«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به محضر نورانیِ حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به محضرِ باعظمتِ حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
مرور جلسات گذشته
به محضر عزیزان عرض شد که موضوع بحث ما «دین و عقلانیت؛ بررسی تاریخ حسینی علیه السلام» است، اگر بخواهم مانند نشریات زرد یک عنوان بگویم که جلب توجّه کند و مفهوم را برساند ولی گزندگی دارد، باید بگویم «امام حسین علیه السلام که الگوست، و امام حسین علیه السلام که الگو نیست». یعنی همهی زندگی ائمهی ما علیهم السلام قابلیت الگوگیری ندارد، البته این بدین معنا نیست که غلط است، بلکه بدین جهت است که به ما مربوط نیست.
بعضی از احکام به پیامبر و امام اختصاص دارد، بعضی از احکام برای ما ترجیح ندارد، بعضی از احکام هم باید ما انجام بدهیم، بعضی از احکام هم اینطور است که بهتر است انجام دهیم.
همین تنوع، حواس ما را به این سمت میبرد که سیرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین یک مسئلهی اجتهادی است، اینطور نیست که یک نفر یک کتاب بخواند و بعد بگوید من میخواهم مانند امام حسین علیه السلام عمل کنم؛ چون این شخص به توهّم خودش عمل میکند و خیال میکند مثل امام حسین علیه السلام عمل کرده است.
یکی از موارد واضح در مورد زندگی امام حسین علیه الصلاة و السلام، که این مشکل از قدیم بوده است، این بوده است که فرقههایی هم از مکتب اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین فاصله گرفتند، مثلاً جریان زیدیه خیال کرده بودند که باید همهی ائمه علیهم السلام در همهی شرایط به یک شکل عمل کنند.
اگر موضوع به این سادگی بود که ما اصلاً نیازی به امام نداشتیم و کار ما با یک دفترچهی راهنما حل میشد. آنوقت امامی که علم بیانتها دارد و خازن علم پروردگار و باب مدینة علم رسول خداست را برای چه میخواستیم؟
شاید از اولین کسانی که این اشکال برای آنها پیش آمد، کسانی بودند که امام سجّاد علیه السلام را امام ندانستند و گفتند ایشان نعوذبالله مانند پدر خود عمل نکرد.
همهی ائمه علیهم السلام امام هستند، به یک شکل هم امام هستند، و زندگی امام، مثلاً زندگی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم، در همهی دورهی امامت ایشان، امامتِ حضرت است، و اگر شرایط باشد میتواند الگو باشد.
شکلِ جهاد در مسیر زندگی اهل بیت علیهم السلام متفاوت است
اینکه امام حسین علیه الصلاة و السلام اسارت را نپذیرفت و جنگید تا شهید شد، اینطور نیست که همیشه این مسیر زندگی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین باشد.
بندگی خدا و عمل به دستورات خدا و جهاد در راه خدا همیشهی مسیر زندگی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، اما اینکه الآن شکل جهاد چیست؟
مثلاً حضرت سجّاد و حضرت زینب سلام الله علیهما میتوانستند در خرابه شورش کنند و چند سرباز را بکشند و سپس هم به شهادت برسند؛ اما این شکلِ جهاد این بزرگواران نبود.
خطبه خواندن در جمع دشمنان و اینکه دشمن را از افتخارِ کشتنِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به غلط کردم و من نبودم کشاندن، جهاد این بزرگواران بود. گاهی جهاد اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین علمی است، و درواقع «جهاد» انواع دارد.
ائمه علیهم السلام اهل جهاد هستند، ما به همهی ائمه علیهم السلام میگوییم «جَاهَدْتُمْ فِي اَللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ»، آن هم حق جهاد، یعنی نهایت جهاد، کمال جهاد.
اما جهاد همیشه به یک شکل و ساده نیست.
این موضوع برای همهی ائمه علیهم السلام؛ برای یک امام، بعنوان مثال امام حسین علیه الصلاة و السلام هم، حضرت مدام از ابتدای امامت تا انتهای امامت با مدل کربلا اقدام نکرده است، امام رئیس عقلاست، امام سید عقلاست.
معنای «ما ملت امام حسینیم»
ما اینجا «عقل» را اینطور معنا کردیم که جلب بیشترین منفعت ممکن برای دین و دینداران، و اینکه کمترین ضرر و شرّ به دین و دینداران برسد.
آیا این موضوع به معنای سازشکاری است؟ نه! ممکن است زمانی برای اینکه حقیقت از بین نرود، برای اینکه حجّت باقی بماند، برای اینکه مردم بتوانند دینداری کنند، ممکن است جان عزیزترین انسان روی زمین یعنی زهرای اطهر سلام الله علیها از دست برود که اصل حقیقت بماند، یا ماجرایی مانند کربلا رخ دهد که اصل حقیقت بماند. آن هم عقل است، یعنی نگاه میکند و میبیند الآن راهی جز درگیری وجود ندارد و بایستی این کار را انجام دهد. سازشکاری یا فرار از درگیری یا خالی کردن شانه از مسئولیت نیست، اما جَوزده و داغ نیست، آن زمانی هم که قرار است کشته شود در نهایت اتقان و عقل به وظیفهی خود عمل میکند و میجنگد، اگر شهید شد هم به وظیفهی خود عمل کرده است، این مهم است.
لذا اگر عزیز ما در جایی گفت که «ما ملت امام حسینیم»، به این معنا نیست که ما باید مدام کشته شویم.
استناد به برخی نقاط سیره فقط کار فقیه جامع الشرایط است
شهادت مسئلهی سادهای نیست، حتّی یک قطرهی خون بینی هم مسئلهی سادهای نیست، برای همین هم میگوید باید یک کسی مجتهد جامع الشرایط باشد که تصمیم بگیرد، چون بایستی برای یک قطرهی خون در قیامت جواب بدهد، برای همین جَوزده نیست، چه آنجایی که میگوید جنگ کنیم، چه آنجایی که میگوید فعلاً صبر کنیم.
اگر ذرّهای در جنگ کردن تردید داشته باشد صبر میکند، چون مسئلهی خون حساس است.
بعد آن کسی که خبر ندارد بیانیه صادر میکند که «نه به توقف»!
تو چه کسی هستی و چه چیزی میدانی؟ نه از باطن موضوع اطلاعات داری، نه مسئله را میشناسی، نه از سیره خبر داری، برای چه جَو میدهی؟ خود او از تو شجاعتر است و اگر لازم باشد حمله کنیم میفرماید که حمله کنیم، او از تو عاقلتر و فهمیدهتر است، اگر لازم باشد صبر کنیم هم میفرماید صبر کنید.
