مناظره حامد کاشانی و عبدالرحیم سلیمانی اردستانی

9 آذر 1404

جلسه پنجم “دین و عقلانیت؛ بررسی تاریخ حسینی علیه السلام”

حجت الاسلام کاشانی روز دوشنبه مورخ 9 تیرماه 1404 در حسینیه‌ی آیت الله حق‌شناس رحمة الله تعالی علیه به ادامه‌ی سخنرانی با موضوع “دین و عقلانیت؛ بررسی تاریخ حسینی علیه السلام” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می‌شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمت حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهداء و حضرت مجتبی علیهما آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به محضرِ باعظمتِ حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

مرور جلسات گذشته

موضوع بحث «سیری در سیره­ی سیّدالشّهداء علیه الصلاة و السلام با محوریت سیره­ی عقلانیِ امام» است، یعنی همه­ی سیره­ی امام عقلانی است، ما می­توانیم قسمت­هایی از آن را بفهمیم و ممکن است بعضی از قسمت­های آن را هم نتوانیم بفهمیم و به اندازه­ی کافی دلیل نداشته باشیم که بفهمیم و متوجّه شویم.

عرض کردیم سیره­ی معصومین علیهم السلام کارکردهای فراوانی دارد، یکی اینکه وقتی ما امامی را می­شناسیم که او کمالِ محض است، او را دوست می­داریم.

خودشان هم فرمودند که اگر مردم محاسن کلام ما را درک کنند، پیرو ما می­شوند.

یعنی اینکه به شکل طبیعی اینگونه می­شوند، مانند آن نوجوانی که شادی پس از گل فوتبالیستی را شبیه­سازی می­کند، مسلماً این کار را بخاطر ثواب انجام نمی­دهد، بلکه چون آن فوتبالیست را دوست دارد این کار را می­کند.

باید سیره‌ی اهل بیت علیهم السلام را کامل ببینیم

اگر ما اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را دوست بداریم و بدانیم چگونه عمل می­کنند، مسلماً شبیه­سازی می­کنیم. شبیه­سازی یعنی همان تبعیّت و اقتدا به اندازه­ی توان. آنوقت اخلاق اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در ما دیده می­شود.

آن اصول و راهبردهای کلّی هم همینطور، اساس چگونگی اداره­ی جامعه هم همینطور.

این یک فرصت بزرگ و یک تهدید بزرگ است.

تهدید بزرگ آنجاست که ما از این ظرفیت عظیم، بصورت خواسته یا ناخواسته سوءاستفاده کنیم، حال عمدی باشد یا غیرعمد.

مثل اینکه ما زندگی امام حسین علیه الصلاة و السلام را متضاد با بقیه­ی ائمه علیهم السلام یا متضاد با خود امام حسین علیه السلام درک کنیم. مثل اینکه اگر در جایی عقل حکم می­کرد که برای فرصت مناسب­تری برای دفاع از دین و دینداران، و ضربه زدن به دشمنان، الآن عقب­نشینی کنیم، اجازه ندهد و بگوید فقط «هیهات منا الذلّة»، ما ملّت امام حسینیم.

ما همانقدر که ملّت امام حسینیم، ملّت امام هادی علیه السلام هم هستیم، ملّت امام مجتبی علیه السلام هم هستیم، ملّت امام کاظم علیه السلام هم هستیم، این موضوع که قابل انکار نیست.

معنای «ما ملت امام حسینیم» این نیست که ما مدام به خط می­زنیم که کشته شویم. آن عزیزی که این جمله را فرمود، خودش اهل اینطور عمل کردن نبود. «ما ملت امام حسینیم» یعنی اگر تکلیف و حکم به آنجا برسد که باید در راه خدا جان بدهیم و از همه­ی دارایی­های خود بگذریم، فدای سرِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، می­گذریم؛ نه اینکه بی­مبالات و بی­احتیاط هستیم و هر کاری که دوست داریم می­کنیم و به خط می­زنیم.

هم زندگی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین آکنده از موارد فراوانی است که هم در زندگی شخصی خودشان و هم در زندگی اجتماعی خودشان، برای مصالح امّت خون دل خورده­اند و صبر کرده­اند. هم خود امام حسین علیه الصلاة و السلام قبل از چند روز پایانی، مکرر این کار را کرده است.

بعد به خطرات این موضوع در روزگار خودمان اشاره کردیم که آ­ن­ها را تکرار نمی­کنم. سپس سیره­ی امام حسین علیه السلام در دوره­ی معاویه را با سرعت زیادی مرور کردیم.

امام حسین علیه السلام در دوره‌ی معاویه

کار به اینجا رسید که به محضر عزیزان عرض شد که معاویه می­خواست یزید را ولیعهد کند. این موضوع در ابتدای کار خیلی استقبال نشد، معاویه به چند نفر از جمله سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نامه نوشت، حضرت از این فرصت استفاده کرد و روشنگری نمود، ولی اعلام کرد که با تو در جنگ نیستم، با تو جنگ فیزیکی ندارم چون مقدور من نیست.

این موضوع یعنی گاهی اوقات برای ما هم مقدور نیست. این موضوع به معنای سازشکاری و شانه خالی کردن از مسئولیت نیست، بلکه ملاک مصلحت دین و دینداران است نه شخص من، نه جان شخص من، نه منافع مادی شخص من؛ بلکه آنچه برای دین و مجموعه­ی دینداران منفعت بیشتر و شرّ کمتر دارد. ما از بین اختلافات در معانی، این موضوع را معنای عقلانیت درنظر گرفتیم.

اتفاقات آخرین شب حضور امام حسین علیه السلام در مدینه

تا به آنجایی رسیدیم که عدّه­ای بیعت کردند و عدّه­ای بیعت نکردند، معاویه مُرد و یزید نامه­ای نوشت. یزید در آن نامه طوری سخن گفته بود که انگار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از دنیا رفته است! «فَيا لَها مُصيبَةً ما أجَلَّها ونِعمَةً ما أعظَمَها»[4] وای چه مصیبتی بر امّت وارد شد و چه نعمت عظمایی از دست رفت، «وقَد قَلَّدَنَا اللَّهُ عز و جل ما كانَ إلَيهِ» خدا بار روی دوش آن خلیفه را روی دوش بنده­ی ضعیف گذاشته است.

