درنگی بر نهج البلاغه ـ جلسه یازدهم

روز جمعه مورخ 5 آذر 1400، یازدهمین جلسه از سلسله جلسات درنگی بر نهج البلاغه با موضوع «نامه هشتم نهج البلاغه – برخورد امیرالمؤمنین سلام الله علیه با کارگزاران و توجه حضرت به افکار عمومی و ماجرای جریر» در مسجد و حسینیه مهدویه با سخنرانی «حجت الاسلام کاشانی» برگزار گردید که مشروح آن تقدیم حضورتان می گردد.

برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب به ساحت مقدّس حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف وَ رَزَقَنا الله تعالی رؤیَتَهُ وَ زِیارَتَهُ و الشَّهادَةَ بَینَ یَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مروری بر نامه هشتم نهج البلاغه

هفته گذشته قدری راجع به نامه هشتم نهج البلاغه با یکدیگر گفتگو کردیم ولی بحث ماند. موضوع نامه این بود که مرحوم سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه نوشته است: «إلى جرير بن عبد الله البجلي لَمّا أرسله إلى معاوية»،[4] وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جریر را به سمت معاویه ارسال کرده بود…

ما یک اشکالی به سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه کردیم که وارد نبود، یعنی اینکه وقتی نامه را نوشتند که او را به سمت معاویه ارسال کرده بودند، لذا می‌شود معنای درستی از آن برداشت کرد.

اینطور فرمودند: «أَمَّا بَعْدُ»، یعنی بعد از حمد و ثنای الهی… گاهی این «أَمَّا بَعْدُ» کلام معصوم است و گاهی تلخیصِ نامه‌نگاران است، وقتی تقطیع می‌کنند، گاهی مثلاً تکّه‌ای را می‌آورند و بعد می‌خواهند پرشی به جای دیگری از خطبه داشته باشند می‌گویند «مِنها» یعنی این هم یک بخشی از این نامه است.

ببینید که سرتیتر خبرها چگونه است، وقتی یک بزرگی یا یک صاحب منسب سیاسی صحبت می‌کند، مسلّماً نمی‌توانند یک ساعت سخنرانی او را پخش کنند، مثلاً اینطور می‌گویند «ایشان در جای دیگری فرمود»، یعنی تقطیع می‌کنند، این کار هم کاملاً طبیعی است، البته نمی‌خواهم وارد جزئیات بشوم، تقطیع با آدابی که دارد اشکالی ندارد، اصلاً ما باید لاجرم تقطیع کنیم. آن زمان که اصلاً ضبط صوت نبوده است و ثانیاً الآن هم که ضبط صوت هست، خودِ کلیپ یا یک قطعه از صوت یا تصویر، کارکردی دارد که همه‌ی آن جلسه ندارد، این امر هم خیلی روشن است، منتها این کار آدابی دارد، نباید مخل باشد، نباید از معنای کلّی فاصله داشته باشد، بحث طوری بیان نشود که بخشی از حقیقت ناتمام بماند.

لذا گاهی آن‌هایی که در حال نوشتن بودند، ابتدا یک حمد و ثنای الهی دارد، قدیم‌ها هم وقتی اهل منبر به منبر می‌رفتند بحث را با یک حمد و ثناء و بعد هم با یک خطبه‌ی توحیدی شروع می‌کردند، شاید الآن ذائقه‌ی مردم نباشد، یا مثلاً خیال می‌کنیم که وقت مردم گرفته می‌شود و باید لاطائلات ما را بشنوند، پس آن تکه‌ی اول را نشنوند!

من در یاد دارد که بعضی از خطبه‌های نهج البلاغه مثلاً اینطور شروع می‌شوند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا يُحْصِي نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ»،[5] یا «فَطَرَ الْخَلَائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّيَاحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ»، یعنی بنا به حوصله‌ی مردم خطبه‌ی توحیدی می‌خواندند و بعد به بحث خودشان وارد می‌شدند.

لاطائلات ما که ممکن است اثری روی نفوس مردم نگذارد، ولی کلام منسوب به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که در حال بیان توحید هستند اثر وضعی دارد، حتّی اگر معنا را متوجّه نشویم.

بعد حال می‌خواهند بگویند که آقا امروز چه فرمودند؛ آقا هر هفته این خطبه را می‌خواندند، اینطور می‌گفتند: بعد از حمد و ثناء… این می‌شود همان «أَمَّا بَعْدُ»، حال این «أَمَّا بَعْدُ» را یا خود معصوم فرموده است یا از او نقل کرده‌اند.

«أَمَّا بَعْدُ، فَإِذَا أَتَاكَ كِتَابِی»، وقتی جریر به سمت معاویه رفته بود، حضرت فرمودند حال که نامه‌ی من به تو رسید «فَاحْمِلْ مُعَاوِيَةَ عَلَى الْفَصْلِ»، بِبُر، یعنی بگو الآن نظر بده، یعنی حضرت فرمودند که این آخرین مذاکره است، «فَاحْمِلْ مُعَاوِيَةَ عَلَى الْفَصْلِ»، باید جواب بدهی، «وَ خُذْهُ بِالْأَمْرِ الْجَزْمِ» یک کلام، یا بیعت، یا نبرد، «ثُمَّ خَيِّرْهُ» بین دو چیز، جزمی از او یک نظر بگیر، «ثُمَّ خَيِّرْهُ»، او را مختار کن و اجازه بده که انتخاب کند، یعنی بگو که این دو راه پیش روی توست و گزینه‌های ما این است، «ثُمَّ خَيِّرْهُ بَيْنَ حَرْبٍ مُجْلِيَةٍ» بین جنگی که باعث آوارگی تو می‌شود «أَوْ سِلْمٍ مُخْزِيَةٍ» یا تسلیمِ سلمِ بیعتِ همراهیِ خارکننده. یعنی بالاخره تو یک غلطی کرده‌ای و ادّعاهایی مطرح کرده‌ای و بهتان زده‌ای، حال بالاخره یا باید در جنگ ویرانگرِ آواره‌کننده شرکت کنی و یا اینکه تسلیم بشوی و بیعت کنی، در این صورت هم خار خواهی شد، برای اینکه خیلی به من دروغ بسته‌ای، چون مردم می‌گویند اگر علی نعوذبالله کذا و کذا بود برای چه با او بیعت کرده‌ای؟ «فَإِنِ اخْتَارَ الْحَرْبَ فَانْبِذْ إِلَيْهِ» اگر جنگ را برگزید، یا توافقات قبلی را جلوی او بینداز، یا اینکه همین تصمیم او را جلوی او بینداز و بعد هم آماده‌ی جنگ شو، «وَ إِنِ اخْتَارَ السِّلْمَ» اگر دیدی که می‌خواهد تسلیم بشود و دیگر دست از سرکشی بردارد، «فَخُذْ بَيْعَتَهُ، وَ السَّلَام» بیعت او را بگیر والسلام.

اگر معاویه ملعون بیعت کرده بود امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دیگر کاری با او نداشتند، مگر اینکه در دادگاه پرونده‌ای برای معاویه پیش می‌آمد، کمااینکه برای خالد بن ولید ملعون هم همینطور بود، با اینکه خالد در مدینه بود و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به او دسترسی داشتند او را دستگیر نکردند، نه اینکه پرونده‌ای نداشت، آن زمان موقع مناسبی برای رسیدگی به بعضی از پرونده‌های او نبود.

اما اینکه حاکم کوفه بودی، در آنجا چکار کردی، در زمان خلیفه دوم چکار کردی؟ حتّی زمانی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرموده بودند که اگر دست من به او برسد او را رجم می‌کنم، یعنی او را بخاطر فحشایی که مرتکب شده بود سنگسار می‌کنم، ولی فعلاً زمینه‌ی اجرای این احکام نبود.

انجام احکام الهی به تمکّن است، باید وسع انسان برسد. نماز واجب است ولی انسانی که در کما رفته است دیگر تمکّن ندارد. مثلاً کسی باید تطهیر کند اما در بیمارستان است و امکان تطهیر نیست، برای همین تیمّم می‌کند. ممکن است شرایط دست و صورت او طوری باشد که امکان تیمّم هم نباشد، آنجا دیگر به قدر تمکّن است.

اینکه می‌گوییم حضرت اینجا حکم را اجراء نکردند به این معنا نیست که می‌شده است حکم را اجراء کنند و نکرده‌اند، آنجا تمکّن و زمینه‌ی اجراء نبود، و معلوم است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دائماً به دنبال نبرد نبودند. لذا فرمودند از معاویه بیعت بگیر، مانند بقیه، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از مروان هم بیعت گرفتند، از پسر عثمان و ولید بن عقبه هم بیعت گرفتند، اما این آدم‌ها لایقِ حکومتداری نیستند.

