60

جلسه پنجم “دینداری در بحران؛ ما و قرآن کریم”

حجت الاسلام کاشانی روز دوشنبه مورخ 9 تیرماه 1404 در هیئت محترم حضرت عبدالله بن الحسن علیهما السلام به ادامه‌ی سخنرانی با موضوع “دینداری در بحران؛ ما و قرآن کریم” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می‌گردد.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمت حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهداء و حضرت مجتبی علیهما آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به پیشگاه باعظمت حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

مرور جلسات گذشته

بحث ما توجّه و درنگی در دینداری در دوران بحران است.

بحران خصوصیتی ندارد، این ما هستیم که در بحران متوجّه می­شویم که نباید به خیلی از آن چیزهایی که دل بسته­ایم دل می­بستیم، ما در بحران متوجّه می­شویم که کار بدست ما نبوده است، و درواقع دینداری در بحران، همان دینداری در زمان غیربحران است.

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در این شرایط، در جایی که ما چالش و بحران و فتنه داریم، ما را بر سرِ سفره­ی خدای متعال یعنی قرآن کریم دعوت کرده­اند، فعلاً از بین آیات قرآن کریم در محضر حضرت رَبّ، حضرت مدبّر، حضرت منعم، حضرت مربّی، حضرت برنامه­ریز، حضرت خالق، حضرت مبتکر، حضرت کارگردان هستیم.

به محضر عزیزان عرض شد که بحث ما در این جلسات دانش­محور نیست و پیچیدگی ندارد، استدلال عمیق لازم ندارد، از جنس باور است، و باور به معنای التزام به علم است.

خیلی­ها هستند که علم دارند اما یا برخلاف یقین خود عمل می­کنند، یا نسبت به علم خودشان عمل و توجّه و التزامی ندارند. باور به معنای التزام به علم است.

ما به این دنیا آمده­ایم که ربّانی شویم

اگر کسی به اسم رَبّ توجّه کند که او همه کاره است و همه چیز بدست اوست، تمام وجود رَبّ، تربیت و رشد و اصلاح ماست، ضمن اینکه او کار خود را می­داند، در اینصورت آرامش خاطر خواهد آمد و انسان نمی­تواند نسبت به رَبّ سوء ظن پیدا کند.

لذا در روایات به ما ارشاد کرده­اند که به خدای متعال حسن ظن داشته باشد.

حسن ظن به خدا یعنی اینکه «أَنْ لاَ تَرْجُوَ إِلاَّ اَللَّهَ»،[4] بجز خدا به کسی امید نبندید، وگرنه خلاف ادب در محضر حضرت رَبّ است.

ربّانی آن کسی است که دائماً ارتباط خودش را با رَبّ خود درنظر دارد. مثلاً می­گویند این عالم ربّانی است، یعنی فراموش نکرده است و دائم الیاد است و دائم الذکر است که همه کاره رَبّ است، با رَبّ کار دارد، به او ربّانی می­گویند.

ما به این دنیا آمده­ایم که ربّانی شویم. «أَنْ لاَ تَرْجُوَ إِلاَّ اَللَّهَ وَ لاَ تَخَافَ إِلاَّ ذَنْبَكَ»، امام صادق علیه السلام فرمودند از گناه خودتان بترسید؛ چون مادامی که محضر حضرت رَبّ هستی، در حصن حصین هستی، وقتی نافرمانی کنی و از حصن بیرون بیایی، آنوقت بترس که بلا بر سرت خواهد آمد.

البته منظور بنده از «بلا» بلای نهایی است، یعنی بلایی که دیگر راه جبران ندارد. وگرنه مؤمن ممکن است در این دنیا دچار بلا و ابتلاء شود، اما پایان او خوش است، همیشه پایانِ این شاهنامه خوش است، چون دست کارگردان است و او مقدّر می­کند و پایان­بندی با رَبّ است.

چرا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از خوف خدا از حال می­رفتند؟

جلسه­ی گذشته اینطور عرض کردیم که توجّه به این موضوع که خدای متعال رَبّ است، به ما می­فهماند که باید او را عبادت کنیم. مثال شکرگزاری را عرض کردیم و گفتیم خدای متعال به همین سادگی می­فرماید، در قرآن کریم چند مرتبه یکطور می­فرماید و در جایی هم یک مورد اضافه می­فرماید، سه مرتبه شبیه این است که «إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ»،[5] حال که او همه چیز را به تو داده است، این موضوع جای تشکّر دارد، وگرنه نمک­نشناسی رخ داده است؛ البته تشکّر از کسی که هیچ نیازی ندارد.

توجّه به این موضوع که «او هیچ نیازی ندارد» خشیّت بهمراه دارد.

«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ»،[6] چون نمازشان نمی­تواند چیزی به خدای متعال اضافه کند، خاشع هستند.

این موضوع هم خشیّت و هم خشوع در پی دارد، افتاده و افتاده­حال هستند، در مقابل خدا شکسته هستند، از خدای متعال خوف دارند.

بخشی از موضوع خوف در مباحث ربوبیت اینطور است که عرض می­کنم.

شما همسایه­ای را درنظر بگیرید که پنج روز در خفا کفش­های شما را واکس زده است، شما به همسر خود می­گویید که من وقت ندارم، یک جعبه شیرینی بخر تا از او تشکر کنم. چند روز می­گذرد و این اتفاق رخ نمی­دهد، می­گویید: من می­ترسم زمانی او را در آسانسور ببینم…

از چه چیزی می­ترسی؟ از مُنعِم می­ترسی که شکرگزاری نکرده­ای.

اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شب­ها در محضر حضرت حق از حال می­رود، او که دست­پُرترین عبد خداست، ثروتمند اول و آخر عالم وجود است، همه­ی نعمات از رَبّ است، لذا از خوف خدا از حال می­رود.

