جلسه اول “دینداری در بحران؛ ما و قرآن کریم”

60

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز پنجشنبه مورخ 5 تیرماه 1404 در هیئت محترم حضرت عبدالله بن الحسن علیهما السلام به سخنرانی با موضوع “دینداری در بحران؛ ما و قرآن کریم” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می‌گردد.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمت حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، به ساحتِ باعظمت حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

هدیه به ارواح طیّبه­ی شهیدان، امام عظیم الشأن، شهدای اخیر، سلامتی رزمندگان و جانبازان این حادثه، سلامتی مردم عزیز، سلامتی عزاداران حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، سلامتی حاضران در این جمع، سلامتی رهبر معظم انقلاب صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

طبعاً ما در این ایام چند مرتبه بحث محرم را جابجا کردیم، برای سخنرانان الآن وقت طلاییِ از دین گفتن است.

ما مضطرّ محض هستیم

تا زمانی که همه چیز ظاهراً سرِ جای خود است و در جایی مشکلی نیست، ما در حالی که مضطر هستیم احساس اضطرار نمی­کنیم، اتفاقاً اینجا دینداری سخت است، تا زمانی که معلوم نیست که چه نیازی داریم و احساس بی­نیازی داریم، ممکن است حال با همین هفده رکعت نماز و کارهای روزمره­ی ما، اوضاع ما خوب است.

خدای متعال طوری ما را خلق کرده است که به حضرت حق و امام زمان ارواحنا فداه مضطرّ محض هستیم، یعنی عینِ نیاز هستیم. ما محتاج محض در برابر غنی بالذات هستیم، ولی در حالت عادی متوجه نمی­شویم.

آدمی که جیب او پر از پول است و سقفی بالای سر خود دارد و تن او سالم است و ظاهراً دل او خوش است، مانند بچه­ای که پدر خود را در بازار گم کرده است و هنوز خبر ندارد و خوش است، گاهی این خوشی توهّم و تخیّل است. آن لحظه­ای که بچه ناگهان متوجه می­شود که پدر او نیست و انگار بی­پناه است و کسی را می­خواهد و همه چیز خود را گُم کرده است. درواقع این بچه ده دقیقه­ی قبل هم همینطور بود اما الآن متوجه شده است.

نقش دین در بحران‌ها

اتفاقاً وسط جنگ معلوم می­شود که این دین ما تخیّل است یا دین، تخدیر است یا حقیقت، می­خواهد ما حقایق را نبینیم و ما را فریب بدهد و مثل ساحر عمل می­کند یا اتفاقاً می­خواهد چشم ما را نسبت به حقایق باز کند ولی ما را نسبت به اتفاقات بیمه کند، آن هم با حالی که در حال دیدن حقیقت است.

همه باید همیشه قرآن بخوانند، اما در این ایام باید بیشتر قرآن خواند و به امام زمان ارواحنا فداه توجه کرد.

اگر دلار هزار تومان بود ما به همین اندازه که الآن به امام زمان ارواحنا فداه مضطر هستیم مضطر بودیم و نیاز داشتیم، منتها اگر دلار هزار تومان می­شد و قدرت خرید ما بالا می­رفت، توهّم اینکه خودمان می­توانیم کار خود را پیش ببریم بود، الآن آن توهّم نیست.

جلوتر این موضوع را شرح خواهم داد که چرا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بسیاری از بخش­های آموزش دینی مردم را در جنگ قرار می­داد.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در صفین اردو زد و این سپاه نزدیک صد روز آنجا بودند، جنگ هم نبود.

وقتی جنگ نبود، در آن اردوگاه فضای جنگ بود، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از فرصتِ جنگ هم برای آمادگی نیروها و هم برای آموزش دین استفاده کرد.

اتفاقاً در این شرایط بهتر می­شود دین را آموزش داد، چون جایگزین ندارد.

قرآن کریم می­فرماید «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»،[4] یعنی فقط و فقط این است و جز این نیست که دل شما با یاد خدا آرام می­شود و هیچ چیز دیگری نمی­تواند دل شما را آرام کند.

طرف می­گوید من بدون یاد خدا آرام هستم! این آرامش بخاطر مصرف مخدّر است، یا مخدّر مادّی یا مخدّرِ فکری. اگر این مخدّر بپرد متوجّه خواهی شد.

آن کسی که دیندار است، پشیمان نمی­شود.

حضرت زینب کبری سلام الله علیها و سیّدالسّاجدین علیه السلام بعد از کربلا پشیمان نبودند، اگر نعوذبالله تخدیر شده بودند پشیمان می­شدند.

در این جلسات قصد دارم بعضی از آیات را بخوانم، منتها فعلاً در مقدّمه هستم. این آیات برای همه­ی روزگاران است، اگر در آرامش کامل بودیم هم همین بود که الآن وسط تیغ دشمن هستیم، این یک باور است.

همانطور که می­دانید ایمان صرفاً علم نیست، قرآن کریم می­فرماید «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ»،[5] انکار می­کردند در حالی که یقین داشتند!

یعنی یقین هم ایمان نیست! طرف علم دارد اما ایمان ندارد. علم مساویِ ایمان نیست، ایمان یعنی تکیه کردن و باور کردن. من یقین دارم خدای متعال هر لحظه مرا می­بیند ولی ممکن است گناه کنم، اینجا ایمان من است که ضعیف است، نه علم من. علم دارم ولی علم من منجر به عمل نمی­شود، چون ایمان من ضعیف است.

