حکمیت – هفدهم خرداد 1394

مراسم هیئت هفتگی میثاق با شهدا با سخنرانی حجت الاسلام کاشانی برگزار گردید.

برای دریافت صوت این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«إِلَهی أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى‏».

دلائل بحث در مورد خوارج

موضوعی که إن‌شاءالله امشب در محضر شما هستم به دو دلیل بحث خوارج است. دلیل اوّل که چه بسا انگیزشی باشد این است که برای ما که تقریباً 1400 سال از امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) فاصله گرفتیم شاید این وعده که بگویند هنوز هم سپاه امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) عضوگیری می‌کند خیلی بشارت بزرگی باشد.

Kashani-13940317 (5)

تعدد روایت عضوگیری سپاه امیرالمؤمنین علیه السلام

در کتب متعدّد شیعه و سنّی برای دو جنگ امیر المؤمنین از طرف حضرت یک بشارت بزرگی رسیده است. هم برای جمل، هم برای نهروان. شیعه مثلاً فرض بفرمایید محاسن برقی روایت را نقل کرده است، در نهج البلاغه خطبه‌‌ی12 آمده است. محاسن برای نهروان، نهج البلاغه برای جمل. در بین بزرگان اهل سنّت از قدما احمد بن شعیب نسائی که 303 به جهت محبّت امیر المؤمنین به قتل رسیده است و از اعاظم اهل سنّت است، ایشان هم در کتاب خصائص خود آورده است و افراد دیگری. وقتی شیعه و سنّی یک مضمون را متعدّد نقل می‌کنند احتمال صدور روایت بالا می‌رود، نکته‌ی اوّل.

 نکته‌ی دوم این است که چون قاعده‌ای که در این دو روایت است، عام است و اتّفاقاً یکی برای جمل گفته است، یکی برای نهروان. چون قاعده عام است، نشان می‌دهد این در همه‌ی جنگ‌ها ولو صفین هم همین‌طور است. آخرین نکته‌ای که به سند اشاره بکنم این است که این‌قدر این موضوع بین شیعیان مشهور است و بشارت بزرگی است که الآن چطور می‌شود ما در سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) باشیم؟ هنوز هم حضرت یاگیری می‌کند. این موضوع به رسانه‌ی عمومی هم رسیده است.

اشاره‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) به همراهی دل و عمل

رسانه‌ی عمومی 1400 سال پیش، 1300 سال پیش، 1100 سال پیش شعر است. در اشعار متعدّدی از شاعران شیعه و سنّی باز این مفهوم رسیده است از جمله سیّد حمیری نقل کرد. آن که نهج البلاغه خطبه‌ی 12 است. می‌گوید: «لَمَّا أظفَرَهُ الله بِأصحابِ الجَمل‏»[3] وقتی امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) بر اصحاب جمل پیروز شد، یکی آمد گفت ای کاش برادرم، فلان شخص هم این‌جا بود. حضرت فرمود: «أَ هَوَى أَخِيكَ مَعَنَا» -با همین مقدّماتی که من عرض کردم- هدف اوّل بحث امشب این است که چرا می‌خواهیم از خوارج حرف بزنیم این‌که این همه روایات متعدّد و فریفین با دلائل گفته شده است، نشان می‌دهد که این روایت یک اصلی داشته است. آن چیزی که در نهج البلاغه است این است که حضرت می‌فرمایند: «أَ هَوَى أَخِيكَ مَعَنَا» دل او با ما بود؟ می‌گوید بله به خدا قسم دل او با شما بود. دل او بود، معلوم است که نمی‌شود دل او باشد، عمل او نباشد. می‌گوید:

«تُعصِي الالهَه وَ أنتَ تُظهِرُ حُبَّهُهُ             هَذا لِعُمرِکَ فِي الفِعالُ عَجیبُهُ»

نمی‌شود که (معاذ الله) هم خدا را نافرمانی بکنی، هم ادّعای محبّت بکنی؟ «أَ هَوَى أَخِيكَ مَعَنَا» یعنی اگر الآن این‌جا بود در جبهه بود؟ می‌گوید بله این‌طور است. می‌فرماید: «لَقَدْ شَهِدَنَا» او شاهد بوده است، اسم او را نوشتند. «لَقَدْ شَهِدَنَا فِي عَسْكَرِنَا هَذَا» در این لشکر ما اسم افراد دیگری را هم نوشتند. چه کسانی را؟ افرادی که هنوز به دنیا نیامدند. «سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ» بعداً می‌آیند. «وَ يَقْوَى بِهِمُ الْإِيمَانُ‏» قریب به این مضمون برای خوارج هم است. می‌گوید: آقا جای فلانی خالی است. حضرت می‌فرماید مگر دل او با ما نبوده است؟ می‌فرماید: بله، حضور داشته است. می‌گوید چطور حضور داشته است در حالی که نبوده است؟ می‌فرماید اگر کسی با دل و عمل خود با ما مشارکت بکند، من او را جزء سربازهای خود می‌شمارم. این بسیار حرف بزرگی است که با بی‌لیاقتی امثال من هنوز فضا است جزء اصحاب امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) قلمداد بشوم بلکه امام زمان به من یک نگاهی بکند. چون جلسه‌ی قبل هم عرض کردم استاندارد یاران امام زمان بالا است. چه بسا آدم بالاخره بتواند تقویتی بگیرد مراحل را یک طوری جبرانی بگذراند. این نکته‌ی اوّل.

نکته‌ی دوم این است که اگر دقّت بکنید فضای حکمیّت در جامعه‌ی امروز ما دارد رخ می‌دهد و برای این‌که به خود و شما تذکّری داده باشم این موضوع را مطرح کردم، این هم نکته‌ی دوم.

زمان وقوع حکمیّت

حکمیّت چه زمانی اتّفاق افتاد؟ در دوران قوّت سپاه امیر یا در دوران ضعف ایشان؟ دوست دارم امشب دو کتاب را ویژه به دوستان اهل مطالعه‌ی خود باز معرّفی بکنم، لابد خواندند و مطالعه می‌کنند ولی در این زمینه جزئیات قابل توجّهی در آن است. یکی مروج الذّهب مسعودی است و یکی شرح مرحوم علّامه‌ی تستری به نام بهج الصباغة. تنها شرح موضوعی مهمّ نهج البلاغه است، بهج الصباغة. در جلد 10 این بهج الصباغة در مورد ماجرای حکمیّت خیلی حرف‌های مهمّی دارد.

نکاتی در مورد علّامه تستری

خوب شما نهج البلاغه را می‌خوانید، شروح را هم اگر دیده باشد ایشان آمده است همه‌ی ماجرای خوارج را یک‌جا آورده است، ماجرای مارقین را یک‌جا برده است، ماجرای ناکثین را یک‌جا برده است و چون مرحوم علّامه‌ی تستری (رحمة الله علیه) همان کسی است که آقای شریعتی می‌گوید: کوه علم در گوشه‌ی شوشتر افتاده بود. یعنی از کسانی که اهل مدرنیته و این حرف‌ها هستند می‌رفتند مدل تطبّع این مرد را می‌دیدند، متحیّر می‌شدند تا اهل علم خود ما. عواملی باعث شد ایشان خیلی شهرت نداشته باشند که نمی‌خواهم خیلی وارد آن بشویم بحث ما مرحوم علّامه‌ی تستری نیست.

Kashani-13940317 (6)

زمان وقوع حکمیّت

این دو کتاب در این دو زمینه خیلی نکات بدیعی دارند. هر دو در منابع زیادی اشاره می‌کنند که آن زمانی که سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) مشرف به پیروزی شد، ماجرای حکمیّت رخ داد. یعنی در پیروزی، یعنی آن‌جایی که کشته‌های سپاه معاویه‌ از 45 هزار گذشته بود، در نقل‌های خود آن‌ها تا 90 هزار نوشتند. حالا روی عدد 45 هزار و 90 هزار اطمینان کافی نداریم ولی این کثرت قتل‌ها را نشان می‌دهد. 45 هزار، 90 هزار دیگر یعنی زیاد خیلی، نه پانصد تا دانه. بیش از صد روز هم جنگ عملیات نظامی طول کشیده است.

علّت وقوع ماجرای حکمیّت و خوارج

چه شد که ماجرای خوارج به وجود آمد؟ چه شد که ماجرای حکمیّت به وجود آمد؟ ماجرای حکمیّت انکار ولایت ولی است. ما تو را قبول نداریم امّا نه در ضعف که ما می‌گوییم یک وقتی مثلاً فرض بکنید به کشور ما حمله شد، خدایی ناکرده در ضعف بودیم، دو سوم مرز خود را داده بودیم آن موقع خطر است. اتّفاقاً آن وقت‌ها خطر تجزیه‌ی داخلی کمتر است. چون انسان دشمن بیرونی را می‌بیند، احساس جهاد بیشتر به انسان دست می‌دهد. امّا وقتی ظاهراً همه چیز آرام است، ولی نیست. تحرّکات جدّی دارد صورت می‌گیرد آن وقت اوضاع خطرناک است. اگر دقّت لازم را نداشته باشیم حکمیّت رخ می‌دهد. از پس حکمیّت قتل امیر المؤمنین به وجود می‌آید. ماجرای حکمیّت چگونه رخ داده است؟

عامل انحراف مردم بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم

من یک مقدّمه برای این عرض می‌کنم. ممکن است برای ما و براداران غیر شیعه سؤال بشود که این همه پیغمبر فرمود علیّ بن ابی‌طالب. غدیر، صد هزار نفر آدم باز هم این‌ها گمراه شدند. مگر می‌شود؟ اصلاً اهل سنّت امروز می‌گویند مگر می‌شود در مقابل صد هزار نفر وثیقه به این مهمّی؟ بعد مردم انکار بکنند.

آن فاکتوری که معمولاً ما در نظر نمی‌گیریم عامل شهوت است. یک وقت بحث من در همین مسجد شریف برای سالگرد مرحوم آقای مهدوی نفهمی‌های عمدی بود. وقتی انسان شهوات داشت و شهوات او کار بکنند، این شهوات یک کاری می‌کند که انسان نفهمد. یعنی دوست ندارد که بفهمد، نمی‌خواهد بفهمد. سیّد الشّهداء در کربلا می‌آمد سخنرانی می‌کرد یا مسلم بن عوسجه آمد سخنرانی کرد. حالا من برای مسلم را بگویم که جسارت به محضر امام نشود.

سخنرانی مسلم بن عوسجه و جواب مردم

 گفتند: «يَا هَذَا»[4] حالا ترجمه‌ی فارسی آن خوب نیست. مؤدبّانه‌ی آن عذر می‌خواهم، یعنی ای یارو «مَا نَدْرِي مَا تَقُولُ» نمی‌فهمیم چه می‌گویی. مسلم بن عوسجه که به زبان اسپانیولی صحبت نمی‌کرد، عربی صحبت می‌کرد. «مَا نَدْرِي مَا تَقُولُ» یعنی نمی‌خواهم بفهمم تو چه می‌گویی. چون اگر بخواهم بفهمم آن وقت باید به پای آن بایستم، آن وقت باید هزینه بکنم، من که نمی‌خواهم هزینه بکنم. لذا نفهمم راحت‌تر است. نمی‌فهمیم چه می‌گویی. ما حرف هم را نمی‌فهمیم. پیامبر فرمود ماجرای غدیر را این‌ها نخواستند باور بکنند. نیاز نیست مثال بزنم نمی‌خواهم هم مثال بزنم.

شما همین جامعه‌ی امروز خود ما را ببینید، می‌بینید که گاهی بعضی از مسلّمات بیان می‌شود به سمع همه می‌رسد، خلاف آن عمل می‌شود. درست است هیچ اتّفاقی هم نمی‌افتد. مثل خطوط قرمز ما، مثل خطوط وسط خیابان که همین طور ماشین‌ها مختلف است، ماشین‌ها از روی آن رد می‌شوند. همه از روی آن‌ها عبور می‌کنند و هیچ اتّفاقی هم نمی‌افتد. تازه اگر شما تذکّر بدهید ناراحت هم می‌شوند. باید بگویند دیگر خیال شما راحت باشد، دیگر از این کارها نمی‌کنیم. برای چه تذکّر می‌دهید؟ بلد هستیم آب بخوریم. شما اگر نگاه بکنید کم نیست آن چیزهایی که بطلان آن‌ها واضح است ولی آن‌ها را انجام می‌دهند. من یکی از آن‌ها را عرض می‌کنم که نصّ نبوی روی آن است و موجود هم است.

دروغ بستن به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در زمان حیات ایشان

مثلاً می‌گویند پیامبر فرمود: «مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً»[5] کسی که عمداً به من دروغ بگوید، یعنی یک چیزی را که من نگفتم به من نسبت بدهد. «فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» یعنی برود جای خود را در جهنّم آماده بکند. جالب است که اهل سنّت می‌گویند این از حیث تواتر، قوی‌ترین روایت اهل سنّت است. شیعه هم این را متواتر می‌داند. مرحوم علّامه‌ی مجلسی می‌فرماید روایت قطعاً نشان می‌دهد که زمان پیامبر یک سری دروغ‌ها را به پیامبر نسبت می‌دادند. چون یا این روایت دروغ است یا اگر راست باشد گفته است که دروغ بستن به من زیاد شده است، هر کسی به من دروغ ببندد جایگاه او در عمق آتش است.

Kashani-13940317 (4)

دروغ بستن به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در جامعه‌ی ما

ما همین امروز در جامعه‌ی خود می‌بینیم رسماً هم در رسانه‌های خود ما منتشر می‌کنند که پیامبر به علی گفت: علی جان اگر دوست داری یک وقت ولی باشی باش اشکال ندارد ولی رأی مردم معتبر است، باید رأی گیری بکنید. خوب برادر من اگر این حرف درست است که 1400 سال شیعه چقدر اختلاف‌افکنی کرده است. اصلاً اختلاف بر سر همین بود که حکومت، ولایت نصب الهی است یا نیست. چطور یک نفر می‌گوید من شیعه هستم، بعد به روشنی یک چنین دروغی را فریاد می‌زند. کجا پیامبر یک چنین حرفی را زده است؟ روایت آن کجا است؟ شش سال پیش همین دروغ را در مشهد گفتند، مشهدی‌ها اعتراض کردند. یک روایت را درست کردند یک معنای دیگری می‌داد. این دفعه زرنگی کردند بعد از شش سال همان روایت را خود همان سایت منتشر کرد دیگر متن عربی هم نگذاشت که بگویند اصلاً این روایت ربطی به موضوعی که شما می‌گویید ندارد، خیال خود را هم راحت کردند.

در کجا پیامبر فرموده است علی جان ولایت تو منوط به رأی مردم است؟ خوب آیا این عدم تشیّع نیست؟ چطور می‌شود این اتّفاق بیفتد؟ بالاخره یک غرضی در پشت موضوع است. یک اهدافی است. این اهداف باعث می‌شود انسان حقایق واضح را انکار بکند. همین‌طور غدیر را انکار کردند.

روایت متواتر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مورد قتل عمار

پیامبر اکرم (صلوات الله و سلامه علیه) می‌داند این همه روایت در مورد امیر المؤمنین داریم، مردم هم امیر المؤمنین را می‌شناسند، یک روایتی می‌فرماید که هیچ جای توجیهی ندارد. تواتر آن نزد شیعه و سنّی از مسلّمات است. بخاری و مسلم همه نقل کردند. هشت، نه نفر از بزرگان اهل سنّت اقرار به تواتر لفظی روایت کردند. یعنی آقایان اهل سنّت انکار این روایت را کفر صریح می‌دانند که «وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ»[6] این بحث به حکمیّت ربط دارد. این «وَيْحَ» یک لفظی برای تحبیب است. یک طور نشانه‌ی تحبیب است، ابراز محبّت است. عمار را خواهند کشت. چه کسانی؟ «تَقْتُلُه‏ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ» چه «وَ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ» این عمار آن‌ها را دعوت به بهشت می‌کند. «وَ يَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ» آن‌ها هم عمار را به جهنّم دعوت می‌کنند. امام عمار معلوم است چه کسی است، امام دعوت به بهشت معلوم است چه کسی است، امام دعوت به آتش معلوم است چه کسی است.

بیان حدیث قتل عمار و سند مظلومیّت امیر المؤمنین (علیه السّلام)

 وقتی ماجرای صفین رخ داد -منابع غیر شیعه نوشتند- عمار به هر سمتی که می‌رفت سپاه معاویه به یک سمت دیگر متمایل می‌شدند. این مظلومیّت امیر المؤمنین است با آن فضائل عظیمه‌ی او، پیامبر اکرم برای این‌که می‌داند قرار است روی شخصیت امیر المؤمنین تحریف‌های جدی صورت بگیرد می‌آید برای عمار هم نشانه‌گذاری می‌کند و الّا عمار سرباز این جبهه است. جالب است که ابن حجر عسقلانی هم می‌گوید، می‌گوید این فضیلت عظیم علیّ بن ابی‌طالب است که سرباز او یک چنین مقامی دارد. خوب امام عمار چه کسی است؟ یعنی می‌خواهم بگویم چیزی نیست که فقط من عرض بکنم یا شما بگویید. کلمه‌ی مولا نیست که بگوییم نمی‌دانیم یعنی چه، بار معنایی آن معلوم نیست. کلمات آن روشن است. 31 راوی این روایت در طبقه‌ی اوّل از صحابه، سه نفر از آن‌ها عمرو عاص و معاویه و عبدالله پسر عمرو عاص است. همه شنیدند حتّی دشمنان. عمار به شهادت رسید. عبدالله پسر عمروعاص دوید گفت بدبخت شدیم. همه فهمیدند چه شد. حالا بحث من این روایت نیست، این روایت خیلی نکات دارد. همه فهمیدند که دو جبهه است. نفرمود پیامبر تقتله فلانی، تقتله ابو الغادیه فرمود: «تَقْتُلُه‏ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ» گروه اهل بغی. چون یکی سپاه امیر المؤمنین است که خلیفه است یکی هم سپاه کسی است که امیر المؤمنین به سمت او رفته است با او بجنگد، اهل بغی است. همه فهمیدند حق با چه کسی است، روشن شد. اصلاً معجزه‌ی نبوی بود. جالب است به شما عرض بکنم دو نفر سر لباس عمار دعوا کردند. وقتی بدن روی زمین می‌افتد لباس را غارت می‌کنند. بدن مبارک عمار را برهنه کردند. دو نفر سر لباس دعوا کردند. یکی می‌گفت من کشتم، یکی می‌گفت من زودتر پیدا کردم. عمرو عاص آمد گفت خاک بر سر شما دور از محضر شما. بشارت باد شما را بر آتش. چون خود من از رسول خدا شنیدم «قَاتِلَ عَمَّارٍ وَ سَالِبَهُ بِالنَّارِ»[7] قاتل عمار و آن کسی که لباس از تن او درمی‌آورد، سلب می‌کند، هر دو جهنّمی هستند و این روایت را مثلاً البانی وهابی مشهور در سلسله‌ی احادیث صحیحه‌ی خود می‌گوید صحیح است. بزرگترین وهابی یمن که اسم او مقبل الوادعی است می‌گوید این روایت صحیح است. این‌طور نیست که همین‌طور یک چیزی بگوییم.

دعوت به مذاکره در حین پیروزی امیر المؤمنین (سلام الله علیه)

خوب همه فهمیدند چه شد. آیا تن دادند؟ جبهه‌ی دشمن دیدند که جمعیت کشته‌ها دارد زیاد می‌شود، این بشارت هم که آمد، اصلاً خون تازه‌ای در رگ طرفداران امیر المؤمنین (سلام الله علیه) دمید. جنگ جدی‌تر هم شد. این‌ها در همه‌ی جبهه‌ها شکست خوردند. چون داشتند شکست می‌خوردند -می‌خواهم بگویم در پیروزی این اتّفاق افتد- آمدند یک حرفی زدند، دعوت به مذاکره کردند. عین عبارت را از مروج الذّهب مسعودی می‌خوانم دو سه خط بیشتر نیست تا ببینید چه گفتند. چون از نفوذ سپاه امیر المؤمنین ترسیدند، چون هویّت طرف مقابل سست شده است. ما تا حالا باطل بودیم، دعوت به آتش می‌کردیم، باید ذهن‌ها را عوض می‌کردند.

شیوه‌ی سپاهیان معاویه برای تحمیل به مذاکره

 عبدالله بن عمروعاص و چندین نفر دیگر آمدند گفتند: «يَا مَعْشَرَ الْعَرَبِ اللَّهَ اللَّهَ فِي الْحُرُمَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْبَنَاتِ» آی خون‌های حرام ریخته شد، نوامیس به غارت رفتند. بچّه‌ها یتیم شدند. معاویه گفت صبر بکنید زن‌ها را پشت پرده بیاورید، این‌ها شیون بکنید که سپاه علی می‌خواهند بشنوند برگردند صدای ضجّه‌ی زن‌ها را بشنوند. آن موقع که می‌رفتند می‌جنگیدند مثل امروز نبود. یک طوری رزم‌آوران مثل این‌ها که اردوی تیم ملی می‌روند بودند. یعنی خدمه داشتند، محافظ داشتند، حتّی در جنگ چون جنگ تن به تن که می‌شد این آدم مهم بود. گاهی 25 نفر بادیگارد یک رزم‌آور بودند و این‌ها را در عدد سپاه دو طرف نمی‌شمردند. پول را هم از صاحبان این‌ها می‌گرفتند یا برده‌ی او بودند یا کارگر او بودند. گاهی زن و فرزند خود را هم می‌آوردند، جمعیت زیاد بود این‌ها هم بالاخره مثل ما نبودند مزاج آن‌ها گرم بود. گفت زن‌ها را بیاور پشت خیام این‌ها بلند بلند ضجّه بزنند. این‌ها شروع به بلند بلند گریه کردن کردند که فضای رسانه‌ای مهیّا بشود که مذاکره را بتوانند تحمیل بکنند.

استفاده از قرآن در تحمیل مذاکره

بعد آمد گفت که هر کسی قرآن دارد بیاورد. در سپاه معاویه قرآن… یک وقت امروز این قرآن چاپ می‌شود حجم آن کم است قطع پالتویی است، کاغذ 33 گرم است. یک وقت قرآن زمان 1370 سال قبل است، 1390 سال قبل است بلکه. حجیم است. گفت هر کسی قرآن دارد بردارد بیاورد. پانصد قرآن در سپاه معاویه بود. این‌ها را بر روی نیزه زدند. بعد گفتند برای چه ما باید بحث بکنیم. سر چه؟ گفتند: «مَن لِثُغورِ أهلَ الشِّام بَعدَ أهلِ الشِّام؟» اگر شامی‌ها کشته بشوند جبهه‌ی شام از طرف کفّار درامان نیست. «مَن لِثُغورِ أهلِ العِراق» جبهه‌ی عراق هم همین‌طور. «مَن لِجِهادِ الرُّوم» چه کسی می‌خواهد برود با رومی‌ها بجنگد؟ «مِنَ للتُّرک» این ترک یعنی شمال غربی ایران مثلاً ازبکستان ترکیه و شمال این‌ها، روسیه این‌ها را ترک می‌گفتند نه آذری‌های ما را. چه کسی می‌خواهد برود جلوی این‌ها را بگیرد؟ برای جهان اسلام خطر است. ما در عزلت هستیم، چه کار بکنیم؟ ما به کتاب خدا تن می‌دهیم.

حکمیّت و به وجود آمدن گروه خوارج

دو گروه در این‌جا پیدا شدند. یک عدّه آمدند به امیر المؤمنین فشار آوردند که باید بیایی حکمیّت را قبول بکنی. آن که معروف است این است که این‌ها خیلی حزب اللّهی بودند به آن‌ها اصحاب البرانس می‌گویند. (معاذ الله) بلا تشبیه، سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) هم روز عاشورا در قتله‌گاه برنس بر سر داشت. کلاهی است بلا تشبیه مثلاً اگر فیلم امیر کبیر را دیدید از این استوانه‌ای‌ها، از این‌ها است. اهل عبادت بر سر می‌گذاشتند. صوفیه بعدها بر سر می‌گذاشتند. ظاهر این آقایان خوارج این بود که می‌گفت ما خوارج نیستیم، ما شرّات هستیم، شرّات اسم جمع است. یعنی «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ»[8].

این‌ها عرب قحطانی بودند. من به خاطر وضع یمن امروز نمی‌گویم عرب یمنی بودند. این‌ها عرب قحطانی بودند تقریباً تمام فتوحات اسلام را عرب‌های قحطانی پیش بردند. بعضی از فرمانده‌ها از قریش بود. وقتی مثلاً مصر را گرفتند بله خمس غنائم فینیقیه را به مروان دادند، به عبدالله بن ابی سهل دادند ولی سربازها…

تفاوت عرب قحطان و عرب عدنان در زمان عثمان

بدنه‌ی نظامی همه عرب قحطان بودند که آن زمان یمنی بودند. موری‌ها که عرب عدنانی هستند، عرب حجازی هستند که مهمترین آن‌ها قریش است این‌ها معمولاً در بدنه‌ی نیروهای نظامی نبودند. چون بعد از زمان عثمان به شدّت وضع آن‌ها خوب شد. چون داد و دهش عثمان فوق العاده بود. عددهای 50 میلیون درهم، سیصد هزار دینار طلا این‌طور می‌بخشید. خوب وقتی یک نفر درآمد زیادی دارد دیگر نیاز نمی‌داند برود خیلی خود را به زحمت بیندازد. عرب‌های قحطانی برای این‌که موقعیت در جامعه پیدا بکنند مجبور بودند بروند بجنگند. تقریباً تمام فتوحات در دست این‌ها بود. امّا فرمانده‌ی نظامی نبودند. فرماندهی اصلی، سرلشکر نبودند.

علّت روی گردانی عرب قحطانی از امیر المؤمنین (علیه السّلام)

این‌ها از فرصت استفاده کردند گفتند خوب اگر علی به حکومت برسد علی که قریشی است، از طرفی اصلاً به این حرف‌ها توجّه نمی‌کند. انگار اصلاً گفتمان این چیزها را متوجّه نمی‌شود. کدخدا را نمی‌شناسد اگر فرزند او هم باشد، اگر سرقت بکند دست او را می‌زند با کسی کار ندارد. اهل تنش‌زدایی نیست، روی علی (علیه السّلام) نمی‌شد حساب کرد.

جریانی از تعصّب خوارج روی قومیّت و حزب خود

این جریان خوارج روی قومیّت خود، روی حزب خود خیلی تأکید داشتند. یک نمونه‌ی آن این است یک موالی یعنی یک غیر عربی یک روز رفت از یک زن از همین قحطانی‌ها که بعداً خوارج شدند خواستگاری کرد، همین. مثلاً سلام و علیک کردند و خلاصه گفت که ما را به غلامی قبول بکنید. جواب رد هم شنید ولی تا سال‌ها خوارج به آن زن و عشیره‌ی او می‌گفتند ما را مفتضح کردی، در سیاهه‌ی خواستگارها یک ایرانی هم است. یعنی حزب بازی. همان چیزی که امروز شما می‌بینید حاضر هستند همه‌ی هویت مملکت را برای آن بفروشند که بعداً چهار رأی بیشتر جمع بکنند یا به یک‌جا فشار بیاورند. گفتند ما نمی‌توانیم از این افتضاح سر بلند بکنیم. یک ایرانی به خواستگاری یک زن از قحطانی‌ها آمده است. حالا این قحطانی‌ها چه کسانی هستند؟ یکی دو تا که نیستند. جمعیت میلیونی دارند. مثلاً در اصفهان به خواستگاری رفتند، شیراز بلوا شده است. وای یک ایرانی به خواستگاری قحطانی رفته است. این‌ها دیدند از امیر المؤمنین سودی به این‌ها نمی‌رسد گفتمان و نمی‌دانم بده و بستان این چیزها را ندارد. برای علی (سلام الله علیه) قحطانی و عدنانی و موالی فرق نمی‌کند. پس نمی‌شود روی او حساب کرد.

علّت روی گردانی خوارج از معاویه

از طرفی طرف مقابل چه کسی است؟ معاویه است. 13 سال زمان عثمان، بنی امیّه روی گردن مردم سوار بودند. حالا اگر معاویه بشود همین است. لذا گفتند ما حکمیّت را قبول می‌کنیم. خوب حکمیّت را قبول می‌کنیم فشار آوردند به امیر المؤمنین.

Kashani-13940317 (2)

مخالفت امیر المؤمنین علیه السلام با حکمیّت

 نمی‌خواست قبول بکند. فرمود: «كُنْتُ… أَمِيراً فَأَصْبَحْتُ … مَأْمُوراً»[9] این چه ولایتی است که هر چه من می‌گویم شما گوش نمی‌کنید؟ خیلی تأسّف‌آور است که انسان امروز می‌بیند که آن داستان‌ها دوباره دارد تکرار می‌شود. حضرت فرمود اصلاً حکمیّت معنا ندارد، حکومت در دست ما است، با چه چیز برویم مذاکره بکنیم، سر چه چیز؟ سر حکومتی که حق است بر باطل، اهل بغی؟ برای چه برویم مذاکره بکنیم؟ دوستان حتماً بروند ببینند از سال 88 تا به حال کدام جریان مدام ماجرای حکمیّت را مطرح می‌کند. چرا ما باید برویم. خواهرش می‌میرد، آقا به مادر او تسلیت می‌گوید. مادر او می‌میرد به مردم اردکان تسلیت می‌گوید. این آقایان آن زمانی که آمدند کاندیدا شدند که الآن بر سر کار هستند، نامه نوشتند که امضاء کردند در ثبت نام ما التزام عملی به ولایت فقیه داریم. چرا کمپینی نمی‌رویم که چرا شما دروغ گفتید؟ مگر نگفتید التزام عملی به ولایت فقیه داریم؟ آقا حاضر است به مردم ارکان تسلیّت بگوید، به این فرد تسلیّت نگوید. یعنی به اندازه‌ی یک تسلیّت تقویت او را حرام می‌داند. چرا شما به او محبّت می‌کنید؟ تحریمی که امروز علم شده است چه بهانه‌ای موجب علم شدن آن شده است؟ آن زمان هم همین‌طور شد. گفتند که نه. حضرت فرمود خوب اگر من را وادار به حکمیّت بکنید که این یک باخت است. برای چه حکمیّت؟ برای چه من باید بنشینم مذاکره بکنم؟ در فضای غیر تساوی سر چه چیز مذاکره بکنم؟ در حالی که ما در پیروزی هستیم.

تهدید خوارج به امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای قبول حکمیّت

گفتند اگر مذاکره را قبول نکنی، ما تو را تسلیم معاویه می‌کنیم. حضرت دیدند بسط ید ندارند فرمودند باشد. پس آن‌ها اقلاً به حرف معاویه گوش کردند.

عمرو عاص را معاویه انتخاب کرده است، من هم عبدالله بن عبّاس را انتخاب می‌کنم. گفتند نمی‌شود «لَا يَحْكُمُ فِينَا مُضَرِيَّانِ»[10] هم عمرو عاص از عرب مضر عدنان باشد، هم ابن عبّاس از عرب عدنان باشد. ما ضرر می‌کنیم، ما این همه جنگیدیم. سهم ما چه می‌شود؟ کسی کار ندارد که شما جنگیدید، جهاد فی سبیل الله کردید، حالا چرا دارید مملکت را به باد می‌دهید؟ سر چه؟ گفتند نه قبول نمی‌کنیم. حضرت فرمود پس مالک. گفتند مالک جزء قتله‌ی عثمان است. راضی نمی‌شویم به جزء ابو موسی عشری.

خوشحالی عمروعاص از کشته شدن ذو الکلاع و تنهایی امام

چه چیزی در آن دوران کم بود که حضرت می‌گوید: برادران من کجا هستند؟ «َايْنَ عَمَّارٌ»[11] این را که دارم عرض می‌کنم اعتراف معاویه به عمرو عاص است. وقتی عمار به شهادت رسید، اسم یکی از اصحاب برجسته‌ی امیر المؤمنین ذو الکلاع است. این رفت از عمار دفاع بکند با قتله شروع به جنگیدن کرد، او هم به شهادت رسید. عمرو عاص به معاویه گفت بیچاره شدیم. عمار کشته شد، بلوا در سپاه افتاده است. ولی «أبشِر بِقَتلِ ذی الکِلاع» ولی خدا را شکر ذو الکلاع مرد.

دلیل شادی شامیان از کشته شدن ذی الکلاع

چرا؟ چون اگر ذو الکلاع بود، تمام شام را علیه ما می‌شوراند. چون یک شیعه شامی بود، این آدم اگر زنده بود می‌آمد ما را به زحمت می‌انداخت. یعنی آن چیزی که امروز در جامعه به شدّت به دنبال آن هستیم و کم است، جای آن خالی است، آن ذو الکلاع است که معاویه گفت بله اگر بود «افسَد جُندُنَا عَلینَا» تمام این سپاه را علیه ما می‌شوراند، فاسد می‌کرد. ولی ذو الکلاع کشته شده است.

نقش خواص در هدایت افکار

آن کسانی که وجه دارند در جامعه برای این‌که دور بعد رأی بیاورند، برای این‌که هم از این طرف باشند، هم از آن طرف، ساکت هستند. این‌جا را دقّت داشته باشید. امیر المؤمنین نشان می‌دهد که امیر المؤمنین هم باشی سخنرانی بکنی باید خواص افکار عمومی را اداره بکنند.

اختلاف در سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) مورد قبول یا ردّ حکمیّت

ماجرای حکمیّت رخ داد. یک عدّه گفتند نباید حکمیّت را قبول می‌کردی، یک عدّه هم گفتند باید حکمیّت را قبول بکنی قهر کردند هنوز حکمیّت رخ نداده است به حروراء رفتند. امیر المؤمنین رفت با این‌ها صحبت کرد گفت حالا تا ماه رمضان بشود -چون قرار بود ماه رمضان حکمیّت رخ بدهد- بیایید در شهر باشید، ببینید چه می‌شود، بعد هر کاری می‌کنید، بکنید. امیر المؤمنین (علیه السّلام) امیر البیان، امیر التّوحید، فخر بشر در سخنرانی سخنرانی کرد.

اهمّیّت خواص جامعه از نظر امیر المؤمنین (علیه السّلام)

بعد فرمود حسن جان بیا صحبت بکن آیا امیر المؤمنین حکیم می‌گوید حرف تکراری با مردم بزنید؟ امیر المؤمنین حرف بزند، نیاز است امام حسن حرف بزند. حضرت مجتبی برای این‌ها سخنرانی کرد که روشن بشود. نشست. فرمود ابن عبّاس بلند شو سخنرانی بکن. حضرت پنج نفر را بلند کردند، بعد از ایشان برای این‌ها سخنرانی کردند. چرا؟ یعنی خواصّ جامعه بیایند بگذارند این آشوب کم بشود. اعتماد مردم به ولی بیشتر بشود، کمتر نشود عملاً ولایت‌مداری بکنند.

واکنش خواص در مورد وقایع یک مطالبه‌ی عمومی

 آن چیزی که امروز در جامعه‌ی ما هم خالی است این است که کم است، خیلی کم است آن خواص است ولی ما یک کاری می‌توانیم بکنیم آن هم این است که می‌شود این مطالبه‌ی عمومی را که همان‌طور که قبلاً این فشار را آوردند خیلی‌ها در نه دی مجبور شدند، اظهار نظر بکنند، مطالبه‌ی عمومی بشود، خواص مجبور بشوند بیایند موضع‌گیری بکنند. الآن در جامعه‌ی ما تلویزیون می‌گوید رهبر معظّم انقلاب فرمودند، بعد می‌گویند نفر بعدی هم فرمودند خلاف آن. یعنی این هذا قولٌ و هذا قولٌ آخر. این یعنی همان حکمیّت. این این‌طور می‌گوید، او هم این‌طور می‌گوید. این یک نظر دارد، او هم یک نظر دارد. خوب فضای حکمیّت همین است. دو تا نظر است خوب باید یک نفر بیاید این وسط داوری بکند. ولی انگار برای خیلی‌ها ولی نیست. آن‌جا که باید هزینه بدهند، هزینه نمی‌دهند. نمی‌خواهند هزینه بدهند.جامعه هم از این‌ها نمی‌خواهد که شما یک چیزی را امضاء کردید، یک چیزهایی را. قرار نیست فقط امیر المؤمنین در آن جامعه سخنرانی بکند، تمام سران قبائل خود را می‌گوید بیایید، بلند بشوید برای مردم صحبت بکنید. موضع بگیرید. اثر دارد. ما مدام تو خود می‌ریزیم از پس حکمیّت خطرهای بعدی آن خطرناک‌تر است.

 نامه عمرو عاص به ابن عبّاس و واکنش امام علی (علیه السّلام)

یک نکته عرض می‌کنم شما نگاه بکنید عمرو عاص به معاویه گفتم خواهی یک نامه بنویسم. بعضی از نقل‌ها هم این است که معاویه از عمرو عاص خواست که نامه بنویسد. می‌خواهی یک نامه بنویسم، ببینیم ابن عبّاس چقدر می‌ارزد؟ گفت بد نیست، ضرر ندارد. نامه نوشت که ما برای حقّ و عدالت، برای احقاق کلمة الله قیام کردیم، عمرو عاص نوشت. دو بیت هم شعر در آخر گفت. می‌دانید عمروعاص شاعر بزرگی است. معاویه نامه را خواند، گفت حرف‌های تو خیلی بار ندارد ولی خیلی شعر خوبی گفتی. نامه که به عبدالله بن عبّاس رسید، نامه را که خواند به محضر امیر المؤمنین آورد. گفت آقا این‌ها نامه نوشتند. خوب می‌دانید که نامه می‌نوشتند یک نسخه از این نامه‌ها به دبیرخانه می‌رفت، منتشر می‌شد یک نسخه‌ی آن را می‌فرستادند.

علّت جواب دادن نامه‌ی معاویه از طرف امیر المؤمنین (علیه السّلام)

اگر شما نگاه بکنید در نامه‌ی 28 در نهج البلاغه امیر المؤمنین به معاویه می‌فرماید تو اصلاً لایق نیستی من جواب سؤالات تو را بدهم ولی چون کسی دیگر دارد می‌خواند جواب تو را می‌دهم. یعنی پاسخ به افکار عمومی می‌دهم.

دستور امیر المؤمنین علیه السلام به ابن عبّاس برای جواب دادن به نامه

حضرت که نامه را خواندند، فرمود حتماً باید جواب او را بدهی. ولی تو شاعر نیستی -خوب دقّت بکنید- برادر تو فضل بن عبّاس شاعر بزرگی است، بگو به انتهای وزن شعر، شعر بگوید. نه این‌که آن سمت دنیا به حیثیت ما می‌خندند، از این طرف ما هم لبخند می‌زنیم. باید جواب بدهیم. افکار عمومی می‌گویند لابد یک چیزی کاسه‌ای زیر نیم کاسه‌ای است که هر چه به آن‌ها توهین می‌کنند، هیچ اعتراضی نمی‌کنند. بعد فرمود شعر را بیاور بده ببینم. چرا گفت شعر را بیاور بده ببینم؟ گفت شعر عمرو عاص اثرگذار بود. تو جواب نامه‌ی او را خوب می‌دهی. وقتی فضل شعر را جواب داد، حضرت دید، گفت خوب است. عبدالله گفت من دیگر به این‌ها جواب نمی‌دهم، این‌ها ناحق هستند ولی حضرت فرمود اگر به تو نامه نوشتند حتماً پاسخ نامه را بده. نکند شبهه‌ای در جامعه بکنند شما ساکت باشید.

خوارج عرب قحطانی بودند

ماجرای حکمیّت رخ داد همه می‌دانید، فریب دادند. این جریان خوارج، جریان عرب قحطانی بود. در بین خوارج یک عدد عرب قریشی نداریم. از موالی هم عدد انگشت‌های دست. یعنی این‌طور نبود که در ذهن شما باشد بله شعار خوارج ریش بلند و پیشانی پینه بسته بود ولی این بهانه بود. امروز نان در این است که همه در ادّعا ولایتی باشند، کار خود را بکنند. این ظاهر آن‌ها بود.

ماجرای کشته شدن عبدالله بن خبّاب

در حالی که عبدالله بن خبّاب را کشتند، یک مسیحی ایستاد دید. خوب می‌دانید خود عبدالله بن خبّاب و پدر او هر دو صحابه‌ی پیغمبر هستند، آدم ویژه‌ای بود. می‌خواستند بهانه به دست بیاورند، گفتند بیا این‌جا نظر تو در مورد توحید چیست؟ گفت: «كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» أشهد أنَّ لا اله الا الله. گفتند: پیغمبر؟ شهادت به رسالت پیامبر داد. گفتند: شیخین؟ گفت: ویژه بودند. گفتند: عثمان؟ -او فهمیده بود- گفت: «قُتِلَ مَظلوماً» گفتند: نظر تو راجع به حکمیّت چیست؟ گفت: علی خلیفه‌ی مسلمین است. گفتند شکم او را پاره بکنید.

رفتار خوارج با یک مسیحی

 یک مسیحی آن‌جا نزدیک دریا ایستاده بود، ندیده بود داعش تا به حال شکم پاره می‌کند یک دفعه تعجّب کرد بار خرما داشت. گفت من آمدم این خرماها را تقدیم بکنم بدهید به سربازان اسلام میل بکنند. گفتند کیلویی چند؟ قیمت آن چقدر است؟ گفت هدیه است. گفتند نه حساب و کتاب دارد. می‌بینید برعکس «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»[12] آن‌جایی که قرآن می‌فرماید: «وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً»[13] نباید اجازه بدهید هر چه دوست دارند بگویند. «جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ»[14] ولی «رُحَماءُ بَيْنَهُمْ»[15] نه برادر دینی ما هستی. یک چیزی هم بیشتر به تو می‌دهیم. خون مسلمان را ریختند، پول خرما را تمام و کمال پرداخت کردند. این جریان خوارج بود.

آماده شدن لشکر برای جنگ مجدّد با معاویه

جریان خوارج پیش آمد. 35 هزار نفر در اردوی امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) شرکت کردند. به کجا بروند؟ به جنگ معاویه بروند. جنگ صفین نیمه رها شده بود. عبدالله بن عبّاس هم از بصره آمد، ده هزار نفر نیرو آورد. 45 هزار نفر. شاید هم مجموع آن 35 هزار نفر. 25 هزار نفر و 10 هزار نفر. سپاه خوارج چند هزار نفر هستند؟ چهار هزار نفر.

نظر امیر المؤمنین در مورد اهمّیّت جنگ با معاویه

امیر المؤمنین فرمود اوّل به سراغ معاویه برویم، دشمن اصلی ما است. آن‌ها با من کار دارند، این اهل خوارج درست است اهل بغی هستند باید با آن‌ها بجنگیم ولی خطر اصلی معاویه است. باز سپاه حضرت دیدند جمعیت ما کم شده است، شقاق ایجاد شده است. لشکر 69 هزار نفری امیر المؤمنین، 35 هزار نفر شده است. یک عدّه کشته شدند، یک عدّه هم خوارج شدند، یک عدّه هم بالاخره دل‌زده و دل مرده و بریده و از این‌ها هم داشتیم. دگراندیش و از این‌ها.

سرپیچی لشکر از فرمان امیر المؤمنین برای جنگ با معاویه

گفتند برویم با معاویه بجنگیم خطرناک است، راه دور است، هوا گرم است. گفتند آقا اوّل همین خوارج را بکشیم. حضرت فرمود دشمن اصلی معاویه است. درست است باید با این‌ها هم جنگید. دیدند خوب 35 هزار به چهار هزار می‌شود یک کاری کرد. ولی سپاه معاویه 110 هزار نفر نیرو است. یعنی این‌طور نبود که نداند علی (سلام الله علیه) حالا نمی‌گویم معصوم می‌دانستند نمی‌گفتند علی ناحق است (معاذالله) ولی همراه نبودند. می‌گفتند می‌آییم بجنگیم، بیا برویم برای تو با خوارج می‌جنگیم و خوارج را زدند در یک روز تار و مار کردند. بعد گفتند حالا برویم زن و فرزند خود را ببینیم و دیگر از سال 38 تا سال 40 حاضر به جنگ نشدند. با این‌که غارات معاویه زیاد بود.

جنایات لشکر معاویه در حمله به روستاها

یک نکته‌ی آن را من بارها عرض کردم در یک بار که حمله کردند بعضی از روستاها را گرفتند، بانوان شیعه را به عنوان برده‌ی جنسی بردند در بازار فروختند ولی این‌ها خفّت را خریدند، دیگر همراه امیر المؤمنین (علیه السّلام) نیامدند.

Kashani-13940317 (1)

تاوان مردم مدینه در همراهی نکردن امیر المؤمنین (علیه السّلام)

شما نگاه بکنید این سال آخر حکومت امیر المؤمنین (سلام الله علیه) اگر نهج البلاغه را بخوانید نمی‌توانید گریه نکنید. این‌قدر حضرت را تنها گذاشتند. چون می‌دانستند جنگ با معاویه باز کشته شدن دارد. ولی ملتی که بترسد از این‌که بخواهد هزینه بکند، هزینه‌ی سنگین‌تر باید بدهد. مردم مدینه نیامدند به امیر المؤمنین (علیه السّلام) ملحق بشوند، یک روزی به عنوان برده داغی که به حیوانات می‌زدند به پیشانی این‌ها زدند. همین عرب‌های قحطانی در یمن که برخی از آن‌ها آمدند امیر المؤمنین را اذیّت کردند، بعضی‌ها هم مثل مالک طرفدار امیر المؤمنین بودند با چشم خود نوامیس آن‌ها را، نوامیس مسلمان شیعه‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) را بردند در بازار فروختند. امام صادق (سلام الله علیه) فرموده است اگر گره به کار ما بیفتد، بیماری سخت پیدا بکنیم، گمشده‌ای داشته باشیم، مشکلی پیدا بکنیم متوسّل به مادر خود می‌شویم. لذا من می‌خواهم به زهرای مرضیه (سلام الله علیها) متوسّل بشوم.

 روایتی از بیان مظلومیت امیر المؤمنین (علیه السّلام)

یک روایتی است حتّی بخاری هم این روایت را روایت کرده است. یک روز یک نفر آمد وارد مسجد امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) شد گفت: یا علی «وا مَظلَمتا» یعنی به من ظلم شده است. امیر المؤمنین روی منبر بود، پایین آمدند، به زانو نشستند فرمود: «أَنَا أَوَّلُ مَنْ يَجْثُو … يَوْمَ الْقِيَامَةِ» من اوّلین کسی هستم که روز قیامت رو به عرش روی زانوی خود می‌نشینم و فریاد می‌زنم به من ظلم کردند. بعد دیدند نشسته است دارد گریه می‌کند. آن عرب گفت علی جان من اصلاً آن ظلمی را که به من شده است رها کردم.

علّت گریه‌ی حضرت زهرا (سلام الله علیها) برای امیر المؤمنین (علیه السّلام)

بلایی به سر این امیر المؤمنین آوردند که می‌آمد سخنرانی بکند شروع به دشنام دادن می‌کردند. بی‌جهت نبود که آن روزهای آخر وقتی می‌آمد بالای سر زهرای مرضیه دید حضرت گریه می‌کند. عرض کرد: «يَا سَيِّدَتِي مَا يُبْكِيكِ»[16] سیّده‌ی من چرا این‌طور گریه می‌کنید؟ حضرت فرمود: «أَبْكِي لِمَا تَلْقَى بَعْدِي‏» برای غربت تو بعد از خود گریه می‌کنم.

علّت ماندگاری قنفذ در حکومت از بیان امیر المؤمنین (علیه السّلام)

آمدند گفتند علی جان چه شده است که خلیفه وقتی هر کسی را به حکومت می‌سپارد، حداکثر دو ساله او را عزل می‌کند. دو سال قنفذ گذشته است، او را عزل نکرده است؟ چشمان مبارک ایشان خیس شد، فرمود جایزه‌ی آن غلاف است.

بیان علّت گریه‌ی فراوان حضرت

در بین همه‌ی جملاتی که امیر المؤمنین (علیه السّلام) دارد، این یکی خیلی جگرسوز است. آن هم این است -شاید بارها هم عرض کردم- گاهی بعضی از صحابه‌ی امیر المؤمنین می‌آمدند می‌گفتند علی جان تو زیاد گریه می‌کنی، بعضی وقت‌ها ضجّه می‌زنی. چه می‌شود که تو این‌طور بیتاب می‌شوی؟ نقل است که ایشان فرمود: «لَمّا وَضعتُهَا عَلى المُغتَسَل»[17] آن لحظه‌ای که باید به وصیّت او عمل می‌کردم.

گلچین روزگار بر این گلبن عفاف          آن‌قدر ضربه زد که نروید جوانه‌اش.

دست باید می‌کشیدم، آب می‌ریختم. «لَمّا وَضعتُهَا عَلى المُغتَسَل وَجَدتُ ضِلعاً مِن أضلَاعِهَا مَكسورا».


[1]– سوره‌ی غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ی طه، آیه 25 تا 28.

[3]– نهج البلاغة، ص 55.

[4]– بحار الأنوار، ج ‏45، ص 5.

[5]– من لا يحضره الفقيه، ج ‏4، ص 364.

[6]– بحار الأنوار، ج ‏33، ص 22 و صحیح بخاری، کتاب الصّلاة، ابواب استقبال القبله، باب التّعاون فی بناء المسجد، حدیث 428.

[7]– الجمل و النّصرة لسّيد العترة في حرب البصرة، ص 103.

[8]– سوره‌ی بقره، آیه 207.

[9]– سوره‌ی نهج البلاغه، ص 324.

[10]– بحار الأنوار، ج ‏32، ص 540.

[11]– نهج البلاغه، ص 264.

[12]– سوره‌ی فتح، آیه 29.

[13]– سوره‌‌ی توبه، آیه 123.

[14]– همان، آیه 73.

[15]– سوره‌ی فتح، آیه 29.

[16]– بحار الأنوار، ج ‏43، ص 218.

[17]– طرف من الأنّباء و المناقب، ص 396.