«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمت حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، به ساحتِ باعظمت حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
هدیه به ارواح طیّبهی شهیدان، امام عظیم الشأن، شهدای اخیر، سلامتی رزمندگان و جانبازان این حادثه، سلامتی مردم عزیز، سلامتی عزاداران حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام، سلامتی حاضران در این جمع، سلامتی رهبر معظم انقلاب صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
طبعاً ما در این ایام چند مرتبه بحث محرم را جابجا کردیم، برای سخنرانان الآن وقت طلاییِ از دین گفتن است.
ما مضطرّ محض هستیم
تا زمانی که همه چیز ظاهراً سرِ جای خود است و در جایی مشکلی نیست، ما در حالی که مضطر هستیم احساس اضطرار نمیکنیم، اتفاقاً اینجا دینداری سخت است، تا زمانی که معلوم نیست که چه نیازی داریم و احساس بینیازی داریم، ممکن است حال با همین هفده رکعت نماز و کارهای روزمرهی ما، اوضاع ما خوب است.
خدای متعال طوری ما را خلق کرده است که به حضرت حق و امام زمان ارواحنا فداه مضطرّ محض هستیم، یعنی عینِ نیاز هستیم. ما محتاج محض در برابر غنی بالذات هستیم، ولی در حالت عادی متوجه نمیشویم.
آدمی که جیب او پر از پول است و سقفی بالای سر خود دارد و تن او سالم است و ظاهراً دل او خوش است، مانند بچهای که پدر خود را در بازار گم کرده است و هنوز خبر ندارد و خوش است، گاهی این خوشی توهّم و تخیّل است. آن لحظهای که بچه ناگهان متوجه میشود که پدر او نیست و انگار بیپناه است و کسی را میخواهد و همه چیز خود را گُم کرده است. درواقع این بچه ده دقیقهی قبل هم همینطور بود اما الآن متوجه شده است.
نقش دین در بحرانها
اتفاقاً وسط جنگ معلوم میشود که این دین ما تخیّل است یا دین، تخدیر است یا حقیقت، میخواهد ما حقایق را نبینیم و ما را فریب بدهد و مثل ساحر عمل میکند یا اتفاقاً میخواهد چشم ما را نسبت به حقایق باز کند ولی ما را نسبت به اتفاقات بیمه کند، آن هم با حالی که در حال دیدن حقیقت است.
همه باید همیشه قرآن بخوانند، اما در این ایام باید بیشتر قرآن خواند و به امام زمان ارواحنا فداه توجه کرد.
اگر دلار هزار تومان بود ما به همین اندازه که الآن به امام زمان ارواحنا فداه مضطر هستیم مضطر بودیم و نیاز داشتیم، منتها اگر دلار هزار تومان میشد و قدرت خرید ما بالا میرفت، توهّم اینکه خودمان میتوانیم کار خود را پیش ببریم بود، الآن آن توهّم نیست.
جلوتر این موضوع را شرح خواهم داد که چرا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بسیاری از بخشهای آموزش دینی مردم را در جنگ قرار میداد.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در صفین اردو زد و این سپاه نزدیک صد روز آنجا بودند، جنگ هم نبود.
وقتی جنگ نبود، در آن اردوگاه فضای جنگ بود، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از فرصتِ جنگ هم برای آمادگی نیروها و هم برای آموزش دین استفاده کرد.
اتفاقاً در این شرایط بهتر میشود دین را آموزش داد، چون جایگزین ندارد.
قرآن کریم میفرماید «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»،[4] یعنی فقط و فقط این است و جز این نیست که دل شما با یاد خدا آرام میشود و هیچ چیز دیگری نمیتواند دل شما را آرام کند.
طرف میگوید من بدون یاد خدا آرام هستم! این آرامش بخاطر مصرف مخدّر است، یا مخدّر مادّی یا مخدّرِ فکری. اگر این مخدّر بپرد متوجّه خواهی شد.
آن کسی که دیندار است، پشیمان نمیشود.
حضرت زینب کبری سلام الله علیها و سیّدالسّاجدین علیه السلام بعد از کربلا پشیمان نبودند، اگر نعوذبالله تخدیر شده بودند پشیمان میشدند.
در این جلسات قصد دارم بعضی از آیات را بخوانم، منتها فعلاً در مقدّمه هستم. این آیات برای همهی روزگاران است، اگر در آرامش کامل بودیم هم همین بود که الآن وسط تیغ دشمن هستیم، این یک باور است.
همانطور که میدانید ایمان صرفاً علم نیست، قرآن کریم میفرماید «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ»،[5] انکار میکردند در حالی که یقین داشتند!
یعنی یقین هم ایمان نیست! طرف علم دارد اما ایمان ندارد. علم مساویِ ایمان نیست، ایمان یعنی تکیه کردن و باور کردن. من یقین دارم خدای متعال هر لحظه مرا میبیند ولی ممکن است گناه کنم، اینجا ایمان من است که ضعیف است، نه علم من. علم دارم ولی علم من منجر به عمل نمیشود، چون ایمان من ضعیف است.
