشتر فرمودند: این‌ها از من فرار می‌کنند…

برای من خیلی جالب است که دلسوزانی مانند مالک اشتر اینطور پیشنهاد می‌دهند و حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه هم با اینکه حرفشان را قبول نمی‌کنند از آن‌ها تجلیل می‌کنند.

مالک اشتر گفت: آقا! این‌ها نگاه می‌کنند تا قبل از این پولِ خاص می‌گرفتند، حساب و درآمد این‌ها جدا بود و رانت جدا داشته‌اند، حال یک کسی که به ظاهر شأن اجتماعی بالایی ندارد می‌آید و اگر او حق داشته باشد شما او را تحویل می‌گیرید و آن اشراف‌زاده را تحویل نمی‌گیرید، معلوم است که این‌ها بعد از جمل دیدند آبی از شما گرم نمی‌شود، اگر با شما همراهی کنند اینطور نیست که بعداً بطور پنهانی چیزی به آن‌ها برسد، این‌ها رانت می‌خواهند.

جالب است که هم مالک اشتر این مطلب را گفت، هم زمانی گروهی از شیعیان آمدند و عرض کردند: آقا! ما راضی هستیم، به این‌ها بیشتر از حق شان از بیت المال بدهید، ما نمی‌خواهیم بطور مساوی به ما بدهید، چون نگاه می‌کردند و می‌دیدند که این‌ها در حالِ رفتن هستند.

مالک اشتر به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه عرض کرد: اگر شما به این‌ها پول بدهید «تَمِلْ إِلَيْكَ أَعْنَاقُ النَّاسِ» اصلاً این‌ها سرباز شما می‌شوند و گردن‌ها به سمت شما می‌آید و اطراف شما شلوغ می‌شود، بالاخره آن طرف مردم را خوب می‌خرند.

البته این‌ها فکر می‌کردند که خوب می‌خریدند، در حالی که خوب نمی‌خریدند، آن‌ها در حالِ فروشِ آخرتِ خودشان بودند.

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه فرمودند: این موضوع دستِ من نیست و حرام است، مالک! تو برای من مورد اعتماد هستی، ولی اصلاً فکرِ این موضوع را نکن، اصلاً نمی‌شود به این فکر کرد، یعنی این مسیر برای حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه… حضرت فرمودند: «إِنَّا لَا يَسَعُنَا» اصلاً امکان ندارد که من بتوانم این کار را کنم.

برای چه این کار را کنم؟ برای اینکه جمعیتِ من زیاد بشود؟ برای اینکه عزّت من زیاد بشود؟ من به این آیه اعتقاد دارم که «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ»[11]، من این‌ها را به دورِ خودم جمع کنم که جمعیتِ من با این‌ها زیاد بشود؟ با حرام؟

این یک مسئله‌ای است، یعنی اینکه همانطور که در روایت داریم که شفاء در حرام نیست،[12] فلان چیز حرام است و ما بگوییم برای فلان بیماری خوب است، نه در حرام شفاء هست، نه در حرام پیروزی هست، نه در حرام رستگاری هست.

لذا به حضرت عرض کردند که چند نفر از این بنی امیّه را در این طرف و آن طرف بر سرِ کار بگذارید که دلِ اشراف گرم بشود، حضرت فرمودند: من به هیچ وجه کارگزارانِ قبلی را منصوب نمی‌کنم، من از خدای متعال می‌ترسم. عبارتِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه این است: «وَأَمَّا الَّذِي يَلْزَمُنِي مِنَ الْحَقِّ والمعرفة»[13] حق و معرفتی که من الآن می‌شناسم و الآن برای من روشن است، من آدمِ فاسد را منصوب نمی‌کنم، هر چیزی که می‌خواهد بشود بشود، برای من حق است که مهم است.

و اگر نگاه ما از حق‌محوری به سمت چیزهای دیگر برود فاصله‌ی ما که همینطوری با حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه خیلی زیاد است، اما در آن صورت عمق هم پیدا خواهد کرد.

حضرت فرمودند: من می‌دانم که اگر شمشیر بدست بگیرم… شما را قبلاً اینطور عادت داده‌اند که اگر دو نفر را نابحق مجازات کنم همه می‌ترسند و حرف گوش می‌دهند، ولی به چه قیمتی؟ برای اینکه قدرتِ خودم را حفظ کنم؟ برای حفظِ قدرت این کار را کنم؟ من دوست ندارم که مقام من نزد خدای متعال افت کند که بگوییم جامعه را هدایت کرده است، جامعه وقتی هدایت می‌شود که من درست عمل کنم.

یعنی این خط قرمز من به هیچ وجه تغییر پیدا نخواهد کرد.

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه همیشه خود را بدهکارِ خدای متعال می‌دیدند

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه همه‌ی تلاش خود را می‌کردند و آسیب و صدمات زیادی می‌خوردند و بهتان می‌شنیدند، اما باز هم خودشان را بدهکار می‌دیدند.

قبلاً خودِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه در مدینه کار می‌کردند و کشاورزی می‌کردند و این‌ها را در راه خدا وقف می‌کردند، به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه خبر دادند که یک چشمه‌ی ویژه و پُرآب و جوشانی سر باز کرده است، همینکه خبر به حضرت رسید «جَعَلَها صَدَقَةً عَلَى الفُقَراءِ وَالمَساكينَ وَابنِ السَّبيلِ»[14] حضرت وقفِ فقرا و مساکین و در راه ماندگان کردند، پایینِ آن وقفنامه نوشتند: «لِيَصرِفَ اللّه النّارَ عَن وَجهِهِ،ويَصرِفَ وَجهَهُ عَنِ النّارِ»، برای اینکه خدای متعال آتش را از صورتِ من دور کند.

یعنی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه خودشان را اینقدر بدهکار می‌دیدند.

دقّت حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه در تقسیم بیت المال و غنائم

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه آنقدر در تقسیم بیت المال و غنائم دقّت می‌کردند.

راوی می‌گوید در یک جایی در حالِ تقسیم بودیم که یک قرص نان ماند. شهر را به هفت قسمت تقسیم می‌کردند و هر قسمت یک مسئول داشت که آن مسئول برود و بین مردم تقسیم کند، حضرت این قرص نان را هم به هفت قسمت مساوی تقسیم کردند.[15]

یعنی اینطور نیست که بگوییم این یک مقدار کم که دیگر چیزی نیست!

از یک جایی سوزن باقی ماند، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه حساب و کتاب کردند که خانم‌ها چند نفر هستند و به هر خانم یک سوزن دادند.[16]

این موضوع میزانِ دقّت حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه را نشان می‌دهد.

اشکالِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه از نگاهِ اشراف

این افتخار برای ما شیعیان بس که اشکالِ امامِ این بود… طلحه و زبیر آمدند و گفتند: «إنَّكَ جَعَلتَ حَقَّنا فِي القَسمِ كَحَقِّ غَيرِنا ، وسَوَّيتَ بَينَنا وبَينَ مَن لا يُماثِلُنا»[17]

اشکالِ امامِ ما این بوده است که اشراف و ثروتمندان می‌گفتند تو بینِ ما و دیگران هیچ فرقی قائل نیستی!

این موضوع را بعنوانِ عیبِ امام مطرح کردند!

عیبِ امامِ ما عدلِ ایشان بوده است!

لذا در منابع تاریخی نوشته‌اند که ابتدای دعوا در آنجا شروع شد که آن‌هایی که فکر می‌کردند اگر طرفدارِ حضرت باشیم… بعضی مانند مالک اشتر و عمّار برای خدای متعال به سراغ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه آمدند… به نقلی اولین دستی که با حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه بیعت کرد طلحه بود،[18] فکر کردند چون زودتر آمده‌ایم و حمایت کرده‌ایم در یادِ حضرت می‌ماند و سهم ویژه‌ای برای آن‌ها در نظر می‌گیرد.

همینجا دعوات شروع شد، تاریخ نام بسیاری از بزرگان را نوشته است که دعوای آن‌ها با حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه بر سرِ این موضوع بود که می‌گفتند چرا شما ما را با بقیه یکسان می‌دانید؟

البته این موضوع را عرض کنم که اگر حالا مقدار ناچیزی به یک خانواده‌ی شهید می‌دهند اشکال دارد، ما این را نمی‌گوییم، ما این را می‌گوییم که طرف خیال کند چون جنگیده‌ام باید سهمِ من از منابعِ مالی همیشه بیش از دیگران باشد، ولو اینکه وضعِ من خوب باشد.

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه فرمودند: شما هر چه در راه خدا جهاد کردید ان شاء الله خدای متعال از شما قبول کند، اگر گرفتاریِ خاص دارید، مثلاً اگر یک نفر پدرِ خود را از دست داده است وظیفه‌ی بیت المال است که آن خانواده را اداره و تأمین کند.

طلحه و زبیر دو هزار غلام و کنیز داشتند، چون یک روزی جنگ کرده‌اند باید سهم‌خواهی ویژه کنند؟

خودِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه که از همه بیشتر جنگ کرده‌اند.

آیا چون عدّه‌ای یک روزی جنگ کرده‌اند باید یک عمر بر گرده‌ی ملّت سوار بشوند؟ حضرت فرمودند: از این خبرها نیست!

