«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمت حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهداء و حضرت مجتبی علیهما آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به محضرِ باعظمتِ حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
مرور جلسات گذشته
موضوع بحث «سیری در سیرهی سیّدالشّهداء علیه الصلاة و السلام با محوریت سیرهی عقلانیِ امام» است، یعنی همهی سیرهی امام عقلانی است، ما میتوانیم قسمتهایی از آن را بفهمیم و ممکن است بعضی از قسمتهای آن را هم نتوانیم بفهمیم و به اندازهی کافی دلیل نداشته باشیم که بفهمیم و متوجّه شویم.
عرض کردیم سیرهی معصومین علیهم السلام کارکردهای فراوانی دارد، یکی اینکه وقتی ما امامی را میشناسیم که او کمالِ محض است، او را دوست میداریم.
خودشان هم فرمودند که اگر مردم محاسن کلام ما را درک کنند، پیرو ما میشوند.
یعنی اینکه به شکل طبیعی اینگونه میشوند، مانند آن نوجوانی که شادی پس از گل فوتبالیستی را شبیهسازی میکند، مسلماً این کار را بخاطر ثواب انجام نمیدهد، بلکه چون آن فوتبالیست را دوست دارد این کار را میکند.
باید سیرهی اهل بیت علیهم السلام را کامل ببینیم
اگر ما اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را دوست بداریم و بدانیم چگونه عمل میکنند، مسلماً شبیهسازی میکنیم. شبیهسازی یعنی همان تبعیّت و اقتدا به اندازهی توان. آنوقت اخلاق اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در ما دیده میشود.
آن اصول و راهبردهای کلّی هم همینطور، اساس چگونگی ادارهی جامعه هم همینطور.
این یک فرصت بزرگ و یک تهدید بزرگ است.
تهدید بزرگ آنجاست که ما از این ظرفیت عظیم، بصورت خواسته یا ناخواسته سوءاستفاده کنیم، حال عمدی باشد یا غیرعمد.
مثل اینکه ما زندگی امام حسین علیه الصلاة و السلام را متضاد با بقیهی ائمه علیهم السلام یا متضاد با خود امام حسین علیه السلام درک کنیم. مثل اینکه اگر در جایی عقل حکم میکرد که برای فرصت مناسبتری برای دفاع از دین و دینداران، و ضربه زدن به دشمنان، الآن عقبنشینی کنیم، اجازه ندهد و بگوید فقط «هیهات منا الذلّة»، ما ملّت امام حسینیم.
ما همانقدر که ملّت امام حسینیم، ملّت امام هادی علیه السلام هم هستیم، ملّت امام مجتبی علیه السلام هم هستیم، ملّت امام کاظم علیه السلام هم هستیم، این موضوع که قابل انکار نیست.
معنای «ما ملت امام حسینیم» این نیست که ما مدام به خط میزنیم که کشته شویم. آن عزیزی که این جمله را فرمود، خودش اهل اینطور عمل کردن نبود. «ما ملت امام حسینیم» یعنی اگر تکلیف و حکم به آنجا برسد که باید در راه خدا جان بدهیم و از همهی داراییهای خود بگذریم، فدای سرِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، میگذریم؛ نه اینکه بیمبالات و بیاحتیاط هستیم و هر کاری که دوست داریم میکنیم و به خط میزنیم.
هم زندگی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین آکنده از موارد فراوانی است که هم در زندگی شخصی خودشان و هم در زندگی اجتماعی خودشان، برای مصالح امّت خون دل خوردهاند و صبر کردهاند. هم خود امام حسین علیه الصلاة و السلام قبل از چند روز پایانی، مکرر این کار را کرده است.
بعد به خطرات این موضوع در روزگار خودمان اشاره کردیم که آنها را تکرار نمیکنم. سپس سیرهی امام حسین علیه السلام در دورهی معاویه را با سرعت زیادی مرور کردیم.
امام حسین علیه السلام در دورهی معاویه
کار به اینجا رسید که به محضر عزیزان عرض شد که معاویه میخواست یزید را ولیعهد کند. این موضوع در ابتدای کار خیلی استقبال نشد، معاویه به چند نفر از جمله سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نامه نوشت، حضرت از این فرصت استفاده کرد و روشنگری نمود، ولی اعلام کرد که با تو در جنگ نیستم، با تو جنگ فیزیکی ندارم چون مقدور من نیست.
این موضوع یعنی گاهی اوقات برای ما هم مقدور نیست. این موضوع به معنای سازشکاری و شانه خالی کردن از مسئولیت نیست، بلکه ملاک مصلحت دین و دینداران است نه شخص من، نه جان شخص من، نه منافع مادی شخص من؛ بلکه آنچه برای دین و مجموعهی دینداران منفعت بیشتر و شرّ کمتر دارد. ما از بین اختلافات در معانی، این موضوع را معنای عقلانیت درنظر گرفتیم.
اتفاقات آخرین شب حضور امام حسین علیه السلام در مدینه
تا به آنجایی رسیدیم که عدّهای بیعت کردند و عدّهای بیعت نکردند، معاویه مُرد و یزید نامهای نوشت. یزید در آن نامه طوری سخن گفته بود که انگار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از دنیا رفته است! «فَيا لَها مُصيبَةً ما أجَلَّها ونِعمَةً ما أعظَمَها»[4] وای چه مصیبتی بر امّت وارد شد و چه نعمت عظمایی از دست رفت، «وقَد قَلَّدَنَا اللَّهُ عز و جل ما كانَ إلَيهِ» خدا بار روی دوش آن خلیفه را روی دوش بندهی ضعیف گذاشته است.
بعد گفت: من دوست دارم برای اینکه برکت داشته باشد، اولین کسی که با من بیعت میکند، حسین بن علی باشد.
بعد شبیه همین سیاستمداران دروغگوی مستکبر دنیا، یک دروغ بزرگ گفت، گفت: حسین و آن دیگران قسم میخورند که تا پای جان، پای من بایستند.
