«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمت حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به محضرِ باعظمتِ حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
مرور جلسات گذشته
موضوع بحث ما دین و عقلانیت با بررسی تاریخ سیّدالشّهداء علیه الصلاة و السلام است.
عرض کردیم که تمام مسیر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین با هم توازن دارند و با یکدیگر تناقض ندارند.
زندگی امام حسین علیه الصلاة و السلام از ابتدا تا پایان امامت حضرت هم همینطور است.
اینکه عرض میکنیم «عقلانی» است، یعنی اگر دست ما به فهم تمام رفتار امام برسد و سند برای مطالعه داشته باشیم، میبینیم تمام تلاش برای جلب بیشترین منفعت برای دین و دینداران و دفع بیشترین ضرر برای دین و دینداران در این امر است.
منتها من نمیخواهم عرض کنم که امام حسین علیه الصلاة و السلام مانند ما حساب و کتاب میکرده است. ما از کیفیت رفتار و کیفیت ادراک حضرت خبر نداریم، چون حضرت علم دارد و به امر الهی عمل میکند، اما سطوحی از رفتار امام قابل تحلیل عقلانی هم هست. این همان چیزی است که ما به آن میپردازیم؛ وقتی تحلیل میکنیم میبینیم که در عمدهی موارد میشود رفتار حضرت را تحلیل کرد و رفتار حضرت در نهایت دوراندیشی و مراقبت عقلانی است، به هیچ وجه جَوزدگی و به خط زدن و… مشاهده نمیشود.
امام حسین علیه السلام از عدم بیعت و جهاد تبیین هرگز کوتاه نیامدند
به اینجا رسیدیم که دو مرحلهی اول قیام حضرت جهاد فرهنگی یا جهاد تبیین بود که هرگز از این دو مرحله کوتاه نیامد، اما دربارهی دو مورد قبلی، مجبور شد که در مواردی کوتاه بیاید. اما حضرت از این دو مورد کوتاه نیامد: «عدم بیعت برای افشاگری جریان انحرافی ماجرای خلافت» که میوهی آن یزید است…
عرض کردیم که امام حسین علیه السلام با یزید، بخصوص یزید کاری ندارد، که بعضیها خیال کردهاند دین با وجود یزید خراب شده است؛ نخیر! همان فرمایشی که حضرت فرمودند «عَلَی الإسلَامِ السَّلَام»، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هم فرمودند «سَمَلَ جِلْبابُ الدّینِ»، یعنی همان را فرمودند.
منتها توضیح این موضوع گذشت که امکان بیان و پذیرش مردمی وجود نداشت، لذا حضرت در قالب نقد یزید و بعضاً معاویه، آن نقدهای کلّی را مطرح کرد که موارد آن گذشت.
باید این جریان افشا شود، در مقابل هم باید روشن شود که «اهل البیت» مرجع امور و حاکم هستند. یعنی هم حکومت و هم دین مردم با اهل البیت است.
این دو مورد از دست رفته بود، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میخواست این دو مورد را فعلاً در افکار برگرداند. یعنی طرف بداند که باید دین خود را از چه کسی اخذ کند. چون فعلاً اعتقادی به این موضوع ندارد.
بعنوان یک نمونه از صدها نمونه، حضرت سجّاد سلام الله علیه به حج تشریف میبردند، همانطور که میدانید نافلهی ظهر و عصر در سفر باطل است.
حضرت سجّاد علیه السلام که دائم در نماز بود و باید هر چند ماه یک مرتبه پینههای پیشانی مبارک حضرت را میچیدند و نماز ایشان حیرتانگیز بود، در مسیر سفر از مدینه به مکه، مسلماً نوافل نماز ظهر و عصر را نمیخواند، چون به اجتماع ساقط است.
بعضی از کسانی که در مسیر بودند و در طول سال یک مرتبه هم نماز شب نمیخواندند، میگفتند صبر کنید تا نافله را بخوانیم!
آن کسی که دائم الصلاة است، الآن نافله نمیخواند، اما این مردم احساس نمیکردند که باید خودشان را با امام تنظیم کنند و باید دین خودشان را از این آقا بگیرند؛ این موضوع را نمیدانستند و باید این موضوع تبیین میشد.
یعنی باید هم آن انحراف معلوم میشد و هم این موضوع که باید دین را از کجا اخذ کرد، و اینکه در زمان حضور اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، حاکمیت با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است.
اتفاقات روزهای ابتدایی کوفه
وقتی کوفیان نامه نوشتند و مواردی مطرح کردند و اشکالاتی را مطرح کردند و ما توضیح دادیم که این اشکالات به همهی ساختار خلافت است و فقط به یزید نیست، و امام حسین علیه السلام جناب مسلم علیه السلام را فرستاد و همزمان به بصریان نامه نوشت و نامه لو رفت؛ توضیح دادیم که حضرت در آن نامه هم همین موارد را تأکید کرد، بعد از لو رفتن نامهی بصره، عبیدالله باسرعت به کوفه رفت و کوفیان بخاطر آن حفره و تعلّقی که داشتند و تا بزنگاه نمیدانستند از کجا ضربه خوردهاند، و یک مورد از آنها ارتزاق حرامی بود که ساختار حاکمیت، پول مردم را به عدهای میداد و به عدهای نمیداد، و این مردم دیگر کار نمیکردند و زندگیشان بر اساس ثروت انباشتهی اعطایی حکومت بود، لذا تهدید به اینکه «من حقوق شما را قطع میکنم»، برای اینها سهمگین بود. خوف از عبیدالله بر اساس سابقهی وحشیگریِ پدر او، به سهمگین بودن ماجرا کمک میکرد، زندگی عرافهای، زندگیها را به یکدیگر مربوط میکرد و زندگیها بصورت فامیلی بود و اگر مشکلی پیش میآمد همهی فامیل با یکدیگر درگیر میشدند، کار به جایی رسید که مردم کوفه یک لحظه نشستند، وقتی این اتفاق رخ داد، عبیدالله یک قدم جلوتر آمد و توطئهای کرد و گفت میخواستند مرا ترور کنند، لذا هانی بن عروه را گرفتند و آنقدر او را زدند که مشرف به موت شد و صحنه را با برادر همسر او مدیریت کردند.