بعد گفت: من دوست دارم برای اینکه برکت داشته باشد، اولین کسی که با من بیعت می­کند، حسین بن علی باشد.

بعد شبیه همین سیاستمداران دروغگوی مستکبر دنیا، یک دروغ بزرگ گفت، گفت: حسین و آن دیگران قسم می­خورند که تا پای جان، پای من بایستند.

جالب است که اصلاً سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بیعت نکرده است!

یزید گفت: آن­ها قسم می­خورند که تا پای جان، پای من بایستند، قسم می­خورند که اگر کوچکترین کم­کاری کردند، نُه دهم اموالشان مصادره شود، همینطور غلامان و کنیزهایشان مصادره شود، همسرشان هم طلاق است که من تصرّف کنم. یعنی این­ها اینقدر پای من ایستاده­اند!

این یعنی اینکه یزید خیلی نیاز داشت که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پای او بایستد و امضایی پای حکومت او بزند.

همراه با این نامه که روز گذشته تا اینجا را عرض کردیم، یک نامه­ی کوچکی مخفی برای حاکم مدینه فرستاد و گفت: حسین را صدا کن که باید با او هماهنگ کنی که فردا در مراسم عمومی اینطور بگوید، اگر قبول نکرد هم گردن او را شبانه بزنید.

یزید در نامه­ی عمومی گفته بود «طَيِّبَةً عَلَيها أنفُسُكُم»، من اصلاً می­خواهم با طیب نفس و آزاد مرا انتخاب کنند، این­ها از شدّت علاقه­شان می­خواهند قسم بخورند و همه چیز خودشان را گرو بگذارند که پای من بایستند، وگرنه من به دنبال اعمال زور به کسی نیستم.

اما همین یزید در نامه­ی خصوصی گفت: این­ها را صدا کن، اگر نیامدند گردنشان را بزن!

امام حسین علیه الصلاة و السلام را شبانه صدا زدند.

حضرت سی نفر مسلح از جوانان بستگان خود را آماده کرد و فرمود بیرون از دارالحکومه، خانه­ی ولید بن عتبه بایستید، وقتی صدای من بلند شد به داخل بیایید.

چون مدینه و مکه شهرهای نظامی نبودند، جمعیت زیاد نظامی و دژبانی نداشت، چون کسی در این دو شهر نمی­جنگید.

لذا اگر امام حسین علیه السلام سی یار داشت، می­توانست دارالحکومه­ی مدینه را هم فتح کند. البته کسی این کار را نمی­کرد، معمولاً در این دو شهر بخاطر تقدّسشان نمی­جنگیدند، جنگیدن در این دو شهر استثناء است.

امام حسین علیه السلام وارد خانه­ی حاکم مدینه شد، مروان هم نشسته بود.

گفتند معاویه مُرده است و یزید آمده است و بیعت می­خواهد، امام حسین علیه السلام فرمود: «‫إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ». آن­ها گفتند: باید شما در این مراسم باشکوه شرکت کنید و پرچم خلیفه را بالا ببرید.

امام حسین علیه السلام اینجا هنوز در تقیّه است، فرمود: الآن چطور؟

گفتند: الآن بیعت اولیه کن.

حضرت فرمود: این بیعت خصوصی که به درد نمی­خورد، باید مقابل چشمان مردم باشد. صبح برسد تا ببینیم اوضاع چگونه می­شود.

مروان از ولید بن عتبه وقیح­تر است، ولید بن عتبه از حکومت گذشت، بعدها گفت من می­دانستم اگر بخواهم یزید مرا ابقاء کند، باید من پسر پیغمبر را می­کشتم.

این­ها ناصبی بودند، ولی خوب است که اگر قرار است انسان نعوذبالله ناصبی هم باشد، کمی عقل داشته باشد.

ولید بن عتبه گفت: کشتنِ حسین بن علی، ننگِ دنیا و آخرت است. مگر قرار است من چند سال والی مدینه باشم که چنین غلطی کنم؟ نمی­ارزد.

کمااینکه نعمان بشیر هم که در کوفه حضور داشت سبّاب بود، یعنی مدام به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت می­کرد، اما گفت: این امر ارزش ندارد، نهایتاً مرا عزل خواهد کرد.

نعمان بن بشیر انسان خیلی بدون شرافتی بود، مسئول بخشی از غارات معاویه بود، حمله­ی وحشیانه انجام می­داد، اما گفت: اگر پسر پیغمبر را بکشیم، همه تا آخر دنیا ما را لعن می­کنند، این امر نمی­ارزد، مگر من می­خواهم چند سال قدرت داشته باشم؟

این­ها زیر بار نرفتند.

مروان به آن جلسه آمده بود که ولید بن عتبه را تهییج کند، گفت: اگر الآن حسین بیعت نکند و از اینجا بیرون برود، دیگر دست تو به او نمی­رسد.

اینجا چند نقل وجود دارد، یکی اینکه شمشیر کشید. یکی اینکه گفت جلاد را صدا کن تا گردن او را بزند، من مسئولیت این موضوع را بعهده می­گیرم. یک نقل هم این است که آن سی یار امام حسین علیه السلام خواستند به داخل دارالحکومه هجوم بیاورند. البته حضرت قبلاً فرموده بودند که اگر من صدا نکردم داخل نشوید، اگر صدا بلند شد به خانه هجوم بیاورد، اما احدی را نکشید و فتنه­ای درست نکنید.

ببینید این همان امام حسین علیه السلام است که هیهات منا الذلّة را فرموده است، در نهایت احتیاط و دوراندیشی است.

ما درواقع آن شهادت امام حسین علیه السلام را هم در نهایت دوراندیشی حضرت می­بینیم، نه اینکه حضرت نعوذبالله خود را به کشتن داده باشند.

بعضی از نقل­ها می­گویند که آن سی نفر به خانه هجوم آوردند و حضرت را بیرون آوردند، بعضی از نقل­ها هم اینطور است که وقتی اینجا به امام حسین علیه السلام گیر دادند که الآن نظر خود را بگویید، حضرت مجبور شد نظر خود را بگوید، فرمود: «إنّا أهلُ بَيتِ النُّبُوَّةِ ، ومَعدِنُ الرِّسالَةِ ، ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ ، ومَهبَطُ الرَّحمَةِ ، بِنا فَتَحَ اللّه ُ وبِنا خَتَم»،[5] شروع کار و پایان کار بدست ماست، آغاز نعمت الهی با ماست، اتمام کار دنیا با ماست، مثلِ من با مثلِ یزید بیعت نمی­کند.

