ثابت و متغیر در سیره معصومان علیهم السلام – جلسه اول

روز جمعه مورخ 03 آبان 1398 مصادف با روز 26 ماه صفر 1441 هـ ق، «حجت الاسلام کاشانی» در هیات «نورالرضا علیه السلام» به اولین جلسه سخنرانی با موضوع «ثابت و متغیر در سیره معصومان علیهم السلام» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.

برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ»[1].

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري‏* وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري‏* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني* يَفْقَهُوا قَوْلي‏‏».[2]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

یکی از مباحث بسیار مهمّی که هم اعتقادی است و هم شناخت اهل بیت است و هم به مسائل روز ما مرتبط است این است که ما بدانیم در سیره‌ی پیغمبر اکرم و اهل بیت (علیهم السّلام) ثابت و متغیّر داریم. یعنی قرآن وقتی می‌فرماید رسول خدا برای شما اسوه‌ی حسنه است این به چه معنا است. یعنی آیا هر عملی که از پیغمبر و امام صادر شده است این اسوه است یا نه این‌طور نیست؟ مثلاً این‌که رسول خدا سپید می‌پوشیدند اوّلاً برای ما الگو است و ثانیاً اجرای آن لازم است یا نه؟

در سنن رسول خدا است که قلوه میل نمی‌فرمودند، این باید الگو قرار بگیرد یا نه؟ می‌تواند الگو باشد یا نه؟ اگر ایشان نمی‌خوردند برای ما حرمت پیدا می‌کند یا نه؟ یعنی اجرا و عدم اجرای آن لازم و الزام دارد یا نه؟

این‌طور که در سنن رسول خدا ثبت شده است وقتی ایشان می‌خواستند گوشت میل کنند از سر دست میل می‌فرمودند. باز هم این الگو است یا نه؟ این‌که پیغمبر می‌فرماید پیغمبر اسوه است یعنی چه؟

فهم کامل سیره‌ی معصومین سلام الله علیهم

یکی از مشکلاتی که ما در دوره‌ی خود با آن مواجه هستیم و زیاد اتّفاق می‌افتد این است که هر کسی از ظنّ خود یا بلکه از غرض خود به سمت معصوم حرکت کند. آن کسی که انقلابی است دنبال مظاهر انقلابی‌‌گری در سیره‌ی معصوم بگردد. آن کسی که انقلابی نیست مظاهر غیر انقلابی را بگردد و پیدا کند. از طرفی در مکتوبات تاریخی هر چیزی که شما بخواهید دنبال آن بگردید می‌توانید پیدا کنید. نستجیر بالله العظیم، معاذ الله از امیر المؤمنینی که شراب خواری کرده است، چون بخشی از کتب تاریخی را نواصب نوشتند تا امیر المؤمنین که در این عالم مثل او دیگر نیامده است.

همان‌طور که امام حسن (سلام الله علیه) فرمود: «لَقَدْ فَارَقَكُمْ بِالْأَمْسِ رَجُلٌ لَمْ يَسْبِقْهُ الْأَوَّلُونَ بِعِلْمٍ وَ لَا يُدْرِكُهُ الْآخِرُون‏»[4] اصلاً نه مثل او آمده است و نه خواهد آمد. هم این وجود دارد و هم آن. لذا اگر کسی دنبال منطق فهم سیره‌ی معصومین نباشد هر چیزی را می‌تواند به معصوم نسبت بدهد. یعنی هر غرضی را شما داشته باشید می‌توانید برای آن مثال پیدا کنید، نقل پیدا کنید. در این روزگار ما هم که باب آن باز است و این‌قدر بزرگ است که از کربلا درس مذاکره می‌گیرند. دیگر شما توقّع نداشته باشید که از امام حسن در رفاقت با کفّار و دشمنان استفاده نکنند. چون آتش بس با معاویه یک چیز است و رفاقت با معاویه یک چیز دیگری است.

 این بحث خیلی مهمّ اعتقادی است که اصلاً ما ثابت و متغیّر داریم. یعنی بعضی چیزها ثابت است، حتّی رفتار رسول خدا که در زمان‌های مختلف، مختلف است. کدام این‌ها اصل و کدام فرع است؟   اصلاً اصل و فرع دارد یا نه؟ بعد کدام برای ما قابل اجرا است و کدام الزام آور است؟ این‌ها مرحله به مرحله است. مثلاً در سیره‌ی رسول خدا است که ایشان اسیر را آزاد کردند. اگر کسی دنبال این باشد که بگوید بله، رسول خدا اسیران را آزاد می‌کرد، در سیره‌ی همین رسول خدا است که با فدیه اسیر را آزاد کرده است. یعنی پول گرفته است و اسیر را آزاد کرده است. در سیره‌ی همین رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که دستور داده است اسیر را اعدام کنند. حالا شما کدام را می‌خواهید در نظر بگیرد؟

میل افراد در پذیرش سیره‌ی معصومین

واقعیّت این است که همه‌ی این‌ها به شرطی که صدور آن نسبت به پیغمبر اکرم اطمینان‌آور باشد، به اندازه‌ای که روش شناسی اجازه می‌‌دهد، همه رسول خدا است نه یکی از این‌ها. باید منطق آن را فهم کرد، نه این چیزی که من دنبال آن چیزی که می‌خواهم باشم. بگذارید یک مثال بزنم.

گاهی اوقات ما یک چیزی را دنبال می‌‌کنیم و لذا آن را راحت باور می‌کنیم. مثلاً عدالت خواهی به مزاج ما سازگار است و آن را دوست داریم. مخصوصاً این‌که بشنویم امیر المؤمنین کارگزاران خود را تنبیه کرده است. این بیشتر به مزاج ما سازگار است. لذا این را زیاد شنیدید که هر کسی می‌خواهد راجع به عدالت خواهی صحبت کند مثلاً می‌گوید امیر المؤمنین برخورد شدیدی با مسئول بازار اهواز کرد و او را به اسب بست، به زندان انداخت و روزی چند بار شلّاق به او زد.

این‌ها دعائم الاسلام و برای اسماعیلیّه است. یک کتاب به نقل است و از متفرّدات است. چرا این‌قدر این مشهور شده است؟ چون ما نسبت به پذیرش این میل داشتیم. بنده نمی‌خواهم بگویم این خبر دروغ است، می‌خواهم بگویم ما در پذیرش این خبر میل داشتیم. چون میل داشتیم راحت این را پذیرفتیم و به تفرّد سند آن و این‌که خیلی در جایی نقل نشده است و مصدر آن هم مهم نیست و کمی هم مشکلاتی دارد توجّه نمی‌کنیم. چرا؟ چون میل داریم. حالا همین امیر المؤمنین صلوات الله علیه و آله و سلّم منذر بن جارود که دزدی کرد را به زندان انداخت و دوستان او مانند صعصة بن صوحان فشار آوردند و او (منذر بن جارود) بدون مجازات فقط عزل شد و از زندان آزاد شد. یعنی امیر المؤمنین زندانی را از زندان آزاد کرد. این را زیاد نمی‌گوییم، چون این خیلی با مزاج ما سازگار نیست. در حالی که اگر نسبت مطلب به امیر المؤمنین درست باشد هر دو امیر المؤمنین است و امیر المؤمنین همه‌ی این‌ها است.

 ما تابع هستیم و ما نباید برای معصوم تعیین تکلیف کنیم. میل ما در پذیرش خبر اثر دارد. این است که خیلی هم خطرناک است. لذا یک دوره‌ای جنگ، جنگ تا پیروزی است، مدام می‌گوییم سیره‌ی حسینی. یک روزی می‌خواهند چند قرارداد اضافی را هم به آن قبلی‌ها اضافه کنند می‌شود صلح امام حسن و صلح حدیبیه. بالاخره الآن زمان خیبر است، زمان حدیبیه است، پسا حدیبیه است، پیشا حدیبیه است؟! شما چند سال پیش می‌گفتید حدیبیه! در حدیبیه هم وقتی نقض شد فتح مکّه رخ داد! الآن که نقض کردند دوباره حدیبیه نمی‌شود! اگر دفعه‌ی قبل حدیبیه بوده است، الآن فتح مکّه باید.

یعنی غرض این باشد که من حزب خود را، تیم خود را، گروه خود را بالا و پایین کنم، چون مردم دین‌دار هستند، می‌گردم از سیره‌ی معصومین چیزی پیدا می‌کنم که خود را توجیه کنم. اصطلاحاً آیات را ضرب کنم. به جای این‌که از آیات اخذ کنم و تبعیّت کنم، آیات را با زور و سیره‌ی معصومین را با فشار با رفتار خود تطبیق دهم.

طرف می‌گوید زمان صلح حدیبیه منافقین می‌آمدند به پیغمبر اهن قلت می‌کردند. منظور او این است که امروز هم کسانی که من می‌خواهم فلان کار را بکنم و آن‌ها جلوی من می‌ایستند منافقین عصر پیغمبر هستند و تطبیق هم می‌دهد. ولی اگر شما حرف سیاسی بزنید می‌گویند بحث را سیاسی نکنید. البتّه جلوتر عرض می‌کنم قرآن از ما توقّع دارد که سیره را با مسائل روز تطبیق کنیم، ولی با توجّه به منطق فهم آن.

 این بحثی که محضر شما دارم عرض می‌کنم به دقّت نیاز دارد و مثلاً فرض کنید می‌شد قصّه بگوییم، ولی این بحث مهمّ مبنایی است و من اهل جلسه را دیدم که علما نشستند امید پیدا کردم که عزیزان با دقّت بحث را گوش می‌دهند. این بحث‌ها به هم مربوط است.

گاهی سیره‌ی معصومین خاصّ برای خود معصوم است

پس نکته‌ی اوّل این‌که وقتی می‌گوییم پیغمبر اسوه‌ی حسنه است یا وقتی سیّد الشّهداء علیه السّلام می‌فرماید: «لَکُم فیه أسوه» من برای شما اسوه هستم، اسوه بودن اوّل باید معنی شود. هر رفتاری که نسبت به امام یا پیغمبر نقل شده است اسوه است یا نه؟ چرا؟ چون ممکن است معصوم حکم خاص داشته باشد. من و شما حکم خاص نداریم، چون از مرجع خود حکم را می‌گیریم، حکم‌ها عام است. ولی معصوم می‌تواند حکم خاص داشته باشد یا حتّی حکم خاص برای غیر معصوم تعیین کند.

 شما هیچ متوهّمی را پیدا نمی‌کنید که وقتی با پسر خود دعوا کند پسر خود را لب باغچه ببرد و بگوید: «يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى»[5] هیچ کسی را پیدا نمی‌کنید که بگوید می‌خواهم به سیره‌ی ابراهیم سلام الله علیه عمل کنم. می‌دانند این حکم قربانی کردن فرزند برای حضرت ابراهیم خاص بوده است. هیچ کسی توهّم نزده است که من هم می‌خواهم این کار را تکرار کنم! لذا نکته‌ی مهم این‌جا است که سیره‌ی معصوم گاهی با توجّه به این‌که دسترسی به پشت پرده‌ها دارد خاص است. بعضی از موارد قابل اسوه و الگو‌گیری نیست.

نکته‌ی دوم این است که باید منطق و علّت آن در بیاید. فقها قیاس نمی‌کنند مگر این‌که علّت آن منصوص باشد. البتّه شکل‌های دیگری هم دارد. یعنی شما بتوانید علّت آن را بفهمید. وگرنه فرض کنید شما شنیدید می‌گویند کسانی که دوست دارند موهای خود را کوتاه کنند می‌گویند دو طرف موهای آن معصوم بزرگوار عقب رفته بود و اصلع بود. آن کسانی که می‌خواهند موهای خود را بلند کنند می‌گویند موهای رسول خدا بلند بود و از روی گوش ایشان هم عبور کرده بود و روغن هم می‌زد.

شما می‌خواهید موهای خود را بلند کنید یا کوتاه کنید این کار را بکنید. هیچ کدام این‌ها هم حرام نیست، مگر این‌که خیلی شرایط آن خاص باشد. این‌که رسول خدا روحی له الفداء موهای خود را بلند کرده بود برای یک غرض خاص و یک زمان خاص بود، یعنی قابل تعمیم نیست. یکی این‌که ممکن است حکم خاص باشد و یکی این‌که ممکن است مسئله عمومی نباشد. حکم خاص نیست، ولی مسئله‌ی عمومی نیست.

صلح حدیبیه و اصرار خلیفه دوم به جنگ

سال ششم پیغمبر اکرم وقتی می‌خواست به صلح حدیبیه برود فرموده بود می‌خواهیم عمره برویم. راه افتادند و جلوی کفّار قرار گرفتند و مسلمین را راه ندادند. در صلح حدیبیه قرارداد امضا کردند. آن‌جا پیغمبر اکرم هم کوتاه آمدند و آن‌ها گفتند اگر ما رسول خدا را قبول داشتیم که دیگر صلح نمی‌کردیم، می‌آمدیم و به شما خدمت می‌کردیم. پیغمبر اکرم هم کوتاه آمدند. به بعضی‌ها برخورد، ولی بیخود برخورد. پیغمبر هر کاری می‌کند باید اطاعت کنیم.

اتّفاقاً آن کسی که از همه بیشتر به او برخورد و داد و فریاد کرد و بی‌ادبی کرد و یقه کِشی کرد و یقه‌ی پیغمبر را کشید و ادّعای او در صحیح بخاری این است که پیغمبر را به دیوار کوبیدم خلیفه‌ی دوم است! کسی که در همه‌ی جنگ‌ها فرار کرده است، اتّفاقاً در نقل‌های ما است که پیغمبر فرمود: خود تو در احد فرار نکردی؟! حالا می‌گویی برویم بجنگیم!

حالا اگر علیّ بن ابی‌طالب گفت برویم بجنگیم، آن‌جا هم می‌گفتیم باید به حرف پیغمبر گوش بدهیم. ولی حدّاقل این است که ایشان مرد جنگ بود. تو (خلیفه‌ی دوم) که هنوز طبل جنگ را نزدند بالای کوه هستید دیگر اصرار به جنگ کردن نکن، برای ما تعیین تکلیف نکن! در صحیح بخاری دارد: «ما شَککتُ مُنذُ أسلَمتُ ما شَکَکتُ فِی الحُدَیبیه» اعتراض کرد. پیغمبر فرمود: من که امسال را نگفتم، گفتم در زمان عمره خواهیم رفت.

نه این‌که این ماجرا شد، رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از سال ششم دیگر موهای مبارک خود را کوتاه نکرد تا سال هفتم که عمره‌ی بعدی می‌خواست رخ بدهد و اسم آن را عمرة القضاء یا چیزهای دیگر اسم گذاشتند. آن‌جا حضرت با یک عدّه‌ی دیگر رفتند عمره به جا آوردند و چون می‌خواهند تقصیر کنند، پیغمبر اکرم موهای خود را کوتاه نکرده بود تا در عمره‌ی سال هفتم، در ایّام عمره، در مناسک عمره موهای مبارک خود را کوتاه کند.

پیغمبر اکرم یک سال به عنوان انتظار برای آن یوم اللّهی که مسلمین از مکّه بیرون شده بودند و به ظاهر امر خلاف عزّت بود که آن‌ها را اخراج کرده بودند و اموال آن‌ها را بالا کشیده بودند و آن‌ها را اذیّت کرده بودند. حالا به سال هفتم برگشتند، قبل از فتح مکّه به مکّه، یک عدّه دور پیغمبر را گرفته بودند و رجز می‌خواندند که ما گردن کفّار را می‌زنیم. کسانی که اخراج شدند و لیلة المبیت شد و رسول خدا شبانه از مکّه بیرون آمد، حالا در همان مکّه رفتند و رجز می‌خوانند. رجز آن‌ها را هم تاریخ ثبت کرده است که ما می‌آییم گردن می‌زنیم و با دشمنان خدا می‌جنگیم و کسی جلودار ما نیست! چون رسول خدا منتظر این وعده‌ی الهی بود یک سال موهای مبارک خود را کوتاه نکرد.

 حالا به یک نفر بگوید چرا موهای شما بلند است؟ اشکالی ندارد، اگر می‌خواهید موهای خود را کوتاه کنید این کار را بکنید، امّا نگویید چون رسول خدا این کار را می‌کرد! موهای رسول خدا همین‌طور بلند نبود، برای یک موضوع خاص -به قول طلبه‌ها می‌گویند «قضیّةٌ فی واقعه»- موهای مبارک خود را بلند کرده بود. در انتظار یک فرج بود، در انتظار یک یوم الله بود، در انتظار یک پیروزی بود، در انتظار تحقّق وعده‌ی خدا بود، علامت بود. هر کسی می‌دید موهای رسول خدا بلند است می‌گفت چرا موهای او بلند است؟ می‌گفتند چون عن قریب وعده‌ی خدا محقّق خواهد شد و وقتی ما را از مکّه بیرون کردند به مکّه برمی‌گردیم و عمره به جا می‌آوریم. این علامت نصرت الهی بود.

لذا این‌که ما بخواهیم سیره‌ی معصومین را اخذ کنیم، اگر بنا را بر این بگذاریم که آن کاری که دوست داریم را انجام بدهیم، اوّلین خطر آن این است که افعال خود رسول خدا با افعال خود رسول خدا متناقض می‌شود، اگر منطق آن را فهم نکنیم. عرض کردم یک جا اسیر را آزاد کرده است، یک جا با پول آزاد کرده است، یک جا کشته است. افعال رسول خدا با امیر المؤمنین متناقض خواهد شد، اگر منطق ایشان را نفهمیم. افعال امیر المؤمنین با افعال امیر المؤمنین متناقض خواهد شد. با سیره‌ی امام حسین می‌شود سیره‌ی امام سجّاد را نقض کرد، اگر منطق ایشان را نفهمیم. چون امام حسین علیه السّلام فرمود: «مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَه‏»[6]، امام سجّاد اضطراراً با همان یزید بیعت کرد. مگر امام حسین نفرمود: «مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَه». لذا فهم سیره‌ی معصوم این‌طور نیست که ما نگاه کنیم، الآن می‌خواهیم یک قرارداد بین المللی ببندیم یا نبندیم، ببینیم کجای سیره‌ی معصومین خوب است که ما عَلَم کنیم و جامعه را سر کار بگذاریم و کار خود را بکنیم. این‌طور نیست.

باید از حوزه‌ی علمیّه گله شود که شما چرا نسبت به کسانی که هر چیزی را به معصوم نسبت می‌دهند ساکت هستید. نسبت به ارگان‌هایی که باید صدای آن‌ها در بیاید باید گله کرد. به علمایی که ما باید از آن‌ها درس بگیریم باید بگوییم چرا شما ساکت هستید؟ اگر قبول دارید کربلا درس مذاکره است اعلام کنید، ما پیروی می‌کنیم! امّا اگر قبول ندارید نمی‌شود که هیچ چیزی نفرمایید و جاهای دیگر که باید نظارت کنند. سیره این‌طور نیست که ما بگوییم یک جا یک روایتی دیدم پس ما مثل آن عمل می‌کنیم. نکات فراوانی دارد.

توجّه به روایاتی در مورد سیره‌ی اولیاء خدا در قرآن کریم

چون شب اوّل بحث است من برای شما آیاتی می‌خوانم. قرآن ظاهراً از ما توقّع دارد که ما برای مسائل روز خود به سیره‌ی اولیاء خدا توجّه کنیم، یعنی نگویند آن را سیاسی نکنید. در قرآن کریم عبارات فراوانی داریم. «فَاقْصُصِ الْقَصَص‏»[7]، «إِنَّ في‏ ذلِكَ لَعِبْرَة»[8]، «فَاعْتَبِرُوا»[9] این عبرت یعنی چه؟ این‌که عبرت بگیرید یعنی چه؟ عبرت گرفتن چطور است؟ قرآن قرار نبود برای ما قصّه بگوید. اگر قرار بود برای ما قصّه بگوید اصلاً کتاب خوبی نبود. یعنی اگر قرآن کتاب داستان بود نمره‌‌ی قصّه‌گویی آن خیلی بد بود، چون فقط قرار بود قصّه بگوید. چون یک سوره‌ی کهف داریم که آخر هم معلوم نیست این‌ها چند نفر هستند. یک سوره‌ی یوسف داریم که آخر سر هم اسم زلیخا در آن نیامده است، بوتیفار در آن نیامده است. یعنی قرار نبود قصّه تعریف کند قرار بود در ماجرای کهف این بیان شود که أرض خدا وسیع است، واسعه است و اگر نمی‌توانید خدا را بپرستید هجرت کنید. حالا یک نفر هجرت کند، هفت نفر هجرت کند یا 70 هزار و هفت نفر. اگر در مسیر هجرت قرار بگیرید هیچ کسی گم نمی‌شود «وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصيد»[10] سگ آن‌ها هم گم نیست، مشهور می‌شوند. امّا اگر بخواهید دنبال جزئیات باشید مثلاً اسم آن‌ها چه بود، چند سال داشتند و همسر آن‌ها برای کدام طایفه بود، از این جزئیات ندارند. شب بود، روز بود، معلوم نیست. کدام آن‌ها به بازار رفت، کدام منتظر ماند، معلوم نیست. چون کتاب قصّه نیست!

در ماجرای یوسف سلام الله علیه که در روایات چند تا غرض است. یکی غیبت امام زمان علیه السّلام است، یعنی تمرین برای غیبت ولیّ خدا است. لذا در گریه‌های حضرت یعقوب چون در غیبت یک ولیّ کامل خدا گریه می‌کند قرآن ثبت کرده است چشمان مبارک ایشان سفید شد و بعد لباس فرستادند و این چشم‌هایی که سفید شده بود «فَارْتَدَّ بَصيراً»[11] این‌ها را می‌گوید. امّا خیلی از جزئیات را نمی‌گوید. چرا؟ چون موضوع قصّه‌ی یوسف سلام الله علیها طبق روایات ما غیبت بود و چند چیز دیگر.

حالا چرا قرآن قصّه می‌گوید؟ نمی‌خواهد اوقات فراغت ما را پر کند. اگر می‌خواست اوقات فراغت ما را پر کند خیلی جذّاب‌تر از این می‌توانست قصّه بگوید. منتها وقتی شما در جزئیات قصّه می‌روید ذهن شما پراکنده می‌شود و از اصل موضوع دور می‌شوید. گاهی در یک سریال موضوع وارد فرعیات می‌شود و از اصل واقعه دور می‌شود. قرآن نمی‌خواهد این کار را بکند. قرآن قصّه را تعریف می‌کند که از آن استفاده کند و شما را به حقیقت برساند. لذا هر چیزی که حواس شما را پرت کند نمی‌گوید. لذا قصّه‌های قرآنی را چک کنید.

 بر خلاف معالم یهود که متأسّفانه چون مسلمین توجّه نکردند یک سری از این حرف‌ها را در کتب اهل سنّت آوردند و یک کمی هم در کتاب‌های ما آمد. شما قصّه‌های بنی اسرائیل را ببینید که چقدر جزئیات دارد. همین یوسف و زلیخا خیلی جزئیّات دارد که قرآن ندارد. بعد چون آقایان اهل سنّت متوجّه نشدند، رفتند حرف‌ها و جزئیات آن‌ها را گرفتند و ذیل این آیات نوشتند.

خدا اگر قرار بود بگوید می‌فرمود. لازم نبود بفرماید اسم شوهر زلیخا بوتیفار بوده است. چه لزومی دارد که اسم ایشان چه بود! آن چیزی که مهم بود چیز دیگر است، «لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّه‏»[12] است، نه این چیزی که اسم شوهر او چه بود، چند سال داشت، رنگ موهای او چه بود. به این جزئیات کار ندارد.

هدایت انسان به وسیله‌ی قرآن

قرآن دنبال هدایت است. چون دنبال هدایت است به ما می‌گوید: «فَاعْتَبِرُوا»[13] عبرت بگیرید. یعنی چه کار کنیم؟ عبرت بگیرید یعنی فرآیند عبرت‌گیری چطور است؟ عبرت گرفتن یعنی هر قصّه‌ای، هر واقعه‌ای یک قهرمان مثبت و یک قهرمان منفی دارد. چون موضوع هدایت است خیر و شر دارد، حقّ و باطل دارد، مثبت و منفی دارد. شما خود را جای قهرمان مثبت قصّه بگذار و بدان اگر بر منهاج و روش او عمل کنید آن سعادت‌ها در انتظار شما هم خواهد بود. یعنی اگر موسی سلام الله علیها به دریا رسید و پشت سر او فرعونیان بودند، می‌گفتند چه کار کنیم؟ الآن آن‌ها می‌آید، جلو هم دریا است، فرمود: «إِنَّ مَعي‏ رَبِّي سَيَهْدين‏».[14] این «إِنَّ مَعي‏ رَبِّي سَيَهْدين» که فقط برای حضرت موسی نبود. یکبار خدا یک بلیط داشت، آن را خرج موسی کرد. آن خدایی که «إِنَّ مَعي‏ رَبِّي سَيَهْدين» است همیشه «إِنَّ مَعي‏ رَبِّي سَيَهْدين» است. اگر «مَعي‏ رَبِّي» باشد «سَيَهْدين» هم است. من هم اگر در آن مسیر حرکت کنم «إِنَّ مَعي‏ رَبِّي سَيَهْدين» هستم، فقط موسی نیست. من اگر هم در آن مسیر حرکت کنم به اندازه‌ی خود «إِنَّ مَعي‏ رَبِّي سَيَهْدين» هستم. خود را به جای آدم منفی ماجرا، یعنی فرعون بگذارید. می‌گوید اگر کار فرعون را انجام دهید و تفرعون داشته باشید، «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‏»[15] بگویید و طغیان کنید شما را غرق می‌کند، ولو فرعون باشید. اگر فرعون باشید شما را غرق می‌کند، حالا دیگر ما که کسی نیستیم. ما در جوب می‌تواند غرق کند دریا لازم ندارد. عبرت گرفتن یعنی خود را جای آدم خوبه‌ی قصّه‌ی هدایتی قرار بدهید و بدانید اگر بر آن روش عمل کنید آن انتظار شما است. لذا قرآن می‌فرماید: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ».[16]

بعد می‌فرماید: «يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ»[17] به کسانی که هنوز شهید نشدند بشارت می‌دهند که این مسیری که ما رفتیم این‌طور است که «أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ» نه ترس است، نه حزن است. اگر قرار بود که فقط برای آن‌ها ترس و حزن نباشد که به چه درد من می‌خورد! عبرت بگیرید یعنی بر مسیر شهداء، بر مسیر اولیاء، بر مسیر انبیاء حرکت کنید و همان نتیجه برای شما هم وجود دارد. در مسیر نمرود و فرعون حرکت کنید آن نتیجه برای شما است. یعنی باید حال خود را با آن‌ها قیاس کنید. این چیزی که خدا به حضرت موسی می‌فرماید: «ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ»[18] ای موسی یوم الله را به مردم یادآوری کن. یوم الله یعنی روزی که ظهور اراده و مشیّت خدا است. از دریا عبور کردن یوم الله است. آتش بر ابراهیم سرد شدن یوم الله است. چرا؟ به ما چه ارتباطی دارد که یک روز آتش به ابراهیم سرد شد؟!  آن خدایی که آتش را به ابراهیم سلام الله علیه سرد کرد نمرده است، آن خدای علیم، قدیر، حکیم،رئوف، ودود هنوز هم وجود دارد. بر آن مسیر باشید کوپن‌های او تمام نشده است. یعنی خدا به حضرت موسی می‌فرماید: «ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ» ایام الله را به این‌ها یادآوری کن. یعنی هر روز یوم الله می‌تواند باشد. شما ببینید بر سبیل موسی هستید یا بر سبیل فرعون هستید.

یک جای دیگر می‌فرماید: «وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ»[19] آیات زیاد دیگری هم داریم. ای پیغمبر من از آیات قرآن کجا را می‌خوانم؟ «ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ» را می‌خوانم. آن چیزی که دل شما را محکم می‌کند. چه ربطی دارد؟ قصّه‌ی حضرت موسی و حضرت ابراهیم چه ربطی به پیغمبر ما دارد. زمان پیغمبر ما فرعون و نمرود نیست. بله نیست، ولی نصرت خدا است. بد عاقبتی نمرود و فرعون در ابو لهب و ابو جهل و منافقین تکرار می‌شود و خوش عاقبتی و سعادت موسی و هارون هم باز تکرار می‌شود.

درک نادرست سیره‌ی انبیاء و نسبت‌‌های ناروا دادن به امام معصوم علیه السّلام

 پس این‌ چیزی که ما بگوییم آیات و سیره‌ی معصومین و سیره‌ی اولیاء خدا… مسئله را سیاسی نکنیم، ظاهراً خلاف فهم آیات است. ما باید این‌ها را بخوانیم و با روز تطبیق کنیم. نه این‌که برچسب برداریم که الآن حدیبیه است، الآن فلان است، ببینیم چه چیزی نیاز داریم. این‌که بپرسیم الآن چه می‌خواهید؟ الآن سازش می‌خواهید، یک داستان از حدیبیه را تعریف کنید. امّا این که نشد! این بازی با سیره‌ی پیغمبر و اهل بیت است. سالیان اخیر هم خیلی زیاد اتّفاق افتاده است و خدا به داد آن کسانی برسد که می‌بایست حرف می‌زدند و نزدند! خدا آن کسانی که خیانت کردند و نسبت‌های ناروا دادند و عمداً خطا کردند را لعنت کند. خدا آن کسانی که ساکت ماندند را هم با ساکتین و قاعدین محشور کند. چون انسان نمی‌تواند ساکت بنشیند. این چیزی که ما فکر کنیم الآن چون امام حسین را دوست داریم پس قیام کنیم و چون امام حسن را دوست داریم قعود کنیم، حتّی قدیم‌ها یک چیز بدی می‌گفتند. می‌گفتند طرف خیلی پر حرارت است، حسینی است. می‌گفتند خیلی صلح طلب است سیّد حسنی است. این حرف دون شأن امام معصوم است! کسی که به امام حسن طعن بزند حتماً به امام حسین سلام الله علیهما هم طعن زده است و کسی که به امام حسین طعن بزند قطعاً به امام حسن هم طعن زده است. امام است، مأموم که نیست. منتها باید درست فهم شود.

آن چیزی که ما خیلی ناراحت هستیم این است که هم سیره درست فهم نمی‌شود و هم نسبت دادن. سیره را وسیله قرار ندادند که ما با آن انتقام بگیریم. سیره باید فهم شود و آن جاهایی که می‌شود الگو برداری شود. حالا می‌خواهد خلاف مشی و علاقه و روش طرفداران من باشد یا خلاف نباشد و همراه باشد. آن چیزی که مهم است این است که ما دین را اخذ کنیم. به ما شیعه می‌گویند. شیعه که افسار پاره نیست که هر کاری که دوست داشت انجام بدهد. شیعه، شیعه است. اسم شیعه پیرو است، هر کاری که دوست دارد انجام نمی‌دهد. هر چیزی را به هر جایی نمی‌تواند نسبت بدهد.

 این حسّاسیّتی که در جامعه‌ی ما کم شده است خیلی نگران کننده است. نمی‌خواهم بگویم آن چیزی که حدود 50 سال پیش اتّفاق افتاد درست است. 50 سال پیش یک بزرگواری در یک کتابی به اسم شهید جاوید یک چیزی به سید الشّهداء نسبت داد. علما هم ریختند و در جامعه غوغا شد. صدها کتاب نوشته شد و تاریخ درست شد. یک عالمی کتاب نوشت به نام سرگذشت کتاب شهید جاوید که چه شد این کتاب نوشته شد، چطور شد، طرفداران او چه گفتند، مخالفان او چه گفتند. مراجع به میدان آمدند. تقریباً هر عالم مهمّ آن زمان جز چند نفر ورود کردند و بر له و بیشتر بر علیه آن بحث کردند.

حالا بعضی از برخوردها اخلاقی نبود، ولی این‌که حسّاس بودند خیلی مهم بود. آن چیزی که امروز ما نگران هستیم این است که بدتر از آن حرف‌ها از تریبون‌های رسمی‌تر زده می‌شود و چون هزینه دارد بعضی‌ها حرف نمی‌زنند. ما از اربعین آمدیم، من فضای سیاسی را نگاه کردم و دیدم یک برادری -که مدرک رشته‌ی تحصیلی خود او هم محلّ بحث است- دوباره شروع به صحبت کردن در مورد سیره‌ی معصومین کرد. این هم برای اهل آن بگذارید. این سیره هم متخصّصینی در حوزه‌ی خود دارد. اظهار نظر کردن به این سادگی نیست. این یک بیچارگی است و جامعه یک حالت کرختی پیدا کرده است. یعنی در اربعین سه یا چهار میلیون آدم با شور و حرارت می‌روند، ولی اگر به سیّد الشّهداء نسبت‌های ناروا زده شود خون‌ها به جوش نمی‌آید.

چند سال پیش، شب ششم محرّم همین تهران یک عالم گفت امام حسین می‌خواست با رفاقت مشکل خود را با یزید حل کند. توقّع بود که صدای خیلی‌ها در بیاید که امام حسین و رفاقت با یزید! رفاقت با یزید در منطق تشیّع جا می‌شود؟! یک روز سیّد بحر العلوم، مرحوم آقا سیّد جواد آملی صاحب مفتاح الکرامة را صدا کرد. سیّد بحر العلوم در سال 1212 به رحمت خدا رفته است و شاگرد ایشان که از مجتهدین به نام است و این کتاب مفتاح الکرامة کتاب خیلی مهمّی است و در تتبّع هم خیلی کتاب مهمّی است. ایشان هم آدم مهمّی هستند. اگر این آقا سیّد جواد آملی امروز بود آدم بسیار مهمّ و برجسته‌ای بود.

سیّد بحر العلوم آقا سیّد جواد آملی را صدا زد. به خانه‌ی سیّد رفت و دید سیّد نشسته است و جلوی او هم سفره است. سیّد بحر العلوم فرمود: همسایه‌ی شما چند روز است گرسنه است. فرمود به خدا نمی‌دانستم! حالا شاید قسم خدا را هم نخورد- فرمود اگر می‌دانستید که از یهود و نصارا بدتر بودید! برای چه نمی‌دانستید؟!

این را فقط برای این گفتم که این فقط برای گرسنه ماندن نیست! این پذیرفته نیست که یک نفر بگوید من نمی‌دانستم! مگر در این جامعه زندگی نمی‌کنید؟! چرا نمی‌دانستید. شما می‌پذیرید که زمان سیّد الشّهداء یک عدّه در کوفه و مدینه باشند و بگویند چرا به کربلا نرفتید؟ بگویند برای این‌که با خبر نبودم. می‌گویند مگر در جامعه نبودید، یعنی چه که نمی‌دانستم! یعنی احتمال تقصیر در این نمی‌دانستم است. این را برای کسی که در بیابان زندگی می‌کند و به اخبار دسترسی ندارد می‌شود گفت. چرا نمی‌دانستید که چنین نسبتی به امام حسین علیه السّلام دادند؟!

یک نفر دیگر گفت که ما کنسرت را از امام حسن علیه السّلام یاد می‌گیریم نستجیر بالله العظیم! آن موقع ما باید خود را آتش می‌زدیم. نه آن فحّاشی‌هایی که 50 سال پیش به کتاب پر خطای شهید جاوید شد درست نبود/بود، گرچه عکس العملی باید رخ می‌داد و نه این‌که الآن هر کسی هر چیزی که دوست دارد می‌گوید و اتّفاقی نمی‌افتد.

این را عرض می‌کنم، این چیزی که شما می‌بینید هر روز یک نفر از راه می‌رسد و یک چیزی به معصومین نسبت می‌دهد به این خاطر است که سیره‌ی معصومین در بین مردم محترم است و چون محترم است می‌خواهند آن را سند رفتاری قرار بدهند. می‌خواهند حرف‌های خود به اسم دین به خورد مردم بدهند. اثر دارد، اگر اثر نداشت شخص چنین دروغ‌هایی نمی‌گفت. اثر دارد که این‌طور دروغ می‌گوید. چه اثری دارد؟ حدّاقل این است که یک فضای تئوریک ایجاد کند که آقا سیره‌ی اهل بیت است و منافقان با آن در افتادند.  

ثابت و متغیّر بودن سیره‌ی معصومین

لذا ما بحث‌های سیاسی را کار نداریم. این جلسه -به قول امروزی‌ها که می‌‌خواهند یک جنسی را بفروشند می‌گویند پرزنت می‌کنیم- من اصل بحث را برای شما مطرح کردم. موضوعی که برای شما مطرح کردم این است که اوّلاً سیره‌ی معصومین ثابت و متغیّر دارد. این‌طور نیست که بگوییم انقلاب کردن خوب است. همه‌ی امامزاده‌ها انقلاب کردند، امام سجّاد، امام باقر، امام صادق، امام رضا دست به شمشیر نبردند. همه‌ی بنی هاشم نشستند جز 17 نفر که سنّ و سال بیشتر آن‌ها کم بود. امام حسین سلام الله علیه آن زمان بلند شد و قیام کرد. یعنی یک زمان که همه نشستند امام حسین قیام کرد و یک زمان که همه بلند شدند چند امام نشستند. باید منطق آن فهم شود. ما امام حسن را همان‌قدر امام می‌دانیم که امام حسین را، امام رضا را همان‌قدر امام می‌دانیم که امام حسین را و برعکس. امام حسین حجّت‌تر از امام سجّاد نیست و برعکس.

اوّل باید منطق سیره‌ی معصوم فهم شود که کجا ثابت است، کجا متغیّر است، کجا می‌شود الگو گرفت و کجا نمی‌شود. حکم خاص نباشد. عمومی باشد، برای یک قضیّه‌ی خاص نباشد، جهت آن را بتوان فهمید. یک نکته که بعداً توضیح می‌دهم این است که ما نمی‌توانیم با سیره‌ی یک امام مقابل یک امام بایستیم. شما اگر بروید کتب روایی ما را نگاه کنید شیعیان رفتند رفتار امیر المؤمنین را گرفتند و در سر امام بعدی چماق کردند. چون امام سجّاد علیه السّلام قیام نکرد حتّی پسران ایشان و فرزندان ایشان که زیدیه شدند گفتند امام سجّاد را قبول نداریم، چرا چون شمشیر به دست نگرفته است.

بعد یک عالمی در قم که خدا ایشان را حفظ کند یک نقلی پیدا کرد که شاید امام سجّاد علیه السّلام شکم درد داشت مشهور این است-. ایشان یک نقلی پیدا کرده است که امام سجّاد علیه السّلام زخمی شده است. مثلاً جنگیده است و زخمی شده است. زیدیه خوشحال شدند که جدّ ما شمشیر به دست گرفته است. شمشیر گرفته باشد یا نگرفته باشد امام است و او حجّت است. این خیلی بحث مهمّی است.

ائمّه علیهم السّلام تنها محدود به خواست‌های انسان نیستند

ما گاهی از معصوم توقّعاتی داریم و معصوم را می‌خواهیم با توقّعات خود بسنجیم. در ما هیئتی‌ها هم است. روز 23 ذی القعده که زیارت مخصوص امام رضا است در حرم امام رضا بودم، یک نفر آمد گفت سلام، من دیگر مشهد نمی‌آیم، هر چه می‌آیم حاجت خود را نمی‌گیریم! این همان توقّع است، یک نفر توقّع دارد قیام کن و یک نفر توقّع دارد که حاجت او برآورده شود. به او گفتم تا به حال هم اشتباه کردید که آمدید، استغفار کنید، چون تا به حال زیارت نوکر خود آمدید، زیارت امام نیامدید. اگر این امام حکیم است، مظهر رأفت خدا است، مظهر رحمت خدا است، مظهر حکمت خدا است، بچّه‌ی یک مادر اگر ضجّه هم بزند، آن مادر اجازه نمی‌دهد که بچّه خود را از پشت بام پایین بیاندازد. بچّه می‌گوید این مادر حاجت من را نمی‌دهد. اگر آن مادر، مادر باشد برای بچّه‌ی خود بد نمی‌خواهد. گفتم شما بروید استغفار کنید، زیارت چه کسی آمدید. زیارت امام آمدید یا زیارت نوکر خود!

حالا یک نفر توقّع دارد که قیام کن یک نفر توقّع دارد که آن چیزی که من می‌خواهم بدهید. امام، امام است. امام را با هیچ چیزی نمی‌شود محدود کرد. این‌که در زیارت ائمّه می‌گوییم: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا دِينَ اللَّهِ الْقَوِيمَ وَ صِرَاطَهُ الْمُسْتَقِيم»[20] تو دین هستی، اعتبار دین تو هستی. نمی‌شود کسی بگوید یا رسول الله در رکوع بیشتر خم شوید به احتیاط نزدیک‌تر است. می‌گوید حضرت فرمود: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي»[21] آن شکلی که من نماز می‌خوانم نماز بخوانید. لذا شما نمی‌توانید حرکات پیغمبر را تصحیح کنید. چون آن‌طور که او می‌خواند برای ما حجّت می‌شود، برای ما الگو می‌شود. حتّی آیه‌ نمی‌توانید جلوی پیغمبر بگذارید. چون پیغمبر می‌تواند توسعه بدهد و تضییق کند. شما بگویید: «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْع‏»[22] خدا گفته است «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْع» معصوم می‌آید بعضی از موارد بیع را جدا می‌کند. فرمود این‌ها بیع نیست یا حرام است. خدا گفته است «حَرَّمَ الرِّبا» خدا می‌فرماید نه این چند مورد خاص است، این‌ها ربا حرام نیست. شما نمی‌توانید با آیه جلوی پیغمبر یا امام قرار بگیرید. کلام امام وارد است، حاکم است، مخصّص است، مقیّد است. شما نمی‌توانید جلوی او آیه بگذارید. معنا را توسعه می‌دهد، معنا را تضییق می‌کند.

رسماً پیغمبر مصادیق لفظ اهل بیت که معنای لغوی آن معلوم است را به پنج نفر تبدیل کرده است. همه را بیرون کرده است. در صورتی که قرآن را نگاه کنید سنّی‌ها خوب متوجّه نمی‌شوند. می‌گوید قرآن می‌گوید: «رَحْمَةُ اللَّهِ و بَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْت‏»[23] خدا به زن حضرت ابراهیم اهل بیت می‌گوید. می‌گوید ما که در لغت منکر اهل بیت نیستیم. من در خیابان می‌گویم اهل بیت شما خوب هستند. نمی‌گوییم صغری خانم چطور است، می‌گوییم اهل بیت چطور هستند. منظور ما از اهل بیت زن و فرزند شخص است. ما که در لغت منکر این نیستیم که در لغت اهل بیت یعنی چه. ولی پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم آمده مصادیق را بیرون کرده است. می‌تواند یا نمی‌تواند؟ شیعه و سنّی بله که می‌تواند، مبیّن شریعت است. لذا شما نمی‌توانید جلوی ایشان (پیغمبر و امام معصوم) آیه بگذارید. وای به حال این‌که بگویید چرا حاجت من را نداد، چرا فلان جا قیام نکرد. شما باور نمی‌کنید اگر ببینید چه اصحابی از امامان ما آمدند به امام معصوم گفتند که چرا قیام نمی‌کنید، این همه یار دارید! جدّ شما با 70 نفر قیام کرد، شما پنج هزار نفر یار دارید!

نمی‌فهمد که ملاک سیره چیست. فکر می‌کند چون سیّد الشّهداء با 70 نفر قیام کرد هر وقت هر امامی 70 یار داشت باید قیام کند. این را متوجّه نیست که خود سیّد الشّهداء وقتی این کوفی‌ها سه بار نامه نوشتند یک بار به حرف آن‌ها گوش کرد، دو بار گوش نکرد. با همین منطق می‌شود خود امام حسین را هم محکوم کرد. چون امام حسین در دفعه‌های قبلی هم قیام می‌کرد، 70 نفر یار که چیزی نیست.

لذا فهم سیره‌ی معصوم یکی از مهم‌ترین جاهای فهم عقیده‌ی ما است، بخشی از امام شناسی ما است. از آن طرف هم هر کسی از راه برسد می‌خواهد سقرمه‌ای بزند. الآن ببینیم دوره‌ی انتخابات است، الآن کنسرت می‌خواهیم بروید، فلان کار را می‌خواهیم بکنیم، پس بیاییم یک امام را درگیر کنیم که یک چیزی گفته باشد!

دوره‌ای است که حرف زدن هزینه دارد. سال 85 اگر آقایان با استادیوم رفتن خانم‌ها مشکل داشتند و  ورود می‌کردند، الآن خیلی‌ها صلاح نمی‌دانند که ورود کنند. سال 85 با 98 استادیوم‌ها بدتر شده است که بهتر نشده است. اگر خوب بود که آن موقع هم خوب بود و بد بود که آن موقع هم بود. الآن هزینه دارد. هزینه‌ی دین داری بالا است. خیلی از کسانی که به کربلا نرفتند اگر به سراغ آن‌ها می‌رفتید نمی‌توانستند بگویند چرا نیامدیم، چون هزینه داشت. الآن هم هزینه دارد. معصومین هزینه دادند. گاهی شما می‌بینید یک عدّه‌ که من نمی‌خواهم اسم ببرم رفتند امام را کتک زدند؛ نه از دستگاه حاکم. توقّع داشتند که امام با فلانی برود بیعت کند. چرا امام سجّاد علیه السّلام قیام مردم حرّه را همراهی نمی‌کند؟ این که ما از امام توقّع داشته باشیم که باید این کار را بکند، باید آن کار را نکند محلّ بحث است. روزهای آینده خواهم گفت که جای دو امام را عوض کنید لزوماً رفتار آن‌ها یکسان نخواهد بود. این توضیح دارد.

بازگشت کاروان اسیران کربلا از شام به مدینه

امشب بازگشت اهل بیت به مدینه است. من دو سه جمله عرض می‌کنم. واقعاً کمرشکن است… آن کسانی که اربعین مشرّف شدند… من این روضه را خیلی تکرار کردم. هر جا خسته و مریض احوال بود، باز با خود می‌گفتم که ما نه داغی دیدیم و نه کتک خوردیم و نه امنیّت ناموس ما به خطر افتاد و نه دختر ما روی خار دویده است و نه به حجاب همسر ما اهانت شده است.

این چند روز مسیر نجف به کربلا که کوتاه است و مدام هم از شما پذیرایی می‌کنند. هر جا پسر من می‌گفت آب می‌خواهم می‌گفتم الآن می‌دهم. یعنی یقین داشتم که اگر چند قدم برویم آب هست. یعنی دائم از شما پذیرایی می‌کنند. با این حال تمام خانواده‌ی ما مریض هستند، پدر ما به بیمارستان رفت. یعنی یک کمی فشار می‌آید همه مریض می‌شوند. خانواده‌ی پیغمبر از هشت ذی الحجّه 24 روز تقریباً تا ورود به کربلا این‌ها در راه بودند. بعد هم در مسیر از این‌ها پذیرایی نمی‌کردند. مدام خبر می‌آمد که یارها دارند کم می‌شوند. خبر شهادت مسلم آمد. مدام به این‌ها خبر جانسوز دادند. از آن طرف دشمن مدام منسجم می‌شود. وارد کربلا شدند، تا گفت: «أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ … هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا»[24] تا زینب کبری سلام الله علیها شنید امام حسین فرمود: «هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا» خون من را هم این‌جا می‌ریزند، دختران حضرت نگران و آشفته شدند. روز هفتم آب هم قطع شد. عاشورا شد که نمی‌توانم روی آن تمرکز کنم. بعد یک لشکر 30 هزار نفری، چند تا خیمه و چند تا دختر بچّه… مگر چند تا النگو بود! «تَسَابَقَ الْقَوْمُ عَلَى نَهْبِ بُيُوتِ آلِ الرَّسُولِ»[25] انگار که با هم مسابقه بدهند، برای این‌که به هم برسند، می‌دانستند که اگر دیر برسند نمی‌رسد. لذا صبر نکردند این دخترها النگوها را در بیاورند. از دختر امام حسین نقل شده است که فرمودند: همه را بردند «حتّی القُرْطِ في الأُذُن‏» حتّی گوشواره‌ای که…

آن چیزی که از همه‌ی این‌ها سخت‌تر است دو چیز است، یکی این‌که برای اوّلین بار رأس مطهّر ارباب ما را شهر به شهر می‌بردند. «السَّلَامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوع‏»[26] این خیلی برای دختران و خواهران سیّد الشّهداء جانگداز بود. یکی هم این‌که حجاب آن‌ها مناسب شأن آن‌ها نبود. توضیح بیشتر هم نمی‌توانم بدهم، همین قدر بگویم که لباس آن‌ها در حدّ شأن آن‌ها نبود. خدا این لحظه را نیاورد ببینید که یک زن عفیفه‌ای هتک حرمت شود و فقط احساس کند که نامحرم به او خیره نگاه می‌کند. خیلی اذیّت شدند. تا این کاروان به سمت شام رفته است، یک صفر شام رسیده است. یعنی 28 به آن 24 روز اضافه کنید. این بدن‌ها خسته بودند. خیلی از این دختر بچّه‌ها در مسیر از دنیا رفتند. دائماً کاروان امام کم جمعیّت‌تر می‌شد. در کوفه هم خانواده‌های شهدای کربلا که از انصار بودند آمدند پول دادند این‌ها را از کوفه آزاد کردند. یعنی از 12، 13 محرّم تا یک صفر که به شام بروند فقط ناموس سیّد الشّهداء بود که اسیر بود. تازه یکم صفر به شام رسیدند و آن‌جا پذیرایی مفصّل شد (به آن‌ها بی‌احترامی شد). «صُفِّدُوا فِي الْحَدِيدِ…يُطَافُ بِهِمْ فِي الْأَسْوَاق‏»[27] این‌ها را به بازار بردند و گرداندند. اگر شما خطبه‌ی زینب کبری را نگاه کنید، من اصلاً نمی‌توانم کلمات آن را بیان کنم. بعد از آن وقایع و با آن همه اتّفاقاتی که افتاد ناموس خدا را به خیلی جاها که نباید می‌مردند. بعد دوباره این کاروان را برگرداند. به نقلی سر مطهّر سیّد الشّهداء را به کربلا بردند. نقلی هم این را اشاره نکرده است، مستقیم می‌خواهند وارد مدینه شوند.

 این کاروان خسته روزی که از مدینه داشت به سمت مکّه و کوفه می‌رفت سیّد الشّهداء داشت، قمر بنی هاشم داشت، علی اکبر داشت، قاسم بن الحسن داشت، عبدالله بن الحسن داشت. مخدّرات بودند. مخدّرات به خانمی می‌‌گویند که پشت پرده است. از روز عاشورا دیگر مخدّره‌ای در کار نیست. «عَلَی الأُکُفِ بِغَیرِ وِطاء»[28] در محمل‌های بدون حجاب آن را نگاه داشتند، پرده نشینی در کار نیست. وقتی نزدیک مدینه رسیدند این اشعار منصوب به دختر سیّد الشّهداء سلام الله علیها است که یک نگاهی به سمت مدینه‌ی پیغمبر کرد و گفت: «مَدِينَةَ جَدِّنَا لَا تَقْبَلِينَا»[29] ای شهر پیغمبر ما را نپذیر. «فَبِالْحَسَرَاتِ وَ الْأَحْزَانِ جِئْنَا» با جگر سوخته داریم به سمت تو می‌آییم. بعد گفت یا رسول الله چقدر غیور بودید که دختران شما را کسی نبیند. «رَسُولَ اللَّهِ بَعْدَ الصَّوْنِ صَارَتْ» یا رسول الله چقدر مراقبت می‌کردید که ناموس شما را کسی نگاه نکند. 

«رَسُولَ اللَّهِ بَعْدَ الصَّوْنِ صَارَتْ               عُيُونُ النَّاسِ نَاظِرَةً إِلَيْنَا»

[1]– سوره‌ی غافر، آیه‌ 44.


[2]– سوره‌ی طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحیفة السّجّادیّة، ص 98.

[4]– كشف اليقين في فضائل أمير المؤمنين، النص، ص 123.

[5]– سوره‌ی صافات، آیه 102.

[6]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏44، ص 325.

[7]– سوره‌ی اعراف، آیه 176.

[8]– سوره‌ی آل عمران، آیه 13؛ سوره‌ی نور، آیه 44.

[9]– سوره‌ی حشر، آیه 2.

[10]– سوره‌ی کهف، آیه 18.

[11]– سوره‌ی یوسف، آیه 96.

[12]– سوره‌ی یوسف، آیه 24.

[13]– سوره‌ی حشر، آیه 2.

[14]– سوره‌ی شعراء، آیه 62.

[15]– سوره‌ی نازعات، آیه 24.

[16]– سوره‌ی آل عمران، آیه 169.

[17]– همان، آیه 170.

[18]– سوره‌ی ابراهیم، آیه 5.

[19]– سوره‌ی هود، آیه 120.

[20]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 467.

[21]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏82، ص 279.

[22]– سوره‌ی بقره، آیه 275.

[23]– مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ‏8، ص 369.

[24]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص 81.

[25]– همان، ص 131.

[26]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏ 98، ص 319.

[27]– همان، ص 322.

[28]– بستان الواعظین و ریاض السامعین، باب من فضائل عاشورا، ج 1، ص 264.

[29]– بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج ‏45، ص 197.