مناظره حامد کاشانی و عبدالرحیم سلیمانی اردستانی

9 آذر 1404

جلسه هفتم “دین و عقلانیت؛ بررسی تاریخ حسینی علیه السلام”

حجت الاسلام کاشانی روز چهارشنبه مورخ 11 تیرماه 1404 در هیئت محترم بضعة الرسول سلام الله علیهما به ادامه‌ی سخنرانی با موضوع “دین و عقلانیت؛ بررسی تاریخ حسینی علیه السلام” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می‌شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمت حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص حضرت مجتبی و سیّدالشّهداء علیهما آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به محضرِ باعظمتِ حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

مرور جلسات گذشته

موضوع بحث ما سیری در تاریخ سیّدالشّهداء علیه الصلاة و السلام با محوریت عقلانیت است.

آن اندازه که مجال بود توضیح گذشت که اهمیّت سیره­ی معصومین علیهم السلام چیست، چه فرصت­ها و تهدیدهایی در این موضوع وجود دارد، و یکی از تهدیدهای بسیار خطرناک آن که این روزها هم دامان ما را گرفته است، کج­فهمی، ناقص­فهمی، تک­بُعدی دیدن، منظری را دیدن و مناظر مختلف و ابعاد مختلفی را ندیدن، این­ها جزو گرفتاری­های روزگار ماست.

مسیرِ امام حسین علیه السلام مسیر عقلانی است

به محضر شما عرض شد که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بر خلاف تصوّر در نهایت دوراندیشی و رویّه و بررسی، پا به این عرصه گذاشتند.

مسلماً می­دانم که از طرف حضرت حق دستور لحظه به لحظه داشتند، اما مسیر حضرت، قدم به قدم مسیرِ کاملاً عقلانی است.

این بدین معنا نیست که چون مسیر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مسیر عقلانی است، ما بتوانیم جزء به جزء تمام اتفاقات زندگی امام حسین علیه السلام را بفهمیم، نه، ممکن است اطلاعات ما راجع به جزء به جزء اتفاقات زندگی امام حسین علیه السلام کامل نباشد، اما آنچه که روشن است، آن قسمت­هایی که معلوم است، اینطور نیست که حضرت بصورت بی­رویه عمل کرده باشند، بلکه در نهایت دواندیشی است.

به اینجا رسیدیم که وقتی حضرت وارد مکه شدند، یعنی با ورود به مکه، وارد یک عرصه­ی تبلیغی گسترده شدند، اگر می­خواستند بدون اینکه اهداف دیگری داشته باشند با یزید بجنگند، آنوقت مکّه حتماً انتخاب بدی بود، چون مکّه جای جنگ نبود، مکّه نمی­توانست موقف و مقرّ حضرت باشد، چون امام حسین علیه السلام امامِ حق است، و تأکید فرموده بود که ما نمی­خواهیم حرمتِ خانه­ی خدا بشکند.

امام نمی­خواهد بهتانِ قدرت­طلبی به او منتسب شود.

مکّه چون حداقل تا ایّامِ شروع حج امنیت نسبی داشت، نخبگان جهان اسلام در آنجا جمع بودند؛ زودتر از موعد رفتنِ حضرت هم سؤال برانگیز بود، فرصتِ تردد و رفت و آمد مردم، که در روایات بیان شده است که شبانه­روز به حضرت سر می­زدند و با حضرت گفتگو می­کردند، فرصتِ تبلیغ بود.

این تبلیغ از ابتدا تا انتهای مسیرِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خط نخورد و آسیب نخورد و جابجا نشد، این خط تبلیغی است.

امام حسین علیه السلام در برابرِ خط انحراف

اولین موضوع اسقاط فکری و تخریب فکری نظام خلافت، در قالب نقد یزید است؛ چون اشکالاتی که به یزید مطرح است، همان اشکالات بعنوان مثال به معاویه و عثمان خیلی واضح مطرح است، منتها در جامعه­ای که دیندارانِ کج­اندیشِ آن زمان، خیال می­کردند که بعضی از زمامداران بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بر حق هستند، نقدی را برنمی­تافتند، و اگر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می­خواست بصورت مستقیم به بعضی از جاها نقد کند، ممکن بود خودِ همان مرم بدون دستور یزید هم با حضرت بجنگند، لذا حضرت در ابتدا به دنبال این است که مبانی فکری این دستگاه را در قالب نقد به یزید و تا حدّی نقد به معاویه نقد کند، اما اشکالات اشکالاتِ کلّی است؛ بعد حضرت خواستند بفرمایند که جایگزین این هم «اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین» است.

نامه­ی مردم کوفه را خواندیم، اشکالاتی که به معاویه کرده بودند این بود که او حکومت را غصب کرده است، و یزید هم همینطور.

اگر شما خلافت خلفا را بپذیرید، این حرف غلط است!

اینکه عرض می­کنم نقد به یزید است، چون الآن مقدور این است که یزید را نقد کنند، اما محتوای نقد، نقد به دستگاه خلافت است، برای اینکه یزید ولیعهد شد و به حکومت رسید، شهادتین هم می­گفت، شما هم می­گویید شرط دیگری هم لازم نیست، پس مشکلی نیست!

این اشکالات به نفرات قبلی هم برمی­گردد.

مثلاً زمامدار دوم، چطور زمامدار شد؟ زمامدار قبلی نامه­ای داد و مردم بیعت کردند، یزید هم همینطور به خلافت رسید! اگر این نامشروع است، آن هم نامشروع است؛ اگر این نامشروع نیست، آن هم نامشروع نیست!

اشکال به یزید است، اما درواقع اشکال به خط انحراف است نه فقط اشکال به یزید.

اینکه فیء مسلمین بدست این حاکم افتاده است، مگر زمان عثمان چطور بود که خودشان عثمان را کشتند؟ پس اشکال به خط فکری است، نه فقط یزید.

اگر کسی متوجه این موضوع نشود، آن لحظه­ای که امام حسین علیه الصلاة و السلام فرموده است که «عَلَی الإسلَامِ السَّلَام» گیر می­کند و مدام به دنبال پیدا کردن یک اشکال در یزید هستند که بگویند بخاطر آن اشکال «عَلَی الإسلَامِ السَّلَام» رخ داده است!

«عَلَی الإسلَامِ السَّلَام» با آمدنِ دستگاه خلافت رخ داد، این همانند عبارت صدیقه طاهره سلام الله علیها است که در خطبه فدکیه فرمودند «سَمَلَ جِلْبابُ الدّینِ»، چون حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ده روز بعد از سقیفه فرمود «سَمَلَ جِلْبابُ الدّینِ»، این یعنی همان «عَلَی الإسلَامِ السَّلَام».

ما در جلسات قبل توضیح دادیم و شواهد را هم عرض کردیم که برای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مقدور نبود که با این جریان بصورت مستقیم وارد درگیری شود، اما می­شد با یزید مستقیم وارد درگیری شود و این جریان را افشا کند، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اینطور خط انحراف را افشا کرد، نه مورد را.

کسانی که این موضوع را نمی­دانند، مدام به دنبال این موضوع رفته­اند که اشکال جدیدی در یزید پیدا کنند.

یزید مشکل دارد ولی مشکل او از قبلی­ها کمتر است، برای اینکه اثبات انحرافات یزید آسانتر است، آن­ها همین انحرافات را داشتند، و به مراتب انحرافات بیشتر هم داشتند اما عدل نبوّت تلقّی می­شدند، کار در مقابل آن­ها سخت­تر بود.

اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سعی کرد در صفین پرده­بردای کند، چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در صفین با عدّه­ای می­جنگند که آن­ها ادّعای مسلمانی دارند و ظاهراً مسلمان هستند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قبل از جنگ فرمود: «إنفِرُوا إلَی أعدَاءِ الله وَ أعدَاءِ الرَّسُول وَ أعدَاءِ القُرآن وَ أعدَاءِ السُنَّة»، بعد هم جناب عمّار سلام الله علیه از طرف امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بلند شد و گفت: این لشکر لشکرِ احزاب و اُحُد است و این هم پرچمِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم پرچمدارِ پیامبر است، آن طرف هم لشکر و پرچم کفّار است.

حال بیست سال از آن روز گذشته است و مسلماً ریشه­ی بیشتری هم دوانده است.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می­خواهد یک خط انحراف را بزند، از طرفی هم می­خواهد بفرماید که جایگزین هم اهل بیت علیهم السلام هستند.

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین باید هم بعنوان فکری مرجع باشند و هم بعنوان ساختاری باید حاکم باشند. این همان چیزی است که نه از جهت علمی و نه از جهت ساختاری ابداً برای مردم ضروری تلقّی نمی­شد، بلکه رودربایسی نداشتند و کمااینکه الآن هم آثارشان باقی است که بدون رودربایسی می­گویند نظر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، ولو اجماع اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، به اندازه­ی نظر من است! همانطور که باید نظر مرا بررسی کنید که ببینید آیا درست است یا نه، نظر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یا اجماع اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هم همینقدر ارزش دارد و حجّت نیست!

حال اینکه امروزی­ها از مذاهب مختلف این موضوع را تئوریزه می­کنند، چه بسا دشمنی به آن معنا نداشته باشند، ولی بالاخره این موضوع از آن روز به این­ها رسیده است و اینطور شده است.

گاهی در تبلیغات و شعار می­گویند که ما پیرو اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هستیم، ولی در کتاب که جای مجامله نیست، در مصدر که جای ملاحظه نیست، تقریباً نوع کتاب­های اصول فقه­شان، خیلی صریح گفته­اند که نظر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هیچ اعتبار اضافه­تری ندارد و حجّت نیست.

امام حسین علیه السلام می­خواست این جایگاه را به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برگرداند. لذا از روز اول فرمود که مثل من با مثل یزید بیعت نمی­کند.

من هنوز به این موضوع برنگشته­ام که چه اتفاقی رخ داد که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اینطور احساس خطر کرد، و فعلاً داستان را آرام آرام، با یکدیگر جلو می­رویم.

امام حسین علیه السلام به مکّه آمد و نامه­ی کوفیان رسید، حضرت فرمودند مسلم به سمت شما می­آید، به حضرت مسلم علیه السلام هم فرمود که امیدوارم من و تو شهید شویم، تو برو تا ببینیم چه اتفاقی رخ خواهد داد.

حضرت مسلم علیه السلام به کوفه رفت و بیعت گرفت.

اصلاً زمانی که نامه­ی کوفیان برسد، حرکت امام حسین علیه السلام ربطی به کوفیان ندارد، یعنی تا زمانی که امام حسین علیه السلام قصد روشنگری حق و باطل دارد که بیعت گرفتن معنا ندارد.

موضوع قیام امام حسین علیه السلام

این موضوع را بارها عرض کرده­ایم و الآن هم برای تأکید عرض می­کنم که اگر بنده دهه اول محرم به اینجا بیایم و یک دهه درباره­ی زمان دقیق تولد حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه بحث کنم، شما می­گویید این منبری گیج است!

وقتی حضرت زینب کبری سلام الله علیها و سیّدالسّاجدین علیه السلام بعد از کربلا، در اولین جایی که مقابل یزید خطبه­ی رسمی خوانده می­شود، موضوع­شان «اهل البیت» و فرد اصلی اهل البیت یعنی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، مشخص می­شود که موضوع حرکت امام حسین علیه السلام همین بوده است، و طبعاً اثباتِ این، نفی آن دیگری است.

آیا هدف قیام امام حسین علیه السلام فقط تشکیل حکومت بود؟

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به دنبال تبلیغ است که به مکّه آمده است، و می­داند که نمی­شود مدّت زیادی در مکّه ماند.

حضرت مسلم علیه السلام به امام حسین علیه السلام نامه نوشت که اوضاع فراهم است و هزاران نفر بیعت کرده­اند.

وقتی بیعت صورت گرفته است، پس از اینجا به بعد موضوع دیگر فقط تبلیغ نیست، چون بیعت برای أقلاً شکست حکومت بنی امیّه است؛ که این موضوع مرحله­ی سوم قیام سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، تشکیل حکومت هم مرحله­ی چهارم این قیام است.

اگر کسی بگوید امام حسین علیه الصلاة و السلام رفت تا حکومت تشکیل دهد…

اینجا خوب دقّت کنید، بزرگان ما اینطور فرموده­اند، اما این موضوع هم از یک جهت غلط است و هم از یک جهت درست است. اگر کسی بگوید «امام حسین علیه السلام رفت تا حکومت تشکیل بدهد»، به یک معنا غلط است و به یک معنا درست است.

اگر معنا این است که امام حسین علیه السلام از ابتدا فقط می­خواست حکومت تشکیل دهد، غلط است؛ چون در اینصورت باید جواب بدهیم که چرا در ابتدای کار به مکّه رفت؟ چرا وقتی حضرت مسلم علیه السلام سفارش کرد که زود بیا، حضرت تا هشتم ذی الحجّه در مکّه صبر کرد و بعد حرکت کرد؟ چون اگر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه زودتر از عبیدالله به کوفه می­رسید، از نظر موفقیت نظامی جلو می­افتاد، پس چرا تعلل کرد؟ اصلاً چرا حضرت به مکّه رفت؟ اگر صرف تشکیل حکومت بود که در مکّه حکومت تشکیل می­داد، یا اگر نمی­خواست بدنام شود باید مستقیم به کوفه می­رفت!  اگر امام حسین علیه السلام مستقیم به کوفه می­رفت که حداکثر یک ماه در راه بود و قبل از اینکه حواس حکومت جمع شود و بخواهد عبیدالله را به کوفه بفرستد، طرفداران امام حسین علیه السلام کوفه را گرفته بودند!

اگر امام حسین علیه السلام می­خواست فقط حکومت تشکیل دهد، آنوقت باید بگوییم حضرت نعوذبالله کاردانی و کارایی لازم را نداشته است.

پس نمی­شود گفت که امام حسین علیه السلام فقط به دنبال تشکیل حکومت بوده است.

اما اینکه امام حسین علیه السلام به دنبال تشکیل حکومت بود، به یک معنا درست است، آن هم این است که حضرت به دنبال این است که مقدّمات این امر را فراهم کند و اگر مقدور شد و وُسع حضرت رسید، طبعاً مراحل بعدی را هم طی کند، اتفاقاً برای مراحل بعدی اقدام هم کرد.

این نهایت دوراندیشی امام است که علی رغم اینکه حبیب و مسلم بن عوسجه و امثال این­ها نامه نوشتند، فرمود: باید مسلم بن عقیل بیاید و بررسی کند. امام اصلاً و ابداً بی­احتیاطی نکرده است.

بعد وقتی حضرت مسلم علیه السلام نامه نوشت، امام حسین علیه السلام وقتی حرکت کرد که کارهای ایشان در مکّه تمام شد.

لذا اگر بگویند امام حسین علیه السلام بعد از این دو مرحله­ی تبلیغاتی و فرهنگی، که بی­حیثیت کردن دستگاه خلافت است و اینکه مردم متوجّه شوند اهل البیت علیهم السلام باید برگردند، بعد از این می­خواست حکومت غاصب را شکست دهد و بلکه تشکیل حکومت هم بدهد؛ که اقدامات اولیه صورت گرفت اما این امر محقق نشد.

