جلسه اول “دین و عقلانیت؛ بررسی تاریخ حسینی علیه السلام”

66

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز پنجشنبه مورخ 5 تیرماه 1404 در هیئت محترم بضعة الرسول سلام الله علیهما به سخنرانی با موضوع “دین و عقلانیت؛ بررسی تاریخ حسینی علیه السلام” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می‌شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمت حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهداء حضرت أبی عبدالله الحسین صلوات الله علیهم أجمعین صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، به محضر باعظمت حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

هدیه به ارواح طیّبه­ی شهیدان، شهدایی که در این مجموعه مدفون هستند، امام امّت، شهدای اخیر، ان شاء الله خدای متعال آن­ها را در مجلس ما شریک کند و آن­ها را شفیع ما قرار بدهد و ما را هم با عاقبت به خیری و شهادت به آن­ها ملحق کند، و سلامتی همه­ی سربازان، مردم عزیز و رهبر معظم انقلاب، و ان شاء الله خدای متعال این ماه محرّم را نقطه­ی عطف زندگی ما و رستگاری ما و اصلاح ما و ایجاد یقین برای ما و موجب رضایت امام زمان ارواحنا فداه از پرونده­ی ما قرار دهد، صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

این ایام برای سخنران­ها یک سختی مضاعفی دارد، آن هم این است که باید مباحث معارف اسلامی، مبتنی و متناسب با شرایط زندگی مردم باشد، لذا شاید مباحث ما چند مرتبه جابجا شده است، هم در ایام غدیر اینطور بود و هم در ماه محرم.

بحثی که ان شاء الله می­خواهم به فضل الهی در این جلسه عرض کنم، اگر بخواهم اجالتاً نامی برای آن قرار دهم، «دین و عقلانیت؛ بررسی تاریخ حسینی علیه السلام» خواهم نامید؛ اگر بخواهم تیتر زرد بزنم هم می­گویم «امام حسین علیه السلام که الگوست و امام حسین علیه السلام که الگو نیست».

تبیین کلّیِ بحث

ائمه­ی ما علیهم السلام همگی شهید شدند، بعضی از آن بزرگواران هم مانند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با شمشیر شهید شدند، در مورد آن بزرگواران هم روایت هست، در مورد خنجری که به ران مبارک امام حسن علیه السلام اصابت کرد هم چند روایت هست، اما شهادت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در روایات ما خیلی متفاوت است.

ظاهراً امام حسن و امام حسین علیهما السلام در حال بازی کردن هستند، جبرئیل می­آید و خبر می­دهد که یا رسول الله! امّت تو حسین تو را می­کشند.

این عبارت خیلی سنگینی است!

در این مورد براحتی بیش از صد روایت می­بینید، آنقدر به این موضوع پرداخت شده است که کأنّه بقیه­ی ائمه علیهم السلام شهید نمی­شوند، البته منظور بنده این نیست که بقیه­ی ائمه علیهم السلام شهید نمی­شوند، اما به این موضوع خیلی زیاد توجّه شده است و به این موضوع وزن داده شده است.

امام حسین علیه السلام از چه رو «سیّدالشّهداء» است؟ اگر فکر کنیم منظور شهادت فجیعانه­ی حضرت باعث سیادت می­شود، ممکن است از جهت فجیع بودن شهادت، چه بسا در جایی مصادیق فجیع­تری را هم پیدا کنیم، پس معلوم است که موضوع صرفاً فجیع بودنِ شهادت نیست، گرچه شهادت حضرت خیلی فجیع است، اما موضوع این نیست.

اگر موضوع بزرگی عظمت خود امام باشد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باعظمت­تر بوده است، اما اینقدر به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نپرداختند که به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پرداخته­اند، با اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سیّدالوصیین و سیّدالعرب و سیّدالأوصیاء و رکن الأولیاء است، اما تعبیر «سیّدالشهداء» برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بکار نرفته است.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کاری کرده­اند که سال­هایی است ما به بخش­هایی از جنبه­ی ظاهریِ قابل تحلیلِ آن می­پردازیم، اما جاهایی از حرکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هست که به این راحتی قابل فهم نیست، و این موضوع هم مدام دستمالی می­شود.

به نظر بنده در همین جنگ اخیر هم همان دستمالی شدن و گیجی باعث اشتباه در تحلیل­های عدّه­ای شد، که خدای متعال این فرصت را به ما داد که در این بین دو نیمه­ی جنگ، در این آتش­بس، که باید اشتباهات و ضعف­های خود را برطرف کنیم و قوّت­های خود را تقویت کنیم، مهم­تر از همه­ی این­ها این است که باید باور و ایمان خود را تقویت کنیم.

شرطِ الگوگیری از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین

الگو بودنِ خیلی از موارد در زندگی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای ما روشن است، که واضح است آن­ها محل بحث ما نیستند، همه­ی ائمه علیهم السلام الگو هستند، البته در جایی که می­توانیم تحلیل کنیم و بگوییم در اینگونه موارد امام چنین می­کند، ما هم می­توانیم بگوییم چون الآن در فلان واقعه هستیم، پس چنان کنیم. اما جاهایی از زندگی امام حسین علیه الصلاة والسلام است که به این راحتی قابل الگوبرداری نیست، چون وجه آن برای ما معلوم نیست.

مثل این می­ماند که امام حسین علیه الصلاة و السلام… البته جلوتر عرض خواهم کرد، می­خواهیم یک مرتبه تاریخ امام حسین علیه السلام را با یکدیگر بحث کنیم و قدم به قدم حرکت کنیم تا بصورت ایجابی ببینیم حضرت چطور حرکت کرده­اند، اگر در این ده روز زنده باشم می­خواهم به فضل الهی یک مرتبه بررسی کنیم که ببینیم حضرت چطور حرکت کرده­اند، در این حرکت کوتاه آمدن­های زیادی وجود دارد، مانند زمانی که امام حسین علیه السلام به سپاه حرّ فرمودند که اگر بگذارید من برمی­گردم! مثل اینکه تا روز اولی که قصد کشتن امام را بخاطر عدم بیعت حضرت داشتند، حضرت در مدینه بودند و از مدینه خارج نشدند، تا زمانی هم که تهدید جدّی که باعث بی­حرمتی به خانه­ی خدا رخ نداد، حضرت علی رغم دعوت کوفیان از مکه خارج نشد. وقتی مجبور شد به سمت کوفه حرکت کرد، اما وقتی به سپاه حرّ رسید فرمود اگر اجازه بدهید برمی­گردم.

اما در جایی امام را بین اسارت و قتل مخیّر کردند، حضرت فرمودند: «أَلاَ إِنَّ اَلدَّعِيَّ اِبْنَ اَلدَّعِيَّ»[4] این ناپاکزاده­ی فرزند ناپاکزاده، «قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اِثْنَتَيْنِ» مرا بین دو مورد وادار کرده است، «بَيْنَ القلة [اَلسَّلَّةِ] وَ اَلذِّلَّةِ» بین شمشیر و قتل و ذلّت به معنای اسارت.

چه بسا شبیه این برای بعضی از ائمه­ی دیگر رخ داده است.

طبق روایت عرض می­کنم که گاهی امام از افقی نگاه می­کند که ما نمی­بینیم، در یک دفتری می­بیند که ما نمی­دانیم، آنجا امام دید تسلیم شدن حضرت ذلّت برای جهان اسلام است، لذا فرمود: «هَيْهَاتَ مِنَّ اَلذِّلَّةِ».

شبیه این موضوع برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پیش آمد، روی سر حضرت شمشیر گرفتند اما حضرت وارد درگیری نشدند.

