جلسه هشتم “دین و عقلانیت؛ بررسی تاریخ حسینی علیه السلام”

24

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز پنجشنبه مورخ 12 تیرماه 1404 در حسینه آیت الله حق شناس رحمة الله تعالی علیه به ادامه‌ی سخنرانی با موضوع “دین و عقلانیت؛ بررسی تاریخ حسینی علیه السلام” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می‌شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمت حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به محضرِ باعظمتِ حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

مرور جلسات گذشته

موضوع بحث ما دین و عقلانیت با بررسی تاریخ سیّدالشّهداء علیه الصلاة و السلام است.

عرض کردیم که تمام مسیر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین با هم توازن دارند و با یکدیگر تناقض ندارند.

زندگی امام حسین علیه الصلاة و السلام از ابتدا تا پایان امامت حضرت هم همینطور است.

اینکه عرض می­کنیم «عقلانی» است، یعنی اگر دست ما به فهم تمام رفتار امام برسد و سند برای مطالعه داشته باشیم، می­بینیم تمام تلاش برای جلب بیشترین منفعت برای دین و دینداران و دفع بیشترین ضرر برای دین و دینداران در این امر است.

منتها من نمی­خواهم عرض کنم که امام حسین علیه الصلاة و السلام مانند ما حساب و کتاب می­کرده است. ما از کیفیت رفتار و کیفیت ادراک حضرت خبر نداریم، چون حضرت علم دارد و به امر الهی عمل می­کند، اما سطوحی از رفتار امام قابل تحلیل عقلانی هم هست. این همان چیزی است که ما به آن می­پردازیم؛ وقتی تحلیل می­کنیم می­بینیم که در عمده­ی موارد می­شود رفتار حضرت را تحلیل کرد و رفتار حضرت در نهایت دوراندیشی و مراقبت عقلانی است، به هیچ وجه جَوزدگی و به خط زدن و… مشاهده نمی­شود.

امام حسین علیه السلام از عدم بیعت و جهاد تبیین هرگز کوتاه نیامدند

به اینجا رسیدیم که دو مرحله­ی اول قیام حضرت جهاد فرهنگی یا جهاد تبیین بود که هرگز از این دو مرحله کوتاه نیامد، اما درباره­ی دو مورد قبلی، مجبور شد که در مواردی کوتاه بیاید. اما حضرت از این دو مورد کوتاه نیامد: «عدم بیعت برای افشاگری جریان انحرافی ماجرای خلافت» که میوه­ی آن یزید است…

عرض کردیم که امام حسین علیه السلام با یزید، بخصوص یزید کاری ندارد، که بعضی­ها خیال کرده­اند دین با وجود یزید خراب شده است؛ نخیر! همان فرمایشی که حضرت فرمودند «عَلَی الإسلَامِ السَّلَام»، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هم فرمودند «سَمَلَ جِلْبابُ الدّینِ»، یعنی همان را فرمودند.

منتها توضیح این موضوع گذشت که امکان بیان و پذیرش مردمی وجود نداشت، لذا حضرت در قالب نقد یزید و بعضاً معاویه، آن نقدهای کلّی را مطرح کرد که موارد آن گذشت.

باید این جریان افشا شود، در مقابل هم باید روشن شود که «اهل البیت» مرجع امور و حاکم هستند. یعنی هم حکومت و هم دین مردم با اهل البیت است.

این دو مورد از دست رفته بود، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می­خواست این دو مورد را فعلاً در افکار برگرداند. یعنی طرف بداند که باید دین خود را از چه کسی اخذ کند. چون فعلاً اعتقادی به این موضوع ندارد.

بعنوان یک نمونه از صدها نمونه، حضرت سجّاد سلام الله علیه به حج تشریف می­بردند، همانطور که می­دانید نافله­ی ظهر و عصر در سفر باطل است.

حضرت سجّاد علیه السلام که دائم در نماز بود و باید هر چند ماه یک مرتبه پینه­های پیشانی مبارک حضرت را می­چیدند و نماز ایشان حیرت­انگیز بود، در مسیر سفر از مدینه به مکه، مسلماً نوافل نماز ظهر و عصر را نمی­خواند، چون به اجتماع ساقط است.

بعضی از کسانی که در مسیر بودند و در طول سال یک مرتبه هم نماز شب نمی­خواندند، می­گفتند صبر کنید تا نافله را بخوانیم!

آن کسی که دائم الصلاة است، الآن نافله نمی­خواند، اما این مردم احساس نمی­کردند که باید خودشان را با امام تنظیم کنند و باید دین خودشان را از این آقا بگیرند؛ این موضوع را نمی­دانستند و باید این موضوع تبیین می­شد.

یعنی باید هم آن انحراف معلوم می­شد و هم این موضوع که باید دین را از کجا اخذ کرد، و اینکه در زمان حضور اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، حاکمیت با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است.

اتفاقات روزهای ابتدایی کوفه

وقتی کوفیان نامه نوشتند و مواردی مطرح کردند و اشکالاتی را مطرح کردند و ما توضیح دادیم که این اشکالات به همه­ی ساختار خلافت است و فقط به یزید نیست، و امام حسین علیه السلام جناب مسلم علیه السلام را فرستاد و همزمان به بصریان نامه نوشت و نامه لو رفت؛ توضیح دادیم که حضرت در آن نامه هم همین موارد را تأکید کرد، بعد از لو رفتن نامه­ی بصره، عبیدالله باسرعت به کوفه رفت و کوفیان بخاطر آن حفره و تعلّقی که داشتند و تا بزنگاه نمی­دانستند از کجا ضربه خورده­اند، و یک مورد از آن­ها ارتزاق حرامی بود که ساختار حاکمیت، پول مردم را به عده­ای می­داد و به عده­ای نمی­داد، و این مردم دیگر کار نمی­کردند و زندگی­شان بر اساس ثروت انباشته­ی اعطایی حکومت بود، لذا تهدید به اینکه «من حقوق شما را قطع می­کنم»، برای این­ها سهمگین بود. خوف از عبیدالله بر اساس سابقه­ی وحشیگریِ پدر او، به سهمگین بودن ماجرا کمک می­کرد، زندگی عرافه­ای، زندگی­ها را به یکدیگر مربوط می­کرد و زندگی­ها بصورت فامیلی بود و اگر مشکلی پیش می­آمد همه­ی فامیل با یکدیگر درگیر می­شدند، کار به جایی رسید که مردم کوفه یک لحظه نشستند، وقتی این اتفاق رخ داد، عبیدالله یک قدم جلوتر آمد و توطئه­ای کرد و گفت می­خواستند مرا ترور کنند، لذا هانی بن عروه را گرفتند و آنقدر او را زدند که مشرف به موت شد و صحنه را با برادر همسر او مدیریت کردند.