اگر بگوید «صبر کنیم» بخاطر ترس نیست، بخاطر عقل ایشان است.
طرف میگوید: نه! ما ملت امام حسینیم!
«ما ملت امام حسینیم» یعنی چه؟ یعنی خون ما بیخود ریخته شود؟ خود امام حسین سلام الله علیه این کار را نکرده است!
«ما ملت امام حسینیم» یعنی اگر حکم بر این شد که ما در راه خدا کشته شویم، عشق است، میشویم. یعنی زمانی که تکلیف شد جان میدهیم و فرار نمیکنیم. وگرنه معنای «ما ملت امام حسینیم» این نیست که ما عقل را کنار میگذاریم.
این چه معنایی از دین است؟ که متأسفانه جمعی از دینداران به نام «سیرهی امام حسین علیه السلام» میخواهند آن را به بقیه تحمیل کنند.
حرفی نیست؛ ممکن است زمانی تکلیف این باشد که همه بخاطر از بین نرفتن حق کشته شوند. حرفی نیست و فدای سرِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، چون حق نباید از بین برود؛ اما به شرطی که این تکلیف بر آن کسی که اهل استباط است و میفهمد احراز شود؛ وگرنه این موضوع به این راحتی احراز نمیشود.
اگر بخواهم مثال بزنم، مثلاً زمانی که صدام به کویت رفت، عدهای جَوگیر در ایران گفتند که اگر صدام آدم هم نیست، خالد بن ولیدِ اسلام است و برویم و به او کمک کنیم و وارد جنگ شویم!
وارد جنگ شدن که به این راحتی نیست، شما نمیتوانید به این راحتی خون مردم را بریزید. برای همین هم وارد نشدند.
موضوع ترسو بودن نیست، بلکه او عقل دارد و دینشناس است، اولاً میخواهد به اسلام عمل کند، ثانیاً میداند که خیر در این اسلام است و هرچه این اسلام بگوید درست است. لذا جَوزده نیست، شجاع است ولی جَوزده نیست، شجاع است ولی در مسئلهی خون صبور است، بلکه صبّار است، باید محرز شود که این وظیفه است و میتوانم بجنگم، چون مسئله حساس است و با توجه به ریخته شدن خون، جای جبران ندارد.
اگر تکلیف شود یا علی! میرویم؛ اما اگر تکلیف نشود یا هنوز ابهام هست…
عدهای از قرّاء در صفین نزد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمدند و گفتند ما میدانیم شما با معاویه قابل قیاس نیستید، ولی ما نمیدانیم آیا اینکه الآن باید دو گروه مسلمان وارد جنگ شوند و خون بریزند، تکلیف است یا نه.
البته همانطور که شما میدانید آن زمان خیلی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نمیشناختند، مثلاً علم و عصمتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای ما واضح است، اما برای آنها بخاطر تخریب امیرالمؤمنین صلوات الله علیه توسط زمامداران پیشین، اینقدر واضح نبود.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: شما حق شرکت کردن در این جنگ را ندارید، شمشیر زدن حجّت الهی لازم دارد. شما کنار بایستید و تماشا کنید، رفتار ما و رفتار اینها را ببینید، بیانات ما و بیانات آنها را بشنوید، نوع جنگیدن ما و نوع جنگیدن آنها را ببینید، هر وقت فهمیدید حق چیست، آن زمان به جنگ بپیوندید که اگر کشته شدید شهید شوید.
وگرنه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در ماجر قاتل زبیر فرمودند: قاتل و مقتول، هر دو جهنّمی هستند.
مقتول بخاطر برپایی جمل جهنّمی است، قاتل هم نباید بعد از جنگ او را میکشت، قاتل بیدستور کشته بود. برای همین هم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند که هم قاتل جهنّمی شد و هم مقتول.
گاهی میخواهند کسی را بخاطر جرم قتل، اعدام کنند؛ مجری اعدام نمیتواند یک سیلی اضافه بزند، اگر یک سیلی اضافه بزند میگویند باید یک سیلی قصاص شوی.
توجّه کنید که حتّی نمیشود یک سیلی اضافه زد، ولو اینکه طرف مجرم باشد! چه برسد به اینکه در جایی با خون مسلمان و مؤمن طرف است! این موضوع خیلی حساس است و احتیاط دارد.
بعد طرف دو کلاس درس نخوانده است و مدام بیانیه صادر میکند.
روز گذشته دیدم کسی بیانیه داده است که «اگر دشمن خواست به یمن حمله کند، شما باید وارد درگیری شوید»!
توجّه کن که نباید هر بچهای راهبرد تعیین کند!
مسلّم است که اگر تکلیف این باشد، حرفی نیست. چون اینجا مسئله تکلیف است، اما تو آدمِ تشخیصِ تکلیف نیستی.
مثل این میماند که من برای جامعهی پزشکی یا جامعهی مهندسی حکم صادر کنم. آنوقت به من میگویند تو در این زمینه چه چیزی میدانی؟ وقتی چیزی نمیدانی چرا حرف میزنی؟
ما الآن در روزگاری هستیم که بچهها و مجریها راهبرد میدهند! خیلی اوقات حرفهایی که در کلام مجریهای رسانه ما هست، با آنچه مصوبه شورای عالی امنیت ملی است، فاصلهی جدّی دارد.
واضح است که این امور در حیطهی اختیارات و وظایف شورای عالی امنیت ملی است، بازوی اجرایی ولی فقیه در اعلام درگیری اینجاست؛ اما اینجا مجری اعلام درگیری میکند! اینجا مجری باید توجّه کند که نه جنگ با اوست و نه صلح. اینها از آن مواردی است که ما نمیدانیم چرا رسانه این کار را میکند.
نتیجه این میشود که یک اتفاق عظیمی رخ میدهد، در میان جنگ به این سنگینی، ما پایگاه ابرقدرت دنیا را میزنیم، طرف میگوید خالی بود!
شما از همین شخص بپرس که تابحال تو چکار کردهای؟
الحمدلله ما یک کشور تنهایی هستیم که در این جنگ هم با همهی وجود فهمیدیم فقط خدا و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را داریم…
شما تصور کنید که صد نفر به یک نفر هجوم بیاورند، همینکه این شخص زنده بیرون آمده باشد و چند نفر از آنها را هم انداخته باشد، شبیه معجزه است.
بعد طرف میگوید این که چیزی نیست!
خود تو تابحال چکار کردهای؟ چرا تو خودت را در جایگاه راهبرد میبینی؟ این توهّم خیلی سنگینی است، محل خطر هم اینجاست که عدّهای تصوّر میکنند اینها میفهمند.
