«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمت حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص حضرت سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به محضر باعظمت حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
مرور جلسات گذشته
موضوع بحث ما «دینداری در بحران» است، که البته دینداری در بحران تفاوتی با دینداری در حالت عادی ندارد، بلکه این ما هستیم که در شرایط بحرانی احساس نیاز بیشتری داریم، دین در دوران بحران پرمصرفتر است، وگرنه دین برای همیشه است.
اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین ما را به قرآن کریم ارجاع دادهاند و ما بر سر سفرهی الهی و در محضر کلمهی «رَبّ» هستیم.
هرچه او را بشناسیم بیشتر در ذهن ما هست؛ اگر ما دوست ثروتمندی داشته باشیم و موجودی چک ما تکمیل نباشد، اولین کسی که به ذهن ما میرسد آن دوست ماست.
اگر ما با کلمهی رَبّ آشنا باشیم، همواره اولین کلمهای که به ذهن ما خطور میکند که کار را راه بیندازد، که اتفاقاً کار هم بدست اوست، رَبّ است.
توجّه و آشنایی با رَبّ و شیوهی تصرّفات حضرت رَبّ، انسان را آزاد میکند و گیرها را حل میکند.
مباحثی گذشت که تکرار نمیکنیم.
«بلا» یکی از سنّتهای الهی است
به اینجا رسیدیم که حضرت رَبّ برای رشد ما، قوانینی در عالم قرار داده است، یا توابعی ایجاد کرده است، که آنها تخلّفناپذیر هستند. دستگاه قوانین الهی که به آن «سنّتهای الهی» میگویند تخلّفناپذیر هستند. پس مهم است که انسان بداند این دستگاه چطور کار میکند.
این نظام برای رشد ما یک تابع و یک قانون تخلّفناپذیرِ تکوینی قرار داده است و آن هم ابتلاست. دستگاه سنّت تمحیص الهی هم جزو توابع تخلّفناپذیرِ تکوینی است، چون خدای متعال از ربوبیت استعفاء نمیدهد، همیشه تمحیص و غربال صورت میگیرد که من بتوانم جلوتر بهرهمند شوم، چون رَبّ کامل است میخواهد مرا به سمت کمال بکشد تا من سعهی وجودی پیدا کنم و معدهی معنوی من بتواند برای قیامت بعضی از نعمتها را هضم کند.
آن دنیا جای سعه نیست، سعه باید اینجا اتفاق بیفتد، این قانون الهی است و تخلّفناپذیر است، فرمود سنّت خدا هرگز تبدیل و تغییر ندارد، بیهوده تلاش نکن، باید کاربری را آموزش ببینی تا بتوانی از آن استفاده کنی.
خدای متعال برای اینکه ما را رشد بدهد، ما را مبتلا میکند. باید با این موضوع کنار بیاییم، مگر اینکه ببیند کسی بخواهد به درک برود، آنجا هم به این راحتی رها نمیکند ولی قدری بلا را کم میکند. خدای متعال اینطور خلق کرده و تکوین خود را اینطور مقدّر کرده است که ما را با ابتلا و سختی و تمرین بالا میبرد، اگر من نخواهم این موضوع را بپذیرم فقط آسیب بیشتری میخورم. اگر بدانی خدای متعال چطور ما را مبتلا میکند و با این موضوع هماهنگ شوی، درست رد میشوی، اگر ندانی فقط آسیب بیشتری میخوری، چون خدای متعال برای رشد ما بالاخره ما را مبتلا میکند.
معنای ابتلا در قرآن کریم
در کافی شریف بابی به نام «بَابُ شِدَّةِ اِبْتِلاَءِ اَلْمُؤْمِنِ» داریم.
اولاً به شما عرض کنم که ابتلا همیشه بدبختی نیست، چون سختیها با ذات ما همخوانی ندارد، مثلاً فقر و مریضی و شکستگی و از دست دادن و مرگ عزیز… ابتلا در ذهن ما موارد منفی است، وگرنه ابتلا هر دو است.
شما سوره مبارکه فجر را ببینید، میفرماید: «أَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ»،[4] وقتی رَبّ انسان او را مبتلا میشود، او را اکرام میکند و به او نعمت میدهد، «فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ» میگوید خدا مرا گرامی داشته است؛ اما خدای متعال میفرماید این هم ابتلاست، و اتفاقاً این فهم غلط است، «وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ» اما اگر ربّ او را مبتلا کند و روزی او کم شود، «فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ» میگوید خدا به من اهانت کرد!
