تراز دینداری ـ جلسه ششم

روز چهارشنبه مورخ 05 شهریور ماه 1399 و همزمان با روز ششم ماه محرم 1442 هـ ق، ششمین جلسه هیات بضعة الرسول سلام الله علیها با سخنرانی «حامد کاشانی» و با موضوع «تراز دینداری» برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.

برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت مجتبی صلوات الله علیه و روحی له الفداه صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

عرض تسلیت به حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها و روحی له الفداه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

ان شاء الله خدای متعال این نشست و برخواست ناقابل، عرض ادب ناچیز، گفت و شنید بی‌قیمت را به کَرَمِ خودش از همه‌ی ما قبول کند و اجر ما را تعجیل در فرج حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف قرار بدهد، ان شاء الله دیدار روی پُربرکت حضرت، نوکری در آستان شریف آن بزرگوار، شهادت در راه آن حضرت نصیب و روزی همه‌ی ما، نسل و ذرّیه‌ی ما، خانواده‌ی ما، دوستان ما تا قیامت بشود، صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

مرور جلسات قبل

موضوع بحث «تراز دینداری» است. عرض شد که دینداری معیار و محک و تراز و سَنجه می‌خواهد، وگرنه ممکن است که کسی خیال کند در حال عمل کردن به دین است، در حالی که خلاف این امر است.

باید در مأخذ دینداری هم خیلی دقّت بشود. آن چیزی که انسان می‌خواهد بین خودش و خدا حجّت قرار بدهد، بسیار مهم است که چه کسی و چه چیزی باشد. اعتماد به آن چیزهایی که می‌خواهد بعداً بعنوان معتقد دینی به آن‌ها پایبند باشد را از کجا بیاورد؟

این موضوع در ذهن شریف شما باشد، بنده بحث را از جای دیگری شروع می‌کنم، ولی موضوع بنده همین چیزی است که عرض کردم.

تئوریزه کردنِ قتلِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه

وقتی ما به محضر شما تقدیم کردیم که پنج کیفرخواست برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نوشتند و مطرح شد، یعنی مثلاً آیا یزید و عبیدالله و امثال این‌ها با آن مادر و پدر و نَسَب و سابقه و فسق و فجور می‌توانستند برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کیفرخواست بنویسند؟ یعنی مردم از یزیدِ فاسقِ فاجر باور می‌کردند که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مهدورالدّم هستند؟ از عبیدالله و پسر مرجانه چنین چیزی را باور می‌کردند؟ مسلّماً نه!

ما گفتیم که حکومت‌ها می‌تواند دین را تغییر بدهند، ولی نه یزید و عبیدالله! حکومت‌ها هزینه‌ی این امر را تأمین می‌کنند، زور خود را در این راه هزینه می‌کنند، ولی آن کسی که می‌تواند مردم را به این باور برساند که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نستجیربالله اهل بغی است، یا آن چهار مورد دیگر، آن یزید و عبیدالله نیستند. اساساً این کار از غیرِ عالمِ تراز اول برنمی‌آید، جامعه این چیزها را از یزید و عبیدالله نمی‌خرد.

وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به حاکم مدینه یعنی «ولید بن عُتبه» نامه نوشت، در این نامه گفته بود که اگر حسین بن علی بیعت نکرد سریع او را دستگیر کن و بکش. «ولید بن عُتبه» چند روز وقت تلف کرد تا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از شهر خارج شدند، حتّی خبرِ فرارِ عبدالله بن زبیر هم رسید، ولی باز هم «ولید بن عُتبه» احتیاط نکرد که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را دستگیر کند، باز هم وقت داد. چرا؟ چون «ولید بن عُتبه» نمی‌خواست حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را بکشد.

همان شب که امام حسین علیه السلام را آوردند و حضرت فرمودند که بیعت با من در نیمه‌ی شب را برای چه چیزی می‌خواهی؟ اگر می‌خواهید اعتبار من را خرج کنید که به یزید اعتبار بدهید، این بیعت که در نیمه‌ی شب به درد نمی‌خورد، باید علنی و در جمع باشد.

امام حسین علیه السلام نفرمودند که من بیعت می‌کنم یا بیعت نمی‌کنم، فرمودند: بیعت شبانه‌ی من که به درد شما نمی‌خورد. شما به دنبال این هستید که اعتبار من را برای یزید خرج کنید، پس باید این امر علنی باشد. تا ببینیم در روز چه اتفاقی می‌افتد.

مروان ملعون گفت: همین الآن گردن حسین بن علی را بزن. امام حسین علیه السلام با او گفت و شنیدی داشتند.

وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از خانه‌ی «ولید بن عُتبه» خارج شدند، مروان گفت: کار از دست تو در رفت و دیگر دست تو به او نمی‌رسد، باید همین امشب کار را تمام می‌کردی.

«ولید بن عُتبه» گفت: اگر خورشید و مال دنیا را به من بدهند، من اینقدر ابله نیستم که بخواهم پسر پیامبر را بکشم.

من قرار است من چقدر در اینجا حاکم باشم که بخاطر آن بخواهم حسین بن علی را به قتل برسانم و قیامت خود را از بین ببرم؟ به هیچ طریقی نمی‌شود این گناه را پاک کرد. من این کار را نمی‌کنم، نهایتاً مرا عزل می‌کنند.

اگر یزید بگوید حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نعوذبالله مهدورالدّم و خارج از ایمان است، ولید که والی خود اوست باور نمی‌کند! حال یزید می‌خواهد چطور کاری کند که مردم باور کنند؟

خودِ همین فسقه‌ی فجره‌ی ناصبیِ حرامزاده هم، اگر پای این امر می‌افتاد زیر بار نمی‌رفتند. نامه‌ای که یزید ملعون به این ولید بن عُتبه نوشته بود… یک نامه‌ی رسمی نوشت که معاویه از دنیا رفته است و من امیر مؤمنان شده‌ام، بعد در یک نامه‌ی غیررسمی، بدون مُهر و امضای کوچک… در نقل «ابومخنف» به اندازه‌ی گوشِ موش، یعنی یک تکه کاغذِ بدونِ مُهر و امضاء نوشت که حسین را بگیر. یزید ملعون این قسمت را در نامه‌ی رسمی ننوشت که اگر بعداً مشکلی پیش آمد بگوید این ولید بن عُتبه غلط زیادی کرده است که تندروی کرده است. ولید بن عُتبه هم این کار را نکرد و گفت که نهایتاً مرا عزل می‌کند.

وقتی یزید ملعون در شام گفت که نعوذبالله وحی و پیامبری نبوده است و بنی هاشم با حکومت بازی کرده‌اند، خصوصی می‌گفت.

وقتی حضرت زین العابدین صلوات الله علیه در آن مسجد جامع دمشق، در آن مسجد اموی ملعون خطبه خواند، یزید ملعون گفت: من دستور نداده‌ام، این عبیدالله زیاد ملعون غلط زیادی کرده است که بی‌رحمی کرده است، اگر من بودم رحم می‌کردم، ما مهربان‌تر هستیم، ما با هم فامیل بودیم، از قبیله قریش بودیم.

یعنی یزید که کشت زیر بار نرفت، چرا زیر بار نرفت؟ آیا فکر می‌کنید او بدش می‌آمد که از کشتن حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تفاخر کند؟ ابداً! کمااینکه در خصوصی به آل امیه تفاخر کرد. «لَیْتَ أَشْیاخِی بِبَدْر شَهِدُوا»[4]… مگر می‌شود که نخواهد تفاخر کند؟ می‌خواست تفاخر کند اما دید همان مردم شام هجوم می‌آورند و شکم او را پاره می‌کنند. حتّی نتوانست جلوی مردم شام که ابله‌ترین مردم آن روزگار هستند و شروع اسلامشان با معاویه است را بگیرند، کسانی که تربیت شده‌ی معاویه و عمروعاص و کعب الاحبار هستند!

در تاریخ طبری اینطور آمده است که عبیدالله زیاد ملعون بعد از کربلا کسی را به سراغ عمر سعد فرستاد و گفت: آن دستوری که به تو دادم که «اگر حسین بیعت نکرد بر بدن او اسب بتازان و…»، آن نامه را به من بده.

عمر سعد گفت: آیا نامه را به تو بدهم که آن را از بین ببری و بعداً بگویید عمر سعد ابله تندروی کرده است؟

یعنی نه عبیدالله می‌خواست زیر بار این موضوع برود، نه عمر سعد می‌خواهد زیر بار این موضوع برود، نه یزید ملعون، نه ولید بن عتبه. هیچ کسی نمی‌تواند زیر بار این ننگ برود. همه به دنبال این هستند که به گردن کس دیگری بیندازند.

