در محضر قرآن کریم ـ جلسه سوم

روز جمعه مورخ 29 بهمن 1400، جلسه سوم از سلسله جلسات «در محضر قرآن کربم» در مسجد و حسینیه مهدویه با سخنرانی «حجت الاسلام کاشانی» برگزار گردید که مشروح آن تقدیم حضورتان می گردد.

برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف وَ رَزَقَنا الله تعالی رؤیَتَهُ وَ زِیارَتَهُ و الشَّهادَةَ بَینَ یَدَیه صلواتی ختم بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مروری بر جلسه گذشته

به عبارتی از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در نهج البلاغه رسیدیم که فرمودند خدای متعال پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را بعد از فترتی مبعوث کرد، نه اینکه حجّت نبود اما رسولی نبود، به همراه او نور مقتدا آورد که «ذَلِكَ الْقُرْآنُ»[4] آن قرآن است، «فَاسْتَنْطِقُوهُ» قرآن را استنطاق کنید، یعنی بخواهید که برای شما حرف بزند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جایی فرمودند این قرآن ناطق است، در جایی فرمودند این قرآن صامت است. قبلاً مختصر عرض کردیم که وجه این فرمایشات چیست.

بعد فرمودند: «فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ» قرآن را استنطاق کنید ولی شما توان این کار را ندارید و هرگز نمی‌توانید و امکانِ این کار را ندارید، «وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ» من به شما خبر می‌دهم.

این جملات بهانه‌ای شد که حداقل برای یک آیه شریفه موضوع بحث را تغییر بدهیم.

در محضر آخرین آیه سوره رعد آمدیم.

ادامه‌ی درنگی بر آیه 43 سوره مبارکه رعد

«وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا»،[5] کفار همواره این را می‌پرسند…

اصل موضوع برای کفار مکه است، اما این همیشه سوال کفار است، دائمی است، آن هم در سوره‌ای که مکی است، مسئله‌ی این سوره اصلِ نبوّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، اسناد صحت نبوّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، حضرت حق است بعنوان اینکه هادی است، بر هدایت توان دارد، موضوع سوره کاملاً همین است، اتفاقاً انسجام و وحدت موضوعی در سوره هست، فضا هم احتجاج است، از جمله «وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا»، کفار می‌گویند که شما مرسل نیستید و نعوذبالله به دروغ ادعا کرده‌اید و دروغ می‌گویید که از طرف خدا آمده‌ام. «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ» به آن‌ها بگو کافی است که خدا بین من و شما شاهد و گواه باشد.

«وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» شیعه و سنّی را آواره و بیچاره کرده است، چون بعد از «كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ» چیز دیگر اصلاً یعنی چه؟

مفسرین به دست‌انداز افتاده‌اند، برخی خیال کرده‌اند که بگویند منظور فلان یهودی است، بگوییم عبدالله بن سلّام است، بگوییم سلمان فارسی است… خودشان پاسخ داده بودند که آن‌ها در مدینه مسلمان شده بودند اما این آیه مکی است و روشن هم هست که مکی است، همه گفته‌اند که این آیه مکی است، اختلاف نظر هم نیست.

بعد اصلاً وقتی «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ»  کنار «كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ» قرار گرفته است، دیگر حرفِ کسی مانند عبدالله بن سلّام کنار «كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ» به چه دردی می‌خورد؟

اگر وزیری از وزرای کشور متخاصمِ ما اگر به نفع ما هم حرف بزند، اینکه کنار شهادتِ خدا نیست، نهایتاً یک ظن معتبر است، این که یقین نیست.

جلسه قبل عرض کردیم که شهادت خدا یقینی است، برهانی است و درست است. آن چیزی که به او عطف شده است «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» باید در این حکم مشترک باشد، وگرنه اصلاً این چه عطفی است؟

برای اینکه بحث روشن بشود قدری به کلمه شهید و شهادت می‌پردازیم.

شهادت در قرآن کریم به معانی مختلفی آمده است، معنی لغوی شهادت حضور و علم حسّی است برای کسانی که مانند ما جنبه‌ای از حس دارند.

شاهد در دادگاه باید حضور داشته باشد و بی‌واسطه مشاهده کرده باشد. اگر شاهد به دادگاه برود و بگوید من یقین دارم، این فایده‌ای ندارد، باید از مشاهدات خود بگوید. البته بعد این را توسعه می‌دهند، مثلاً فرض بفرمایید اگر کسی دوربین مدار بسته‌ی یک صحنه‌ای را هم دیده باشد می‌تواند برای اینکه من دوربین را دیدم و در دوربین این اتفاق افتاده بود شهادت بدهد، در این صورت این شهادتِ او را می‌پذیرند، یعنی به این عنوان که این دوربین این را نشان داده است.

اما اینکه این شهادت به معنای در صحنه هست یا نه، ممکن است با توجه به موضوع فرق کند.

حضرت حق جل و اعلی هم که حاضر و ناظر هست، این شهود یا به بصر است یا به بصیرت است، یا با چشم ببینید یا حضور و علم خود.