رَبّ به هر دو مورد «ابتلا» میگوید. درواقع هر اتفاقی برای ما رخ میدهد، ابتلاست. منتها وقتی رزق ما بیشتر شود نمیدانیم این ابتلاست و حواس انسان کمتر جمع میشود، اما وقتی رزق کم میشود بیشتر احساس بیچارگی میکنیم و بیشتر خدا را صدا میزنیم، یعنی انگار این مورد را بیشتر ابتلا میبینیم، وگرنه هر دو ابتلاست.
شدّتِ بلای انبیاء علیهم السلام
امام صادق علیه الصلاة والسلام میفرمایند: «إِنَّ أَشَدَّ اَلنَّاسِ بَلاَءً»[5] شدیدترین مردم از نظر بلا «اَلْأَنْبِيَاءُ» انبیاء هستند.
ابتدا ما باید بدانیم که بخشی از این ابتلا، حساب کردن آدم است. یعنی ما باید از این ابتلا لذّت ببریم، اگر لذّت نبریم هم باز این ابتلا هست، ولی بدان که این مدل خداست.
رضایت به معنای عدم اعتراض است، مثلاً به کسی میگویند میخواهیم پای تو را قطع کنیم، بعد میگویند آمپولی پیدا کردهایم که اگر این آمپول را به صورت تو بزنیم، دیگر نیازی نیست که پای تو را قطع کنیم.
مسلماً این آمپول درد دارد، ولی انسان خیلی با رضایت قبول میکند.
کسی که میداند این جایگزین چیز بدی است، یا این سبب یک ارتقاء خیلی بزرگی است، مسلماً انسان قبول میکند.
مثلاً بچهای که چند سال درس میخواند تا رتبهی خوبی در کنکور کسب کند، مسلماً از کار خود رضایت دارد و اعتراضی ندارد و این امر را عقلایی و به نفع خودش میداند. بقیهی موارد هم همینطور.
لذا اگر ما بدانیم نهایت ابتلاء او برای ماست، راضی میشویم.
«إِنَّ أَشَدَّ اَلنَّاسِ بَلاَءً اَلْأَنْبِيَاءُ ثُمَّ اَلَّذِينَ يَلُونَهُمْ ثُمَّ اَلْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ»، برای همین هم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود که هیچ پیامبری به اندازهی من اذیت نشده است.
البته توجّه کنید که میفرماید «اذیت نشده است» نه اینکه «ضرر کرده است». یعنی ضرر به کار نیست، اما اذیت هست.
میزان بلای مؤمن و غیرمؤمن
«سُئِلَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَنْ أَشَدُّ اَلنَّاسِ بَلاَءً»[6] از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم پرسیدند بلای چه کسی در دنیا از همه بیشتر است؟
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «اَلنَّبِيُّونَ»؛ «وَ يُبْتَلَى اَلْمُؤْمِنُ بَعْدُ عَلَى قَدْرِ إِيمَانِهِ وَ حُسْنِ أَعْمَالِهِ»، به ترتیب هر کسی ایمان بهتری دارد و اعمال بهتری دارد… چون قرار است در آن دنیا در جاهای مهمتری قرار بگیرند… «فَمَنْ صَحَّ إِيمَانُهُ وَ حَسُنَ عَمَلُهُ» کسی که ایمان و عمل او بالا برود «اِشْتَدَّ بَلاَؤُهُ».
شما در کربلا چه کسی را میشناسید که بدون بلا بزرگ باشد؟ شما امروز به چه کسانی میگویید فدای شما شوم؟ همه همینطور هستند، همه سلاطین بلا هستند، همه قهرمانان بلا هستند.
«وَ مَنْ سَخُفَ إِيمَانُهُ وَ ضَعُفَ عَمَلُهُ قَلَّ بَلاَؤُهُ»، سطح ایمان و عمل هر کسی پایین بیاید، بلای او کمتر میشود!
دردسر برای اولیای خداست
امام صادق علیه الصلاة والسلام فرمودند: «إِنَّ عَظِيمَ اَلْأَجْرِ لَمَعَ عَظِيمِ اَلْبَلاَءِ»،[7] اجر بالا برای بلای بالاست، «وَ مَا أَحَبَّ اَللَّهُ قَوْماً إِلاَّ اِبْتَلاَهُمْ» خدا هیچ قومی را دوست ندارد مگر اینکه آنها را مبتلا میکند.
