«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمت حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهداء حضرت أبی عبدالله الحسین صلوات الله علیهم أجمعین صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، به محضر باعظمت حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
هدیه به ارواح طیّبهی شهیدان، شهدایی که در این مجموعه مدفون هستند، امام امّت، شهدای اخیر، ان شاء الله خدای متعال آنها را در مجلس ما شریک کند و آنها را شفیع ما قرار بدهد و ما را هم با عاقبت به خیری و شهادت به آنها ملحق کند، و سلامتی همهی سربازان، مردم عزیز و رهبر معظم انقلاب، و ان شاء الله خدای متعال این ماه محرّم را نقطهی عطف زندگی ما و رستگاری ما و اصلاح ما و ایجاد یقین برای ما و موجب رضایت امام زمان ارواحنا فداه از پروندهی ما قرار دهد، صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
این ایام برای سخنرانها یک سختی مضاعفی دارد، آن هم این است که باید مباحث معارف اسلامی، مبتنی و متناسب با شرایط زندگی مردم باشد، لذا شاید مباحث ما چند مرتبه جابجا شده است، هم در ایام غدیر اینطور بود و هم در ماه محرم.
بحثی که ان شاء الله میخواهم به فضل الهی در این جلسه عرض کنم، اگر بخواهم اجالتاً نامی برای آن قرار دهم، «دین و عقلانیت؛ بررسی تاریخ حسینی علیه السلام» خواهم نامید؛ اگر بخواهم تیتر زرد بزنم هم میگویم «امام حسین علیه السلام که الگوست و امام حسین علیه السلام که الگو نیست».
تبیین کلّیِ بحث
ائمهی ما علیهم السلام همگی شهید شدند، بعضی از آن بزرگواران هم مانند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با شمشیر شهید شدند، در مورد آن بزرگواران هم روایت هست، در مورد خنجری که به ران مبارک امام حسن علیه السلام اصابت کرد هم چند روایت هست، اما شهادت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در روایات ما خیلی متفاوت است.
ظاهراً امام حسن و امام حسین علیهما السلام در حال بازی کردن هستند، جبرئیل میآید و خبر میدهد که یا رسول الله! امّت تو حسین تو را میکشند.
این عبارت خیلی سنگینی است!
در این مورد براحتی بیش از صد روایت میبینید، آنقدر به این موضوع پرداخت شده است که کأنّه بقیهی ائمه علیهم السلام شهید نمیشوند، البته منظور بنده این نیست که بقیهی ائمه علیهم السلام شهید نمیشوند، اما به این موضوع خیلی زیاد توجّه شده است و به این موضوع وزن داده شده است.
امام حسین علیه السلام از چه رو «سیّدالشّهداء» است؟ اگر فکر کنیم منظور شهادت فجیعانهی حضرت باعث سیادت میشود، ممکن است از جهت فجیع بودن شهادت، چه بسا در جایی مصادیق فجیعتری را هم پیدا کنیم، پس معلوم است که موضوع صرفاً فجیع بودنِ شهادت نیست، گرچه شهادت حضرت خیلی فجیع است، اما موضوع این نیست.
اگر موضوع بزرگی عظمت خود امام باشد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باعظمتتر بوده است، اما اینقدر به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نپرداختند که به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پرداختهاند، با اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سیّدالوصیین و سیّدالعرب و سیّدالأوصیاء و رکن الأولیاء است، اما تعبیر «سیّدالشهداء» برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بکار نرفته است.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کاری کردهاند که سالهایی است ما به بخشهایی از جنبهی ظاهریِ قابل تحلیلِ آن میپردازیم، اما جاهایی از حرکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هست که به این راحتی قابل فهم نیست، و این موضوع هم مدام دستمالی میشود.
به نظر بنده در همین جنگ اخیر هم همان دستمالی شدن و گیجی باعث اشتباه در تحلیلهای عدّهای شد، که خدای متعال این فرصت را به ما داد که در این بین دو نیمهی جنگ، در این آتشبس، که باید اشتباهات و ضعفهای خود را برطرف کنیم و قوّتهای خود را تقویت کنیم، مهمتر از همهی اینها این است که باید باور و ایمان خود را تقویت کنیم.
شرطِ الگوگیری از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین
الگو بودنِ خیلی از موارد در زندگی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای ما روشن است، که واضح است آنها محل بحث ما نیستند، همهی ائمه علیهم السلام الگو هستند، البته در جایی که میتوانیم تحلیل کنیم و بگوییم در اینگونه موارد امام چنین میکند، ما هم میتوانیم بگوییم چون الآن در فلان واقعه هستیم، پس چنان کنیم. اما جاهایی از زندگی امام حسین علیه الصلاة والسلام است که به این راحتی قابل الگوبرداری نیست، چون وجه آن برای ما معلوم نیست.
مثل این میماند که امام حسین علیه الصلاة و السلام… البته جلوتر عرض خواهم کرد، میخواهیم یک مرتبه تاریخ امام حسین علیه السلام را با یکدیگر بحث کنیم و قدم به قدم حرکت کنیم تا بصورت ایجابی ببینیم حضرت چطور حرکت کردهاند، اگر در این ده روز زنده باشم میخواهم به فضل الهی یک مرتبه بررسی کنیم که ببینیم حضرت چطور حرکت کردهاند، در این حرکت کوتاه آمدنهای زیادی وجود دارد، مانند زمانی که امام حسین علیه السلام به سپاه حرّ فرمودند که اگر بگذارید من برمیگردم! مثل اینکه تا روز اولی که قصد کشتن امام را بخاطر عدم بیعت حضرت داشتند، حضرت در مدینه بودند و از مدینه خارج نشدند، تا زمانی هم که تهدید جدّی که باعث بیحرمتی به خانهی خدا رخ نداد، حضرت علی رغم دعوت کوفیان از مکه خارج نشد. وقتی مجبور شد به سمت کوفه حرکت کرد، اما وقتی به سپاه حرّ رسید فرمود اگر اجازه بدهید برمیگردم.
اما در جایی امام را بین اسارت و قتل مخیّر کردند، حضرت فرمودند: «أَلاَ إِنَّ اَلدَّعِيَّ اِبْنَ اَلدَّعِيَّ»[4] این ناپاکزادهی فرزند ناپاکزاده، «قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اِثْنَتَيْنِ» مرا بین دو مورد وادار کرده است، «بَيْنَ القلة [اَلسَّلَّةِ] وَ اَلذِّلَّةِ» بین شمشیر و قتل و ذلّت به معنای اسارت.
چه بسا شبیه این برای بعضی از ائمهی دیگر رخ داده است.
طبق روایت عرض میکنم که گاهی امام از افقی نگاه میکند که ما نمیبینیم، در یک دفتری میبیند که ما نمیدانیم، آنجا امام دید تسلیم شدن حضرت ذلّت برای جهان اسلام است، لذا فرمود: «هَيْهَاتَ مِنَّ اَلذِّلَّةِ».
شبیه این موضوع برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پیش آمد، روی سر حضرت شمشیر گرفتند اما حضرت وارد درگیری نشدند.
فکر نکنیم همینطوری همه جا حسینی هستیم، ما به شکل مجمل و عام «حسینی» هستیم و باید به نفس امام حسین علیه الصلاة والسلام تأسی کنیم، اما در مواردی نمیدانیم حضرت چکار کردهاند، نباید این موضوع را همینطور خرج کرد.