خدای متعال که ترسناک نیست، عظمت انعام و نعمت دادن او بگونه­ای است که جوانمردی مانند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از خوف خدا از حال می­رود، شرمنده است، خشیت دارد، خشوع دارد، افتاده است.

مؤمن اصلاً نمی­تواند متکبّر باشد، خودش که می­داند چیزی از خودش ندارد.

عرض کردیم به همین جهت به سمت مغفرت و عبادت می­رود.

نشانه­های ایمانِ حقیقی

توجّه به اسم رَبّ این پیامد را دارد.

این موضوع از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هست، از حضرت سجّاد علیه السلام هم هست، من از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می­خوانم، خطاب امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می­فرماید، این حدیث در آثار شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه است، شبیه آن در کافی هم موجود است که «يَا عَلِيُّ ثَلاَثٌ مِنْ حَقَائِقِ اَلْإِيمَانِ»،[7] سه چیز از حقایق ایمان است.

یعنی اینطور مشخص می­شود ایمان شخص حقیقی است.

اولین مورد: «اَلْإِنْفَاقُ مِنَ اَلْإِقْتَارِ» انفاق در تنگ­دستی.

«وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ»،[8]… امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وسیله­ای از خود را ده درهم فروخت که برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و حسنین علیهما السلام چیزی تهیه کند، در مسیر دید که مقداد از گرسنگی می­لرزد.

تا زمانی که حساب و کتاب با خود من است، باید حواس خود را جمع کنم، ولی آن کسی که به رَبّ توجّه دارد… فرمودند یقین داشته باش برمی­گردد!

یعنی آن کسی که این ده سکه را فرستاده است، می­تواند هزار سکه­ی دیگر هم بفرستد. لذا روایات را برای شما خواهم خواند، مؤمن حقیقی نمی­تواند خسیس باشد، چون اگر خسیس باشد انگار قبول ندارد رَبّی در کار هست و قرار است خودش موضوع را حل کند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پول­ها را به مقداد بخشید و با دست خالی به خانه برگشت.

این موضوع چند مرتبه در زندگی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین رخ داده است، بعد خدای متعال روی زندگی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین یک وعده­ای داده است، درواقع خدای متعال یک چک سفیدامضاء داده است، فرموده است این­ها همیشه اینطور هستند که «وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا»،[9] در این عالم اگر هر کسی مسکین و یتیم و اسیر بود بیاید، این خانواده اطعام می­کنند، این­ها همیشه به عهدشان وفا می­کنند. این خانواده اینطور هستند، اگر گیر کردید درِ این خانه را بزنید، این بزرگواران رد نمی­کنند، «وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا».

بعد ممکن است شما بگویید اگر ما به غیر از خدا رو بزنیم ضایع می­شویم، اما خدای متعال دوباره یک چک سفیدامضاء به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین داده است، فرمود این­ها «إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ»[10] هستند، منّت نمی­گذارند، به کسی نمی­گویند، مخفی می­کنند، «لَا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا»، حتّی توقعِ تشکر هم ندارد.

بلکه وقتی فقیری به درِ خانه­ی آقای عالم سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می­آمد، فقط دست راست خود که در آن پول بود را از در بیرون می­آورد که فقیر با سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مواجه نشود. این خانواده ذلیل نمی­کنند، این خانواده معز هستند، لقمه گرفتن از این بزرگواران گواراست، دست این بزرگواران دست خداست، دست­شان یدالله است.

لذا خدای متعال می­فرماید شما را به جایی می­فرستم که اذیت نشوید، یک خانه­ای هست که درِ آن خانه جواب می­دهند.

امام رضا علیه الصلاة و السلام به امام جواد علیه السلام فرمود که اجازه نده تو را از درِ پشتی ببرند، هر کسی آمد و حاجتی داشت، تو حاجت او را برآورده کن.

این موضوع از کجا می­آید؟ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین چطور اینقدر سخی هستند؟ چون ایمان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بالاترین ایمان است، سخاوتشان هم بالاترین سخاوت است.

اساساً اگر من باور داشته باشم که اگر هزار تومان در راه خدا بدهم، صدها هزار میلیارد برابر… چون این اعدادِ اینقدر برابر، برای آدم­هایی است که محدودیت دارند.

چانه زدن برای کسی است که محدودیت دارد، در کارت من مقدار مشخصی پول وجود دارد، چانه می­زنم، چون اگر بتوانم تخفیف بگیرم، مقدار بیشتری در حساب من می­ماند. اما اگر حساب من هیچگاه تمام نشود، دیگر چانه زدن کار خیلی احمقانه­ای است.

خدای متعال که نامحدود نیست!

برای همین اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین فرمودند یقین کنید آن چیزی که می­دهید برمی­گردد.

این موضوع برای باور است.

لذا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: علی جان! «يَا عَلِيُّ ثَلاَثٌ مِنْ حَقَائِقِ اَلْإِيمَانِ» سه چیز از حقیقتِ ایمان است، اصلِ ایمان است، حقِ ایمان است…

آن کسی که وقتی وعده می­دهد وعده­ی او صادق است و اتفاقاً همه­ی دارایی­ها هم برای اوست، حتّی این چیزی که در دست تو است هم برای اوست، با این حال با تو مؤدّبانه صحبت می­کند. همه چیز برای اوست بعد به من می­گوید «مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا»،[11] بخاطر من قرض بده!

چون رَبّ است و می­خواهد ما را تربیت کند تا ما از خودمان جدا کنیم، وگرنه همه چیز برای خودش هست! خدای متعال می­خواهد در این میان اتفاقی برای من رخ دهد. این من هستم که با انفاق، اتفاقی برای من رخ می­دهد، وگرنه برای خدای متعال که کاری نداشت!