امام صادق علیه الصلاة والسلام و روحی فداه فرمودند: «إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَاداً فِي اَلْأَرْضِ مِنْ خَالِصِ عِبَادِهِ»،[8] خدا روی زمین بندگانی دارد که با بقیه تفاوت دارند و کلاس بالاتری دارند، «مَا يُنْزِلُ مِنَ اَلسَّمَاءِ تُحْفَةً إِلَى اَلْأَرْضِ» هرچه راحتی بیاید اجازه نمیدهد به اینها برسد، «إِلاَّ صَرَفَهَا عَنْهُمْ إِلَى غَيْرِهِمْ» مگر اینکه به غیر از اینها میدهد، «وَ لاَ بَلِيَّةً إِلاَّ صَرَفَهَا إِلَيْهِمْ»، درواقع یعنی هرچه سنگ است برای پای مؤمن است! هرچه دردسر است برای ولیّ خداست.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در حال سخنرانی در مسجد کوفه بود، کسی آمد و داد زد: به من ظلم شده است!
حضرت فرمودند: جلو بیا. به اندازهی تمام ریگهای بیایان، پرزهای روی لباسها، شنهای بیابانها، قطرات دریاها به من ظلم شده است!
مؤمن در مواجهه با بلا
چرا این روایات را عرض میکنم؟ چون زمانی ظاهراً بلا بر ما کمی زیاد میشود، ناگهان به ما برمیخورد. من این مورد را زیاد دیدهام که ناگهان به طرف برمیخورد و میگوید مثلاً من پانزده مرتبه به حرم امام رضا علیه السلام آمدهام، چرا حضرت مرا آدم حساب نمیکند و هرچه میخواهم جواب مرا نمیدهد؟
پاسخ این است که چون شما مبتلا هستید!
مانند آن کسی که در حال کم کردن وزن برای مسابقات المپیک است و مدام میگوید چرا به من بستنی نمیدهند؟
امام صادق علیه الصلاة و السلام به «سَدیر صیرَفی» فرمودند: «إِنَّ اَللَّهَ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً»[9] اگر خدا بندهای را دوست بدارد «غَتَّهُ بِالْبَلاَءِ غَتّاً»، اگر دریای ابتلاها باشد، او را در کف آن دریا فرو میکند.
حضرت در روایت دیگری میفرماید او را تیرباران بلا میکند.
اما اگر مؤمن بداند این تیرها از جانب خدایی است که او تیرانداز ماهری است، میزند ولی نمیخواهد صید خود را بکشد، و قرار است بجای این بلاها خیلی چیزها زیادی به او بدهد، وقتی وارد بلا میشود…
امام صادق علیه السلام فرمودند: وقتی مؤمن مبتلا میشود و فشار روی او طوری است که انگار او را قطعه قطعه میکنند، خدا را شکر میکند. یعنی به رَبّ خود ایمان دارد و میداند رَبّ او کاربلد است. لذا اصلاً ناراحتی در کار نیست.
امام باقر علیه السلام فرمودند: «إِنَّمَا يُبْتَلَى اَلْمُؤْمِنُ فِي اَلدُّنْيَا عَلَى قَدْرِ دِينِهِ أَوْ قَالَ عَلَى حَسَبِ دِينِهِ»،[10] «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُ بِمَنْزِلَةِ كِفَّةِ اَلْمِيزَانِ كُلَّمَا زِيدَ فِي إِيمَانِهِ زِيدَ فِي بَلاَئِهِ»، هرچه ایمان مؤمن زیاد شود، فشار بر او زیاد میشود.
خدای متعال اینطور خلق کرده است.
«عبدالله بن أبی یَعفور» انسان خیلی باکلاسی است، او انسان خیلی مهمّی است، به امام صادق علیه الصلاة و السلام میگوید: «شَكَوْتُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مَا أَلْقَى مِنَ اَلْأَوْجَاعِ وَ كَانَ مِسْقَاماً»،[11] انواع بلاها بر سر من آمده است، مدام مریض هستم.