سر و صداها بلند شد، ابورافع می‌گوید دیدم گوشه گوشه نشسته‌اند و با هم حرف می‌زنند و فتنه در حالِ شروع شدن است. ان شاء الله بحث را ادامه خواهیم داد.

دعا

خدایا! تو را به مظلومیت حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه، که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در زمان حیاتشان بارها برای مظلومیت حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه گریه کردند،[19] حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در لحظات آخر برای مظلومیت حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه گریه کردند،[20] تو را به مظلومیت حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه قسم می‌دهیم دلِ مظلومان عالَم را با زیارت امام زمان ارواحنا فداه و نصرتِ حضرت شاد بفرما، و به برکت حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه و حضرت ولی عصر ارواحنا فداه همه‌ی بیماران، بویژه بیماران کرونایی را لباس عافیت بپوشان.

[1] شرح نهج البلاغة، جلد 9، صفحه31 (قال امیرالمؤمنین صلوات¬الله¬علیه: لَيْسَ أَمْرِي وَ أَمْرُكُمْ وَاحِداً إِنِّي أُرِيدُكُمْ لِلَّهِ وَ أَنْتُمْ تُرِيدُونَنِي لِأَنْفُسِكُمْ…….. فإن قلت: ما معنى قوله‌ أريدكم لله و تريدونني لأنفسكم؟  قلتُ: لأنه لا يريد من طاعتهم له إلا نصرة دين الله و القيام بحدوده و حقوقه و لا يريدهم لحظ نفسه و أما هم فإنهم يريدونه لحظوظ أنفسهم من العطاء و التقريب و الأسباب الموصلة إلى منافع الدنيا. و هذا الخطاب منه ع لجمهور أصحابه فأما الخواص منهم فإنهم كانوا يريدونه للأمر الذي يريدهم له من إقامة شرائع الدين و إحياء معالمه‌)

[2] شرح نهج البلاغة، جلد ۱۷، صفحه ۲۵۴ (و لو كانت (عائشة) فعلت بِـعُـمَـر ما فعلت به، وشقت عصا الأمة عليه، ثم ظفر بها، لقتلها و مزقها إرباً إرباً، ولكن عليا كان حليما كريما)

[3] شرح نهج البلاغة، جلد 9، صفحه 111 (فرُمى أصحاب عسكر علي ع بالنبل رميا شديدا متتابعا فضج إليه أصحابه و قالوا عقرتنا سهامهم يا أمير المؤمنين  و جي‌ء برجل إليه و إنه لفي فسطاط له صغير فقيل له هذا فلان قد قتل  فقال: اللهم اشهد ثم قال أعذروا إلى القوم فأتي برجل آخر فقيل و هذا قد قتل فقال: اللهم اشهد أعذروا إلى القوم ثم أقبل عبد الله بن بديل بن ورقاء الخزاعي و هو من أصحاب رسول الله ص يحمل أخاه عبد الرحمن بن بديل قد أصابه سهم فقتله فوضعه بين يدي علي ع و قال يا أمير المؤمنين هذا أخي قد قتل فعند ذلك استرجع علي ع و دعا بدرع رسول الله ص ذات الفضول فلبسها فتدلت بطنه فرفعها بيده و قال لبعض أهله فحزم وسطه بعمامة و تقلد ذا الفقار و دفع إلى ابنه محمد راية رسول الله ص السوداء و تعرف بالعقاب و قال لحسن و حسين ع إنما دفعت الراية إلى أخيكما و تركتكما لمكانكما من رسول الله ص.)

[4] شرح نهج البلاغة، جلد 9، صفحه 107 (اِعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا اَلرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا اَلَّذِي تَرَكَهُ وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمِيثَاقِ اَلْكِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا اَلَّذِي نَقَضَهُ وَ لَنْ تَمَسَّكُوا بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا اَلَّذِي نَبَذَهُ قوله‌ و اعلموا أنكم لن تعرفوا الرشد حتى تعرفوا الذي تركه فيه تنبيه على أنه يجب البراءة من أهل الضلال)

[5] تاریخ الطبري، جلد 4، صفحه 469 (فَقَدِمُوا البَصرَةَ وعَلَيها عُثمانُ بنُ حُنَيفٍ ، فَقالَ لَهُم عُثمانُ : ما نَقَمتُم عَلى صاحِبِكُم ؟ فَقالوا : لَم نَرَهُ أولى بِها مِنّا ، وقَد صَنَعَ ما صَنَعَ . قالَ : فَإِنَّ الرَّجُلَ أمَّرَني ، فَأَكتُبُ إلَيهِ فَاُعلِمُهُ ما جِئتُم لَهُ ، عَلى أن اُصُلِّيَ بِالنّاسِ حَتّى يِأتِيَنا كِتابُهُ ، فَوَقَفوا عَلَيهِ وكَتَبَ . فَلَم يَلبثَ إلّا يَومَينِ حَتّى وَثَبوا عَلَيهِ فَقاتَلوهُ بِالزّابوقَةِ عِندَ مَدينَةِ الرِّزقِ، فَظَهَروا وأخَذوا عُثمانَ فَأَرادوا قَتلَهُ ، ثُمَّ خَشوا غَضَبَ الأَنصارِ ، فَنالوهُ في شَعرِهِ وجَسَدِهِ.) و همچنین شرح نهج البلاغة، جلد 9، صفحه 321 (قال أبو مخنف فحدثنا الصقعب بن زهير قال كانت السبابجة القتلى يومئذ أربعمائة رجل قال فكان غدر طلحة و الزبير بعثمان بن حنيف أول غدر كان في الإسلام و كان السبابجة أول قوم ضربت أعناقهم من المسلمين صبرا قال و خيروا عثمان بن حنيف بين أن يقيم أو يلحق بعلي فاختار الرحيل فخلوا سبيله فلحق بعلي ع فلما رآه بكى و قال له فارقتك شيخا و جئتك أمرد فقال علي إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ قالها ثلاثا)

[6] أنساب الأشراف، جلد 5، صفحه 96 (صاروا (أهلُ البَصرَةِ) فِرقَتَينِ: فِرقَةً مَعَ عائِشَةَ وأصحابِها، وفِرقَةً مَعَ ابنِ حُنَيفٍ…. و تَأَهَّبوا لِلقِتالِ ، فَانتَهَوا إلَى الزّابوقَةِ ، وأصبَحَ عُثمانُ بنُ حُنَيفٍ ، فَزَحَفَ إلَيهِم ، فَقاتَلَهُم أشَدَّ قِتالٍ ، فَكَثُرَت بَينَهُمُ القَتلى، وفَشَت فيهِمُ الجِراحُ. ثُمَّ إنَّ النّاسَ تَداعَوا إلَى الصُّلحِ ، فَكَتَبوا بَينَهُم كِتابا بِالمُوادَعَةِ إلى قُدومِ عَلِيٍّ ، عَلى أن لا يَعرِضَ بَعضُهُم لِبَعضٍ في سوقٍ ولا مَشرَعَةٍ ، وأنَّ لِعثمانَ بنِ حُنَيفٍ دارَ الإِمارَةِ وبَيتَ المالِ والمَسجِدَ ، وأنَّ طَلحَةَ والزُّبَيرَ يَنزِلانِ ومَن مَعَهُما حَيثُ شاؤوا . ثُمَّ انصَرَفَ النّاسُ وألقَوُا السِّلاحَ . وتَناظَرَ طَلحَةُ وَالزُّبَيرُ ، فَقالَ طَلحَةُ : وَاللّه ِ لَئِن قَدِمَ عَلِيٌّ البَصرَةَ لَيَأخُذَنَّ بِأَعناقِنا ! فَعَزَما عَلى تَبييتِ ابنِ حُنَيفٍ وهُوَ لا يَشعُرُ ، وواطَآ أصحابَهُما عَلى ذلِكَ ، حَتّى إذا كانَت لَيلَةُ ريحٍ وظُلمَةٍ جاؤوا إلَى ابنِ حُنَيفٍ وهُوَ يُصَلِّي بِالنّاسِ العِشاءَ الآخِرَةَ، فَأَخذوهُ وأمَروا بِهِ فَوُطِئَ وَطأً شَديدا ، و نَتَفوا لِحيَتَهُ وشارِبَيهِ، فَقالَ لَهُما : إنَّ سَهلاً حَيٌّ بِالمَدينَةِ، وَاللّه ِ لَئِن شاكَني شَوكَةٌ لَيَضَعَنَّ السَّيفَ في بَني أبيكُما ؛ يُخاطِبُ بِذلِكَ طَلحَةَ وَالزُّبَيرَ، فَكَفّا عَنهُ وحَبَساهُ . وبَعَثا عَبدَ اللّه ِ بنَ الزُّبَيرِ في جَماعَةٍ إلى بَيتِ المالِ وعَلَيهِ قَومٌ مِنَ السَّبابِجَةِ يَكونونَ أربَعينَ، ويُقالُ:أربَعَمِئَةٍ ، فَامتَنَعوا مِن تَسليمِهِ دونَ قُدومِ عَليٍّ ، فَقَتَلوهُم ورَئيسَهُم أبا سَلَمَةَ الزُّطِّيَّ ، وكانَ عَبدا صالِحا.)

