ما و شیوه ی زندگی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه

به مناسبت فرا رسیدن ماه مبارک رمضان 1442 هـ ق، حجت الاسلام کاشانی بامداد روز پنجشنبه مورخ 09 اردیبهشت ماه 1400 مصادف با سحر شانزدهمین روز ماه مبارک رمضان در برنامه زنده تلویزیونی «ماه من» شبکه سوم سیما حضور یافتند و به ادامه بحث پیرامون موضوع «ما و شیوه ی زندگی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه» به گفتگو پرداختند که مشروح این مصاحبه تقدیم حضورتان می گردد.

برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

برای دریافت فایل تصویری این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

برای مشاهده و دریافت بسته مستندات این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

به محضر شما و بینندگان بزرگوار و روزه‌داران عزیز تبریک عرض می‌کنم و عرض سلام و ادب و احترام دارم، خیلی‌ها به بنده‌ی ناچیز التماس دعا گفته‌اند، خیلی‌ها بیمار در بیمارستان دارند و نگران هستند، ان شاء الله خدای متعال به برکت دعای روزه‌داران همه‌ی عزیزان ما را شفاء عنایت بفرماید.

مقدّمه

بسم الله الرحمن الرحیم

اولین چیزی که ذهن من را در مورد امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و در مورد نه سال و نیم ابتدای امامت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و سی و چهار سال امامت حضرت سجّاد صلوات الله علیه درگیر می‌کند این است که ما باید کلاه خودمان را قاضی کنیم و ببینیم که آیا این‌ها صحنه‌سازی و تبلیغات بوده است؟ ربطِ زندگی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین با این رفتارهای عجیب و غریب از کرامت و بخشش[1] چه نسبتی با زندگی ما دارد؟ ما دین خودمان را از چه کسی می‌گیریم؟ چرا این کارها در فضای ما و شهر ما به این راحتی دیده نمی‌شود؟ عملاً امامِ ما چه کسی است؟ و چرا اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اینقدر بخشش می‌کردند؟ نگاهِ آن بزرگواران چه بوده است؟

کرامت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه نسبت به همسایه‌ی یهودی

مثلاً نقل شده است که همسایه‌ی حضرت یک یهودی بوده است، آن زمان سرویس بهداشتی اینطور نبود و برای قضای حاجت به پشت بام می‌رفتند، دیوار خانه‌ی این یهودی ترک می‌خورد و نجاست به خانه‌ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه سرازیر می‌شود. امام حسن مجتبی صلوات الله علیه حتّی یک مرتبه هم اعتراض نمی‌کنند، تا اینکه یک روزی همسرِ این یهودی به او می‌گوید آبروی ما رفت، مسلمان‌ها این‌ها را نجس می‌دانند و طهارت دارند، این نجاسات همینطور واردِ خانه‌ی حسن بن علی شده است. آن مرد یهودی برای عذرخواهی آمد، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرمودند: «أمرني جدي صلى الله عليه وسلم بإكرام الجار»[2] جدّم حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دستور داده است که حالِ همسایه را به اکرام رعایت کنم، ولو اینکه همسایه هم‌کیش و هم‌دینِ ما نیست.

این یعنی احیای دین حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، این یک دینِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، و آن رفتاری که از بعضی‌ها سر می‌زد هم یک دینِ پیغمبر است. ما در این میان عملاً کدام دین را گرفته‌ایم؟

ربطِ زندگیِ ما با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در کجا معلوم می‌شود؟

من می‌خواهم بگویم که اصلاً من چه ربطی به این کرامت‌ها دارم؟ و این کرامت‌ها برای کجاست؟ چرا این کرامت‌ها فقط از یک امام نقل نشده است؟

اشتباه است که خیال کنیم این کارها استثنائی از سیره‌ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است. امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در این کرامت‌ها آنقدر به یکدیگر شبیه هستند که گاهی منابع تاریخی نام این دو بزرگوار را در موارد مشابه جای یکدیگر نوشته‌اند.

اینکه حضرت به داخل خانه رفتند و فقط یک دست مبارک حضرت بیرون آمد و به فقیر کمک کردند و عذرخواهی کردند، این داستان را هم برای امام حسن مجتبی صلوات الله علیه نقل کرده‌اند و هم برای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، شبیه است، معلوم است که یک واقعه بوده است، چرا اشتباه می‌نوشتند؟ از بس که تکرار می‌شد شک می‌کردند برای کدام بزرگوار است، و از این موارد فراوان است.

چرا امروز زندگی ما شیعیان حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه اینطور است و مهربانی بینِ ما کم شده است؟ گاهی به من می‌گویند همسرِ من به حرف‌های شما علاقه دارد ولی با من کج‌خلق است و شما یک نصیحتی کنید. نسبتِ ما با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین چیست؟ چطور می‌خواهیم به کریم اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین توسّل کنیم؟ آیا می‌شود من لعین باشم و به کریم اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین توسّل کنم؟ اینکه من مانند آن فرد فحّاش شامی با دیگران رفتار کنم و بعد به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه توسّل کنم… ان شاء الله خدای متعال به ما کمک کند که رنگ و بوی زندگی‌مان و فضای شهرمان به آن سو برود، مسلّماً ما نمی‌توانیم مانند آن بزرگواران بشویم ولی به اندازه‌ی یک ارزن از آن کرامت اخلاقی در زندگی ما باشد.

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه اینطور فرموده‌اند که امامِ شما امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است.

حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه خبر از مظلومیتِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه می‌دهند

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خیلی ولع داشتند که حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه را معرّفی کنند، و حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه هم خیلی ولع داشتند که جامعه جایگاه امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را بشناسند. روزی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه دستِ مبارک امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را گرفته بودند و بیرون آمدند و حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه فرمودند: روزی همینطور با حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بیرون می‌آمدیم و دستِ من در دست حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، همینطور که امروز دستِ حسن در دستِ من است، فرمودند: «خَيْرُ الْخَلْقِ بَعْدِي وَ سَيِّدُهُمْ أَخِي هَذَا»[3] برترینِ بندگان خدا و سرور و سیّدشان این برادرم علی بن ابیطالب صلوات الله علیه است، «إِمَامُ كُلِّ مُسْلِمٍ»، مسلمان باید از حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه پیروی کند، «وَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدَ وَفَاتِي»، مولای هر مؤمنی بعد از من. بعد حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه فرمودند: «أَلَا وَ إِنِّي أَقُولُ خَيْرُ الْخَلْقِ بَعْدِي» من هم به شما می‌گویم که برترین بندگان بعد از من «وَ سَيِّدُهُمْ» و آقای عالَم و آقای بندگان «ابْنِي هَذَا» این پسرم است «وَ هُوَ إِمَامُ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ‌» امام و مولای هر مؤمنی است.

بعد حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه عبارت عجیبی فرمودند، حضرت فرمودند: «أَلَا وَ إِنَّهُ سَيُظْلَمُ بَعْدِي كَمَا ظُلِمْتُ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ» همانقدر که من بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مظلوم شدم این پسرم مظلوم خواهد شد.

این است که اگر ما بخواهیم امروز بهتان‌های به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را جمع کنیم و در یک مجلسِ مفصّلی بیان کنیم، واقعاً حداقل یک ماه مبارک رمضان طول خواهد کشید، نه اینکه بخواهیم همه را تحلیل کنیم، اگر بخواهیم این‌ها را فقط فهرست کنیم اینقدر زمان می‌خواهد.

بنی امیّه خیلی به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خیانت کرده است، اما آقایی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه حتّی به بنی امیّه هم رسیده است که به محضر عزیزان عرض خواهم کرد.

درواقع دعوا بر سرِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، بر سرِ حقیقتِ دین است. زمان حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نمی‌خواستند اصلِ دین را بپذیرند، اصلِ این مرام و مسلک و شیوه‌ی زیستن را نمی‌پذیرفتند.

دین برای چیست؟

دین اینطور نیست که ما بگوییم ما باید دیندار باشیم تا در آن دنیا عذاب نداشته باشیم، دین قبل از اینکه برای قیامتِ ما مهم باشد که هست، آمده است تا شیوه‌ی زیستنِ ما در این دنیا را مشخص کند، بخشِ مهمّی از دین، روابطِ ما با یکدیگر است.