حضرت صادق علیه الصلاة والسلام به او فرمود: «لَوْ يَعْلَمُ اَلْمُؤْمِنُ مَا لَهُ مِنَ اَلْأَجْرِ فِي اَلْمَصَائِبِ لَتَمَنَّى أَنَّهُ قُرِضَ بِالْمَقَارِيضِ»، اگر میدانستی این موضوع چقدر به نفع تو است، میگفتی یک قیچی هم بیاورید و گوشتها مرا قطعه قطعه کنید!
من به شما عرض میکنم که وقتی انسان بعضی از اولیای خدا از عظیم القدرهای حیرتانگیز را نگاه میکند میبیند بیماریهای عجیبی داشتهاند.
برخی از ابتلاهای عجیب علمای بزرگ
میرحامد حسین رحمة الله تعالی علیه که آیت کبرای تحقیق در دفاع از ولایت است، در سی سالگی کتاب «استقصاء الافحام» ایشان چاپ شده است و مشغول نوشتن کتاب «عبقات الأنوار» است، انواع بیماریها را داشته است، دائماً سردرد داشته است. رطوبت برای تن او بسیار مضرّ بوده است اما او در هند زندگی میکرد که کاملاً مرطوب بود! و هر کسی با آثار او آشنا باشد میگوید (بر فرض نبود کتاب ایشان) اگر یک تیم صد نفرهی هوشمند در حوزه علمیه دور یکدیگر جمع شوند و سی سال وقت بگذارند، از نظر من نمیتوانند این کتاب را بنویسند!
یک نفر مریض احوال در فقر این کتاب را نوشته است.
مرحوم میرحامد حسین رضوان الله تعالی علیه یک استادی به نام «مفتی سید عباس موسوی» دارد، قرار است آن کتابی که به زبان اردو در مدح او نوشته شده است بزودی به فارسی ترجمه شود. «مفتی سید عباس موسوی» مجتهد و مرجع تقلید بود، بیش از دویست جلد کتاب دارد، زمانی در خاطرات خود نوشته است: اینجا که مشغول نوشتن هستم، آنقدر زیاد باران آمده است که سقف خانهی ما سوراخ شده است و آب میچکد، یک کاسه زیر آن قرار میدهیم و کمی آنطرفتر مینشینم، بعد دوباره این اتفاق رخ میدهد؛ بعد نوشته است: امروز آخرین جایی است که میشد بنشینم و باران از سقف بر سر من نبارد، که اینجا هم سوراخ شده است و دیگر جایی ندارم!
یعنی فقر در حدی است که سقف همه جای خانه سوراخ است!
این آدم دویست کتاب نوشته است!
یک کتاب «آیات الولایه» برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نوشته است که هزار صفحه است، بعضی از کتب ایشان به زبان عربی و فارسی چاپ شده است.
شخص دیگری را به شما پیشنهاد میکنم که اکسیر احمر است، هر کسی فکر میکند خیلی بدبخت است کتاب «ستارهای از شرق» را بخواند، یا «حالات مرحوم آیت الله شیخ حسن آل یاسین» را بخواند.
«مرحوم آیت الله شیخ حسن آل یاسین» میگوید من آنقدر پوست خربزه خورده بودم که در نهایت در به حرم موسی بن جعفر سلام الله علیه رفتم و عرض کردم: آیا قرار است من با این ابتلاها پیغمبر شوم؟ اگر قرار است پیغمبر شوم هم نمیخواهم!
این آدم مرجع تقلید شده است و مجموعهی آثار او چاپ شده است.
بعد الآن ما میگوییم که من برای رشد به یک سری امکانات رفاهی نیاز دارم!
واضح است که بنده نمیخواهم بگویم برای یکدیگر کم بگذاریم، مسلماً کسی که میتواند نباید برای زن و بچهی خود کم بگذارد، اما اینها ملاک نیست، رَبّ کسی دیگر است.
انتشارات اطلاعات کتاب «ستارهای از شرق» که شرح احوال و وقایع عصر مرحوم آیت الله آسید محمد باقر درچهای است را چاپ کرده است، نوادهی ایشان این کتاب را نوشته است. آیت الله آسید محمد باقر درچهای استاد آیت الله العظمی بروجردی رضوان الله تعالی علیه است.
شما این کتاب را بخوانید تا ببینید ایشان در چه فلاکتی است، اما ایشان مرجع تقلیدی شده است که استاد آیت الله العظمی بروجردی رضوان الله تعالی علیه است!
عمل من مهم است نه حرف من!
مسلماً باید به دنبال امکانات رفاهی باشیم و پدر باید برای زن و بچهی خود تلاش کند، اما به اندازه!
آیا همین پدر هر هفته یک مرتبه زیارت عاشورا میخواند؟ آیا در روز یک صفحه قرآن میخواند؟
میگوید: نه! من از صبح تا شب برای زن و بچهام تلاش میکنم!
بیخود! مگر کسی که زندگی او از شدّت فقر در خطر است؛ اما بقیه به اندازهی کافی بعنوان وظیفه کار کنند، چون رزق بدست خدای متعال است، مابقی زمان را هم طوری مدیریت کن که به خودت برسی!
پدر در طول عمر خود محض رضای خدا یک مرتبه کتابی باز نکرده است، به فرزند خود میگوید درس بخوان!
مسلماً بچه میگوید اگر کتاب خواندن خوب بود که پدرم من هم یک جلد کتاب میخواند!
اگر من برای خودم ارزش و رشد قائل نشوم، آن بچه میگوید این حرفها بیهوده است، چون عمل من مهم است نه حرف من.
این بچه میبیند نماز من به درد نمیخورد و نماز من برای من مهم نیست، حال من هرچه بگویم هم نماز برای او مهم نیست!
اگر من میخواهم پدر خوبی باشم، باید برای رشد خودم وقت بگذارم، باید برای همسر خود وقت بگذارم، تا بتوانم پدر خوبی باشم.
آنقدری که ما دیدیم، عالمی که از ابتدا ثروتمند بوده باشد هست اما استثنائی است. بقیهی جاها هم همینطور است.
رشد ما در ابتلا
همین کار موشکی که انجام میدهند واقعاً کار عجیبی است، بعداً این موضوع را خواهند نوشت که ایرانیها پسته و فرش و زعفران و برنج داشتند و موشک!
این موضوع هم مرز علم است، هم به مرز علم آنها غلبه میکند!
مهم نیست بگویند چند به چند؟
اولاً من اطلاعات دقیقی ندارم، این موضوع هم که چند به چند هستند هم مهم نیست، همینکه میتواند رد شود… اگر شما هزار مرتبه تلاش کنید که از یک ارتفاع پانصد متری بپرید، اگر یک مرتبه سالم برسید، همهی دنیا خبر این موضوع را منعکس میکنند.
اینها اتفاقاً در تحریم کامل و عدم امکانات… اصلاً شما ادعای دشمن در مورد اینکه ما چقدر برای این موضوع خرج کردهایم را ببینید، میگویند خودشان 895 میلیارد دلار هزینه کرده است و ایرانیها 8 میلیارد دلار!
البته این اعدادی است که میگویند و بنده خبر ندارم.
اتفاقاً آنجاهایی که در فشار بودیم اتفاقی رخ داده است!
خدای متعال ما را اینطور خلق کرده است، بعد هم فرمود مؤمن هر چهل روز یک ابتلاء دارد که مرا فراموش نکند.
لذا شخصی به بزرگی مراجعه کرده بود و گفته بود مدّتی است که ابتلائی ندارم، آن بزرگ گفته بود: مگر چکار کردهای؟
یعنی رَبّ اینطور است که اگر تو را دوست داشته باشد تو را مبتلا میکند، یعنی التفات رَبّ اینطور است. همهی اینها از سر رحمت و بینیازی است.
لذا همینکه مؤمن گیر کند، رَبّ را صدا میکند، چون کار بدست اوست.
روضه و توسّل به حضرت علی اصغر سلام الله علیه
شما را نمیدانم، ولی خدا شاهد است که من از اول دهه منتظر امشب هستم… آقا! من آنقدر روی شما حساب کردهام که با حاجات بسیار زیادی آمدهام…
آنجایی که امام حسین علیه السلام به رَبّ خود خیلی اعتماد کرد، «السَّلَامُ عَلَى الْمُحْتَسِبِ الصَّابِرِ»،[12]… امام حسین علیه الصلاة و السلام همهی اصحاب را یک به یک فرستاد، توسّل امشب این است که امام حسین در بین مابقی هم جستجو کرد و دید هنوز یک نفر مانده است، او را هم آورد… «السَّلَامُ عَلَى الْمُحْتَسِبِ الصَّابِرِ»… امام حسین علیه السلام سرمایهگذاری کرده است که بتواند دست ما را بگیرد… یعنی درواقع امام حسین علیه السلام با یک فرزند خود خواسته است بقیهی فرزندان خود را نجات دهد…
همه شهید شده بودند، حضرت از علقمه برگشته بود، اگر سیّدالسّاجدین علیه السلام را درنظر نگیرید، فقط عبدالله بن الحسن علیه السلام و این شیرخوار ماندهاند، همه شهید شدهاند، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه وسط میدان به تنهایی میجنگد، منتها برای اینکه خانواده را آماده کند، مدام به خیمهگاه میآمد و با بانوان صحبت میکرد و دوباره به میدان میرفت…
وقتی در میدان زخمی به تن حضرت نشسته بود، حضرت دید دیگر نفر آخر است، وقتی به سمت راست میرفت دشمن از سمت چپ حمله میکرد، وقتی به سمت چپ میرفت دشمن از سمت راست حمله میکردند، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دید ناموس خدا در خطر است، ادّعای اینها هم این است که مسلمان هستند…
اگر با من که نوهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستم دعوا دارید، بانوان که در جنگ نیستند…
صدای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بلند شد: «هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ»… آیا کسی هست که از ناموسِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دفاع کند؟… قاعدتاً آنها شروع کردند به هلهله کردن…
بانوان حرم غیور بودند، دیدند این آقایی که در مناعت طبع نظیر ندارد، بخاطر اینها رو میزند… گریهی بانوان بلند شد، «إرتَفَعَت أصوَاتُ النِّسَاء بِالعَوِیلِ وَالبُکَاء»…
همینکه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صدای گریهی بانوان را شنید برگشت و دید اینها یکپارچه گریه میکنند و همزمان یک شیرخواری را هم دست به دست میکنند… سر افتاده بود، چشمها رفته بود، رنگ پریده بود… ان شاء الله خدای متعال برای کسی چنین واقعهای را نیاورد، این طفل فقط ذرّهای آب میخواست…
وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چنین صحنهای را مشاهده کرد… مادر نیست، مادر میدانست که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از دیدن چنین صحنهای شرمنده میشود، برای همین در خیمه مانده بود…
برداشت بنده این است که وقتی آقای دو عالم دید این مادر اینقدر بامرام است، فرمود: زینب جان! بچه را بده تا با او وداع کنم… یعنی حال او طوری است که شاید بزودی از دنیا برود…
وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این طفل را در آغوش گرفت و دید بیحال است و سر افتاده است و گاهی این لبها را باز و بسته میکند، یک نقل این است که بچه را به وسط میدان برد، «یا قَومِ ، إن لَم تَرحَموني فَارحَموا هذَا الطِّفلَ»،[13]…
عزیزی امامی را در خواب دیده بود، فرموده بود چرا این قسمت را نمیگویید که «أمَا تَرَونَهُ کَیفَ یَتَلَظَّی عَطَشَا؟» مگر نمیبینید چطور تلظّی میکند؟… این طفل با ناامیدی گاهی دهان خود را باز و بسته میکرد و توانی نداشت…
هنوز کلام مولای ما تمام نشده بود که خون به صورت حضرت پاشید… برگشت و نگاه کرد و دید کار تمام شده است…
همانطور که چشم حضرت به گلوی او بود، دست زیر گلو گرفت و خون را به آسمان پاشید… بعد به خدای متعال عرض کرد: خدایا! چون تو نگاه میکنی برای من آسان است و تحمّل میکنم… اما چشم از گلو برنمیداشت…
هاتفی از غیب صدا زد: «دَعهُ يا حُسَينُ» حسین جان! روی برگردان و دل بِکَن… «فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَنَّةِ» الآن او را در بهشت سیراب می کنند…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه فجر، آیه 15 (فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ)
[5] الکافي، جلد ۲، صفحه ۲۵۲ (عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اِبْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ أَشَدَّ اَلنَّاسِ بَلاَءً اَلْأَنْبِيَاءُ ثُمَّ اَلَّذِينَ يَلُونَهُمْ ثُمَّ اَلْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ .)
[6] الکافي، جلد ۲، صفحه ۲۵۲ (مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ بْنِ اَلْحَجَّاجِ قَالَ: ذُكِرَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ اَلْبَلاَءُ وَ مَا يَخُصُّ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ اَلْمُؤْمِنَ فَقَالَ سُئِلَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَنْ أَشَدُّ اَلنَّاسِ بَلاَءً فِي اَلدُّنْيَا فَقَالَ اَلنَّبِيُّونَ ثُمَّ اَلْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ وَ يُبْتَلَى اَلْمُؤْمِنُ بَعْدُ عَلَى قَدْرِ إِيمَانِهِ وَ حُسْنِ أَعْمَالِهِ فَمَنْ صَحَّ إِيمَانُهُ وَ حَسُنَ عَمَلُهُ اِشْتَدَّ بَلاَؤُهُ وَ مَنْ سَخُفَ إِيمَانُهُ وَ ضَعُفَ عَمَلُهُ قَلَّ بَلاَؤُهُ .)
[7] الکافي، جلد ۲، صفحه ۲۵۲ (مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ زَيْدٍ اَلشَّحَّامِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ عَظِيمَ اَلْأَجْرِ لَمَعَ عَظِيمِ اَلْبَلاَءِ وَ مَا أَحَبَّ اَللَّهُ قَوْماً إِلاَّ اِبْتَلاَهُمْ)
[8] الکافي، جلد ۲، صفحه ۲۵۳ (عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ اِبْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ اِبْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَاداً فِي اَلْأَرْضِ مِنْ خَالِصِ عِبَادِهِ مَا يُنْزِلُ مِنَ اَلسَّمَاءِ تُحْفَةً إِلَى اَلْأَرْضِ إِلاَّ صَرَفَهَا عَنْهُمْ إِلَى غَيْرِهِمْ وَ لاَ بَلِيَّةً إِلاَّ صَرَفَهَا إِلَيْهِمْ .)
[9] الکافي، جلد 2، صفحه ۲۵۳ (عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُبَيْدٍ عَنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَنَّهُ قَالَ وَ عِنْدَهُ سَدِيرٌ : إِنَّ اَللَّهَ إِذَا أَحَبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالْبَلاَءِ غَتّاً وَ إِنَّا وَ إِيَّاكُمْ يَا سَدِيرُ لَنُصْبِحُ بِهِ وَ نُمْسِي)
[10] الکافي، جلد ۲، صفحه ۲۵۳ (عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحَكَمِ عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ اَلْحُرِّ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِنَّمَا يُبْتَلَى اَلْمُؤْمِنُ فِي اَلدُّنْيَا عَلَى قَدْرِ دِينِهِ أَوْ قَالَ عَلَى حَسَبِ دِينِهِ .)
[11] الکافي، جلد ۲، صفحه ۲۵۵ (عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْأَشْعَرِيِّ عَنْ أَبِي يَحْيَى اَلْحَنَّاطِ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ: شَكَوْتُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مَا أَلْقَى مِنَ اَلْأَوْجَاعِ وَ كَانَ مِسْقَاماً فَقَالَ لِي يَا عَبْدَ اَللَّهِ لَوْ يَعْلَمُ اَلْمُؤْمِنُ مَا لَهُ مِنَ اَلْأَجْرِ فِي اَلْمَصَائِبِ لَتَمَنَّى أَنَّهُ قُرِضَ بِالْمَقَارِيضِ.)
[12] زیارت ناحیه مقدّسه
[13] تذكرة الخواص، سبط این جوزی، صفحه ٢٥٢ (لَمّا رَآهُمُ الحُسَينُ عليه السلام مُصِرّينَ عَلى قَتلِهِ، أخَذَ المُصحَفَ ونَشَرَهُ، وجَعَلَهُ عَلى رَأسِهِ، ونادى: بَيني وبَينَكُم كِتابُ اللّه، وجَدّي مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله، يا قَومِ! بِمَ تَستَحِلّونَ دَمي؟!… فَالتَفَتَ الحُسَينُ عليه السلام فَإِذا بِطِفلٍ لَهُ يَبكي عَطَشاً، فَأَخَذَهُ عَلى يَدِهِ، وقالَ: يا قَومِ ، إن لَم تَرحَموني فَارحَموا هذَا الطِّفلَ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ، فَجَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام يَبكي ويَقولُ: اللّهُمَّ احكُم بَينَنا وبَينَ قَومٍ دَعَونا لِيَنصُرونا فَقَتَلونا. فَنودِيَ مِنَ الهَوا: دَعهُ يا حُسَينُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَنَّةِ.)