دوباره به این قسمت برمی­گردم که چرا مثلِ امام حسین علیه السلام با مثلِ یزید بیعت نمی­کند. باید بعداً به این موضوع پرداخت، چون شبیه این موضوع برای امام سجاد علیه السلام پیش آمده است اما امام سجاد علیه السلام سال بعد، در مدینه مجبور شده است بیعت با یزید را بر حسب تقیّه و اکراه بپذیرد.

اما چه اتفاقی افتاد که امام حسین علیه السلام فرمود مثلِ من نباید بیعت کند؟ و امام سجاد علیه السلام نفرمود. به این موضوع خواهیم پرداخت.

امام حسین علیه السلام از خانه بیرون آمد، قبر مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و زهرای اطهر سلام الله علیها را زیارت کرد و ودایع امامت را به حضرت امّ سلمه سلام الله علیها سپرد.

وقتی ودایع امامت را می­سپردند، یعنی ما دیگر به این شهر برنمی­گردیم.

این یکی از دلایل است که امام حسین علیه السلام می­دانست دیگر به این شهر برنمی­گردد و این سفر سفرِ شهادت است.

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در مدینه بود و می­خواست به جنگ جمل برود و بعد از آن به کوفه بیاید، ودایع امامت را در مدینه به حضرت امّ سلمه سلام الله علیها سپرد تا حضرت امّ سلمه سلام الله علیها بعداً آن­ها را به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه تحویل دهد. یعنی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می­دانست که دیگر به مدینه برنمی­گردد.

امام حسین علیه السلام بصورت مخفیانه و فرارگونه از مدینه خارج شد.

منظور از «فرارگونه» این است که امام ترسو نیست، بلکه امام عاقل است، وقتی می­خواهند حضرت را بکشند، حضرت باید خود را در پناه قرار دهد. لذا امام بدون اینکه انسان ترسویی باشد از مدینه خارج شد. عاقل وقتی در خطر قرار می­گیرد، خودش را در حفاظ قرار می­دهد. جلسات قبل هم عرض کرده­ام که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جنگ­ها سپر داشت، سپر نوعی پناه گرفتن است.

علّتِ انتخاب مکه، بعد از ترک مدینه توسط امام حسین علیه السلام

امام حسین علیه السلام بصورت مخفیانه و باسرعت از مدینه به سمت مکه خارج شد، اینجا تنها مرتبه­ای است که کاروان امام حسین علیه السلام سرعت دارد، بقیه­ی اوقات آرام و کند حرکت کرده است، نحوه­ی سیرِ کاروان معلوم است که حضرت بی­عجله حرکت می­کرده است.

امام حسین علیه السلام شب بیست و هشتم رجب از مدینه خارج شده است و سوم شعبان به مکه رسیده است.

حال که امام حسین علیه السلام از مدینه خارج شده است، به کجا برود؟ این موضوع به هدف امام حسین علیه السلام بستگی دارد.

اگر امام حسین علیه السلام می­خواست که صرفاً کشته نشود و فقط اعلام کند که من یزید را قبول ندارم، آنوقت باید به جایی می­رفت که دست کسی به او نرسد، یعنی جایی که امام حسین علیه السلام را نشناسند.

وقتی محمد حنفیه هم امام حسین علیه السلام را در مکه دید، همین نظر را داشت و گفت: هم شهرهای مهم را رها کن و هم حکومت و اطرافیان حکومت را. یعنی به جایی برو که کسی تو را نشناسد، اینطور هم زنده می­مانی و هم معلوم است که یزید را قبول نداری.

ولی امام حسین علیه السلام به همین اندازه راضی نبودند، از رفتار امام معلوم می­شود که مرحله­ی اول قیام امام حسین علیه الصلاة و السلام یک مرحله­ی فرهنگی است، جهاد فرهنگی است، به قول امروزی­ها جهاد تبیینی است، یعنی حضرت می­خواهد حق را مشخص و باطل را مفتضح کند، و این موضوع را در همین حد کم می­داند و بیش از این می­خواهد. لذا امام حسین علیه السلام نمی­خواهد از مدینه مخفیانه بیرون بیاید و طوری در جامعه گُم شود که ایشان را پیدا نکنند، بلکه می­خواهد تبلیغ کند.

تبلیغ به معنای رساندن است، «رساندن» با «گفتن» تفاوت دارد، «گفتن» اینطور است که من می­گویم ولی معلوم نیست که برسد، گاهی می­گویم اما کج می­رسد، اما «تبلیغ» به معنای رساندن حرف است.

امام حسین علیه السلام قصد تبلیغ دارد، یعنی هم می­خواهد بیان کند و هم اینکه طرف مقابل متوجّه شود. ما به این موضوع کاری نداریم که آیا طرف مقابل می­خواهد بفهمد یا نه، فعلاً گوینده باید درست بیان کند.

پس ابتدای کار تبلیغ کجاست؟ شهر پرجمعیت­تر، شهری که آدم­های هدفِ من در آن باشند.

پس امام حسین علیه السلام قصد تبلیغ کردن بیشتر و واضح­تر از اعلامِ بیعت نکردن دارد، حضرت دقیقاً برعکس حرف ابن عباس را انجام دادند، ابن عباس گفته بود که از شهرهای بزرگ فاصله بگیر.

اگر امام در گوشه­ای زندگی می­کرد که جامعه عملاً امام را از دست داده است، اینطور بخش زیادی از منافع امام از دست می­رود، چون دیگر در دسترس مردم نیست. بعد چه چیزی بدست می­آید؟ هیچ چیز!

اگر امام حسین علیه السلام می­خواست صرفاً جان خود را حفظ کند، بهتر بود محمد حنفیّه پیشنهاد می­داد که شما بیعت کنید، چون اینطور حداقل امام در شهر زندگی می­کرد.

پس معلوم می­شود که امام می­خواهد بیش از این بیان بفرماید.