یک مورد «انفاق در تنگدستی» است، انسان در تنگدستی بیشتر ممکن است که طمع کند تا از دستش نرود. آن کسی که می­داند خدای متعال عطا می­کند…

لذا کسی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض کرد که من فقیر هستم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «اِسْتَنْزِلُوا اَلرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ»،[12] صدقه بدهید!

آن شخص عرض کرد: آقا جان! این من هستم که پول ندارم!

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: صدقه بده!

روایت در ادامه می­فرماید: «وَ إِنْصَافُكَ اَلنَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ».

اگر تو بدانی با رَبّ طرف هستی و او برنامه ریخته است و او هوای تو را دارد و پرونده­ی تو در دست اوست، لازم نیست جلوی مردم زیر و رو کشی کنی. حق و انصاف را ولو به ضرر خودش بیان می­کند، چون می­داند با کس دیگری طرف است.

در دنیا می­شود قاضی را فریب داد، برای همین ممکن است شخص مکابره کند یا نپذیرد یا زیر و رو بکشد و ادا دربیاورد و شاهدِ دروغین بیاورد.

روایت در ادامه می­فرماید: «وَ بَذْلُ اَلْعِلْمِ لِلْمُتَعَلِّمِ».

می­داند همه چیز از اوست و من چیزی ندارم، لذا اگر چیزی بفهمد می­گوید.

بعضی­ها هستند که اگر چیزی بفهمند از بقیه پنهان می­کنند، خدای متعال از این کار بیزار است.

صافی؛ غلامِ بامعرفتِ امام حسین علیه السلام

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بعضی از دوستان خود را به باغ خود دعوت کرده بودند، دید غلام ایشان در حال غذا خوردن است. حضرت مخفی شد تا او را رصد کند. دید این غلام یک لقمه نان می­خورد و یک لقمه هم به این سگ می­دهد.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه «اَلْإِنْفَاقُ مِنَ اَلْإِقْتَارِ» را دوست دارد!

حضرت دید این غلام از این نان خود به این حیوانِ گرسنه هم می­دهد. حضرت ایستاد و او را تماشا کرد!

اگر ما دوست داریم امام زمان ارواحنا فداه ما را تماشا کند، بسم الله! «اَلْإِنْفَاقُ مِنَ اَلْإِقْتَارِ»!

البته این کار باید صادقانه باشد، چون در آن باغ فقط این غلام و آن سگ بودند، این غلام ریا نکرد.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ایستاد و مخفیانه او را تماشا کرد تا نان را بخورد، بعد جلو رفت و فرمود: ببخشید که بدون اجازه به باغ تو آمدم!

غلام عرض کرد: آقا جان! این از آقایی شماست که اینطور می­فرمایید، من خودم هم برای شما هستم، باغ هم برای شماست.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: نه! ما امروز بدون اجازه وارد باغ تو شدیم.

چرا با این سگ اینطور برخورد کردی؟

غلام عرض کرد: من خواستم غذا بخورم، دیدم این سگ گرسنه است، ضمن اینکه من و این سگ یک نسبتی با هم داریم، «أَنَا عَبْدُكَ وَ هَذَا كَلْبُكَ»،[13] من عبد شما هستم و این هم سگ شماست…

حال توجّه کنید که نسبت ما به یکدیگر وثیق­تر است، چون ما به امام زمان ارواحنا فداه عرض می­کنیم «أنَا عَبدُکَ وَ هَذَا شِیعَتُکَ»!

آن غلام عرض کرد: من نتوانستم این لقمه را تنها بخورم، نمک­نشناسی دیدم که من بخورم و سگ شما مرا نگاه کند.

این قسمت را هم عرض کنم، وقتی حضرت هنوز جلو نیامده بود، این غلام بعد از خوردن یک لقمه نان گفت: «اَللَّهُمَّ اِغْفِرْ لِي وَ لِسَيِّدِي وَ بَارِكْ لَهُ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى أَبَوَيْهِ» خدایا! هرچه من از سرِ سفره­ی امام حسین علیه السلام خوردم، تو به او برکت بده. ما بر سر سفره­ی امام حسین علیه السلام نشسته­ایم…

این غلام نمی­دانست امام حسین علیه السلام در حال دیدن اوست، اما ما می­دانیم که امام زمان ارواحنا فداه ما را می­بیند اما شاید او نمی­دانست. علما هزار سال روی این حرف­ها بحث کرده­­اند تا اینکه ما به این فهم عمومی رسیده­ایم.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند:‌ گفتم که این باغ برای توست، آیا امروز از این میهمانان من پذیرایی می­کنی؟

غلام عرض کرد: این باغ شماست!

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: نه! من تو را در راه خدا آزاد کردم و باغ را هم به تو بخشیدم.

اگر این غلام کوچک بود باید تشکر می­کرد، اما او بزرگ بود و گریه کرد و عرض کرد: آقا! لطفاً مرا بیرون نکنید، چرا می­خواهید مرا بیرون کنید؟…

حضرت فرمود: باغ را به تو بخشیدم و تو را آزاد کردم…

برده­ها نسبت به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین معمولاً سه نوع بودند، برخی بخاطر تبلیغات سوء دشمنان بر علیه ائمه علیهم السلام نسبت به امام بدبین بودند و اذیت می­کردند، مثلاً امام مجتبی علیه السلام یک برّه­ای داشت که این برّه را دوست داشت و نسبت به آن برّه توجّه داشت، روزی آمد و دید دست این برّه شکسته است، فرمود: چه کسی این کار را کرده است؟ یکی از این غلام­ها گفت: من! حضرت فرمود: چرا؟ غلام گفت: چون من می­دانستم شما این برّه را دوست دارید، من می­خواستم دل شما را بسوزانم!