شواهد برای این موضوع زیاد است، یکی از آن­ها این است که بیعت گرفتن برای چیست؟

منتها بیعت گرفتن کجاست؟ وسط کار.

یعنی امام حسین علیه السلام اول نامه­ای به کوفیان نزد که اگر شما آماده هستید من بیایم، بلکه اول به مکّه رفت که تبلیغات کند. کمااینکه سال­های قبل هم گاهی از این کارها می­کردند.

در بحث جنگ روایت این موضوع را توضیح دادیم که اساساً قبل و حین و بعد از هر جنگی، کار فرهنگی واجب دارد؛ که حضرت هرگز آن­ها را تا لحظه­ی آخر کنار نگذاشت.

اگر امام حسین علیه السلام می­خواست فقط حکومت تشکیل دهد، نباید وقتی با سپاه حرّ برخورد کرد می­فرمود بگذار تا برگردم.

اسقاط حکومت یزید و تشکیل حکومت جدید مقدوراتی لازم دارد، اگر راه بسته باشد، ممکن است ایا این موضوع بگذرند، اما حضرت کار فرهنگی را تعطیل نکرده­اند و آن کار فرهنگی باقی مانده است.

در بعضی از ادعیه و زیارتنامه­های ما مثل زیارت اربعین و جاهای دیگر دارد که «فَأَعْذَرَ فِی الدُّعَاءِ»، یعنی آقای ما کاری کرد که برای کسی در این دعوت و دعا و پیام­رسانی عذری باقی نماند، «بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ»، این اول باید فکر مردم را درست کند، و مردم نسبت به یزید اینقدر بدبین نبودند که الآن من و شما هستیم، کما اینکه مردم مدینه سال بعد از کربلا تازه گفتند برویم تا بررسی کنیم و ببینیم آیا یزید خوب است یا بد است!

دو مرحله­ی اول قیام امام حسین علیه السلام هرگز نقض نشد، تا اینکه امام حسین علیه السلام به کربلا رسید؛ اما دو مرحله­ی بعدی اینطور بودند که مقدّماتشان انجام شد، اما به نهایت نرسید. از ثمرات شهادت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مرحله­ی سوم رخ داد.

امام حسین علیه السلام نتوانست حکومت یزید را اسقاط کند ولی وقتی حضرت شهید شد، حکومت یزید به برکت خون امام حسین علیه السلام اسقاط شد. در این زمینه گزارش­ها زیاد است.

حال اگر صلوات بفرستید، قدمی جلو می­رویم.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

حضرت مسلم علیه السلام در کوفه

وقتی حضرت مسلم علیه السلام به کوفه آمد، یکی از تلخ­ترین قطعه­های تاریخ اینجا رخ داد.

کوفیانی که از نظر فکری و قبیله­ای و جغرافیایی با شامیان بد بودند، کوفیانی که خودشان را مظلومِ دستگاه خلافت می­دانستند و می­گفتند از ما سوء استفاده شده است و در به در به دنبال احقاق سهم خودشان از نظام آن زمان بودند، حال پسرِ پیامبر هم آمده است و امام شده است، که جلسه­ی گذشته توضیح دادم «امام» امام حسین علیه السلام بالاتر از ولی فقیه و پایین­تر از امامتی که من و شما می­گوییم بود.

عبارت را می­خوانم تا شما ببینید.

«أقبَلَ مُسلِمٌ حَتّى‌ دَخَلَ الكوفَةَ ، فَنَزَلَ دارَ المُختارِ بنِ أبي عُبَيدٍ»،[4] وقتی مسلم به کوفه آمد، به خانه­ی مختار رفت، «وأقبَلَتِ الشّيعَةُ»… این «شیعه» کسانی بودند که امام را به معنایی که جلسه­ی گذشته عرض کردم امام می­دانستند… «وأقبَلَتِ الشّيعَةُ تَختَلِفُ إلَيهِ، فَلَمَّا اجتَمَعَت إلَيهِ جَماعَةٌ مِنهُم» گروه گروه می­آمدند و نامه­ی امام را باز می­کردند و می­خواندند، مسلم «قَرَأَ عَلَيهِم كِتابَ حُسَينٍ عليه السلام» نامه­ی امام حسین علیه السلام را می­خواند و «فَأَخَذوا يَبكونَ» این­ها زار می­زدند.

مردم کوفه منتظر این روز بودند.

شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه همان عبارت را اینطور نقل می­کند که «قَرَأَ عَلَيهِم كِتابَ حُسَينٍ عليه السلام وَ هُم يَبكونَ وَ بَایَعَهُ النَّاس»، تا اینکه با گریه بیعت می­کردند، در به در منتظرِ‌ این روز بودند.

اوضاع شهر کوفه بهم ریخته است، الآن حضرت مسلم علیه السلام آمده است و مردم با یکدیگر حرف می­زنند، خبر به حاکم کوفه هم که آن زمان «نُعمان بشیر» بود رسید. او یک سخنرانی کرد و گفت: من با کسی که با من نجنگد نمی­جنگم، اگر هم کسی به دنبال دردسر است بلند شود و برود، اگر هم قصد جنگیدن دارید، تندی مرا خواهید دید.

همانطور که قبلاً عرض کردم نُعمان بشیر قبلاً جزو فرماندهان غارات معاویه بود، او اهل تندی کردن بود ولی الآن نمی­خواست آبروی تاریخی خودش را پای یزید بریزد.

نامه‌ی یزید به عبیدالله زیاد

طرفداران یزید به یزید نامه زدند که حاکم تو در کوفه به اندازه­ی کافی محکم نیست.

یزید نامه­ای زد و به عبیدالله گفت، باید غیر از بصره به کوفه هم بروی.

نامه­ی یزد به عبیدالله زیاد اینطور است که «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ كَتَبَ إِلَيَّ مِنْ شِيعَتِي مِنْ أَهْلِ اَلْكُوفَةِ»[5]

اینطور نبود که فقط شیعیان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در کوفه باشند، در کوفه دشمن وجود داشت.

یک روایتی در کامل الزیارات هست که حضرت می­فرمایند «وَ الَّذِي نَفْسُ حُسَيْنٍ بِيَدِهِ لَا يَنْتَهِي بَنِي أُمَيَّةَ مُلْكُهُمْ حَتَّى يَقْتُلُونِي وَ هُمْ قَاتِلِيَّ فَلَوْ قَدْ قَتَلُونِي‌»،[6] این بنی امیّه قاتل من هستند.

غیر از اینکه تحقیق و تحلیل این موضوع را نشان می­دهد، حتّی سند هم موجود است.

در کوفه دشمن وجود دارد، بعضی از بزرگان ما که فقیه برجسته بودند، اما متأسفانه زیاد تاریخ نمی­دانستند… بعضی اوقات جمله­ی برخی بزرگان خطرناک است، برخی اینجا گفته­اند که همه­ی اهل کوفه شیعیان حسین بن علی بودند، پس شیعیان حسین بن علی را کشته­اند!!!

یک خطر منبر همین است!

اگر فقیه بخواهد حرفی بزند، خیلی سخت این کار را می­کند، تا زمانی که روایت و قبل و بعد از آن را نبیند و نظر بزرگان را نبیند، به این راحتی حرفی نمی­زند، اما در منبر حرف­ها را کلّی و محکم می­زند! یک جمله می­گوید که اصلاً در جای دیگر اینطور حرف نمی­زند!