جالب است که اصلاً سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بیعت نکرده است!
یزید گفت: آنها قسم میخورند که تا پای جان، پای من بایستند، قسم میخورند که اگر کوچکترین کمکاری کردند، نُه دهم اموالشان مصادره شود، همینطور غلامان و کنیزهایشان مصادره شود، همسرشان هم طلاق است که من تصرّف کنم. یعنی اینها اینقدر پای من ایستادهاند!
این یعنی اینکه یزید خیلی نیاز داشت که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پای او بایستد و امضایی پای حکومت او بزند.
همراه با این نامه که روز گذشته تا اینجا را عرض کردیم، یک نامهی کوچکی مخفی برای حاکم مدینه فرستاد و گفت: حسین را صدا کن که باید با او هماهنگ کنی که فردا در مراسم عمومی اینطور بگوید، اگر قبول نکرد هم گردن او را شبانه بزنید.
یزید در نامهی عمومی گفته بود «طَيِّبَةً عَلَيها أنفُسُكُم»، من اصلاً میخواهم با طیب نفس و آزاد مرا انتخاب کنند، اینها از شدّت علاقهشان میخواهند قسم بخورند و همه چیز خودشان را گرو بگذارند که پای من بایستند، وگرنه من به دنبال اعمال زور به کسی نیستم.
اما همین یزید در نامهی خصوصی گفت: اینها را صدا کن، اگر نیامدند گردنشان را بزن!
امام حسین علیه الصلاة و السلام را شبانه صدا زدند.
حضرت سی نفر مسلح از جوانان بستگان خود را آماده کرد و فرمود بیرون از دارالحکومه، خانهی ولید بن عتبه بایستید، وقتی صدای من بلند شد به داخل بیایید.
چون مدینه و مکه شهرهای نظامی نبودند، جمعیت زیاد نظامی و دژبانی نداشت، چون کسی در این دو شهر نمیجنگید.
لذا اگر امام حسین علیه السلام سی یار داشت، میتوانست دارالحکومهی مدینه را هم فتح کند. البته کسی این کار را نمیکرد، معمولاً در این دو شهر بخاطر تقدّسشان نمیجنگیدند، جنگیدن در این دو شهر استثناء است.
امام حسین علیه السلام وارد خانهی حاکم مدینه شد، مروان هم نشسته بود.
گفتند معاویه مُرده است و یزید آمده است و بیعت میخواهد، امام حسین علیه السلام فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ». آنها گفتند: باید شما در این مراسم باشکوه شرکت کنید و پرچم خلیفه را بالا ببرید.
امام حسین علیه السلام اینجا هنوز در تقیّه است، فرمود: الآن چطور؟
گفتند: الآن بیعت اولیه کن.
حضرت فرمود: این بیعت خصوصی که به درد نمیخورد، باید مقابل چشمان مردم باشد. صبح برسد تا ببینیم اوضاع چگونه میشود.
مروان از ولید بن عتبه وقیحتر است، ولید بن عتبه از حکومت گذشت، بعدها گفت من میدانستم اگر بخواهم یزید مرا ابقاء کند، باید من پسر پیغمبر را میکشتم.
اینها ناصبی بودند، ولی خوب است که اگر قرار است انسان نعوذبالله ناصبی هم باشد، کمی عقل داشته باشد.
ولید بن عتبه گفت: کشتنِ حسین بن علی، ننگِ دنیا و آخرت است. مگر قرار است من چند سال والی مدینه باشم که چنین غلطی کنم؟ نمیارزد.
کمااینکه نعمان بشیر هم که در کوفه حضور داشت سبّاب بود، یعنی مدام به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت میکرد، اما گفت: این امر ارزش ندارد، نهایتاً مرا عزل خواهد کرد.
نعمان بن بشیر انسان خیلی بدون شرافتی بود، مسئول بخشی از غارات معاویه بود، حملهی وحشیانه انجام میداد، اما گفت: اگر پسر پیغمبر را بکشیم، همه تا آخر دنیا ما را لعن میکنند، این امر نمیارزد، مگر من میخواهم چند سال قدرت داشته باشم؟
اینها زیر بار نرفتند.
مروان به آن جلسه آمده بود که ولید بن عتبه را تهییج کند، گفت: اگر الآن حسین بیعت نکند و از اینجا بیرون برود، دیگر دست تو به او نمیرسد.
اینجا چند نقل وجود دارد، یکی اینکه شمشیر کشید. یکی اینکه گفت جلاد را صدا کن تا گردن او را بزند، من مسئولیت این موضوع را بعهده میگیرم. یک نقل هم این است که آن سی یار امام حسین علیه السلام خواستند به داخل دارالحکومه هجوم بیاورند. البته حضرت قبلاً فرموده بودند که اگر من صدا نکردم داخل نشوید، اگر صدا بلند شد به خانه هجوم بیاورد، اما احدی را نکشید و فتنهای درست نکنید.
ببینید این همان امام حسین علیه السلام است که هیهات منا الذلّة را فرموده است، در نهایت احتیاط و دوراندیشی است.
ما درواقع آن شهادت امام حسین علیه السلام را هم در نهایت دوراندیشی حضرت میبینیم، نه اینکه حضرت نعوذبالله خود را به کشتن داده باشند.
بعضی از نقلها میگویند که آن سی نفر به خانه هجوم آوردند و حضرت را بیرون آوردند، بعضی از نقلها هم اینطور است که وقتی اینجا به امام حسین علیه السلام گیر دادند که الآن نظر خود را بگویید، حضرت مجبور شد نظر خود را بگوید، فرمود: «إنّا أهلُ بَيتِ النُّبُوَّةِ ، ومَعدِنُ الرِّسالَةِ ، ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ ، ومَهبَطُ الرَّحمَةِ ، بِنا فَتَحَ اللّه ُ وبِنا خَتَم»،[5] شروع کار و پایان کار بدست ماست، آغاز نعمت الهی با ماست، اتمام کار دنیا با ماست، مثلِ من با مثلِ یزید بیعت نمیکند.