مرگ همیشه به ما نزدیک است

اتفاقاً قرآن کریم بسیاری از آیات معرفتی و توحیدی خود را برای همین جنگ گذاشته است و در جنگ آموزش می­دهد، مهم­ترین آیات توحیدی قرآن کریم در جنگ است، مهم­ترین خطبه­های توحیدیِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جنگ است، چون در جنگ تخیّل کمتر است و توهّم پایین­تر است، چون در جنگ من می­فهمم که بی­پناه هستم و هر لحظه ممکن است دشمن مرا بزند.

در حالت عادی فکر می­کنم که عمر من فعلاً زیاد است، و البته ممکن است همینطور هم باشد، چون نمی­دانم تصوّر می­کنم که وقت زیاد است، اما آن رزمنده­ای که می­بیند دوستان او مقابل چشم او شهید شدند، وقتی مرگ را جلوی چشم خود می­بیند، می­فهمد که ممکن است الآن برای من هم باشد.

ایمان می­گوید الآن که زیر تیغ هستی، با زمان آرامش تو، هیچ تفاوتی ندارد، در هر دو صورت مرگ به تو نزدیک است.

منتها در حالت عادی توهّم اجازه­ی فکر کردن نمی­دهد.

این قرآن برای یکایک ما نازل شده است، همه­ی آیات قرآن کریم به من ربط دارد، مگر جایی که دلیل خاص داشته باشیم.

اگر شما در پناهگاهی صد متر زیر زمین باشید یا بر بام بلندی باشید… مانند شهید وزوایی… سلام خدا بر او… او دید لودرچی­ها از ساختن خاکریز می­ترسیدند و فرار می­کردند، چون دشمن می­زد. آن­ها می­دیدند هر کسی می­رود دشمن می­زند. این­ها خاک ریختند و شهید وزوایی بالای خاکریز ایستاد!

البته به این موضوع توجّه کنید که اگر او فرمانده نبود این کار خودکشی بود، او در آنجا مجبور شد این کار را کند، چون دید اگر این­ها سنگر نمی­ساختند ممکن بود نوع رزمندگان کشته شوند. شهید وزوایی روی بلندی ایستاد، لودرچی خاک ریخت، رفت و روی قسمت بلندتر ایستاد، لودرچی خاک ریخت، رفت و روی قسمت بلندتر ایستاد تا ترس لودرچی بریزد.

البته واضح است که در حالت عادی کسی حق ندارد این کار را کند، چون اگر اتفاقی برای او رخ دهد خودکشی محسوب می­شود، شهید وزوایی آنجا مضطر شده بود.

من آن زمانی که صد متر زیر زمین هستم، با آن زمانی که روی بام سیبل قرار گرفتم، مرگ به یک اندازه به من نزدیک است، «أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ»،[6] هرکجا که باشید قطعاً مرگ می­تواند شما را بگیرد. جناب عزرائیل علیه السلام نوکر خدا در این زمینه است، وگرنه «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا»،[7] این خداست که جان­ها را می­گیرد، اما نوکر اعظم جناب عزرائیل علیه السلام است و ایشان هم خدمتکارانی دارد که برای امثال من هستند و حضرت عزرائیل علیه السلام به هر جایی نمی­روند؛ اما بهرحال «أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ».

ما هزار مرتبه این آیه را خوانده­ایم، کجا به درد می­خورد؟ اتفاقاً آنجایی که احساس می­کنم خبر مرگ می­آید.

هر کدام از شما یا شهید داده­اید و یا شهید دیده­اید، چند نفر از دوستان من شهید شده­اند، مرگ نزدیکتر از قبل نبود، این من بودم که الآن احساس کردم و از تخدیرِ بیهوده بیرون آمده­ام که «أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ»! اگر زمان رسیده باشد، مرگ شما را در بر می­گیرد، «وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ» ولو اینکه در مکان ضدسنگرشکن باشید!

اگر من بدانم که تیر دشمن بی­اذن خدا به من اصابت نمی­کند، بلکه آن زمانی به من اصابت می­کند که زمان مرگ من رسیده باشد، و اگر زمان مرگ من رسیده باشد احدی نمی­تواند «فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ»،[8] ثانیه­ای جلو یا عقب نمی­رود.

شهید حاجی زاده که سلام خدا بر او هشت سال در جنگ، در سخت­ترین شرایطِ ناامنی بوده است، خدای متعال نمی­خواست او در آنجا شهید شود، این آدم را آورد تا ماجرای هواپیمای اوکراینی پیش بیاید، حال چه کسی به گردن می­گیرد که آبروی او برود؟ آبرو دادن از جانبازی سخت­تر است، همه هم می­دانستند که ایشان دکمه­ی پدافند را نزده است، اما آمد و گفت که گردن من از مو باریکتر است و هر دادگاهی تشکیل شود من بعهده می­گیرم، یعنی درواقع خود را زمین زد، «مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اَللَّهُ».[9]

ما این روایات را می­دیدیم، جنگ می­گوید ظاهراً این روایات راست است!

بعداً دشمن گفت که هواپیمای اوکراینی مقصر بود و نباید در آن شرایط پرواز می­کرده است.

خدای متعال آن کسی را که هشت سال حفظ کرده بود، مدام هم گفته بود که موشک فلان و فلان داریم، مردم دیدند ادعاهای او درست بود و موشک­هایی که می­گفت را داشت و جاهایی که می­گفت می­زند را زد! حال خدای متعال خواست او در شصت و سه سالگی از این دنیا برود، «أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ»!