مرگ همیشه به ما نزدیک است
اتفاقاً قرآن کریم بسیاری از آیات معرفتی و توحیدی خود را برای همین جنگ گذاشته است و در جنگ آموزش میدهد، مهمترین آیات توحیدی قرآن کریم در جنگ است، مهمترین خطبههای توحیدیِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جنگ است، چون در جنگ تخیّل کمتر است و توهّم پایینتر است، چون در جنگ من میفهمم که بیپناه هستم و هر لحظه ممکن است دشمن مرا بزند.
در حالت عادی فکر میکنم که عمر من فعلاً زیاد است، و البته ممکن است همینطور هم باشد، چون نمیدانم تصوّر میکنم که وقت زیاد است، اما آن رزمندهای که میبیند دوستان او مقابل چشم او شهید شدند، وقتی مرگ را جلوی چشم خود میبیند، میفهمد که ممکن است الآن برای من هم باشد.
ایمان میگوید الآن که زیر تیغ هستی، با زمان آرامش تو، هیچ تفاوتی ندارد، در هر دو صورت مرگ به تو نزدیک است.
منتها در حالت عادی توهّم اجازهی فکر کردن نمیدهد.
این قرآن برای یکایک ما نازل شده است، همهی آیات قرآن کریم به من ربط دارد، مگر جایی که دلیل خاص داشته باشیم.
اگر شما در پناهگاهی صد متر زیر زمین باشید یا بر بام بلندی باشید… مانند شهید وزوایی… سلام خدا بر او… او دید لودرچیها از ساختن خاکریز میترسیدند و فرار میکردند، چون دشمن میزد. آنها میدیدند هر کسی میرود دشمن میزند. اینها خاک ریختند و شهید وزوایی بالای خاکریز ایستاد!
البته به این موضوع توجّه کنید که اگر او فرمانده نبود این کار خودکشی بود، او در آنجا مجبور شد این کار را کند، چون دید اگر اینها سنگر نمیساختند ممکن بود نوع رزمندگان کشته شوند. شهید وزوایی روی بلندی ایستاد، لودرچی خاک ریخت، رفت و روی قسمت بلندتر ایستاد، لودرچی خاک ریخت، رفت و روی قسمت بلندتر ایستاد تا ترس لودرچی بریزد.
البته واضح است که در حالت عادی کسی حق ندارد این کار را کند، چون اگر اتفاقی برای او رخ دهد خودکشی محسوب میشود، شهید وزوایی آنجا مضطر شده بود.
من آن زمانی که صد متر زیر زمین هستم، با آن زمانی که روی بام سیبل قرار گرفتم، مرگ به یک اندازه به من نزدیک است، «أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ»،[6] هرکجا که باشید قطعاً مرگ میتواند شما را بگیرد. جناب عزرائیل علیه السلام نوکر خدا در این زمینه است، وگرنه «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا»،[7] این خداست که جانها را میگیرد، اما نوکر اعظم جناب عزرائیل علیه السلام است و ایشان هم خدمتکارانی دارد که برای امثال من هستند و حضرت عزرائیل علیه السلام به هر جایی نمیروند؛ اما بهرحال «أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ».
ما هزار مرتبه این آیه را خواندهایم، کجا به درد میخورد؟ اتفاقاً آنجایی که احساس میکنم خبر مرگ میآید.
هر کدام از شما یا شهید دادهاید و یا شهید دیدهاید، چند نفر از دوستان من شهید شدهاند، مرگ نزدیکتر از قبل نبود، این من بودم که الآن احساس کردم و از تخدیرِ بیهوده بیرون آمدهام که «أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ»! اگر زمان رسیده باشد، مرگ شما را در بر میگیرد، «وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ» ولو اینکه در مکان ضدسنگرشکن باشید!
اگر من بدانم که تیر دشمن بیاذن خدا به من اصابت نمیکند، بلکه آن زمانی به من اصابت میکند که زمان مرگ من رسیده باشد، و اگر زمان مرگ من رسیده باشد احدی نمیتواند «فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ»،[8] ثانیهای جلو یا عقب نمیرود.
شهید حاجی زاده که سلام خدا بر او هشت سال در جنگ، در سختترین شرایطِ ناامنی بوده است، خدای متعال نمیخواست او در آنجا شهید شود، این آدم را آورد تا ماجرای هواپیمای اوکراینی پیش بیاید، حال چه کسی به گردن میگیرد که آبروی او برود؟ آبرو دادن از جانبازی سختتر است، همه هم میدانستند که ایشان دکمهی پدافند را نزده است، اما آمد و گفت که گردن من از مو باریکتر است و هر دادگاهی تشکیل شود من بعهده میگیرم، یعنی درواقع خود را زمین زد، «مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اَللَّهُ».[9]
ما این روایات را میدیدیم، جنگ میگوید ظاهراً این روایات راست است!
بعداً دشمن گفت که هواپیمای اوکراینی مقصر بود و نباید در آن شرایط پرواز میکرده است.
خدای متعال آن کسی را که هشت سال حفظ کرده بود، مدام هم گفته بود که موشک فلان و فلان داریم، مردم دیدند ادعاهای او درست بود و موشکهایی که میگفت را داشت و جاهایی که میگفت میزند را زد! حال خدای متعال خواست او در شصت و سه سالگی از این دنیا برود، «أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ»!