نمی‌شود یک نفر مؤمن باشد و خلق خدا از دستِ او ناراحت باشند، دین آمده است تا شیوه‌ی زندگی ما را جابجا کند.

اینکه مرحوم امام خمینی رضوان الله تعالی علیه می‌فرمودند: اگر انبیاء علیهم السلام در یک شهر باشند آن شهر پلیس و قوه‌قضائیه نیاز ندارد، برای این است که نسبت به حالِ یکدیگر محتاط هستند و اجازه نمی‌دهند حقّی پایمال بشود.

مؤمن زورگو، این عبارت اصلاً یک عبارتِ پارادوکسیکال است، مؤمن بدقول، مؤمنی که چک او پاس نمی‌شود، مؤمن مالِ مردم‌خور، در این صورت دیگر عملاً مؤمن نیست، یعنی در تیتر و تعریف مؤمن است ولی در عمل مؤمن نیست.

این جماعت می‌خواستند بنده‌ی نفسِ خود باشند، می‌خواستند هر کجا که شد چپاول کنند، کما اینکه به مروان ملعون گفتند که چرا به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه ناسزا می‌گویی؟ گفت: «لَا یستقیم الأمر إلّا بذلک»[4]، پس ما چطور حکومت کنیم؟ اگر قرار باشد مدام حقِ مردم را پرداخت کنیم که چیزی برای ما نمی‌ماند!

ارزشِ محبّتِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین

لذا این است که «محبّت» موتور محرّک ماست. حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «مَنْ أَحَبَّنِي وَأَحَبَّ هَذَيْنِ»[5] هر کسی من را دوست بدارد، این دو نفر (یعنی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه) «وَأَبَاهُمَا وَأُمَّهُمَا» پدر و مادرشان (حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها) را دوست بدارد، «كَانَ مَعِي فِي دَرَجَتِي يَوْمَ القِيَامَةِ» روز قیامت با ما و در درجه‌ی ماست.

وقتی «نصر بن علی جَهضَمی» این روایت را خواند متوکل به او هزار ضربه‌ی شلاق زده است.[6]

ما هم اینجا نشسته‌ایم و اینجا با عزیزانمان این روایات را می‌خوانیم و خبر نداریم که پوست کنده شده است تا این روایات به دست ما رسیده است.

این «مَنْ أَحَبَّنِي» یعنی چه؟ آیا یعنی من را دوست بدارد و به شیوه‌ی معاویه بیت المال را بخورد و به شیوه‌ی خالد بن ولید آدم‌ها را سر ببرد؟ مسلّماً این نیست. کسی که قومی را دوست دارد با آن‌ها محسوب می‌شود، کسی که عملِ قومی را دوست داشته باشد شریکِ اعمالِ آن‌ها می‌شود.

این «محبّت» یعنی من بخواهم یک شباهتی کسب کنم.

لذا وقتی رفتارهای امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را می‌بینیم، غیر از اینکه واقعاً خودِ من از این همه آقایی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه به وجد می‌آیم، اما نگاه می‌کنم و می‌بینم که نسبتِ ما چیست؟

عادت کرده‌ایم وقتی یک نفر در حالِ خدمت کردن است قرار است این خدمت را در یک جایی خرج کند که بالا بیاید و اعتباری کسب کند، اما اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین به دنبالِ این موضوع نبودند و می‌خواستند یک مرامی را عادی کنند.

درواقع علّتِ جنگ با حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در اینجاست که می‌خواستند یک روزی با حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بجنگند، اما نشد و شکست خوردند، و دیگر نمی‌توانستند بگویند که ما دینِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را قبول نداریم، باید به نام دینِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کارِ دیگری می‌کردند، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین آمده‌اند تا دین اصلی را به ما نشان بدهند.

معامله با اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین سود سرشاری دارد

این است که می‌گویند از توحید تا قیامت، از طهارت تا دیات در بحث احکام، باید بروید و ببینید اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین چه می‌کنند.

مسلّم است که کلمه‌ی «واکسن» واکسینه نمی‌کند، هر جنس قلابی و تاریخ مصرف گذشته که واکسینه نمی‌کند، بلکه باید اصل باشد، این دینِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اگر قاطی داشته باشد، اگر به نام دین حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چیزِ دیگری گفته باشند مسلّماً آن یک چیزِ دیگری است و نجات‌بخش نیست و مهربانی بهمراه ندارد و جامعه سعادتمند و خوش نیست، حال ما باید ببینیم تکلیفِ ما با خودمان چیست و برگردیم… امیدوارم که این گفتگوها حداقل باعث بشود که، اولین قدم این است که باید خودمان را اصلاح کنیم، واقعیّت این است که وضع طلاق و ارتباط حسنه بینِ زن و شوهر در شأن جامعه‌ی شیعه‌ی حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه نیست، اینجا دیگر تماشاگرنما نداریم که بگوییم کارِ شخصِ دیگری است، و مسلّماً خودمان نتیجه‌ی این امر را می‌بینیم و دلِ خوش کم می‌شود، بچه‌های خوش‌بخت کم می‌شوند. دین آمده است که ما را نجات بدهد.

خیلی از اوقات فکر می‌کردند که امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را فریب می‌دهند!

اولاً اگر کسی در راه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین قدمی بردارد، یعنی نیّت کند و مثلاً بگوید من به عشق امام حسن مجتبی صلوات الله علیه با همسرِ خود خوش‌رفتاری می‌کنم، ما اصلاً نمی‌دانیم که حضرت با ما چطور رفتار می‌کنند، چون اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین آمده‌اند تا حتّی یک نفر هدایت بشود و رشد کند و به کمال برسد، خیلی هم کمّی نگاه نمی‌کنند.

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و عبدالله جعفر به جایی در یک بیابانی رفته بودند و مشکلی پیدا شد و اموالشان نزدشان نبود، یک پیرزنی یک گوسفند داشت و آن گوسفند را قربانی کرد و به این سه بزرگوار غذا داد. از آن پیرزن پرسیدند که آیا شما به شهر می‌آیید؟ گفت: بله! فرمودند: اکنون نام ما را می‌دانی، به شهر بیا که ما به تو بدهکار هستیم.

این پیرزن رفت و فکر کرد که می‌خواهند یک گوسفند به او بدهند، نوشته‌اند که امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هزار گوسفند و هزار دینار به او دادند.[7]

یعنی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین قدرشناس هستند.

من اگر بخواهم به دوست خود هدیه بدهم، ابتدا نگاه می‌کنم که او چقدر به من داده است و نسبت به هدیه‌ی او هدیه‌ای به او خواهم داد. اما اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین اینطور حساب نمی‌کردند.

طمعِ مروان به استرِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه

گفت: چشم تنگ دنیادوست را یا قناعت پُر کند یا خاک گور.

مروان خمس غنائم آفریقا را گرفته بود و خیلی ثروت داشت،[8] ولی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه یک استری داشتند که مروان از آن استر خوشش آمده بود، از طرفی هم نمی‌توانست با آن همه ثروت غصبی برود و به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه بگوید که من استر شما را هم می‌خواهم!

خدای نکرده گاهی دناعت‌ها مروانی می‌شود… به یک نفر گفت: حسن بن علی اینطور است که اگر از استر او تعریف کنی آن را به تو می‌دهد، تو آن استر را بگیر و به من بده، یعنی فکر کردند که امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را معاذالله فریب داده‌اند.

آن شخص را فرستادند و از استر تعریف کرد و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه آن استر را به او دادند، بعد یک عبارتی هست که یا امام حسن مجتبی صلوات الله علیه فرموده‌اند یا شاعری به وجد آمده است و گفته است، گفته است: «إِنَّ الْكَرِيمَ إِذَا خَادَعْتَهُ انْخَدَعَا»[9]، اگر کریم را بخواهند فریب بدهند زود فریب می‌خورد. یعنی اینطور نیست که بخواهند طرف را ضایع کنند.

حتّی دشمنان هم به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین توسّل می‌کردند

اگر بدترین دشمنانشان، همانطور که مادر متوکل برای شفای پسر خود به امام هادی صلوات الله علیه[10]، مأمون برای درگیر نشدن و کشته نشدن به دست مردم به امام رضا صلوات الله علیه پناه می‌برد،[11] خدای متعال شاهد است اگر معاویه هم برای بیماری خود به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه پناه می‌برد او را راه می‌دادند.