یک زمانی در بحث نفاق عرض کردیم که اگر یک نفری جرم سیاسی اجتماعی سنگین، خیانت به جامعه انجام بدهد، مثلاً فرض بفرمایید که یک شبکه‌ی معارفی منحرف داشته باشد، یا یک تریبون باطلی داشته باشد، یا در زمان قدرت خودش خیانتی کرده باشد. آیا این آدم امکان توبه دارد؟ بله! اگر جرائم او را محاکمه کرده‌اند، کسی که سابقه‌ی خیانت دارد آیا می‌تواند بعد از چند سال به جامعه برگردد؟ نه! [البته برگشتن به جامعه به معنای حاکم]. می‌تواند زندگی اجتماعی کند و حقوق شهروندی دارد ولی حقِ مسئولیت ندارد. ما در آنجا این موضوع را کامل بحث کرده‌ایم.

تکمله‌ای به نامه هشتم نهج البلاغه از کتاب وقعة صفین

این نامه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که در کتاب مهم وقعة صفین هست، نویسنده کتاب مهم وقعة صفین سال 211 از دنیا رفته است، متّهم به تشیّع است، تشیّع آن زمان هم به معنای تشیّع این زمان نیست، توضیح این موضوع حوصله می‌خواهد که قصد ندارم به آن موضوع وارد بشوم. این کتاب کتاب بسیار مهمّی است ولی بایستی با تعلیقه نوشته بشود. یکی از آرزوهای ما این است… این کتاب که جنگ صفّین را از شروع تا پایان گزارش کرده است و سعی کرده است که روایات را به یکدیگر متّصل کند، یک سیرِ قصّه‌طور به آن داده است، البته به خیلی چیزها هم ملتفت بوده است، ولی جاهایی از آن توضیح نیاز دارد یا تذکّر می‌خواهد، شاید چه بسا جاهایی از آن را نپذیریم، ولی خلاصه اینکه صد سال قبل از طبری از دنیا رفته است.

خیلی از خطب امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که در نهج البلاغه است مصدرِ منحصر آن یا یکی از مهم‌ترین مصادر آن این کتاب است.

اینجا ماجرای جریر بطور مفصّل آمده است، و تکّه‌ای را که خواندم مرحوم سیّد رضی رضوان الله تعالی علیه از زبان مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یا از قلم مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ذکر کرده است.

هفته گذشته به خدمت شما عرض کردیم که وقتی جریر در همدان بود، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در مدینه بودند، جریر از طرف خودش و مردم پیش‌دستانه اعلام بیعت نکرد، طبعاً مردم هم بیشتر تحت حاکمیت حاکم وقت خودشان بودند، ماهواره و رسانه که نبود، از مرکزیت قدرت هم دور بودند، چه مدینه باشد و چه عراق باشد، تازه‌مسلمان هم بودند، خیلی هم جرأت نمی‌کردند حرف بزنند که مثلاً بخواهند اظهار نظر کنند.

جریر والی عثمان در همدان بود و همدان ظاهراً ذیل مدیریت کوفه بود، مثلاً شما استانداری و فرمانداری درنظر بگیرید.

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در حال برگشتن از جمل بودند و به سمت کوفه تشریف می‌بردند نامه‌ای به جریر نوشتند که اوضاع چه شد و… توضیح دادیم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای کسی که می‌خواهد او را عزل کند هم توضیح می‌دهند!

این آن چیزی است که ما در آن خیلی عقب هستیم، معمولاً وقتی هم توضیح می‌دهیم می‌خواهیم نفعی از توضیح‌مان ببریم و منفعتی داریم نه اینکه دیگران را آدم حساب کنیم که توضیح بدهیم. در همه‌ی امور اینطور هستیم، فکر ما نیست که خودمان را در معرض توضیح قرار بدهیم، چون این کار دردسر دارد، معمولاً مسئولان اهل توضیح نیستند، ما هم نیستیم، یعنی اگر ما هم در حال کاری هستیم و کسی سؤالی کند معمولاً با یک «به تو چه ساختاری» رد می‌شویم.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به کسی که می‌خواستند عزل کنند توضیح دادند! اینکه چه شد و آن‌ها چه کردند، طلحه و زبیر و عایهشه در سمت جمل چه کردند، چرا ما باید به آن سمت می‌رفتیم، چکار کردیم، سربازان ما از کوفه بودند، بعد من می‌توانستم آن‌ها را محاکمه کنم اما بخشیدم، حجّت را تمام کردم، جنگ را شروع نکردم، تا زمانی که مجبور نشدم نجنگیدم، بعد از جنگ شمشیر را از این‌ها برداشتم و عفو کردم، ابن عباس که فرمانده‌ی نظامی بود یک دانشمند برجسته هم بود، ابن عباس را بالای سر این‌ها گذاشتم، بعد هم فرمودند که ابن عباس را بر شما منصوب کردم و گفته‌ام که چگونه عمل کند و به حق عمل کند، اما اگر از او ناراضی بودید بگویید که من او را عزل کنم.

اگر مردم یک والی یا یک استاندار را نخواهند، ولو اینکه آدم بدی نباشد… این «باید» که می‌گویم، بایدِ شرعی نیست، بایدِ شرعی باید در کرسی فقاهت بحث بشود، اما از ظاهر رفتار امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و سیره‌ی حضرت می‌شود برداشت کرد که حضرت آن فرد را برمی‌دارد، یعنی اینکه تحمیل نمی‌کنند، مگر اینکه یک محضور دیگری پیش بیاید، یعنی اگر امکان این امر باشد…

کمااینکه اینجا در مورد ابن عباس فرمودند، فرمودند اگر او را نخواستید او را برمی‌دارم.

جریر رفت و با مردم صحبت کرد و نامه‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را خواند و گفت: ما با علی بن ابیطالب صلوات الله علیه بیعت می‌کنیم و بعد هم پیام بیعت را فرستاد، اشعاری هم به او منسوب کرده‌اند.

اینکه می‌گویم کتاب وقعة صفین که نام نویسنده‌ی او نصر بن مزاحم منقری است دقّت دارد، اینجا می‌گوید که جریر در اینجا شعری هم گفت.

من زمانی شک کردم که «جریر شعر گفت»، شاید شعرا از زبان او شعر گفته باشند، این امر ممکن است، بعد نگاه کردم و دیدم در جای دیگری که اشعث در همین موضوع شعر گفته است، گفته است که «قیل علی لسان اشعث»، یعنی «شاعر به زبان اشعث شعر گفته است»، یعنی حداقل این است که نویسنده در اینجا معتقد است که جریر این اشعار را گفته است، یعنی اینقدر دقّت دارد، البته نمی‌خواهم بگویم وقتی دقّت دارد یعنی خطا ندارد، ولی بالاخره کتاب مهمّی است و نویسنده دقّت داشته است.

جریر بعد از بیعتی که گرفت یک شعری برای مردم خواند. هفته گذشته متن آن را خواندم و برای همین تکرار نکردم. گفت: «أتانا كتاب علىّ فلم نرد الكتاب بأرض العجم»، نامه علی بن ابیطالب صلوات الله علیه رسیده است و ما هم در مرزهای عجم کتاب او را رد نمی‌کنیم. این بنحوی شبیه تهدید هم بود که شما عجمانی که تازه مسلمان شده‌اید و ما به اینجا آمده‌ایم، دیگر شما نمی‌توانید ادّعا کنید و زمانی به سر شما نزند که بخواهید بر خلاف رفتار ما عمل کنید.

«و نحن ولاة على ثغرها نضيم العزيز و نحمى الذَّمم» ما هم والیان امر او در مرزهای او هستیم، خلاصه اینکه ما کارگزار او هستیم و اگر کسی خواهد سرکشی کند او را خواهیم شکست و اگر کسی حمایت کند ما پشت او هستیم و پشتیبانی می‌کنیم.

بعد از این ماجرا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پیغام دادند که با حساب و کتاب‌ها به کوفه بیا.

ولات عثمان، ولات اصلی از نظر افکار عمومی دزد محسوب می‌شدند، چون در سال‌های آخر فساد اقتصادی خیلی زیاد بود، فساد رسمیِ از بالا به پایین. یعنی آن دزد اصلی مثلاً کارگزار گمرک در مرز فلان نبود، فرض کنید خودِ رئیس گمرک بود. آن قاچاقچی اصلی رئیس شرطه‌ها بود نه یک سرباز صفری در مرز، یعنی فساد از بالا بود و مردم هم آن‌ها را دزد محسوب می‌کردند، و کسی را که افکار عمومی به فساد می‌شناخت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حتّی او را یک روز هم منصوب نمی‌کردند.

تنها کسی را که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مدّت محدودی ابقاء کردند ابوموسی اشعری بود که جامعه او را به دزدی نمی‌شناخت، بلکه طرفداران او یک تقدّسی برای او قائل بودند و درواقع او منصوب عثمان نبود و مردم کوفه او را خواسته بودند. طبعاً کارگزاران بعدی هم همینطور، اگر هیچ چیزی نبود حقوق نجومی داشتند، یعنی الآن نسبت می‌گویم تا متوجه شوید.

یک افسر نظامی در سال پانصد درهم از حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دریافت می‌کرد، کارگزاران عثمان هر سال صد هزار درهم می‌گرفتند! یعنی دویست برابرِ حقوقِ یک افسر! یعنی شما حساب کنید که یک سرهنگ دو در سال چقدر دریافت می‌کند، اگر دویست برابرِ آن را به یک نفر بدهیم، این حقوقِ کارگزاران عثمان بود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این را دزدی تلقّی می‌کردند، البته از نظر عثمان قانونی بود، وگرنه ناگهان خمس غنائم افریقا را به یک نفر دادند، خوب توجّه بفرمایید که خمسِ غنائمِ یک قارّه را!

البته اینکه بگوییم دزدی بود… بالاخره قانون بود و حقوق بود، این بالاخره درست است که نارواست اما با دزدی تفاوت دارد، گرچه بالاخره انتقاد بود، می‌خواهم بگویم که هم خلاف است و هم باید خلاف‌ها را رده‌بندی کرد، یک نفر اختلاس می‌کند، اما به یک نفر حقوق داده‌اند و او هم اعمال نظری در حقوق دادن نکرده است، با اینکه نارواست ولی این میزان جرم با دزدی تفاوت دارد.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه او را به سمت کوفه برگرداند، حضرت می‌خواستند با معاویه وارد نبرد بشوند، چون معاویه نپذیرفته بود بیعت کند و استانداری هم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به سمت شام ارسال کرده بودند را در مرز رقّه برگرداندند، یعنی مرز استحفاظی منطقه‌ای که در دست معاویه بود سهل بن حنیف را برگرداند و گفتند نمی‌پذیریم و برگرد و برو.

حضرت هم به دنبال این بودند که با معاویه بجنگند، اما چند مشکل در اوایل حکومت و قبل از جنگ جمل بود، هنوز لشگر حضرت مهیا نبود، معاویه هم مانند اصحاب جمل نبود، در سال 18 که الآن حدود 35 است، 17 سال در شام پول و قدرت جمع کرده است، 17 سال فرصت داشته است که آدم بخرد و بیت المال را در اختیار داشته است و سلطنت می‌کرده است. خلیفه دوم تقریباً اموال تمام کارگزاران عصر خودش را مشاطره کرده است و گرفته است.

یعنی خلیفه دوم می‌گفت مثلاً ببینم درآمد تو چقدر بوده است، مثلاً میزان دارایی تو پنج میلیارد تومان بوده است، دو سال هم گذشته است و الآن یازده میلیارد دارایی داری، غیر از میزانی که خورده‌ای، در این دوره‌ای که تو مسئول بوده‌ای کار و کاسبی نکرده‌ای، این شش میلیارد اضافی را نصف می‌کنیم، نصف برای من و نصف هم برای تو! این هم از مدل عدالت خلیفه دوم است!

اگر دزدی باشد که دزدی است و اگر هم دزدی نیست که نباید از او گرفت، اصلاً دلیل می‌خواهد، شاید سی درصد اموال یک کارگزار دزدی باشد، شاید هشتاد درصد اموال یک کارگزار دزدی باشد، بهر حال مدل عدالت خلیفه دوم اینطور بود!

ولی همین خلیفه دوم اموال معاویه را مشاطره نکرد و درواقع معاویه یک گارانتی داشت و قدرت پیدا کرده بود، لذا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به دنبال این بودند که فرصتی پیدا کنند تا هم افکار عمومی به جنگ با معاویه راضی بشوند، هم فرصت پیدا کنند تا نیروها را جمع کنند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از طرفی هم نمی‌شد بی‌خیال باشند، چون اگر این کار را کنند درواقع به معاویه مشروعیت داده‌اند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بطور موقت هم نمی‌توانستند معاویه را قبول کنند، بخاطر اینکه معاویه اساساً ادّعا کرده است که حکومت حضرت نامشروع است، پس حضرت نمی‌توانستند کوتاه بیایند.

نامه‌نگاری‌هایی شده است، او را به بیعت دعوت کرده است. اینجا وقتی جریر آمد گفت: حال که از همدان برگشتیم، طبعاً علی بن ابیطالب صلوات الله علیه هم به ما استان نمی‌دهد، من از قبل رابطه‌ی حسنه‌ای با معاویه داشته‌ام، من را بفرستید تا بروم و مذاکره کنم.

چرا یک آدم سوپرحزب اللهی علوی برای مذاکره نرود؟ چون اصلاً معاویه سوپرحزب اللهی علوی را راه نمی‌دهد، عرض کردم که سهل بن حنیف را برگرداندند، سهل بن حنیف که با لشگر نرفته بود.

فرض کنید الآن می‌خواهند استاندار یک استان را بفرستند، مسلّماً با او که یک لشگر نمی‌فرستند، حال فرض کنید که مرز آن استان را ببندند و آن استاندار را برگردانند، درواقع اینطور شد.

طبعاً در رقّه و ورود به شام کسی نمی‌پذیرفت که مثلاً مالک اشتر برود، یعنی آدم‌هایی که مستقیماً به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه منسوب بودند به این راحتی نمی‌رفتند، مگر نامه‌رسان‌هایی که آدم‌های محل اعتماد دو طرف بودند، سطح دپلماتیک این‌ها هم برای این موضوع پایین بود، یعنی سطح کار سطحِ نامه‌رسانی و پیام‌رسانی است نه مذاکره، یا اینکه درست‌تر است که بگوییم سطح میانجی‌گری نیست.

جریر گفت: من را بفرستید.

گزارش داریم که بعضی‌ها مخالفت کردند، عرض خواهم کرد که گزارش برای چه کسانی است، اما حضرت جریر را فرستادند، چرا؟ برای اینکه حضرت دیدند در بین آدم‌هایی که هستند جریر در اینجا فعلاً می‌خواهد خودش را نشان بدهد، یعنی به نفع اوست که حسن نیّت نشان بدهد، از طرفی هم لشگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مهیا نیست که ضربتی عمل کنند، اگر مهیا بود هم افکار عمومی آماده نیست که شما ناگهان بروید و با یک گوشه‌ی کشور بجنگید، این کار که کار آسانی نیست، باید افکار عمومی آماده بشود، لذا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عجله ندارند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در صدد جنگ هستند ولی اینطور نیست که عجله داشته باشند، جنگ که یک روزه و دو روزه نیست، بالاخره ادوات می‌خواهد.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جریر را فرستادند. هنگامی که جریر را فرستادند نامه‌ای بهمراه او فرستادند و فرمودند که برو و این نامه را برای معاویه بخوان، نامه این بود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ بَيْعَتِي بِالْمَدِينَةِ لَزِمَتْكَ وَ أَنْتَ بِالشَّامِ‏»،[6] اینکه در مدینه با من بیعت کرده‌اند تو را ملزم می‌کند که تو در شام با من بیعت کنی.

چون در منطق آن‌ها وقتی خلافت بلافصل از پیغمبر را قبول ندارند، خلیفه کیست؟ خلیفه آن کسی است که بزرگان و مردم و خبرگان با او بیعت کرده باشند. برای خلیفه اول انعقاد بیعت با یک نفر رخ داد، بشر یا بشیر بن سعد، فامیل سعد بن عباده که با او مشاجره‌ای داشت ادعا می‌کند که او بیعت کرد و ابوبکر خلیفه شد و بقیه با او بیعت کردند، یعنی یک نفر خلیفه تعیین کرد، بعد هم گفتند هر کسی این خلافت را نپذیرد کذا و کذا، تا اینکه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را هم کشتند! یعنی اینقدر مشروع می‌دانستند.

این را داشته باشید، حضرت در حال بیان فرمایشی هستند که در ذهن طرف مقابل ادّعاست.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: اینکه در مدینه با من بیعت کرده‌اند لازم است که تو هم در شام با من بیعت کنی.

اگر خلیفه بلافصل قبول داری که من هستم، اگر خلیفه بلافصل قبول نداری هم که همان‌هایی که در بیعتِ… حضرت توضیح می‌دهند: «لِأَنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بُويِعُوا عَلَيْهِ» همان کسانی که با آن سه نفر بیعت کرده بودند با من بیعت کرده‌اند.

