مناظره حامد کاشانی و عبدالرحیم سلیمانی اردستانی

9 آذر 1404

جلسه چهارم “دین و عقلانیت؛ بررسی تاریخ حسینی علیه السلام”

حجت الاسلام کاشانی روز یکشنبه مورخ 8 تیرماه 1404 در حسینیه‌ی آیت الله حق‌شناس رحمة الله تعالی علیه به ادامه‌ی سخنرانی با موضوع “دین و عقلانیت؛ بررسی تاریخ حسینی علیه السلام” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می‌شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به محضر نورانیِ حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به محضرِ باعظمتِ حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

مرور جلسات گذشته

به محضر عزیزان عرض شد که موضوع بحث ما «دین و عقلانیت؛ بررسی تاریخ حسینی علیه السلام» است، اگر بخواهم مانند نشریات زرد یک عنوان بگویم که جلب توجّه کند و مفهوم را برساند ولی گزندگی دارد، باید بگویم «امام حسین علیه السلام که الگوست، و امام حسین علیه السلام که الگو نیست». یعنی همه­ی زندگی ائمه­ی ما علیهم السلام قابلیت الگوگیری ندارد، البته این بدین معنا نیست که غلط است، بلکه بدین جهت است که به ما مربوط نیست.

بعضی از احکام به پیامبر و امام اختصاص دارد، بعضی از احکام برای ما ترجیح ندارد، بعضی از احکام هم باید ما انجام بدهیم، بعضی از احکام هم اینطور است که بهتر است انجام دهیم.

همین تنوع، حواس ما را به این سمت می­برد که سیره­ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین یک مسئله­ی اجتهادی است، اینطور نیست که یک نفر یک کتاب بخواند و بعد بگوید من می­خواهم مانند امام حسین علیه السلام عمل کنم؛ چون این شخص به توهّم خودش عمل می­کند و خیال می­کند مثل امام حسین علیه السلام عمل کرده است.

یکی از موارد واضح در مورد زندگی امام حسین علیه الصلاة و السلام، که این مشکل از قدیم بوده است، این بوده است که فرقه­هایی هم از مکتب اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین فاصله گرفتند، مثلاً جریان زیدیه خیال کرده بودند که باید همه­ی ائمه علیهم السلام در همه­ی شرایط به یک شکل عمل کنند.

اگر موضوع به این سادگی بود که ما اصلاً نیازی به امام نداشتیم و کار ما با یک دفترچه­ی راهنما حل می­شد. آنوقت امامی که علم بی­انتها دارد و خازن علم پروردگار و باب مدینة علم رسول خداست را برای چه می­خواستیم؟

شاید از اولین کسانی که این اشکال برای آن­ها پیش آمد، کسانی بودند که امام سجّاد علیه السلام را امام ندانستند و گفتند ایشان نعوذبالله مانند پدر خود عمل نکرد.

همه­ی ائمه علیهم السلام امام هستند، به یک شکل هم امام هستند، و زندگی امام، مثلاً زندگی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم، در همه­ی دوره­ی امامت ایشان، امامتِ حضرت است، و اگر شرایط باشد می­تواند الگو باشد.

شکلِ جهاد در مسیر زندگی اهل بیت علیهم السلام متفاوت است

اینکه امام حسین علیه الصلاة و السلام اسارت را نپذیرفت و جنگید تا شهید شد، اینطور نیست که همیشه این مسیر زندگی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین باشد.

بندگی خدا و عمل به دستورات خدا و جهاد در راه خدا همیشه­ی مسیر زندگی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، اما اینکه الآن شکل جهاد چیست؟

مثلاً حضرت سجّاد و حضرت زینب سلام الله علیهما می­توانستند در خرابه شورش کنند و چند سرباز را بکشند و سپس هم به شهادت برسند؛ اما این شکلِ جهاد این بزرگواران نبود.

خطبه خواندن در جمع دشمنان و اینکه دشمن را از افتخارِ کشتنِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به غلط کردم و من نبودم کشاندن، جهاد این بزرگواران بود. گاهی جهاد اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین علمی است، و درواقع «جهاد» انواع دارد.

ائمه علیهم السلام اهل جهاد هستند، ما به همه­ی ائمه علیهم السلام می­گوییم «جَاهَدْتُمْ فِي اَللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ»، آن هم حق جهاد، یعنی نهایت جهاد، کمال جهاد.

اما جهاد همیشه به یک شکل و ساده نیست.

این موضوع برای همه­ی ائمه علیهم السلام؛ برای یک امام، بعنوان مثال امام حسین علیه الصلاة و السلام هم، حضرت مدام از ابتدای امامت تا انتهای امامت با مدل کربلا اقدام نکرده است، امام رئیس عقلاست، امام سید عقلاست.

معنای «ما ملت امام حسینیم»

ما اینجا «عقل» را اینطور معنا کردیم که جلب بیشترین منفعت ممکن برای دین و دینداران، و اینکه کمترین ضرر و شرّ به دین و دینداران برسد.

آیا این موضوع به معنای سازشکاری است؟ نه! ممکن است زمانی برای اینکه حقیقت از بین نرود، برای اینکه حجّت باقی بماند، برای اینکه مردم بتوانند دینداری کنند، ممکن است جان عزیزترین انسان روی زمین یعنی زهرای اطهر سلام الله علیها از دست برود که اصل حقیقت بماند، یا ماجرایی مانند کربلا رخ دهد که اصل حقیقت بماند. آن هم عقل است، یعنی نگاه می­کند و می­بیند الآن راهی جز درگیری وجود ندارد و بایستی این کار را انجام دهد. سازشکاری یا فرار از درگیری یا خالی کردن شانه از مسئولیت نیست، اما جَوزده و داغ نیست، آن زمانی هم که قرار است کشته شود در نهایت اتقان و عقل به وظیفه­ی خود عمل می­کند و می­جنگد، اگر شهید شد هم به وظیفه­ی خود عمل کرده است، این مهم است.

لذا اگر عزیز ما در جایی گفت که «ما ملت امام حسینیم»، به این معنا نیست که ما باید مدام کشته شویم.

استناد به برخی نقاط سیره فقط کار فقیه جامع الشرایط است

شهادت مسئله­ی ساده­ای نیست، حتّی یک قطره­ی خون بینی هم مسئله­ی ساده­ای نیست، برای همین هم می­گوید باید یک کسی مجتهد جامع الشرایط باشد که تصمیم بگیرد، چون بایستی برای یک قطره­ی خون در قیامت جواب بدهد، برای همین جَوزده نیست، چه آنجایی که می­گوید جنگ کنیم، چه آنجایی که می­گوید فعلاً صبر کنیم.

اگر ذرّه­ای در جنگ کردن تردید داشته باشد صبر می­کند، چون مسئله­ی خون حساس است.

بعد آن کسی که خبر ندارد بیانیه صادر می­کند که «نه به توقف»!

تو چه کسی هستی و چه چیزی می­دانی؟ نه از باطن موضوع اطلاعات داری، نه مسئله را می­شناسی، نه از سیره خبر داری، برای چه جَو می­دهی؟ خود او از تو شجاع­تر است و اگر لازم باشد حمله کنیم می­فرماید که حمله کنیم، او از تو عاقل­تر و فهمیده­تر است، اگر لازم باشد صبر کنیم هم می­فرماید صبر کنید.

اگر بگوید «صبر کنیم» بخاطر ترس نیست، بخاطر عقل ایشان است.

طرف می­گوید: نه! ما ملت امام حسینیم!

«ما ملت امام حسینیم» یعنی چه؟ یعنی خون ما بیخود ریخته شود؟ خود امام حسین سلام الله علیه این کار را نکرده است!

«ما ملت امام حسینیم» یعنی اگر حکم بر این شد که ما در راه خدا کشته شویم، عشق است، می­شویم. یعنی زمانی که تکلیف شد جان می­دهیم و فرار نمی­کنیم. وگرنه معنای «ما ملت امام حسینیم» این نیست که ما عقل را کنار می­گذاریم.

این چه معنایی از دین است؟ که متأسفانه جمعی از دینداران به نام «سیره­ی امام حسین علیه السلام» می­خواهند آن را به بقیه تحمیل کنند.

حرفی نیست؛ ممکن است زمانی تکلیف این باشد که همه بخاطر از بین نرفتن حق کشته شوند. حرفی نیست و فدای سرِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، چون حق نباید از بین برود؛ اما به شرطی که این تکلیف بر آن کسی که اهل استباط است و می­فهمد احراز شود؛ وگرنه این موضوع به این راحتی احراز نمی­شود.

اگر بخواهم مثال بزنم، مثلاً زمانی که صدام به کویت رفت، عده­ای جَوگیر در ایران گفتند که اگر صدام آدم هم نیست، خالد بن ولیدِ اسلام است و برویم و به او کمک کنیم و وارد جنگ شویم!

وارد جنگ شدن که به این راحتی نیست، شما نمی­توانید به این راحتی خون مردم را بریزید. برای همین هم وارد نشدند.

موضوع ترسو بودن نیست، بلکه او عقل دارد و دین­شناس است، اولاً می­خواهد به اسلام عمل کند، ثانیاً می­داند که خیر در این اسلام است و هرچه این اسلام بگوید درست است. لذا جَوزده نیست، شجاع است ولی جَوزده نیست، شجاع است ولی در مسئله­ی خون صبور است، بلکه صبّار است، باید محرز شود که این وظیفه است و می­توانم بجنگم، چون مسئله حساس است و با توجه به ریخته شدن خون، جای جبران ندارد.

اگر تکلیف شود یا علی! می­رویم؛ اما اگر تکلیف نشود یا هنوز ابهام هست…

عده­ای از قرّاء در صفین نزد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمدند و گفتند ما می­دانیم شما با معاویه قابل قیاس نیستید، ولی ما نمی­دانیم آیا اینکه الآن باید دو گروه مسلمان وارد جنگ شوند و خون بریزند، تکلیف است یا نه.

البته همانطور که شما می­دانید آن زمان خیلی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نمی­شناختند، مثلاً‌ علم و عصمتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای ما واضح است، اما برای آن­ها بخاطر تخریب امیرالمؤمنین صلوات الله علیه توسط زمامداران پیشین، اینقدر واضح نبود.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: شما حق شرکت کردن در این جنگ را ندارید، شمشیر زدن حجّت الهی لازم دارد. شما کنار بایستید و تماشا کنید، رفتار ما و رفتار این­ها را ببینید، بیانات ما و بیانات آن­ها را بشنوید، نوع جنگیدن ما و نوع جنگیدن آن­ها را ببینید، هر وقت فهمیدید حق چیست، آن زمان به جنگ بپیوندید که اگر کشته شدید شهید شوید.

وگرنه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در ماجر قاتل زبیر فرمودند: قاتل و مقتول، هر دو جهنّمی هستند.

مقتول بخاطر برپایی جمل جهنّمی است، قاتل هم نباید بعد از جنگ او را می­کشت، قاتل بی­دستور کشته بود. برای همین هم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند که هم قاتل جهنّمی شد و هم مقتول.

گاهی می­خواهند کسی را بخاطر جرم قتل، اعدام کنند؛ مجری اعدام نمی­تواند یک سیلی اضافه بزند، اگر یک سیلی اضافه بزند می­گویند باید یک سیلی قصاص شوی.

توجّه کنید که حتّی نمی­شود یک سیلی اضافه زد، ولو اینکه طرف مجرم باشد! چه برسد به اینکه در جایی با خون مسلمان و مؤمن طرف است! این موضوع خیلی حساس است و احتیاط دارد.

بعد طرف دو کلاس درس نخوانده است و مدام بیانیه صادر می­کند.

روز گذشته دیدم کسی بیانیه داده است که «اگر دشمن خواست به یمن حمله کند، شما باید وارد درگیری شوید»!

توجّه کن که نباید هر بچه­ای راهبرد تعیین کند!

مسلّم است که اگر تکلیف این باشد، حرفی نیست. چون اینجا مسئله تکلیف است، اما تو آدمِ تشخیصِ تکلیف نیستی.

مثل این می­ماند که من برای جامعه­ی پزشکی یا جامعه­ی مهندسی حکم صادر کنم. آنوقت به من می­گویند تو در این زمینه چه چیزی می­دانی؟ وقتی چیزی نمی­دانی چرا حرف می­زنی؟

ما الآن در روزگاری هستیم که بچه­ها و مجری­ها راهبرد می­دهند! خیلی اوقات حرف­هایی که در کلام مجری­های رسانه ما هست، با آنچه مصوبه شورای عالی امنیت ملی است، فاصله­ی جدّی دارد.

واضح است که این امور در حیطه­ی اختیارات و وظایف شورای عالی امنیت ملی است، بازوی اجرایی ولی فقیه در اعلام درگیری اینجاست؛ اما اینجا مجری اعلام درگیری می­کند! اینجا مجری باید توجّه کند که نه جنگ با اوست و نه صلح. این­ها از آن مواردی است که ما نمی­دانیم چرا رسانه این کار را می­کند.

نتیجه این می­شود که یک اتفاق عظیمی رخ می­دهد، در میان جنگ به این سنگینی، ما پایگاه ابرقدرت دنیا را می­زنیم، طرف می­گوید خالی بود!

شما از همین شخص بپرس که تابحال تو چکار کرده­ای؟

الحمدلله ما یک کشور تنهایی هستیم که در این جنگ هم با همه­ی وجود فهمیدیم فقط خدا و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را داریم…

شما تصور کنید که صد نفر به یک نفر هجوم بیاورند، همینکه این شخص زنده بیرون آمده باشد و چند نفر از آن­ها را هم انداخته باشد، شبیه معجزه است.

بعد طرف می­گوید این که چیزی نیست!

خود تو تابحال چکار کرده­ای؟ چرا تو خودت را در جایگاه راهبرد می­بینی؟ این توهّم خیلی سنگینی است، محل خطر هم اینجاست که عدّه­ای تصوّر می­کنند این­ها می­فهمند.

زمان حاج قاسم بخاطر یکی از همین حرف­هایی که یک نفر از این­ها گفته بود، یکی از دوستان ما می­گفت اشک در چشمان شهید حاجی‌زاده جمع شد که شما نمی­دانید ما با چه تلاشی…

تا دیروز ما زعفران و فرش و پسته­ی ایرانی داشتیم، اما حالا موشک ایرانی داریم که مرز علم است!

الآن دشمن حتّی اجازه­ی نشر اخبار مربوط به کشته شدگان خودشان را هم نمی­دهد و این موضوع را لو نمی­دهند.

من به جهاتی بنا ندارم در سخنرانی به مسائل روز بپردازم، دوست دارم مبانی را مطرح کنم، این قسمت را اشاره کردم که بگویم این بحثی که شروع کردیم، برای این بود که به یک خطای دائمی مبتلا هستیم و مدام به سیره­ی امام حسین علیه السلام استناد می­کنیم!

از کجای سیره­ی امام حسین علیه السلام می­فهمیم که الآن باید آتش­بس کنیم یا الآن باید جنگ کنیم؟

این کارِ فقیه است، آن هم نه یک فقیه عادی، حتّی کار مرجع تقلید نیست، این کار آن فقیه است که اطلاعات امنیتی ریز از توان ما و توان دشمن و شرایط ما و شرایط دشمن و داشته­های ما و داشته­های دشمن داشته باشد؛ حال اگر بگوید بجنگید، می­­جنگیم و حرفی هم نیست، اگر تکلیف باشد که حرفی نیست, اما ما حتّی نمی­توانیم دو رکعت نماز اضافه برای مردم درست کنیم، چطور جان مردم را به خطر بیندازیم و آدم­هایی که شایستگی ندارند در این زمینه اظهار نظر می­کنند! حتّی اطلاعاتی در این زمینه ندارند، حتّی خود سیره را نمی­دانند، وای بحال فقاهت و اطلاعات بالادستی. شاید حتّی سی سال دیگر هم ما نتوانیم اطلاعات جزئیات مربوط به جنگ را بفهمیم، چون این امور طبقه­بندی شده است.

ارتکاب گناه به نام دین!

حال هر کسی کانالی راه­اندازی کرده است و مدام حرف از جنگ و صلح می­زند، یا پمپاژ ناامیدی دارد و یا جَو دادن. مشکل اینجاست که دینداران در این میان هستند!

تا اینجا هم آنقدر بد نبود (مگر اینکه کسی روی افراد مؤثر بود)، تا که انسان وارد وادی گناه می­شود.

اگر به شما بگویند یک نفر هستند که نستجیربالله از خودش فیلم زنده پخش می­کند که چند نفر شراب می­نوشند؛ این موضوع برای ما خیلی بزرگ است که یک نفر گناهی را بصورت علنی با ساز و برگ و پخش زنده مرتکب می­شود. چون این موضوع با اینکه کسی در خانه­ی خود بصورت پنهانی غلطی کند تفاوت دارد. دینداران متوجه می­شوند که این موضوع خیلی بد است.

اما بعضی از همین دینداران، به اسم انقلابی­گری، مانند آب خوردن بهتان می­زنند که فلانی جاسوس است و فلانی ترسیده است و فلانی واداده است و فلانی وازده است!

ما باید راجع به خودمان بدبین باشیم، اما راجع به دیگران حق نداریم به این راحتی بدبین باشیم، اگر هم بدبین هستیم حق بیان نداریم. بعداً چطور می­خواهی حلالیت بطلبی؟

خطر اینجاست که این عمل به نام دین هم هست! وقتی چیزی به نام دین باشد که انسان از آن توبه هم نمی­کند و فکر می­کند جهاد فی سبیل الله است.

با این روش جریانی انقلابی­گری را خراب می­کنند.

از طرف می­پرسیم که چرا این اتهام را به کسی می­زنی؟ می­گوید: برای دفاع از دین! ما ملت امام حسینیم!

این بهترین حالتِ از بین بردنِ دین و انقلاب و ما ملت امام حسینیم است!

خیلی از این حرف­ها بار حقوقی دارد و حتّی نمی­توانی نسبت به یکی از آن­ها جواب بدهی، بعد طرف براحتی می­گوید فلانی پیاده­نظام صهیونیست است!

شخصی که خیلی معروف است به خود من همین حرف را زده بود، روزی قیامت می­شود و من مقابل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض می­کنم که او ثابت کند که من پیاده نظام صهیونیست هستم. آیا تو می­توانی ثابت کنی؟

اینکه به این راحتی خنجری بین مردم بیندازیم و هرچه می­توانیم به یکدیگر بگوییم و سپس بگوییم این امر بخاطر دفاع از انقلاب بوده است… مرگ بر آن انقلابی که با گناه بخواهی از آن دفاع کنی. عده­ای مانند شهید همّت و شهید ابراهیم هادی و عدّه­ای انسانِ از سر تا پا اهل عبادت و یقین و رساله و مراقب به احکام خون خود را برای این انقلاب دادند که تا الآن سرپاست، حال تو می­خواهی با گناه دفاع کنی؟

برخی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفتند شما هم فلان کار را انجام دهید؛ حضرت فرمودند که من به قیمت اینکه دنیای شما درست شود، دین خود را فاسد نمی­کنم.

این چه دفاعی است؟ اصلاً چرا تو احساس تکلیف کردی؟ انسانی که می­خواهد احساس تکلیف کند، اول باید ببیند که خودش چقدر برای خودش دلسوز است.

اگر خیلی دوست داری از این انقلاب دفاع کنی، آیا در این شرایط جنگ، اهل نماز شب شده­ای؟ آیا نماز تو همانطور است که دین فرموده است؟ آیا خواب خودت را کم و تلاش خودت را بیشتر کرده­ای؟ یا فقط می­خواهی با توییت به دیگران بپردازی؟ تو این تکلیف را از کجا پیدا کرده­ای؟

جبهه­ی رسانه­ای باید اول اهل احکام باشند، اول باید مراقب باشند که مرتکب خلاف شرع نشوند، چون این خلاف شرع با خوردنِ کوفت کاری تفاوت دارد، توبه­ی خوردنِ آن کوفت کاری به نسبتِ این آسان است، البته به خدا پناه می­بریم. چون با این خلاف شرع بعداً می­خواهی به چه کسانی بگویی که اشتباه کرده­ام؟ طرف اصلاً شهید شده است، مردم هم که این متن تو را خوانده­اند، یا با واسطه این متن را خوانده­اند، بهتانی که زده­ای را می­خواهی چطور جبران کنی؟ اصلاً راه جبران آبرویی که رفته است و دلی که شکسته است چطور است؟

مرحوم امام می­فرمایند اگر دلی بشکند، اصلاح آن کالمحال است.

آیا به اسم دفاع از انقلاب می­توانی دلی که شکسته­ای را جبران کنی؟ این انقلاب مظلوم است که کسی خیال کند باید با گناه از آن دفاع کند.

همه تحلیل تاریخی ارائه می‌دهند!

ما بر این حساب وارد این بحث شدیم که هم ببینیم ماجرای امام حسین علیه الصلاة و السلام چیست، هم اینکه کسی بیهوده چیزی را به امام حسین علیه السلام نسبت ندهد؛ که متأسفانه مدام این کار را می­کنند.

اصلاً خیلی جالب است، گاهی پزشکان اعتراض می­کنند و می­گویند هر کسی که از راه می­رسد برای مردم تجویز می­کند؛ آن­ها خبر ندارند که اوضاع در موضوع تاریخ چگونه است!

همه­ی مجریان و گوینده­ها تحلیل تاریخی می­دهند، راهبرد هم می­دهند!

در موضوع طب سنّتی اینطور است که نهایتاً به یک نفر می­گویند گلاب اضافه بخور، اما اینجا موضوع جنگ و صلح است، ممکن است ناگهان سرنوشت یک مملکت تکان بخورد؛ این شخص با دانش اندک و ناقص خودش اظهار نظر می­کند.

اینجا محل احتیاط و دقت است.

امام حسین علیه السلام و نقض آتش‌بس توسط معاویه

عرض کردیم امام حسین علیه الصلاة و السلام در زمان معاویه، با اینکه جاهای زیادی از آتش­بس نقض شد، وارد درگیری نشد. چرا؟ آیا نستجیربالله می­ترسید؟

توانمندی معاویه در عرصه­ی رسانه و فرهنگ بگونه­ای بود که اگر با او درگیر می­شدند، می­توانست فضا را به سمتی ببرد که بگوید من یک حکومت مستقری بودم که با دشمنِ خارجی درگیر شدم، عدّه­ای از درون خیانت کردند و امنیت را بهم ریختند، ما هم مجبور شدیم تا بجنگیم.

لذا شما می­بینید نتیجه­ی این رسوب که درست کرده بودند این بود که وقتی امام حسین علیه السلام در زمان یزید هم خواست قیام کند، تقریباً همه می­گفتند نرو که این کار اشتباه است! یعنی رسوب این فکر حتّی زمان یزید هم می­گفت که نباید بروی، چه برسد به زمان معاویه! زمان معاویه امکان اقدام نظامی نبود، نمی­شد از مردم بیعت گرفت که می­خواهیم برای نهی از منکر اقدامی کنیم، چون این موضوع را به یک شورشِ غیرشرعی تبدیل می­کرد.

معاویه تیمی داشت که بر علیه دیگران شهادت می­دادند، مثلاً وقتی می­خواستند حجر بن عدی را بکشند، سی و سه نفر شهادت دادند که او اینطور است و اینطور است و اینطور است، سپس حجر بن عدی اعدام شد!

معاویه مسئله را شرعی می­کرد و در ذهن مردمی که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در ذهن آن­ها تخریب گسترده شده بودند، می­شد کار را پیش برد، و خطری که آن زمان وجود داشت این بود که مردم حق را تشخیص نمی­دادند و اتفاقاً حق را ناحق می­دیدند.

پس اینجا امام حسین سلام الله علیه باید اول حق را بر سر دست بگیرد، لذا این کار را کرد.

وقتی مردم مدینه با ولایتعهدی یزید همراهی نکردند، سعید بن عاص که حاکم مدینه بود تندی کرد و جواب نگرفت، او به معاویه نامه زد که این­ها حاضر نیستند با ولایتعهدی یزید بیعت کنند، معاویه به او گفت تو دیگر آرام باش.

به عبدالله بن جعفر به یک نحو گفت، به عبدالله بن عباس تند گفت، به عبدالله بن زبیر با تطمیع همراه با تهدید گفت، به امام حسین علیه السلام هم نامه زد.

به امام حسین علیه السلام گفت: شما با این جایگاهی که دارید و پسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستید، بد است که شما برخلاف شرع پیامبر رفتار کنید، زمانی این فتنه­گرها تو را جلو نیندازند که باعث فتنه بین مسلمین شود، سبک­سرها تو را سبک نکنند، مراقب باش بی­دین­ها جایگاه تو را نشکنند؛ یعنی در قالب تهدید نرم، به این معنا که خودت کار را خراب نکنی.

امام حسین سلام الله علیه نامه نوشت، بعضی از تذکراتی که امام حسین علیه السلام داد، مشکل آن برای چهار سال قبل بود.

حضرت فرمود: ای معاویه! من با تو در جنگ نیستم، (که بعداً کسی نگوید که امام حسین علیه السلام شمشیر کشیده است)، اما از خدا می­ترسم برای اینکه برای این نجنگیدن با تو، مرا عقوبت کند.

یعنی اگر مقدور من بود با تو می­جنگیدم، الآن برای من مقدور نیست.

اینجا امام حسین علیه السلام هم می­فرمایند که من با تو در جنگ نیستم؛ هم اینکه وقتی من با تو در جنگ نیستم برای این نیست که تو آدم­حسابی هستی و تو را قبول دارم و تو آدم خوبی هستی، بلکه مقدورات من نیست.

مانند کسی که وقتی از او می­پرسند چرا به حج نمی­روی؟ می­گوید می­دانم عبادت بزرگ و مهمی است، اما استطاعت ندارم. یعنی برای انجام تکلیف، وسع لازم است، باید بتوانم.

حضرت می­خواهد بفرماید چون من الآن نمی­توانم با تو بجنگم، نمی­جنگم.

این «نمی­جنگم» یعنی همه بدانند که من با تو در جنگ نیستم، اما کسی برداشتِ صلح و دوستی و… نداشته باشد، من باید با تو بجنگم اما الآن فعلاً برایم مقدور نیست.

امام حسین علیه السلام فرمود: ای معاویه! تو به من گفتی وارد فتنه نشو و فتنه­گری نکن؟ من فتنه­ای بزرگتر از حکومت تو نمی­شناسم.

یعنی مردم زمان امام حسین علیه السلام که فعلاً قبول ندارند حکومت معاویه فتنه است، فکر می­کنند معاویه حاکم مسلمان است. برای اینکه مردم این موضوع را بفهمند، حضرت می­فرمایند من با تو در جنگ نیستم، که بحث جنگ پیش نیاید، تا حضرت بتواند فرمایشات خود را بفرماید.