دو یا سه نفر از بزرگان ما ناگهان اینطور بی­رویه و بی­احتیاط و برخلاف خیلی از مبانی سخن گفته­اند؛ منبر این خطر را دارد، لذا به حرف منبری نباید بعنوان اعتقاد توجّه شود، بلکه باید مطالب منبری را به دست استاد عقیده­ای برسانید که ببینید آیا این منبری متقن حرف زده است یا نه، چون دقّت انسان در مقام بیان به مراتب کمتر از مقام کتابت است، تازه آن هم بر فرضِ اینکه منبری سواد داشته باشد. لذا باید خیلی دقّت کرد، یعنی ما باید بخش اصلی اعتقاداتمان را از روی کتاب توسط عالِم درس بگیریم.

یزید به عبیدالله زیاد نوشت: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ كَتَبَ إِلَيَّ مِنْ شِيعَتِي مِنْ أَهْلِ اَلْكُوفَةِ تُخْبِرُنِي أَنَّ اِبْنَ عَقِيلٍ بِهَا يَجْمَعُ اَلْجُمُوعَ» شیعیان من به من خبر دادند که ابن عقیل به کوفه آمده است و در حال جمع­آوری نیرو «لِيَشُقَّ عَصَا اَلْمُسْلِمِينَ» برای این است که انسجام جامعه­ی مسلمین را بشکند، و می­خواهند آماده­ی درگیری نظامی با ما شوند. تو برو او را یا دستگیر کن و یا گردن بزن و یا تبعید کن، یعنی خطر را از کوفه رفع کن.

اینجا عبیدالله زیاد به کوفه منصوب می­شود.

عبیدالله در حال تمهید امور رفتن به کوفه است که ناگهان یک اتفاق عجیب رخ می­دهد.

نامه ی امام حسین علیه السلام به برخی سران بصره

امام حسین علیه السلام که وقتی مردم کوفه به ایشان نامه نوشتند پاسخ داد، حضرت مسلم علیه السلام هم در حال کار کردن است و نامه نوشته است که حضرت تشریف بیاورند؛ همزمان امام حسین علیه السلام به مردم بصره نامه نوشت.

وقتی نامه­ی امام حسین علیه السلام به مردم بصره رسید، که نامه­ی یزید به عبیدالله رسیده بود، عبیدالله می­خواست بزودی به کوفه بیاید، اما این اتفاق باعث شد که عبیدالله همان شب به کوفه آمد.

نامه­ی امام حسین علیه السلام به مردم بصره را ببینید.

«كَتَبَ حُسَينٌ عليه السلام مَعَ مَولىً لَهُم يُقالُ لَهُ سُلَيمانُ، و كَتَبَ بِنُسخَةٍ إلى رُؤوسِ الأَخماسِ‌ بِالبَصرَةِ»،[7] امام حسین علیه السلام به رؤسای قبایل پنج­گانه­ی بصره نامه نوشتند، نام­های آن­ها هم هست، «مالِكِ بنِ مِسمَعٍ البَكرِيِّ، و إلَى الأَحنَفِ بنِ قَيسٍ، و إلَى المُنذِرِ بنِ الجارودِ، و إلى مَسعودِ بنِ عَمرٍو، و إلى قَيسِ بنِ الهَيثَمِ، و إلى عَمرِو بنِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ مَعمَرٍ» هستند.

امام حسین علیه السلام در یک نسخه­ی واحد نامه نوشتند، ولی بالای نامه اینطور بود که مثلاً «از حسین بن علی به منذر بن جارود»، «از حسین بن علی به مسعود بن عمرو» و…

متن اینطور است که «أمّا بَعدُ، فَإِنَّ اللّهَ اصطَفى مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله عَلى خَلقِهِ» پیغمبر را از میان همه­ی خلق خود برگزید، «و أكرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ» او را به نبوّت برگزید، «وَ اختارَهُ لِرِسالَتِهِ» او را بر رسالت خودش برگزید، «ثُمَّ قَبَضَهُ اللّهُ إلَيهِ» بعد پیامبر از دنیا رفت، «و قَد نَصَحَ لِعِبادِهِ و بَلَّغَ ما ارسِلَ بِهِ صلى الله عليه و آله» پیغمبر خیلی زحمت کشید و تبلیغ کرد، «و كُنّا أهلَهُ و أولِياءَهُ و أوصِياءَهُ و وَرَثَتَهُ»…

همانطور که عرض کردم امام حسین علیه السلام دو کار می­کنند، یکی اینکه می­فرمایند این پیامبر وصی داشته است! این جمله نقد یزید نیست، منتها چون مردم به یزید تعصب ندارند نقد به او را می­فهمند.

«و كُنّا أهلَهُ و أولِياءَهُ و أوصِياءَهُ و وَرَثَتَهُ»، همه­ی این­ها محل دعواست! ورثه و ارث و فدک و….

«و أحَقَّ النّاسِ بِمَقامِهِ فِي النّاسِ» احق النّاس به اینکه جای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هدایت و قیادت امّت را بدست بگیرد ما بودیم، «فَاستَأثَرَ عَلَينا قَومُنا بِذلِكَ» قوم ما حق ما را غصب کرد…

امام حسین علیه السلام اینجا با کسانی صحبت می­کنند که همین جمله برای آن­ها سنگین است، اگر متن دستکاری نشده باشد، حضرت تقیّه کرده است، «فَرَضينا و كَرِهنَا الفُرقَةَ» نخواستیم جنگ کنیم.

اگر حضرت گذشته­اند، چرا دوباره می­گویند؟ پس بالاخره این موضوع بوده است.

«نَحنُ نَعلَمُ أنّا أحَقُّ بِذلِكَ الحَقِّ المُستَحَقِّ عَلَينا مِمَّن تَوَلّاهُ»… این ربطی به یزید ندارد!… حضرت فرمودند: ما خودمان را نسبت به کسی که متولّی امورد شد، أحق به این حق قطعی می­دانیم… اینجا معلوم است که امام حسین علیه السلام کجا را می­فرمایند!

من جلسات قبل هم در نامه­ی امام حسین علیه السلام به معاویه عرض کردم که دوره­ی تقیّه است، اگر نامه دستکاری نشده باشد، تقیّه است.

«وَقَد أحسَنُوا وَ أصلَحُوا وتَحَرَّوُا الحَقَّ، فَرَحِمَهُمُ الله وَ غَفَرَ لَنَا وَ لَهُم»… قبلاً هم این را در موضوع معاویه عرض کرده بودم که حضرت امکانِ بیانِ واضح­تر از این را ندارد، چون آنوقت همه­ی آن مردم با حضرت خواهند جنگید… حضرت فرمودند حالا آن­ها هم خوب عمل کردند و خدا رحمتشان کند، «وقَد بَعَثتُ رَسولي إلَيكُم بِهذَا الكِتابِ»… آقا! اگر گذشته­اید و تمام شده است، برای چه بیعت می­خواهید؟

پس یا نامه دستکاری شده است و یا به احتمال بیشتر، امام حسین علیه السلام تقیّه کرده است.

پس یعنی روشن است که حضرت در نهایت دوراندیشی، به اندازه­ای که می­تواند جلو می­آید، که جامعه بفهمد و بپذیرد و همراه شود.

من نامه­بَر خود را فرستاده­ام، «وأنَا أدعوكُم إلى كِتابِ اللّهِ وسُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله فَإِنَّ السُّنَّةَ قد اُميتَت»، من به کتاب خدا و سنّت پیامبر دعوت می­کنم، سنّت پیغمبر که مُرده است! «وإنَّ البِدعَةَ قَد اُحيِيَت» بدعت هم که قد برافراشته است، «وإن تَسمَعوا قَولي وتُطيعوا أمري»…

روز گذشته توضیح دادم که حضرت برای تشکیل حکومت بسط یَد و رضایت مردم را نیاز می­داند، البته این موضوع بدین نیست که بفرماید شرعاً به رضایت مردم نیاز دارم.

