«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمت حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص حضرت مجتبی و سیّدالشّهداء علیهما آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به محضرِ باعظمتِ حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
ان شاء الله روزی هم که ما نبودیم، اگر ما ناکامی هم داشته باشیم، حضور کم ما در مجالس اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین و کمبهره بودن ما از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، و ان شاء الله بعد از ما هم، ما را جزو کسانی قرار بدهد که شیعیان ما را یاد میکنند. من نیّت میکنم عرایض ناقابل خود و روضه را به شهدای این ایّام، به این عزیزمان، آقازادهی حاج آقای احمدی هدیه کنم، شما هم نشستن و شنیدنتان در این جلسه را هدیه به روح ارواح طیّبهی شهدا، امام عزیز و این عزیز تازهگذشته کنید، ان شاء الله وقتی ما هم از این دنیا رفتیم، دیگران ما را بر سر این سفره سهیم کنند، صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
مرور جلسات گذشته
به محضر شما عرض شد که یکی از مسائل راهبردی، بررسی تاریخ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، تاریخ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم فرصتهای فراوانی دارد و هم تهدیدهای فراوانی دارد، محل التقاء افکار مختلف است، اگر درست بفهمیم اتفاقات زیادی رخ میدهد و اگر کج متوجّه شویم یا به دامان زیدیه میرویم و یا خدای نکرده خیال میکنیم بین ائمه علیهم السلام تعارض هست.
به محضر مبارک شما عرض شد که سیّدالشّهداء علیه الصلاة و السلام از روز اول فریاد هیهات منا الذلّة نزدند، یعنی امام اعقلِ عقلاست، میخواهد بیشترین منفعت و کمترین ضرر برای دین و جامعهی دینداران اتفاق بیفتد.
همیشه زمانِ هر کار خوبی نیست، گاهی مقدور نیست، گاهی امکان آن کار نیست، گاهی وسع ما نمیرسد، یا نه مانند این موضوعی که ما وارد آن میشویم، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه غیر از این مورد، مقدّماتی را قبل از آن قیام ضروری میبینند، که تا زمانی که آن مقدّمات رخ ندهد، اصلاً قیام کج فهمیده میشود.
مانند این میماند که شما میگویید من میخواهم از درخت باغ خود میوه بچینم.
لازمهی این امر این است که اول شما باغی داشته باشید و آن باغ درختی داشته باشد که مثمر هم باشد، بعد زمانی که ثمر داد، از ثمر آن استفاده کنید.
یعنی بعضی از کارها مقدّمه هستند، شما به دنبال چیدن میوه از باغ خودتان بودید، مثلاً میگویید خوردنِ میوه از باغِ خود آدم مزهی دیگری دارد، اما بر فرض این هدف است، اما مقدمهی این امر این است که باغ لازم است و درخت لازم است و اینکه سِنّی از آن درختها بگذرد و مثمر شوند؛ همهی اینها مقدّمات است. درست است که گزارهی اول هدف اصلی است، اما تا زمانی که اینها رخ ندهد، آن اتفاق رخ نخواهد داد.
مقدمات ضروری قبل از قیام امام حسین علیه السلام
در این حرکت سیّد و سالار شهیدان علیه الصلاة و السلام، غیر از اینکه مقدوراتی در زمان معاویه نبود، باید مقدّماتی رخ میداد و شکل میگرفت، باید فکری معلوم میشد، تا زمانی که میخواهد به آن مرحلهی نهایی برسد، فکر نکنند که امام حسین علیه الصلاة و السلام مانند عبدالله بن زبیر با یزید طرف است، یا اینکه نعوذبالله امام حسین علیه السلام یک کودتاچی است، یا اینکه امام حسین علیه السلام نعوذبالله میخواهد کسب قدرت کند.
هر کسی که با یک قدرت و حاکمیت معارضه میکند، در بیشتر اوقات این طمع را دارد که خودش جایگزین شود، در بیشتر اوقات اینطور نیست که بخواهد به دنبال حق و عدالت باشد. نباید این برچسب به امام حسین علیه السلام بچسبد.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در بعضی از فرمایشاتشان… که اتفاقاً زمانی در اواخر ماه صفر در همین جلسه عرض کردیم که این جملات را هم به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نسبت دادهاند و هم به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نسبت دادهاند، آنجا عرض کردیم که بهتر است به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نسبت داده شود، آنجا عبارتی دارند که تصوّر میکنم این قسمت آن حتّی در نهج البلاغه هم هست که «خدایا! تو میدانی آنچه ما انجام دادیم صرف رقابت برای قدرت نیست».
لذا ما در ائمه علیهم السلام ندیدهایم که کودتا کنند.
ما حاکمیت را مطلقا برای امام میدانیم، اما اگر مردم نخواهند، امام این حاکمیت مطلقا که برای خودش هست و اگر اقدام نکند هم به غیر واگذار نمیشود، اما اگر بسط ید نداشته باشد و مردم رضایت نداشته باشند، اقدام نمیکند. اگر امام اقدام نکند هم حاکمیت برای امام است و هر کسی هم حاکمیت را تصرّف کند، تصرّف عدوانی کرده است. اما امام در جایی که مردم رضایت ندهند، نمیایستد. کمااینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حاضر به حکمیت شد، یا امام حسن مجتبی صلوات الله علیه حاضر به آتشبس و تحویل حکومت به معاویه شد.
کسی نگوید وقتی معاویه در آن آتشبس حکومت را از امام حسن مجتبی صلوات الله علیه گرفت، آتشبس صورت گرفت و خود امام حسن مجتبی صلوات الله علیه حکومت را واگذار کرد. معاویه طاغوت است، کمااینکه در جلسات قبل که نامهی امام حسین علیه الصلاة و السلام را خواندیم دیدیم که حضرت به این موضوع تصریح کرد که بزرگترین جهاد، جهاد با تو است و بزرگترین فتنه هم وجود تو بعنوان حاکم است. اما چون مردم نخواسته بودند، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه ادامه نداد.
حکومت برای امام است، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در عبارتی فرمودند تصرّف من به حکومت از تصرّف من به لباسم نزدیکتر است.
وقتی مردم حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را نخواستند، این مردم بودند که از این موضوع محروم شدند.
اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در فضای قدرت، اهل کودتا نیستند.
منظور من از کودتا این است که هیچ کسی حکومت امام را نخواهد، امام بگوید چون حکومت برای من است، من اقدام میکنم. ما ندیدهایم که ائمه سلام الله علیهم أجمعین این کار را کنند.
