«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمت حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به محضرِ باعظمتِ حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
مرور جلسات گذشته
موضوع بحث ما دین و عقلانیت با محوریت بررسی تاریخ سیّدالشّهداء علیه الصلاة و السلام است.
به محضر عزیزان عرض شد که اگر ما معتقد هستیم که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین معصوم هستند و علم الهی دارند، نمیشود زندگی ائمه علیهم السلام را طوری معنا کنیم که اینها باهم تناقض داشته باشد، مثلاً بگوییم یک امام صلحطلب است و یک امام جنگطلب، یک امام «هیهات منا الذلّة» فرموده است و امام دیگر در شرایطی مانند همان شرایط اینطور نفرموده است.
همهی ائمهی ما یکسان امام هستند و امامتر نداریم.
من به شما عرض میکنم بدون اینکه ما به عصمت ائمه علیهم السلام توجّه داشته باشیم، اگر نگاه تاریخی هم داشته باشیم، واقعاً این عدم تناقض را میبینیم. اتفاقاً ما در این جلسات سعی کردیم که بحث را با همان نگاه تاریخی پیش ببریم، منتها گاهی کجفهمی یا ناقص دیدن یا توجّه به گوشهای و عدم توجّه به گوشههای دیگر باعث میشود که مثلاً بگوییم حال که انقلاب کردیم حسینی شدیم.
وقتی ما انقلاب کردیم باید حسینی شویم، حسنی شویم، هادوی شویم، عسکری بشویم، صادقی بشویم، علیهم السلام؛ چون تفاوتی با یکدیگر ندارند.
آن عزیز ما که فرموده بود «ما ملت امام حسینیم»، نمیخواست بگوید ما ملت امام صادق علیه السلام نیستیم، یا ما ملت موسی بن جعفر علیه السلام نیستیم؛ پس «ما ملت امام حسینیم» یعنی چه؟ یعنی اینکه اگر عقل و دین حکم کند که در راه دین جانبازی کنیم و جان بدهیم، ما هستیم؛ نه اینکه ما عقل را کنار میگذاریم و تمام مقدّمات را رها میکنیم و مدام جان میدهیم. خود امام حسین علیه السلام که این کار را نکرده است.
لذا زندگی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را بررسی میکنیم.
عزیزانی که بحث را دنبال کردند دهها مورد را دیدهاند که مثلاً شاید کسی خیال کند الآن امام حسین علیه السلام به خط میزند، اتفاقاً حضرت این کار را نکرده است.
منظور ما در این بحث از «عقل» بیشترین منفعت برای دین و دینداران و کمترین ضرر و شرّ برای دین و دینداران است.
بعد به محضر مبارک شما عرض شد که بعد از بررسی و وارسی رفتار سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا، مثلاً برخی میگویند چرا امام حسین علیه السلام این کار را کرد؟ ممکن است آن عزیزانی که مسائل را ساده میبینند، مثلاً به این روایتی که منسوب به حضرت است تمسّک میکنند که «إِنِّي لَمْ أَخْرُجْ بَطِراً وَ لاَ أَشِراً وَ لاَ مُفْسِداً وَ لاَ ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ أَطْلُبُ اَلصَّلاَحَ فِي أُمَّةِ جَدِّي مُحَمَّدٍ أُرِيدُ آمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ اَلْمُنْكَرِ أَسِيرُ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ سِيرَةِ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»،[4] اما حضرت باید برای امر به معروف و نهی از منکر حتماً همین مسیر را میرفت؟ آیا حضرت سجّاد علیه السلام که در شام، در مدینه، در واقعهی حرّه که بصورت تقیّهای بیعت کرد، امر به معروف و نهی از منکر نکرد؟ یا به سیرهی پدر خود عمل نکرد؟ یا امّت را اصلاح نکرد؟
چه لزومی دارد بعنوان مثال این سهگانه، در این مسیر طی شده باشد؟ چرا این کار را کنیم؟ آیا ما به همهی ائمه علیهم السلام نمیگوییم «قَد أمَرتُم بِالمَعرُوف وَ نَهَیتُم عَنِ المُنکَر»؟ فقط به امام حسین علیه السلام میگوییم؟ آیا به همهی ائمه علیهم السلام نمیگوییم «جَاهَدتُم فِی اللهِ حَقِّ جَهَادِه»؟ فقط به امام حسین علیه السلام میگوییم؟
اگر تقیّه و کوتاه آمدن و آتشبس امام حسن مجتبی صلوات الله علیه برای دین و دینداران دستور خدا و اطاعت و جهاد و نهی از منکر است، چرا امام حسین علیه السلام این کار را نکرده است؟
پس همینطور که میبینید نباید به مسئله ساده نگاه کرد.
یا بعضی از اعاظم ما رحمة الله تعالی علیهم أجمعین فرمودهاند امام حسین علیه السلام رفت که کشته شود که امّت بیدار شوند؛ اما وقتی ما سیرهی حضرت را میبینیم، میبینیم امام حسین علیه السلام مکرر سعی کرده است که کشته نشود. یعنی بین هدف و نتیجه خلط شده است، امام حسین علیه السلام میخواهد امّت را بیدار کند، اما قصد خودکشی ندارد، امام حسین علیه السلام اهدافی دارد.
مثلاً در مورد شهدای اخیر نمیگویند چرا شهید حاجی زاده شهید شد؟ بگوییم برای اینکه امّت را بیدار کند! نخیر! شهید حاجی زاده رفته بود که با موشک اسرائیلیها را از پای دربیاورد، و این موشکها هم عمل کرد، و شهید حاجی زاده هم در مسیر جهاد شهید شد؛ و ممکن است اثر شهادت این مرد خدا اینطور باشد که قطعهی 50 بهشت زهرا سلام الله علیها را تا صد سال به یک گردهمایی تبدیل کند. اما شهید حاجی زاده نرفت که بهشت زهرا شلوغ شود، او کار خود را کرد، او جهاد خود را کرد، ممکن است اثر جهاد و شهادت او، بعداً وضع قطعه 50 بهشت زهرا سلام الله علیها را تکان بدهد، این اثر بندگی اوست، نه اینکه بگوییم او این کارها را کرده است که قبر او شلوغ شود.
شهادت امام حسین علیه الصلاة و السلام برکات عجیب و غریب داشت، یکی از آنها این است که این جمعیت بعد از هزار و چهارصد سال اینجا چکار میکنند؟
حضرت به وظیفهی خود عمل کرد، کارهایی هم انجام داد، خدای متعال در شهادت او برکت قرار داد، هزاران منفعت و اثر و تربیت آدم و توبه کردن و ارتقاء و رشد و الگو و دور هم جمع شدن و گفتن معارف و شنیدن از قرآن و توسّل و دعا و همدلی و انس و خرج کردن در راه دین و تعاون و همکاری و صدها آورده دارد؛ اما امام حسین علیه السلام برای هدف کار کرد، خدای متعال هم در مسیر او برکت هم قرار داده است.
بعضی از عزیزان ما خلط کردهاند و گفتهاند امام حسین علیه السلام کشته شد که اینطور شود، اگر امام حسین علیه السلام میخواست کشته شود، روزهای گذشته دهها مرتبه عرض کردیم، یکی از موارد این است که چرا وقتی به حرّ رسید فرمود من برمیگردم؟ آثار که با خودکشی نمیآید! امام به وظیفهی خود عمل میکند که آثاری بهمراه دارد.
گفتیم میرویم و از ابتدا با دقت سیرهی امام حسین علیه السلام را بررسی میکنیم.
از رفتار حضرت به چهار مورد رسیدیم، برای هر کدام از آنها هم شواهد فراوانی هست. دو مورد اول فرهنگی است، از جنس جهاد تبیین است، افشاگری است، پردهبرداری از حقیقت است، فهم است.
یک: دستگاه خلافت انحرافی دارد که میوهی ارگانیک و طبیعی آن این یزید است.
لذا اشکال اصلی امام حسین علیه السلام به یزید نیست، بعضیها که متوجه این موضوع نشدهاند، مدام خواستهاند ببینند که یزید با قبلیها چه تفاوتی دارد؟ اتفاقاً یزید بسیار کمخطرتر از قبلیها بود، چون قبلیها نفاق پررنگتری داشتند و بیشتر باور میشد دیندار هستند و بیشتر هم ضربه زدند و بدعت ساختند. یزید خودش یک فاسق بود، البته واضح است که منافق بود، اما ابداً نتوانست مانند گذشتگان خودش انحراف فکری ایجاد کند، یزید در مقابل خطبهی دو اسیر، یعنی زین العابدین سلام الله علیه و حضرت زینب کبری سلام الله علیها که در لباس اسارت هستند، با دو خطبه از بین رفت و گفت اصلاً من قصد کشتن حسین را نداشتم و عبیدالله این کار را کرده است، یعنی نتوانست مقاومت کند؛ ولی معاویه در مقابل روایت متواتر قطعی که همه میدانستند لشکری که قاتل عمّار سلام الله علیه است بر ناحق و جهنّمی است ایستاد و توانست صفین را اداره کند. یعنی معاویه و قبلیها خطرناکتر بودند.
لذا امام حسین علیه الصلاة و السلام «عَلَی الإسلَام السَّلام» را برای یزید فرمود، چون امکان گفتن فراهم شد.
عمل دینی به وسع نیاز دارد
ما برای هر عمل وُسع لازم داریم، مثلاً برای نماز اینطور است که باید قیام کرد و نماز خواند، کسی که کمر خود را عمل کرده است، نمیتواند قیام کند، چون وسع این عمل را ندارد. طرف حج را قبول دارد، یا پول ندارد، یا سلامتی ندارد، یا امنیت ندارد، اما استطاعت یا وسع این عمل را ندارد، قبول دارد که حج حکم خداست، امام حسین علیه السلام میداند باید با اینها قیام کند، اما باید وسع داشته باشد.
اینجا نکتهی مهم این است که ائمهی ما صرفاً با یک حکومت یا یک لشکر طرف نبودند، اگر اینطور بود که آسان بود. ائمهی ما با خیل مردمی طرف بودند که آنها این دستگاه را حق و میوهی اسلام میدانستند و نحوهی عمل این دستگاه را تجویز اسلام میدانستند، و اگر امام میخواست در مقابل اینها بایستد، فکر میکردند امام نعوذبالله بیدین است.
لذا امام باید خیلی آهسته آهسته و قدم به قدم و قطرهچکانی، به اندازهی فهم اینها مطرح میکرد. کمااینکه معلم اول دبستان بعضی از مباحث را بیان نمیکند، چرا همان اول همه چیز را نمیگوید؟ چون امکان این امر نیست، وسع این امر نیست.
این موضوع هم در کافی شریف و هم در منابع تاریخی هست که وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حکومت رسید فرمود: «لَوْ قَدِ اِسْتَوَتْ قَدَمَايَ مِنْ هَذِهِ اَلْمَدَاحِضِ لَغَيَّرْتُ أَشْيَاءَ»،[5] اگر جای پای من محکم میشد و شرایط فراهم میشد و این مردم میفهمیدند من چه کسی هستم و حرف مرا گوش میکردند، خیلی از انحرافات را تغییر میدادم.
برخی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کردند: لطفا آخوندی برای ما بفرست که نماز مستحبی را به جماعت بخوانیم. حضرت فرمودند: این کار بدعت است! آنها اعتراض کردند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمود: بگو خودشان کسی را جلو قرار دهند و نماز بخوانند، حداقل ما در بدعت کمک نمیکنیم. «لَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ»،[6] دیگر من بعنوان حاکم آخوند نمیفرستم که نماز بدعت بخوانند.
چرا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اینجا از بدعت جلوگیری نکرد؟ برای اینکه آنها میگفتند ما میخواهیم نماز بخوانیم اما این علی اجازه نمیدهد من نماز بخوانم!
شاید شروع شبهه و بهتان اینکه گفته شده است امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نعوذبالله نماز نمیخواند، از این شایعه در شام باشد، که بگویند علی از نمازی که عمر شروع کرد جلوگیری کرد.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مقابل نماز را نگرفته بود، بلکه میخواست مقابل بدعت را بگیرد، اما وقت دید قبول نمیکنند، فرمود: خودتان بخوانید.
عمل امام آنجایی است که میخواهد حق روشن شود، آن هم در نهایت امکان، و باطل تحت الشعاع قرار بگیرد، آن هم در نهایت امکان؛ اما حضرت میداند که برای این امور محدودیت وجود دارد.
دو مرحله ی اول قیام امام حسین علیه السلام تبلیغاتی است
دو مرحلهی اول حرکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تبلیغاتی است، باید همه بفهمند که میوهی دستگاه خلافت یزید میشود. یزید آنقدر واضح است که همه میفهمند این انحراف و بدعت است. کما اینکه زهرای اطهر سلام الله علیها فرمود: «سَمَلَ جِلبَابُ الدِّین» لباس دین از بین رفت؛ این همان «عَلَی الإسلَام السَّلام» است.
مرحلهی دوم این است که جایگزین «اهل البیت» هستند. آن هم در دو ساحت، یکی اینکه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین عالمان امّت هستند، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین حاکمان امّت هستند.
برای نمونه روایتی را میخوانم، این روایت در صفحه 398 جلد اول کافی شریف است.
(توضیح اینکه شرایط طوری بود که برخی مدام به امام حسین علیه السلام میگفتند به فلان جا نروید و به فلان جا بروید و فلان کار را انجام ندهید و فلان کار را انجام دهید.)
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از شخصی پرسید اهل کجا هستی؟ آن شخص گفت: اهل کوفه هستم. حضرت فرمود: «أَمَا وَ اَللَّهِ يَا أَخَا أَهْلِ اَلْكُوفَةِ»[7] ای برادر کوفی، «لَوْ لَقِيتُكَ بِالْمَدِينَةِ لَأَرَيْتُكَ أَثَرَ جَبْرَئِيلَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مِنْ دَارِنَا» اگر به مدینه میآمدی، من آثار جبرئیل را در خانهی خود به تو نشان میدادم، «وَ نُزُولِهِ بِالْوَحْيِ عَلَى جَدِّي» زمانی که وحی نازل میشد ما بودیم، بلکه ما حس میکردیم…
کمااینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هنگام بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کودک بود، اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به او فرمود: «یَا عَلِی! إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى»،[8]…
امام حسین علیه السلام در ادامه فرمودند: «يَا أَخَا أَهْلِ اَلْكُوفَةِ أَ فَمُسْتَقَى اَلنَّاسِ اَلْعِلْمَ مِنْ عِنْدِنَا فَعَلِمُوا وَ جَهِلْنَا هَذَا مَا لاَ يَكُونُ» مردم از دریای علم ما جرعهای مینوشند، حال آنها میدانند و ما نمیدانیم؟
باید دانست که باید دین را از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بگیریم، این موضوع از جامعه فراموش شده بود، علت این فراموش شدن هم مفصل است.
موضوع دوم هم این است که حاکم باید از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین باشد.
این دو هدف امام حسین علیه السلام است که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از ابتدای مسیر تا انتهای مسیر ترک نکرد.
آیا ممکن بود حضرت این دو مورد را هم ترک کند؟ بله! به تشخیص خود میتوانست این کار را کند. اما علّت اینکه ترک نکردند این بود که واقع را میدیدند.
من ادّعا نمیکنم که این موضوع برای امام حسین علیه السلام ممنوع بود که بیعت تقیّهای کند، اما اینکه عرض میکنم امام حسین علیه السلام این کار را نکرد، برای اینکه است که میبینیم امام حسین علیه السلام در مسیر خود این کار را نکرده است، از رفتار حضرت اینطور متوجّه میشوم.
وگرنه آیا ممکن بود امام حسین علیه السلام در همان مدینه بیعت کند؟
اگر امام حسین علیه السلام این کار را میکرد، ما در جایگاهی نبودیم که بگوییم چرا این کار را کردهاند، ایشان معصوم هستند و به علم الهی عمل میکنند، منتها امام حسین سلام الله علیه در مدینه بیعت نکرد که خبر این موضوع به عالم برسد.
خودِ این فرارِ اولی، یک فریاد بزرگ بود، که ناگهان پسرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرار کرد که کشته نشود، علت قتل او هم عدم بیعت ایشان است. همین موضوع کافی بود.
اگر امام حسین علیه السلام در مکه بیعت میکرد هم کار خود را کرده بود، خبر فرار شبانهی از مدینه هم به عالم رسیده بود، آنجا هم صلاح نمیدانست که ادامه دهد.
امام حسین علیه السلام در مکه هم بیعت نکرد، در مورد این دو تبلیغ هم بصورت مفصل تا آخرین روزی که امکان داشت صحبت کرد، تا روزی که اعمال حج شروع شد و خطر امنیتی جدی شد، ضمن اینکه آدم جدیدی هم به مکه نمیآمد، هر کسی که میخواست برای حج بیاید هم تا هشتم ذی الحجه آمده بود که به اعمال برسد، حضرت هم فرمایشات خود را فرموده بودند، پس دیگر کاری در مکه نداشتند، ضمن اینکه مکه بخاطر حرمتی که داشت، جای درگیری نبود.
حضرت میتوانست در مکه بفرماید که من چهار ماه حرفهای خود را در اینجا زدم و الآن بخاطر حفظ جانم به دستور خدا، برای اینکه فرصتی پیدا کنیم و بعداً ضربهای بزنیم، بصورت تقیهای بیعت میکنم. اگر حضرت صلاح میدانست این کار را میکرد، اما این کار را انجام نداد.
نامهنگاریهایی صورت گرفت که از آنها صرف نظر میکنم، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه راه افتاد، خبر شهادت حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام رسید، معلوم شد کوفه هم توانایی حمایت از امام را ندارد.
امام حسین علیه السلام که راه افتاده است و از کوفیان بیعت گرفته است و به همهی عالم خبر رسیده است، اگر الآن برای امّت صلاح میدانست که اینجا بصورت تقیّهای و اکراهی بیعت کند، این کار را میکرد، اما این کار را انجام نداد.
امام حسین علیه السلام جلو آمد و به سپاه حرّ رسید، دیگر وضع کوفه طوری است که جلوتر سپاه فرستادهاند تا جلوی ورود امام را بگیرند، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اینجا هم میتوانست بصورت تقیّهای بیعت کند، اما این کار را انجام نداد.
جلوتر از این، برخی ادعا کردهاند… آن هم بر حسب باور یک خبر، که خیلی خطاست.
امام حسین علیه السلام از ابتدا تا انتهای مسیر خود این مرحلهی قیام خود را رها نکرد و تا آخرین لحظه هم بیعت تقیّهای نکرد.
مرحله سوم و چهارم قیام امام حسین علیه السلام: براندازی حکومت غاصبان و استقرار حکومت اهل بیت علیهم السلام
مرحلهی سوم و چهارم حرکت امام حسین علیه السلام هم این بود که حکومت غاصبان را از بین ببرد و حکومت اسلامی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را مستقر کند، که برای این دو، تلاش اولیه کرد، ولی در زمان حیات سیّدالشّهداء صلوات الله علیه محقق نشد.
مرحلهی سوم رخ داد، چون وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شهید شد، با شهادت امام حسین علیه السلام و آثار قیام حضرت، اسنادی داریم که حکومت یزید از بین رفت، که خودشان هم به این موضوع اعتراف کردهاند. یعنی خود بنی امیّه اعتراف کردند که ما با کشتن حسین سقوط کردیم.
یعنی این قسمت (سقوط یزید) جزو اهداف امام حسین علیه السلام نیست، بلکه جزو آثار حرکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد و به حرّ رسید، حضرت هیچوقت شروعکنندهی جنگ نیست، کوتاه هم نیامد. اینجا میتوانست فریاد بزند «هیهات منا الذلّة»، چرا مرا با خانواده در بیابان محاصره کردید؟ اما اینطور نفرمود و صبر کرد.
سپاه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را در کربلا نگه داشتند، فوج فوج برای دشمنان نیرو آمد.
اگر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هر لحظه میفرمود من بیعت میکنم… یزید حاضر بود پول بسیار زیادی خرج کند که این اتفاق رخ دهد، برای اینکه تمام اعتبار حکومت یزید ارتقاء پیدا میکرد، او حاضر بود برای این موضوع هر کاری انجام دهد، اما امام حسین علیه السلام این کار را نکرد.
پاسخ به شبههی کوتاه آمدنِ امام حسین علیه السلام در کربلا
اینجا یک شایعهای مطرح است که برخی آن را باور کردهاند، آن شایعه این است که میگویند امام حسین سه پیشنهاد به عمر سعد داده است.
جلوتر عرض خواهم کرد که برداشت ما چیست.
میگویند آن سه پیشنهاد امام حسین این بود که یا من برگردم، یا حق شهروندی مرا سلب کنید که من به مرز بروم و با کفار بجنگم و کاری به شما هم ندارم، یا مرا نزد یزید ببرید تا من دست خود را در دست امیرالمومنین یزید بن معاویه بگذارم، یعنی بیعت کنم… این روایت به اینجا هم اکتفا نکرده است و در ادامه میگوید: تا ببینیم یزید میخواهد چه تصمیمی در مورد من بگیرد!
یعنی ناگهان امامی که این همه کوتاه نیامده است میگوید مرا نزد یزید ببرید تا بیعت کنم و ببینیم نظر او چیست!!!
بعد میگویند عمر سعد این پیشنهاد را برای عبیدالله فرستاد و عبیدالله گفت من قبول نمیکنم، یا حسین بپذیرد که من دستهای او را به گردنش ببندیم و او را مانند بردهی اسیر ببریم، یا او را میکشیم، اینجا هم امام گفته است «هیهات منا الذله»!
اگر قرار بوده است که امام حسین علیه الصلاة و السلام کوتاه بیاید، که ما عرض کردیم اگر بخواهد میتواند چنین تصمیمی بگیرد، میشد انتهای کار در برابر حرّ باشد، یا با ورود به کربلا، با عمر سعد باشد؛ یعنی قبل از این حرفها! نه دو روز مانده به پایان کار، آن هم با این تعبیر؟!!!
این چه مدل حرف زدن است؟
بعد شما آنطرف ماجرا را ببینید.
اگر شما دور از محضرتان بجای یزید بودید و عبیدالله چنین پیشنهادی را رد کرده بود، آیا عبیدالله را تکه تکه نمیکردید؟ چون کشتنِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که برای یزید دردسر بود، بعد از آنطرف چنین پیشنهادی را رد کرده باشد؟!
در اینصورت یزید باید عبیدالله را تکه تکه میکرد که چنین فرصتی را سوزانده است.
بعضی از عزیزان که شغلشان کار دیگری است، اینجا نوشتهاند اگر عمر سعد از طرف خودش چنین پیشنهادی را بصورت دروغین برای عبیدالله فرستاده بود و بعداً مشخص میشد، عبیدالله عمر سعد را مجازات میکرد!
بزرگوار! این ماجرا برای بعد از شهادت امام حسین علیه السلام درست شده است.
الحمدلله همهی شما پاکطینت و پاکسیرت هستید و نمیتوانید اینطور فکر کنید، اما فرض کنید شما میخواستید یزید را تبرئه کنید، در آنصورت چه میگفتید؟
خوب دقت کنید، تا من به شما عرض کنم این ماجرا از کجا درآمده است و چرا برای بنی امیّه است.
شما فرض کنید که ما میخواستیم نعوذباله بنحوی دستگاه بنی امیّه و یزید را تبرئه کنیم، باید چه چیزی میگفتیم؟ باید میگفتیم یزید از ابتدا به دنبال کشتن حسین بن علی نبود، یزید پسرعموی حسین بن علی بود، یعنی دو قبیلهی متوازنِ همعرض هم!
باور نمیکنید که آخوند شیعه این حرفها را زده است؟ ولی این حرفها برای یک آخوند شیعه است!
او گفته است: یزید به نسبت عبیدالله مهربان بود، راه یزید دور بود، یزید در مدیریت ضعف داشت، کار را به عبیدالله سپرده بود و گفته بود مشکل را حل کن، واضح است که اگر امام حسین بیعت میکرد خیلی به نفع یزید بود، ولی چون عبیدالله انسان سالمی نبود و کینه داشت، خواست از این فرصت استفاده کند که از فرزندان پیامبر انتقام بگیرد، برای همین هم برخلاف دستور یزید، بجای اینکه از حسین بن علی بیعت بگیرد، گفت یا اسیر برده میشوی و یا گردن تو را میزنم؛ و چون میدانست امام حسین اسیر برده نمیشود، او را کشت. پس همه چیز تقصیر عبیدالله بود و یزید بیچاره اصلاً خبر نداشت.
لذا برای شما نمونه بگویم، آقای شمس الدین ذهبی که شاید پانصد مجلد و جزء کتاب دارد، وقتی میگوید یزید چه کسی بود، وقتی جرائم یزید را مینویسد، میگوید یزید شرابخوار و زنباره بود و واقعهی حرّه را بوجود آورد و هدم کعبه کرد؛ یعنی درواقع از واقعهی عاشورا میپرد و عنوان نمیکند!
امروز در جهان اسلام، بسیاری از مذاهب دیگر، بخاطر باور کردن این دروغِ واضح، میگویند یزید تهمت خورده است که قاتل حسین است!
آن عالم عزیز ما چون در جریان این بازی جنگ روایت نیست، گفته است امام در لحظات آخر خواست بیعت کند.
اگر امام حسین علیه السلام میخواست لحظهی آخر بیعت کند، هشت روز قبل بیعت میکرد که کار به اینجا نرسد، ضمن اینکه وقتی واقعه تمام شد، چرا یزید این عبیدالله را ابقاء کرد؟
دستگاه بنی امیّه برای تبرئهی یزید است، از طرفی چرا امام حسین علیه السلام قبول نکرد که دستان او را ببندند و اسیر یا کشته شود؟ اگر بنا بر این بود که بیعت کند، باید پیشنهاد عبیدالله ادعایی را هم قبول میکرد، مگر آقای ما امام سجّاد علیه الصلاة و السلام در مدینه، در واقعهی حرّه، همین کار را نکرد؟
آن چیزی که شما میفرمایید که امام در لحظات آخر پیشنهاد داد که بیعت کند، منطق ندارد. خب دستان امام حسین را میبستند و او را اسیر میکردند و نزد یزید میبردند و بیعت میکرد، پس چرا کشته شد؟ آن هم کشته شدنی که ناموس ایشان به اسارت برود!
همینطور که میبینید هیچ جای این داستان توجیه ندارد.
امام حسین علیه السلام هیچگاه از این دو مورد نگذشت، جلسهی بعدی عرض خواهم کرد که امام حسین علیه السلام چه ویژگیهایی داشت که نمیشد از این موضوع بگذرد، من از رفتار حضرت عرض خواهم کرد.
اتفاقات نهایی تا واقعهی عاشورا
آب را بستند و لشکر دشمن همینطور زیاد میشد و عبیدالله به دنبال قتل امام حسین علیه السلام بود و به امام حسین علیه السلام گفتند یا بیعت میکنی و اسیر میشوی، یا تو را میکشیم.
چون امام حسین علیه السلام نمیخواست بیعت کند… البته این بدین معنا نیست که حضرت در هیچ صورتی نمیخواست بیعت کند، بلکه چون امام مشکلی میدید که قبول نکرد، حضرت وارد جنگ شد.
موقف امام حسین علیه الصلاة و السلام در این شرایط استثنائی بود که جلسهی بعد توضیح خواهم داد، لذا وارد جنگ شد.
البته این بدین معنا نیست که امام حسین علیه السلام جنگ را شروع کرده باشد. زهیر به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض کرد: آقا! شمر در تیررس است، آیا او را بزنم؟ حضرت فرمود: نه! ما شروعکنندهی جنگ نیستیم.
هفتم محرم رسید و دشمن آب را بست، روز نهم فرا رسید که تاسوعاست، امام صادق علیه السلام فرمود: «يَوْمٌ حُوصِرَ فِيهِ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ أَصْحَابُهُ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُمْ بِكَرْبَلاَءَ»،[9] امروز دیگر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه محاصره شد و دیگر یاری به حضرت اضافه نشد، دیگر حلقه را آنقدر تنگ بستند که کسی به اینطرف اضافه نشود.
از روز نهم دیگر تشنگی به سربازان و خانوادهی امام حسین علیه السلام آزار رساند.
روضه و توسّل به قمر بنی هاشم علیه السلام
امروز بر سر سفرهی آقای باکرامتی هستیم، من پیشنهادی میدهم و وارد روضه میشوم، خودم با حاجات زیادی آمدهام.
صبح توجّهی کردم و به حضرت امّ البنین سلام الله علیها عرض کردم که بی بی جان! ما خیلی به پسر شما امید داریم؛ و اولین کسی هم که گریهکنِ روضهخوانی است و برای قمر بنی هاشم علیه السلام مجلس روضه برگزار کرده است، مادر ایشان حضرت امّ البنین سلام الله علیها است.
من امروز نیّت میکنم که از طرف حضرت امّ البنین سلام الله علیها روضه بخوانم، شما هم نیّت کنید که از طرف حضرت امّ البنین سلام الله علیها گریه کنید.
همانطور که میدانید شیعیان عراق، بعد از قسم خدا و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، وقتی کارد به استخوانشان برسد میگویند: به امّ البنین سلام الله علیها قسم راست میگویم. چون میدانند که حضرت اباالفضل العباس علیه السلام به حضرت امّ البنین سلام الله علیها غیرت دارد.
بی بی جان! ما هم امروز «ضَیفُکِ بِبَابِکِ»… امروز میهمان شما هستیم، گوش من صدای شما را نمیشنود و چشمانم شما را نمیبیند، ولی میدانم که شما صاحب عزا هستید… حضرت امّ البنین سلام الله علیها چه پسرهایی تربیت کرده است…
قمر بنی هاشم علیه السلام قبل از اینکه به میدان برود، به برادران خود فرمود که من میخواهم قبل از اینکه به میدان بروم، شما به میدان بروید، میخواهم شما هم شهید شوید که وقتی خواستم به میدان بروم، دیگر چیزی نداشته باشم که فدای امام حسین علیه السلام کنم.
لذا فرزندان حضرت امّ البنین سلام الله علیها به میدان رفتند، عبارت این است که این سه برادر مقابل سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ایستادند، این سه برادر هیچگاه در طول عمر خود به امام پشت نکرده بودند، اینجا بخاطر تیرباران به امام حسین علیه السلام پشت کردند و ایستادند.
وقتی تیر میآمد، اگر بر بدنشان مینشست که مینشست، اما اگر تیر میخواست عبور کند، صورتها و گردنهایشان را به سمت تیر میبردند. پهلوانی کردند و یک به یک زمین افتادند.
همه شهید شدند، از مردان جنگ فقط امام حسین علیه السلام و قمر بنی هاشم علیه السلام باقی ماندهاند. آقای دو عالم قمر بنی هاشم علیه السلام…
یکی از دوستان ما خوابی دیده است که برداشت من این است که رؤیای صادقه است، دو تک جملهی او را عرض میکنم.
این موضوع درست است که حضرت اباالفضل العباس علیه السلام اصلاً صحبت نمیکردند و مدام ساکت بودند، همانطور که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مدام ساکت بودند. قمر بنی هاشم علیه السلام همیشه در زمان امام زندگی کرده است، لذا فرصت نشده است… این خطبههای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.
این دوست ما در عالم رؤیا از حضرت اباالفضل العباس علیه السلام پرسیده بودند که چرا سخن زیادی از شما نیست؟ ایشان فرموده بودند من زمان برادرانم که امام بودند حرف نمیزدم، مردم فکر میکردند که من خطبه خواندن بلد نیستم.
این ادب برای عقل است، این سطح ادب یعنی او عقل کل است و خیلی خوب تربیت شده است…
حال من اینجا به محضر شما عرض میکنم، همانطور که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خود را عبد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میدانست، با اینکه یک عمر با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم زندگی کرده بود…
اگر انسان با کسی دو مرتبه به استخر و فوتبال و اردو و سفر برود، خیلی با هم خودمانی میشوند. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از کودکی در آغوش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، و روایاتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امام صادق علیه السلام داریم که فرمودهاند نسبت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تاج سر ایشان و روح به بدن و سر بر بدن و… است؛ اما همینکه از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پرسیدند آیا شما هم مثل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستید؟ فرمود: «وَيْلَكَ إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ»،[10] یعنی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خود را خاک پای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میداند.
این مطلبی هم که عرض میکنم، سعی میکنم الفاظ را بادقت بیان کنم. میترسم قیامت امام حسین علیه السلام علیه السلام به من بفرمایند تو غلط کردی اینطور گفتی. لذا من از طرف خودم نمیگویم، من جرأت نمیکنم بگویم قمر بنی هاشم علیه السلام نوکر امام حسین علیه السلام است، میترسم قیامت امام حسین علیه السلام بفرمایند تو بیخود اینطور گفتی؛ اما قمر بنی هاشم سلام الله علیه در عمل خودش را نوکر امام حسین علیه السلام میدانست. من جرأت نمیکنم غیر از این بگویم، قمر بنی هاشم علیه السلام عزیز امام حسین علیه السلام است.
بزرگان ما گفتهاند که این شعر مورد عنایت حضرت است، «يَوْمٌ أبي الْفَضْلِ اسْتَجارِ بِهِ الْهُدي» روز عاشورا امام حسین علیه السلام هم به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام تکیه کرده بود… «وَالشَّمْس مِنْ كَدِرِ الْعِجاجِ لِثامُها» در آن کورانی که حتّی خورشید هم دیگر جرأت تماشا نداشت، او بود که ایستاده بود.
حضرت اباالفضل العباس علیه السلام سه ویژگی داشت…
اگر روز گذشته در روضه گفتیم امام حسین علیه السلام به قلب دل دشمن رفت و حضرت زینب کبری سلام الله علیها هم به آنجا رفت، وضعیت خیمهها چطور بود؟ حافظ الخیام قمر بنی هاشم علیه السلام است، تا زمانی که عباس بن علی علیهما السلام حضور داشت، فرزندان امام حسین علیه السلام تجربهی ترسیدن از کسی را نداشتند… تا تو بودی خیمهها آرام بود… اگر خیمه را بالا میزدند میدیدند که عمو در حال پاسداری از خیمههاست…
ان شاء الله خدای متعال جوانهایی که این روزها پاسداری میدهند و نمیتوانند بخاطر دفاع از مملکت نمیتوانند به هیئت بیایند را مورد عنایت قمر بنی هاشم علیه السلام قرار بدهد…
حضرت اباالفضل العباس علیه السلام حافظ الخیام بود، ابوالقِربه بود، پدر مشک بود، آب آور حرم بود، تا عمو بود امید بود؛ حافظ الحسین علیه السلام بود، محافظ اصلی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بود، تا زمانی که حضرت اباالفضل العباس علیه السلام زنده بود، اهل حرم زیاد نگران امام حسین علیه السلام نبودند، با شهادت قمر بنی هاشم علیه السلام حرم بهم ریخت و اهل حرم نگران جان امام حسین علیه السلام شدند. گزارشها هم نشان میدهد تا زمانی که قمر بنی هاشم علیه السلام زنده است، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه زخم قابل مقایسهای برنداشته است.
رفتنِ قمر بنی هاشم علیه السلام حرم را بیچاره کرد…
من روضهی این قسمت را اینطور میخواندم، بعد با آن خواب اصلاح میکنم و توضیح میدهم.
کسی در حدّ قمر بنی هاشم علیه السلام که همیشه تلاش کرده است و هر کاری که به او سپردهاند بنحو احسن انجام داده است، مسلماً روی او حساب میکنند… همینکه ایستاده باشد و ببیند وضع خیمهی حضرت رباب سلام الله علیها بهم ریخته است و وضع بچه وخیم است و او هم مسئول آب است، اگر بچهها هیچ چیزی هم نگویند، پژمردگی و تشنگی در صورتشان پیداست، حال اگر مشک خالی هم نشان دهند که…
من اینطور روضه میخواندم که میگفتم چون حضرت اباالفضل العباس علیه السلام بسیار مسئولیتپذیر بود… امام صادق سلام الله علیه در مورد او فرموده است که «أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بالَغْتَ فِي النَّصِيحَةِ، وَأَعْطَيْتَ غايَةَ الْمَجْهُودِ» من شهادت میدهم تو نهایت تلاشی که ممکن بود کسی بتواند انجام بدهد را انجام دادی؛ اگر کسی آرزوی کاری را داشت، تو آن کار را انجام دادهای…
ولی میگویند قمر بنی هاشم علیه السلام شرمنده است، این شرمندگی برای آن غیرت و وجدان ایشان است.
من اینطور برداشت میکردم، بعد یک تناقض داشتم که این صدای العطش بچهها او را ویران کرد، او هم به محضر امام حسین علیه السلام آمد که به میدان برود؛ ولی یک سؤال پیش میآمد، آن هم این بود که اگر میخواهد برای عطش بچهها به میدان برود، باید بگوید من میروم که آب بیاورم، نه اینکه بگوید من به میدان میروم.
این دوست ما که در عالم رؤیا حضرت را دیده بود، جملهای که فرموده بود با متن همخوانی دارد، گفته بود وقتی شما به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض کردید که «قَدْ ضَاقَ صَدْرِي»،[11] چه چیزی باعث شده بود که سینهی شما تنگ شود؟
حضرت اباالفضل العباس علیه السلام فرموده بودند: غربتِ امام حسین علیه السلام… اینکه مقابل چشم من مشک آب را روی زمین بریزند و به امام حسین علیه السلام جسارت کنند برای من سخت بود و دیگر تحمّل نداشتم… غربتِ امام حسین علیه السلام مرا ویران کرد…
این با متن هم همخوانی دارد، چون حضرت از او خواست که آب بیاورد…
قمر بنی هاشم علیه السلام با فاصلهای، سر به زیر و مؤدّب مقابل سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ایستاد عرض کرد: «عَلَیکَ مِنِّی السَّلام یَا أبَاعَبدِالله، قَدْ ضَاقَ صَدْرِي»، آقا جان! سینهام تنگ است… «وَ لَقَد سَئِمْتُ مِنَ الْحَیاةِ الدُّنیَا» دیگر از زندگی در این دنیا بیزارم… همینکه این عبارت را گفت، دارد که «فَبَکی الحُسَینُ علیه السلام بُکاءً شَدِیدَاً»، باید بگویم یعنی امام حسین علیه السلام بلند بلند ضجّه زد… بعد فرمود: «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِي»، تو پرچمدار من هستی، امنیت خیمهها به تو وابسته است…
مرحوم آیت الله العظمی در یک مصرع میگوید: نگویید او یک نفر بود، «وَاحِدَةٌ لَکِن إنَّهُ کُلُّ القُوَا» یک نفر بود ولی همهی لشکر بود… همانطور که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جنگ اُحُد، یک تنه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را حفظ کرد…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شروع کرد بلند بلند گریه کردن، قمر بنی هاشم علیه السلام هم اهل اصرار کردن نبود، سر خود را پایین انداخته بود و ساکت بود، امام حسین علیه السلام برگشت و نگاهی به او کرد و دید که دیگر پاهای او روی زمین نیست و دل او رفته است، این مرتبه امام حسین علیه السلام هم بیصدا گریه کرد، دیگر وقت جدایی بود… فرمود: اگر میخواهی بروی «اطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ»، آخرین امید این بچهها این است که تو بروی و آب بیاوری…
حضرت اباالفضل العباس علیه السلام بدون معطلی پذیرفت و به سمت علقمه رفت…
چند مصرع رجز او را تبرکاً برای حضرت امّ البنین سلام الله علیها میخوانم، «لَا أرْهَبُ الْمَوْتَ إذَا الْمَوْتُ رَقَا» از مرگ نمیترسم، «حَتَّی اَوَارِی فِی الْمَصَالِیتِ لَقَی» نهایتاً زیر شمشیرهای شما دفن میشوم، «نَفْسِی لِنَفْسِ المُصْطَفَی الطُّهرِ وَقَا» جانم فدای پیامبر و پسرِ پیامبر، «إنِّی أنَا الْعَبَّاسُ اُغْدُو بِالسَّقَا» آمدهام که آب ببرم و فعلاً با شما در نبرد نیستم، «وَ لَا اَخَافُ الْمَوْتَ یَوْمَ الْمُلتَقَی» من از مرگ نمیترسم…
شما عزیز هستید و سلاح هم ندارید و شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم هستید، اما اگر شما اراده کنید من نمیتوانم از آن در بیرون بروم، من نمیتوانم از اینجا عبور کنم.
چطور حضرت اباالفضل العباس علیه السلام از چند هزار محافظ شریعه گذشت؟ چون وعده داده بود و امید به خیمهها رفته بود… اگر چشم دلمان را ببریم میبینیم دخترها به سمت خیمهی حضرت رباب سلام الله علیها دویدهاند که الآن عمو میآید… همه امیدوار هستند، اصلاً حضرت اباالفضل العباس علیه السلام وداع نکرد و رفت، کسی تحمل وداعِ حضرت عباس علیه السلام را نداشت… مشک را پر از آب کرد و برگشت…
اتفاقاتی پشت سر هم برای او افتاد، اما برای او مهم نبود، چون هنوز آب داشت… فقط از رجزهای او میشنیدند که چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است، «وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني»… ولی هنوز آب داشت و او برای بردن آب آمده بود، باسرعت میآمد… تا وقتی آب داشت، انگیزه داشت که بیاید… پناه میبرم به خدا از آن لحظهای که «فَوَقَفَ العَبَّاس مُتَحَیِّراً»… وقتی مشک آب را زدند، دیگر حرکت نکرد…
اگر این بچهها تنِ بیدستِ زخمی را ببینند، روحیهشان را از دست میدهند، ضمن اینکه آبی هم بهمراه خود ندارم…
او را دوره کردند، گفتهاند چه اتفاقاتی رخ داده است اما من نمیتوانم بیان کنم، آنقدر زدند که مطمئن شدند کار تمام شده است… وقتی کار تمام شد، عقب ایستادند تا آب شدنِ امام حسین علیه السلام را ببینند…
در کربلا تنها جایی که آقای دو عالم سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باسرعت نرفته است که سر محتضر را به دامان بگیرد، همینجاست؛ چون کار تمام شده بود…
اینجا تنها جایی است که نوشتهاند آقا آرام آرام میرفت، اصلاً انگار نمیخواست ببیند… این بچهها امیدی پیدا کرده بودند… «فَمَشَى لِمَصرَعِهِ الحسينُ وَطَرفُه»[12] سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آرام آرام به سمت قتلگاه او میرفت و مدام برمیگشت و خیمهها را نگاه میکرد… یعنی وقتی برگردم باید چه جوابی بدهم؟ «فَمَشَى لِمَصرَعِهِ الحسينُ وَطَرفُه *** بَینَ الخِیامُ وَ بَینَهُ مُتَقَسِّمُ»…
از امام حسین علیه السلام معذرت میخواهم، اینطور به ذهن من میرسد، گاهی بچه که بیپناه شود اینطور گریه میکند، وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بالای سر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام رسید، «جَعَلَ یُکَفکِفُ دُمُوعَهُ بِکُمِّهِ»…
بعد یک گلهی عاشقانه کرد، بالای سر قمر بنی هاشم علیه السلام ایستاد و گفت: «أ أُخَیَّ یُهنِیکَ النَّعِیمَ» برادر! بهشت بر تو مبارک باشد… «أ أُخَیَّ یُهنِیکَ النَّعِیمَ وَلَم أخَل»، اما هرگز خیال نمیکردم که مرا در چنین موقعیتی تنها بگذاری…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] المناقب، جلد ۴، صفحه ۸۸ (وَ كَانَ مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَنَفِيَّةِ وَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ اَلْمُطِيعِ نَهَيَاهُ عَنِ اَلْكُوفَةِ وَ قَالاَ إِنَّهَا بَلْدَةٌ مَشْئُومَةٌ قُتِلَ فِيهَا أَبُوكَ وَ خُذِلَ فِيهَا أَخُوكَ فَالْزَمِ اَلْحَرَمَ فَإِنَّكَ سَيِّدُ اَلْعَرَبِ لاَ يَعْدِلُ بِكَ أَهْلُ اَلْحِجَازِ وَ تَتَدَاعَى إِلَيْكَ اَلنَّاسُ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ ثُمَّ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَنَفِيَّةِ وَ إِنْ نَبَتَ بِكَ لَحِقْتَ بِالرِّمَالِ وَ سَعَفِ اَلْجِبَالِ وَ تَنَفَّلْتَ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ حَتَّى تَفَرَّقَ لَكَ اَلرَّأْيُ فَتَسْتَقْبِلَ اَلْأُمُورَ اِسْتِقْبَالاً وَ لاَ تَسْتَدْبِرْهَا اِسْتِدْبَاراً. وَ قَالَ اِبْنُ عَبَّاسٍ لاَ تَخْرُجْ إِلَى اَلْعِرَاقِ وَ كُنْ بِالْيَمَنِ لِحَصَانَتِهَا وَ رِجَالِهَا. فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنِّي لَمْ أَخْرُجْ بَطِراً وَ لاَ أَشِراً وَ لاَ مُفْسِداً وَ لاَ ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ أَطْلُبُ اَلصَّلاَحَ فِي أُمَّةِ جَدِّي مُحَمَّدٍ أُرِيدُ آمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ اَلْمُنْكَرِ أَسِيرُ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ سِيرَةِ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ اَلْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ هُوَ أَحْكَمُ اَلْحَاكِمِينَ قَالُوا فَخَرَجَ لَيْلَةَ اَلثَّالِثِ مِنْ شَعْبَانَ سَنَةَ سِتِّينَ وَ هُوَ يَقْرَأُ فَخَرَجَ مِنْهٰا خٰائِفاً يَتَرَقَّبُ اَلْآيَةَ.)
[5] نهج البلاغه، حکمت 272
[6] سوره مبارکه مائده، آیه 2 (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللَّهِ وَلَا الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلَا الْهَدْيَ وَلَا الْقَلَائِدَ وَلَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَرِضْوَانًا ۚ وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا ۚ وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَنْ تَعْتَدُوا ۘ وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَىٰ ۖ وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۖ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ)
[7] الکافي، جلد ۱، صفحه ۳۹۸ (عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ اَلْأَحْمَرِ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ صَبَّاحٍ اَلْمُزَنِيِّ عَنِ اَلْحَارِثِ بْنِ حَصِيرَةَ عَنِ اَلْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ قَالَ: لَقِيَ رَجُلٌ اَلْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ بِالثَّعْلَبِيَّةِ وَ هُوَ يُرِيدُ كَرْبَلاَءَ فَدَخَلَ عَلَيْهِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مِنْ أَيِّ اَلْبِلاَدِ أَنْتَ قَالَ مِنْ أَهْلِ اَلْكُوفَةِ قَالَ أَمَا وَ اَللَّهِ يَا أَخَا أَهْلِ اَلْكُوفَةِ لَوْ لَقِيتُكَ بِالْمَدِينَةِ لَأَرَيْتُكَ أَثَرَ جَبْرَئِيلَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مِنْ دَارِنَا وَ نُزُولِهِ بِالْوَحْيِ عَلَى جَدِّي يَا أَخَا أَهْلِ اَلْكُوفَةِ أَ فَمُسْتَقَى اَلنَّاسِ اَلْعِلْمَ مِنْ عِنْدِنَا فَعَلِمُوا وَ جَهِلْنَا هَذَا مَا لاَ يَكُونُ .)
[8] الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، جلد ۲، صفحه ۴۱۳
[9] الکافي، جلد ۴، صفحه ۱۴۷ (وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ عَبْدِ اَلْمَلِكِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ صَوْمِ تَاسُوعَاءَ وَ عَاشُورَاءَ مِنْ شَهْرِ اَلْمُحَرَّمِ فَقَالَ تَاسُوعَاءُ يَوْمٌ حُوصِرَ فِيهِ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ أَصْحَابُهُ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُمْ بِكَرْبَلاَءَ وَ اِجْتَمَعَ عَلَيْهِ خَيْلُ أَهْلِ اَلشَّامِ وَ أَنَاخُوا عَلَيْهِ وَ فَرِحَ اِبْنُ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ بِتَوَافُرِ اَلْخَيْلِ وَ كَثْرَتِهَا وَ اِسْتَضْعَفُوا فِيهِ اَلْحُسَيْنَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ وَ أَصْحَابَهُ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُمْ وَ أَيْقَنُوا أَنْ لاَ يَأْتِيَ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ نَاصِرٌ وَ لاَ يُمِدَّهُ أَهْلُ اَلْعِرَاقِ بِأَبِي اَلْمُسْتَضْعَفُ اَلْغَرِيبُ ثُمَّ قَالَ وَ أَمَّا يَوْمُ عَاشُورَاءَ فَيَوْمٌ أُصِيبَ فِيهِ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ صَرِيعاً بَيْنَ أَصْحَابِهِ وَ أَصْحَابُهُ صَرْعَى حَوْلَهُ عُرَاةً أَ فَصَوْمٌ يَكُونُ فِي ذَلِكَ اَلْيَوْمِ كَلاَّ وَ رَبِّ اَلْبَيْتِ اَلْحَرَامِ مَا هُوَ يَوْمَ صَوْمٍ وَ مَا هُوَ إِلاَّ يَوْمُ حُزْنٍ وَ مُصِيبَةٍ دَخَلَتْ عَلَى أَهْلِ اَلسَّمَاءِ وَ أَهْلِ اَلْأَرْضِ وَ جَمِيعِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ يَوْمُ فَرَحٍ وَ سُرُورٍ لاِبْنِ مَرْجَانَةَ وَ آلِ زِيَادٍ وَ أَهْلِ اَلشَّامِ غَضِبَ اَللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ عَلَى ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ ذَلِكَ يَوْمٌ بَكَتْ عَلَيْهِ جَمِيعُ بِقَاعِ اَلْأَرْضِ خَلاَ بُقْعَةِ اَلشَّامِ فَمَنْ صَامَهُ أَوْ تَبَرَّكَ بِهِ حَشَرَهُ اَللَّهُ مَعَ آلِ زِيَادٍ مَمْسُوخُ اَلْقَلْبِ مَسْخُوطٌ عَلَيْهِ وَ مَنِ اِدَّخَرَ إِلَى مَنْزِلِهِ ذَخِيرَةً أَعْقَبَهُ اَللَّهُ تَعَالَى نِفَاقاً فِي قَلْبِهِ إِلَى يَوْمِ يَلْقَاهُ وَ اِنْتَزَعَ اَلْبَرَكَةَ عَنْهُ وَ عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ وُلْدِهِ وَ شَارَكَهُ اَلشَّيْطَانُ فِي جَمِيعِ ذَلِكَ .)
[10] الکافي، جلد ۱، صفحه ۸۹ (وَ بِهَذَا اَلْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبِي اَلْحَسَنِ اَلْمَوْصِلِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: جَاءَ حِبْرٌ مِنَ اَلْأَحْبَارِ إِلَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ مَتَى كَانَ رَبُّكَ فَقَالَ لَهُ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ وَ مَتَى لَمْ يَكُنْ حَتَّى يُقَالَ مَتَى كَانَ كَانَ رَبِّي قَبْلَ اَلْقَبْلِ بِلاَ قَبْلٍ وَ بَعْدَ اَلْبَعْدِ بِلاَ بَعْدٍ وَ لاَ غَايَةَ وَ لاَ مُنْتَهَى لِغَايَتِهِ اِنْقَطَعَتِ اَلْغَايَاتُ عِنْدَهُ فَهُوَ مُنْتَهَى كُلِّ غَايَةٍ فَقَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَ فَنَبِيٌّ أَنْتَ فَقَالَ وَيْلَكَ إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ رُوِيَ أَنَّهُ سُئِلَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَيْنَ كَانَ رَبُّنَا قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ سَمَاءً وَ أَرْضاً فَقَالَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَيْنَ سُؤَالٌ عَنْ مَكَانٍ وَ كَانَ اَللَّهُ وَ لاَ مَكَانَ .)
[11] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۵، صفحه ۱۳
[12] دیوان شعر مرحوم آیت الله سید جعفر حلّی نجفی