[7] شرح نهج البلاغة، جلد 9، صفحه 321 (أرسلت عائشة إلى الزبير أن اقتل السبابجة فإنه قد بلغني الذي صنعوا بك قال فذبحهم و الله الزبير كما يذبح الغنم ولي ذلك منهم عبد الله ابنه و هم سبعون رجلا و بقيت منهم طائفة مستمسكين ببيت المال قالوا لا ندفعه إليكم حتى يقدم أمير المؤمنين فسار إليهم الزبير في جيش ليلا فأوقع بهم و أخذ منهم خمسين أسيرا فقتلهم صبراً.)

[8] الجمل، صفحه 334 (إنَّ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام أنظَرَهُم (أصحابَ الجَمَلِ) ثَلاثَةَ أيّامٍ؛ لِيَكُفّوا ويَرعَووا ، فَلَمّا عَلِمَ إصرارَهُم عَلَى الخِلافِ قامَ في أصحابِهِ فَقالَ عِبادَ اللّه! اِنهَدوا إلى هَؤلاءِ القَومِ مُنشَرِحَةً صُدورُكُم ، فَإِنَّهُم نَكَثوا بَيعَتي ، وقَتَلوا شيعَتي ، ونَكَّلوا بِعامِلي ، وأخرَجوهُ مِنَ البَصرَةِ بَعدَ أن آلَموهُ بِالضَّربِ المُبَرِّحِ ، وَالعُقوبَةِ الشَّديدَةِ ، وهُوَ شَيخٌ مِن وُجوهِ الأَنصارِ وَالفُضَلاءِ ، ولَم يَرعَوا لَهُ حُرمَةً ، وقَتَلُوا السَّبابِجَةَ رِجالاً صالِحينَ ، وقَتَلوا حُكَيمَ بنَ جَبَلَةَ ظُلما وعُدوانا ؛ لِغَضَبِهِ للّه، ثُمَّ تَتَبَّعوا شيعَتي بَعدَ أن هَرَبوا مِنهُم وأخَذوهُم في كُلِّ غائِطَةٍ، وتَحتَ كُلِّ رابِيَةٍ ، يَضرِبونَ أعناقَهُم صَبرا ، ما لَهُم؟ «قَـتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ»!! فَانهَدوا إلَيهِم عِبادَ اللّه ِ ، وكونوا اُسودا عَلَيهِم ؛ فَإِنَّهُم شِرارٌ ، ومُساعِدوهُم عَلَى الباطِلِ شِرارٌ ، فَالقَوهُم صابِرينَ مُحتَسِبينَ مَوَطِّنينَ أنفُسَكُم ، إنَّكُم مُنازِلونَ ومُقاتِلونَ ، قَد وَطَّنتُم أنفُسَكُم عَلَى الضَّربِ وَالطَّعنِ ومُنازَلَةِ الأَقرانِ فَأَيُّ امرِى ءٍ أحَسَّ مِن نَفسِهِ رَبَاطَةَ جَأشٍ عِندَ الفَزَعِ وشَجاعَةً عِندَ اللِّقاءِ ورأى مِن أخيهِ فَشَلاً ووَهنا ، فَليَذُبَّ عَنهُ كَما يَذُبُّ عَن نَفسِهِ ؛ فَلَو شاءَ اللّه ُ لَجَعَلَهُ مِثلَهُ.)

[9] شرح نهج البلاغة، جلد 8، صفحه 82 (قال نصر و حدثنا عمرو بن شمر عن جابر قال:  نادى الأشتر يوما أصحابه فقال أ ما من رجل يشري نفسه لله فخرج أثال بن حجل بن عامر المذحجي فنادى بين العسكرين هل من مبارز فدعا معاوية و هو لا يعرفه أباه حجل بن عامر المذحجي فقال دونك الرجل قال و كان مستبصرين في رأيهما فبرز كل واحد منهما إلى صاحبه فبدره بطعنة و طعنه الغلام و انتسبا فإذا هو ابنه فنزلا فاعتنق كل واحد منهما صاحبه و بكيا فقال له الأب يا بني هلم إلى الدنيا فقال له الغلام يا أبي هلم إلى الآخرة ثم قال يا أبت و الله لو كان من رأيي الانصراف إلى أهل الشام لوجب عليك أن يكون من رأيك لي أن تنهاني وا سوأتاه فما ذا أقول لعلي و للمؤمنين الصالحين كن على ما أنت عليه و أنا على ما أنا عليه فانصرف حجل إلى صف الشام و انصرف ابنه أثال إلى أهل العراق فخبر كل واحد منهما أصحابه)

[10] الکافي، جلد ۳، صفحه ۱۲۹ (عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن ابن فضال، عن علي بن عقبة، عن أبيه قال: قال لي أبو عبد الله (عليه السلام): يا عقبة لا يقبل الله من العباد يوم القيامة إلا هذا الامر الذي أنتم عليه وما بين أحدكم وبين أن يرى ما تقر به عينه إلا أن تبلغ نفسه إلى هذه ثم أهوى بيده إلى الوريد ثم اتكأ وكان معي المعلى فغمزني أن أسأله فقلت: يا ابن رسول الله فإذا بلغت نفسه هذه أي شئ يرى؟ فقلت له بضع عشرة مرة: أي شئ؟ فقال في كلها: يرى ولا يزيد عليها، ثم جلس في آخرها فقال: يا عقبة! فقلت: لبيك وسعديك، فقال: أبيت إلا أن تعلم؟ فقلت: نعم يا ابن رسول الله إنما ديني مع دينك فإذا ذهب ديني كان ذلك كيف لي بك يا ابن رسول الله كل ساعة و بكيت فرق لي؟ فقال: يراهما والله، فقلت: بأبي وأمي من هما؟ قال: ذلك رسول الله (صلى الله عليه وآله) وعلي (عليه السلام)، يا عقبة لن تموت نفس مؤمنة أبدا حتى تراهما، قلت: فإذا نظر إليهما المؤمن أيرجع إلى الدنيا؟ فقال: لا، يمضي أمامه إذا نظر إليهما مضى أمامه فقلت له: يقولان شيئا؟ قال: نعم يدخلان جميعا على المؤمن فيجلس رسول الله (صلى الله عليه وآله) عند رأسه وعلي (عليه السلام) عند رجليه فيكب عليه رسول الله (صلى الله عليه وآله) فيقول: يا ولي الله أبشر أنا رسول الله إني خير لك مما تركت من الدنيا ثم ينهض رسول الله (صلى الله عليه وآله) فيقوم علي (عليه السلام) حتى يكب عليه، فيقول: يا ولي الله أبشر أنا علي بن أبي طالب الذي كنت تحبه أما لأنفعنك. ثم قال: إن هذا في كتاب الله عز وجل، قلت: أين جعلني الله فداك هذا من كتاب الله؟ قال: في يونس قول الله عز وجل ههنا: ” الذين آمنوا وكانوا يتقون لهم البشرى في الحياة الدنيا وفي الآخرة لا تبديل لكلمات الله ذلك هو الفوز العظيم…) و همچنین الکافي، جلد ۳، صفحه ۱۳۳ ( عَنْ عُقْبَةَ أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ‌: إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا وَقَعَتْ نَفْسُهُ فِي صَدْرِهِ يَرَى قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا يَرَى؟ قَالَ: يَرَى رَسُولَ اللَّهِ ص فَيَقُولُ لَهُ “رَسُولُ اللَّهِ أَنَا رَسُولُ اللَّهِ أَبْشِرْ،ثُمَّ يَرَى عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع فَيَقُولُ أَنَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ الَّذِي كُنْتَ تُحِبُّهُ تُحِبُّ أَنْ أَنْفَعَكَ الْيَوْمَ قَالَ قُلْتُ لَهُ أَ يَكُونُ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ يَرَى هَذَا ثُمَّ يَرْجِعُ إِلَى الدُّنْيَا؟ قَالَ قَالَ: لَا إِذَا رَأَى هَذَا أَبَداً مَاتَ وَ أَعْظَمَ ذَلِكَ‌ قَالَ وَ ذَلِكَ فِي الْقُرْآنِ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ. لَهُمُ الْبُشْرى‌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ‌)

[11] سوره مبارکه بقره، آیه 249

[12] الکافي، جلد 6، صفحه 414 (عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ….. فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: مَا جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيمَا حَرَّمَ شِفَاءً.)

[13] تاریخ الطبري، جلد 4، صفحات 440  439 (قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَقُلْتُ لِعَلِيٍّ: أَمَّا الْمَرَّةُ الأُولَى فَقَدْ نَصَحَكَ، وَأَمَّا الْمَرَّةُ الآخِرَةُ فَقَدْ غَشَّكَ، قَالَ لَهُ عَلِيٌّ: وَلِمَ نَصَحَنِي؟ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: لأَنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّ مُعَاوِيَةَ وَأَصْحَابَهُ أَهْلَ دُنْيَا، فَمَتَى تُثْبِتْهُمْ لا يُبَالُوا بِمَنْ وُلِّيَ هَذَا الأَمْرَ، وَمَتَى تَعْزِلْهُمْ يَقُولُوا: أَخَذَ هَذَا الأَمْرَ بِغَيْرِ شُورَى، وَهُوَ قَتَلَ صَاحِبَنَا، وَيُؤَلِّبُونَ عَلَيْكَ فَيُنْتَقَضُ عَلَيْكَ أَهْلَ الشَّامِ وَأَهْلَ الْعِرَاقِ، مَعَ أَنِّي لا آمَنُ طَلْحَةَ وَالزُّبَيْرَ أَنْ يكرا عليك (فَقَالَ عَلِيٌّ: أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ إِقْرَارِهِمْ فو الله مَا أَشُكُّ أَنَّ ذَلِكَ خَيْرٌ فِي عَاجِلِ الدُّنْيَا لإِصْلاحِهَا، وَأَمَّا الَّذِي يَلْزَمُنِي مِنَ الْحَقِّ والمعرفة بعمال عثمان فو الله لا أُوَلِّي مِنْهُمْ أَحَدًا أَبَدًا، فَإِنْ أَقْبَلُوا فَذَلِكَ خَيْرٌ لَهُمْ: وَإِنْ أَدْبَرُوا بَذَلْتُ لَهُمُ السَّيْفَ) قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَأَطِعْنِي وَادْخُلْ دَارَكَ، وَالْحَقْ بِمَالِكَ بِيَنْبُعَ، وَأَغْلِقْ بَابَكَ عَلَيْكَ، فَإِنَّ الْعَرَبَ تَجُولُ جَوْلَةً وَتَضْطَرِبُ وَلا تَجِدُ غَيْرَكَ، فَإِنَّكَ وَاللَّهِ لَئِنْ نَهَضْتَ مَعَ هَؤُلاءِ الْيَوْمَ لَيُحَمِّلَنَّكَ النَّاسُ دَمَ عُثْمَانَ غَدًا فَأَبَى عَلِيٌّ، فَقَالَ لابْنِ عَبَّاسٍ: سِرْ إِلَى الشَّامِ فَقَدْ وَلَّيْتُكَهَا، فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: مَا هَذَا بِرَأْيِ، مُعَاوِيَةَ رَجُلٌ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ وَهُوَ ابْنُ عَمِّ عُثْمَانَ وَعَامِلُهُ عَلَى الشَّامِ، وَلَسْتُ آمَنُ أَنْ يَضْرِبَ عُنُقِي لِعُثْمَانَ، أَوْ أَدْنَى مَا هُوَ صَانِعٌ أَنْ يَحْبِسَنِي فَيَتَحَكَّمَ عَلَيَّ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ: وَلِمَ؟ قَالَ: لِقَرَابَةِ مَا بَيْنِي وَبَيْنَكَ، وَإِنَّ كُلَّ مَا حُمِلَ عَلَيْكَ حُمِلَ عَلَيَّ، وَلَكِنِ اكْتُبْ إِلَى مُعَاوِيَةَ فَمَنِّهِ وَعِدْهُ فَأَبَى عَلَيَّ وَقَالَ: وَاللَّهِ لا كَانَ هَذَا أَبَدًا.)

[14] شرح نهج البلاغة، جلد 8، صفحه 442 (عن زرارة: قيلَ لِجَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ (عليهماالسلام): إنَّ قَوما هاهُنا يَنتَقِصونَ عَلِيّا عليه السلام . قالَ : بِمَ يَنتَقِصونَهُ لا أبا لَهُم ؟ ! وهَل فيهِ مَوضِعُ نَقيصَةٍ ؟! وَاللّه ِ ما عَرَضَ لِعَليٍّ أمرانِ قَطُّ كِلاهُما لِلّهِ طاعَةٌ إلّا عَمِلَ بِأَشَدِّهِما وأشَقِّهِما عَلَيهِ ، ولَقَد كانَ يَعمَلُ العَمَلَ كَأَنَّهُ قائِمٌ بَينَ الجَنَّةِ وَالنّارِ ، يَنظُرُ إلى ثَوابِ هؤُلاءِ فَيَعمَلُ لَهُ ، ويَنظُرُ إلى عِقابِ هؤُلاءِ فَيَعمَلُ لَهُ ،وإن كانَ لَيَقومُ إلَى الصَّلاةِ ، فَإِذا قالَ : «وَجَّهتُ وَجهِيَ» تَغَيَّرَ لَونُهُ ، حَتّى يُعرَفَ ذلِكَ في وَجهِهِ . ولَقَد أعتَقَ ألفَ عَبدٍ مِن كَدِّ يَدِهِ كُلٌّ مِنهُم يَعرَقُ فيهِ جَبينُهُ وتَحَفّى فيه كَفُّهُ ، ولَقَد بُشِّرَ بِعَينٍ نَبَعَت في مالِهِ مِثلَ عُنُقِ الجَزورِ، فَقالَ: «بَشِّرِ الوارِثَ بَشَرٍّ» ثُمَّ جَعَلَها صَدَقَةً عَلَى الفُقَراءِ وَالمَساكينَ وَابنِ السَّبيلِ إلى أن يَرِثَ اللّه ُ الأَرضَ ومَن عَلَيها، لِيَصرِفَ اللّه النّارَ عَن وَجهِهِ،ويَصرِفَ وَجهَهُ عَنِ النّارِ.)

[15] الغارات، جلد ۱ ، صفحه ۵۲ (كنت عند علي عليه السلام فجاءه مال من الجبل فقام وقمنا معه حتى انتهينا إلى خربندجن وجمالين فاجتمع الناس إليه حتى ازدحموا عليه فأخذ حبالا فوصلها بيده وعقد بعضها إلى بعض ثم أدارها حول المتاع ثم قال لا أحل لأحد أن يجاوز هذا الحبل قال فقعدنا من وراء الحبل، ودخل علي عليه السلام فقال أين رؤوس الأسباع؟ – فدخلوا عليه، فجعلوا يحملون هذا الجوالق إلى هذا الجوالق و هذا إلي هذا حتى قسموه سبعة أجزاء قال فوجد مع المتاع رغيفا فكسره سبع كسر ثم وضع على كل جزء كسرة ثم قال: «هذا جناي وخياره فيه — إذ كل جان يده إلى فيه»)

[16] انساب الاشراف، جلد ۴، صفحه ۳۷۲ (عن الحارث : سَمِعتُ عَلِيّا يَقولُ وهُوَ يَخطُبُ: قَد أمَرنا لِنِساءِ المُهاجِرينَ بِوَرسٍ و إبرٍ. قالَ: فأَمّا الإِبرُ فَأَخَذَها مِن ناسٍ مِنَ اليَهودِ مِمّا عَلَيهِم مِنَ الجِزيَةِ) تقسیم جامه¬های سرخ: فضائل الصحابه لاحمد بن حنبل ، جلد ۱، صفحه ۴۵۷ (عن فَضالَة بن عبد المَلِك كانَ عَلِيٌّ يَقسِمُ فينا الوَرس بِالكوفَةِ. قالَ فَضالَةُ: حَمَلناهُ عَلَى العَدلِ مِنهُ.)