مشروعیت حکومت امام به مردم نیست، اما شما فرض کنید من همین الآن که صحبت میکنم، شما تصمیم بگیرید که نخواهید من صحبت کنم، امکان حرف زدن از من سلب میشود و من دیگر نمیتوانم صحبت کنم، چه برسد به یک حکومت.
حکومت اینطور است که مردم باید آن را بخواهند، وگرنه حتّی اگر حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم باشد، کنار میگذارند و از دست میرود.
امام قصد درگیری در جامعه ندارد، میشود با یک گروه درگیر شد اما نمیشود با همه درگیر شد.
با این حال مجدداً عرض میکنم که اگر امام حاکم نباشد، حاکم بعدی طاغوت است، چون حکومت برای امام است، منتها حکومت چون تعامل با مردم است، همراهی و رضایت مردم در این امر مهم است. یک جهت اینکه مدام سعی میکردند احراز کنند که آیا مردم هستند یا نه، این بود که این امر بسط یَد میدهند.
امام حسین علیه السلام موضع خود را تبیین کردند
امام حسین علیه الصلاة و السلام، تا حالا که ما در این چند جلسه بحث کردیم، هنوز خبری از مردم کوفه ندارند. امام در هدایت و روشنگری و درگیری با یزید، کاری با مردم ندارد.
یعنی امام حسین علیه السلام اول کسی را به کوفه و بصره و… نفرستادند که برآورد کنند، که مثلاً حضرت بفرمایند اگر اینها با من بودند من بیعت نکنم و اگر با من نیستند من با تقیّه در مدینه بیعت کنم که جان من حفظ شود.
امام حسین علیه السلام این کار را نکرد، چون غلط غلط است، تبیین و هدایت با امام است، پس امام اینجا با مردم کاری ندارد؛ اما گرفتنِ حکومت تفاوت دارد، این بدین معنا نیست که نامشروع شود، بلکه کار پیش نمیرود.
اگر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بر حسب تقیّه فقط بیعت نمیکرد و پنهان میشد، طوری که حکومت میگفت ما نمیدانیم حسین بن علی کجاست، همین موضوع نشان میداد که حضرت نخواسته است که یزید را تأیید کند.
در آن نامهای که با یکدیگر خواندیم، یزید دروغی از طرف امام حسین علیه السلام گفته بود، دقیقاً مانند دروغگویانِ مستکبر امروز!
یزید در نامهای که به مردم نوشته بود و ما متن آن را خواندیم، گفته بود: دوست داشتیم اولین کسی که با ما بیعت میکند حسین بن علی باشد، و حسین بن علی قسم خورده است که وفادار باشد، و در این حد قسم خورده است که اگر کوچکترین خطایی کند، ما نُه دهم اموال و کنیز و بردهها او را تصرّف کنیم، ضمن اینکه همسران او طلاق هستند که من آنها را تصرّف کنم! یعنی اینقدر میخواهد پای من بایستد و نسبت به من وفا دارد!
اینجا درواقع یزید یک خبر ارائه کرد، اینجا غایب شدنِ امام درواقع تکذیب یزید است.
اما امام حسین علیه السلام میخواست بیش از این تبیین کند.
چرا «تبیین» میگویم و «جنگ» یا «کسب قدرت» نمیگویم؟ چون هنوز در رفتار امام، جنگ یا کسب قدرت، (ولو با هدف خیر، چون حتماً هدف امام خیر است) یا موارد دیگر نیست.
امام حسین علیه السلام میخواست تبلیغ کند، چون اگر نمیخواست تبلیغ کند، نباید به مکّه میرفت، مکه جایی نبود که بشود در آنجا جنگید، دینداران در مکه نمیجنگیند، پس وقتی امام حسین علیه السلام به مکّه رفت یعنی قصد تبلیغ دارم، ضمن اینکه مکّه نزدیکترین شهر از شهرهای مهم اسلام بود، ضمن اینکه در مکّه امنیت نسبی وجود داشت و یزید هم میدانست که فعلاً نمیتواند امام حسین علیه السلام را در مکّه بکشد، درصورتیکه اگر امام حسین علیه السلام در مدینه میماند حتماً حضرت را به شهادت میرساندند.
نکتهی بعدی این بود که از اقطار عالم به موسم حج آمده بودند. حضورِ زودهنگام امام حسین علیه السلام سؤالبرانگیز است! وقتی سؤال میپرسیدند حضرت میفرمود: برای اینکه یزید میخواهد مرا بکشد. آنها علّت را میپرسیدند، حضرت میفرمودند: چون من نمیخواستم با او بیعت کنم.
مردم دینداری خود را از جریان خلافتی یاد گرفتهاند که میشود خلافت معاویه و یزید را هم در آن فضا تبیین کرد؛ امام میخواهد در مرحلهی اول این فکر را از بین ببرد.
یعنی مرحلهی اول نابود کردن وجاهت یزید، نه بعنوان یزید، بلکه بعنوان خلیفه است.
امام حسین علیه السلام در مقابله با بدعتها
حال به یک متن اشاره میکنم، امام حسین علیه السلام فرمود: «إنَّ السُّنَّةَ قَد اُميتَت»[4] سنّت پیغمبر مُرد، «وإنَّ البِدعَةَ قَد اُحيِيَت ونُعِشَت» بدعت همه جا را فرا گرفته است.
این یزید که فقط چند روز است آمده است، چکار کرده است؟ پس مشخص است که مشکل امام با یزید نیست.
این شبیه همان کاری است که زهرای اطهر سلام الله علیها انجام داد. وقتی زهرای سلام الله علیها آمد و خطبهی فدکیه را خواند، «أَلا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا»، «أَ فَحُکمَ الْجاهِلِیةِ یبْغُونَ»، جاهلیت را برگرداندید… اینجا ده روز از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم گذشته بود، اینها کدام جاهلیت را برگرداندند؟
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در خطبهی فدکیّه یک کلّی را زده است، اینجا هم سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به اسم یزید، یک کلّی را زده است. آن کلّی که ساقهی آن معاویه و میوهی آن یزید میشود.
منتها حضرت هنوز در فضای تقیّه است، چون مردم آن زمان، بعضی از زمامداران قبل از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را جزو دین میپنداشتند.
لذا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه روی یزید صحبت میکند، ولی اشکالاتی که به یزید میکند، برای خلفای قبل از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و معاویه هم هست.
کمااینکه در نامهی کوفیان، اشکال به معاویه بصورت صریح بیان شده است، همان اشکالی که در نامهی کوفیان به معاویه شده است، بصورت صریح جزو اشکالات عثمان هم هست، ولی حضرت نام معاویه را برده است و فرموده است که معاویه اینطور است، اما هر کسی که نگاه میکرد متوجّه میشد که عثمان هم همینطور بود!
تبلیغ باید خیلی حکیمانه باشد، در تبلیغ اینطور است که میخواهیم حق به فرد برسد، که اگر مانع ذهنی یا حبّ و بغضی دارد که نمیخواهد بشنود، باید نرم نرم نفوذ کند تا آن شخص اشتباه برداشت نکند و دشمنی نکند و برداشتِ دلسوزی داشته باشد.
لذا قدمِ اول تبلیغ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه زدنِ دستگاه خلافت است، منتها این میوهی رویی یزید است و ساقهی رویی هم معاویه است.
همزمان جایگزین لازم دارد، چون وقتی شما یک حکومت را میزنید، وقتی ستون یک خیمه را میزنید، نمیشود این خیمه را به زمین زد، چون این خیمهی اسلام است، پس بجای ستون خیمه، چه چیزی بجای آن قرار میدهی؟ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین!
اهل بیتی که از دست رفته است، ما قبلاً بصورت مفصل به این موضوع پرداختهایم و قصد تکرار آنها را ندارم، مثلاً اصلاً کسی امام حسین علیه السلام را امام نمیداند، بلکه حتّی یک آخوند باسواد هم نمیداند، اصلاً کاری با حضرت ندارند، فقط میگویند چون نوهی پیامبر است محترم است و حرمت دارد. یعنی نگاهشان به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین صرفاً شرافتِ نَسَب است.
در مصادر عامه، طبق معمول این قسمت در اکثر کتب حذف شده است، اما در منابع ما پُررنگ است، در منابع میانی هم هست، که حضرت میفرمایند من به این علّت بیعت نمیکنم که چون ما اهل بیت هستیم.
اینجا سؤال پیش میآید که وقتی شما «اهل بیت» هستید، یعنی چه؟ اینکه شما «اهل بیت» هستید، چه بارِ معنایی دارد؟
حضرت میخواهند بفرمایند که امامت فعلاً به معنای رهبری و حکومت است، اینها برای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است.
این تبلیغ به تبیین نیاز دارد، از ابتدا که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شروع کرده است، تا زمانی که شهید شده است، تا خطبههای حضرت زینب کبری سلام الله علیها و سیّدالسّاجدین علیه السلام، این دوگانهی فرهنگیِ زدنِ خط دستگاه خلافت در تقیّه… این است که میگوییم این حرکت عقلانی است، حضرت برملا صحبت نمیکنند، واضح سخن نمیگویند، چرا؟ برای اینکه باید مردم متوجّه شوند باطل چکار کرده است، اما مردمی به آن باطل علاقه دارند و او را معادل نبی اکرم میدانند، شما هم قصد دارید بگویید آن اشخاص طاغوت هستند، مسلماً ابتدای کار نمیپذیرند. لذا حضرت برملا سخن نمیفرمایند؛ از آنطرف هم اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را بعنوان جایگزین معرّفی میکنند.
مرحلهی سوم و چهارم قیام امام حسین علیه السلام
در حین این موضوع، مردم کوفه به حضرت پیام میدهند. امام حسین علیه السلام به مردم بصره پیام میدهند، امکان همراه کردن مردم فراهم میشود، حضرت برای مرحلهی سوم، که جنس مرحلهی سوم و چهارم، دیگر فرهنگی نیست، اسقاط حکومت بنی امیّه و تشکیل دولت اسلامی است، که حضرت قدمهای اولیه را برای این امر برمیدارند.
یکی از آیاتی که سیّدالشّهداء علیه السلام در مسیر کربلا خوانده است
خود آیاتی که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در مسیر خواندهاند یک دهه فرصت نیاز دارد، اما اینجا به یکی از آیات اشاره میکنم.
وقتی امام حسین علیه السلام بصورت مخفیانه از مدینه خارج شد، آیهی «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»[5] را خواند.
وقتی حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام مخفیانه در شهر میچرخید، او ظاهراً پسرخواندهی فرعون است، یک نفر از قبطیها با یک نفر از کسانی که در ظاهر مؤمن بود (چون برخی احتمال میدهند این شخص منافق باشد) درگیر است، آن شخص که در ظاهر مؤمن بود، که یا منافق بود و یا احمق بود، به حضرت موسی استغاثه کرد، یعنی درواقع حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام را در شهر لو داد!
پسرخواندهی شاه باید با مأموران حکومت باشد، پس چرا آن شخص معارض استغاثه کرد؟
آن شخص قبطی مهدورالدّم بود، حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام هم قدرتمند بود… در منابع عامّه برخی خیال کردهاند که مثلاً حضرت موسی بیمبالاتی کرده است و یک مشت زده است و آن شخص مُرده است. اما اینطور نیست، چون هر کسی برآوردی از توان خود دارد.
حضرت موسی علیه السلام که بطش و توان ایشان جزو نقاط قوّت اوست، مسلماً خودش از قدرت خود خبر دارد؛ منتها این شخص که مهدورالدّم بود الآن متوجّه شد که حضرت موسی علی السلام با آن شخص معارض همراه است، این شخص قبطی هم که مهدورالدَّم بود، لذا حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام آمد و «فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ»،[6] یک ضربه زد و آن شخص مُرد.
حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام بعد از این ماجرا مخفی شد. اما آیا الان همهی شهر متوجّه این موضوع شدهاند یا نه؟ آیا الآن این خبر در شهر هست که این شاهزاده با فرعون همراه نبوده است و سرباز فرعون را کشته است؟
فردا حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام در شهر بود، دوباره همان شخص با یک قبطی دیگر درگیر بود، دوباره به حضرت موسی استغاثه کرد!
اینجا حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام آن شخص را توبیخ کرد، بعد گفت: «رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي»،[7] اینجا منظور از «ظَلَمْتُ نَفْسِي» این است که خودم را به دردسر انداختم.
منتها واضح است که این به دردسر افتادن تقصیر حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام نیست.
از اینجا به بعد حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام نمیتوانست به کاخ برگردد، پس مجبور شد از شهر بیرون بیاید، «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ».
امام حسین علیه السلام هم همین آیه را خواند. بیرون آمدن امام حسین علیه السلام از مدینه، یک مُشت به پیکر اعتبارِ یزید بود، البته اینجا قصد تشبیه ندارم.