ما وظیفه داریم وظیفه­ی خود را انجام دهیم، چون اگر وظیفه­ی خود را انجام ندهیم عقوبت می­شویم، ما حق نداریم از بلندی به پایین بپریم، ولی عمر ما تفاوتی ندارد، گاهی ما می­توانیم شیوه­ی مرگ خود را انتخاب کنیم. اگر من از خانه­ی خود که طبقه­ی پنجم است به پایین بپرم، ممکن است قرار بوده باشد که عمر من تمام شود، قرار بود در خواب سکته کنم، اما الآن خودکشی کرده­ام و باید جواب پس دهم. ان شاء الله خدای متعال روزی کند بجای اینکه در بستر بمیرم، یک تیر به من اصابت کند و شهید شوم. اینطور من همان زمان رفته­ام اما فقط من شهید شده­ام!

دین به ما افق نگاه می‌دهد

آیات قرآن کریم برای این است که ما باور کنیم که یک خدایی با یک ویژگی­هایی داریم، اگر باور کنیم خدایی با چنین ویژگی­هایی داریم، آنوقت منطق موضوع لو می­رود که چرا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا دچار اضطراب نشد، چرا اسرا، دختربچه­ها در این مسیر سخت اسارت تکان نخوردند؟ دین آمده است و می­گوید من بجای اینکه تو را تخدیر کنم، به تو افق نگاهی می­دهم، دست تو را در دست کسی و جایی می­گذارم که تو پرقوت شوی. هیچ چیز جدیدی هم نمی­خواهد بگوید.

دینداری در شرایط بحرانی چیست؟ همان دینداری در شرایط غیربحران! آدمی که در یک حصن حصین قرار بگیرد، چه خطر باشد و چه غیرِخطر، ایمن است. قرار نیست ما هیچ کار جدیدی کنیم، این سر و صدا فقط باعث می­شود که من برگردم و ببینم این دین من دین هست یا نه، حفاظ هست یا نه، سپر هست یا نه، آیا چشم مرا باز می­کند یا نه، آیا به من امنیت می­دهد یا نه، اگر اینطور نیست که دین خودت را عوض کن. این شرایط باعث می­شود که من فکر کنم تا ببینم آیا این دین به درد می­خورد یا نه.

آیات توحیدی که خدای متعال در جنگ بیان می­کند، هیچ چیز جدیدی نسبت به آیاتی که در زمان صلح و غیرخطر بیان می­کرد نبود.

چرا الآن من راجع به جنگ و صلح حرف می­زنم؟ چون برداشت من این است که ما الآن در یک جنگ تمام­عیارِ دو نیمه­ای، الآن در پانزده دقیقه­ی بین دو نیمه هستیم.

ان شاء الله خدای متعال دشمن ما را قبل از فرا رسیدن نیمه­ی دوم کور و ذلیل و منکوب کند و خودشان را به خودشان مشغول کند و این­ها را مایه­ی عبرت ظالمان کند.

ما باید وظیفه­ی خودمان را انجام دهیم.

واضح است که قرار نیست من راهبرد نظامی دهم، قرار است من راجع به دین حرف بزنم.

دینِ شرایط بحرانی همان دینِ شرایطِ غیربحرانی است و هیچ چیز جدیدی نیست.

اساساً بحران به نسبت من و شما تعریف می­شود، اگر یک بچه­ی سه ساله شما را تهدید کند، آیا شما احساس خطر می­کنید؟ اما اگر چند جوان مسلح شما را تهدید کنند احساس خطر می­کنید، حال اگر آن­ها چهار نفر باشند و شما چهارصد نفر باشید، دوباره احساس خطر نمی­کنید.

در این عالم اتفاقی رخ نمی­دهد که برای خدا بزرگ باشد.

حضرت حق یک اسم دارد که بیشتر ادعیه­ی ما هم به این اسم توجّه دارد، آن اسم هم «رَبّ» است، این از آن صفاتی است که خدای متعال به احدی نمی­دهد، همه­ی این صفت در دست خود خداست، برای همین هم خیلی امنیت­آور است.

خدا رَبّ است یعنی چه؟ یعنی کارگردان است، یعنی مدبّر است، یعنی مدیر است.

ما یک رَبّی داریم که همه­ی عالم را برنامه­ریزی کرده است، ما در برنامه­ی او هستیم، ما مهره­های برنامه­ی او هستیم. فقط می­گوید تو می­توانی در حد دو حرکت جابجا شوی، اما من تصمیم می­گیرم تو کجا باشی. هیچ قدرتی هم نمی­تواند رأی و نظر او را بهم بزند و جابجا کند، نظر او هم تکویناً اجراشدنی است، «إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ».[10]

همه­ی آیات قرآن کریم آمده است که بگوید یکی هست که رَبّ است، ما دو رَبّ نداریم، اگر دو رَبّ بود می­گفتید تنازع می­کنند و درگیری می­شود. بقیه در برابر این رَبّ، هیچ هستند.

همه چیز دست اوست، همه­ی چیزهایی که برای ما تشویش درست می­کند دست اوست، لذا اگر قرار است تشویش داشته باشیم هم باید با او ببندیم، چون کس دیگری نیست، فقط او رَبّ است، کنار او رَبّ ضعیف هم نیست، و در ربوبیت خود حتّی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را هم شریک نکرده است.

شما روایات غلو را ببینید، می­فرمایند ما را از ربوبیت پایین بیاورید و بعد راجع به ما حرف بزنید، ربوبیت برای خداست.

این­ها می­خواستند به ما بگویند فقط با رَبّ طرف هستید، چیز دیگری نداریم.

لذا آن کسی که این موضوع را باور کرده است، می­داند اینطور نیست که اگر این صدای پدافند می­آید، اشتباهی بر سر من اصابت نکند!

می­گوید او تیر می­زند ولی هنگام اصابت، من تشخیص می­دهم که آیا الآن وقت اصابت به تو هست یا نه.

اگر هنگام مرگ رسیده باشد ممکن است در خواب باشیم، یا لقمه­ای گیر کند، یا بیمار شویم، یا شهید شویم. ان شاء الله خدای متعال مرگ ما را شهادت قرار دهد، شهادت عزّت است، امتیاز اضافه است، اینطور نیست که شهید جان خود را داده است و عمر او کم شده است، نخیر! عمری کم نشده است، خدا رَبّ است، غیر از خدا رَبّ نیست. رَبّ تعیین می­کند.

بلاتشبیه کارگردان تعیین می­کند که نقش شما چند جمله داشته باشد، خدا تعیین می­کند که من در این دنیا چقدر نقش دارم، چند ثانیه، چند صدم ثانیه، چکار کند.

برای اینکه اختیار ما سلب نشود هم همه­ی این موضوعات تابعی است، همه چیز دوراهی است، می­گوید این یا این؟ بزن تا به مرحله­ی بعد بروی، مدام انتخاب می­کنیم، تا جایی که تمام شود.

خدای متعال همه را طراحی کرده است، انتخاب­های ما در این بازی محدود است، همه­ی دنیا لهو و لعب است، خدای متعال می­فرماید تو در این بازی، جدّی بگیر، من تو را کنار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می­برم، اگر جدّی نگیری کنار فرعون قرار می­گیری. اما نمی­توانی مسیر خودت را تغییر دهی.

کسی زور ندارد که بخواهد این ربوبیت را بشکند، لذا من یقین دارم اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در طول عمر خود یک مرتبه به خواب عمیق رفته باشد، شب لیلة المبیت است، آن شبی که قرار است چهل نفر او را بزنند!

چون چهل شمشیر بالا برود، یا شمشیری بالا نرود، تفاوتی ندارد.

چرا برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم سخت بود؟ چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به امر خدا در حال فدا کردنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای خود بود. الآن اگر خدا به پدری بگوید پسرت را سپر خودت کن، مسلماً این موضوع برای پدر سخت­تر است.

لذا ما سر جای خود عرض کرده­ایم که لیلة المبیت برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نسبت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آزمایش سخت­تری بود.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: علی جان! خدا دستور داده است که من بروم و تو جای من سپر شوی.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم سربازی خود را نشان داد و عرض کرد: یا رسول الله! مگر ما بر حق نیستیم؟

چرا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این جمله را عرض کرد؟ چون می­خواست امامِ بر حق ایشان که پیامبر خاتم است، این عمل او را تأیید کند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: چرا! ما بر حق هستیم.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کرد: پس این از مواضع صبر نیست، این از مواضع شکر است. یعنی خدا خواسته است که من فدای شما شوم؟

مسلماً کسی با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قابل قیاس نیست، اما آرزو که بر ما عیب نیست، اگر خدا به ما بگوید که آیا دوست دارید فدای امام زمان ارواحنا فداه شوید؟ آیا صبر می­کنید؟

ما به اندازه­ی فهم خودمان می­گوییم اینجا که جای صبر کردن نیست، ان شاء الله خدای متعال روزی کند که ما بخاطر امام زمان ارواحنا فداه تیر بخوریم. اینجا جای شکر دارد و خاندان من باید شکر کنند.

چه توقعی داریم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که فهم کل و عقل کل عالم است اینطور نگوید؟

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بخاطر نگاهی که به عالم دارد اینطور است، درست است که ما مانند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمی­شویم، ولی پس چرا گفته­اند اقتدا کنید؟ اقتدا یعنی چه؟ یعنی می­گوید تو باید نگاه خودت را به سمت نگاه او ببری، باید او را قلّه ببینی و به سمت او حرکت کنی، اگر اینطور به اندازه­ی یک ارزن نزدیک شوی، شباهت رفتاری پیدا می­کنی.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه همین موضوع را در یک مرتبه­ی پایین­تر به حضرت علی اکبر علیه السلام فرمود، علی جان! قرار است تو هم فدای امام خودت شوی، قرار است تو را به میدان بفرستم و اتفاقاتی رخ دهد، آیا صبر می­کنی؟

منطق همان است، چون این رَبّ همان رَبّ است.

حضرت علی اکبر علیه السلام عرض کرد: مگر ما بر حق نیستیم؟

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: چرا!

حضرت علی اکبر علیه السلام عرض کرد: مرگ که ترس ندارد!

فرار از مرگ در آیه ۱۶ سوره مبارکه احزاب

کسی که خیال می­کند فرار کرده است، باید پاسخ بدهد که از چه کسی و از چه چیزی فرار کرده است؟

آیه 16 سوره مبارکه احزاب می­فرماید: «قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذًا لَا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلًا»، بگو اگر از مرگ یا قتل فرار کنید، فرار هرگز نفعی برای شما ندارد.

اگر دزد به خانه­ی شما زد، شما وظیفه دارید دفاع کنید، اگر دشمن به مرز شما حمله کرد وظیفه دارید دفاع کنید. وظیفه­ی خودتان را انجام می­دهید نه اینکه قرار است کاری کنید، اگر تو از مرگ یا قتل فرار کنی، هیچ سودی برای تو ندارد. یعنی اگر قرار باشد بمیری یا کشته شوی، هیچ اتفاقی رخ نمی­دهد و فقط روسیاهی با زغال می­ماند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در احد می­ایستد و دیگری به قول سیّد حمیری مانند شترمرغ فرار می­کند.

در احد قرار نبود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کشته شود، آن دیگری هم قرار نبود بمیرد، فقط روسیاهی به زغال ماند، یک «لَا فَتَی إلَّا عَلِی» ماند و یک «فراری»!

در تمام جنگ­هایی که آن­ها فرار کردند، اتفاقی برای کسانی که ایستاده بودند رخ نداد.

به امام حسین علیه السلام می­گفتند به کربلا نرو که تو را می­کشند، حضرت فرمودند: «وَ اللَّهِ يَا اخى‌ لَوْ كُنْتُ فى‌ جُحْرِ هامَّةٍ مِنْ هَوامِّ الْأَرْضِ لَاسْتَخْرَجُونى‌ مِنْهُ حَتّى‌ يَقْتُلُونّى»[11] اگر من در لانه­ی حشره­ای پنهان شوم، یعنی خودم را بصورت نایابی ناپدید کنم، مرا پیدا می­کنند و می­کشند. یعنی سرنوشت من قتل به دست این­هاست.

این بدین معنا نیست که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه معاذالله کم­کاری کرده­اند، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تمامِ دوراندیشی را بکار برده است، با یارهای اندکی تا عصر روز نبرد، در مقابل سی هزار نفر ایستاده است، چند مرتبه به حرّ و امثال او گفته است که اجازه دهید تا برگردم، تمام تدابیر امنیتی را اندیشیده است، به اندازه­ای که بعداً هزار اسب و هزار سوار را آب بدهد، با خود آب بهمراه داشته است، یعنی همه­ی وظایف خود را انجام داده است. تصوّر نکنید که این جمله­ی امام حسین علیه السلام بدین معناست که برویم تا کشته شویم؛ هرگز!

اگر حرّ اجازه می­داد، امام حسین علیه السلام برمی­گشت و زمانی که شرایط بود از سمت دیگری حمله می­کرد.

امام حسین علیه السلام تا زمانی که شرایط بود، همه­ی کارهای دنیایی خود را انجام داد، تدبیر کامل کرد، اما می­فرمودند من می­دانم که بدست این­ها کشته می­شوم.

اما آیا این بدین معناست که من هیچ کاری نکنم تا در نهایت بدست این­ها کشته شوم؟ خیر! وقتی قرار است خدا جان مرا به بهانه­ی جنگ با این­ها بگیرد، حال آیا مرا ترور کنند یا من یک خیزش جهانی کنم و کارهای خود را کنم، و در نهایت وقتی به سرانجام رسید از دنیا می­روم، کدامیک؟

احد مانند ماجرای کربلاست، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با قریب به نهصد نفر درگیر هستند و باید از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم حفاظت کنند، مسلماً باید اتفاقی شبیه کربلا رخ می­داد، اما در احد کربلا رخ نداد، در جمل هم رخ نداد، اما در کربلا شد.

شما به هر انسان کم­اعتقادی هم بگویید تا دو روز دیگر زنده هستی، در این دو روز سعی می­کند کارهای خوب انجام دهد؛ حال آیا امام حسین علیه السلام باید بنشیند؟ حضرت می­فرمایند من چه در مدینه باشم و چه در کربلا باشم مرا خواهند کشت.

مسلماً نمی­شود این شخص را شکست داد؛ «قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ».

آیا این آیه را باور دارید یا نه؟ می­توانیم بررسی کنیم که آیا این ربوبیت شریک هم دارد؟ آیا مدّعی هم دارد؟ آیا کسی توان دارد؟

اگر این اتفاق رخ دهد، دیگر تشویش معنا ندارد.

روحیه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در میدان جنگ

وقتی جنگ صفین بصورت شبانه­روزی شد، خوف جنگ شمشیر هم با موشک تفاوت دارد، شما صدای موشک را می­شنوید و می­دانید در این محوطه پنج هزار خانه هست، به یک خانه اصابت می­کند، اما جنگ تن به تن که از شش جهت به شما حمله می­کنند، باید همزمان شش شمشیر را رد کنید، یعنی آنجا بیشتر حس می­کنید که مرگ به شما نزدیک است.

هنگام جنگ نمی­شد غذا خورد، یا آب و شیر می­دادند، برای اینکه شیر رقیق شود که راحت بنوشند، یا آب و عسل می­دادند. مثلاً یک قاشق عسل را در یک کوزه می­ریختند که مزه­ای داشته باشد.

نیروی تدارکات در میان جنگی که نماز را در حرکت خواندند، یک لیوان آب و عسلِ رقیق­شده به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه داد، وقتی حضرت نوشید فرمود: در این آب عسل طائف دارد!

چطور حضرت در این میان اینطور متوجه شدند؟ چون برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تفاوتی ندارد.