«وإن تَسمَعوا قَولي وتُطيعوا أمري أهدِكُم سَبيلَ الرَّشادِ» من شما را به راه راست هدایت خواهم کرد، «وَالسَّلامُ عَلَيكُم ورَحمَةُ اللّه».

این­ها نامه­ها را خواندند؛ قبل از این هم یزید به عبیدالله نامه زده است.

حرکت عبیدالله زیاد از بصره به سمت کوفه

این سران بصره نامه را خواندند، یکی از این رؤسا «منذر بن جارود» است که از والیان حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است که عزل شده است، او ابراز همدلی با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می­کرد، او پدرزن عبیدالله بن زیاد است.

این عبیدالله زیاد آنقدر پلید است که پدرزن او به خودش گفت الآن این پلید می­خواهد نامه­ای به من بزند که من خیانتی به یزید کنم تا مرا بسختی مجازات کند.

نقل اینطور است که شک کرد و گفت: شاید عبیدالله این نامه را از بصره زده است که مرا کنترل کند.

بخاطر همین نزد عبیدالله رفت و گفت: چرا این کار را کردی؟ چرا این نامه را به من زدی؟

عبیدالله گفت: نامه را ببینم!

عبیدالله نامه را دید و گفت: چه کسی این نامه را آورده است؟

نامه­رسان را به عبیدالله نشان دادند، عبیدالله گفت: گردن او را بزنید.

گردن سفیر امام حسین علیه السلام را درجا زدند.

اینجا عبیدالله ترسید، قبل از این هم نامه­ی یزید رسیده بود که به او گفته بود به کوفه برو…

بصره شهر بزرگی است، تا اینکه عبیدالله بخواهد این شهر را به سر و سامان برساند که به کوفه برود، به زمان نیاز داشت، ولی وقتی این نامه را دید ترسید و پانصد نفر از نیروها و بزرگان شهر و شیعیان امیرالمؤمنین را همراه خود به کوفه برد.

چرا عبیدالله شیعیانی مانند «شریک بن أعوَر» را بهمراه خود برد؟ برای اینکه این­ها هم نتوانند در بصره کاری کنند.

عبیدالله زیاد، برادرش را جای خود خود گذاشت و یک سخنرانی کرد و گفت ما به سمت کوفه می­رویم، اینطور شد که با پانصد نفر از بصره به کوفه رفتند، این مسیر حدود پانصد کیلومتر است. او بعضی از سران بصره را آورد، ضمن اینکه سران شیعیان را هم آورد که نکند شیعیان آنجا بتوانند کاری کنند، بقیه هم تعجّب کردند.

اگر این­ها می­خواستند بصورت عادی حرکت کنند باید در یک فاصله­ی قریب به چهار یا پنج روزه به کوفه می­رسیدند، اما این­ها بتاخت آمدند، «شریک بن أعوَر» به زمین افتاد، مسلماً اگر کسی می­افتاد، مابقی سپاه صبر می­کردند تا او را درمان کنند، عبیدالله گفت: برای هیچ کسی صبر نمی­کنیم!

در این راه یکایک این پانصد نفر افتادند، تا اینکه فقط عبیدالله و غلام او ماندند. غلام او قبل از کوفه افتاد، عبیدالله به او گفت: اگر با من تا قصر کوفه بیایی، صد هزار سکه به تو می­دهم. اما این غلام هم نتوانست و ماند.

عبیدالله مقداری پارچه و لباس یمنی بهمراه خود آورده بود، خود را به پارچه و ردای یمنی معمم کرد و روبند زد، که بقیه فکر کنند این شخص با این ظاهر همان امام حسین علیه السلام است.

یاران نعمان بشیر دروازه­ی شهر را بسته بودند، ولی چون همه می­دانستند قرار است امام حسین علیه السلام بیایند و احتمالاً کوفه را بدست می­گیرد، وقتی عبیدالله وارد شد فکر کردند او امام حسین علیه السلام است و او را راه دادند. این نگهبان­ها سربازان نعمان بشیر بودند و شیعه نبودند اما او را راه دادند. مردم می­آمدند و سلام می­کردند و گریه می­کردند، این عبیدالله هم جواب کسی را نمی­داد، او مستقیم به دارالحکومه رفت.

نُعمان در را بسته بود، نعمان پشت در گفت: یا حسین! من با تو جنگ ندارم، به شهر دیگری برو و ما را به دردسر نینداز، من اهل درگیری با تو نیستم. ملعون گفت: در را باز کن، من عبیدالله هستم!

اینطور عبیدالله خیلی زودتر از موعد وارد کاخ شد، اینطور اوضاع شهر برگشت.

خطبه­ی عبیدالله در کوفه

عبیدالله دو خطبه خواند، در ابتدا خطبه­ی کوتاه را عرض می­کنم تا ببینید فضای شهر چه شد.

گفت: «أیُّهَا النَّاس! إِنِّي لَأَعْلَمُ أَنَّهُ قَدْ سَارَ مَعِي، وَأَظْهَرَ الطَّاعَةَ لِي مَنْ هُوَ عَدُوٌّ لِلْحُسَيْنِ، حِينَ ظَنَّ أَنَّ الْحُسَيْنَ قَدْ دَخَلَ الْبَلَدَ وَغَلَبَ عَلَيْهِ»،[8] ای مردم! می­دانید وقتی من آمدم دربانِ حکومت که در را برای من باز کردند، ورودی کاخ هم برای من تعظیم کردند، عدّه­ای هم پشت سر من سلام و صلوات می­فرستادند، «وَاللَّهِ مَا عَرَفْتُ مِنْكُمْ أَحَدًا»، من کسی را نشناختم!

این سیاست ابهام است، یعنی می­گوید با من همراهی کنید که من کسی را نشناختم، یعنی فعلاً نمی­گویم چه کسی خائن است و چه کسی خائن نیست، شما نمی­دانستید و حال من آمده­ام.

وقتی نُعمان را زد، خطبه­ی دومی خواند، خطبه­ی دوم این بود که گفت: «إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَلَّانِي مِصْرَكُمْ وَثَغْرَكُمْ»،[9] یزید محدوده­ی شهری کوفه را به من سپرده است، «أَمَرَنِي بِإِنْصَافِ مَظْلُومِكُمْ» به من گفته است که با مظلومین منصف باشم، «وَإِعْطَاءِ مَحْرُومِكُمْ» به محرومین پول بدهم، «بِالإِحْسَانِ إِلَى سَامِعِكُمْ وَمُطِيعِكُمْ» با مطیعان نیک­رفتار هستم، «بِالشِّدَّةِ عَلَى مُرِيبِكُمْ وَعَاصِيكُمْ» با شکاکان و عصیانگران و نافرمایان بشدّت مجازات می­کنم، «وَأَنَا مُتَّبِعٌ فِيكُمْ أَمْرَهُ، وَمُنَفِّذٌ فِيكُمْ عَهْدَهُ» و من آدمی هستم که اطاعت خواهم کرد، «فَأَنَا لِمُحْسِنِكُمْ وَمُطِيعِكُمْ كَالْوَالِدِ الْبَرِّ» من نسبت به خوب­های شما مانند پدرتان مهربان هستم، «وَسَوْطِي وَسَيْفِي عَلَى مَنْ تَرَكَ أَمْرِي» شلاق و شمشیر من بر سر کسی است که نافرمانی کند. یعنی حواس خودتان را قبل از کارساز شدن تهدیدها جمع کنید.

