دینداری باید موجب تغییر رفتار در ما گردد – جلسه چهارم از چهار جلسه

حجت الاسلام کاشانی روز یکشنبه مورخ 4 مهر ماه 1400 در اجتماع جاماندگان اربعین حسینی هیئت آیین حسینی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به سخنرانی پیرامون مسئله ی «دینداری باید موجب تغییر رفتار در ما گردد» به گفتگو پرداختند که مشروح این برنامه تقدیم حضورتان می گردد.

برای دریافت فایل صوتی این برنامه اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه باعظمت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب به پیشگاهِ ساحت مبارک حضرت بقیّة الله الاعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف وَ رَزَقَنا الله تعالی رؤیَتَهُ وَ الشَّهادَةَ بَینَ یَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب به ساحتِ مبارک صاحب عزا، حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

برای سلامتی خودتان و زوّار حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در مسیر زیارت حضرت صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مروری بر جلسات گذشته

در مقدّمه عرض کردیم که دینداری وقتی دینداری است که در رفتار و اخلاق ما ظهور و بروز داشته باشد، من زمانی دیندار هستم که در نماز و انس با خدا، در استغفار نیمه‌ی شب من اثر داشته باشد. اگر مردم شیعه‌ای را بخاطر رفتار او دوست ندارند، باید برگردیم و ببینیم که کجای دینداری ما ایراد داشته است که رفتار و سبک زندگی و امثال این‌ها در ما اصلاح نشده است.

عمداً مدام دو مثال را از بین همه‌ی مثال‌ها تکرار کردم، یک: اینکه ما چقدر تولّی و تبرّی داریم، یعنی چقدر بین شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه محبّت هست؟

این فیلم‌هایی که الآن از مرز منتشر می‌شود را ببینید، طرف می‌خواهد به زیارت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برود که جزو افضل قربات است، آن سربازی هم که لب مرز ایستاده است یک شیعه است که به او گفته‌اند این مرز را نگه دار، حال یا آن طرف مرز راه نمی‌دهند یا هر چیز دیگری، حال این شخص بعنوان زائر سنگ بردارد و… یعنی خود را فلسطینی بپندارد و آن طرف را اسرائیلی! آن سرباز یا برادر من است یا برادر شما یا پسرخاله‌ی دیگری و یا پسرعموی شخصی دیگر، به نام زیارت سنگ می‌زنی؟ می‌خواهی به کجا بروی؟ می‌خواهی به زیارت چه کسی بروی؟ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به حرّ می‌فرمایند: سرِ خود را بالا بگیر… تو به این سرباز جوان سنگ می‌زنی؟

ممکن است آن طرف هم در رفتار و مدیریت و… اشتباه کرده باشند، وقتی نگاه می‌کنیم و می‌بینیم که میزان محبّت شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نسبت به یکدیگر به اندازه‌ی کافی نیست، آن هم بین هیئتی‌ها که باید این امر در اوج باشد، می‌فهمیم که این دینداری ما ایرادی دارد.

دو جلسه به این بحث پرداختیم، قسمتی از این امر را تشریح کردیم. البته اگر بخواهم شفاف عرض کنم می‌گویم که خیلی تشریح نکردم، چون من می‌دانم اینجا رسانه دارد و جاهای دیگری هم بنده را می‌بینند خیلی تشریح نمی‌کنم، اگر جلسه‌ی خصوصی بود حرف و درد دل زیادی داشتم، منتها قسمتی از این بحث را مطرح کردیم.

خودحق‌پندار نباشیم

این گسست از کجا آمده است؟ بایستی برگردیم و این دینداری خودمان را وارسی کنیم، چرا محبّت ما نسبت به یکدیگر کم است؟ چرا زبان نفی و سلب ما اینقدر تیز است؟

ممکن است سلیقه‌ی ما و شما در جایی یکی نباشد، لزوماً سلیقه‌ی من و شما که عینِ دین نیست، سلیقه است.

مشکل اصلی این کار حوزه علمیه است، تحمل حرف مخالف در حوزه علمیه کم است، هر یک نفر که از آنجا بیرون بیاید عدّه‌ای را شبیه خودش می‌کند.

خود حق پنداری خیلی جدّی است، همین الآن مرحوم آیت الله حسن‌زاده رضوان الله تعالی علیه از دنیا رفته‌اند، ایشان اهل فلسفه و عرفان هستند، عدّه‌ای هم از استادی حوزه حتّی در حد مرجعیت هستند که مخالف این امر هستند، هر کسی به اندازه‌ی فهم خود عمل می‌کند، یکی از بدبختی‌های دوره‌ی غیبت این است که ما به یقین دسترسی نداریم، دست ما که به امام زمان ارواحنا فداه نمی‌رسد که برویم و عینِ حق را بگیریم، کسی هم که فتوا می‌دهد ممکن است نظرش عوض شود، چقدر مرجع تقلید بوده است که فتوا داده است و بعدً نظر او هم تغییر کرده است، این امر طبیعی است، معصوم که نیست، او یک انسان عادی است، با علوم بشری و فکر و ذهن یک آدم عادی اجتهاد کرده است و ممکن است نظر او عوض بشود و شاگرد او بعداً بیاید و با او صحبت کند، یا اینکه استاد دیگری با او صحبت کند و نظر او را عوض کند، این امر فراوان اتفاق افتاده است.

یک گوشه‌ای از کانال‌های حوزوی شروع کردند به فحاشی به ایشان!

یک نفر که از دنیا رفت، روایات ما راجع به اموات چه می‌گوید؟ دیگر روز وفات طرف، حتّی اگر با او مخالف هستی بدگویی نکن و نسبت‌هایی مانند کافر و زندیق و… نده، این کار چه اثر تربیتی دارد؟ او که از دنیا رفته است، عدّه‌ای هم طرفدار ایشان هستند، این کار جسارت به طرفدارهای ایشان است. حال شما هر نظری دارید… اصلاً شاید نظر شما درست باشد.