دوباره به این قسمت برمیگردم که چرا مثلِ امام حسین علیه السلام با مثلِ یزید بیعت نمیکند. باید بعداً به این موضوع پرداخت، چون شبیه این موضوع برای امام سجاد علیه السلام پیش آمده است اما امام سجاد علیه السلام سال بعد، در مدینه مجبور شده است بیعت با یزید را بر حسب تقیّه و اکراه بپذیرد.
اما چه اتفاقی افتاد که امام حسین علیه السلام فرمود مثلِ من نباید بیعت کند؟ و امام سجاد علیه السلام نفرمود. به این موضوع خواهیم پرداخت.
امام حسین علیه السلام از خانه بیرون آمد، قبر مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و زهرای اطهر سلام الله علیها را زیارت کرد و ودایع امامت را به حضرت امّ سلمه سلام الله علیها سپرد.
وقتی ودایع امامت را میسپردند، یعنی ما دیگر به این شهر برنمیگردیم.
این یکی از دلایل است که امام حسین علیه السلام میدانست دیگر به این شهر برنمیگردد و این سفر سفرِ شهادت است.
وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در مدینه بود و میخواست به جنگ جمل برود و بعد از آن به کوفه بیاید، ودایع امامت را در مدینه به حضرت امّ سلمه سلام الله علیها سپرد تا حضرت امّ سلمه سلام الله علیها بعداً آنها را به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه تحویل دهد. یعنی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میدانست که دیگر به مدینه برنمیگردد.
امام حسین علیه السلام بصورت مخفیانه و فرارگونه از مدینه خارج شد.
منظور از «فرارگونه» این است که امام ترسو نیست، بلکه امام عاقل است، وقتی میخواهند حضرت را بکشند، حضرت باید خود را در پناه قرار دهد. لذا امام بدون اینکه انسان ترسویی باشد از مدینه خارج شد. عاقل وقتی در خطر قرار میگیرد، خودش را در حفاظ قرار میدهد. جلسات قبل هم عرض کردهام که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جنگها سپر داشت، سپر نوعی پناه گرفتن است.
علّتِ انتخاب مکه، بعد از ترک مدینه توسط امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام بصورت مخفیانه و باسرعت از مدینه به سمت مکه خارج شد، اینجا تنها مرتبهای است که کاروان امام حسین علیه السلام سرعت دارد، بقیهی اوقات آرام و کند حرکت کرده است، نحوهی سیرِ کاروان معلوم است که حضرت بیعجله حرکت میکرده است.
امام حسین علیه السلام شب بیست و هشتم رجب از مدینه خارج شده است و سوم شعبان به مکه رسیده است.
حال که امام حسین علیه السلام از مدینه خارج شده است، به کجا برود؟ این موضوع به هدف امام حسین علیه السلام بستگی دارد.
اگر امام حسین علیه السلام میخواست که صرفاً کشته نشود و فقط اعلام کند که من یزید را قبول ندارم، آنوقت باید به جایی میرفت که دست کسی به او نرسد، یعنی جایی که امام حسین علیه السلام را نشناسند.
وقتی محمد حنفیه هم امام حسین علیه السلام را در مکه دید، همین نظر را داشت و گفت: هم شهرهای مهم را رها کن و هم حکومت و اطرافیان حکومت را. یعنی به جایی برو که کسی تو را نشناسد، اینطور هم زنده میمانی و هم معلوم است که یزید را قبول نداری.
ولی امام حسین علیه السلام به همین اندازه راضی نبودند، از رفتار امام معلوم میشود که مرحلهی اول قیام امام حسین علیه الصلاة و السلام یک مرحلهی فرهنگی است، جهاد فرهنگی است، به قول امروزیها جهاد تبیینی است، یعنی حضرت میخواهد حق را مشخص و باطل را مفتضح کند، و این موضوع را در همین حد کم میداند و بیش از این میخواهد. لذا امام حسین علیه السلام نمیخواهد از مدینه مخفیانه بیرون بیاید و طوری در جامعه گُم شود که ایشان را پیدا نکنند، بلکه میخواهد تبلیغ کند.
تبلیغ به معنای رساندن است، «رساندن» با «گفتن» تفاوت دارد، «گفتن» اینطور است که من میگویم ولی معلوم نیست که برسد، گاهی میگویم اما کج میرسد، اما «تبلیغ» به معنای رساندن حرف است.
امام حسین علیه السلام قصد تبلیغ دارد، یعنی هم میخواهد بیان کند و هم اینکه طرف مقابل متوجّه شود. ما به این موضوع کاری نداریم که آیا طرف مقابل میخواهد بفهمد یا نه، فعلاً گوینده باید درست بیان کند.
پس ابتدای کار تبلیغ کجاست؟ شهر پرجمعیتتر، شهری که آدمهای هدفِ من در آن باشند.
پس امام حسین علیه السلام قصد تبلیغ کردن بیشتر و واضحتر از اعلامِ بیعت نکردن دارد، حضرت دقیقاً برعکس حرف ابن عباس را انجام دادند، ابن عباس گفته بود که از شهرهای بزرگ فاصله بگیر.
اگر امام در گوشهای زندگی میکرد که جامعه عملاً امام را از دست داده است، اینطور بخش زیادی از منافع امام از دست میرود، چون دیگر در دسترس مردم نیست. بعد چه چیزی بدست میآید؟ هیچ چیز!
اگر امام حسین علیه السلام میخواست صرفاً جان خود را حفظ کند، بهتر بود محمد حنفیّه پیشنهاد میداد که شما بیعت کنید، چون اینطور حداقل امام در شهر زندگی میکرد.
پس معلوم میشود که امام میخواهد بیش از این بیان بفرماید.