من فعلاً احتمال میدهم سیّدالشّهداء بودن حضرت هم برای این انتخابی است که اینجا کرده است که در روایات ما هست که او در یک دفتری نگاه میکرد، او به نامهای نگریست، دستور خدا را اجرا کرد. حال ما اگر توانستیم دستور خدا بفهمیم که فهمیدهایم، اما اگر نفهمیدیم این قسمت از تأسی بیرون میآید، این باری بوده است که روی دوش حضرت گذاشتهاند، معنای این موضوع این است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه نشستهاند اما هر سه بزرگوار شهید شدند. واضح است که نمیگویم راجع به آن بزرگواران خبر شهادت نیست، اما جبرئیل نازل شده است و گفته است که یا رسول الله! آیا این حسینت را دوست داری؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: او نور چشم و میوهی دل و پوست بین دو چشم و گوشت و خون و همه چیز من است، جبرئیل عرض کرد: اما او را میکشند.
این یک قتل خاص است.
روایاتی داریم که جبرئیل نازل شده است و خبر شهادت همه را داده است، در روایت هست که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در آغوش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، پیامبر او را میبوسید و گریه میکرد.
کسی که از واقعهی فردا خبر دارد…
در یک نقل داریم که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض کرد: چرا شما اینقدر مرا میبوسید؟ پیامبر فرمود: جاهای شمشیر را میبوسم. امام حسین علیه السلام عرض کرد: آیا مرا میکشند؟ پیامبر فرمود: بله! همهی ما را میکشند، قبور ما پراکنده میشود.
اما روایات زیادی به شهادت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه انحصار دارد، بعد آنجا اشاره کردهاند که او سیّدالشّهداء است.
دستگاه ادراکی ما دچار اشکالات جدّی است
چون ما مفاهیم دینی را سرسری خرج میکنیم، دچار خلأ تحلیل میشویم، بعد ناگهان بهتزده میشویم و میگوییم چرا نشد؟ چون ما با تخیّل خودمان طرف بودیم.
در این ایامی که این جنگ عظیم رخ داد، کسی در تلویزیون گفت که این همان جنگ آخرالزمان قبل از ظهور امام زمان ارواحنا فداه است و کار تمام است و ما پیروز هستیم! یعنی مردم را از توجّه عقلانی به تخدیر غیرعقلانی برد.
تو این موضوع را از کجا فهمیدی که این همان جنگ آخرالزمانِ قبل از ظهور است؟ چه کسی به تو خبر داد؟
دو آیه را به یکدیگر وصل کرد و گفت که منظور همان است!
لذا وقتی آتشبس شد مجبور شد در صفحهی خود بگوید که این صلح تحمیلی است و… این همه عظمت نیروها را ندید بگیرد!
یک کشور با همهی جهان درگیر شده است… اگر شما در جایی با صد نفر درگیر شوید، همینکه زنده به خانه برگردی، همه خوشحال میشوند! یک کشور با همهی جهان جنگیده است!
این شخص با بلاهت خود، چون آیهای را کج متوجه شده است میگوید این همان است و هر موشک ما مانند ابابیل عمل میکند!
خدا خداست و ما عبد هستیم!
اینها آن جاهای گیجی ماست!
بعد که ناگهان آتشبس رخ میدهد، بجای اینکه خوشحال شود که جلوی خونریزی گرفته شده است، دشمن هم ضربهی سخت خورده است، ما هم اگر خوردهایم، از آنطرف زدهایم! بعد ما یک به چند بودیم؟ در چه شرایطی بودیم؟ کسی حتّی تصور این موضوع را هم نداشت.
بجای اینکه از این همه قوّت احساس شادی کند… ما تا دیروز زعفران و برنج و فرش ایرانی داشتیم، حال موشک ایرانی داریم! این تکنولوژی و علم است، این مرز علم است، این کشور تحریم است و دانشمندان آن را ترور میکند. بعد که ما میزنیم، خجالت میکشد!
این برای بلاهت کسی است که نمیداند کجا قرار دارد و اینها را به دین میبندد. در حالی که دین کجا اینطور گفته است؟
وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به سپاه حرّ رسید فرمود: برمیگردم!
این همان حسین بن علی علیه السلام است که «هَیهَات مِنَّا الذِّلَّة» فرموده است!
بارها قبلاً عرض کردهایم که معنای نصرت و ذلّت چیست. چرا تو اینطور برداشت کردهای؟ یک آیه را میخواند و این را با تصوّر و تخیّل خودش تطبیق میدهد، بعد هم میگوید ما حسینی هستیم!
وقتی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حکمیت را تحمیل کردند، حضرت تحمیل را پذیرفت! یعنی در آن شرایط مصلحت امّت را در این دید که حکمیت را بپذیرد. آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نستجیربالله ترسو بود یا أشجع الناس علی الاطلاق بود؟ اما امام حسین علیه السلام تحمیل را نپذیرفت.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پذیرفت که بررسی شود بین ایشان و معاویه، حق با چه کسی است! امام حسین علیه السلام نپذیرفت. حال امام حسین علیه السلام شجاعتر است یا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه؟ اصلاً بحث اینها نیست.
امام به نامهی خدا به او عمل میکند. شما روایات را ببینید، چرا ما به امام معصوم نیاز داریم؟ چون علم ما ناقص است و خبری از پشت پرده ندارد، ما نهایتاً یک مجتهد برجسته هستیم، اما امام مجتهد نیست، امام به الهام الهی آشناست، چشم امام به حقایق و پشت پردهها باز است و در افق خاصی حرکت میکند که تصمیمات او پشیمانی و خطای راهبردی ندارد.
امام حسن علیه السلام صلح تحمیلی را پذیرفت، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تحکیم یعنی حکمیت تحمیلی را پذیرفت، حضرت سجّاد سلام الله علیها یوغ «مسلم بن عقبه» ملعون و فشار یزید ملعون را پذیرفت، اتفاقاً همهی آنها بر حسب شجاعت بود، برای اینکه بهترین عملکرد را به نفع دین خدا و به نفع مسلمین داشته باشند.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم به امر همان خدایی که به آنها فرموده بود این کار را نکنید، به میدان رفت و شهید شد.
اینکه الآن ما خیال کنیم باید حسینی عمل کنیم، همین شهدا که تصویر یکی از آنها اینجاست حسینی عمل کردند، به میدان رفتند، میدانی که نبرد آن یک به یک و یک به ده نبود، جان دادند، اما اینکه همهی کشور زیر تیغ برود… اگر حکم خدا بود که عشق بود، اما آن کسی که مجتهد جامع شرایط است و دین خدا را میشناسد، که حتّی یک قطرهی خون بینی هم برای او مهم است، او مانند این جَوزدهها عمل نمیکند، مانند رسانهی ما عمل نمیکند که معلوم نیست بدست چه کسی اداره میشود. بعضی اوقات انسان احساس میکند که دشمن دوست دارد رسانهی ما اینطور اداره شود!
چند سال است که دهان ما به جهاتی بسته است، ولی نفهمی در رسانه بیداد میکند، و وقتی به خیلی از مسئولان هم بصورت خصوصی میگوییم، دادشان بلند است. ما نمیدانیم موضوع چیست و فعلاً هم دوران جنگ است و انسان باید سکوت کند.