ما در صفحه‌ی خودمان یک پیغام تسلیت خالی گذاشتیم، بعنوان نمونه عرض می‌کنم، یک نفر نوشته بود: او که کافر بود، تو هم که تسلیت گفتی کافر هستی!

آیا اینطور اصلاً می‌شود در جامعه زندگی کرد؟ من یقین دارم اگر بروی از خانواده‌ی این آدم هم سؤال کنی می‌بینید که با آن‌ها هم خوش‌رفتار نیست، چون هر کسی که مانند او فکر نکند کافر است!

این چه نوع فکر کردن است؟ این مقدار از عدم سعه صدر از کجا آمده است؟ مگر تو امام زمان ارواحنا فداه هستی که مخالفت با تو کفر است؟ مگر آیه صریح قرآن را انکار کرده است و گفته است که این آیه را قبول ندارم؟

اینطور نیست، شما یک نفر را پیدا کنید که بگوید من فلان آیه قرآن را قبول ندارم، اینطور نیست، می‌گوید: من به آن معنایی که تو می‌گویی قبول ندارم، بعد هم بحث می‌شود، خیلی اوقات در بحث… نمی‌دانم تابحال شده است که با خانواده‌ی خودتان اختلاف سیاسی پیدا کنید یا نه، شما که می‌دانید این‌ها خانواده‌ی شما هستند و مسلّماً آن سه هزار میلیارد را همسر شما نبرده است، حال اگر اختلاف سیاسی پیدا کنیم که نمی‌توانم به او نسبت «غارتگر بیت المال» بدهم، بحث می‌کنیم و ممکن است اصلاً به نتیجه نرسیم، من یک منطقی دارم و او هم یک منطقی، نه من توانستم او را قانع کنم و نه او توانست مرا قانع کند، من هم که در درون او نیستم که ببینم اگر من درست هم بگویم آیا او حق را فهمیده است و انکار کرده است یا اینکه کلام مرا نپذیرفت و انکار کرد، من که نمی‌دانم.

آنقدر شاگر و استاد هستند که شاگر مریدِ استاد است اما نظرِ آن استاد را نپذیرفته است. این میزان گسست و نفرت‌پراکنی که… البته من عرض می‌کنم که ما نفرت نسبت به دشمنان خدا را داریم، بیزاری از صدام، بیزاری از یزید، بیزاری از آن کسانی که اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ هستند، اما نسبت به آدم‌های عادی، کسی که شهادتین بر زبان دارد، مخصوصاً اگر بدانی که او شیعه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم هست، یعنی بغیر از اینکه مسلمان است شیعه هم هست، به این راحتی نمی‌شود حکم داد، این حاکم است که باید حکم بدهد، ما باید نسبت به یکدیگر محبّت کنیم.

ارزش خدمت به شیعیان

شخصی به محضر امام معصوم رسید و عرض کرد: آقا! گاهی اوقات من دوست دارم شما را ببینم اما دست من نمی‌رسد، چکار کنم؟ حضرت فرمودند: به شیعیانم خدمت کن.

شیعیان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در حکم فرزندان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هستند.

ما در اینباره بحث مفصلی در جلساتی انجام داده‌ایم، این امر روایات فراوانی دارد. همین شما عزیزانی که کنار یکدیگر نشسته‌اید نسبت به یکدگیر این وظیفه را دارید که «اَلْمُؤْمِنُ أَخُو اَلْمُؤْمِنِ لِأَبِيهِ وَ أُمِّهِ»[4] انگار که برادری است که از پدر و مادر با شما مشترک است، لذا امام صادق علیه السلام می‌فرمایند: به یکدیگر خیانت نمی‌کنند.

فرمودند: اگر گرفتار باشد، قبل از اینکه عرق سرد به پیشانی او بنشیند و بیاید و رو بیندازد، اگر فهمیدی برو و کار او را راه بینداز، نگذار کارد به استخوان او برسد و بیاید و خجالت بکشد.

اهمیّت تولّی

این دین است، من نگاه می‌کنم و می‌بینم در فضای جامعه این گسست اتفاق افتاده است، یعنی به اندازه‌ای که باید، تولّی وجود ندارد، دم از زیارت و جا ماندن از زیارت زیاد است، که آن زیارت است، ولی ولایت چه کسی بالاتر است؟ ولایت آن کسی که تولّی بالاتری دارد، یعنی بر طبق روایت اگر کسی راست می‌گوید که ولایت بالاتری دارد باید نسبت به شیعیان امام ابراز و محبّت قلبی داشته باشد. چه کسی صاحب‌ولایت‌تر است؟ آن کسی که بیشتر به شیعیان خدمت می‌کند. البته جلسات گذشته توضیح دادیم که شیعیان در صدر، در مرحله‌ی بعد هم‌جبهه‌ای‌ها، یعنی کسانی که در جبهه‌ی مستضعفین بر علیه مستکبران هستند، در مرحله‌ی بعد همه‌ی مسلمین، این‌ها را در جلسات گذشته عرض کرده‌ایم و من هم مدام قید نمی‌زنم، اما در صدر آن کسانی هستند که ولایت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را هم قبول دارند، یعنی وظایف ما نسبت به این‌ها بیشتر هم هست، ولی می‌بینیم گاهی این امر حتّی در هیئت‌ها هم کمرنگ است. پس باید برگردیم و ببینیم که کجای این دینداری ایراد دارد.

یکی از علّت‌های اختلاف روایت

یکی از آن‌ها را بنا به جهتی عرض کردم، توضیح دادیم که این موضوع یک پروژه‌ای است که شاید صد جلسه راجع به آن عرض کرده‌ایم، یک گوشه‌ی آن که مسئله‌ی اختلاف الروایات بود را در دو جلسه‌ی ابتدایی عرض کردیم و آن هم این بود که اصلاً ائمه‌ی ما علیهم السلام بخاطر مشکلات امنیتی و برای حفظ جان شیعیان و برای حفظ جان خودشان عمداً کاری می‌کردند که در یک مسئله دو یا چند قول از امام معصوم باشد.

اگر شیعیان منسجم می‌شدند در جامعه لو می‌رفتند، این کار کارِ خیلی پیچیده‌ی سختی است، این‌ها را توضیح دادیم.

جلسه‌ی قبل به اینکه رسیدی که عرض کردیم نتیجه‌ی این اختلاف الروایت این می‌شود که نگاه آدم‌ها متفاوت می‌شود، یک نفر این روایت را برتر و حجّت می‌داند و دیگری هم آن روایت را، یعنی اختلاف نظر پیش می‌آید.

البته به شما عرض کنم که در علوم انسانی در همه جای دنیا موردی وجود ندارد که در آن اختلاف نظر وجود نداشته باشد، اصلاً یکی از مغالطه‌ها این است که بگوییم در این مسئله اختلاف نظر وجود دارد، اصلاً در کدام مسئله در علوم انسانی اختلاف نظر وجود ندارد؟ شما یک نظریه در علوم انسانی پیدا کنید که همه‌ی ابناء بشر آن را پذیرفته باشند، یعنی اختلافی است، و این هم از بیچارگی‌های دوره‌ی غیبت است که ما بفهمیم دسترسی به یک کسی که وقتی حرف می‌زند «یَقُولُ بِاالحَق و یَقُول بِالفَصل» باشد و فصل اخطاب کند نداریم، این از خصائص و بیچارگی‌های دروه‌ی غیبت است، و بنحوی از انحاء دوره‌ی غیبت دوره‌ی حیرت است، البته دوره‌ی حیرت به این معنا نیست که وظایف خودمان را انجام ندهیم، اما باید در نسبت دادن‌ها احتیاط کرد.

قسمتی از این بحث را توضیح دادیم که این اختلاف الروایت باعث شد که تشتت بوجود بیاید. تا سیصد یا چهارصد سال بعد از ائمه علیهم السلام هم محدثان ما در تلاش بودند که ببینند رویاتِ اصل در آن مسئله چیست، بعد توضیح دادیم که به همین جهت خیلی از بزرگان ترجمه‌ی کتب روایی را قبول ندارند، چون می‌فرمایند که هر کسی نمی‌تواند تشخیص بدهد که کدامیک از روایات روایاتِ از آب گذشته است، مثالِ تابلوی زیبایی که زیبا هست ولی قیمت‌گذاری آن کارِ هر کسی نیست را برای همین موضوع عرض کردیم.

اهمیّتِ حکومت

حال ریشه‌ی این مشکل کجاست؟

اگر بنده می‌خواستم این بحث را تشریح کنم بایستی چند جلسه‌ی دیگر توضیح مفصل می‌دادم و بعد به اینجا می‌رسیدم، اما چون شب اربعین است بنده هم قسمت آخر بحث را عرض می‌کنم.

جلسه‌ی گذشته هم به این موضوع گریز زدم که حضرت آقا حفظه الله می‌فرمایند که ریشه‌ی مشکلات ما در امروز کجاست، ریشه‌ی مشکلات ما تخلف در غدیر است؛ جلسه‌ی گذشته کمی توضیح دادیم.

تخلف روز غدیر یعنی چه؟

دهه اول محرّم ما این موضوع را مفصّل توضیح دادیم، الآن قسمتی از آن را عرض می‌کنم که بتوانم ادامه‌ی بحث را عرض کنم.

«تخلف از روز غدیر» دقیقاً یعنی چه؟ از چه چیزی تخلّف شد؟ چه چیزی دزدیده شد؟ چه چیزی غصب شد؟ آیا مقامات معنوی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه غصب شد؟ نه! آیا عصمت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه غصب شد؟ نه! آیا ولایت تکوینی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه غصب شد؟ نه! اصلاً چه کسی می‌توانست این‌ها را بگیرد؟

پس چه شد؟ حکومت را از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گرفتند.

آنجا بطور مفصّل توضیح دادیم که وقتی حکومت را بگیرند، کأنّه بقیه را هم گرفته‌اند.

ما اصلاً قدر حکومت را نمی‌دانیم، یعنی باید بروید و تاریخ را ببینید که الآن اگر علمای پانصد سال قبل ما را از قبر بیرون بکشند و بگویند و یک حکومتی تشکیل شده است که یک فقیه بالای سر آن است که روز اربعین مجلس روضه می‌گیرد، فاطمیه مجلس روضه می‌گیرد، در پادگان‌های ارتش آن حکومت حسینیه دارند، والله بعضی از آن علماء از شوق قبض روح می‌شدند، چون اصلاً تصوّر چنین فرصتی را نداشتند.

آنجا توضیح دادیم که ارزش حکومت یعنی چه، و ما بشدّت قدرنشناس هستیم، هم مردم و هم مسئولان، یعنی نمی‌دانیم چه فرصت عظیمی است.

جا داشت که من امشب دو جعبه کتاب که اخیراً از یک نمایشگاه بین المللی خریده‌ام را بیاورم که شما ببینید تعداد مطالب بر علیه تشیّع در این چهل سال ده‌ها و بلکه صدها برابر تاریخ اسلام است! عمده‌ی فحش هم به ولی فقیه است!

دشمن وقتی یک جایی را می‌زند این معنی را دارد که آنجا مهم است.