لذا شهرهایی که در آن زمان تأثیرگذار جهان اسلام هستند، یعنی جمعیت دارند، نخبگان فرهنگی، رؤسای قبایل، شخصیتهای برجستهی تجاری و نظامی در آنجا رفت و آمد میکردند، کجا این ویژگیها را داشت؟
آن زمان در مورد چند جا میتوان گفت که آن جاها قابل ملاحظه بودند، یعنی اینجاها در جهان اسلام تأثیرگذار بودند. البته نمیگویم کدامیک از دیگری مهمتر بودند.
یکی از آن شهرها خودِ مدینه بود، که امام حسین علیه السلام از مدینه بیرون آمده بود که حضرت را نکشند.
شهر بعدی کوفه بود، این شهر دور بود، ضمن اینکه خطر جانی در کوفه هم جدّی بود، چون اینجا هنوز امام با کسی قراری نگذاشته بود، اینجا امام هنوز با شیعیان خود ارتباط نگرفته است، اول خود امام از مدینه خارج شده است.
مکه بود که بعداً به آن خواهم پرداخت، بصره بود که شبیه کوفه است، هم خیلی دور است و هم در آنجا هم خطر جانی وجود دارد. شام یا دمشق بود که آنجا هم خود یزید استقرار داشت و ضمن اینکه از بقیه دورتر بود.
به چند دلیل مکه گزینهی امام شد.
یک: در بین این چند شهر مهم، مکه نزدیکترین شهر است.
دو: امام حسین علیه السلام میداند که حتّی یزیدیان هم تا زمانی که مجبور نشوند، در مکه درگیری ایجاد نمیکنند، در مکه امنیت بخاطر حرمت کعبه بالاتر است.
سه: ایام حج است، دینداران از همه جای دنیا برای حج به مکه میآیند. رؤسای قبایل و سران و اهل اقتصاد و تجارت و نظامیان در این ایام حج حضور دارند.
اگر امام حسین علیه السلام در ایام منتهی به حج در مکه صحبت کند، انگار در همهی شهرها صحبت کرده است. چون نمایندگان شهرها در حج حضور دارند.
پس مکه جای مهمی برای تبلیغ است، نه برای جنگ. ما هم عرض میکنیم از رفتار امام معلوم است که فعلاً هدف امام حسین علیه السلام تبلیغ است.
امام حسین علیه السلام میداند در مکه مانند مدینه نیست که بگویند حسین بن علی را سر بزنید و سر او را برای یزید بفرستید، نمیتوانند در مکه این کار را به این راحتی انجام دهند. برای همین وقتی امام حسین علیه السلام وارد مکه شد، بصورت علنی وارد مکه شد، حاکم مکه هم فهمید، ولی فعلاً امام حسین علیه السلام دستگیر نشده است، در صورتی که اگر امام حسین علیه السلام به مدینه برمیگشت، دستگیر میشد.
زمان حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، شام با معاویه بود، معاویه یک امیرالحاج میفرستاد و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم یک امیرالحاج میفرستاد، این دو امیرالحاج، کارهای مردم خودشان را انجام میدادند و با یکدیگر دعوا نمیکردند. چرا؟ چون مکه جای دعوا نیست.
دو احمق مکه را به محل دعوا تبدیل کردند، یکی عبدالله بن زبیر است که در آنجا حکومت تشکیل داد، یکی هم یزید که دو سال بعد از عاشورا دستور تخریب آنجا را داد.
امام حسین علیه السلام میداند که فعلاً ابتدای کار یزید است و او در جلد نفاق است و نمیخواهد در مکه بصورت رسمی بر علیه کسی شمشیر بکشد.
همانطور که وقتی یاران معاویه به شهرها حمله میکردند و غارت میکردند و میکشتند، همین معاویه به یاران خود میگفت وقتی وارد مکه شدید کاری نکنید، چون اینها دیندار هستند!
مرحلهی اول جهاد امام حسین علیه السلام؛ جهاد تبلیغی
پس امام حسین علیه السلام به سه جهت مکه را انتخاب کرد.
یکی اینکه میخواهم تبلیغ کنم، چون نزدیک ایام حج است نمونهی نخبگان جامعه به مکه آمدهاند، امنیت نسبی هم هست، نزدیکترینِ این شهرهای مهم هم مکه است.
امام حسین علیه السلام طی پنج روز خود را به مکه رساند.
وقتی حضرت به مکه رسیدند، کسانی که از راههای دور آمده بودند… برخی از راههای دور میآمدند، چون ایام حج محدود است، آنها که دوتر بودند زودتر میآمدند که هم تجارتی کنند که بتوانند خرج خود را دربیاورند، هم حادثهای مانند مریضی و… باعث نشود که به حج نرسند… ولی وقتی اینها امام حسین علیه السلام را دیدند تعجّب کردند و پرسیدند چرا شما اینقدر زود تشریف آوردهاید؟ چون از مدینه تا مکه پنج روز راه است!
امام حسین علیه السلام فرمودند: چون میخواهند مرا بکشند!
پرسیدند: چه کسی قصد کشتن شما را دارد؟
حضرت فرمودند: یزید!
پرسیدند: چرا؟
حضرت فرمودند: چون من با او بیعت نکردهام.
مسلماً میپرسیدند چرا شما بیعت نکردهاید؟ اینطور زمینهی حرف فراهم میشد. اینطور میگفتند یعنی چه اتفاقی رخ داده است که شما حاضر شدید فرار کنید و خانهی خود را رها کنید و خطر مرگ را به جان خود بخرید که بیعت نکنید؟ مگر این یزید کیست؟
همانطور که در یاد دارید عرض میکردیم که جامعه یزید را نمیشناخت، حضرت هم میخواست این یزید را به این جامعه بشناساند.
اولین قدم امام حسین علیه السلام رسوایی یزید است؛ اگر یزید رسوا شود، درواقع فقط یزید رسوا نمیشود، وقتی یزید رسوا شود بنی امیّه رسوا میشوند، وقتی یزید رسوا شود، آن کسانی که بنی امیّه را بر سر کار آوردند رسوا میشوند، نفرات قبلی رسوا میشوند؛ و این امر جای دفاع هم ندارد، چون امام حسین علیه السلام میفرمودند که من با او کاری نداشتم، او میخواست از من بیعت بگیرد و من گفتم بیعت نمیکنم، ضمن اینکه در جنگ هم نیستم.
