«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمت حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص حضرت سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به محضر باعظمت حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
مرور جلسات گذشته
بحث ما دینداری در بحران است، که عرض شد دین در بحران با دین در بقیهی زمانها تفاوتی ندارد، جادهای که تعیین کرده است تفاوتی ندارد، اما اوضاع برای دینداران تفاوت دارد، توهّم دینداران در بحران کمتر است، چشم آنها به منجی بازتر است، «إِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ»،[4] و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین ما را در این شرایط به سراغ قرآن کریم فرستادهاند.
ورود به قرآن کریم، مطالعه و تلاوت و تدبّر در قرآن کریم، آداب فراوانی دارد، و احتیاطات زیادی دارد، دقّتهای فراوانی دارد. شاید خود این موضوع مدخل ورود به قرآن کریم یا منطق تفسیر و فهم قرآن کریم یک ماه مبارک رمضان کار داشته باشد، اما ما به آیاتی میپردازیم که فهم آنها در این سطحی که عرض میکنیم سخت نیست، بحث را هم در سطح فنیِ عالمانه پیش نمیبریم، بحث را در سطح عرف مطالعهی اولیه که بشود آن را باور کرد، و این باور برای ما مسئله است، پیش میرویم؛ یعنی درواقع موضع ما باور است تا علم، باور به معنای التزام به علم است. یعنی نمیخواستیم یک بحث تفسیریِ طلبگی داشته باشیم، که البته آن هم سر جای خود مفید است، ولی به نظر میرسد قرآن کریم که برای همه است، حداقل در این سطح برای همه است که همه نگاه کنند و سپس فهم خود را به اساتید عرضه کنند.
از بین آیات قرآن کریم و کلمات حضرت حق در محضر کلمهی «رَبّ» هستیم.
ما در این جلسات هر کدام از مباحثی که مطرح کردیم، مانند آخرین بحث که ابتلا بود، اگر میخواستیم صبر کنیم و جزئیات آن را مطرح کنیم، هر کدام از آنها استعداد یک دهه بحث داشت، اما چون موضوع ما «رَبّ» بود، به جزئیات مثلاً ابتلاء و انفاق و… نپرداختیم.
آیا هر بلایی که بر سر من میآید حتماً ابتلا از لطف خدای متعال است؟
کمااینکه مثلاً ممکن است کسی سؤال کند این ابتلایی که میگویی همهی آن لطف خداست، آیا هر بلایی که بر سر من میآید حتماً ابتلا از لطف خدای متعال است؟
از یک جهت بله اما از یک جهت نه. ممکن است من خطایی کرده باشم و اثر وضعی آن این بلایی باشد که بر سر من آمده است، از یک جهت هم در این عالم هیچ چیزی بدون اذن الهی رخ نمیدهد، ولی گاهی ممکن است من خطایی کرده باشم، مثلاً خدای نکرده دلی شکسته باشم یا آبرویی برده باشم یا به صورتی زده باشم یا مالی برداشتهام یا هر چیز دیگری، مسلماً عالم شعور دارد و ممکن است حضرت حق به من سیلی بزند، این توبیخی است؛ آن ابتلائاتی که عرض کردیم توبیخی نیست، ابتلا اتفاقاً برای مؤمن است، هرچه شدّت ایمان و صحّت ایمان و حسن اعمال مؤمن بالا برود ابتلا بالا میرود، ولی ما مواردی داریم که انسان بخاطر خطایی که کرده است مجازات میشود، آن هم برای اینکه بفهمد باید برگردد و خطای خود را بفهمد.
چرا ما به جزئیات ماجرای ابتلا نپرداختیم؟ چون مسئلهی ما در این دهه رَبّ است نه ابتلا؛ میخواستیم بگوییم ابتلا کار رَبّ است و نخواستیم بیشتر از این به این موضوع بپردازیم.
مؤمن سخاوتمند است
یا اینکه رَبّ ما در موضوع انفاق میفرماید «مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ»،[5] خدای متعال آن انفاق را برمیگرداند. یعنی ایمان به رَبّ به شکل طبیعی سخاوت بهمراه دارد، و خسیس به شکل طبیعی به رَبّ باور ندارد.
موضوع ما انفاق نبود، موضوع ما رَبّ بود. برای همین ما در هیچیک از این جلسات، عمداً هیچ ریزموضوعی را تمام نکردیم. چون بحث ما رَبّ بوده است نه آن مباحث. لذا به بسیاری از جزئیات نپرداختیم.
توجّه به رَبّ
به اینجا رسیدیم که اگر ما به رَبّ توجّه کنیم، به شکل عادی عبادت و انفاق میآید. بعد عرض کردیم چون میدانیم ابتلا کننده و منعم اوست، توبه و بخشش و شکر و اغوا و هدایت با اوست… این برای آن است که همانطور که یک بچهای در همه چیز خود با مادر کار دارد، اگر به زمین بخورد گریه میکند و مادر را صدا میزند، مسلماً مادر او را به زمین نزده است ولی طفل با مادر خود کار دارد، هنگام گرسنگی و تشنگی و ترس و… با مادر کار دارد، و مادر برای طفل به اندازهی یک ارزن رَبّ است، عظمت والدین نسبت به ارزن نیست، به نسبت ربوبیت ارزن است، وگرنه به نسبت ما، اگر ما تا قیامت هم تلاش کنیم از عهدهی شکر آنها برنمیآییم. جلسهی گذشته نمونههایی را عرض کردیم.