لذا شهرهایی که در آن زمان تأثیرگذار جهان اسلام هستند، یعنی جمعیت دارند، نخبگان فرهنگی، رؤسای قبایل، شخصیت­های برجسته­ی تجاری و نظامی در آنجا رفت و آمد می­کردند، کجا این ویژگی­ها را داشت؟

آن زمان در مورد چند جا می­توان گفت که آن جاها قابل ملاحظه بودند، یعنی اینجاها در جهان اسلام تأثیرگذار بودند. البته نمی­گویم کدامیک از دیگری مهم­تر بودند.

یکی از آن شهرها خودِ مدینه بود، که امام حسین علیه السلام از مدینه بیرون آمده بود که حضرت را نکشند.

شهر بعدی کوفه بود، این شهر دور بود، ضمن اینکه خطر جانی در کوفه هم جدّی بود، چون اینجا هنوز امام با کسی قراری نگذاشته بود، اینجا امام هنوز با شیعیان خود ارتباط نگرفته است، اول خود امام از مدینه خارج شده است.

مکه بود که بعداً به آن خواهم پرداخت، بصره بود که شبیه کوفه است، هم خیلی دور است و هم در آنجا هم خطر جانی وجود دارد. شام یا دمشق بود که آنجا هم خود یزید استقرار داشت و ضمن اینکه از بقیه دورتر بود.

به چند دلیل مکه گزینه­ی امام شد.

یک: در بین این چند شهر مهم، مکه نزدیک­ترین شهر است.

دو: امام حسین علیه السلام می­داند که حتّی یزیدیان هم تا زمانی که مجبور نشوند، در مکه درگیری ایجاد نمی­کنند، در مکه امنیت بخاطر حرمت کعبه بالاتر است.

سه: ایام حج است، دینداران از همه جای دنیا برای حج به مکه می­آیند. رؤسای قبایل و سران و اهل اقتصاد و تجارت و نظامیان در این ایام حج حضور دارند.

اگر امام حسین علیه السلام در ایام منتهی به حج در مکه صحبت کند، انگار در همه­ی شهرها صحبت کرده است. چون نمایندگان شهرها در حج حضور دارند.

پس مکه جای مهمی برای تبلیغ است، نه برای جنگ. ما هم عرض می­کنیم از رفتار امام معلوم است که فعلاً هدف امام حسین علیه السلام تبلیغ است.

امام حسین علیه السلام می­داند در مکه مانند مدینه نیست که بگویند حسین بن علی را سر بزنید و سر او را برای یزید بفرستید، نمی­توانند در مکه این کار را به این راحتی انجام دهند. برای همین وقتی امام حسین علیه السلام وارد مکه شد، بصورت علنی وارد مکه شد، حاکم مکه هم فهمید، ولی فعلاً امام حسین علیه السلام دستگیر نشده است، در صورتی که اگر امام حسین علیه السلام به مدینه برمی­گشت، دستگیر می­شد.

زمان حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، شام با معاویه بود، معاویه یک امیرالحاج می­فرستاد و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم یک امیرالحاج می­فرستاد، این دو امیرالحاج، کارهای مردم خودشان را انجام می­دادند و با یکدیگر دعوا نمی­کردند. چرا؟ چون مکه جای دعوا نیست.

دو احمق مکه را به محل دعوا تبدیل کردند، یکی عبدالله بن زبیر است که در آنجا حکومت تشکیل داد، یکی هم یزید که دو سال بعد از عاشورا دستور تخریب آنجا را داد.

امام حسین علیه السلام می­داند که فعلاً ابتدای کار یزید است و او در جلد نفاق است و نمی­خواهد در مکه بصورت رسمی بر علیه کسی شمشیر بکشد.

همانطور که وقتی یاران معاویه به شهرها حمله می­کردند و غارت می­کردند و می­کشتند، همین معاویه به یاران خود می­گفت وقتی وارد مکه شدید کاری نکنید، چون این­ها دیندار هستند!

مرحله‌ی اول جهاد امام حسین علیه السلام؛ جهاد تبلیغی

پس امام حسین علیه السلام به سه جهت مکه را انتخاب کرد.

یکی اینکه می­خواهم تبلیغ کنم، چون نزدیک ایام حج است نمونه­ی نخبگان جامعه به مکه آمده­اند، امنیت نسبی هم هست، نزدیک­ترینِ این شهرهای مهم هم مکه است.

امام حسین علیه السلام طی پنج روز خود را به مکه رساند.

وقتی حضرت به مکه رسیدند، کسانی که از راه­های دور آمده بودند… برخی از راه­های دور می­آمدند، چون ایام حج محدود است، آن­ها که دوتر بودند زودتر می­آمدند که هم تجارتی کنند که بتوانند خرج خود را دربیاورند، هم حادثه­ای مانند مریضی و… باعث نشود که به حج نرسند… ولی وقتی این­ها امام حسین علیه السلام را دیدند تعجّب کردند و پرسیدند چرا شما اینقدر زود تشریف آورده­اید؟ چون از مدینه تا مکه پنج روز راه است!

امام حسین علیه السلام فرمودند: چون می­خواهند مرا بکشند!

پرسیدند: چه کسی قصد کشتن شما را دارد؟

حضرت فرمودند: یزید!

پرسیدند: چرا؟

حضرت فرمودند: چون من با او بیعت نکرده­ام.

مسلماً می­پرسیدند چرا شما بیعت نکرده­اید؟ اینطور زمینه­ی حرف فراهم می­شد. اینطور می­گفتند یعنی چه اتفاقی رخ داده است که شما حاضر شدید فرار کنید و خانه­ی خود را رها کنید و خطر مرگ را به جان خود بخرید که بیعت نکنید؟ مگر این یزید کیست؟

همانطور که در یاد دارید عرض می­کردیم که جامعه یزید را نمی­شناخت، حضرت هم می­خواست این یزید را به این جامعه بشناساند.

اولین قدم امام حسین علیه السلام رسوایی یزید است؛ اگر یزید رسوا شود، درواقع فقط یزید رسوا نمی­شود، وقتی یزید رسوا شود بنی امیّه رسوا می­شوند، وقتی یزید رسوا شود، آن کسانی که بنی امیّه را بر سر کار آوردند رسوا می­شوند، نفرات قبلی رسوا می­شوند؛ و این امر جای دفاع هم ندارد، چون امام حسین علیه السلام می­فرمودند که من با او کاری نداشتم، او می­خواست از من بیعت بگیرد و من گفتم بیعت نمی­کنم، ضمن اینکه در جنگ هم نیستم.