[17] «شرح نهج البلاغة، جلد 7، صفحه 36 (صَعِدَ ( امیرالمؤمنین عَلِيٌّ عليه السلام) المِنبَرَ فِي اليَومِ الثّاني مِن يَومِ البَيعَةِ و هُوَ يَومُ السَّبتِ لِاءِحدى عَشَرَةَ لَيلَةً بَقينَ مِن ذِي الحِجَّةِ ، فَحَمِدَ اللّه َ وأثنى عَلَيهِ ، وذَكَرَ مُحَمَّدا فَصَلّى عَلَيهِ ، ثُمَّ ذَكَرَ نِعمَةَ اللّه ِ عَلى أهلِ الإِسلامِ ، ثُمَّ ذَكَرَ الدُّنيا فَزَهَّدَهُم فيها ، وذَكَرَ الآخِرَةَ فَرَغَّبَهُم إلَيها ، ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ، فَإِنَّهُ لَمّا قُبِضَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله استَخلَفَ النّاسُ أبا بَكرٍ ، ثُمَّ استَخلَفَ أبو بَكرٍ عُمَرَ فَعَمِلَ بِطَريقِهِ ، ثُمَّ جَعَلَها شورى بَينَ سِتَّةٍ ، فَأَفضَى الأَمرُ مِنهُم إلى عُثمانَ ، فَعَمِلَ ما أنكَرتُم وعَرَفتُم ، ثُمَّ حُصِرَ وقُتِلَ ، ثُمَّ جِئتُموني طائِعينَ فَطَلَبتُم إلَيَّ ، وإنَّما أنَا رَجُلٌ مِنكُم ، لي ما لَكُم وعَلَيَّ ما عَلَيكُم ، وقَد فَتَحَ اللّه ُ البابَ بَينَكُم وبَينَ أهلِ القِبلَةِ ، وأقبَلَتِ الفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيلِ المُظلِمِ ، ولا يَحمِلُ هذَا الأَمرَ إلّا أهلُ الصَّبرِ وَالبَصَرِ وَالعِلمِ بِمَواقِعِ الأَمرِ ، وإنّي حامِلُكُم عَلى مَنهَجِ نَبِيِّكُم صلى الله عليه و آله ومُنَفِّذٌ فيكُم ما اُمِرتُ بِهِ ، إنِ استَقَمتُم لي وبِاللّه ِ المُستَعانُ . ألا إنَّ مَوضِعي مِن رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بَعدَ وَفاتِهِ كَمَوضِعي مِنهُ أيّامَ حَياتِهِ ، فَامضوا لِما تُؤمَرونَ بِهِ وقِفوا عندَ ما تُنهَونَ عَنهُ ، ولا تَعجَلوا في أمرٍ حَتّى نُبَيِّنَهُ لَكُم ، فَإِنَّ لَنا عَن كُلِّ أمرٍ تُنكِرونَهُ عُذرا . ألا وإنَّ اللّه َ عالِمٌ مِن فَوقِ سَمائِهِ وعَرشِهِ أنّي كُنتُ كارِها لِلوِلايَةِ عَلى اُمَّةِ مُحَمَّدٍ حَتَّى اجتَمَعَ رَأيُكُم عَلى ذلِكَ ؛ لِأَنّي سَمِعتُ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يَقولُ : «أيُّما والٍ وَلِيَ الأَمرَ مِن بَعدي اُقيمَ عَلى حَدِّ الصِّراطِ ، ونَشَرَتِ المَلائِكَةُ صَحيفَتَهُ ؛ فَإِن كانَ عادِلاً أنجاهُ اللّه ُ بِعَدلِهِ ، وإن كانَ جائِرا اِنتَفَضَ بِهِ الصِّراطُ حَتّى تَتَزايَلَ مَفاصِلُهُ ، ثُمَّ يَهوي إلَى النّارِ ؛ فَيَكونُ أوَّلُ ما يَتَّقيها بِهِ أنفَهُ وحَرَّ وَجهِهِ» ولكِنّي لَمَّا اجتَمَعَ رَأيُكُم لَم يَسَعني تَركُكُم . ثُمَّ التَفَتَ عليه السلام يَمينا وشِمالاً فَقالَ : ألا لا يَقولَنَّ رِجالٌ مِنكُم غَدا قَد غَمَرَتهُمُ الدُّنيا فَاتَّخَذُوا العِقارَ ، وفَجَّرُوا الأَنهارَ ، ورَكَبُوا الخُيولَ الفارِهَةَ ، وَاتَّخَذُوا الوَصائِفَ الرّوقَةَ فَصارَ ذلِكَ عَلَيهِم عارا وشَنارا ، إذا ما مَنَعتُهُم ما كانوا يَخوضونَ فيهِ وأصَرتُهُم إلى حُقوقِهِمُ الَّتي يَعلَمونَ ، فَيَنقِمونَ ذلِكَ ويَستَنكِرونَ ويَقولونَ : حَرَمَنَا ابنُ أبي طالِبٍ حُقوقَنا. ألا وأيُّما رَجُلٍ مِنَ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ مِن أصحابِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يَرى أنَّ الفَضلَ لَهُ عَلى مَن سِواهُ لِصُحبَتِهِ ، فَإِنَّ الفَضلَ النَّيِّرَ غَدا عِندَ اللّه ِ ، وثَوابَهُ وأجرَهُ عَلَى اللّه، وأيُّما رَجُلٍ اِستَجابَ لِلّهِ وَ لِلرَّسولِ فَصَدَّقَ مِلَّتَنا ودَخَلَ في دينِنا وَاستَقبَلَ قِبلَتَنا ، فَقَدِ استَوجَبَ حُقوقَ الإِسلامِ وحُدودَهُ ، فَأَنتُم عِبادُ اللّه ِ ، وَالمالُ مالُ اللّه ِ يُقسَمُ بَينَكُم بِالسَّوِيَّةِ ، لا فَضلَ فيهِ لِأَحَدٍ عَلى أحَدٍ ، ولِلمُتَّقينَ عِندَ اللّه ِ غَدا أحسَنُ الجَزاءِ وأفضَلُ الثَّوابِ ، لَم يَجعَلِ اللّه ُ الدُّنيا لِلمُتَّقينَ أجرا ولا ثَوابا وما عِندَ اللّه ِ خَيرٌ لِلأَبرارِ . وإذا كانَ غَدا إن شاءَ اللّه ُ فَاغدوا عَلَينا فَإِنَّ عِندَنا مالاً نَقسِمُهُ فيكُم ، ولا يَتَخَلَّفَنَّ أحَدٌ مِنكُم عَربِيٌّ ولا عَجَمِيٌّ ، كانَ مِن أهلِ العَطاءِ أو لَم يَكُن إلّا حَضَرَ إذا كانَ مُسلِما حُرّا . أقولُ قَولي هذا وأستَغفِرُ اللّه َ لي ولَكُم . ثُمَّ نَزَلَ . قالَ شَيخُنا أبو جَعفَرٍ : وكانَ هذا أوَّلَ ما أنكَروهُ مِن كلامِهِ عليه السلام ، وأورَثَهُمُ الضِّغنَ عَلَيهِ ، وكَرِهوا إعطاءَهُ وقَسمَهُ بِالسَّوِيَّةِ . فَلَمّا كانَ مِنَ الغَدِ غَدا وغَدا النّاسُ لِقَبضِ المالِ ، فَقالَ لِعُبَيدِاللّه ِ بنِ أبي رافِعٍ كاتِبِهِ : اِبدَأ بِالمُهاجِرينَ فَنادِهِم وأعطِ كُلَّ رَجُلٍ مِمَّن حَضَرَ ثَلاثَةَ دَنانيرَ ، ثُمَّ ثَنِّ بِالأَنصارِ فَافعَل مَعَهُم مِثلَ ذلِكَ ، ومَن يَحضُرُ مِنَ النّاسِ كُلِّهِمُ الأَحمَرِ وَالأَسوَدِ فَاصنَع بِهِ مِثلَ ذلِكَ . فَقالَ سَهلُ بنُ حُنَيفٍ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، هذا غُلامي بِالأَمسِ وقَد أعتَقتُهُ اليَومَ ، فَقالَ : نُعطيهِ كَما نُعطيكَ ، فَأَعطى كُلَّ واحِدٍ مِنهُما ثَلاثَةَ دَنانيرَ ، ولَم يُفَضِّل أحَداً عَلى أحَدٍ ، وتَخَلَّفَ عَن هذَا القَسمِ يَومَئِذٍ طَلحَةُ وَالزُّبَيرُ وعَبدُ اللّه ِ بنُ عُمَرَ وسَعيدُ بنُ العاصِ ومَروانُ بنُ الحَكَمِ ورِجالٌ مِن قُرَيشٍ وغَيرِها . قالَ : وسَمِعَ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ أبي رافِعٍ عَبدَ اللّه ِ بنَ الزُّبَيرِ يَقولُ لِأَبيهِ وطَلحَةَ ومَروانَ وسَعيدٍ : ما َفِيَ عَلَينا أمسِ مِن كَلامِ عَلِيٍّ ما يُريدُ ، فَقالَ سَعيدُ بنُ العاصِ وَالتَفَتَ إلى زَيدِ بنِ ثابِتٍ : إيّاكَ أعني واسمَعي يا جارَة ، فَقالَ عُبَيدُ اللّه ِ بنُ أبي رافِعٍ لِسَعيدٍ وعَبدِ اللّه ِ بنِ الزُّبَيرِ : إنَّ اللّه َ يَقولُ في كِتابِهِ : «وَ لَـكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كَـرِهُونَ». ثُمَّ إنَّ عُبَيدَ اللّه ِ بنَ أبي رافِعٍ أخبَرَ عَلِيّاً عليه السلام بِذلِكَ فَقالَ : وَاللّه ِ ، إن بَقيتُ وسَلِمتُ لَهُم لَاُقيمَنَّهُم عَلَى المَحَجَّةِ البَيضاءِ وَالطَّريقِ الواضِحِ . قاتَلَ اللّه ابنَ العاصِ ، لَقَد عَرَفَ مِن كَلامي ونَظَري إلَيهِ أمسِ أنّي اُريدُهُ وأصحابَهُ مِمَّن هَلَكَ فيمنَ هَلَكَ . قالَ: فَبَينَا النّاسُ فِي المَسجِدِ بَعدَ الصُّبحِ إذ طَلَعَ الزُّبَيرُ وطَلحَةُ فَجَلَسا ناحِيَةً عَن عَلِيٍّ عليه السلام ، ثُمَّ طَلَعَ مَروانُ وسَعيدٌ وعَبدُ اللّه ِ بنُ الزُّبَيرِ فَجَلَسوا إلَيهِما ، ثُمَّ جاءَ قَومٌ مِن قُرَيشٍ فَانضَمّوا إلَيهِم ، فَتَحَدَّثوا نَجِيّاً ساعَةً ، ثُمَّ قامَ الوَليدُ بنُ عُقبَةَ بنِ أبي مُعَيطٍ فَجاءَ إلى عَلِيٍّ عليه السلام فَقالَ : يا أبَا الحَسَنِ ، إنَّكَ قَد وَتَرتَنا جَميعاً ، أمّا أنَا فَقَتَلتَ أبي يَومَ بَدرٍ صَبراً ، وخَذَلتَ أخي يَومَ الدّارِ بِالأَمسِ ، وأمّا سَعيدٌ فَقَتَلتَ أباهُ يَومَ بَدرٍ فِي الحَربِ وكانَ ثَورَ قُرَيشٍ ، وأمّا مَروانُ فَسَخَّفتَ أباهُ عِندَ عُثمانَ إذ ضَمَّهُ إلَيهِ ، ونَحنُ إخوَتُكَ ونُظَراؤُكَ مِن بَني عَبدِ مَنافٍ ، ونَحنُ نُبايِعُكَ اليَومَ عَلى أن تَضَعَ عَنّا ما أصَبناهُ مِنَ المالِ في أيّامِ عُثمانَ ، وأن تَقتُلَ قَتَلَتَهُ ، وإنّا إن خِفناكَ تَرَكناكَ فَالتَحَقنا بِالشّامِ . فَقالَ : أمّا ما ذَكَرتُم مِن وَتري إيّاكُم فَالحَقُّ وَتَرَكُم ، وأمّا وَضعي عَنكُم ما أصَبتُم فَلَيسَ لي أن أضَعَ حَقَّ اللّه ِ عَنكُم ولا عَن غَيرِكُم ، وأمّا قَتلي قَتَلَةَ عُثمانَ فَلَو لَزِمَني قَتلُهُمُ اليَومَ لَقَتَلتُهُم أمسِ ، ولكِن لَكُم عَلَيَّ إن خِفتُموني أن اُؤَمِّنَكُم وإن خِفتُكُم أن اُسَيِّرَكُم . فَقامَ الوَليدُ إلى أصحابِهِ فَحَدَّثَهُم ، وَافتَرَقوا عَلى إظهارِ العَداوَةِ وإشاعَةِ الخِلافِ . فَلَمّا ظَهَرَ ذلِكَ مِن أمرِهِم ، قالَ عَمّارُ بنُ ياسِرٍ لأَصحابِهِ : قوموا بِنا إلى هؤُلاءِ النَّفَرِ مِن إخوانِكُم فَإنَّهُ قَد بَلَغَنا عَنهُم ورَأَينا مِنهُم ما نَكرَهُ مِنَ الخِلافِ وَالطَّعنِ عَلى إمامِهِم ، وقَد دَخَلَ أهلُ الجَفاءِ بَينَهُم وبَينَ الزُّبَيرِ وَالأَعسَرِ العاقِّ ـ يَعني طَلحَةَ ـ . فَقامَ أبُو الهَيثَمِ وعَمّارٌ وأبو أيّوبَ وسَهلُ بنُ حُنَيفٍ وجَماعَةٌ مَعَهُم ، فَدَخَلوا عَلى عَلِيٍّ عليه السلام فَقالوا : يا أميرَ المُؤمِنينَ انظُر في أمرِكَ وعاتِب قَومَكَ هذَا الحَيَّ مِن قُرَيشٍ ، فَإِنَّهُم قَد نَقَضوا عَهدَكَ وأخلَفوا وَعدَكَ ، وقَد دَعَونا فِي السِّرِّ إلى رَفضِكَ ، هَداكَ اللّه ُ لِرُشدِكَ ، وذاكَ لِأَنَّهُم كَرِهُوا الاُسوَةَ وفَقَدُوا الأَثَرَةَ ، ولَمّا آسَيتَ بَينَهُم وبَينَ الأَعاجِمِ أنكَروا وَاستَشاروا عَدُوَّكَ وعَظَّموهُ ، وأظهَرُوا الطَّلَبَ بِدَمِ عُثمانَ فُرقَةً لِلجَماعَةِ وتَأَ لُّفاً لِأَهلِ الضَّلالَةِ ، فَرَأيَكَ ! فَخَرَجَ عَلِيٌّ عليه السلام فَدَخَلَ المَسجِدَ وصَعِدَ المِنبَرَ مُرتَدِياً بِطاقٍ مُؤتَزِراً بِبُردٍ قَطَرِيٍّ ، مُتَقَلِّداً سَيفاً مُتَوَكِّئاً عَلى قَوسٍ ، فَقالَ : أمّا بَعدُ ، فَإنّا نَحمَدُ اللّه َ رَبَّنا وإلهَنا ووَلِيَّنا ووَلِيَّ النِّعَمِ عَلَينَا ، الَّذي أصبَحَت نِعَمُهُ عَلَينا ظاهِرَةً وباطِنَةً ، اِمتِناناً مِنهُ بِغَيرِ حَولٍ مِنّا ولا قُوَّةٍ ، لِيَبلُوَنا أنَشكُرُ أم نَكفُرُ فَمَن شَكَرَ زادَهُ ومَن كَفَرَ عَذَّبَهُ ، فَأَفضَلُ النّاسِ عِندَ اللّه ِ مَنزِلَةً وأقرَبُهُم مِنَ اللّه ِ وَسيلَةً أطوَعُهُم لِأَمرِهِ ، وأعمَلُهُم بِطاعَتِهِ ، وأتبَعُهُم لِسُنَّةِ رَسولِهِ ، وأحياهُم لِكِتابِهِ ، لَيسَ لِأَحَدٍ عِندَنا فَضلٌ إلّا بِطاعَةِ اللّه ِ وطاعَةِ الرَّسولِ . هذا كِتابُ اللّه ِ بَينَ أظهُرِنا ، وعَهدُ رَسولِ اللّه ِ وسيرَتُهُ فينا ، لا يَجهَلُ ذلِكَ إلّا جاهِلٌ عانِدٌ عَنِ الحَقِّ مُنكِرٌ ، قالَ اللّه ُ تَعالى : «يَـأَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَـكُم مِّن ذَكَرٍ وَ أُنثَى وَ جَعَلْنَـكُمْ شُعُوبًا وَ قَبَآئلَ لِتَعَارَفُواْ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَكُمْ». ثُمَّ صاحَ بِأَعلى صَوتِهِ : أطيعُوا اللّه َ وأطيعُوا الرَّسولَ فَإِن تَوَلَّيتُم فَإِنَّ اللّه َ لا يُحِبُّ الكافِرينَ. ثُمَّ قالَ:يا مَعشَرَ المُهاجِرينَ وَالأَنصارِ ، أتَمُنّونَ عَلَى اللّه ِ ورَسولِهِ بِإِسلامِكُم بَلِ اللّه ُ يَمُنُّ عَلَيكُم أن هَداكُم لِلإِيمانِ إن كُنتُم صادِقينَ . ثُمَّ قالَ : أنَا أبُو الحَسَنِ ـ وكانَ يَقولُها إذا غَضِبَ ـ ثُمَّ قالَ : ألا إنَّ هذِهِ الدُّنيَا الَّتي أصبَحتُم تَمَنَّونَها وتَرغَبونَ فيها ، وأصبَحَت تُغضِبُكُم وتُرضيكُم ، لَيسَت بِدارِكُم ولا مَنزِلِكُمُ الَّذي خُلِقتُم لَهُ ، فَلا تَغُرَّنَّكُم فَقَد حَذَّرتُكُموها ، وَاستَمّوا نِعَمَ اللّه ِ عَلَيكُم بِالصَّبرِ لأَنفُسِكُم عَلى طاعَةِ اللّه ِ وَالذُّلِّ لِحُكمِهِ جَلَّ ثَناؤُهُ ،فَأَمّا هذَا الفَيءُ فَلَيسَ لِأَحَدٍ عَلى أحَدٍ فيهِ أثَرَةٌ ، وقَد فَرَغَ اللّه ُ مِن قَسمَتِهِ فَهُوَ مالُ اللّه ِ ، وأنتُم عِبادُ اللّه ِ المُسلِمونَ ، وهذا كِتابُ اللّه ِ بِهِ أقرَرنا ولَهُ أسلَمنا ، وعَهدُ نَبِيِّنا بَينَ أظهُرِنا ، فَمَن لَم يَرضَ بِهِ فَليَتَوَلَّ كَيفَ شاءَ ، فَإِنَّ العامِلَ بِطاعَةِ اللّه ِ وَالحاكِمَ بِحُكمِ اللّه ِ لا وَحشَةَ عَلَيهِ . ثُمَّ نَزَلَ عَنِ المِنبَرِ فَصَلّى رَكعَتَينِ ، ثُمَّ بَعَثَ بِعَمّارِ بنِ ياسِرٍ وعَبدِ الرَّحمنِ بنِ حِسلٍ القُرَشِيِّ إلى طَلحَةَ وَالزُّبَيرِ وهُما في ناحِيَةِ المَسجِدِ ، فَأَتَياهُما فَدَعَواهُما فَقاما حَتّى جَلَسا إلَيهِ عليه السلام . فَقالَ لَهُما : نَشَدتُكُمَا اللّه َ هَل جِئتُماني طائِعَينِ لِلبَيعَةِ ، ودَعَوتُماني إلَيها وأنَا كارِهٌ لَها ؟ قالا : نَعَم . فَقالَ : غَير مُجبَرَينِ ولا مَقسورَينِ ، فَأَسلَمتُما لي بَيعَتَكُما وأعطَيتُماني عَهدَكُما . قالا : نَعَم . قالَ : فَما دَعاكُما بَعدُ إلى ما أرى ؟ قالا : أعطَيناكَ بَيعَتَنا عَلى ألّا تَقضِيَ الاُمورَ ولا تَقطَعَها دونَنا ، وأن تَستَشيرَنا في كُلِّ أمرٍ ، ولا تَستَبِدَّ بِذلِكَ عَلَينا ، ولَنا مِنَ الفَضلِ عَلى غَيرنا ما قَد عَلِمتَ ، فَأَنتَ تَقسِمُ القَسمَ وتَقطَعُ الأَمرَ ، وتَمضِي الحُكمَ بِغَيرِ مُشاوَرَتِنا ولا عِلمِنا . فَقالَ : لَقَد نَقَمتُما يَسيرا ، وأرجَأتُما كَثيرا ، فَاستَغفِرَا اللّه َ يَغفِر لَكُما . أ لا تُخبِرانِني ، أ دَفَعتُكُما عَن حَقٍّ وَجَبَ لَكُما فَظَلَمتُكُما إيّاهُ ؟ قالا : مَعاذَ اللّه ِ ! قالَ : فَهَلِ استَأثَرتُ مِن هذَا المالِ لِنَفسي بِشَيءٍ ؟ قالا : مَعاذَ اللّه ِ ! قالَ : أ فَوَقَعَ حُكمٌ أو حَقٌّ لِأَحَدٍ مِنَ المُسلِمينَ فَجَهِلتُهُ أو ضَعُفتُ عَنهُ ؟ قالا : معاذَ اللّه ِ ! قالَ : فَمَا الَّذي كَرِهتُما مِن أمري حَتّى رَأَيتُما خِلافي ؟ قالا : خِلافُكَ عُمَرَ بنَ الخَطّابِ فِي القَسمِ ، إنَّكَ جَعَلتَ حَقَّنا فِي القَسمِ كَحَقِّ غَيرِنا ، وسَوَّيتَ بَينَنا وبَينَ مَن لا يُماثِلُنا فيما أفاءَ اللّه ُ تَعالى عَلَينا بِأَسيافِنا ورِماحِنا ، وأوجَفنا عَلَيهِ بِخَيلِنا ورَجِلِنا ، وظَهَرَت عَلَيهِ دَعوَتُنا ، وأخَذناهُ قَسراً قَهراً مِمَّن لا يَرَى الإِسلامَ إلّا كَرهاً . فَقالَ : فَأَمّا ما ذَكَرتُماهُ مِنَ الاِستِشارَةِ بِكُما ، فَوَاللّه ِ ما كانَت لي فِي الوِلايَةِ رَغبَةٌ ، ولكِنَّكُم دَعَوتُموني إلَيها وجَعَلتُموني عَلَيها ، فَخِفتُ أن أرُدَّكُم فَتَختَلِفَ الاُمَّةُ ، فَلَمّا أفضَت إلَيَّ نَظَرتُ في كِتابِ اللّه ِ وسُنَّةِ رَسولِهِ فَأَمضَيتُ ما دَلّاني عَلَيهِ وَاتَّبَعتُهُ ، ولَم أحتَج إلى آرائِكُما فيهِ ولا رَأيِ غَيرِكُما ، ولَو وَقَعَ حُكمٌ لَيسَ في كِتابِ اللّه ِ بَيانُهُ ولا فِي السُّنَّةِ بُرهانُهُ ، وَاحتيجَ إلَى المُشاوَرَةِ فيهِ لَشاوَرتُكُما فيهِ . وأمَّا القَسمُ وَالاُسوَةُ ، فَإِنَّ ذلِكَ أمرٌ لَم أحكُم فيهِ بادِئَ بَدءٍ ، قَد وَجَدتُ أنَا وأنتُما رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يَحكُمُ بِذلِكَ ، وكِتابُ اللّه ِ ناطِقٌ بِهِ ، وهُوَ الكِتابُ الَّذي لا يَأتيهِ الباطِلُ مِن بَينِ يَدَيهِ ولا مِن خَلفِهِ تَنزيلٌ مِن حَكيمٍ حَميدٍ . وأمّا قَولُكُما : جَعَلتَ فَيئَنا وما أفاءَتهُ سُيوفُنا ورِماحُنا سَواءً بَينَنا وبَينَ غَيرِنا ، فَقَديماً سَبَقَ إلَى الإِسلامِ قَومٌ ونَصَروهُ بِسُيوفِهِم ورِماحِهِم فَلَم يُفَضِّلهُم رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله فِي القَسمِ ولا آثَرَهُم بِالسَّبقِ ، وَاللّه ُ سُبحانَهُ موفٍ السّابِقَ وَالمُجاهِدَ يَومَ القِيامَةِ أعمالَهُم ، ولَيسَ لَكُما وَاللّه ِ عِندي ولا لِغَيرِكُما إلّا هذا ، أخَذَ اللّه ُ بِقُلوبِنا وقُلوبِكُم إلَى الحَقِّ وألهَمَنا وإيّاكُمُ الصَّبرَ . ثُمَّ قالَ : رَحِمَ اللّه ُ امرَأً رَأى حَقّاً فَأَعانَ عَلَيهِ ، ورَأى جَوراً فَرَدَّهُ ، وكانَ عَوناً لِلحَقِّ عَلى مَن خالَفَهُ . قالَ شَيخُنا أبو جَعفَرٍ : وقَد رُوِيَ أنَّهُما قالا لَهُ وَقتَ البَيعَةِ : نُبايِعُكَ عَلى أنّا شُرَكاؤُكَ في هذَا الأَمرِ . فَقالَ لَهُما : لا ، ولكِنَّكُما شَريكايَ فِي الفَيءِ ، لا أستَأثِرُ عَلَيكُما ولا عَلى عَبدٍ حَبَشِيٍّ مُجَدَّعٍ بِدِرهَمٍ فَما دونَهُ ، لا أنَا ولا وَلَدايَ هذانِ ، فَإِن أبَيتُما إلّا لَفظَ الشِّركَةِ ، فَأَنتُما عَونانِ لي عِندَ العَجزِ وَالفاقَةِ ، لا عِندَ القُوَّةِ وَالاِستِقامَةِ . قالَ أبو جَعفَرٍ : فَاشتَرَطا ما لا يَجوزُ في عَقدِ الأَمانَةِ ، وشَرَطَ عليه السلام لَهُما ما يَجِبُ فِي الدّينِ وَالشَّريعَةِ . قالَ : وقَد رُوِيَ أيضا أنَّ الزُّبَيرَ قالَ في مَلَأٍ مِنَ النّاسِ : هذا جَزاؤُنا مِن عَلِيٍّ ! قُمنا لَهُ في أمرِ عُثمانَ حَتّى قُتِلَ ، فَلَمّا بَلَغَ بِنا ما أرادَ جَعَلَ فَوقَنا مَن كُنّا فَوقَهُ . وقالَ طَلحَةُ : مَا اللَّومُ إلّا عَلَينا ، كُنّا مَعَهُ أهلَ الشّورى ثَلاثَةً فَكَرِهَهُ أحَدُنا ـ يَعني سَعداً ـ وبايَعناهُ فَأَعطَيناهُ ما في أيدينا ومَنَعَنا ما في يَدِهِ ، فَأَصبَحنا قَد أخطَأنَا اليَومَ ما رَجَوناهُ أمسِ ، ولا نَرجو غَداً ما أخطَأنَا اليَومَ . فَإِن قُلتَ : فَإِنَّ أبا بَكرٍ قَسَمَ بِالسَّواءِ كَما قَسَمَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام ، ولَم يُنكِروا ذلِكَ كَما أنكَروهُ أيّامَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام ، فَمَا الفَرقُ بَينَ الحالَتَينِ ؟ قُلتُ : إنَّ أبا بَكرٍ قَسَمَ مُحتَذِيا لِقَسمِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فَلَمّا وَلِيَ عُمَرُ الخِلافَةَ وفَضَّلَ قَوما عَلى قَومٍ ألِفوا ذلِكَ ونَسوا تِلكَ القِسمَةَ الاُولى ، وطالَت أيّامُ عُمَرَ ، وَأُشرِبَت قُلوبُهُم حُبَّ المالِ وكَثرَةَ العَطاءِ ، وأمَّا الَّذينَ اهتَضَموا فَقَنِعوا ومَرَنوا عَلَى القَناعَةِ ، ولَم يَخطُر لِأَحَدٍ مِنَ الفَريقَينِ لَهُ أنَّ هذِهِ الحالَ تَنتَقِضُ أو تَتَغَيَّرُ بِوَجهٍ ما ، فَلَمّا وَلِيَ عُثمانُ أجرَى الأَمرَ عَلى ما كانَ عُمَرُ يَجريهِ ، فَازدادَ وُثوقُ القَومِ بِذلِكَ ، ومَن ألِفَ أمراً شَقَّ عَلَيهِ فِراقُهُ ، وتَغييرُ العادَةِ فيهِ ، فَلَمّا وَلِيَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام أرادَ أن يَرُدَّ الأَمرَ إلى ما كانَ في أيّامِ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله وأبي بَكرٍ ، وقَد نُسِيَ ذلِكَ ورُفِضَ وتَخَلَّلَ بَينَ الزَّمانَينِ اثنَتانِ وعِشرونَ سَنَةً ، فَشَقَّ ذلِكَ عَلَيهِم ، وأنكَروهُ وأكبَروهُ حَتّى حَدَثَ ما حَدَثَ مِن نَقضِ البَيعَةِ ومُفارَقَةِ الطّاعَةِ ، وللّه أمرٌ هُوَ بالِغُهُ)»