کسی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمی­شود، اما ملاک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در دینداری، همان چیزی است که به ما هم گفته­اند، و اگر ما کمی به سمتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برویم، خواهیم دید که تشویش نخواهیم داشت.

حضرت فرمودند ما یک حصنی داریم که هرچه بزنند ما را نمی­کشد، آن روزی که عمر ما سرآمده باشد، این سپر پاره می­شود، آن زمان مرگ من فرا خواهد رسید.

اگر ما برویم و این آیات را نگاه کنیم، می­بینیم ما به تراپی نیاز نداریم، البته اگر کسی به مشاور نیاز دارد باید وظایف خود را انجام دهد، من بصورت کلّی عرض می­کنم؛ دین آمده است که ما آرام زندگی کنیم.

به عظمت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قسم یاد می­کنم… شما روز قیامت از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بپرسید که شما فقط نُه سال با حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها زندگی کردید، مدام هم در جنگ بودید، یا جانباز بودید، یا بیرون از شهر کار می­کردید، در دنیا چه کسی بیشتر از شما لذّت برده است؟ خواهید دید که آنجا می­فرمایند من و فاطمه از همه­ی عالم بیشتر لذّت بردیم.

ما در این دنیا مستأجر هستیم

مؤمن در این دنیا خوش است، اگر سرطان داشته باشد، اگر لاعلاج باشد، اگر فقیر است، اگر پولدار است، چون همه­ی این نسبت­ها در مقایسه است، نسبت به عمر دراز ما هم کوچک است، همه­ی ما عملاً نامیرا هستیم، فقط جای ما را عوض می­کنند، ما در این تن مستأجر و در این دنیا هستیم، ما را به جای دیگری می­برند، ما تمام نمی­شویم.

این دین آمده است که نگاه ما را عوض کند، اگر ما این موضوع را باور کنیم، اصلاً فرار از جنگ، دله بازیِ احتکار… همان کسی که رَبّ است، همان رازق و رزّاق هم هست.

دین آمده است که این­ها را به ما یاد بدهد.

یک نعمت جنگ این است که چون ما در این میان متوجّه می­شویم بی­پناه هستیم، متوجّه می­شویم که باید به پناهگاه واقعی برویم.

در این میان فقط خدا «لِيُمَحِّصَ اللَّهُ»[12] می­خواهد کسانی را به چشم ما برساند، می­گوید در این دنیای این مو زردِ لندهور و آن بی­بیِ یابو، تو حاجی­زاده باش! ولی خودت انتخاب می­کنی، تو انتخاب کن.

سیّد جعفر حلّی رحمة الله علیه از گذشت اهل بیت علیهم السلام بخاطرِ ما می‌گوید

خدای متعال کنار ربوبیت خودش یک مولاهایی برای ما گذاشته است که استثنائی هستند.

ببینید سیّد جعفر حلّی رضوان الله تعالی علیه چه گفته است، می­گوید همیشه پزشک ممکن است جراحی کند و ممکن است دست و پای مریض را هم بخاطر سلامتی او قطع کند، در جراحی ظاهراً حال پزشک خوب است و بیمار به زحمت می­افتد، معمولاً پزشک خودش را برای بیمار خرج نمی­کند.

سیّد جعفر حلّی می­گوید: «وَ مَا سَمِعنَا عَلِیلاً لَا عِلَاجَ لَهَا» تابحال نشنیده بودیم یک جواب کرده­ای را، یعنی مردمِ بددینِ روزگار را، که هیچ چیزی نمی­تواند آن­ها را درمان کند، «إلَّا بِنَفسِ مُدَاوِیهِ إذ هَلَکَا» پزشک جان خود را داده است تا او را درمان کند.

ما با کسانی طرف هستیم که برای این بیماریِ بددینی و شُل­دینی و کم­همّتیِ ما، پزشک جان و ناموس خود را فدا کرده است؛ «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَهِ وَ حَیْرَهِ الضَّلَالَهِ»[13]

دید ما در حال مردن هستیم… همانطور که می­دانید قرآن کریم به کافر هم «میّت» می­گوید… آمد ما را زنده کند، دید ما بجز با خون او زنده نمی­شویم، البته این بدین معنا نیست که معاذالله خودکشی کرد، بلکه وارد وادی جهادی شد که خواست با خون خودش ما را زنده کند، و ما را زنده کرد، و ما حداقل زنده­هایی را در روزگار خودمان دیدیم.

روضه و توسّل به حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام

امشب به درِ خانه­ی یک شهیدِ خیلی باکلاس می­رویم، قسمتی از روضه­ی من بی­ربط است، ولی چون قصدِ گدایی دارم، این کار را انجام می­دهم.