بعد کار خطرناکی کرد که چون طولانی است، باید بحث را اینجا نگه دارم.

یکی از دلایل توقف مردم کوفه

مردم کوفه می­دانستند که «زیاد» در برخورد خود خیلی ناپاکزادگی کرد، اینطور که می­گویند ظاهراً این «زیاد» پدر عبیدالله بوده است.

«زیاد بن أبیه» خیلی آدم کشت، چون او قبلاً جزو طرفداران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود و از برخی امور هم مطلع بود و خط و ربط­ها را هم می­دانست، قتل عام کرد. وقتی اسم «زیاد» می­آمد مردم کوفه وحشت می­کردند.

به او «ابن مرجانة» می­گفتند. معمولاً انسان را به دو جهت به مادرش صدا می­زنند، یا برای تفاخر و تکریم، یا برای جسارت و آبروبری؛ که واضح است مرجانة چه شخصیتی داشته است.

همینکه عبیدالله زیاد خودش را معرّفی کرد، این کوفیان از ترس رنگ باختند. او هم همزمان کاری کرد، گفت: عریف­ها را خبر کنید.

من این قسمت را نگه می­دارم که ان شاء الله فردا بدانیم می­خواهیم از کجا شروع کنیم، اینجا یکی از نقاط اصلی تغییر شرایط کوفه است.

امام حسین علیه السلام بر حسب نامه­ای که مسلم داده است، و همچنین نامه­ای که امام به مردم بصره نوشته است، بعد از چند ماه بزودی از مکه به سمت عراق حرکت خواهد کرد.

بحث را در اینجا نگه می­داریم.

روضه و توسّل به حضرت قاسم علیه السلام

یکی از کارهایی که ما در روضه انجام می­دهیم و بهتر است آن را کمی اصلاح کنیم، این است که اشکال ندارد گاهی ما زبان حال بخوانیم، اشکال ندارد گاهی تخیّل کنیم و اوضاع اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را شبیه اوضاع خودمان تلقّی کنیم و گریه کنیم، ولی باید خیلی مراقبت کنیم که شأن و مقام اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین آسیب نخورد. اینجا خط قرمز است.

مثلاً در مورد این دو آقازاده­ی حضرت مجتبی علیه الصلاة و السلام که یتیم بودند، گاهی طوری صحبت می­شود کأنّه امام حسین علیه السلام نعوذبالله متوجّه نبودند که این­ها یتیم هستند. متأسفانه این موضوع هم در خیلی از جلسات به گوش می­رسد، این خط غلطی در روضه­خوانی است.

مثلاً روضه­خوانی می­گفت: قاسم نگران شده بود و می­گفت علی اکبر پدر دارد و پدرش کارهای او را درست می­کند و او را به جنگ می­فرستد، من هم که پدرم در قید حیات نیست، نمی­دانم باید چکار کنم!

ما با این­ها هم گریه می­کنیم، ولی این جملات به نوعی خیلی پایین آوردنِ امام است، فهم ما این است که اگر قرار بود کسی به کسی غبطه بخورد، حضرت علی اکبر علیه السلام به حضرت قاسم علیه السلام غبطه می­خورد.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در کوفه طوری جای خالی پدران را پُر می­کرد که سران لشکر حضرت می­گفتند ای کاش ما یتیم بودیم!

باید مقامِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را درنظر گرفت.

این موضوع هم امرِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بود، هم جایگاه امام حسین علیه السلام.

منتها حضرت قاسم علیه السلام هم بالغ نبود، هم اگر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حضرت علی اکبر علیه السلام را زودتر به میدان فرستاد به این دلیل بود که علی اکبر پسرِ ارشد او بود و این امر طبیعی است که برای اداره­ی آن جنگ علی اکبر سلام الله علیه را زود به میدان بفرستد، چون حواس امام حسین علیه السلام باید به روحیه­ی همه باشد، وگرنه اگر آنجا می­خواست واقعاً وداع کند، شاید وداع با حضرت علی اکبر علیه السلام یک ساعت طول می­کشید، حضرت علی اکبر علیه السلام عزیزِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بود، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به جهت دیگری او را زود به میدان فرستاد. یک جهت کوچک آن این است که ما فکر نکنیم امام حسین علیه السلام چند طفل نابالغ را تهییج کرده است و آن­ها را به میدان فرستاده است. تا زمانی که این­ها ضجّه نمی­زدند، حضرت اذن میدان نمی­داد.

الآن من خودم یک روضه­ی عرفی می­خوانم و بعد آن را اصلاح می­کنم، این کار از روی عمد است.

وقتی حضرت علی اکبر علیه السلام شهید شد… اگر بخواهم روایت حضرت صادق علیه الصلاة و السلام را بصورت فارسی روان بگویم اینطور است که از پا تا سرِ امام حسین علیه السلام آتش گرفته بود، عبارت هم این است که «لَا تَسْكُنُ عَلَيْكَ مِنْ أَبِيكَ زَفْرَةٌ»،[10] و تا زمانی که زنده بود، داغی جلوی داغ تو را نگرفت.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که غرق داغِ علی بود، اینجا اکثراً شهید شده بودند و فقط چند نفر از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین باقی مانده بودند، حضرت شمشیر خود را در زمین فرو کرده و ایستاده است…

نام خبرنگار دشمن «حُمَید بن مسلم» است، او از دور می­بیند و مسلماً بنای تعریف کردن هم ندارد، می­گوید: نوجوانی نزدیک حسین بن علی آمد «وكَأَنَّ وَجهَهُ فِلقَةُ قَمَرٍ»،[11] مانند یک تکّه ماه بود…

کسانی که جوشن و سپر داشتند و زره­پوش به میدان می­رفتند، چطور برمی­گشتند؟

وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برگشت و او را دید، دید که او با یک لباس عربی است و پارچه­ای روی سر دارد…

حضرت قاسم علیه السلام اینجا حدود سیزده ساله است، وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را نگاه کرد، درواقع یک امام حسنِ سیزده ساله دید… ولی معلوم است که نمی­شود او را با این شرایط به میدان فرستاد، برای همین هم امام حسین علیه السلام به او اجازه نداد و فرمود: نه! برگرد.

شاید اگر قیامت از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بپرسیم در کربلا کجا سخت بود، شاید «نه» گفتن به مثلِ قاسم بود…

اما سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اجازه نداد و به او فرمود: نه! برگرد، نمی­شود به میدان بروی. حضرت قاسم علیه السلام اصرار می­کرد و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قبول نمی­کرد…

حال من یک روضه­ی عرفی بخوانم که بگویم بهتر است ما روضه را در سطح خودش ببریم، ما اینجا می­توانیم اینطور تصوّر کنیم که چرا حضرت قاسم علیه السلام اینقدر اصرار دارد؟

در خانواده­ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، دو برادر، حسن و حسین علیهما السلام، در کودکی خود شاهد یک دستِ بالا رفته هستند و دوست ندارند این ماجرا تکرار شود…

اگر حضرت قاسم علیه السلام بعد از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه زنده بماند، دست­های زیادی برای این دختران بالا می­رود، لذا می­تواند برای این باشد که بگوید تو را به خدا قسم می­دهم که اجازه نده من اینقدر شاهد این اتفاقات باشم، اجازه بدهید من قبل از شما بروم و شاهد اسارت مادر و خواهرانم و خواهران شما و دختران شما باشم…

این روضه از این جهت غلط نیست که به شأن کسی برنمی­خورد، ولی در آن قدری خودخواهی هست.