چون امام حسین علیه السلام که لشگرکشی نکرده بودند که بگوییم حکومت یزید از جهت امنیتی نگران بود. هیچ سابقهای ندارد که امام حسین علیه السلام در زمان معاویه لشگرکشی کرده باشد، که بگویند یزید از ترس این کار را کرده است. اصلاً اساساً این شیوهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نیست که ناگهان جایی را اشغال کنند، تشکیل حکومت با عموم مردم است، برای اینکه این موضوع بدون بسط یَد رخ نمیدهد، تا زمانی که مردم همراه نشوند که نمیشود حکومت تشکیل داد.
اگر شما نخواهید آیا من میتوانم اینجا حرف بزنم؟ حتّی نمیتوانم حرف بزنم! آیا میتوانم حکومت کنم؟
لذا جایی در تاریخ نداریم که ائمه علیهم السلام کودتا کرده باشند، ائمه علیهم السلام اهل کودتا نیستند.
البته این جمله بدین معنا نیست که حکومت حقِ ائمه علیهم السلام نیست، حکومت برای اینهاست، ولی حکومتی که مردم نخواهند، کار آن حکومت پیش نمیرود، اجرا نمیشود، رخ نمیدهد، بسط یَد لازم است. اگر مردم نخواهند مدام دعوا و درگیری و تضاد پیش میآید.
اما امام علیه السلام میتواند حق را بیان کند. حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها که حکومت تشکیل نداد، اما نخواست با زمامداران اولیه بیعت کند، ولو اینکه کشته شد و بعد هم شبانه دفن شد، یعنی من این زمامداران را قبول ندارم. پس میشود حق را فهماند، اما اینطور نبود که بخواهند کودتا کنند.
مسلماً برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کاری نداشت که چند نفر را تعیین کند که بعضی از این زمامداران را ترور کند، اما اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کار غلط انجام نمیدهند. اصلاً اساساً معنا ندارد که یک نفر بخواهد بار همه را به دوش بکشد، ضمن اینکه کودتا کند که بار بقیه را به دوش بکشد.
مردم باید بخواهند، اگر مردم نخواهند امام میفرماید حکومت حق من است ولی من نمیآیم و خود شما ضربهی این موضوع را خواهید خورد.
لذا از امام حسین علیه السلام میپرسیدند که چرا شما زود به مکه تشریف آوردید؟ حضرت میفرمودند که چون یزید میخواهد مرا بکشد، میپرسیدند: چرا؟ حضرت میفرمودند: چون من نمیخواستم با او بیعت کنم. مردم میپرسیدند: چرا؟ حضرت میفرمودند: چون ما اهل بیت پیغمبر هستیم.
دو اقدام راهبردی اصلی امام حسین علیه الصلاة و السلام این است که «نه به این جریان حاکم»؛ اینجا باید پرسید که جایگزین این جریان حاکم کیست؟ حضرت میفرمودند: «إنّا أهلُ بَيتِ النُّبُوَّةِ ، ومَعدِنُ الرِّسالَةِ ، ومُختَلَفُ المَلائِكَةِ ، ومَهبَطُ الرَّحمَةِ ، بِنا فَتَحَ اللّه ُ وبِنا خَتَم».
حضرت نفرمودند که ما باید حاکم شویم، بلکه فرمودند ما اهل بیت هستیم. وقتی ما اهل بیت هستیم، شما باید دین خودتان را هم با ما تنظیم میکردید.
در آن روزگاران قبل آنقدر خرابکاری شد که مردم بین امام حسین علیه السلام و یک آخوند محترم، تفاوتی قائل نبودند، بلکه مردم از آخوند محترم سؤال میکنند، اما کسی از امام حسین علیه السلام سؤال نمیکرد.
آنقدر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین تخریب شده بودند که در مدینه کسی از امام حسین علیه السلام سؤال نمیپرسید!
این حکومت فاسد است که اینقدر تخریب میکند.
اهمیت حکومت
عزیزان! همهی گریههای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برای این بود که حکومتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را غصب کرده بودند، وگرنه ولایتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که قابلِ غصب نیست. حکومت را غصب کرده بودند که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها اینقدر گریه کردند، چون اگر حکومت را غصب کنند، دین مردم از دست میرود.
اگر حکومت خوب عمل کند، اصلاحات آن حکومت پانصد ساله و چهارصد ساله و هفتصد ساله و هزار ساله میماند، اما اگر بد عمل کند، انحراف آن حکومت پانصد ساله و هفتصد ساله و چند صد ساله میماند، لذا خیلی مهم است.
اینکه این دشمن طاغوتی بیرونی اینقدر رسماً با ما درگیر است، چون موضوع حکومت است. شما تمام کشورهای عربی منطقه را ببینید، امریکا در همهی آن کشورها پایگاه دارد، این برخلاف صریح آیات قرآن کریم است. قرآن کریم اجازه نمیدهد که کافر بر مؤمن و مسلمان مسلط شود.
وقتی نیروی نظامی در کشوری وجود دارد، یعنی آن نیروی نظامی بر تمام داشتههای امنیتی مقدّم است. ناگهان در بغداد فرودگاه را میبندد و میگوید الآن میخواهم نیرو جابجا کنم! یعنی همهی مملکت باید با او تنظیم شوند.
همهی این کشورهای عربی منطقه هم که آمریکا در آنجا پایگاه دارد، ادّعا میکنند که ما با قرآن هستیم!
من بدون اینکه بخواهم اشتباهات واضح و کمکاریها و مشکلات خودمان را انکار کنم عرض میکنم، چرا اینقدر با ما دشمن هستند؟ برای اینکه اگر وارد حریم هوایی ما شود، ما وارد حریم هوایی آنها میشویم، او این موضوع را نمیخواهد.