تجلّی رَبّ در زندگی حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام
حال بعنوان مثال میخواهم زندگی حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام را عرض کنم تا ببینید هر اتفاقی برای ایشان رخ میدهد «رَبّ» را صدا میزند.
این آدرس خیلی مهمّی است، گاهی ما میگوییم نمیدانم از کجا ضربه خوردهام، یا از کجا رسیده است؟ چه کسی مرا مجازات کرده است؟ رَبّ! چه کسی به من نعمت داده است؟ رَبّ!
لذا مؤمن دائماً رَبّ را صدا میکند.
ان شاء الله خدای متعال ما را آنقدر متمرکز و معتمد و موقن و مؤمن به رَبّ قرار بدهد که همهی این جمع ما رَبّانی شوند.
ماجرای حضرت موسی ماجرای خیلی زیبایی است، آن قسمتی که شاید کمتر به آن توجّه شده است و به بحث رَبّ کار دارد را عرض میکنم، وگرنه ماجرای حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام خیلی مفصل است.
ربوبیت حضرت حق در ولادت حضرت موسی و بزرگ شدن ایشان در خانهی فرعون خیلی روشن است، به مادر او وحی کرده است، مادر او بچه را داخل صندوق گذاشت و به دریا انداخت، خدای متعال فرعون را زمین زده است، فرعون «أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي»،[6]…
اصلاً اینجا میشود کارگردانی خدا را دید، خود خدای متعال همه چیز را چیده است، همزمان میخواهد فرعون را آدم کند، البته هدایت اختیاری است، رَبّ همزمان برای پلیدترین انسانهای روی زمین در آن عصر، یعنی ساحران، برنامهریزی کرده است که اینها را هم هدایت کند، اگر قوم بنی اسرائیل راست میگویند، آنها را هدایت کند، قبطیها و شاگردان فرعون را آدم کند، حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام را رشد بدهد. همزمان ترکیب همهی این اتفاقات است. طوری صحنه را چیده است که تا آنجایی که میشود اگر کسی استعداد و امکانی دارد هدایت شود.
لذا میفرماید: «أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي»، وقتی فرعون این بچه را نگاه کرد، دید این بچه را دوست دارد و نتوانست با این بچه دشمنی کند!
اتفاقاً فرعون باید با او دشمنی میکرد! وقتی سرِ همهی کودکان را قطع میکنی و یک بچه در آب است، یعنی برای اینکه از دست تو در امان باشد او را به آب انداختهاند! ولی «أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي»! یعنی درواقع آن کسی را دوست داشت که باید با او دشمنی میکرد!
چون مالک رَبّ است و تو حتّی مالک دل خودت هم نیستی.
حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام در خانهی فرعون با امکانات شاهانه بزرگ شد، پسرخواندهی فرعون شد، عزیزدردانه بود، خود ایشان هم بااستعداد بود، جوان لاغراندام ولی بسیار حیرتانگیز قدرتمند بود. این همان قدرت الهی است.
خدای متعال با نانِ فرعون، موسی پرورش داده است! «يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ»![7]
واقعاً مطالعهی زندگی محمد بن ابیبکر خیلی جذاب است، کسی که از نسل او امام داریم! «يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ»! الآن فرصت پرداختن به او نیست.
پدر و مادر حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام مشخص هستند، اما در خانهی فرعون بزرگ شده است، هر کسی در خانهی فرعون بزرگ شود، احتمال اینکه مانند فرعون شود زیاد است، اما حضرت موسی هدایت شده است، آن هم در آن سطح.
ایشان جوانی است که کم کم با بنی اسرائیل ارتباط میگیرد و به فرعون هم سر میزند، در شهر هم تردد میکند. چون او شاهزاده است کسی نمیتواند جلوی او را بگیرد.
«دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا»،[8] روزی به شهر رفت که ببیند چه خبر است، کسی که از طرفداران حضرت موسی است، ولی این شخص یا احمق است و یا جاسوس است… حضرت موسی دید این شخص یقهی یک قبطی از یاران فرعون را گرفته است و در حال دعوا کردن هستند.
آنجا وقتی آن شخص حضرت موسی را دید، نباید اظهار آشنایی میکرد، ولی استغاثه کرد که ای موسی! بیا و مرا نجات بده.
ناگهان آن قبطی یا قبطیان حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام را دیدند، تعجّب کردند که چرا این شخص او را میشناسد و از او کمک میخواهد، قاعده این است که این شخص باید از موسی که پسرخواندهی فرعون است به قبطی پناه ببرد، نه اینکه از قبطی به موسی پناه ببرد!
حواس چند نفر از این قبطیان جمع شد که اینجا چه خط و ربطی وجود دارد؟ یعنی حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام لو رفت.
حضرت موسی جلو آمد، این غبطی گناه و خلافی مرتکب شده بود که مهدورالدّم بود…
اینجا اهل سنّت گفتهاند که حضرت موسی اشتباه زده است، یعنی مانند آدمی که تصادف میکند. در حالی که هر انسانی خودش میداند چه ضرب دستی دارد.
وقتی آن شخص سر و صدا کرد، حضرت موسی مجبور شد به این قضیه خاتمه بدهد، منتها خیلی کار نداشت، «فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ»!
فرار کردند…
حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام نعوذبالله گناه نکرد و خطا نزد، ولی نباید میزند، لو دادن آن شخص بود که این موضوع را لو داد.
مثل اینکه اطلاعات عملیات میخواهند شبانه به جایی بروند، نباید معلوم شود، اما ناگهان یک نفر منوّر میزند! دیگر مجبور میشوند تیراندازی کنند.
حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام زد و فرمود: «هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ»؛ یعنی چرا مرا صدا زدی؟ چه لزومی داشت که ما اینجا لو برویم؟ «إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ».
«قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي»،[9] حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام مدام با رَبّ حرکت میکند، «ظَلَمْتُ نَفْسِي» یعنی چه؟ یعنی الآن وقت این نبود که از این موضوع رونمایی شود که من مقابل فرعون ایستادهام.
یعنی هنگام این امر زمانی بود که قرار بود بعنوان نبی برود، اما این شخص زود لو داد و حضرت موسی مجبور شد عمل کند، برای همین عرض کرد: «رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي»، برای خودم زحمت درست کردم و نباید این کار را میکردم، اینطور به خودم ظلم شد و کارهای من سخت شد.
مسلماً حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام ظلم نکرده است، اگر ظلم کرده بود که نبی نمیشد، نمیشود یک نفر آدم کشته باشد و نبی شده باشد! اگر میشود کسی با آدمکشی نبی شود که من اولوالعزم هستم! قتل به این معنا بود که یک مهدورالدّم را بکشد، ولی الان وقت درگیری نبود، ضمن اینکه ایشان هم مجبور شد.
«قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ»، اگر قتل بود که «فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ» ندارد! پس طرف مهدورالدّم بود. «إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»، البته شاید هم ابتلای حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام بود.
وقتی ما فوج فوج جذب میکنیم و پیروز میشویم وقت چیست؟ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ * وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا * فَسَبِّـحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا»،[10] این رَبّ است که پیروز میکند.
اینجا حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام به خدای متعال عرض کرد که «قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ»،[11] خدایا! با این نعمتی که به من دادی کمک کن تا «فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ» من این نعمت را همیشه در راه خیر خرج کنم.
مؤمن با رَبّ اصلاً جای تکبّر ندارد، چون با رَبّ حرکت میکند، میبیند رَبّ است که اعطا میکند.
«قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ».
حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام مخفی شد تا کمی زمان بگذرد، یعنی امید دارد که هنوز لو نرفته باشد، چون میخواهد به قصر برگردد.
صبح دوباره آمد و دید این شخص که یا احمق است و یا منافق است دوباره با یک قبطی دیگر درگیر است، «فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ»،[12] دوباره از حضرت موسی کمک خواست! «قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ»، حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام فرمود: تو خیلی منحرف هستی!
این شخص از این احساس تکلیفیها بود که غلط زیادی میکنند و داغبازی درمیآوردند و جلوتر از فرمانده هستند.
اینجا یک شخص مهدورالدّم دیگر بود، همینکه حضرت موسی خواست اقدامی کند، آن شخص قبطی گفت: موسی! میخواهی مرا هم مانند آن شخص دیروزی بکشی؟
حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام دید که خبر دیروز بین قبطیها پخش شده است، پس بزودی فرعون هم میفهمد، پس دیگر نمیتواند به قصر برگردد، به همین خاطر از شهر بیرون رفت.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این دو آیه را میخواندند، «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ»،[13] پنهانی و مراقب و با خوف… یعنی ایشان ترسو نبود اما خطر وجود داشت… خارج شد، «قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» به خدای متعال عرض کرد: خدایا مرا از قوم ظالم نجات بده.
وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خواست از مدینه خارج شود این آیه را خواند که «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ».
تناسب این موضوع فقط خوف است؟ یا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم یک مشت محکم زدهاند؟
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم یک مشت محکم زدهاند، برای اینکه بیعت نکردن با یزید، مفتضح کردنِ یزید است، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مشت محکمی به حیثیت یزید زد و بعد هم شبانه از مدینه بیرون آمد.
وقتی حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام از شهر بیرون آمد، ظاهراً نمیدانست باید به کجا برود، منتظر بود خبری شود…
حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام که نبی است، حتّی مؤمن هم اگر وظایف واجب و حرام خود را انجام بدهد، به دل او میافتد که باید چکار کند، حتّی مؤمنین سطح پایین مثل من.
حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام از شهر بیرون آمد، چند راه بود، یک راه را انتخاب کرد و رفت، «وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ»،[14] وقتی در حال رفتن به سمتِ مَدیَن بود، «قَالَ عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ» به دل او افتاد که به اینطرف برود و گفت ان شاء الله رَبّ من مرا به سمتی که باید بروم هدایت میکند، سپس شروع کرد به حرکت کردن.
«وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ»،[15] دید عدّهای در حال آب کشیدن از چاه هستند، «وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ»…
طبق نقل مردان قویپنجه ده نفری تلاش میکردند تا این ظرف بزرگ را بالا بکشند که بتوانند به حیوانات خودشان آب بدهند.
وقتی حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام اینها را دید، دید دو دختر خانم هم آنطرف عقب ایستادهاند و گوسفندهایشان را کنار میزنند که با گوسفندهای این مردان قاطی نشوند.
«قَالَ مَا خَطْبُكُمَا» پرسید: اینجا چکار دارید؟
چرا به مردها نفرمود اینجا چکار دارید؟ چون ده مرد پرزور باید این ظرف را بالا بکشند تا بتوانند به دام خود آب بدهند. یعنی درواقع به این دو دختر خانم فرمود: چرا شما اینجا هستید؟
«قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَاءُ»، گفتند: صبر میکنیم اینها بروند، تا ما هم تلاشی کنیم ببینیم آیا میتوانیم آب را بالا بکشیم، «وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ» پدر ما پیرمرد است.
حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام هم توانمند است و هم جوانمرد است، رفت و به آن مردها گفت: این بانوان در صف منتظر هستند، من پیشنهاد میکنم من یک مرتبه آب برای شما میکشم، تا زمانی که شما به دامهای خودتان آب میدهید، یک مرتبه هم برای این بانوان آب بالا میکشم. آنها قبول کردند.
حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام ظرف را بالا کشید و آن آب را به آن مردان داد، یک مرتبه هم برای این دو دختر خانم آب را بالا کشید.
این دخترها دیدند این جوانمرد چه قدرتی دارد.
«بَطش» به معنای زور است، یک مشت حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام یک نفر را میکشد، اگر آب بکشد هم کار ده نفر را انجام میدهد، منتها بالاتر از اینها این است که «رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ»، خدایا! این توانی که به من دادی، خدای نکرده این توان در راه ظلم خرج شود!
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى مُوسَى فِي شِدَّةِ بَطْشِهِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ».[16]
اگر ما برویم و آیات قرآن کریم و روایات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را ببینیم، هر پیغمبری در آن نقطهی اوج خودش… پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بالاتر است!
«مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى مُوسَى فِي شِدَّةِ بَطْشِهِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»، بَطشی که ظالم نیست، بطشی که شاکر عادل خادم قوی است.
برای این است که وقتی دست مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در احد شکست و کسی خواست پرچم را بردارد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: پرچم را از دست راست به دست چپ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بدهید، بعد فرمود: «أنتَ صاحِبُ لِوائي فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ»، من دوست دارم پرچم به دست تو باشد.
بعضیها زور دارند، مثلاً عمرو بن عبدود خیلی پُرزور بود، ولی یَدِ مشرک و ظالم.
اصلاً اساس کار قدرتِ با عدل و شکر و عفّت و در خدمت است.
«فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ»،[17] گوسفندهای این دو خانم را هم آب داد، آنها هم از این موضوع لذّت بردند. سپس دید در جایی سایه است، حضرت موسی گرسنه و لاغر بود، به این درخت تکیه داد و نشست، «فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ»، به خدای متعال عرض کرد: خدایا! من به هر چیزی که تو به من بدهی فقیر هستم. یعنی تو غنی هستی و من هم سراپا نیاز هستم.
با این خانمها راه افتاد، این خانمها حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام را صدا کردند و گفتند پدرمان با شما کار دارد.
مسلماً هر کسی بود حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام را دوست داشت، چون هم جمال دارد، هم کمال دارد، هم عفّت دارد، هم غیرت دارد.
آنجایی میپرسد «شما اینجا چکار میکنید؟» که جای آنها نیست و کار مردانه است و برای آنها سنگین است، وگرنه به کسی کاری ندارد.
حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام رفت و ازدواج کرد و با یک نفر از اینها برگشت. ازدواج کرده بود و هشت یا ده سال در آنجا خدمت کرد و در محضر پیغمبری هم رشد کرد، البته روز اول هم کلاس ایشان خیلی بالا بود، ولی بالاخره در سطح خود رشد کرد. حال در حال برگشتن است.
برگشت و راه را گم کردند و دیدند در جایی نور است، این موسی در مسیر مدام رَبّ را صدا میزند، توجّه کنید که اینجا هنوز نبی نیست. با همسر و فرزندان خود رفت، چون آیه میفرماید «قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا»،[18] پس معلوم است که بچهدار شده است. «قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ»… رفت و آنجا به نبوّت رسید.
خدای متعال خود را چطور معرّفی کرد؟ «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ»،[19] آنجایی که رفت و گفتند کفشها را دربیاور و جلو برو، نزدیک درختی شد که از آن درخت صدا میآمد… یعنی درواقع درخت نقش این باندها را بازی میکرد و گفت: «إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ»، آن رَبّی که مدام با آن کار داشتی من هستم.
در سوره مبارکه طه میفرماید «وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَی»،[20] نبی شد.
آنجا خدای متعال به او دو معجزه داد، یَدِ بَیضاء و عصا.
اینجا خلاصه میفرماید «اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ»،[21] قبل از آن هم آن عصا را بینداز، «فَذَانِكَ بُرْهَانَانِ» این دو برهان است، دو اعجاز است که معلوم شود تو پیغمبر هستی؛ چه کسی این دو معجزه را فرستاده است؟ «بُرْهَانَانِ مِنْ رَبِّكَ»!
شما از صبح تا شب مدام با رَبّ هستید، معجزه و هدایت و گمراهی و… با رَبّ است.
وقتی ابلیس در مقابل خدای متعال کم آورد هم گفت: «رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ»،[22] یعنی تو گمراه کردی.
خدای متعال به حضرت موسی فرمود: تو برو.
حضرت موسی عرض کرد: «قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا»،[23] خدایا! تو که خبر داری من آنجا آدم کشتهام، اگر دست آنها به من برسد، مرا میکشند. «فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ»، نه اینکه میترسم و ترسو هستم…
مثل اینکه به کسی در این جمع بگویند چه کسی این پیام را به آنها میرساند؟ کسی بگوید من یک نفر از آنها را کشتهام، رفتنِ من که فایدهای ندارد!
حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام عرض کرد: لااقل هارون هم بیاید که بشود در آنجا کار شبکهای کرد.
خدای متعال فرمود: «قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ»،[24]…
این مسیر هست، تا اینکه حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام میرود و اعجاز میکند و ساحران ایمان میآورند.
وقتی ساحران خواستند ایمان بیاورند چه گفتند؟…
داستان ساحران خیلی حیرتانگیز است، خدای متعال چه صحنهای درست کرد که این ساحران را برگرداند، وقتی ساحران اعجاز را دیدند، همه به سجده افتادند و «قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ * رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ».[25]
دیدهاید که همه مادر دارند، ولی دو نفر هستند که خیلی به مادران خود احترام میگذارند؛ مادر پنج نفر از دنیا رفتهاند اما همه مدام میگویند خدا مادر فلانی را رحمت کند؛ از بس که فرزند او به آن مادر توجّه دارد، انگار مادر این شخص بزرگتر و مهمتر بوده است.
همه رَبّ داشتند، اما حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام آنقدر رَبّ را صدا میزند که ساحران گفتند: «قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ * رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ».
فرعون درگیر شد و لشکر حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام فرار کرد، فرعون از پشت سر میآمد، به دریا رسیدند، برخی از لشکریان گفتند لشکر فرعون مجهز است و مقابل ما یک دریای بسته است، «إِنَّا لَمُدْرَكُونَ»،[26] حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام فرمود: «قَالَ كَلَّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ»،[27] من رَبّ دارم، من باور دارم، او چنین فرموده است.
یعنی اگر شکست بخورد رَبّ مبتلی و مبلی و ابتلا کننده است، دوست داشته است اینطور عمل کند، شاید دوست داشته است که من شهید شوم و مرا نزد خود ببرد، اگر پیروز شوم هم رَبّ من خواسته است که من این قدم را بروم و خیرات و خدمات دیگری انجام دهم، «إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ»، کار از دست رَبّ درنرفته است، خیلی به تجهیزات فرعونیان توجّه نکند؛ و شد آنچه شد.
دعا
قبل از اینکه وارد روضه شوم، دعایی کنم.
خدایا! انس و فهم و معرفت و باور ما را به رَبّ، موسوی قرار بده.
خدایا! وقتی ندای یا رَبّ میدهیم ما را غرق در لذّت قرار بده.
خدایا! لذّت حلاوتِ ربّانی شدن را به ما بچشان.
خدایا! با ربّانی شدن، رضایت امام زمان ارواحنا فداه را شامل حال ما بگردان.
اهمیّت حفظ شدنِ حرمتِ پدر و مادر
توسّل به کسی است که آن زمانی که ظاهراً در کربلا دست ایشان بسته بود و محدودیت زیاد بود و در دار دنیا بود و گرفتار حصار و محاصره بود، وقتی نیروها به خط میزدند و محاصره میشدند، برمیگشتند و میگفتند «أغِثنِی یَا عَبّاس»…
حال که دست این آقا باز است، از معرفت و عظمت و ادب ایشان… ادب از عقل است، ادب در این سطح از عقل کل برمیآید.
ما این تجربه را داریم، اگر با کسی رودربایسی داشته باشیم، اگر دو ساعت کنار هم باشیم و یک مرتبه اردو و استخر برویم، نود درصدِ رودربایسیها میریزد.
یک مشکل روزگار ما این است که پدرها با بچهها رفیق میشوند؛ مشکل کجاست؟ فعلاً مشکلی نیست، اما مشکل آنجایی است که بچه با پدر خود مانند رفیق خود حرف میزند؛ این کار برای بچّه افت همراه خواهد داشت و نور او میرود و ضرر میکند.
پدر با بچه رفاقت کند، اما بچه باید پدر را مانند خدا و رَبّ و مولا ببیند و باید خاک باشد. پدر با بچه شوخی کند اما اگر عقل بچه میرسد، باید کفش پدر را روی سر خود بگذارد.
اگر اینطور نباشد محل خطر است، یعنی بچه به جاهای معنوی که باید برسد، نمیرسد.
از جانب رَبّ… که پدر به اندازهی یک ارزن رَبّ بودنِ خدا را برای فرزند خود دارد، پدر هرچه التفات کند، اگر التفات کند ایرادی ندارد، اما بچه نباید جایگاه خود را فراموش کند؛ اگر اینطور نباشد و بچه جایگاه خود را فراموش کند، به بچه ظلم شده است.
گاهی پدر یک پسگردنی به بچه میزند، بچه هم یک پسگردنی به پدر میزند!
خیلی از مقاطع معنویت این بچه آسیب میخورد، چون نسبت به کسی که به اندازهی یک ارزن برای او در جایگاه ربوبی است بیادبی میکند، این امر بصورت ناخواسته در بازی و شوخی رخ داده است اما بیادبی صورت میگیرد.
یا اینکه بچهها پدر را به اسم صدا میکنند! بچه باید پدر خود را مولا و آقای من صدا کند، در کمترین حالت پدر یا باباجان یا بابا صدا کند. بچه نباید بیش از حدّی با پدر یا مادر صمیمی شود.
مادر مادرِ مهربان است، اما بچه نباید از حد خود بگذرد.
شما وجود مبارک قمر مبارک قمر بنی هاشم سلام الله علیه را نگاه کنید.
من میترسم اگر این حرف را بزنم روز قیامت امام حسین علیه السلام بفرمایند تو غلط کردی این حرف را زدی، که بگویم حضرت اباالفضل العباس علیه السلام برای امام حسین علیه السلام نوکری میکند. درواقع میترسم حضرت بفرمایند چرا در مورد عباسِ من چنین گفتی؟ لذا نمیگویم.
اما قمر بنی هاشم علیه السلام در برابر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مانند عبد بود.
همانطور که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از بچگی در خانهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، بعد داماد ایشان شده است، سالها با یکدیگر زندگی میکنند.
شخصی از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پرسید: آیا شما هم نبی هستید؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: «وَيْلَكَ إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ».[28]
اینجا معلوم میشود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چه سطحی از عقل دارند.
«تَسْقُطُ الْآدَاب» تا حدی بینِ همعرضهاست، نه بین پدر و پسر یا مادر و فرزند یا حتّی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را تاج سر خود میدانند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم خود را عبد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میدانند. هرچه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم محبّت هست، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم جان میدهد، اما فاصله را کم نمیکند.
وجود مبارک قمر بنی هاشم علیه السلام انگار خود را عبد سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میداند.
لذا آن روایت که ما هرچه جستجو کردیم پیدا نکردیم که در حضرت اباالفضل العباس علیه السلام جایی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را «برادر» صدا کرده باشند… ما معتقد هستیم که حضرت اباالفضل العباس علیه السلام قبل از رسیدنِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شهید شدهاند، آن روایت هم نقل ندارد، اما فرض هم که بود…
اینکه صدیقه طاهره سلام الله علیها در کربلا بودهاند نقل دارد، اما حتّی اگر صدیقه طاهره سلام الله علیها التفات کنند، اتفاقاً اینجا از آن عقل کل برنمیآید که فاصلهی خود را کم کرده باشد، این موضوع از ادب قمر بنی هاشم علیه السلام بعید است؛ ضمن اینکه اصلاً نقل هم ندارد.
روضه و توسّل به قمر بنی هاشم علیه السلام
حضرت اباالفضل العباس علیه السلام آقایی است که شیعهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، اما «يَوْمٌ أبي الْفَضْلِ اسْتَجارِ بِهِ الْهُدي»… روز عاشورا امام حسین علیه السلام هم به او تکیه کرده بود…
کارها با قمر بنی هاشم علیه السلام بود، امنیت خیمهها با ایشان بود، اگر دیشب روضه خواندیم که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به دل دشمن رفت تا پیکر حضرت علی اکبر علیه السلام را بیاورد، یا اینکه حضرت زینب کبری سلام الله علیها خود را به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رساند، خیمهها را چکار کردند؟ قمر بنی هاشم علیه السلام بود!
حضرت اباالفضل العباس علیه السلام حافظ الخیام است، تا زمانی که او بود فرزندان امام حسین علیه السلام تجربهی ترسیدن نداشتند، ابوالقِربَه بود، تا عمو را میدیدند امید بود که بالاخره آب میآورد، کار عمو نشد ندارد… سومین مسئولیت حضرت اباالفضل العباس علیه السلام هم این است که ایشان حافظ الحسین علیه السلام است، تا زمانی که حضرت اباالفضل العباس علیه السلام بود بچهها کمتر نگران جانِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بودند، وقتی قمر بنی هاشم علیه السلام شهید شد همهی اهل حرم نگران جانِ امام حسین علیه السلام شدند.
همهی اصحاب یک به یک شهید شدند، برادران خود را صدا کرد و فرمود: امّ البنین [سلام الله علیها] روی شما سرمایهگذاری کرده است، دوست دارم قبل از اینکه من به میدان بروم، داغ شما را هم ببینم که هرچه دارم فدای امام حسین علیه السلام کند… فرزندان حضرت امّ البنین سلام الله علیها هم رفتند قهرمانی و پهلوانی کردند و برای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه جان دادند، دیگر مرد رزمندهای نمانده است.
قمر بنی هاشم علیه السلام به محضر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد، در منابع اخیر اینطور میگویند، البته در منابع قدیمی نیست، اما با ادب حضرت اباالفضل العباس علیه السلام همخوانی دارد.
اگر کسی که قد خیلی رشیدی دارد، کنار کسی که قد بالابلندی دارد ولی نه آنقدر رشید، بایستد، مقایسه میشوند.
این موضوع در منابع قدیمی نیست، من هم مقیّد هستم که روضه را از منابع قدیمی بخوانم، اما این عمل با ادبِ حضرت اباالفضل العباس علیه السلام همخوانی دارد که میگویند خیلی به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نزدیک نمیشد که در یک قاب مقایسه نشوند، برای همین عقب میایستاد و سر خود را هم پایین میانداخت و حرفی نمیزد.
همه شهید شده بودند، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نگاهی به قمر بنی هاشم علیه السلام کرد، حضرت اباالفضل العباس علیه السلام عرض کرد: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِي»،[29] دیگر سینهام تنگ شده است… «وَ لَقَد سَئِمْتُ مِنَ الْحَیاةِ الدُّنیَا» دیگر از زندگی در این دنیا بیزارم… اجازه بدهید بروم تا جان خود را فدای شما کنم.
قبلاً هم این موضوع را عرض کردهام، یکی از دوستان ما خوابی دیده است که میتواند این خواب درست باشد، من همیشه فکر میکردم احتمالاً حضرت اباالفضل العباس علیه السلام آنقدر صدای العطش اطفال را شنید که اذیت شد؛ اگر اینطور بود باید برای آب آوردن اذن میگرفت، اما عرض کرد: بروم تا جان خود را فدای شما کنم…
این دوست ما میگوید به حضرت عرض کردم: چرا شما در آنجا به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض کردید که «قَدْ ضَاقَ صَدْرِي»؟ ظاهراً حضرت اباالفضل العباس علیه السلام فرموده بودند: غربتِ امام حسین علیه السلام مرا بیچاره کرد و نتوانستم تحمّل کنم…
اگر در یاد داشته باشید در روضهی حضرت قاسم بن الحسن علیهما السلام هم عرض کردم که حضرت قاسم علیه السلام هم راجع به غربت امام حسین گفت: «هَذَا حُسَيْنٌ كَالْاَسِيرِ الْمُرتَهَنْ»… غربتِ امام حسین علیه السلام او را بیچاره کرده بود…
همینکه حضرت اباالفضل العباس علیه السلام به امام حسین علیه السلام عرض کرد که اجازه بدهید تا بروم و جان خود را فدای شما کنم، «فَبَکی الحُسَینُ علیه السلام بُکاءً شَدِیدَاً» امام حسین علیه السلام ضجّه زد… «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِي»، اگر بروی امنیت خیمهها از دست میرود…
حضرت اباالفضل العباس علیه السلام اهل مجادله و چند مرتبه گفتن نبود، رفتار قمر بنی هاشم علیه السلام با امام حسین علیه السلام رفتارِ یک عبد با مولای خود بود، گرچه عزیزِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بود… تکرار نکرد و سر خود را پایین انداخت…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دید که دیگر پاهای حضرت عباس علیه السلام روی زمین نیست و پر کشیده است، نخواست او را اذیت کند، این مرتبه آرام آرام گریه کرد و فرمود: اگر میخواهی بروی «اطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ»، آخرین امید این بچهها این است که تو بروی و آب بیاوری…
حضرت اباالفضل العباس علیه السلام هم نه نگفت و به سمت علقمه رفت…
«لَا أرْهَبُ الْمَوْتَ إذَا الْمَوْتُ رَقَا» از مرگ نمیترسم، «حَتَّی اَوَارِی فِی الْمَصَالِیتِ لَقَی» نهایتاً زیر شمشیرهای شما دفن میشوم، «نَفْسِی لِنَفْسِ المُصْطَفَی الطُّهرِ وَقَا» جانم فدای پیامبر و پسرِ پیامبر، «إنِّی أنَا الْعَبَّاسُ اُغْدُو بِالسَّقَا» آمدهام که آب ببرم، «وَ لَا اَخَافُ الْمَوْتَ یَوْمَ الْمُلتَقَی» عباس از مرگ نمیترسد…
هر طوری که بود خودش را به علقمه رساند، وعده داده بود، وعدهای دادهای و راهی میدان شدهای… لابد همه به یکدیگر میگفتند که خوش بحال دلِ اصغر… عمو رفته است که آب بیاورد، شاید به خیمهی حضرت رباب سلام الله علیها رفتند و خبر دادند که عمو رفته است…
امشب ما به هم شما امید داریم…
قمر بنی هاشم علیه السلام اصلاً وداع نکرد و همه امید داشتند، اصلاً کسی باور نمیکرد که عمو بخواهد وداع کند و برود و برنگردد… باور همه این بود که عمو میرود و آب میآورد…
قمر بنی هاشم سلام الله علیه به میدان رفت و مشک را پر از آب کرد و برگشت… اجازه بدهید این قسمت را نگویم، اتفاقاتی رخ داد…
از نظر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام هر اتفاقی افتاد مهم نیست، تا زمانی که آب در مشک من هست، من در حال انجام دادن کار خود هستم، مولا فرموده است آب ببرم، نفرموده است دست خودت را نگه دار…
قمر بنی هاشم صلوات الله علیه تا آنجایی آمد که…
پناه میبرم به خدا از آن لحظهای که «فَوَقَفَ العَبَّاس مُتَحَیِّراً»… دیگر انگیزهی حرکت ندارد، دیگر الآن بدنِ بیدستِ زخمخوردهی بیآب به دردِ حرم میخورد…
اینجا او را دوره کردند، کار تمام شد…
تنها جایی که امام حسین علیه الصلاة و السلام عجله ندارد، کنار علقمه است، چون کار تمام شده است، اصلاً نمیخواست ببیند چه اتفاقی رخ داده است…
«فَمَشَى لِمَصرَعِهِ الحسينُ وَطَرفُه»[30] آرام آرام، دست به کمر، خمیده به سمت علقمه میرفت و مدام برمیگشت و خیمهها را نگاه میکرد… باید چه جوابی به اهل خیمه بدهم؟…
شیخ حسن کاظمی یک مصرع دارد که میگوید وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به بالای سر قمر بنی هاشم علیه السلام رفت، چه اتفاقی رخ داد که نوشتهاند «جَعَلَ یُکَفکِفُ دُمُوعَهُ»… که مقابل دشمن اینطور گریه کرد؟ این گریه گریهی بچههاست… آنقدر بیپناه شد که «جَعَلَ یُکَفکِفُ دُمُوعَهُ بِکُمِّهِ»…
شیخ حسن کاظمی میگوید وقتی آنجا با آن صحنه مواجه شد گفت: برای من سخت است که ببینم تو را اینقدر پخش کرده اند…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه عنکبوت، آیه 65 (فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ)
[5] سوره مبارکه سبأ، آیه 39 (قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ ۚ وَمَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ ۖ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ)
[6] سوره مبارکه طه، آیه 39 (أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَعَدُوٌّ لَهُ ۚ وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَلِتُصْنَعَ عَلَىٰ عَيْنِي)
[7] سوره مبارکه روم، آیه 19 (يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ وَكَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ)
[8] سوره مبارکه قصص، آیه 15 (وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَىٰ حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَٰذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَٰذَا مِنْ عَدُوِّهِ ۖ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَىٰ فَقَضَىٰ عَلَيْهِ ۖ قَالَ هَٰذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ ۖ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ)
[9] سوره مبارکه قصص، آیه 16 (قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)
[10] سوره مبارکه نصر
[11] سوره مبارکه قصص، آیه 17 (قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ)
[12] سوره مبارکه قصص، آیه 18 (فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ ۚ قَالَ لَهُ مُوسَىٰ إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ)
[13] سوره مبارکه قصص، آیه 23 (فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ ۖ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ)
[14] سوره مبارکه قصص، آیه 22 (وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَىٰ رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ)
[15] سوره مبارکه قصص، آیه 23 (وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ ۖ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا ۖ قَالَتَا لَا نَسْقِي حَتَّىٰ يُصْدِرَ الرِّعَاءُ ۖ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ)
[16] شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، جلد 1 ، صفحه 103
[17] سوره مبارکه قصص، آیه 24 (فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ)
[18] سوره مبارکه قصص، آیه 29 (فَلَمَّا قَضَىٰ مُوسَى الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ)
[19] سوره مبارکه قصص، آیه 30 (فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يَا مُوسَىٰ إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ)
[20] سوره مبارکه طه، آیه 13
[21] سوره مبارکه قصص، آیه 32 (اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ ۖ فَذَانِكَ بُرْهَانَانِ مِنْ رَبِّكَ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ ۚ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ)
[22] سوره مبارکه حجر، آیه 39 (قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ)
[23] سوره مبارکه قصص، آیه 33 (قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ)
[24] سوره مبارکه قصص، آیه 35 (قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَنَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَانًا فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا ۚ بِآيَاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَالِبُونَ)
[25] سوره مبارکه اعراف، آیات 121 و 122
[26] سوره مبارکه شعراء، آیه 61 (فَلَمَّا تَرَاءَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَىٰ إِنَّا لَمُدْرَكُونَ)
[27] سوره مبارکه شعراء، آیه 62
[28] إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، جلد ۵، صفحه ۳۷۵ (وَ عَنْهُمْ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اِبْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبِي اَلْحَسَنِ اَلْمَوْصِلِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فِي حَدِيثٍ: أَنَّ رَجُلاً قَالَ لِعَلِيٍّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: مَتَى كَانَ رَبُّكَ؟ فَقَالَ لَهُ: ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ وَ مَتَى لَمْ يَكُنْ حَتَّى يُقَالَ مَتَى كَانَ؟ إِلَى أَنْ قَالَ: فَقَالَ: يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَ فَنَبِيٌّ أَنْتَ؟ فَقَالَ لَهُ: وَيْلَكَ إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ . وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْوَلِيدِ عَنِ اِبْنِ أَبِي نَصْرٍ نَحْوَهُ إِلاَّ أَنَّهُ قَالَ: لِأُمِّكَ اَلْهَبَلُ إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ.)
[29] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۵، صفحه ۱۳
[30] دیوان شعر مرحوم آیت الله سید جعفر حلّی نجفی