حضرت متوجّه شد که این برده از زندگی کنار حضرت راضی نیست، فرمود: پس چون تو با ما خوش نیستی، من تو را در راه خدا آزاد می­کنم!

آزاد کردن برده هم اینطور است که یک وثیقه می­دهند که مانند جواز اقامت است، و پولی هم می­دهند که برده به گدایی دچار نشود، اگر غلامی پیر و مریض بود، او را آزاد نمی­کردند، چون آزاد کردن این برده او را به زحمت می­انداخت.

بعضی دوست نداشتند با امام باشند، حضرت هم آن­ها را آزاد می­کرد.

در مورد بقیه­ی برده­ها هم اینطور بود که معمولاً چند ماه با امام زندگی می­کرند، وقتی عید فطر یا عید قربان فرا می­رسید، این­ها را آزاد می­کردند و آن­ها هم می­رفتند.

برخی هم مانند این غلام بامعرفت بودند، گفت: چرا می­خواهی مرا بیرون کنی؟

حضرت فرمودند: من تو را آزاد کردم و باغ را به تو بخشیدم!

غلام عرض کرد: اگر واقعاً می­خواهید باغ را به من ببخشید، من این باغ را در راه محبّان شما وقف می­کنم، اجازه بدهید من همینجا کارگر همین باغ شما باشم و به محبّان شما خدمت کنم.

این موضوع فقط از باور رخ می­دهد که او ربّ منعم است و این مولا هم نماینده­ی اوست.

سخاوت از باور است

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ سَخَتْ نَفْسُهُ بِالنَّفَقَةِ»،[14] کسی که یقین دارد هرچه می­دهد، بجای آن چند ده برابر می­رسد، خیلی سخی است.

سخاوت سخت نیست، شما فکر نکنید که ائمه علیهم السلام با توسل به زور سخاوت می­کنند، بلکه ائمه علیهم السلام ایمانشان کامل است و می­دانند این چیزی که می­بخشند برمی­گردد. شما هم می­دانید، منتها این «می­دانید» باید به باور تبدیل شود. یعنی من می­دانم، امام حسین علیه السلام هم می­داند، منتها باور و ایمان امام حسین علیه السلام با باور من فاصله دارد، لذا سخاوت او با من فاصله دارد.

لذا روزی مروان درباره­ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه گفت: کفِ دست او از دریا سخی­تر است! یعنی حتّی دشمن هم می­فهمد، این یعنی او از همه مؤمن­تر است.

از کجا بفهمیم کسی خیلی مؤمن است؟ از آنجا که بدون منّت سخاوت دارد. اخلاص یعنی توقع تشکّر نداشته باشید. البته همه باید شاکر و اهل نمک­شناسی باشند.

کسی که به خلف و بازگشت یقین دارد، معلوم است که سخاوت دارد. این یعنی کسی که سخاوت ندارد، درواقع یقین او گیر دارد.

اگر انفاق نکنیم

حضرت باقر روحی فداه به یکی از شیعیان فرمود: «يَا حُسَيْنُ أَنْفِقْ وَ أَيْقِنْ بِالْخَلَفِ مِنَ اَللَّهِ»،[15] انفاق کن و یقین کن خدا برمی­گرداند. بعد فرمود: اگر در راه خدا انفاق نکنی، در راه گناه خرج می­کنی!

یعنی درواقع خرج کرده­ای و رفته است، اما این برمی­گردد اما آن وبال می­شود.

ریشه­ی نوع روایات اخلاقی ما در توحید و ولایت است و بدون توحید و ولایت پیش نمی­رود.

چهار وحشت و چهار درمان

این روایت می­خواهد روح ذکر را یاد بدهد، اتفاقاً برای همین ایام هم هست که انسان مدام فکر می­کند آیا دوباره می­زند یا نه؟

ما باید تشویش آن چیزی را داشته باشیم که ممکن است از ما فوت شود، آن چیزی که به ما مربوط نیست… آیا ما صاحب داریم یا نه؟ من باید آن کارهایی را انجام بدهم که به من مربوط است، در تقسیم وظایف یک نفر مسئول نظم جلسه است، یک نفر مسئول محتوای منبر است، یک نفر روضه می­خواند، یک نفر چای دَم می­کند، یک نفر مجلس اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را گرم می­کند، یعنی هر کسی باید وظیفه­ی خودش را انجام دهد. چرا من دغدغه­ی کاری که به من مربوط نیست را داشته باشم؟

اگر من مستمع هستم باید مستمع خوبی باشم، اگر گوینده هستم هم باید گوینده­ی خوبی باشم، اگر مسئولیت چای جلسه با من است باید چای خوب بدست مردم بدهم، مابقی امور به من ربطی ندارد، مخصوصاً آن چیزهایی که اصلاً نمی­تواند به من ربطی پیدا کند.

شیخ صدوق این روایت را از امام عظیم الشأن ما حضرت صادق آل محمد صلوات الله علیهما در سه کتاب خود آورده است، در أمالی و خصال و فقیه نقل کرده است.

حضرت صادق علیه الصلاة والسلام فرمود: «عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لاَ يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ»،[16] من از این موضوع تعجّب می­کنم که کسی از چهار چیز وحشت­زده است، و او نسبت به درمان این چهار مورد بی­توجّه است.

«عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ» تعجّب می­کنم از کسی که می­ترسد «كَيْفَ لاَ يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ» چرا به این کلام خدای متعال در قرآن کریم پناه نمی­برد «حَسْبُنَا اَللّهُ وَ نِعْمَ اَلْوَكِيلُ»![17]

اگر الآن من از همه­ی جلسه بپرسم که آیا خدا کافی هست یا نه؟ مسلماً کسی نمی­گوید خدا کافی نیست. یعنی علم هست، اما باور می­خواهد.