خدای متعال در قرآن کریم میفرماید «وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ»[6] یهود و نصارا از شما راضی نمیشوند تا اینکه از آنها تبعیّت کنید! یعنی باید درواقع نوکرشان شوید تا از شما راضی شوند.
پایگاه نظامی امریکا در عراق، رسماً شهید ابومهدی المهندس که یک انسان قانونی در عراق بود را، در این کشور ترور کرد و سر جای خود هم ماند و گفت من اینطور صلاح میدانم!
این میزان از دشمنی…
ما دشمنان خیلی احمقی داریم، اگر اینها میخواستند ما را ساقط کنند، باید دست روی اشتباهات واضح برخی از مسئولین ما میگذاشتند که وجود داشت، یا برخی از نارضایتیهایی که حق بود، اما این احمقها دست روی نقطهی قوّت ما گذاشتند.
یک کشور هست که خودش برای امنیت خودش تصمیم میگیرد!
من بواسطهی نمایشگاههایی که شرکت میکنم با خیلی از مسلمانهای کشورهای مختلف ارتباط دارم، ممکن است حکومت آنها ظاهری داشته باشد، اما مردمشان ذلّت را میفهمند و میگویند باید این گبرِ مستکبرِ کافرِ حربیِ امریکایی برای دولت ما تصمیم بگیرد.
ان شاء الله خدای متعال امام خمینی رضوان الله تعالی علیه را رحمت کند، شما غیرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه را ببینید، ایشان فرمود: من هنوز این موضوع را فراموش نمیکنم که شاه مملکت شیعه، مقابل سفیر امریکا سرِ خود را کج کرده بود.
چرا ما اینقدر دشمن داریم؟ برای اینکه حکومت تشکیل دادهایم.
با تشکیل حکومت، اصلاحها عمقی است، انحرافات هم عمقی است، یعنی خطی باریکتر از مو است، باید خیلی دقّت کنیم که خطا نکنیم، اگر اصلاح کنیم هم خیلی ارزشمند است.
اگر حکومت حاکم شود، نماز و روزهی مردم را هم جابجا میکند. کسانی که قدیم به کشور عربستان رفتهاند در یاد دارند که مأمورین نهی از منکر چقدر گیر میدادند، الآن بغیر از کشور ما، به اکثریت خیلی کاری ندارند! اصلاً بجای مأمور امر به معروف و نهی از منکر، پلیس قرار دادهاند! مثلاً یک خانم با کفش در مسجدالنبی راه میرود، یعنی فقط نظم مهم است، دیگر کاری به دین مردم ندارند.
چه اتفاقی رخ داده است؟ نهی از منکر از مُد افتاد؟ نه! چون حاکم جدید طور دیگری دوست دارد، چون او طور دیگری دوست دارد، مدل دینداری مردم عوض میشود.
من هم زمان ملک عبدالله به کتابفروشیهای عربستان رفتهام، هم زمان بن سلمان. الآن به دستور حتّی موضوعات کتابفروشیها تغییر کرده است!
از کتابفروشی پرسیدم چرا همهی کتب رمان و ترجمهی کتب خارجی و… است؟ گفت: دستور است که باید اینها را بفروشیم!
از او پرسیدم کتب ابن تیمیه کجاست؟ گفت: آن پشت است!
قبلاً این کتب در ویترین بود، اما الآن آن پشت است، چون حکومت چنین تصمیمی گرفته است. یعنی وقتی حکومت بیاید، در مورد ویترین و پستو هم نظر میدهد.
ابن عباس پیرمرد شده بود و در خیمهای در منا نشسته بود، گفت: چرا اینها لبّیک نمیگویند؟ گفتند: «یَخَافُونَ مِن مُعَاوِیَة» از معاویه میترسند!
این «یَخَافُونَ مِن مُعَاوِیَة» یعنی چه؟ معاویه حتّی لبّیک را هم تعطیل کرده است! لبّیک به چه چیزی ربط دارد؟ به هیچ چیزی! ولی میگوید من صلاح نمیدانم!
نماز شکسته و نماز غیر شکسته و اوقات و حالات نماز را تغییر دادند، وای بحال جزئیات نماز!
وقتی حکومت بیاید همه چیز تغییر پیدا میکند، چه خیر باشد و چه شرّ.
نوع کتب تاریخی، یعنی عمدهی کتب تاریخی، ماجرای غدیر را نقل نکردهاند. حدیث غدیر در کتب حدیثی نقل شده است، اما در کتب تاریخی نقل نشده است. کتب تاریخی چیست؟ کتب تاریخی این ویژگی را دارد که ماجرا را از ابتدا تعریف میکند، مثلاً اینطور شد و اینجا ایستادند و این کار را کردند و چه اتفاقاتی رخ داد، یعنی داستان را کامل تعریف میکند.
اکثر کتب رسمی تاریخ که برای حکومتها هستند، داستان غدیر را نقل نکردهاند. همین کتب که واقعهی غدیر را نقل نکردهاند، کشتار بر سر ماجرای غدیر را نقل کردهاند!
وقتی آل بویه به بغداد میآیند، وقتی به غدیر میرسد، برای غدیر بزرگداشت میگیرند، شبیهخوانی میکردند، حال مردمی که کتاب نخواندهاند، قصهی غدیر را میبینند. عدّهای از غیرشیعیان هجوم میآورند و اینها را قتلعام میکنند. کسانی که اصل این موضوع را نقل نکردهاند، فرع این موضوع را نقل کردهاند که در غدیر فلان سال هجوم آوردند و مردم را کشتند!
وقتی حکومت بخواهد نقل میشود، وقتی حکومت نخواهد، اصل موضوع که چند ده هزار نفر در غدیر حاضر هستند هم نقل نمیکند و خبر این موضوع را نمیرود.
مثل اینکه الآن در جایی کشتار میشود، دشمن میگوید ما فقط مراکز نظامی را مورد اصابت قرار میدهیم!