پس چطور مردم را آوردند که عدّه‌ای قربة الی الله پشت سر نیزه‌ای که رأس مطهّر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را جابجا می‌کردند «الله اکبر» بگویند؟ پس چطور مردم باور کردند؟ این‌ها که خودشان هم باور ندارند، این کار از دست چه کسی برمی‌آید؟ کسی که مردم حکم شرعی او را باور کنند، کسی که مردم دینشان را از او اخذ کنند، آن شخص یزید و عبیدالله و عمرسعد نیست. آن شخص کیست؟ در تاریخ به گردن شریح قاضی انداخته‌اند.

در حالی که اولاً شریح در کوفه است و برای اینکه این ماجرا درست باشد باید از مدینه درست بشود، یعنی محل زندگی اصحاب. بعد اینکه اصلاً شریح صحابی نیست و به اندازه‌ی این حرف‌ها نیست.

سه چهار پنج نفر تا این مردم از سی چهل پنجاه سال پیش کار جدّی کردند تا این مردم تمرین کنند که بتوانند بیایند و قربة الی الله حسین بن علی را بکشند.

به نظر حقیر این چند نفر به مراتب از یزید پست‌تر هستند و جرم بیشتری دارند، چون بعد از قتل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه احدی از این ظالمین جرأت نکرد که به قتل افتخار کند، ولی این‌ها تا سال‌های بعد قتل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را تئوریزه کردند، منتها این‌ها هم فتوا ندادند. یعنی اینطور نبود که یک فقیه فتوا بدهد حسین بن علی را بکشید، و بعد هم بگوید این حکم من است. اما چیزهایی می‌گفتند که نتیجه‌ی آن این‌ها بشود.

فقه عبدالله بن عمر ناگهان برجسته شد!

ما عمداً یک ادبیاتی را با یکدیگر تکرار کردیم که به گوش شما آشنا بشود، از وحدت بحث کردیم، هم از اصل این موضوع که خیلی واضح است که خیلی مهم است، هم عرض کردیم که از این موضوع برای قتل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سوء استفاده کردند و گفتند تو وحدت شکستی و شق‌عصا کردی.

اجازه بدهید یک نمونه عرض کنم. آنجا عرض کردیم «جماعت علی الحق» است که مهم است، «وحدت حول حق» است که مهم است، نه صرفاً جماعت، صرفاً وحدت، صرفاً اتحاد.

فکر نکنید که یزید و دست اندرکاران نحس و ملعون یزید این فکر را چند روز قبل درست کردند و بعد به کربلا آمدند و عده‌ای به پسر پیامبر آنقدر جسارت کردند.

تغییر فرهنگ که برای یک روز و دو روز نیست، تغییرِ معروف به منکر و منکر به معروف که کار یک روز و دو روز نیست. پروژه و پروسه و روند است و زمانبر و زمانگیر است و کار می‌برند، باید چند نسل بگذرد تا این‌ها عادت کنند و در تنشان بنشیند و شب با این فکر بخوابند و صبح با این فکر بیدار شوند تا به جایی برسد.

برای اینکه نمونه بگویم و عرض کنم رهبر این جریان کیست، حوالی سال 29 هجری به منا رفتند که نماز جماعت بخوانند…

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در حجّة الوداع که همه‌ی مسلمین بودند، در منا نماز را شکسته خواندند. دو نفر بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم همینطور، شش سال اول حکومت خلیفه سوم هم همینطور بود، ولی خلیفه سوم سال ششم حکومت به این نتیجه رسید که نماز را در سفر شکسته نخواند و نماز را تمام خواند. مردم در سفر بودند. دعوا شد. همه حیرت‌زده شدند. این هم سنّت ثابت نبوی است، هم برای آن‌ها سنّت خلفاست، سال قبل خود او شکسته خوانده است…

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اعتراض کردند، دویدند و به چه کسی رجوع کردند؟

لحظه‌ای داستان را در اینجا نگه دارید، صد و بیست سال از این حادثه جلوتر می‌روم، منصور دوانیقی به مالک بن انس گفت: برای احکام مردم کتابی بنویس، چون تو فقیه اهل مدینه هستی.

برای اینکه مالک بن انس پیرو فقه عبدالله بن عمر است!

اینکه شما می‌بینید ناگهان منصور دوانیقی می‌خواهد که کتاب «الموطأ» مالک، فقه رسمی حکومت بشود، این کار برای چیست؟ آیا همینطوری است؟ آیا از دستخط او لذّت برده است؟ یا آیا استنباطات او را پسندیده است؟ نه! مالک بن انس پرچمدار فقه عبدالله بن عمر است، در بین اصحاب برجسته‌ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و امام حسین علیه السلام قابل قیاس با احدی نیستند، ابن مسعود، ابن عباس، فقهای تراز یک بغیر از معصومین علیهم السلام که با این‌ها قابل قیاس نیستند بودند. عبدالله بن عمر در بین صد نفر اول هم حساب نمی‌شد. ناگهان چه شد که او پله‌های ترقّی را طی کرد؟

اصلاً وقتی می‌گویند «فقه اهل مدینه»، منظورشان فقه عبدالله بن عمر است! در صورتی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این همه صحابی مهم داشتند، چطور شد که اینطور شد؟ ناگهان چرا عبدالله بن عمر چنین جایگاهی پیدا کرد؟

حال برگردیم و ببینیم چه شد.

عثمان سال 29 نماز را شکسته نخواند، بهم ریختند و دویدند و به عبدالله بن عمر رجوع کردند، به او گفتند: شما که بودید، عثمان نماز را تمام خواند! عبدالله بن عمر گفت: ساکت شوید، مخالفت نکنید. دعوا درست نکنید، اختلاف می‌شود، انسجام و وحدت را بهم نزنید.

«وحدت را بهم نزنید» با آن تلقّیِ افراطیِ غلط که برای سال 60 نیست، این حداقل سی و یک سال قبل است. تازه بنده نمی‌خواهم موضوع را عقب‌تر ببرم، می‌خواهم در جایی تمرکز داشته باشیم، علی الحساب این برای سی سال قبل!

عثمان نماز را نابود کرد، نماز را باطل کرد، بعد این نمازی که باطل شد، چند ده هزار نفر در آنجا نماز باطل خواندند، این یک بحث است، اینکه همه از این به بعد بدعت کنند و نماز را باطل بخوانند، یک بحث دیگر است. اگر راه این موضوع باز بشود که هر کسی هر کاری دوست دارد در نماز کند، همان چیزی می‌شود که الآن شده است. هیچ کدام از فرقه‌های اهل سنّت نمی‌دانند نماز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چگونه بوده است، یا اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در تشهّد خود چه جمله‌ای می‌گفتند. فکر نکنید فقط با ما اختلاف دارند، اولاً خودشان هم نمی‌دانند، ثانیاً با یکدیگر هم اختلاف دارند.

اگر شما راه این موضوع را باز کنید که هر کسی که از راه رسید هر کاری که دوست دارد انجام بدهد، ترکیب و شکل و اذکار نماز بهم می‌خورد، و بهم خورد.

اگر می‌پرسیدند که چرا شما ساکت هستید؟ می‌گفتند این وحدت است که مهم است!

شما برای این جامعه‌ای که یزید محور آن شده است، اگر جامعه را نگه دارید، دیگر چه چیزی در آن جامعه می‌ماند؟

دور از محضر شما، لطفا شما خودتان را بجای بنی امیه بگذارید، آیا این فقیه به درد می‌خورد یا نه؟ مسلّم است که می‌شود روی او سرمایه‌گذاری کرد.

علّتِ جایگاه عبدالله بن عمر در بنی امیه

اجازه بدهید یک مثال دیگر بزنم که ببینید.

این فکر که نباید وحدت بهم بخورد، و منظورشان هم وحدت حول حق نبود، منظورشان این بود که فقط صدایی در نیاید، این برای سال 60 نیست.

سال سی و پنج هجری قمری با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیعت شد، به سراغ عبدالله بن عمر آمدند، حضرت فرمودند: من بیعت نمی‌کنم! هر وقت همه بیعت کردند و دیدم انسجام ایجاد شده است، من هم بیعت می‌کنم.

سال 60 گفتند یزید امیر مؤمنین شده است! به عبدالله بن عمر گفتند بیا و بیعت کن. گفت من بیعت نمی‌کنم، اگر همه بیعت کنند من هم بیعت می‌کنم.

یعنی برای عبدالله بن عمر تفاوتی بین امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و یزید ملعون نیست! حفظ وحدت است که مهم است!!!

یزید فردای قتل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و خطبه‌ی امام سجّاد علیه السلام، دیگر جرأت نکرد به گردن بگیرد. ولی این به یک فکر تبدیل شد که ابن تیمیه 670 سال بعد از کربلا هم همان حرف را می‌زند، یعنی راسخ شد.

اگر شما (دور از محضرتان) بجای بنی امیه بودید، آیا سر و جان فدای این فقیه نمی‌کردید؟ همه‌ی اعتبارشان را از او گرفته‌اند. این‌ها هستند که یک تنه ایستاده‌اند، آن‌ها نتوانستند دفاع کنند.

«الدَّهْرُ انْزَلَنِی ثُمَّ انْزَلَنِی، ثَّم انْزَلَنِی حَتّی يُقال مُعاوِيَةُ وَ عَلِیّ»،[5] تا بگویند علی یا معاویه؟ نه! تا بگویند علی یا یزید!

آن چیزی که عمداً در روضه روز گذشته عرض کردم که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دست روی سینه‌ی مبارک خود گذاشتند و خون را به سر و صورت مبارک خود کشیدند و فرمودند که می‌خواهم خدای متعال را اینطور ملاقات کنم و به خدا بگویم «قَتَلَنِی واللهِ فُلانٌ وَ فُلانٌ»، نه اینکه آن‌ها صرفاً کاری کردند که بدعت‌هایی رخ داد و نتیجه‌ی طبیعی آن این امر شد که یزید بیاید، آن هم یک وجه است، اما یک وجه این است که اصلاً این‌ها برداشتند و قتل من را به یک دین تبدیل کردند تا قربة الی الله بکشند. اینکه خیلی پُررنگ‌تر از آن است.

برای آن فکر چه چیزی مهم است؟ انسجام مسلمین! حال می‌خواهد نماز برود، یزید بیاید، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برود یا… اصلاً مهم نیست چه کسی بیاید و چه کسی برود.

شما این موضوع را در کنار دو سلیقه‌ی قبلی بگذارید، یک تیپ فکری مانند عابدان مدینه می‌گفتند یزید شراب می‌خورد، یک تیپ فکری یاران حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بودند که می‌گفتند او طاغوت است.

عبدالله بن عمر می‌گفت: من پشت سر هر کسی که همه با او باشند، یعنی به اندازه‌ی مورد اعتناء مخالف نداشته باشد، نماز می‌خوانم و به او زکات می‌دهم.

گزاره‌ای در کتب اعتقادی غیرشیعه هست که راجع به نماز جماعت است. احکام نماز جماعت جزو فقه است یا عقاید؟ مسلّماً جزو احکام است. اما اهل سنّت معمولاً در کتب عقایدی خود این جمله را دارند که «نَرَی الصَّلاة خَلفَ کُلِّ فَاسِقٍ وَ فَاجِر» یعنی رأی و نظر و اعتقاد ما این است که می‌شود پشت سر هر فاسقِ فاجری نماز خواند.

چرا این جمله را در کتب عقایدی خود آورده‌اند؟ چون واقعاً تحمّل و پذیرش این سخته را باید با ضرب اعتقاد به مردم قبول کرد. فقه را در کتب عقایدی آورده‌اند. اگر ملاحظه بفرمایید در آخر همه‌ی کتب عقایدی هست، در آخر آن‌ها یک ضمیمه زده‌اند و معمولاً این گزاره هم جزو آن‌هاست که ما معتقد هستیم می‌شود پشت سر هر فاسقِ فاجرِ حرامزاده‌ای نماز خواند.

عبدالله بن عمر می‌گوید اگر انسجام باشد من دعوا ندارم.

لذا وقتی قاطبه‌ی امّت اسلامی با توسّل به زور… همانطور که عرض کردیم معاویه پسر خالد و سعد بن ابی وقاص و عایشه و عبدالرحمن بن ابی بکر و هر کسی که احتمال رقابت می‌داد را از میدان به در کرد، یک حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مانده بودند و طرفداران اندک ایشان. پس از نظر عبدالله بن عمر انسجام ایجاد شد. پس با یزید بیعت کرد.

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می‌خواستند به سمت عراق بروند، فرمایشاتی فرمودند. بنده عرض کردم که حتّی عبدالله بن عمر هم حکم شرعی و فتوا به قتل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نداد، اما چیزهایی گفت که نتیجه‌ی آن این فهم بشود.

عبدالله بن عمر نزد حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رسید و عرض کرد: از امام اطاعت کن و شق عصای امّت نکن.

این جمله یعنی در حال وحدت شکنی هستی، و حکم شرع پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم در مورد کسی که وحدت امّت مسلمین را می‌شکند معلوم است.

این حکم را صادر نکرد اما آن فکری که سی سال روی آن کار می‌کرد را می‌رساند. یک تفکّر درست کرد.

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شهید شدند، حدود ده ماه بعد مردم مدینه قیام کردند، درست است که کیفرخواست خیلی سطح پایینی مانند شرابخوار بودن یزید داشت، اما بالاخره قیام کردند، گفتند یزید شراب می‌خورد. هیچ کسی نتوانست در مقابل مردم مدینه…

باید دین را از کجا بگیریم؟

بایستی دین را از کجا بگیریم؟ خیلی از اوقات آن کسی که انسان دین را از او می‌گیرد ظاهر اسلامی‌تری نسبت به بقیه دارد…

این بحثی که برای شما عرض می‌کنم، فقط خاطره‌ی تاریخی نمی‌گویم، امروز دین را از کجا می‌گیریم؟ از چه کسی دین می‌گیریم؟ عبدالله بن عمرها شاخ نداشتند، کراواتی نبودند، ظاهر دینی داشتند، مرجعیت دینی به آن‌ها می‌آمد.

بنده با بیان خاطره تاریخی در دهه اول محرّم نه وقت خودم را تلف می‌کنم و نه وقت شما را، منتها زمینه‌ی بحث ما تاریخی است.

نزدیک همین مدرسه، کمتر از هزار و پانصد مرد، شخصی بود، بنده اوایل درس اسلامی خواندنم بود و در سن دانش‌آموز دبیرستانی بودم، یک نفر بود که دو ویژگی داشت، یکی اینکه خیلی‌ها به استخاره‌های او اعتقاد داشتند، علّت این امر هم این بود که مردم ساده هستند… چند سال قبل وقتی بنده گاهی استخاره می‌کردم، خام‌تر از الآن که خام هستم بودم، مثلاً یک جمله هم از آیه می‌گفتم، مثلاً عرض می‌کردم که این معامله‌ی خوبی نیست. عدّه‌ای به ما معتقد شدند و خیال کردند که… مردم بیچاره هم در این دنیای وانسفا گرفتار هستند و من روزانه پنجاه استخاره داشتم، مدّتی برای هیچ کسی استخاره نکردم، دیگر بعد از آن هم تا به امروز دیگر هیچ توضیحی نمی‌دهم، یا می‌گویم خوب است و یا می‌گویم بد است، چون مردم فریب می‌خورند.

این شخص با روش‌هایی که شیطانی است و معلوم هم هست، نیّت را هم می‌خواند. مثلاً شما می‌گفتید من استخاره دارم، او می‌گفت: این دختر برای ازدواج مناسب نیست. این تیپ رفتارها و بازیگری‌ها مشتری‌های زیادی برای آدم جمع می‌کند، نعوذبالله و نستجیربالله که آدم… یکی هم اینکه او یک سیمای عظیم مهیبی داشت، می‌گفتند او آقا را می‌بیند! گاهی هم از طرف آقا پیغام می‌داد!

خدا به ما رحم کرد، اولین جلسه‌ای که به جلسه‌ی او رفتم، او خطبه شروع حرف‌های خود را با سه غلط اعرابیِ عجیب شروع کرد. من گفتم که این چه آخوندی است که ادعا می‌کند با امام زمان ارواحنا فداه در ارتباط است که یک خط در میان غلط می‌خواند؟ برای همین از جلسه بیرون آمدم.

بعضی از دوستان ما بودند که بعضاً یک سال از ما بزرگتر بودند، الآن نماز را کنار گذاشته‌اند…

انسان دین را از چه کسی می‌گیرد؟ انسان که از یک دلقک دین یاد نمی‌گیرد، انسان به دلقک می‌خندد. انسان باید به کسی که می‌خواهد از او دین بگیرد اعتقاد پیدا کند.

یکی از ترازهای دینداری این است که مأخذ این دین کجاست؟ این دین را از کجا آورده‌ای؟ نگو آیه. چون فهم آن آیه اختلافی است، آن فهم را از چه کسی گرفته‌ای؟

داد و ستد حاکمان با عبدالله بن عمر

مردم مدینه بر علیه یزید ملعون قیام کردند، هیچ کسی جرأت نکرد در برابر این‌ها بایستد، باقیمانده‌های بنی امیه در مدینه ساکت بودند و پنهان می‌شدند و فراری بودند، یک نفر یک تنه در برابر همه‌ی مردم مدینه ایستاد!

یزید ملعون نتوانست در مقابل امام سجّاد علیه السلام بایستد!

در صحیح بخاری نقل شده است که عبدالله بن عمر آمد و گفت: اقوام را خبر کنید. روز قیامت برای هر خائن پیمان‌شکن گنهکاری یک پرچم می‌زنند و همه‌ی مردم می‌گویند او خائن است، «يُنْصَبُ لِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يَوْمَ القِيَامَةِ»، من گناه و خیانتی بزرگتر از این نمی‌شناسم که کسی علی بیع الله و رسوله بیعت شرعی الهی، مطابق سنّت پیغمبر کنند، و بعد آن پیمان را بشکنند! این اکبر کبائر است!

منظور او از این بیعت شرعی مطابق سنّت پیغمبر، بیعت با یزید ملعون بود! این اول یک طعن به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دارد.

اگر فرزند من به این قیام مردم مدینه بپیوندد، دیگر فرزند من نیست، اگر هم‌قبیله‌ای من باشد من اشتراک نَسَب‌مان در قبیله را با او کتمان می‌کنم، ما دیگر با هم نیستیم و او از من نیست.

همینطور یزید بزرگترین دشمن خودش، یعنی مختار را، با یک نامه، با یک گردش قلم عبدالله بن عمر، آزاد می‌کند. برای چه؟ آیا عاشق عبدالله بن عمر است؟ نه! با هم معامله می‌کنند. عبدالله بن عمر اینطور اعتبار اسلام را برای یزید خرج می‌کند، مسلّماً یزید هم یک زندانی را برای او آزاد می‌کند.

عبیدالله که نمی‌فهمید می‌گفت چرا این غلط را می‌کنی؟ مختار بزرگترین دشمن توست، ممکن است بزند و تو را نابود کند. این مختار هشتاد هزار نفر از بنی امیه را زد و سپاهشان را از بین برد، برای چه این را آزاد کنیم؟ گفت: برای اینکه عبدالله بن عمر نوشته است!

شما نمی‌توانید عبدالله بن عمر را آدم حساب نکنید، پس برای چه او مدام بیاید و خودش را برای تو خرج کند؟ این یک معامله است.

یک آقایی بود که استخاره‌های او حیرت‌انگیز بود، مردم پول می‌ریختند که او استخاره کند، ماجراهایی پیش آمد و به دادگاه رفت، یک نفر که در یک انتخاباتی رأی آورده بود خیلی تلاش کرد که او محاکمه نشود، چرا؟ چون کائنات را به کار آورده بود که برای این شخص مشروعیت درست کند. اگر قرار باشد که این‌ها یکدیگر را رها کنند، مرتبه‌ی بعد می‌گوید اصلاً این شخص ضمانت ندارد. هرچه پیمان‌شکنی است در جاهای دیگر است، اینجاها در تبانی بر باطل، محکم پای یکدیگر می‌ایستند. چون اگر این کار را نکنند که بعداً دیگر ضمانت اجرا ندارد.

یک مورد از صحیح مسلم می‌گویم.

سال‌ها گذشت و عبدالملک مروان در شام حاکم شد. عبدالملک مروان اولین کسی است که گفت کسی حق ندارد در حضور من حرف بزند، یعنی حس سلطانی داشت، باید همه ساکت می‌بودند تا او اذن بدهد. گفت: هر کسی در حضور من تخویف کند گردن او را می‌زنم، نهی از منکر حرام است. مجازات جرم نهی از منکر «اعدام» است!  امیر مؤمنانی که می‌گوید نهی از منکر حرام است!

این‌ها دیگر خیلی واضح در مقابل قرآن ایستادند.

عبدالملک مروان «حجاج» را به سمت عراق و حجاز فرستاد.

بسیاری از اهل سنّت هم حجاج را کافر دانسته‌اند، چون می‌گفت پیغمبر پستچی است، اگر یک پستچی از طرف آدم خیلی مهمی به در خانه‌ی شما بیاید، شما دست او را می‌بوسید؟ پیامبر هم رسول است و پیغام آورده است، اما عبدالملک مروان خلیفة الله است!

بخاطر این حرف و امثال این، بسیاری از غیرشیعیان هم او را کافر دانسته‌اند.

حجاج آمد و بیرون شهر خیمه زد که صبح وارد بشود. عبدالله بن عمر از شهر بیرون زد. به او گفتند عبدالله بن عمر تشریف آورده‌اند. حجاج گفت: نیمه‌ی شب؟ به او بگویید صبح بیاید. گفتند: اسرار دارد که شما را زیارت کند…

عبدالله بن عمر که با امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بیعت نکرد، اول با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیعت نکرد، در هیچ جنگی همراهی نکرد…

حجاج گفت: بگویید بیاید تا ببینیم چه می‌گوید. حجاج گفت: من روایتی از رسول خدا شنیده‌ام که برای آن نمی‌توانم بخوابم. من از پیامبر شنیدم کسی که بمیرد و بیعت نکرده باشد به مرگ جاهلی می‌میرد. حال چه کسی به من تضمین می‌دهد که من تا صبح زنده باشم که من تا صبح صبر کنم؟ اصلاً درنگ جایز نیست.

چرا این کار را کرد؟ برای اینکه عبدالملک مروان مخالفان خود را کشته است و مخالفی ندارد!

برای عبدالله بن عمر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به یزید ملعون و عبدالملک مروان ملعون ترجیح ندارد، این فکر را ببین! نام این کار را هم اسلام گذاشته است.

امروز بسیاری به این فکر هستند، بسیاری از غیرشیعه این فکر را ندارند ولی جمعیت آن‌هایی که این فکر را دارند اقلّیتِ محض نیست.

چه چیزی مهم است؟ انسجام مهم است! همانطور که گفتم فتوایی برای قتل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ندادند، ولی شما از این رفتار چه چیزی می‌فهمید؟

وقتی مقتل الحسین بحث می‌کنند می‌گویند: اکثریت با یزید بیعت کرده بودند. شرع رسول خدا طبق فتوای فقیه مدینه که قول او راجح است چه می‌گوید؟

می‌دانید وقتی هم که منصور دوانیقی به حکومت رسید، عدّه‌ای هم بر علیه او قیام می‌کردند، او هم به این موضوع نیاز داشت.

یعنی کلاً ظالمین و فاسقین و فاجرین و سلاطین برای این فتاوا می‌میرند، بهتر از این فقیه را بدست نمی‌آورند. وقتی برای این فتوای عبدالله بن عمر می‌میرند، معلوم است که باید خودشان را برای او خرج کنند. اصلاً بغیر از عبدالله بن عمر چه کسی می‌توانست چنین قدرتی برای این‌ها درست کند؟

اگر ترکان ازبک لشگر بنی عباس را تقویت می‌کنند، این‌ها دین مردم را به خدمت بنی امیه و بنی عباس می‌آورند.

فقط هم عبدالله بن عمر این کار را نکرده است، عبدالله بن عمر چهره‌ی شاخص است. ما بیش از بیست جلسه در مورد این عبدالله بن عمر حرف زده‌ایم، او کارهای خیلی زیادی کرده است. بنده معتقد هستم که قاتل اول حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عبدالله بن عمر است نه یزید. خدا شاهد است که اگر پشت نیزه‌ای که رأس مطهّر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را می‌بردند ناسزا می‌گفتند جگر من اینقدر نمی‌سوخت که الله اکبر می‌گفتند.

باید اعتقادات خودمان را به متخصص عقیده عرضه کنیم

خیلی مهم است که ما این دین را از کجا آورده‌ایم. می‌گوید «من اعتقاد دارم»، این اعتقار را از کجا آورده‌ای؟ از چه کسی گرفته‌ای؟ ما باید برویم و عقایدمان را در جایی عرضه کنیم که بازرسی و وارسی بشود. مشخص است که بنده نمی‌گویم تفتیش عقاید صورت بگیرد، نمی‌گویم دیگران بیایند و ما را تفتیش کنند، ما باید خودمان بترسیم و به جایی برویم که خیال ما از آنجا راحت است، عقایدمان را عرضه کنیم و ببینیم چه چیزی به چه چیزی است، چرتکه بیندازند تا ببینیم چه کسانی در این عقاید کم و زیاد کرده‌اند، آیا این افکار ما افکاری است که دین گفته است؟

اجازه بدهید برای شما مثالی بزنم.

عبدالله بن عمر نزد حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شروع کردند به اشکال کردن. عبدالله بن عمر گفت: اینجا مدینه است، حرم پیامبر است، می‌دانی دو رکعت نماز در مسجد پیامبر چقدر ثواب دارد؟ می‌دانی ارزش سلام به خاتم انبیاء چقدر است؟ اینجا محل زندگی پیامبر و قدمگاه پیامر را رها کنی و به کجا بروی؟

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه راجع به جهاد صحبت می‌کنند، او اینطور می‌گوید، می‌گوید: به کجا بروید؟ اینجا حرم جدّ شماست، مردم شما را بخاطر انتسابتان به پیامبر احترام می‌کنند، همینجا باشید، عبادت و نماز در اینجاست!

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: «افٍّ لِهَذَا الْکلامِ ابَداً مادامَتِ السَّمواتُ وَ الْارْضُ» اُف بر این کلام تو تا وقتی که آسمان و زمین برپاست، دین در حال از بین رفتن است و تو می‌گویی اینجا بایست و زیارت کن!

ما بین خودمان از این تیپ شخصیت‌ها زیاد داریم.

اگر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به مردم کاری نداشتند و گوشه‌ای عبادت می‌کردند، ولو اینکه نمی‌خواستند با یزید ملعون هم بیعت کنند…

شما ببینید در بین خود ما شیعیان چقدر این فکر وجود دارد، می‌گویند فلانی عالم ربّانی است، اصلاً با کسی کار ندارد، نه با سیاست کار دارد، نه به دنیا کار دارد، فقط عبادت می‌کند.

من نمی‌گویم شما در خیابان راه بیفتید و نعوذبالله به دیگران نسبتِ عبدالله بن عمر بودن بدهید، وقتی آدم می‌خواهد به کسی برچسب بزند و آبروی کسی را ببرد، کار زیادی دارد و قضاوت می‌خواهد، اما اینکه می‌پسندند که یک نفر کلاً نمی‌فهمد که آیا الآن دوره‌ی احمدشاه است یا ترامپ، آیا این مرام حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است؟

فکر نکنید که مردم مدینه خیلی عجیب بودند، نه! اگر اسلام دست و پای من را نبسته بود می‌گفتم که برخی از شیعیان چه تفکراتی دارند، اصلاً چون برخی از شیعیان چنین تفکراتی دارند ما با هم اینطور حرف می‌زنیم، اگر صرفاً مشکلی بود که یک فرقه‌ی دیگری داشت که به ما ربطی نداشت که وقت خودمان را تلف کنیم و خاطرات آن‌ها را بگوییم.

هنوز هم اینطور هستیم که می‌پسندیم عالم ربّانی با جامعه کاری نداشته باشد.

آیا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نمی‌توانستند عالم ربّانی باشد که کاری به جامعه ندارد؟ به خودمان رجوع کنیم و ببینیم آیا ما حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را می‌پسندیم یا عبدالله بن عمر را؟ ما طرفدار کدام شیوه هستیم؟ اگر به شیوه‌ی عبدالله بن عمر باشید سلاطین برای شما سر و دست می‌شکنند و هدیه می‌فرستند و تکریم و تعظیم می‌کنند، چون برایشان نان و اعتبار دارد، اما اگر به شیوه‌ی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باشید فحش و بهتان و نسبت ناجور و درگیری و اسارت و خطر ناموس دارد.

ما با چهل سال عمر و عزاداری برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، بعضاً روش عبدالله بن عمرها را می‌پسندیم، به خودمان رجوع کنیم که ببینیم آیا اینطور هستیم یا نه.

روضه و توسّل به حضرت قاسم بن الحسن علیهما السلام

مکتب حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مکتب تربیت است، و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه منِ بیچاره را… از زمانی که به یاد دارم، قبل از محرّم منتظرِ آمدنِ محرّم بودم، ولی تغییری در من اتفاق نیفتاد.

اگر من از سر صدق بیایم و دست من هم خالی باشد و خودم هم به این خالی بودن دست معترف باشم، حاشا به اینکه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کسی را با دست خالی برگردانند. حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تربیت می‌کنند، زیر و رو می‌کنند…

حسین جان! هرچه سال‌های قبل هم داده بودید، همه را از دست داده‌ام و دوباره خالیِ خالیِ بیچاره‌ی بدهکار آمده‌ام، روسیاه آمده‌ام…

گرچه سیه‌رو شدم، غلام تو هستم               خواجه مگر بنده‌ی سیاه ندارد؟

درِ خانه‌ی شما چیزی نداریم…

اگر کسی دو روز، سه روز، ده روز با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه همراهی کرده است، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را به عرش برده‌اند، چه برسد به یتیم برادر، که ده سال است در آغوش حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه زندگی می‌کند… حضرت قاسم بن الحسن علیهما السلام از سه سالگی در آغوش حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بودند.

ائمه علیهم السلام طوری برای یتیمان پدری می‌کردند که یاران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به حضرت عرض می‌کردند که ای کاش ما هم یتیم بودیم، کاری می‌کنید که این‌ها جای خالیِ پدرشان را حس نکنند، بلکه افتخار کنند و بگویند حال که پدرمان را از دست داده‌ایم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پدرمان شده‌اند.

وقتی خوراکی یا چیزی می‌رسید که باید تقسیم می‌کردند، وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سهم مردم را می‌دادند، می‌فرمودند یتیم‌ها را صدا کنید، خودم می‌خواهم به آن‌ها تقسیم کنم، خودم پذیرایی می‌کنم.

ببینید در زیارت منسوب به امام زمان ارواحنا فداه به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چه چیزی می‌گویید، «کُنتَ رَبِیعَ الأیتَام» بهار یتیمان بودی… آن هم چه کسی؟ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بهترین شیعه‌ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هستند، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه مولای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هستند. حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هر شب جمعه به زیارت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه می‌رفتند.

انبیاء برای اینکه صورت کفِ پای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بگذارند التماس می‌کنند، اما هرگز کسی ندید که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از عظمت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در محضر ایشان یک کلام صحبت کنند.

چه کسی مانند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شیعه‌ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است؟ مخصوصاً جایی که دستور برسد، مگر می‌شود که اطاعت نکنند؟

وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سر امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را به دامان گرفته بودند و در حال گریه کردن بودند، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه چشم مبارک خود را باز کردند و فرمودند: گریه نکن، لا یوم کیومک یا اباعبدالله… از اول بچگی‌مان هر اتفاقی افتاد من کاری کردم که خودم را سپر کنم تا تو حفظ بشوی، لا یوم کیومک یا اباعبدالله…

بعد یک وصیّت کردند، فرمودند: برای فرزندانم پدری کن…

ببینید حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چه کرده است، لذا شما تربیت را ببینید…

ان شاء الله خدای متعال حاج آقا مجتبی رضوان الله تعالی علیه را رحمت کند، ایشان می‌گفت، اگر من بودم جرأت نداشتم قیاس کنم، حضرت ابراهیم علیه السلام به پسر خود فرمودند: «إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ»،[6] اینطور می‌بینم که قرار است سر از تن تو جدا کنم، حضرت اسماعیل علیه السلام عرض کردند: «يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ»، بَه‌بَه به این همه اطاعت…

اگر قرآن بعد از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نازل شده بود، باور کنید که آیه‌ای بجز امام حسین علیه السلام نداشت، چون هیچ مثالِ قرآن کریم در برابرِ مثالِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به چشم نمی‌آید. با اینکه حماسه‌ی بزرگ است، عید همه‌ی مسلمین است، «يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ» پدر جان! هرچه خدای متعال دستور داده است انجام بدهید، من همراه هستم. بَه‌بَه به این اطاعت، جدّ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستند، این تربیت حضرت ابراهیم سلام الله علیه است.

در روایات ما هست وقتی به نام انبیاء علیهم السلام می‌رسید بگویید «علی نبیّنا و آله و علیه السلام»، ولی برای حضرت ابراهیم می‌توانید «علیه السلام» بگویید. حضرت ابراهیم علیه السلام شیخ الأنبیاء هستند.

حضرت اسماعیل علیه السلام عرض کردند: من صبر می‌کنم.

«صبر کردن» برای جایی است که سخت است و درد دارد و غم است. من از فراق مادرم هاجر صبر می‌کنم، من از اینکه از تو پدرم ابراهیم جدا بشوم صبر می‌کنم.

این تربیتِ حضرت ابراهیم علیه السلام است، افتخار است، عید قربان است.

حضرت اسماعیل علیه السلام صبر کرد و خدای متعال هم نخواست بیشتر امتحان کند، «وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ».[7]

اینجا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: «یا بُنَیَّ کَیْفَ الْمَوْتُ عِنْدَک»[8] مرگ نزد تو چگونه است؟ عرض کرد: «یا عَمِّ أَحْلى مِنَ الْعَسَلِ»…  در کربلا داستان فرق می‌کند، من می‌شتابم، برای من از عسل شیرین‌تر است…

«بُرَیده بن مسلم» از دور نگاه می‌کند و می‌گوید: آمد و مقابل حضرت قرار گرفت، «وكَأَنَّ وَجهَهُ فِلقَةُ قَمَرٍ»[9] دیدم تکه‌ای ماه در آنجاست…

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خیلی زیبا بودند…

می‌گوید دیدم ماه‌پاره‌ای مقابل حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قرار گرفت… این شخص خبرنگار دشمن است و قرار نیست بیهوده تعریف کند… حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به قامت حضرت قاسم علیه السلام نگاه کردند، قامت ایشان طوری نیست که زره‌ و کلاه‌خودی به اندازه‌ی ایشان باشد، شمشیر به زمین رسیده است، شاید پای ایشان به زین نمی‌رسد…

همینکه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ایشان را نگاه کرد، شروع کرد به گریه کردن.

برای این آقازاده‌ی غیور خیلی سخت بود، درخواست کرد و عرض کرد: اگر من بعد از شما بمانم… همان داغِ پدرم برای آل حسن کافی است… هر کسی که می‌خواست بعد از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بماند باید اسارتِ حضرت زینب کبری سلام الله علیها را با چشم خود می‌دید… حضرت قاسم علیه السلام اصرار می‌کردند و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم امتناع می‌کردند، ولی او می‌دانست چکار کند…

خدایا! به ما برای سر دادن در راه امام زمان ارواحنا فداه همّتِ بلند عطاء کن.

حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام روی دست حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه افتاد، حضرت امتناع کرد، عبارت مقتل این است: «فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ» روی پای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه افتاد و شروع کرد به بوسیدن، تو را به خدا قسم می‌دهم اجازه بدهید من بروم…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه طاقت نیاوردند، یکدیگر را در آغوش گرفتند، «جَعَلا يَبكِيانِ حَتّى غُشِيَ عَلَيهِما» آنقدر گریه کردند که من فکر کردم غش کردند… «خَرَجَ ودُموعُهُ عَلى خَدَّيهِ» وقتی از کنار حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه جدا شد صورت او از مظلومیتِ حضرت خیسِ اشک بود… به میدان آمد، شاید در ذهن ایشان اینطور آمد که پدرم در جمل چه کمکی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کردند، پدر جان! جای شما در کربلا خالی است، من نام شما را می‌برم… فریاد زد:

انْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن           سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن

همینکه صدای حضرت قاسم علیه السلام بلند شد، ایشان را سنگباران کردند…

من نمی‌توانم تشریح کنم، آنجا اتفاقاتی افتاد، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از بین آن هیاهو و گرد و غبار یک صدای خفیفی شنیدند، «يا عَمّاه!»

وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خودشان را بالای سر حضرت قاسم علیه السلام رساندند اتفاقاتی افتاد، بعد حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قدری مکث کردند، نوشته‌اند «فَإِذا بِالحُسَينِ عليه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ وهُوَ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ» حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بالای سرِ حضرت قاسم علیه السلام ایستاده بود، وقتی که غبار خوابید، دیدند مقابل چشمان امام حسین علیه السلام پا روی زمین می‌کشد…

من هیچ کجای کربلا ندیدم که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بفرمایند اینجا به من سخت شد، «عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ» برای عموی تو خیلی سخت است که تو مرا صدا بزنی و کاری از دست من برنیاید…


 [1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۴۵ ، صفحه ۱۵۷ (رَوَى شَيْخٌ صَدُوقٌ مِنْ مَشَايِخِ بَنِي هَاشِمٍ وَ غَيْرُهُ مِنَ اَلنَّاسِ: أَنَّهُ لَمَّا دَخَلَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ وَ حَرَمُهُ عَلَى يَزِيدَ لَعَنَهُ اَللَّهُ جِيءَ بِرَأْسِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ وُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ فِي طَسْتٍ فَجَعَلَ يَضْرِبُ ثَنَايَاهُ بِمِخْصَرَةٍ كَانَتْ فِي يَدِهِ وَ هُوَ يَقُولُ لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا جَزَعَ اَلْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ اَلْأَسَلِ لَأَهَلُّوا وَ اِسْتَهَلُّوا فَرَحاً وَ لَقَالُوا يَا يَزِيدُ لاَ تُشَلَّ فَجَزَيْنَاهُمْ بِبَدْرٍ مِثْلَهَا وَ أَقَمْنَا مِثْلَ بَدْرٍ فَاعْتَدَلَ لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ مِنْ بَنِي أَحْمَدَ مَا كَانَ فَعَلَ فَقَامَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ أُمُّهَا فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ وَ قَالَتْ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ  وَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَى جَدِّي سَيِّدِ اَلْمُرْسَلِينَ صَدَقَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ كَذَلِكَ يَقُولُ – ثُمَّ كٰانَ عٰاقِبَةَ اَلَّذِينَ أَسٰاؤُا اَلسُّواىٰ أَنْ كَذَّبُوا بِآيٰاتِ اَللّٰهِ وَ كٰانُوا بِهٰا يَسْتَهْزِؤُنَ  أَ ظَنَنْتَ يَا يَزِيدُ حِينَ أَخَذْتَ عَلَيْنَا أَقْطَارَ اَلْأَرْضِ وَ ضَيَّقْتَ عَلَيْنَا آفَاقَ اَلسَّمَاءِ فَأَصْبَحْنَا لَكَ فِي إِسَارٍ نُسَاقُ إِلَيْكَ سَوْقاً فِي قِطَارٍ وَ أَنْتَ عَلَيْنَا ذُو اِقْتِدَارٍ أَنَّ بِنَا مِنَ اَللَّهِ هَوَاناً وَ عَلَيْكَ مِنْهُ كَرَامَةً وَ اِمْتِنَاناً وَ أَنَّ ذَلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ وَ جَلاَلَةِ قَدْرِكَ فَشَمَخْتَ بِأَنْفِكَ وَ نَظَرْتَ فِي عِطْفٍ تَضْرِبُ أَصْدَرَيْكَ فَرِحاً وَ تَنْفُضُ مِدْرَوَيْكَ مَرِحاً حِينَ رَأَيْتَ اَلدُّنْيَا لَكَ مُسْتَوْسِقَةً وَ اَلْأُمُورَ لَدَيْكَ مُتَّسِقَةً وَ حِينَ صَفِيَ لَكَ مُلْكُنَا وَ خَلَصَ لَكَ سُلْطَانُنَا فَمَهْلاً مَهْلاً لاَ تَطِشْ جَهْلاً أَ نَسِيتَ قَوْلَ اَللَّهِ – وَ لاٰ يَحْسَبَنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدٰادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ  أَ مِنَ اَلْعَدْلِ يَا اِبْنَ اَلطُّلَقَاءِ تَخْدِيرُكَ حَرَائِرَكَ وَ سَوْقُكَ بَنَاتِ رَسُولِ اَللَّهِ سَبَايَا قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ وَ أَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ يَحْدُو بِهِنَّ اَلْأَعْدَاءُ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ وَ يَسْتَشْرِفُهُنَّ أَهْلُ اَلْمَنَاقِلِ وَ يَبْرُزْنَ لِأَهْلِ اَلْمَنَاهِلِ وَ يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ اَلْقَرِيبُ وَ اَلْبَعِيدُ وَ اَلْغَائِبُ وَ اَلشَّهِيدُ وَ اَلشَّرِيفُ وَ اَلْوَضِيعُ وَ اَلدَّنِيُّ وَ اَلرَّفِيعُ لَيْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجَالِهِنَّ وَلِيٌّ وَ لاَ مِنْ حُمَاتِهِنَّ حَمِيمٌ عُتُوّاً مِنْكَ عَلَى اَللَّهِ وَ جُحُوداً لِرَسُولِ اَللَّهِ وَ دَفْعاً لِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اَللَّهِ وَ لاَ غَرْوَ مِنْكَ وَ لاَ عَجَبَ مِنْ فِعْلِكَ وَ أَنَّى يُرْتَجَى مُرَاقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ أَكْبَادَ اَلشُّهَدَاءِ وَ نَبَتَ لَحْمُهُ بِدِمَاءِ اَلسُّعَدَاءِ وَ نَصَبَ اَلْحَرْبَ لِسَيِّدِ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ جَمَعَ اَلْأَحْزَابَ وَ شَهَرَ اَلْحِرَابَ وَ هَزَّ اَلسُّيُوفَ فِي وَجْهِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَشَدُّ اَلْعَرَبِ لِلَّهِ جُحُوداً وَ أَنْكَرُهُمْ لَهُ رَسُولاً وَ أَظْهَرُهُمْ لَهُ عُدْوَاناً وَ أَعْتَاهُمْ عَلَى اَلرَّبِّ كُفْراً وَ طُغْيَاناً أَلاَ إِنَّهَا نَتِيجَةُ خِلاَلِ اَلْكُفْرِ وَ ضَبٌّ يُجَرْجِرُ فِي اَلصَّدْرِ لِقَتْلَى يَوْمِ بَدْرٍ فَلاَ يَسْتَبْطِئُ فِي بُغْضِنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ مَنْ كَانَ نَظَرُهُ إِلَيْنَا شَنَفاً وَ شَنْآناً وَ أَحَناً وَ ضَغَناً يُظْهِرُ كُفْرَهُ بِرَسُولِهِ وَ يُفْصِحُ ذَلِكَ بِلِسَانِهِ وَ هُوَ يَقُولُ فَرِحاً بِقَتْلِ وُلْدِهِ وَ سَبْيِ ذُرِّيَّتِهِ غَيْرَ مُتَحَوِّبٍ وَ لاَ مُسْتَعْظِمٍ لَأَهَلُّوا وَ اِسْتَهَلُّوا فَرَحاً وَ لَقَالُوا يَا يَزِيدُ لاَ تُشَلَّ مُنْتَحِياً عَلَى ثَنَايَا أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ وَ كَانَ مُقَبَّلَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَنْكُتُهَا بِمِخْصَرَتِهِ قَدِ اِلْتَمَعَ اَلسُّرُورُ بِوَجْهِهِ لَعَمْرِي لَقَدْ نَكَأْتَ اَلْقُرْحَةَ وَ اِسْتَأْصَلْتَ اَلشَّافَةَ بِإِرَاقَتِكَ دَمَ سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ وَ اِبْنِ يَعْسُوبِ اَلْعَرَبِ وَ شَمْسِ آلِ عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ وَ هَتَفْتَ بِأَشْيَاخِكَ وَ تَقَرَّبْتَ بِدَمِهِ إِلَى اَلْكَفَرَةِ مِنْ أَسْلاَفِكِ ثُمَّ صَرَخْتَ بِنِدَائِكَ وَ لَعَمْرِي قَدْ نَادَيْتَهُمْ لَوْ شَهِدُوكَ وَ وَشِيكاً تَشْهَدُهُمْ وَ يَشْهَدُوكَ وَ لَتَوَدُّ يَمِينُكَ كَمَا زَعَمْتَ شُلَّتْ بِكَ عَنْ مِرْفَقِهَا وَ أَحْبَبْتَ أُمَّكَ لَمْ تَحْمِلْكَ وَ أَبَاكَ لَمْ يَلِدْكَ حِينَ تَصِيرُ إِلَى سَخَطِ اَللَّهِ وَ مُخَاصِمُكَ وَ مُخَاصِمُ أَبِيكَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَللَّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنَا وَ اِنْتَقِمْ مِنْ ظَالِمِنَا وَ أَحْلِلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دِمَاءَنَا وَ نَقَصَ ذِمَامَنَا وَ قَتَلَ حُمَاتَنَا وَ هَتَكَ عَنَّا سُدُولَنَا – وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ اَلَّتِي فَعَلْتَ  وَ مَا فَرَيْتَ إِلاَّ جِلْدَكَ وَ مَا جَزَزْتَ إِلاَّ لَحْمَكَ وَ سَتَرِدُ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ بِمَا تَحَمَّلْتَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ وَ اِنْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ وَ سَفَكْتَ مِنْ دِمَاءِ عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ حَيْثُ يَجْمَعُ بِهِ شَمْلَهُمْ وَ يَلُمُّ بِهِ شَعَثَهُمْ وَ يَنْتَقِمُ مِنْ ظَالِمِهِمْ وَ يَأْخُذُ لَهُمْ بِحَقِّهِمْ مِنْ أَعْدَائِهِمْ وَ لاَ يَسْتَفِزَّنَّكَ اَلْفَرَحُ بِقَتْلِهِ – وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ اَلَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ أَمْوٰاتاً بَلْ أَحْيٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ – `فَرِحِينَ بِمٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ  وَ حَسْبُكَ بِاللَّهِ وَلِيّاً وَ حَاكِماً وَ بِرَسُولِ اَللَّهِ خَصِيماً وَ بِجَبْرَئِيلَ ظَهِيراً وَ سَيَعْلَمُ مَنْ بَوَّأَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقَابِ اَلْمُسْلِمِينَ أَنْ بِئْسَ لِلظّٰالِمِينَ بَدَلاً  وَ أَنَّكُمْ شَرٌّ مَكٰاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلاً  وَ مَا اِسْتِصْغَارِي قَدْرَكَ وَ لاَ اِسْتِعْظَامِي تَقْرِيعَكَ تَوَهُّماً لاِنْتِجَاعِ اَلْخِطَابِ فِيكَ بَعْدَ أَنْ تَرَكْتَ عُيُونَ اَلْمُسْلِمِينَ بِهِ عَبْرَى وَ صُدُورَهُمْ عِنْدَ ذِكْرِهِ حَرَّى فَتِلْكَ قُلُوبٌ قَاسِيَةٌ وَ نُفُوسٌ طَاغِيَةٌ وَ أَجْسَامٌ مَحْشُوَّةٌ بِسَخَطِ اَللَّهِ وَ لَعْنَةِ اَلرَّسُولِ قَدْ عَشَّشَ فِيهِ اَلشَّيْطَانُ وَ فَرَّخَ وَ مَنْ هُنَاكَ مِثْلُكَ مَا دَرَجَ وَ نَهَضَ فَالْعَجَبُ كُلُّ اَلْعَجَبِ لِقَتْلِ اَلْأَتْقِيَاءِ وَ أَسْبَاطِ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ سَلِيلِ اَلْأَوْصِيَاءِ بِأَيْدِي اَلطُّلَقَاءِ اَلْخَبِيثَةِ وَ نَسْلِ اَلْعَهَرَةِ اَلْفَجَرَةِ تَنْطِفُ أَكُفُّهُمْ مِنْ دِمَائِنَا وَ تَتَحَلَّبُ أَفْوَاهُهُمْ مِنْ لُحُومِنَا وَ لِلْجُثَثِ اَلزَّاكِيَةِ عَلَى اَلْجُبُوبِ اَلضَّاحِيَةِ تَنْتَابُهَا اَلْعَوَاسِلُ وَ تُعَفِّرُهَا اَلْفَرَاعِلُ فَلَئِنِ اِتَّخَذْتَنَا مَغْنَماً لَتَتَّخِذُنَا وَشِيكاً مَغْرَماً حِينَ لاَ تَجِدُ إِلاَّ مَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ وَ مَا اَللَّهُ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ  وَ إِلَى اَللَّهِ اَلْمُشْتَكَى وَ اَلْمُعَوَّلُ وَ إِلَيْهِ اَلْمَلْجَأُ وَ اَلْمُؤَمَّلُ ثُمَّ كِدْ كَيْدَكَ وَ اِجْهَدْ جُهْدَكَ فَوَ اَلَّذِي شَرَّفَنَا بِالْوَحْيِ وَ اَلْكِتَابِ وَ اَلنُّبُوَّةِ وَ اَلاِنْتِجَابِ – لاَ تُدْرِكُ أَمَدَنَا وَ لاَ تَبْلُغُ غَايَتَنَا وَ لاَ تَمْحُو ذِكْرَنَا وَ لاَ تَرْحَضُ عَنْكَ عَارُنَا وَ هَلْ رَأْيُكَ إِلاَّ فَنَدٌ وَ أَيَّامُكَ إِلاَّ عَدَدٌ وَ جَمْعُكَ إِلاَّ بَدَدٌ يَوْمَ يُنَادِي اَلْمُنَادِي أَلاَ لُعِنَ اَلظَّالِمُ اَلْعَادِي وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي حَكَمَ لِأَوْلِيَائِهِ بِالسَّعَادَةِ وَ خَتَمَ لِأَوْصِيَائِهِ بِبُلُوغِ اَلْإِرَادَةِ نَقَلَهُمْ إِلَى اَلرَّحْمَةِ وَ اَلرَّأْفَةِ وَ اَلرِّضْوَانِ وَ اَلْمَغْفِرَةِ وَ لَمْ يَشْقَ بِهِمْ غَيْرُكَ وَ لاَ اِبْتَلَى بِهِمْ سِوَاكَ وَ نَسْأَلُهُ أَنْ يُكْمِلَ لَهُمُ اَلْأَجْرَ وَ يُجْزِلَ لَهُمُ اَلثَّوَابَ وَ اَلذُّخْرَ وَ نَسْأَلُهُ حُسْنَ اَلْخِلاَفَةِ وَ جَمِيلَ اَلْإِنَابَةِ إِنَّهُ رَحِيمٌ وَدُودٌ فَقَالَ يَزِيدُ مُجِيباً لَهَا شِعْراً يَا صَيْحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوَائِحِ مَا أَهْوَنَ اَلْمَوْتَ عَلَى اَلنَّوَائِحِ ثُمَّ أَمَرَ بِرَدِّهِمْ .)

[5] فرحة الغري، صفحه 7 (وإذا كان الإمام علي عليه السلام قد عبر في واحدة من مناسبات صراعه المرير مع الباطل بقوله: أنزلني الدهر حتی قيل معاوية و علي. فان عليا عليه السلام يذكر اليوم مع معاوية ولكن ليس كند له بل كنقيض له في النبل و الخلق و الانسانية).

[6] سوره مبارکه صافات، آیه 102 (فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَىٰ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَىٰ ۚ قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ۖ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ)

[7] سوره مبارکه صافات، آیه 107

[8] مدینة المعاجز ، جلد 4، صفحات 214-216 (روى أبو حمزة الثمالی عن الإمام السجاد(علیه السلام) قصة أصحاب الحسین(علیه السلام) وأهل بیته لیلة عاشوراء، حتى أخبر عن قتل جمیع أصحابه. فسأله القاسم بن الحسن(علیه السلام): «أَنَا فِی مَنْ یُقْتَلْ؟». قال(علیه السلام): «یا بُنَیَّ کَیْفَ الْمَوْتُ عِنْدَک؟». قال: «یا عَمِّ أَحْلى مِنَ الْعَسَلِ». فقال(علیه السلام): «إِی وَاللهِ فِداک عَمُّکَ إِنَّک لاََحَدُ مَنْ یُقْتَلُ مِنَ الرِّجالِ مَعِی بَعْدَ أَنْ تَبْلُوا بِبَلاء عَظیم وَابْنی عَبْدُ اللهِ». قال القاسم: یا عم أو یصلون إلى النساء حتى یقتل عبد الله؟ قال(علیه السلام): «فِداک عَمُّکَ یُقْتَلُ عَبْدُاللهِ إِذْ جَفَّتْ رُوحی عَطَشاً وَصِرْتُ إِلى خِیَمِنا فَطَلَبْتُ ماءً وَلَبَنَاً فَلا أَجِدُ قَطُّ; فَأَقُولُ ناوِلُونی ابْنِی لاَِشْرَبَ مِنْ فیهِ، فَیَأْتُونی بِهِ فَیَضَعُونَهُ عَلى یَدی فَأَحْمِلُهُ لاُِدْنِیَهُ مِنْ فِیَّ فَیَرْمِیَهُ فاسِقٌ بِسَهْم فَیَنْحُرَهُ وَهُوَ یُناغی فَیَفیضُ دَمُهُ فِی کَفّی، فَأَرْفَعُهُ إِلَى السَّماءِ وَأَقُولُ اللّهُمَّ صَبْراً وَاحْتِساباً فیکَ، فَتَعْجَلنِی الاَْسِنَّةُ فیهِمْ وَالنّارُ تَسْتَعِرُ فِی الْخَنْدَقِ الَّذی فِی ظَهْرِ الْخِیَمِ، فَأَکُرُّ عَلَیْهِمْ فِی أَمَرِّ أَوقـات فِی الدُّنْیا، فَیَکُونُ ما یُریدُ اللهُ». قال الإمام السجاد(علیه السلام): فبکى وبکینا معه وارتفعت البکاء والصراخ من ذراری رسول الله(صلى الله علیه وآله) فی الخیم ویسأل زهیر بن القین وحبیب بن مظاهر عنّی فیقولون: یاسیدنا فسیدنا علی فیشیرون إلیَّ إلى ماذا یکون حاله؟ فجرت دموع الحسین(علیه السلام) وقال: «مـا کَانَ اللهُ لِیَقْطَعَ نَسْلی مِنَ الدُّنْیا فَکَیْفَ یَصِلُونَ إِلیهِ؟ وَهُوَ أَبُو ثَمانِیَةِ أَئِمَّة»)

[9] مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، جلد 2، صفحه 27 (خَرَجَ مِن بَعدِهِ [أي بَعدِ عَونِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ] عَبدُ اللّهِ بنُ الحَسَنِ بنِ عَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ في بَعضِ الرِّواياتِ، وفي بَعضِ الرِّواياتِ‏ القاسِمُ بنُ الحَسَنِ وهُوَ غُلامٌ صَغيرٌ لَم يَبلُغِ الحُلمَ فَلَمّا نَظَرَ إلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام اعتَنَقَهُ، وجَعَلا يَبكِيانِ حَتّى غُشِيَ عَلَيهِما، ثُمَّ استَأذَنَ الغُلامُ لِلحَربِ فَأَبى عَمُّهُ الحُسَينُ عليه السلام أن يَأذَنَ لَهُ، فَلَم يَزَلِ الغُلامُ يُقَبِّلُ يَدَيهِ ورِجلَيهِ ويَسأَلُهُ الإِذنَ حَتّى أذِنَ لَهُ، فَخَرَجَ ودُموعُهُ عَلى خَدَّيهِ وهُوَ يَقولُ: انْ تَنْکُرونى فَانَا فرعُ الْحَسَن سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن هذَا حُسَیْنٌ کَالاسیرِ الْمُرْتَهَن بَیْنَ اُناسٍ لاسُقوا صوبَ الْمُزَن وحَمَلَ وكَأَنَّ وَجهَهُ فِلقَةُ قَمَرٍ، وقاتَلَ فَقَتَلَ عَلى صِغَرِ سِنِّهِ خَمسَةً وثَلاثينَ رَجُلًا. قالَ حُمَيدُ بنُ مُسلِمٍ: كُنتُ في عَسكَرِ ابنِ سَعدٍ، فَكُنتُ أنظُرُ إلَى الغُلامِ وعَلَيهِ قَميصٌ وإزارٌ ونَعلانِ قَدِ انقَطَعَ شِسعُ إحداهُما ما أنسى أنَّهُ كانَ شِسعَ اليُسرى فَقالَ عَمرُو بنُ سَعدٍ الأَزدِيُّ: وَاللّهِ لَأَشُدَّنَّ عَلَيهِ! فَقُلتُ: سُبحانَ اللّهِ! ما تُريدُ بِذلِكَ؟ فَوَاللّهِ لَو ضَرَبَني ما بَسَطتُ لَهُ يَدي، يَكفيكَ هؤُلاءِ الَّذينَ تَراهُم قَدِ احتَوَشوهُ. قالَ: وَاللّهِ لَأَفعَلَنَّ! وشَدَّ عَلَيهِ، فَما وَلّى حَتّى ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيفِ، فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ وصاحَ: يا عَمّاه! فَانقَضَّ عَلَيهِ الحُسَينُ عليه السلام كالصَّقرِ، وتَخَلَّلَ الصُّفوفَ، وشَدَّ شِدَّةَ اللَّيثِ الحَرِبِ، فَضَرَبَ عَمراً بِالسَّيفِ فَاتَّقاهُ بِيَدِهِ، فَأَطَنَّها مِنَ المِرفَقِ فَصاحَ، ثُمَّ تَنَحّى عَنهُ، فَحَمَلَت خَيلُ أهلِ الكوفَةِ لِيَستَنقِذوهُ، فَاستَقبَلَتهُ بِصُدورِها ووَطِئَتهُ بِحَوافِرِها، فَماتَ. وَانجَلَتِ الغَبرَةُ فَإِذا بِالحُسَينِ عليه السلام قائِمٌ عَلى رَأسِ الغُلامِ وهُوَ يَفحَصُ بِرِجلَيهِ، وَالحُسَينُ يَقولُ: عَزَّ وَاللّهِ عَلى عَمِّكَ أن تَدعُوَهُ فَلا يُجيبَكَ، أو يُجيبَكَ فَلا يُعينَكَ، أو يُعينَكَ فَلا يُغنِيَ عَنكَ، بُعداً لِقَومٍ قَتَلوكَ، الوَيلُ لِقاتِلِكَ! ثُمَّ احتَمَلَهُ، فَكَأَنّيأنظُرُ إلى رِجلَيِ الغُلامِ تَخُطّانِ الأَرضَ، وقَد وَضَعَ صَدرَهُ إلى صَدرِهِ، فَقُلتُ في نَفسي، ماذا يَصنَعُ بِهِ؟ فَجاءَ بِهِ حَتّى ألقاهُ مَعَ القَتلى مِن أهلِ بَيتِهِ، ثُمَّ رَفَعَ طَرفَهُ إلَى السَّماءِ وقالَ: اللّهُمَّ أحصِهِم عَدَداً، ولا تُغادِر مِنهُم أحَداً، ولا تَغفِر لَهُم أبَداً! صَبراً يا بَني عُمومَتي صَبراً يا أهلَ بَيتي، لا رَأَيتُم هَواناً بَعدَ هذَا اليَومِ أبَداً.)