تا اینجا جناب مسلم سلام الله علیه مخفی است و می­داند نباید شروع­کننده باشد، پس معلوم است که این موضوع توطئه است، با این توطئه هانی بن عروه را دستگیر کردند، وقتی این اتفاق افتاد شهر دچار یک آشفتگی شد.

مسلم می­داند که حتماً قرار است هانی بن عروه را بکشند، اینجا حضرت مسلم علیه السلام مجبور شد که برای نجات هانی بن عروه قیام کند، چون هانی بن عروه را بخاطر مسلم دستگیر کردند.

اعدادی مانند بیست هزار گفته­اند که دور کاخ عبیدالله را گرفته بودند.

روزهای قبل توضیح دادیم که ساختار کوفه به چه جهت دژبانیِ آنچنانی نداشت؛ اگر دویست نفر حمله می­کردند قصر را می­گرفتند.

وقتی عبیدالله جمعیت را دید، به هذیان­گویی افتاد، چون اصلاً نیرویی نداشت.

عریفان را از دربِ پشتی خبر کردند، دوباره آن­ها را تهدید کردند و سپاه شام را به یادشان انداختند و گفتند اگر هر کسی در عرافه به مسلم بپیوندد، عریف را دستگیر خواهم و او را مجازات می­کنم و نوامیس شما را اسیر می­کنم و حقوق همه­ی عرافه را قطع می­کنم.

این عریفان رفتند و شروع کردند به صحبت با یکدیگر.

این از آن جاهای عجیب تاریخ است، یعنی مرگ یک جمعیت، بدون دَر کردنِ یک تیر! قتل عام بدون زدنِ یک ضربه!

بیست هزار نفر با حضرت مسلم علیه السلام بودند، این­ها دیدند جمعیت زیاد است، خودخواهان گفتند جمعیت زیاد است، بیست نفر در کاخ هستند و این­ها بیست هزار نفر هستند، بیا تا ما برویم. مدام جمعیت کم شد، وقتی غروب شد فقط صد نفر مانده بودند. باور بفرمایید هنوز هم اگر این صد نفر حمله می­کردند موفق می­شدند.

طبعاً وقتی حضرت مسلم علیه السلام اوضاع را مشاهده کرد، عقب­نشینی کرد.

دو مرتبه سپاه اسلام بدون جنگ زمین خورده است، یکی اینجاست و یکی هم در ماجرای آتش­بس امام حسن مجتبی صلوات الله علیه. آنجا هم آنقدر وضع لشکر خراب بود که حضرت بدون جنگ آتش­بس را قبول کرد.

حضرت مسلم علیه السلام فاصله گرفت، وقتی نماز خواندند و برگشت، دیگر کسی را نمی­شناخت. یعنی آن صد نفر هم نمانده بودند.

از اینجا به بعد یک خاطره­ی تلخی در تاریخ هست و آن این است که گزارش کرده­اند مسلم چطور تنها و غریب بین کوچه­های کوفه حرکت می­کرد.

چه کسی گزارش کرده است؟ همان صد نفری که رفته بودند، خیلی فاصله نگرفتند، فقط آنقدری فاصله گرفته­اند که مسلم این­ها را نبیند که صدایشان کند!

همین­ها گزارش کرده­اند که حضرت مسلم علیه السلام نمی­دانست باید به کجا برود؛ چون او اهل کوفه نبود و کوفه را نمی­شناخت و نگران بود که بتواند نامه­ای به امام حسین علیه السلام برساند، و اینجا امام حسین علیه السلام از مکه حرکت کرده است.

همه به داخل خانه­ها رفته بودند و درِ همه­ی خانه­ها بسته بود، تا اینکه به درِ خانه­ی پیرزنی رفت و صبح شهید شد.

اگر امام حسین علیه السلام به کوفه نمی رفتند، باید به کجا می رفتند؟

از اینطرف امام حسین علیه السلام در حال حرکت کردن است، امام حسین علیه السلام به بصریان نامه نوشته است و حرکت کرده است.

چرا امام حسین علیه السلام به کوفه می­آید؟

جلسات گذشته عرض کردیم که امام حسین علیه السلام به دنبال تبلیغ است، یعنی در دو مرحله­ی اول است که دو مرحله­ی اساسی و زیربنایی است.

چرا امام حسین علیه السلام در حال آمدن به کوفه است؟

اول باید ببینیم امام حسین علیه السلام به کجا می­تواند برود؟ البته با این فرض که حضرت نمی­خواهد خود را مخفی کند، چون در آن جامعه­ای که امام را نمی­شناسند، مخفی شدن امام تفاوتی با مرگ امام ندارد.

امام حسین علیه السلام می­خواهد تبلیغ کند، برای این امر باید یا به مدینه برگردد، که در اینصورت کشته شدن حضرت قطعی است، یا باید در مکه بماند، که برخی هم این پیشنهاد را دادند اما حضرت فرمودند با توجه به شلوغی ایام حج دیگر من در امان نیستم و مرا ترور خواهند کرد و حرمت خانه­ی خدا می­شکند، غیر از اینکه من در اینجا تبلیغ خود را کرده­ام.

پس مکه و مدینه نمی­شود. دیگر کجا خیلی مهم است؟ بعضی­ها مانند ابن عباس حرف پرت می­زدند و می­گفتند به یمن برو!

آن زمان یمن یک منطقه­ی پرتی است، مانند این است که من در یک بیابان یک مغازه­ی بزرگ تأسیس کنم. برای فروش «محل عبور بودن» مهم است، برای تبلیغ هم «مخاطب» مهم است. اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هیچوقت یمن را مرکز قرار ندادند، زیدیه که به یمن رفتند، از نظر میراث علمی، میراث­شان از ما سالمتر مانده است، کتب خطی زیادی برای قرن 2 و 3 دارند، چون یمن از نظر مورد توجّه بودن، پَرت محسوب می­شده است، لذا منابع این­ها مانده است، در صورتی که مدام کتابخانه­های ما را آتش زده­اند، چون ما در مرکزیت درگیری­ها بوده­ایم، اما در تبلیغ بودیم، چون باید حرف به دیگران برسد، اینجا مسئله زندگی شخصی نیست.