آیا زندان مرکز نظامی است؟ در این مورد هرچه بخواهد و هر طور که بخواهد نقل میکند.
خبر BBC در مورد زدن زندان اوین را ببینید، دشمن زندان ما را زده است و هفتاد و یک نفر کشته شده است، حال BBC اینطور نوشته است: «حملهی اسرائیل به زندان / انتقال وحشیانهی زخمیها توسط حکومت ایران»!!!
توجّه کنید، اسرائیل زده است، عدّهای زخمیها را با آمبولانس میبرند، حال BBCمیگوید این زخمیها را وحشیانه بردند! در مورد عمل اسرائیل «وحشیانه» نمیگوید، در مورد جابجایی زخمیها از عبارت «وحشیانه» استفاده میکند! آیا زخمیها را با لگد میبردند؟
اصلاً این موضوع باید در تاریخ نقل شود که متوجّه شویم چطور خبر را برعکس منتشر میکردند.
دعوا بر سر حکومت است.
یزید فقط نمیخواهد یک حکومت بیاورد، حکومتی که یزید میخواهد آن را بیاورد، اگر بتواند همان اتفاقی رقم میخورد که خودش بصورت پنهانی بیان میکرد که «لَعِبَتْ هاشِمُ بِالمُلک»… میگفت: بنیهاشم با حکومت بازی کردند، اصلاً نه وحی آمده است و نه هیچ چیزی دیگری.
یزید میخواست این حرفهایی که بصورت خصوصی میگفت را علنی کند، یعنی میخواست بعداً کفر را علنی کند، اما امام حسین علیه السلام و خانوادهی ایشان کاری کردند که او به نفاق خود برگردد.
یعنی نماز تا زمانی که مُرد نماز میخواند، کاری به این موضوع ندارم که نماز او نماز نبود، کاری به این موضوع ندارم که او منافق بود، اما دیگر جرأت نکرد بگوید وحی در کار نیست و وحی دروغ است.
روضه و توسّل به حضرت عبدالله بن الحسن علیهما السلام
توسّلی که در روز پنجم محرّم عرف شده است، برای عصر عاشوراست. یعنی انسان گاهی عصر عاشورا هم همهی اینها را نمیگوید، اما الآن عرف شده است و شاید هم بر سر سفرهی امام حسن علیه السلام هستیم، وگرنه اگر به انتخاب باشد، بنده هیچوقت این مقطعِ روضه را انتخاب نمیکنم و از بیان بعضی مطالب فرار میکنم، ولی الآن باید به چند جمله اشاره کنم که بتوانم رشادت حضرت عبدالله علیه السلام را بگویم.
حضرت عبدالله علیه السلام یک سال داشت که امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به شهادت رسیده است، یعنی اصلاً تصویری از امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در ذهن خود ندارد و از ابتدا امام حسین علیه السلام را دیده است.
امام حسین علیه السلام هم عموی اوست، هم امام اوست.
غیر از اینها امام حسن مجتبی صلوات الله علیه یک دستور و وصیتی هم به امام حسین علیه السلام کرده است. امام حسن علیه السلام امامِ امام حسین علیه السلام است. ما الآن شب جمعه دوست داریم کربلا باشیم، در منابع ما هست که وقتی امام حسین علیه السلام در مدینه بود، شبهای جمعه بر سر مزار امام حسن علیه السلام مینشست. امام حسین علیه السلام شیعهی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است. حال آن برادری عجیب و آن محبّتی که بین آن دو بزرگوار بود، دو پسرِ عظیم الشأن صدیقه طاهره سلام الله علیها بودند.
امام حسن علیه السلام لحظات آخر عمر شریفشان به امام حسین علیه السلام فرمود: «کُن لِأولَادِی خَلَفاً وَ وَالداً»، یعنی جای مرا برای فرزندانم پُر کن و برای آنها پدری کن.
اگر امام حسن علیه السلام نمیفرمود هم امام حسین علیه السلام این کار را میکرد، اما حال دستور از امامِ ایشان هم وجود دارد.
لذا امام حسین علیه السلام برای حضرت عبدالله بن الحسن علیهما السلام کاری کرده است که جای خالی پدر را حس نکند.
لذا وقتی گاهی در روضه میگویند «عبدالله گفت اگر یتیم نبودم… یتیمی دردسر دارد عمو جان»… قصد ندارم بگویم که حتماً غلط است، اما انسان میترسد که جسارت به محضر مبارک سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باشد، چون دستور امام حسن مجتبی صلوات الله علیه این بود که جای خالی مرا پُر کن.
محبّت بین امام حسین علیه السلام و حضرت عبدالله علیه السلام هم حیرتانگیز است.
وقتی امام حسین علیه السلام میخواست با خانواده وداع کند، به خواهر خود نفرمود این دختر مرا نگه دار، اما فرمود عبدالله را نگه دار. این علامت شدّت محبّت است.
اگر بچهای به آب بیفتد، مادر اگر شنا هم بلد نباشد خودش را به آب میاندازد، لذا اگر بچهای به آب افتاد، اول باید کسی مادر او را نگه دارد، بعد بچه را نجات بدهند، وگرنه باید دو نفر را نجات بدهند. یعنی مادر وقتی بچهاش به آب بیفتد، چیزی را محاسبه نمیکند و برای کمک به او اقدام میکند.
حضرت عبدالله علیه السلام از شدّت شوق خود به امام حسین علیه السلام محاسبه نکرد، نه لباس رزم داشت، نه ادوات نظامی داشت، ولی بیچارهی امام حسین علیه السلام بود.