فکر نکنیم همینطوری همه جا حسینی هستیم، ما به شکل مجمل و عام «حسینی» هستیم و باید به نفس امام حسین علیه الصلاة والسلام تأسی کنیم، اما در مواردی نمی­دانیم حضرت چکار کرده­اند، نباید این موضوع را همینطور خرج کرد.

من فعلاً احتمال می­دهم سیّدالشّهداء بودن حضرت هم برای این انتخابی است که اینجا کرده است که در روایات ما هست که او در یک دفتری نگاه می­کرد، او به نامه­ای نگریست، دستور خدا را اجرا کرد. حال ما اگر توانستیم دستور خدا بفهمیم که فهمیده­ایم، اما اگر نفهمیدیم این قسمت از تأسی بیرون می­آید، این باری بوده است که روی دوش حضرت گذاشته­اند، معنای این موضوع این است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه نشسته­اند اما هر سه بزرگوار شهید شدند. واضح است که نمی­گویم راجع به آن بزرگواران خبر شهادت نیست، اما جبرئیل نازل شده است و گفته است که یا رسول الله! آیا این حسینت را دوست داری؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: او نور چشم و میوه­ی دل و پوست بین دو چشم و گوشت و خون و همه چیز من است، جبرئیل عرض کرد: اما او را می­کشند.

این یک قتل خاص است.

روایاتی داریم که جبرئیل نازل شده است و خبر شهادت همه را داده است، در روایت هست که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در آغوش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، پیامبر او را می­بوسید و گریه می­کرد.

کسی که از واقعه­ی فردا خبر دارد…

در یک نقل داریم که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض کرد: چرا شما اینقدر مرا می­بوسید؟ پیامبر فرمود: جاهای شمشیر را می­بوسم. امام حسین علیه السلام عرض کرد: آیا مرا می­کشند؟ پیامبر فرمود: بله! همه­ی ما را می­کشند، قبور ما پراکنده می­شود.

اما روایات زیادی به شهادت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه انحصار دارد، بعد آنجا اشاره کرده­اند که او سیّدالشّهداء است.

دستگاه ادراکی ما دچار اشکالات جدّی است

چون ما مفاهیم دینی را سرسری خرج می­کنیم، دچار خلأ تحلیل می­شویم، بعد ناگهان بهت­زده می­شویم و می­گوییم چرا نشد؟ چون ما با تخیّل خودمان طرف بودیم.

در این ایامی که این جنگ عظیم رخ داد، کسی در تلویزیون گفت که این همان جنگ آخرالزمان قبل از ظهور امام زمان ارواحنا فداه است و کار تمام است و ما پیروز هستیم! یعنی مردم را از توجّه عقلانی به تخدیر غیرعقلانی برد.

تو این موضوع را از کجا فهمیدی که این همان جنگ آخرالزمانِ قبل از ظهور است؟ چه کسی به تو خبر داد؟

دو آیه را به یکدیگر وصل کرد و گفت که منظور همان است!

لذا وقتی آتش­بس شد مجبور شد در صفحه­ی خود بگوید که این صلح تحمیلی است و… این همه عظمت نیروها را ندید بگیرد!

یک کشور با همه­ی جهان درگیر شده است… اگر شما در جایی با صد نفر درگیر شوید، همینکه زنده به خانه برگردی، همه خوشحال می­شوند! یک کشور با همه­ی جهان جنگیده است!

این شخص با بلاهت خود، چون آیه­ای را کج متوجه شده است می­گوید این همان است و هر موشک ما مانند ابابیل عمل می­کند!

خدا خداست و ما عبد هستیم!

این­ها آن جاهای گیجی ماست!

بعد که ناگهان آتش­بس رخ می­دهد، بجای اینکه خوشحال شود که جلوی خونریزی گرفته شده است، دشمن هم ضربه­ی سخت خورده است، ما هم اگر خورده­ایم، از آنطرف زده­ایم! بعد ما یک به چند بودیم؟ در چه شرایطی بودیم؟ کسی حتّی تصور این موضوع را هم نداشت.

بجای اینکه از این همه قوّت احساس شادی کند… ما تا دیروز زعفران و برنج و فرش ایرانی داشتیم، حال موشک ایرانی داریم! این تکنولوژی و علم است، این مرز علم است، این کشور تحریم است و دانشمندان آن را ترور می­کند. بعد که ما می­زنیم، خجالت می­کشد!

این برای بلاهت کسی است که نمی­داند کجا قرار دارد و این­ها را به دین می­بندد. در حالی که دین کجا اینطور گفته است؟

وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به سپاه حرّ رسید فرمود: برمی­گردم!

این همان حسین بن علی علیه السلام است که «هَیهَات مِنَّا الذِّلَّة» فرموده است!

بارها قبلاً عرض کرده­ایم که معنای نصرت و ذلّت چیست. چرا تو اینطور برداشت کرده­ای؟ یک آیه را می­خواند و این را با تصوّر و تخیّل خودش تطبیق می­دهد، بعد هم می­گوید ما حسینی هستیم!

وقتی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حکمیت را تحمیل کردند، حضرت تحمیل را پذیرفت! یعنی در آن شرایط مصلحت امّت را در این دید که حکمیت را بپذیرد. آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نستجیربالله ترسو بود یا أشجع الناس علی الاطلاق بود؟ اما امام حسین علیه السلام تحمیل را نپذیرفت.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پذیرفت که بررسی شود بین ایشان و معاویه، حق با چه کسی است! امام حسین علیه السلام نپذیرفت. حال امام حسین علیه السلام شجاع­تر است یا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه؟ اصلاً بحث این­ها نیست.

امام به نامه­ی خدا به او عمل می­کند. شما روایات را ببینید، چرا ما به امام معصوم نیاز داریم؟ چون علم ما ناقص است و خبری از پشت پرده ندارد، ما نهایتاً یک مجتهد برجسته هستیم، اما امام مجتهد نیست، امام به الهام الهی آشناست، چشم امام به حقایق و پشت پرده­ها باز است و در افق خاصی حرکت می­کند که تصمیمات او پشیمانی و خطای راهبردی ندارد.

امام حسن علیه السلام صلح تحمیلی را پذیرفت، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تحکیم یعنی حکمیت تحمیلی را پذیرفت، حضرت سجّاد سلام الله علیها یوغ «مسلم بن عقبه» ملعون و فشار یزید ملعون را پذیرفت، اتفاقاً همه­ی آن­ها بر حسب شجاعت بود، برای اینکه بهترین عملکرد را به نفع دین خدا و به نفع مسلمین داشته باشند.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم به امر همان خدایی که به آن­ها فرموده بود این کار را نکنید، به میدان رفت و شهید شد.

اینکه الآن ما خیال کنیم باید حسینی عمل کنیم، همین شهدا که تصویر یکی از آن­ها اینجاست حسینی عمل کردند، به میدان رفتند، میدانی که نبرد آن یک به یک و یک به ده نبود، جان دادند، اما اینکه همه­ی کشور زیر تیغ برود… اگر حکم خدا بود که عشق بود، اما آن کسی که مجتهد جامع شرایط است و دین خدا را می­شناسد، که حتّی یک قطره­ی خون بینی هم برای او مهم است، او مانند این جَوزده­ها عمل نمی­کند، مانند رسانه­ی ما عمل نمی­کند که معلوم نیست بدست چه کسی اداره می­شود. بعضی اوقات انسان احساس می­کند که دشمن دوست دارد رسانه­ی ما اینطور اداره شود!

چند سال است که دهان ما به جهاتی بسته است، ولی نفهمی در رسانه بیداد می­کند، و وقتی به خیلی از مسئولان هم بصورت خصوصی می­گوییم، دادشان بلند است. ما نمی­دانیم موضوع چیست و فعلاً هم دوران جنگ است و انسان باید سکوت کند.

وقتی شما راهبرد غلط نسبت به دین مردم ارائه می­کنید، مردم بجای اینکه از یک نبرد یک به صدی با کمترین تلفات بیرون آمده­اند خوشحال باشند… برخی ناراحت هستند و به یکدیگر می­پرند و به یکدیگر چنگ می­کشند!

پیامی که امروز آقا فرمودند را شخص دیگری می­داد، به او هزار انگ و ننگ می­زدیم که چرا تبریک؟!

دستگاه ادراکی ما دچار اشکالات جدّی است، بخش قابل توجّهی از آن را رفقای هم­لباسی من درست کرده­اند، که این­ها سیره­ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را زیر پای فهم غلط خودشان سَر می­برند، اینجا جای خیلی حساسی است.

بنده ماه مبارک رمضان همین امسال عرض کردم که ما فقط یک امام نداریم، ما دوازده امام داریم، طوری هیهات منا الذلّة نگویید که نستجیربالله امام حسن مجتبی صلوات الله علیه ذلیل تلقّی شود! امام حسن مجتبی صلوات الله علیه عزیز است و بلکه معزّ است، باید شرایط را نگاه کرد.

همیشه در شرایط، کمبودهای ما لزوماً خیانتِ خودی­ها نیست، گاهی مقدورات ما ضعیف است، گاهی توان ما کم است.

نباید هر چیزی را همینطور به سیره­ی ائمه علیهم السلام نسبت بدهیم

بنده زمانی عرض کردم که اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آن شبی که توسط ابن ملجم ملعون ترور شد شهید نمی­شد، ممکن بود اتفاقات دیگری رخ دهد، لذا شهادت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را با کوتاه بودن حکومت حضرت تأویل بردن، حرف­های بی­اساس است.

مسلّم است که در این عالم همه چیز زیر نظر خدای متعال است و خدای متعال آنجا مصلحت دید که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نزد خود ببرد، اما این بدین معنا نبود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اندک اندک کشته شود، اگر همان شب معاویه ترور شده بود شاید اوضاع تغییر پیدا می­کرد.

گاهی ما بعد از واقعه را می­بینیم، سپس زمینه­ها را نمی­بینیم، بعد تحلیل می­کنیم، بعد چیزی می­گوییم که آن چیز ربطی به سیره­ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین ندارد.

اساساً زندگی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هیچوقت زدن به زیر همه­ی مصلحت­ها نبوده است، البته مسلماً در جایی هم به امر الهی کاری کرده است که امام دیگری هم انجام نداده است، این موضوع هم بدین معنا نیست که یعنی تفاوت در مشرب دارند، گاهی از جانب خدا مستقیماً امری به آن­ها نازل می­شود؛ حضرت هم کار خود را انجام داده­اند و اتفاقاً خیلی هم به این موضوع توجّه شده است و روایات فراوانی در این زمینه وجود دارد.

همه­ی ائمه علیهم السلام کشته شدند ولی گریه­ی جن و انس و ماهی دریا و فرشته و ملک و نبی و… به این گستردگی، برای امام حسین علیه السلام است، چون در جایی کاری انجام داده است که حیرت­انگیز است.

سیّد جعفر حلّی می­گوید: جایی دیده نشده بود که پزشک جان خود را برای درمان یک بیمار بدهد. ولی امام حسین علیه الصلاة والسلام برای اینکه این بیمارِ امّت اسلام را نجات بدهد، جان خود را داد، «بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ».[5]

این موضوع برای همه­ی ائمه علیهم السلام است، همه­ی ائمه علیهم السلام شهید شدند، ولی او کاری کرد که همه­ی ابعاد آن در لحظه­ی آخر برای ما روشن نیست. به همین جهت هم به امام حسین علیه السلام «سیّدالشّهداء» گفته­اند؛ و اینکه ما موافق نیستیم به هر بزرگی «سیّدالشّهداء» گفته شود هم همین است، چون منطق تحلیلی ما را بهم می­زند، وگرنه بعد از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه وقتی امام سجّاد علیه السلام شهید شد هم باید «سیّدالشّهداء فی العابدین» می­گفتند، بعد برای شهادت امام باقر علیه السلام هم «سیّدالشّهداء فی العالمین» می­گفتند، بعد وقتی امام کاظم علیه السلام شهید شدند باید «سیّدالشهداء فی الکاظمین» می­گفتند، اما نخواسته­اند اینطور بگویند، چون سیّدالشّهداء یکی است که یک کار خاص کرده است.

ما بصورت مجمل، می­توانیم از نوع رفتار ائمه علیهم السلام تأسّی کنیم، کمااینکه نسبت به رفتاری سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم همینطور است. از اینکه با ظلم بجنگیم، از اینکه از همه­ی وجودمان در برابر ظلم بگذریم، ما این کلّیات را از سیره­ی ائمه علیهم السلام متوجّه می­شویم، اما آن لحظه­ای که حضرت در آن شرایط بنای بر اینکه در آن اضطرار وارد وادی مصلحت نشدند، که باید قدم به قدم پیش برویم که به این آخر داستان برسیم، نمی­توانیم آن را به این راحتی تحلیل کنیم که دستور بدهیم همه باید چنین کنند. اگر این را بگویید باید به همه­ی ائمه علیهم السلام نستجیربالله نسبتِ ذلّت بدهید، چون همه­ی ائمه علیهم السلام در شرایطی در روزگارشان اضطرارهایی داشته­اند و نپذیرفته­اند که زیر آن اضطرار قرار بگیرند و وارد تقیّه شدند، کمااینکه خود سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم حتّی بعد از اینکه «بَيْنَ القلة [اَلسَّلَّةِ] وَ اَلذِّلَّةِ» قرار گرفتند و قرار شد بجنگند، از تمام تقیّه بیرون نیامدند و افشاگری صددرصدی نکردند، قبل از آن هم همینطور.

این یکی از خطرات است، همانطور که اگر هسته­ای ما را بزنند ما تصوّر کنیم که هست و نیست ما رفته است، اینکه سیره­ی امام ما را بهم بزنند، هست و نیست ما از بین رفته است.

طرف در جایی نوشته بود که معاویه در بیت المقدس بیعت کرد و این جنگ ما هم تا ظهور پیش می­رود!

این حرف­های گتره­ی من­درآوردی… بله! بعنوان یک دعا و یک آرزو، بله! ولی ما از کجا می­دانیم که این­ها را به یکدیگر نسبت می­دهیم؟ خود این موضوع هضم و دوراندیشی را از بین می­برد.

اینکه من خیال کنم الآن رویین­تن شده­ام، احتیاط مرا کم می­کند. اگر من احساس کنم که تیر به من اصابت نمی­کند، در سپر قرار نمی­گیرم، در دوراندیشی قرار نمی­گیرم، در پدافند قرار نمی­گیرم، بعد آسیب می­خورم، وقتی آسیب بخورم بهت­زده می­شوم.

یا اینکه اگر من نسبت به قدرت دشمن دچار تخیّل شوم، این هم همانطور است.

مگر امام حسین علیه الصلاة والسلام قوی­تر انسان روی زمین و أشجع نبود؟ ولی نتوانست یک­تنه مقابل سی هزار نفر بایستد. البته اگر اراده می­کرد با چشم بهم زدنی عالم را زیر و رو می­کرد، اما قرار نبود این موضوع رخ بدهد؛ پس گاهی قرار نیست اعجاز رخ دهد، گاهی قرار است ما کشته شویم.