امام حسین علیه السلام از مدینه بیرون آمد و نمیدانست باید به کجا برود. مثلاً به چندراهی رسید و یک راه را انتخاب کرد و این آیه را خواند: «وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ».[8]
وقتی حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام راه افتاد و به یک دوراهی رسید، به دل او افتاد که از یک طرف برود…
قلب مؤمن ملحم است، حتّی مؤمن در حدّ ما هم اگر اندکی اهل طهارت باشد، مثلاً میخواهد کاری کند که وجوب یا حرمت آن کار واضح نیست، مثلاً دایرهی بین فضای استحباب و مکروه و اباحه است، گاهی به دل مؤمن بد میآید یا خوب میآید، به آن توجّه کند.
حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام نمیداند باید از کدام راه برود، چون در حال فرار کردن است باید یک راه را انتخاب کند، به دل او افتاد که از یک راه برود، «وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ»، در حال فرار کردن به سمت مَدیَن است، خدای متعال هم همسری در آنجا برای او فراهم کرده است!
وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم به مکّه آمد، همین آیه را خواند، یعنی این مسیر مقصد من نیست.
توجّه امام حسین علیه السلام به حرمتِ مکّه
ما دلیل نداریم که بگوییم امام حسین علیه السلام حجّ خود را به عمره تبدیل کرده است، مکّه مقصدِ امام حسین علیه السلام نیست، امام میتوانست در مکه حکومت تشکیل دهد، تشکیل حکومت در مکه آسان بود، چون معارض نظامی زیاد نبود؛ اما امامی که امام هدایت است، نمیخواهد به خانهی خدا جسارت شود.
جلسهی گذشته عرض کردیم امام حسین علیه السلام حتّی در این حد که در مکّه کشته شود هم دوست نداشت به مکّه جسارت شود، برای همین فرمود من میروم که مرا بیرون از مکّه بکشند و من در مکّه پناه نمیگیرم.
ما از این موضوع اینطور متوجّه میشویم که بر فرض روزی مکّه جزو کشور ما باشد، اگر دشمن بخواهد حمله کند، ما سنگر خود که ممکن است موشک به آن اصابت کند را در مکّه قرار نمیدهیم، نیروها را به جای دیگری میبریم که نیروهای ما را در جای دیگری بزند، چون حرمت خانهی خدا واجب است.
امام حسین علیه السلام امامِ هدایت است، عبدالله بن زبیر نیست که به دنبال قدرت باشد و بگوید هر اتفاقی بیفتد مهم نیست. خانهی خدا دو مرتبه آسیب دید، درست است که یزید زد، اما یزید جرم اصلی را انجام داد و عبدالله بن زبیر هم معاون جرم بود.
این زمین جایی است که خدای متعال میفرماید حتّی اگر مظلوم هستی اینجا نایست که اینجا آسیب بخورد.
اما سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از این فرصت استفاده کرد و شروع کرد به گفتگو کردن با مردم، مسافران، زائران و مجاوران.
نامهی مردم کوفه به امام حسین علیه السلام
در همین حوالی بود نامهی مردم کوفه رسید.
بالاخره کسانی که در حال ادارهی شهر هستند، بالاخره خوراکیهای مکه از مناطق مختلف میرسد، بالاخره خبرِ بیعت نکردن امام حسین علیه السلام به کوفه رسید و نامهی کوفیان هم به مکه رسید.
توجّه کنید که امام حسین علیه السلام تا اینجا اقدامات زیادی انجام داده است، تازه کوفیان خواستهاند که همراه شوند.
یعنی تا اینجا امام حسین علیه السلام تصمیمگیر هستند و امام حسین علیه السلام برای کوفیان صبر نکرده است.
کوفیان نامه نوشتند، امام حسین علیه السلام هم نامهای به بصریان نوشت که جلوتر عرض خواهم کرد.
وقتی امام حسین علیه السلام وارد مکّه شد، نوشتهاند «وَ لَمَّا دَخَلَ الحُسَينُ مَكَّةً، فَرِحَ بِهِ أهلَهَا فَرَحاً شَدِيداً»[9] حاجیان و زوّار از دیدن نوهی پیامبر خیلی خوشحال بودند، اما در همین حد که یادگار پیامبر را دیدهاند، «وَ جَعَلُوا يَختَلِفُونَ إلَيهِ غُدوَةً وَ عَشِيَّة» شبانهروز خبرِ آمدنِ نوهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم جاری بود، لذا به محضر حضرت میآمدند، حضرت نسبت به این موضوع حسادت میکرد، چون میخواست حکومت تشکیل بدهد، دید با توجّه به این اقبالی که به امام حسین علیه السلام است، دیگر ریاستِ عبدالله بن زبیر معنایی ندارد.
لذا عبدالله بن زبیر تنها کسی از معروفینِ مخالفِ امام حسین علیه السلام است که به امام حسین علیه السلام عرض کرد که از مکّه برو!
در این میان مردم کوفه به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند، گروههای زیادی وقتی دیدند امام بیعت نکرده است نامه نوشتند، بیمایه بودن یزید و مهم بودنِ امام حسین علیه السلام باعث شد چون فضای کوفه بهم ریخته بود، مردم در کوفه نافرمانی مدنی میکردند، مثلاً مسجد کوفه که نماز حکومتی داشت از جمعیت خالی شد، کلاً شرکت در نماز جماعت بصورت حکومتی بود و نمیشد ترک جماعت کرد، مردم در نماز جمعه شرکت نمیکردند.
نعمان بشیر در کوفه بود، او یک ناپاکزادهی حرفهای بود، اما کمی عقل داشت، این شخص جزو مسئولین غارت حکومت معاویه از حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود، یعنی جزو وحشیان و سَبّاب بود، یعنی مدام به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت میکرد، اما میگفت من عمر خود را کردهام و اگر پسر پیامبر را بکشم، دنیا و آخرت من را لعن فرا میگیرد و ارزش ندارد. هم حاکم مدینه و هم نُعمان بشیر عزل شدند.
فضای شهر تردد و رفت و آمد و جنب و جوش داشت، طرفداران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در کوفه بودند، گروههای مختلفی به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند. نامهی معروف با امضای سلیمان صرد خزاعی است، تقریباً سران سرداران شهید راه امام حسین علیه السلام در کربلا، یعنی انصارالحسین علیه السلام، در این نامه هستند.