اگر به ما گفته­اند که ذکر را بگو، برای این است که تمرکز کنی تا باور کنی، وگرنه یک مرتبه این ذکر را بگو، یا ذکر عملی تو باشد و نیازی به گفتن نیست.

در اتفاقات می­­گویند آیا می­زند؟ «حَسْبُنَا اَللّهُ وَ نِعْمَ اَلْوَكِيلُ»!

ان شاء الله خدای متعال مرحوم آیت الله ناصری را رحمت کند، وقتی ایشان در شروع جلسه «حَسْبُنَا اَللّهُ» می­گفت، انسان احساس می­کرد که در حال بروزرسانی خود است! بعد می­گفت: «حَسْبُنَا اَللّهُ وَ نِعْمَ اَلْوَكِيلُ»! یعنی خدا کافی است و بهترین وکیل است.

حضرت در ادامه به معنا توجّه داده­اند و می­فرمایند: «عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لاَ يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «حَسْبُنَا اَللّهُ وَ نِعْمَ اَلْوَكِيلُ» فَإِنِّي سَمِعْتُ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقِبِهَا: «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اَللّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ»[18]»، وقتی خدای متعال در قرآن کریم فرمود «حَسْبُنَا اَللّهُ وَ نِعْمَ اَلْوَكِيلُ»، بعد از آن اینطور فرمود که «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اَللّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ»! با نعمت و فضل خدا بروید که آسیبی به شما نمی­­رسد.

یعنی حضرت می­خواهد بفرماید اگر خودتان آیه را می­خواندید، لازم نبود من ذکر بگویم!

یعنی باید باور کنیم که خدای متعال برای ما کافی است و خدا وکیل و مدافع ماست، بعد از آن هم فرموده است «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اَللّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ»! با نعمت و فضل خدا بروید که سوء به شما نمی­­رسد. منظور از «سوء» آن چیزی است که بعداً حسرت بخورید یا پشیمان شوید.

من نمی­گوید منظور این است که یعنی شهید نمی­شوید، می­گویم حسرت نمی­خوری و پشیمان نمی­شوی. نمی­گویم عمر شما زیاد می­شود، شاید قرار است عمر شما صد سال باشد و شاید قرار باشد شهید شوید، اما ضرر نمی­بینید و پشیمان نمی­شوید و حسرت نمی­خورید.

همه­ی دغدغه­های ما برای از دست دادن است.

حضرت در ادامه فرمود: «وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اِغْتَمَّ»…

اهمیّت این روایت در این است که آموزش می­دهد که چطور قرآن را بخوانید، اینکه حقیر عرض می­کردم ققق مسیریابی برای همه­ی ماست و نه فقط برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم…

حضرت در ادامه فرمود: «وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اِغْتَمَّ»، من تعجّب می­کنم، غم تمام وجود کسی را فرا گرفته است، «كَيْفَ لاَ يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى: «لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ اَلظّالِمِينَ»[19]»، چرا به این قول خدا پناه نمی­برد که «لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ اَلظّالِمِينَ»؟ جز تو معبودی نیست، خدایا! من بد کردم، از تو به من خیر رسیده است.

خدای متعال بعد از این آیه می­فرماید: «فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ».[20]

واضح است که علم امام صادق علیه السلام با ما قابل قیاس نیست، ولی اینجا می­خواهند به ما بفرمایند چطور قرآن بخوانیم.

آنقدر بزرگان ما در عظمت «لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ اَلظّالِمِينَ» صحبت کرده­اند، لازم نیست آن­ها را بگوییم، خود آیه بیان می­کند.

این «لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ اَلظّالِمِينَ» لقلقه نیست، آنقدر مهم است که حضرت یونس علی نبیّنا و آله و علیه السلام این ذکر را در شکم ماهی می­گفت، و خدای متعال فرمود اگر او این تسبیح را نمی­گفت، او را مدّت زیادی در شکم ماهی نگه می­داشتیم. بعد از آن خدای متعال می­فرماید: «فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ».

حضرت صادق علیه السلام در ادامه فرمودند: «وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ»، کسی هست که مدام می­خواهند او را فریب دهند، «كَيْفَ لاَ يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى» چرا به این معنا یا ذکر پناه نمی­برد که «وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اَللّهِ إِنَّ اَللّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ».[21]

الآن نگران هستند که این لندهور و آن یابو می­خواهند برای ما چکار کنند؟

«وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اَللّهِ إِنَّ اَللّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ»! امور خود را به خدا واگذار می­کنم، او به اوضاع من بصیر است.

حضرت در ادامه فرمودند: ببینید خدای متعال بعد از این آیه چه فرموده است، «فَوَقَاهُ اللَّهُ سَيِّئَاتِ مَا مَكَرُوا»،[22] خدای متعال او را از مشکلاتی که آن­ها می­خواهند با فریب بر علیه او ایجاد کنند حفظ می­کند.

لذا مؤمن اگر مؤمن باشد، مثلاً می­خواهد برای معامله به جایی برود، یا برای خواستگاری به جایی برود، یا می­خواهد عملی انجام دهد، به دل او بد می­آید و انجام نمی­دهد، خدا به او الهام می­کند. این موضوع برای اولیای خدا نیست، دست اولیای خدا پُرتر از این حرف­هاست. اگر مؤمن با ربوبیت سرگرم باشد، خود حضرت رَبّ راهنمایی می­کند.

حضرت در ادامه فرمودند: «عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ اَلدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا» کسی می­خواهد از این دنیا بهره­مند شود، «كَيْفَ لاَ يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى: «ما شاءَ اَللّهُ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ»[23]».