ما وظیفه داریم وظیفهی خود را انجام دهیم، چون اگر وظیفهی خود را انجام ندهیم عقوبت میشویم، ما حق نداریم از بلندی به پایین بپریم، ولی عمر ما تفاوتی ندارد، گاهی ما میتوانیم شیوهی مرگ خود را انتخاب کنیم. اگر من از خانهی خود که طبقهی پنجم است به پایین بپرم، ممکن است قرار بوده باشد که عمر من تمام شود، قرار بود در خواب سکته کنم، اما الآن خودکشی کردهام و باید جواب پس دهم. ان شاء الله خدای متعال روزی کند بجای اینکه در بستر بمیرم، یک تیر به من اصابت کند و شهید شوم. اینطور من همان زمان رفتهام اما فقط من شهید شدهام!
دین به ما افق نگاه میدهد
آیات قرآن کریم برای این است که ما باور کنیم که یک خدایی با یک ویژگیهایی داریم، اگر باور کنیم خدایی با چنین ویژگیهایی داریم، آنوقت منطق موضوع لو میرود که چرا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا دچار اضطراب نشد، چرا اسرا، دختربچهها در این مسیر سخت اسارت تکان نخوردند؟ دین آمده است و میگوید من بجای اینکه تو را تخدیر کنم، به تو افق نگاهی میدهم، دست تو را در دست کسی و جایی میگذارم که تو پرقوت شوی. هیچ چیز جدیدی هم نمیخواهد بگوید.
دینداری در شرایط بحرانی چیست؟ همان دینداری در شرایط غیربحران! آدمی که در یک حصن حصین قرار بگیرد، چه خطر باشد و چه غیرِخطر، ایمن است. قرار نیست ما هیچ کار جدیدی کنیم، این سر و صدا فقط باعث میشود که من برگردم و ببینم این دین من دین هست یا نه، حفاظ هست یا نه، سپر هست یا نه، آیا چشم مرا باز میکند یا نه، آیا به من امنیت میدهد یا نه، اگر اینطور نیست که دین خودت را عوض کن. این شرایط باعث میشود که من فکر کنم تا ببینم آیا این دین به درد میخورد یا نه.
آیات توحیدی که خدای متعال در جنگ بیان میکند، هیچ چیز جدیدی نسبت به آیاتی که در زمان صلح و غیرخطر بیان میکرد نبود.
چرا الآن من راجع به جنگ و صلح حرف میزنم؟ چون برداشت من این است که ما الآن در یک جنگ تمامعیارِ دو نیمهای، الآن در پانزده دقیقهی بین دو نیمه هستیم.
ان شاء الله خدای متعال دشمن ما را قبل از فرا رسیدن نیمهی دوم کور و ذلیل و منکوب کند و خودشان را به خودشان مشغول کند و اینها را مایهی عبرت ظالمان کند.
ما باید وظیفهی خودمان را انجام دهیم.
واضح است که قرار نیست من راهبرد نظامی دهم، قرار است من راجع به دین حرف بزنم.
دینِ شرایط بحرانی همان دینِ شرایطِ غیربحرانی است و هیچ چیز جدیدی نیست.
اساساً بحران به نسبت من و شما تعریف میشود، اگر یک بچهی سه ساله شما را تهدید کند، آیا شما احساس خطر میکنید؟ اما اگر چند جوان مسلح شما را تهدید کنند احساس خطر میکنید، حال اگر آنها چهار نفر باشند و شما چهارصد نفر باشید، دوباره احساس خطر نمیکنید.
در این عالم اتفاقی رخ نمیدهد که برای خدا بزرگ باشد.
حضرت حق یک اسم دارد که بیشتر ادعیهی ما هم به این اسم توجّه دارد، آن اسم هم «رَبّ» است، این از آن صفاتی است که خدای متعال به احدی نمیدهد، همهی این صفت در دست خود خداست، برای همین هم خیلی امنیتآور است.
خدا رَبّ است یعنی چه؟ یعنی کارگردان است، یعنی مدبّر است، یعنی مدیر است.
ما یک رَبّی داریم که همهی عالم را برنامهریزی کرده است، ما در برنامهی او هستیم، ما مهرههای برنامهی او هستیم. فقط میگوید تو میتوانی در حد دو حرکت جابجا شوی، اما من تصمیم میگیرم تو کجا باشی. هیچ قدرتی هم نمیتواند رأی و نظر او را بهم بزند و جابجا کند، نظر او هم تکویناً اجراشدنی است، «إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ».[10]
همهی آیات قرآن کریم آمده است که بگوید یکی هست که رَبّ است، ما دو رَبّ نداریم، اگر دو رَبّ بود میگفتید تنازع میکنند و درگیری میشود. بقیه در برابر این رَبّ، هیچ هستند.
همه چیز دست اوست، همهی چیزهایی که برای ما تشویش درست میکند دست اوست، لذا اگر قرار است تشویش داشته باشیم هم باید با او ببندیم، چون کس دیگری نیست، فقط او رَبّ است، کنار او رَبّ ضعیف هم نیست، و در ربوبیت خود حتّی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را هم شریک نکرده است.
شما روایات غلو را ببینید، میفرمایند ما را از ربوبیت پایین بیاورید و بعد راجع به ما حرف بزنید، ربوبیت برای خداست.