ما شهید خدمت و شهید مقاومت و شهید موشکی و شهید مدافع سلامت و شهید آتش­نشان داریم، اما یک شهید خیلی باکلاس است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: علی جان! «إِنِّي لَأُحِبُّكَ يَا عَقِيلُ حُبَّيْنِ حُبّاً لَهُ وَ حُبّاً لِحُبِّ أَبِي طَالِبٍ لَهُ»،[14] علی! من چون ابوطالب عقیل را دوست داشت، عقیل را دوست دارم…

امشب می­خواهم به پدرمان شیخ الاباطح، پدرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کنم که ضَیفُکَ بِبَابِک، مِسکِینُکَ بِبَابِک… کسی که یک تنه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دفاع کرد، بعد از او به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم وحی آمد که تو دیگر ناصر و یاور نداری و از مکه برو…

حضرت ابوطالب علیه السلام طعم پیروزی نچشید، حضرت ابوطالب علیه السلام نتوانست یک نماز پشت سرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بخواند، نتوانست با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به حج برود، نتوانست بدر را ببیند که پسر ایشان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چه کرد، حضرت ابوطالب علیه السلام هیچ شیرینی از اسلام نچشید، برای همین خیلی باعظمت است، امیدوارم حضرت ابوطالب علیه السلام در شروع مجلس­مان به ما نظر کند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: علی جان! من عقیل را به دو جهت دوست دارم، یک جهت این است که ابوطالب او را دوست دارد.

ان شاء الله خدای متعال جناب ابوطالب سلام الله علیه را شفیع همه­ی ما قرار دهد.

در ادامه فرمود: یکی هم «وَ إِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ فِي مَحَبَّةِ وَلَدِكَ»، پسر او شهید راه محبّت است.

محبّت عمل قلبی است و با تمام اعمال دیگر تفاوت دارد، کلاس این شهید خیلی عجیب و بالا و عظیم است.

امام حسین علیه السلام جناب مسلم بن عقیل سلام الله علیه را به کوفه فرستاد و فرمود او برادر من است، ثقه­ی من است، مورد اعتماد من است، از اهل من است.

حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام رفت و بررسی­های خود را انجام داد و نامه نوشت و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم بر حسب اعتماد به نامه­ی او، بعد از مدّتی حرکت کرد؛ اوضاع در کوفه دگرگون شد.

حضرت مسلم علیه السلام چندین و چند شباهت به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دارد، من نمی­توانم شباهت­ها را واضح بگویم، چون شباهت­ها تلخ است، خلاصه عرض می­کنم.

کار به جایی رسید که حضرت مسلم علیه السلام در کوچه­ای تک و تنها محاصره شد. کسانی که در کربلا تک و تنها به میدان می­رفتند، هر وقتی که فرصت می­کردند پشت سر خود را نگاه کنند، می­دیدند امام حسین علیه السلام ایستاده است. در بعضی از نقل­ها دارد که هنوز حضرت اباالفضل العباس علیه السلام شهید نشده بود، وقتی اصحاب محاصره می­شدند می­گفتند «أغِثنِی یَا عَبَّاس»…

ولی اینجا مسلم بود و یک کوچه غربت… ظاهراً هیچ کسی نبود… تنهای تنها بود، از پشت سر و پیش رو حمله می­کردند، از پشت بام­ها هم تیر و سنگ می­زدند.

انسان باید در این مواقع تسلیم شود، ولی خوارزمی نوشته است وقتی سنگی به پیشانی ایشان اصابت کرد، «فَتَبَسَّمَ مُسلِم»… مسلم لبخند زد…

بشکست اگر دل من         به فدای چشم مستت

سر خمّ می سلامت          بشکست اگر سبویی

گفت الحمدلله یک سنگ قبل از اینکه به مولا اصابت کند، به من اصابت کرد… در این عالم که سنگی اشتباه اصابت نمی­کند، این پیغام خداست که می­خواهد مرا فدا کند. اگر نگاه کنید، شهید دوست دارد تیری که به سمت او می­آید را ببوسد، می­گوید تو پیغامبرِ رَبّ هستی…

لذا خوارزمی می­گوید: «فَتَبَسَّمَ مُسلِم»… مسلم لبخند زد…

او در غربت جنگید، یک نفر چقدر می­تواند تنها در کوچه بجنگد؟

این یکی از شباهت­های او با سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، آنقدر از او خون رفت که از شن­های اطراف او معلوم بود که چه اتفاقی رخ داده است… ولی کوتاه نیامد.

وقتی دید دیگر توان جنگ ندارد… اینجا هر رزمنده­ای می­گوید به خط بزنم تا شهید شوم، ولی حضرت مسلم علیه السلام باید پیغامی برساند…

آنقدری که من می­فهمم جان دادن برای رزمنده آسانتر از این است که آبروی خود را بدهد، اما حضرت مسلم علیه السلام باید پیغامی به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می­رساند، لذا وقتی دید که دیگر توان جنگ ندارد و با ضربه­ی بعدی کشته می­شود و کار او تمام است، امان­نامه­ی دروغین را پذیرفت تا ساعتی وقت بخرد.

او را کشان کشان به سمت دارالحکومه بردند، یعنی حضرت مسلم علیه السلام اسیری و ذلّت ظاهری را هم به عشق امام حسین علیه السلام پذیرفت…

یک شباهت حضرت مسلم علیه السلام با سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این است که یک شمشیری به لب مسلم اصابت کرده بود… البته این شباهت تقریبی است، چون نیزه به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اصابت کرده بود…

اگر قمر بنی هاشم علیه السلام در کنار علقمه آب هم می­نوشید تا جان بگیرد و بجنگد که ایرادی نداشت، ولی سطح این بزرگواران با ما تفاوت دارد…

اینجا که حضرت مسلم علیه السلام از این مسائل خبر نداشت، اما مولا باوفاست… دو مرتبه حضرت مسلم علیه السلام خواست آب بنوشد، خون در کاسه چکید، متوجه شد که باید تشنه از دنیا رود…

من ذوقی عرض می­کنم که آقا نخواستند مسلم در قیامت نگاه کند و حسرتِ بقیه را بخورد، برای همین مسلم تشنه است…

آن ملعون جسارت می­کرد و حضرت مسلم علیه السلام زیر چشم نگاه می­کرد که به کدامیک از این­ها می­شود پیغامی داد، در نهایت در بین این همه نامرد به نامردی مثل پسر اشعث پیغام داد…

به حضرت مسلم علیه السلام گفتند: چرا گریه می­کنی؟ تو مرد نبرد هستی!