زمان حاج قاسم بخاطر یکی از همین حرفهایی که یک نفر از اینها گفته بود، یکی از دوستان ما میگفت اشک در چشمان شهید حاجیزاده جمع شد که شما نمیدانید ما با چه تلاشی…
تا دیروز ما زعفران و فرش و پستهی ایرانی داشتیم، اما حالا موشک ایرانی داریم که مرز علم است!
الآن دشمن حتّی اجازهی نشر اخبار مربوط به کشته شدگان خودشان را هم نمیدهد و این موضوع را لو نمیدهند.
من به جهاتی بنا ندارم در سخنرانی به مسائل روز بپردازم، دوست دارم مبانی را مطرح کنم، این قسمت را اشاره کردم که بگویم این بحثی که شروع کردیم، برای این بود که به یک خطای دائمی مبتلا هستیم و مدام به سیرهی امام حسین علیه السلام استناد میکنیم!
از کجای سیرهی امام حسین علیه السلام میفهمیم که الآن باید آتشبس کنیم یا الآن باید جنگ کنیم؟
این کارِ فقیه است، آن هم نه یک فقیه عادی، حتّی کار مرجع تقلید نیست، این کار آن فقیه است که اطلاعات امنیتی ریز از توان ما و توان دشمن و شرایط ما و شرایط دشمن و داشتههای ما و داشتههای دشمن داشته باشد؛ حال اگر بگوید بجنگید، میجنگیم و حرفی هم نیست، اگر تکلیف باشد که حرفی نیست, اما ما حتّی نمیتوانیم دو رکعت نماز اضافه برای مردم درست کنیم، چطور جان مردم را به خطر بیندازیم و آدمهایی که شایستگی ندارند در این زمینه اظهار نظر میکنند! حتّی اطلاعاتی در این زمینه ندارند، حتّی خود سیره را نمیدانند، وای بحال فقاهت و اطلاعات بالادستی. شاید حتّی سی سال دیگر هم ما نتوانیم اطلاعات جزئیات مربوط به جنگ را بفهمیم، چون این امور طبقهبندی شده است.
ارتکاب گناه به نام دین!
حال هر کسی کانالی راهاندازی کرده است و مدام حرف از جنگ و صلح میزند، یا پمپاژ ناامیدی دارد و یا جَو دادن. مشکل اینجاست که دینداران در این میان هستند!
تا اینجا هم آنقدر بد نبود (مگر اینکه کسی روی افراد مؤثر بود)، تا که انسان وارد وادی گناه میشود.
اگر به شما بگویند یک نفر هستند که نستجیربالله از خودش فیلم زنده پخش میکند که چند نفر شراب مینوشند؛ این موضوع برای ما خیلی بزرگ است که یک نفر گناهی را بصورت علنی با ساز و برگ و پخش زنده مرتکب میشود. چون این موضوع با اینکه کسی در خانهی خود بصورت پنهانی غلطی کند تفاوت دارد. دینداران متوجه میشوند که این موضوع خیلی بد است.
اما بعضی از همین دینداران، به اسم انقلابیگری، مانند آب خوردن بهتان میزنند که فلانی جاسوس است و فلانی ترسیده است و فلانی واداده است و فلانی وازده است!
ما باید راجع به خودمان بدبین باشیم، اما راجع به دیگران حق نداریم به این راحتی بدبین باشیم، اگر هم بدبین هستیم حق بیان نداریم. بعداً چطور میخواهی حلالیت بطلبی؟
خطر اینجاست که این عمل به نام دین هم هست! وقتی چیزی به نام دین باشد که انسان از آن توبه هم نمیکند و فکر میکند جهاد فی سبیل الله است.
با این روش جریانی انقلابیگری را خراب میکنند.
از طرف میپرسیم که چرا این اتهام را به کسی میزنی؟ میگوید: برای دفاع از دین! ما ملت امام حسینیم!
این بهترین حالتِ از بین بردنِ دین و انقلاب و ما ملت امام حسینیم است!
خیلی از این حرفها بار حقوقی دارد و حتّی نمیتوانی نسبت به یکی از آنها جواب بدهی، بعد طرف براحتی میگوید فلانی پیادهنظام صهیونیست است!
شخصی که خیلی معروف است به خود من همین حرف را زده بود، روزی قیامت میشود و من مقابل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض میکنم که او ثابت کند که من پیاده نظام صهیونیست هستم. آیا تو میتوانی ثابت کنی؟
اینکه به این راحتی خنجری بین مردم بیندازیم و هرچه میتوانیم به یکدیگر بگوییم و سپس بگوییم این امر بخاطر دفاع از انقلاب بوده است… مرگ بر آن انقلابی که با گناه بخواهی از آن دفاع کنی. عدهای مانند شهید همّت و شهید ابراهیم هادی و عدّهای انسانِ از سر تا پا اهل عبادت و یقین و رساله و مراقب به احکام خون خود را برای این انقلاب دادند که تا الآن سرپاست، حال تو میخواهی با گناه دفاع کنی؟
برخی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفتند شما هم فلان کار را انجام دهید؛ حضرت فرمودند که من به قیمت اینکه دنیای شما درست شود، دین خود را فاسد نمیکنم.
این چه دفاعی است؟ اصلاً چرا تو احساس تکلیف کردی؟ انسانی که میخواهد احساس تکلیف کند، اول باید ببیند که خودش چقدر برای خودش دلسوز است.
اگر خیلی دوست داری از این انقلاب دفاع کنی، آیا در این شرایط جنگ، اهل نماز شب شدهای؟ آیا نماز تو همانطور است که دین فرموده است؟ آیا خواب خودت را کم و تلاش خودت را بیشتر کردهای؟ یا فقط میخواهی با توییت به دیگران بپردازی؟ تو این تکلیف را از کجا پیدا کردهای؟
جبههی رسانهای باید اول اهل احکام باشند، اول باید مراقب باشند که مرتکب خلاف شرع نشوند، چون این خلاف شرع با خوردنِ کوفت کاری تفاوت دارد، توبهی خوردنِ آن کوفت کاری به نسبتِ این آسان است، البته به خدا پناه میبریم. چون با این خلاف شرع بعداً میخواهی به چه کسانی بگویی که اشتباه کردهام؟ طرف اصلاً شهید شده است، مردم هم که این متن تو را خواندهاند، یا با واسطه این متن را خواندهاند، بهتانی که زدهای را میخواهی چطور جبران کنی؟ اصلاً راه جبران آبرویی که رفته است و دلی که شکسته است چطور است؟
مرحوم امام میفرمایند اگر دلی بشکند، اصلاح آن کالمحال است.
آیا به اسم دفاع از انقلاب میتوانی دلی که شکستهای را جبران کنی؟ این انقلاب مظلوم است که کسی خیال کند باید با گناه از آن دفاع کند.