[18] الکامل في التاریخ، جلد 2، صفحه 302 (وكانَ أوَّلُ مَن بايَعَهُ مِنَ النّاسِ طَلحَةَ بنَ عُبَيدِ اللّه. فَنَظَرَ إلَيهِ حَبيبُ بنُ ذُؤَيبٍ فَقالَ : إنّا للّه! أوَّلُ مَن بَدَأَ بِالبَيعَةِ يَدٌ شَلّاءُ ، لا يَتِمُّ هذَا الأَمرُ ! وبايَعَهُ الزُّبَيرُ . وقالَ لَهُما عَلِيٌّ : إن أحبَبتُما أن تُبايِعاني ، وإن أحبَبتُما بايَعتُكُما ! فَقالا : بَل نُبايِعُكَ) و همچنین الجمل، صفحه 130 (جاءَ طَلحَةُ وَالزُّبَيرُ إلى عَلِيٍّ عليه السلام وهُوَ مُتَعَوِّذٌ بِحيطانِ المَدينَةِ ، فَدَخلا عَلَيهِ وقالا لَهُ : اُبسُط يَدَكَ نُبايِعكَ ، فَإِنَّ النّاسَ لا يَرضَونَ إلّا بِكَ . فَقالَ لَهُما : لا حاجَةَ لي في ذلِكَ ، لَأَن أكونَ لَكُما وَزيرا خَيرٌ مِن أن أكونَ لَكُما أميرا ، فَليَبسُط مَن شاءَ مِنكُما يَدَهُ اُبايِعهُ . فَقالا : إنَّ النّاسَ لا يُؤثِرونَ غيَرَكَ ، ولا يَعدِلونَ عَنكَ إلى سِواكَ ، فَابسُط يَدَكَ نُبايِعكَ أوَّلَ النّاسِ . فَقالَ : إنَّ بَيعَتي لا تَكونُ سِرّا ، فَأَمهِلا حَتّى أخرُجَ إلَى المَسجِدِ . فَقالا : بَل نُبايِعُكُ هاهنا ، ثُمَّ نُبايِعُكَ فِي المَسجِدِ . فَبايَعاهُ أوَّلَ النّاسِ ، ثُمَّ بايَعَهُ النّاسُ عَلَى المِنبَرِ ، أوَّلُهُم طَلحَةُ بنُ عُبَيدِ اللّه ِ، وكانَت يَدُهُ شَلّاءَ ، فَصَعِدَ المِنبَرَ إلَيهِ فَصَفَقَ عَلى يَدِهِ ، ورَجُلٌ مِن بَني أسَدٍ يَزجُرُ الطَّيرَ قائِمٌ يَنظُرُ إلَيهِ ، فَلَمّا رَأى أوَّلَ يَدٍ صَفَقَت عَلى يَدِ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام يَدَ طَلحَةَ وهِيَ شَلّاءُ ، قالَ : إنّا للّه وإنّا إلَيهِ راجِعونَ ؛ أوُّلُ يَدٍ صَفَقَت عَلى يَدِهِ شَلّاءُ ، يُوشِكُ ألّا يَتِمَّ هذَا الأَمرُ . ثُمَّ نَزَلَ طَلحَةُ وَالزُّبَيرُ وبايَعَهُ النّاسُ بَعدَهُما.) و همچنین العقد الفرید، جلد 3، صفحه 311 (لَمّا قُتِلَ عُثمانُ بنُ عَفّانَ ، أقبَلَ النّاسُ يُهرَعونَ إلى عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ ، فَتَراكَمَت عَلَيهِ الجَماعَةُ فِي البَيعَةِ ، فَقالَ : لَيسَ ذلِكَ إلَيكُم ، إنَّما ذلِكَ لِأَهلِ بَدرٍ ، لِيُبايِعوا . فَقالَ : أينَ طَلحَةُ وَالزُّبَيرُ وسَعدٌ ؟ فَأَقبَلوا فَبايَعوا ، ثُمَّ بايَعَهُ المُهاجِرونَ والأَنصارُ ، ثُمَّ بايَعَهُ النّاسُ . وذلِكَ يَومَ الجُمُعَةِ لِثَلاثَ عَشَرَةَ خَلَت مِن ذِي الحِجَّةِ سَنَةَ خَمسٍ وثَلاثينَ . وكانَ أوَّلُ مَن بايَعَ طَلحَةَ ، فَكانَت إصبَعُهُ شَلّاءَ ، فَتَطَيَّرَ مِنها عَلِيٌّ ، و قالَ (امیرالمؤمنین سلام¬الله¬علیه) : ما أخلَقَهُ أن يُنكَثَ.)