اینها میخواستند به ما بگویند فقط با رَبّ طرف هستید، چیز دیگری نداریم.
لذا آن کسی که این موضوع را باور کرده است، میداند اینطور نیست که اگر این صدای پدافند میآید، اشتباهی بر سر من اصابت نکند!
میگوید او تیر میزند ولی هنگام اصابت، من تشخیص میدهم که آیا الآن وقت اصابت به تو هست یا نه.
اگر هنگام مرگ رسیده باشد ممکن است در خواب باشیم، یا لقمهای گیر کند، یا بیمار شویم، یا شهید شویم. ان شاء الله خدای متعال مرگ ما را شهادت قرار دهد، شهادت عزّت است، امتیاز اضافه است، اینطور نیست که شهید جان خود را داده است و عمر او کم شده است، نخیر! عمری کم نشده است، خدا رَبّ است، غیر از خدا رَبّ نیست. رَبّ تعیین میکند.
بلاتشبیه کارگردان تعیین میکند که نقش شما چند جمله داشته باشد، خدا تعیین میکند که من در این دنیا چقدر نقش دارم، چند ثانیه، چند صدم ثانیه، چکار کند.
برای اینکه اختیار ما سلب نشود هم همهی این موضوعات تابعی است، همه چیز دوراهی است، میگوید این یا این؟ بزن تا به مرحلهی بعد بروی، مدام انتخاب میکنیم، تا جایی که تمام شود.
خدای متعال همه را طراحی کرده است، انتخابهای ما در این بازی محدود است، همهی دنیا لهو و لعب است، خدای متعال میفرماید تو در این بازی، جدّی بگیر، من تو را کنار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میبرم، اگر جدّی نگیری کنار فرعون قرار میگیری. اما نمیتوانی مسیر خودت را تغییر دهی.
کسی زور ندارد که بخواهد این ربوبیت را بشکند، لذا من یقین دارم اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در طول عمر خود یک مرتبه به خواب عمیق رفته باشد، شب لیلة المبیت است، آن شبی که قرار است چهل نفر او را بزنند!
چون چهل شمشیر بالا برود، یا شمشیری بالا نرود، تفاوتی ندارد.
چرا برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم سخت بود؟ چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به امر خدا در حال فدا کردنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای خود بود. الآن اگر خدا به پدری بگوید پسرت را سپر خودت کن، مسلماً این موضوع برای پدر سختتر است.
لذا ما سر جای خود عرض کردهایم که لیلة المبیت برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نسبت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آزمایش سختتری بود.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: علی جان! خدا دستور داده است که من بروم و تو جای من سپر شوی.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم سربازی خود را نشان داد و عرض کرد: یا رسول الله! مگر ما بر حق نیستیم؟
چرا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این جمله را عرض کرد؟ چون میخواست امامِ بر حق ایشان که پیامبر خاتم است، این عمل او را تأیید کند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: چرا! ما بر حق هستیم.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کرد: پس این از مواضع صبر نیست، این از مواضع شکر است. یعنی خدا خواسته است که من فدای شما شوم؟
مسلماً کسی با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قابل قیاس نیست، اما آرزو که بر ما عیب نیست، اگر خدا به ما بگوید که آیا دوست دارید فدای امام زمان ارواحنا فداه شوید؟ آیا صبر میکنید؟
ما به اندازهی فهم خودمان میگوییم اینجا که جای صبر کردن نیست، ان شاء الله خدای متعال روزی کند که ما بخاطر امام زمان ارواحنا فداه تیر بخوریم. اینجا جای شکر دارد و خاندان من باید شکر کنند.
چه توقعی داریم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که فهم کل و عقل کل عالم است اینطور نگوید؟
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بخاطر نگاهی که به عالم دارد اینطور است، درست است که ما مانند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمیشویم، ولی پس چرا گفتهاند اقتدا کنید؟ اقتدا یعنی چه؟ یعنی میگوید تو باید نگاه خودت را به سمت نگاه او ببری، باید او را قلّه ببینی و به سمت او حرکت کنی، اگر اینطور به اندازهی یک ارزن نزدیک شوی، شباهت رفتاری پیدا میکنی.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه همین موضوع را در یک مرتبهی پایینتر به حضرت علی اکبر علیه السلام فرمود، علی جان! قرار است تو هم فدای امام خودت شوی، قرار است تو را به میدان بفرستم و اتفاقاتی رخ دهد، آیا صبر میکنی؟
منطق همان است، چون این رَبّ همان رَبّ است.
حضرت علی اکبر علیه السلام عرض کرد: مگر ما بر حق نیستیم؟
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: چرا!
حضرت علی اکبر علیه السلام عرض کرد: مرگ که ترس ندارد!
فرار از مرگ در آیه ۱۶ سوره مبارکه احزاب
کسی که خیال میکند فرار کرده است، باید پاسخ بدهد که از چه کسی و از چه چیزی فرار کرده است؟
آیه 16 سوره مبارکه احزاب میفرماید: «قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذًا لَا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلًا»، بگو اگر از مرگ یا قتل فرار کنید، فرار هرگز نفعی برای شما ندارد.
اگر دزد به خانهی شما زد، شما وظیفه دارید دفاع کنید، اگر دشمن به مرز شما حمله کرد وظیفه دارید دفاع کنید. وظیفهی خودتان را انجام میدهید نه اینکه قرار است کاری کنید، اگر تو از مرگ یا قتل فرار کنی، هیچ سودی برای تو ندارد. یعنی اگر قرار باشد بمیری یا کشته شوی، هیچ اتفاقی رخ نمیدهد و فقط روسیاهی با زغال میماند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در احد میایستد و دیگری به قول سیّد حمیری مانند شترمرغ فرار میکند.
در احد قرار نبود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کشته شود، آن دیگری هم قرار نبود بمیرد، فقط روسیاهی به زغال ماند، یک «لَا فَتَی إلَّا عَلِی» ماند و یک «فراری»!
در تمام جنگهایی که آنها فرار کردند، اتفاقی برای کسانی که ایستاده بودند رخ نداد.
به امام حسین علیه السلام میگفتند به کربلا نرو که تو را میکشند، حضرت فرمودند: «وَ اللَّهِ يَا اخى لَوْ كُنْتُ فى جُحْرِ هامَّةٍ مِنْ هَوامِّ الْأَرْضِ لَاسْتَخْرَجُونى مِنْهُ حَتّى يَقْتُلُونّى»[11] اگر من در لانهی حشرهای پنهان شوم، یعنی خودم را بصورت نایابی ناپدید کنم، مرا پیدا میکنند و میکشند. یعنی سرنوشت من قتل به دست اینهاست.
این بدین معنا نیست که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه معاذالله کمکاری کردهاند، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تمامِ دوراندیشی را بکار برده است، با یارهای اندکی تا عصر روز نبرد، در مقابل سی هزار نفر ایستاده است، چند مرتبه به حرّ و امثال او گفته است که اجازه دهید تا برگردم، تمام تدابیر امنیتی را اندیشیده است، به اندازهای که بعداً هزار اسب و هزار سوار را آب بدهد، با خود آب بهمراه داشته است، یعنی همهی وظایف خود را انجام داده است. تصوّر نکنید که این جملهی امام حسین علیه السلام بدین معناست که برویم تا کشته شویم؛ هرگز!
اگر حرّ اجازه میداد، امام حسین علیه السلام برمیگشت و زمانی که شرایط بود از سمت دیگری حمله میکرد.
امام حسین علیه السلام تا زمانی که شرایط بود، همهی کارهای دنیایی خود را انجام داد، تدبیر کامل کرد، اما میفرمودند من میدانم که بدست اینها کشته میشوم.
اما آیا این بدین معناست که من هیچ کاری نکنم تا در نهایت بدست اینها کشته شوم؟ خیر! وقتی قرار است خدا جان مرا به بهانهی جنگ با اینها بگیرد، حال آیا مرا ترور کنند یا من یک خیزش جهانی کنم و کارهای خود را کنم، و در نهایت وقتی به سرانجام رسید از دنیا میروم، کدامیک؟
احد مانند ماجرای کربلاست، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با قریب به نهصد نفر درگیر هستند و باید از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم حفاظت کنند، مسلماً باید اتفاقی شبیه کربلا رخ میداد، اما در احد کربلا رخ نداد، در جمل هم رخ نداد، اما در کربلا شد.
شما به هر انسان کماعتقادی هم بگویید تا دو روز دیگر زنده هستی، در این دو روز سعی میکند کارهای خوب انجام دهد؛ حال آیا امام حسین علیه السلام باید بنشیند؟ حضرت میفرمایند من چه در مدینه باشم و چه در کربلا باشم مرا خواهند کشت.
مسلماً نمیشود این شخص را شکست داد؛ «قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ».
آیا این آیه را باور دارید یا نه؟ میتوانیم بررسی کنیم که آیا این ربوبیت شریک هم دارد؟ آیا مدّعی هم دارد؟ آیا کسی توان دارد؟
اگر این اتفاق رخ دهد، دیگر تشویش معنا ندارد.
روحیهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در میدان جنگ
وقتی جنگ صفین بصورت شبانهروزی شد، خوف جنگ شمشیر هم با موشک تفاوت دارد، شما صدای موشک را میشنوید و میدانید در این محوطه پنج هزار خانه هست، به یک خانه اصابت میکند، اما جنگ تن به تن که از شش جهت به شما حمله میکنند، باید همزمان شش شمشیر را رد کنید، یعنی آنجا بیشتر حس میکنید که مرگ به شما نزدیک است.
هنگام جنگ نمیشد غذا خورد، یا آب و شیر میدادند، برای اینکه شیر رقیق شود که راحت بنوشند، یا آب و عسل میدادند. مثلاً یک قاشق عسل را در یک کوزه میریختند که مزهای داشته باشد.
نیروی تدارکات در میان جنگی که نماز را در حرکت خواندند، یک لیوان آب و عسلِ رقیقشده به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه داد، وقتی حضرت نوشید فرمود: در این آب عسل طائف دارد!
چطور حضرت در این میان اینطور متوجه شدند؟ چون برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تفاوتی ندارد.
کسی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمیشود، اما ملاک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در دینداری، همان چیزی است که به ما هم گفتهاند، و اگر ما کمی به سمتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برویم، خواهیم دید که تشویش نخواهیم داشت.
حضرت فرمودند ما یک حصنی داریم که هرچه بزنند ما را نمیکشد، آن روزی که عمر ما سرآمده باشد، این سپر پاره میشود، آن زمان مرگ من فرا خواهد رسید.
اگر ما برویم و این آیات را نگاه کنیم، میبینیم ما به تراپی نیاز نداریم، البته اگر کسی به مشاور نیاز دارد باید وظایف خود را انجام دهد، من بصورت کلّی عرض میکنم؛ دین آمده است که ما آرام زندگی کنیم.
به عظمت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قسم یاد میکنم… شما روز قیامت از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بپرسید که شما فقط نُه سال با حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها زندگی کردید، مدام هم در جنگ بودید، یا جانباز بودید، یا بیرون از شهر کار میکردید، در دنیا چه کسی بیشتر از شما لذّت برده است؟ خواهید دید که آنجا میفرمایند من و فاطمه از همهی عالم بیشتر لذّت بردیم.
ما در این دنیا مستأجر هستیم
مؤمن در این دنیا خوش است، اگر سرطان داشته باشد، اگر لاعلاج باشد، اگر فقیر است، اگر پولدار است، چون همهی این نسبتها در مقایسه است، نسبت به عمر دراز ما هم کوچک است، همهی ما عملاً نامیرا هستیم، فقط جای ما را عوض میکنند، ما در این تن مستأجر و در این دنیا هستیم، ما را به جای دیگری میبرند، ما تمام نمیشویم.
این دین آمده است که نگاه ما را عوض کند، اگر ما این موضوع را باور کنیم، اصلاً فرار از جنگ، دله بازیِ احتکار… همان کسی که رَبّ است، همان رازق و رزّاق هم هست.
دین آمده است که اینها را به ما یاد بدهد.
یک نعمت جنگ این است که چون ما در این میان متوجّه میشویم بیپناه هستیم، متوجّه میشویم که باید به پناهگاه واقعی برویم.
در این میان فقط خدا «لِيُمَحِّصَ اللَّهُ»[12] میخواهد کسانی را به چشم ما برساند، میگوید در این دنیای این مو زردِ لندهور و آن بیبیِ یابو، تو حاجیزاده باش! ولی خودت انتخاب میکنی، تو انتخاب کن.
سیّد جعفر حلّی رحمة الله علیه از گذشت اهل بیت علیهم السلام بخاطرِ ما میگوید
خدای متعال کنار ربوبیت خودش یک مولاهایی برای ما گذاشته است که استثنائی هستند.
ببینید سیّد جعفر حلّی رضوان الله تعالی علیه چه گفته است، میگوید همیشه پزشک ممکن است جراحی کند و ممکن است دست و پای مریض را هم بخاطر سلامتی او قطع کند، در جراحی ظاهراً حال پزشک خوب است و بیمار به زحمت میافتد، معمولاً پزشک خودش را برای بیمار خرج نمیکند.
سیّد جعفر حلّی میگوید: «وَ مَا سَمِعنَا عَلِیلاً لَا عِلَاجَ لَهَا» تابحال نشنیده بودیم یک جواب کردهای را، یعنی مردمِ بددینِ روزگار را، که هیچ چیزی نمیتواند آنها را درمان کند، «إلَّا بِنَفسِ مُدَاوِیهِ إذ هَلَکَا» پزشک جان خود را داده است تا او را درمان کند.
ما با کسانی طرف هستیم که برای این بیماریِ بددینی و شُلدینی و کمهمّتیِ ما، پزشک جان و ناموس خود را فدا کرده است؛ «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَهِ وَ حَیْرَهِ الضَّلَالَهِ»[13]…
دید ما در حال مردن هستیم… همانطور که میدانید قرآن کریم به کافر هم «میّت» میگوید… آمد ما را زنده کند، دید ما بجز با خون او زنده نمیشویم، البته این بدین معنا نیست که معاذالله خودکشی کرد، بلکه وارد وادی جهادی شد که خواست با خون خودش ما را زنده کند، و ما را زنده کرد، و ما حداقل زندههایی را در روزگار خودمان دیدیم.
روضه و توسّل به حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام
امشب به درِ خانهی یک شهیدِ خیلی باکلاس میرویم، قسمتی از روضهی من بیربط است، ولی چون قصدِ گدایی دارم، این کار را انجام میدهم.
ما شهید خدمت و شهید مقاومت و شهید موشکی و شهید مدافع سلامت و شهید آتشنشان داریم، اما یک شهید خیلی باکلاس است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: علی جان! «إِنِّي لَأُحِبُّكَ يَا عَقِيلُ حُبَّيْنِ حُبّاً لَهُ وَ حُبّاً لِحُبِّ أَبِي طَالِبٍ لَهُ»،[14] علی! من چون ابوطالب عقیل را دوست داشت، عقیل را دوست دارم…
امشب میخواهم به پدرمان شیخ الاباطح، پدرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کنم که ضَیفُکَ بِبَابِک، مِسکِینُکَ بِبَابِک… کسی که یک تنه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دفاع کرد، بعد از او به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم وحی آمد که تو دیگر ناصر و یاور نداری و از مکه برو…
حضرت ابوطالب علیه السلام طعم پیروزی نچشید، حضرت ابوطالب علیه السلام نتوانست یک نماز پشت سرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بخواند، نتوانست با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به حج برود، نتوانست بدر را ببیند که پسر ایشان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چه کرد، حضرت ابوطالب علیه السلام هیچ شیرینی از اسلام نچشید، برای همین خیلی باعظمت است، امیدوارم حضرت ابوطالب علیه السلام در شروع مجلسمان به ما نظر کند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: علی جان! من عقیل را به دو جهت دوست دارم، یک جهت این است که ابوطالب او را دوست دارد.
ان شاء الله خدای متعال جناب ابوطالب سلام الله علیه را شفیع همهی ما قرار دهد.
در ادامه فرمود: یکی هم «وَ إِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ فِي مَحَبَّةِ وَلَدِكَ»، پسر او شهید راه محبّت است.
محبّت عمل قلبی است و با تمام اعمال دیگر تفاوت دارد، کلاس این شهید خیلی عجیب و بالا و عظیم است.
امام حسین علیه السلام جناب مسلم بن عقیل سلام الله علیه را به کوفه فرستاد و فرمود او برادر من است، ثقهی من است، مورد اعتماد من است، از اهل من است.
حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام رفت و بررسیهای خود را انجام داد و نامه نوشت و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم بر حسب اعتماد به نامهی او، بعد از مدّتی حرکت کرد؛ اوضاع در کوفه دگرگون شد.
حضرت مسلم علیه السلام چندین و چند شباهت به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دارد، من نمیتوانم شباهتها را واضح بگویم، چون شباهتها تلخ است، خلاصه عرض میکنم.
کار به جایی رسید که حضرت مسلم علیه السلام در کوچهای تک و تنها محاصره شد. کسانی که در کربلا تک و تنها به میدان میرفتند، هر وقتی که فرصت میکردند پشت سر خود را نگاه کنند، میدیدند امام حسین علیه السلام ایستاده است. در بعضی از نقلها دارد که هنوز حضرت اباالفضل العباس علیه السلام شهید نشده بود، وقتی اصحاب محاصره میشدند میگفتند «أغِثنِی یَا عَبَّاس»…
ولی اینجا مسلم بود و یک کوچه غربت… ظاهراً هیچ کسی نبود… تنهای تنها بود، از پشت سر و پیش رو حمله میکردند، از پشت بامها هم تیر و سنگ میزدند.
انسان باید در این مواقع تسلیم شود، ولی خوارزمی نوشته است وقتی سنگی به پیشانی ایشان اصابت کرد، «فَتَبَسَّمَ مُسلِم»… مسلم لبخند زد…
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت
سر خمّ می سلامت بشکست اگر سبویی
گفت الحمدلله یک سنگ قبل از اینکه به مولا اصابت کند، به من اصابت کرد… در این عالم که سنگی اشتباه اصابت نمیکند، این پیغام خداست که میخواهد مرا فدا کند. اگر نگاه کنید، شهید دوست دارد تیری که به سمت او میآید را ببوسد، میگوید تو پیغامبرِ رَبّ هستی…
لذا خوارزمی میگوید: «فَتَبَسَّمَ مُسلِم»… مسلم لبخند زد…
او در غربت جنگید، یک نفر چقدر میتواند تنها در کوچه بجنگد؟
این یکی از شباهتهای او با سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، آنقدر از او خون رفت که از شنهای اطراف او معلوم بود که چه اتفاقی رخ داده است… ولی کوتاه نیامد.
وقتی دید دیگر توان جنگ ندارد… اینجا هر رزمندهای میگوید به خط بزنم تا شهید شوم، ولی حضرت مسلم علیه السلام باید پیغامی برساند…
آنقدری که من میفهمم جان دادن برای رزمنده آسانتر از این است که آبروی خود را بدهد، اما حضرت مسلم علیه السلام باید پیغامی به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میرساند، لذا وقتی دید که دیگر توان جنگ ندارد و با ضربهی بعدی کشته میشود و کار او تمام است، اماننامهی دروغین را پذیرفت تا ساعتی وقت بخرد.
او را کشان کشان به سمت دارالحکومه بردند، یعنی حضرت مسلم علیه السلام اسیری و ذلّت ظاهری را هم به عشق امام حسین علیه السلام پذیرفت…
یک شباهت حضرت مسلم علیه السلام با سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این است که یک شمشیری به لب مسلم اصابت کرده بود… البته این شباهت تقریبی است، چون نیزه به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اصابت کرده بود…
اگر قمر بنی هاشم علیه السلام در کنار علقمه آب هم مینوشید تا جان بگیرد و بجنگد که ایرادی نداشت، ولی سطح این بزرگواران با ما تفاوت دارد…
اینجا که حضرت مسلم علیه السلام از این مسائل خبر نداشت، اما مولا باوفاست… دو مرتبه حضرت مسلم علیه السلام خواست آب بنوشد، خون در کاسه چکید، متوجه شد که باید تشنه از دنیا رود…
من ذوقی عرض میکنم که آقا نخواستند مسلم در قیامت نگاه کند و حسرتِ بقیه را بخورد، برای همین مسلم تشنه است…
آن ملعون جسارت میکرد و حضرت مسلم علیه السلام زیر چشم نگاه میکرد که به کدامیک از اینها میشود پیغامی داد، در نهایت در بین این همه نامرد به نامردی مثل پسر اشعث پیغام داد…
به حضرت مسلم علیه السلام گفتند: چرا گریه میکنی؟ تو مرد نبرد هستی!
آنقدر از حضرت مسلم علیه السلام خون رفته بود که طبیعتاً نباید اشکی میداشت، اما طوری دل ایشان سوخته بود که اشک ایشان جاری بود…
فرمود: چون من به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نامه نوشتم که به سمت ما بیایند، حضرت به من اعتماد کرده است و دختر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را هم میآورد، دختران خود را هم بهمراه دارد…
حضرت مسلم علیه السلام به پسر اشعث وصیت کرد…
حضرت مسلم علیه السلام را به بالای دارالحکومه بردند… لحظهای که شهدای کربلا میافتادند، آقا را میدیدند و عرض میکردند: «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أبَاعَبدِالله»… وقتی حضرت مسلم علیه السلام را به بالای دارالحکومه بردند، ظاهراً حضرت را نمیدید، ولی وقتی خواستند شمشیر را بلند کنند گفت: «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أبَاعَبدِالله»…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چند مرتبه جواب داد، «فَلَمَّا صَارَالحُسَینُ عَلَیهِ السَّلَام فَرداً وَحِیداً» وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا چپ و راست را نگاه کرد و دید کسی نمانده است و همه شهید شدهاند، صدا زد: «یا اَبْطالَ الصَّفا وَ یا فُرْسانَ الْهَیْجا» ای دوستان من! ای پهلوانان! «مالِی اُنادیکُمْ فَلا تُجیبُونِی»… آنجا که مسلم حضور نداشت، ولی اولین کسی که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صدا زد او بود، فرمود: «یا مُسلِمِ بنِ عَقیل»…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه رعد، آیه 28 (الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)
[5] سوره مبارکه نمل، آیه 14 (وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا ۚ فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ)
[6] سوره مبارکه نساء، آیه 78 (أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ ۗ وَإِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هَٰذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هَٰذِهِ مِنْ عِنْدِكَ ۚ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ فَمَالِ هَٰؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا)
[7] سوره مبارکه زمر، آیه 42 (اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا ۖ فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَىٰ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ)
[8] سوره مبارکه اعراف، آیه 34 (وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ ۖ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً ۖ وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ)
[9] الکافي، جلد ۲، صفحه ۱۲۲ (اِبْنُ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بْنِ اَلْحَجَّاجِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: أَفْطَرَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عَشِيَّةَ خَمِيسٍ فِي مَسْجِدِ قُبَا فَقَالَ هَلْ مِنْ شَرَابٍ فَأَتَاهُ أَوْسُ بْنُ خَوَلِيٍّ اَلْأَنْصَارِيُّ بِعُسِّ مَخِيضٍ بِعَسَلٍ فَلَمَّا وَضَعَهُ عَلَى فِيهِ نَحَّاهُ ثُمَّ قَالَ شَرَابَانِ يُكْتَفَى بِأَحَدِهِمَا مِنْ صَاحِبِهِ لاَ أَشْرَبُهُ وَ لاَ أُحَرِّمُهُ وَ لَكِنْ أَتَوَاضَعُ لِلَّهِ فَإِنَّ مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اَللَّهُ وَ مَنْ تَكَبَّرَ خَفَضَهُ اَللَّهُ وَ مَنِ اِقْتَصَدَ فِي مَعِيشَتِهِ رَزَقَهُ اَللَّهُ وَ مَنْ بَذَّرَ حَرَمَهُ اَللَّهُ وَ مَنْ أَكْثَرَ ذِكْرَ اَلْمَوْتِ أَحَبَّهُ اَللَّهُ .)
[10] سوره مبارکه یس، آیه 82 (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ)
[11] مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر و دلائل الحجج علی البشر، جلد ۳، صفحه ۴۸۳
[12] سوره مبارکه آل عمران، آیه 141 (وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ)
[13] زیارت اربعین
[14] الأمالی (للصدوق)، جلد ۱، صفحه ۱۲۸ (حَدَّثَنَا اَلْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ مُحَمَّدُ بْنُ زِيَادٍ قَالَ حَدَّثَنَا زِيَادُ بْنُ اَلْمُنْذِرِ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ عَنِ اِبْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَا رَسُولَ اَللَّهِ إِنَّكَ لَتُحِبُّ عَقِيلاً قَالَ إِي وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأُحِبُّهُ حُبَّيْنِ حُبّاً لَهُ وَ حُبّاً لِحُبِّ أَبِي طَالِبٍ لَهُ وَ إِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ فِي مَحَبَّةِ وَلَدِكَ فَتَدْمَعُ عَلَيْهِ عُيُونُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ تُصَلِّي عَلَيْهِ اَلْمَلاَئِكَةُ اَلْمُقَرَّبُونَ ثُمَّ بَكَى رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتَّى جَرَتْ دُمُوعُهُ عَلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ إِلَى اَللَّهِ أَشْكُو مَا تَلْقَى عِتْرَتِي مِنْ بَعْدِي .)