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هرگز به ما سفارش نکرده­اند که به یمن بروید تا ساکن شوید، البته گاهی اهل یمن با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین همراه بودند، اما این بدین معنا نیست که بقیه را به یمن بفرستیم، چون اینطور عملاً‌ بقیه را از میدان به در کرده­ایم، این حرف یعنی به جایی می­روی که اگر تو را بکشند هم اصلاً خبر آن به جایی نمی­رسد، چون یمن از نظر استراتژیک پَرت محسوب می­شد.

امام حسین علیه السلام باید به کجا برود؟ یا به مصر که درجه­ی اهمیّت کمتری دارد؛ که آنجا هم خیلی دور است.

سه جای مهم دمشق است که در دست یزید است و این امر نشدنی است، ضمن اینکه دمشق هم دور است. دو جای دیگر می­ماند که بصره و کوفه است.

اگر امام حسین علیه السلام از کوفیان هم نامه­ای دریافت نکرده بود، باید به یکی از همین دو جا می­رفت. چون بالاخره باید به سمتی می­رفت.

اگر در یاد داشته باشید عرض کردیم که امام حسین علیه السلام فقط یک مرتبه سرعت سیر داشتند و آن هم برای زمانی است که مخفیانه از مدینه به مکه آمد که کشته نشود، غیر از این مورد، حضرت در بقیه­ی موارد، از سرعت عادی هم کندتر می­رفت و از جاده­ی سلطانی و اصلی هم می­رود که همه او را ببینند، که اگر حضرت را در جاده هم ترور کردند، چند نفر این موضوع را ببینند.

لذا عبدالله بن مطیع گفت که تو هم مانند عبدالله بن زبیر از بیراهه برو، امام حسین علیه السلام فرمود: نه! من از جاده اصلی می­روم.

امام حسین علیه السلام علی رغم اینکه مسلم عرض کرده بود سریع تشریف بیاورید، آرام حرکت کرد؛ آن هم برای اینکه کسانی که از حج برمی­گردند، هنگام نمازها و استراحت­ها حضرت را در راه ببینند و حضرت با آن­ها صحبت کنند.

شما فرض کنید که کوفیان نامه­ای به حضرت ننوشته­اند، حضرت باید به کجا بروند؟ فقط بصره و کوفه از این شهرهای اصلی می­ماند که شهرهای نظامی هستند.

بصره زمانی در جمل با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و امام حسین علیه السلام جنگیده است، الآن در بصره شیعه و طرفدار هست ولی فعلاً مخالفان خیلی بیشتر هستند، کوفه مرکز حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، مملو از طرفداران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، آنجا از شیعه­ی خالص تا شیعه­ی نسبی تا طرفدار سیاسی هستند.

شما فرض کنید که کوفیان نامه نداده بودند، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اصلاً راهی بجز کوفه نداشت.

کسانی که می­گفتند به کوفه نرو، این در ذهنشان بود که آنجا خطر هست و در جای دیگر خطر نیست. شما این آیتم «خطر» را به همه­ی راه­ها اضافه کنید، چون سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرموده بودند قرار است در نهایت مرا بکشند و من به هرکجا که بروم مرا خواهند کشت، پس من باید کاری کنم که حرف من قبل از کشته شدنم به دیگران برسد. حال به کجا بروم؟

دیگر کسی حرفی برای گفتن نداشت. تمام کسانی که آمدند تا با حضرت حرف بزنند، سه قسم هستند. یک قسم طرفداران سلطان طاغوت هستند، که آن­ها می­آمدند تا امام حسین علیه السلام را نعوذبالله نهی از منکر کنند و می­گفتند تقوا پیشه کن و از طاعت امام زمان خودت (یزید) خارج نشو!

عدّه­ای آدم­هایی هستند که عقلایی هستند که طرفدار امام حسین علیه السلام نیستند، مانند همین ابن مطیع، مثل بعضی از فقهای سبعه، این­ها می­گفتند اگر بروی تو را می­کشند!

اینجا پاسخ این است که امام حسین علیه السلام به کجا بروند که اولاً بود و نبود حضرت تفاوت داشته باشد و ثانیاً حضرت را نکشند؟

پس مسلماً این­ها هم حرفی برای گفتن نداشتند.

این­ها یک فکر خطایی هم داشتند، می­گفتند اگر به کوفه بروی، همان بلایی که بر سر برادر و پدر تو آوردند، بر سر تو هم درمی­آورند.

این تبلیغِ بیچاره بودن و نامرد بودن و خائن بودنِ کوفه، یک تبلیغِ اموی است.

کوفه با خطاهایی که دارد بهترین شهر آن عصر است، چون باید ما نسبی نگاه کنیم. کدام شهر به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه وفا کرده است که کوفه بی­وفایی کرده است؟

مدینه­ای که امام حسین علیه السلام پنجاه و چهار سال در آن زندگی کرده است، صبحی که دیدند سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در آنجا نیست، چه کردند؟

مکه هم اصلاً محل درگیری نبود که توضیحات این امر گذشت، با این حال کسی هم نگفت شما اینجا باشید و ما طرفدار شما هستیم.

وضع دمشق و مصر هم معلوم است، هم دورتر است و هم معلوم نیست خبر رسیده باشد و هم معلوم نیست اجازه بدهند امام حسین علیه السلام تا به آنجا برسد، چون راه طولانی است و مسلماً بین راه، راه حضرت را می­بندند.

امام حسین علیه السلام به بصریان نامه نوشت، اما آن­ها جواب ندادند!

البته گروهی از بصریان می­خواستند حرکت کنند که خبر شهادت امام حسین علیه السلام رسید. فقط سه نفر از بصره به کربلا آمدند، یک پدر و دو فرزند او.

خانواده­ای است که پدری با ده پسر خود صحبت کرد، این مرد «یزید بن نُبَیط» یا «یزید بن ثُبَیط» نام دارد، دو پسر از پسران او همراهی کردند و سه نفری به کربلا آمدند و شهید شدند.

یعنی از بصره سه نفر، از مدینه بغیر از بستگان امام حسین علیه السلام هیچ کسی، از مکه هیچ کسی!

امامی که می­خواهند بکشند، اهدافی هم دارد؛ حال برخی مدام می­گویند به کوفه نرو! پس به کجا برود؟

همانطور که می­بینید من فعلاً به نامه­ی کوفیان کاری ندارم، چون برخی فکر کرده­اند که امام حسین علیه السلام نعوذبالله فریبِ نامه­ی کوفیان را خورده است!