همه تحلیل تاریخی ارائه میدهند!
ما بر این حساب وارد این بحث شدیم که هم ببینیم ماجرای امام حسین علیه الصلاة و السلام چیست، هم اینکه کسی بیهوده چیزی را به امام حسین علیه السلام نسبت ندهد؛ که متأسفانه مدام این کار را میکنند.
اصلاً خیلی جالب است، گاهی پزشکان اعتراض میکنند و میگویند هر کسی که از راه میرسد برای مردم تجویز میکند؛ آنها خبر ندارند که اوضاع در موضوع تاریخ چگونه است!
همهی مجریان و گویندهها تحلیل تاریخی میدهند، راهبرد هم میدهند!
در موضوع طب سنّتی اینطور است که نهایتاً به یک نفر میگویند گلاب اضافه بخور، اما اینجا موضوع جنگ و صلح است، ممکن است ناگهان سرنوشت یک مملکت تکان بخورد؛ این شخص با دانش اندک و ناقص خودش اظهار نظر میکند.
اینجا محل احتیاط و دقت است.
امام حسین علیه السلام و نقض آتشبس توسط معاویه
عرض کردیم امام حسین علیه الصلاة و السلام در زمان معاویه، با اینکه جاهای زیادی از آتشبس نقض شد، وارد درگیری نشد. چرا؟ آیا نستجیربالله میترسید؟
توانمندی معاویه در عرصهی رسانه و فرهنگ بگونهای بود که اگر با او درگیر میشدند، میتوانست فضا را به سمتی ببرد که بگوید من یک حکومت مستقری بودم که با دشمنِ خارجی درگیر شدم، عدّهای از درون خیانت کردند و امنیت را بهم ریختند، ما هم مجبور شدیم تا بجنگیم.
لذا شما میبینید نتیجهی این رسوب که درست کرده بودند این بود که وقتی امام حسین علیه السلام در زمان یزید هم خواست قیام کند، تقریباً همه میگفتند نرو که این کار اشتباه است! یعنی رسوب این فکر حتّی زمان یزید هم میگفت که نباید بروی، چه برسد به زمان معاویه! زمان معاویه امکان اقدام نظامی نبود، نمیشد از مردم بیعت گرفت که میخواهیم برای نهی از منکر اقدامی کنیم، چون این موضوع را به یک شورشِ غیرشرعی تبدیل میکرد.
معاویه تیمی داشت که بر علیه دیگران شهادت میدادند، مثلاً وقتی میخواستند حجر بن عدی را بکشند، سی و سه نفر شهادت دادند که او اینطور است و اینطور است و اینطور است، سپس حجر بن عدی اعدام شد!
معاویه مسئله را شرعی میکرد و در ذهن مردمی که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در ذهن آنها تخریب گسترده شده بودند، میشد کار را پیش برد، و خطری که آن زمان وجود داشت این بود که مردم حق را تشخیص نمیدادند و اتفاقاً حق را ناحق میدیدند.
پس اینجا امام حسین سلام الله علیه باید اول حق را بر سر دست بگیرد، لذا این کار را کرد.
وقتی مردم مدینه با ولایتعهدی یزید همراهی نکردند، سعید بن عاص که حاکم مدینه بود تندی کرد و جواب نگرفت، او به معاویه نامه زد که اینها حاضر نیستند با ولایتعهدی یزید بیعت کنند، معاویه به او گفت تو دیگر آرام باش.
به عبدالله بن جعفر به یک نحو گفت، به عبدالله بن عباس تند گفت، به عبدالله بن زبیر با تطمیع همراه با تهدید گفت، به امام حسین علیه السلام هم نامه زد.
به امام حسین علیه السلام گفت: شما با این جایگاهی که دارید و پسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستید، بد است که شما برخلاف شرع پیامبر رفتار کنید، زمانی این فتنهگرها تو را جلو نیندازند که باعث فتنه بین مسلمین شود، سبکسرها تو را سبک نکنند، مراقب باش بیدینها جایگاه تو را نشکنند؛ یعنی در قالب تهدید نرم، به این معنا که خودت کار را خراب نکنی.
امام حسین سلام الله علیه نامه نوشت، بعضی از تذکراتی که امام حسین علیه السلام داد، مشکل آن برای چهار سال قبل بود.
حضرت فرمود: ای معاویه! من با تو در جنگ نیستم، (که بعداً کسی نگوید که امام حسین علیه السلام شمشیر کشیده است)، اما از خدا میترسم برای اینکه برای این نجنگیدن با تو، مرا عقوبت کند.
یعنی اگر مقدور من بود با تو میجنگیدم، الآن برای من مقدور نیست.
اینجا امام حسین علیه السلام هم میفرمایند که من با تو در جنگ نیستم؛ هم اینکه وقتی من با تو در جنگ نیستم برای این نیست که تو آدمحسابی هستی و تو را قبول دارم و تو آدم خوبی هستی، بلکه مقدورات من نیست.
مانند کسی که وقتی از او میپرسند چرا به حج نمیروی؟ میگوید میدانم عبادت بزرگ و مهمی است، اما استطاعت ندارم. یعنی برای انجام تکلیف، وسع لازم است، باید بتوانم.
حضرت میخواهد بفرماید چون من الآن نمیتوانم با تو بجنگم، نمیجنگم.
این «نمیجنگم» یعنی همه بدانند که من با تو در جنگ نیستم، اما کسی برداشتِ صلح و دوستی و… نداشته باشد، من باید با تو بجنگم اما الآن فعلاً برایم مقدور نیست.
امام حسین علیه السلام فرمود: ای معاویه! تو به من گفتی وارد فتنه نشو و فتنهگری نکن؟ من فتنهای بزرگتر از حکومت تو نمیشناسم.
یعنی مردم زمان امام حسین علیه السلام که فعلاً قبول ندارند حکومت معاویه فتنه است، فکر میکنند معاویه حاکم مسلمان است. برای اینکه مردم این موضوع را بفهمند، حضرت میفرمایند من با تو در جنگ نیستم، که بحث جنگ پیش نیاید، تا حضرت بتواند فرمایشات خود را بفرماید.
امام حضرت فرمود: تو گفتی که به جایگاه خودت بیا و به آن بیعتی که صورت گرفته است پایبند باشد. آیا تو پایبند هستی؟ «ألَستَ قَاتِلً حُجرٍ، وَأصحَابِه»[4] مگر تو قاتل حجر بن عدی و اصحاب او که اولیای خدا بودند نبودی؟ مگر تو به اینها اماننامه نداده بودی؟ مگر تو با اینها مواثیق غلیظه نداشتی؟ یعنی سند معتبر دادی که اگر تسلیم شوید کاری به شما ندارم! بعد اینها را کشتی! تو از پایبندی حرف میزنی؟
درواقع امام دینامیت را زیر مبانی حکومت معاویه گذاشته است، این مهمتر از شمشیر بدست گرفتن است، چون اگر حضرت شمشیر بدست بگیرد، همهی امّت پشت سر معاویه میروند و فکر میکنند امام حسین علیه السلام میخواهد امنیت را بهم بزند، چون این مردم نمیدانند که باید با معاویه بجنگند، اگر بفهمند و دل از معاویه جدا کنند و بفهمند باید با معاویه بجنگند، از انحراف فاصله میگیرند. این مهمتر از جنگ و کشتنِ معاویه است، اول باید معلوم شود که معاویه باطل است و حق نیست.
امام حسین علیه السلام فرمود: «أوَ لَستَ بِقَاتِل عَمرو بنِ الحَمِق» آیا تو عمرو بن حمق را نکشتی؟ «الَّذِي أخلَقَت وَأبلَت وَجهَهُ العِبَادَة» این کسی که هر کسی او را میدید متوجّه میشد او عبد خداست، یعنی صورت او از عبادت تغییر کرده بود، همانطور که قرآن کریم میفرماید «سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ»،[5]…
همانطور که جلسهی گذشته عرض کردم عایشه نامه نوشت که چرا تو بندههای ربّانیِ خدا را میکشی؟
با اینکه اینها در جمل جنگیده بودند و عایشه هم که اهل کینه بود آدمی نبود که فراموش کند، او حتّی برادر خودش «محمد» را «مُذَمَّم» صدا میکرد! «محمد» به معنای ستوده است و «مُذَمَّم» به معنای مذمّتشده است. عایشه بخاطر اینکه برادرش در جنگ با او جنگیده بود، دیگر حتّی نام او را درست نمیبرد. وقتی عمّار سلام الله علیه را کشتند، عایشه شادی کرد و گفت بخاطر این است که او مقابل ما جنگیده است. وقتی مقابل عایشه به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و یک صحابی دیگر بیادبی کردند، عایشه گفت: فلانی صحابه است، به او جسارت نکنید، در مورد علی هر کار که میخواهید کند!
میخواهم بگویم این عمرو بن حمق با عایشه و حجر بن عدی در جمل با سپاه عایشه جنگیدهاند، اما آنقدر اینها ربّانی بودند که عایشه به معاویه نامه نوشت و گفت: چرا اینها را کشتی؟
ولی امام حسین علیه الصلاة و السلام چهار سال بعد از قتلِ عمرو بن حمق این موضوع را فرموده است، چون باید حق را زمانی بگویم که در افکار عمومی «هدایت» رخ دهد.
وقتی معاویه نامه نوشت که فتنهگری نکن و به عهد و بیعت خودت پایبند باش، حضرت فرمود: آیا تو به عهد پایبند هستی که آن مرد ربّانی که هر کسی او را از نزدیک میدید متوجّه میشد او ولیّ خداست، تو به او مواثیق دادی، به او سند دادی… تو همسر او را شکنجه کردی تا خودش را تسلیم کند، بعد که خودش را تسلیم کرد، با اینکه به او سند داده بودی، سر او را بریدی.
سرِ عمرو بن حمق اولین سری است که در اسلام به نی شد و جابجا شد، این حادثه برای ده سال قبل از کربلاست.
امام حسین علیه السلام چهار سال بعد، در این نامه به معاویه اعتراض کرد.
طرف میگوید زودتر جواب بدهید! جواب دادنِ امام حسین علیه السلام چهار سال طول کشید، مسلماً این امام که ترس ندارد، بلکه باید زمانی این بیانیه را بدهد که بیشترین کمک به حق و کمترین کمک به باطل صورت بگیرد.
امام حسین علیه السلام فرمود: ای معاویه! به من گفتی که فتنه نکن؟ بالاترین فتنه وجود حکومت توست! به من گفتی «وَانظُر لِنَفسِكَ وَدِينِكَ وَ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ»، یعنی به خودت رجوع کن و ببین چه چیزی به صلاح تو و دین و امّت است؟
بخدا قسم افضل از همهی کارها، جهاد با توست!
یعنی اگر من بخواهم به دین نگاه کنم باید با تو بجنگم، برای قرب به خدا باید با تو بجنگم، و اگر با تو نجنگم باید استغفار کنم، چون مقدورات این امر را نداشتهام، اما فعلاً با تو در جنگ نیستم.
شما سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را ببینید، حضرت عقل کلّ است! هم حربه را از معاویه میگیرد که من با تو در جنگ نیستم، هم تئوریزه میکند که جنگ با تو افضلِ جهاد است، یعنی اگر مخیر شدم با کفار بجنگم یا با تو، جنگ با تو افضل است، ولی الآن مقدور من نیست.
این یعنی جهاد ذیلِ مقدورات است، این یک حکم شرعی است، شما برای همهی احکام شرعی بایستی وسعی داشته باشید.
معاویه جا زد و گفت کسانی که بیعت میکنند بیعت کنند، در مورد بقیه هم صبر کنید تا خودم به مدینه بیایم.
وقتی معاویه به مدینه آمد یک سخنرانی کرد و عدّهای اعتراض کردند، اما مسلماً او کوتاه نمیآید.
اصلاً اگر شما زندگی معاویه را نگاه کنید، سپس زندگی بعضی از مستکبرین امروز را نگاه کنید، میبینید چقدر به یکدیگر شباهت دارند.
معاویه به هیچ عهدی پایبندی نیست، صدق برای او معنا ندارد، براحتی دروغ میگوید، پُررو است.
معاویه گفت: بعضیها اعتراض کردهاند که چرا باید یزید ولیعهد باشد، چون خیال میکنند از یزید بهتر هستند، در حالی که برای حکومت مسلمانان، هیچ کسی از یزید افضل نیست!
معاویه همینقدر پُررو است!
خلاصه اینکه معاویه از عدّهای بیعت گرفت، ولی بنیهاشم بیعت نکردند، بعضی دیگر از افرادی که نام بردیم هم بیعت نکردند.
فضای فکری مردم مدینه نسبت به یزید ملعون
معاویه مُرد. یزید به حاکم مدینه نامه نوشت.
نامه را میخوانم تا شما ببینید فضای فکری آن زمان چیست.
تا نام یزید را میبریم عدّهای میگویند او یک مستِ لایعقل بود؛ در صورتی که یزید نهایتِ یک منافق بود، یزید در برابرِ قتلِ امام حسین علیه السلام و مجاهدتِ اسرای کربلا اینطور مفتضح شده است، وگرنه سال بعد از آن سالی که امام حسین علیه السلام را کشت، بزرگان مدینه گفتند: برویم تا بررسی کنیم و ببینیم آیا یزید خوب است یا نه! یعنی هنوز نفهمیده بودند!
بعد گفتند اشکال یزید در این است که نماز اول وقت نمیخواند، یزید شراب میخورد…
معاویه هم شراب میخورد! در مجالس سلطنتیِ معاویه شراب سرو میشد، این موضوع در تاریخ موجود است.
یعنی اگر امام حسین علیه السلام مقدورات جهاد را داشت، زمان معاویه میفرمود «عَلَى الاِْسْلامِ الْسَّلامُ اِذ قَدْ بُلِيَتِ الاُْمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ مُعَاوِیَة»، منتها آن زمان امکان این امر نبود و حق گُم میشد.
همانطور که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعد از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها امکان جهاد نداشت و فرمود اگر وارد جهاد شوم اهل من کشته میشوند.
یعنی خود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حسنین علیهما السلام کشته میشدند، در اینصورت امامت منقطع میشد، و اگر امامت منقطع شود که هدایت آسیب میخورد.
یعنی الآن من وسع و امکان این امر را ندارم.
تکلیف بر وسع است، «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا».[6]
یزید خیلی منافق است، خدای متعال او را با خون سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و خطبههای حضرت زینب کبری سلام الله علیها و حضرت سجّاد سلام الله علیه مفتضح کرد که او در ذهن شما اینطور پلشت است.
وگرنه اگر مذاهب اسلامی را نگاه کنید، خواهید دید که متأسفانه هنوز محترم است و او را دوست دارند و حتّی برخی از فرقههای تکفیری، هنوز گردان یزید بن معاویه دارند. عدّهای از آنها از موضوع باخبر هستند و خیلیها هم خبر ندارند.
یزید نامه نوشت که معاویه مُرده است، شما نامهی او را نگاه کنید، بلاتشبیه خیال میکنید که یک امام نامهی شهادت یک امام را نوشته است! باید این نامه را ببینید تا فضای آن زمان را بدست بیاورید.
هزار مرتبه بلاتشبیه مانند این سگ کثیف دروغگو که میگوید ما با مردم کاری نداریم. یعنی اصلاً کار مستکبر، دروغ گفتن است.
شما نامه را نگاه کنید، این فضای افکار عمومی و رسانههای رسمی آن دوره است، یزید به حاکم مدینه نوشت: «أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ مُعاوِيَةَ بنَ أبي سُفيانَ كانَ عَبداً استَخلَفَهُ اللَّهُ عَلَى العِبادِ»[7] معاویه بندهای بود که خدا او را به خلافت بر بندگانش برگزید، «ومَكَّنَ لَهُ فِي البِلادِ» خدا به او در شهرهای مختلف بسط ید و توانایی داد، «وكانَ مِن حادِثِ قَضاءِ اللَّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ وتَقَدَّسَت أسماؤُهُ» این از قضای الهی که اسامی خدا پاک و منزه است، یعنی قضای خدا بود که «فيهِ ما سَبَقَ فِي الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ»، آن چیزی که برای اولین و آخرین رخ میدهد (یعنی مرگ) بر او هم رخ داد، «لَم يَدفَع عَنهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ولا نَبِيٌّ مُرسَلٌ» نه ملک مقرّبی و نه نبیّ مرسلی نمیتواند جلوی مرگ قطعی را بگیرد، «فَعاشَ حَميداً وماتَ سَعيداً».
این فضای رسانهی آن روز است.
یعنی چرا امام حسین علیه السلام زود شمشیر نکشیده است؟ چون قریب به اتفاق مردم در زمان معاویه فکر میکنند این دین است، پس مسلماً کار خیلی سختی است که این دین نیست و بیدینی است.
«وقَد قَلَّدَنَا اللَّهُ عز و جل ما كانَ إلَيهِ» دیگر خدای عزّ و جلّ بار سنگین معاویه را بر دوش بنده گذاشت، «فَيا لَها مُصيبَةً ما أجَلَّها» وای که چقدر این مصیبت بر جهان اسلام سنگین است که معاویه از دست رفت، «ونِعمَةً ما أعظَمَها» امّت چه نعمت عظمایی را از دست داد، «نَقلَ الخِلافَةِ وفَقدَ الخَليفَةِ» هم خلافت او رفت، هم خلیفه از دست ما رفت، «فَنَستَوزِعُهُ الشُّكرَ ونَستَلهِمُهُ الحَمدَ» ما بجز شکر به درگاه الهی در مصیبت، کاری نداریم.
این یزید است! تازه یزید یک ابلهِ بنی امیّه است. ببینید اگر خود معاویه میخواست خطبه بخواند چه خبر بود!
«ونَسأَلُهُ الخِيَرَةَ فِي الدّارَينِ مَعاً» از خدا میخواهیم به او و ما خیر دنیا و آخرت بدهد، «ومَحمودَ العُقبى فِي الآخِرَةِ وَالاولى» و امیدوارم ما هم عاقبت به خیر شویم، «إنَّهُ وَلِيُّ ذلِكَ، وكُلُّ شَيءٍ بِيَدِهِ لا شَريكَ لَهُ» همه چیز بدست خداست.
«وإنَّ أهلَ المَدينَةِ قَومُنا ورِجالُنا» مردم مدینه از قبل قوم و خویش ما و مردان ما و بازوان ما بودند، «ومَن لَم نَزَل عَلى حُسنِ الرَّأيِ فيهِم وَالاستِعدادِ بِهِم» همیشه در اینها آدمهای خوشفکری بودند که بازوان فکر این حکومت اسلامی بودند، «وَاتِّباعِ أثَرِ الخَليفَةِ فيهِم» اینها همیشه پیرو خلیفهی حق بودند، «وَالاحتِذاءِ عَلى مِثالِهِ لَدَيهِم» در پیروی کردن از خلیفهی مسلمین الگوی همهی جهان اسلام بودند، «مِنَ الإِقبالِ عَلَيهِم» همیشه بزرگترین بیعت از مدینه بوده است، «وَالتَّقَبُّلِ مِن مُحسِنِهِم، وَالتَّجاوُزِ عَن مُسيئِهِم» ما هم همیشه خوبهای اهل مدینه را روی چشم خود میگذاشتیم و گنهکاران آنها را بخاطر خوبهایشان میبخشیدیم، «فَبايِع لَنا قَومَنا»، به حاکم میگوید پس از اینها بیعت بگیر.
سرانی بیعت نکردند، حال نگاه کنید، چطور بیعت بگیرد؟
«بَيعَةً مُنشَرِحَةً بِها صُدورُكُم» با شرح صدر، «طَيِّبَةً عَلَيها أنفُسُكُم» با طیب نفس…
دروغگوی کثیف را ببینید! کسی که امام حسین علیه السلام را از مدینه بیرون کرد که او را بکشد، میگوید من بیعت با شرح صدر و طیب نفس میخواهم!
بعد گفت: «وَليَكُن أوَّلَ مَن يُبايِعُكَ مِن قَومِنا وأهلِنا الحُسَينُ» دوست دارم اولین کسی که با ما بیعت میکند حسین باشد، چون او پسر پیغمبر است برکت دارد، اگر شروع با خاندان پیغمبر باشد ما بیشتر خوشحال میشویم، باید کار را با تکریم اهل بیت شروع کرد!
بعد گفت: وقتی اینها بیعت میکنند، میدانند که «يَحلِفونَ عَلى ذلِكَ بِجَميعِ الأَيمانِ اللّازِمَةِ» اینها قسم میخورند که فدایی ما باشد، «ويَحلِفونَ بِصَدَقَةِ أموالِهِم غَيرَ عُشرِها» و قسم میخورند که اگر کوچکترین مشکلی در خودشان و قبیلهشان پیدا شود، نُه دهم همهی اموالشان را به من بدهند، «وجِزيَةِ رَقيقِهِم» غلام و کنیزان خود را به من بدهند، «وطَلاقِ نِسائِهِم» همسرانشان را هم طلاق دهند، «بِالثَّباتِ عَلَى الوَفاءِ بِما يُعطونَ مِن بَيعَتِهِم» که در این بیعت ثابتقدم بشند، «ولا قُوَّةَ إلّابِاللَّهِ، وَالسَّلامُ».
همیشه مستکبرین اینطور دروغگو بودند.
برای چه اجازه ندادند به بدن امام حسین علیه السلام نماز خوانده شود و بدن حضرت دفن شود؟ ادّعای دروغ این بود که به آن مواثیقی که خورده است، خیانت کرده است. نعوذبالله.
در این شرایط، قبل از اینکه شما بخواهید وارد درگیری شوید، اول باید بدلِ این را بزنید، اول باید باطلِ سحر بزنی که اول فکر خراب مردم درست شود، یعنی اینجا اول شستشو لازم است.
لذا اولین هدف امام حسین علیه الصلاة و السلام بیان حقایق است، چون آن چیزی که خطرناک است این است که کسی مانند یزید بتواند این حرفها را بزند.
آن چیزی که امروز برای جامعهی جهانی خطرناک است این است که این مستکبرین به این راحتی دروغ میگویند، باید اول این را درست کرد، این مهمتر از درگیری است.
روضه و توسّل به اصحاب امام حسین علیه السلام
روز چهارم چند طور عرف هست، البته این عرف الزامی ندارد که ما به کجا متوسّل شویم، قدیمها در تهران معمولاً به اصحاب سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یا جناب حرّ علیه السلام متوسّل میشدند، بعضیها به فرزندان حضرت زینب کبری سلام الله علیها متوسّل میشدند. امروز من هم میخواهم به یکی از اصحاب متوسّل شوم.
انسان نگاه میکند و میبیند بعضی اوقات… بالاخره حدود چهل سال قبل را در خاطر دارم که در هیئت شرکت کردم، بالاخره ما تقریباً از زمانی که زبان باز کردیم و دست و پای ما راه افتاد، الحمدلله در این بساط حضرت بودهایم. ان شاء الله خدای متعال روزی کند و انسان خجالت نکشد… البته من خودم جرأت ندارم این حرف را بزنم… که وقتی این محاسن سفید شد، بتوانم به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض کنم که «به هنگام پیری مرانم ز خویش *** که خرج تو کردم جوانی خویش»…
این اصحاب از یک جهتی اهمیّت دارند که رفتار سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با آنها مهم است.
من دو نفر از اصحاب که موضوعشان به یکدیگر نزدیک است را عرض میکنم.
یک نفر از اینها جناب «جَوْن» است، غلام جناب ابیذر غفاری. وقتی ابوذر سلام الله علیه به ربذه تبعید شد، او با ابوذر به ربذه رفت، وقتی ابوذر از دنیا رفت، به محضر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد. «جَوْن» آزاد شده بود، اما همانطور که میدانید در آداب آزاد کردنِ بنده این است که اگر بندهای چیزی یا مالی یا جایی ندارد، رها کردن او أقلاً کراهت دارد.
مثلاً امام سجّاد علیه الصلاة و السلام این بردهها را از بازار میخرید، کمتر از یک سال، همزمان با عید فطر یا عید قربان، وقتی میخواست اینها را آزاد کند، هم اینها را چند ماه تربیت دینی کرده بود، هم یک وثیقه میداد، مانند کسی که الآن جواز اقامت دارد، و یک پولی به آنها میداد که بتوانند کاسبی کنند و روی پای خود بایستند. بعضی از آنها هم بودند که وقتی امام آنها را آزاد میکرد، میگفتند: آقا! ما را بیرون نکنید… یعنی کلاس این بردهها با یکدیگر تفاوت داشت.
بردهای به نام «صافی» بود که وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را دید که به یک حیوانی کمک کرد، این برده را از صاحب او خرید و باغ هم خرید و باغ را به آن برده بخشید و او را آزاد کرد، این برده گریه کرد و گفت: آقا! لطفاً مرا بیرون نکنید. حضرت فرمودند: من تو را آزاد کردم! به تو باغ دادم، تو باغداری کن، زندگی تو میگذرد. صافی عرض کرد: اگر واقعاً میخواهید مرا آزاد کنید و این باغ را به من بدهید، من این باغ را وقف محبّان شما میکنم؛ ولی شما اجازه بدهید که من همینجا باشم و خدمت کنم.
خیلی از بردهها از آزاد شدن خوشحال میشدند، چند ماه هم در محضر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بودند، در نهایت هم پولی میگرفتند و میرفتند. برخی از بردهها برای اینکه زودتر آزاد شوند ظلم میکردند.
بردهای بر حسب تبلیغات دروغ بنیامیّه امام حسن علیه السلام را دوست نداشت. امام حسن مجتبی صلوات الله علیه برّهای را دوست میداشت، روزی آمد و دید دست این برّه شکسته است، فرمود: چه کسی دست این برّه را شکسته است؟ غلامی گفت: من! امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمود: چرا؟ آن غلام گفت: چون میخواستم تو را اذیت کنم! امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمود: ظاهراً تو از این موضوع که کنار ما هستی ناراحتی، من تو را در راه خدا آزاد میکنم.
وقتی جناب «جَوْن» به محضر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد، دیگر با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین زندگی میکرد، بعد از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به محضر امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هست، بعد از امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به محضر امام حسین علیه السلام رفت، دیگر پیرمرد است.
ما خیال میکنیم که باید برای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کاری کنیم، ما اصلاً نمیتوانیم کاری کنیم، نهایت امر این است که انسان یک خودی نشان دهد، یعنی یک اعلام همراهی و همدلی. اگر آن بزرگواران بخواهند، کاری را بعهدهی ما میگذارند و خودشان هم درست میکنند.
چه کسی فکر میکرد کسی به نام شهید محسن حججی رضوان الله تعالی علیه با اسارت، بجای اینکه ذلیل شود، عزیز شود؟ همه جای دنیا با اسارت ذلیل میشوند، اما اسیر ما عزیز شد.
کمااینکه اسرای کربلا که باید ظاهراً ذلیل میشدند، همگی بزرگانِ عزّت عالم شدند، کار به دست کس دیگری است، معزّ و عزّتدهنده کس دیگری است.
جَوْن با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین زندگی کرد و پیرمرد شد.
همانطور که میدانید در کربلا بردهها در امنیت بودند، چون در جنگ بردهها را نمیکشتند و بردهها مانند اموال خرید و فروش میشدند، یعنی برده و کنیز را غنیمت میبردند. لذا بردهها میدانستند کسی در جنگ جان آنها را به خطر نمیاندازد.
«عُقبَة بن سِمعان» بردهی حضرت رباب سلام الله علیها است، او بعد از کربلا هم زنده بود، یعنی لازم نبود حتماً به جنگ بروند و بجنگند. کسی با اینها کاری نداشت، این موضوع جزو عرف آن زمان بود.
یعنی فکر نکنید که جَوْن از ترس جان خود در کربلا جنگید، نه! او پیرمرد هم بود. هم پیرمرد بود و توان جنگ نداشت و با او کاری نداشتند، هم اینکه برده بود.
وقتی جَوْن دید اصحاب یک به یک به میدان رفتند، به محضر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد و عرض کرد:…
بنده در جلساتی عرض کردهام که جنگ در اسلام اینطور بود که جنگ تن به تن برای آبروهای سپاه بود، مثلاً در جنگ بدر امیرالمؤمنین و عُبیده و حضرت حمزه علیهم السلام رفتند، در جنگ اُحُد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، در خیبر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، در خندق امیرالمؤمنین صلوات الله علیه؛ چون جنگ تن به تن آبروی سپاه بود، بعد که جنگ مغلوبه میشد، دیگر سربازها با یکدیگر میجنگیدند، اما جنگ تن به تن آبروی سپاه بود.
امام حسین علیه السلام هم جناب حرّ سلام الله علیه را تنها به میدان فرستاد، یعنی بعنوان آبروی سپاه رفت، هم حبیب، هم مسلم بن عوسجه را.
حال این جَوْن گفت: آقا جان! من میدانم که توان جنگ هم ندارم و شایستگی این را ندارم که بعنوان علمدار به میدان بروم…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اجازه ندادند و فرمودند: اصلاً با تو کاری ندارند و تو را نمیکشند.
جَوْن گفت: «أَنَا فِي الرَّخاءِ أَلْحَسُ قِصاعَكُمْ وَفِي الشِّدَّةِ أخْذُلُكُمْ؟»،[8] من در شادیهای شما کنار شما بودم، حال در گرفتاریها رهایتان کنم؟ «لا وَاللَّهِ لا أُفارِقُكُمْ حَتّى يَخْتَلِطَ هَذَا الدَّمُّ الْأَسْوَدُ مَعَ دِمائِكُمْ»، من میخواهم خون خود را با خون شما مخلوط کنم، من دوست دارم جزو شما باشم.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قبول نکرد…
این هم در منابع تقریباً متأخر است که خواست دل از امام ببرد و گفت: آقا جان! آیا بخاطر این قبول نمیکنید که من لایق به میدان رفتن نیستم؟ آیا من چون سیاه هستم؟
امام راضی شد و او به میدان رفت، مسلّم است که نتوانست خیلی بجنگد و زمین افتاد.
حال یا برای همین «جَوْن» است یا برای «وَاضِح» است و یا برای «أسلَم» است، اینها چند برده هستند که شاید چون مورد توجّه نبودند، روایتشان ناقص نقل شده است، من هم برای همین میگویم راجع به این چند برده است.
وقتی یکی از اینها به میدان رفت، دید همه در میدان رجز میخوانند. آنها بزرگان قبائل و سرشناس بودند و همه خودشان را معرّفی میکردند، «أَنَا حَبِيبٌ وَ أَبِي مُظَاهِرٌ»، «انَا زُهَيْرُ وَ انَا ابْنُ الْقَيْنِ»… من چه بگویم؟
او به وسط میدان رفت، تنها رجزی که همه حفظ هستند برای آن کسی است که فهمید هیچ چیزی بجز امام حسین علیه السلام ندارد، به وسط میدان رفت و گفت: «أَمِيرِي حُسَيْنٌ وَ نِعْمَ الْأَمِيرُ» من آقایی دارم که هیچ کسی ندارد، «سُرُورُ فُؤَادِ الْبَشِيرِ النَّذِيرِ»…
جنگید و به زمین افتاد، وقتی به زمین افتاد توقع آمدنِ حضرت را نداشت، اما ناگهان دید زیر سرِ او نرم شد، حضرت سرِ او را به دامان گرفت…
خیلی اوقات روضه را غلط میخوانند، روز هشتم میگویند صورتی را که به صورت پسر گذاشت، به صورت غلام گذاشت… نخیر! این غلام زودتر از حضرت علی اکبر علیه السلام به میدان رفته است، درواقع امام حسین علیه السلام صورتی را که به صورت غلام گذاشت، آن روز به صورت پسر گذاشت… محاسن سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اول با خون صورت غلام خضاب شد…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را در آغوش گرفت، آنقدر حضرت او را دوست داشت که «وَوَضَعَ خَدَّهُ على خَدِّهِ»… صورت خود را به صورت او گذاشت…
میگوید غلام چشمان خود را باز کرد و «فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً» لبخندی زد و گفت: «مَن مِثلِی» چه کسی مثل من است؟ دیدید گفتم «أَمِيرِي حُسَيْنٌ وَ نِعْمَ الْأَمِيرُ»…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] الإمامة والسياسة، جلد 1 ، صفحه 202
[5] سوره مبارکه فتح، آیه 29 (مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ۚ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ ۖ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا ۖ سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ ۚ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ ۗ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا)
[6] سوره مبارکه بقره، آیه 286 (لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ۚ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ ۗ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا ۚ رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا ۚ رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ ۖ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا ۚ أَنْتَ مَوْلَانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ)
[7] الإمامة والسياسة، جلد 1، صفحه 225
[8] لهوف، صفحه 102