برای همین وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خواست وداع کند، از تن مبارک امام خون جاری بود و امام تنها شده بود. امام حسین علیه السلام وقتی برای وداع آمد که قمر بنی هاشم علیه السلام را کنار علقمه رها کرده بود و شیرخوار را پشت خیمهها دفن کرده بود و هیچ کسی نمانده بود. وقتی مرتبهی آخر برای وداع آمد، تن مبارک حضرت زخمی بود، به حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمود: زینب جان! عبدالله را محکم نگه دار، او نمیتواند تحمّل کند…
من خیلی سربسته به شما مطلبی را عرض میکنم، خدا نکند در خانوادهای خاطرهی بدی باشد، مثلاً کسی بگوید پدر من سی سال قبل یک سیلی خورده است… در اینصورت همیشه این موضوع در ذهن خانواده میماند…
حضرت عبدالله علیه السلام میداند که مقابل چشمان فرزندان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به مادرشان جسارت شد… آدمی که چنین تجربهای دارد، دوست ندارد این تجربه دوباره تکرار شود.
حضرت عبدالله علیه السلام برادرِ شهید است، دو برادر او شهید شدهاند، عبدالله اکبر و قاسم شهید شدهاند، برای همین میدانست که اگر بعد از عمو زنده باشد نمیتواند شاهد سیلی باشد… او غیور است، پسرِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است…
امام حسین علیه السلام سفارشهای خود را به حضرت زینب کبری سلام الله علیها کرد و به میدان رفت.
امام حسین علیه السلام هم زخم خورده است، هم تشنه است، هم داغ دیده است، هم جگر ایشان سوخته است، از صبح زیر تیغ آفتاب است، از صبح مدام این شهدا را به دارالحرب آورده است و بالای سر این شهدا گریه کرده است، خسته است، رنجور است، زخم دیده است، جگر سوخته است، حضرت علی اکبر علیه السلام را از دست داده است… وقتی به سمت راست میدان میرفت، از سمت چپ به خیمهها حمله میکردند، وقتی به سمت چپ برمیگشت، از سمت راست حمله میکردند، حضرت دائم در تحرّک بود، نفس حضرت گرفته بود، «فَوَقَفَ یَستَرِیحُ سَاعَةً»،[7] یک لحظه اسب را نگه داشت که نفسی تازه کند، «إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ» سنگی رسید…
وقتی سنگ اصابت میکرد، لحظاتی و بلکه گاهی بیشتر طول میکشید تا سوار تعادل خود را حفظ کند، چون ضربه سنگین بود… دردِ بیشتر از این درد، دردِ اهانت بود…
وقتی سنگ اصابت کرد، فرصت ندادند و تیری به سینهی مبارک امام حسین علیه السلام نشست، این همان تیری است که بعضیها نوشتهاند «لَهُ ثَلاث شُعَب» سهشعبه بود… خون فواره زد، سرعت خونریزی زیاد شد، امام حسین علیه السلام تلاش کرد که خود را روی اسب نگه دارد، ولی بیرمق شد… تلاش کرد امید زینب ناامید نشود، ولی نشد…
شما در روضهی قمر بنی هاشم میگویید حضرت چون دست نداشت از روی اسب با صورت به زمین افتاد، اما اینجا امام حسین علیه السلام دست داشت، ولی دیگر توانی نداشت، خون رفته بود… لذا قدری سعی کرد خودش را نگه دارد، وقتی دید نمیشود، پا را از رکاب خارج کرد و «فَسَقَطَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ فَرَسِهِ إِلَى اَلْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ اَلْأَيْمَنِ»… امام حسین علیه السلام با صورت به زمین افتاد… دیگر توان نداشت که دست خود را مقابل افتادن بگیرد نداشت… دشمن قدری نزدیک شده بود، ولی صبر کرد که ببیند آیا حضرت بلند میشود یا نه، چون بارها میشد که زمین میخوردند و دوباره بلند میشدند…
صورت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه روی خاک بود، سعی میکرد بنشیند، اما چون توانی باقی نمانده بود، دوباره به زمین برمیگشت… چند مرتبه تلاش کرد بلند شود اما دوباره با صورت به زمین افتاد… خونریزی شدید بود… وقتی خیال دشمن راحتتر شد، حلقهی محاصره را تنگتر کردند… یک نفر جلو آمد و جسارت و بیادبی کرد… فاصله کم شد، شمشیرها بالا رفت… در فاصلهی کم ضربه خطا ندارد و سنگینتر است…
حضرت عبدالله علیه السلام از حال اضطرار حضرت زینب کبری سلام الله علیها، دست خود را آزاد کرد و دوید… «وَ اَللَّهِ لاَ أُفَارِقُ عَمِّي»… من عموی خود را رها نمیکنم… «یَابنَ الدَّعِیَّة» ای ناپاکزادهی بیادب…
من اینجا یک اشارهای کنم، چون انگار حضرت عبدالله علیه السلام هم اینجا اشارهای کرده است…
«عونی» هزار سال قبل اینطور روضه خوانده است، من هم یک مصرع او را میگویم. میگوید وقتی خانه را آتش زدند و آن ملعون به در لگد زد و دید حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها پشت در افتاد است، همینکه دست ملعون بالا رفت، «فَاتَّقَت بِالیَدَینِ مِنهَا» حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هم دستان خود را مقابل صورت خود قرار داد و دست خود را حائل کرد…
حضرت عبدالله علیه السلام هم وقتی دوید، شمشیر در حال فرود آمدن بود، چیزی نداشت، «فَاتَّقَاهَا بِيَدِهِ» دست خود را حائل کرد، شمشیر با دستِ بیزره برخورد کرد… در آغوش سیّدالشّهداء صلوات الله علیه افتاد، دردِ دست شاید حضرت عبدالله علیه السلام را به یاد ماجرای کوچهی بنیهاشم انداخت، وقتی در آغوش سیّدالشّهداء صلوات الله علیه افتاد، «فَنَادَى اَلْغُلاَمُ يَا أُمَّاهْ»…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] الإمامة والسياسة، جلد 1، صفحه 225
[5] مقتل الحسین خوارزمی، جلد 1، صفحه 184
[6] سوره مبارکه بقره، آیه 120 (وَلَنْ تَرْضَىٰ عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ ۗ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَىٰ ۗ وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ۙ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ)
[7] اللهوف علی قتلی الطفوف، صفحه ۱۰۲