لذا گاهی در قرآن کریم به معنای دانستنِ همراه با شهود استفاده می‌شود، «کِتابٌ مَرْقُومٌ * يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ»[6] مقرّبون می‌دانند و شهود می‌کنند.

به کشفی هم که برای عارف رخ می‌دهد «کشف و شهود» می‌گویند.

یعنی ما همین الآن یکدیگر را می‌بینیم، گاهی کسی اشراف دارد و چیزهای دیگر را هم می‌بیند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌فرمایند من این سنگ‌هایی که به من «السلام علیک یا رسول الله» می‌گویند را می‌بینم و صدایشان را هم می‌شنوم.

این یک مرحله‌ی بالاتری از آن چیزی است که آدم‌های عادی می‌بینند، یعنی همه‌ی شهود به چشم سر نیست.

همانی است که از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پرسیدند که آیا شما پروردگار را می‌بینید؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: من پروردگاری که نبینم را عبادت نمی‌کنم.

اما نه با چشم سر، چون خدای متعال جسم نیست که نوری به آن بتابد و به چشم من منعکس بشود.

یک معنای شهود و شهادت که ریشه‌ی معناست، دانستن همراه با حضور است، این یک معناست. یک معنا شهادت دادن به نفع و علیه کسی است. بالاخره کسی که مثلاً شاهد دادگاه است، شاهد است که مثلاً این چک برای این شخص هست یا نیست، یا به نفع یک نفر است و یا به ضرر یک نفر دیگر، این هم یک معناست.

«وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ»،[7] آن ماجرای روز الست است، به یاد بیاور آن زمانی که خداوند از بنی آدم میثاق گرفت «وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ» و این‌ها را بر علیه خودشان شاهد گرفت، حواسشان جمع باشد که من این‌ها را قبلاً گفته‌ام و بعداً همه را در دادگاه الهی بر علیه شما استفاده می‌کنم.

شهادت یا علیه است و یا له است، این هم یک معناست، به نفع یک طرف ماجراست، به ضرر یک طرف ماجراست.

«الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ»،[8] دهان‌ها را می‌بندند، دست‌ها و پاها و اعضای بدن سخن می‌گویند.

مثلاً «يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ»،[9] زبان‌هایشان بر علیه آن‌ها شهادت می‌دهند.

«لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنَا»،[10] می‌پرسد چرا بر علیه من شهادت می‌دهی؟

این شهادتِ علیه است.

گاهی شهادت همراه نفع یا ضرر می‌آید، گاهی با «ب» می‌آید که این همان معنای قبلی است، مثلاً «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ»، دهان‌ها را می‌بندیم و دست‌ها حرف می‌زنند، «وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ» پاها شهادت می‌دهند «بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ». این «بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ» یعنی این پا بر علیه ما شهادت می‌دهد.

«وَلَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفَاعَةَ»،[11] کسی حق شفاعت ندارد «إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ»، این هم همان شهادت دادن به نفع یک نفر یا به ضرر یک نفر است، منتها اینجا موضوع به نفع یا ضرر نیست.

پس شهادت یا به معنای دانستن است، یا گواهی دادن به نفع یا به ضرر کسی است. گاهی خدای متعال شهادت را با «بَین» استفاده می‌کند.

اولاً نگاه کنید تقریباً هرچه در قرآن کریم این معنا آمده است با «قُل» آمده است، یعنی احتجاج است. آیه 19 سوره انعام، آیه 58 انعام، «قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً»،[12] چه کسی بالاتر از این شهادت است؟ «قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ». این آیه که چهار «قُل» دارد، «قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً»، «قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ»، «قُلْ لَا أَشْهَدُ» «قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ»، بحث احتجاج است، اول این را بگو، بعد این را بگو.

اینکه خدای متعال بین من و شما شهید است یعنی چه؟

«قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِي مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ الْأَمْرُ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ»،[13] موضوعِ این شهادت نیست، یک چیزی است بین من و شما، دوباره احتجاج می‌کند و می‌گوید بگو.

«قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ»،[14] بگو خدا بین من و شما گواه است، داور است.

«قُلْ كَفَى بِاللَّهِ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ شَهِيدًا»،[15] خدا کافی است که گواه بین من و شما باشد.

«أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ»،[16] آیا به تو بهتان می‌زنند و دروغ می‌گویند که نعوذبالله تو ساحر هستی؟ «قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ» بگو اگر من به خدا دروغ بستم «فَلَا تَمْلِكُونَ لِي مِنَ اللَّهِ شَيْئًا» مگر من می‌توانم چنین دروغی به خدا ببندم و خدا هم تحمل کند و من ادعای معجزه کنم؟ «هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِيضُونَ فِيهِ» او آگاه است که شما چه می‌گویید، «كَفَى بِهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ».

همه‌ی این‌ها مقام احتجاج است.

گاهی شهید به معنای دانستن است، گاهی شهید به معنای شهادت دادن بر علیه یا به نفع کسی است، آنجایی که با «بَین» آمده است معمولاً مقام داوری است، داوری بین است، در مقام احتجاج یک داوری می‌گیرند که دو طرف قبول دارند.

هفته گذشته عرض کردیم که وقتی برهان است دو طرف قبول دارند، همه‌ی دنیا قبول دارند که دو ضرب در دو برابر چهار می‌شود، برهان برای همه است، مرضی الطرفین است، همه قبول دارند.

عرض کردیم خدای متعال اینجا برای اینکه کفار به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌گویند تو پیغمبر نیستی، پاسخ داده است.

برخی خیال کرده‌اند که خدای متعال اینجا ختم مذاکرات اعلام کرده است که «روز قیامت معلوم می‌شود که خدا قبول دارد». این که فرار از استدلال و شکست در احتجاج است.

اگر قیامت معلوم می‌شود پس این «قُل» در اینجا چیست؟ اگر قرار است قیامت معلوم شود که نیازی به «قُل» نبود.

اصلاً «بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ» هم نمی‌خواست، باید اینطور می‌شد: «يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا»، شما قبول نکنید، به درک که قبول نمی‌کنید، خدا شاهد است که من رسول هستم، روز قیامت معلوم می‌شود که من رسول هستم، با یکدیگر که دعوا نداریم، شما به پی کار خودتان بروید.

اما اینجا فرموده است: «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ»، آن هم با تیپِ آیاتی که همه‌ی آن‌ها همینطور است، همه با «قُل» هستند و احتجاجی هستند، مهمِ آن‌ها هم مکی هستند و برای مدینه نیست که بنی اسرائیل قاطی بشود.

استدلال می‌کند، هفته‌ی قبل عرض کردیم که باید برهانی باشد، باید صادقانه و یقینی و درست باشد و از جانبِ بی‌خطا باشد.

حال این شهادت خدای متعال چطور می‌شود؟ «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا» یعنی چه؟ شهادت او قول است یا فعل است؟ چه کیفیتی دارد؟

آیه 166 سوره مبارکه نساء اینطور فرموده است که… بحث است که آیه 163 اینطور فرموده است: «إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَی نُوحٍ»[17] ما به تو وحی کردیم، قبلاً هم به نوح وحی کرده‌ایم، «وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ» به پیغمبرهای بعد از نوح وحی کردیم، «وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ» به ابراهیم هم وحی کردیم، «وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسَى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا».

بعد می‌فرماید: «وَرُسُلًا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ»،[18] بعضی از آن پیغمبران را نام بردیم و بعضی دیگر را نام نبردیم، پیغمبر زیاد داشتیم، چیز جدیدی نیست که این‌ها بگویند چطور وحی شده است، ای پیغمبر! از این جهت شما قدیمی هستی، خیلی‌ها از جانب من ادعای پیغمبری کردند و درست بود، بعضی از آن‌ها را در این کتاب نام بردم و بعضی دیگر را نام نبردم، «وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا»

خدای متعال خیلی هوای حضرت موسی علیه السلام را دارد، حضرت موسی علیه السلام عزیز دردانه‌ی خدای متعال است، «وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا»، در این میان تکریمی هم نسبت به حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام دارد.

«رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ»،[19] این‌ها رسولانی بودند که بشارت می‌دادند بهشتی هست، بشارت می‌دادند رحمان و رحیمی هست، برای شما نعماتی در نظر گرفته است، به دنبال کمال و معرفت شما بوده است، «وَمُنْذِرِينَ» انذار کند، جهنّمی هست، عاقبتی هست، نتیجه‌ی اعمالتان را می‌بینید، «لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» برای اینکه بعداً کسی نگوید که ما را به این دنیا آوردی و قرار بود بهشت و جهنّمی باشد، ما نمی‌دانستیم، یک نفر را می‌فرستادی که به ما خبر بدهد، ما هم این‌ها را فرستادیم که حجّت باشند، «وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا».

«لَكِنِ اللَّهُ»،[20] حال ما این پیغمبرها را مبشّر و منذر فرستادیم، همه قبول نمی‌کنند، قبول نکنند. صحت نبوّت یک پیغمبر، صحّت یک برهان به پذیرش کسی نیست. حاصل ضرب دو در دو چهار می‌شود، چه من بپذیرم و چه نپذیرم.

خدای متعال در این دنیا اجازه داده است که ممکن است کسی برهان قاطع را هم حاشا کند، اینجا اینطور است، ممکن است کسی نخواهد بپذیرد که حاصل ضرب دو در دو، چهار می‌شود.

بعضی از بدهی‌هایی که بین بدهکار و طلبکار است خیلی روشن است، اسناد هم هست، ولی ممکن است بدهکار نخواهد بپذیرد.

آنجایی که برهان هست، برهان است که مهم است، حال می‌خواهد بپذیرد یا نپذیرد.

این را برای چه عرض می‌کنم؟ هم برای «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا» ممکن است بگوید کفار نپذیرفتند، نپذیرند! ممکن است معجزه را هم نپذیرند! ممکن است آیت عظمی را هم نپذیرند. بعداً کسی در مورد «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» نگوید که مگر علی [سلام الله علیه] را در مکه می‌پذیرفتند؟ نپذیرند! اگر برهان باشد نپذیرند! مهم نیست!