امام حضرت فرمود: تو گفتی که به جایگاه خودت بیا و به آن بیعتی که صورت گرفته است پایبند باشد. آیا تو پایبند هستی؟ «ألَستَ قَاتِلً حُجرٍ، وَأصحَابِه»[4] مگر تو قاتل حجر بن عدی و اصحاب او که اولیای خدا بودند نبودی؟ مگر تو به این­ها امان­نامه نداده بودی؟ مگر تو با این­ها مواثیق غلیظه نداشتی؟ یعنی سند معتبر دادی که اگر تسلیم شوید کاری به شما ندارم! بعد این­ها را کشتی! تو از پایبندی حرف می­زنی؟

درواقع امام دینامیت را زیر مبانی حکومت معاویه گذاشته است، این مهم­تر از شمشیر بدست گرفتن است، چون اگر حضرت شمشیر بدست بگیرد، همه­ی امّت پشت سر معاویه می­روند و فکر می­کنند امام حسین علیه السلام می­خواهد امنیت را بهم بزند، چون این مردم نمی­دانند که باید با معاویه بجنگند، اگر بفهمند و دل از معاویه جدا کنند و بفهمند باید با معاویه بجنگند، از انحراف فاصله می­گیرند. این مهم­تر از جنگ و کشتنِ معاویه است، اول باید معلوم شود که معاویه باطل است و حق نیست.

امام حسین علیه السلام فرمود: «أوَ لَستَ بِقَاتِل عَمرو بنِ الحَمِق» آیا تو عمرو بن حمق را نکشتی؟ «الَّذِي أخلَقَت وَأبلَت وَجهَهُ العِبَادَة» این کسی که هر کسی او را می‌دید متوجّه می‌شد او عبد خداست، یعنی صورت او از عبادت تغییر کرده بود، همانطور که قرآن کریم می­فرماید «سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ»،[5]

همانطور که جلسه­ی گذشته عرض کردم عایشه نامه نوشت که چرا تو بنده­های ربّانیِ خدا را می­کشی؟

با اینکه این­ها در جمل جنگیده بودند و عایشه هم که اهل کینه بود آدمی نبود که فراموش کند، او حتّی برادر خودش «محمد» را «مُذَمَّم» صدا می­کرد! «محمد» به معنای ستوده است و «مُذَمَّم» به معنای مذمّت­شده است. عایشه بخاطر اینکه برادرش در جنگ با او جنگیده بود، دیگر حتّی نام او را درست نمی­برد. وقتی عمّار سلام الله علیه را کشتند، عایشه شادی کرد و گفت بخاطر این است که او مقابل ما جنگیده است. وقتی مقابل عایشه به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و یک صحابی دیگر بی­ادبی کردند، عایشه گفت: فلانی صحابه است، به او جسارت نکنید، در مورد علی هر کار که می­خواهید کند!

می­خواهم بگویم این عمرو بن حمق با عایشه و حجر بن عدی در جمل با سپاه عایشه جنگیده­اند، اما آنقدر این­ها ربّانی بودند که عایشه به معاویه نامه نوشت و گفت: چرا این­ها را کشتی؟

ولی امام حسین علیه الصلاة و السلام چهار سال بعد از قتلِ عمرو بن حمق این موضوع را فرموده است، چون باید حق را زمانی بگویم که در افکار عمومی «هدایت» رخ دهد.

وقتی معاویه نامه نوشت که فتنه­گری نکن و به عهد و بیعت خودت پایبند باش، حضرت فرمود: آیا تو به عهد پایبند هستی که آن مرد ربّانی که هر کسی او را از نزدیک می­دید متوجّه می­شد او ولیّ خداست، تو به او مواثیق دادی، به او سند دادی… تو همسر او را شکنجه کردی تا خودش را تسلیم کند، بعد که خودش را تسلیم کرد، با اینکه به او سند داده بودی، سر او را بریدی.

سرِ عمرو بن حمق اولین سری است که در اسلام به نی شد و جابجا شد، این حادثه برای ده سال قبل از کربلاست.

امام حسین علیه السلام چهار سال بعد، در این نامه به معاویه اعتراض کرد.

طرف می­گوید زودتر جواب بدهید! جواب دادنِ امام حسین علیه السلام چهار سال طول کشید، مسلماً این امام که ترس ندارد، بلکه باید زمانی این بیانیه را بدهد که بیشترین کمک به حق و کمترین کمک به باطل صورت بگیرد.

امام حسین علیه السلام فرمود: ای معاویه! به من گفتی که فتنه نکن؟ بالاترین فتنه وجود حکومت توست! به من گفتی «وَانظُر لِنَفسِكَ وَدِينِكَ وَ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ»، یعنی به خودت رجوع کن و ببین چه چیزی به صلاح تو و دین و امّت است؟

بخدا قسم افضل از همه­ی کارها، جهاد با توست!

یعنی اگر من بخواهم به دین نگاه کنم باید با تو بجنگم، برای قرب به خدا باید با تو بجنگم، و اگر با تو نجنگم باید استغفار کنم، چون مقدورات این امر را نداشته­ام، اما فعلاً با تو در جنگ نیستم.

شما سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را ببینید، حضرت عقل کلّ است! هم حربه را از معاویه می­گیرد که من با تو در جنگ نیستم، هم تئوریزه می­کند که جنگ با تو افضلِ جهاد است، یعنی اگر مخیر شدم با کفار بجنگم یا با تو، جنگ با تو افضل است، ولی الآن مقدور من نیست.

این یعنی جهاد ذیلِ مقدورات است، این یک حکم شرعی است، شما برای همه­ی احکام شرعی بایستی وسعی داشته باشید.

معاویه جا زد و گفت کسانی که بیعت می­کنند بیعت کنند، در مورد بقیه هم صبر کنید تا خودم به مدینه بیایم.

وقتی معاویه به مدینه آمد یک سخنرانی کرد و عدّه­ای اعتراض کردند، اما مسلماً او کوتاه نمی­آید.

اصلاً اگر شما زندگی معاویه را نگاه کنید، سپس زندگی بعضی از مستکبرین امروز را نگاه کنید، می­بینید چقدر به یکدیگر شباهت دارند.

معاویه به هیچ عهدی پایبندی نیست، صدق برای او معنا ندارد، براحتی دروغ می­گوید، پُررو است.

معاویه گفت: بعضی­ها اعتراض کرده­اند که چرا باید یزید ولیعهد باشد، چون خیال می­کنند از یزید بهتر هستند، در حالی که برای حکومت مسلمانان، هیچ کسی از یزید افضل نیست!

معاویه همینقدر پُررو است!

خلاصه اینکه معاویه از عدّه­ای بیعت گرفت، ولی بنی­هاشم بیعت نکردند، بعضی دیگر از افرادی که نام بردیم هم بیعت نکردند.

فضای فکری مردم مدینه نسبت به یزید ملعون

معاویه مُرد. یزید به حاکم مدینه نامه نوشت.

نامه را می­خوانم تا شما ببینید فضای فکری آن زمان چیست.

تا نام یزید را می­بریم عدّه­ای می­گویند او یک مستِ لایعقل بود؛ در صورتی که یزید نهایتِ یک منافق بود، یزید در برابرِ قتلِ امام حسین علیه السلام و مجاهدتِ اسرای کربلا اینطور مفتضح شده است، وگرنه سال بعد از آن سالی که امام حسین علیه السلام را کشت، بزرگان مدینه گفتند: برویم تا بررسی کنیم و ببینیم آیا یزید خوب است یا نه! یعنی هنوز نفهمیده بودند!