چون امام حسین علیه السلام که لشگرکشی نکرده بودند که بگوییم حکومت یزید از جهت امنیتی نگران بود. هیچ سابقه­ای ندارد که امام حسین علیه السلام در زمان معاویه لشگرکشی کرده باشد، که بگویند یزید از ترس این کار را کرده است. اصلاً اساساً این شیوه­ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نیست که ناگهان جایی را اشغال کنند، تشکیل حکومت با عموم مردم است، برای اینکه این موضوع بدون بسط یَد رخ نمی­دهد، تا زمانی که مردم همراه نشوند که نمی­شود حکومت تشکیل داد.

اگر شما نخواهید آیا من می­توانم اینجا حرف بزنم؟ حتّی نمی­توانم حرف بزنم! آیا می­توانم حکومت کنم؟

لذا جایی در تاریخ نداریم که ائمه علیهم السلام کودتا کرده باشند، ائمه علیهم السلام اهل کودتا نیستند.

البته این جمله بدین معنا نیست که حکومت حقِ ائمه علیهم السلام نیست، حکومت برای این­هاست، ولی حکومتی که مردم نخواهند، کار آن حکومت پیش نمی­رود، اجرا نمی­شود، رخ نمی­دهد، بسط یَد لازم است. اگر مردم نخواهند مدام دعوا و درگیری و تضاد پیش می­آید.

اما امام علیه السلام می­تواند حق را بیان کند. حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها که حکومت تشکیل نداد، اما نخواست با زمامداران اولیه بیعت کند، ولو اینکه کشته شد و بعد هم شبانه دفن شد، یعنی من این زمامداران را قبول ندارم. پس می­شود حق را فهماند، اما اینطور نبود که بخواهند کودتا کنند.

مسلماً برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کاری نداشت که چند نفر را تعیین کند که بعضی از این زمامداران را ترور کند، اما اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کار غلط انجام نمی­دهند. اصلاً اساساً معنا ندارد که یک نفر بخواهد بار همه را به دوش بکشد، ضمن اینکه کودتا کند که بار بقیه را به دوش بکشد.

مردم باید بخواهند، اگر مردم نخواهند امام می­فرماید حکومت حق من است ولی من نمی­آیم و خود شما ضربه­ی این موضوع را خواهید خورد.

لذا از امام حسین علیه السلام می­پرسیدند که چرا شما زود به مکه تشریف آوردید؟ حضرت می­فرمودند که چون یزید می­خواهد مرا بکشد، می­پرسیدند: چرا؟ حضرت می­فرمودند: چون من نمی­خواستم با او بیعت کنم. مردم می­پرسیدند: چرا؟ حضرت می­فرمودند: چون ما اهل بیت پیغمبر هستیم.

دو اقدام راهبردی اصلی امام حسین علیه الصلاة و السلام این است که «نه به این جریان حاکم»؛ اینجا باید پرسید که جایگزین این جریان حاکم کیست؟ حضرت می­فرمودند: «إنّا أهلُ بَيتِ النُّبُوَّةِ ، ومَعدِنُ الرِّسالَةِ ، ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ ، ومَهبَطُ الرَّحمَةِ ، بِنا فَتَحَ اللّه ُ وبِنا خَتَم».

حضرت نفرمودند که ما باید حاکم شویم، بلکه فرمودند ما اهل بیت هستیم. وقتی ما اهل بیت هستیم، شما باید دین خودتان را هم با ما تنظیم می­کردید.

در آن روزگاران قبل آنقدر خرابکاری شد که مردم بین امام حسین علیه السلام و یک آخوند محترم، تفاوتی قائل نبودند، بلکه مردم از آخوند محترم سؤال می­کنند، اما کسی از امام حسین علیه السلام سؤال نمی­کرد.

آنقدر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین تخریب شده بودند که در مدینه کسی از امام حسین علیه السلام سؤال نمی­پرسید!

این حکومت فاسد است که اینقدر تخریب می­کند.

اهمیت حکومت

عزیزان! همه­ی گریه­های حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برای این بود که حکومتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را غصب کرده بودند، وگرنه ولایتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که قابلِ غصب نیست. حکومت را غصب کرده بودند که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها اینقدر گریه کردند، چون اگر حکومت را غصب کنند، دین مردم از دست می­رود.

اگر حکومت خوب عمل کند، اصلاحات آن حکومت پانصد ساله و چهارصد ساله و هفتصد ساله و هزار ساله می­ماند، اما اگر بد عمل کند، انحراف آن حکومت پانصد ساله و هفتصد ساله و چند صد ساله می­ماند، لذا خیلی مهم است.

اینکه این دشمن طاغوتی بیرونی اینقدر رسماً با ما درگیر است، چون موضوع حکومت است. شما تمام کشورهای عربی منطقه را ببینید، امریکا در همه­ی آن کشورها پایگاه دارد، این برخلاف صریح آیات قرآن کریم است. قرآن کریم اجازه نمی­دهد که کافر بر مؤمن و مسلمان مسلط شود.

وقتی نیروی نظامی در کشوری وجود دارد، یعنی آن نیروی نظامی بر تمام داشته­های امنیتی مقدّم است. ناگهان در بغداد فرودگاه را می­بندد و می­گوید الآن می­خواهم نیرو جابجا کنم! یعنی همه­ی مملکت باید با او تنظیم شوند.

همه­ی این کشورهای عربی منطقه هم که آمریکا در آنجا پایگاه دارد، ادّعا می­کنند که ما با قرآن هستیم!

من بدون اینکه بخواهم اشتباهات واضح و کم­کاری­ها و مشکلات خودمان را انکار کنم عرض می­کنم، چرا اینقدر با ما دشمن هستند؟ برای اینکه اگر وارد حریم هوایی ما شود، ما وارد حریم هوایی آن­ها می­شویم، او این موضوع را نمی­خواهد.