آنقدر از حضرت مسلم علیه السلام خون رفته بود که طبیعتاً نباید اشکی می­داشت، اما طوری دل ایشان سوخته بود که اشک ایشان جاری بود…

فرمود: چون من به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نامه نوشتم که به سمت ما بیایند، حضرت به من اعتماد کرده است و دختر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را هم می­آورد، دختران خود را هم بهمراه دارد…

حضرت مسلم علیه السلام به پسر اشعث وصیت کرد…

حضرت مسلم علیه السلام را به بالای دارالحکومه بردند… لحظه­ای که شهدای کربلا می­افتادند، آقا را می­دیدند و عرض می­کردند: «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أبَاعَبدِالله»… وقتی حضرت مسلم علیه السلام را به بالای دارالحکومه بردند، ظاهراً حضرت را نمی­دید، ولی وقتی خواستند شمشیر را بلند کنند گفت: «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أبَاعَبدِالله»…

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چند مرتبه جواب داد، «فَلَمَّا صَارَالحُسَینُ عَلَیهِ السَّلَام فَرداً وَحِیداً» وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا چپ و راست را نگاه کرد و دید کسی نمانده است و همه شهید شده­اند، صدا زد: «یا اَبْطالَ الصَّفا وَ یا فُرْسانَ الْهَیْجا» ای دوستان من! ای پهلوانان! «مالِی اُنادیکُمْ فَلا تُجیبُونِی»… آنجا که مسلم حضور نداشت، ولی اولین کسی که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صدا زد او بود، فرمود: «یا مُسلِمِ بنِ عَقیل»…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] سوره مبارکه رعد، آیه 28 (الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)

[5] سوره مبارکه نمل، آیه 14 (وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا ۚ فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ)

[6] سوره مبارکه نساء، آیه 78 (أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ ۗ وَإِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هَٰذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هَٰذِهِ مِنْ عِنْدِكَ ۚ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ فَمَالِ هَٰؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا)

[7] سوره مبارکه زمر، آیه 42 (اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا ۖ فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَىٰ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ)

[8] سوره مبارکه اعراف، آیه 34 (وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ ۖ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً ۖ وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ)

[9] الکافي، جلد ۲، صفحه ۱۲۲ (اِبْنُ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بْنِ اَلْحَجَّاجِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: أَفْطَرَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَشِيَّةَ خَمِيسٍ فِي مَسْجِدِ قُبَا فَقَالَ هَلْ مِنْ شَرَابٍ فَأَتَاهُ أَوْسُ بْنُ خَوَلِيٍّ اَلْأَنْصَارِيُّ بِعُسِّ مَخِيضٍ بِعَسَلٍ فَلَمَّا وَضَعَهُ عَلَى فِيهِ نَحَّاهُ ثُمَّ قَالَ شَرَابَانِ يُكْتَفَى بِأَحَدِهِمَا مِنْ صَاحِبِهِ لاَ أَشْرَبُهُ وَ لاَ أُحَرِّمُهُ وَ لَكِنْ أَتَوَاضَعُ لِلَّهِ فَإِنَّ مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اَللَّهُ وَ مَنْ تَكَبَّرَ خَفَضَهُ اَللَّهُ وَ مَنِ اِقْتَصَدَ فِي مَعِيشَتِهِ رَزَقَهُ اَللَّهُ وَ مَنْ بَذَّرَ حَرَمَهُ اَللَّهُ وَ مَنْ أَكْثَرَ ذِكْرَ اَلْمَوْتِ أَحَبَّهُ اَللَّهُ .)

[10] سوره مبارکه یس، آیه 82 (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ)

[11] مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر و دلائل الحجج علی البشر، جلد ۳، صفحه ۴۸۳

[12] سوره مبارکه آل عمران، آیه 141 (وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ)

[13] زیارت اربعین

[14] الأمالی (للصدوق)، جلد ۱، صفحه ۱۲۸ (حَدَّثَنَا اَلْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ مُحَمَّدُ بْنُ زِيَادٍ قَالَ حَدَّثَنَا زِيَادُ بْنُ اَلْمُنْذِرِ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا رَسُولَ اَللَّهِ إِنَّكَ لَتُحِبُّ عَقِيلاً قَالَ إِي وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأُحِبُّهُ حُبَّيْنِ حُبّاً لَهُ وَ حُبّاً لِحُبِّ أَبِي طَالِبٍ لَهُ وَ إِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ فِي مَحَبَّةِ وَلَدِكَ فَتَدْمَعُ عَلَيْهِ عُيُونُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ تُصَلِّي عَلَيْهِ اَلْمَلاَئِكَةُ اَلْمُقَرَّبُونَ ثُمَّ بَكَى رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتَّى جَرَتْ دُمُوعُهُ عَلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ إِلَى اَللَّهِ أَشْكُو مَا تَلْقَى عِتْرَتِي مِنْ بَعْدِي .)