شاید عزیزان ما این عبارت را صد مرتبه شنیده‌اند، ولی به نظر من واقعاً عجیب است، در کنارِ این مطلب نوشته‌ام: «ربطِ ما چیست؟».

رفتارِ ما به کدام سیره نزدیک است؟

شب قبل هم عرض کردیم، تبلیغات گسترده بود و بعضی‌ها مملو از بغض و کینه از شام به می‌آمدند و می‌پرسیدند: حسن بن علی کجاست؟

آن مردم را فریب داده بودند، دقیقاً مانند همین امروز که فضای مجازی برای ما حبّ و بغض دروغین درست می‌کند و بین شهروندان و افراد جامعه دعوا و درگیری درست می‌کند، درواقع جنگ روایت‌هاست.

همینکه آن شخص آمد و حضرت را دید «جَعَلَ يَلْعَنُهُ»[12] شروع کرد به نعوذبالله لعن کردن، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم جواب ندادند.

یکی از ویژگی‌های حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه این است، اگر ما آداب مناظره را ببینیم خواهیم یافت که اگر طرف حرف می‌زد، ولو اینکه لعن می‌کرد، حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه سکوت می‌کردند. خوارج به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه دشنام می‌دادند و همینکه حضرت می‌خواستند توضیح بدهند خوارج قرآن می‌خواندند و حضرت ساکت می‌شدند، شاید به ذهن کسی متبادر می‌شد که باختند و توان نداشتند، اما در حقیقت اینطور نیست و در میدان اخلاق نباخته‌اند.

آن شخص شروع کرد به فحاشی و لعن کردن و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه سکوت کردند، تا اینکه آن شخص خسته شد، «فَلَمَّا فَرَغَ أَقْبَلَ الْحَسَنُ عَلَيْهِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَ ضَحِكَ» همینکه تمام کرد امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و با روی خوش، نه با کنایه و طعنه سلام کردند.

واقعاً من نسبتِ خودم را با این مطالب نمی‌دانم، امامِ من کیست؟ امامِ چه کسی اینطور است؟ ما باید برویم و از چه کسی یاد بگیریم؟

بعد فرمودند: «أَيُّهَا الشَّيْخُ أَظُنُّكَ غَرِيباً» ظاهراً غریب هستی، «وَ لَعَلَّكَ شُبِّهْتَ» شاید اشتباه گرفته‌ای. حضرت سرِ شوخی را باز کردند و فرمودند اگر کاری داری ما در خدمت هستیم، آیا با کسی دعوا کرده‌ای که عصبانی هستی؟ آیا مشکلی داری؟ آیا جایی برای سکونت نداری؟

اینطور نبود که حضرت طعنه بزنند و از بالا به پایین بفرمایند، در نهایت فرمودند: «لَوْ حَرَّكْتَ رَحْلَكَ إِلَيْنَا» اگر بارهای خودت را نزد ما بیاوری «كُنْتَ ضَيْفَنَا إِلَى وَقْتِ ارْتِحَالِكَ» تا زمانی که بخواهی از این شهر بروی میهمانِ ما هستی، خانه‌ی ما خانه‌ی توست. آن شخص تعجّب کرد، جوابِ فحش که میهمانی دو ماهه نیست!

غیر از اینکه ما باید از این حرف‌ها لذّت ببریم که از این موارد فراوان است، باید نسبتِ خودمان را بسنجیم.

نوشته‌اند وقتی یک نفر حقِ امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را بر سرِ یک زمینی غصب کرده بود، انتهای عکس العملِ حضرت این بود که با ادبیات من فرمودند: باید کوتاه بیاید.[13] یعنی حضرت اینقدر آرام و باحلم بودند.

شما در رفتارِ حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه نگاه کنید، دزدها و خائن‌ها از حکومتِ این دو بزرگوار به سمتِ معاویه می‌روند و آنجا پناهنده می‌شوند! چرا قاتلی که باید قصاص بشود به معاویه پناهنده می‌شود؟

ما در احزاب سیاسی و یارکشی‌های خودمان چگونه هستیم؟ اگر شعارِ کسی با ما یکی باشد و جنایتی کرده باشد ما می‌پذیریم یا نه؟

چرا معاویه این‌ها را می‌پذیرفت؟ چرا یک دزد از سپاه معاویه به لشگر حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه نمی‌آید؟ چرا یک طرفه است؟ چرا دزدها به آنجا می‌روند؟

اگر من الآن بخواهم لیست افرادی که بخاطر دزدی و قتل و جنایت و قتل از دادگاه حکومت حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه به سپاه معاویه فرار کرده‌اند را نام ببرم افراد خیلی زیادی هستند، چرا این‌ها برعکس نمی‌آیند؟

حال شیوه‌ی رفتار سیاسی حزب و یارکشیِ تیمِ ما چگونه است؟ به حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه شباهت دارد یا به معاویه؟ اگر آدم‌ها طرفدار ما باشند و اختلاس‌گر هم باشند هوای آن‌ها را داریم یا نه حق ملاک است و مردم مظلوم ملاک هستند؟

ان شاء الله خدای متعال به ما کمک کند که از پسِ این سخنان و لذّت بردن از این فضائل، که واقعاً گوشه‌ای از دریای آن را بیان می‌کنیم، ان شاء الله در نهایت یک تغییر عملی برای ما اتفاق بیفتد.

دعا

خدایا! تو را به حلم و محبّت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه که به همسر قاتل خودشان فرمودند: «تا زمانی که برادرم نیامده است برو»، خدایا! بین زن و شوهرهای کشور ما عشق و محبّت و مودّتی که خودت قرار داده‌ای زیادتر بگردان، و خانواده‌های ما رنگ و بوی محبّت و مودّت و کرامت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را بچشند و خوش باشند.


[1] المناقب لإبن¬شهرآشوب، جلد 4، صفحه 16 (جَاءَهُ بَعْضُ الْأَعْرَابِ فَقَالَ أَعْطُوهُ مَا فِي الْخِزَانَةِ فَوُجِدَ فِيهَا عِشْرُونَ أَلْفَ دِرْهَمٍ فَدَفَعَهَا إِلَى الْأَعْرَابِيِّ فَقَالَ الْأَعْرَابِيُّ يَا مَوْلَايَ أَ لَا تَرَكْتَنِي أَبُوحُ بِحَاجَتِي وَ أَنْشُرُ مِدْحَتِي فَأَنْشَأَ الْحَسَنُ علیه السلام: «نَحْنُ أُنَاسٌ نَوَالُنَا خُضْلٌ‌ — يَرْتَعُ فِيهِ الرَّجَاءُ وَ الْأَمَلُ» «تَجُودُ قَبْلَ السُّؤَالِ أَنْفُسُنَا — خَوْفاً عَلَى مَاءِ وَجْهِ مَنْ يَسَلُ» «لَوْ عَلِمَ الْبَحْرُ فَضْلَ نَائِلِنَا — لَغَاضَ مِنْ بَعْدِ فَيْضِهِ خَجِلٌ»

[2] نزهة المجالس و منتخب النفائس، جلد 2، صفحه 9 (و رأيت عن الحسن بن علي رضي الله عنهما أن جاره اليهودي انخرق جداره إلى منزل الحسن فصارت النجاسة تنزل في داره واليهودي لا يعلم بذلك فدخلت زوجته يوما فرأت النجاسة قد اجتمعت في دار الحسن فأخبرت زوجها بذلك فجاء اليهودي إليه معتذرا فقال أمرني جدي صلى الله عليه وسلم بإكرام الجار فأسلم اليهودي وقال الحسن البصري ليس حسن الجوار كف الأذى عن الجار بل حسن الجوار الصبر على أذى الجار وقال صلى الله عليه وسلم من كان يؤمن بالله واليوم الآخر فليحسن إلى جاره ومن آذى جاره حرم الله عليه الجنة….)