آن چیزی که خود حضرت قاسم علیه السلام می­گوید بالاتر از این است، حضرت قاسم علیه السلام شروع کرد به اصرار، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه امتناع کردند، ولی «همت بلند دارد که مردان روزگار *** از همت بلند به جایی رسیده­اند»، حضرت قاسم علیه السلام می­داند که باید چطور امام را نرم کند، برای همین خَم شد که دست امام را ببوسد، برای امام حسین علیه السلام سخت بود که دست خود را بکشد، اما «فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ» امام حسین علیه السلام قبول نکرد، اینجا حضرت قاسم علیه السلام به پای حضرت افتاد… اینجا امام خلع سلاح شد…

حال وقتی امام حسین علیه السلام می­خواست او را به میدان بفرستد، او را در آغوش گرفت، «جَعَلا يَبكِيانِ حَتّى غُشِيَ عَلَيهِما» آنقدر گریه کردند که خبرنگار دشمن می‌گوید من فکر کردم از حال رفتند!

شما چقدر آرزو می­کنید که امام حسین علیه السلام شما را در آغوش بکشد؟ اگر امام حسین علیه السلام شما را در آغوش بکشد که شما دیگر دوست ندارید از حضرت جدا شوید… اینجا که دیگر موضوع علی اکبر علیه السلام نیست که امام بخاطر شرایط میدان، مانع داشته باشد، امام حسین علیه السلام برای حضرت قاسم علیه السلام مانع ندارد، لذا وقتی امام حسین علیه السلام راضی شد، یکدیگر را در آغوش گرفتند، بعد از آن دیگر نمی­توانستند از یکدیگر جدا شوند، او را در آغوش گرفت، «جَعَلا يَبكِيانِ حَتّى غُشِيَ عَلَيهِما»… خبرنگار دشمن می‌گوید من فکر کردم از حال رفتند!

حضرت قاسم علیه السلام از امام حسین علیه السلام رها شد، «خَرَجَ ودُموعُهُ عَلى خَدَّيهِ» وقتی به سمت میدان رفت، صورت او از اشک خیس بود.

وقتی به میدان می­رفت، انسان از کلام او اینطور حدس می­زند که می­گوید خب همیشه امام حسن علیه السلام خودش را سپرِ امام حسین علیه السلام می­کرد، مثلاً روزی مروان ملعون جسارتی کرد، وقتی امام حسین علیه السلام خواست جواب بدهد، امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود: حسین جان! اگر به تو هم بی­ادبی کند برای من سخت است و نمی­توانم تحمّل کنم، خودم پاسخ او را می­دهم… امام حسن علیه السلام همیشه برادرِ بزرگ بود… قاعدتاً انسان در این مواقع به یاد آن کسی که همیشه حامی او بوده است می­افتد، لذا شاید در ذهن حضرت قاسم علیه السلام گذشت که بابا! جای تو خالی است… وقتی خواست به میدان برود اینطور گفت: «انْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن *** سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن»… اگر مرا نمی­شناسید من پسر امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هستم، نوه­ی پیامبر!

اینجا علت گریه­ی خود را فرمود…

اعظم مصائب، مصیبتِ خودِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است. ما بر حسب عاطفه­مان بیشتر بر دختر و فرزند و شیرخوار گریه می­کنیم، البته ما حتماً در گرفتاری­ها به آن­ها پناه می­بریم و آن بزرگواران باب الحوائج هستند، اما بدانیم که اعظم مصائب، مصیبتِ خودِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است. مادرِ شیرخوار در همه­ی مسیر نامِ شیرخوار را نبرد، این بزرگواران می­خواستند به ما یاد بدهند…

وقتی حضرت قاسم در حال رفتن به میدان است گفت: «انْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن *** سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن»، چرا گریه می­کنی؟ «هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن»، ای نامردها! عموی مرا تنها گیر آورده­اید… یک نفر را بین این همه تیر و شمشیر گیر آورده­اید…

موضوع امام حسین علیه السلام است، همه فداییِ امام حسین علیه السلام هستند. می­گوید من می­خواهم خودم را فدای شما کنم… اینجا خودخواهی ندارد…

به میدان رفت، از این قسمت عبور می­کنم…

بعد از زمانی صدایی از زیر دست و پا بلند شد: «عَلَیکَ مِنِّی السَّلاَم یَا عَمَّاه»…

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خود را بسرعت رساند، چند نفر را هم به درک واصل کرد… ان شاء الله خدای متعال قسمت شما نکند که دیر برسید، «فَإِذا بِالحُسَينِ عليه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ» وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خود را بسرعت بالای سر او رساند، «وهُوَ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ» او پا به زمین می­کشید…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] تاريخ الطبري، جلد 5، صفحه 355 (أقبَلَ مُسلِمٌ حَتّى‌ دَخَلَ الكوفَةَ ، فَنَزَلَ دارَ المُختارِ بنِ أبي عُبَيدٍ – وهِيَ الَّتي تُدعَى اليَومَ دارَ مُسلِمِ بنِ المُسَيَّبِ – وأقبَلَتِ الشّيعَةُ تَختَلِفُ إلَيهِ ، فَلَمَّا اجتَمَعَت إلَيهِ جَماعَةٌ مِنهُم ، قَرَأَ عَلَيهِم كِتابَ حُسَينٍ عليه السلام ، فَأَخَذوا يَبكونَ . فَقامَ عابِسُ بنُ أبي شَبيبٍ الشّاكِرِيُّ ، فَحَمِدَ اللَّهَ وأثنى‌ عَلَيهِ ، ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ، فَإِنّي لا اُخبِرُكَ عَنِ النّاسِ ، ولا أعلَمُ ما في أنفُسِهِم ، وما أغُرُّكَ مِنهُم ، وَاللَّهِ لَاُحَدِّثَنَّكَ عَمّا أنَا مُوَطِّنٌ نَفسي عَلَيهِ ، وَاللَّهِ لَاُجيبَنَّكُم إذا دَعَوتُم ، ولَاُقاتِلَنَّ مَعَكُم عَدُوَّكُم ، ولَأَضرِبَنَّ بِسَيفي دونَكُم حَتّى‌ ألقَى اللَّهَ ، لا اُريدُ بِذلِكَ إلّا ما عِندَ اللَّهِ . فَقامَ حَبيبُ بنُ مُظاهِرٍ الفَقعَسِيُ‌ ، فَقالَ : رَحِمَكَ اللَّهُ ! قَد قَضَيتَ ما في نَفسِكَ بِواجِزٍ مِن قَولِكَ ، ثُمَّ قالَ : وأنَا وَاللَّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ ، عَلى‌ مَثلِ ما هذا عَلَيهِ . ثُمَّ قالَ الحَنَفِيُّ مِثلَ ذلِكَ ، فَقالَ الحَجّاجُ بنُ عَلِيٍّ : فَقُلتُ لِمُحَمَّدِ بنِ بِشرٍ : فَهَل كانَ مِنكَ أنتَ قَولٌ ؟ فَقالَ : إن كُنتُ لَاُحِبُّ أن يُعِزَّ اللَّهُ أصحابي بِالظَّفَرِ ، وما كُنتُ لِاُحِبَّ أن اُقتَلَ ، وكَرِهتُ أن أكذِبَ . وَاختَلَفَتِ الشّيعَةُ إلَيهِ حَتّى‌ عُلِمَ مَكانُهُ ، فَبَلَغَ ذلِكَ النُّعمانَ بنَ بَشيرٍ.)

[5] روضة الواعظین، جلد ۱، صفحه ۱۷۱

[6] كامل الزيارات – ط دار المرتضوية، جلد 1،  صفحه 74 (وَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْخَثْعَمِيِّ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ: وَ الَّذِي نَفْسُ حُسَيْنٍ بِيَدِهِ لَا يَنْتَهِي بَنِي أُمَيَّةَ مُلْكُهُمْ حَتَّى يَقْتُلُونِي وَ هُمْ قَاتِلِيَّ فَلَوْ قَدْ قَتَلُونِي لَمْ يَصِلُوا جَمِيعاً أَبَداً وَ لَمْ يَأْخُذُوا عَطَاءً فِي سَبِيلِ اللَّهِ جَمِيعاً أَبَداً إِنَّ أَوَّلَ قَتِيلِ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَنَا وَ أَهْلُ بَيْتِي وَ الَّذِي نَفْسُ حُسَيْنٍ بِيَدِهِ لَا تَقُومُ السَّاعَةُ وَ عَلَى الْأَرْضِ هَاشِمِيٌّ يَطْرُقُ- حَدَّثَنِي أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْخَزَّازِ عَنْ طَلْحَةَ عَنْ جَعْفَرٍ ع‌ مِثْلَهُ.‌)

[7] تاریخ الطبری، جلد 5، صفحه 357 (كَتَبَ حُسَينٌ عليه السلام مَعَ مَولىً لَهُم يُقالُ لَهُ سُلَيمانُ، و كَتَبَ بِنُسخَةٍ إلى رُؤوسِ الأَخماسِ‌ بِالبَصرَةِ و إلَى الأَشرافِ، فَكَتَبَ إلى مالِكِ بنِ مِسمَعٍ البَكرِيِّ، و إلَى الأَحنَفِ بنِ قَيسٍ، و إلَى المُنذِرِ بنِ الجارودِ، و إلى مَسعودِ بنِ عَمرٍو، و إلى قَيسِ بنِ الهَيثَمِ، و إلى عَمرِو بنِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ مَعمَرٍ، فَجاءَت مِنهُ نُسخَةٌ واحِدَةٌ إلى جَميعِ أشرافِها: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ اللّهَ اصطَفى مُحَمَّدا صلى الله عليه و آله عَلى خَلقِهِ، و أكرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ، وَ اختارَهُ لِرِسالَتِهِ، ثُمَّ قَبَضَهُ اللّهُ إلَيهِ و قَد نَصَحَ لِعِبادِهِ و بَلَّغَ ما ارسِلَ بِهِ صلى الله عليه و آله، و كُنّا أهلَهُ و أولِياءَهُ و أوصِياءَهُ و وَرَثَتَهُ، و أحَقَّ النّاسِ بِمَقامِهِ فِي النّاسِ، فَاستَأثَرَ عَلَينا قَومُنا بِذلِكَ، فَرَضينا و كَرِهنَا الفُرقَةَ و أحبَبنَا العافِيَةَ، و نَحنُ نَعلَمُ أنّا أحَقُّ بِذلِكَ الحَقِّ المُستَحَقِّ عَلَينا مِمَّن تَوَلّاهُ، … و قَد بَعَثتُ رَسولي إلَيكُم بِهذَا الكِتابِ، و أنَا أدعوكُم إلى كِتابِ اللّهِ و سُنَّةِ نَبِيِّهِ صلى الله عليه و آله، فَإِنَّ السُّنَّةَ قَد اميتَت، و إنَّ البِدعَةَ قَد احيِيَت، و إن تَسمَعوا قَولي و تُطيعوا أمري أهدِكُم سَبيلَ الرَّشادِ، وَ السَّلامُ عَلَيكُم و رَحمَةُ اللّهِ.)

[8] تاريخ الأمم و الملوك، جلد 5 ، صفحه 360

[9] تاريخ الأمم و الملوك، جلد 5 ، صفحه 358

[10] كامل الزيارات،  جلد 1 ، صفحه 239

[11] مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، جلد 2، صفحه 27 (خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أي بَعدِ عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ] عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ في بَعضِ الرِّواياتِ، وفي بَعضِ الرِّواياتِ‏ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ وهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ لَم يَبلُغِ الحُلمَ فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام اعتَنَقَهُ، وجَعَلا يَبكِيانِ حَتّى غُشِيَ عَلَيهِما، ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ فَأَبى عَمُّهُ الحُسَينُ عليه السلام أن يَأذَنَ لَهُ، فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ ويَسأَلُهُ الإِذنَ حَتّى أذِنَ لَهُ، فَخَرَجَ ودُموعُهُ عَلى خَدَّيهِ وهُوَ يَقولُ: انْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن بَیْنَ اُناسٍ لاسُقوا صوبَ الْمُزَن وحَمَلَ وكَأَنَّ وَجهَهُ فِلقَةُ قَمَرٍ، وقاتَلَ فَقَتَلَ عَلى صِغَرِ سِنِّهِ خَمسَةً وثَلاثينَ رَجُلًا. قالَ حُمَيدُ بنُ مُسلِمٍ: كُنتُ في عَسكَرِ ابنِ سَعدٍ، فَكُنتُ أنظُرُ إلَى الغُلامِ وعَلَيهِ قَميصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ إحداهُما ما أنسى أنَّهُ كانَ شِسعَ اليُسرى فَقالَ عَمرُو بنُ سَعدٍ الأَزدِيُّ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ! فَقُلتُ: سُبحانَ اللّهِ! ما تُريدُ بِذلِكَ؟ فَوَاللّهِ لَو ضَرَبَني ما بَسَطتُ لَهُ يَدي، يَكفيكَ هؤُلاءِ الَّذينَ تَراهُم قَدِ احتَوَشوهُ. قالَ: وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ! وشَدَّ عَلَيهِ، فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ وصاحَ: يا عَمّاه! فَانقَضَّ عَلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام كالصَّقرِ، وتَخَلَّلَ الصُّفوفَ، وشَدَّ شِدَّةَ اللَّيثِ الحَرِبِ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّيفِ فَاتَّقاهُ بِيَدِهِ، فَأَطَنَّها مِنَ المِرفَقِ فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ، فَحَمَلَت خَيلُ أهلِ الكوفَةِ لِيَستَنقِذوهُ، فَاستَقبَلَتهُ بِصُدورِها ووَطِئَتهُ بِحَوافِرِها، فَماتَ. وَانجَلَتِ الغَبرَةُ فَإِذا بِالحُسَينِ عليه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ وهُوَ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ، وَالحُسَينُ يَقولُ: عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ، أو يُجيبَكَ فَلا يُعينَكَ، أو يُعينَكَ فَلا يُغنِيَ عَنكَ، بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ، الوَيلُ لِقاتِلِكَ! ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَكَأَنّيأنظُرُ إلى رِجلَيِ الغُلامِ تَخُطّانِ الأَرضَ، وقَد وَضَعَ صَدرَهُ إلى صَدرِهِ، فَقُلتُ في نَفسي، ماذا يَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ القَتلى مِن أهلِ بَيتِهِ، ثُمَّ رَفَعَ طَرفَهُ إلَى السَّماءِ وقالَ: اللّهُمَّ أحصِهِم عَدَداً، ولا تُغادِر مِنهُم أحَداً، ولا تَغفِر لَهُم أبَداً! صَبراً يا بَني عُمومَتي صَبراً يا أهلَ بَيتي، لا رَأَيتُم هَواناً بَعدَ هذَا اليَومِ أبَداً.)

مطالب مرتبط

مناظره حامد کاشانی و عبدالرحیم سلیمانی اردستانی
فاطمیه در برابر طغیان کفر؛ جلسه پنجم (جلسه آخر)
الهیات شکست؛ جلسه پنجم (جلسه آخر)
فاطمیه در برابر طغیان کفر؛ جلسه چهارم
الهیات شکست؛ جلسه چهارم
فاطمیه در برابر طغیان کفر؛ جلسه سوم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *