«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت اهل بیت رسول مکرّم صلی الله علیه و آله و سلّم، خاصّه امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلین صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء و استغاثه به محضر مبارک حضرت بقیة الله اعظم روحی و ارواحُ العالَمِینَ لَهُ الفِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
به محضر شما عرض کردیم که ما باید دائماً خودمان و شرایط خود و جامعه را با رفتار اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بسنجیم، از در جمله روزگاری که قدرت بدست دوستان ماست.
بعنوان نمونه در جلسات اول مقدمهای از نهج البلاغه عرض کردیم، با تساهل نهج البلاغه یک نمونهایست از اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در دوران قدرت خود، اعمالی که انجام دادند، فرمایشاتی که داشتند، خط مش که تعیین کردند، باید معیار ما باشد.
نهج البلاغه بیشتر از اینکه برای مچگیری باشد، برای کمک گرفتن در درست حرکت کردن است، منتها چون امثال من به یک بلیهای گرفتار هستیم و آن این است که چه بسا بیشتر دنبال عیوب دیگران بگردیم و چون از اصحاب قدرت هم نیستیم، مشکلها را در اصحاب قدرت میبینیم، حال قدری به بررسی این موضوع میپردازیم که امثال بنده و شما باید چه کنیم؟ یعنی کسانی که مسئولیت خاصی نداریم.
در روزگاری که برای خیلیها برداشتها این است که دینگریزی خیلی جدی است، دینداران باید چگونه رفتار کنند؟ کدام امام الگوی ماست؟
برای اینکه مقدمه طول نکشد از «آنچه گذشت» صرف نظر میکنم.
اصلاح شو تا مُصلح شوی
به اینجا رسیدیم که عالِم تراز، در روزگار دینگریزی، هم برای کسانی که در کسوت علما هستند، هم برای دینداران، وجود مبارک زینالعابدین سلام الله عليه است. البته واضح است که کسی به او نمیرسد ولي باید او را قبله خودش ببیند.
مثلاً ما گاهی میخواهیم بین جامعه و صنف روحانیت آشتی برقرار کنیم، فکر میکنیم اگر طلبهای حرکات نمایشی انجام دهد به جامعه نزدیک میشود. در حالی که وظیفه اصلی آن صنفی که قرار است با کلمات اهل بیت علیهم السلام آشنا باشد این است که از این معنویت، بیش از دیگران بهره گرفته باشند.
چیزی که جامعه به آن نیاز دارد و تشنهی آن است «معنویت» است و هر چه در جامعه کمبود هست، باید در معنویت جستجو شود.
برای اینکه بخواهم جسارت نکرده باشم، بحث را با خاطرهای پیش میبرم.
من سالها معلم بودهام، معمولاً با هر دانشآموزی که مشکل اخلاقی یا روحی داشت مواجه میشدم، وقتی پدر و مادر او به مدرسه میآمدند، آنها آن مشکل را به شکل حادتر داشتند!
یعنی برای اینكه که بچههایمان خوب تربیت بشوند چکار کنیم؟ اولین قدم این است که خودمان خوب بشویم.
چکار کنیم که بچههایمان راست بگویند؟ باید بچهها در خانه واقعاً دروغ نشنوند.
چه کار کنیم که بچهها به نماز احترام بگذارند؟ باید نماز در خانه برای پدر و مادر محترم باشد، باید در آن خانه قرآن کریم محترم باشد.
ممکن است شما، بعضی از ویژگیهای بنده را بشناسید ولی هزاران لایه شخصیت مرا نشناسید، قاعدتاً وقتی نزد شما بودهام، همهی بحثها دینی بوده است، اما بچهی من اخلاق فردی مرا میداند، دیگر شخص غریبهای در خانه نیست که من بخواهم ملاحظهی او را کنم، فرزندانم همه چیز مرا میدانند.
این تصویری که فرزند من از من میبیند، همان تصویری است که از دین باور میکند.
شما اصلاح شده مرا میبینید، اگر من در اینجا از دست کسی عصبانی هم شوم، بهرحال در اینجا یک صبر استراتژیک دارم، چون هم مقابل چشم شماست و هم مقابل چشم چند دوربین؛ اما در منزل اینطور نیست.
اگر جامعهای دچار دینگریزی هست، باید این موضوع را در سه صنف پیدا کرد.
اول: حاکمان.
دوم: داعیهداران دین، مانند کسانی که لباس دين تن دارند.
سوم: کسانی که درآن جامعه به دینداری شناخته میشوند. مثلاً جامعهی هیئتی؛ معمولاً در اکثر امور تفاوت خیلی معناداری بین این جامعهی هیئتی و بقیه مردم نیست.
اگر ما میخواهیم بدانیم که آیا وضع دینداری در جامعهی ما از لحاظ دینی خوب است یا خیر، به عنوان مثال باید به آمار طلاق نگاه کنیم که آيا مثلاً نسبت طلاق در بین بچه هيئتيهای مسجد ارک بصورت معنادار از جامعه متفاوت است؟ اگر متفاوت است یعنی اتفاقی رخ داده است.
آیا نسبت طلاق به ازدواج در بین طلاب، با جامعه یک فاصله معنادار دارد؟ اگر اینطور باشد یعنی آن حوزه در حال انجام کارهایی است که حداقل آدمهایی که تربیت میکند نسبت به جامعه متفاوت هستند؛ وگرنه اینکه طلاب ریش داشته باشند و در جامعه ریش نباشد ملاک نیست، بعد مثلاً نسبت ازدواج و طلاق نزدیک به هم باشد. باید میزان راستگویی و چیزهایی که علامتهای دینداری است بررسی شود.
چگونگی شرایط امامت امام سجاد علیه السلام
امام سجاد سلام الله علیه در چه شرایطی بود؟
در آن روزگار که جامعه از ائمه علیهم السلام سوال نمیکردند، حتّی از امام حسین علیه السلام سوال نمیکردند، چه برسد به امام سجاد سلام الله علیه! اصلا کسی به ایشان توجهی نداشت.
با توجه به اینکه مردم از پیغمبر صلوات الله علیه و آله درباره امام حسین علیه السلام روایت زیادی دیده بودند و ایشان را بر دوش پیامبر دیده بودند، از امام حسین علیه السلام چندان سؤال نپرسیدند، استفتاء هم نمیکردند، مسئله شرعی هم نمیپرسیدند، اصلاً نگاهشان نسبت به این فرد اینگونه نبود که ایشان که امام است و باید دین را از او اخذ کنیم.
وقتی میخواست قیام امام حسین علیه السلام شروع بشود، هر کسی که نزد امام آمد، امام را نصیحت کرد که نرو. یعنی نگاهشان به سیدالشهدا نگاه به یک امام نبود.
لذا اگر شما منابع را نگاه کنید از امام حسن وامام حسین علیهما السلام کسی چندان سوال نپرسیده است، حتی گاهی شیعیان با هم دیگر در اجتماعى، یک خطای راهبردی کردهاند؛ مثلاً زمانی برای شکست دادن خوارج با بنی امیه طی مذاکراتی همکاری کردند؛ که البته قصد ورود به جزئیات این موضوع را ندارم، این موضوع سال چهل و سه، در دوران امامت امام حسن مجتبى صلوات الله عليه رخ داد و شیعیان اشتباه استراتژیک کردند، ولی با این حال از امام حسن علیه السلام استعلام نگرفتند!
این کسانی که میگویند آیا مختار برای قیام خود از امام سجاد اذن گرفت یا نگرفت؟ اگر بروند موارد قبل از آن را نگاه کنند از کسانی که نمیخواهم الان اسم ببرم و از محترمین اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام هستند، ببینند آنها چرا اذن نگرفتهاند؟ فضای آن دوره اینطور بود که اصلاً کسی کاری به امام نداشت، دلیل این موضوع هم این بود که «جریان خلافت» رجوع به اهل بیت علیهم السلام را نابود کرده بود و فکر رجوع به اهل بیت علیهم السلام از بین رفته بود، نه اینکه فقط ترس باشد و بخواهند تقیه بکنند.
چون اگر ترس و تقیه باشد، میشود نامه مخفیانه نوشت و پیک مخفیانه فرستاد، اما زمانی اصلاً شما نیازی نمیبینید که استعلام بگیرید. مثلاً میخواهید امشب برای افطار نان و پنیر و گردو یا هر چیز دیگری میل کنید، مسلماً در اینصورت از کسی سؤال نمیکنید.
ما بنا نداریم که مدام اینقدر مشاوره پزشکی بصورت قدم به قدم بگیریم، اصلاً در این مورد نیاز نمیبینیم، چون در حال گذران زندگی بصورت طبیعی هستیم.
آن زمان وقتی مردم میخواستند کارهای بزرگ دینی کنند، از اهل بیت علیهم السلام استعلام نمیکردند، چون دستگاه خلافت جایگاه امامت را برای ائمه علیهم السلام از بین برده بود. حال خود این موضوع که چطور این کار را کرده بود که فقط این ارزش جایگاه برای خواص، آن هم پشت درهای بسته باقی مانده بود و اینکه چه بلایی بر سر دین آوردند، بحث گستردهای دارد. 11
شناخت امامت و امام
امام سجاد علیه السلام یک کار سختتری هم داشت و آن این بود که ایشان را به اندازهی امام حسین علیه السلام معرفی نکرده بودند، به ویژه اینکه کسی ایشان را بخاطر محافظت از جان ایشان نمیشناخت، نه امام حسین علیه السلام ایشان را بصورت علنی در جمع معرفی کرد، و نه مردم روایاتی از امیرالمؤمنین و یا پیغمبر علیهما السلام دیده بودند که امام سجاد علیه السلام را به عنوان امامِ هدایتگر مردم معرفی کند.
البته واضح است که منظور بنده به صورت عمومی است، وگرنه خواصی وخاص الخاصهایی امام را میشناختند، اما عموم مردم حضرت را نمیشناختند.
نمونهی این موضوع را هم تاریخ نقل کرده است که نشان میدهد حضرت امامت خود را در چه شرایط سختی شروع کرده است.
تلاش امام سجاد علیه السلام برای نشان دادن جایگاه «اهل بیت علیهم السلام» به مردم
جلسهی گذشته کمی دربارهی عبادات حضرت عرض کردیم.
عرض شد که عبادات حضرت از شدت گستردگی و کمیت خیلی بینظیر بود، طوری که صریح روایت این بود که احدی از فرزندان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم نمیتواند اینطور عمل کند. اگر بگویم امام حسین علیه السلام هم اینگونه عمل نکرد بهتر و دقیقتر است.
امام صادق علیه السلام فرمود احدی اینگونه عبادت را بعد از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نداشت، الّا علی بن الحسین علیه السلام.
این جمله یعنی عبادت امام حسن و امام حسین علیهما السلام هم به آن شدت نبود.
جلسهی گذشته سعی کردیم توضیح دهیم که یک جهت این شدت، جهتِ هدایتگری بود.
زمانی ما با هم به سفر میرویم و میگوییم ناهار چه چیز بخوریم؟ ما در حالت عادی که مدام سؤال نمیپرسیم، اما اگر زمانی در یک کوپه با آقای بهجت باشیم، حال اینجا برای ما سؤال پیش میآید، اگر خجالت نکشیم و ببینیم ایشان چیزی میخواند، از ایشان میپرسیم که آقا! ببخشید این مسیر ذکر هم دارد؟ سفر ذکر هم دارد؟ الان بعد از نماز چه میخوانید؟
اجماع شیعه این است که در سفر، خواندن نوافل نماز ساقط و باطل است، مخصوصاً خواندن نوافل ظهر و عصر حرام است.
این مردم میدیدند در سفری که حضرت به مکه مشرّف میشود، و بلکه خانه خدا را مشرّف میکند، نافله نمیخواند. همان آقایی که امام سجّاد سلام الله علیه است، در شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند اما در سفر نافله نمیخواند. آقایی که شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند چرا نافله را نمیخواند؟
مسلّم است که ایشان نعوذبالله مثل من که تنبل نیست، هزار رکعت نماز میخواند، اگر این جا نافله را نمیخواند، لابد دلیلی دارد!
حضرت نماز ظهر و عصر را میخواند، آماده میشد که از خیمه یا محل استراحت بیرون میرفت تا بر مرکب سوار شوند و به سمت خانه خدا حرکت کنند، چون از مدینه راه افتادهاند و حدود چهارصد کیلومتر راه است، این همراهان حضرت میگفتند: آقا لطفا کمی صبر کنید تا ما نوافلمان را بخوانیم! حضرت جلوی خیمه میایستاد تا اینها نوافلشان را بخوانند.
آنها نمیدیدند آن کسی را که از شدت و کمیت عبادت همه را حیرت زده میکرد، چرا نماز نافله نمیخواند؟
اینها اصلاً در طول عمرشان خیلی اهل عبادت نبودند، حال چون میخواستند به حج بروند، کمی جَو حج باعث شده بود که اهل عبادت شوند.
در حالی که میدیدند امام سجاد علیه السلام ایستاده است و نافله نمیخواند، چون حج میرفتند و در مسیر حج بالاخره یک مقدار حال عبادی پیدا میکردند، میگفتند: روزِ تعطیل است، غذایمان هم بهتر بوده است، لذا بیشتر انرژی داریم، بیشتر عبادت میکنیم.
فرض کنید اگر کسی بگوید: آقا! دو رکعت نماز زیارت بخوانیم بعد برویم؟ میگویم من حال ندارم، اما اگر ایستاده باشم که رفیقم نماز بخواند، مسلماً من هم نماز زیارت میخوانم.
اینها میدیدند امام جلوی در خیمه ایستاده و این نماز را نمیخواند، اما اینها میخواندند.
یعنی نگاهشان به امام زین العابدین صلوات الله علیه «اخذ» و «گرفتن دین» نبود، که بگویند چرا این کار را می کند؟
دلیل این امر این بود که به حضرت زین العابدین علیه السلام به عنوان «امام» نگاه نمیکردند، وگرنه مسلماً برای کسی که هزار رکعت نماز میخواند، شبههی تنبلی نمیرود.
بالاتر از شهادت حضرت زهرا سلام علیها، از بزرگترین خیانتهایی که دستگاه خلافت به هدایت مردم کرده است، این است که «نگاه هدایتگری به اهل بیت علیهم السلام» را از مردم گرفت.
یکی از کارهایی که زین العابدین صلوات الله علیه به دنبال آن بود که برگرداند، این بود که مردم را به سمت اهل بیت علیهم السلام برگرداند، تا مردم بفهمند امام دارند.
ائمه علیهم السلام در برابر خدای متعال
حضرت را نمی شناختند و به ایشان توجه نداشتند.
پس حضرت اینجا چکار کرد؟ اولین کار حضرت این بود که عبادت بسیار سنگین داشتند. جلسهی گذشته عرض کردیم که بزرگان این راه برای جان امام نگران میشدند.
فرض کنیم اگر ما بشنویم کسی در طول سال، یک روز در میان روزه است، ممکن است تعجب کنیم، چون ما از این چیزها ندیدهایم، مثلاً ندیدهایم کسی چهار ساعت سجده برود؛ اما امام باقر علیه السلام اینگونه نیست که این موارد را ندیده باشد، لذا شدت عبادت به گونهای بود که برای جان امام سجاد علیه السلام نگران میشدند؛ یا به نَقلی عمههای حضرت سجاد، یا به نقلی خواهران امام سجاد نگران میشدند، اینها فرزندان امیرالمؤمنین و سیدالشهدا علیهما السلام بودند و نگران می شدند!
حضرت عبادت گسترده را شروع کرد، بگونهای که بعد از مدتی انگشتنما شده بود.
وقتی مردم وارد مسجد میشدند و او را میدیدند، درست است که سراغ حضرت نمیرفتند، چون هم از حکومت میترسیدند و هم چه بسا علاقهای به حضرت نداشتند، اما تعجب میکردند که یک نفر چقدر در گوشهای از مسجد عبادت میکند و هیچ کسی هم کاری با او ندارد.
اینگونه عبادت حضرت، ابعاد دیگری هم داشت.
بین مردم عادی معمولاً وقتی کمیّت عبادت زیاد است از کیفیت آن کاسته میشود، انسانهای عادی که خیلی اهل عبادت هستند، خودشان را هم پاک و منزه میپنداردند.
ما هر چه بگوییم خاک پای شما هستیم، آنجا که به ما یک حرفی بزنند که نمیپسندیم، معلوم میشود که خاک پا هستیم یا نیستیم، آیا به ما برمیخورد یا نمیخورد، در روی طرف جواب او را میدهیم یا نمیدهیم، واقعا خودمان را کوچکترین بنده خدا میدانیم یا بلکه همهی عالم را، نسبت به خودمان هیچ میپنداریم…
اگر کسی کلمات حضرت سجاد صلوات الله علیه را در همین مناجات ابوحمزه و صحیفه یک ورقی بزند و این عبارت در صحیفه را ببیند که پس و پیش آن هم خیلی عجیب است و من الان مفت خرجش میکنم، وگرنه باید منبر را به آن اختصاص میدادم، انسان متوجه میشود امام در پیشگاه خدا چگونه است.
یکی از بزرگترین مشکلات ما این است که وقتی اندکی از ظواهر دینی را رعایت میکنیم، وقتی میخواهیم راجع به بقیهی مردم حرف بزنیم، نعوذ بالله همه را فاسق و فاجر میبینیم.
ما امشب نزدیک سحر با خودمان خلوت کنیم و ببینیم کسی مثل من چگونه با خدا مناجات میکند و امام چگونه!
حضرت در دعایی که با خدا دارد به او عرض میکند: «أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّينَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّين». [4]
من کمترینِ کمتران، «وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّين» من ذلیلترین ذلیلان، «بَل مِثْلُ الذَّرَّةِ» مثل یک ذرّه، «بَل دُون ذَرِّه» هستم… اینجا حضرت در محضر خداست، امامی که صدق محض و عدل محض و عصمت تامه است!
سن امام هادی علیه السلام هفت یا هشت سال بود که در مدینه بود، آن زمان امام جواد علیه السلام بیست و چهار پنج ساله در بغداد بود، ناگهان دیدند امام هادی شروع کرد بلند بلند گریه کردن.
اولین قدم در بحث دینداری این است که اصلاً چه چیز را ملاک و علامت دینداری میدانیم؟
خُدّامی امام هادی علیه السلام را نگه میداشتند، اینها با حکومت هم در ارتباط بودند، امام جواد علیه السلام هم بنحوی شِبهتبعید بود، البته نه حالا مثل امام رضا علیه السلام که خراسان بیاید، اما امام جواد علیه السلام در بغداد بود که نزدیک حکومت باشد، حکومت هم اجازه نمیداد که زن و بچههای خود را بهمراه بیاورد؛ یعنی درواقع حضرت سفر یا هجرت نکرده بود، بلکه شبهتبعید بود.
سن امام هادی علیه السلام هفت یا هشت سال بود که در مدینه بود، آن زمان امام جواد علیه السلام بیست و چهار پنج ساله در بغداد بود، ناگهان دیدند امام هادی شروع کرد بلند بلند گریه کردن.
خادمها دویدند آمدند و پرسیدند که چه اتفاقی رخ داده است؟ مثلاً آیا عقرب حضرت را نیش زده است؟ حضرت هادی علیه السلام که در گوشهای نشسته است چه اتفاقی رخ داده است؟
حضرت فرمود: پدرم را کشتند.
واضح است که حضرت نمیتواند به خادمی که معلوم نیست ارتباطی با دستگاه خلافت دارد یا نه، موضوع امام شدن خود را بفرماید، یا حتی ممکن است این خادم نتواند کلام حضرت را حفظ کند و تقیه کند و به کسی خبر ندهد، لذا خادمها پرسیدند با توجّه به فاصلهی مدینه تا بداد، شما از کجا متوجه شدید که پدرتان را کشتند؟
حضرت هادی علیه السلام فرمود: در خودم حالتی از ذُلّ و ناچیزی در محضر پروردگار احساس کردم که تاکنون اینقدر خودم را کوچک ندیده بودم؛ بعد حضرت به کسی که آشناتر بود فرمود: فهمیدم امام شدم.
آن امامی که «وَآتَاكُمْ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِينَ»[5] خدا به شما چیزی داد که به احدی نداد، «طَاْطَاَ کُلُّ شَریفٍ لِشَرَفِکُمْ»[6] هر شریفی که به شما برسد ناخودآگاه سر خَم میکند، «وَخَضَعَ کُلُّ جَبّارٍ لِفَضْلِکُمْ» هر جباری به شما برسد خاضع میشود، «ذَلَّ کُلُّشَیْءٍ لَکُمْ» هر چیزی در برابر شما برسد ذلتش را درک میکند…
اگر بنا بر این بود که کسی بخواهد تکبری داشته باشد، حقیقتاً آن کسی بود که، همه عالم خاک پای او هستند، اما او اینگونه نبود.
علامت امامت خودِ او چیست؟ فرمود: حالتی از ذُلّ و ناچیزی در برابر خدا حس کردم که نسبت به قبل متفاوت بودم، فهمیدم که بار امامت بر دوش من افتاد و پدرم را کشتهاند.
خبر شهادت پدرم را از کجا فهمیدم؟ از اینکه بیش از قبل خودم را در محضر خدا ناچیز یافتم.
ان شاء الله خدای متعال سوغات ما را از این سفر ماه مبارک رمضان احساس ذُلِّ حقیقی در محضر عزت حقیقی حضرت رب الارباب قرار بدهد.
امام سجاد علیه السلام عبادت عجیبی داشتند، اما در نهایت نیستی. هنگامی که حضرت به نماز میایستاد، گاهی می دیدند مثلاً عبا کج شده است…
ان شاء الله خدای متعال حاج آقای فاطمی نیا را رحمت کند، ایشان این روایت را زیاد میخواند که به امام سجاد عليه السلام میگفتند: آقا! عبايتان را صاف کنید، چرا رنگتان را باختهاید؟
ان شاء الله خدای متعال از این حالات به ما هم بدهد، من که اصلاً گیج هستم و خوفی ندارم… چرا امیرالمؤمنین شبها مدهوش میشد؟ ما که راحتيم، میخوابیم، بلند میشویم، امید هم داریم!
مسلّم است که «امید» باید باشد، اما در کنار امید باید «خوف» هم باشد.
حضرت فرمود: «كنت بَيْنَ يَدَيِ الْجَبَّارِ عظيمٍ» من در محضر جبار عظیم القدرى قرار میگیرم، اصلاً حواس من به این نیست که بخواهم لباسم را صاف کنم!
کسی که اینقدر عبادت میکند که برای جان او نگران میشوند… فرض کنید ميگویند فردى در بختآزمایی چند میلیارد دلار برنده شده است، حال اهل عبادت شده است و می خواهد از خدا تشکر کند…
البته این را هم بگویم که همین که خدا اجازه بدهد ما در محضرش به عبادت بایستیم، بالاترین جایزه است؛ ان شاء الله خدای متعال به ما فهم بدهد. اما آدمهایی که نمیفهمند، ممکن است خیال کنند که حتماً باید تَنَعُّمی اتفاق بیفتد که طرف به عبادت بایستد.
ممکن است در ادبیات خیلی از ما این باشد که آیا خدا با من قهر است که کاسبی من خراب است؟
من هم همیشه می گویم مگر خدا با امام حسین علیه السلام قهر بود که کربلا را راه انداخت؟
این نگاه است که باید درست شود.
حضرت سجّاد علیه السلام بعد از کربلا به عبادت میایستاد، مثلاً در شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند، این تلاوت قرآن و این بار کشیدن بر درِ خانه فقرا، آیا اصلاً زمانی برای زندگی عادی داشته است؟
نعوذبالله اگر این آدم معصوم هم نبود، فرصت گناه نداشت!
اما وقتی شما کلمات حضرت را نگاه میکنید، میبینید نسبت به خدای متعال نهایت بدهکاری را دارد، چون او درک میکند وقتی خدا اجازه داده است که عبد در محضرش بایستد، یعنی چه؟
عشق عجیب در کنار شدّت عبادت امام زین العابدین علیه السلام
من معمولاً شبهای قدر دعای پنجاهم صحیفه سجّادیه که شاید دو صفحه باشد را میخوام، فقط یک جملهی این دعا را عرض میکنم.
ان شاء الله خدای متعال به ما فهم بدهد که باور کنیم الان بیاستحقاق در میهمانی سلطانی هستیم.
اگر یک بنده ای یا شاگردی، شهروندی بد عمل کند، او را برای عبرت سایرین ادب میکنند.
امام سجاد علیه السلام در این دعا به خدا عرض میکند که خدایا! باید مرا بخاطر رفتارهایم عذاب میکردی، تا الآن هم صبر کردهای، و اگر بخواهی مرا عذاب کنی من که گلهای ندارم….
بعد نگاه کنید نگاه عاشقانه را ببینید:
امام سجاد علیه السلام به خدا عرض میکند که خدایا! اگر عذاب کردن مثلِ من، باعث دوام سلطنت توست، باعث افزایش عزّت توست، میخواهی قدرت خودت را به بقیه نشان بدهی، من خودم را مستحق عذاب میدانم، «لَسَأَلْتُكَ الصَّبْرَ عَلَيْهِ»[7] بلکه من از تو میخواهم که به من صبر بدهی تا تحمل کنم و تو مرا عذاب کنی، بلکه پرچم تو بالا برود! اگر با زدن من، بقیه اقتدار تو را میفهمند، من از تو میخواهم به من صبر عطا کنی، من اصلاً دوست دارم پرچم تو و اقتدار تو بالا برود! اگر من بنده خوبی نبودهام که خدایی تو را نشان بدهم، لااقل با زدن من، بزرگی تو را بفهمند، «لَسَأَلْتُكَ الصَّبْرَ عَلَيْهِ»…
بعد عرض می کند: «وَ لَكِنْ سُلْطَانُكَ اللَّهُمَّ أَعْظَمُ» اما سلطنت تو عظیمتر از آن است که بخواهد پرچم تو با عذاب کردن بیچارهای مثل من بالا برود، دوام ملک تو بیشتر از آن است که بخواهد عظمت تو با زهر چشم گرفتن از یک بیچارهی مستحقی مثل من نشان داده بشود؛ به من رحم کن…
در کنار آن شدت عبادت، یک عشق عجیب است، عشق عجیب!
اگر بخواهی مرا به جهنم بیندازی من اعتراضی نمیکنم که مثلاً بگویم ناموس مرا به اسارت بردند و به محضر تو اعتراض نکردم، پدرم را آنطور کشتند و به محضر تو اعتراضی نکردم، بلکه میگویم اگر قرار است مرا به جهنم بیندازی، حاا که من نتوانستم برای تو مشتری جمع کنم…
همانطور که به امیرالمؤمنین منصوب است «لَئِنْ تَرَكْتَنِى نَاطِقاً»[8] اگر آنجا مُهر را از دهانم برداری و بخواهم حرف بزنم، من اعتراض نمیکنم، بلکه آنجا بین اهل جهنم، اول دفع شبهه میکنم، چون اهل جهنم میگویند: تو هم که اهل عبادت بودی را به اینجا آوردند؟! من برای اینکه فکر نکنند تو عادل و مهربان نبودی «أَعْلَمْتُ أهْلَها انّی اُحِبُّکَ»،[9] اگر بتوانم حرف بزنم، آنجا همه را جمع میکنم و میگویم من این خدا را دارم، این من بودم که بد عمل کردم، او هم عدل است، هم أرحم الرّاحمین است.
وقتی مردم امام سجّاد علیه السلام را نگاه میکردند، دیدنِ امام سجّاد علیه السلام، آنها را بیاد خدا میانداخت.
ان شاء الله خدا روزی کند دینداران به اندازه خودشان اینطور بشوند.
به حضرت عیسی گفتند با چه کسی رفاقت کنیم؟ فرمود: «مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اَللَّهَ رُؤْيَتُهُ»،[10] کسی که وقتی او را نگاه میکن،ید شما را به یاد خدا بیاندازد.
ان شاء الله خدای متعال امام خمینی را رحمت کند، وقتی او بعضی جملاتِ واضح را که همه هم میدانند را میگفت، تا مغز استخوان اثر میگذاشت. حتی دورهای که من کودک بودم، از الان هم کودکتر بودم… من این عبارت را بیاد دارد که میفرمودند: «عالَم محضر خداست»…
مسلماً وقتی او میگفت، با زمانی که من من بگویم تفاوت داشت.
به دليل عشقی که حضرت زین العابدین علیه السلام داشت، وقتى مردم او را نگاه میکردند، ناخودآگاه توحیدی را میفهمیدند که در آن، خدا فقط برای روزهای خوشی نیست.
عبد خدا در برابر مصائب
حال اجازه بدهید که من چند جمله عرض کنم.
راوی میگوید: رفتم در قتلگاه ببینم الان، حسین علیه السلام میخواهد ما را نفرین کند، گِله کند، بگويد عمرى ما عبادت کردیم، حال این نامردمان ناموس مرا ببرند؟!
مناجات سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در گودی قتلگاه از ادعیهای است که، مرحوم شیخ عباس در مفاتیح سفارش کرده و در منابع متعدد هم نقل کردهاند، دشمن هم تعجب کرده و آن را نقل کرده است.
زمانی میخواستند یکی از خلفا را بکشند، او را ترور کردند، او فریاد زد: سگ را بگیرید که مرا کشت! یعنی ناگهان شروع کرد به فحاشی کردن. انسان در آن لحظهای که خنجر میخورد معلوم میشود که در شرایط سخت چگونه است، چه کسی نقش بازی کرده است و چه کسی بنده خدا بوده است.
از امیرالمؤمنین عذر میخواهم، قصد قیاس ندارم، وقتی ضربه بر سر مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اصابت کرد، فرمود: «فُزتُ بِرَبِّ الكعبه»![11]
مؤمن در سختترین شرایط هم از آن حالت خودش خارج نمیشود، این سیرهی اهل بیت عليهم السلام است.
آن راوی میگوید به قتلگاه رفتم تا ببینم آیا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در حال نفرین کردن یا گله کرده است، اما میگوید وقتی رفتم دیدم صدای حضرت جوهر ندارد، آنقدر خون رفته بود که دیگر وقتی میخواست حرف بزند هم، انگار لبهای مبارک را به هم تکان میداد… صورت حضرت روی خاک قرار گرفت ولی توان اینکه سر را برگرداند نداشت…
راوی میگوید: وقتی رفتم، آن لحظهای بود که صورت حضرت روی خاک بود و توان برگشتن نداشت، سر خود را نزدیک کردم، دیدم نه! گله نمیکند، صورت او روی خاک است و به محضر خخح عرض میکند: «اللَّهُمَّ أَنْتَ مُتَعَالِي الْمَكَانِ عَظِيمُ الْجَبَرُوتِ غَنی عَلی الخَلائِق»[12]… خدایا! تو از بندههایت بی نیاز بودی، نیازی به من و کربلا نداشتی، منّت گذاشتی که این سفره را پهن کردی و مرا وارد این میدان کردی، «غَنی عَلی الخَلائِق قَرِيبٌ إِذَا دُعِيتَ» هر زمانی که دعا کردم، تو به من نزدیک بودی، اینطور نبود که تو با من قهر کرده باشی، بلکه منّت گذاشتی و بین این همه، مرا انتخاب کردی.
ان شاء الله خدای متعال مرحوم عابد تبریزی را رحمت کند، اگر از من بپرسند که معیار و تراز شعر فارسی و عربی در مرثیه و مدح اهل بیت علیهم السلام چیست؟ بیدرنگ میگویم: عابد تبریزی!
اگر او زمان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین با این سطح از اشعار بود بود، یقین دارم ائمه علیهم السلام عباراتی راجع به او میفرمودند.
عابد تبریزی یک بیت ترکی دارد که من فکر نمیکنم در تاریخ کسی مثل این بیت را گفته باشد… اگر به من بگویند چند آرزو داری؟ میگویم یکی از آرزوهایم این است که دلم میخواهد زبان ترکی یاد بگیرم، برای آنکه بتوانم اشعار ترکی عابد را هم مثل اشعار فارسی بخوانم.
عابد تبریزی شعری دارد برای مناجات حضرت سیدالشهدا علیه السلام در آن لحظه که صورت حضرت روی خاک است…
خب معلوم است در این شرایط زینب کبری سلام الله علیها که ناموس امیرالمؤمنین است میخواهد به اسارت برود، شعرا حرفهایی زدهاند ولی من مثل این شعر را ندیدهام، میگوید:
به آسمان نگاه کرد و به خدا عرض کرد که (سویدون اسیر اهلیمی) آیا میخواهی اهلم را به اسارت بگیری؟ (به به زهی شرف) چه شرفی بالاتر از اینکه تو چیزی در من دیدهای که لایق این است که میخواهی آن را از من بگیری؟ (زینب سنوندی قید اسارت سنونکیدی) هم زینب مال توست و هم قید اسارت!
یعنی اصلاً من مالک چیزی نبودم، این آقایی تو بود که اینها را به من دادی و با گرفتن آنها میخواهی به من توجه کنی…
وقتی مردم زین العابدین علیه السلام را میدیدند، تازه توحید میفهمیدند؛ میدیدند آن آقایی که از اسارت برگشته است، گله ندارد، بلکه مثل کسی که متنعم است عبادت بیشتری دارد!
اگر بنده «بنده» باشد، وقتی مصیبتی به او برسد، این مصیبت را نعمت میبیند.
کمااینکه در حدیث قدسی بسیار مهمی هست که خدای متعال به هر یک از ائمه علیهم السلام بشارت داده است، گویی این طور است که من میخواهم در عِوض اجر زحمتی که در این دنیا کشیدهای، بشارت بدهم، بشارتی که به سیدالشهدا علیه السلام داده است این است که میخواهم تو را در راه خودم شهید کنم.
ان شاء الله خدای متعال روزی کند که فهم ما اصلاح شود، که آن لحظهای که…
سوره مبارکه فجر را ببینید، کفار و بیدینان و بیادبها اینگونه هستند که در لحظهای که در نعمت هستند میگویند: خدا ما را اکرام کرد، «فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ»[13] سوره فجر را ببینید، آنجا که کمی روزی این بنده تنگ میشود و مشکلی پیدا شود، که درواقع خدا در حال اصلاح کرد اوست، میگوید: «أهَانَنِ» خدا به من اهانت کرد!
اگر بنده «بنده» باشد، در آن لحظهای که همه عالم او را تخریب میکنند، تازه زبان شکر او عندالله باز میشود. یعنی خدایا! در حال تربیت من هستی، چه چیزی در من دیدهای که خواستهای مرا در این مسیر بیاوری؟ من مالک چیزی نبودم، گفتی این خواهر تو است و حال با گرفتن او میخواهی به من کرامت کنی! دل من برای زینب بسوزد؟ تو أرحم الرّاحمین هستی! تو خدای زینب هستی!
ان شاء الله خدای متعال چنین فهمی را روزی ما کند.
وقتی بنی امیّه به امام سجّاد علیه السلام پناه آوردند
وقتی مردم زین العابدین علیه السلام را اینطور میدیدند، با یک توحید جدید مواجه میشدند، یک آقایی که در نهایت مصیبت است، اما عجیب شاکر است، اهل عبادت است، سوز دارد.
اگر مردم میخواهند دین را بفهمند، در رفتار امثال من، بویی از این حرفها نمیفهمند!
گروهی از مردم مدینه بعد از واقعه کربلا، به شام رفتند تا ببینند یزید کیست؟ نه اینکه چون او امام حسین علیه السلام را کشته است، بلکه گفتند: شنیدهایم یزید نماز را به تأخیر میاندازد!
پناه بر خدا از اینکه انسان اینقدر کر و کور بشود که قتل پسر پیغمبر را مشکل نبیند، اما تأخیر نماز را مشکل ببیند، البته موضوع تأخیر نماز هم مهم است، اما به نسبت قتل سیدالشهدا علیه السلام هیچ است!
مردم مدینه رفتند و یزید هم آنها را تحویل گرفت، پذیرایی کرد و پول کلان داد، وقتی در حال برگشتن بودند، متوجه شدند رئیسشان عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه زیر لب بدگویی میکند، گفتند: چه شده است؟ گفت: این کافراست، چرا نماز را به تأخیر میاندازد؟ بعد از آن هم اشکالات دیگری به یزید کرد.
زمان یزید، حکومت مدینه دست بنی امیه بود، بعد از این ملاقات، مردم مدینه بیاجازهی امام سجاد علیه السلام، بدون مشورت با حضرت، بدون اینکه منطق حضرت را بشنوند قیام کردند؛ مسئولان حکومت بنی امیه بشدّت به دنبال جایی برای پنهان شدن بودند.
مردم مدینه شهر را گرفتند، همهی مسئولین حکومت فرار کردند. شهر دوقطبی شد، طرفداران بنی امیه جرأت دفاع کردن نداشتند، آنها سابقهداران بنی امیه و پولداران بودند، بدنهی مردم هم ضدآنها بودند.
در این میان فقط یک نفر اصلي بود که طرفدار بنی امیه نبود، و با انقلابیون هم همراه نبود، او امام سجّاد علیه السلام بود.
اصلاً خانه امام سجاد علیه السلام تا مدتی بعد از حادثه کربلا خارج از شهر بود، این تنها دورهای که امام سجاد علیه السلام عزلت نشینی کرده است. آن همه عبادت سنگین حضرت در مسجد پیغمبرصلوات الله علیه و آله است، اما این دورهای که بلافاصله بعد از قیام کربلا تا این قیام است، حضرت در بیرون از مدینه، در چادری از موی سیاه شتر زندگی می کرد و فقط عبادت و گریه داشت.
این همان دورهای است که بانوان بنی هاشم در لباس خشن و سیاه، دائم عبادت و گریه میکردند، حضرت سلام الله از این بانوان پذیرایی میکرد و گاهی خود حضرت آشپزی هم میکرد؛ در خانهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین یکپارچه عزاداری بود و عزای خانهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین تا قیام مختار قطع نشد.
یکی از نکاتی که ما به مختار خوشبین هستیم این است که تا زمانی که مختار «عبیدالله» را نکشت، عزاداری شبانه روزی در خانه امام سجاد علیه السلام قطع نشد؛ بعد از این دیگر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین عزاداری شبانه روزی نداشتند و از لباس عزا خارج شدند.
این مسلّم است که به دنبال منتقم هستیم اما آن عزاداری بیست و چهار ساعته قطع شد.
حضرت سجاد علیه السلام بیرون مدینه بود و ایشان تنها کسی بود که قیام و واقعه حره را همراهی نکرد.
شهر دو دسته تقسیم شده بود، قیامکنندگان میگفتند یا با ما هستید یا با بنی امیه هستید. قیام کنندگان خانهها را تفتیش میکردند که ساواکیهای بنی امیه را بیرون بِکِشند و محاکمه و مجازات و اعدام کنند.
خانههای بنی امیه تفتیش میشد، اما خانههای انقلابیون تفتیش نمیشد، تنها خانهای که جزو انقلابیون نبود و از تفتیش معاف شد، خانه زین العابدین علیه السلام بود؛ شيعه و سني هم اين موضوع را روايت كردهاند.
بنیامیه بخاطر غلطهای زیادی که در حکومت خود مرتکب شده بودند از قبیل اینکه ناموسی را به اسارت گرفته بودند، غصب کرده بودند و جسارت کرده بودند، جرأت نمیکردند به خانه انقلابیون بروند، چون ممکن بود افراد همان خانه همین کارها را با آنها کنند؛ اما در این میان یک خانه بود که جزو انقلابیون نبود و از تفتیش شده معاف بود!
تنها کاری که مردم حرّه در آن قیام کردند و مثلاً خواستند لطفی به امام کنند، این بود که خانه زین العابدین علیه السلام تفتیش نمیشد، چون اینجا هنوز یک سال نشده است که حضرت از اسارت برگشتهاند.
خبر به گوش بنی امیّه رسید، اینها دخترانشان را در خانه امام سجاد علیه السلام پناهنده کردند، صد نفر، سیصد نفر، چهارصد نفر… نَقلها اینگونهاند، شما همان صد نفر را در نظر بگیرید؛ شیعه و سنی هم نقل کردهاند!
اینجا هنوز یک سال از اسارت امام سجاد علیه السلام نگذشته است و بنیامیّه میترسند به ناموسشان بیادبی شود. مگر نوامیس آنها چه کسی هستند؟ نوامیس بنی امیه هستند نه ناموس خدا!
حضرت سجاد علیه السلام پذیرفت از آنها و در باغی بیرون از مدینه پذیرایی میکردند.
بالاخره اینها شاهزاده بودند، ثروتمند بودند، از حکومت بودند، نقلی میگوید که اینها گفتند که ما را در خانهی پدرمان اینقدر تحویل نمیگرفتند.
این کرامت امام با اینهاست.
وای به حال ما اگر نسبت به شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کمتوجه باشیم، در حالی که معلوم نیست وضع بقیه چگونه است راحت لقمه از گلویمان پایین برود…
مروان چند همسر داشت، یکی از همسران او جوان بود… این مروان به درِ خانه امام زین العابدین علیه السلام آمد…
خیلی این مروان، حیف حرام زاده، حیف ناپاکزاده، اصلاً نمی دانم به او چه بگویم، حیف فحش است…
منتها بنای امام این نیست که فقط به مستحِق عطا کند…
وقتی ما هم میخواهیم به حرم امام رضا علیه السلام وارد شویم، عرض میکنیم: «فَأْذَنْ لِي يَا مَوْلايَ فِي الدُّخُولِ، أَفْضَلَ مَا أَذِنْتَ لِأَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِك»،[14] طوری مرا تحویل بگیرید که انگار رفقای ویژهی شما قصد آمدن به حرم دارند! خودمان میدانیم که استحقاق نداریم اما میگوییم: «فَإِنْ لَمْ أَكُنْ أَهْلا لِذَلِكَ» اگر من اهلیت ندارم، «فَأَنْتَ أَهْلٌ لِذَلِكَ» … کَرَم اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین که بخاطر استحقاق طرف مقابل نیست!
مروان به درِ خانهی امام سجاد علیه السلام آمد و گفت: من یک همسر جوان دارم، می ترسم زمانی که دنبال من میگردند، فرصت پیدا کنند به ناموسم تعدی کنند؛ آیا همسر مرا هم قبول میکنید؟
حتّی همسر مروان هم در پناه حضرت زین العابدین علیه السلام آمد!
مردم با یک پدیدهی جدید مواجه شدند که در مواجهه با این پدیده تعجب میکردند، الان وقت این بود که زین العابدین علیه السلام به میان بیاید و انتقام بگیرد! اما دیدند تنها کسی که به آنها رحم کرده است این آقای بزرگوار است.
اگر کسی از بنی امیه ظلم کرده است هم به نوامیسشان ربطی ندارد، «وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا»،[15] اگر قرار است کسی را هم محاکمه کنند به همسر یا دختر او ربطی ندارد.
روضه و توسّل
بجای روضه اینطور عرض میکنم، اگر کسی میخواست به نفع اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین حرف بزند که اهل بیت کاری با او میکردند شرمندهی اهل بیت میشد…
این رفتار را از زین العابدین دیدند… امشب که شب چهارم است هم توسّل من همین باشد، همین مطلبی است که شما شنیدهاید، ولی چون نور دارد میگویم.
هنگامی که ایام حج که میشد، سرزمین حجاز شلوغ بود، مردم زور میزنند که دستشان به حَجر بخورد، بیچارهها نمیفهمیدند که آبروی حجر، زین العابدین علیه السلام است! میگفتند دست به حجر بزنیم، لذا حلقههای متراکم صفوف طواف کنندگان، اجازه نمیداد کسی صف را بِدَرد.
تلاش کردند تا صفها را بِدَرَند و «هشام بن عبدالملک» که ولیعهد بود را با سر و صدا و چندصد بادیگارد به کنا حجر ببرند تا دستی بزند، اما نتوانستند؛ مردم هم توجه نکردند.
مسئولان حکومت تعجب کردند که با آن زور و جسارت و وحشیگری بنی امیه، دیدند کسی توجه نکرد!
تختی کنار و گوشه مسجدالحرام بنا کردند و این شاهزاده را در آنجا نشاندند و متعجب که چرا در روزگارِ قدرت، مردم به ولیعهد احترام نمیگذارند!
اینها شامی بودند و اهل مدینه را نمی شناختند، ناگهان دیدند یک آقای جوانِ لاغر اندامی که ظاهراً نحیف بود، او که کوه عبادت و حقیقت توحید و رکن توحید است وارد مسجدالحرام شد…
اینجا این اتفاق بصورت تكوينى است، «طَأْطَأَ کُلُّ شَرِیفٍ لِشَرَفِکُمْ»[16]…
این مردم که محب امام سجاد علیه السلام نبودند، اما همینکه حضرت وارد شد، ناگهان صفهای طواف کنندگان متوقف شدند و یک راهرو تا حجر باز شد!
یک جوان که تنها بود و یک لباس سفید به تن داشت، همینطور مستقیم تا کنار حجر رفت.
محافظان واطرافیان هشام که ولیعهد بود گفتند: «مَن هَذَا؟» این شخص کیست؟ نه بادیگاردی و نه سر و صدایی! هشام به دروغ گفت: من او را نمی شناسم!
هشام چه بگوید؟ آیا بگوید او را میشناسم و ما اینها را اسیر از کربلا تا شام بردیم و او حالا اینطور اقتدار الهی معنوی دارد؟
ان شاء الله خدای متعال روزی کند که ما در مشاهده و شهودِ حقیقت اهل بیت علیهم السلام صفات آنها را پیدا کنیم.
آنجا کسی سخن گفت که نه شیعه بود، نه شجاع بود، قبل از این وقتی میخواست سمت کربلا بیاید، دوست او به او گفت که بیا تا به نزد امام حسین علیه السلام برویم؛ او گفت: نه!
وقتی بعداً هم امام حسین علیه السلام را دید، آن جملهی معروف را گفت که «قُلوبُهم مَعَک و سُیوفُهم عَلَیک»؛ این شخص «فَرزَدَق» است.
این فرزدق با حضرت سیدالشهدا علیه السلام همراه نشد و حضرت هم او را دعوت نکرد که کربلا بیاید، چون حضرت میدانست این آدم این ظرفیت را ندارد و ممکن است به کربلا بیاید و فرار کند و عاقبت او خراب شود.
مردم دیده بودند که امام حسین علیه السلام در زمان خود «فرزدق» را تحویل میگرفت، بعضیها هم گفته بودند: آقا! این فرزدق اهل بعضی از کارهاست… ولی حضرت به فرزدق پول میداد.
گاهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین سی سال کشیک میکشند که کجا میتوانند مرا صید کنند…
حضرت به فرزدق نگفت به کربلا بیا، چون اگر او به کربلا میآمد بدبخت میشد، چون آدم خیلی ترسویی بود، آن هنگام که از امام حسین علیه السلام هم فاصله گرفتند، او به دوست خود گفت: خدا تو را لعنت کند که نزدیک بود مرا فریب بدهی و جَو زده شوم و به کربلا بروم و آبرویم برود و فرار کنم!
این فرزدق انسان ترسویی بود؛ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین سی سال زحمت او را کشیدند که این آدم به اندازهی خودش رشد کند، این آدم آنقدری نبود که به کربلا بیاید و الآن ما به او بگوییم «السَّلامُ عَلَیکَ وَ عَلَی الأروَاحِ الَّتِی حَلَّت بِفِنَائِک».[17]
اندازهی معرفتی فرزدق اینقدر نبود؛ اگر ما باشیم میگوییم یا باید شاگرد اول شود و یا هیچ!
بعضیها از یک نفر یک اشکال پیدا میکنند میگویند: خب دیگر! این شخص هم خط خورد!
این شخص که معصوم نبود!
اما امام «امام» است و ما را رشد میدهد.
این فرزدق باید به یک جایی برود که مثلاً حبیب و عابس نمیتوانستند آنجا این کار را کنند.
در یک جایی که باید شاعر باشد که در دربار سلطانی حضور داشته باشد… البته این فرزدق اشعار در مدح بنی امیه هم دارد، چون اصلاً مجبور بودند و جرأت نمیکردند که در مدح سلطان شعر نگویند.
اینجا هشام گفت من این فرد را نمیشناسم!
این امر مسلّم بود، چون چه بگوید؟ آیا بگوید او را میشناسم و ما اینها را اسیر از کربلا تا شام بردیم و او حال اینطور اقتدار الهی معنوی دارد؟
وقتی حضرت سجاد علیه السلام وارد صفوف شد، با همان سرِ پایین… حضرت عادت نداشت «الطریق» بگوید…
«الطریق» مانند بوق زدن بود، حضرت وقتی بر مرکب بود هم حتّی یک مرتبه «الطریق» نگفت، میفرمود راه مشترک است، تا زمانی که دیگران کنار نمیرفتند حضرت اصلاً چیزی نمیفرمودند.
وقتی امام سجاد علیه السلام وارد مسجدالحرام شد، عظمت ملکوتی او، ناخودآگاه صفوف را نگه داشت.
اهل شام گفتند: این شخص کیست؟
هشام گفت: او را نمیشناسم!
ناگهان فرزدق، آن ترسوی دیروز، از کوره در رفت، بالاخره لقمهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اثر کرد.
حسین جان! «انْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيمَةً»[18]…
فرزدق گفت: آیا او را نمیشناسی؟ «هَذا الَّذي تَعرِفُ البَطحاءُ وَطأَتَهُ»[19] تو نمیشناسی، ولی سرزمین وحی او را میشناسد! «وَ اَلْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَ اَلْحِلُّ وَ اَلْحَرَمُ» این خانه مشتاق است که به او سلام کند… این پسر آن آقایی است که به برکت او کعبه شرافت پیدا کرده است، ریگهای بیابان حرمت او را میشناسند، تو او نمیشناسی؟
«هَذا اِبنُ فاطِمَةٍ إِن كُنتَ جاهِلَهُ» اگر تو او را نمیشناسی او پسر فاطمه زهراست، «هَذا اِبنُ خَيرِ عِبادِ اللَهِ كُلِّهِمُ» اگر تو او را نمیشناسی او پسر برترین بندگان خداست… ابیات طولانی است…
بعد هم یک نکته گفت. گفت: «مَا قَالَ لَا قَطُّ إلَّا فِى تَشَهُّدِهِ»… یک اخلاق هم دارد و آن هم این است که جز تشهّد که «لا اله الا الله» دارد، نمیتوانند به کسی «نه» بگویند، اینها بیتوجه به کار فرد، هوای او را دارند.
فرزدق را دستگیر کردند و به زندان انداختند، زین العابدین صلوات الله علیه دوازده هزار درهم که به پول ما میلیاردی میشود برای خانوادهی او فرستادند، پولی هم دادند که او را از زندان آزاد کنند، فرزدق گفت: آقا! من همیشه برای پول شعر گفتهام، ولی این یک شعر را برای خودتان گفتم.
گاهی ممکن است ما دوست داشته باشیم کار خیری کنیم ولی توفیق نداشته باشیم، فرصت نشده است، در این جلسات جانبازهای بسیاری حضور دارند، ولی منِ بیچاره بیتوفیق هستم. روزگار ما جنگ دیگری هم پیش آمد، باز هم بیچارهای مثل من، بی توفیق است. بالاخره ما هم امید داریم…
بعضیها در کربلا رزمندگی حیرت انگیزی کردند، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هم تحویلشان گرفتند، اما بعضیها رزمندگی آنچنانی نکردند، یک جمله حرف زدند و اهل بیت علیهم السلام آنها را تحویل گرفتند.
به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خبر دادند که این «محمد بن بشیر حَضرَمی» نرفته است، کفار پسر او را در مرز اسیر کردهاند، ممکن است هر بلایی بر سر او بیاورند.
حضرت «محمد بن بشیر حضرمی» را صدا زدند…
وقتی حضرت هادی علیه السلام به اصحاب سیدالشهدا سلام میدهد، تقریباً از هیچ کدام نقل قول نکرده است، امام بیان کسی را بازنشر نمیکند…
مثلاً رهبر انقلاب در حرم امام رضا علیه السلام سخنرانی میکند، شما بیان ایشان را در صفحهی مجازی خودت بازنشر میکنید؛ مسلماً ایشان که کلام شما را بازنشر نمیکند.
اینکه امام معصوم کلام کسی را بازنشر کند، باید دید آن شخص چه دلی شاد کرده است!
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: او را صدای بزنید.
محمد بن بشیر را صدا زدند؛ حضرت فرمود: شنیدهام پسرت را دستگیر کردهاند.
محمد بن بشیر عرض کرد: بله آقا!
حضرت فرمود: این هزار سکه طلا و این هم لباس گران قیمت؛ برو پسرت را آزاد کن.
این «محمد بن بشیر حضرمی» یک جوابی داد که چه دلی از حضرت زینب کبری سلام الله علیها و اهل بیت علیهم السلام شاد کرده است…
محمد بن بشیر گفت: «اکَلَتْنِی اذَنْ السِّباعُ حَیَّاً»[20] گرگها مرا زنده زنده بدرند «انْ فارَقْتُکَ» اگر من شما را رها کنم!
وقتی حضرت دید او این حرف را زد، دید این شخص حیف است، اصلاً اگر او نباشد کربلا ناقص میشود و یک قطعه از جورچین کربلا کم میشود.
برای همین سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: این پول را به یکی از اطرافیانت بده که او برود؛ تو حیفی، تو باید باشی…
در نقل نگفتهاند چنان رزمندهی خاصی بود، اما در سلام امام هادی علیه السلام اینگونه است که «السَّلامُ عَلَی مُحَمَّدِ بن بَشِیر»،[21] حضرت نمیفرماید «شَکَرَ اللهُ سَیفَکَ»، امام هادی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به او میفرماید: «شَکَرَاللهُ قَولَکَ» خدا این کلام تو را از تو بپذیرد که دل زینب ما را شاد کردی، «إذ قُلتَ» آن لحظه ای که گفتی «اکَلَتْنِی اذَنْ السِّباعُ حَیَّاً انْ فارَقْتُکَ»…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4]. صحیفه سجادیه، دعای 47
[5]. سوره مبارکه مائده، آیه20، (وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيَاءَ وَجَعَلَكُمْ مُلُوكًا وَآتَاكُمْ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِينَ)
[6] مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره
[7] صحیفه سجادیه، دعای 50
[8] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای کمیل
[9] مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه
[10] کافی، جلد1، صفحه39
[11]نام کتاب: نشریه حوزه، نویسنده: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم. جلد : 79 صفحه : 5
[12]نام کتاب : المصباح جنة الأمان الواقية و جنة الإيمان الباقية نویسنده : الكفعمي العاملي، الشيخ ابراهيم جلد : 1 صفحه : 544. شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، ادعیه ماه شعبان
[13] سوره مبارکه فجر، آیه 15و 16 وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ
[14] شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، اذن دخول به حرم
[15]. سوره مبارکه مائده، آیه 8
[16] زیارت جامعه کبیره
[17]. شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، زیارت عاشورا
[18]. نام کتاب : تذكرة الأولياء عطار نيشابوري (معرب) نویسنده : اصيلي وسطائي، محمد جلد : 1 صفحه : 729
[19] الخرائج و الجرائح، جلد ۱، صفحه ۲۶۷ (وَ مِنْهَا: أَنَّ عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ حَجَّ فِي اَلسَّنَةِ اَلَّتِي حَجَّ فِيهَا هِشَامُ بْنُ عَبْدِ اَلْمَلِكِ وَ هُوَ خَلِيفَةٌ فَاسْتَجْهَرَ اَلنَّاسُ مِنْهُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ تَشَوَّفُوا لَهُ وَ قَالُوا لِهِشَامٍ مَنْ هُوَ قَالَ هِشَامٌ لاَ أَعْرِفُ لِئَلاَّ يُرْغَبَ فِيهِ فَقَالَ اَلْفَرَزْدَقُ وَ كَانَ حَاضِراً بَلْ أَنَا أَعْرِفُهُ هَذَا اَلَّذِي تَعْرِفُ اَلْبَطْحَاءُ وَطْأَتَهُ وَ اَلْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَ اَلْحِلُّ وَ اَلْحَرَمُ إِلَى آخِرِهَا فَبَعَثَهُ هِشَامٌ وَ حَبَسَهُ وَ مَحَا اِسْمَهُ مِنَ اَلدِّيوَانِ فَبَعَثَ إِلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ بِصِلَةٍ فَرَدَّهَا وَ قَالَ مَا قُلْتُ ذَلِكَ إِلاَّ دِيَانَةً. فَبَعَثَ بِهَا إِلَيْهِ أَيْضاً وَ قَالَ قَدْ شَكَرَ اَللَّهُ لَكَ ذَلِكَ. فَلَمَّا طَالَ اَلْحَبْسُ عَلَيْهِ وَ كَانَ يُوعِدُهُ بِالْقَتْلِ شَكَا إِلَى عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ فَدَعَا لَهُ فَخَلَّصَهُ اَللَّهُ فَجَاءَ إِلَيْهِ وَ قَالَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ إِنَّهُ مَحَا اِسْمِي مِنَ اَلدِّيوَانِ فَقَالَ كَمْ كَانَ عَطَاؤُكَ قَالَ كَذَا فَأَعْطَاهُ لِأَرْبَعِينَ سَنَةً وَ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لَوْ عَلِمْتُ أَنَّكَ تَحْتَاجُ إِلَى أَكْثَرَ مِنْ هَذَا لَأَعْطَيْتُكَ. فَمَاتَ اَلْفَرَزْدَقُ بَعْدَ أَنْ مَضَى أَرْبَعُونَ سَنَةً .)
[20]. اکَلَتْنِی اذَنْ السِّباعُ حَیَّاً انْ فارَقْتُکَ وَاسْأَلُ عَنْکَ الرّکَبانَ وَاخْذُلُکَ مَعَ قِلَّةِ الَاعْوانِ لا یَکُونُ هذا ابَداً. ۱۶. ↑ ابن طاووس، علی بن موسی، الاقبال بالاعمال الحسنه، ج۳، ص۷۷.
[21]. السَّلامُ عَلَی بِشرِ اَو بَشیر بنِ عَمرو الحَضرَمِی شَکَرَاللهُ لَکَ قَولَکَ ، زیارت رجبیه و ناحیه مقدسه