خدای متعال در قرآن کریم می­فرماید «وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ»[6] یهود و نصارا از شما راضی نمی­شوند تا اینکه از آن­ها تبعیّت کنید! یعنی باید درواقع نوکرشان شوید تا از شما راضی شوند.

پایگاه نظامی امریکا در عراق، رسماً شهید ابومهدی المهندس که یک انسان قانونی در عراق بود را، در این کشور ترور کرد و سر جای خود هم ماند و گفت من اینطور صلاح می­دانم!

این میزان از دشمنی…

ما دشمنان خیلی احمقی داریم، اگر این­ها می­خواستند ما را ساقط کنند، باید دست روی اشتباهات واضح برخی از مسئولین ما می­گذاشتند که وجود داشت، یا برخی از نارضایتی­هایی که حق بود، اما این احمق­ها دست روی نقطه­ی قوّت ما گذاشتند.

یک کشور هست که خودش برای امنیت خودش تصمیم می­گیرد!

من بواسطه­ی نمایشگاه­هایی که شرکت می­کنم با خیلی از مسلمان­های کشورهای مختلف ارتباط دارم، ممکن است حکومت آن­ها ظاهری داشته باشد، اما مردمشان ذلّت را می­فهمند و می­گویند باید این گبرِ مستکبرِ کافرِ حربیِ امریکایی برای دولت ما تصمیم بگیرد.

ان شاء الله خدای متعال امام خمینی رضوان الله تعالی علیه را رحمت کند، شما غیرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه را ببینید، ایشان فرمود: من هنوز این موضوع را فراموش نمی­کنم که شاه مملکت شیعه، مقابل سفیر امریکا سرِ خود را کج کرده بود.

چرا ما اینقدر دشمن داریم؟ برای اینکه حکومت تشکیل داده­ایم.

با تشکیل حکومت، اصلاح­ها عمقی است، انحرافات هم عمقی است، یعنی خطی باریک­تر از مو است، باید خیلی دقّت کنیم که خطا نکنیم، اگر اصلاح کنیم هم خیلی ارزشمند است.

اگر حکومت حاکم شود، نماز و روزه­ی مردم را هم جابجا می­کند. کسانی که قدیم به کشور عربستان رفته­اند در یاد دارند که مأمورین نهی از منکر چقدر گیر می­دادند، الآن بغیر از کشور ما، به اکثریت خیلی کاری ندارند! اصلاً بجای مأمور امر به معروف و نهی از منکر، پلیس قرار داده­اند! مثلاً یک خانم با کفش در مسجدالنبی راه می­رود، یعنی فقط نظم مهم است، دیگر کاری به دین مردم ندارند.

چه اتفاقی رخ داده است؟ نهی از منکر از مُد افتاد؟ نه! چون حاکم جدید طور دیگری دوست دارد، چون او طور دیگری دوست دارد، مدل دینداری مردم عوض می­شود.

من هم زمان ملک عبدالله به کتاب­فروشی­های عربستان رفته­ام، هم زمان بن سلمان. الآن به دستور حتّی موضوعات کتاب­فروشی­ها تغییر کرده است!

از کتاب­فروشی پرسیدم چرا همه­ی کتب رمان و ترجمه­ی کتب خارجی و… است؟ گفت: دستور است که باید این­ها را بفروشیم!

از او پرسیدم کتب ابن تیمیه کجاست؟ گفت: آن پشت است!

قبلاً این کتب در ویترین بود، اما الآن آن پشت است، چون حکومت چنین تصمیمی گرفته است. یعنی وقتی حکومت بیاید، در مورد ویترین و پستو هم نظر می­دهد.

ابن عباس پیرمرد شده بود و در خیمه­ای در منا نشسته بود، گفت: چرا این­ها لبّیک نمی­گویند؟ گفتند: «یَخَافُونَ مِن مُعَاوِیَة» از معاویه می­ترسند!

این «یَخَافُونَ مِن مُعَاوِیَة» یعنی چه؟ معاویه حتّی لبّیک را هم تعطیل کرده است! لبّیک به چه چیزی ربط دارد؟ به هیچ چیزی! ولی می­گوید من صلاح نمی­دانم!

نماز شکسته و نماز غیر شکسته و اوقات و حالات نماز را تغییر دادند، وای بحال جزئیات نماز!

وقتی حکومت بیاید همه چیز تغییر پیدا می­کند، چه خیر باشد و چه شرّ.

نوع کتب تاریخی، یعنی عمده­ی کتب تاریخی، ماجرای غدیر را نقل نکرده­اند. حدیث غدیر در کتب حدیثی نقل شده است، اما در کتب تاریخی نقل نشده است. کتب تاریخی چیست؟ کتب تاریخی این ویژگی را دارد که ماجرا را از ابتدا تعریف می­کند، مثلاً اینطور شد و اینجا ایستادند و این کار را کردند و چه اتفاقاتی رخ داد، یعنی داستان را کامل تعریف می­کند.

اکثر کتب رسمی تاریخ که برای حکومت­ها هستند، داستان غدیر را نقل نکرده­اند. همین کتب که واقعه­ی غدیر را نقل نکرده­اند، کشتار بر سر ماجرای غدیر را نقل کرده­­اند!

وقتی آل بویه به بغداد می­آیند، وقتی به غدیر می­رسد، برای غدیر بزرگداشت می­گیرند، شبیه­خوانی می­کردند، حال مردمی که کتاب نخوانده­اند، قصه­ی غدیر را می­بینند. عدّه­ای از غیرشیعیان هجوم می­آورند و این­ها را قتل­عام می­کنند. کسانی که اصل این موضوع را نقل نکرده­اند، فرع این موضوع را نقل کرده­اند که در غدیر فلان سال هجوم آوردند و مردم را کشتند!

وقتی حکومت بخواهد نقل می­شود، وقتی حکومت نخواهد، اصل موضوع که چند ده هزار نفر در غدیر حاضر هستند هم نقل نمی­کند و خبر این موضوع را نمی­رود.

مثل اینکه الآن در جایی کشتار می­شود، دشمن می­گوید ما فقط مراکز نظامی را مورد اصابت قرار می­دهیم!

آیا زندان مرکز نظامی است؟ در این مورد هرچه بخواهد و هر طور که بخواهد نقل می­کند.

