جلسه نهم “دین و عقلانیت؛ بررسی تاریخ حسینی علیه السلام”

39

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ 13 تیرماه 1404 در حسینه آیت الله حق شناس رحمة الله تعالی علیه به ادامه‌ی سخنرانی با موضوع “دین و عقلانیت؛ بررسی تاریخ حسینی علیه السلام” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می‌شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمت حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به محضرِ باعظمتِ حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

مرور جلسات گذشته

موضوع بحث ما دین و عقلانیت با محوریت بررسی تاریخ سیّدالشّهداء علیه الصلاة و السلام است.

به محضر عزیزان عرض شد که اگر ما معتقد هستیم که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین معصوم هستند و علم الهی دارند، نمی­شود زندگی ائمه علیهم السلام را طوری معنا کنیم که این­ها باهم تناقض داشته باشد، مثلاً بگوییم یک امام صلح­طلب است و یک امام جنگ­طلب، یک امام «هیهات منا الذلّة» فرموده است و امام دیگر در شرایطی مانند همان شرایط اینطور نفرموده است.

همه­ی ائمه­ی ما یکسان امام هستند و امام­تر نداریم.

من به شما عرض می­کنم بدون اینکه ما به عصمت ائمه علیهم السلام توجّه داشته باشیم، اگر نگاه تاریخی هم داشته باشیم، واقعاً این عدم تناقض را می­بینیم. اتفاقاً ما در این جلسات سعی کردیم که بحث را با همان نگاه تاریخی پیش ببریم، منتها گاهی کج­فهمی یا ناقص دیدن یا توجّه به گوشه­ای و عدم توجّه به گوشه­های دیگر باعث می­شود که مثلاً بگوییم حال که انقلاب کردیم حسینی شدیم.

وقتی ما انقلاب کردیم باید حسینی شویم، حسنی شویم، هادوی شویم، عسکری بشویم، صادقی بشویم، علیهم السلام؛ چون تفاوتی با یکدیگر ندارند.

آن عزیز ما که فرموده بود «ما ملت امام حسینیم»، نمی­خواست بگوید ما ملت امام صادق علیه السلام نیستیم، یا ما ملت موسی بن جعفر علیه السلام نیستیم؛ پس «ما ملت امام حسینیم» یعنی چه؟ یعنی اینکه اگر عقل و دین حکم کند که در راه دین جانبازی کنیم و جان بدهیم، ما هستیم؛ نه اینکه ما عقل را کنار می­گذاریم و تمام مقدّمات را رها می­کنیم و مدام جان می­دهیم. خود امام حسین علیه السلام که این کار را نکرده است.

لذا زندگی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را بررسی می­کنیم.

عزیزانی که بحث را دنبال کردند ده­ها مورد را دیده­اند که مثلاً شاید کسی خیال کند الآن امام حسین علیه السلام به خط می­زند، اتفاقاً حضرت این کار را نکرده است.

منظور ما در این بحث از «عقل» بیشترین منفعت برای دین و دینداران و کمترین ضرر و شرّ برای دین و دینداران است.

بعد به محضر مبارک شما عرض شد که بعد از بررسی و وارسی رفتار سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا، مثلاً برخی می­گویند چرا امام حسین علیه السلام این کار را کرد؟ ممکن است آن عزیزانی که مسائل را ساده می­بینند، مثلاً به این روایتی که منسوب به حضرت است تمسّک می­کنند که «إِنِّي لَمْ أَخْرُجْ بَطِراً وَ لاَ أَشِراً وَ لاَ مُفْسِداً وَ لاَ ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ أَطْلُبُ اَلصَّلاَحَ فِي أُمَّةِ جَدِّي مُحَمَّدٍ أُرِيدُ آمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ اَلْمُنْكَرِ أَسِيرُ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ سِيرَةِ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»،[4] اما حضرت باید برای امر به معروف و نهی از منکر حتماً همین مسیر را می­رفت؟ آیا حضرت سجّاد علیه السلام که در شام، در مدینه، در واقعه­ی حرّه که بصورت تقیّه­ای بیعت کرد، امر به معروف و نهی از منکر نکرد؟ یا به سیره­ی پدر خود عمل نکرد؟ یا امّت را اصلاح نکرد؟

چه لزومی دارد بعنوان مثال این سه­گانه، در این مسیر طی شده باشد؟ چرا این کار را کنیم؟ آیا ما به همه­ی ائمه علیهم السلام نمی­گوییم «قَد أمَرتُم بِالمَعرُوف وَ نَهَیتُم عَنِ المُنکَر»؟ فقط به امام حسین علیه السلام می­گوییم؟ آیا به همه­ی ائمه علیهم السلام نمی­گوییم «جَاهَدتُم فِی اللهِ حَقِّ جَهَادِه»؟ فقط به امام حسین علیه السلام می­گوییم؟

اگر تقیّه و کوتاه آمدن و آتش­بس امام حسن مجتبی صلوات الله علیه برای دین و دینداران دستور خدا و اطاعت و جهاد و نهی از منکر است، چرا امام حسین علیه السلام این کار را نکرده است؟

پس همینطور که می­بینید نباید به مسئله ساده نگاه کرد.

یا بعضی از اعاظم ما رحمة الله تعالی علیهم أجمعین فرموده­اند امام حسین علیه السلام رفت که کشته شود که امّت بیدار شوند؛ اما وقتی ما سیره­ی حضرت را می­بینیم، می­بینیم امام حسین علیه السلام مکرر سعی کرده است که کشته نشود. یعنی بین هدف و نتیجه خلط شده است، امام حسین علیه السلام می­خواهد امّت را بیدار کند، اما قصد خودکشی ندارد، امام حسین علیه السلام اهدافی دارد.

مثلاً در مورد شهدای اخیر نمی­گویند چرا شهید حاجی زاده شهید شد؟ بگوییم برای اینکه امّت را بیدار کند! نخیر! شهید حاجی زاده رفته بود که با موشک اسرائیلی­ها را از پای دربیاورد، و این موشک­ها هم عمل کرد، و شهید حاجی زاده هم در مسیر جهاد شهید شد؛ و ممکن است اثر شهادت این مرد خدا اینطور باشد که قطعه­ی 50 بهشت زهرا سلام الله علیها را تا صد سال به یک گردهمایی تبدیل کند. اما شهید حاجی زاده نرفت که بهشت زهرا شلوغ شود، او کار خود را کرد، او جهاد خود را کرد، ممکن است اثر جهاد و شهادت او، بعداً وضع قطعه 50 بهشت زهرا سلام الله علیها را تکان بدهد، این اثر بندگی اوست، نه اینکه بگوییم او این کارها را کرده است که قبر او شلوغ شود.

شهادت امام حسین علیه الصلاة و السلام برکات عجیب و غریب داشت، یکی از آن­ها این است که این جمعیت بعد از هزار و چهارصد سال اینجا چکار می­کنند؟

حضرت به وظیفه­ی خود عمل کرد، کارهایی هم انجام داد، خدای متعال در شهادت او برکت قرار داد، هزاران منفعت و اثر و تربیت آدم و توبه کردن و ارتقاء و رشد و الگو و دور هم جمع شدن و گفتن معارف و شنیدن از قرآن و توسّل و دعا و همدلی و انس و خرج کردن در راه دین و تعاون و همکاری و صدها آورده دارد؛ اما امام حسین علیه السلام برای هدف کار کرد، خدای متعال هم در مسیر او برکت هم قرار داده است.

بعضی از عزیزان ما خلط کرده­اند و گفته­اند امام حسین علیه السلام کشته شد که اینطور شود، اگر امام حسین علیه السلام می­خواست کشته شود، روزهای گذشته ده­ها مرتبه عرض کردیم، یکی از موارد این است که چرا وقتی به حرّ رسید فرمود من برمی­گردم؟ آثار که با خودکشی نمی­آید! امام به وظیفه­ی خود عمل می­کند که آثاری بهمراه دارد.

گفتیم می­رویم و از ابتدا با دقت سیره­ی امام حسین علیه السلام را بررسی می­کنیم.

از رفتار حضرت به چهار مورد رسیدیم، برای هر کدام از آن­ها هم شواهد فراوانی هست. دو مورد اول فرهنگی است، از جنس جهاد تبیین است، افشاگری است، پرده­برداری از حقیقت است، فهم است.

یک: دستگاه خلافت انحرافی دارد که میوه­ی ارگانیک و طبیعی آن این یزید است.

لذا اشکال اصلی امام حسین علیه السلام به یزید نیست، بعضی­ها که متوجه این موضوع نشده­اند، مدام خواسته­اند ببینند که یزید با قبلی­ها چه تفاوتی دارد؟ اتفاقاً یزید بسیار کم­خطرتر از قبلی­ها بود، چون قبلی­ها نفاق پررنگ­تری داشتند و بیشتر باور می­شد دیندار هستند و بیشتر هم ضربه زدند و بدعت ساختند. یزید خودش یک فاسق بود، البته واضح است که منافق بود، اما ابداً نتوانست مانند گذشتگان خودش انحراف فکری ایجاد کند، یزید در مقابل خطبه­ی دو اسیر، یعنی زین العابدین سلام الله علیه و حضرت زینب کبری سلام الله علیها که در لباس اسارت هستند، با دو خطبه از بین رفت و گفت اصلاً من قصد کشتن حسین را نداشتم و عبیدالله این کار را کرده است، یعنی نتوانست مقاومت کند؛ ولی معاویه در مقابل روایت متواتر قطعی که همه می­دانستند لشکری که قاتل عمّار سلام الله علیه است بر ناحق و جهنّمی است ایستاد و توانست صفین را اداره کند. یعنی معاویه و قبلی­ها خطرناک­تر بودند.

لذا امام حسین علیه الصلاة و السلام «عَلَی الإسلَام السَّلام» را برای یزید فرمود، چون امکان گفتن فراهم شد.

عمل دینی به وسع نیاز دارد

ما برای هر عمل وُسع لازم داریم، مثلاً برای نماز اینطور است که باید قیام کرد و نماز خواند، کسی که کمر خود را عمل کرده است، نمی­تواند قیام کند، چون وسع این عمل را ندارد. طرف حج را قبول دارد، یا پول ندارد، یا سلامتی ندارد، یا امنیت ندارد، اما استطاعت یا وسع این عمل را ندارد، قبول دارد که حج حکم خداست، امام حسین علیه السلام می­داند باید با این­ها قیام کند، اما باید وسع داشته باشد.

اینجا نکته­ی مهم این است که ائمه­ی ما صرفاً با یک حکومت یا یک لشکر طرف نبودند، اگر اینطور بود که آسان بود. ائمه­ی ما با خیل مردمی طرف بودند که آن­ها این دستگاه را حق و میوه­ی اسلام می­دانستند و نحوه­ی عمل این دستگاه را تجویز اسلام می­دانستند، و اگر امام می­خواست در مقابل این­ها بایستد، فکر می­کردند امام نعوذبالله بی­دین است.

لذا امام باید خیلی آهسته آهسته و قدم به قدم و قطره­چکانی، به اندازه­ی فهم این­ها مطرح می­کرد. کمااینکه معلم اول دبستان بعضی از مباحث را بیان نمی­کند، چرا همان اول همه چیز را نمی­گوید؟ چون امکان این امر نیست، وسع این امر نیست.

این موضوع هم در کافی شریف و هم در منابع تاریخی هست که وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حکومت رسید فرمود: «لَوْ قَدِ اِسْتَوَتْ قَدَمَايَ مِنْ هَذِهِ اَلْمَدَاحِضِ لَغَيَّرْتُ أَشْيَاءَ»،[5] اگر جای پای من محکم می­شد و شرایط فراهم می­شد و این مردم می­فهمیدند من چه کسی هستم و حرف مرا گوش می­کردند، خیلی از انحرافات را تغییر می­دادم.

برخی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کردند: لطفا آخوندی برای ما بفرست که نماز مستحبی را به جماعت بخوانیم. حضرت فرمودند: این کار بدعت است! آن­ها اعتراض کردند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمود: بگو خودشان کسی را جلو قرار دهند و نماز بخوانند، حداقل ما در بدعت کمک نمی­کنیم. «لَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ»،[6] دیگر من بعنوان حاکم آخوند نمی­فرستم که نماز بدعت بخوانند.

چرا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اینجا از بدعت جلوگیری نکرد؟ برای اینکه آن­ها می­گفتند ما می­خواهیم نماز بخوانیم اما این علی اجازه نمی­دهد من نماز بخوانم!

شاید شروع شبهه و بهتان اینکه گفته شده است امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نعوذبالله نماز نمی­خواند، از این شایعه در شام باشد، که بگویند علی از نمازی که عمر شروع کرد جلوگیری کرد.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مقابل نماز را نگرفته بود، بلکه می­خواست مقابل بدعت را بگیرد، اما وقت دید قبول نمی­کنند، فرمود: خودتان بخوانید.

عمل امام آنجایی است که می­خواهد حق روشن شود، آن هم در نهایت امکان، و باطل تحت الشعاع قرار بگیرد، آن هم در نهایت امکان؛ اما حضرت می­داند که برای این امور محدودیت وجود دارد.

دو مرحله ی اول قیام امام حسین علیه السلام تبلیغاتی است

دو مرحله­ی اول حرکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تبلیغاتی است، باید همه بفهمند که میوه­ی دستگاه خلافت یزید می­شود. یزید آنقدر واضح است که همه می­فهمند این انحراف و بدعت است. کما اینکه زهرای اطهر سلام الله علیها فرمود: «سَمَلَ جِلبَابُ الدِّین» لباس دین از بین رفت؛ این همان «عَلَی الإسلَام السَّلام» است.

مرحله­ی دوم این است که جایگزین «اهل البیت» هستند. آن هم در دو ساحت، یکی اینکه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین عالمان امّت هستند، اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین حاکمان امّت هستند.

برای نمونه روایتی را می­خوانم، این روایت در صفحه 398 جلد اول کافی شریف است.

(توضیح اینکه شرایط طوری بود که برخی مدام به امام حسین علیه السلام می­گفتند به فلان جا نروید و به فلان جا بروید و فلان کار را انجام ندهید و فلان کار را انجام دهید.)

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از شخصی پرسید اهل کجا هستی؟ آن شخص گفت: اهل کوفه هستم. حضرت فرمود: «أَمَا وَ اَللَّهِ يَا أَخَا أَهْلِ اَلْكُوفَةِ»[7] ای برادر کوفی، «لَوْ لَقِيتُكَ بِالْمَدِينَةِ لَأَرَيْتُكَ أَثَرَ جَبْرَئِيلَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مِنْ دَارِنَا» اگر به مدینه می­آمدی، من آثار جبرئیل را در خانه­ی خود به تو نشان می­دادم، «وَ نُزُولِهِ بِالْوَحْيِ عَلَى جَدِّي» زمانی که وحی نازل می­شد ما بودیم، بلکه ما حس می­کردیم…

کمااینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هنگام بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کودک بود، اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به او فرمود: «یَا عَلِی! إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى»،[8]

امام حسین علیه السلام در ادامه فرمودند: «يَا أَخَا أَهْلِ اَلْكُوفَةِ أَ فَمُسْتَقَى اَلنَّاسِ اَلْعِلْمَ مِنْ عِنْدِنَا فَعَلِمُوا وَ جَهِلْنَا هَذَا مَا لاَ يَكُونُ» مردم از دریای علم ما جرعه­ای می­نوشند، حال آن­ها می­دانند و ما نمی­دانیم؟

باید دانست که باید دین را از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بگیریم، این موضوع از جامعه فراموش شده بود، علت این فراموش شدن هم مفصل است.

موضوع دوم هم این است که حاکم باید از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین باشد.

این دو هدف امام حسین علیه السلام است که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از ابتدای مسیر تا انتهای مسیر ترک نکرد.

آیا ممکن بود حضرت این دو مورد را هم ترک کند؟ بله! به تشخیص خود می­توانست این کار را کند. اما علّت اینکه ترک نکردند این بود که واقع را می­دیدند.

من ادّعا نمی­کنم که این موضوع برای امام حسین علیه السلام ممنوع بود که بیعت تقیّه­ای کند، اما اینکه عرض می­کنم امام حسین علیه السلام این کار را نکرد، برای اینکه است که می­بینیم امام حسین علیه السلام در مسیر خود این کار را نکرده است، از رفتار حضرت اینطور متوجّه می­شوم.

وگرنه آیا ممکن بود امام حسین علیه السلام در همان مدینه بیعت کند؟

اگر امام حسین علیه السلام این کار را می­کرد، ما در جایگاهی نبودیم که بگوییم چرا این کار را کرده­اند، ایشان معصوم هستند و به علم الهی عمل می­کنند، منتها امام حسین سلام الله علیه در مدینه بیعت نکرد که خبر این موضوع به عالم برسد.

خودِ این فرارِ اولی، یک فریاد بزرگ بود، که ناگهان پسرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرار کرد که کشته نشود، علت قتل او هم عدم بیعت ایشان است. همین موضوع کافی بود.

اگر امام حسین علیه السلام در مکه بیعت می­کرد هم کار خود را کرده بود، خبر فرار شبانه­ی از مدینه هم به عالم رسیده بود، آنجا هم صلاح نمی­دانست که ادامه دهد.

امام حسین علیه السلام در مکه هم بیعت نکرد، در مورد این دو تبلیغ هم بصورت مفصل تا آخرین روزی که امکان داشت صحبت کرد، تا روزی که اعمال حج شروع شد و خطر امنیتی جدی شد، ضمن اینکه آدم جدیدی هم به مکه نمی­آمد، هر کسی که می­خواست برای حج بیاید هم تا هشتم ذی الحجه آمده بود که به اعمال برسد، حضرت هم فرمایشات خود را فرموده بودند، پس دیگر کاری در مکه نداشتند، ضمن اینکه مکه بخاطر حرمتی که داشت، جای درگیری نبود.

حضرت می­توانست در مکه بفرماید که من چهار ماه حرف­های خود را در اینجا زدم و الآن بخاطر حفظ جانم به دستور خدا، برای اینکه فرصتی پیدا کنیم و بعداً ضربه­ای بزنیم، بصورت تقیه­ای بیعت می­کنم. اگر حضرت صلاح می­دانست این کار را می­کرد، اما این کار را انجام نداد.

نامه­نگاری­هایی صورت گرفت که از آن­ها صرف نظر می­کنم، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه راه افتاد، خبر شهادت حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام رسید، معلوم شد کوفه هم توانایی حمایت از امام را ندارد.

امام حسین علیه السلام که راه افتاده است و از کوفیان بیعت گرفته است و به همه­ی عالم خبر رسیده است، اگر الآن برای امّت صلاح می­دانست که اینجا بصورت تقیّه­ای و اکراهی بیعت کند، این کار را می­کرد، اما این کار را انجام نداد.

امام حسین علیه السلام جلو آمد و به سپاه حرّ رسید، دیگر وضع کوفه طوری است که جلوتر سپاه فرستاده­اند تا جلوی ورود امام را بگیرند، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اینجا هم می­توانست بصورت تقیّه­ای بیعت کند، اما این کار را انجام نداد.

جلوتر از این، برخی ادعا کرده­اند… آن هم بر حسب باور یک خبر، که خیلی خطاست.

امام حسین علیه السلام از ابتدا تا انتهای مسیر خود این مرحله­ی قیام خود را رها نکرد و تا آخرین لحظه هم بیعت تقیّه­ای نکرد.

مرحله سوم و چهارم قیام امام حسین علیه السلام: براندازی حکومت غاصبان و استقرار حکومت اهل بیت علیهم السلام

مرحله­ی سوم و چهارم حرکت امام حسین علیه السلام هم این بود که حکومت غاصبان را از بین ببرد و حکومت اسلامی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را مستقر کند، که برای این دو، تلاش اولیه کرد، ولی در زمان حیات سیّدالشّهداء صلوات الله علیه محقق نشد.

مرحله­ی سوم رخ داد، چون وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شهید شد، با شهادت امام حسین علیه السلام و آثار قیام حضرت، اسنادی داریم که حکومت یزید از بین رفت، که خودشان هم به این موضوع اعتراف کرده­اند. یعنی خود بنی امیّه اعتراف کردند که ما با کشتن حسین سقوط کردیم.

یعنی این قسمت (سقوط یزید) جزو اهداف امام حسین علیه السلام نیست، بلکه جزو آثار حرکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است.

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد و به حرّ رسید، حضرت هیچوقت شروع­کننده­ی جنگ نیست، کوتاه هم نیامد. اینجا می­توانست فریاد بزند «هیهات منا الذلّة»، چرا مرا با خانواده در بیابان محاصره کردید؟ اما اینطور نفرمود و صبر کرد.

سپاه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را در کربلا نگه داشتند، فوج فوج برای دشمنان نیرو آمد.

اگر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هر لحظه می­فرمود من بیعت می­کنم… یزید حاضر بود پول بسیار زیادی خرج کند که این اتفاق رخ دهد، برای اینکه تمام اعتبار حکومت یزید ارتقاء پیدا می­کرد، او حاضر بود برای این موضوع هر کاری انجام دهد، اما امام حسین علیه السلام این کار را نکرد.

پاسخ به شبهه‌ی کوتاه آمدنِ امام حسین علیه السلام در کربلا

اینجا یک شایعه­ای مطرح است که برخی آن را باور کرده­اند، آن شایعه این است که می­گویند امام حسین سه پیشنهاد به عمر سعد داده است.

جلوتر عرض خواهم کرد که برداشت ما چیست.

می­گویند آن سه پیشنهاد امام حسین این بود که یا من برگردم، یا حق شهروندی مرا سلب کنید که من به مرز بروم و با کفار بجنگم و کاری به شما هم ندارم، یا مرا نزد یزید ببرید تا من دست خود را در دست امیرالمومنین یزید بن معاویه بگذارم، یعنی بیعت کنم… این روایت به اینجا هم اکتفا نکرده است و در ادامه می­گوید: تا ببینیم یزید می­خواهد چه تصمیمی در مورد من بگیرد!

یعنی ناگهان امامی که این همه کوتاه نیامده است می­گوید مرا نزد یزید ببرید تا بیعت کنم و ببینیم نظر او چیست!!!

بعد می­گویند عمر سعد این پیشنهاد را برای عبیدالله فرستاد و عبیدالله گفت من قبول نمی­کنم، یا حسین بپذیرد که من دست­های او را به گردنش ببندیم و او را مانند برده­ی اسیر ببریم، یا او را می­کشیم، اینجا هم امام گفته است «هیهات منا الذله»!

اگر قرار بوده است که امام حسین علیه الصلاة و السلام کوتاه بیاید، که ما عرض کردیم اگر بخواهد می­تواند چنین تصمیمی بگیرد، می­شد انتهای کار در برابر حرّ باشد، یا با ورود به کربلا، با عمر سعد باشد؛ یعنی قبل از این حرف­ها! نه دو روز مانده به پایان کار، آن هم با این تعبیر؟!!!

این چه مدل حرف زدن است؟

بعد شما آنطرف ماجرا را ببینید.

اگر شما دور از محضرتان بجای یزید بودید و عبیدالله چنین پیشنهادی را رد کرده بود، آیا عبیدالله را تکه تکه نمی­کردید؟ چون کشتنِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که برای یزید دردسر بود، بعد از آنطرف چنین پیشنهادی را رد کرده باشد؟!

در اینصورت یزید باید عبیدالله را تکه تکه می­کرد که چنین فرصتی را سوزانده است.

بعضی از عزیزان که شغل­شان کار دیگری است، اینجا نوشته­اند اگر عمر سعد از طرف خودش چنین پیشنهادی را بصورت دروغین برای عبیدالله فرستاده بود و بعداً مشخص می­شد، عبیدالله عمر سعد را مجازات می­کرد!

بزرگوار! این ماجرا برای بعد از شهادت امام حسین علیه السلام درست شده است.

الحمدلله همه­ی شما پاک­طینت و پاک­سیرت هستید و نمی­توانید اینطور فکر کنید، اما فرض کنید شما می­خواستید یزید را تبرئه کنید، در آنصورت چه می­گفتید؟

خوب دقت کنید، تا من به شما عرض کنم این ماجرا از کجا درآمده است و چرا برای بنی امیّه است.

شما فرض کنید که ما می­خواستیم نعوذباله بنحوی دستگاه بنی امیّه و یزید را تبرئه کنیم، باید چه چیزی می­گفتیم؟ باید می­گفتیم یزید از ابتدا به دنبال کشتن حسین بن علی نبود، یزید پسرعموی حسین بن علی بود، یعنی دو قبیله­ی متوازنِ هم­عرض هم!

باور نمی­کنید که آخوند شیعه این حرف­ها را زده است؟ ولی این حرف­ها برای یک آخوند شیعه است!

او گفته است: یزید به نسبت عبیدالله مهربان بود، راه یزید دور بود، یزید در مدیریت ضعف داشت، کار را به عبیدالله سپرده بود و گفته بود مشکل را حل کن، واضح است که اگر امام حسین بیعت می­کرد خیلی به نفع یزید بود، ولی چون عبیدالله انسان سالمی نبود و کینه داشت، خواست از این فرصت استفاده کند که از فرزندان پیامبر انتقام بگیرد، برای همین هم برخلاف دستور یزید، بجای اینکه از حسین بن علی بیعت بگیرد، گفت یا اسیر برده می­شوی و یا گردن تو را می­زنم؛ و چون می­دانست امام حسین اسیر برده نمی­شود، او را کشت. پس همه چیز تقصیر عبیدالله بود و یزید بیچاره اصلاً خبر نداشت.

لذا برای شما نمونه بگویم، آقای شمس الدین ذهبی که شاید پانصد مجلد و جزء کتاب دارد، وقتی می­گوید یزید چه کسی بود، وقتی جرائم یزید را می­نویسد، می­گوید یزید شرابخوار و زن­باره بود و واقعه­ی حرّه را بوجود آورد و هدم کعبه کرد؛ یعنی درواقع از واقعه­ی عاشورا می­پرد و عنوان نمی­کند!

امروز در جهان اسلام، بسیاری از مذاهب دیگر، بخاطر باور کردن این دروغِ واضح، می­گویند یزید تهمت خورده است که قاتل حسین است!

آن عالم عزیز ما چون در جریان این بازی جنگ روایت نیست، گفته است امام در لحظات آخر خواست بیعت کند.

اگر امام حسین علیه السلام می­خواست لحظه­ی آخر بیعت کند، هشت روز قبل بیعت می­کرد که کار به اینجا نرسد، ضمن اینکه وقتی واقعه تمام شد، چرا یزید این عبیدالله را ابقاء کرد؟

دستگاه بنی امیّه برای تبرئه­ی یزید است، از طرفی چرا امام حسین علیه السلام قبول نکرد که دستان او را ببندند و اسیر یا کشته شود؟ اگر بنا بر این بود که بیعت کند، باید پیشنهاد عبیدالله ادعایی را هم قبول می­کرد، مگر آقای ما امام سجّاد علیه الصلاة و السلام در مدینه، در واقعه­ی حرّه، همین کار را نکرد؟

آن چیزی که شما می­فرمایید که امام در لحظات آخر پیشنهاد داد که بیعت کند، منطق ندارد. خب دستان امام حسین را می­بستند و او را اسیر می­کردند و نزد یزید می­بردند و بیعت می­کرد، پس چرا کشته شد؟ آن هم کشته شدنی که ناموس ایشان به اسارت برود!

همینطور که می­بینید هیچ جای این داستان توجیه ندارد.

امام حسین علیه السلام هیچگاه از این دو مورد نگذشت، جلسه­ی بعدی عرض خواهم کرد که امام حسین علیه السلام چه ویژگی­هایی داشت که نمی­شد از این موضوع بگذرد، من از رفتار حضرت عرض خواهم کرد.

اتفاقات نهایی تا واقعه­ی عاشورا

آب را بستند و لشکر دشمن همینطور زیاد می­شد و عبیدالله به دنبال قتل امام حسین علیه السلام بود و به امام حسین علیه السلام گفتند یا بیعت می­کنی و اسیر می­شوی، یا تو را می­کشیم.

چون امام حسین علیه السلام نمی­خواست بیعت کند… البته این بدین معنا نیست که حضرت در هیچ صورتی نمی­خواست بیعت کند، بلکه چون امام مشکلی می­دید که قبول نکرد، حضرت وارد جنگ شد.

موقف امام حسین علیه الصلاة و السلام در این شرایط استثنائی بود که جلسه­ی بعد توضیح خواهم داد، لذا وارد جنگ شد.

البته این بدین معنا نیست که امام حسین علیه السلام جنگ را شروع کرده باشد. زهیر به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض کرد: آقا! شمر در تیررس است، آیا او را بزنم؟ حضرت فرمود: نه! ما شروع­کننده­ی جنگ نیستیم.

هفتم محرم رسید و دشمن آب را بست، روز نهم فرا رسید که تاسوعاست، امام صادق علیه السلام فرمود: «يَوْمٌ حُوصِرَ فِيهِ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ أَصْحَابُهُ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُمْ بِكَرْبَلاَءَ»،[9] امروز دیگر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه محاصره شد و دیگر یاری به حضرت اضافه نشد، دیگر حلقه را آنقدر تنگ بستند که کسی به اینطرف اضافه نشود.

از روز نهم دیگر تشنگی به سربازان و خانواده­ی امام حسین علیه السلام آزار رساند.

روضه و توسّل به قمر بنی هاشم علیه السلام

امروز بر سر سفره­ی آقای باکرامتی هستیم، من پیشنهادی می­دهم و وارد روضه می­شوم، خودم با حاجات زیادی آمده­ام.

صبح توجّهی کردم و به حضرت امّ البنین سلام الله علیها عرض کردم که بی بی جان! ما خیلی به پسر شما امید داریم؛ و اولین کسی هم که گریه­کنِ روضه­خوانی است و برای قمر بنی هاشم علیه السلام مجلس روضه برگزار کرده است، مادر ایشان حضرت امّ البنین سلام الله علیها است.

من امروز نیّت می­کنم که از طرف حضرت امّ البنین سلام الله علیها روضه بخوانم، شما هم نیّت کنید که از طرف حضرت امّ البنین سلام الله علیها گریه کنید.

همانطور که می­دانید شیعیان عراق، بعد از قسم خدا و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، وقتی کارد به استخوانشان برسد می­گویند: به امّ البنین سلام الله علیها قسم راست می­گویم. چون می­دانند که حضرت اباالفضل العباس علیه السلام به حضرت امّ البنین سلام الله علیها غیرت دارد.

بی بی جان! ما هم امروز «ضَیفُکِ بِبَابِکِ»… امروز میهمان شما هستیم، گوش من صدای شما را نمی­شنود و چشمانم شما را نمی­بیند، ولی می­دانم که شما صاحب عزا هستید… حضرت امّ البنین سلام الله علیها چه پسرهایی تربیت کرده است…

قمر بنی هاشم علیه السلام قبل از اینکه به میدان برود، به برادران خود فرمود که من می­خواهم قبل از اینکه به میدان بروم، شما به میدان بروید، می­خواهم شما هم شهید شوید که وقتی خواستم به میدان بروم، دیگر چیزی نداشته باشم که فدای امام حسین علیه السلام کنم.

لذا فرزندان حضرت امّ البنین سلام الله علیها به میدان رفتند، عبارت این است که این سه برادر مقابل سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ایستادند، این سه برادر هیچگاه در طول عمر خود به امام پشت نکرده بودند، اینجا بخاطر تیرباران به امام حسین علیه السلام پشت کردند و ایستادند.

وقتی تیر می­آمد، اگر بر بدنشان می­نشست که می­نشست، اما اگر تیر می­خواست عبور کند، صورت­ها و گردن­هایشان را به سمت تیر می­بردند. پهلوانی کردند و یک به یک زمین افتادند.

همه شهید شدند، از مردان جنگ فقط امام حسین علیه السلام و قمر بنی هاشم علیه السلام باقی مانده­اند. آقای دو عالم قمر بنی هاشم علیه السلام…

یکی از دوستان ما خوابی دیده است که برداشت من این است که رؤیای صادقه است، دو تک جمله­ی او را عرض می­کنم.

این موضوع درست است که حضرت اباالفضل العباس علیه السلام اصلاً صحبت نمی­کردند و مدام ساکت بودند، همانطور که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مدام ساکت بودند. قمر بنی هاشم علیه السلام همیشه در زمان امام زندگی کرده است، لذا فرصت نشده است… این خطبه­های امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.

این دوست ما در عالم رؤیا از حضرت اباالفضل العباس علیه السلام پرسیده بودند که چرا سخن زیادی از شما نیست؟ ایشان فرموده بودند من زمان برادرانم که امام بودند حرف نمی­زدم، مردم فکر می­کردند که من خطبه خواندن بلد نیستم.

این ادب برای عقل است، این سطح ادب یعنی او عقل کل است و خیلی خوب تربیت شده است…

حال من اینجا به محضر شما عرض می­کنم، همانطور که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خود را عبد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می­دانست، با اینکه یک عمر با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم زندگی کرده بود…

اگر انسان با کسی دو مرتبه به استخر و فوتبال و اردو و سفر برود، خیلی با هم خودمانی می­شوند. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از کودکی در آغوش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، و روایاتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امام صادق علیه السلام داریم که فرموده­اند نسبت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تاج سر ایشان و روح به بدن و سر بر بدن و… است؛ اما همینکه از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پرسیدند آیا شما هم مثل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستید؟ فرمود: «وَيْلَكَ إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ»،[10] یعنی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خود را خاک پای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می­داند.

این مطلبی هم که عرض می­کنم، سعی می­کنم الفاظ را بادقت بیان کنم. می­ترسم قیامت امام حسین علیه السلام علیه السلام به من بفرمایند تو غلط کردی اینطور گفتی. لذا من از طرف خودم نمی­گویم، من جرأت نمی­کنم بگویم قمر بنی هاشم علیه السلام نوکر امام حسین علیه السلام است، می­ترسم قیامت امام حسین علیه السلام بفرمایند تو بیخود اینطور گفتی؛ اما قمر بنی هاشم سلام الله علیه در عمل خودش را نوکر امام حسین علیه السلام می­دانست. من جرأت نمی­کنم غیر از این بگویم، قمر بنی هاشم علیه السلام عزیز امام حسین علیه السلام است.

بزرگان ما گفته­اند که این شعر مورد عنایت حضرت است، «يَوْمٌ أبي الْفَضْلِ اسْتَجارِ بِهِ الْهُدي» روز عاشورا امام حسین علیه السلام هم به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام تکیه کرده بود… «وَالشَّمْس مِنْ كَدِرِ الْعِجاجِ لِثامُها» در آن کورانی که حتّی خورشید هم دیگر جرأت تماشا نداشت، او بود که ایستاده بود.

حضرت اباالفضل العباس علیه السلام سه ویژگی داشت…

اگر روز گذشته در روضه گفتیم امام حسین علیه السلام به قلب دل دشمن رفت و حضرت زینب کبری سلام الله علیها هم به آنجا رفت، وضعیت خیمه­ها چطور بود؟ حافظ الخیام قمر بنی هاشم علیه السلام است، تا زمانی که عباس بن علی علیهما السلام حضور داشت، فرزندان امام حسین علیه السلام تجربه­ی ترسیدن از کسی را نداشتند… تا تو بودی خیمه­ها آرام بود… اگر خیمه را بالا می­زدند می­دیدند که عمو در حال پاسداری از خیمه­هاست…

ان شاء الله خدای متعال جوان­هایی که این روزها پاسداری می­دهند و نمی­توانند بخاطر دفاع از مملکت نمی­توانند به هیئت بیایند را مورد عنایت قمر بنی هاشم علیه السلام قرار بدهد…

حضرت اباالفضل العباس علیه السلام حافظ الخیام بود، ابوالقِربه بود، پدر مشک بود، آب آور حرم بود، تا عمو بود امید بود؛ حافظ الحسین علیه السلام بود، محافظ اصلی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بود، تا زمانی که حضرت اباالفضل العباس علیه السلام زنده بود، اهل حرم زیاد نگران امام حسین علیه السلام نبودند، با شهادت قمر بنی هاشم علیه السلام حرم بهم ریخت و اهل حرم نگران جان امام حسین علیه السلام شدند. گزارش­ها هم نشان می­دهد تا زمانی که قمر بنی هاشم علیه السلام زنده است، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه زخم قابل مقایسه­ای برنداشته است.

رفتنِ قمر بنی هاشم علیه السلام حرم را بیچاره کرد…

من روضه­ی این قسمت را اینطور می­خواندم، بعد با آن خواب اصلاح می­کنم و توضیح می­دهم.

کسی در حدّ قمر بنی هاشم علیه السلام که همیشه تلاش کرده است و هر کاری که به او سپرده­اند بنحو احسن انجام داده است، مسلماً روی او حساب می­کنند… همینکه ایستاده باشد و ببیند وضع خیمه­ی حضرت رباب سلام الله علیها بهم ریخته است و وضع بچه وخیم است و او هم مسئول آب است، اگر بچه­ها هیچ چیزی هم نگویند، پژمردگی و تشنگی در صورتشان پیداست، حال اگر مشک خالی هم نشان دهند که…

من اینطور روضه می­خواندم که می­گفتم چون حضرت اباالفضل العباس علیه السلام بسیار مسئولیت­پذیر بود… امام صادق سلام الله علیه در مورد او فرموده است که «أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بالَغْتَ فِي النَّصِيحَةِ، وَأَعْطَيْتَ غايَةَ الْمَجْهُودِ» من شهادت می­دهم تو نهایت تلاشی که ممکن بود کسی بتواند انجام بدهد را انجام دادی؛ اگر کسی آرزوی کاری را داشت، تو آن کار را انجام داده­ای…

ولی می­گویند قمر بنی هاشم علیه السلام شرمنده است، این شرمندگی برای آن غیرت و وجدان ایشان است.

من اینطور برداشت می­کردم، بعد یک تناقض داشتم که این صدای العطش بچه­ها او را ویران کرد، او هم به محضر امام حسین علیه السلام آمد که به میدان برود؛ ولی یک سؤال پیش می­آمد، آن هم این بود که اگر می­خواهد برای عطش بچه­ها به میدان برود، باید بگوید من می­روم که آب بیاورم، نه اینکه بگوید من به میدان می­روم.

این دوست ما که در عالم رؤیا حضرت را دیده بود، جمله­ای که فرموده بود با متن همخوانی دارد، گفته بود وقتی شما به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض کردید که «قَدْ ضَاقَ صَدْرِي»،[11] چه چیزی باعث شده بود که سینه­ی شما تنگ شود؟

حضرت اباالفضل العباس علیه السلام فرموده بودند: غربتِ امام حسین علیه السلام… اینکه مقابل چشم من مشک آب را روی زمین بریزند و به امام حسین علیه السلام جسارت کنند برای من سخت بود و دیگر تحمّل نداشتم… غربتِ امام حسین علیه السلام مرا ویران کرد…

این با متن هم همخوانی دارد، چون حضرت از او خواست که آب بیاورد…

قمر بنی هاشم علیه السلام با فاصله­ای، سر به زیر و مؤدّب مقابل سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ایستاد عرض کرد: «عَلَیکَ مِنِّی السَّلام یَا أبَاعَبدِالله، قَدْ ضَاقَ صَدْرِي»، آقا جان! سینه­ام تنگ است… «وَ لَقَد سَئِمْتُ مِنَ الْحَیاةِ الدُّنیَا» دیگر از زندگی در این دنیا بیزارم… همینکه این عبارت را گفت، دارد که «فَبَکی الحُسَینُ علیه السلام بُکاءً شَدِیدَاً»، باید بگویم یعنی امام حسین علیه السلام بلند بلند ضجّه زد… بعد فرمود: «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِي»، تو پرچمدار من هستی، امنیت خیمه­ها به تو وابسته است…

مرحوم آیت الله العظمی در یک مصرع می­گوید: نگویید او یک نفر بود، «وَاحِدَةٌ لَکِن إنَّهُ کُلُّ القُوَا» یک نفر بود ولی همه­ی لشکر بود… همانطور که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جنگ اُحُد، یک تنه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را حفظ کرد…

سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شروع کرد بلند بلند گریه کردن، قمر بنی هاشم علیه السلام هم اهل اصرار کردن نبود، سر خود را پایین انداخته بود و ساکت بود، امام حسین علیه السلام برگشت و نگاهی به او کرد و دید که دیگر پاهای او روی زمین نیست و دل او رفته است، این مرتبه امام حسین علیه السلام هم بی­صدا گریه کرد، دیگر وقت جدایی بود… فرمود: اگر می­خواهی بروی «اطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ»، آخرین امید این بچه­ها این است که تو بروی و آب بیاوری…

حضرت اباالفضل العباس علیه السلام بدون معطلی پذیرفت و به سمت علقمه رفت…

چند مصرع رجز او را تبرکاً برای حضرت امّ البنین سلام الله علیها می­خوانم، «لَا أرْهَبُ الْمَوْتَ إذَا الْمَوْتُ رَقَا» از مرگ نمی­ترسم، «حَتَّی اَوَارِی فِی الْمَصَالِیتِ لَقَی» نهایتاً زیر شمشیرهای شما دفن می­شوم، «نَفْسِی لِنَفْسِ المُصْطَفَی الطُّهرِ وَقَا» جانم فدای پیامبر و پسرِ پیامبر، «إنِّی أنَا الْعَبَّاسُ اُغْدُو بِالسَّقَا» آمده­ام که آب ببرم و فعلاً با شما در نبرد نیستم، «وَ لَا اَخَافُ الْمَوْتَ یَوْمَ الْمُلتَقَی» من از مرگ نمی­ترسم…

شما عزیز هستید و سلاح هم ندارید و شیعه­ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم هستید، اما اگر شما اراده کنید من نمی­توانم از آن در بیرون بروم، من نمی­توانم از اینجا عبور کنم.

چطور حضرت اباالفضل العباس علیه السلام از چند هزار محافظ شریعه گذشت؟ چون وعده داده بود و امید به خیمه­ها رفته بود… اگر چشم دلمان را ببریم می­بینیم دخترها به سمت خیمه­ی حضرت رباب سلام الله علیها دویده­اند که الآن عمو می­آید… همه امیدوار هستند، اصلاً حضرت اباالفضل العباس علیه السلام وداع نکرد و رفت، کسی تحمل وداعِ حضرت عباس علیه السلام را نداشت… مشک را پر از آب کرد و برگشت…

اتفاقاتی پشت سر هم برای او افتاد، اما برای او مهم نبود، چون هنوز آب داشت… فقط از رجزهای او می­شنیدند که چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است، «وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني»… ولی هنوز آب داشت و او برای بردن آب آمده بود، باسرعت می­آمد… تا وقتی آب داشت، انگیزه داشت که بیاید… پناه می­برم به خدا از آن لحظه­ای که «فَوَقَفَ العَبَّاس مُتَحَیِّراً»… وقتی مشک آب را زدند، دیگر حرکت نکرد…

اگر این بچه­ها تنِ بی­دستِ زخمی را ببینند، روحیه­شان را از دست می­دهند، ضمن اینکه آبی هم بهمراه خود ندارم…

او را دوره کردند، گفته­اند چه اتفاقاتی رخ داده است اما من نمی­توانم بیان کنم، آنقدر زدند که مطمئن شدند کار تمام شده است… وقتی کار تمام شد، عقب ایستادند تا آب شدنِ امام حسین علیه السلام را ببینند…

در کربلا تنها جایی که آقای دو عالم سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باسرعت نرفته است که سر محتضر را به دامان بگیرد، همینجاست؛ چون کار تمام شده بود…

اینجا تنها جایی است که نوشته­اند آقا آرام آرام می­رفت، اصلاً انگار نمی­خواست ببیند… این بچه­ها امیدی پیدا کرده بودند… «فَمَشَى لِمَصرَعِهِ الحسينُ وَطَرفُه»[12] سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آرام آرام به سمت قتلگاه او می­رفت و مدام برمی­گشت و خیمه­ها را نگاه می­کرد… یعنی وقتی برگردم باید چه جوابی بدهم؟ «فَمَشَى لِمَصرَعِهِ الحسينُ وَطَرفُه *** بَینَ الخِیامُ وَ بَینَهُ مُتَقَسِّمُ»…

از امام حسین علیه السلام معذرت می­خواهم، اینطور به ذهن من می­رسد، گاهی بچه که بی­پناه شود اینطور گریه می­کند، وقتی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بالای سر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام رسید، «جَعَلَ یُکَفکِفُ دُمُوعَهُ بِکُمِّهِ»…

بعد یک گله­ی عاشقانه کرد، بالای سر قمر بنی هاشم علیه السلام ایستاد و گفت: «أ أُخَیَّ یُهنِیکَ النَّعِیمَ» برادر! بهشت بر تو مبارک باشد… «أ أُخَیَّ یُهنِیکَ النَّعِیمَ وَلَم أخَل»، اما هرگز خیال نمی­کردم که مرا در چنین موقعیتی تنها بگذاری…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] المناقب، جلد ۴، صفحه ۸۸ (وَ كَانَ مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَنَفِيَّةِ وَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ اَلْمُطِيعِ نَهَيَاهُ عَنِ اَلْكُوفَةِ وَ قَالاَ إِنَّهَا بَلْدَةٌ مَشْئُومَةٌ قُتِلَ فِيهَا أَبُوكَ وَ خُذِلَ فِيهَا أَخُوكَ فَالْزَمِ اَلْحَرَمَ فَإِنَّكَ سَيِّدُ اَلْعَرَبِ لاَ يَعْدِلُ بِكَ أَهْلُ اَلْحِجَازِ وَ تَتَدَاعَى إِلَيْكَ اَلنَّاسُ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ ثُمَّ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَنَفِيَّةِ وَ إِنْ نَبَتَ بِكَ لَحِقْتَ بِالرِّمَالِ وَ سَعَفِ اَلْجِبَالِ وَ تَنَفَّلْتَ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ حَتَّى تَفَرَّقَ لَكَ اَلرَّأْيُ فَتَسْتَقْبِلَ اَلْأُمُورَ اِسْتِقْبَالاً وَ لاَ تَسْتَدْبِرْهَا اِسْتِدْبَاراً. وَ قَالَ اِبْنُ عَبَّاسٍ لاَ تَخْرُجْ إِلَى اَلْعِرَاقِ وَ كُنْ بِالْيَمَنِ لِحَصَانَتِهَا وَ رِجَالِهَا. فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنِّي لَمْ أَخْرُجْ بَطِراً وَ لاَ أَشِراً وَ لاَ مُفْسِداً وَ لاَ ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ أَطْلُبُ اَلصَّلاَحَ فِي أُمَّةِ جَدِّي مُحَمَّدٍ أُرِيدُ آمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ اَلْمُنْكَرِ أَسِيرُ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ سِيرَةِ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ اَلْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ هُوَ أَحْكَمُ اَلْحَاكِمِينَ قَالُوا فَخَرَجَ لَيْلَةَ اَلثَّالِثِ مِنْ شَعْبَانَ سَنَةَ سِتِّينَ وَ هُوَ يَقْرَأُ فَخَرَجَ مِنْهٰا خٰائِفاً يَتَرَقَّبُ  اَلْآيَةَ.)

[5] نهج البلاغه، حکمت 272

[6] سوره مبارکه مائده، آیه 2 (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللَّهِ وَلَا الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلَا الْهَدْيَ وَلَا الْقَلَائِدَ وَلَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَرِضْوَانًا ۚ وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا ۚ وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَنْ تَعْتَدُوا ۘ وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَىٰ ۖ وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۖ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ)

[7] الکافي، جلد ۱، صفحه ۳۹۸ (عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ اَلْأَحْمَرِ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ صَبَّاحٍ اَلْمُزَنِيِّ عَنِ اَلْحَارِثِ بْنِ حَصِيرَةَ عَنِ اَلْحَكَمِ بْنِ عُتَيْبَةَ قَالَ: لَقِيَ رَجُلٌ اَلْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ بِالثَّعْلَبِيَّةِ وَ هُوَ يُرِيدُ كَرْبَلاَءَ فَدَخَلَ عَلَيْهِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مِنْ أَيِّ اَلْبِلاَدِ أَنْتَ قَالَ مِنْ أَهْلِ اَلْكُوفَةِ قَالَ أَمَا وَ اَللَّهِ يَا أَخَا أَهْلِ اَلْكُوفَةِ لَوْ لَقِيتُكَ بِالْمَدِينَةِ لَأَرَيْتُكَ أَثَرَ جَبْرَئِيلَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مِنْ دَارِنَا وَ نُزُولِهِ بِالْوَحْيِ عَلَى جَدِّي يَا أَخَا أَهْلِ اَلْكُوفَةِ أَ فَمُسْتَقَى اَلنَّاسِ اَلْعِلْمَ مِنْ عِنْدِنَا فَعَلِمُوا وَ جَهِلْنَا هَذَا مَا لاَ يَكُونُ .)

[8] الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، جلد ۲، صفحه ۴۱۳

[9] الکافي، جلد ۴، صفحه ۱۴۷ (وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ عَبْدِ اَلْمَلِكِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ صَوْمِ تَاسُوعَاءَ وَ عَاشُورَاءَ مِنْ شَهْرِ اَلْمُحَرَّمِ فَقَالَ تَاسُوعَاءُ يَوْمٌ حُوصِرَ فِيهِ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ أَصْحَابُهُ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُمْ بِكَرْبَلاَءَ وَ اِجْتَمَعَ عَلَيْهِ خَيْلُ أَهْلِ اَلشَّامِ وَ أَنَاخُوا عَلَيْهِ وَ فَرِحَ اِبْنُ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ بِتَوَافُرِ اَلْخَيْلِ وَ كَثْرَتِهَا وَ اِسْتَضْعَفُوا فِيهِ اَلْحُسَيْنَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ وَ أَصْحَابَهُ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُمْ وَ أَيْقَنُوا أَنْ لاَ يَأْتِيَ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ نَاصِرٌ وَ لاَ يُمِدَّهُ أَهْلُ اَلْعِرَاقِ بِأَبِي اَلْمُسْتَضْعَفُ اَلْغَرِيبُ ثُمَّ قَالَ وَ أَمَّا يَوْمُ عَاشُورَاءَ فَيَوْمٌ أُصِيبَ فِيهِ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ صَرِيعاً بَيْنَ أَصْحَابِهِ وَ أَصْحَابُهُ صَرْعَى حَوْلَهُ عُرَاةً أَ فَصَوْمٌ يَكُونُ فِي ذَلِكَ اَلْيَوْمِ كَلاَّ وَ رَبِّ اَلْبَيْتِ اَلْحَرَامِ مَا هُوَ يَوْمَ صَوْمٍ وَ مَا هُوَ إِلاَّ يَوْمُ حُزْنٍ وَ مُصِيبَةٍ دَخَلَتْ عَلَى أَهْلِ اَلسَّمَاءِ وَ أَهْلِ اَلْأَرْضِ وَ جَمِيعِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ يَوْمُ فَرَحٍ وَ سُرُورٍ لاِبْنِ مَرْجَانَةَ وَ آلِ زِيَادٍ وَ أَهْلِ اَلشَّامِ غَضِبَ اَللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ عَلَى ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ ذَلِكَ يَوْمٌ بَكَتْ عَلَيْهِ جَمِيعُ بِقَاعِ اَلْأَرْضِ خَلاَ بُقْعَةِ اَلشَّامِ فَمَنْ صَامَهُ أَوْ تَبَرَّكَ بِهِ حَشَرَهُ اَللَّهُ مَعَ آلِ زِيَادٍ مَمْسُوخُ اَلْقَلْبِ مَسْخُوطٌ عَلَيْهِ وَ مَنِ اِدَّخَرَ إِلَى مَنْزِلِهِ ذَخِيرَةً أَعْقَبَهُ اَللَّهُ تَعَالَى نِفَاقاً فِي قَلْبِهِ إِلَى يَوْمِ يَلْقَاهُ وَ اِنْتَزَعَ اَلْبَرَكَةَ عَنْهُ وَ عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ وُلْدِهِ وَ شَارَكَهُ اَلشَّيْطَانُ فِي جَمِيعِ ذَلِكَ .)

[10] الکافي، جلد ۱، صفحه ۸۹ (وَ بِهَذَا اَلْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ أَبِي اَلْحَسَنِ اَلْمَوْصِلِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: جَاءَ حِبْرٌ مِنَ اَلْأَحْبَارِ إِلَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ مَتَى كَانَ رَبُّكَ فَقَالَ لَهُ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ وَ مَتَى لَمْ يَكُنْ حَتَّى يُقَالَ مَتَى كَانَ كَانَ رَبِّي قَبْلَ اَلْقَبْلِ بِلاَ قَبْلٍ وَ بَعْدَ اَلْبَعْدِ بِلاَ بَعْدٍ وَ لاَ غَايَةَ وَ لاَ مُنْتَهَى لِغَايَتِهِ اِنْقَطَعَتِ اَلْغَايَاتُ عِنْدَهُ فَهُوَ مُنْتَهَى كُلِّ غَايَةٍ فَقَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَ فَنَبِيٌّ أَنْتَ فَقَالَ وَيْلَكَ إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ رُوِيَ أَنَّهُ سُئِلَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَيْنَ كَانَ رَبُّنَا قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ سَمَاءً وَ أَرْضاً فَقَالَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ أَيْنَ سُؤَالٌ عَنْ مَكَانٍ وَ كَانَ اَللَّهُ وَ لاَ مَكَانَ .)

[11] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۵، صفحه ۱۳

[12] دیوان شعر مرحوم آیت الله سید جعفر حلّی نجفی