برهان باید برهان باشد، باید تمام باشد، باید قاطع باشد، اگر بود که هست، برای قوت خودش چیزی لازم ندارد.

اینجا خدای متعال می‌فرماید که رسل آوردیم، حجّت باشد که مردم نگویند چرا کسی را نفرستادی، حال یک نفر قبول نمی‌کند، نکند! «لَكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ»، خدا شهادت داده است که تو پیغمبر هستی.

خدا چطور شهادت داده است؟ با چه چیزی شهادت داده است؟

سؤال این بود که «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ» یعنی خدا چکار کرده است که شهادت داده است؟

حداقل یکی از آن‌ها این چیزی است که در اینجا فرموده است: «لَكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ»، خدا شهادت داده است. با چه چیزی؟ با «بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ»، یعنی با قرآن شهادت داده است، این قرآن معجزه قطعی است، هر کسی قبول ندارد همه‌ی عقلا را جمع کند و مانند قرآن را بیاورد، این معجزه‌ی قطعی است، معلوم است که این کلام الله است، این را با تو همراه کردیم.

یکی از معانی شهادت داده است این است که این قرآن را با تو فرستاده است، این قرآن را معجزه قرار داده است.

پس یکی از عوامل شهادت خدا، معجزه است. یعنی فعلی است. بعضی گفته‌اند در همین قرآن که فعلی است دارد که «يس * وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ * إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ»،[21] اینجا بیان هم کرده است.

حال شما اینجا را نگاه کنید، بنده واقعاً حیران هستم، من به برادران اهل سنّت حق می‌دهم که اینجا با مغز به دیوار برخورد کنند، نمی‌توانند این موضوع را تحمل کنند، من به آن‌ها حق می‌دهم.

این‌ها وقتی قامت خلافت رسول خدا را در هیکل ابوبکر دیده‌اند نمی‌توانند این آیه را بفهمند، من به آن‌ها حق می‌دهم.

این‌ها وقتی می‌خواهند افراد بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را در این جایگاه بنشانند می‌بینند امکان ندارد، و اگر بخواهند کسی مانند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را قبول کنند، نظم و ساختار بهم می‌خورد. من به آن‌ها حق می‌دهم که هر طور شده است بهانه بیاورند.

«لَكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ» خدا با این قرآن شهادت داده است، «أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ»، مفسّرین بحث کرده‌اند، چون آیه‌ی محل بحث ما نیست من از این قسمت رد می‌شوم، «وَالْمَلَائِكَةُ يَشْهَدُونَ» ملائکه هم گواه هستند، ملائکه این قرآن را آورده‌اند، بالاخره نزول وحی تشریفاتی داشته است، ملائکه هم شاهد هستند، «وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا» و خدا برای شهادت کافی است.

اینجا ملائکه چه شدند؟ ملائکه خیلی عظیم الشأن هستند… بعضی از مفسران مانند آیت الله العظمی جوادی آملی حفظه الله می‌فرمایند همه‌ی شهادت‌ها و برهان‌ها وابسته به حضرت حق هستند، حجّت بالغیر هستند، حجّت اصالی نیستند، وقتی پای الله به میان بیاید «وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا».

می‌گوییم این حرف خوبی است ولی آنوقت ما در آیه یک چیز عجیب داریم، اینجا می‌فرماید «وَالْمَلَائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا»، ملائکه هم گواهی می‌دهند، خدا گواهی بدهد کافی است.

یعنی آن‌ها حق دارند که بگویند «وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ»، «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» بعد از «كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا» یعنی چه؟

ابن تیمیه که پدرجد مکابره و عناد است می‌گوید آیه‌ای در سوره احقاف داریم، دهمین آیه می‌فرماید: «قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كَانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَكَفَرْتُمْ بِهِ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَاسْتَكْبَرْتُمْ»[22] بگو نظر شما چیست؟ اگر این قرآن از جانب خدا باشد و شما کافر باشید و نپذیرید، شاهدی از بنی اسرائیل هم بیاید و شهادت بدهد و ایمان داشته باشد، بعد شما استکبار کنید، «إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ».

می‌گوید اینجا موضوع شهادت بنی اسرائیل مطرح شده است، ما هم آنجا می‌گوییم که یک یهودی است که تازه مسلمان شده است. منظور آیه در اینجا یکی از علمای بنی اسرائیل است که تورات را می‌خوانده است و بعد فهمیده است که پیغمبر حق است و ایمان آورده است.

پاسخ این است که اولاً سوره مبارکه احقاف هم مکی است، فضای سوره هم کاملاً روشن است که احتجاج با کفار مکه است، یعنی اصلاً در آن زمان هنوز شاهدی از بنی اسرائیل ایمان نیاورده است.

قبلاً عرض کردیم که بگویند کاغذ خرید این انگشتری که در دست دارید را بیاورید، 110 هم خبر کرده‌ایم و اینجا ایستاده است، من می‌گویم من دو شاهد دارم، می‌گویند اقامه کن، می‌گویم شانزده سال دیگر می‌آیند!

این شکستِ خیلی مفتضحانه‌ای است، می‌گویند پس این انگشتر را بده، ان شاء الله هر وقت با شاهدهای خودت آمدی کاری برای تو می‌کنیم.

این خیلی سرشکستگی است، این چه احتجاجی است که به خدای متعال نسبت بدهیم؟

ثانیاً مگر آنجا عرض نکردیم که «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ» برهان است؟

یک نفر از یهودی‌ها مسلمان بشود، یک شیعه‌ای سنّی بشود، یک سنّی شیعه بشود، یک مسیحی مسلمان بشود، یک مسلمان مسیحی بشود، این چه برهانی برای بقیه است؟ یعنی استدلال‌های خدای متعال اینطور است؟

قبلاً توضیح دادیم که «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ» برهان است و طبعاً «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» هم باید برهان باشد.

این آیه هم مکی است، آن موقع هنوز شاهدی از بنی اسرائیل نیست، لذا بسیاری از این مفسرین در مورد این آیه می‌گویند منظور حضرت موسی علیه السلام است.

مگر ما اینقدر نداریم که انبیاء گذشته مصدقِ انبیاء بعدی هستند؟ «يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ»،[23] چرا این «شَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ» را حضرت موسی علیه السلام درنظر نمی‌گیری که حداقل شهادت یک نبی باشد که برای کسانی که پیغمبری را قبول دارند معصومانه باشد. یا اصلاً بجای حضرت موسی علیه السلام یک پیغمبر دیگری از انبیاء بنی اسرائیل. به چه دلیل بگوییم یکی از اهل بنی اسرائیل مدینه است که پانزده سال بعد می‌خواهد شهادت بدهند که گیر کنیم؟ غیر از اینکه برهان را حل نمی‌کند.

می‌گوید واقعا این حرف خیلی سنگین است که بعد از «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ» دیگر جا برای چیزی نمی‌ماند، کافی است، از آیات دیگر هم نمونه‌هایی را عرض کردیم که وقتی خدا بیاید کافی است و دیگر کس دیگر و چیز دیگری لازم نیست، این «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» چه می‌شود؟

من عرض می‌کنم اگر کسی به ادب توحیدی ملتفت باشد می‌داند «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» در مفهوم از «قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ» متفاوت است ولی مبنا و ریشه و مبدأ همان است.

مثال می‌زنم که ببینید، می‌دانید که در عربی برای یک نفر یک نوع ضمیر داریم، برای مثنی یک نوع ضمیر، برای چند نفر هم یک نوع.

«کِتابُهُ» یعنی کتاب او، «کِتابُهُمَا» یعنی کتاب آن دو نفر، «کِتابُهُم» یعنی کتاب آن چند نفر.

می‌فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ»،[24] فعل هم همینطور مانند ضمیر است، مفرد و مثنی و جمع دارد. «اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ» یعنی این دعوتی که خدا و رسول کرده‌اند را پاسخ بدهید و استجابت کنید.

باید در جمله می‌فرمود «اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَوَاكُمْ»، چون عرب وقتی می‌خواهد فعل را صرف کند برای مثنی اینطور صرف می‌کند، اما می‌فرماید «اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ»، بعضی‌ها این را جزو غلط‌های قرآن کریم حساب کرده‌اند!

ولی چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چنان فانی در حضرت حق است که هر چه دعوت کند همان کلام خدای متعال است، چیزی از خودش ندارد، اراده‌ای ندارد، خواسته‌ای ندارد، طلبی ندارد، انگیزه‌ای ندارد، هرچه هست آن چیزی است که خدای متعال می‌فرماید، دعوت پیغمبر آنقدر دعوتِ خداست که خدای متعال برای دو نفر از فعل یک نفر استفاده می‌کند. این در مقام دعوت، بیان. این بالاتر از «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى»[25] است، او ینطق و این یقول، آنقدر کلامِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کلامِ الله است که دعوتِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دعوتِ خدای متعال است و خدا یکی در نظر می‌گیرد.

این فوقِ عصمت است، چون اصلاً قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم قول الله است، همانطور که ید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یدالله است، لسان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم لسان الله است.

همانطور که آن درخت به حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام گفت: «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي»،[26] کسی نمی‌گوید درخت گفت که من خدا هستم.

الآن در این جلسه‌ی ما نمی‌گویند «کاشانی و باند»، شما صدا را از باند می‌شنوید، عده‌ی اندکی در این جلو صدا را از من می‌شنوند، عمده‌ی شما از باند می‌شنوید، اما کسی نمی‌گوید کاشانی و باند گفت، این باند هیچ چیزی از خودش ندارد، منتها این باند اصلاً اراده ندارد، برای این باند که هنر نیست چیزی از خودش ندارد، اما پیغمبرِ ختم المرسلین که اراده دارد، دعوت ایشان در مقام بیان قولشان آنقدر قول الله است که اصلاً وقتی او هم بگوید می‌گویند خدا گفت، چون چیزی کم و زیاد نمی‌کند، این در مقام دعوت.

در مقام رضا هم همینطور است. هنگامی که منافقان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را دور زدند و دروغ گفتند و در جنگ شرکت نکردند، بعد هنگامی که جنگ تمام شد، در سوره مبارکه توبه ماجرای تبوک هست، آمدند و گفتند: «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ»،[27] به مردم گفتند شما به جنگ رفتیم و ما توفیقِ حضور نداشتیم! بخدا شما را راضی می‌کنیم. بعد خدای متعال می‌فرماید: شما را راضی می‌کنند؟

این برای انتخابات‌ها خوب است که به مردم وعده می‌دهند شما را راضی می‌کنیم.

«وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ»، خدای متعال می‌فرماید خدا و رسول شایسته است که او را راضی کنند. اینجا هم ضمیر فرد استفاده شده است. اصلاً رضایت خدا و رسول یک چیز است، دو چیز نیست.

آنقدر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فانی هستند که وقتی برخی به دیدن حضرت ام سلمه سلام الله علیها رفتند، ایشان فرمودند من از شما ناراحت هستم، شما به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فحش می‌دهید، وقتی شما به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دشنام می‌دهید درواقع پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را دشنام می‌دهید.

یعنی درواقع روی هشتاد هزار منبر به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فحش می‌دادند.

حال شما ببینید آیا به آن عالم سنّی مسلک حق نمی‌دهید که وقتی به این آیه می‌رسد گیج می‌شود؟ با این منطقی که عرض کردیم علمِ صاحبِ «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» از جانبِ اوست، فعلِ «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» همه به وحی اوست، انگیزه‌ی «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» هم انگیزه‌ی اوست، شهادتِ «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» هم شهادتِ اوست، بیانِ «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» هم بیان اوست، قولِ «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» هم قول اوست، برهان «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» هم برهان اوست. در تحلیل دوتاست اما حقیقت یکی است، منشأ یکی است.

نمی‌تواند این را تحمل کند، چون می‌فهمد که این حرف یعنی چه، این بالاتر از عصمت است که بگوییم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گناه نمی‌کنند.

یا امیرالمؤمنین! تو را با چه کسانی مقایسه کردند؟ ذره را با کوه مقایسه کردند؟ چطور تو را عدلِ دشمنانت گرفتند؟ آیا این‌ها به اندازه‌ی کفش قنبر می‌ارزیدند؟ یعنی با آن هم قابل قیاس هم نبودند.

این‌ها دعوا را بر سر این موضوع برده‌اند که شاهِ بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کیست، اینجا کسی آمده است که علامتِ حقانیتِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، معجزه‌ی رسالت است، آیتِ رسالت است.

مفهوم آیات پیوسته هستند، یک فضاست.

روضه و توسّل

روضه هم مناسب با همین فضا بخوانم که خیلی زجرآور و تلخ است، از اینجا شروع کنم، «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» علم دارد…

جای دیگر هم دارد که «قُلِ اعْمَلُوا»[28] هر کاری که می‌خواهید انجام بدهید، «فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ»، هر کاری که می‌کنیم… منِ بیچاره‌ی فلک‌زده اگر از جایی رد شوم و ببینم برچسب «اینجا مجهز به دوربین مدار بسته است» دارد، نوع راه رفتن و حرف زدن و غذا خوردن و اعمال و رفتارم تفاوت می‌کند، از یک دوربین مداربسته می‌ترسم و حیاء می‌کنم.

فرمودند: اینقدر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را اذیت نکنید، عرض کردند: ما چه زمانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را اذیت کردیم؟ فرمودند: مگر نمی‌دانید که اعمال شما به ما عرضه می‌شود، هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اعمال شما را می‌بینند متأذی می‌شوند که این امّت چکار می‌کنند… همه‌ی لحظات ما…

اگر غرق نعمت هستیم که علامتِ خوبیِ من نیست، «وَ رِزْقُكَ مَبْسُوطٌ لِمَنْ عَصَاكَ»،[29] تو روزی را به دشمنانت هم می‌دهی، «عادَتُكَ‏ الْإِحْسانُ اِلَى الْمُسيئينَ، وَسَبيلُكَ الإِبْقآءُ عَلَى الْمُعْتَدينَ»، تحمل می‌کنی و نمی‌خواهی ما را نیست و نابود کنی، «بابُكَ مَفْتُوحٌ لِلرَّاغِبينَ»، درِ این خانه برای هر کسی که رو کند باز است، «عادَتُكَ‏ الْإِحْسانُ اِلَى الْمُسيئينَ»… ماه رجب به نیمه رسید، من هنوز دشتی از توبه نکرده‌ام.

به این جمله‌ی حضرت زین العابدین سلام الله علیه پناه می‌برم که به حضرت حق عرض کردند: «اِلهي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ»،[30] خدایا! من عرضه ندارم توبه کنم، توان توبه کردن ندارم، دوست دارم آدم باشم ولی نشد، تنبل هستم، چشمم هرز است، دستم هرز است، نفسم هرز است، مدام به این طرف و آن طرف می‌رود، نمک به حرامی می‌‌کنم، «اِلهي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَانْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ»… توپ را در زمین خدا می‌اندازد، به ما یاد داده‌اند، ان شاء الله فدای امام زین العابدین سلام الله علیه بشوم که به ما یاد دادند چطور با خدای متعال حرف بزنیم، «اِلا فِي وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِي» اگر تو بخواهی من می‌توانم برگردم، من را برگردان… اگر تو به ما نگاه کنی می‌بینی که دوست داریم خوب باشیم، اما خودم نمی‌توانم…

در دعای ندبه در مورد امام زمان ارواحنا فداه می‌گوییم: «خَلَقْتَهُ لَنا عِصْمَةً وَمَلاذاً»، آن را عصمت و حفاظ و پناه ما قرار دادی… اما الآن دست من به ایشان نمی‌رسد، «وَأَقَمْتَهُ لَنا قِواماً وَمَعاذاً» او را تکیه‌گاه ما قرار دادی، بعد به خودمان نهیب می‌زنیم، «وَجَعَلْتَهُ لِلْمُؤْمِنِينَ مِنَّا إِماماً» مؤمنین ما او را امام قرار دادند، ما که چیزی نداریم، «فَبَلِّغْهُ مِنَّا تَحِيَّةً وَسَلاماً» یک سلامی از ما به جانب او بفرست، «وَزِدْنا بِذلِكَ يَا رَبِّ إِكْراماً وَاجْعَلْ مُسْتَقَرَّهُ لَنا مُسْتَقَرّاً وَمُقاماً»

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فردای مبعث حرکت خود را به سمت عراق آغاز کردند، در همه‌ی مسیر آنقدر مردم را دعوت کردند که گویی به این مردم نیاز داشتند، لذا بیچاره‌هایی که نمی‌فهمیدند، مانند عبیدالله بن حرّ جعفی می‌گفت: من فعلاً قصد مردن ندارم ولی این شمشیرم را می‌دهم. یعنی فکر می‌کردند می‌خواهند امام را کمک کنند، حضرت فرمودند: پرونده‌ی شما دست من است، وضع تو خیلی خراب است…

امام پدرِ عالمِ وجود است، امام پدرِ مهربان است…

حضرت فرمودند: وضع تو خیلی خراب است، بجز اینکه با من همراه بشوی نمی‌شود کاری برای تو کرد… اما نخواستند…

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آنقدر در راه همه را دعوت کردند که خیلی‌ها خیال کردند که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کمک می‌خواهند، در حالی که حضرت کمک لازم نداشتند، برای کشته شدن شصت نفر و هفتاد نفر و صد نفر و دویست نفر در مقابل چند هزار و سی هزار نفر تفاوتی نداشت، اما حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در به در به دنبال این بودند که دست یک نفر را هم بگیرند… یا رحمة الله الواسعه… یا باب نجاة الاُمَّة…

پناهگاه اینطور است که در را باز می‌کنند تا همه بروند، اما این رحمتِ واسعه‌ی بابِ نجات به دنبالِ مردم افتادند…

وقتی شب عاشورا رسید و قرار بود حمله کنند، به دلایلی ساعاتی وقت گرفتند، شاید یکی از دلایل هم این بود که هنوز بعضی‌ها نیامده‌اند. حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از مدّت‌ها قبل برای اینکه حرّ را جذب کنند برنامه‌ریزی کرده بودند.

آن زمانی که حرّ در حال نافرمانی و عصیان بود، امام در حال بررسی بودند که از کجا وارد بشوم تا او را شکار کنم…

تا اینکه وقتی ظهر عاشورا رسید…

یکی از ویژگی‌های اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین این است که هر چه کسی بیچاره باشد، هر چه کسی سقوط کرده باشد، هر چه کسی پرونده‌ی سیاه داشته باشد، «حُبُّ عَلِيٍّ حَسَنَةٌ لاَ تُضِرُّ مَعَهَا سَيِّئَةٌ»،[31] نه اینکه نعوذبالله گناهکاری ندارد، یعنی اگر این حب باشد بالاخره دست او را می‌گیرد…

لحظه‌ی عصبانیت حرّ پیش آمد و نام حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را به بدی یاد نکرد، «حُبُّ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَة حَسَنَةٌ لاَ تُضِرُّ مَعَهَا سَيِّئَةٌ»

هرچه پرونده خراب باشد آدم ناامید نمی‌شود، چون «وإنَّ الرّاحِلَ إلَيكَ قَريبُ المَسافَةِ»،[32] اگر به سمت تو بیایم راه نزدیک است…

یک جنایتکارِ تمام‌عیار چند قدم آمد… طی الأرض چیست؟… طی الأرض این است که مثلاً من سه قدم بروم و ناگهان به مشهد برسم… فاصله‌ی حرّ سقوط کرده با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چقدر بود؟ یا اباعبدالله… «وإنَّ الرّاحِلَ إلَيكَ قَريبُ المَسافَةِ»، به محضر حضرت آمد، السلام علیک یا اباعبدالله… «هَلْ لِي مِنْ تَوْبَةٍ»،[33] آیا برای مثل من هم توبه هست؟ فرمودند: «نَعَمْ إِنْ تُبْتَ تَابَ اَللَّهُ عَلَيْكَ» توبه‌ی تو که پذیرفته شد، «إرفَع رأسَکَ یَا شیخ»، دیگر وقتی به اینجا آمدی سرشکستگی نیست…

کار تمام شد، حضرت حرّ سلام الله علیه به زمین افتاد، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه رفتند و سر او را به دامن گرفتند، برای او مداحی کردند و روضه خواندند…

یا اباعبدالله… ان شاء الله برای بدنِ پاره پاره‌ی شما بمیرم…

وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تیرهای بدنِ حرّ را دیدند تحمل نکردند و فرمودند:

لنعْمَ الْحُر حر بنی ریاح    ونعم الحر عند مختلف الرماح

حرّ من غرق تیر شده است…

وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بدنِ حرّ را به خیمه دارالحرب بردند نگاهی به بدن حرّ نمودند و فرمودند: مانند چه کسی آمدی؟ اما مانند انبیاء رفتی…

 

[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] نهج البلاغه، خطبه 158 (و من خطبة له (علیه السلام) يُنبّهُ فيها على فضل الرسول الأعظم، و فضل القرآن، ثم حال دولة بني أمية: النبي و القرآن: أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ وَ انْتِقَاضٍ مِنَ الْمُبْرَمِ؛ فَجَاءَهُمْ بِتَصْدِيقِ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ النُّورِ الْمُقْتَدَى بِهِ؛ ذَلِكَ الْقُرْآنُ، فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ. أَلَا إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَأْتِي وَ الْحَدِيثَ عَنِ الْمَاضِي وَ دَوَاءَ دَائِكُمْ وَ نَظْمَ مَا بَيْنَكُمْ.)

[5] سوره مبارکه رعد، آیه 43 (وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا ۚ قُلْ كَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ)

[6] سوره مبارکه مطففین، آیات 20 و 21

[7] سوره مبارکه اعراف، آیه 172 (وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِينَ)

[8] سوره مبارکه یس، آیه 65 (الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَىٰ أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ)

[9] سوره مبارکه نور، آیه 24 (يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ)

[10] سوره مبارکه فصلت، آیه 21 (وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنَا ۖ قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)

[11] سوره مبارکه زخرف، آیه 86 (وَلَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ)

[12] سوره مبارکه انعام، آیه 19 (قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً ۖ قُلِ اللَّهُ ۖ شَهِيدٌ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ ۚ وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَٰذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ ۚ أَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرَىٰ ۚ قُلْ لَا أَشْهَدُ ۚ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ)

[13] سوره مبارکه انعام، آیه 58 (قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِي مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ الْأَمْرُ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ ۗ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِينَ)

[14] سوره مبارکه اسراء، آیه 96 (قُلْ كَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ ۚ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرًا بَصِيرًا)

[15] سوره مبارکه عنکبوت، آیه 52 (قُلْ كَفَىٰ بِاللَّهِ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ شَهِيدًا ۖ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۗ وَالَّذِينَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ وَكَفَرُوا بِاللَّهِ أُولَٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ)

[16] سوره مبارکه احقاف، آیه 8 (أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ ۖ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلَا تَمْلِكُونَ لِي مِنَ اللَّهِ شَيْئًا ۖ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِيضُونَ فِيهِ ۖ كَفَىٰ بِهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ ۖ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)

[17] سوره مبارکه نساء، آیه 163 (إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَىٰ نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ ۚ وَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسَىٰ وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ ۚ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا)

[18] سوره مبارکه نساء، آیه 164 (وَرُسُلًا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ ۚ وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَىٰ تَكْلِيمًا)

[19] سوره مبارکه نساء، آیه 165 (رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ ۚ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا)

[20] سوره مبارکه نساء، آیه 166 (لَٰكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ ۖ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ ۖ وَالْمَلَائِكَةُ يَشْهَدُونَ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا)

[21] سوره مبارکه یس، آیات 1 تا 3

[22] سوره مبارکه احقاف، آیه 10 (قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كَانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَكَفَرْتُمْ بِهِ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَىٰ مِثْلِهِ فَآمَنَ وَاسْتَكْبَرْتُمْ ۖ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ)

[23] سوره مبارکه صف، آیه 6 (وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ ۖ فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَٰذَا سِحْرٌ مُبِينٌ)

[24] سوره مبارکه انفال، آیه 24 (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ ۖ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ)

[25] سوره مبارکه نجم، آیه 3

[26] سوره مبارکه طه، آیه 14

[27] سوره مبارکه توبه، آیه 62 (يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كَانُوا مُؤْمِنِينَ)

[28] سوره مبارکه توبه، آیه 105 (وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ ۖ وَسَتُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)

[29] مناجات رجبیه

[30] مناجات شعبانیه

[31] عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية ، جلد ۴ ، صفحه ۸۶ (وَ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: حُبُّ عَلِيٍّ حَسَنَةٌ لاَ تُضِرُّ مَعَهَا سَيِّئَةٌ وَ بُغْضُ عَلِيٍّ سَيِّئَةٌ لاَ تَنْفَعُ مَعَهَا حَسَنَةٌ)

[32] دعای ابوحمزه ثمالی

[33] لهوف، جلد 1، صفحه 174