خبر BBC در مورد زدن زندان اوین را ببینید، دشمن زندان ما را زده است و هفتاد و یک نفر کشته شده است، حال BBC اینطور نوشته است: «حمله­ی اسرائیل به زندان / انتقال وحشیانه­ی زخمی­ها توسط حکومت ایران»!!!

توجّه کنید، اسرائیل زده است، عدّه­ای زخمی­ها را با آمبولانس می­برند، حال  BBCمی­گوید این زخمی­ها را وحشیانه بردند! در مورد عمل اسرائیل «وحشیانه» نمی­گوید، در مورد جابجایی زخمی­ها از عبارت «وحشیانه» استفاده می­کند! آیا زخمی­ها را با لگد می­بردند؟

اصلاً این موضوع باید در تاریخ نقل شود که متوجّه شویم چطور خبر را برعکس منتشر می­کردند.

دعوا بر سر حکومت است.

یزید فقط نمی­خواهد یک حکومت بیاورد، حکومتی که یزید می­خواهد آن را بیاورد، اگر بتواند همان اتفاقی رقم می­خورد که خودش بصورت پنهانی بیان می­کرد که «لَعِبَتْ هاشِمُ بِالمُلک»… می­گفت: بنی­هاشم با حکومت بازی کردند، اصلاً نه وحی آمده است و نه هیچ چیزی دیگری.

یزید می­خواست این حرف­هایی که بصورت خصوصی می­گفت را علنی کند، یعنی می­خواست بعداً کفر را علنی کند، اما امام حسین علیه السلام و خانواده­ی ایشان کاری کردند که او به نفاق خود برگردد.

یعنی نماز تا زمانی که مُرد نماز می­خواند، کاری به این موضوع ندارم که نماز او نماز نبود، کاری به این موضوع ندارم که او منافق بود، اما دیگر جرأت نکرد بگوید وحی در کار نیست و وحی دروغ است.

روضه و توسّل به حضرت عبدالله بن الحسن علیهما السلام

توسّلی که در روز پنجم محرّم عرف شده است، برای عصر عاشوراست. یعنی انسان گاهی عصر عاشورا هم همه­ی این­ها را نمی­گوید، اما الآن عرف شده است و شاید هم بر سر سفره­ی امام حسن علیه السلام هستیم، وگرنه اگر به انتخاب باشد، بنده هیچوقت این مقطعِ روضه را انتخاب نمی­کنم و از بیان بعضی مطالب فرار می­کنم، ولی الآن باید به چند جمله اشاره کنم که بتوانم رشادت حضرت عبدالله علیه السلام را بگویم.

حضرت عبدالله علیه السلام یک سال داشت که امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به شهادت رسیده است، یعنی اصلاً تصویری از امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در ذهن خود ندارد و از ابتدا امام حسین علیه السلام را دیده است.

امام حسین علیه السلام هم عموی اوست، هم امام اوست.

غیر از این­ها امام حسن مجتبی صلوات الله علیه یک دستور و وصیتی هم به امام حسین علیه السلام کرده است. امام حسن علیه السلام امامِ امام حسین علیه السلام است. ما الآن شب جمعه دوست داریم کربلا باشیم، در منابع ما هست که وقتی امام حسین علیه السلام در مدینه بود، شب­های جمعه بر سر مزار امام حسن علیه السلام می­نشست. امام حسین علیه السلام شیعه­ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است. حال آن برادری عجیب و آن محبّتی که بین آن دو بزرگوار بود، دو پسرِ عظیم الشأن صدیقه طاهره سلام الله علیها بودند.

امام حسن علیه السلام لحظات آخر عمر شریفشان به امام حسین علیه السلام فرمود: «کُن لِأولَادِی خَلَفاً وَ وَالداً»، یعنی جای مرا برای فرزندانم پُر کن و برای آن­ها پدری کن.

اگر امام حسن علیه السلام نمی­فرمود هم امام حسین علیه السلام این کار را می­کرد، اما حال دستور از امامِ ایشان هم وجود دارد.

لذا امام حسین علیه السلام برای حضرت عبدالله بن الحسن علیهما السلام کاری کرده است که جای خالی پدر را حس نکند.

لذا وقتی گاهی در روضه می­گویند «عبدالله گفت اگر یتیم نبودم… یتیمی دردسر دارد عمو جان»… قصد ندارم بگویم که حتماً غلط است، اما انسان می­ترسد که جسارت به محضر مبارک سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باشد، چون دستور امام حسن مجتبی صلوات الله علیه این بود که جای خالی مرا پُر کن.

محبّت بین امام حسین علیه السلام و حضرت عبدالله علیه السلام هم حیرت­انگیز است.

وقتی امام حسین علیه السلام می­خواست با خانواده وداع کند، به خواهر خود نفرمود این دختر مرا نگه دار، اما فرمود عبدالله را نگه دار. این علامت شدّت محبّت است.

اگر بچه­ای به آب بیفتد، مادر اگر شنا هم بلد نباشد خودش را به آب می­اندازد، لذا اگر بچه­ای به آب افتاد، اول باید کسی مادر او را نگه دارد، بعد بچه را نجات بدهند، وگرنه باید دو نفر را نجات بدهند. یعنی مادر وقتی بچه­اش به آب بیفتد، چیزی را محاسبه نمی­کند و برای کمک به او اقدام می­کند.

حضرت عبدالله علیه السلام از شدّت شوق خود به امام حسین علیه السلام محاسبه نکرد، نه لباس رزم داشت، نه ادوات نظامی داشت، ولی بیچاره­ی امام حسین علیه السلام بود.

برای همین وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خواست وداع کند، از تن مبارک امام خون جاری بود و امام تنها شده بود. امام حسین علیه السلام وقتی برای وداع آمد که قمر بنی هاشم علیه السلام را کنار علقمه رها کرده بود و شیرخوار را پشت خیمه­ها دفن کرده بود و هیچ کسی نمانده بود. وقتی مرتبه­ی آخر برای وداع آمد، تن مبارک حضرت زخمی بود، به حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمود: زینب جان! عبدالله را محکم نگه دار، او نمی­تواند تحمّل کند…

من خیلی سربسته به شما مطلبی را عرض می­کنم، خدا نکند در خانواده­ای خاطره­ی بدی باشد، مثلاً کسی بگوید پدر من سی سال قبل یک سیلی خورده است… در اینصورت همیشه این موضوع در ذهن خانواده می­ماند…

حضرت عبدالله علیه السلام می­داند که مقابل چشمان فرزندان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به مادرشان جسارت شد… آدمی که چنین تجربه­ای دارد، دوست ندارد این تجربه دوباره تکرار شود.