متن نامه اینطور است: «لِحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ مِن: سُلَيمانَ بنِ صُرَدٍ، وَالمُسَيَّبِ بنِ نَجَبَةَ، ورِفاعَةَ بنِ شَدّادٍ، وحَبيبِ بنِ مُظاهِرٍ وشيعَتِهِ مِنَ المُؤمِنينَ وَالمُسلِمينَ مِن أهلِ الكوفَةِ . سَلامٌ عَلَيكَ».[10]
این متنها مختلف است، من الآن از تاریخ طبری میخوانم که تاریخ طبری هم از متون قدیمی اخذ کرده است، اما ارشاد شیخ مفید و کتب دیگر هم تقریباً با اندکی تغییرِ جزئیِ غیرقابل ملاحظه، همگی یکطور نقل کردهاند.
وقتی فهمیدند امام حسین علیه السلام با یزید بیعت نکرده است و به مکّه آمده است، به حضرت نامه نوشتند و گفتند: «أمّا بَعدُ ، فَالحَمدُ للّه ِِ الَّذي قَصَمَ عَدُوَّكَ الجَبّارَ العَنيدَ»، خدا را سپاس میگوییم که دشمن شما، آن جبّار عنودِ معاند از دنیا رفت و خدا دشمن شما را شکست، «الَّذِي انتَزى عَلى هذِهِ الاُمَّةِ» آن کسی که مانند میمون بر سرنوشت امّت جسته بود، «فَابتَزَّها أمرَها وغَصَبَها فَيئَها» حکومت که غصبی بود، او اموال را هم غصب کرده بود و در مسیر دینی درست خرج نمیکرد، «وتَأَمَّرَ عَلَيها بِغَيرِ رِضىً مِنها» در حالی که مردم راضی به او نبودند امیر جامعه شده بود، «ثُمَّ قَتَلَ خِيارَها وَاستَبقى شِرارَها» خوبان امّت را کشت و شروران امّت را نگه داشت و به آنها مسئولیت داد، «وجَعَلَ مالَ اللّه ِ دُولَةً بَينَ جَبابِرَتِها وأغنِيائِها» مال خدا را به یک سیکلی تبدیل کرد که به بین جبّاران و ثروتمندانی که با رانت حکومتی رشد کرده بودند، بین یکدیگر رد و بدل میکردند، یعنی مردم را کنار گذاشتند.
تا اینجا یعنی غصب حکومت و غصب فیء و استبداد و عدم رضایت و خوردن استعدادهای مالی جامعه به نفع یک عدّه.
«فَبُعدا لَهُ كَما بَعُدَت ثَمودُ» همانطور که خدا قوم ثمود را از بین برد، ان شاء الله او هم از بین برود، «إنَّهُ لَيسَ عَلَينا إمامٌ» ما امام نداریم.
اینجا منظور از «ما امام نداریم»، لزوماً به معنای امامی که ما شیعیان میگوییم نیست، اما معنای آن صرفاً یک رهبر و ولی فقیه هم نیست، چون خود حبیب بن مظاهر میتوانست یک ولی فقیه باشد، خود سلیمان صرد خزاعی میتوانست یک ولی فقیه باشد؛ شما سلیمان صرد خزاعی را در ماجرای کربلا دیدهاید، قبل از آن او خیلی وجیه است. پس اینها صرفاً یک مجتهد بزرگ نمیخواستند. ممکن است که در ذهنشان برای امام عصمت نمیدانستند، ما نمیدانیم که آیا خیلی از آنها میدانستند امام عصمت دارد یا نه، چون این موضوعات هنوز خیلی تبیین نشده بود، اما منظورشان بیشتر از این حرفها بود که صرفاً یک نفر بیاید و رئیس حکومت شود، چون در اینصورت خود سلیمان میتوانست این جایگاه را داشته باشد. سلیمان آنقدر وجاهت دارد که چهار هزار نفر از توابین زیر پرچم او کشته میشوند، اینها کسی بالاتر از مرضی الطرفین و بالاتر و… میخواستند، لذا گفتند «إنَّهُ لَيسَ عَلَينا إمامٌ» ما امام میخواهیم.
خیلی از اینها پیرمرد هستند، یعنی میدانند امام مثل اینها نیست.
در ادامه اینطور نوشتند که «فَأَقبِل لَعَلَّ اللّه َ أن يَجمَعَنا بِكَ عَلَى الحَقِّ» شما تشریف بیاورید، امید است که ان شاء الله خدای متعال ما را دور حق جمع کند، «وَالنُّعمانُ بنُ بَشيرٍ في قَصرِ الإِمارَةِ لَسنا نَجتَمِعُ مَعَهُ في جُمُعَةٍ ولا نَخرُجُ مَعَهُ إلى عيدٍ»، وقتی عید میشود ما به نعمان بن بشیر تبریک نمیگوییم، جمعهها برای نماز جمعه نمیرویم، در نماز جماعت شرکت نمیکنیم، «ولَو قَد بَلَغَنا أنَّكَ قَد أقبَلتَ إلَينا أخرَجناهُ حَتّى نُلحِقَهُ بِالشّامِ إن شاءَ اللّه» اگر بدانیم شما تشریف میآورید او را از شهر اخراج میکنیم، «وَالسَّلامُ ورَحمَةُ اللّه ِ عَلَيكَ».
این نامه بخشی از انحرافات جامعه را نشان میدهد، اشکالاتی هم که به معاویه شده است، بطور واضح اشکالاتی است که علی الحساب به عثمان هم شده است، منتها نسبت به معاویه راحتتر میشود بیان کرد.
چرا امام حسین علیه السلام حضرت مسلم علیه السلام را به کوفه فرستادند؟
من مانند شما این را میدانم که امام دوراندیشی از جانب خدای متعال دارد و به مُرّ او عمل میکند، امام فقط به کلام خدا عمل میکند، این بر سر جای خود، این درست است که امام عصمت دارد، امام به شکل ظاهری هم نهایت دوراندیشی و عقلانیت هم دارد.
آیا اینجا امام حسین علیه السلام اشکالات اینها به معاویه و یزید را قبول دارد یا نه؟ پس چرا حضرت مسلم علیه السلام را به کوفه میفرستند؟
قطعاً منظور امام حسین علیه السلام این نیست که حبیب بن مظاهر و امثال او کذّاب هستند، آنها گزارش میدهند و امام حسین علیه السلام صدق اینها را قبول دارد، اما ممکن است تحلیل آنها از شرایط را خطا بداند، یعنی هنوز اطمینان ندارد، لذا امام حسین علیه السلام حضرت مسلم علیه السلام را به کوفه میفرستند.
نامهی امام حسین علیه السلام به مردم کوفه
امام به متن نامه اشکال نمیکند، شما نامه را ببینید، این نامه هم در خیلی جاها نقل شده است، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ، إِلىَ الْمَلَأِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُسْلمينَ امَّا بَعْدُ: فَانَّ هانِئاً وَ سَعيداً قَدِما عَلَىَّ بِكُتُبِكُمْ»،[11] فلانی و فلانی نامههای شما را آوردهاند، «وَ كانا آخِرَ مَنْ قَدِمَ عَلَىَّ مِنْ رُسُلِكُمْ» این آخرین گروهی است که نامه آوردهاند، «قَدْ فَهِمْتُ كُلَّ الَّذي اقْتَصَصْتُمْ وَ ذَكَرْتُمْ» حرفهای شما را متوجّه شدم، «وَ مَقالَةَ جُلِّكُمْ» و حرف شما را متوجّه شدم.
این نامه در «ارشاد» شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه است، حضرت دوباره اشکالات آنها را تکرار میکنند، یعنی متوجّه شدم که این اشکالات را کردید. در بعضی از نامهها نقل قول را نیاورده است.
حضرت فرمودند: حرف شما را متوجّه شدم که «إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنا إِمامٌ فَأَقْبِلْ» ما امام میخواهیم.
مسلّم است که اگر اینها صدق نداشتند که چنین مقامی در کربلا پیدا نمیکردند، اما آیا اینها درست تحلیل میکنند؟
چون امام حسین علیه السلام آن دو مرحلهی خودش، یعنی اسقاط فکری آن جریان، و اثبات و تثبیت فکری اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را انجام میدهد؛ اما آیا میتوانیم پا به مرحلهی سوم هم بگذاریم و به سمت اسقاط نظام حکومتی اینها برویم یا نه؟ اینجا جای حساسی است.
لذا امام حسین علیه السلام فرمود که «وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ أَخي وَ ابْنَ عَمّي وَ ثِقَتي مِنْ أَهْلِ بَيْتي مُسْلِمَ بْنَ عَقيلٍ وَ أَمَرْتُهُ أَنْ يَكْتُبَ إِلَىَّ بِحالِكُمْ وَ أَمْرِكُمْ وَ رَأْيِكُمْ» من مسلم را میفرستم که وضع شما را بررسی کند.
«فَإِنْ كَتَبَ إِلَىَّ: أَنَّهُ قَدْ أَجْمَعَ رَأْىُ مَلَئِكُمْ، وَ ذَوِى الْفَضْلِ وَ الْحِجى مِنْكُمْ» اگر بگوید که صاحبنظران و عقلا و فضلای شما «عَلى مِثْلَ ما قَدِمَتْ عَلَىَّ بِهِ رُسُلُكُمْ» محتوایی شبیه به این نامهها دارند و واقعاً جمع شما اینطور میگوید، «اقْدِمُ عَلَيْكُمْ وَشيكاً إِنْ شاءَ اللَّهُ» ان شاء الله بزودی به شما ملحق میشوم.
بعد حضرت فعلاً «امام» را برای اینها معنا کرد و فرمود: «فَلَعَمْري مَاالْإِمامُ» امام کیست؟ به جان خودم امام نیست مگر کسی که اینطور است، «الْعامِلُ بِالْكِتابِ» به کتاب خدا عمل میکند.
«علم» فرع عمل است، یعنی باید علم داشته باشد که عمل کند، پس باید هم عالم به کتاب باشد و هم عامل به کتاب.
«وَ الْآخِذُ بِالْقِسْطِ» امام باید عادل باشد، «وَ الدَّائِنُ بِالْحَقِّ» دین او حق باشد، «وَ الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ اللَّهِ» نفس او پاک باشد و در محضر خدا خودنگهدار باشد.
فعلاً این مردم کار دارند که امام بخواهد به عصمت برسد، ولی این اوصافی که ذکر میفرماید، یعنی این اوصاف در حبیب نیست. آیا حبیب عامل به کتاب هست یا نه؟ مسلماً هست. عالم به کتاب هست یا نه؟ هست. نسبت به نفس خود خودنگهداری و تقوا دارد یا نه؟ دارد. آیا دینداری به حق دارد یا نه؟ دارد. آیا عدالتمحور هست یا نه؟ بله.
پس معلوم است اینها یک امامی میخواهند که آن امام یک سطح دیگری از این صفات را داشته باشد. اینکه عرض کردم موضوع صرفاً یک ولایت فقیه نیست، موضوع شخصی نیست که از فقهای دیگر جلوتر است، وگرنه حبیب و بزرگان کوفه، همهی این اوصاف را داشتند، منتها این اوصاف آنها قابل قیاس با امام نبود. وگرنه اینجا حضرت میفرمودند حبیب این اوصاف را دارد، پس از تبادل نامه مشخص میشود که منظور در سطح دیگری است، همینکه خود حبیب میگوید ما امام نداریم، این موضوع را روشن میکند.
امام حسین علیه السلام میخواهد جناب مسلم را بفرستد، ارسال مسلم نهایتِ دوراندیشی امام حسین علیه السلام است.
امام حسین علیه السلام همزمان به زمان نیاز دارد، چون هرچه به سمت ذی الحجّه برویم، مکّه شلوغتر میشود، امام حسین علیه السلام هم قصد تبلیغ داشت، پس نباید این فرصت را رها کند.
یک جنبهی دوم هم این است که تا مسلم برود و تکلیف را معلوم کند، امام حسین علیه السلام اینجا با این مردمی که به حج آمدهاند صحبت میکنند.
امام حسین علیه السلام هرگز از مرحلهی اول و دوم قیام خود دست نکشید.
مرحلهی اول روشن کردن انحراف و خرابکاری دستگاه خلافت است و مرحلهی دوم هم جایگزینی این موضوع که راهِ درمان آن، بازگشت به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است.
چهار مرحلهی قیام امام حسین علیه السلام
اما امام حسین حضرت بعدها، وقتی دید شرایط این امر نیست و وسع حضرت نمیرسد، از مرحلهی سوم و چهارم قیام خود کوتاه آمد. یعنی حضرت ابتدا اقدام کرد اما جلوتر کوتاه آمد.
دو مرحلهی اول قیام امام حسین علیه السلام «فکر» است، دو مرحلهی بعدی قیام امام حسین علیه السلام «عمل» است.
در فکر شما هرگز ولایت و برائت کمرنگ نمیشود، اما در عمل ممکن است که محدودیت شامل حال شما شود. توحید در ذهن شما همیشگی است، اما اگر شما را به سرزمین کفّار ببرند و جان شما در خطر باشد، ممکن است تقیّه کنید. گاهی اوقات عمل محدود میشود اما فکر هیچگاه محدود نمیشود.
نامهی امام حسین علیه السلام به مسلم بن عقیل علیه السلام برای مردم کوفه
سپس امام حسین علیه السلام بین رکن و مقام رفت و عبادت کرد و این نامه را به جناب مسلم داد. عبارت امام این است… «ثُمَّ طُوًى الْكِتَابَ وَ خَتَمَهُ»… امام حسین علیه السلام برای اینکه مردم کوفه به حضرت مسلم علیه السلام اعتماد کنند، نامه را پیچید و بست، که مسلم در مقابل کوفیان این نامه را باز کند؛ وگرنه به خود حضرت مسلم علیه السلام میگفتند که خودت نامه را جعل کردهای.
«وَ دَعَا بِمُسلِمِ بنِ عَقِيل فَدَفَعَ إلَيهِ الكِتَاب» امام حسین علیه السلام نامه را به حضرت مسلم سلام الله علیه داد و فرمود: «إنِّي مُوَجِّهُكَ إلَى أهلِ الكُوفَة وَ هَذِهِ کُتُبُهُم إلَیه» من تو را به سمت کوفه میفرستم که این انبوه نامههای آنان است، «وَ سَيَقضِيَ اللّهُ مِن أمرِكَ مَا يُحِبَّ وَ يَرضَى» ان شاء الله آنچه خدای متعال دوست دارد و به آن راضی است در این سفرِ تو مقدّر کند، «وَ أنَا أرجُو أن أكُونَ أنَا وَ أنتَ فِي دَرَجَةِ الشُّهَدَاء» من امید دارم که من و تو شهید شویم، «فَامضِ بِبَركَةِ اللّه وَ عَونِهِ، حَتَّى تَدخُلَ الكُوفَة» وقتی به کوفه رفتی «فَانِزل عِندَ أوثَقِ أهلِهَا» به اوثقِ اهلِ آنها مراجعه کن.
معلوم است که حضرت مسلم علیه السلام اهل مدینه است و کوفه را نمیشناخته است، پس امام فرموده است که به کجا برود.
قرار است حضرت مسلم سلام الله علیه بخاطر حفظ امنیت خود بصورت مخفیانه وارد شهر شود، امام فرموده است که نزد «أوثَقِ أهلِهَا» برود، حال اوثَقِ اهل کیست؟
اینجا هم پرچم مختار است که بالاست، چون به خانهی مختار میرود.
«وَادعُ النَّاس إلَى طَاعَتِي» مردم را به طاعت من دعوت کن…
اینجا مرحلهی سوم است، به مردم بگو حسین بن علی آماده است که بیاید و اقدام کند، اگر آمدند، آنها را دعوت کن که آل ابوسفیان را رها کنند. یعنی تضعیف دشمن و تقویت خودیها.
«فَإن رَأيتَهُم مُجتَمَعِينَ عَلَى بَيعَتِي فَعَجّل عَلَيَّ بِالخَبَر»، وقتی دیدی عدهی قابل توجّهی با من بیعت کردند، به من خبر بده، من سریع میآیم.
«ثُمَّ عَانَقَهُ الحُسَین عَلَیهِ السَّلام وَ وَدَّعَهُ وَ بَكَيَا جَمِيعاً» سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حضرت مسلم علیه السلام را در آغوش گرفت و با یکدیگر وداع کردند و هر دو گریه کردند.
حضرت مسلم علیه السلام رفت.
بیعت به معنای گام سوم قیام امام حسین علیه السلام است.
اگر من بخواهم چند نفر پای منبر من بنشینند که از کسی بیعت نمیگیرم!
«بیعت گرفتن» گام سوم قیام سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، یعنی رفتن به سمت اسقاط دشمن و تشکیل حکومت.
منتها جلوتر عرض خواهیم کرد که این مرحله کامل رخ نداد.
روضه و توسّل به حضرت عبدالله بن الحسن علیهما السلام
من شب گذشته و امروز روضهی این پسرِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را خواندهام، اگر بهانهی خوبی پیدا میکردم، واقعاً این روضه را در این جلسه نمیخواندم، اما میترسم شرمندهی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه شوم، وگرنه ما روضهی این آقازاده را حتّی در روز عاشورا هم به این شکل نمیخوانیم. ضمن اینکه روضهی ایشان هم طوری است که من مجبور هستم بعضی از حرفها را بزنم که در عادت خود دوست ندارم آنطور حرف بزنم، ولی محل شهادت او سینهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است.
خلاصه عرض میکنم، حضرت عبدالله علیه السلام یک سال داشت که پدر او شهید شد، او اصلاً تصویر ذهنی از امام حسن مجتبی صلوات الله علیه ندارد، امام حسین علیه السلام را دیده است.
امام حسین علیه السلام برای حضرت عبدالله علیه السلام هم عمو است، هم امام است؛ اما با این حال امام حسن مجتبی صلوات الله علیه یک سفارشی هم به امام حسین علیه السلام کرد و فرمود: «کُن لِأولَادِی خَلَفاً وَ وَالداً»، حسین جان! جای مرا برای فرزندانم پُر کن و برای آنها پدری کن.
لذا من آن روضهای که میخوانند و میگویند «یتیمی دردسر دارد عمو جان» را نمیپسندم، البته نمیخواهم بگویم اگر کسی اینطور گفت حرام است، اما شاید این حرفها ناخواسته جسارت به مقام سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باشد. امام حسین علیه السلام برای فرزندان امام حسن مجتبی صلوات الله علیه جای پدر را پُر کرده است، از خودِ این محبّت شدید هم معلوم است.
از چند جا معلوم است که رابطهی عاطفیشان شدید است، یکی اینکه این آخرین ابتلای امام حسین علیه السلام است. آن زمانی که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد تا وداع کند، دیگر شیرخوار شهید شده بود و پشت خیمهها دفن شده بود، دست به کمر از کنار علقمه برگشته است، دیگر کسی نمانده است، این آخرین ابتلای قبل از شهادتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است.
آنجا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به حضرت زینب کبری سلام الله علیها نفرمود این دختر مرا محکم نگه دار.
البته این هم به توضیح نیاز دارد، این هم علامت شدّت محبّت است، اگر در جایی بچهای به داخل آب بیفتد، مادر حتّی اگر شنا هم بلد نباشد، خودش را به داخل آب پرت میکند، یعنی مادر محاسبه نمیکند، این هم برای شدّت محبّت مادر است. لذا اگر زمانی بچهای به داخل آب افتاد، اول باید مادر او را نگه داشت که مشکل دو برابر نشود، بعد برای نجات بچه اقدام کنند.
اینجا شدّت محبّت حضرت عبدالله علیه السلام آنقدر است که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: زینب جان! دست عبدالله را رها نکن! او محاسبه نمیکند و به خط میزند.
من این قسمت را ذوقی عرض میکنم، ما که پدر و مادر عادی داریم، اگر به ما بگویند چهل سال قبل یک نفر یک سیلی به پدرت زده است، انسان بعد از چهل سال اذیت است. این آقازاده میداند که زمانی مقابل چشم امام حسن و امام حسین علیهما السلام به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بیادبی شده است… این آقازاده الآن برادر شهید است، دو برادر او شهید شدهاند، هم حضرت عبدالله اکبر و هم حضرت قاسم علیهما السلام شهید شدهاند؛ میبیند اگر بخواهد بعد از امام حسین علیه السلام زنده بماند، باید شاهد سیلیهای مختلفی باشد… پسرِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه غیور است…
لذا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به حضرت زینب کبری سلام الله علیها فرمود: دست عبدالله را محکم بگیر و رها نکن.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای هیچ کسی چنین سفارشی نفرموده است، از اینجا معلوم میشود که حضرت عبدالله علیه السلام قبلاً جَنَمِ خود را نشان داده است.
یا امام حسن! ضَیفُکَ بِبَابِک… امروز ما با امید به درِ خانهی شما آمدهایم…
وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در حال وداع کردن بود، دیگر از تن و بدن او خون جاری بود… وقتی حضرت به میدان رفت، دیگر تک و تنها بود، وقتی به سمت راست میدان حمله میکرد، میخواستند از سمت چپ به خیمهها حمله کنند، وقتی برمیگشت، از سمت راست حمله میکردند، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دائماً در تحرّک است… یک نفر در برابر یک لشکر است… دائم با اسب حرکت و تحرّک میکند، از حضرت خون رفته و داغ دیده است و جگر او سوخته است و آفتاب خورده است و گریه کرده است و مدام شهدا را به دارالحرب برده است و وداع کرده است و به میدان رفته است، از صبح زیر تیغ آفتاب بوده است، تن حضرت خسته است، جگر حضرت سوخته است، مدام روی اسب تحرّک کرده است، «فَوَقَفَ یَستَرِیحُ سَاعَةً»،[12] لحظهای اسب را نگه داشت تا نفس بگیرد، «إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ» سنگی اصابت کرد…
ضرب سنگ سنگین است، تا بخواهد تعادل سوار برگردد، قدری طول میکشد، درد شدید دارد… اما شدیدتر از اینها، آن بیادبی است که در اصابتِ سنگ هست…
تا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بخواهد آمادهی جابجایی شود، تیری هم به سینهی حضرت اصابت کرد و خون فوران کرد، شدّت خونریزی طوری بود که توان امام را گرفت…
در روضهی قمر بنی هاشم علیه السلام میگویند چون دست نداشت با صورت به زمین اصابت کرد، اینجا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دست داشت ولی توان نداشت…
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سیّدالشّهداء بر جدال طاقت داشت
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اول تلاش کرد که خود را روی اسب نگه دارد که امیدِ حضرت زینب کبری سلام الله علیها ناامید نشود، اما وقتی دید توان ندارد، پای مبارک خود را از رکاب خارج کرد، «فَسَقَطَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ فَرَسِهِ إِلَى اَلْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ اَلْأَيْمَنِ»… امام حسین علیه السلام با صورت به زمین افتاد…
سعی کرد صورت مبارک خود را از روی خاک بلند کند، هنوز ننشسته بود که دوباره برگشت… چند مرتبه این اتفاق رخ داد…
وقتی دشمن دید حضرت توان ندارد، حلقهی محاصره را تنگتر کرد. کسانی آمدند و بیادبی کردند، وقتی دیدند صورت مبارک حضرت روی خاک است، جرأت پیدا کرده بودند، برای همین آن ملعون جلو آمد و جسارت کرد…
حلقه تنگتر شد، دیگر فاصله کم بود و دیگر ضرب دستشان خطا نمیکرد، وقتی شمشیرها بالا رفت، حضرت عبدالله علیه السلام دست خود را کشید و دوید…
«عونی» هزار سال قبل یک روضهای برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها خوانده است، من به نیمی از آن اشاره میکنم، گفتن آن خیلی سخت است…
آدمی که شمشیر و سپر ندارد، باید مقابل ضربه چکار کند؟ میگوید وقتی آن ناپاکزاده در را شکست و وارد شد و برگشت دید حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها پشت در افتاده است، وقتی دست او بلند شد، میگوید «فَاتَّقَت بِالیَدَینِ مِنهَا»، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دستان خود را حائل کرد…
اگر حضرت عبدالله علیه السلام این روضه را میدانست، بیخود نبود که این اتفاق رخ داد…
همینکه دوید و صدا زد «وَ اَللَّهِ لاَ أُفَارِقُ عَمِّي»، شمشیر در حال فرود آمدن بود و او راهی نداشت، «فَاتَّقَاهَا بِيَدِهِ»، مانند جدّهاش حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دست خود را سپر کرد… در آغوش سیّدالشّهداء صلوات الله علیه افتاد، وقتی احساس کرد بازوانش شکسته است، «فَنَادَى اَلْغُلاَمُ يَا أُمَّاهْ»…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] أنساب الأشراف، جلد 2، صفحه 335
[5] سوره مبارکه قصص، آیه 21
[6] سوره مبارکه قصص، آیه 15 (وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَىٰ حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَٰذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَٰذَا مِنْ عَدُوِّهِ ۖ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَيْهِ ۖ قَالَ هَٰذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ ۖ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ)
[7] سوره مبارکه قصص، آیه 16 (قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)
[8] سوره مبارکه قصص، آیه 22
[9] مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، جلد 1 ، صفحه 277
[10] تاریخ طبری، جلد 4، صفحه 261
[11] ارشاد مفيد، صفحه 380
[12] اللهوف علی قتلی الطفوف، صفحه ۱۰۲