وقتی شما راهبرد غلط نسبت به دین مردم ارائه میکنید، مردم بجای اینکه از یک نبرد یک به صدی با کمترین تلفات بیرون آمدهاند خوشحال باشند… برخی ناراحت هستند و به یکدیگر میپرند و به یکدیگر چنگ میکشند!
پیامی که امروز آقا فرمودند را شخص دیگری میداد، به او هزار انگ و ننگ میزدیم که چرا تبریک؟!
دستگاه ادراکی ما دچار اشکالات جدّی است، بخش قابل توجّهی از آن را رفقای هملباسی من درست کردهاند، که اینها سیرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را زیر پای فهم غلط خودشان سَر میبرند، اینجا جای خیلی حساسی است.
بنده ماه مبارک رمضان همین امسال عرض کردم که ما فقط یک امام نداریم، ما دوازده امام داریم، طوری هیهات منا الذلّة نگویید که نستجیربالله امام حسن مجتبی صلوات الله علیه ذلیل تلقّی شود! امام حسن مجتبی صلوات الله علیه عزیز است و بلکه معزّ است، باید شرایط را نگاه کرد.
همیشه در شرایط، کمبودهای ما لزوماً خیانتِ خودیها نیست، گاهی مقدورات ما ضعیف است، گاهی توان ما کم است.
نباید هر چیزی را همینطور به سیرهی ائمه علیهم السلام نسبت بدهیم
بنده زمانی عرض کردم که اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آن شبی که توسط ابن ملجم ملعون ترور شد شهید نمیشد، ممکن بود اتفاقات دیگری رخ دهد، لذا شهادت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را با کوتاه بودن حکومت حضرت تأویل بردن، حرفهای بیاساس است.
مسلّم است که در این عالم همه چیز زیر نظر خدای متعال است و خدای متعال آنجا مصلحت دید که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نزد خود ببرد، اما این بدین معنا نبود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اندک اندک کشته شود، اگر همان شب معاویه ترور شده بود شاید اوضاع تغییر پیدا میکرد.
گاهی ما بعد از واقعه را میبینیم، سپس زمینهها را نمیبینیم، بعد تحلیل میکنیم، بعد چیزی میگوییم که آن چیز ربطی به سیرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین ندارد.
اساساً زندگی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هیچوقت زدن به زیر همهی مصلحتها نبوده است، البته مسلماً در جایی هم به امر الهی کاری کرده است که امام دیگری هم انجام نداده است، این موضوع هم بدین معنا نیست که یعنی تفاوت در مشرب دارند، گاهی از جانب خدا مستقیماً امری به آنها نازل میشود؛ حضرت هم کار خود را انجام دادهاند و اتفاقاً خیلی هم به این موضوع توجّه شده است و روایات فراوانی در این زمینه وجود دارد.
همهی ائمه علیهم السلام کشته شدند ولی گریهی جن و انس و ماهی دریا و فرشته و ملک و نبی و… به این گستردگی، برای امام حسین علیه السلام است، چون در جایی کاری انجام داده است که حیرتانگیز است.
سیّد جعفر حلّی میگوید: جایی دیده نشده بود که پزشک جان خود را برای درمان یک بیمار بدهد. ولی امام حسین علیه الصلاة والسلام برای اینکه این بیمارِ امّت اسلام را نجات بدهد، جان خود را داد، «بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ».[5]
این موضوع برای همهی ائمه علیهم السلام است، همهی ائمه علیهم السلام شهید شدند، ولی او کاری کرد که همهی ابعاد آن در لحظهی آخر برای ما روشن نیست. به همین جهت هم به امام حسین علیه السلام «سیّدالشّهداء» گفتهاند؛ و اینکه ما موافق نیستیم به هر بزرگی «سیّدالشّهداء» گفته شود هم همین است، چون منطق تحلیلی ما را بهم میزند، وگرنه بعد از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه وقتی امام سجّاد علیه السلام شهید شد هم باید «سیّدالشّهداء فی العابدین» میگفتند، بعد برای شهادت امام باقر علیه السلام هم «سیّدالشّهداء فی العالمین» میگفتند، بعد وقتی امام کاظم علیه السلام شهید شدند باید «سیّدالشهداء فی الکاظمین» میگفتند، اما نخواستهاند اینطور بگویند، چون سیّدالشّهداء یکی است که یک کار خاص کرده است.
ما بصورت مجمل، میتوانیم از نوع رفتار ائمه علیهم السلام تأسّی کنیم، کمااینکه نسبت به رفتاری سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم همینطور است. از اینکه با ظلم بجنگیم، از اینکه از همهی وجودمان در برابر ظلم بگذریم، ما این کلّیات را از سیرهی ائمه علیهم السلام متوجّه میشویم، اما آن لحظهای که حضرت در آن شرایط بنای بر اینکه در آن اضطرار وارد وادی مصلحت نشدند، که باید قدم به قدم پیش برویم که به این آخر داستان برسیم، نمیتوانیم آن را به این راحتی تحلیل کنیم که دستور بدهیم همه باید چنین کنند. اگر این را بگویید باید به همهی ائمه علیهم السلام نستجیربالله نسبتِ ذلّت بدهید، چون همهی ائمه علیهم السلام در شرایطی در روزگارشان اضطرارهایی داشتهاند و نپذیرفتهاند که زیر آن اضطرار قرار بگیرند و وارد تقیّه شدند، کمااینکه خود سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم حتّی بعد از اینکه «بَيْنَ القلة [اَلسَّلَّةِ] وَ اَلذِّلَّةِ» قرار گرفتند و قرار شد بجنگند، از تمام تقیّه بیرون نیامدند و افشاگری صددرصدی نکردند، قبل از آن هم همینطور.
این یکی از خطرات است، همانطور که اگر هستهای ما را بزنند ما تصوّر کنیم که هست و نیست ما رفته است، اینکه سیرهی امام ما را بهم بزنند، هست و نیست ما از بین رفته است.
طرف در جایی نوشته بود که معاویه در بیت المقدس بیعت کرد و این جنگ ما هم تا ظهور پیش میرود!
این حرفهای گترهی مندرآوردی… بله! بعنوان یک دعا و یک آرزو، بله! ولی ما از کجا میدانیم که اینها را به یکدیگر نسبت میدهیم؟ خود این موضوع هضم و دوراندیشی را از بین میبرد.
اینکه من خیال کنم الآن رویینتن شدهام، احتیاط مرا کم میکند. اگر من احساس کنم که تیر به من اصابت نمیکند، در سپر قرار نمیگیرم، در دوراندیشی قرار نمیگیرم، در پدافند قرار نمیگیرم، بعد آسیب میخورم، وقتی آسیب بخورم بهتزده میشوم.
یا اینکه اگر من نسبت به قدرت دشمن دچار تخیّل شوم، این هم همانطور است.
مگر امام حسین علیه الصلاة والسلام قویتر انسان روی زمین و أشجع نبود؟ ولی نتوانست یکتنه مقابل سی هزار نفر بایستد. البته اگر اراده میکرد با چشم بهم زدنی عالم را زیر و رو میکرد، اما قرار نبود این موضوع رخ بدهد؛ پس گاهی قرار نیست اعجاز رخ دهد، گاهی قرار است ما کشته شویم.
گاهی پیامبری داخل درختی بوده است، درخت را با پیامبر ارّه کردند، خدا نخواسته است آن زمان به آن شکل مدّنظر مردم نصرت نازل کند، خدای متعال که گیرِ من و شما نیست که ما برای او تعیین تکلیف کنیم، که چون ما ریش داریم و پای کار تو ایستادهایم، پس به همان شکلی که مدّنظر ماست نصرت خودت را نازل کن! ابداً اینطور نیست.
اگر قرار بود که ما بدون مقاومت و سیلی خورد و تمحیص و غربال… البته نصرت الهی میآید، منظور بنده این است که نصرت الهی به آن شکل مدّنظر ماست… نازل شود، اولی این بود که پشت درِ خانهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیاید و اجازه ندهند دستی بالا رود.
ما که این موارد را دیدهایم، چقدر تخیّل کنیم؟
مفهوم «نصرت خدا» در قرآن کریم
اتفاقاً اگر الآن برویم و آیات قرآن کریم را ببینیم، خواهیم دید قرآن کریم حرف جدیدی ندارد، این شرایط باعث میشود که ما بیشتر متوجّه شویم که قرآن کریم چه میفرماید.
آن روزی که جنگ بود، با آن روزی که صلح بود، خدا یکی است!
عزیزی در جایی گفته بود که از خدای اُحُد به سمت خدای بدر برویم؛ تلویزیون هم مدام این موضوع را میگفت.
خدای بدر و احد یکی است، این فهم ماست که گاهی بیچارگی است. خدای بدر و احد و سقیفه و هجوم به خانهی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و کربلا و خیبر یکی است، این ما بندهها هستیم که باید در فهم خود دقّت کنیم، این ما بندهها هستیم که باید بندگی کنیم نه ربوبیت!
اگر بخواهیم جلوتر از امام حرکت کنیم و بخواهیم با تخیّل خود کائنات را درگیر کنیم، خدای متعال ابداً در رودربایسی نمیماند، بارها هم فرموده است! «إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي»،[6] مثلاً اگر من بخواهم فلان ضرب المثل را بزنم نمیگویم خدایا تو بزرگ هستی پس پشه را مثال نزن. نمیشود خدای متعال را در معذور قرار داد. اساساً چیزی عظمت و شوکت خدا را تهدید نمیکند که بخواهد بگوید مثلاً الآن عدّهای دیندار بدبین میشوند!
الآن اتفاق جدیدی رخ نداده است، تا بوده همین بوده است، بارها اهل ایمان مبارزه کردند و گاهی در میدان شکست خوردهاند، نمونهی بارز این امر هم کربلاست، نمونهی دیگر هم اُحُد است که زمان معصوم است.
در زمان غیرمعصومین، در دورهی قاجار که روسیه تزاری به ما حمله کرد، بصورت ظاهری در میدان شکست خوردند؛ بارها هم مثل بدر و جمل و فتح خرمشهر مؤمنین پیروز شدند.
در هر دو نصرت خدا بوده است؛ اگر اینطور نبینید که باید نیمی از آیات قرآن کریم را تکذیب کنید.
خدای متعال که نعوذبالله فراموشی ندارد، وقتی میگوید من مؤمنین را یاری میکنم، آیا کربلا مؤمن نبودند؟ پس باید متوجّه شویم آن یاری که مدّنظر ماست، مدّنظر خدای متعال نیست، گاهی میفرماید «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ»،[7] قرار است که شما را غربال کند، قرار است بگویید نکند در این جنگ پیش رو من از آن کسانی باشم که کم میآورم، تا زمانی که نماز و زکات و روزه بود بودم، هنگام جنگ عقب رفتم.
آنها به نبیّ خود گفتند فرماندهای تعیین کن که برویم و در راه خدا بجنگیم، وقتی تعیین کرد، مردم عقب نشستند. چه اتفاقی رخ داد که عقب نشستند؟ چه اتفاقی رخ میدهد که مؤمنین عقب مینشینند؟ بجای تخیّل، بجای تقویتِ دروغین خود، یا تضعیفِ بیخودیِ خود، باید بفهمیم واقعیتها چیست و تکلیف ما چیست، البته تکلیف قطعی، نه تکلیفِ تخیّلی؛ یعنی تکلیفی که مجتهد مسلّم میفهمد نه بچه طلبهی درسنخوانده؛ سیرهی قطعیِ امام معصوم، نه تخیّلِ من از سیرهی امام معصوم؛ سیرهی منسجمِ امام معصوم، نه سیرهی ناقصِ تخیّلیِ من از یک امام که در تزاحم و تضاد با بقیهی ائمه علیهم السلام است.
چه کسی گفته است که ما باید حتماً در میدان پیروز شویم؟
شک نیست که مؤمن حتماً پیروز است، مثال بارز این است که اگر ما روز عاشورا ایستاده بودیم میفهمیدیم که شهادت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شکستِ نظامیِ قطعیِ حضرت است، اما امروز کسی نمیگوید امام حسین علیه السلام شکست خورد و یزید پیروز شد؛ اما روز ده محرم سال 61 همه میگفتند یزید پیروز شد و امام حسین علیه السلام شکست خورد و ناموس او به اسارت رفت.
اینکه عرض میکنم «چه کسی گفته است که ما باید حتماً پیروز شویم»، منظور من پیروزی در میدان محدود است، وگرنه مؤمن حتماً پیروز است و در این موضوع شکّی نیست، چون مؤمن «خدا» دارد، چون مؤمن «قیامت» دارد، چون ممکن است کار مؤمن برکت داشته باشد.
آنها یک سردار حاجیزاده را زدند، اما با شاگردان او میخواهند چکار کنند؟ میخواهند با مسیری که رفته است چکار کنند؟ با هیمنهای که شکسته است میخواهند چکار کنند؟ با برکت خون شهدا میخواهند چکار کنند؟ میخواهند با «طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم» چکار کنند؟ با پسر و دختر این شهید میخواهند چکار کنند؟
یعنی نباید محدود ببینیم، اگر محدود ببینیم باید بگوییم نعوذبالله قرآن کریم دروغ میگوید که «وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ»،[8] یعنی آیا معاذالله امام حسین علیه السلام ناصر خدا نبوده است؟ پس چرا یاری نشد؟
نه! چه کسی گفته است که آیه را اینطور بفهمیم؟
اگر بخواهیم نصرت الهی را میدان ظاهریِ کوچکِ خودِ نبرد درنظر بگیریم، یا باید بگوییم اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نستجیربالله خدای متعال را یاری نمیکردند که خدا یاریشان نکرد، که حتماً ما که شیعه هستیم و از عصمت آن بزرگواران خبر داریم، قطعاً اینچنین نمیگوییم. خدای متعال هم قطعاً اینطور نمیفرمود، چون برخی از انبیاء گذشته هم در میدان کشته شدهاند، پس چرا خدای متعال میفرماید «وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ»؟ زکریا که او را ارّه کردند چه شد؟ آیا او خدای متعال را نصرت نکرده بود؟ حضرت یحیی علی نبیّنا و آله و علیه السلام که قرآن کریم اینقدر از او تجلیل میکند خدا را یاری نکرده بود؟
شما نصرت را «میدان» درنظر نگیرید، خود خدای متعال فرموده است «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ».
اگر قرار بود هر کسی شعار لا اله الا الله بدهد و در میدان پیروز شود، امام حسین علیه السلام چه تفاوتی با بقیه داشت؟ در مرحلهی پایینتر ابوذر با بقیه چه تفاوتی داشت؟ در مرحلهی پایینتر مالک با بقیه چه تفاوتی داشت؟
چه کسی به ما چنین علمی داده است که این جنگ نبرد نهایی پیش از ظهور است؟
اگر من در دستگاههای امنیتی بودم دستور میدادم برود و این آدمها را بعنوان کسانی که گرای غلط امنیتی میدهند بازرسی کنید، اینها گرای غلط میدهند و ذهن سرباز و پشت جبهه را بهم میزنند.
اگر به من بگویند تو قطعاً 73 سال عمر میکنی و هیچ آسیبی به تو نمیرسد، دیگر با چشم بسته هم رانندگی میکنم! حال اگر این خبر تخیل باشد، اولین چهارراه از بین میروم.
«العَبدُ یُدَبِّر وَاللهُ یُقَدِّر»، عبد باید وظیفهی خود را انجام دهد، عبد نباید بجای خدا تصمیم بگیرد، عبد باید طوری تصمیم بگیرد که انگار تصمیمگیر و تصمیمساز و مقدّرِ عالم است، انگار همه چیز بدست ماست، باید اینطور وقت بگذاریم و کار کنیم؛ اما ایمان داریم که اگر خدای متعال بخواهد «عَرَفْتُ آللّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ»[9] همه را بهم میزند، و آن چیزی که او برای ما رقم میزند، از آن چیزی که ما میخواستیم برای خود رقم بزنیم بهتر است. این بندگی است.
دین آمده است که چشم ما را به حقیقت باز کند
بندگی به این نیست که ما در تخیّل رویم و چشم خود را از حقیقت ببندیم، اساساً دین نیامده است که ما را از دیدنِ حقیقت کور کند، اتفاقاً دین آمده است که چشم ما را به حقیقت باز کند.
تخدیر خطرناک است، وقتی رخ بدهد انسان به اصل دین شک میکند.
امروز در یکی از برنامههای صدا و سیما، اتفاقاً کارشناس برنامه یک مجتهد بود که ان شاء الله خدای متعال او را حفظ کند…
یکی از اتفاقات مهمی که در کشور ما رخ داد و همه متوجه شدند این بود که علی رغم اختلافات و دلخوریها و گسستها و شکافها، که آیا علّت آن درست بود یا غلط بود یا حقیقی بود یا مجازی بود، بین مردمی که کم نبودند و حاکمیت، فاصله افتاده بود؛ به این موضوع کاری ندارم که این امر به درستی بود یا به غلط، ولی بود.
یکی از برکات این جنگ این بود که همه اتفاق کردند که چه کسی دشمن است، این دستاورد خیلی بزرگی است که همه قبول کنند که این دو دشمن هستند، چون تا قبل از این قبول نمیشد، چون کسی مثل من بد عمل میکرد، عدهای میگفتند پس او دشمن نیست. الآن متوجه شدند اگر کسی مثل من بد است هم ربطی به دشمن بودنِ دشمن ندارد.
فهمیدیم اگر یک مجتهد عادل در جایی قرار بگیرد، چه نعمت بزرگی است.
عدهای نجیبانه، علی رغم اینکه زخم خورده بودند، یا تخیل کرده بودند که زخم خورده بودند، آمدند و بهم پیوستند و انسجامی رخ داد.
مجری گفت: حاج آقا! اتفاقاً مردم دیدند که اصلاً هیچ اختلافی نبود، دیدید هیچ اختلافی نبود؟
کارشناس که مجتهد بود، برای اینکه رفع و رجوع کند گفت: بله! هیچ اختلاف باطنی نبود، اختلافات ظاهری بود.
مجری گفت: نه! هیچ اختلافی نبود.
این هم گرفتاری ماست که مجریانی خود را کارشناس میپندارند و خود را دبیر شورای عالی امنیت ملی میپندارند و راهبرد میدهند، در موضوع دین هم همینطور!
تخدیر این است که شما بگویید حال که بهم نزدیک شدیم، اصلاً اختلافی نبوده است.
اگر این حرف را بزنید، دوباره دو طرف اختلاف یک خرابکاری میکنند، دوباره اختلاف رخ میدهد. بفهم که اختلاف بود، بفهم که اگر قدرت موشکی نبود مردم حول چه چیزی وحدت میکردند؟ در غیر اینصورت همه فرار میکردند. مردم دیدند در بین همهی ادعاها، یکی از آنها را داریم و واقعاً میزند. بعد گفتند ما وطن داریم.
باید چیزی از این وطن میدیدند که دور این وطن جمع شوند، گفتند این حاجیزاده راست میگفت، ما چیزی داریم که واقعاً از سپر اینها رد میشود و به هدف اصابت میکند. پس چرا من کم بگذارم؟ برای همین هم اختلافات را ندید گرفتند، الآن من هم به این موضوع کاری ندارم که چه کسی مقصر بود و چه کسی مقصر نبود.
گیجی این است که بگوییم اختلاف نبود، این همان مخدّری است که من عرض کردم.
دین نیامده است که ما را فریب بدهد و چشم ما را از حقایق ببندد، اتفاقاً دین میگوید حقایق را ببین، اولویتها را ببین، همه چیز را پای دین نگذار. دین متکفل آن چیزهایی است که خودش گفته است.
قرآن کریم برای ما این همه قصهی انبیاء دارد، پر از شکست در میدان و پیروزی در میدان است، دینداری من چه فایدهای دارد که بگویم تا زمانی پای دین هستم که بَدر باشد. باید زمانی هم مشخص شود که چه کسی جان خود را فدا میکند، «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ»، تا معلوم شود چه کسی پای کار است.
اگر قرار باشد در میدان همه چیز گل و بلبل باشد… اینطور نیست، جنگ زد و خورد دارد.
امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلین که تاریخ رزمندهای مانند او ندیده است، بارها مجروح شده است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که در تاریخ کسی مانند او را ندیده است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با افتخار خودش را خاک پای پیامبر میدانست، سنگ طوری به صورت پیامبر اصابت کرد که حضرت نمیتوانست از جای خود بلند شود.
چرا ما باید تخیّلِ رویینتنی کنیم؟ ما باید به وظیفهی خود عمل کنیم، یعنی باید به آن چیزی عمل کنیم که دین فرموده است.
ممکن است قرار باشد ما کشتههای این مسیر باشیم که دین خدا قد برافراشته شود. خدا برای ما چنین ابتلایی نیاورد، ممکن است ما به جایی برسیم که دختران ما باید فدایی راه خدا شوند، شاید خدا خواسته است در این میدان، بخش پیروزی در میدان نصیب ما شود. ما چیزی نمیدانیم.
اساساً ایمان همین است، من به رَبّی ایمان میآورم که غفور و کریم و رحیم و شکور است، رَبّ من عنود و لجباز و نامرد نیست.
اتفاقاً اینجا توجّه و تبعیت از دین خیلی مهم است، هر چیزی که دین گفته است، منتها «هر چیزی که دین گفته است» نه هر چیزی که شیخی مثل من گفته است! باید دین را از اصل گرفت، یا حداقل از مجتهد جامع شرایط گرفت، یا اگر کسی مثل من حرف میزند، حرفهای او با مجتهد جامع شرایط دینفهم تطبیق کند، یعنی من حرف او را گفتمان کنم، وگرنه چرا شما بپذیرید؟
آنوقت هر اتفاقی هم رخ داد عشق است.