[3] کمال الدین و تمام النعمة، جلد 1، صفحات 260  259 ( حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيُّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ دَاوُدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْجَارُودِ الْعَبْدِيِّ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: خَرَجَ عَلَيْنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع ذَاتَ يَوْمٍ وَ يَدُهُ فِي يَدِ ابْنِهِ الْحَسَنِ ع وَ هُوَ يَقُولُ خَرَجَ عَلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص ذَاتَ يَوْمٍ وَ يَدِي فِي يَدِهِ هَكَذَا وَ هُوَ يَقُولُ خَيْرُ الْخَلْقِ بَعْدِي وَ سَيِّدُهُمْ أَخِي هَذَا وَ هُوَ إِمَامُ كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ‌ بَعْدَ وَفَاتِي أَلَا وَ إِنِّي أَقُولُ خَيْرُ الْخَلْقِ بَعْدِي وَ سَيِّدُهُمْ ابْنِي هَذَا وَ هُوَ إِمَامُ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ‌ بَعْدَ وَفَاتِي أَلَا وَ إِنَّهُ سَيُظْلَمُ بَعْدِي كَمَا ظُلِمْتُ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ خَيْرُ الْخَلْقِ وَ سَيِّدُهُمْ بَعْدَ الْحَسَنِ ابْنِي أَخُوهُ الْحُسَيْنُ الْمَظْلُومُ بَعْدَ أَخِيهِ الْمَقْتُولُ فِي أَرْضِ كَرْبَلَاءَ أَمَا إِنَّهُ‌ وَ أَصْحَابُهُ مِنْ سَادَةِ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ مِنْ بَعْدِ الْحُسَيْنِ تِسْعَةٌ مِنْ‌ صُلْبِهِ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ حُجَجُهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ أُمَنَاؤُهُ عَلَى وَحْيِهِ وَ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ وَ قَادَةُ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَادَةُ الْمُتَّقِينَ تَاسِعُهُمُ الْقَائِمُ الَّذِي يَمْلَأُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الْأَرْضَ نُوراً بَعْدَ ظُلْمَتِهَا وَ عَدْلًا بَعْدَ جَوْرِهَا وَ عِلْماً بَعْدَ جَهْلِهَا وَ الَّذِي بَعَثَ أَخِي مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّةِ وَ اخْتَصَّنِي بِالْإِمَامَةِ لَقَدْ نَزَلَ بِذَلِكَ الْوَحْيُ مِنَ السَّمَاءِ عَلَى لِسَانِ الرُّوحِ الْأَمِينِ جَبْرَئِيلَ وَ لَقَدْ سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ أَنَا عِنْدَهُ عَنِ الْأَئِمَّةِ بَعْدَهُ فَقَالَ لِلسَّائِلِ‌ وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ‌ إِنَّ عَدَدَهُمْ بِعَدَدِ الْبُرُوجِ وَ رَبِّ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ وَ الشُّهُورِ إِنَّ عَدَدَهُمْ كَعَدَدِ الشُّهُورِ فَقَالَ السَّائِلُ فَمَنْ هُمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَوَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَدَهُ عَلَى رَأْسِي فَقَالَ أَوَّلُهُمْ هَذَا وَ آخِرُهُمُ الْمَهْدِيُّ مَنْ وَالاهُمْ فَقَدْ وَالانِي وَ مَنْ عَادَاهُمْ فَقَدْ عَادَانِي وَ مَنْ أَحَبَّهُمْ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَهُمْ فَقَدْ أَبْغَضَنِي وَ مَنْ أَنْكَرَهُمْ فَقَدْ أَنْكَرَنِي وَ مَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَنِي بِهِمْ يَحْفَظُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ دِينَهُ وَ بِهِمْ يَعْمُرُ بِلَادَهُ وَ بِهِمْ يَرْزُقُ عِبَادَهُ وَ بِهِمْ نَزَلَ الْقَطْرُ مِنَ السَّمَاءِ وَ بِهِمْ يَخْرُجُ بَرَكَاتُ الْأَرْضِ هَؤُلَاءِ أَصْفِيَائِي وَ خُلَفَائِي وَ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ وَ مَوَالِي الْمُؤْمِنِينَ.)

[4] تاریخ مدینة دمشق، جلد ۴۲، صفحه ۴۳۸ (وروی عُمَر بْن عَلِی بْن الْحُسَینِ، عَنْ أَبِیهِ قَالَ قَالَ مروان مَا کان فی القوم أدفع عَنْ صاحبنا من صاحبکم   یعنی علیا  عَنْ عثمان، قَالَ فَقُلْتُ مَا بالُکم تسُبُّونه علی المنابر! قَالَ لَا یستقیم الأمر إلّا بذلک، رواه ابن أبی خَیثَمَه بإسناد قوی، عَنْ عُمَر)

[5] سنن الترمزی (ت شاکر)، جلد 5، صفحه 641 (حَدَّثَنَا نَصْرُ بْنُ عَلِيٍّ الجَهْضَمِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ قَالَ: أَخْبَرَنِي أَخِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الحُسَيْنِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَخَذَ بِيَدِ حَسَنٍ وَحُسَيْنٍ فَقَالَ: «مَنْ أَحَبَّنِي وَأَحَبَّ هَذَيْنِ وَأَبَاهُمَا وَأُمَّهُمَا كَانَ مَعِي فِي دَرَجَتِي يَوْمَ القِيَامَةِ») و همچنین مسند احمد بن حنبل (ت شاکر)، جلد 1، صفحه 413 ( حَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ، حَدَّثَنِي نَصْرُ بْنُ عَلِيٍّ الْأَزْدِيُّ، أَخْبَرَنِي عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ، حَدَّثَنِي أَخِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حُسَيْنٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ، أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَخَذَ بِيَدِ حَسَنٍ وَحُسَيْنٍ فَقَالَ: مَنْ أَحَبَّنِي وَأَحَبَّ هَذَيْنِ، وَأَبَاهُمَا وَأُمَّهُمَا كَانَ مَعِي فِي دَرَجَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ)

[6] تاریخ البغداد (ت بشار)، جلد 15، صفحه 389  (أَخْبَرَنَا عَبْدُ الْمَلِكِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْوَاعِظُ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الصَّوَّافُ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ، قَالَ: حَدَّثَنِي نَصْرُ بْنُ عَلِيٍّ، قَالَ: أَخْبَرَنِي عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ حُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَخِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ حُسَيْنٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ” أَخَذَ بِيَدِ حَسَنٍ وَحُسَيْنٍ، فَقَالَ: مَنْ أَحَبَّنِي وَأَحَبَّ هَذَيْنِ وَأَبَاهُمَا وَأُمَّهُمَا كَانَ مَعِي فِي دَرَجَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ ” قَالَ أَبُو عَبْد الرَّحْمَن عبد الله: لما حدث بهذا الحديث نصر بن علي، أمر المتوكل بضربه ألف سوط، فكلمه جعفر بن عبد الواحد وجعل يقول له: هذا الرجل من أهل السنة، ولم يزل به حتى تركه، وكان له أرزاق فوفرها عليه موسى، قلت: إنما أمر المتوكل بضربه لأنه ظنه رافضيا، فلما علم أنه من أهل السنة تركه.) و همچنین تهذیب الکمال (ط الرسالة)، جلد 29، صفحه 360 (…. قال: أَخبرنا أَبُو بَكْرٍ الْحَافِظُ، قال: أَخبرنا عَبد المَلِك بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبد اللَّهِ الْوَاعِظُ، قال: أَخبرنا أَبُو عَلِيٍّ مُحَمَّدُ بْن أَحْمَدَ بْن الْحَسَن الصواف، قال: حَدَّثَنَا عَبد اللَّهِ بْن أحمد بْن حنبل، قال: حدثني نَصْرُ بْنُ عَلِيٍّ، قال: أَخْبَرَنِي عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْن علي بْن الحسين بْن عَلِيٍّ، قال: حَدَّثَنِي أَخِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ، عَن أَبِي جَعْفَرِ ابن مُحَمَّدٍ، عَن أَبِيهِ، عن عَلِيِّ بْن حسين، عَن أبيه، عَنْ جده ان النبي صَلَّى اللَّهُ عليه وسلم اخد بِيَدِ حَسَنٍ وحُسَيْنٍ، فَقَالَ: مَنْ أَحَبَّنِي وأَحَبَّ هَذَيْنِ وأَبَاهُمَا وأُمَّهُمَا كَانَ مَعِي فِي دَرَجَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ”. قال عَبد اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ: لَمَّا حَدَّثَ نَصْرُ بْنُ عَلِيٍّ بِهَذَا الْحَدِيثِ أَمَرَ الْمُتُوَكِّلُ بِضَرْبِهِ أَلْفَ سَوْطٍ، فَكَلَّمَهُ جَعْفَرُ بْنُ عَبْدِ الْوَاحِدِ وجَعَلَ يَقُولُ لَهُ: هَذَا الرَّجُلُ مِنْ أَهْلِ السُّنَّةِ، ولَمْ يَزَلْ بِهِ حَتَّى تَرَكَهُ، وكَانَ لَهُ أَرْزَاقٌ فَوَفَّرَهَا عَلَيْهِ مُوسَى. قال الْحَافِظُ أَبُو بَكْرٍ: إِنَّمَا أَمَرَ الْمُتَوَكِّلُ بِضَرْبِهِ لأَنَّهُ ظَنَّهُ رَافِضِيًّا، فَلَمَّا عَلِمَ أَنَّهُ مِنْ أَهْلِ السُّنَّةِ تَرَكَهُ.) و همچنین سیر اعلام النبلاء (ط الحدیث)، جلد 9، صفحه 502 (ابن نَصْرِ بنِ عَلِيِّ بنِ صُهْبَانَ بنِ أُبَيٍّ, الحَافِظُ, العَلاَّمَةُ، الثِّقَةُ، أَبُو عَمْرٍو الأَزْدِيُّ، الجَهْضَمِيُّ البَصْرِيُّ, الصَّغِيْرُ، وَهُوَ حَفِيْدُ الجَهْضَمِيِّ الكَبِيْرِ……..  وَكَانَ مِنْ كِبَارِ الأَعْلاَمِ. عَبْدُ اللهِ بنُ أَحْمَدَ بنِ حَنْبَلٍ: حَدَّثَنِي نَصْرُ بنُ عَلِيٍّ, أَخْبَرَنِي عَلِيُّ بنُ جَعْفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ حَدَّثَنِي أَخِي مُوْسَى، عَنْ أَبِيْهِ، عَنْ أَبِيْهِ، عَنْ عَلِيِّ بنِ حُسَيْنٍ، عَنْ أَبِيْهِ، عَنْ جَدِّهِ أَنَّ النَّبِيَّ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- أَخَذَ بِيَدِ حَسَنٍ، وَحُسَيْنٍ، فَقَالَ: “مَنْ أَحَبَّنِي، وَأَحَبَّ هَذَيْنِ، وَأَبَاهُمَا وَأُمَّهُمَا كَانَ مَعِي فِي دَرَجَتِي يَوْمَ القِيَامَةِ”. قُلْتُ: هَذَا حَدِيْثٌ مُنْكَرٌ جِدّاً. ثُمَّ قَالَ عَبْدُ اللهِ بنُ أَحْمَدَ: لَمَّا حَدَّثَ نَصْرٌ بِهَذَا أَمَرَ المُتَوَكِّلُ بِضَرْبِهِ أَلْفَ سَوْطٍ، فَكَلَّمَهُ جَعْفَرُ بنُ عَبْدِ الوَاحِدِ، وَجَعَلَ يَقُوْلُ لَهُ: الرَّجُلُ مِنْ أَهْلِ السُّنَّةِ، وَلَمْ يَزَلْ بِهِ حَتَّى تَرَكَهُ، وَكَانَ لَهُ أَرزَاقٌ، فَوَفَّرَهَا عَلَيْهِ مُوْسَى. قَالَ أَبُو بَكْرٍ الخَطِيْبُ عَقِيْبَهُ: إِنَّمَا أَمَرَ المُتَوَكِّلُ بِضَرْبِهِ لأَنَّهُ ظَنَّهُ رَافِضِيّاً. قُلْتُ: وَالمُتَوَكِّلُ سُنِّيٌّ, لَكِنْ فِيْهِ نَصْبٌ. وَمَا فِي رُوَاةِ الخَبَرِ إِلاَّ ثِقَةٌ مَا خَلاَ عَلِيَّ بنَ جَعْفَرٍ، فَلَعَلَّهُ لَمْ يَضْبِطْ لَفْظَ الحَدِيْثِ، وَمَا كَانَ النَّبِيُّ -صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّمَ- مِنْ حُبِّهِ وَبَثِّ فَضِيْلَةِ الحَسَنَيْنِ لِيَجعَلَ كُلَّ مَنْ أَحَبَّهُمَا، فِي دَرَجَتِهِ، فِي الجَنَّةِ، فَلَعَلَّهُ قَالَ: فَهُوَ مَعِي فِي الجَنَّةِ. وَقَدْ تَوَاتَرَ قَوْلُهُ عَلَيْهِ السلام: “المَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ”. وَنَصْر بن عَلِيٍّ، فمن أئمة السنة الأثبات…)

[7] کشف الغمة (ط القدیمة)، جلد 1، صفحات 560  559 (…. خَرَجَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ ع حُجَّاجاً فَفَاتَهُمْ أَثْقَالَهُمْ فَجَاعُوا وَ عَطِشُوا فَمَرُّوا بِعَجُوزٍ فِي خِبَاءٍ لَهَا فَقَالُوا هَلْ مِنْ شَرَابٍ فَقَالَتْ نَعَمْ فَأَنَاخُوا بِهَا وَ لَيْسَ لَهَا إِلَّا شُوَيْهَةٌ فِي كَسْرِ الْخَيْمَةِ فَقَالَتْ احْلُبُوهَا وَ امْتَذِقُوا لَبَنَهَا فَفَعَلُوا ذَلِكَ وَ قَالُوا لَهَا هَلْ مِنْ طَعَامٍ قَالَتْ لَا إِلَّا هَذِهِ الشَّاةُ فَلْيَذْبَحَنَّهَا أَحَدُكُمْ حَتَّى أُهَيِّئَ لَكُمْ شَيْئاً تَأْكُلُونَ فَقَامَ إِلَيْهَا أَحَدُهُمْ فَذَبَحَهَا وَ كَشَطَهَا ثُمَّ هَيَّأَتْ لَهُمْ طَعَاماً فَأَكَلُوا ثُمَّ أَقَامُوا حَتَّى أَبْرَدُوا فَلَمَّا ارْتَحَلُوا قَالُوا لَهَا نَحْنُ نَفَرٌ مِنْ قُرَيْشٍ نُرِيدُ هَذَا الْوَجْهَ فَإِذَا رَجَعْنَا سَالِمِينَ فَأَلِمِّي بِنَا فَإِنَّا صَانِعُونَ إِلَيْكَ خَيْراً. ثُمَّ ارْتَحَلُوا وَ أَقْبَلَ زَوْجُهَا وَ أَخْبَرَتْهُ عَنِ الْقَوْمِ وَ الشَّاةِ فَغَضِبَ الرَّجُلُ وَ قَالَ وَيْحَكِ أَ تَذْبَحِينَ شَاتِي لِأَقْوَامٍ لَا تَعْرِفِينَهُمْ ثُمَّ تَقُولِينَ نَفَرٌ مِنْ قُرَيْشٍ ثُمَّ بَعْدَ مُدَّةٍ أَلْجَأَتْهُمُ‌ الْحَاجَةُ إِلَى دُخُولِ الْمَدِينَةِ فَدَخَلَاهَا وَ جَعَلَا يَنْقُلَانِ الْبَعْرَ إِلَيْهَا وَ يَبِيعَانِهِ وَ يَعِيشَانِ مِنْهُ فَمَرَّتِ الْعَجُوزُ فِي بَعْضِ سِكَكِ الْمَدِينَةِ فَإِذَا الْحَسَنُ ع عَلَى بَابِ دَارِهِ جَالِسٌ فَعَرَفَ الْعَجُوزَ وَ هِيَ لَهُ مُنْكِرَةٌ فَبَعَثَ غُلَامَهُ فَرَدَّهَا فَقَالَ لَهَا يَا أَمَةَ اللَّهِ أَ تَعْرِفِينَنِي قَالَتْ لَا قَالَ أَنَا ضَيْفُكِ يَوْمَ كَذَا وَ كَذَا فَقَالَتِ الْعَجُوزُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي لَسْتُ أَعْرِفُكَ فَقَالَ فَإِنْ لَمْ تَعْرِفِينِي فَأَنَا أَعْرِفُكِ فَأَمَرَ الْحَسَنُ ع فَاشْتَرَى لَهَا مِنْ شَاءِ الصَّدَقَةِ أَلْفَ شَاةٍ وَ أَمَرَ لَهَا بِأَلْفِ دِينَارٍ وَ بَعَثَ بِهَا مَعَ غُلَامِهِ إِلَى أَخِيهِ الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ بِكَمْ وَصَلَكِ أَخِيَ الْحَسَنُ فَقَالَتْ بِأَلْفِ شَاةٍ وَ أَلْفِ دِينَارٍ فَأَمَرَ لَهَا بِمِثْلِ ذَلِكَ ثُمَّ بَعَثَ بِهَا مَعَ غُلَامٍ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ ع فَقَالَ بِكَمْ وَصَلَكِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ع فَقَالَتْ بِأَلْفَيْ دِينَارٍ وَ أَلْفَيْ شَاةٍ فَأَمَرَ لَهَا عَبْدُ اللَّهِ بِأَلْفَيْ دِينَارٍ وَ أَلْفَيْ شَاةٍ وَ قَالَ لَوْ بَدَأْتِ بِي لَأَتْعَبْتُهُمَا فَرَجَعَتِ الْعَجُوزُ إِلَى زَوْجِهَا بِذَلِكَ.)

[8] تاریخ الیعقوبی، جلد 2، صفحات 166  165 (….و ولى (عثمانُ) سعيدَ بن العاص مكانه. فلما قدم الوليد قال عثمان: من يضربه؟ فأحجم الناس لقرابته، و كان أخا عثمان لأمه، فقام علي فضربه، ثم بعث به عثمان على صدقات كلب و بلقين. و أغزى عثمان الناس إفريقية سنة 27، و عليهم عبد الله بن سعد بن أبي سرح، فلقي جرجيس و دعاه إلى الإسلام، أو أداء الجزية، فامتنع، و كان جرجيس في جمع عظيم، ففض الله ذلك الجمع، فطلب جرجيس الصلح، فأبى عليه، و هزموه حتى صار إلى مدينة سبيطلة، و التحمت الحرب حتى قتل جرجيس، و كثرت الغنائم، و بلغت ألفي ألف دينار و خمسمائة ألف دينار و عشرين ألف دينار. و روى بعضهم أن عثمان زوج ابنته من مروان بن الحكم، و أمر له بخمس هذا المال.) و همچنین الکامل في التاریخ، جلد 3، صفحه 91 (…وحمل خُمس إفريقية إلى المدينة فاشتراه مَرْوان بن الحَكَم بخمسمائة ألف دينار فوضعها عنه عثمان ، وكان هذا مما أخذ عليه. وهذا أحسن ما قيل في خمس إفريقية فإنَ بعض الناس يقول : أعطن عثمان خمس إفريقية عبد الله بن سعد ، وبعضهم يقول : أعطاه مروان بن الحكم ، وظهر بهذا أنّه أعطى عبد الله خمس الغزوة الأولى وأعطى مروان خمس الغزوة الثانية التي افتتحت فيها جميع إفريقية والله أعلم.) منزلت و قرابت مروان نزد خلیفه سوم: البدایة و النهایة، جلد 8، صفحه 257 (وَقَدْ كَانَ عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ يُكْرِمُهُ وَيُعَظِّمُهُ، وَكَانَ كَاتِبَ الْحُكْمِ بَيْنَ يَدَيْهِ…..) میزان عناد مروان نسبت به امیرالمؤمنین سلام¬الله¬علیه: البدایة و النهایة، جلد 8، صفحه 259 (وَلَمَّا كَانَ مُتَوَلِّيًا عَلَى الْمَدِينَةِ لِمُعَاوِيَةَ كَانَ يَسُبُّ عَلِيًّا كُلَّ جُمُعَةٍ عَلَى الْمِنْبَرِ)

[9] المناقب لإبن شهرآشوب، جلد 4، صفحه 19 (قَالَ مَرْوَانُ بْنُ الْحَكَمِ‌ إِنِّي مَشْغُوفٌ بِبَغْلَةِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع‌ فَقَالَ لَهُ ابْنُ أَبِي عَتِيقٍ إِنْ دَفَعْتُهَا إِلَيْكَ تَقْضِي لِي ثَلَاثِينَ حَاجَةً قَالَ نَعَمْ قَالَ إِذَا اجْتَمَعَ النَّاسُ فَإِنِّي آخُذُ فِي مَآثِرِ قُرَيْشٍ وَ أُمْسِكُ عَنْ مَآثِرِ الْحَسَنِ فَلُمْنِي عَلَى ذَلِكَ فَلَمَّا حَضَرَ الْقَوْمُ أَخَذَ فِي أَوَّلِيَّةِ قُرَيْشٍ فَقَالَ مَرْوَانُ أَ لَا تَذْكُرُ أَوَّلِيَّةَ أَبِي مُحَمَّدٍ وَ لَهُ فِي هَذَا مَا لَيْسَ لِأَحَدٍ قَالَ إِنَّمَا كُنَّا فِي ذِكْرِ الْأَشْرَافِ وَ لَوْ كُنَّا فِي ذِكْرِ الْأَوْلِيَاءِ لَقَدَّمْنَا ذِكْرَهُ فَلَمَّا خَرَجَ الْحَسَنُ لِيَرْكَبَ تَبِعَهُ ابْنُ أَبِي عَتِيقٍ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ وَ تَبَسَّمَ أَ لَكَ حَاجَةٌ قَالَ نَعَمْ رُكُوبُ الْبَغْلَةِ فَنَزَلَ الْحَسَنُ ع وَ دَفَعَهَا إِلَيْهِ إِنَّ الْكَرِيمَ إِذَا خَادَعْتَهُ انْخَدَعَا) و همچنین الکامل للمبرد، جلد 2، صفحه 176 (ومن أخباره أن مرون بن الحكم قال يوماً: إني لمشغوف ببغلة الحسن بن علي رحمهما الله، فقال له ابن أبي عتيق: إن دفعتها إليك، أتقضي لي ثلاثين حاجةً? قال: نعم، قال: إذا اجتمع الناس عندك العشية فإني آخذ في مآثر قريش، ثم أمسك عن الحسن، فلمني على ذلك، فلما أخذالناس مجالسهم أخذ في مآثر قريشن فقال له مروان: ألا تذكر أوليةَ أبي محمد، وله في هذه ما ليس لأحدٍ؟ فقال: إنما كنا في ذكر الأشراف، ولو كنا في ذكر الأنبياء لقدمنا ما لأبي محمد! فلما خرج الحسن ليركب تبعه ابن أبي عتيق، فقال له الحسن و تَـبَـسَّـمَ : ألك حاجةٌ؟ فقال: ذكرتُ البغلة، فنزل الحسنُ ودفعها إليه.) و همچنین مقتل الحسین خوارزمی، جلد 1، صفحه 192 (و روي: أنّ مروان قال يوما لابن أبي عتيق و هو محمّد بن عبد الرّحمن بن أبي بكر إني مشغوف ببغلة الحسن بن علي، فقال له: إن دفعتها إليك! أ تقضي لي ثلاثين حاجة؟ قال: نعم، قال: فإذا اجتمع النّاس عندك العشية فإني آخذ في مناقب قريش، و أمسك عن الحسن ، فلمني على ذلك. فلما أخذ القوم مجالسهم تلك العشيّة أخذ في أوليّة قريش، فقال له مروان: أولا تذكر مناقب أبي محمّد، فله في هذا ما ليس لأحد؟ فقال ابن أبي عتيق: إنّا كنا في ذكر الأشراف، و لو كنّا في ذكر الأنبياء لقدّمنا أبا محمّد. فلما خرج-الحسن-ليركب بغلته تبعه ابن أبي عتيق، فقال له الحسن و تبسم: «أ لك حاجة» ؟ قال: نعم، هذه البغلة، فنزل عنها الحسن من ساعته، و قال: «هي لك فخذها»، فأخذها.)

[10] الکافي (ط الإسلامیة)، جلد 1، صفحات 500 – 499 (عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّاهِرِيِّ قَالَ: مَرِضَ الْمُتَوَكِّلُ مِنْ خُرَاجٍ خَرَجَ بِهِ وَ أَشْرَفَ مِنْهُ عَلَى الْهَلَاكِ فَلَمْ يَجْسُرْ أَحَدٌ أَنْ يَمَسَّهُ بِحَدِيدَةٍ فَنَذَرَتْ أُمُّهُ إِنْ عُوفِيَ أَنْ تَحْمِلَ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ مَالًا جَلِيلًا مِنْ مَالِهَا وَ قَالَ لَهُ الْفَتْحُ بْنُ خَاقَانَ لَوْ بَعَثْتَ إِلَى هَذَا الرَّجُلِ فَسَأَلْتَهُ فَإِنَّهُ لَا يَخْلُو أَنْ يَكُونَ عِنْدَهُ صِفَةٌ يُفَرِّجُ بِهَا عَنْكَ فَبَعَثَ إِلَيْهِ وَ وَصَفَ لَهُ عِلَّتَهُ فَرَدَّ إِلَيْهِ الرَّسُولُ بِأَنْ يُؤْخَذَ كُسْبُ الشَّاةِ فَيُدَافَ بِمَاءِ وَرْدٍ فَيُوضَعَ عَلَيْهِ فَلَمَّا رَجَعَ الرَّسُولُ وَ أَخْبَرَهُمْ أَقْبَلُوا يَهْزَءُونَ مِنْ قَوْلِهِ فَقَالَ لَهُ الْفَتْحُ هُوَ وَ اللَّهِ أَعْلَمُ بِمَا قَالَ وَ أَحْضَرَ الْكُسْبَ وَ عَمِلَ كَمَا قَالَ وَ وَضَعَ عَلَيْهِ فَغَلَبَهُ النَّوْمُ وَ سَكَنَ ثُمَّ انْفَتَحَ وَ خَرَجَ مِنْهُ مَا كَانَ فِيهِ وَ بُشِّرَتْ أُمُّهُ بِعَافِيَتِهِ فَحَمَلَتْ إِلَيْهِ عَشَرَةَ آلَافِ دِينَارٍ تَحْتَ خَاتَمِهَا ثُمَّ اسْتَقَلَّ مِنْ عِلَّتِهِ‌ فَسَعَى إِلَيْهِ الْبَطْحَائِيُّ الْعَلَوِيُّ بِأَنَّ أَمْوَالًا تُحْمَلُ إِلَيْهِ وَ سِلَاحاً فَقَالَ لِسَعِيدٍ الْحَاجِبِ اهْجُمْ عَلَيْهِ بِاللَّيْلِ وَ خُذْ مَا تَجِدُ عِنْدَهُ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ السِّلَاحِ وَ احْمِلْهُ إِلَيَّ قَالَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدٍ فَقَالَ لِي سَعِيدٌ الْحَاجِبُ صِرْتُ إِلَى دَارِهِ بِاللَّيْلِ وَ مَعِي سُلَّمٌ فَصَعِدْتُ السَّطْحَ فَلَمَّا نَزَلْتُ عَلَى بَعْضِ الدَّرَجِ فِي الظُّلْمَةِ لَمْ أَدْرِ كَيْفَ أَصِلُ إِلَى الدَّارِ فَنَادَانِي يَا سَعِيدُ مَكَانَكَ حَتَّى يَأْتُوكَ بِشَمْعَةٍ فَلَمْ أَلْبَثْ أَنْ أَتَوْنِي بِشَمْعَةٍ فَنَزَلْتُ فَوَجَدْتُهُ عَلَيْهِ جُبَّةُ صُوفٍ وَ قَلَنْسُوَةٌ مِنْهَا وَ سَجَّادَةٌ عَلَى حَصِيرٍ بَيْنَ يَدَيْهِ فَلَمْ أَشُكَّ أَنَّهُ كَانَ يُصَلِّي فَقَالَ لِي دُونَكَ الْبُيُوتَ فَدَخَلْتُهَا وَ فَتَّشْتُهَا فَلَمْ أَجِدْ فِيهَا شَيْئاً وَ وَجَدْتُ الْبَدْرَةَ فِي بَيْتِهِ مَخْتُومَةً بِخَاتَمِ‌ أُمِّ الْمُتَوَكِّلِ وَ كِيساً مَخْتُوماً وَ قَالَ لِي دُونَكَ الْمُصَلَّى فَرَفَعْتُهُ فَوَجَدْتُ سَيْفاً فِي جَفْنٍ غَيْرِ مُلَبَّسٍ فَأَخَذْتُ ذَلِكَ وَ صِرْتُ إِلَيْهِ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَى خَاتَمِ أُمِّهِ عَلَى الْبَدْرَةِ بَعَثَ إِلَيْهَا فَخَرَجَتْ إِلَيْهِ فَأَخْبَرَنِي بَعْضُ خَدَمِ الْخَاصَّةِ أَنَّهَا قَالَتْ لَهُ كُنْتُ قَدْ نَذَرْتُ فِي عِلَّتِكَ لَمَّا أَيِسْتُ مِنْكَ إِنْ عُوفِيتَ حَمَلْتُ إِلَيْهِ مِنْ مَالِي عَشَرَةَ آلَافِ دِينَارٍ فَحَمَلْتُهَا إِلَيْهِ وَ هَذَا خَاتَمِي عَلَى الْكِيسِ وَ فَتَحَ الْكِيسَ الْآخَرَ فَإِذَا فِيهِ أَرْبَعُمِائَةِ دِينَارٍ فَضَمَّ إِلَى الْبَدْرَةِ بَدْرَةً أُخْرَى وَ أَمَرَنِي بِحَمْلِ ذَلِكَ إِلَيْهِ فَحَمَلْتُهُ وَ رَدَدْتُ السَّيْفَ وَ الْكِيسَيْنِ وَ قُلْتُ لَهُ يَا سَيِّدِي عَزَّ عَلَيَّ فَقَالَ لِي‌ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ‌)

[11] الکافي (ط الإسلامیة)، جلد 1، صفحات 490  489 (عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ يَاسِرٍ قَالَ: لَمَّا خَرَجَ الْمَأْمُونُ مِنْ خُرَاسَانَ يُرِيدُ بَغْدَادَ وَ خَرَجَ الْفَضْلُ ذُو الرِّئَاسَتَيْنِ وَ خَرَجْنَا مَعَ أَبِي الْحَسَنِ ع وَرَدَ عَلَى الْفَضْلِ بْنِ سَهْلٍ ذِي الرِّئَاسَتَيْنِ كِتَابٌ مِنْ أَخِيهِ الْحَسَنِ بْنِ سَهْلٍ وَ نَحْنُ فِي بَعْضِ الْمَنَازِلِ إِنِّي نَظَرْتُ فِي تَحْوِيلِ السَّنَةِ فِي حِسَابِ النُّجُومِ فَوَجَدْتُ فِيهِ أَنَّكَ تَذُوقُ فِي شَهْرِ كَذَا وَ كَذَا- يَوْمَ الْأَرْبِعَاءِ حَرَّ الْحَدِيدِ وَ حَرَّ النَّارِ وَ أَرَى أَنْ تَدْخُلَ أَنْتَ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الرِّضَا الْحَمَّامَ فِي هَذَا الْيَوْمِ وَ تَحْتَجِمَ فِيهِ وَ تَصُبَّ عَلَى يَدَيْكَ‌ الدَّمَ لِيَزُولَ عَنْكَ نَحْسُهُ فَكَتَبَ ذُو الرِّئَاسَتَيْنِ إِلَى الْمَأْمُونِ بِذَلِكَ وَ سَأَلَهُ أَنْ يَسْأَلَ أَبَا الْحَسَنِ ذَلِكَ فَكَتَبَ الْمَأْمُونُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ يَسْأَلُهُ ذَلِكَ فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ لَسْتُ بِدَاخِلٍ الْحَمَّامَ غَداً وَ لَا أَرَى لَكَ وَ لَا لِلْفَضْلِ أَنْ تَدْخُلَا الْحَمَّامَ غَداً فَأَعَادَ عَلَيْهِ الرُّقْعَةَ مَرَّتَيْنِ فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَسْتُ بِدَاخِلٍ غَداً الْحَمَّامَ فَإِنِّي رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فِي النَّوْمِ فَقَالَ لِي يَا عَلِيُّ لَا تَدْخُلِ الْحَمَّامَ غَداً وَ لَا أَرَى لَكَ وَ لَا لِلْفَضْلِ أَنْ تَدْخُلَا الْحَمَّامَ غَداً فَكَتَبَ إِلَيْهِ الْمَأْمُونُ صَدَقْتَ يَا سَيِّدِي وَ صَدَقَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَسْتُ بِدَاخِلٍ الْحَمَّامَ غَداً وَ الْفَضْلُ أَعْلَمُ قَالَ فَقَالَ يَاسِرٌ فَلَمَّا أَمْسَيْنَا وَ غَابَتِ الشَّمْسُ قَالَ لَنَا الرِّضَا ع قُولُوا نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ شَرِّ مَا يَنْزِلُ فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ فَلَمْ نَزَلْ نَقُولُ ذَلِكَ فَلَمَّا صَلَّى الرِّضَا ع الصُّبْحَ قَالَ لِيَ اصْعَدْ عَلَى السَّطْحِ فَاسْتَمِعْ هَلْ تَسْمَعُ شَيْئاً فَلَمَّا صَعِدْتُ سَمِعْتُ الضَّجَّةَ وَ الْتَحَمَتْ‌ وَ كَثُرَتْ فَإِذَا نَحْنُ بِالْمَأْمُونِ قَدْ دَخَلَ مِنَ الْبَابِ الَّذِي كَانَ إِلَى دَارِهِ مِنْ دَارِ أَبِي الْحَسَنِ وَ هُوَ يَقُولُ يَا سَيِّدِي يَا أَبَا الْحَسَنِ آجَرَكَ اللَّهُ فِي الْفَضْلِ فَإِنَّهُ قَدْ أَبَى وَ كَانَ دَخَلَ الْحَمَّامَ فَدَخَلَ عَلَيْهِ قَوْمٌ بِالسُّيُوفِ فَقَتَلُوهُ وَ أُخِذَ مِمَّنْ دَخَلَ عَلَيْهِ ثَلَاثُ نَفَرٍ كَانَ أَحَدُهُمْ ابْنَ خَالِهِ الْفَضْلَ ابْنَ ذِي الْقَلَمَيْنِ قَالَ فَاجْتَمَعَ الْجُنْدُ وَ الْقُوَّادُ وَ مَنْ كَانَ مِنْ رِجَالِ الْفَضْلِ عَلَى بَابِ الْمَأْمُونِ فَقَالُوا هَذَا اغْتَالَهُ وَ قَتَلَهُ يَعْنُونَ الْمَأْمُونَ وَ لَنَطْلُبَنَّ بِدَمِهِ وَ جَاءُوا بِالنِّيرَانِ لِيُحْرِقُوا الْبَابَ فَقَالَ الْمَأْمُونُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع يَا سَيِّدِي تَرَى أَنْ تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ وَ تُفَرِّقَهُمْ قَالَ فَقَالَ يَاسِرٌ فَرَكِبَ أَبُو الْحَسَنِ وَ قَالَ لِيَ ارْكَبْ فَرَكِبْتُ فَلَمَّا خَرَجْنَا مِنْ بَابِ الدَّارِ نَظَرَ إِلَى النَّاسِ وَ قَدْ تَزَاحَمُوا فَقَالَ لَهُمْ بِيَدِهِ تَفَرَّقُوا تَفَرَّقُوا قَالَ يَاسِرٌ فَأَقْبَلَ النَّاسُ وَ اللَّهِ يَقَعُ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ مَا أَشَارَ إِلَى أَحَدٍ إِلَّا رَكَضَ وَ مَرَّ.) موردی دیگر از پناه بردن مأمون به امام رضا علیه¬آلاف¬التحیه¬و¬الثناء در سختی¬ها: الکافي (ط الإسلامیة)، جلد 8، صفحه 151 (عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع‌ قَالَ لِيَ الْمَأْمُونُ يَا أَبَا الْحَسَنِ لَوْ كَتَبْتَ إِلَى بَعْضِ مَنْ يُطِيعُكَ فِي هَذِهِ النَّوَاحِي الَّتِي قَدْ فَسَدَتْ عَلَيْنَا قَالَ قُلْتُ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنْ وَفَيْتَ لِي وَفَيْتُ لَكَ إِنَّمَا دَخَلْتُ فِي هَذَا الْأَمْرِ الَّذِي دَخَلْتُ فِيهِ‌ عَلَى أَنْ لَا آمُرَ وَ لَا أَنْهَى وَ لَا أُوَلِّيَ وَ لَا أَعْزِلَ وَ مَا زَادَنِي هَذَا الْأَمْرُ الَّذِي دَخَلْتُ فِيهِ فِي النِّعْمَةِ عِنْدِي شَيْئاً وَ لَقَدْ كُنْتُ بِالْمَدِينَةِ وَ كِتَابِي يَنْفُذُ فِي الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لَقَدْ كُنْتُ أَرْكَبُ حِمَارِي وَ أَمُرُّ فِي سِكَكِ الْمَدِينَةِ وَ مَا بِهَا أَعَزُّ مِنِّي وَ مَا كَانَ بِهَا أَحَدٌ مِنْهُمْ يَسْأَلُنِي حَاجَةً يُمْكِنُنِي قَضَاؤُهَا لَهُ إِلَّا قَضَيْتُهَا لَهُ قَالَ فَقَالَ لِي أَفِي لَكَ.)

[12] المناقب لإبن شهرآشوب، جلد 4، صفحه 20 (أَنَّ شَامِيّاً رَآهُ رَاكِباً فَجَعَلَ يَلْعَنُهُ وَ الْحَسَنُ لَا يُرَدُّ فَلَمَّا فَرَغَ أَقْبَلَ الْحَسَنُ عَلَيْهِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَ ضَحِكَ وَ قَالَ أَيُّهَا الشَّيْخُ أَظُنُّكَ غَرِيباً وَ لَعَلَّكَ شُبِّهْتَ فَلَوِ اسْتَعْتَبْتَنَا أَعْتَبْنَاكَ وَ لَوْ سَأَلْتَنَا أَعْطَيْنَاكَ وَ لَوْ اسْتَرْشَدْتَنَا أَرْشَدْنَاكَ وَ لَوْ اسْتَحْمَلْتَنَا حَمَّلْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ جَائِعاً أَشْبَعْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ عُرْيَاناً كَسَوْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ مُحْتَاجاً أَغْنَيْنَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ طَرِيداً آوَيْنَاكَ وَ إِنْ كَانَ لَكَ حَاجَةٌ قَضَيْنَاهَا لَكَ فَلَوْ حَرَّكْتَ رَحْلَكَ إِلَيْنَا وَ كُنْتَ ضَيْفَنَا إِلَى وَقْتِ ارْتِحَالِكَ كَانَ أَعْوَدَ عَلَيْكَ لِأَنَّ لَنَا مَوْضِعاً رَحْباً وَ جَاهاً عَرِيضاً وَ مَالًا كَبِيراً فَلَمَّا سَمِعَ الرَّجُلُ كَلَامَهُ بَكَى ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنَّكَ خَلِيفَةُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالاتِهِ وَ كُنْتَ أَنْتَ وَ أَبُوكَ أَبْغَضَ خَلْقِ اللَّهِ إِلَيَّ وَ الْآنَ أَنْتَ أَحَبُّ خَلْقِ اللَّهِ إِلَيَّ وَ حَوَّلَ رَحْلَهُ إِلَيْهِ وَ كَانَ ضَيْفَهُ إِلَى أَنِ ارْتَحَلَ وَ صَارَ مُعْتَقِداً لِمَحَبَّتِهِمْ‌) و همچنین الکامل للمبرد، جلد 2، صفحه 5 (وذكر ابن عائشة أن رجلا من أهل الشام قال: دخلت المدينة فرأيت رجلاً ركباً على بغلة لم أر أحسن وجهاً ولا سمتاً ولاثوباً ولا دابة منه، فمال قلبي إليه، فسألت عنه، فقيل: هذا الحسن بن علي بن أبي طالب عليهما السلام، فامتلأ قلبي له بغضاً، وحسدت علياً أن يكون له أبن مثله، فصرت إليه، فقلت له: أنت ابن أبي طالب? فقال: أنا ابن ابنه فقلت: فبك وبأبيك أسبهما. فما انقضى كلامي قال لي: أحسبك غريباً. فقلت: أجل، قال: فمل بنا، فإن احتجت إلى منزل أنزلناك، أو إلى مال آسيناك، أو إلى حاجة عاوناك، قال: فانصرفت عنه، ووالله ما على الأرض أحد احب إلي منه.)

[13] المناقب لإبن شهرآشوب، جلد 4، صفحات 20  19 (وَ رُوِيَ‌ أَنَّ الْحَسَنَ ع لَمْ يُسْمَعْ قَطُّ مِنْهُ كَلِمَةٌ فِيهَا مَكْرُوهٌ إِلَّا مَرَّةً وَاحِدَةً فَإِنَّهُ‌ كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ خُصُومَةٌ فِي أَرْضٍ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ لَيْسَ لِعَمْرٍو عِنْدَنَا إِلَّا مَا يُرْغِمُ أَنْفَهُ‌)