داستانی که قرآن کریم تعریف می­کند و در آن دو نفری با هم صحبت می­کردند، یک نفر از آن­ها اموالی داشت و دیگری اموالی نداشت، آن شخص به دوست خود گفت: «إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مَالًا وَوَلَدًا»، اگر می­بینی من فعلاً فرزند و پولی ندارم؛ آن دوست او به او گفت: «أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا»،[24] «فَعَسَى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِنْ جَنَّتِكَ»،[25] اگر خدای متعال بخواهد بهتر از این­ها را به من می­دهد.

طرف به دنبال دنیا و رمز و روزی می­گردد، خیال می­کند باید به زن و بچه سخت بگیرد، ما بعضی از اولیای خدا را دیده­ایم که اگر کسی می­خواست به آن­ها حساب پس بدهد، فرار می­کردند.

طرف مبلغی به حساب همسر خود واریز کرده است، بعد مدام از او بازخواست می­کند!

اگر کسی به زن و بچه­ی خود سخت نگیرد، خدای متعال برکات خود را از آسمان و زمین بر او نازل می­کند.

زمانی است که شما می­خواهید کسی را تربیت کنید و در مقام مربّی هستید، مثلاً پدر می­خواهد فرزند خود را تربیت کند که به او یاد بدهد چطور باید ولخرجی نکند، آن از موضوع بحث ما بیرون است، منظور بنده جایی است که من مدام می­خواهم بگیر و ببند راه بیندازم.

شما روایات را نگاه کنید، خیلی از روایات در مناسبت­های گوناگون مانند عید غدیر به «توسّع بر عیال» تأکید دارند.

روضه و توسّل به حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام

روضه­ی امشب روضه­ی خیلی سختی است، ناگهان به عصر عاشورا می­رویم، من خلاصه عرض می­کنم.

این آقای باعظمت، شیر فرزند شیر، اسد فرزند اسدالله، مرد فرزند مرد الهی، حضرت عبدالله علیه السلام فقط یک سال داشت که امام حسن مجتبی صلوات الله علیه شهید شده است، یعنی خاطرات او فقط با امام حسین علیه السلام است.

از طرفی امام حسین سلام الله علیه او را بهتر از فرزندان خود بزرگ کرده است، چون توصیه­ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم بوده است، فرزند امام ایشان هم بوده است، خود امام حسین علیه السلام بهار یتیمان هم هست.

امام حسین علیه السلام این توصیه را فقط برای یک نفر کرده است، به حضرت زینب کبری سلام الله علیها حتّی نفرمود که این دخترها را محکم بگیر؛ چه ارتباط عاطفی بین این دو بزرگوار بوده است که این آخرین آزمایش امام حسین شده است، این آخرین بلاست، قاعدتاً آخرین بلا باید سخت­ترین بلا باشد.

حضرت عبدالله بن الحسن علیهما السلام غیور است…

ما از کودکی این روضه را شنیده­ایم که ماجرای خانه­ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یک درد و غم­هایی همراه خود داشته است، حتماً این بزرگواران بیش از ما شنیده­اند، حتماً این بزرگواران می­دانند که پدرشان خاطراتی از آن وقایع داشته است…

به خدا پناه می­برم…

بسم الله الرحمن الرحیم، خدایا! من ضعیف هستم، بیان این حرف­ها سخت است…

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ»…

وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد که برای آخرین مرتبه وداع کند، در این وداع لباس کهنه را گرفت و همه متوجّه شدند چه اتفاقی در حال رخ دادن است، حرم شلوغ شد… از این قسمت رد می­شوم…

امام حسین علیه السلام به حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمود: زینب جان! دست عبدالله را رها نکن.

امام حسین علیه السلام به میدان رفت و رجز خواند و رزم داشت و قتال و جنگ و یک تنه… آقای ما پنجاه و هفت ساله است، تشنه است، داغ دیده است، اینجا همه شهید شده­اند، حتّی شیرخوار… داغ پشت داغ، خسته… مدام بالای سر شهدا گریه کرده است… زخم تن حضرت فراوان است، به تنهایی با دشمن می­جنگد… در میدان به هر سمتی که می­رفت، چون ممکن بود از جهت دیگری به خیمه­ها حمله کنند، دوباره برمی­گشت، تحرّک حضرت خیلی زیاد بود، تا جایی که نفس حضرت گرفت… حضرت تشنه و داغ دیده بود، «فَوَقَفَ یَستَرِیحُ سَاعَةً»[26] یک لحظه ایستاد تا نفسی تازه کند، «إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ»… درد سنگ خیلی شدید است، اهانت این کار از آن هم شدیدتر است، فرمود: «بِسْمِ اَللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ»… من مسلمانم…

ضرب سنگ سنگین بود، همینکه حضرت بخواهد شروع به حرکت کند، تیری هم رسید… وقتی تیر به سینه­ی مبارک امام نشست و خون فوارّه زد، حضرت تلاش کرد که خود را روی اسب نگه دارد، شدّت خونریزی طوری بود که کم کم ناتوان شد، تلاش می­کرد که روی اسب بماند تا امید حضرت زینب کبری سلام الله علیها نیفتد… قدری تلاش کرد که «فَسَقَطَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ فَرَسِهِ إِلَى اَلْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ اَلْأَيْمَنِ»… آنقدر ناتوان بود که دست حضرت توان حائل شدن را نداشت… اگر گفته­اند قمر بنی هاشم علیه السلام که دست نداشت با صورت به زمین افتاد، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دست داشت اما توان نداشت… «فَسَقَطَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ فَرَسِهِ إِلَى اَلْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ اَلْأَيْمَنِ»…

حضرت چند مرتبه تلاش کرد که بنشیند، به حالت نیمه­نشسته می­شد و دوباره به زمین برمی­گشت، دیگر توان حضرت رفته بود… ناپاکزاده­ای جلو آمد و «فَشَتَمَ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ»… یعنی فحش داد… وقتی شمشیر را بلند کرد، فاصله کم بود…