گاهی پیامبری داخل درختی بوده است، درخت را با پیامبر ارّه کردند، خدا نخواسته است آن زمان به آن شکل مدّنظر مردم نصرت نازل کند، خدای متعال که گیرِ من و شما نیست که ما برای او تعیین تکلیف کنیم، که چون ما ریش داریم و پای کار تو ایستاده­ایم، پس به همان شکلی که مدّنظر ماست نصرت خودت را نازل کن! ابداً اینطور نیست.

اگر قرار بود که ما بدون مقاومت و سیلی خورد و تمحیص و غربال… البته نصرت الهی می­­آید، منظور بنده این است که نصرت الهی به آن شکل مدّنظر ماست… نازل شود، اولی این بود که پشت درِ خانه­ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیاید و اجازه ندهند دستی بالا رود.

ما که این موارد را دیده­ایم، چقدر تخیّل کنیم؟

مفهوم «نصرت خدا» در قرآن کریم

اتفاقاً اگر الآن برویم و آیات قرآن کریم را ببینیم، خواهیم دید قرآن کریم حرف جدیدی ندارد، این شرایط باعث می­شود که ما بیشتر متوجّه شویم که قرآن کریم چه می­فرماید.

آن روزی که جنگ بود، با آن روزی که صلح بود، خدا یکی است!

عزیزی در جایی گفته بود که از خدای اُحُد به سمت خدای بدر برویم؛ تلویزیون هم مدام این موضوع را می­گفت.

خدای بدر و احد یکی است، این فهم ماست که گاهی بیچارگی است. خدای بدر و احد و سقیفه و هجوم به خانه­ی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و کربلا و خیبر یکی است، این ما بنده­ها هستیم که باید در فهم خود دقّت کنیم، این ما بنده­ها هستیم که باید بندگی کنیم نه ربوبیت!

اگر بخواهیم جلوتر از امام حرکت کنیم و بخواهیم با تخیّل خود کائنات را درگیر کنیم، خدای متعال ابداً در رودربایسی نمی­ماند، بارها هم فرموده است! «إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي»،[6] مثلاً اگر من بخواهم فلان ضرب المثل را بزنم نمی­گویم خدایا تو بزرگ هستی پس پشه را مثال نزن. نمی­شود خدای متعال را در معذور قرار داد. اساساً چیزی عظمت و شوکت خدا را تهدید نمی­کند که بخواهد بگوید مثلاً الآن عدّه­ای دیندار بدبین می­شوند!

الآن اتفاق جدیدی رخ نداده است، تا بوده همین بوده است، بارها اهل ایمان مبارزه کردند و گاهی در میدان شکست خورده­اند، نمونه­ی بارز این امر هم کربلاست، نمونه­ی دیگر هم اُحُد است که زمان معصوم است.

در زمان غیرمعصومین، در دوره­ی قاجار که روسیه تزاری به ما حمله کرد، بصورت ظاهری در میدان شکست خوردند؛ بارها هم مثل بدر و جمل و فتح خرمشهر مؤمنین پیروز شدند.

در هر دو نصرت خدا بوده است؛ اگر اینطور نبینید که باید نیمی از آیات قرآن کریم را تکذیب کنید.

خدای متعال که نعوذبالله فراموشی ندارد، وقتی می­گوید من مؤمنین را یاری می­کنم، آیا کربلا مؤمن نبودند؟ پس باید متوجّه شویم آن یاری که مدّنظر ماست، مدّنظر خدای متعال نیست، گاهی می­فرماید «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ»،[7] قرار است که شما را غربال کند، قرار است بگویید نکند در این جنگ پیش رو من از آن کسانی باشم که کم می­آورم، تا زمانی که نماز و زکات و روزه بود بودم، هنگام جنگ عقب رفتم.

آن­ها به نبیّ خود گفتند فرمانده­ای تعیین کن که برویم و در راه خدا بجنگیم، وقتی تعیین کرد، مردم عقب نشستند. چه اتفاقی رخ داد که عقب نشستند؟ چه اتفاقی رخ می­دهد که مؤمنین عقب می­نشینند؟ بجای تخیّل، بجای تقویتِ دروغین خود، یا تضعیفِ بیخودیِ خود، باید بفهمیم واقعیت­ها چیست و تکلیف ما چیست، البته تکلیف قطعی، نه تکلیفِ تخیّلی؛ یعنی تکلیفی که مجتهد مسلّم می­فهمد نه بچه طلبه­ی درس­نخوانده؛ سیره­ی قطعیِ امام معصوم، نه تخیّلِ من از سیره­ی امام معصوم؛ سیره­ی منسجمِ امام معصوم، نه سیره­ی ناقصِ تخیّلیِ من از یک امام که در تزاحم و تضاد با بقیه­ی ائمه علیهم السلام است.

چه کسی گفته است که ما باید حتماً در میدان پیروز شویم؟

شک نیست که مؤمن حتماً پیروز است، مثال بارز این است که اگر ما روز عاشورا ایستاده بودیم می­فهمیدیم که شهادت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شکستِ نظامیِ قطعیِ حضرت است، اما امروز کسی نمی­گوید امام حسین علیه السلام شکست خورد و یزید پیروز شد؛ اما روز ده محرم سال 61 همه می­گفتند یزید پیروز شد و امام حسین علیه السلام شکست خورد و ناموس او به اسارت رفت.

اینکه عرض می­کنم «چه کسی گفته است که ما باید حتماً پیروز شویم»، منظور من پیروزی در میدان محدود است، وگرنه مؤمن حتماً پیروز است و در این موضوع شکّی نیست، چون مؤمن «خدا» دارد، چون مؤمن «قیامت» دارد، چون ممکن است کار مؤمن برکت داشته باشد.

آن­ها یک سردار حاجی­زاده را زدند، اما با شاگردان او می­خواهند چکار کنند؟ می­خواهند با مسیری که رفته است چکار کنند؟ با هیمنه­ای که شکسته است می­خواهند چکار کنند؟ با برکت خون شهدا می­خواهند چکار کنند؟ می­خواهند با «طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم» چکار کنند؟ با پسر و دختر این شهید می­خواهند چکار کنند؟

یعنی نباید محدود ببینیم، اگر محدود ببینیم باید بگوییم نعوذبالله قرآن کریم دروغ می­گوید که «وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ»،[8] یعنی آیا معاذالله امام حسین علیه السلام ناصر خدا نبوده است؟ پس چرا یاری نشد؟

نه! چه کسی گفته است که آیه را اینطور بفهمیم؟

اگر بخواهیم نصرت الهی را میدان ظاهریِ کوچکِ خودِ نبرد درنظر بگیریم، یا باید بگوییم اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نستجیربالله خدای متعال را یاری نمی­کردند که خدا یاری­شان نکرد، که حتماً ما که شیعه هستیم و از عصمت آن بزرگواران خبر داریم، قطعاً اینچنین نمی­گوییم. خدای متعال هم قطعاً اینطور نمی­فرمود، چون برخی از انبیاء گذشته هم در میدان کشته شده­اند، پس چرا خدای متعال می­فرماید «وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ»؟ زکریا که او را ارّه کردند چه شد؟ آیا او خدای متعال را نصرت نکرده بود؟ حضرت یحیی علی نبیّنا و آله و علیه السلام که قرآن کریم اینقدر از او تجلیل می­کند خدا را یاری نکرده بود؟

شما نصرت را «میدان» درنظر نگیرید، خود خدای متعال فرموده است «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ».

اگر قرار بود هر کسی شعار لا اله الا الله بدهد و در میدان پیروز شود، امام حسین علیه السلام چه تفاوتی با بقیه داشت؟ در مرحله­ی پایین­تر ابوذر با بقیه چه تفاوتی داشت؟ در مرحله­ی پایین­تر مالک با بقیه چه تفاوتی داشت؟

چه کسی به ما چنین علمی داده است که این جنگ نبرد نهایی پیش از ظهور است؟

اگر من در دستگاه­های امنیتی بودم دستور می­دادم برود و این آدم­ها را بعنوان کسانی که گرای غلط امنیتی می­دهند بازرسی کنید، این­ها گرای غلط می­دهند و ذهن سرباز و پشت جبهه را بهم می­زنند.

اگر به من بگویند تو قطعاً 73 سال عمر می­کنی و هیچ آسیبی به تو نمی­رسد، دیگر با چشم بسته هم رانندگی می­کنم! حال اگر این خبر تخیل باشد، اولین چهارراه از بین می­روم.

«العَبدُ یُدَبِّر وَاللهُ یُقَدِّر»، عبد باید وظیفه­ی خود را انجام دهد، عبد نباید بجای خدا تصمیم بگیرد، عبد باید طوری تصمیم بگیرد که انگار تصمیم­گیر و تصمیم­ساز و مقدّرِ عالم است، انگار همه چیز بدست ماست، باید اینطور وقت بگذاریم و کار کنیم؛ اما ایمان داریم که اگر خدای متعال بخواهد «عَرَفْتُ آللّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ العَزَائِمِ»[9] همه را بهم می­زند، و آن چیزی که او برای ما رقم می­زند، از آن چیزی که ما می­خواستیم برای خود رقم بزنیم بهتر است. این بندگی است.

دین آمده است که چشم ما را به حقیقت باز کند

بندگی به این نیست که ما در تخیّل رویم و چشم خود را از حقیقت ببندیم، اساساً دین نیامده است که ما را از دیدنِ حقیقت کور کند، اتفاقاً دین آمده است که چشم ما را به حقیقت باز کند.

تخدیر خطرناک است، وقتی رخ بدهد انسان به اصل دین شک می­کند.

امروز در یکی از برنامه­های صدا و سیما، اتفاقاً کارشناس برنامه یک مجتهد بود که ان شاء الله خدای متعال او را حفظ کند…

یکی از اتفاقات مهمی که در کشور ما رخ داد و همه متوجه شدند این بود که علی رغم اختلافات و دلخوری­ها و گسست­ها و شکاف­ها، که آیا علّت آن درست بود یا غلط بود یا حقیقی بود یا مجازی بود، بین مردمی که کم نبودند و حاکمیت، فاصله افتاده بود؛ به این موضوع کاری ندارم که این امر به درستی بود یا به غلط، ولی بود.

یکی از برکات این جنگ این بود که همه اتفاق کردند که چه کسی دشمن است، این دستاورد خیلی بزرگی است که همه قبول کنند که این دو دشمن هستند، چون تا قبل از این قبول نمی­شد، چون کسی مثل من بد عمل می­کرد، عده­ای می­گفتند پس او دشمن نیست. الآن متوجه شدند اگر کسی مثل من بد است هم ربطی به دشمن بودنِ دشمن ندارد.

فهمیدیم اگر یک مجتهد عادل در جایی قرار بگیرد، چه نعمت بزرگی است.

عده­ای نجیبانه، علی رغم اینکه زخم خورده بودند، یا تخیل کرده بودند که زخم خورده بودند، آمدند و بهم پیوستند و انسجامی رخ داد.

مجری گفت: حاج آقا! اتفاقاً مردم دیدند که اصلاً هیچ اختلافی نبود، دیدید هیچ اختلافی نبود؟

کارشناس که مجتهد بود، برای اینکه رفع و رجوع کند گفت: بله! هیچ اختلاف باطنی نبود، اختلافات ظاهری بود.

مجری گفت: نه! هیچ اختلافی نبود.

این هم گرفتاری ماست که مجریانی خود را کارشناس می­پندارند و خود را دبیر شورای عالی امنیت ملی می­پندارند و راهبرد می­دهند، در موضوع دین هم همینطور!

تخدیر این است که شما بگویید حال که بهم نزدیک شدیم، اصلاً اختلافی نبوده است.

اگر این حرف را بزنید، دوباره دو طرف اختلاف یک خرابکاری می­کنند، دوباره اختلاف رخ می­دهد. بفهم که اختلاف بود، بفهم که اگر قدرت موشکی نبود مردم حول چه چیزی وحدت می­کردند؟ در غیر اینصورت همه فرار می­کردند. مردم دیدند در بین همه­ی ادعاها، یکی از آن­ها را داریم و واقعاً می­زند. بعد گفتند ما وطن داریم.

باید چیزی از این وطن می­دیدند که دور این وطن جمع شوند، گفتند این حاجی­زاده راست می­گفت، ما چیزی داریم که واقعاً از سپر این­ها رد می­شود و به هدف اصابت می­کند. پس چرا من کم بگذارم؟ برای همین هم اختلافات را ندید گرفتند، الآن من هم به این موضوع کاری ندارم که چه کسی مقصر بود و چه کسی مقصر نبود.

گیجی این است که بگوییم اختلاف نبود، این همان مخدّری است که من عرض کردم.

دین نیامده است که ما را فریب بدهد و چشم ما را از حقایق ببندد، اتفاقاً دین می­گوید حقایق را ببین، اولویت­ها را ببین، همه چیز را پای دین نگذار. دین متکفل آن چیزهایی است که خودش گفته است.

قرآن کریم برای ما این همه قصه­ی انبیاء دارد، پر از شکست در میدان و پیروزی در میدان است، دینداری من چه فایده­ای دارد که بگویم تا زمانی پای دین هستم که بَدر باشد. باید زمانی هم مشخص شود که چه کسی جان خود را فدا می­کند، «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ»، تا معلوم شود چه کسی پای کار است.

اگر قرار باشد در میدان همه چیز گل و بلبل باشد… اینطور نیست، جنگ زد و خورد دارد.

امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلین که تاریخ رزمنده­ای مانند او ندیده است، بارها مجروح شده است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که در تاریخ کسی مانند او را ندیده است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با افتخار خودش را خاک پای پیامبر می­دانست، سنگ طوری به صورت پیامبر اصابت کرد که حضرت نمی­توانست از جای خود بلند شود.

چرا ما باید تخیّلِ رویین­تنی کنیم؟ ما باید به وظیفه­ی خود عمل کنیم، یعنی باید به آن چیزی عمل کنیم که دین فرموده است.

ممکن است قرار باشد ما کشته­های این مسیر باشیم که دین خدا قد برافراشته شود. خدا برای ما چنین ابتلایی نیاورد، ممکن است ما به جایی برسیم که دختران ما باید فدایی راه خدا شوند، شاید خدا خواسته است در این میدان، بخش پیروزی در میدان نصیب ما شود. ما چیزی نمی­دانیم.

اساساً ایمان همین است، من به رَبّی ایمان می­آورم که غفور و کریم و رحیم و شکور است، رَبّ من عنود و لجباز و نامرد نیست.

اتفاقاً اینجا توجّه و تبعیت از دین خیلی مهم است، هر چیزی که دین گفته است، منتها «هر چیزی که دین گفته است» نه هر چیزی که شیخی مثل من گفته است! باید دین را از اصل گرفت، یا حداقل از مجتهد جامع شرایط گرفت، یا اگر کسی مثل من حرف می­زند، حرف­های او با مجتهد جامع شرایط دین­فهم تطبیق کند، یعنی من حرف او را گفتمان کنم، وگرنه چرا شما بپذیرید؟

آنوقت هر اتفاقی هم رخ داد عشق است.

همیشه نصرت به شکل ظاهری نیست، خدا چه نصرتی بالاتر از این به من کند که خدا وقتی می­بیند من نمی­توانم آدم شوم و درست توبه کنم، من در شرایطی مظلومانه کشته شوم، می­بیند من هرچه دست و پا می­زنم نمی­توانم، «اِلهي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ»،[10] خدایا! من نتوانستم عرفه­ی خود را نگه دارم، «اِلهي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ اِلا فِي وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِي لِمَحَبَّتِكَ»، تو مرا با محبّت خودت بیدار کنی…

شاید نصرت برای کسی مانند من، اگر خدای متعال بخواهد مرا یاری کند، بگوید این شخص دیگر نمی­تواند توبه کند، او دوست دارد خوب باشد اما نمی­تواند، در محیطی مظلومانه کشته شوم که خدا از سر گناهان من بگذرد که به آغوش اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بروم. این لطف خداست.

چرا ما همیشه نصرت را آنطور که خودمان می­خواهیم معنا می­کنیم؟ ما طوری از نصرت حرف می­زنیم که انگار اصالت با این عمر دنیاست و مابقی مهم نیست. من باید برای مابقی آماده شوم.

همه چیز با ما نیست، ما تعیین­کننده نیستیم، اساساً الآن بدترین شرک این است که ما به قوّت موشکی خود بنازیم… البته من عرض کردم به برکت و لطف الهی قوّت است، اما باز هم لا حول و لا قوّة الا بالله، ما هیچ هستیم، هیچ­تر از هیچ! اگر خدای متعال عنایت کند این موشک­ها اصابت می­کند، اگر عنایت نکند با یکدیگر اصابت می­کنند.

هم باید طوری کار کنیم که انگار تدبیر همه­ی عالم در دست ماست، یعنی ما باید طوری کار کنیم و ثروت ایجاد کنیم که انگار قرار است ما روزی همه­ی فقرای عالم را تأمین کنیم، باید آنقدر کار کنیم که انگار قرار است ما از همه­ی مظلومان عالم دفاع کنیم، اما می­دانیم که هیچ چیزی نیستیم. تلاش می­کنیم اما روی تلاش خودمان حساب باز نمی­کنیم. ما تلاش خود را مذبوحانه می­بینیم، مرغی که سر از تنش جدا می­کنند دست و پا می­زند، ولی دست و پای او فایده­ای ندارد. البته واضح است که من نمی­خواهم بگویم دست و پا زدن ما فایده­ای ندارد، ممکن است خدای متعال در این دست و پا زدن ما اثر قرار دهد… خدای متعال در تیغ پزشکی اثر شفاء می­گذارد و در تیغ پزشک دیگری، با خطای پزشکی، بیمار از دنیا می­رود. هر دو پزشک علم داشته­اند و برای سلامتی بیمار تلاش کرده­اند.

ما باید تلاش دائمی کنیم و از این موضوع کم نگذاریم.

گاهی فهم ما از سیره­ی معصوم، یا تحلیل­های ما، تخدیر می­کند که ما از جان مایه نگذاریم و کم کار و تلاش کنیم؛ آنوقت حسرت می­خوریم.

اگر ما کم تلاش نکنیم، هر اتفاقی رخ داد مهم نیست و حسرتی در کار نیست. اگر ما از جان مایه بگذاریم، آرامش ما از دست نمی­رود.

روضه و توسّل به حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام

در بین شهدای کربلا، یک شهید با همه­ی شهدا تفاوت دارد، اولاً ده­ها شباهت به امام حسین علیه السلام دارد، بعد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یک امضایی پای شهادت او کرده است که با هیچ کسی قابل قیاس نیست.

الآن ما می­گوییم شهیدِ پدافند موشکی، شهیدِ امنیت، شهیدِ سلامت، شهیدِ خدمت.

ما حتّی در ادّعا هم هنوز این حرف را به کسی نزده­ایم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای یک شهید یک اسم گذاشته­اند، فرمود: علی جان! «إِنِّي لَأُحِبُّكَ يَا عَقِيلُ حُبَّيْنِ»،[11] من عقیل را به دو جهت دوست دارم، یکی «حُبّاً لَهُ وَ حُبّاً لِحُبِّ أَبِي طَالِبٍ لَهُ»، اینکه ابوطالب [سلام الله علیه] او را دوست داشته است، من او را دوست دارم، خودش را هم بخاطر پسرش دوست دارم، «وَ إِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ فِي مَحَبَّةِ وَلَدِكَ»… پسر او شهید محبّت است…

محبّت یک عمل قلبی است، با اعمال بدنی و جوارحی فاصله دارد، جناب مسلم بن عقیل علیه السلام شهیدِ محبّت است.

آقایی که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بر حسب اعتماد به او حرکت کرده است، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرموده بود که خودم و خانواده­ام می­آییم.

اوضاع حضرت مسلم سلام الله علیه بهم خورد، همانطور که می­دانید محاصره شد.

آدمی که ایمان ندارد، نگرانی او را در اینجا بیچاره می­کند، اما خوارزمی نوشته است وقتی حضرت مسلم صلوات الله علیه از دو طرف کوچه محاصره شد، یعنی یک مسلم بود و یک لشکرِ عبیدالله!…

این یکی از شباهت­های حضرت مسلم علیه السلام به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، حضرت مسلم علیه السلام هم تک و تنها شد، از همه طرف هم می­زدند، از پس و پیش شمشیر می­زدند، از بالای سر هم تیر و سنگ می­زدند…

خوارزمی نوشته است سنگی از بالا به پیشانی حضرت مسلم علیه السلام زدند…

این هم از شباهت­های حضرت مسلم علیه السلام است…

اینجا خوارزمی نوشته است که «فَتَبَسَّمَ مُسلِم» مسلم لبخندی زد… یعنی نه تنها خودش را نباخت، نه اینکه دچار تردید و اضطراب نشد، من این قسمت را ذوقی می­گویم، بلکه گفت الحمدلله یکی از سنگ­ها قبل از تو به من خورد… «وَ إِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ فِي مَحَبَّةِ وَلَدِكَ»… مسلم لبخند زد…

اینکه قبل از به میدان رفتن سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فدا می­شوی…

وقتی شهدای کربلا به میدان می­رفتند، به شکل ظاهری هم می­دیدند که امام پشت سرشان است و امام در حال دعا کردن آن­هاست، آن­ها هم در لحظه­ی زمین خوردن و جان دادنشان «عَلَیکَ مِنِّی السَّلام» می­گفتند، امام بر بالین­شان می­آمد…

حضرت مسلم علیه السلام چون ایمان دارد، دوری آقا را دور نمی­بیند، لذا وقتی سنگ خورد، کأنّه امام پشت سر او ایستاده است و مسلم در محضر امام می­جنگد، فلذا لبخندی زد… یعنی فدای سر شما…

بشکست اگر دل من         به فدای چشم مستت…

حضرت مسلم علیه السلام شروع کرد به جنگیدن، از کشته شدن هیچ نگرانی­ای نداشت، منتها غربت اینجاست که همزمان که می­جنگید، یک به یک نگاه می­کرد تا کسی را پیدا کند که مورد اعتماد باشد که پیامی به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برساند، چون نامه نوشته بود و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را دعوت کرده بود، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حضرت زینب کبری سلام الله علیها را هم بهمراه خود دارد، دختربچه­ها هم هستند…

آنقدر جنگید که ریگ­های جلوی پای او هم به خون او آغشته شده بود، انگار خونی به تن نداشت، این­ها هم شباهت­هایی به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است…

تا اینکه توان جنگ تمام شد، اینجا فرصت بود تا با یک حمله شهید شود، اما حضرت مسلم سلام الله علیه اینجا آبروی خود را هم در راه امام داد…

غیور کشته می­شود ولی اسیر نمی­شود، آن هم اسیرِ کسی که امان­نامه­ی او پشیزی ارزش ندارد…

ولی حضرت مسلم سلام الله علیه وقت لازم داشت تا شاید کسی را پیدا کند که پیغامی به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برساند، وقتی جان مسلم تمام شد و امکان جنگ نداشت، امان­نامه­ی دروغینِ آن­ها را پذیرفت که ساعتی وقت بخرد.

اهل این موضوع می­دانند که انسان شجاع باید خیلی از آبروی خود بگذرد که دست خود را به بندِ دشمن دهد، اما حضرت مسلم علیه السلام می­خواست نامه­ای به امام برساند، برای همین امان­نامه را پذیرفت و تسلیم شد.

او را به کاخ عبیدالله ملعون آوردند… این را هم ذوقی عرض می­کنم، ائمه علیهم السلام خیلی باوفا هستند، اگر قمر بنی هاشم علیه الصلاة و السلام از نهر علقمه آب می­نوشید که بیشتر از امام حسین علیه السلام دفاع کند که ایرادی نداشت، ولی خدای متعال می­خواست قمر بنی هاشم علیه السلام را ستاره­ی بهشت کند، حضرت مسلم علیه السلام هم همینطور شد.

زیارتنامه­ی حضرت مسلم علیه السلام هم خیلی به زیارتنامه­ی قمر بنی هاشم علیه السلام شباهت دارد.

لب بالایی حضرت مسلم علیه السلام با شمشیر شکاف براشته بود، این هم به نوعی شباهت با سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است که نمی­توانم عرض کنم… برای چه می­گویم به نوعی؟ چون برای امام نیزه بود…

اگر از کسی این همه خون برود، تشنگی بیداد می­کند… حضرت مسلم علیه السلام آب خواست، دو مرتبه ظرف آب آوردند، همینکه سر خود را بسختی خَم کرد، خون از لب مبارک ایشان در آب چکید، وقتی این اتفاق دو مرتبه رخ داد، متوجه شد که نباید آب بنوشد… این هم آقاییِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بود که حضرت مسلم علیه السلام شرمنده نشود…

همینطور که نشسته بود، دیدند از گوشه­ی چشم او اشک جاری است، گفتند: مرد جنگی که گریه نمی­کند!

گفت: من برای خودم گریه نمی­کنم، من برای امام حسین علیه السلام نوشته­ام پیش­قراولی که فرستادی به شما راست و درست می­گوید، سریع­تر به سمت ما بیا… او به من اعتماد کرده است…

در نهایت حضرت مسلم علیه السلام مجبور شد به پسرِ اشعث وصیت کند…

حضرت مسلم سلام الله علیه را به بالای دارالحکومه بردند…

وقتی شهدای کربلا «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أبَاعَبدِالله» می­گفتند، حضرت را می­دیدند، اما حضرت مسلم علیه السلام زیر تیغ در دارالحکومه، به ظاهر کسی را نمی­دید، لحظه­ی شهادت گفت: «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أبَاعَبدِالله»…

من اینجا عرض می­کنم همه­ی این­ها شباهت بود جز اینکه آن لحظه­ای که حضرت مسلم علیه السلام زیر تیغ بود، دختران ایشان، ایشان را نگاه نمی­کردند…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۵، صفحه ۸ (و في المناقب روى بإسناده عن عبد الله بن محمد بن سليمان بن عبد الله بن الحسن عن أبيه عن جده عن عبد الله قال: لما عبّأ عمر بن سعد أصحابه لمحاربة الحسين بن علي عليه السلام و رتّبهم مراتبهم و أقام الرايات في مواضعها و عبأ أصحاب الميمنة و الميسرة فقال لأصحاب القلب اثبتوا. و أحاطوا بالحسين من كل جانب حتى جعلوه في مثل الحلقة فخرج عليه السلام حتى أتى الناس فاستنصتهم فأبوا أن ينصتوا حتى قال لهم وَيْلَكُمْ مَا عَلَيْكُمْ أَنْ تُنْصِتُوا إِلَيَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلِي وَ إِنَّمَا أَدْعُوكُمْ إِلَى سَبِيلِ اَلرَّشَادِ فَمَنْ أَطَاعَنِي كَانَ مِنَ اَلْمُرْشَدِينَ وَ مَنْ عَصَانِي كَانَ مِنَ اَلْمُهْلَكِينَ وَ كُلُّكُمْ عَاصٍ لِأَمْرِي غَيْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلِي فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ اَلْحَرَامِ وَ طُبِعَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيْلَكُمْ أَ لاَ تُنْصِتُونَ أَ لاَ تَسْمَعُونَ فَتَلاَوَمَ أَصْحَابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ بَيْنَهُمْ وَ قَالُوا أَنْصِتُوا لَهُ. فَقَامَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ قَالَ تَبّاً لَكُمْ أَيَّتُهَا اَلْجَمَاعَةُ وَ تَرَحاً أَ فَحِينَ اِسْتَصْرَخْتُمُونَا وَلِهِينَ مُتَحَيِّرِينَ فَأَصْرَخْتُكُمْ مُؤَدِّينَ مُسْتَعِدِّينَ سَلَلْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفاً فِي رِقَابِنَا وَ حَشَشْتُمْ عَلَيْنَا نَارَ اَلْفِتَنِ خَبَأَهَا عَدُوُّكُمْ وَ عَدُوُّنَا فَأَصْبَحْتُمْ أَلْباً عَلَى أَوْلِيَائِكُمْ وَ يَداً عَلَيْهِمْ لِأَعْدَائِكُمْ بِغَيْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِيكُمْ وَ لاَ أَمَلٍ أَصْبَحَ لَكُمْ فِيهِمْ إِلاَّ اَلْحَرَامُ مِنَ اَلدُّنْيَا أَنَالُوكُمْ وَ خَسِيسُ عَيْشٍ طَمِعْتُمْ فِيهِ مِنْ غَيْرِ حَدَثٍ كَانَ مِنَّا لاَ رَأْيَ تَفَيَّلَ لَنَا فَهَلاَّ لَكُمُ اَلْوَيْلاَتُ إِذْ كَرِهْتُمُونَا وَ تَرَكْتُمُونَا تَجَهَّزْتُمُوهَا وَ اَلسَّيْفُ لَمْ يُشْهَرْ وَ اَلْجَأْشُ طَامِنٌ وَ اَلرَّأْيُ لَمْ يُسْتَحْصَفْ وَ لَكِنْ أَسْرَعْتُمْ عَلَيْنَا كَطَيْرَةِ اَلذُّبَابِ وَ تَدَاعَيْتُمْ كَتَدَاعِي اَلْفَرَاشِ فَقُبْحاً لَكُمْ فَإِنَّمَا أَنْتُمْ مِنْ طَوَاغِيتِ اَلْأُمَّةِ وَ شُذَاذِ اَلْأَحْزَابِ وَ نَبَذَةِ اَلْكِتَابِ وَ نَفَثَةِ اَلشَّيْطَانِ وَ عُصْبَةِ اَلْآثَامِ وَ مُحَرِّفِي اَلْكِتَابِ وَ مُطْفِئِ اَلسُّنَنِ وَ قَتَلَةِ أَوْلاَدِ اَلْأَنْبِيَاءِ و مُبِيرِي عِتْرَةِ اَلْأَوْصِيَاءِ وَ مُلْحِقِي اَلْعُهَّارِ بِالنَّسَبِ وَ مُؤْذِي اَلْمُؤْمِنِينَ و صُرَّاخِ أَئِمَّةِ اَلْمُسْتَهْزِئِينَ اَلَّذِينَ جَعَلُوا اَلْقُرْآنَ عِضِينَ  وَ أَنْتُمْ – اِبْنَ حَرْبٍ وَ أَشْيَاعَهُ تَعْتَمِدُونَ وَ إِيَّانَا تُخَاذِلُونَ أَجَلْ وَ اَللَّهِ اَلْخَذْلُ فِيكُمْ مَعْرُوفٌ وَشَجَتْ عَلَيْهِ عُرُوقُكُمْ وَ تَوَارَثَتْهُ أُصُولُكُمْ وَ فُرُوعُكُمْ وَ ثَبَتَتْ عَلَيْهِ قُلُوبُكُمْ وَ غُشِيَتْ صُدُورُكُمْ فَكُنْتُمْ أَخْبَثَ شَيْءٍ سِنْخاً لِلنَّاصِبِ وَ أُكْلَةً لِلْغَاصِبِ أَلاَ لَعْنَةُ اَللَّهِ عَلَى اَلنَّاكِثِينَ اَلَّذِينَ يَنْقُضُونَ اَلْأَيْمٰانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهٰا وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اَللّٰهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً  فَأَنْتُمْ وَ اَللَّهِ هُمْ. أَلاَ إِنَّ اَلدَّعِيَّ اِبْنَ اَلدَّعِيَّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اِثْنَتَيْنِ بَيْنَ القلة [اَلسَّلَّةِ] وَ اَلذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مَا آخُذُ اَلدَّنِيَّةَ أَبَى اَللَّهُ ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ جُدُودٌ طَابَتْ وَ حُجُورٌ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ لاَ تُؤْثِرُ مَصَارِعَ اَللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ اَلْكِرَامِ أَلاَ قَدْ أَعْذَرْتُ وَ أَنْذَرْتُ أَلاَ إِنِّي زَاحِفٌ بِهَذِهِ اَلْأُسْرَةِ عَلَى قِلَّةِ اَلْعَتَادِ وَ خُذَلَةِ اَلْأَصْحَابِ ثُمَّ أَنْشَأَ يَقُولُ فَإِنْ نَهْزِمْ فَهَزَّامُونَ قِدْماً وَ إِنْ نُهْزَمْ فَغَيْرُ مُهَزَّمِينَا وَ مَا إِنْ طِبُّنَا جُبْنٌ وَ لَكِنْ مَنَايَانَا وَ دَوْلَةُ آخَرِينَا أَلاَ ثُمَّ لاَ تَلْبَثُونَ بَعْدَهَا إِلاَّ كَرَيْثِ مَا يُرْكَبُ اَلْفَرَسُ حَتَّى تَدُورَ بِكُمُ اَلرَّحَى عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيَّ أَبِي عَنْ جَدِّي فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكٰاءَكُمْ  ثُمَّ كِيدُونِ  جَمِيعاً فَلاٰ تُنْظِرُونِ  إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اَللّٰهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ مٰا مِنْ دَابَّةٍ إِلاّٰ هُوَ آخِذٌ  بِنٰاصِيَتِهٰا إِنَّ رَبِّي عَلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ  اَللَّهُمَّ اِحْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ اَلسَّمَاءِ وَ اِبْعَثْ عَلَيْهِمْ سِنِينَ كَسِنِي يُوسُفَ وَ سَلِّطْ عَلَيْهِمْ غُلاَمَ ثَقِيفٍ يَسْقِيهِمْ كَأْساً مُصَبَّرَةً وَ لاَ يَدَعُ فِيهِمْ أَحَداً إِلاَّ قَتَلَهُ قَتْلَةً بِقَتْلَةٍ وَ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ يَنْتَقِمُ لِي وَ لِأَوْلِيَائِي وَ أَهْلِ بَيْتِي وَ أَشْيَاعِي مِنْهُمْ فَإِنَّهُمْ غَرُّونَا وَ كَذَبُونَا وَ خَذَلُونَا وَ أَنْتَ رَبُّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنٰا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنٰا وَ إِلَيْكَ اَلْمَصِيرُ  ثُمَّ قَالَ أَيْنَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ اُدْعُوا لِي عُمَرَ فَدُعِيَ لَهُ وَ كَانَ كَارِهاً لاَ يُحِبُّ أَنْ يَأْتِيَهُ فَقَالَ يَا عُمَرُ أَنْتَ تَقْتُلُنِي تَزْعُمُ أَنْ يُوَلِّيَكَ اَلدَّعِيُّ اِبْنُ اَلدَّعِيِّ بِلاَدَ اَلرَّيِّ وَ جُرْجَانَ وَ اَللَّهِ لاَ تَتَهَنَّأُ بِذَلِكَ أَبَداً عَهْداً مَعْهُوداً فَاصْنَعْ مَا أَنْتَ صَانِعٌ فَإِنَّكَ لاَ تَفْرَحُ بَعْدِي بِدُنْيَا وَ لاَ آخِرَةٍ وَ لَكَأَنِّي بِرَأْسِكَ عَلَى قَصَبَةٍ قَدْ نُصِبَ بِالْكُوفَةِ يَتَرَامَاهُ اَلصِّبْيَانُ وَ يَتَّخِذُونَهُ غَرَضاً بَيْنَهُمْ. فاغتاظ عمر من كلامه ثم صرف بوجهه عنه و نادى بأصحابه ما تنتظرون به احملوا بأجمعكم إنما هي أكلة واحدة ثم إن الحسين دعا بفرس رسول الله المرتجز فركبه و عبأ أصحابه .)

[5] زیارت اربعین

[6] سوره مبارکه بقره، آیه 26 (إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ۚ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۖ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلًا ۘ يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا ۚ وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ)

[7] سوره مبارکه آل عمران، آیه 141 (وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ)

[8] سوره مبارکه حج، آیه 40

[9] نهج البلاغه، حکمت 250 (وَ قَالَ (علیه السلام): عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ، وَ حَلِّ الْعُقُودِ، وَ نَقْضِ الْهِمَم.)

[10] مناجات شعبانیه

[11] الأمالی (للصدوق)، جلد ۱، صفحه ۱۲۸ (حَدَّثَنَا اَلْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ مُحَمَّدُ بْنُ زِيَادٍ قَالَ حَدَّثَنَا زِيَادُ بْنُ اَلْمُنْذِرِ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا رَسُولَ اَللَّهِ إِنَّكَ لَتُحِبُّ عَقِيلاً قَالَ إِي وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأُحِبُّهُ حُبَّيْنِ حُبّاً لَهُ وَ حُبّاً لِحُبِّ أَبِي طَالِبٍ لَهُ وَ إِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ فِي مَحَبَّةِ وَلَدِكَ فَتَدْمَعُ عَلَيْهِ عُيُونُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ تُصَلِّي عَلَيْهِ اَلْمَلاَئِكَةُ اَلْمُقَرَّبُونَ ثُمَّ بَكَى رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتَّى جَرَتْ دُمُوعُهُ عَلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ إِلَى اَللَّهِ أَشْكُو مَا تَلْقَى عِتْرَتِي مِنْ بَعْدِي .)