حضرت عبدالله علیه السلام برادرِ شهید است، دو برادر او شهید شده­اند، عبدالله اکبر و قاسم شهید شده­اند، برای همین می­دانست که اگر بعد از عمو زنده باشد نمی­تواند شاهد سیلی باشد… او غیور است، پسرِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است…

امام حسین علیه السلام سفارش­های خود را به حضرت زینب کبری سلام الله علیها کرد و به میدان رفت.

امام حسین علیه السلام هم زخم خورده است، هم تشنه است، هم داغ دیده است، هم جگر ایشان سوخته است، از صبح زیر تیغ آفتاب است، از صبح مدام این شهدا را به دارالحرب آورده است و بالای سر این شهدا گریه کرده است، خسته است، رنجور است، زخم دیده است، جگر سوخته است، حضرت علی اکبر علیه السلام را از دست داده است… وقتی به سمت راست میدان می­رفت، از سمت چپ به خیمه­ها حمله می­کردند، وقتی به سمت چپ برمی­گشت، از سمت راست حمله می­کردند، حضرت دائم در تحرّک بود، نفس حضرت گرفته بود، «فَوَقَفَ یَستَرِیحُ سَاعَةً»،[7] یک لحظه اسب را نگه داشت که نفسی تازه کند، «إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ» سنگی رسید…

وقتی سنگ اصابت می­کرد، لحظاتی و بلکه گاهی بیشتر طول می­کشید تا سوار تعادل خود را حفظ کند، چون ضربه سنگین بود… دردِ بیشتر از این درد، دردِ اهانت بود…

وقتی سنگ اصابت کرد، فرصت ندادند و تیری به سینه­ی مبارک امام حسین علیه السلام نشست، این همان تیری است که بعضی­ها نوشته­اند «لَهُ ثَلاث شُعَب» سه­شعبه بود… خون فواره زد، سرعت خونریزی زیاد شد، امام حسین علیه السلام تلاش کرد که خود را روی اسب نگه دارد، ولی بی­رمق شد… تلاش کرد امید زینب ناامید نشود، ولی نشد…

شما در روضه­ی قمر بنی هاشم می­گویید حضرت چون دست نداشت از روی اسب با صورت به زمین افتاد، اما اینجا امام حسین علیه السلام دست داشت، ولی دیگر توانی نداشت، خون رفته بود… لذا قدری سعی کرد خودش را نگه دارد، وقتی دید نمی­شود، پا را از رکاب خارج کرد و «فَسَقَطَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ فَرَسِهِ إِلَى اَلْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ اَلْأَيْمَنِ»… امام حسین علیه السلام با صورت به زمین افتاد… دیگر توان نداشت که دست خود را مقابل افتادن بگیرد نداشت… دشمن قدری نزدیک شده بود، ولی صبر کرد که ببیند آیا حضرت بلند می­شود یا نه، چون بارها می­شد که زمین می­خوردند و دوباره بلند می­شدند…

صورت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه روی خاک بود، سعی می­کرد بنشیند، اما چون توانی باقی نمانده بود، دوباره به زمین برمی­گشت… چند مرتبه تلاش کرد بلند شود اما دوباره با صورت به زمین افتاد… خونریزی شدید بود… وقتی خیال دشمن راحت­تر شد، حلقه­ی محاصره را تنگ­تر کردند… یک نفر جلو آمد و جسارت و بی­ادبی کرد… فاصله کم شد، شمشیرها بالا رفت… در فاصله­ی کم ضربه خطا ندارد و سنگین­تر است…

حضرت عبدالله علیه السلام از حال اضطرار حضرت زینب کبری سلام الله علیها، دست خود را آزاد کرد و دوید… «وَ اَللَّهِ لاَ أُفَارِقُ عَمِّي»… من عموی خود را رها نمی­کنم… «یَابنَ الدَّعِیَّة» ای ناپاکزاده­ی بی­ادب…

من اینجا یک اشاره­ای کنم، چون انگار حضرت عبدالله علیه السلام هم اینجا اشاره­ای کرده است…

«عونی» هزار سال قبل اینطور روضه خوانده است، من هم یک مصرع او را می­گویم. می­گوید وقتی خانه را آتش زدند و آن ملعون به در لگد زد و دید حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها پشت در افتاد است، همینکه دست ملعون بالا رفت، «فَاتَّقَت بِالیَدَینِ مِنهَا» حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هم دستان خود را مقابل صورت خود قرار داد و دست خود را حائل کرد…

حضرت عبدالله علیه السلام هم وقتی دوید، شمشیر در حال فرود آمدن بود، چیزی نداشت، «فَاتَّقَاهَا بِيَدِهِ» دست خود را حائل کرد، شمشیر با دستِ بی­زره برخورد کرد… در آغوش سیّدالشّهداء صلوات الله علیه افتاد، دردِ دست شاید حضرت عبدالله علیه السلام را به یاد ماجرای کوچه­ی بنی­هاشم انداخت، وقتی در آغوش سیّدالشّهداء صلوات الله علیه افتاد، «فَنَادَى اَلْغُلاَمُ يَا أُمَّاهْ»…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] الإمامة والسياسة، جلد 1، صفحه 225

[5] مقتل الحسین خوارزمی، جلد 1، صفحه 184

[6] سوره مبارکه بقره، آیه 120 (وَلَنْ تَرْضَىٰ عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ ۗ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَىٰ ۗ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ۙ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ)

[7] اللهوف علی قتلی الطفوف، صفحه ۱۰۲

مطالب مرتبط

مناظره حامد کاشانی و عبدالرحیم سلیمانی اردستانی
فاطمیه در برابر طغیان کفر؛ جلسه پنجم (جلسه آخر)
الهیات شکست؛ جلسه پنجم (جلسه آخر)
فاطمیه در برابر طغیان کفر؛ جلسه چهارم
الهیات شکست؛ جلسه چهارم
فاطمیه در برابر طغیان کفر؛ جلسه سوم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *