جلسه دهم “دینداری در بحران؛ ما و قرآن کریم”

30

نویسنده

ادمین سایت

حجت الاسلام کاشانی روز شنبه مورخ 14 تیرماه 1404 در هیئت محترم حضرت عبدالله بن الحسن علیهما السلام به ادامه‌ی سخنرانی با موضوع “دینداری در بحران؛ ما و قرآن کریم” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می‌گردد.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمت حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص حضرت سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّة و الثّناء صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه، عرض تسلیت به محضر باعظمت حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

هدیه به ارواح طیّبه­ی شهدا، امام عزیز، شهدای نبرد با این دشمنان خدا، بویژه شهید حاجی­زاده که امیدوارم بلاتشبیه همانطور که پیراهن یوسف چشم حضرت یعقوب را باز کرد، ان شاء الله پیراهن این شهید چشم ما را به حقایق و بواطن امور باز کند، هدیه به ارواح طیّبه­­ی شهدا و آن عزیزانی که جای این عزیزان خدمت می­کنند، مسئولینی که برای حفظ دستاوردهای این عزیزان تلاش می­کنند، سلامتی همه­ی جانبازان و مجروحان این حادثه، تسلی دل همه­ی داغدیده­ها و مردم عزیزی که داغ دیده­اند، سلامتی همه­ی شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، سلامتی این جمع، سلامتی رهبر معظم انقلاب، و با حفظ فاصله­ی مراتب که قابل قیاس نیست، تسلی دل امام زمان ارواحنا فداه صلوات دیگری محبّت کنید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

مرور جلسات گذشته

بحث ما «دینداری در دوران بحران» است؛ بحران برای ماست نه برای خدای متعال، و اتفاقاً همانطور که بیمار در بیماری خود بیشتر به پزشک نیاز دارد تا دوره­ی پیشگیری، ما هم در بحران بیشتر به توجّه نیاز داریم و از آنطرف هم حواس ما جمع­تر است.

خود این موضوع که بیمار متوجّه شود بیمار است، اولین قدم و شاید مهم­ترین قدم بیماری است، بعضی اوقات بیمار به بیماری خود تن نمی­دهد که درمان شود.

بحران باعث می­شود که من بفهمم به «رَبّ» نیاز دارم و بی­کس و کار نیستم و بی­کس و کار نمی­توانم زندگی و تحمّل کنم.

طرف طنزنویس بود، کاریکاتوریست بود، ظاهر امر این است که آثار این­ها دائماً دیگران را می­خنداند، ولی با خودکشی از دنیا رفت.

یعنی حال ما با گناه خوب نمی­شود، حال ما با دوری از خدا خوب نمی­شود، ممکن است تخدیری داشته باشد و گناه یا لغو یا لهو یا باطل لحظاتی ما را سرگرم کند اما بلافاصله غم بر دل انسان هجوم می­آورد.

آن کسی که ما را خلق کرده است و برای ما برنامه­ریزی کرده است، طوری ما را ساخته است که ما با یاد خدا آرام شویم؛ هر چیزی غیر از این ما را آرام کند، مجازی است، دروغین است، تخیلی است، حواس پرت­کن است، موجب حسرت و پشیمانی است.

اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به ما فرموده­اند که بر سر سفره­ی قرآن کریم بروید، ما هم از بین این نعمت­های شاهوارِ آیات قرآن کریم، فعلاً در محضر کلمه­ی «رَبّ» هستیم.

لطفاً صلواتی مرحمت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

جلسه­ی قبل هم عرض کردیم که بنای ما در این جلسات بحث مبسوط و تفسیر علمی و… نیست، چون این موضوع نیازمند یک مقدّمه­ی طولانی بعنوان منطق فهم قرآن کریم است، که شاید همین موضوع حداقل یک ماه مبارک رمضان کار داشته باشد و سخت می­نمود و احساس می­شد کار خیلی سختی است.

من می­خواستم عرض کنم با اینکه بشدّت مخالف آن عزیزانی هستم که می­گویند خودتان به تنهایی و مستقل قرآن بخوانید… که البته اصلاً این حرف نشدنی است، چون می­گویند اگر عربی نمی­دانستید، ترجمه بخوانید.

خب ترجمه تفسیرِ یک مترجم است!

ما چطور مستقل قرآن بخوانیم و بعد با ترجمه باشد؟ «با ترجمه بخوانید» یعنی درواقع تفسیر کسی را بخوانید. این جمله یعنی مستقلاً غیرمستقل قرآن بخوانید!!!

اما می­خواستم عرض کنم آن نگرانی که هر کسی بخواهد وارد کلام الله، برای صدور حکم شود، کار خیلی سختی است؛ اما حرف ما این نبود که قرآن کریم را نخوانید، اتفاقاً «فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنْهُ»،[4] تا می­توانید قرآن بخوانید، منتها یک کسی را هم پیدا کنید که با او صحبت کنید، فهم خودتان را با ترجمه­ها و تفاسیر عرفی بسنجید و توجّه کنید که فهم شما خیلی پرت نباشد.

ضمن اینکه می­خواستم عرض کنم قرآن کریم در یک سطح اولیه­ی خود، که اثر عملی هم روی ما دارد، ما می­توانیم یک فهم اولیه­ای داشته باشیم، البته عرض می­کنم که انسان باید کنار استادی قرآن کریم را بخواند.

لذا نیامدیم به یک موضوع خاص، بصورت مفصل و با جزئیات کامل بپردازیم، هر یک از موضوعاتی که در هر جلسه مطرح شد، قابلیت این تفصیل را داشت.

موضوع ما «رَبّ» بود، رَبّ مبتلا کننده، که این شیوه­ی تربیتی اوست، حسن ظن به رَبّ، میل به بندگی در برابر رَبّ، دائماً خودمان را در محضر حضرت رَبّ و در آغوش رَبّ بدانیم، دست در دستِ رَبّ حرکت کنیم.

عمده‌ی اختلاف بر سر رب بوده است نه الله

یکی از نکاتی هم که خیلی مهم است این است که اصلاً از ابتدای دعواهای بین انبیاء و مقابلینشان، عمدتاً دعوا بر سر رَبّ بوده است، خیلی کسی با الله مشکل نداشته است.

من در دوران کودکی خود کمی کتاب می­خواندم، نقّادانه هم می­خواندم، با گیج بودن خودم یک اشکالی به ذهن من رسید که (البته جلوتر عرض می­کنم که چرا حرف من غلط بوده است) اگر من جای حضرت ابراهیم علیه السلام بودم، اینطوری که حضرت ابراهیم فرمود نمی­گفتم و چیز بهتری می­گفتم، چون نمرود گفت: تو چه می­گویی؟ دو نفر را آورد و گفت: من این شخص را می­کشم و آن شخص را زنده می­گذارم، پس ببین جان و عمر این­ها در دست من است.

اینجا نمرود در چه سطحی ادعا می­کند؟ در سطح ربوبیت!

من آن زمان نمی­دانستم که شئون رَبّ و الله و… تفاوت دارد، مثلاً معلم با پدر با رفیق سه شأن است، اما یک نفر است.

دیدم حضرت ابراهیم علیه السلام می­فرماید که این خدای من، این رَبّ من، خورشید را از مشرق بالا می­آورد و از مغرب پایین می­برد، تو این کار را برعکس انجام بده.

من نزد خود گفتم ای کاش می­گفتی تو یک نفر از این­ها که کشتی را خلق کن.

بعد دیدم مشکل نمرود این نبود که با الله مشکل داشته باشد، او می­گفت الله که هست، ولی کارها را به دست من سپرده است. یعنی در سطح ربوبیت دعوا داشت.

کمااینکه فرعون هم در ربوبیت دعوا داشت و می­گفت من رَبّ اعلی هستم؛ ابلیس هم با خدای متعال بر سر الوهیت مشکل نداشت، بلکه بر سر ربوبیت مشکل داشت.

پذیرش الوهیت در مقام ادعا کار خیلی آسانی است، براحتی می­گوید قبول داریم. اما پذیریش ربوبی اینطور نیست و نشانه­ها ظاهر می­شود، چون اگر قبول داری که او رَبّ است، باید آن عملی که او می­گوید را انجام دهی، یعنی درواقع پذیرش رَبّ آثار عملی دارد.

این گناهانی که ما انجام می­دهیم، همه در سطح ربوبی است، یعنی کارگردان برنامه نوشته است و من قسمت­هایی از آن را درست انجام نمی­دهم، یعنی من در سطح ربوبی با او گیر دارم. نوع مردمی هم که بودند همینطور بودند.

خدای متعال در قرآن کریم چند مرتبه شبیه به این جمله را دارد که «لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ»،[5] خدا به پیامبر می­فرماید اگر از این بت­پرست­ها بپرسی که چه کسی آسمان و زمین را خلق کرده است، «لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» قطعاً می­گویند الله!

یعنی مشکلی با الله ندارند، می­گویند این بت رزق ما را زیاد می­کند، این بت امنیت ما را تأمین می­­کند، این بت ما را به خدا نزدیک می­کند. یعنی گیر اصلی آن­ها در سطح ربوبی بود، می­گفتند: «مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى»،[6] بجای اینکه رَبّ را بپرستند، می­گفتند ما این بت را می­پرستیم، چرا؟ می­گفتند برای اینکه ما را به الله نزدیک کند!

عمده­ی گیرشان در ربوبیت بود.

ربوبیت آنجایی است که انسان­ها می­بینند انگار اجازه نمی­دهد آن کاری که دوست دارند را انجام دهند.

انسان­ها در اینجا گیر می­کنند که این رَبّ است که برنامه­ریز است و نمی­شود من هر کاری که دوست دارم انجام دهم.

ولایت ذیل ربوبیت است

اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم صرفاً می­فرمود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را دوست بدارید، خیلی­ها با این موضوع مشکلی پیدا نمی­کردند؛ اما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را ولی قرار داد.

ولی کیست؟

حضرت رَبّ برای اینکه ما یک کمک­کار داشته باشیم… در کلاس­های دانشگاه، در بعضی از درس­ها، یک کمک­معلم هست، با او تمرین می­کنند تا راه روند.

ولی یک انسانِ شبیه ماست، «لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ»،[7] بعد ما دلسوزی او را می­بینیم، یعنی دیگر این مقام رَبّ نیست که ندانم و احتیاج به دقّت بیشتر داشته باشد. ما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را می­بینیم یا سیره­ی او را می­خوانیم.

وقتی ما به همین جلسه­ی امام حسین علیه الصلاة و السلام می­آییم، احساس می­کنیم که با امام حسین علیه السلام آشنا هستیم، احساس می­کنیم اگر امام حسین علیه الصلاة و السلام یک مرتبه زهیر را صدا زده است، تابحال هزار مرتبه هم ما را صدا زده است، ما این موضوع را می­بینیم، ما می­دانم که امام حسین علیه السلام زخم برداشته است، او انسان است و تن دارد و گرسنگی دارد و داغ می­بیند و اذیت می­شود، آمده است که دست ما را بگیرد و ما را ذیل ربوبیت الهی رشد بدهد. ولایت ذیل ربوبیت است.

چرا با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مشکل داشتند؟ چون اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیاید اجازه نمی­دهد بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هر کسی هر کاری که دوست دارد را انجام دهد؛ برای همین هم نمی­پذیرفتند و اعتراض می­کردند.

یکی از تهمت­هایی که به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه زده­اند، نشان می­دهد که این­ها حتّی در میان تهمت هم قبول دارند که اتفاقاً پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ولایت داده است.

همانطور که می­دانید اگر کسی بخواهد از دیگری شکایت کند، اگر نزد قاضی برود، قاضی پس از شنیدن حرف شما می­گوید آن طرف را هم بیاورید تا ببینم چه می­گوید؛ یعنی قاضی یک­طرفه حکم نمی­دهد.

اگر زمانی یک قاضی معصومی یک­طرفه حکم داد، معلوم می­شود که طرف دوم معصوم بوده است.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمانده­ی گروهی برای رفتن به یمن بودند، خالد بن ولید هم فرمانده­ی گروه دیگری بود. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «إِذَا الْتَقَيْتُمَا فَعَلِيٌّ عَلَى النَّاس»،[8] اگر دو کاروان بهم رسیدید، علی امیر همه است.

امام هادی علیه السلام می­فرماید:‌ همواره تو امیر بودی و کسی در هیچ جنگی بر تو امیر نشد.

خالد بن ولید انسان بسیار پرزوری است، او بود که تنگه­ی احد را شکست و باعث شکست مسلمین شد، او انسان قدر قدرت بسیار باهوش بسیار کثیفی بود، اینجا فعلاً مسلمان شده است، به یمن حمله کرد، تا زمانی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نبود این خالد به چشم می­آمد، اما وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد…

به قول ابن ابی الحدید «یَا عَلِی! أنتَ أنسَیتَ أبطالَ العَرَب» ای علی! تو کاری کردی که همه­ی پهلوانان فراموش شدند و انگار عرب پهلوان نداشته است.

اگر در ربوبیت با خدا مشکل داشتند، شبیه ابلیس لجشان می­گرفت که چرا من اینطور نیستم و این شخص اینطور است؟

مؤمن اینطور است که وقتی نعمت می­بیند، می­گوید: خدایا! تو که نعمت به این فوق العاده­ای را داده­ای، کمی هم به من عطا کن.

این توصیه آیت الله بهجت رحمة الله تعالی علیه است که می­گفتند بعد از نماز دست روی چشم خود بگذارید و آیت الکرسی بخوانید، انتهای آن بگویید که «أَللهُم احْفَظْ حَدَقَتَیَّ بِحَقّ حَدَقَتِیّ عَلِیّ بْنِ أَبِی طالِبٍ، أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام»،[9] خدایا! این دو حدقه­ی چشم مرا به حدقه­ی چشم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حفظ کن.

یعنی تو که حدقه­ی چشم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را خلق کردی، حفظ کردن چشم من که برای تو کاری ندارد، این چشم من که چشم خاصی نیست، این چشم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است که «لَوْ كُشِفَ اَلْغِطَاءُ مَا اِزْدَدْتُ يَقِيناً»،[10] اگر پرده­ها کنار برود برای او تفاوتی ندارد، چون «اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا نَاظِرَ شَجَرَةِ طُوبَى وَ سِدْرَةِ اَلْمُنْتَهَى»، «يَا عَلِيُّ إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى»،[11] او وحی را می­بیند، فرشته­ها را می­بیند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم معجزه نمی­خواهد، چون وحی را می­دید.

می­گوییم خدایا! تو که آن چشم را به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دادی، این چشم مرا هم حفظ کن.

حضرت زکریا علی نبیّنا و آله و علیه السلام می­گفت: خدایا! تو که چنین مریمی خلق کردی، یک فرزند هم به من عطا کن.

مؤمن اینطور دعا می­کند.

خالد بن ولید از این موضوع ناراحت بود که پس از آمدنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دیگر کسی او را حساب نمی­کند، با چند نفر هم­پیمان شدند و گفتند می­رویم و اکاذیبی به پیغمبر می­گوییم.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم پدرزن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است و مسلماً روی دختر خود حساس است.

خالد بن ولید و این­ها نزد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رفتند و گفتند: یا رسول الله! علی قبل از تقسیم غنائم، به بعضی از غنائم دست زد، ضمن اینکه دیدیم کنیزی هم از خیمه­ی او بیرون آمد (که مثلاً حساسیت پیامبر زیاد شود).

قاعده­ی قضاوت اینطور بود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بفرمایند بگویید علی بیاید تا ببینم موضوع چه بوده است، بعد قضاوت کنم.

اما پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ»،[12] از جان علی چه می­خواهید؟

این کار یا ظلم در قضاوت است، که معاذالله؛ یا اثباتِ امامتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه.

ولی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ إِنَّهُ وَلِیُّ کُلّ مُؤمِنٍ بَعدِی»، من گفته بودم که او ولی است، یعنی او حق تصرف و تشخیص دارد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نفرمود آیا این اتفاق رخ داده است یا نه، بلکه فرمود: من که گفتم علی تصمیم می­گیرد. یعنی اگر تصمیم گرفته است درست است.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اصلاً به این موضوع وارد نشد که آیا این کار را کرده است یا نه! پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چنان توبیخ کرد که بعضی از آن­ها گفتند از خشم پیامبر به خدا پناه می­بریم! غلط کردیم.

دعوا بر سر ربوبیت است، اینجا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ولایت که ذیل ربوبیت است هم همینطور است و باید یاد بگیرید که به فرمایش مولا تن بدهید.

اینجاست که دعوا درست می­شود.

گزینشی عمل کردن دین

من آن کاری که دوست دارم را انجام می­دهم، این امر مثال روز خیلی زیادی دارد که قصد بیان آن­ها را ندارم.

مشکل بزرگ لذیذ نبودنِ دینِ دینداران، گزینشی عمل کردنِ آن­هاست، یعنی قسمت­هایی را دین­تر از جاهای دیگر می­دانند، و این برخلاف ربوبیت است.

اگر حضرت حق جایی را اصل و فرع کرد، شما هم اصل و فرع کنید، اگر جایی را کبیره و صغیره کرد، شما هم کبیره و صغیره کنید، اگر جایی را مهم و غیرمهم کرد، شما هم همین کار را کنید؛ اما در بقیه­ی موارد حکم صادر نکن.

طرف حیوان خانگی دارد، می­گوید من نجاست این حیوان را نمی­فهمم!

یعنی من دوست دارم این حیوان را داشته باشم و مرجع من گفته است این حیوان طهارت ندارد! پس من این را نمی­فهمم.

تو کدام حکم را می­فهمی؟ مثلاً کدام حکم را بگویم که شما علت آن را بگویید؟

عدّه­ای از این عزیزانی که زیر بار مرجع تقلید بعنوان متخصص نمی­روند، می­گویند پدر مادر ما هفتاد سال قبل نماز می­خواندند؛ به این موضوع توجّه ندارد که آداب اولیه­ی نماز خواندن هم به مرجع نیاز دارد، اما چون مدام تکرار شده است، فکر می­کند مابقی امور هم همینطور است.

همین شخص را به حج ببرید، اگر آنجا اشتباه کنی باید شتر قربانی کنی، آنجا می­گوید کدام مرجع بجای شتر، گوسفند می­گوید؟ آن مرجع خوب است، می­گویند او خیلی فهیم و نابغه است!

هر کسی که فکر می­کند نیازی به مرجع تقلید نیست، یک مرتبه احکام حج را از او بپرسید.

زمانی بزرگواری به من گفت که من تو را به مناظره دعوت می­کنم، اصلاً همه باید خودشان احکام را دربیاورند و به مرجع تقلید هیچ نیازی نیست.

من به او گفتم که من یک سؤال می­کنم، اگر توانستی جواب بدهی، مناظره می­کنم.

چون ادّعا می­کرد خیلی باسواد است به او گفتم که احکام خلل صلاة را بدون اینکه از مرجع بپرسی، و همینطور بدون رجوع به کتب علما که متخصص هستند از روایات استخراج کن، هرچه بگویی قبول می­کنم.

پنج سال است که آن عزیز در افق محو شده است.

شما مناسک حج را یک ورق بزنید و ببینید آیا جرأت می­کنید که بگویید خودم می­فهمم؟

همه می­دانند قرص­های سرماخوردگی چیست، اما در مورد بیماری خودایمنی چشم اینطور نمی­گوید.

آنجا که شما می­خواهید مسئله را ببینید، باید جاهای حساس را دید.

طرف فقط نماز ظهر را دیده است و می­گویند نمی­دانم چرا فقیه شدن هفتاد سال طول می­کشد!

نپذیرفتن مرجع تقلید، فرار از ربوبیت خدای متعال است، چون «رَبّ» عبادت­کردنی است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي»،[13] نماز را آنطور بخوانید که می­بینید من نماز می­خوانم.

حضرت حق به ابلیس فرمود: عبادت تو آنطور که خودت دوست داری به درد نمی­خورد، باید آنطور که من می­گویم عبادت کنی.

کسی که می­گوید من نیازی به مرجع تقلید ندارم، درست می­گوید، به شرطی که خودش متخصص است؛ غیر از این حالت عبادت نکرده­ای!

چون باید آنطور عبادت کرد که او می­فرماید، طرف خودش بلد نیست و از متخصص هم نمی­پرسد!

طرف تازه مقلد شده بود و احکام را خوب نمی­دانست و در حج بود، طرف در کار خودش باسواد بود، مدام سؤال می­کرد که در اینجا منظور چیست؟

آنجا باید هرچه مرجع گفت را انجام بدهی، چون اگر اشتباه کنی باید قربانی کنی.

کسی که نمی­پذیرد، درواقع نمی­خواهد بپذیرد که کارگردان خداست.

طرف می­گوید: حاج آقا! یک سؤال دارم، روایاتی می­گویند خمس را در زمان غیبت بخشیده­اند.

چطور تو در مورد بقیه­ی احکام… همانطور که می­دانید اگر شما بروید و روایات احکام را ببینید، اگر همه چیز یک­خطی بود که آسان بود! در یک موضوع روایات ضد و نقیض هست، که فقیه تشخیص می­دهد این روایت از معصوم صادر شده است و این روایت از معصوم صادر نشده است، یک روایت از این دو روایت که از معصوم صادر شده است، تقیّه­ای است، یعنی معصوم اراده­ی جدّی نداشته است و منظور معصوم این نبوده است، بخاطر حکومت یا حفظ جانی اینطور فرموده است. این روایت بر طبق آن روایت این معنا را دارد. این امر خیلی مشکل است.

مثلاً یک روایت نقل شده است که نیازی به پوشیده بودن سر زن در نماز نیست، این روایت در تهذیب هم هست! اما من که نمی­دانم، از بین این همه روایت که می­گویند پوشش سر در نماز لازم است، چرا گفتی این روایت درست است؟ از کجا تشخیص دادی؟

اگر فقیهی فقیه باشد و با دلیل به این موضوع برسد حرفی نیست، چون مجتهد است.

اما من که هیچ چیزی نمی­دانم، از کجا تشخیص دادم؟

کما اینکه دیده­اید گاهی یک علامت برای ده بیماری است، این پزشک است که تشخیص می­دهد این علامت مشترک بین بیماری­های مختلف، کدامیک از این­ها اصلی است و کدامیک عارضیِ موارد دیگر است؟

مثلاً معده­ی من ایراد دارد و دیافراگم من به قلبم فشار می­آورد و فکر می­کنم قلب من درد می­کند. به دکتر می­گویم قلب من درد می­کند، دکتر می­گوید اینطور نیست! تو فلان میوه را زیاد خورده­ای. یعنی این پزشک است که تشخیص می­دهد کدامیک اصلی است و کدامیک فرعی است و کدامیک بر دیگری اثر گذاشته است و اگر کدامیک را برطرف کند موارد دیگر برطرف می­شود، کدامیک از این علامت­ها جزو بیماری است و کدامیک از آن­ها جزو بیماری نیست.

من که نمی­دانم فکر می­کنم اگر پشت دست من یک دایره­ی قهوه­ای درست شد یعنی کبد خراب است، همه را همان می­دانم! یعنی همیشه موارد ساده­انگارانه یک­خطی است.

اینجا هم می­گوید یک روایت پیدا کرده­ام که در زمان غیبت خمس را بخشیده­اند.

اگر شما مجتهد و متخصص بودی، حرفی نبود؛ اما چرا فقط همین یک روایت را دیده­اید؟ چرا مابقی روایات را نمی­بینید؟

من جلوتر به شما عرض می­کنم که مابقی روایات هم ضد و نقیض هستند، اگر اینچنین نبود که فقیه شدن آسان بود و هر کسی در طی شش ماه فقیه می­شد.

چرا خوب است که کتب فقهی را به فارسی ترجمه نکنند؟ به همان دلیل که کتب داروشناسی را به فارسی ترجمه نمی­کنند. برای اینکه می­بیند در یک باب چهار مطلب هست که ضد و نقیض است، تشخیص این امر کار خبره است.

طرف می­گوید من یک روایت دیده­ام که در آن خمس را بخشیده­اند!

بگو دوست ندارم پول بدهم! چرا خودت را اذیت می­کنی؟

تجلی رَبّ در مقابله‌ی حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام و فرعون

جلسه­ی گذشته که در مسئله­ی «رَبّ» بر سرِ سفره­ی حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام بودیم، که هر کاری می­کرد با رَبّ خود بود، چون فرصت نبود من «إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ»[14] را بعنوان حسن ختام گفتم. حال موارد دیگر را هم عرض می­کنم تا ببینید.

وقتی خدای متعال به موسی و هارون فرمود به سراغ فرعون بروید، «قَالَا رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ»،[15] گفتند: خدایا! مقابله با فرعون سخت است، کمک می­خواهیم، حضرت حق فرمود: «فَأْتِيَاهُ»،[16] بیایید، من خودم آنجا هستم، «فَقُولَا إِنَّا رَسُولَا رَبِّكَ» به فرعون گفتند ما فرستاده­های رَبّ تو هستیم.

چرا اینطور فرمودند؟ چون فرعون ادّعا می­کند «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى».[17]

خدای متعال فرمود: به او بگویید ما فرستاده­های رَبّ هستیم، سپس با او صحبت کنید.

آن­ها رفتند، فرعون گفت: «قَالَ فَمَنْ رَبُّكُمَا يَا مُوسَى»،[18] رَبّ شما کیست؟

چون فرعون در ربوبیت با خدا اصطکاک دارد!

حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام فرمود: «قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»،[19] رَبّ من هر چیزی را که تو فکر می­کنی خلق کرده است و در مسیر رشد و هدایت قرار داده است.

اینجا این «هدایت» هدایت اولیه است، مثلاً‌ درخت هلو «هلو» می­دهد، درخت گلابی «گلابی» می­دهد، بچه بلد است که از مادر خود شیر بخورد، بچه بلد است آنچه را که باید دفع کند، یعنی به همه عرضه می­شود، کسانی که این مسیر را درست می­روند، هدایت دوباره رخ می­دهد، ایمان­شان «لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ إِيمَانِهِمْ»[20] می­شود. کسانی که مقابل این هدایت مقاومت می­کنند، گمراه می­شوند.

طرف پرسید مگر خدا گمراه می­کند؟

بله! چون قانون درست کرده است، هنگام دوراهی می­گوید خودت انتخاب کن.

لذا همین قرآن کریم اینطور است که «يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا»،[21] این قرآن خیلی­ها را گمراه کرده است و خیلی­ها را هدایت کرده است. اما قرآن در ابتدای کار کسی را گمراه نمی­کند، «وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ»، آن کسی که از هدایت اولیه درست استفاده نکرد، وقتی قرآن بخواند هم گمراه می­شود.

این مسلّم است که خدای متعال کسی را مرتبه­ی اول گمراه نمی­کند، بلکه همه را هدایت می­کند و زمینه­ی هدایت را فراهم می­کند، کاری کرده است که من در وجود خودم خیر و شرّ را تشخیص بدهم. اگر به ندای درون خود گوش کردم و حق­طلب بودم، بیشتر هدایت می­شوم، «لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ إِيمَانِهِمْ»، یعنی ایمان این شخص مدام از قبل بیشتر می­شود.

اما اگر اینطور نبود و فسق کردم و ناشکری کردم، این مرتبه که قرآن می­خوانم…

یزید بن عبدالملک ملعون، گفت استخاره­ای کنم و قرآن بخوانم، قرآن را باز کرد و آیه­ی «وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ»[22] آمد، یعنی هر جبّار معاندی را ناامید می­کنم. گفت: به من جبّارِ ‌عنید می­گویی؟ قرآن را روی سیبل گذاشت و شروع کرد به تیراندازی به سمت قرآن کریم!

یعنی قرآن می­خواند و با خواندنِ قرآن پسرفت می­کند! «يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا».

حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام به فرعون فرمود «رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»، فرعون گفت: «قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَى»،[23] تو الآن آمده­ای، قبل از تو باید چه کسانی هدایت می­شدند؟

تو چکار داری؟ الآن دکتر می­گوید این داروی شماست، مریض می­گوید قبل از کشف این دارو چکار می­کردند؟

فرمود: «قَالَ عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي»،[24] علم این موضوع نزد خداست.

اگر فقط می­فرمود «لَا يَضِلُّ وَلَا يَنْسَى» هم کافی بود، یعنی خدای من هم خطا نمی­کند و هم فراموش نمی­کند؛ ولی فرمود: «لَا يَضِلُّ رَبِّي وَلَا يَنْسَى»، چون «رَبّ» مهم است، فرمود رَبّ من خطا و فراموش نمی­کند، یعنی برای آن­ها هم برنامه­ی تربیتی داشته است.

روضه و توسل به امام سجاد علیه السلام

ان شاء الله خدای متعال به برکت امشبِ فرزندان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، آن شب قدر اصلی ما، شب سرنوشت ما، آن شبی که معلوم است ما مجاهد راه امام زمان ارواحنا فداه هستیم یا نعوذبالله فراری؛ به برکت مجاهدت حضرت زینب کبری سلام الله علیها و سیّدالسّاجدین علیه الصلاة و السلام به ما رحم کند.

امشب شب خیلی عجیبی است، من هم شاید برخلاف معهود، امشب دوست دارم به امام سجّاد علیه السلام پناه ببرم.

امام سجّاد علیه السلام غریبِ کربلاست، امام حسین علیه السلام جنگیده و کشته و مردانه کشته شده است، بر بخش مشکلی که ظاهر آن ذلّت است… من می­دانم امام عزّت دارد، ولی در میدان مدام خستگی و جسارت و بی­ادبی و تلخی و… این­ها بعهده­ی امام سجّاد علیه السلام است.

می­گویند یک نفر جنگید و جان داد و شهید شد، این افتخار است، اما اسارت افتخار ندارد. امام سجّاد علیه السلام بار خیلی سنگینی را بعهده گرفته است و از عهده­ی این امر هم برآمد.

حضرت سجّاد علیه الصلاة و السلام در بین همه­ی ائمه­ی ما، شباهت­هایی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دارد، هم در عبادت… امام صادق علیه السلام فرمود: بین همه­ی ما ائمه، جدّم علی بن الحسین خیلی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شبیه بود… هم در ابتلا…

من گوشه­ی ساده­ای را عرض می­کنم، امشب اتفاقات زیادی رخ داده است، حضرت به قمر بنی هاشم علیه السلام فرمود که از این­ها وقت بگیر؛ تشنگی بیداد می­کند، دختربچه­ها دوست ندارند حتّی یک لحظه چشم از روی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بردارند… فردا چه اتفاقی رخ خواهد داد؟

ما این موضوع را ساده درنظر می­گیریم که آقا با اصحاب خود صحبت کرد و به آن­ها وعده­ی بهشت داد؛ اما اگر بچه­ها صدای حضرت را می­شنوند، این جملات یعنی فردا چه اتفاقی رخ خواهد داد و ما چه می­شویم؟

این­ها مخدّرات هستند، مخدّره یعنی پرده­پوش، یعنی کسی که در خِدر است، این­ها از فردا عصر دیگر مخدّره نیستند…

حضرت زینب کبری سلام الله علیها عباراتی فرموده است که من مردِ گفتنِ آن عبارات نیستم.

امام حسین علیه الصلاة و السلام مثلِ فردا وقتی آخر کار آمد و لباس کهنه خواست، آنجا نگاهی به این دختران کرد، به هرکدام که نگاه کرد، تا شام را دید، فرمود: «یَا بَنَاتَ رَسُولِِ الله! إستَعِدُّوا لِلبَلَاء»، برای بلا آماده باشید، «إنَّ اللهَ حَافِظُکُم» خدا نگهدار شما باشد…

شب خیلی سختی است، آقای ما به بانوان سر زد و این­ها را آرام کرد…

از اینجا به بعد می­خواهم به امام سجّاد علیه السلام پناه ببرم…

حضرت سجّاد علیه السلام فرمود که من نتوانستم با پدرم وداع کنم، چون وداع حضرت سجّاد علیه السلام و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بچه­ها را بیچاره می­کرد، لذا شما این موضوع را در کربلا نمی­بینید، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مدام با خانم­ها صحبت می­کنند.

امام سجّاد علیه السلام فرمود: شب عاشورا پدرم می­خواست با من صحبت کند، «و عِنْدِي عَمَّتِي زَيْنَبُ تُمَرِّضُنِي»،[25] عمّه­ام زینب کنار من نشسته بود و بیمارداری می­کرد، وقتی پدرم دید حضرت زینب کبری سلام الله علیها هست، دیگر وارد نشد، جلوی درِ خیمه نشست، می­خواست با کنایه با من صحبت کند، با «عُقبَة بن سِمعان» مشغول اصلاح شمشیر خود شد، ولی با من صحبت می­کرد…

«يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ»، ای روزگار! با حسین بد تا کردی… شش سال داشتم که مادرم را از من گرفتند، با پدرم چطور رفتار کردند… «يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ»، برادری داشتم که همه­ی وجود من بود، عشق من بود، امام من بود، «يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ *** كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ و اَلْأَصِيلِ»…

حضرت سجّاد علیه السلام فرمود من فهمیدم که پدرم می­خواهد با من وداع کند، «فَخَنَقَتْنِي اَلْعَبْرَةُ»، بغض گلوی مرا گرفت، اما وقتی عمه­ام را نگاه کردم، دلم سوخت. لذا من خیلی به خودم نپرداختم و حرفی نزدم، عمّه­ام متوجّه شد و شروع کرد به گریه کردن، پدرم ساکت شد؛ من نتوانستم پدر خود را در آغوش بگیرم…

فردا هم با آن وضعی که اتفاق افتاد، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مدام مشغول آماده کردنِ این دخترخانم­ها بود و نتوانست با امام سجّاد علیه السلام وداع کند.

دیگر یکدیگر را ندیدند، فقط گاهی رأس شریف را از دور روی نیزه می­دید… تا اینکه به شام رسیدند.

گفتگوهایی که حضرت سجّاد علیه السلام کرد، روزی در یک جلسه فریاد زد: «لَعَنَ اللهُ مَن قَتَلَ أبِی» خدا قاتل پدرم را لعنت کند… عبارات دیگری هم فرمود…

یزید گفت: من قطعاً تو را می­کشم و صبر نمی­کنم مانند ماجرای حسین بیچاره شود و از دست تو گیر کنم، بنابراین تو را همینجا می­کشم.

یزید برای اینکه معلوم باشد شاه است، گفت: اگر حاجتی داری بگو!

حضرت سجّاد علیه السلام فرمود: اولین حاجت من این است که «أعطِنِی رَأس سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ وَ أَبِيَ الْحُسَيْنِ فَأَتَزَوَّدَ مِنْهُ»،[26] اول سر مولایم پدرم را بده تا او را در آغوش بگیرم…

ملعون گفت: حاجت دوم تو چیست؟

امام سجّاد علیه السلام فرمود: این دختران پیغمبر با شمر تا اینجا آمده­اند، با شمر همسفر بوده­اند، یک چشم­پاکِ امین این بزرگواران را برگرداند…

یزید ضایع شد و حال او در جمع بد شد و گفت: نه! تو را نمی­کشم که خودت آن­ها را ببری.

حاجت سوم تو چیست؟

امام حسین علیه السلام ودایع امامت را در مدینه به امّ سلمه سلام الله علیها سپرده بود که بعداً به امام سجّاد علیه السلام بسپارند، اما اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بعضی چیزها را از خودشان جدا نمی­کردند.

حضرت سجّاد علیه السلام فرمود: وسایلی که از ما غارت کردید را پس بدهید.

یزید ملعون گفت: آن چیزهایی که غارت شده است در کوفه بوده است و تقسیم شده است، پول آن­ها را می­دهم.

امام سجّاد علیه السلام فرمود: نه! خود آن­ها را بدهید.

یزید گفت: مگر شما در وسایلتان چه چیزی داشته­اید که پول آن­ها به درد شما نمی­خورد؟

حضرت سجّاد علیه السلام فرمود: «لِأَنَّ فِيهِ مِغْزَلَ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِه وَ مِقْنَعَتَهَا وَ قِلَادَتَهَا» مقنعه­ی مادرمان بوده است…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] سوره مبارکه مزمل، آیه 20 (إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنَىٰ مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطَائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ ۚ وَاللَّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ ۚ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتَابَ عَلَيْكُمْ ۖ فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ ۚ عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضَىٰ ۙ وَآخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ ۙ وَآخَرُونَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ۖ فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنْهُ ۚ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا ۚ وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْرًا وَأَعْظَمَ أَجْرًا ۚ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ ۖ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ)

[5] سوره مبارکه لقمان، آیه 25 (وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ۚ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ۚ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ)

[6] سوره مبارکه زمر، آیه 3 (أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ ۚ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَىٰ إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ)

[7] سوره مبارکه توبه، آیه 128 (لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ)

[8] البدايه والنهايه – ط الفكر ، جلد 7 ، صفحه 343

[9] در محضر بهجت، جلد ۲، صفحه ۲۵۲

[10] إرشاد القلوب، الجزء ۱، الصفحة ۱۲۴ (كَمَا قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : لَوْ كُشِفَ اَلْغِطَاءُ مَا اِزْدَدْتُ يَقِينا)

[11] عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، جلد ۴، صفحه ۱۲۲ (وَ قَالَ لِعَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : يَا عَلِيُّ إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى – إِلاَّ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ فَقَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مَا لَنَا مِنْ خَيْرٍ فَمِنْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ .)

[12] عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأبرار، جلد ۱، صفحه ۲۰۵ (وَ مِنَ اَلْبَابِ أَيْضاً وَ بِالْإِسْنَادِ اَلْمُقَدَّمِ مِنْ سُنَنِ أَبِي دَاوُدَ وَ صَحِيحِ اَلتِّرْمِذِيِّ قَالَ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ اَلْحُصَيْنِ قَالَ: بَعَثَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ جَيْشاً وَ اِسْتَعْمَلَ عَلَيْهِمْ عَلِيّاً عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَلَمَّا غَنِمُوا أَصَابَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنَ اَلسَّبْيِ جَارِيَةً فَتَعَاقَدُوا أَنْ يُخْبِرُوا رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَلَمَّا أَخْبَرُوا أَعْرَضَ عَنْهُمْ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْهِمْ وَ اَلْغَضَبُ يُعْرَفُ فِي وَجْهِهِ فَقَالَ مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ إِنَّ عَلِيّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ .)

[13] الصراط المستقيم إلی مستحقی التقديم، جلد ۳، صفحه ۱۹۹ (فَإِنَّهُ رَكَعَ وَ اِطْمَأَنَّ وَ قَالَ صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي)

[14] سوره مبارکه شعراء، آیه 62 (قَالَ كَلَّا ۖ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ)

[15] سوره مبارکه طه، آیه 45 (قَالَا رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَنْ يَطْغَىٰ)

[16] سوره مبارکه طه، آیه 47 (فَأْتِيَاهُ فَقُولَا إِنَّا رَسُولَا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَا تُعَذِّبْهُمْ ۖ قَدْ جِئْنَاكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ ۖ وَالسَّلَامُ عَلَىٰ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى)

[17] سوره مبارکه نازعات، آیه 24 (فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ)

[18] سوره مبارکه طه، آیه 49

[19] سوره مبارکه طه، آیه 50

[20] سوره مبارکه فتح، آیه 4

[21] سوره مبارکه بقره، آیه 26 (إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ۚ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ ۖ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلًا ۘ يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا ۚ وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ)

[22] سوره مبارکه ابراهیم، آیه 15 (وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ)

[23] سوره مبارکه طه، آیه 51

[24] سوره مبارکه طه، آیه 52 (قَالَ عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي فِي كِتَابٍ ۖ لَا يَضِلُّ رَبِّي وَلَا يَنْسَى)

[25] إعلام الوری بأعلام الهدی، جلد ۱، صفحه ۴۵۵ (فَجَمَعَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَصْحَابَهُ عِنْدَ قُرْبِ اَلْمَسَاءِ، قَالَ عَلِيُّ بن الحسين زين العابدين عليهما السَّلاَمُ: «فَدَنَوْتُ لِأَسْمَعَ مَا يَقُولُ لَهُمْ و أَنَا إِذ ذاك مريض فسمعت أبي عليه السلام يقول لأصحابه: اثني عَلَى اَللَّهِ أَحْسَنَ اَلثَّنَاءِ، و أَحْمَدُهُ عَلَى اَلسَّرَّاءِ و اَلضَّرَّاءِ، اَللَّهُمَّ إِنِّي أَحْمَدُكَ عَلَى أَنْ أَكْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ، و عَلَّمْتَنَا اَلْقُرْآنَ، و فَقَّهْتَنَا فِي اَلدِّينِ . أَمَّا بَعْدُ: فَإِنِّي لاَ أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى و لاَ خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي، و لاَ أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ و لاَ أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، فَجَزَاكُمُ اَللَّهُ عَنِّي خَيْرَ اَلْجَزَاءِ، أَلاَ و إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعاً فِي حِلٍّ، لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّي ذِمَامٌ، هَذَا اَللَّيْلُ قَدْ غشيكم فاتّخذوه جملا. فَقَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ و أَبْنَاؤُهُ و بنو أَخِيهِ و أَبْنَاءُ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ: و لم نفعل ذَلِكَ، لِنَبْقَى بَعْدَكَ؟! لاَ أَرَانَا اَللَّهُ ذَلِكَ أَبَداً، بَدَأَهُمْ بِهَذَا اَلْقَوْلِ اَلْعَبَّاسُ بْنُ عَلِيٍّ فأتبعه اَلْجَمَاعَةُ عَلَيْهِ و تَكَلَّمُوا بِمِثْلِهِ. فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: يَا بَنِي عَقِيلٍ، حَسْبُكُمْ مِنَ اَلْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ فاذهبوا أنتم فقد أذنت لكم. قَالُوا: سُبْحَانَ اَللَّهِ فَمَا يَقُولُ اَلنَّاسُ؟! يَقُولُونَ: إِنَّا تَرَكْنَا شَيْخَنَا و سيّدنا و سَيِّدَ بَنِي عُمُومَتِنَا خَيْرَ اَلْأَعْمَامِ و لَمْ نَرْمِ مَعَهُمْ بِسَهْمٍ، و لَمْ نَطْعَنْ بِرُمْحٍ، و لَمْ نَضْرِبْ دُونَهُمْ بِسَيْفٍ، و لاَ نَدْرِي مَا صَنَعُوا؟!، لاَ و اَللَّهِ لاَ نفعل، و لكن نفديك بِأَنْفُسِنَا و أَمْوَالِنَا و أهلينا، و نُقَاتِلُ مَعَكَ حَتَّى نَرِدَ مَوْرِدَكَ، فَقَبَّحَ اَللَّهُ اَلْعَيْشَ بعدك. و قَامَ إِلَيْهِ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ فَقَالَ: أ نَحْنُ نُخَلِّي عَنْكَ و لَمْ نُعْذَرْ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى فِي أَدَاءِ حَقِّكَ؟! لاَ و اَللَّهِ حَتَّى أَطْعَنَ فِي صُدُورِهِمْ بِرُمْحِي، و أَضْرِبَهُمْ بسيفي ما ثَبَتَ قَائِمُهُ فِي يَدِي، و اَللَّهِ لَوْ عَلِمْتُ أَنِّي اقتل ثمّ احرق ثمّ أحيا، يُفْعَلُ بِي ذَلِكَ سَبْعِينَ مَرَّةً مَا فَارَقْتُكَ حَتَّى أَلْقَى حِمَامِي دُونَكَ، فَكَيْفَ لاَ أَفْعَلُ ذَلِكَ و إِنَّمَا هِيَ قَتْلَةٌ وَاحِدَةٌ، ثُمَّ هِيَ اَلْكَرَامَةُ اَلَّتِي لاَ اِنْقِضَاءَ لَهَا أَبَداً! و قَامَ زُهَيْرُ بْنُ اَلْقَيْنِ فَقَالَ: و اَللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنِّي قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ ثُمَّ قُتِلْتُ، و هَكَذَا أَلْفَ مَرَّةٍ، و أَنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ يَدْفَعُ بِذَلِكَ اَلْقَتْلَ عَنْ نَفْسِكَ و عَنْ أَنْفُسِ هؤلاء الفتيان من أهل بيتك. ثُمَّ تَكَلَّمَ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ بِكَلاَمٍ يُشْبِهُ مَا ذكرناه، فجزاهم الحسين عليه السلام خَيْراً و اِنْصَرَفَ إِلَى مِضْرَبِهِ». قَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ: «إِنِّي لَجَالِسٌ فِي تِلْكَ اَلْعَشِيَّةِ – و عِنْدِي عَمَّتِي زَيْنَبُ تُمَرِّضُنِي – إِذِ اِعْتَزَلَ أَبِي فِي خِبَاءٍ لَهُ و عنده جوين مولى أبي ذرّ الغفاري و هو يُعَالِجُ سَيْفَهُ – و يُصْلِحُهُ – و أَبِي يَقُولُ: يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ و اَلْأَصِيلِ من صاحب أو طَالِبٍ قَتِيلٍ و اَلدَّهْرُ لاَ يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ و إِنَّمَا اَلْأَمْرُ إِلَى اَلْجَلِيلِ و كُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلٍ و أَعَادَهَا مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلاَثاً حَتَّى فَهِمْتُهَا و عَرَفْتُ مَا أَرَادَ فَخَنَقَتْنِي اَلْعَبْرَةُ، فَرَدَدْتُهَا و لَزِمْتُ اَلسُّكُوتَ، و عَلِمْتُ أَنَّ اَلْبَلاَءَ قَدْ نَزَلَ، و أَمَّا عَمَّتِي فَإِنَّهَا سَمِعَتْ مَا سَمِعْتُ و هِيَ اِمْرَأَةٌ و مِنْ شَأْنِ اَلنِّسَاءِ اَلرِّقَّةُ و اَلْجَزَعُ، فَلَمْ تَمْلِكْ نَفْسَهَا أَنْ وَ ثَبَتْ تَجُرُّ ثَوْبَهَا و إِنَّهَا لَحَاسِرَةٌ حَتَّى اِنْتَهَتْ إِلَيْهِ فَقَالَتْ: وَا ثُكْلاَهْ، لَيْتَ اَلْمَوْتَ أَعْدَمَنِي اَلْحَيَاةَ، اَلْيَوْمَ مَاتَتْ امّي فَاطِمَةُ اَلزَّهْرَاءُ و أَبِي عَلِيٌّ و أَخِي اَلْحَسَنُ، يَا خَلِيفَةَ اَلْمَاضِينَ و ثِمَالَ اَلْبَاقِينَ، فَنَظَرَ إِلَيْهَا اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ و قَالَ: يا اختاه لاَ يُذْهِبَنَّ حِلْمَكَ اَلشَّيْطَانُ، و تَرَقْرَقَتْ عَيْنَاهُ بِالدُّمُوعِ و قَالَ: لَوْ تُرِكَ اَلْقَطَا لَنَامَ، فَقَالَتْ: يَا وَيْلَتَاهْ أ تُغْتَصَبُ نَفْسُكَ اِغْتِصَاباً، فَذَاكَ أَقْرَحُ لِقَلْبِي و أَشَدُّ عَلَى نَفْسِي، ثُمَّ لَطَمَتْ عَلَى وَجْهِهَا و أَهْوَتْ إِلَى جَيْبِهَا فَشَقَّتْهُ و خَرَّتْ مغشيا عَلَيْهَا، فَقَامَ إِلَيْهَا اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَصَبَّ اَلْمَاءَ عَلَى وَجْهِهَا و قَالَ لَهَا: يا اختاه اِتَّقِي اَللَّهَ و تَعَزَّيْ بِعَزَاءِ اَللَّهِ، و اِعْلَمِي أَنَّ أَهْلَ اَلْأَرْضِ يَمُوتُونَ و أَهْلَ اَلسَّمَاءِ لاَ يَبْقَوْنَ، و أَنَّ كُلَّ شَيْءٍ هٰالِكٌ إِلاّٰ وَجْه اللّه اَلَّذِي خَلَقَ اَلْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ و إِلَيْهِ يَعُودُونَ و هُوَ فَرْدٌ وَاحِدٌ، و إنّ أَبِي خَيْرٌ مِنِّي، و أَخِي خَيْرٌ مِنِّي، و لِكُلِّ مسلم برسول اللّه اسوة، فَعَزَّاهَا بِهَذَا و نَحْوِهِ، و قَالَ لَهَا: يَا اختاه، إنّي أقسمت عَلَيْكِ فَأَبِرِّي قَسَمِي، لاَ تَشُقِّي عَلَيَّ جَيْباً، و لاَ تَخْمِشِي عَلَيَّ وَجْهاً، و لاَ تَدْعِي عَلَيَّ بِالْوَيْلِ و اَلثُّبُورِ إِذَا أَنَا هَلَكْتُ، ثُمَّ جَاءَ بِهَا و أَجْلَسَهَا عِنْدِي. ثُمَّ خَرَجَ إِلَى أَصْحَابِهِ فأمرهم أَنْ يُقَرِّبَ بَعْضُهُمْ بُيُوتَهُمْ مِنْ بَعْضٍ، و أَنْ يُدْخِلُوا اَلْأَطْنَابَ بَعْضَهَا فِي بَعْضٍ، و أَنْ يَكُونُوا بَيْنَ اَلْبُيُوتِ فيستقبلوا القوم من وَجْهٍ وَاحِدٍ و اَلْبُيُوتُ مِنْ وَرَائِهِمْ و عَنْ أَيْمَانِهِمْ و عَنْ شَمَائِلِهِمْ قَدْ حَفَّتْ بِهِمْ إِلاَّ اَلْوَجْهَ اَلَّذِي يَأْتِيهِمْ مِنْهُ عَدُوُّهُمْ. و رَجَعَ إِلَى مَكَانِهِ فَقَامَ اَللَّيْلَ كُلَّهُ يُصَلِّي و يَسْتَغْفِرُ و يَدْعُو، و قَامَ أَصْحَابُهُ كَذَلِكَ يَدْعُونَ و يُصَلُّونَ و يَسْتَغْفِرُونَ». و أَصْبَحَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فعبأ أَصْحَابَهُ بَعْدَ صَلاَةِ اَلْغَدَاةِ، و كَانَ مَعَهُ اِثْنَانِ و ثَلاَثُونَ فَارِساً و أَرْبَعُونَ رَاجِلاً، فَجَعَلَ زُهَيْرُ بْنُ اَلْقَيْنِ فِي مَيْمَنَةِ أَصْحَابِهِ، و حبيب بن مظاهر فِي مَيْسَرَةِ أَصْحَابِهِ، و أَعْطَى رايته العبّاس أخاه، و جعلوا اَلْبُيُوتَ فِي ظُهُورِهِمْ، و أَمَرَ بِحَطَبٍ و قَصَبٍ كَانَ مِنْ وَرَاءِ اَلْبُيُوتِ أَنْ يُتْرَكَ فِي خَنْدَقٍ كَانَ هُنَاكَ قَدْ حَفَر و أَنْ يُحْرَقَ بِالنَّارِ مَخَافَةَ أَنْ يَأْتُوهُمْ مِنْ وَرَائِهِمْ.)

[26] اللهوف على قتلى الطفوف، صفحه 194