من کاری به سیاسیون ندارم که خیلی علنی می‌زنند، بحث من هم سیاسی نیست، من کتب ضدّ شیعه را می‌گویم، کتاب‌هایی که وهابیت یا امثال وهابیت می‌نویسند، این کتب خیلی هم زیاد است.

چرا می‌زنند؟ ما قدر این حکومت را نمی‌دانیم.

چه چیزی را غصب کردند؟ حضرت آقا فرمودند، ما هم جلسه‌ی قبلی خواندیم، «از غدیر تخلّف شد»، این «از غدیر تخلّف شد» یعنی چه؟ چه چیزی را از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گرفتند؟ آیا عبادت شب امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را گرفتند؟ نه! مقامات معنوی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را که کسی نمی‌توانست بگیرد. حکومت را از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گرفتند. وقتی حکومت را گرفتند کأنّه که همه را گرفتند.

عملاً امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعد از بیست و پنج سال به کسی تبدیل شدند که مسلمان‌ها در میان جنگ شک کردند که علی [علیه السلام] راست می‌گوید یا معاویه!

شما می‌گویید آیا آن مردم احمق بودند؟ نه! انسان‌های معمولی بودند، ولی وقتی حکومت دست کس دیگری بیفتد که اهلیت ندارد، ناخودآگاه مردم به مرور ابله و فاسد و فاجر و خودفروخته می‌شوند. چون آن کسی که حاکم می‌شود که توان علمی ندارد که بخواهد به رخ دیگران بکشد، عبادت آنچنانی ندارد که این مردم ببینند، چطور تفوّقِ خود را نشان بدهد؟

یکی از همسران پیغمبر را با سیصد نفر محافظ روی یک کجاوه با تبختر…

مثلاً شما مرحوم آقای بهجت اعلی الله مقامه الشّریف را در نظر بیاورید، چه چیزی از ایشان برای مردم جذاب بود؟

اصلاً اینکه فضای جامعه به این سمت می‌رود که ماشین یکدیگر را به یکدیگر نشان بدهیم، یا برند فلان را، این سطح افت کرده‌ی جامعه را نشان می‌دهد که انسان نمی‌بینند و به دنبال عوارض هستند.

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از حکومت خلع می‌شوند و حکومت غصب می‌شود و کسانی می‌آیند که سواد و علم ندارند، حتّی معنای لغات قرآن را نمی‌دانستند، حتّی نمی‌توانستند از روی قرآن بخوانند، تبیین و تفسیر که پیش‌کش! حال چه پیش خواهد آمد؟

کار به جایی رسید که بیت المال را به یک عدّه‌ی خاص می‌دادند و بعد می‌خواستند توجیه کنند، اگر دوست دارید بروید و ببینید که بخاری این مطلب را بعنوان برکت و مال مجاهد در کتاب خود آورده است! بیت المال را به یک عدّه‌ی خاص می‌دادند و نام این کار را برکتِ مال مجاهد می‌گذاشتند! مثلاً به زبیر پنجاه و هفت میلیون درهم می‌دادند.

واضح است که اگر این شخص را مقابل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بگذارید که حضرت به او بعنوان سهم بیت المال سه سکّه بدهند طغیان می‌کند و می‌گوید که من دو هزار نفر غلام و کنیز دارم!

اصلاً چه کسی به تو گفته است که دو هزار غلام و کنیز داشته باشی؟

این که علی بن ابیطالب [صلوات الله علیه] نیست که علم داشته باشد، این که علی بن ابیطالب [صلوات الله علیه] نیست که شجاعت داشته باشد، این شخص باید غلام و کنیز داشته باشد که جامعه او را بپذیرد، سطح جامعه به مرور پایین‌تر می‌آید و مردم بیچاره‌تر می‌شوند و افت می‌کنند.

فرمایش حضرت آقا این بود که الآن باید نیازهای ما فرق می‌کرد، اما هنوز در همان پنج هزار سال قبل گیر کرده‌ایم، چون افت کرده‌ایم.

بعد که معاویه آمد که بدتر شد.

آیا کسی که مرتکب گناه می‌شود نمی‌داند که گناه چیست؟

فکر نکنید که مردم شام احمق بودند، می‌خواهم جمله‌ای از امام صادق علیه السلام را برای شما بخوانم… معاویه چهارشنبه نماز جمعه خواند و هیچ کسی هم اعتراض نکرد!

چطور شد که وقتی نماز جمعه را چهارشنبه خواندند صدای مردم شام درنیامد؟ این مردم که اینقدر هم احمق نبودند، ولی وقتی حکومت ارزش‌گذاری انسان‌ها را تغییر بدهد… این شخص سهمیه‌ی خود را گرفته است…

در جنگ صفین شخصی که رئیس یک قبیله بود (این شخص به مردم قبیله خود گفته بود علی خون خلیفه مظلوم را به ناحق ریخته است و ما هم برویم و خونخواهی کنیم، هزاران نفر از قبیله او در سپاه معاویه کشته شده بودند، وقتی عمار شهید شد و بر طبق روایت نبوی بر همه روشن شد که معاویه مردم را به جهنّم دعوت می‌کند) به معاویه ملعون رجوع کرد و گفت: معاویه! خدا تو را لعنت کند…

این معاویه هنوز برای عدّه‌ای محبوب است! آیا احمق هستند؟ نه!

آیا شامی‌ها احمق بودند که چهارشنبه نماز جمعه می‌خواندند؟ نه!

در پاورقی یکی از روایات کتاب بحارالأنوار این را معنی کرده است و یک خاطره‌ای نوشته است، گفتند: از کجا بفهمیم که مردم با ما همراهی می‌کنند؟ گفت: بگو از این به بعد وقتی گوسفند می‌کشید باید رو به قبله گوسفند را ذبح کنید و بسم الله بگویید، وقتی هندوانه و خربزه هم خواستید بخورید بسم الله بگویید، هنوز هم عدّه‌ای در بعضی از جاها وقتی می‌خواهند هندوانه و خربزه بخورند بسم الله می‌گویند! یعنی سر می‌برند!

آیا احمق بودند؟ نه! پول این کار را گرفته بودند.

آن کسی که رشوه می‌گیرد تا پرونده‌ی فساد را امضاء کند نمی‌داند که فساد رخ داده است؟ مسلّماً می‌داند اما سهم خود را گرفته است و ساکت شده است. حماقت آن کسی که رشوه می‌گیرد در جای دیگری است، چون آخرت خود را به مبلغ کمی فروخته است، ولو به صد هزار میلیارد باشد، حماقت این شخص در آنجاست. اما آن لحظه‌ای که پرونده‌ی فساد را امضاء می‌کند، آن قاضی که حکم فساد می‌دهد، هر کسی در هر کجایی فسادی را با رشوه امضاء می‌کند و حکمی می‌دهد، می‌فهمد که فساد است، احمق نیست، پول این کار را گرفته است.

این مطلب را عرض کردم تا روایت امام صادق علیه السلام برای شما تبیین شود.

نیرنگ معاویه

یک نفر به شام آمده بود و شتر ماده حامله خرید. پول را داد تا اینکه فردا بیاید و این شتر حامله را بگیرد. فردا یک شتر نر به او دادند!

گفت: این شتر که نر است! آن شتر حامله بود و من مبلغ بیشتری پرداخت کردم که بزودی یک شتر دیگر به دنیا خواهد آورد.

آن شخص گفت: نه! این شترِ ماده‌ی حامله است!

به دادگاه رفتند، قاضی گفت: شاهد بیاور. چهل نفر شاهد آورد که این شتر ماده باردار است!

این شخص گفت: شما عجب مردمی هستید!

به معاویه خبر دادند که یک نفر از علویان تاجر از کوفه آمده است و چنین جنسی را به او تحمیل کرده‌اند و به دادگاه هم رفته است و اینطور رأی داده‌اند!

معاویه گفت او را صدا کنید.

معاویه گفت: پول شتر تو را به تو می‌دهم، تو هم این پیغام را به علی برسان که با لشگری با تو می‌جنگم که شتر ماده‌ی باردار را می‌فروشند و بجای آن شتر نر می‌دهند، همه هم شهادت می‌دهند که این همان است!

آیا یعنی این‌ها کور بودند؟ یا احمق بودند؟ نه! یا پول این کار را گرفته بودند، یا دوستان آن شخص بودند.

آیا وقتی گنهکارها می‌خواهند گناه کنند نمی‌دانند گناه است؟ می‌دانند، یا شهوت غلبه کرده است، یا نفس بیمار است.

این که در روایات امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و امام سجّاد صلوات الله علیه داریم که وقتی می‌خواستند به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حمله کنند، سی هزار نفر حضرت را دوره کردند و همه به ادعای نزدیک شدن به خدا این کار را کردند… ادّعا این بود، نه اینکه فهمِ آن‌ها این بود، آن‌هایی که فهمیدند توبه کردند و برگشتند، ممکن است کسی هم نمی‌دانست، اما فقط ادّعا این بود، چون در هیچ منطقی بچه‌ی شیرخوار تیر زدن ندارد، حتّی اگر کسی ناصبی باشد فقه او به او اجازه نمی‌دهد که به طفل شیرخوار تیر بزند، نمی‌شود به گناهِ پدر «پسر» را کشت، ولو اینکه ملحق به کافر بدانی. پس به چه جهتی این طفل چند ماه را… مگر چکار کرده بود؟ و فقط هم این یک مورد نیست، دهان من بسته است و نمی‌توانم روضه‌ی باز بخوانم، وقتی به خیام حمله کردند بعضی از بچه‌ها را جلوی خیمه‌ها با شمشیر کشتند، حتّی در بعضی از جاها کیفیت این امر را نوشته‌اند، در منابع بسیار قدیمی ما هم ذکر شده است، در مصادر قرن سوم و چهارم هم هست که بچه را با شمشیر دو نیم کردند.

با کدام منطق؟ همه فکر می‌کردند اسلام است؟ نه! اینطور نیست. یا اینکه طرف پول گرفته است و یا اینکه تعصب دارد.

نفهمیِ عمدی!

آیا در بازی‌های فوتبال ندیده‌اید که ناگهان یک نارنجک می‌اندازند و طرف را کور می‌کنند؟ تو چطور به خودت اجازه دادی که یک نفر را نابینا کنی؟ یعنی اینقدر نمی‌فهمد؟ نه! تعصب او را کور کرده است، یا پول گرفته است و یا تفکّر و تدیّنِ غلط دارد ولی روی آن تعصّب دارد، مانند بت‌پرستانی که قرآن کریم بارها فرموده است «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ»،[5] انکار می‌کردند اما یقین داشتند که راست می‌گوید.

حال به آن مثال برگردیم، مردم را آورده است و گفته است می‌خواهیم خون خلیفه‌ی به ناحق کشته شده را جبران کنیم، قاتل هم علی است. حال جوان‌ها هم کشته شده‌اند!

وقتی حضرت عمّار علیه السلام شهید شد و همه فهمیدند که حق کیست و باطل کیست آن شخص آمد و به معاویه گفت: معاویه! خدا تو را لعنت کند!

جالب است که خوارج بعد از این نشانه‌ی روشن که این حدیث عمار بین همه‌ی مسلمین متواتر است، یعنی جزو موارد نادر است که همه‌ی مسلمین این روایت را قطعی می‌دانند، پس همه فهمیدند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرموده بودند که عمّار را گروه ظالم می‌کشند که عمّار آن‌ها را به بهشت دعوت می‌کند و آن‌ها عمّار را به آتش و جهنّم دعوت می‌کنند. یعنی حق معلوم شد، اما بعد از آن هم خوارج گفتند که حکمیت لازم است که ببینیم آیا حق با علی است یا معاویه!!!

یا پول گرفته‌اند و یا تعصب دارند، این تعصب را عمداً می‌گویم، گاهی با یک تعصب به یک سرباز سنگ می‌زنند! آیا آن سرباز شیعه نیست؟ آیا آن سرباز محبّ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نبود؟ وظیفه‌ی آن سرباز در آنجا این است که آنجا را نگه دارد. آیا انسان به نام زیارت سنگ پرت می‌کند؟ البته ممکن است طرف مقابل هم تحریک کرده باشد، اگر او هم این کار را کرده باشد اشتباه کرده است و تفاوتی ندارد.

«وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا»،[6] اگر ظلم کرده باشد هم شما حق ندارید ظلم کنید. اگر به ما ظلم کنند هم ما باید برویم و حق خودمان را بگیریم، نه بالاتر از حق خودمان را.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند: قاتل یک ضربه زده است. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: به او غذای خوب بدهید، نفرمودند از غذای خودتان بدهید، چون امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم مانند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه زاهد بودند، برای همین فرمودند به او غذای خوب بدهید، بستر او نرم باشد.

اگر حکومت در دست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشد حاکم نسبت به قاتل خودش که بر طبق روایات بدبخت‌ترین آدم روی زمین از اولین نفر تا آخرین نفر قاتلِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است می‌فرمایند: غذای او خوب باشد، بستر او نرم باشد، او یک ضربه زده است و شما بیش از یک ضربه نزنید.

برای اینکه مقایسه کنید و تفاوت حکومت‌ها را ببینید عرض می‌کنم وقتی عمر را ترور کردند، پسر عمر رفت و چهار یا پنج ایرانی را کشت، دلیل او هم این بود که می‌گفتند قاتل ایرانی بوده است!

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌فرمایند: «فُزتُ وَ رَبّ الکَعبَه»، ضربه‌ای در برابر ضربه‌ای، جای او نرم باشد، غذای او خوب باشد.

وقتی آن شخص خنجر به عمر زد او گفت: سگ را بگیرید که مرا کشت! پسر عمر هم پنج نفر را کشت! پنج نفری که اصلاً ربطی به ماجرا نداشته‌اند!!! حکومت وقت هم با اینکه کشته شده‌ها مسلمان بودند گفت: قاتل پسر خلیفه مقتول است، نمی‌شود او را قصاص کرد!

پس می‌بینید که حکومت‌ها مردم را تحمیق می‌کنند، نام این حماقت «نفهمی عمدی» است.

این حکومت گفت: ما دیه‌ی آن‌ها را از حکومت پرداخت می‌کنیم.

مگر بیت المال مال شماست؟

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حکومت رسیدند فرمودند: اگر عبیدالله بن عمر را پیدا کنم حتماً او را قصاص خواهم کرد.

اولاً اینکه آقازاده و غیرآقازاده نداریم. ثانیاً من آن حکم حکومت قبلی را هم قبول ندارم، بیخود کرده است که از بیت المال دیه داده است، مگر اینکه ولی‌دَم‌ها راضی باشند و حق الحکومه را هم درست کنند. چون وقتی کسی پنج نفر را می‌کشد حکومت می‌گوید که تو اصلاً وضع جامعه را بهم زده‌ای، بغیر از اینکه یک نفر را کشته‌ای یک جرم حکومتی هم داری.

می‌بینید که چقدر تفاوت است.

عبیدالله بن عمر به معاویه رجوع کرد، معاویه هم خیلی او را تحویل گرفت.

آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمی‌توانستند از این کارها کنند؟ آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمی‌توانستند به بهانه‌ی جمع کردنِ طرفدار، یک استان هم به عبیدالله بن عمر بدهند؟

یکی از کارهایی که حکومت‌ها با اعتقاد باطل و پول‌پاشی می‌کنند همین «نفهمی عمدی» است، لذا معاویه به آن شخص گفت: برو و به علی بگو که من با لشگری می‌آیم که این‌ها شتر نر را می‌بینند و شهادت می‌دهند که این شتر یک شترِ ماده‌ی حامله است! یعنی هر چه من بگویم را می‌گویند، اگر من بگویم علی عثمان را کشته است این‌ها هم می‌گویند علی عثمان را کشته است.

معاویه ملعون به عدّه‌ای پول داده بود چند نفر بر سر گذرها ضجّه می‌زدند و برای خلیفه سوم گریه می‌کردند و می‌گفتند که علی او را کشته است!

من جلسه‌ی گذشته هم عرض کردم که توصیف بعضی از حرف‌ها راجع به معاویه فضایی را می‌خواهد که انسان بتواند راحت حرف بزند، گفتنِ بعضی از حرف‌ها بی‌ادبی است، واقعاً حیرت‌انگیز است که مردم بگویند ما بین علی و معاویه گیر کرده‌ایم!

قاریان کوفه هم گفتند [نستجیربالله] علی هم کافر شد!

آن کسی که اسلام به شمشیرِ او اسلام شد، به جرم کفر کشته شد!!! یعنی حقیقتِ توحید و معیارِ ایمان را به نام کافر کشتند.

آیا احمق بودند؟ نه!

حال این روایت را ببینید، امام صادق علیه الصلاة و السلام در این زیارت اربعین که با «السَّلامُ عَلَی وَلِیِّ اللَّهِ وَ حَبِیبِهِ» شروع می‌شود و حضرت به ما تعلیم داده‌اند فرمودند: «جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَی خَلْقِکَ مِنَ الْأَوْصِیَاءِ» حسین [علیه السلام] را حجّت بر مردم قرار دادی، «فَأَعْذَرَ فِی الدُّعَاءِ» عذری برای کسی باقی نگذاشت…

که بگویی «قربة الی الله» می‌گفتند، بله! می‌گفتند، ولی یا به جهت تعصب می‌خواستند حق را انکار کنند، یا به جهتِ پول و رشوه‌ای که گرفته بودند و یا چیز دیگر. یعنی خود را به نفهمی زدند.

فداکاریِ استثنائی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه

امام صادق علیه السلام می‌فرمایند: «فَأَعْذَرَ فِی الدُّعَاءِ» حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عذری برای کسی که به ایشان نپیوندد یا با ایشان بجنگند باقی نگذاشتند، «وَ مَنَحَ النُّصْحَ» خیلی دلسوزی کردند…

به خودتان برگردید، کوچکترها ببینند آیا حاضر هستند که مادرشان بخاطر هدایت کسی یک سیلی بخورد؟ بزرگترها ببیند آیا حاضر هستند که دخترشان برای هدایت کسی یک سیلی بخورد؟

«وَ مَنَحَ النُّصْحَ»

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به کوفیان فرمودند: شما گفته‌اید می‌خواهیم در راه خدا جهاد کنیم، چون زن و بچه‌ی شما در کوفه به خطر می‌افتد، من هم خودم آمدم و هم زن و بچه‌ام را آوردم… بعد آن‌ها نامردی کردند و عقب ایستادند…

«وَ مَنَحَ النُّصْحَ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ» خون دل خودش را در راه تو داد…

اولین جایی که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بی‌تاب شدند آن جایی بود که تیر به سینه مبارک ایشان نشست، وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از اسب افتادند دیگر توان نشستن نداشتند…

«وَ مَنَحَ النُّصْحَ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ» خون قلب خودش را در راه تو داد. چرا؟ «لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلالَةِ» برای اینکه بندگان را از جهالت و حیرتِ گمراهی نجات بدهد.

بعد ببینید حضرت صادق سلام الله علیه چه تحلیلی می‌فرمایند، می‌فرمایند: «وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیَا» آن‌هایی که به هم پشت به پشت می‌دادند که حمله کنند و هر کسی با هر چیزی که دارد بزند، کسانی بودند که دنیا آن‌ها را فریب داده بود، رشوه گرفته بودند، «وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَی» آخرت خودشان را مُفت فروختند «وَ شَرَی آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْکَسِ»

اگر بخواهم در یک جمله خلاصه‌ی همه‌ی مطالب این چند جلسه را عرض کنم باید بگویم هرچه شد بین در و دیوار شد… آنجا تخلّف شد، وقتی به ناله‌های حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها رحم نکردند دیگر حرمتِ دخترانِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها که بیش از ایشان نبود…

روضه و توسّل

قبل از اینکه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به کربلا برسند جابر بن عبدالله انصاری آمد. جابر آدم خیلی بزرگی است، بعضی از جملاتی که جابر در زیارت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به زبان آورده است بعداً در زیارت عاشورایی که زمان امام باقر صلوات الله علیه و امام صادق علیه السلام صادر شده آمده است، مقام را ببینید! ایشان یا مَحرم سِرّ بوده است و یا اگر انشاء نفس بوده است ببینید که چقدر دقیق گفته است!

جابر بن عبدالله انصاری با عطیه عوفی آمده بود.

این عطیه عوفی هزار ضربه شلاق خورد که به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فحش بدهد اما این کار را نکرد. گفتند اگر فحش ندهی… اگر کسی برود و گناه اخلاقی کند به او صد ضربه شلاق می‌زنند، اما به تو هزار ضربه شلاق می‌زنیم. اگر یک فحش به علی بدهی به تو شلاق نخواهیم زد، عطیه عوفی گفت: من به امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه فحش نمی‌دهم. این عطیه عوفی در یک مجلس هزار ضربه شلاق خورد.

عصاکشِ جابر «عطیه عوفی» است، ببینید خودِ جابر کیست، حرف راجع به جابر زیاد است، او یارِ سِرّ است، محرمِ اسرارِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است، حرف زیاد دارم ولی وقت نیست.

جابر پیرمرد بود و اصلاً توانِ جنگ نداشت، ظاهراً از مدینه هم آمد، هنگامی که او رسید اربعین بود. به عطیه گفت که مرا ابتدا به فرات ببر که غسل زیارت کنم.

این جابر آداب زیارت را از کجا می‌دانست؟ امام صادق علیه السلام این‌ها را بعداً فرموده‌اند. جابر محرم اسرار اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بود.

جابر گفت: مرا ابتدا به فرات ببر تا غسل کنم و لباس خود را عوض کنم. دست مرا بگیر و مرا به نزدیک مضجع شریف حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ببر. عطیّه او را آرام آرام آورد. هنگامی که نزدیک شدند جابر گفت دیگر دست مرا رها کن، دیگر بوی حبیبم را احساس می‌کنم، هنگامی که به مضجع شریف حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نزدیک شد ابتدا یک سلام کرد و سپس گفت: تابحال نشده بود سلام کنم و شما جواب مرا ندهید… بعد خودِ جابر جوابِ خود را داد، گفت: چطور جواب بدهید؟ در حالی که بدن شما اینجاست و سر مطهّر شما…

اینجا جابر گفت: پاسخِ مرا نمی‌دهید…

در مدینه هنگامی که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها شهید شدند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خیلی غریب شدند، اینطور نیست که مردم جواب سلام امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را ندهند، عبارت بخاری این است که تا زمانی که فاطمه [سلام الله علیها] زنده بود مردم علی [سلام الله علیه] را تحویل می‌گرفتند، اما هنگامی که فاطمه [سلام الله علیها] از دنیا رفت انگار مردم او را نمی‌شناختند…

شما در خیابان به کسی که نمی‌شناسید سلام نمی‌کنید، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خیابان‌ها و کوچه‌های مدینه راه می‌رفتند اما انگار غریبه بودند، یعنی جامعه ایشان را اینطور ندید گرفتند.

گاهی دلِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خیلی شدید برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تنگ می‌شد.

ان شاء الله خدای متعال برای شما نیاورد که در مقابل چشم شما اتّفاقی برای عزیزتان بیفتد. اگر چنین اتفاقی در خانه‌ای برای کسی بیفتد معمولاً خانه را عوض می‌کنند، من خیلی از پدر و مادرهای شهدا را می‌شناسم که اصلاً خانه‌ی خود را عوض کرده‌اند، اصلاً نمی‌توانستند جای خالی پسر را تحمّل کنند… آن هم خانه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که پناهگاهِ عالم است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: «وأنا مَلْجَأُ كلِّ ضعيفٍ ، ومأمَنُ كلِّ خائفٍ»[7] هر کسی می‌ترسد به من پناه بیاورد…

خانه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها امن نبود… مقتل و قتلگاه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها خانه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شد… همه جای این خانه خاطره بود، از در ورودی تا دیوارهایی که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دست گذاشته‌اند تا از جای خویش بلند شوند، گوشه به گوشه‌ی این خانه بسترِ فراشِ بیماری حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بوده است، لذا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعد از شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها خانه را عوض کردند، ولی وقتی دلِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تنگ می‌شد و نمی‌خواستند محل قبر شریف حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها لو برود، نوشته‌اند گاهی دو کار می‌کردند، گاهی به بقیع می‌آمدند و با امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یک گوشه‌ای می‌نشستند و بلند بلند گریه می‌کردند…

معلوم است که دلِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه غیر از شب‌ها هم برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها خیلی تنگ می‌شد، چون می‌توانستند شب‌ها به محل قبر مبارک حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بروند، معلوم است دلشان از شب تا صبح آنقدر تنگ می‌شد که دوباره به بقیع می‌آمدند.

آنجا جابر گفت: «حبیبٌ لا یُجیبُ حَبیَه» حسین جان! جواب مرا نمی‌دهید…

یک شعری منسوب به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است که نوشته‌اند گاهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بین قبور در بقیع راه می‌رفتند و می‌گفتند: «وَ لَقَدْ مَرَرْتُ عَلَى اَلْقُبُورِ مُسَلِّماً»[8] بین قبور حرکت می‌کنم و به تو سلام می‌کنم، به چه کسی؟ «قَبْرَ اَلْحَبِيبِ فَلَمْ يُرَدَّ جَوَابِي» دلِ من برای صدای تو تنگ شده…

 

[1]– سوره‌ی غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة ، جلد ۱۲ ، صفحه ۲۳۱ (أَحْمَدُ بْنُ فَهْدٍ فِي عُدَّةِ اَلدَّاعِي عَنْ عَبْدِ اَلْمُؤْمِنِ اَلْأَنْصَارِيِّ عَنْ أَبِي اَلْحَسَنِ مُوسَى عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: اَلْمُؤْمِنُ أَخُو اَلْمُؤْمِنِ لِأَبِيهِ وَ أُمِّهِ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنِ اِتَّهَمَ أَخَاهُ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ غَشَّ أَخَاهُ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ لَمْ يَنْصَحْ أَخَاهُ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنِ اِحْتَجَبَ عَنْ أَخِيهِ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنِ اِغْتَابَ أَخَاهُ .)

[5] سوره مبارکه نمل، آیه 14 (وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ)

[6] سوره مبارکه مائده، آیه 8 (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ ۖ وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا ۚ اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ)

[7] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۳۹  ، صفحه ۳۳۹ (اِبْنُ اَلْوَلِيدِ عَنِ اِبْنِ أَبَانٍ عَنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ اَلنَّضْرِ عَنِ اِبْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فِي خُطْبَتِهِ: أَنَا اَلْهَادِي أَنَا اَلْمُهْتَدِي وَ أَنَا أَبُو اَلْيَتَامَى وَ اَلْمَسَاكِينِ وَ زَوْجُ اَلْأَرَامِلِ وَ أَنَا مَلْجَأُ كُلِّ ضَعِيفٍ وَ مَأْمَنُ كُلِّ خَائِفٍ وَ أَنَا قَائِدُ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى اَلْجَنَّةِ وَ أَنَا حَبْلُ اَللَّهِ اَلْمَتِينُ وَ أَنَا عُرْوَةُ اَللَّهِ اَلْوُثْقَى وَ كَلِمَةُ اَلتَّقْوَى وَ أَنَا عَيْنُ اَللَّهِ وَ لِسَانُهُ اَلصَّادِقُ وَ يَدُهُ وَ أَنَا جَنْبُ اَللَّهِ اَلَّذِي يَقُولُ أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يٰا حَسْرَتىٰ عَلىٰ مٰا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اَللّٰهِ  وَ أَنَا يَدُ اَللَّهِ اَلْمَبْسُوطَةُ عَلَى عِبَادِهِ بِالرَّحْمَةِ وَ اَلْمَغْفِرَةِ وَ أَنَا بَابُ حِطَّةٍ مَنْ عَرَفَنِي وَ عَرَفَ حَقِّي فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ لِأَنِّي وَصِيُّ نَبِيِّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَى خَلْقِهِ لاَ يُنْكِرُ هَذَا إِلاَّ رَادٌّ عَلَى اَللَّهِ وَ عَلَى رَسُولِهِ .)

[8] إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات ، جلد ۳ ، صفحه ۵۳۴