همیشه نصرت به شکل ظاهری نیست، خدا چه نصرتی بالاتر از این به من کند که خدا وقتی میبیند من نمیتوانم آدم شوم و درست توبه کنم، من در شرایطی مظلومانه کشته شوم، میبیند من هرچه دست و پا میزنم نمیتوانم، «اِلهي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ»،[10] خدایا! من نتوانستم عرفهی خود را نگه دارم، «اِلهي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ اِلا فِي وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِي لِمَحَبَّتِكَ»، تو مرا با محبّت خودت بیدار کنی…
شاید نصرت برای کسی مانند من، اگر خدای متعال بخواهد مرا یاری کند، بگوید این شخص دیگر نمیتواند توبه کند، او دوست دارد خوب باشد اما نمیتواند، در محیطی مظلومانه کشته شوم که خدا از سر گناهان من بگذرد که به آغوش اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بروم. این لطف خداست.
چرا ما همیشه نصرت را آنطور که خودمان میخواهیم معنا میکنیم؟ ما طوری از نصرت حرف میزنیم که انگار اصالت با این عمر دنیاست و مابقی مهم نیست. من باید برای مابقی آماده شوم.
همه چیز با ما نیست، ما تعیینکننده نیستیم، اساساً الآن بدترین شرک این است که ما به قوّت موشکی خود بنازیم… البته من عرض کردم به برکت و لطف الهی قوّت است، اما باز هم لا حول و لا قوّة الا بالله، ما هیچ هستیم، هیچتر از هیچ! اگر خدای متعال عنایت کند این موشکها اصابت میکند، اگر عنایت نکند با یکدیگر اصابت میکنند.
هم باید طوری کار کنیم که انگار تدبیر همهی عالم در دست ماست، یعنی ما باید طوری کار کنیم و ثروت ایجاد کنیم که انگار قرار است ما روزی همهی فقرای عالم را تأمین کنیم، باید آنقدر کار کنیم که انگار قرار است ما از همهی مظلومان عالم دفاع کنیم، اما میدانیم که هیچ چیزی نیستیم. تلاش میکنیم اما روی تلاش خودمان حساب باز نمیکنیم. ما تلاش خود را مذبوحانه میبینیم، مرغی که سر از تنش جدا میکنند دست و پا میزند، ولی دست و پای او فایدهای ندارد. البته واضح است که من نمیخواهم بگویم دست و پا زدن ما فایدهای ندارد، ممکن است خدای متعال در این دست و پا زدن ما اثر قرار دهد… خدای متعال در تیغ پزشکی اثر شفاء میگذارد و در تیغ پزشک دیگری، با خطای پزشکی، بیمار از دنیا میرود. هر دو پزشک علم داشتهاند و برای سلامتی بیمار تلاش کردهاند.
ما باید تلاش دائمی کنیم و از این موضوع کم نگذاریم.
گاهی فهم ما از سیرهی معصوم، یا تحلیلهای ما، تخدیر میکند که ما از جان مایه نگذاریم و کم کار و تلاش کنیم؛ آنوقت حسرت میخوریم.
اگر ما کم تلاش نکنیم، هر اتفاقی رخ داد مهم نیست و حسرتی در کار نیست. اگر ما از جان مایه بگذاریم، آرامش ما از دست نمیرود.
روضه و توسّل به حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام
در بین شهدای کربلا، یک شهید با همهی شهدا تفاوت دارد، اولاً دهها شباهت به امام حسین علیه السلام دارد، بعد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یک امضایی پای شهادت او کرده است که با هیچ کسی قابل قیاس نیست.
الآن ما میگوییم شهیدِ پدافند موشکی، شهیدِ امنیت، شهیدِ سلامت، شهیدِ خدمت.
ما حتّی در ادّعا هم هنوز این حرف را به کسی نزدهایم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای یک شهید یک اسم گذاشتهاند، فرمود: علی جان! «إِنِّي لَأُحِبُّكَ يَا عَقِيلُ حُبَّيْنِ»،[11] من عقیل را به دو جهت دوست دارم، یکی «حُبّاً لَهُ وَ حُبّاً لِحُبِّ أَبِي طَالِبٍ لَهُ»، اینکه ابوطالب [سلام الله علیه] او را دوست داشته است، من او را دوست دارم، خودش را هم بخاطر پسرش دوست دارم، «وَ إِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ فِي مَحَبَّةِ وَلَدِكَ»… پسر او شهید محبّت است…
محبّت یک عمل قلبی است، با اعمال بدنی و جوارحی فاصله دارد، جناب مسلم بن عقیل علیه السلام شهیدِ محبّت است.
آقایی که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بر حسب اعتماد به او حرکت کرده است، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرموده بود که خودم و خانوادهام میآییم.
اوضاع حضرت مسلم سلام الله علیه بهم خورد، همانطور که میدانید محاصره شد.
آدمی که ایمان ندارد، نگرانی او را در اینجا بیچاره میکند، اما خوارزمی نوشته است وقتی حضرت مسلم صلوات الله علیه از دو طرف کوچه محاصره شد، یعنی یک مسلم بود و یک لشکرِ عبیدالله!…
این یکی از شباهتهای حضرت مسلم علیه السلام به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، حضرت مسلم علیه السلام هم تک و تنها شد، از همه طرف هم میزدند، از پس و پیش شمشیر میزدند، از بالای سر هم تیر و سنگ میزدند…
خوارزمی نوشته است سنگی از بالا به پیشانی حضرت مسلم علیه السلام زدند…
این هم از شباهتهای حضرت مسلم علیه السلام است…
اینجا خوارزمی نوشته است که «فَتَبَسَّمَ مُسلِم» مسلم لبخندی زد… یعنی نه تنها خودش را نباخت، نه اینکه دچار تردید و اضطراب نشد، من این قسمت را ذوقی میگویم، بلکه گفت الحمدلله یکی از سنگها قبل از تو به من خورد… «وَ إِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ فِي مَحَبَّةِ وَلَدِكَ»… مسلم لبخند زد…
اینکه قبل از به میدان رفتن سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فدا میشوی…
وقتی شهدای کربلا به میدان میرفتند، به شکل ظاهری هم میدیدند که امام پشت سرشان است و امام در حال دعا کردن آنهاست، آنها هم در لحظهی زمین خوردن و جان دادنشان «عَلَیکَ مِنِّی السَّلام» میگفتند، امام بر بالینشان میآمد…
حضرت مسلم علیه السلام چون ایمان دارد، دوری آقا را دور نمیبیند، لذا وقتی سنگ خورد، کأنّه امام پشت سر او ایستاده است و مسلم در محضر امام میجنگد، فلذا لبخندی زد… یعنی فدای سر شما…
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت…
حضرت مسلم علیه السلام شروع کرد به جنگیدن، از کشته شدن هیچ نگرانیای نداشت، منتها غربت اینجاست که همزمان که میجنگید، یک به یک نگاه میکرد تا کسی را پیدا کند که مورد اعتماد باشد که پیامی به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برساند، چون نامه نوشته بود و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را دعوت کرده بود، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حضرت زینب کبری سلام الله علیها را هم بهمراه خود دارد، دختربچهها هم هستند…
آنقدر جنگید که ریگهای جلوی پای او هم به خون او آغشته شده بود، انگار خونی به تن نداشت، اینها هم شباهتهایی به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است…
تا اینکه توان جنگ تمام شد، اینجا فرصت بود تا با یک حمله شهید شود، اما حضرت مسلم سلام الله علیه اینجا آبروی خود را هم در راه امام داد…
غیور کشته میشود ولی اسیر نمیشود، آن هم اسیرِ کسی که اماننامهی او پشیزی ارزش ندارد…
ولی حضرت مسلم سلام الله علیه وقت لازم داشت تا شاید کسی را پیدا کند که پیغامی به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برساند، وقتی جان مسلم تمام شد و امکان جنگ نداشت، اماننامهی دروغینِ آنها را پذیرفت که ساعتی وقت بخرد.
اهل این موضوع میدانند که انسان شجاع باید خیلی از آبروی خود بگذرد که دست خود را به بندِ دشمن دهد، اما حضرت مسلم علیه السلام میخواست نامهای به امام برساند، برای همین اماننامه را پذیرفت و تسلیم شد.
او را به کاخ عبیدالله ملعون آوردند… این را هم ذوقی عرض میکنم، ائمه علیهم السلام خیلی باوفا هستند، اگر قمر بنی هاشم علیه الصلاة و السلام از نهر علقمه آب مینوشید که بیشتر از امام حسین علیه السلام دفاع کند که ایرادی نداشت، ولی خدای متعال میخواست قمر بنی هاشم علیه السلام را ستارهی بهشت کند، حضرت مسلم علیه السلام هم همینطور شد.
زیارتنامهی حضرت مسلم علیه السلام هم خیلی به زیارتنامهی قمر بنی هاشم علیه السلام شباهت دارد.
لب بالایی حضرت مسلم علیه السلام با شمشیر شکاف براشته بود، این هم به نوعی شباهت با سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است که نمیتوانم عرض کنم… برای چه میگویم به نوعی؟ چون برای امام نیزه بود…
اگر از کسی این همه خون برود، تشنگی بیداد میکند… حضرت مسلم علیه السلام آب خواست، دو مرتبه ظرف آب آوردند، همینکه سر خود را بسختی خَم کرد، خون از لب مبارک ایشان در آب چکید، وقتی این اتفاق دو مرتبه رخ داد، متوجه شد که نباید آب بنوشد… این هم آقاییِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بود که حضرت مسلم علیه السلام شرمنده نشود…
همینطور که نشسته بود، دیدند از گوشهی چشم او اشک جاری است، گفتند: مرد جنگی که گریه نمیکند!
گفت: من برای خودم گریه نمیکنم، من برای امام حسین علیه السلام نوشتهام پیشقراولی که فرستادی به شما راست و درست میگوید، سریعتر به سمت ما بیا… او به من اعتماد کرده است…
در نهایت حضرت مسلم علیه السلام مجبور شد به پسرِ اشعث وصیت کند…
حضرت مسلم سلام الله علیه را به بالای دارالحکومه بردند…
وقتی شهدای کربلا «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أبَاعَبدِالله» میگفتند، حضرت را میدیدند، اما حضرت مسلم علیه السلام زیر تیغ در دارالحکومه، به ظاهر کسی را نمیدید، لحظهی شهادت گفت: «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أبَاعَبدِالله»…
من اینجا عرض میکنم همهی اینها شباهت بود جز اینکه آن لحظهای که حضرت مسلم علیه السلام زیر تیغ بود، دختران ایشان، ایشان را نگاه نمیکردند…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۵، صفحه ۸ (و في المناقب روى بإسناده عن عبد الله بن محمد بن سليمان بن عبد الله بن الحسن عن أبيه عن جده عن عبد الله قال: لما عبّأ عمر بن سعد أصحابه لمحاربة الحسين بن علي عليه السلام و رتّبهم مراتبهم و أقام الرايات في مواضعها و عبأ أصحاب الميمنة و الميسرة فقال لأصحاب القلب اثبتوا. و أحاطوا بالحسين من كل جانب حتى جعلوه في مثل الحلقة فخرج عليه السلام حتى أتى الناس فاستنصتهم فأبوا أن ينصتوا حتى قال لهم وَيْلَكُمْ مَا عَلَيْكُمْ أَنْ تُنْصِتُوا إِلَيَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلِي وَ إِنَّمَا أَدْعُوكُمْ إِلَى سَبِيلِ اَلرَّشَادِ فَمَنْ أَطَاعَنِي كَانَ مِنَ اَلْمُرْشَدِينَ وَ مَنْ عَصَانِي كَانَ مِنَ اَلْمُهْلَكِينَ وَ كُلُّكُمْ عَاصٍ لِأَمْرِي غَيْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلِي فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ اَلْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيْلَكُمْ أَ لاَ تُنْصِتُونَ أَ لاَ تَسْمَعُونَ فَتَلاَوَمَ أَصْحَابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ بَيْنَهُمْ وَ قَالُوا أَنْصِتُوا لَهُ. فَقَامَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ قَالَ تَبّاً لَكُمْ أَيَّتُهَا اَلْجَمَاعَةُ وَ تَرَحاً أَ فَحِينَ اِسْتَصْرَخْتُمُونَا وَلِهِينَ مُتَحَيِّرِينَ فَأَصْرَخْتُكُمْ مُؤَدِّينَ مُسْتَعِدِّينَ سَلَلْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفاً فِي رِقَابِنَا وَ حَشَشْتُمْ عَلَيْنَا نَارَ اَلْفِتَنِ خَبَأَهَا عَدُوُّكُمْ وَ عَدُوُّنَا فَأَصْبَحْتُمْ أَلْباً عَلَى أَوْلِيَائِكُمْ وَ يَداً عَلَيْهِمْ لِأَعْدَائِكُمْ بِغَيْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِيكُمْ وَ لاَ أَمَلٍ أَصْبَحَ لَكُمْ فِيهِمْ إِلاَّ اَلْحَرَامُ مِنَ اَلدُّنْيَا أَنَالُوكُمْ وَ خَسِيسُ عَيْشٍ طَمِعْتُمْ فِيهِ مِنْ غَيْرِ حَدَثٍ كَانَ مِنَّا لاَ رَأْيَ تَفَيَّلَ لَنَا فَهَلاَّ لَكُمُ اَلْوَيْلاَتُ إِذْ كَرِهْتُمُونَا وَ تَرَكْتُمُونَا تَجَهَّزْتُمُوهَا وَ اَلسَّيْفُ لَمْ يُشْهَرْ وَ اَلْجَأْشُ طَامِنٌ وَ اَلرَّأْيُ لَمْ يُسْتَحْصَفْ وَ لَكِنْ أَسْرَعْتُمْ عَلَيْنَا كَطَيْرَةِ اَلذُّبَابِ وَ تَدَاعَيْتُمْ كَتَدَاعِي اَلْفَرَاشِ فَقُبْحاً لَكُمْ فَإِنَّمَا أَنْتُمْ مِنْ طَوَاغِيتِ اَلْأُمَّةِ وَ شُذَاذِ اَلْأَحْزَابِ وَ نَبَذَةِ اَلْكِتَابِ وَ نَفَثَةِ اَلشَّيْطَانِ وَ عُصْبَةِ اَلْآثَامِ وَ مُحَرِّفِي اَلْكِتَابِ وَ مُطْفِئِ اَلسُّنَنِ وَ قَتَلَةِ أَوْلاَدِ اَلْأَنْبِيَاءِ و مُبِيرِي عِتْرَةِ اَلْأَوْصِيَاءِ وَ مُلْحِقِي اَلْعُهَّارِ بِالنَّسَبِ وَ مُؤْذِي اَلْمُؤْمِنِينَ و صُرَّاخِ أَئِمَّةِ اَلْمُسْتَهْزِئِينَ اَلَّذِينَ جَعَلُوا اَلْقُرْآنَ عِضِينَ وَ أَنْتُمْ – اِبْنَ حَرْبٍ وَ أَشْيَاعَهُ تَعْتَمِدُونَ وَ إِيَّانَا تُخَاذِلُونَ أَجَلْ وَ اَللَّهِ اَلْخَذْلُ فِيكُمْ مَعْرُوفٌ وَشَجَتْ عَلَيْهِ عُرُوقُكُمْ وَ تَوَارَثَتْهُ أُصُولُكُمْ وَ فُرُوعُكُمْ وَ ثَبَتَتْ عَلَيْهِ قُلُوبُكُمْ وَ غُشِيَتْ صُدُورُكُمْ فَكُنْتُمْ أَخْبَثَ شَيْءٍ سِنْخاً لِلنَّاصِبِ وَ أُكْلَةً لِلْغَاصِبِ أَلاَ لَعْنَةُ اَللَّهِ عَلَى اَلنَّاكِثِينَ اَلَّذِينَ يَنْقُضُونَ اَلْأَيْمٰانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهٰا وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اَللّٰهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً فَأَنْتُمْ وَ اَللَّهِ هُمْ. أَلاَ إِنَّ اَلدَّعِيَّ اِبْنَ اَلدَّعِيَّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اِثْنَتَيْنِ بَيْنَ القلة [اَلسَّلَّةِ] وَ اَلذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مَا آخُذُ اَلدَّنِيَّةَ أَبَى اَللَّهُ ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ جُدُودٌ طَابَتْ وَ حُجُورٌ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ لاَ تُؤْثِرُ مَصَارِعَ اَللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ اَلْكِرَامِ أَلاَ قَدْ أَعْذَرْتُ وَ أَنْذَرْتُ أَلاَ إِنِّي زَاحِفٌ بِهَذِهِ اَلْأُسْرَةِ عَلَى قِلَّةِ اَلْعَتَادِ وَ خُذَلَةِ اَلْأَصْحَابِ ثُمَّ أَنْشَأَ يَقُولُ فَإِنْ نَهْزِمْ فَهَزَّامُونَ قِدْماً وَ إِنْ نُهْزَمْ فَغَيْرُ مُهَزَّمِينَا وَ مَا إِنْ طِبُّنَا جُبْنٌ وَ لَكِنْ مَنَايَانَا وَ دَوْلَةُ آخَرِينَا أَلاَ ثُمَّ لاَ تَلْبَثُونَ بَعْدَهَا إِلاَّ كَرَيْثِ مَا يُرْكَبُ اَلْفَرَسُ حَتَّى تَدُورَ بِكُمُ اَلرَّحَى عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيَّ أَبِي عَنْ جَدِّي فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكٰاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ جَمِيعاً فَلاٰ تُنْظِرُونِ إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اَللّٰهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ مٰا مِنْ دَابَّةٍ إِلاّٰ هُوَ آخِذٌ بِنٰاصِيَتِهٰا إِنَّ رَبِّي عَلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ اَللَّهُمَّ اِحْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ اَلسَّمَاءِ وَ اِبْعَثْ عَلَيْهِمْ سِنِينَ كَسِنِي يُوسُفَ وَ سَلِّطْ عَلَيْهِمْ غُلاَمَ ثَقِيفٍ يَسْقِيهِمْ كَأْساً مُصَبَّرَةً وَ لاَ يَدَعُ فِيهِمْ أَحَداً إِلاَّ قَتَلَهُ قَتْلَةً بِقَتْلَةٍ وَ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ يَنْتَقِمُ لِي وَ لِأَوْلِيَائِي وَ أَهْلِ بَيْتِي وَ أَشْيَاعِي مِنْهُمْ فَإِنَّهُمْ غَرُّونَا وَ كَذَبُونَا وَ خَذَلُونَا وَ أَنْتَ رَبُّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنٰا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنٰا وَ إِلَيْكَ اَلْمَصِيرُ ثُمَّ قَالَ أَيْنَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ اُدْعُوا لِي عُمَرَ فَدُعِيَ لَهُ وَ كَانَ كَارِهاً لاَ يُحِبُّ أَنْ يَأْتِيَهُ فَقَالَ يَا عُمَرُ أَنْتَ تَقْتُلُنِي تَزْعُمُ أَنْ يُوَلِّيَكَ اَلدَّعِيُّ اِبْنُ اَلدَّعِيِّ بِلاَدَ اَلرَّيِّ وَ جُرْجَانَ وَ اَللَّهِ لاَ تَتَهَنَّأُ بِذَلِكَ أَبَداً عَهْداً مَعْهُوداً فَاصْنَعْ مَا أَنْتَ صَانِعٌ فَإِنَّكَ لاَ تَفْرَحُ بَعْدِي بِدُنْيَا وَ لاَ آخِرَةٍ وَ لَكَأَنِّي بِرَأْسِكَ عَلَى قَصَبَةٍ قَدْ نُصِبَ بِالْكُوفَةِ يَتَرَامَاهُ اَلصِّبْيَانُ وَ يَتَّخِذُونَهُ غَرَضاً بَيْنَهُمْ. فاغتاظ عمر من كلامه ثم صرف بوجهه عنه و نادى بأصحابه ما تنتظرون به احملوا بأجمعكم إنما هي أكلة واحدة ثم إن الحسين دعا بفرس رسول الله المرتجز فركبه و عبأ أصحابه .)
[5] زیارت اربعین
[6] سوره مبارکه بقره، آیه 26 (إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ۚ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۖ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلًا ۘ يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا ۚ وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ)
[7] سوره مبارکه آل عمران، آیه 141 (وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ)
[8] سوره مبارکه حج، آیه 40
[9] نهج البلاغه، حکمت 250 (وَ قَالَ (علیه السلام): عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ، وَ حَلِّ الْعُقُودِ، وَ نَقْضِ الْهِمَم.)
[10] مناجات شعبانیه
[11] الأمالی (للصدوق)، جلد ۱، صفحه ۱۲۸ (حَدَّثَنَا اَلْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ مُحَمَّدُ بْنُ زِيَادٍ قَالَ حَدَّثَنَا زِيَادُ بْنُ اَلْمُنْذِرِ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا رَسُولَ اَللَّهِ إِنَّكَ لَتُحِبُّ عَقِيلاً قَالَ إِي وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأُحِبُّهُ حُبَّيْنِ حُبّاً لَهُ وَ حُبّاً لِحُبِّ أَبِي طَالِبٍ لَهُ وَ إِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ فِي مَحَبَّةِ وَلَدِكَ فَتَدْمَعُ عَلَيْهِ عُيُونُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ تُصَلِّي عَلَيْهِ اَلْمَلاَئِكَةُ اَلْمُقَرَّبُونَ ثُمَّ بَكَى رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتَّى جَرَتْ دُمُوعُهُ عَلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ إِلَى اَللَّهِ أَشْكُو مَا تَلْقَى عِتْرَتِي مِنْ بَعْدِي .)