[19] مسند أبي یعلی، جلد 1، صفحه 426 (عن أبي عثمان ، عن علي بن أبي طالب ، قال : بينما رسول الله (ص) آخذ بيدي ونحن نمشي في بعض سكك المدينة إذ أتينا على حديقة ، فقلت : يا رسول الله ما أحسنها من حديقة ، قال : لك في الجنة أحسن منها ، ثم مررنا بأخرى ، فقلت : يا رسول الله ما أحسنها من حديقة ، قال : لك في الجنة أحسن منها ، حتى مررنا بسبع حدائق كل ذلك أقول : ما أحسنها ، ويقول لك : في الجنة أحسن منها ، فلما خلا له الطريق اعتنقني ، ثم أجهش باكيا ، قال : قلت يا رسول الله ما يبكيك؟ ، قال : ضغائن في صدور أقوام لا يبدونها لك الا من بعدي ،قال : قلت يا رسول الله في سلامة من ديني؟ قال في سلامة من دينك.) و همچنین الأمالي للصدوق، صفحه 155 (قال رسول الله (صلی الله علیه و آله): …… أيُّهَا النّاسُ ، إنَّ أبوابَ الجِنانِ في هذَا الشَّهرِ مُفَتَّحَةٌ ، فَاسأَلوا رَبَّكُم ألّا يُغلِقَها عَلَيكُم ، وأبوابَ النّيرانِ مُغَلَّقَةٌ فَاسأَلوا رَبَّكُم ألّا يَفتَحَها عَلَيكُم ، وَالشَّياطينَ مَغلولَةٌ فَاسأَلوا رَبَّكُم ألّا يُسَلِّطَها عَلَيكُم . قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : فَقُمتُ فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّه ِ ، ما أفضَلُ الأَعمالِ في هذا الشَّهرِ؟ فَقالَ : يا أبَا الحَسَنِ ، أفضَلُ الأَعمالِ في هذَا الشَّهرِ الوَرَعُ عَن مَحارِمِ اللّه ِ عز و جل . ثُمَّ بَكى ، فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّه ِ، ما يُبكيكَ؟ فَقالَ : يا عَلِيُّ ، أبكي لِما يُستَحَلُّ مِنكَ في هذَا الشَّهرِ كَأَنّي بِكَ وأنتَ تُصَلّي لِرَبِّكَ ، وقَدِ انبَعَثَ أشقَى الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ ، شَقيقُ عاقِرِ ناقَةِ ثَمودَ ، فَضَرَبَكَ ضَربَةً عَلى فَرقِكَ (قَرنِكَ) فَخَضَّبَ مِنها لِحيَتَكَ. قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : فَقُلتُ : يا رَسولَ اللّه ِ وذلِكَ في سَلامَةٍ مِن ديني؟ فَقالَ : في سَلامَةٍ مِن دينِكَ . ثُمَّ قالَ صلى الله عليه و آله : يا عَلِيُّ ، مَن قَتَلَكَ فَقَد قَتَلَني ، ومَن أبغَضَكَ فَقَد أبغَضَني ، ومَن سَبَّكَ فَقَد سَبَّني ؛ لِأَنَّكَ مِنّي كَنَفسي ، وَروحُكَ مِن روحي ، وَطينَتُكَ مِن طينَتي . إنَّ اللّه َ ـ تَبارَكَ وَتَعالى ـ خَلَقَني وإيّاكَ ، وَاصطَفاني وَإيّاكَ ، وَاختارَني لِلنُّبُوَّةِ وَاختارَكَ لِلإِمامَةِ ، وَمَن أنكَرَ إمامَتَكَ فَقَد أنكَرَني نُبُوَّتي . يا عَلِيُّ ، أنتَ وَصِيِّي ، وأبو وُلدي ، وزَوجُ ابنَتي ، وخَليفَتي عَلى اُمَّتي في حَياتي وبَعدَ مَوتي ، أمرُكَ أمري ونَهيُكَ نَهيي . اُقسِمُ بِالَّذي بَعَثَني بِالنُّبُوَّةِ وجَعَلَني خَيرَ البَرِيَّةِ ، إنَّكَ لَحُجَّةُ اللّه ِ عَلى خَلقِهِ ، وأمينُهُ عَلى سِرِّهِ ، وَخَليفَتُهُ عَلى عِبادِهِ)

[20] بحار الأنوار، جلد 43 ، صفحه 218 (وعن جعفر بن محمد (الصادق علیه¬السلام)، عن آبائه: قال: لما حضرت فاطمة الوفاة بكت فقال لها أمير المؤمنين : ياسيدتي مايبكيك؟ قالت : أبكي لما تلقى بعدي فقال لها : لاتبكي فوالله؛ إن ذلك لصغير عندي في ذات الله. قال : وأوصته أن لايؤذن بها الشيخين ففعل.)