مسئله­ی «فریب خوردن از کوفیان» یک استراتژی بنی امیّه برای تخریب کوفه است، کوفه تا دویست سال مؤمن­ترین و جهادی­ترین و پای­کارترین شهر جهان اسلام است، تا زمان حضرت صادق علیه السلام و حضرت موسی بن جعفر علیه السلام که ائمه علیهم السلام در مدینه هستند، عمده­ی شیعیان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کوفی هستند، ایام حج می­آیند و امام را می­بینند و روزآمد می­شوند و به کوفه برمی­گردند. این زراره و محمد بن أبی عمیر و محمد بن مسلم و أبان بن تغلب و هشام و… همه کوفی هستند، در حالی که امام در مدینه حضور دارند.

کسانی که به امام عرض می­کردند به کوفه نرو، یعنی امام به کجا بروند؟

باز به اینجا برمی­گشتند که مخفی شوید و… یعنی مدام حرف­ها تکرار می­شود.

گروه اول که با حکومت بودند و قصد نعوذبالله نهی از منکر داشتند، گروه دوم نمی­خواهند امام حسین علیه السلام کشته شوند اما راهی هم ندارند و می­گویند کوفه هم محل خیانت است.

اگر ما خیلی پایین درنظر بگیریم، کوفه مانند بقیه­ی شهرها می­شود!

اکثریت مطلق شهدای کربلا کوفی هستند، نود و پنج درصد قیام­های بعد از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که برای امام حسین علیه السلام بود هم در کوفه رخ داده است، مرکز شیعیان هم کوفه است.

البته واضح است که نمی­خواهم بگویم کوفه خوب عمل کرده است، ما در این دو جلسه شرایط کوفه را نقد کردیم، اما موضوع را بصورت نسبی می­بینیم، کوفه از همه جا بهتر است.

گروهی هم بستگان امام حسین علیه السلام هستند که این­ها از نظر عاطفی دوست ندارند امام حسین علیه السلام شهید شود، زار می­زنند و گریه می­کنند و قسم می­دهند که نرو.

این شبیه همان چیزی است که ما روضه می­خوانیم و متوجه حرکت حضرت نیستیم. گاهی ما هم در روضه­های خودمان اینطور عمل می­کنیم، مثلاً در وداع حضرت زینب کبری سلام الله علیها و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می­گوییم «کجا می­خوای بری؟ چرا مرا با خودت نمی­بری؟ قرارمون چی بود؟»، انگار نمی­داند موضوع چیست. البته ما در مقام گریه، گریه می­کنیم. اما آیا یعنی حضرت زینب کبری سلام الله علیها خبر ندارد؟

این موضوع عاطفی است، چون آن­ها دوست نداشتند امام حسین علیه السلام را از دست بدهند؛ اما مسئله این است که راهکار نداشتند، اینجا بحث این است که امام حسین علیه السلام باید حرکتی کند و به سمتی برود، وگرنه حضرت را خواهند کشت. چون در ایام شلوغ حج، موضوع ترور امام حسین علیه السلام جدی است.

پس اگر قرار بود امام حسین علیه السلام انتخاب کند، بدون نامه­ی کوفیان هم قاعدتاً کوفه را انتخاب می­کرد که بتواند تبلیغ خود را انجام دهد.

ابداً امام بی­رویه و بی­احتیاط عمل نمی­کند، ضمن اینکه امام علم الهی هم دارد؛ ما به علم الهی امام دسترسی نداریم ولی وقتی منطقه را نگاه می­کنیم، حضرت نمی­توانست دیگر بیش از از این عقلانی عمل کند، اگر فکر می­کنید می­توانست، شما تا فردا یک پیشنهاد بفرمایید.

حضرت فرار از کشته شدن و شاید فراهم شدن امکان فرصت را انتخاب کرده است، یعنی حضرت انفعال ندارد و حرکت می­کند، منتها برخلاف آنچه مسلم گفت که باسرعت بیا، حضرت آرام حرکت می­کند، چون بالاخره در مسیر هنوز فرصت گفتگو وجود دارد.

حضرت آهسته آهسته حرکت می­کند و اخبار کوفه را هم رصد می­کند، هر وقت می­بیند کسی از آن سمت آمده است، می­پرسد که از کوفه چه خبر؟

بنده سال­ها روی این موضوع کار کرده­ام، امکان بهتر از این مسیر وجود نداشته است، لازم هم نیست که بگوییم امام فریب خورد و رفت.

یزید به مرحله ی کفر بعد از نفاق نرسید

امام حسین علیه السلام برای کشته نشدن فقط یک راه داشت و آن هم بیعت بود، و این بیعت، حق و باطل را از بین می­برد. اگر امکان داشت که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در مدینه بیعت می­کرد، یا اگر می­خواست اعلام نارضایتی داشته باشد و سپس بیعت کند، به مکه می­آمد و بیعت می­کرد، یا اینکه در راه بیعت می­کرد، اینطور لازم نبود زن و بچه را به آن سمت ببرد.

«بیعت کردن» یعنی انهدام مکتب اسلام، بویژه اینکه یزید داشت کاری می­کرد که می­خواست آخرین میخ را به تابوت اسلام بکوبد، و آن هم این بود که می­خواست مسیر نفاق را به سمت کفر ببرد.

این بحث خیلی مفصلی است، ما حدود ده سال قبل بحثی به نام «نفاق و خطرناک­تر از نفاق» داشتیم ه در https://www.hkashani.com/?cat=260 منتشر شده است، آنجا عرض کردیم که ما سه جریان خطرناک مقابل جامعه­ی اسلامی داریم، نفاق، کفر بیرون از اسلام، یکی هم اینکه جریان نفاق آنقدر به امنیت برسد که نقاب از چره بردارد و درون جهان اسلام را به دارالکفر تبدیل کند، اینجا یعنی کار تمام شده است و اسلامی باقی نمی­ماند.

تلاش امام حسین علیه الصلاة و السلام و اسرای کربلا این است که یزید به مرحله­ی کفر بعد از نفاق نرسد.

آن کفر بیرونی خطر زیادی ندارد، چون مسلمین در مدینه هستند و آن کافرین در یک مرز دیگری هستند، مثلاً زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ما در مدینه بودیم و کفار در مکه بودند، یعنی با هم قاطی نبودند، اما جریان نفاق بود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم جریان نفاق را مدیریت می­کرد؛ زمان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هم همینطور بود و جریان نفاق پرده از چهره­ی خود برنداشتند و نماز می­خواندند و حتّی گاهی به احکام گیر می­دادند و سختگیری می­کردند، یعنی با اینکه قبول نداشتند ظواهر را حفظ می­کردند، چون مجبور بودند که ظواهر را حفظ کنند، اما یزید به دنبال این بود که بگوید اصلاً اسلامی در کار نیست.

برای همین تلاش کردند که یزید در نفاق بماند، ما نامه­ی یزید را عمداً خواندیم که عرض کنیم تا ببینید یزید در فضای نفاق است و امام حسین علیه السلام هم او را در نفاق نگه داشت که به مرحله­ی کفر بعد از نفاق نرسد.

کوفه در ایام منتهی به عاشورا

امام حسین علیه السلام آرام آرام به سمت عراق حرکت می­کند، اوضاع کوفه هم با قتل مسلم و دستگیری و کشتار و زندانی کردن عده­ای و بستن مرزهای کوفه تغییر کرد. سه لایه­ی امنیتی از تمام دروازه­های شهر کوفه مراقبت می­کردند، ورود و خروج به کوفه بسته شد، امکان خروج از کوفه نبود، مگر اینکه کسی می­خواست بسختی فراوان در سیاهی شب فرار کند، لذا کار بشدت مشکل شد. هر کسی که می­خواست به بیرون از شهر برود باید با مجوز خروج و ورود تردد کند.

بخش زیادی از مردم کوفه ترسیدند، بخشی امکان خروج نداشتند. یعنی کسانی که به کربلا نیامدند، طیف دارند، یعنی اینطور نیست که تمام کسانی که به کربلا نیامدند خائن باشند. البته واضح است که آن روزی که شهدای کربلا دارند را ندارند و چه بسا آنقدر هم عالی­مقام نیستند.

اولاً بخشی از بزرگان کوفه که فراری بودند، معلوم نیست اخبار کربلا به آن­ها رسیده باشد، مثلاً ما نمی­دانیم آیا «أصبَغ بن نُباته» متوجه شد که الآن در شهر درگیری شده است یا نه، چون خود او بخاطر کشته نشدن، فراری است.

بخشی فراری هستند، بخشی زندان هستند، بخشی نتوانستند از دروازه عبور کنند، بخش زیادی ترسیده­اند.

ما در جنگ هشت ساله، اگر به جبهه می­رفتیم که کسی ناموس ما را به کنیزی نمی­گرفت، با این حال همه­ی مردم نرفتند. میزان اعزامی مردم به مرزهای عراق در آن سال، چه نسبتی با همه­ی جمعیت دارد؟ مثلاً یک به بیست یا یک به سی، البته عدد دقیق آن را نمی­دانم.

فضای کوفه فضایی بود که اگر کسی از شهر بیرون می­آمد، ممکن بود هر بلایی بر سر زن و بچه­ی او بیاورند.

اگر در یاد داشته باشید عرض کردم که سال 51 وقتی معاویه می­خواست «عَمرو بن حَمِق» را پیدا کند، همسر او را در زندان شکنجه می­کردند. بنی امیّه خط قرمز نداشت، عبیدالله بن زیاد هم همینطور بود. اصلاً او برای اینکه بتواند کار را پیش ببرد، در تهدید می­گفت: شما مرا می­شناسید، من فرزند زیاد هستم؛ شما در خاطر دارید که ما چطور هستیم.

لذا گاهی ما خیلی راحت راجع به کوفیان حرف می­زنیم.

این بیان بنده به معنای تبرئه­ی کوفه نیست، بلکه شناخت کوفه است. این کوفیان حبیب و مسلم بن عوسجه و بریر و عابس نیستند، اما برخی از آن­ها خبر ندارند، برخی در زندان هستند، برخی ترس از جسارت به ناموس و خاندانشان دارند، یعنی این یک جنگ ساده نبود که اختیار جنگیدن من فقط با خودم باشد؛ حداقل به این سادگی که ما فکر می­کنیم نیست.

عده­ای هم می­خواستند به کربلا بروند اما آن­ها را در مرز دستگیر می­کردند، یعنی در دروازه درگیر و بعضاً کشته می­شدند.

یک جریانی هم… بعدها وقتی عبیدالله خواست به کربلا لشکر بفرستد، می­گفت تعدادی از طرفداران حسین در لشکر باشند… یک نقل هم این است که این­ها در مسیر فرار می­کردند، این­ها حتّی نمی­توانستند برگردند، چون منطقه­ی کربلا هم محاصره کرده بودند. وقتی بیست هزار نفر بخواهند صد نفر را محاصره کنند، کار بسیار ساده­ای است.

یک عزیز گیجی گفته بود که مگر می­شود فرات را بست؟ اولاً اگر دور تعداد اندک را ببندند، مسلماً دیگر امکان رفتن به سمت فرات را ندارند! ثانیاً اینکه در هر جای فرات که نمی­شود به سراغ آب رفت. کسانی که با آب و طبیعت سر و کار دارند می­دانند که در بعضی قسمت­ها ارتفاع است، بر بعضی قسمت­ها باتلاق است، برخی قسمت­ها را هم شبیه اسکله­ی کوچک درست می­کردند که بشود تا آب رفت، اگر آن­ها را می­بستند که دیگر کسی به آب دسترسی نداشت!

جمعیت دو لشکر اصلاً با یکدیگر تناسب نداشت، یعنی اگر کسی هم می­خواست به امام بپیوندد، محاصره­ی کربلا این امکان را از او سلب می­کرد؛ یعنی ما نمی­دانیم که چه کسی برای چه دلیل به کربلا نرفته است.

روح «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند» درست است، ان شاء الله که ما اهل وفا باشیم، اما «بی­وفایی کوفیان علی الاطلاق» شعار بنی امیّه است.

در کوفیان باوفا و بی­وفا و باتوفیق و بی­توفیق و خوب و بد و ترسو و شجاع و تلاشگر و لاابالی و… هست، نمی­شود همه را با یک نگاه دید.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در حال حرکت است و در مسیر صحبت می­کند، به چند نفر می­رسد و از آن­ها می­پرسد که از کجا آمده­اید؟ آن­ها می­گویند از کوفه آمده­ایم. حضرت پرسیدند: کوفه چه خبر بود؟ آن­ها گفتند: وقتی از کوفه بیرون آمدیم تنِ بی­سر مسلم را از پا به اسب بسته بودند و روی زمین می­کشیدند.

تمام آن­هایی که از مکه با حضرت حرکت کردند، بجز سفرای حضرت، همگی رفتند. یعنی فقط خانواده­ی امام حسین علیه السلام و سفیران ماندند.

سفیران امام حسین علیه السلام کسانی بودند که برای حضرت نامه می­بردند و می­آوردند، مانند جناب سعید بن عبدالله حنفی سلام الله علیه و جناب عابس سلام الله علیه.

اینجا همه رفتند و فقط خاص الخاص­ها ماندند، یعنی اقوام حضرت ماندند، حتّی مثلاً نوه­ی عمه­ی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که «فِراس بن أبی‌جُعده» نام داشت هم رفت.

ما بعد از شهادت حضرت مسلم علیه السلام، تقریباً بجز یک یا دو نفر، دیگر دور شدن و جدایی و فرار نداریم. برخلاف تصور، شب عاشورا هیچ کسی نرفته است، کسانی که اهل رفتن بودند همگی رفته بودند، فقط ظهر عاشورا یک نفر که عهدی با امام حسین علیه السلام داشت رفت.

همه با شنیدن خبر شهادت حضرت مسلم علیه السلام فهمیدند که پایان این مسیر «شهادت» است.

خبر شهادت حضرت مسلم علیه السلام آمد، امام حسین علیه السلام باید تبلیغ کند، ما شهرهای تبلیغی را با یکدیگر مرور کردیم، کجا امنیت دارد؟ هیچ جا! کجا یار بیشتری وجود دارد؟ کوفه.

همین عبیدالله که به کوفه آمده است، حاکم بصره هم هست، تازه همراهی بصریان با حضرت هم روشن نیست، شام و مصر هم مسیر دورتری دارند. بنابراین امام حسین علیه السلام اصلاً راهی بجز کوفه ندارد.

برادران مسلم گفتند: مسلم که امام حسین سلام الله علیه نیست، به سمت کوفه برویم، شاید شما توانستید کوفیان را مدیریت کنید.

از آن طرف هم راه دیگری نبود.

حرّ در برابر کاروان امام حسین علیه السلام

امام حسین علیه السلام حرکت کرد، کاروان امام آمد تا اینکه کاروان حرّ جلوی امام را گرفت.

اینجا سیّدالشّهداء علیه الصلاة و السلام توضیح داد که کوفیان مرا دعوت کرده­اند، اگر نمی­خواهید من برمی­گردم.

این جمله یعنی قیام من از ابتدا منوط به کوفه نبوده است، و امام حسین علیه السلام هم در جنگ شروع­کننده نیست.

آنجا اگر حرّ با حضرت می­جنگید، مسلماً امام هم با او می­جنگید، اما حرّ نمی­خواهد با امام بجنگد، گرچه می­خواهد امام را محاصره و دستگیر کند، ولی چون قصد جنگیدن ندارد، امام هم با او نمی­­جنگد.

«تا زمانی که کسی جنگ با من را شروع نکند، نمی­جنگم» راهبرد قطعی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است.

صوتی از رهبر انقلاب هست که برای اوایل جنگ است، وقتی صدام حمله کرد، ایشان فرمودند: ما شروع­کننده نبودیم، نیستیم، نخواهیم بود.

این راهبرد مکتب اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در طول تاریخ است که ما شروع­کننده­ی جنگ نیستیم.

ما قبلاً‌ هم عرض کرده­ایم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می­فرمودند کسی برود و قرآن بخواند، به او تیر می­زنند، اما ما شروع­کننده­ی جنگ نیستیم.

مکرر به خدمت شما عرض شده است که زهیر به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض کرد که شمر در تیررس من است، آیا بزنم؟ حضرت فرمودند: ما شروع­کننده­ی جنگ نیستیم.

این راهبرد مکتب اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در طول تاریخ است که ما شروع­کننده­ی جنگ نیستیم، ما هم به همین جهت ماجرای حضرت مسلم علیه السلام را هم بهتان می­دانیم.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به حرّ فرمود: ما آمده­ایم که به کوفه برویم.

حرّ عرض کرد: نمی­توانید به کوفه بروید، دستور دارم که اجازه ندهم به کوفه بروید.

حضرت فرمود: پس برمی­گردم (یعنی برمی­گردم تا ببینم باید به کجا بروم).

حرّ گفت: اجازه­ی برگشتن هم نمی­دهم، تو دستگیر هستی، ولی به من نگفته است که دستبند بزنم، فعلاً با هم هستیم.

اگر امام حسین علیه السلام اینجا به دنبال درگیری بود، سپاه حرّ هزار نفر بودند، امکان پیروزی وجود داشت، اما حضرت نمی­خواهد بجنگد.

همانطور که در خاطر دارید ما عرض می­کردیم که «هیهات منا الذلّة» که ما از امام حسین علیه السلام شنیده­ایم و درست است، برای سر جای خود است، نباید این موضوع را به همه جا توسعه بدهیم.

امام هرگز ذلیل نیست، اما اینطور نیست که همینکه در تنگنایی قرار گرفت و به او فشار بیاورند، بخواهد در برابر هر فشاری شمشیر بکشد.

اینجا امام حسین علیه السلام پذیرفت و فرمود: چکار کنیم؟

حرّ عرض کرد: تا زمانی که حکم بعدی عبیدالله برسد، یا همینجا می­ایستی و یا بی­هدف در بیابان حرکت می­کنی، ولی من نه اجازه­ی دور شدن می­دهم و نه اجازه­ی نزدیک شدن؛ ضمن اینکه اجازه نمی­دهم در جایی که سایه است بایستی، اجازه نمی­دهم در جایی که آب گوارا دارد بایستی، چون دستور این است که «بر حسین سخت بگیر که پشیمان شود».

اینجا امام حسین علیه السلام می­توانست بفرماید «هیهات منا الذلّة»؛ همه­ی مسیر امام حسین علیه السلام عقلانی است، شجاعت خود را در کربلا نشان داده است و کسی نمی­تواند به شجاعت حضرت شک کند.

روضه و توسّل به حضرت علی اکبر علیه السلام

وجود مبارک علی اکبر سلام الله علیه اوصافی دارند که خیلی عجیب و حیرت­انگیز است.

وقتی ما به کربلا می­رویم و زیر قبّه­ی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قرار می­گیریم… امام هادی سلام الله علیه که در بین ائمه­ی ما امامِ سریع الإجابه است، به ابوهاشم جعفری که از نوادگان جعفر طیّار است و زندان رفته است و شکنجه شده است و کتک خورده است و شیعه­ی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است… ابوهاشم می­گوید زمانی حضرت هادی سلام الله علیه بیمار بود و به من پولی داد و فرمود: به زیر قبّه­ی جدّم برو و مرا دعا کن.

امام معصوم می­گوید به زیر قبّه­ی جدّم برو و مرا دعا کن!

حال ما به زیر قبّه­ی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می­رویم، به آنجا می­رویم که امام را زیارت کنیم.

حال ببینید امام صادق سلام الله علیه چه فرموده است.

در کامل الزیارات که استاد شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه این کتاب را نوشته است، زیارتنامه­ای برای حضرت علی اکبر سلام الله علیه نقل کرده است، معمولاً خورشید وجود سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ما را زیارت حضرت علی اکبر سلام الله علیه غافل می­کند. بنده بر حسب این روایت و برخی شئون دیگر، گاهی قصد می­کنم، اول به زیارت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می­روم، بعد دوباره بیرون می­آیم و از کنار حبیب سلام الله علیه قصد زیارت حضرت علی اکبر علیه السلام می­کنم، یعنی به قصد زیارت حضرت علی اکبر سلام الله علیه می­روم. شما این روایت را ببینید، این عجیب است که زیر قبّه­ی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باشید و بجای امام حسین علیه السلام به کس دیگری توجّه کنید، ببینید آن کس چقدر آبرو دارد و باعظمت است.

این وهابی­های گیج که می­گویند چرا «یا حسین» می­گویید؟ «یا الله» بگویید که الله بزرگتر از حسین است؛ نمی­فهمند که ما می­دانیم حضرت علی اکبر علیه السلام مهم­تر از امام حسین علیه السلام نیست، اما اولاً خدا به ما امر کرده است، ثانیاً توجّه به حضرت علی اکبر سلام الله علیه و اوصاف ایشان، برای ما سازندگی دارد. هر کدام از این بزرگواران در محضر حضرت حق اعتباری دارند، این بزرگواران هم دست ما را می­گیرند، کرامت این بزرگواران اراده­ی حضرت حق است، وگرنه چرا خدای متعال پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را فرستاده است؟ خود خدا ما را هدایت می­کرد! آن وهابی­ها نمی­فهمند، الآن هم ما قصد پاسخ به شبهه نداریم.

این خیلی عجیب است که عظمت وجود مبارک علی اکبر سلام الله علیه در کنار قبر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هضم نشده است.

حال من این متن را آرام آرام می­خوانم و شما هم قصد زیارت کنید، اصل این زیارت اینطور است که به آنجا برویم و صورت خود را به قبر مبارک حضرت علی اکبر علیه السلام بچسبانیم، اگر قبر بسته است صورت به ضریح بچسبانیم، اما این خانواده اهلِ کَرَم هستند، دست ما هم نمی­رسد… آقا جان! گرچه دوریم، به یاد تو سخن می­گوییم…

حال که دور هستید، نیّت کنید و صورت به قبر مبارک حضرت علی اکبر علیه السلام بگذارید، عبارت حضرت صادق علیه الصلاة و السلام را می­خوانم تا شما ببینید با چه کسی طرف هستید.

زیارت طولانی است، به جملاتی از آن اشاره خواهم کرد، «ثُمَّ ضَعْ خَدَّكَ عَلَى الْقَبْرِ» صورت خودت را به قبر حضرت بچسبان، سپس سه مرتبه بگو «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ»، در ادامه بگو «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي» پدر و مادرم به فدای تو، «أَتَيْتُكَ زَائِراً» به زیارت تو آمده­ام، «وَافِداً» من نماینده­ی یک کاروان آدم هستم که آمده­ام و حاجات زیادی دارم، من به نمایندگی از خیلی­ها آمده­ام، «عَائِذاً» به تو پناه آورده­ام، «مِمَّا جَنَيْتُ عَلَى نَفْسِي» از جنایاتی که نفس من مرتکب شده است، «وَ احْتَطَبْتُ عَلَى ظَهْرِي» از بار سنگین گناهم که روی دوش من سنگینی می­کند، «أَسْأَلُ اللَّهَ وَلِيَّكَ وَ وَلِيِّي» از آن خدایی که مولای من و مولای تو است می­خواهم «أَنْ يَجْعَلَ حَظِّي مِنْ زِيَارَتِكَ» بهره­ی من را از زیارت تو «عِتْقَ رَقَبَتِي مِنَ النَّارِ» آزادی گردن من از آتش قرار بدهد.

بعد امام صادق علیه الصلاة و السلام فرمود: «وَ تَدْعُو بِمَا أَحْبَبْتَ» حال هر دعایی که می­خواهی بگو.

این آقازاده­ی عظیم الشأن نکاتی دارد که فرصت بیان آن­ها نیست، فقط به یکی از آن­ها اشاره می­کنم، اگر روزی بگویند فلانی صدای فلان عالم را تقلید می­کند، کسی نمی­گوید این شخص شبیه اوست، می­گویند این شخص یک لمپن است. چه زمانی باید بگویند نماز من مانند نماز آقای بهجت است؟ وقتی که آن روح و روان وجود داشته باشد.

از ادلّه­ی امامت چند امام ما، شباهت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.

اینجا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای حضرت علی اکبر علیه السلام نه شباهت بلکه «اشبهیّت» فرمود!

اگر حضرت علی اکبر علیه السلام زنده می­ماند، به غلط همه فکر می­کردند امام است. البته واضح است که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صحیح فرموده است و آنجا قصد معرّفی سیّدالسّاجدین علیه السلام را نداشته است، ولی پرده­برداری که از حضرت علی اکبر علیه السلام کرده است حیرت­انگیز است. اینکه حضرت سجّاد علیه السلام باشد و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بفرماید وقتی دلم برای جدّم تنگ می­شد علی اکبر را نگاه می­کردم… سخن و منطق و بیان و حکمت او مانند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود…

خدای متعال برای اخلاق پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ».[4]

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ»، یعنی اخلاق اخلاقِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است… ما اصلاً نمی­دانیم او کیست… از حالات امام حسین علیه السلام معلوم است…

حضرت صادق علیه السلام در همین زیارت فرمود که وقتی تو از دنیا رفتی، پدرت تا زنده بود، ذرّه­ای از داغ و توجّه او نسبت به مصیبت تو کم نشد، «لَا تَسْكُنُ عَلَيْكَ مِنْ أَبِيكَ زَفْرَةٌ»، انگار از سر تا پای پدرت را آتش زده بودند… تا اینکه شهید شد…

وقتی حضرت علی اکبر علیه السلام خواست به میدان برود… سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمانده­ی کل قواست، باید لشکر را اداره کند، حضرت علی اکبر علیه السلام تنها شهیدی است که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را هم زود به میدان فرستاد و هم اینکه با او وداع نکرده است، همینکه «اسْتَأْذَنَ أَبَاهُ»،[5] آمد و گفت: پدر اجازه بدهید من به میدان بروم، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بلافاصله فرمود: «فَأَذِنَ لَهُ» برو…

همینکه حضرت علی اکبر علیه السلام به سمت میدان راه افتاد، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را از پشت سرش می­دید، «نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ» با ناامیدی از پشت نگاهی به قد و بالای او کرد و دیگر نتوانست نگاه کند، چشم حضرت پر از اشک شد و سر مبارک خود را پایین انداخت، «وَ أَرْخَى عَيْنَهُ»…

در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن… من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود…

آقا جان! شما نتوانستید راه رفتن او را ببینید، چطور مقتل او را دیدید؟…

همینکه حضرت علی اکبر علیه السلام در حال رفتن به میدان بود، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رو کرد به عمر سعد و فرمود: خدا رحم تو را قطع کند… بعد مانند مضطرها محاسن بدست گرفت، «اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ»… «إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ» وقتی دلم برای جدّم تنگ می‌شد به علی اکبر نگاه می‌کردم…

حضرت علی اکبر علیه السلام به میدان رفت، اینجا یک ویژگی دارد که هیچ کسی ندارد، اسم کسی را برد که دل اهل حرم غنج برود و کینه­ی دشمن هم برافروخته­تر شود…

«اَنا عَلِيُّ بنُ الحُسينُ بنُ عَلِيٍّ *** نَحنُ و بيتُ اللهِ اَولي بالنَّبِيِّ»… امامت و ولایت برای فرزندان و آل پیغمبر است، «تااللهِ لا یَحکُمُ فینا اِبنُ الدَّعِیّ» ناپاکزادگان حق حکومت ندارند، «أضرِبُکُم بِالسَّیفِ حَتَّى یَنثَنِى *** أطعُنُكُم بِالرُّمحِ حَتّى يَلتَوِي» آنقدر با این شمشیر و نیزه می‌زنم که این شمشیر خَم شود و نیزه بشکند… «أَحْمي عِيَالَاتِ أَبِى» آمده‌ام از ناموس پدرم دفاع کنم…

به میدان رفت و میدانداری کرد، او پهلوان است، «قَاتَلَ قِتَالً شَدِیداً حَتّى ضَجَّ أهلُ الكوفَةِ لِكَثرَةِ مَن قَتَلَ مِنهُم» ضجّه‌ی این‌ها را درآورد…

اما این جوان تنها در حلقه­ی محاصره­ی چند صد یا چند هزار نفره است، زیر تیغ آفتاب است، آن هم با زره­ای که بر تن داشت و مسلماً باید زیاد تحرّک می­کرد، نفس می­گیرد، دشمن هم سنگباران و تیرباران کرد، حضرت علی اکبر علیه السلام سر خود را پایین آورد و سپر را بالای سر خود قرار داد، میدان دید ایشان کم شد… نیزه­ای به پهلوی ایشان اصابت کرد… دیگر وقتی خون رفت، از همه طرف زدند، اسب مسیر را برعکس رفت، سربازان دشمن گفتند راه را باز کنید که به همه برسد… اگر او را بزنیم کمرِ حسین را شکسته­ایم…

اینجا مطالبی نوشته­اند که من مردِ گفتنِ آن­ها نیستم، اگر بخواهم بگویم باید بمیرم… مستندترین مقاتل در اینجا حرف­هایی زده­اند که نمی­شود بیان کرد…

زیر دست و پا صدای آرام و نحیفی گفت: «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أبَتَاه، هَذَا جَدِّی رَسُولُ الله يُقْرِؤُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَيْنَا»… حسین جان! بیا…

وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خود را بالای سر حضرت علی اکبر علیه السلام رساند، «ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً» جلوی چشم پدر صیحه‌ای زد و دست و پا زد… آقا نشست، «وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ» صورت به صورت او گذاشت… «عَلَی الدُّنیَا بَعدَکَ العَفَا» بعد از تو خاک بر سرِ دنیا…

در یک روایت هست که نصر نازل شد و جبرئیل آمد، این روایت در کافی بصورت مجمل هست، حضرت فرمودند ما به عهد خود عمل می­کنیم… در منابع متأخر یک جمله­ی اضافه هم دارد، آن هم این است که جبرئیل پرسید: آقا! آیا نصر می­خواهید؟ حضرت فرمود: «بَعدَ فَقدِ الأحِبَّة»؟ حال که علی رفته است، بمانم که چه کنم؟… «عَلَی الدُّنیَا بَعدَکَ العَفَا» بعد از تو خاک بر سرِ دنیا…

صورت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به صورت علی اکبر علیه السلام بود، دشمن هلهله می­کرد، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صدا می­زد: «وَلَدِی»…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] سوره مبارکه قلم، آیه 4

[5] لهوف، صفحه 113 (فَلَمَّا لَمْ يَبْقَ مَعَهُ سِوَى أَهْلِ بَيْتِهِ خَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ كَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَحْسَنِهِمْ خُلُقاً فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِي الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ ثُمَ‏ نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى عَيْنَهُ وَ بَكَى ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ وَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ فَصَاحَ وَ قَالَ يَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي فَتَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِيداً وَ قَتَلَ جَمْعاً كَثِيراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِيهِ وَ قَالَ يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِيلٌ فَبَكَى الْحُسَيْنُ علیه السلام وَ قَالَ وَا غَوْثَاهْ يَا بُنَيَّ قَاتِلْ قَلِيلًا فَمَا أَسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّكَ مُحَمَّداً ص فَيَسْقِيَكَ بِكَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَةً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَداً فَرَجَعَ إِلَى مَوْقِفِ النُّزَّالِ وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَالِ فَرَمَاهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةَ الْعَبْدِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ فَنَادَى يَا أَبَتَاهْ عَلَيْكَ السَّلَامُ هَذَا جَدِّي يُقْرِؤُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَيْنَا ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً فَمَاتَ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاءُ. قَالَ الرَّاوِي: وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ تُنَادِي يَا حَبِيبَاهْ يَا ابْنَ أَخَاهْ وَ جَاءَتْ فَأَكَبَّتْ عَلَيْهِ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ فَأَخَذَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى النِّسَاءِ.)