شاید اینجا بود که حضرت زینب کبری سلام الله علیها دست روی سر خود گذاشت، حضرت عبدالله سلام الله علیه دست خود را کشید و مانند تیری که از چلّه­ی کمان می­رود دوید، «وَ اَللَّهِ لاَ أُفَارِقُ عَمِّي»… من اجازه نمی­دهم تا زمانی که من هستم، یک مرتبه­ی دیگر خاطره­ی پدرم تکرار شود… وقتی دوید و خود را رساند، دیگر دیر شده بود…

اینجا شاعری به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گریزی زده است که من توان بیان آن را ندارم، همینقدر می­گویم که وقتی آن ملعون هم از درِ شکسته وارد شد و دست بالا رفت، زهرای مرضیه سلام الله علیها هم دست خود را بالا آورد…

وقتی شمشیر در حال فرود آمدن بود، حضرت عبدالله علیه السلام چیزی نداشت که دفاع کند، «فَاتَّقَاهَا بِيَدِهِ» دست خود را حائل کرد، «فَأَطَنَّهَا إِلَى اَلْجِلْدِ»، وقتی ضربه خورد و استخوان را شکست، دست به پوست آویزان شد، او روی سینه­ی امام افتاد، نمی­دانم چرا اینطور گفت، همینکه دست شکست، دارد که حضرت عبدالله بن الحسن سلام الله علیه در آغوش امام حسین علیه السلام «فَنَادَى اَلْغُلاَمُ يَا أُمَّاهْ»…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] الکافي، جلد ۲، صفحه ۷۲ (عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اَلْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اَلْمِنْقَرِيِّ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ: حُسْنُ اَلظَّنِّ بِاللَّهِ أَنْ لاَ تَرْجُوَ إِلاَّ اَللَّهَ وَ لاَ تَخَافَ إِلاَّ ذَنْبَكَ .)

[5] سوره مبارکه آل عمران، آیه 51 (إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ ۗ هَٰذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ)

[6] سوره مبارکه مؤمنون، آیات 1 و 2

[7] من لا يحضره الفقيه، جلد ۴، صفحه ۳۵۲ (يَا عَلِيُّ ثَلاَثٌ مِنْ حَقَائِقِ اَلْإِيمَانِ اَلْإِنْفَاقُ مِنَ اَلْإِقْتَارِ وَ إِنْصَافُكَ اَلنَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ وَ بَذْلُ اَلْعِلْمِ لِلْمُتَعَلِّمِ)

[8] سوره مبارکه حشر، آیه 9 (وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ ۚ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)

[9] سوره مبارکه انسان، آیه 8

[10] سوره مبارکه انسان، آیه 9 (إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا)

[11] سوره مبارکه بقره، آیه 245 (مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً ۚ وَاللَّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُطُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)

[12] التوحيد، جلد ۱، صفحه ۶۸ (حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ اَلْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ اَلْأُشْنَانِيُّ اَلرَّازِيُّ اَلْعَدْلُ بِبَلْخٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مَهْرَوَيْهِ اَلْقَزْوِينِيُّ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سُلَيْمَانَ اَلْفَرَّاءِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى اَلرِّضَا عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : اَلتَّوْحِيدُ نِصْفُ اَلدِّينِ وَ اِسْتَنْزِلُوا اَلرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ .)