این متن در نهج البلاغه هست، این قسمت برای نامه 6 نهج البلاغه است.

اینجا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نمی‌خواهند به خلافت خلفا اعتبار بدهند، می‌خواهند بفرمایند که مگر تو نمی‌گویی آن‌ها خوب هستند؟ مگر تو مدافعِ خونِ خلیفه سوم نیستی؟ با آن‌ها چطور بیعت شد که تو آن را شرعی می‌دانی و هر کسی که بر علیه آن‌ها اقدام کند را مهدورالدم می‌دانی؟

خبرگان با آن‌ها بیعت کردند، الآن هم اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در مدینه با من بیعت کرده‌اند، بلکه جمعیت بیعت‌کنندگان با من در بدو کار از آن‌ها هم بیشتر بود، یعنی یک نفر و سه نفر نبود، لذا تو ملزم هستی که بر طبق عقیده‌ی خودت بیعت کنی، اگر هم که وصایتِ من را قبول داری که آن بحث دیگری است.

«لَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ»، بر طبق عقیده‌ی تو آن‌هایی که حاضر هستند انتخاب کرده‌اند، آن کسی که نبوده…

فرض کنید که می‌خواهند هیأت امنای مسجد انتخاب کنند، فرض کنید مدلِ این مسجد رأی‌گیری باشد، روزی را تعیین می‌کنند، نمازگزاران می‌آیند و کسی را انتخاب می‌کنند، حال یک نفر سه روز بعد از شمال بیاید و بگوید من قبول ندارم، چون من نبوده‌ام!

اگر بخواهید این را بپذیرید رأی‌گیری هیچ زمانی معنی ندارد، چند روز بعد هم دیگری‌ها نیستند.

حضرت می‌فرمایند: نمی‌شود که! کسانی حاضر بوده‌اند، بر طبق مبنای شما انتخابی کرده باشند و حال هر کسی از راه برسد و بگوید من قبول ندارم؟ تو باید بپذیری. بعد هم اگر می‌گویید که مسأله باید شورایی باشد که «إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ» شورا برای مهاجرین و انصار است نه تو که طلقاء هستی!

اصلاً در زمینه‌ی جنگ می‌روند و با فرماندهان و سابقه‌داران جنگ بحث می‌کنند نه کسی که از چیزی خبر ندارد، «إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِذَا اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ فَسَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا»، حضرت اینجا در حال احتجاج کردن هستند، نه اینکه لزوماً همه‌ی آن را قبول نداشته باشند، ولی اینجا لزومی هم ندارد که حضرت این گزاره‌ها را باور داشته باشند، جدال احسن یعنی من مخاطب خودم را به آن چیزی که قبول دارد ملزم کنم، نه اینکه بگوییم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌فرمایند که اعتبار حکومت من از شیوه سه نفر قبل سرچشمه می‌گیرد، حضرت اینجا در حال احتجاج کردن هستند.

بعد فرمودند: «فَإِنْ خَرَجَ مِنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ» اگر کسی از این مسئله خارج بشود و قیام کند «بِطَعْنٍ أَوْ رَغْبَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ» او را برمی‌گردانم، اگر نپذیرد «قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ‌ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ‌» با او می‌جنگند.

پس معاویه! اگر تو هم چنین ادّعایی داری یا باید بیعت کنی، یا باید قدرت را تحویل بدهی، حتّی اگر نمی‌خواهی بیعت کنی هم مشکلی نیست، قدرت را تحویل بده و در خانه‌ی خودت زندگی کن. حضرت با آن کسانی که بیعت نکردند ولی دشمنی نداشتند هم کاری نداشتند، چه کسانی که بعداً بیعت کردند و چه کسانی که تا آخر هم بیعت نکردند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به دنبال این بودند که با معاویه بجنگند، آماده بودند و در حال مهیا شدن بودند، خیلی نگذشت که طلحه و زبیر خروج کردند، حضرت مجبور شدند بروند و در جمل با آن‌ها بجنگند، حال حضرت به کوفه برگشته‌اند و نامه را به جریر داده‌اند تا برود.

توجّه کنید که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به معاویه توضیح می‌دهند! نه توضیحِ ذلیلانه، اولا دیگران هم نامه‌های حکومتی را می‌خواندند، ثانیاً حضرت استدلال می‌کنند، چون اگر استدلال کنند و معاویه کوتاه بیاید این اتفاق بدون جنگ حل شده است، یعنی با هزینه کمتر حل شده است، لذا نگاه کنید که حضرت می‌فرمایند: «إِنَّ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ بَايَعَانِي ثُمَّ نَقَضَا بَيْعَتِي» طلحه و زبیر با من بیعت کردند و بعد بیعت خود را شکستند «وَ كَانَ نَقْضُهُمَا كَرَدِّهِمَا» نقض بیعتی که کردند مانند همان ردّی است که گفتم باید جنگید، چون رفتند و لشگرکشی کردند، «فَجَاهَدْتُهُمَا عَلَى ذَلِكَ‌ حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ‌» من هم با آن‌ها جنگیدم.

منتها معاویه با جریر تفاوت دارد، ببینید متن توضیح حضرت مانند آن نامه‌ی قبلی نیست، چون معاویه ممکن است ادعا کند، آن قسمتی که حضرت فرمودند «من شمشیر را از روی آن‌ها برداشتم و آن‌ها را عفو کردم» نیست، چون هنوز قبل از جنگ است، در این صورت معاویه می‌گوید پس ما می‌جنگیم و وقتی شکست خوردیم ما را عفو کن.

برای همین امیرالمؤمنین صلوات الله علیه موضوع طلحه و زبیر را مختصر می‌فرمایند،می‌فرمایند: آن‌ها هم قیام کردند و من با آن‌ها جنگیدم. یعنی من در راه حق با طلحه و زبیر و عایشه جنگیده‌ام، تو که کسی نیستی!

«فَادْخُلْ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ الْمُسْلِمُونَ فَإِنَّ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَيَّ فِيكَ الْعَافِيَةُ»، معاویه! بهترین چیزی که من دوست دارم این است که با تو هم نجنگم و تو را هم نکشم و با تو هم درگیر نشوم، من به دنبال جنگ نیستم.

اگر معاویه هم باشی، تا زمانی که تو مرضی نداشته باشی من با تو جنگ ندارم، بهترین چیز برای من این است که با تو نجنگم، «إِلَّا أَنْ تَتَعَرَّضَ لِلْبَلَاءِ» مگر اینکه خودت بخواهی فتنه‌گری کنی، آنوقت من کوتاه نمی‌آیم، من ترسی از جنگ ندارم اما دوست ندارم بجنگم، «فَإِنْ تَعَرَّضْتَ لَهُ قَاتَلْتُكَ» اما اگر تو بخواهی برای ادّعاهایت و حکومت اقدامی کنی با تو می‌جنگم «وَ اسْتَعَنْتُ اللَّهَ‌ عَلَيْكَ وَ قَدْ أَكْثَرْتَ فِي قَتَلَةِ عُثْمَانَ فَادْخُلْ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ الْمُسْلِمُونَ» راجع به قاتلان عثمان هم زیاد حرف زیادی زده‌ای، برگرد و وارد جمع مسلمین شو، گردن‌کشی نکن، «ثُمَّ حَاكِمِ الْقَوْمَ إِلَيَّ أَحْمِلْكَ وَ إِيَّاهُمْ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ» بیا مانند آدم بیعت کن، اگر خواستی شکایت کن، یک پرونده‌ی قضائی تشکیل بده، من بین تو و کسانی که از آن‌ها در موضوع قتل عثمان شکایت کرده‌ای محاکمه می‌کنم، یعنی برگرد و بیا و از مسیر قانونی اقدام کن.

«فَأَمَّا تِلْكَ الَّتِي تُرِيدُهَا فَخُدْعَةُ الصَّبِيِّ عَنِ اللَّبَنِ» همانطور که می‌خواهند بچه را از شیر بگیرند او را فریب می‌دهند، یا اینکه بچه گاهی گریه می‌کند که دل مادر بسوزد و به او شیر بدهد و او را آرام کند، گفت: تو در حال خدعه کردن هستی که به چیزی برسی، مرض تو خون خلیفه کشته شده نیست، وگرنه اگر اینطور است بیا و مانند بقیه در دادگاه شکایت کن، حتّی اگر مسئولین حکومتی هستند رسیدگی می‌کنیم. اما تو به دنبال بازی هستی، «وَ لَعَمْرِي لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدُنِي أَبْرَأَ قُرَيْشٍ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ» اگر عقل تو حاکم باشد می‌فهمی که بی‌ربط‌ترین آدم به خون عثمان من هستم، اگر هم قرار است ادعایی داشته باشی معنی ندارد که بر علیه من باشد، «وَ اعْلَمْ أَنَّكَ مِنَ الطُّلَقَاءِ الَّذِينَ لَا تَحِلُّ لَهُمُ الْخِلَافَةُ» تو از طلقاء هستی، اصلاً اهلیتِ خلافت نداری. یعنی شما سابقه‌ی بیست و یک سال جنگ با اسلام دارید، رأس الکفر بودید، شما که شایستگی ندارید بخواهید بر اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حاکم بشوید، یعنی فکر نکن که می‌توانی بی‌دردسر و مشروع به حکومت برسی، گرچه بعداً…

خلاصه اینکه حضرت فرمودند من جریر را فرستاده‌ام، «هُوَ مِنْ أَهْلِ الْإِيمَانِ وَ الْهِجْرَةِ» جریر از مسلمان‌هاست و هجرت کرده است و سابقه‌ی صحابی‌گری دارد، «فَبَايِعْ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‌» بیعت کن، یعنی من دوست ندارم از گزینه‌ی نظامی استفاده کنم.

وقتی جریر نامه را خواند شروع کرد به حمد و ثنای الهی و شهادت بر توحید خدا و شهادت بر رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، بعد گفت: «إِنَّ أَمْرَ عُثْمَانَ قَدْ أَعْيَا مَنْ شَهِدَهُ» امر عثمان خیلی‌ها را بیچاره کرد، فتنه‌ی پیچیده‌ای بود، «فَمَا ظَنُّكُمْ بِمَنْ غَابَ عَنْهُ» شما که نبودید چه می‌گویید؟ آن‌ها که در مدینه بودند صد گروه شدند، چهل روز محاصره شده بود، اصحابی که ادّعای طرفداری از او را داشتند، اگر بر علیه او کاری نکرده باشند هم آن موقع کمک نکردند، شما که نبودید ببینید، از دور قضاوت نکند.

باید این پیغام جریر را در طول تاریخ داد، چقدر قضاوت‌های من بر اساس ظنّیات و مبهمات و توییت‌ها و… یک کلیپی منتشر می‌شود که سر و ته ندارد، بعد همه پشت سر هم له یا علیه او اظهار نظر می‌کنند، ما را کاملاً اداره می‌کنند، هر قومی با ابزار رسانه‌ای خودش این کار را می‌کند، این جمله‌ی جریر جمله‌ی خیلی خوبی است، آن‌هایی که دیده‌اند و شاهد عینی بوده‌اند درست تشخیص ندادند که چه شده است، شما که نبوده‌اید می‌خواهید چه بگویید؟ یعنی تا زمانی که بررسی نکرده‌اید بیهوده ادّعا نکنید.

بعد گفت: «إِنَّ النَّاسَ بَايَعُوا عَلِيّاً غَيْرَ وَاتِرٍ وَ لَا مَوْتُورٍ» همه با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیعت کردند، تقریبا همه با او بیعت کرده‌اند، «وَ كَانَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ مِمَّنْ بَايَعَهُ ثُمَّ نَكَثَا بَيْعَتَهُ عَلَى غَيْرِ حَدَثٍ» طلحه و زبیر هم بیعت کرده بودند، با اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بدعتی نکرده بود آن‌ها ناگهان بیعت را شکستند و نقض عهد کردند، «أَلَا وَ إِنَّ هَذَا الدِّينَ لَا يَحْتَمِلُ الْفِتَنَ» در اسلام اینطور نیست که فتنه کنید و کسی سکوت کند «أَلَا وَ إِنَّ الْعَرَبَ لَا تَحْتَمِلُ السَّيْفَ» عرب دیگر حوصله‌ی جنگ ندارد، رها کنید، «وَ قَدْ كَانَتْ بِالْبَصْرَةِ أَمْسِ مَلْحَمَةٌ» همین چند وقت قبل در بصره (جنگ جمل) چقدر آدم کشته شده است، «وَ قَدْ بَايَعَتِ الْعَامَّةُ عَلِيّاً» عموم مردم با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیعت کرده‌اند، حتّی بازمانده‌های جمل و فرزندان طلحه و زبیر بیعت کرده‌اند، «وَ لَوْ مَلَّكَنَا اللَّهُ أُمُورَنَا لَمْ نَخْتَرْ لَهَا غَيْرَهُ» اگر خدا دوباره به ما قدرت انتخاب بدهد ما بغیر از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه انتخاب نمی‌کنیم، «وَ مَنْ خَالَفَ هَذَا اسْتَعْتَبَ‌» اگر کسی مخالفت کند بایستی او را توبیخ کرد، «فَادْخُلْ يَا مُعَاوِيَةُ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ النَّاسُ» معاویه! برگرد و نگو عثمان مرا منصوب کرده است، اگر هم درست بوده است زمان خودش درست بوده است، الآن درست نیست.

معاویه جواب نداد و گفت بعد از بررسی خبر خواهم داد. جریر به محل اسکان خود رفت و منتظر شد تا معاویه جواب بدهد.

معاویه دو کار کرد، اول گفت که بررسی کنیم و ببینیم که چه کسی در شام آدم مهمّی است، بایستی این‌ها را بررسی کنیم. خواهر معاویه «ام حبیبه» همسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، پیراهن خونین عثمان را بطور مخفیانه برای عثمان فرستاد.

همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دو جبهه و حزب بودند، یعنی او پیراهن را فرستاد، این پیراهن را روی منبر انداختند و مردم گریه می‌کردند و روزانه این کار را تکرار می‌کردند، در گذرها هم نوحه‌گرانی را قرار داده بودند که هر روز چند ساعت گریه کنند، هر کسی که رد می‌شد علّت را جویا می‌شد، یعنی مثلاً نقش بیلبوردهای شهری را بازی می‌کردند.

شخصی به نام «شرحبیل» بود که اصالتاً یمنی‌تبار بود و چون بیشتر یمنی‌تبارها به کوفه آمده بودند رابطه‌ی خوبی با کوفیان داشتند. آدمِ قَدَری بود، لشگر و نیرو داشت، هم خود او مهم بود و هم جمعیت او. رفتند و او را صدا زدند و در کل مسیر ایستگاه‌های گریه تعبیه کردند که این شرحبیل بفهمد که چه شده است، یعنی او را چنان تحریک کردند که او به معاویه گفت که اگر تو با علی نجنگی من تو را خواهم کشت! با اینکه علی را از تو برتر می‌دانم، ولی الآن خونی ریخته است.

یعنی فضاسازی کردند و رگ عدالتخواهی این شرحبیل هم بالا آمد و خیال کرد که می‌خواهد از خون مظلوم دفاع کند، یعنی درواقع او را بازی دادند.

برای اینکه بخواهد لشگر فراهم بشود شرحبیل را که تقریباً از مهم‌ترین فرماندهان نظامی معاویه بود آماده کرد و بعد هم نامه‌ای به عمروعاص نوشت.

چون در این موضوع فایده وجود دارد عرض می‌کنم.

معاویه به عمروعاص نامه نوشت که تو از ماجرای علی و طلحه و زبیر خبر داری… مروان هم این‌ها را به نزدیکی بصره برد و اوضاع همان چیزی شد که می‌دانی، جریر نزد من آمده است که برای علی بن ابیطالب بیعت بگیرد، «وَ قَدْ حَبَسْتُ نَفْسِي عَلَيْكَ حَتَّى تَأْتِيَنِي» من صبر کردم و او را بنحوی دست به سر کردم تا تو برسی.

اینجا عمروعاص در فلسطین است، معاویه می‌گوید تا زمانی که تو برسی من جواب او را نمی‌دهم، «أَقْبِلْ أُذَاكِرْكَ أَمْراً» بیا گفتگویی کنیم تا ببینیم بایستی چکار کنیم.

خدای متعال می‌خواهد حجّت تمام بشود.

معاویه یک پسردایی داشت که به معاویه پیغام فرستاد: معاویه! آدم باش، با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه درگیر نشو و خودت را بدبخت نکن، بعدها که معاویه قدرت پیدا کرد این پسردایی که «محمد بن ابی حذیفه» نام داشت را گرفت، گفت: تو پسردایی من هستی و رفته‌ای به علی کمک کنی؟

خدای متعال می‌خواهد حجّت تمام بشود.

محمد بن ابی حذیفه گفت: من دو لشگر را دیده‌ام، هرچه نمازشب‌خوان و آدم حسابی و مهاجر و انصار است در سپاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، هرچه حرامزاده‌ی فاسقِ فاجرِ منافق است هم در سپاه توست، اصلاً این دو سپاه را نگاه کنیم حق روشن است.

«وَ كَانَ مَعَ عَمْرٍو ابْنُ عَمٍّ لَهُ فَتًى شَابٌّ» عمرو یک پسرعمویی داشت که از همین بنی‌امیه بود، یک جوان کم سن و سالی بود، چون سن عمرو زیاد است، «وَ كَانَ دَاهِياً حَلِيماً» هم باهوش بود و هم حلم داشت. بردباری هم اگر فقط جبلّی نباشد از عقل است، اینکه انسان کَفِّ نفس داشته باشد و فکر کند که چه زمانی عکس العمل نشان بدهد و خشم انسان بر اراده‌ی انسان غلبه نکند.

وقتی نامه معاویه به عمرو رسید عمرو خیلی خوشحال شد و گفت: مصری را که من خودم فتح کردم و عثمان مرا عزل کرد و برای همین تحریک کردیم که عثمان را بکشند، دوباره مصر به من برگشت. مصر هم جایی بود که هم از نظر ثروت خیلی مهم بود و هم از نظر وسعت. عمروعاص ملعون پیرمرد هم بود، می‌گوید وقتی نامه‌ی معاویه رسید دیدم که عمروعاص لذّت برده است.

هر گروهی که به قدرت می‌رسند، عدّه‌ای با دندان‌های تیز خواب مسئولیت می‌بینند، بعد که دعوت کنند و بگویند شما را به جلسه‌ای دعوت کرده‌اند می‌گویند به‌به! اگر فلان نشود فلان هست. خیلی سخت است که کسی در معرض قرار بگیرد و طغیان نکند.

عمروعاص گفت که ریش معاویه گروی من است و من هم مصر را از او می‌گیرم. «عَجِبَ الْفَتَى»، سنِ این جوان کم بود، تعجّب کرد و گفت: «أَعْطَيْتَ دِينَكَ وَ مُنِّيتَ دُنْيَا غَيْرِكَ» دین و عاقبت خودت را می‌دهی که دنیای کس دیگری تقویت بشود؟ «أَ تَرَى أَهْلَ مِصْرٍ وَ هُمْ قَتَلَةُ عُثْمَانَ يَدْفَعُونَهَا إِلَى مُعَاوِيَةَ وَ عَلِيٌّ حَيٌّ» گروهی از مصری‌ها جزو کسانی هستند که عثمان را کشته‌اند، آیا فکر کرده‌ای که این‌ها کوتاه می‌آیند تا حکومت را به معاویه بدهیم که معاویه آن را به تو بدهد؟ خلاصه اینکه آیا می‌خواهی نردبان معاویه بشوی؟ در اینصورت خیلی بیچاره می‌شوی، بعد فکر کرده‌ای که آیا اگر معاویه به قدرت برسد این را به دست تو می‌دهد؟ ممکن است ابتدا این کار را کند اما بعداً اینطور نیست و سر تو را زیر آب می‌کند، شما یکدیگر را می‌شناسید، در ابتدا با هم هستید.

حضرت فرمودند: آیا این طلحه و زبیر را می‌بینید؟ این‌ها بخاطر جنگ عمر متّحد شده‌اند، هر کدام برنده می‌شدند، اولین کسی که می‌کشت دیگری بود، یعنی دیگری را حذف می‌کرد.

گفت: مثلاً تو باهوش بودی، اگر دین هم نداری بفهم که معاویه تو را ناکار می‌کند. عمروعاص گفت: تو هم اگر با علی یک رفاقتی داشتی خانه‌ی ما هم آباد می‌شد. یعنی الآن حسودی می‌کنی که من با معاویه رفیق هستم و مرا برای مناسب بزرگ می‌خواهد، فعلاً من با معاویه هستم، تو چنین ارتباطی بین من و علی برقرار کن، من به علی رجوع می‌کنم… اما جنس امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اینطور نیست…

ذهبی از متعصبین کم‌نظیر و ناصبی و اموی است، در کتاب سیر اعلام النبلاء در مورد عمروعاص می‌گوید: عمروعاص همیشه دنیا را خیلی دوست داشت.

خدا نیاورد که ما یک تفکّر ابلهانه‌ای داشته باشیم که مجبور بشویم ظالمین را توجیه کنیم، به خدای متعال پناه می‌بریم.

ذهبی در جایی می‌گوید: نَسائی قدری انحراف و بدعت دارد، چون با دشمنان علی مانند معاویه و عمروعاص خوب نیست! بعد می‌گوید که خدا از گناه او بگذرد!

دین ابلهانه این است، در مورد عمروعاص می‌گوید او همیشه دنیا را زیاد دوست داشت، اما در مورد کسی که منتقد عمروعاص است می‌گوید که خدا از گناه او بگذرد!

این جوان گفت: تو منتظر این نامه بودی، چشم تو به دنبال مصر است وگرنه تو می‌دانی که حق چیست.

خبر به معاویه رسید.

الآن هم همینطور است، خیلی از اوقات اگر کسی از جایی انتقاد کند، برای او راپُرد می‌دهند که دهان خودت را ببند. قاعده‌ی قدرت اینطور است، برای یک گروه و دو گروه هم نیست، مگر اینکه قدرت مقیّد به تقوا بشود، در هر جایی هم ممکن است، یعنی الآن نمی‌خواهم بگویم که یک جبهه کذا و یک جبهه کذا، اگر مقیّد به تقوا نباشد سوءاستفاده می‌کند.

خبر به معاویه رسید.

گاهی انسان یک لحظه یک حرفی از سر تقوا می‌زند و مرد این کار نیست، این جوان مرد این نبود که اقوام خود و بنی امیه را رها کند و به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ملحق بشود، یعنی اگر کاری به او نداشتند این همینطور بود و نهایتاً یک نصیحتی می‌کرد، ولی وقتی خبر به معاویه رسید، «بَلَغَ مُعَاوِيَةَ قَوْلُ الْفَتَى فَطَلَبَهُ» معاویه گفت او را بگیرید، همینکه این را گفت «فَهَرَبَ» مجبور شد فرار کند، اما به کجا؟ «فَهَرَبَ فَلَحِقَ بِعَلِيٍّ».

اینکه اگر شما یک قدم در راه خدا بردارید خدای متعال توفیق می‌دهد و زمینه‌ی هدایت را فراهم می‌کند، به دامان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رفت، در حالی که معلوم نیست که قبل از این اهل این کارها باشد، یعنی از ترس مجبور شد این کار را کند، و ماجرا را به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کرد.

خلاصه اینکه این ماجرا طولانی شد، معاویه جواب نمی‌داد، هم‌زمان در حال آماده کردن لشگر خود بود، انگیزه‌های شرحبیل و مانند شرحبیل را برای فرماندهی جنگ تقویت می‌کرد، تیم فرماندهی و مشاوره مانند عمروعاص را آماده می‌کرد.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مدام پیغام می‌دادند که باید زودتر به نتیجه برسی، دیگر طول نده. تا اینکه مرتبه‌ی آخر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آن نامه‌ای که در ابتدا خواندیم را فرستادند و فرمودند برگرد. معاویه هم گفت: برگرد و بین من و علی باید شمشیر حکم کند.

اینجا یک گزارشی هست که نکته مهمی دارد، یک نقلی هست که می‌گوید وقتی جریر برگشت، مالک خیلی او را توبیخ کرد و گفت: من از ابتدا هم می‌دانستم که این جریر با آن‌هاست. یا امیرالمؤمنین! من خیلی به شما عرض کردم که جریر را نفرستید و کس دیگری را بفرستید.

جریر گفت: اگر تو را می‌فرستاد که تو را می‌کشتند.

جریر را تحویل نگرفتند و به جریر برخورد، با اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه توبیخ خاصّی نکردند جریر شبانه فرار کرد و به معاویه پیوست.

آن جوانِ فامیلِ عمروعاص به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پیوست و جریر به معاویه!

شهوتِ عبرت از تاریخ

بعضی‌ها که دوست دارند زود از تاریخ عبرت بگیرند، که من نام این کار را «شهوت عبرت از تاریخ» گذاشته‌ام، اینجا می‌گویند: همین فرار مغزها! اگر مالک اشتر تندروی نمی‌کرد جریر فرار نمی‌کرد! همین تندروها باعث شدند که جوان‌ها فرار کنند.

پاسخ این است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اصلاً حرفی به جریر نزدند. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه معطل کردن را دوست نداشتند و فلذا او را برگرداندند، او را از همدان هم که عزل کرده بودند، و اگر کسی می‌خواهد با یک نفر دشمنی کند می‌تواند به هر بهانه‌ای متمسّک بشود.

اگر جریر این حرف‌هایی که قبلا زده بود را درست می‌دانست که معنی نداشت بخواهد فرار کند، و اگر درست نمی‌دانست که یعنی از ابتدا نفاق داشت.

گاهی وقتی مسائل بیش از حد سیاسی می‌شود اینطور می‌شود، چون از یک طرف «أینَ عَمّار» گفته شده است، یک شیخی که در حوزه علمیه قم درس خارج دارد می‌گوید: عمّار و مالک نه اخلاق داشتند و نه تقوا داشتند و باعثِ شکستِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بودند! بعد می‌گوید مالک یک آدم تندخودی خشنِ نفهم بود (نعوذبالله) و این هم مثال!

نکته این است که راوی این ماجرا شَعبی است، راوی این قصه شعبی است، شعبی از کسانی است که شدّت کینه‌ی او از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در نیمه‌ی دوم عمرش حیرت‌انگیز است.

شعبی همان کسی است که می‌گوید علی بن ابیطالب قرآن نخواند تا وارد گور شد [نعوذبالله].

شعبی همان کسی است که می‌گوید رافضه شرّی از یهودیان هستند (شیعیان)، رافضیان به یهود شباهت دارند، یهودیان وقتی زنی را طلاق بدهند، زن بدون نگه داشتن عدّه به سراغ کس دیگری می‌روند، رافضیان هم همینطور هستند.

این دروغ واضح است، هم در فقه ما معلوم است و هم در جامعه. یعنی چنین دروغ‌هایی گفته است.

شعبی کسی است که در ماجرای هجوم به خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نبوده است، ولی گفته است که به عیادت او رفتند و فاطمه از آن دو نفر راضی شد و آشتی کردند و تمام شد!

شعبی در آن زمان هنوز به دنیا نیامده بوده است!

شعبی گفته است که مالک این را گفت. ما که برای مالک اشتر عصمت قائل نیستیم، ولی وقتی می‌خواهیم چیزی به مالک سلام الله علیه نسبت بدهیم، اولاً باید دلیل محکم داشته باشیم. وقتی دشمن شماره یک کسی چیزی بگوید که قابل استناد نیست، شعبی که از شیعیان کینه دارد، مالک اشتر رأس شیعیان است، بازوی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.

وقتی مالک اشتر و عمّار شهید شدند، معاویه ملعون گفت که دو دست علی بریده شد.

کسی که کینه دارد معلوم است که کینه‌اش نسبت به او از همه بیشتر است؛ غیر از اینکه عرض کردیم که با دو جمله حرف زدن و تندی کردن [به فرض اینکه رخ داده باشد] نباید باعث بشود که کسی از جبهه حق فاصله بگیرد. اگر هم مالک اشتر حرفی زده بود [که ما قبول نداریم] چه ربطی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دارد؟

جریر که این همه توضیح داده بود که اگر ما برمی‌گشتیم باز هم علی را انتخاب می‌کردیم، حال چه شد؟

در عاقبت امر جریر هم در منابع ما یک جمله است که جمله‌ی بسیار آزاردهنده‌ای است، در خاتمه‌ی کار جریر نوشته شده است که وقتی فرار کردند، قبل از اینکه دور بشود و به سراغ معاویه برود، با اشعث در بیابان قرار گذاشته بود، مارمولکی در حال حرکت بود، این‌ها چون از بیعت خارج شده بودند به آن مارمولک گفتند که یا امیرالمومنین! دست دراز کن که با تو بیعت کنیم.

اخطاری از سوره مبارکه روم

در سوره مبارکه روم آیه‌ای داریم که آیه‌ی بسیار خطرناکی است، می‌فرماید کسانی که اساعه‌ی ادب می‌کنند و در مسیر سوء حرکت می‌کنند، مدام گناه روی گناه، مدام فتنه روی فتنه، قدم قدم، کارشان به جایی می‌رسد که آیات خدا را تکذیب می‌کنند، بعد هم استهزاء می‌کنند. یعنی دیگر کار این شخص تمام است.

من بعضی از بزرگان را دیده‌ام که به عمرسعد ملعون تطبیق موردی کرده‌اند.

عمرسعد نمی‌خواست در کربلا بجنگد، می‌فهمید که موضوع چیست، نه اینکه بگویم شیعه بود و اعتقاد داشت، بلکه می‌فهمید این کار خیلی ابلهی است و زیادی دین‌فروشی است. او نمی‌خواست بجنگد، حتّی گفت که خدا شمر را لعنت کند که اگر نیامده بود من مسئله را بنحوی رفع و رجوع می‌کردم، اما وقتی تصمیم گرفت با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بجنگد… حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را صدا زدند و منسوب به حضرت است که فرمودند: با ما بیا، او گفت: آنجا به من وعده داده‌اند، حضرت فرمودند که نمی‌توانی از گندم ری بخوری، گفت: از جو می‌خورم. یعنی تمسخر کرد. این کار با انتخاب بود…

اگر کسی فکر کند و نستجیربالله دانسته و مشخص بفهمد که در حال عصیان است، با اینکه متوجه است برنامه‌ریزی کند… استهزاء کرد.

عبیدالله حرّ جوف جعفی هم همین شد، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: بیا! تو گنهکار هستی. گفت: آقا! محاسن شما خوش‌رنگ است، آیا حنا زده‌اید یا رنگ خود محاسن شماست؟ حضرت فرمودند: ما زود پیر شدیم، نمی‌خواهیم اثر ضعف در ما باشد، در جنگ حنا زده‌ام. گفت: من فعلاً قصدِ مردن ندارم.

این دیگر به استهزاء رسیده است و دیگر از مرحمت الهی هم بیرون است، بعد از تکذیب آیه‌ی خدا، آیه‌ای بالاتر از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نداریم، بعد هم استهزاء…

تکمله‌ای به نامه هشتم نهج البلاغه از کتاب وقعة صفین

شخصی در جایی گفت که شیخی در حوزه‌ای گفته است که حضرت اباالفضل العباس علیه السلام شهید است، ما عالم هستیم، «مِدادُ الْعُلَماءِ افْضَلُ مِنْ دِماءِ الشُّهَداء»…

ان شاء الله خدای متعال ما را بینا کند، ان شاء الله خدای متعال فرصت طغیان به ما ندهد، که «مِدادُ الْعُلَماءِ افْضَلُ مِنْ دِماءِ الشُّهَداء» اولاً کدام علماء؟ یعنی همین چهار کلمه‌ای که تو حفظ کرده‌ای؟ به این شخص عالم می‌گویند؟ «إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ»،[7] علماء اول خشیت دارند، آیا تو محفوظات خودت را علم حساب کرده‌ای؟

قبلاً هم کس دیگری این حرف را زده بود، من نمی‌خواهم به این خواب استدلال کنم، حضرت اباالفضل العباس علیه السلام فرموده بودند: وقتی تو پیش استاد خودت درس خوانده‌ای، آیا احتمال نمی‌دهی که من هم نزد پدرم چیزی خوانده باشم؟

این بی‌حیائی هم اندازه دارد ای بی‌حیاء!

آن هم کسی که روایات با سند معتبر در عظمت ایشان داریم، شهادت امام صادق علیه السلام برای ایشان داریم با سند معتبر.

لعنت خدا بر آن جهل مرکب علم‌نما که انسان را اینقدر از علم و حقیقت دور کند.

این برای این است که ما بجای اینکه برویم و روی مبانی حرف بزنیم، بیشتر خواب گفته‌ایم.

همان زیارت حضرت اباالفضل العباس علیه السلام که اعتبار روایی دارد، اگر مباحثه می‌شد و کسی الفاظ آن را می‌دید جرأت نمی‌کرد چنین خزعبلی بر زبان بیاورد.

انسان آنقدر پرت که خودش را عالم حساب کند… عالم در روایات معنایی دارد، آیا منظور همین چهار کلام محفوظات توست؟ «الْعِلْمُ‏ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء»[8]  کجاست؟ آیا تو الآن نور داری؟ آیا فرقان پیدا کرده‌ای؟

امام سجّاد علیه السلام پسر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام را دیدند و شروع کردند به گریه کردن، فرمودند: هیچ لحظه‌ای برای جدّم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم سخت‌تر از آن لحظه‌ای نبود که اسدالله و اسد رسوله حمزه در احد کشته شد، یعنی برای پدرم سخت‌تر از این لحظه نبود که اسدالله و اسد رسوله و اسد اهل بیته قمر بنی هاشم سلام الله علیه در کربلا شهید شد، با این تفاوت که وقتی حضرت حمزه سیّدالشّهداء سلام الله علیه در احد شهید شدند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بودند، اما حضرت اباالفضل العباس علیه السلام آخرین مرد نبرد کربلا بودند… بعد گریه کردند و فرمودند: «فَرَحِمَ الله عَمِّیَ العَبّاس»[9] خدا عموی مرا رحمت کند، «فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ» اصلاً خود را ندیدند، وجود خود را خرج برادر خود کرد، او «برادر» نگفت، ولی حضرت زین العابدین سلام الله علیه فرمودند: «فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ»، عجب برادری بود… او ادب کرد و نگفت، اما امام معصوم او را بعنوان برادر صدا زد، «فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ وَ أبلَا بَلاءً حَسَنَا»، چه امتحانی پس داد و پیروز شد…

هم برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم جای خالی حضرت حمزه سلام الله علیه خیلی پُررنگ بود، هم برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه…

در کربلا هم چنین شد…

وقتی در حال حمله به خانه بودند هم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: حمزه نیست که اینطور بی‌ادبی می‌کنید…

وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کنار علقمه با کمر خم ایستاده بودند، به قول آن شاعر گفت: آن‌هایی که دیشب از ترس تو نمی‌خوابیدند آسوده می‌خوابند اما زینب من…

[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] نهج البلاغه، نامه 8 (و من كتاب له (علیه السلام) إلى جرير بن عبد الله البجلي لَمّا أرسله إلى معاوية: أَمَّا بَعْدُ، فَإِذَا أَتَاكَ كِتَابِي فَاحْمِلْ مُعَاوِيَةَ عَلَى الْفَصْلِ وَ خُذْهُ بِالْأَمْرِ الْجَزْمِ، ثُمَّ خَيِّرْهُ بَيْنَ حَرْبٍ مُجْلِيَةٍ أَوْ سِلْمٍ مُخْزِيَةٍ؛ فَإِنِ اخْتَارَ الْحَرْبَ فَانْبِذْ إِلَيْهِ، وَ إِنِ اخْتَارَ السِّلْمَ فَخُذْ بَيْعَتَهُ، وَ السَّلَام.)

[5] نهج البلاغه، خطبه 1 (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا يُحْصِي نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ وَ لَا يُؤَدِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ الَّذِي لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ وَ لَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ فَطَرَ الْخَلَائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّيَاحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ.)

[6] وقعة صفین، جلد 1، صفحه 29 (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‌ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ بَيْعَتِي بِالْمَدِينَةِ لَزِمَتْكَ وَ أَنْتَ بِالشَّامِ لِأَنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ عَلَى مَا بُويِعُوا عَلَيْهِ فَلَمْ يَكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِذَا اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ فَسَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ مِنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ رَغْبَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ‌ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ‌ وَ وَلَّاهُ‌ اللَّهُ مَا تَوَلَّى وَ يُصْلِيهِ‌ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً وَ إِنَّ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ بَايَعَانِي ثُمَّ نَقَضَا بَيْعَتِي وَ كَانَ نَقْضُهُمَا كَرَدِّهِمَا فَجَاهَدْتُهُمَا عَلَى ذَلِكَ‌ حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ‌ فَادْخُلْ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ الْمُسْلِمُونَ فَإِنَّ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَيَّ فِيكَ الْعَافِيَةُ إِلَّا أَنْ تَتَعَرَّضَ لِلْبَلَاءِ فَإِنْ تَعَرَّضْتَ لَهُ قَاتَلْتُكَ وَ اسْتَعَنْتُ اللَّهَ‌عَلَيْكَ وَ قَدْ أَكْثَرْتَ فِي قَتَلَةِ عُثْمَانَ فَادْخُلْ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ الْمُسْلِمُونَ ثُمَّ حَاكِمِ الْقَوْمَ إِلَيَّ أَحْمِلْكَ وَ إِيَّاهُمْ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ فَأَمَّا تِلْكَ الَّتِي تُرِيدُهَا فَخُدْعَةُ الصَّبِيِّ عَنِ اللَّبَنِ وَ لَعَمْرِي لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدُنِي أَبْرَأَ قُرَيْشٍ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ اعْلَمْ أَنَّكَ مِنَ الطُّلَقَاءِ الَّذِينَ لَا تَحِلُّ لَهُمُ الْخِلَافَةُ وَ لَا تَعْرِضُ فِيهِمُ الشُّورَى وَ قَدْ أَرْسَلْتُ إِلَيْكَ- وَ إِلَى مَنْ قِبَلَكَ جَرِيرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ وَ هُوَ مِنْ أَهْلِ الْإِيمَانِ وَ الْهِجْرَةِ فَبَايِعْ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‌ فَلَمَّا قَرَأَ الْكِتَابَ قَامَ جَرِيرٌ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمَحْمُودِ بِالْعَوَائِدِ الْمَأْمُولِ مِنْهُ الزَّوَائِدُ الْمُرْتَجَى مِنْهُ الثَّوَابُ الْمُسْتَعَانِ عَلَى النَّوَائِبِ أَحْمَدُهُ وَ أَسْتَعِينُهُ فِي الْأُمُورِ الَّتِي تَحَيَّرَ دُونَهَا الْأَلْبَابُ وَ تَضْمَحِلُّ عِنْدَهَا الْأَسْبَابُ‌ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ- كُلُّ شَيْ‌ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ‌ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بَعْدَ الْفَتْرَةِ وَ بَعْدَ الرُّسُلِ الْمَاضِيَةِ وَ الْقُرُونِ الْخَالِيَةِ وَ الْأَبْدَانِ الْبَالِيَةِ وَ الْجِبِلَّةِ الطَّاغِيَةِ فَبَلَّغَ الرِّسَالَةَ وَ نَصَحَ الْأُمَّةَ وَ أَدَّى الْحَقَّ الَّذِي اسْتَوْدَعَهُ اللَّهُ وَ أَمَرَهُ بِأَدَائِهِ إِلَى أُمَّتِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ مِنْ مُبْتَعِثٍ وَ مُنْتَجَبٍ. ثُمَّ قَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَمْرَ عُثْمَانَ قَدْ أَعْيَا مَنْ شَهِدَهُ فَمَا ظَنُّكُمْ بِمَنْ غَابَ عَنْهُ وَ إِنَّ النَّاسَ بَايَعُوا عَلِيّاً غَيْرَ وَاتِرٍ وَ لَا مَوْتُورٍ وَ كَانَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ مِمَّنْ بَايَعَهُ ثُمَّ نَكَثَا بَيْعَتَهُ عَلَى غَيْرِ حَدَثٍ أَلَا وَ إِنَّ هَذَا الدِّينَ لَا يَحْتَمِلُ الْفِتَنَ- أَلَا وَ إِنَّ الْعَرَبَ لَا تَحْتَمِلُ السَّيْفَ‌ وَ قَدْ كَانَتْ بِالْبَصْرَةِ أَمْسِ مَلْحَمَةٌ إِنْ يَشْفَعِ الْبَلَاءُ بِمِثْلِهَا فَلَا بَقَاءَ لِلنَّاسِ وَ قَدْ بَايَعَتِ الْعَامَّةُ عَلِيّاً وَ لَوْ مَلَّكَنَا اللَّهُ أُمُورَنَا لَمْ نَخْتَرْ لَهَا غَيْرَهُ وَ مَنْ خَالَفَ هَذَا اسْتَعْتَبَ‌[4] فَادْخُلْ يَا مُعَاوِيَةُ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ النَّاسُ فَإِنْ قُلْتَ اسْتَعْمَلَنِي عُثْمَانُ ثُمَّ لَمْ يَعْزِلْنِي فَإِنَّ هَذَا أَمْرٌ لَوْ جَازَ لَمْ يَقُمْ لِلَّهِ دِينٌ وَ كَانَ لِكُلِّ امْرِئٍ مَا فِي يَدَيْهِ وَ لَكِنَّ اللَّهَ لَمْ يَجْعَلِ لِلْآخَرِ مِنَ الْوُلَاةِ حَقَّ الْأَوَّلِ وَ جَعَلَ تِلْكَ أُمُوراً مُوَطَّأَةً وَ حُقُوقاً يَنْسَخُ بَعْضُهَا بَعْضاً.)

[7] سوره مبارکه فاطر، آیه 28 (وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذَٰلِكَ ۗ إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ)

[8] مصباح الشریعة، صفحه 16

[9] الخصال ، جلد ۱ ، صفحه ۶۸ (حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ اَلْهَمَذَانِيُّ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ عَنِ اِبْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ ثَابِتِ بْنِ أَبِي صَفِيَّةَ قَالَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ : رَحِمَ اَللَّهُ اَلْعَبَّاسَ يَعْنِي اِبْنَ عَلِيٍّ فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى قُطِعَتْ يَدَاهُ فَأَبْدَلَهُ اَللَّهُ بِهِمَا جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ اَلْمَلاَئِكَةِ فِي اَلْجَنَّةِ كَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ اَلشُّهَدَاءِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ . وَ الْحَدِيثُ طَوِيلٌ أَخَذْنَا مِنْهُ مَوْضِعَ الْحَاجَةِ .)