تا اینجا جناب مسلم سلام الله علیه مخفی است و میداند نباید شروعکننده باشد، پس معلوم است که این موضوع توطئه است، با این توطئه هانی بن عروه را دستگیر کردند، وقتی این اتفاق افتاد شهر دچار یک آشفتگی شد.
مسلم میداند که حتماً قرار است هانی بن عروه را بکشند، اینجا حضرت مسلم علیه السلام مجبور شد که برای نجات هانی بن عروه قیام کند، چون هانی بن عروه را بخاطر مسلم دستگیر کردند.
اعدادی مانند بیست هزار گفتهاند که دور کاخ عبیدالله را گرفته بودند.
روزهای قبل توضیح دادیم که ساختار کوفه به چه جهت دژبانیِ آنچنانی نداشت؛ اگر دویست نفر حمله میکردند قصر را میگرفتند.
وقتی عبیدالله جمعیت را دید، به هذیانگویی افتاد، چون اصلاً نیرویی نداشت.
عریفان را از دربِ پشتی خبر کردند، دوباره آنها را تهدید کردند و سپاه شام را به یادشان انداختند و گفتند اگر هر کسی در عرافه به مسلم بپیوندد، عریف را دستگیر خواهم و او را مجازات میکنم و نوامیس شما را اسیر میکنم و حقوق همهی عرافه را قطع میکنم.
این عریفان رفتند و شروع کردند به صحبت با یکدیگر.
این از آن جاهای عجیب تاریخ است، یعنی مرگ یک جمعیت، بدون دَر کردنِ یک تیر! قتل عام بدون زدنِ یک ضربه!
بیست هزار نفر با حضرت مسلم علیه السلام بودند، اینها دیدند جمعیت زیاد است، خودخواهان گفتند جمعیت زیاد است، بیست نفر در کاخ هستند و اینها بیست هزار نفر هستند، بیا تا ما برویم. مدام جمعیت کم شد، وقتی غروب شد فقط صد نفر مانده بودند. باور بفرمایید هنوز هم اگر این صد نفر حمله میکردند موفق میشدند.
طبعاً وقتی حضرت مسلم علیه السلام اوضاع را مشاهده کرد، عقبنشینی کرد.
دو مرتبه سپاه اسلام بدون جنگ زمین خورده است، یکی اینجاست و یکی هم در ماجرای آتشبس امام حسن مجتبی صلوات الله علیه. آنجا هم آنقدر وضع لشکر خراب بود که حضرت بدون جنگ آتشبس را قبول کرد.
حضرت مسلم علیه السلام فاصله گرفت، وقتی نماز خواندند و برگشت، دیگر کسی را نمیشناخت. یعنی آن صد نفر هم نمانده بودند.
از اینجا به بعد یک خاطرهی تلخی در تاریخ هست و آن این است که گزارش کردهاند مسلم چطور تنها و غریب بین کوچههای کوفه حرکت میکرد.
چه کسی گزارش کرده است؟ همان صد نفری که رفته بودند، خیلی فاصله نگرفتند، فقط آنقدری فاصله گرفتهاند که مسلم اینها را نبیند که صدایشان کند!
همینها گزارش کردهاند که حضرت مسلم علیه السلام نمیدانست باید به کجا برود؛ چون او اهل کوفه نبود و کوفه را نمیشناخت و نگران بود که بتواند نامهای به امام حسین علیه السلام برساند، و اینجا امام حسین علیه السلام از مکه حرکت کرده است.
همه به داخل خانهها رفته بودند و درِ همهی خانهها بسته بود، تا اینکه به درِ خانهی پیرزنی رفت و صبح شهید شد.
اگر امام حسین علیه السلام به کوفه نمی رفتند، باید به کجا می رفتند؟
از اینطرف امام حسین علیه السلام در حال حرکت کردن است، امام حسین علیه السلام به بصریان نامه نوشته است و حرکت کرده است.
چرا امام حسین علیه السلام به کوفه میآید؟
جلسات گذشته عرض کردیم که امام حسین علیه السلام به دنبال تبلیغ است، یعنی در دو مرحلهی اول است که دو مرحلهی اساسی و زیربنایی است.
چرا امام حسین علیه السلام در حال آمدن به کوفه است؟
اول باید ببینیم امام حسین علیه السلام به کجا میتواند برود؟ البته با این فرض که حضرت نمیخواهد خود را مخفی کند، چون در آن جامعهای که امام را نمیشناسند، مخفی شدن امام تفاوتی با مرگ امام ندارد.
امام حسین علیه السلام میخواهد تبلیغ کند، برای این امر باید یا به مدینه برگردد، که در اینصورت کشته شدن حضرت قطعی است، یا باید در مکه بماند، که برخی هم این پیشنهاد را دادند اما حضرت فرمودند با توجه به شلوغی ایام حج دیگر من در امان نیستم و مرا ترور خواهند کرد و حرمت خانهی خدا میشکند، غیر از اینکه من در اینجا تبلیغ خود را کردهام.
پس مکه و مدینه نمیشود. دیگر کجا خیلی مهم است؟ بعضیها مانند ابن عباس حرف پرت میزدند و میگفتند به یمن برو!
آن زمان یمن یک منطقهی پرتی است، مانند این است که من در یک بیابان یک مغازهی بزرگ تأسیس کنم. برای فروش «محل عبور بودن» مهم است، برای تبلیغ هم «مخاطب» مهم است. اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هیچوقت یمن را مرکز قرار ندادند، زیدیه که به یمن رفتند، از نظر میراث علمی، میراثشان از ما سالمتر مانده است، کتب خطی زیادی برای قرن 2 و 3 دارند، چون یمن از نظر مورد توجّه بودن، پَرت محسوب میشده است، لذا منابع اینها مانده است، در صورتی که مدام کتابخانههای ما را آتش زدهاند، چون ما در مرکزیت درگیریها بودهایم، اما در تبلیغ بودیم، چون باید حرف به دیگران برسد، اینجا مسئله زندگی شخصی نیست.
اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هرگز به ما سفارش نکردهاند که به یمن بروید تا ساکن شوید، البته گاهی اهل یمن با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین همراه بودند، اما این بدین معنا نیست که بقیه را به یمن بفرستیم، چون اینطور عملاً بقیه را از میدان به در کردهایم، این حرف یعنی به جایی میروی که اگر تو را بکشند هم اصلاً خبر آن به جایی نمیرسد، چون یمن از نظر استراتژیک پَرت محسوب میشد.
امام حسین علیه السلام باید به کجا برود؟ یا به مصر که درجهی اهمیّت کمتری دارد؛ که آنجا هم خیلی دور است.
سه جای مهم دمشق است که در دست یزید است و این امر نشدنی است، ضمن اینکه دمشق هم دور است. دو جای دیگر میماند که بصره و کوفه است.
اگر امام حسین علیه السلام از کوفیان هم نامهای دریافت نکرده بود، باید به یکی از همین دو جا میرفت. چون بالاخره باید به سمتی میرفت.
اگر در یاد داشته باشید عرض کردیم که امام حسین علیه السلام فقط یک مرتبه سرعت سیر داشتند و آن هم برای زمانی است که مخفیانه از مدینه به مکه آمد که کشته نشود، غیر از این مورد، حضرت در بقیهی موارد، از سرعت عادی هم کندتر میرفت و از جادهی سلطانی و اصلی هم میرود که همه او را ببینند، که اگر حضرت را در جاده هم ترور کردند، چند نفر این موضوع را ببینند.
لذا عبدالله بن مطیع گفت که تو هم مانند عبدالله بن زبیر از بیراهه برو، امام حسین علیه السلام فرمود: نه! من از جاده اصلی میروم.
امام حسین علیه السلام علی رغم اینکه مسلم عرض کرده بود سریع تشریف بیاورید، آرام حرکت کرد؛ آن هم برای اینکه کسانی که از حج برمیگردند، هنگام نمازها و استراحتها حضرت را در راه ببینند و حضرت با آنها صحبت کنند.
شما فرض کنید که کوفیان نامهای به حضرت ننوشتهاند، حضرت باید به کجا بروند؟ فقط بصره و کوفه از این شهرهای اصلی میماند که شهرهای نظامی هستند.
بصره زمانی در جمل با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و امام حسین علیه السلام جنگیده است، الآن در بصره شیعه و طرفدار هست ولی فعلاً مخالفان خیلی بیشتر هستند، کوفه مرکز حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، مملو از طرفداران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، آنجا از شیعهی خالص تا شیعهی نسبی تا طرفدار سیاسی هستند.
شما فرض کنید که کوفیان نامه نداده بودند، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اصلاً راهی بجز کوفه نداشت.
کسانی که میگفتند به کوفه نرو، این در ذهنشان بود که آنجا خطر هست و در جای دیگر خطر نیست. شما این آیتم «خطر» را به همهی راهها اضافه کنید، چون سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرموده بودند قرار است در نهایت مرا بکشند و من به هرکجا که بروم مرا خواهند کشت، پس من باید کاری کنم که حرف من قبل از کشته شدنم به دیگران برسد. حال به کجا بروم؟
دیگر کسی حرفی برای گفتن نداشت. تمام کسانی که آمدند تا با حضرت حرف بزنند، سه قسم هستند. یک قسم طرفداران سلطان طاغوت هستند، که آنها میآمدند تا امام حسین علیه السلام را نعوذبالله نهی از منکر کنند و میگفتند تقوا پیشه کن و از طاعت امام زمان خودت (یزید) خارج نشو!
عدّهای آدمهایی هستند که عقلایی هستند که طرفدار امام حسین علیه السلام نیستند، مانند همین ابن مطیع، مثل بعضی از فقهای سبعه، اینها میگفتند اگر بروی تو را میکشند!
اینجا پاسخ این است که امام حسین علیه السلام به کجا بروند که اولاً بود و نبود حضرت تفاوت داشته باشد و ثانیاً حضرت را نکشند؟
پس مسلماً اینها هم حرفی برای گفتن نداشتند.
اینها یک فکر خطایی هم داشتند، میگفتند اگر به کوفه بروی، همان بلایی که بر سر برادر و پدر تو آوردند، بر سر تو هم درمیآورند.
این تبلیغِ بیچاره بودن و نامرد بودن و خائن بودنِ کوفه، یک تبلیغِ اموی است.
کوفه با خطاهایی که دارد بهترین شهر آن عصر است، چون باید ما نسبی نگاه کنیم. کدام شهر به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه وفا کرده است که کوفه بیوفایی کرده است؟
مدینهای که امام حسین علیه السلام پنجاه و چهار سال در آن زندگی کرده است، صبحی که دیدند سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در آنجا نیست، چه کردند؟
مکه هم اصلاً محل درگیری نبود که توضیحات این امر گذشت، با این حال کسی هم نگفت شما اینجا باشید و ما طرفدار شما هستیم.
وضع دمشق و مصر هم معلوم است، هم دورتر است و هم معلوم نیست خبر رسیده باشد و هم معلوم نیست اجازه بدهند امام حسین علیه السلام تا به آنجا برسد، چون راه طولانی است و مسلماً بین راه، راه حضرت را میبندند.
امام حسین علیه السلام به بصریان نامه نوشت، اما آنها جواب ندادند!
البته گروهی از بصریان میخواستند حرکت کنند که خبر شهادت امام حسین علیه السلام رسید. فقط سه نفر از بصره به کربلا آمدند، یک پدر و دو فرزند او.
خانوادهای است که پدری با ده پسر خود صحبت کرد، این مرد «یزید بن نُبَیط» یا «یزید بن ثُبَیط» نام دارد، دو پسر از پسران او همراهی کردند و سه نفری به کربلا آمدند و شهید شدند.
یعنی از بصره سه نفر، از مدینه بغیر از بستگان امام حسین علیه السلام هیچ کسی، از مکه هیچ کسی!
امامی که میخواهند بکشند، اهدافی هم دارد؛ حال برخی مدام میگویند به کوفه نرو! پس به کجا برود؟
همانطور که میبینید من فعلاً به نامهی کوفیان کاری ندارم، چون برخی فکر کردهاند که امام حسین علیه السلام نعوذبالله فریبِ نامهی کوفیان را خورده است!
مسئلهی «فریب خوردن از کوفیان» یک استراتژی بنی امیّه برای تخریب کوفه است، کوفه تا دویست سال مؤمنترین و جهادیترین و پایکارترین شهر جهان اسلام است، تا زمان حضرت صادق علیه السلام و حضرت موسی بن جعفر علیه السلام که ائمه علیهم السلام در مدینه هستند، عمدهی شیعیان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین کوفی هستند، ایام حج میآیند و امام را میبینند و روزآمد میشوند و به کوفه برمیگردند. این زراره و محمد بن أبی عمیر و محمد بن مسلم و أبان بن تغلب و هشام و… همه کوفی هستند، در حالی که امام در مدینه حضور دارند.
کسانی که به امام عرض میکردند به کوفه نرو، یعنی امام به کجا بروند؟
باز به اینجا برمیگشتند که مخفی شوید و… یعنی مدام حرفها تکرار میشود.
گروه اول که با حکومت بودند و قصد نعوذبالله نهی از منکر داشتند، گروه دوم نمیخواهند امام حسین علیه السلام کشته شوند اما راهی هم ندارند و میگویند کوفه هم محل خیانت است.
اگر ما خیلی پایین درنظر بگیریم، کوفه مانند بقیهی شهرها میشود!
اکثریت مطلق شهدای کربلا کوفی هستند، نود و پنج درصد قیامهای بعد از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که برای امام حسین علیه السلام بود هم در کوفه رخ داده است، مرکز شیعیان هم کوفه است.
البته واضح است که نمیخواهم بگویم کوفه خوب عمل کرده است، ما در این دو جلسه شرایط کوفه را نقد کردیم، اما موضوع را بصورت نسبی میبینیم، کوفه از همه جا بهتر است.
گروهی هم بستگان امام حسین علیه السلام هستند که اینها از نظر عاطفی دوست ندارند امام حسین علیه السلام شهید شود، زار میزنند و گریه میکنند و قسم میدهند که نرو.
این شبیه همان چیزی است که ما روضه میخوانیم و متوجه حرکت حضرت نیستیم. گاهی ما هم در روضههای خودمان اینطور عمل میکنیم، مثلاً در وداع حضرت زینب کبری سلام الله علیها و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میگوییم «کجا میخوای بری؟ چرا مرا با خودت نمیبری؟ قرارمون چی بود؟»، انگار نمیداند موضوع چیست. البته ما در مقام گریه، گریه میکنیم. اما آیا یعنی حضرت زینب کبری سلام الله علیها خبر ندارد؟
این موضوع عاطفی است، چون آنها دوست نداشتند امام حسین علیه السلام را از دست بدهند؛ اما مسئله این است که راهکار نداشتند، اینجا بحث این است که امام حسین علیه السلام باید حرکتی کند و به سمتی برود، وگرنه حضرت را خواهند کشت. چون در ایام شلوغ حج، موضوع ترور امام حسین علیه السلام جدی است.
پس اگر قرار بود امام حسین علیه السلام انتخاب کند، بدون نامهی کوفیان هم قاعدتاً کوفه را انتخاب میکرد که بتواند تبلیغ خود را انجام دهد.
ابداً امام بیرویه و بیاحتیاط عمل نمیکند، ضمن اینکه امام علم الهی هم دارد؛ ما به علم الهی امام دسترسی نداریم ولی وقتی منطقه را نگاه میکنیم، حضرت نمیتوانست دیگر بیش از از این عقلانی عمل کند، اگر فکر میکنید میتوانست، شما تا فردا یک پیشنهاد بفرمایید.
حضرت فرار از کشته شدن و شاید فراهم شدن امکان فرصت را انتخاب کرده است، یعنی حضرت انفعال ندارد و حرکت میکند، منتها برخلاف آنچه مسلم گفت که باسرعت بیا، حضرت آرام حرکت میکند، چون بالاخره در مسیر هنوز فرصت گفتگو وجود دارد.
حضرت آهسته آهسته حرکت میکند و اخبار کوفه را هم رصد میکند، هر وقت میبیند کسی از آن سمت آمده است، میپرسد که از کوفه چه خبر؟
بنده سالها روی این موضوع کار کردهام، امکان بهتر از این مسیر وجود نداشته است، لازم هم نیست که بگوییم امام فریب خورد و رفت.
یزید به مرحله ی کفر بعد از نفاق نرسید
امام حسین علیه السلام برای کشته نشدن فقط یک راه داشت و آن هم بیعت بود، و این بیعت، حق و باطل را از بین میبرد. اگر امکان داشت که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در مدینه بیعت میکرد، یا اگر میخواست اعلام نارضایتی داشته باشد و سپس بیعت کند، به مکه میآمد و بیعت میکرد، یا اینکه در راه بیعت میکرد، اینطور لازم نبود زن و بچه را به آن سمت ببرد.
«بیعت کردن» یعنی انهدام مکتب اسلام، بویژه اینکه یزید داشت کاری میکرد که میخواست آخرین میخ را به تابوت اسلام بکوبد، و آن هم این بود که میخواست مسیر نفاق را به سمت کفر ببرد.
این بحث خیلی مفصلی است، ما حدود ده سال قبل بحثی به نام «نفاق و خطرناکتر از نفاق» داشتیم ه در https://www.hkashani.com/?cat=260 منتشر شده است، آنجا عرض کردیم که ما سه جریان خطرناک مقابل جامعهی اسلامی داریم، نفاق، کفر بیرون از اسلام، یکی هم اینکه جریان نفاق آنقدر به امنیت برسد که نقاب از چره بردارد و درون جهان اسلام را به دارالکفر تبدیل کند، اینجا یعنی کار تمام شده است و اسلامی باقی نمیماند.
تلاش امام حسین علیه الصلاة و السلام و اسرای کربلا این است که یزید به مرحلهی کفر بعد از نفاق نرسد.
آن کفر بیرونی خطر زیادی ندارد، چون مسلمین در مدینه هستند و آن کافرین در یک مرز دیگری هستند، مثلاً زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ما در مدینه بودیم و کفار در مکه بودند، یعنی با هم قاطی نبودند، اما جریان نفاق بود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم جریان نفاق را مدیریت میکرد؛ زمان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین هم همینطور بود و جریان نفاق پرده از چهرهی خود برنداشتند و نماز میخواندند و حتّی گاهی به احکام گیر میدادند و سختگیری میکردند، یعنی با اینکه قبول نداشتند ظواهر را حفظ میکردند، چون مجبور بودند که ظواهر را حفظ کنند، اما یزید به دنبال این بود که بگوید اصلاً اسلامی در کار نیست.
برای همین تلاش کردند که یزید در نفاق بماند، ما نامهی یزید را عمداً خواندیم که عرض کنیم تا ببینید یزید در فضای نفاق است و امام حسین علیه السلام هم او را در نفاق نگه داشت که به مرحلهی کفر بعد از نفاق نرسد.
کوفه در ایام منتهی به عاشورا
امام حسین علیه السلام آرام آرام به سمت عراق حرکت میکند، اوضاع کوفه هم با قتل مسلم و دستگیری و کشتار و زندانی کردن عدهای و بستن مرزهای کوفه تغییر کرد. سه لایهی امنیتی از تمام دروازههای شهر کوفه مراقبت میکردند، ورود و خروج به کوفه بسته شد، امکان خروج از کوفه نبود، مگر اینکه کسی میخواست بسختی فراوان در سیاهی شب فرار کند، لذا کار بشدت مشکل شد. هر کسی که میخواست به بیرون از شهر برود باید با مجوز خروج و ورود تردد کند.
بخش زیادی از مردم کوفه ترسیدند، بخشی امکان خروج نداشتند. یعنی کسانی که به کربلا نیامدند، طیف دارند، یعنی اینطور نیست که تمام کسانی که به کربلا نیامدند خائن باشند. البته واضح است که آن روزی که شهدای کربلا دارند را ندارند و چه بسا آنقدر هم عالیمقام نیستند.
اولاً بخشی از بزرگان کوفه که فراری بودند، معلوم نیست اخبار کربلا به آنها رسیده باشد، مثلاً ما نمیدانیم آیا «أصبَغ بن نُباته» متوجه شد که الآن در شهر درگیری شده است یا نه، چون خود او بخاطر کشته نشدن، فراری است.
بخشی فراری هستند، بخشی زندان هستند، بخشی نتوانستند از دروازه عبور کنند، بخش زیادی ترسیدهاند.
ما در جنگ هشت ساله، اگر به جبهه میرفتیم که کسی ناموس ما را به کنیزی نمیگرفت، با این حال همهی مردم نرفتند. میزان اعزامی مردم به مرزهای عراق در آن سال، چه نسبتی با همهی جمعیت دارد؟ مثلاً یک به بیست یا یک به سی، البته عدد دقیق آن را نمیدانم.
فضای کوفه فضایی بود که اگر کسی از شهر بیرون میآمد، ممکن بود هر بلایی بر سر زن و بچهی او بیاورند.
اگر در یاد داشته باشید عرض کردم که سال 51 وقتی معاویه میخواست «عَمرو بن حَمِق» را پیدا کند، همسر او را در زندان شکنجه میکردند. بنی امیّه خط قرمز نداشت، عبیدالله بن زیاد هم همینطور بود. اصلاً او برای اینکه بتواند کار را پیش ببرد، در تهدید میگفت: شما مرا میشناسید، من فرزند زیاد هستم؛ شما در خاطر دارید که ما چطور هستیم.
لذا گاهی ما خیلی راحت راجع به کوفیان حرف میزنیم.
این بیان بنده به معنای تبرئهی کوفه نیست، بلکه شناخت کوفه است. این کوفیان حبیب و مسلم بن عوسجه و بریر و عابس نیستند، اما برخی از آنها خبر ندارند، برخی در زندان هستند، برخی ترس از جسارت به ناموس و خاندانشان دارند، یعنی این یک جنگ ساده نبود که اختیار جنگیدن من فقط با خودم باشد؛ حداقل به این سادگی که ما فکر میکنیم نیست.
عدهای هم میخواستند به کربلا بروند اما آنها را در مرز دستگیر میکردند، یعنی در دروازه درگیر و بعضاً کشته میشدند.
یک جریانی هم… بعدها وقتی عبیدالله خواست به کربلا لشکر بفرستد، میگفت تعدادی از طرفداران حسین در لشکر باشند… یک نقل هم این است که اینها در مسیر فرار میکردند، اینها حتّی نمیتوانستند برگردند، چون منطقهی کربلا هم محاصره کرده بودند. وقتی بیست هزار نفر بخواهند صد نفر را محاصره کنند، کار بسیار سادهای است.
یک عزیز گیجی گفته بود که مگر میشود فرات را بست؟ اولاً اگر دور تعداد اندک را ببندند، مسلماً دیگر امکان رفتن به سمت فرات را ندارند! ثانیاً اینکه در هر جای فرات که نمیشود به سراغ آب رفت. کسانی که با آب و طبیعت سر و کار دارند میدانند که در بعضی قسمتها ارتفاع است، بر بعضی قسمتها باتلاق است، برخی قسمتها را هم شبیه اسکلهی کوچک درست میکردند که بشود تا آب رفت، اگر آنها را میبستند که دیگر کسی به آب دسترسی نداشت!
جمعیت دو لشکر اصلاً با یکدیگر تناسب نداشت، یعنی اگر کسی هم میخواست به امام بپیوندد، محاصرهی کربلا این امکان را از او سلب میکرد؛ یعنی ما نمیدانیم که چه کسی برای چه دلیل به کربلا نرفته است.
روح «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند» درست است، ان شاء الله که ما اهل وفا باشیم، اما «بیوفایی کوفیان علی الاطلاق» شعار بنی امیّه است.
در کوفیان باوفا و بیوفا و باتوفیق و بیتوفیق و خوب و بد و ترسو و شجاع و تلاشگر و لاابالی و… هست، نمیشود همه را با یک نگاه دید.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در حال حرکت است و در مسیر صحبت میکند، به چند نفر میرسد و از آنها میپرسد که از کجا آمدهاید؟ آنها میگویند از کوفه آمدهایم. حضرت پرسیدند: کوفه چه خبر بود؟ آنها گفتند: وقتی از کوفه بیرون آمدیم تنِ بیسر مسلم را از پا به اسب بسته بودند و روی زمین میکشیدند.
تمام آنهایی که از مکه با حضرت حرکت کردند، بجز سفرای حضرت، همگی رفتند. یعنی فقط خانوادهی امام حسین علیه السلام و سفیران ماندند.
سفیران امام حسین علیه السلام کسانی بودند که برای حضرت نامه میبردند و میآوردند، مانند جناب سعید بن عبدالله حنفی سلام الله علیه و جناب عابس سلام الله علیه.
اینجا همه رفتند و فقط خاص الخاصها ماندند، یعنی اقوام حضرت ماندند، حتّی مثلاً نوهی عمهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که «فِراس بن أبیجُعده» نام داشت هم رفت.
ما بعد از شهادت حضرت مسلم علیه السلام، تقریباً بجز یک یا دو نفر، دیگر دور شدن و جدایی و فرار نداریم. برخلاف تصور، شب عاشورا هیچ کسی نرفته است، کسانی که اهل رفتن بودند همگی رفته بودند، فقط ظهر عاشورا یک نفر که عهدی با امام حسین علیه السلام داشت رفت.
همه با شنیدن خبر شهادت حضرت مسلم علیه السلام فهمیدند که پایان این مسیر «شهادت» است.
خبر شهادت حضرت مسلم علیه السلام آمد، امام حسین علیه السلام باید تبلیغ کند، ما شهرهای تبلیغی را با یکدیگر مرور کردیم، کجا امنیت دارد؟ هیچ جا! کجا یار بیشتری وجود دارد؟ کوفه.
همین عبیدالله که به کوفه آمده است، حاکم بصره هم هست، تازه همراهی بصریان با حضرت هم روشن نیست، شام و مصر هم مسیر دورتری دارند. بنابراین امام حسین علیه السلام اصلاً راهی بجز کوفه ندارد.
برادران مسلم گفتند: مسلم که امام حسین سلام الله علیه نیست، به سمت کوفه برویم، شاید شما توانستید کوفیان را مدیریت کنید.
از آن طرف هم راه دیگری نبود.
حرّ در برابر کاروان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام حرکت کرد، کاروان امام آمد تا اینکه کاروان حرّ جلوی امام را گرفت.
اینجا سیّدالشّهداء علیه الصلاة و السلام توضیح داد که کوفیان مرا دعوت کردهاند، اگر نمیخواهید من برمیگردم.
این جمله یعنی قیام من از ابتدا منوط به کوفه نبوده است، و امام حسین علیه السلام هم در جنگ شروعکننده نیست.
آنجا اگر حرّ با حضرت میجنگید، مسلماً امام هم با او میجنگید، اما حرّ نمیخواهد با امام بجنگد، گرچه میخواهد امام را محاصره و دستگیر کند، ولی چون قصد جنگیدن ندارد، امام هم با او نمیجنگد.
«تا زمانی که کسی جنگ با من را شروع نکند، نمیجنگم» راهبرد قطعی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است.
صوتی از رهبر انقلاب هست که برای اوایل جنگ است، وقتی صدام حمله کرد، ایشان فرمودند: ما شروعکننده نبودیم، نیستیم، نخواهیم بود.
این راهبرد مکتب اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در طول تاریخ است که ما شروعکنندهی جنگ نیستیم.
ما قبلاً هم عرض کردهایم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میفرمودند کسی برود و قرآن بخواند، به او تیر میزنند، اما ما شروعکنندهی جنگ نیستیم.
مکرر به خدمت شما عرض شده است که زهیر به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض کرد که شمر در تیررس من است، آیا بزنم؟ حضرت فرمودند: ما شروعکنندهی جنگ نیستیم.
این راهبرد مکتب اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در طول تاریخ است که ما شروعکنندهی جنگ نیستیم، ما هم به همین جهت ماجرای حضرت مسلم علیه السلام را هم بهتان میدانیم.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به حرّ فرمود: ما آمدهایم که به کوفه برویم.
حرّ عرض کرد: نمیتوانید به کوفه بروید، دستور دارم که اجازه ندهم به کوفه بروید.
حضرت فرمود: پس برمیگردم (یعنی برمیگردم تا ببینم باید به کجا بروم).
حرّ گفت: اجازهی برگشتن هم نمیدهم، تو دستگیر هستی، ولی به من نگفته است که دستبند بزنم، فعلاً با هم هستیم.
اگر امام حسین علیه السلام اینجا به دنبال درگیری بود، سپاه حرّ هزار نفر بودند، امکان پیروزی وجود داشت، اما حضرت نمیخواهد بجنگد.
همانطور که در خاطر دارید ما عرض میکردیم که «هیهات منا الذلّة» که ما از امام حسین علیه السلام شنیدهایم و درست است، برای سر جای خود است، نباید این موضوع را به همه جا توسعه بدهیم.
امام هرگز ذلیل نیست، اما اینطور نیست که همینکه در تنگنایی قرار گرفت و به او فشار بیاورند، بخواهد در برابر هر فشاری شمشیر بکشد.
اینجا امام حسین علیه السلام پذیرفت و فرمود: چکار کنیم؟
حرّ عرض کرد: تا زمانی که حکم بعدی عبیدالله برسد، یا همینجا میایستی و یا بیهدف در بیابان حرکت میکنی، ولی من نه اجازهی دور شدن میدهم و نه اجازهی نزدیک شدن؛ ضمن اینکه اجازه نمیدهم در جایی که سایه است بایستی، اجازه نمیدهم در جایی که آب گوارا دارد بایستی، چون دستور این است که «بر حسین سخت بگیر که پشیمان شود».
اینجا امام حسین علیه السلام میتوانست بفرماید «هیهات منا الذلّة»؛ همهی مسیر امام حسین علیه السلام عقلانی است، شجاعت خود را در کربلا نشان داده است و کسی نمیتواند به شجاعت حضرت شک کند.
روضه و توسّل به حضرت علی اکبر علیه السلام
وجود مبارک علی اکبر سلام الله علیه اوصافی دارند که خیلی عجیب و حیرتانگیز است.
وقتی ما به کربلا میرویم و زیر قبّهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قرار میگیریم… امام هادی سلام الله علیه که در بین ائمهی ما امامِ سریع الإجابه است، به ابوهاشم جعفری که از نوادگان جعفر طیّار است و زندان رفته است و شکنجه شده است و کتک خورده است و شیعهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است… ابوهاشم میگوید زمانی حضرت هادی سلام الله علیه بیمار بود و به من پولی داد و فرمود: به زیر قبّهی جدّم برو و مرا دعا کن.
امام معصوم میگوید به زیر قبّهی جدّم برو و مرا دعا کن!
حال ما به زیر قبّهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میرویم، به آنجا میرویم که امام را زیارت کنیم.
حال ببینید امام صادق سلام الله علیه چه فرموده است.
در کامل الزیارات که استاد شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه این کتاب را نوشته است، زیارتنامهای برای حضرت علی اکبر سلام الله علیه نقل کرده است، معمولاً خورشید وجود سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ما را زیارت حضرت علی اکبر سلام الله علیه غافل میکند. بنده بر حسب این روایت و برخی شئون دیگر، گاهی قصد میکنم، اول به زیارت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میروم، بعد دوباره بیرون میآیم و از کنار حبیب سلام الله علیه قصد زیارت حضرت علی اکبر علیه السلام میکنم، یعنی به قصد زیارت حضرت علی اکبر سلام الله علیه میروم. شما این روایت را ببینید، این عجیب است که زیر قبّهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باشید و بجای امام حسین علیه السلام به کس دیگری توجّه کنید، ببینید آن کس چقدر آبرو دارد و باعظمت است.
این وهابیهای گیج که میگویند چرا «یا حسین» میگویید؟ «یا الله» بگویید که الله بزرگتر از حسین است؛ نمیفهمند که ما میدانیم حضرت علی اکبر علیه السلام مهمتر از امام حسین علیه السلام نیست، اما اولاً خدا به ما امر کرده است، ثانیاً توجّه به حضرت علی اکبر سلام الله علیه و اوصاف ایشان، برای ما سازندگی دارد. هر کدام از این بزرگواران در محضر حضرت حق اعتباری دارند، این بزرگواران هم دست ما را میگیرند، کرامت این بزرگواران ارادهی حضرت حق است، وگرنه چرا خدای متعال پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را فرستاده است؟ خود خدا ما را هدایت میکرد! آن وهابیها نمیفهمند، الآن هم ما قصد پاسخ به شبهه نداریم.
این خیلی عجیب است که عظمت وجود مبارک علی اکبر سلام الله علیه در کنار قبر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هضم نشده است.
حال من این متن را آرام آرام میخوانم و شما هم قصد زیارت کنید، اصل این زیارت اینطور است که به آنجا برویم و صورت خود را به قبر مبارک حضرت علی اکبر علیه السلام بچسبانیم، اگر قبر بسته است صورت به ضریح بچسبانیم، اما این خانواده اهلِ کَرَم هستند، دست ما هم نمیرسد… آقا جان! گرچه دوریم، به یاد تو سخن میگوییم…
حال که دور هستید، نیّت کنید و صورت به قبر مبارک حضرت علی اکبر علیه السلام بگذارید، عبارت حضرت صادق علیه الصلاة و السلام را میخوانم تا شما ببینید با چه کسی طرف هستید.
زیارت طولانی است، به جملاتی از آن اشاره خواهم کرد، «ثُمَّ ضَعْ خَدَّكَ عَلَى الْقَبْرِ» صورت خودت را به قبر حضرت بچسبان، سپس سه مرتبه بگو «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ»، در ادامه بگو «بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي» پدر و مادرم به فدای تو، «أَتَيْتُكَ زَائِراً» به زیارت تو آمدهام، «وَافِداً» من نمایندهی یک کاروان آدم هستم که آمدهام و حاجات زیادی دارم، من به نمایندگی از خیلیها آمدهام، «عَائِذاً» به تو پناه آوردهام، «مِمَّا جَنَيْتُ عَلَى نَفْسِي» از جنایاتی که نفس من مرتکب شده است، «وَ احْتَطَبْتُ عَلَى ظَهْرِي» از بار سنگین گناهم که روی دوش من سنگینی میکند، «أَسْأَلُ اللَّهَ وَلِيَّكَ وَ وَلِيِّي» از آن خدایی که مولای من و مولای تو است میخواهم «أَنْ يَجْعَلَ حَظِّي مِنْ زِيَارَتِكَ» بهرهی من را از زیارت تو «عِتْقَ رَقَبَتِي مِنَ النَّارِ» آزادی گردن من از آتش قرار بدهد.
بعد امام صادق علیه الصلاة و السلام فرمود: «وَ تَدْعُو بِمَا أَحْبَبْتَ» حال هر دعایی که میخواهی بگو.
این آقازادهی عظیم الشأن نکاتی دارد که فرصت بیان آنها نیست، فقط به یکی از آنها اشاره میکنم، اگر روزی بگویند فلانی صدای فلان عالم را تقلید میکند، کسی نمیگوید این شخص شبیه اوست، میگویند این شخص یک لمپن است. چه زمانی باید بگویند نماز من مانند نماز آقای بهجت است؟ وقتی که آن روح و روان وجود داشته باشد.
از ادلّهی امامت چند امام ما، شباهت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.
اینجا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برای حضرت علی اکبر علیه السلام نه شباهت بلکه «اشبهیّت» فرمود!
اگر حضرت علی اکبر علیه السلام زنده میماند، به غلط همه فکر میکردند امام است. البته واضح است که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صحیح فرموده است و آنجا قصد معرّفی سیّدالسّاجدین علیه السلام را نداشته است، ولی پردهبرداری که از حضرت علی اکبر علیه السلام کرده است حیرتانگیز است. اینکه حضرت سجّاد علیه السلام باشد و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بفرماید وقتی دلم برای جدّم تنگ میشد علی اکبر را نگاه میکردم… سخن و منطق و بیان و حکمت او مانند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود…
خدای متعال برای اخلاق پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ».[4]
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ»، یعنی اخلاق اخلاقِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است… ما اصلاً نمیدانیم او کیست… از حالات امام حسین علیه السلام معلوم است…
حضرت صادق علیه السلام در همین زیارت فرمود که وقتی تو از دنیا رفتی، پدرت تا زنده بود، ذرّهای از داغ و توجّه او نسبت به مصیبت تو کم نشد، «لَا تَسْكُنُ عَلَيْكَ مِنْ أَبِيكَ زَفْرَةٌ»، انگار از سر تا پای پدرت را آتش زده بودند… تا اینکه شهید شد…
وقتی حضرت علی اکبر علیه السلام خواست به میدان برود… سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرماندهی کل قواست، باید لشکر را اداره کند، حضرت علی اکبر علیه السلام تنها شهیدی است که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را هم زود به میدان فرستاد و هم اینکه با او وداع نکرده است، همینکه «اسْتَأْذَنَ أَبَاهُ»،[5] آمد و گفت: پدر اجازه بدهید من به میدان بروم، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بلافاصله فرمود: «فَأَذِنَ لَهُ» برو…
همینکه حضرت علی اکبر علیه السلام به سمت میدان راه افتاد، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را از پشت سرش میدید، «نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ» با ناامیدی از پشت نگاهی به قد و بالای او کرد و دیگر نتوانست نگاه کند، چشم حضرت پر از اشک شد و سر مبارک خود را پایین انداخت، «وَ أَرْخَى عَيْنَهُ»…
در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن… من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود…
آقا جان! شما نتوانستید راه رفتن او را ببینید، چطور مقتل او را دیدید؟…
همینکه حضرت علی اکبر علیه السلام در حال رفتن به میدان بود، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رو کرد به عمر سعد و فرمود: خدا رحم تو را قطع کند… بعد مانند مضطرها محاسن بدست گرفت، «اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ»… «إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ» وقتی دلم برای جدّم تنگ میشد به علی اکبر نگاه میکردم…
حضرت علی اکبر علیه السلام به میدان رفت، اینجا یک ویژگی دارد که هیچ کسی ندارد، اسم کسی را برد که دل اهل حرم غنج برود و کینهی دشمن هم برافروختهتر شود…
«اَنا عَلِيُّ بنُ الحُسينُ بنُ عَلِيٍّ *** نَحنُ و بيتُ اللهِ اَولي بالنَّبِيِّ»… امامت و ولایت برای فرزندان و آل پیغمبر است، «تااللهِ لا یَحکُمُ فینا اِبنُ الدَّعِیّ» ناپاکزادگان حق حکومت ندارند، «أضرِبُکُم بِالسَّیفِ حَتَّى یَنثَنِى *** أطعُنُكُم بِالرُّمحِ حَتّى يَلتَوِي» آنقدر با این شمشیر و نیزه میزنم که این شمشیر خَم شود و نیزه بشکند… «أَحْمي عِيَالَاتِ أَبِى» آمدهام از ناموس پدرم دفاع کنم…
به میدان رفت و میدانداری کرد، او پهلوان است، «قَاتَلَ قِتَالً شَدِیداً حَتّى ضَجَّ أهلُ الكوفَةِ لِكَثرَةِ مَن قَتَلَ مِنهُم» ضجّهی اینها را درآورد…
اما این جوان تنها در حلقهی محاصرهی چند صد یا چند هزار نفره است، زیر تیغ آفتاب است، آن هم با زرهای که بر تن داشت و مسلماً باید زیاد تحرّک میکرد، نفس میگیرد، دشمن هم سنگباران و تیرباران کرد، حضرت علی اکبر علیه السلام سر خود را پایین آورد و سپر را بالای سر خود قرار داد، میدان دید ایشان کم شد… نیزهای به پهلوی ایشان اصابت کرد… دیگر وقتی خون رفت، از همه طرف زدند، اسب مسیر را برعکس رفت، سربازان دشمن گفتند راه را باز کنید که به همه برسد… اگر او را بزنیم کمرِ حسین را شکستهایم…
اینجا مطالبی نوشتهاند که من مردِ گفتنِ آنها نیستم، اگر بخواهم بگویم باید بمیرم… مستندترین مقاتل در اینجا حرفهایی زدهاند که نمیشود بیان کرد…
زیر دست و پا صدای آرام و نحیفی گفت: «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أبَتَاه، هَذَا جَدِّی رَسُولُ الله يُقْرِؤُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَيْنَا»… حسین جان! بیا…
وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خود را بالای سر حضرت علی اکبر علیه السلام رساند، «ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً» جلوی چشم پدر صیحهای زد و دست و پا زد… آقا نشست، «وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ» صورت به صورت او گذاشت… «عَلَی الدُّنیَا بَعدَکَ العَفَا» بعد از تو خاک بر سرِ دنیا…
در یک روایت هست که نصر نازل شد و جبرئیل آمد، این روایت در کافی بصورت مجمل هست، حضرت فرمودند ما به عهد خود عمل میکنیم… در منابع متأخر یک جملهی اضافه هم دارد، آن هم این است که جبرئیل پرسید: آقا! آیا نصر میخواهید؟ حضرت فرمود: «بَعدَ فَقدِ الأحِبَّة»؟ حال که علی رفته است، بمانم که چه کنم؟… «عَلَی الدُّنیَا بَعدَکَ العَفَا» بعد از تو خاک بر سرِ دنیا…
صورت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به صورت علی اکبر علیه السلام بود، دشمن هلهله میکرد، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صدا میزد: «وَلَدِی»…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه قلم، آیه 4
[5] لهوف، صفحه 113 (فَلَمَّا لَمْ يَبْقَ مَعَهُ سِوَى أَهْلِ بَيْتِهِ خَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ كَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَحْسَنِهِمْ خُلُقاً فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِي الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ ثُمَ نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى عَيْنَهُ وَ بَكَى ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ وَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ فَصَاحَ وَ قَالَ يَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي فَتَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِيداً وَ قَتَلَ جَمْعاً كَثِيراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِيهِ وَ قَالَ يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِيلٌ فَبَكَى الْحُسَيْنُ علیه السلام وَ قَالَ وَا غَوْثَاهْ يَا بُنَيَّ قَاتِلْ قَلِيلًا فَمَا أَسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّكَ مُحَمَّداً ص فَيَسْقِيَكَ بِكَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَةً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَداً فَرَجَعَ إِلَى مَوْقِفِ النُّزَّالِ وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَالِ فَرَمَاهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةَ الْعَبْدِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ فَنَادَى يَا أَبَتَاهْ عَلَيْكَ السَّلَامُ هَذَا جَدِّي يُقْرِؤُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَيْنَا ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً فَمَاتَ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاءُ. قَالَ الرَّاوِي: وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ تُنَادِي يَا حَبِيبَاهْ يَا ابْنَ أَخَاهْ وَ جَاءَتْ فَأَكَبَّتْ عَلَيْهِ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ فَأَخَذَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى النِّسَاءِ.)