[13] مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، جلد ۷، صفحه ۱۹۲ (اَلسَّيِّدُ وَلِيُّ اَللَّهِ اَلرَّضَوِيُّ فِي مَجْمَعِ اَلْبَحْرَيْنِ فِي مَنَاقِبِ اَلسِّبْطَيْنِ ، عَنِ اَلْحَسَنِ اَلْبَصْرِيِّ قَالَ: كَانَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ سَيِّداً زَاهِداً وَرِعاً صَالِحاً نَاصِحاً حَسَنَ اَلْخُلُقِ فَذَهَبَ ذَاتَ يَوْمٍ مَعَ أَصْحَابِهِ إِلَى بُسْتَانٍ لَهُ وَ كَانَ فِي ذَلِكَ اَلْبُسْتَانِ غُلاَمٌ يُقَالُ لَهُ صَافِي فَلَمَّا قَرُبَ مِنَ اَلْبُسْتَانِ رَأَى اَلْغُلاَمَ يَرْفَعُ اَلرَّغِيفَ فَيَرْمِي بِنِصْفِهِ إِلَى اَلْكَلْبِ وَ يَأْكُلُ نِصْفَهُ فَتَعَجَّبَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنْ فِعْلِ اَلْغُلاَمِ فَلَمَّا فَرَغَ مِنَ اَلْأَكْلِ قَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ اَلْعَالَمِينَ اَللَّهُمَّ اِغْفِرْ لِي وَ لِسَيِّدِي وَ بَارِكْ لَهُ كَمَا بَارَكْتَ عَلَى أَبَوَيْهِ يَا أَرْحَمَ اَلرَّاحِمِينَ فَقَامَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ نَادَى يَا صَافِي فَقَامَ اَلْغُلاَمُ فَزِعاً وَ قَالَ يَا سَيِّدِي وَ سَيِّدَ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ إِنِّي مَا رَأَيْتُكَ فَاعْفُ عَنِّي فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اِجْعَلْنِي فِي حِلٍّ يَا صَافِي دَخَلْتُ بُسْتَانَكَ بِغَيْرِ إِذْنِكَ فَقَالَ صَافِي بِفَضْلِكَ وَ كَرَمِكَ وَ سُؤْدُدِكَ تَقُولُ هَذَا فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنِّي رَأَيْتُكَ تَرْمِي بِنِصْفِ اَلرَّغِيفِ إِلَى اَلْكَلْبِ وَ تَأْكُلُ نِصْفَهُ فَمَا مَعْنَى ذَلِكَ فَقَالَ اَلْغُلاَمُ يَا سَيِّدِي إِنَّ اَلْكَلْبَ يَنْظُرُ إِلَيَّ حِينَ آكُلُ فَإِنِّي أَسْتَحْيِي مِنْهُ لِنَظَرِهِ إِلَيَّ وَ هَذَا كَلْبُكَ يَحْرُسُ بُسْتَانَكَ مِنَ اَلْأَعْدَاءِ وَ أَنَا عَبْدُكَ وَ هَذَا كَلْبُكَ نَأْكُلُ مِنْ رِزْقِكَ مَعاً فَبَكَى اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثُمَّ قَالَ إِنْ كَانَ كَذَلِكَ فَأَنْتَ عَتِيقٌ لِلَّهِ وَ وَهَبَ لَهُ أَلْفَ دِينَارٍ فَقَالَ اَلْغُلاَمُ إِنْ أَعْتَقْتَنِي فَإِنِّي أُرِيدُ اَلْقِيَامَ بِبُسْتَانِكَ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنَّ اَلْكَرِيمَ إِذَا تَكَلَّمَ بِكَلاَمٍ يَنْبَغِي أَنْ يُصَدِّقَهُ بِالْفِعْلِ اَلْبُسْتَانُ أَيْضاً وَهَبْتُهُ لَكَ وَ إِنِّي لَمَّا دَخَلْتُ اَلْبُسْتَانَ قُلْتُ اِجْعَلْنِي فِي حِلٍّ فَإِنِّي قَدْ دَخَلْتُ بُسْتَانَكَ بِغَيْرِ إِذْنِكَ كُنْتُ قَدْ وَهَبْتُ اَلْبُسْتَانَ بِمَا فِيهِ غَيْرَ أَنَّ هَؤُلاَءِ أَصْحَابِي لِأَكْلِهِمُ اَلثِّمَارَ وَ اَلرُّطَبَ فَاجْعَلْهُمْ أَضْيَافَكَ وَ أَكْرِمْهُمْ لِأَجْلِي أَكْرَمَكَ اَللَّهُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ وَ بَارَكَ لَكَ فِي حُسْنِ خُلُقِكَ وَ رَأْيِكَ فَقَالَ اَلْغُلاَمُ إِنْ وَهَبْتَ لِي بُسْتَانَكَ فَإِنِّي قَدْ سَبَلْتُهُ لِأَصْحَابِكَ .)

[14] الکافي، جلد ۴، صفحه ۴۳ (مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحَكَمِ عَنْ مُوسَى بْنِ رَاشِدٍ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ سَخَتْ نَفْسُهُ بِالنَّفَقَةِ.)

[15] الکافي، جلد ۴، صفحه ۴۳ (أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدَانَ عَنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ أَيْمَنَ [أَبْتَرَ خ ل] عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ: يَا حُسَيْنُ أَنْفِقْ وَ أَيْقِنْ بِالْخَلَفِ مِنَ اَللَّهِ فَإِنَّهُ لَمْ يَبْخَلْ عَبْدٌ وَ لاَ أَمَةٌ بِنَفَقَةٍ فِيمَا يُرْضِي اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِلاَّ أَنْفَقَ أَضْعَافَهَا فِيمَا يُسْخِطُ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ.)

[16] من لا يحضره الفقيه، جلد ۴ ، صفحه ۳۹۲ (وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ وَ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ عَنِ اَلصَّادِقِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: «عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لاَ يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لاَ يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «حَسْبُنَا اَللّٰهُ وَ نِعْمَ اَلْوَكِيلُ»  فَإِنِّي سَمِعْتُ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقِبِهَا: «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اَللّٰهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ»  وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اِغْتَمَّ كَيْفَ لاَ يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى: «لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ اَلظّٰالِمِينَ»  فَإِنِّي سَمِعْتُ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقِبِهَا: «فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ نَجَّيْنٰاهُ مِنَ اَلْغَمِّ وَ كَذٰلِكَ نُنْجِي اَلْمُؤْمِنِينَ»  وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لاَ يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى: «وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ»  فَإِنِّي سَمِعْتُ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقِبِهَا: «فَوَقٰاهُ اَللّٰهُ سَيِّئٰاتِ مٰا مَكَرُوا»  وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ اَلدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لاَ يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى: «مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ لاٰ قُوَّةَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ»  فَإِنِّي سَمِعْتُ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقِبِهَا «إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مٰالاً وَ وَلَداً `فَعَسىٰ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ»  » اَلْآيَةَ «وَ عَسَى مُوجِبَةٌ» .)

[17] سوره مبارکه آل عمران، آیه 173 (الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ)

[18] سوره مبارکه آل عمران، آیه 174 (فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ)

[19] سوره مبارکه انبیاء، آیه 87 (وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَىٰ فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ)

[20] سوره مبارکه انبیاء، آیه 88

[21] سوره مبارکه غافر، آیه 44 (فَسَتَذْكُرُونَ مَا أَقُولُ لَكُمْ ۚ وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ)

[22] سوره مبارکه غافر، آیه 45 (فَوَقَاهُ اللَّهُ سَيِّئَاتِ مَا مَكَرُوا ۖ وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ)

[23] سوره مبارکه کهف، آیه 39 (وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مَالًا وَوَلَدًا)

[24] سوره مبارکه کهف، آیه 34 (وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا)

[25] سوره مبارکه کهف، آیه 40 (فَعَسَىٰ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِنْ جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَانًا مِنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِـحَ صَعِيدًا زَلَقًا)

[26] اللهوف علی قتلی الطفوف، صفحه ۱۰۲