بعد گفتند اشکال یزید در این است که نماز اول وقت نمی­خواند، یزید شراب می­خورد…

معاویه هم شراب می­خورد! در مجالس سلطنتیِ معاویه شراب سرو می­شد، این موضوع در تاریخ موجود است.

یعنی اگر امام حسین علیه السلام مقدورات جهاد را داشت، زمان معاویه می­فرمود «عَلَى الاِْسْلامِ الْسَّلامُ اِذ قَدْ بُلِيَتِ الاُْمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ مُعَاوِیَة»، منتها آن زمان امکان این امر نبود و حق گُم می­شد.

همانطور که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بعد از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها امکان جهاد نداشت و فرمود اگر وارد جهاد شوم اهل من کشته می­شوند.

یعنی خود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حسنین علیهما السلام کشته می­شدند، در اینصورت امامت منقطع می­شد، و اگر امامت منقطع شود که هدایت آسیب می­خورد.

یعنی الآن من وسع و امکان این امر را ندارم.

تکلیف بر وسع است، «لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا».[6]

یزید خیلی منافق است، خدای متعال او را با خون سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و خطبه­های حضرت زینب کبری سلام الله علیها و حضرت سجّاد سلام الله علیه مفتضح کرد که او در ذهن شما اینطور پلشت است.

وگرنه اگر مذاهب اسلامی را نگاه کنید، خواهید دید که متأسفانه هنوز محترم است و او را دوست دارند و حتّی برخی از فرقه­های تکفیری، هنوز گردان یزید بن معاویه دارند. عدّه­ای از آن­ها از موضوع باخبر هستند و خیلی­ها هم خبر ندارند.

یزید نامه نوشت که معاویه مُرده است، شما نامه­ی او را نگاه کنید، بلاتشبیه خیال می­کنید که یک امام نامه­ی شهادت یک امام را نوشته است! باید این نامه را ببینید تا فضای آن زمان را بدست بیاورید.

هزار مرتبه بلاتشبیه مانند این سگ کثیف دروغگو که می­گوید ما با مردم کاری نداریم. یعنی اصلاً کار مستکبر، دروغ گفتن است.

شما نامه را نگاه کنید، این فضای افکار عمومی و رسانه­های رسمی آن دوره است، یزید به حاکم مدینه نوشت: «أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ مُعاوِيَةَ بنَ أبي سُفيانَ كانَ عَبداً استَخلَفَهُ اللَّهُ عَلَى العِبادِ»[7] معاویه بنده­ای بود که خدا او را به خلافت بر بندگانش برگزید، «ومَكَّنَ لَهُ فِي البِلادِ» خدا به او در شهرهای مختلف بسط ید و توانایی داد، «وكانَ مِن حادِثِ قَضاءِ اللَّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ وتَقَدَّسَت أسماؤُهُ» این از قضای الهی که اسامی خدا پاک و منزه است، یعنی قضای خدا بود که «فيهِ ما سَبَقَ فِي الأَوَّلينَ وَالآخِرينَ»، آن چیزی که برای اولین و آخرین رخ می­دهد (یعنی مرگ) بر او هم رخ داد، «لَم يَدفَع عَنهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ولا نَبِيٌّ مُرسَلٌ» نه ملک مقرّبی و نه نبیّ مرسلی نمی­تواند جلوی مرگ قطعی را بگیرد، «فَعاشَ حَميداً وماتَ سَعيداً».

این فضای رسانه­ی آن روز است.

یعنی چرا امام حسین علیه السلام زود شمشیر نکشیده است؟ چون قریب به اتفاق مردم در زمان معاویه فکر می­کنند این دین است، پس مسلماً کار خیلی سختی است که این دین نیست و بی­دینی است.

«وقَد قَلَّدَنَا اللَّهُ عز و جل ما كانَ إلَيهِ» دیگر خدای عزّ و جلّ بار سنگین معاویه را بر دوش بنده گذاشت، «فَيا لَها مُصيبَةً ما أجَلَّها» وای که چقدر این مصیبت بر جهان اسلام سنگین است که معاویه از دست رفت، «ونِعمَةً ما أعظَمَها» امّت چه نعمت عظمایی را از دست داد، «نَقلَ الخِلافَةِ وفَقدَ الخَليفَةِ» هم خلافت او رفت، هم خلیفه از دست ما رفت، «فَنَستَوزِعُهُ الشُّكرَ ونَستَلهِمُهُ الحَمدَ» ما بجز شکر به درگاه الهی در مصیبت، کاری نداریم.

این یزید است! تازه یزید یک ابلهِ بنی امیّه است. ببینید اگر خود معاویه می­خواست خطبه بخواند چه خبر بود!

«ونَسأَلُهُ الخِيَرَةَ فِي‌ الدّارَينِ مَعاً» از خدا می­خواهیم به او و ما خیر دنیا و آخرت بدهد، «ومَحمودَ العُقبى‌ فِي الآخِرَةِ وَالاولى‌» و امیدوارم ما هم عاقبت به خیر شویم، «إنَّهُ وَلِيُّ ذلِكَ، وكُلُّ شَي‌ءٍ بِيَدِهِ لا شَريكَ لَهُ» همه چیز بدست خداست.

«وإنَّ أهلَ المَدينَةِ قَومُنا ورِجالُنا» مردم مدینه از قبل قوم و خویش ما و مردان ما و بازوان ما بودند، «ومَن لَم نَزَل عَلى‌ حُسنِ الرَّأيِ فيهِم وَالاستِعدادِ بِهِم» همیشه در این­ها آدم­های خوش­فکری بودند که بازوان فکر این حکومت اسلامی بودند، «وَاتِّباعِ أثَرِ الخَليفَةِ فيهِم» این­ها همیشه پیرو خلیفه­ی حق بودند، «وَالاحتِذاءِ عَلى‌ مِثالِهِ لَدَيهِم» در پیروی کردن از خلیفه­ی مسلمین الگوی همه­ی جهان اسلام بودند، «مِنَ الإِقبالِ عَلَيهِم» همیشه بزرگترین بیعت از مدینه بوده است، «وَالتَّقَبُّلِ مِن مُحسِنِهِم، وَالتَّجاوُزِ عَن مُسيئِهِم» ما هم همیشه خوب­های اهل مدینه را روی چشم خود می­گذاشتیم و گنهکاران آن­ها را بخاطر خوب­هایشان می­بخشیدیم، «فَبايِع لَنا قَومَنا»، به حاکم می­گوید پس از این­ها بیعت بگیر.

سرانی بیعت نکردند، حال نگاه کنید، چطور بیعت بگیرد؟

«بَيعَةً مُنشَرِحَةً بِها صُدورُكُم» با شرح صدر، «طَيِّبَةً عَلَيها أنفُسُكُم» با طیب نفس…

دروغگوی کثیف را ببینید! کسی که امام حسین علیه السلام را از مدینه بیرون کرد که او را بکشد، می­گوید من بیعت با شرح صدر و طیب نفس می­خواهم!

بعد گفت: «وَليَكُن أوَّلَ مَن يُبايِعُكَ مِن قَومِنا وأهلِنا الحُسَينُ» دوست دارم اولین کسی که با ما بیعت می­کند حسین باشد، چون او پسر پیغمبر است برکت دارد، اگر شروع با خاندان پیغمبر باشد ما بیشتر خوشحال می­شویم، باید کار را با تکریم اهل بیت شروع کرد!

بعد گفت: وقتی این­ها بیعت می­کنند، می­دانند که «يَحلِفونَ عَلى‌ ذلِكَ بِجَميعِ الأَيمانِ اللّازِمَةِ» این­ها قسم می­خورند که فدایی ما باشد، «ويَحلِفونَ بِصَدَقَةِ أموالِهِم غَيرَ عُشرِها» و قسم می­خورند که اگر کوچکترین مشکلی در خودشان و قبیله­شان پیدا شود، نُه دهم همه­ی اموالشان را به من بدهند، «وجِزيَةِ رَقيقِهِم» غلام و کنیزان خود را به من بدهند، «وطَلاقِ نِسائِهِم» همسرانشان را هم طلاق دهند، «بِالثَّباتِ عَلَى الوَفاءِ بِما يُعطونَ مِن بَيعَتِهِم» که در این بیعت ثابت­­قدم بشند، «ولا قُوَّةَ إلّابِاللَّهِ، وَالسَّلامُ».

همیشه مستکبرین اینطور دروغگو بودند.

برای چه اجازه ندادند به بدن امام حسین علیه السلام نماز خوانده شود و بدن حضرت دفن شود؟ ادّعای دروغ این بود که به آن مواثیقی که خورده است، خیانت کرده است. نعوذبالله.

در این شرایط، قبل از اینکه شما بخواهید وارد درگیری شوید، اول باید بدلِ این را بزنید، اول باید باطلِ سحر بزنی که اول فکر خراب مردم درست شود، یعنی اینجا اول شستشو لازم است.

لذا اولین هدف امام حسین علیه الصلاة و السلام بیان حقایق است، چون آن چیزی که خطرناک است این است که کسی مانند یزید بتواند این حرف­ها را بزند.

آن چیزی که امروز برای جامعه­ی جهانی خطرناک است این است که این مستکبرین به این راحتی دروغ می­گویند، باید اول این را درست کرد، این مهم­تر از درگیری است.

روضه و توسّل به اصحاب امام حسین علیه السلام

روز چهارم چند طور عرف هست، البته این عرف الزامی ندارد که ما به کجا متوسّل شویم، قدیم­ها در تهران معمولاً به اصحاب سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یا جناب حرّ علیه السلام متوسّل می­شدند، بعضی­ها به فرزندان حضرت زینب کبری سلام الله علیها متوسّل می­شدند. امروز من هم می­خواهم به یکی از اصحاب متوسّل شوم.

انسان نگاه می­کند و می­بیند بعضی اوقات… بالاخره حدود چهل سال قبل را در خاطر دارم که در هیئت شرکت کردم، بالاخره ما تقریباً از زمانی که زبان باز کردیم و دست و پای ما راه افتاد، الحمدلله در این بساط حضرت بوده­ایم. ان شاء الله خدای متعال روزی کند و انسان خجالت نکشد… البته من خودم جرأت ندارم این حرف را بزنم… که وقتی این محاسن سفید شد، بتوانم به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض کنم که «به هنگام پیری مرانم ز خویش *** که خرج تو کردم جوانی خویش»…

این اصحاب از یک جهتی اهمیّت دارند که رفتار سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با آن­ها مهم است.

من دو نفر از اصحاب که موضوع­شان به یکدیگر نزدیک است را عرض می­کنم.

یک نفر از این­ها جناب «جَوْن» است، غلام جناب ابی­ذر غفاری. وقتی ابوذر سلام الله علیه به ربذه تبعید شد، او با ابوذر به ربذه رفت، وقتی ابوذر از دنیا رفت، به محضر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد. «جَوْن» آزاد شده بود، اما همانطور که می­دانید در آداب آزاد کردنِ بنده این است که اگر بنده­ای چیزی یا مالی یا جایی ندارد، رها کردن او أقلاً کراهت دارد.

مثلاً امام سجّاد علیه الصلاة و السلام این برده­ها را از بازار می­خرید، کمتر از یک سال، همزمان با عید فطر یا عید قربان، وقتی می­خواست این­ها را آزاد کند، هم این­ها را چند ماه تربیت دینی کرده بود، هم یک وثیقه می­داد، مانند کسی که الآن جواز اقامت دارد، و یک پولی به آن­ها می­داد که بتوانند کاسبی کنند و روی پای خود بایستند. بعضی از آن­ها هم بودند که وقتی امام آن­ها را آزاد می­کرد، می­گفتند: آقا! ما را بیرون نکنید… یعنی کلاس این برده­ها با یکدیگر تفاوت داشت.

برده­ای به نام «صافی» بود که وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را دید که به یک حیوانی کمک کرد، این برده را از صاحب او خرید و باغ هم خرید و باغ را به آن برده بخشید و او را آزاد کرد، این برده گریه کرد و گفت: آقا! لطفاً مرا بیرون نکنید. حضرت فرمودند: من تو را آزاد کردم! به تو باغ دادم، تو باغداری کن، زندگی تو می­گذرد. صافی عرض کرد: اگر واقعاً می­خواهید مرا آزاد کنید و این باغ را به من بدهید، من این باغ را وقف محبّان شما می­کنم؛ ولی شما اجازه بدهید که من همینجا باشم و خدمت کنم.

خیلی از برده­ها از آزاد شدن خوشحال می­شدند، چند ماه هم در محضر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بودند، در نهایت هم پولی می­گرفتند و می­رفتند. برخی از برده­ها برای اینکه زودتر آزاد شوند ظلم می­کردند.

برده­ای بر حسب تبلیغات دروغ بنی­امیّه امام حسن علیه السلام را دوست نداشت. امام حسن مجتبی صلوات الله علیه برّه­ای را دوست می­داشت، روزی آمد و دید دست این برّه شکسته است، فرمود: چه کسی دست این برّه را شکسته است؟ غلامی گفت: من! امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمود: چرا؟ آن غلام گفت: چون می­خواستم تو را اذیت کنم! امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمود: ظاهراً تو از این موضوع که کنار ما هستی ناراحتی، من تو را در راه خدا آزاد می­کنم.

وقتی جناب «جَوْن» به محضر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد، دیگر با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین زندگی می­کرد، بعد از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به محضر امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هست، بعد از امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به محضر امام حسین علیه السلام رفت، دیگر پیرمرد است.

ما خیال می­کنیم که باید برای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کاری کنیم، ما اصلاً نمی­توانیم کاری کنیم، نهایت امر این است که انسان یک خودی نشان دهد، یعنی یک اعلام همراهی و همدلی. اگر آن بزرگواران بخواهند، کاری را بعهده­ی ما می­گذارند و خودشان هم درست می­کنند.

چه کسی فکر می­کرد کسی به نام شهید محسن حججی رضوان الله تعالی علیه با اسارت، بجای اینکه ذلیل شود، عزیز شود؟ همه جای دنیا با اسارت ذلیل می­شوند، اما اسیر ما عزیز شد.

کمااینکه اسرای کربلا که باید ظاهراً ذلیل می­شدند، همگی بزرگانِ عزّت عالم شدند، کار به دست کس دیگری است، معزّ و عزّت­دهنده کس دیگری است.

جَوْن با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین زندگی کرد و پیرمرد شد.

همانطور که می­دانید در کربلا برده­ها در امنیت بودند، چون در جنگ برده­ها را نمی­کشتند و برده­ها مانند اموال خرید و فروش می­شدند، یعنی برده و کنیز را غنیمت می­بردند. لذا برده­ها می­دانستند کسی در جنگ جان آن­ها را به خطر نمی­اندازد.

«عُقبَة بن سِمعان» برده­ی حضرت رباب سلام الله علیها است، او بعد از کربلا هم زنده بود، یعنی لازم نبود حتماً به جنگ بروند و بجنگند. کسی با این­ها کاری نداشت، این موضوع جزو عرف آن زمان بود.

یعنی فکر نکنید که جَوْن از ترس جان خود در کربلا جنگید، نه! او پیرمرد هم بود. هم پیرمرد بود و توان جنگ نداشت و با او کاری نداشتند، هم اینکه برده بود.

وقتی جَوْن دید اصحاب یک به یک به میدان رفتند، به محضر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد و عرض کرد:…

بنده در جلساتی عرض کرده­ام که جنگ در اسلام اینطور بود که جنگ تن به تن برای آبروهای سپاه بود، مثلاً در جنگ بدر امیرالمؤمنین و عُبیده و حضرت حمزه علیهم السلام رفتند، در جنگ اُحُد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، در خیبر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، در خندق امیرالمؤمنین صلوات الله علیه؛ چون جنگ تن به تن آبروی سپاه بود، بعد که جنگ مغلوبه می­شد، دیگر سربازها با یکدیگر می­جنگیدند، اما جنگ تن به تن آبروی سپاه بود.

امام حسین علیه السلام هم جناب حرّ سلام الله علیه را تنها به میدان فرستاد، یعنی بعنوان آبروی سپاه رفت، هم حبیب، هم مسلم بن عوسجه را.

حال این جَوْن گفت: آقا جان! من می­دانم که توان جنگ هم ندارم و شایستگی این را ندارم که بعنوان علمدار به میدان بروم…

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اجازه ندادند و فرمودند: اصلاً با تو کاری ندارند و تو را نمی­کشند.

جَوْن گفت: «أَنَا فِي الرَّخاءِ أَلْحَسُ قِصاعَكُمْ وَفِي الشِّدَّةِ أخْذُلُكُمْ؟»،[8] من در شادی­های شما کنار شما بودم، حال در گرفتاری­ها رهایتان کنم؟ «لا وَاللَّهِ لا أُفارِقُكُمْ حَتّى‌ يَخْتَلِطَ هَذَا الدَّمُّ الْأَسْوَدُ مَعَ دِمائِكُمْ‌»، من می­خواهم خون خود را با خون شما مخلوط کنم، من دوست دارم جزو شما باشم.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قبول نکرد…

این هم در منابع تقریباً متأخر است که خواست دل از امام ببرد و گفت: آقا جان! آیا بخاطر این قبول نمی­کنید که من لایق به میدان رفتن نیستم؟ آیا من چون سیاه هستم؟

امام راضی شد و او به میدان رفت، مسلّم است که نتوانست خیلی بجنگد و زمین افتاد.

حال یا برای همین «جَوْن» است یا برای «وَاضِح» است و یا برای «أسلَم» است، این­ها چند برده هستند که شاید چون مورد توجّه نبودند، روایت­شان ناقص نقل شده است، من هم برای همین می­گویم راجع به این چند برده است.

وقتی یکی از این­ها به میدان رفت، دید همه در میدان رجز می­خوانند. آن­ها بزرگان قبائل و سرشناس بودند و همه خودشان را معرّفی می­کردند، «أَنَا حَبِيبٌ وَ أَبِي مُظَاهِرٌ»، «انَا زُهَيْرُ وَ انَا ابْنُ الْقَيْنِ»… من چه بگویم؟

او به وسط میدان رفت، تنها رجزی که همه حفظ هستند برای آن کسی است که فهمید هیچ چیزی بجز امام حسین علیه السلام ندارد، به وسط میدان رفت و گفت: «أَمِيرِي حُسَيْنٌ وَ نِعْمَ الْأَمِيرُ» من آقایی دارم که هیچ کسی ندارد، «سُرُورُ فُؤَادِ الْبَشِيرِ النَّذِيرِ»…

جنگید و به زمین افتاد، وقتی به زمین افتاد توقع آمدنِ حضرت را نداشت، اما ناگهان دید زیر سرِ او نرم شد، حضرت سرِ او را به دامان گرفت…

خیلی اوقات روضه را غلط می­خوانند، روز هشتم می­گویند صورتی را که به صورت پسر گذاشت، به صورت غلام گذاشت… نخیر! این غلام زودتر از حضرت علی اکبر علیه السلام به میدان رفته است، درواقع امام حسین علیه السلام صورتی را که به صورت غلام گذاشت، آن روز به صورت پسر گذاشت… محاسن سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اول با خون صورت غلام خضاب شد…

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را در آغوش گرفت، آنقدر حضرت او را دوست داشت که «وَوَضَعَ خَدَّهُ على خَدِّهِ»… صورت خود را به صورت او گذاشت…

می­گوید غلام چشمان خود را باز کرد و «فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً» لبخندی زد و گفت: «مَن مِثلِی» چه کسی مثل من است؟ دیدید گفتم «أَمِيرِي حُسَيْنٌ وَ نِعْمَ الْأَمِيرُ»…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] الإمامة والسياسة، جلد 1 ، صفحه 202

[5] سوره مبارکه فتح، آیه 29 (مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ۚ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ ۖ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا ۖ سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ۚ ذَٰلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ ۚ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ ۗ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا)

[6] سوره مبارکه بقره، آیه 286 (لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ۚ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ ۗ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا ۚ رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا ۚ رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ ۖ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا ۚ أَنْتَ مَوْلَانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ)

[7] الإمامة والسياسة، جلد 1، صفحه 225

[8] لهوف، صفحه 102

مطالب مرتبط

مناظره حامد کاشانی و عبدالرحیم سلیمانی اردستانی
فاطمیه در برابر طغیان کفر؛ جلسه پنجم (جلسه آخر)
الهیات شکست؛ جلسه پنجم (جلسه آخر)
فاطمیه در برابر طغیان کفر؛ جلسه چهارم
الهیات شکست؛ جلسه چهارم
فاطمیه در برابر طغیان کفر؛ جلسه سوم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *