چگونه شیعه شدیم؟ (جلسه پنجم سری دوم)

حجت الاسلام کاشانی روز پنجشنبه مورخ 23 تیرماه 1401 به ادامه سخنرانی با موضوع «چگونه شیعه شدیم؟» ویژه نوجوانان 12 تا 17 سال پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.

برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا کلیک نمایید.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب به ساحتِ مبارکِ حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات قبل

روز گذشته عرض کردیم وقتی جناب ابوطالب علیه السلام از دنیا رفت قبیله‌ها دیدند حالا راحت‌تر می‌شود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را ترور کرد، یعنی او را ناگهانی کشت، احتمال دارد کسی از او مراقبت نکند، ولی با این حال جرأت نکردند که یک نفر با شمشیر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را بزند، به این دلیل که نمی‌خواستند خونِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به گردن یک فرد خاص از یک طایفه و قبیله و خانواده و گروه خاص بیفتد که دردسر شود.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خوابیدند، ملحفه را هم روی صورت مبارک خود کشیدند، وقتی به خانه ریختند شروع کردند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را با چوب زدند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه درد شدیدی را تحمّل کردند ولی تا توانستند سعی کردند که حتّی یک «آخ» هم نگویند، برای اینکه فرصت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای رفتن از غار به مدینه بیشتر باشد و دورتر بشوند و خیال امیرالمؤمنین صلوات الله علیه راحت باشد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حفظ شده‌اند. آن‌ها آنقدر زدند که خسته شدند، بعد هم چه بسا خیال کردند که کار تمام شده باشد، ملحفه را که کنار زدند، مشعل به دست داشتند و چهره امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را دیدند و فهمیدند که اصلاً پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نبوده است. برگشتند تا بروند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را پیدا کنند، دیگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در این ساعت‌هایی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با چهره روبند زده در شهر حرکت کردند فرصتی بدست آوردند تا فاصله بگیرند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه امانت‌ها را…

با اینکه همانطور که دیروز گفتیم، عرض کردیم که بت‌پرست‌ها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را پیامبر نمی‌دانستند اما کسی را بهتر از او بعنوان امانتدار نمی‌شناختند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه امانت‌ها را برگرداندند، در نهایت هم به کنار کعبه رفتند، بعضی‌ها هم گفته‌اند پشت بام کعبه ایستادند، بلند فرمودند که هر کسی امانتی نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دارد بیاید و از من بگیرد.

پیامبری که امین است، اموال مردم را به کسی نمی‌سپارد، هیچ کسی را بجز امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پیدا نکردند که امانت را به دست او بسپارند، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه امانت‌ها را دادند.

دخترِ پیامبر که همه چیزِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، نور چشم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، گنج حقیقی عالم بود، سنِ کمی هم داشتند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها حدود نُه ساله بودند، بهمراه مادرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، بهمراه بعضی از بانوان، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پیاده به سمت مدینه آمدند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بیرون شهر منتظر ایستاده بودند، به داخل شهر نرفتند و فرمودند تا زمانی که علی [علیه السلام] نیاید به داخل شهر نمی‌روم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چند روز معطل شدند تا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با پای پُرآبله رسیدند.

اگر کسی نزدیک به پانصد کیلومتر با پای برهنه راه برود، آن هم در شرایطی که حرکت او سرعت دارد، قدری عجله دارد، از جهت امنیتی خطرناک است… لذا پاهای حضرت آسیب جدّی دیده بود، همینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حال امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را دیدند شروع کردند به گریه کردن.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها اینطور…

رئیس مؤدّب‌های تاریخ

دیروز عرض کردیم که تنها پابرهنه‌ی مهاجر به سمت مدینه مادرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند، با اینکه روی مرکب و شتر نشسته بودند ولی به احترام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم با پای برهنه حرکت کردند، مانند آن کسانی که الآن در بین الحرمین بدون کفش هستند.

حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها مادر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رئیس مؤدّب‌های تاریخ اسلام هستند.

وقتی مادر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از دنیا رفتند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: فرزندان او از من کوچکتر بودند ولی وقتی او می‌خواست غذا بدهد اول غذا را به من می‌داد، اگر می‌خواستیم لباس تهیه کنیم اول برای من لباس می‌خریدند و اگر پولی باقی می‌ماند برای فرزندان خودشان لباس می‌خریدند.

این‌ها قبل از این است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم پیغمبر بشوند.

اولین دیده‌ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه

اصلاً روزی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به دنیا آمدند حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها از عشق به اینکه… این‌ها می‌دانستند، اخباری داشتند، نقل شده بود که آن فردی که عالم را نجات می‌دهد و بر همه‌ی عالم رحمت است…

وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به دنیا آمدند حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها که مادر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند آنقدر باسرعت دویدند تا خودشان را به حضرت ابوطالب علیه السلام برسانند، چون می‌خواستند ایشان خبر خوش ولادت را بگویند.

این موضوع برای آن زمانی است که در مکه بودند، یعنی حدود چهل سال قبل از ماجرای اسلام!

حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها دوان دوان خود را به حضرت ابوطالب علیه السلام رساندند و فرمودند: بالاخره به دنیا آمد! آن کسی که پدرت عبدالمطلب، جدّمان هاشم، پدر اصلی‌مان حضرت ابراهیم علیه السلام از خدا خواسته بود به دنیا آمد.

حضرت ابوطالب علیه السلام وقتی دیدند همه‌ی وجود حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها غرق شادی است، انگار شادتر از این هستند که خودشان بچه‌دار شده باشند، فرمودند: اگر سی سال صبر کنی من هم بشارت ولادت کسی را به تو می‌دهم که مثل پیغمبر است فقط پیامبر نیست. او پیغمبر نمی‌شود و جانشین پیغمبر می‌شود.

برای همین همه‌ی خانواده‌ی جناب ابوطالب علیه السلام منتظر به دنیا آمدن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بودند.

تا آن روز حساس که حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها تقریباً ده سال قبل از اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم پیامبر بشوند به کنار خانه خدا رفتند و دیوار شکافت و به داخل رفت، مدّتی که گذشت با یک فرزند بیرون آمدند، وقتی بیرون آمدند که طفلی به دست ایشان است، اما چشمان خود را بسته است و گریه هم نمی‌کرد. همه مبهوت بودند که چه اتفاقی افتاده است.

حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها فرزند را به حضرت ابوطالب علیه السلام دادند، حضرت ابوطالب علیه السلام این آقازاده که بعداً نام او «علی» شد را به آغوش گرفتند ولی این طفل هنوز چشمان خود را بسته بود.

همه می‌آمدند و تماشا می‌کردند، این خبر در شهر پیچید که دیوار شکافته شد و حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها داخل رفتند.

حضرت ابوطالب علیه السلام فرمودند: محمد [صلی الله علیه و آله و سلّم] را صدا کنید.

عشق از روز اول آغاز شد، فرمودند: این طفل چشم خود را به کسی باز نخواهد کرد، از وقتی واردِ این دنیا شده است…

دیده‌اید که می‌گویند کام بچه‌ای که به دنیا می‌آید را با تربت امام حسین علیه السلام یعنی با خاک کربلا بردارید، اولین چیزی که از این عالم می‌خورد تربت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باشد.

یکی از چیزهایی که ما تغذیه می‌کنیم خوردن ماست، یکی دیدن ماست، یکی شنیدن ماست، یکی تنفّس ماست، همه‌ی این‌ها ورودی ماست.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌خواستند اولین چیزی که از این دنیا بهره می‌برند چهره مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم باشند.

حضرت ابوطالب علیه السلام فرمودند: محمد [صلی الله علیه و آله و سلّم] را صدا کنید. وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمدند هنوز پیامبر نشده بودند، ولی این‌ها می‌دانستند، نه تنها این‌ها می‌دانستند که بعضی از راهب‌ها هم بعضی اوقات به جناب ابوطالب علیه السلام عرض کرده بودند این جوانی که کنار توست (منظورشان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود) بعداً پیغمبر خواهد شد. از اوصاف و ویژگی‌ها و بزرگواری ایشان و چیزهای دیگر می‌دانستند.

وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمدند و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در آغوش گرفتند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چشمان خود را باز کردند.

ما خواب می‌بینیم، گاهی خواب‌های بی‌ربط و ترسناک می‌بینیم. گاهی هم خوابی می‌بینیم که ممکن است واقعی باشد، مثلاً خواب می‌بینیم به زیارت رفته‌ایم ناگهان هفته بعد پدرمان می‌گوید بلیط گرفته‌ایم که به زیارت برویم، پیش می‌آید، کم.

یک تفاوت پیغمبران با بقیه در این است که خوابشان وحی است، یعنی آن چیزی که در خواب می‌بینند پیام کاملاً خصوصی خدا به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.

خواب پیامبران مانند خواب آدم‌های عادی نیست، از آن روزی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چشمان خود را به روی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم باز کردند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: خواب‌های من از آن روز واضح‌تر شده است. این برکتِ قدوم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود.

به برکت قدم‌های امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که ما را هم به شیعه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مشرّف کرده است صلواتی بفرستید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

یکی از علائم شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه

این مطالب را برای این عرض کردم که بگویم این بزرگواران خیلی مؤدّب بودند، حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها با پای برهنه به محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمدند و گفتند می‌خواهیم به محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برویم، با اینکه حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را از هشت سالگی در خانه‌ی خود بزرگ کرده بود، یعنی درواقع مادرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، وقتی حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها از دنیا رفتند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: دوباره مادرم را از دست دادم.

اما این نزدیک بودن باعث نمی‌شد که وقتی حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها می‌خواستند به محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بروند کمال ادب را رعایت نکنند.

همانطور که خدای متعال به حضرت موسی علیه السلام در آن وادی که می‌خواست به نبوّت برسد فرمود: «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ»[4] کفش‌های خودت را دربیاور که اینجا وادی مقدّس است؛ حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها فرمودند که ما می‌خواهیم در شهر دیگری به محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برویم.

ان شاء الله خدای متعال به همه‌ی ما ادب بدهد. یکی از نشانه‌ها و ویژگی‌های تشیّع «ادب» است.

پس تشیّع علامت‌هایی دارد، یکی از آن‌ها امانتداری بود، یکی از آن‌ها ظلم نکردن بود، یکی از آن‌ها راستگو بودن بود، یکی دیگر از آن‌ها مؤدّب بودن است.

حدیث عمّار

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم منتظر بودند و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رسیدند، با هم به داخل مدینه رفتند و ماجرا شروع شد. اولین کاری که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کردند این بود که مسجد ساختند، البته مسجدی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ساختند مانند مساجد ما خیلی تزئینات زیادی نداشت، بجای منبر یک درخت خشکیده‌ی خرمایی که کوتاه بود در آنجا بود و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به آن تکیه می‌کردند و سخنرانی می‌کردند، سقف نداشت، درواقع جایی را مشخص کردند و آنجا مسجد شد.

برای این آنجا را بعنوان مسجد مشخص کردند که مسجد محلّی است که رفت و آمد در آن آداب دارد، در مسجد نباید راجع به خیلی چیزها صحبت کرد، نباید خیلی کارها را کرد.

وقتی می‌خواستند مسجد را بسازند باید دیواری دور تا دور آن می‌کشیدند، آن زمان که آجرِ آماده نبود، آن زمان باید خودشان با گِل و آب قالب آماده می‌کردند و صبر می‌کردند خشک بشود، یا سنگ‌هایی می‌آوردند و باید این‌ها را جابجا می‌کردند و با گِل روی هم می‌چیدند تا دیوار آماده شود.

هر یک از مسلمان‌ها معمولاً یک عدد یک عدد می‌بردند، در این میان دیدند عمّار با اینکه سنِ زیادی داشت سنگ‌های بزرگ را دو عدد دو عدد یا سه عدد سه عدد برمی‌داشت و می‌دوید تا برساند که دیوار را بچینند، بعضی‌ها فکر می‌کردند جناب عمّار الآن می‌خواهد خودش را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نشان بدهد…

در یاد دارید که روز گذشته گفتیم بعضی‌ها برای اینکه بعداً ضربه بزنند، برای اینکه از شکست ترسیدند، یا به این امید که بعداً چیزی به آن‌ها برسد مسلمان شده بودند، این‌ها از اینکه کسی برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کار کند لجشان می‌گرفت، اگر کسی می‌خواست به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم پول بدهد او را مسخره می‌کردند، با اینکه خودشان هم ادّعا می‌کردند که ما مسلمان هستیم. منافق مانند مسلمان است اما مسلمان نیست، درواقع منافق می‌خواهد ضربه بزند.

جناب عمّار سلام الله علیه این بلوک‌های بزرگ را دو عدد دو عدد و سه عدد سه عدد برمی‌داشت، با اینکه سن او زیاد بود، جناب عمّار یا هم‌سنِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود یا کمی بیشتر، یعنی محاسن او سفید بود.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: این عمّاری که الآن می‌بینید گروه ظالم خواهند کشت، عمّار آن‌ها را به بهشت دعوت می‌کند، می‌گوید سمت ما بیایید تا به بهشت برویم، آن‌ها به عمّار می‌گویند به سمت جهنّم بیا.

مسلّماً کسی نمی‌گوید به جهنّم بیا، یعنی آن گروه دوم گمراه و جهنّمی هستند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: روزی عمّار را گروه ظالم که همه را به سمت جهنّم می‌کشانند خواهند کشت.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای اینکه اگر مردم در آینده با یکدیگر دعوا کردند بفهمند چه چیزی درست است و چه چیزی غلط است چیزهایی از آینده می‌فرمودند، یکی از آن‌ها این بود که اگر عمّار را در یک جنگی کشتند بفهمید حق با آن گروهی بوده است که عمّار در بین آن‌ها بوده است، آن گروهی که عمّار را کشته‌اند ظالم و جهنّمی هستند.

برای همین هر وقت جناب عمّار مریض می‌شدند، وقتی خانواده‌ی او نگران می‌شدند او می‌فرمود: نگران نباشید، من با بیماری از دنیا نمی‌روم، پیغمبر فرموده‌اند که من کشته می‌شوم.

جناب عمّار در هر جنگی که حاضر می‌شدند همه می‌فهمیدند آنجایی که عمّار ایستاده است حق است.

جناب عمّار سلام الله علیه در جنگ صفّین شهید شدند. جنگ صفین بین امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و معاویه است.

در ابتدا که جناب عمّار در سپاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ایستاده بود، یارهای معاویه حتّی به سمت عمّار حمله هم نمی‌کردند، برای اینکه نمی‌خواستند عمّار را بکشند، چون اگر عمّار را می‌کشتند معلوم می‌شد که این‌ها به حق نیستند.

یعنی اینقدر هم لجباز بودند! یعنی بجای اینکه نجنگند به آن سمت نمی‌جنگیدند!

اما چند نفر از آن‌ها خیلی پُررو بودند، آخرین شبِ اصلیِ جنگ صفّین یکی از این پُرروها به سمت جناب عمّار سلام الله علیه نیزه‌ای زد و جناب عمّار سلام الله علیه شهید شدند.

هنگامی که جناب عمّار شهید شدند سپاه معاویه بهم ریخت، همه بر سر خود زدند و گفتند معلوم شد که ما ناحق هستیم، دعوا و کتک‌کاری شد، رفتند و به معاویه گفتند که ما باطل هستیم، بچه‌های مردم را به جنگ آورده‌ایم و حال معلوم شده است که ما باطل هستیم، چهل سال قبل پیامبر فرموده است که هر کسی که عمّار را بکشد باطل است، و تو چقدر به دروغ گفتی که ما می‌‌خواهیم بخاطر خدا بجنگیم!

لشگر بهم ریخت، آن کسی که عمّار را کشت «ابوالغادیه» نام داشت.

الآن شب میلاد امام هادی علیه السلام است، امام هادی صلوات الله علیه وقتی پانزده سال داشتند در روز عید غدیر به زیارت حرم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رفتند، آنجا در زیارت حرم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نام دو نفر را برده‌اند، یکی سلام و درود خدا به عمّار، چرا؟ چون عمّار نماد حقّانیّتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود، بعد فرمودند: لعنت خدا بر ابوالغادیه که عمّار را کشت.

جدید

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مسجد را ساختند، تعداد منافق‌ها بیشتر شد، همینکه دیدند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مسجد ساختند و عبادت می‌کنند و مردم کم کم مسلمان می‌شوند و مردمِ مدینه در حال ایمان آوردن هستند، تعدادِ منافق‌ها بیشتر شد.

منافق‌ها به ابوسفیان در مکه پیغام دادند و گفتند برای اینکه حال مسلمان‌ها را بگیرید، مسلمان‌ها از مکه به مدینه رفته‌اند، خانه و زندگی آن‌ها را بفروشید که وقتی خبر آن به مسلمان‌ها رسید حالشان گرفته بشود و بگویند ما در مدینه هستیم و اموال ما را که در شهرمان بود را فروختند.

همینکه این اتفاق افتاد باید مسلمان‌ها واکنشی نشان می‌دادند، ولی بیشتر مسلمان‌ها دوست نداشتند واکنش نشان بدهند، چون می‌ترسیدند، می‌گفتند آن‌ها تجهیزات جنگی دارند اما ما از تجهیزات ابتدایی هم برخوردار نیستیم، آن‌ها کفش دارند و ما پابرهنه هستیم، آن‌ها غذای خوب می‌خورند و ما غذای حداقلی، زور ما به آن‌ها نمی‌رسد، ما تمرین نکرده‌ایم.

خدای متعال می‌خواست چیزی به مسلمان‌ها یاد بدهد، ولی مسلمان‌ها آمادگی شنیدن آن را نداشتند، خدای متعال می‌خواست به مسلمان‌ها یاد بدهد که اگر خواستید محاسبه کنید باید خدای متعال را درنظر بگیرید، این خدای متعال است که کمک می‌کند، اگر پول داشته باشی و بخواهی کاری کنی اگر خدای متعال نخواهد نمی‌توانی انجام بدهی، اگر پول نداشته باشی و بخواهی کاری کنی اگر خدای متعال بخواهد در لحظات آخر می‌رساند.

مسلمان‌ها آماده‌ی پذیرفتن این امر نبودند، خدای متعال برای اینکه مسلمان‌ها را آماده جنگ کند کاری کرد، ایمان مسلمان‌ها هنوز نوپا بود، تازه مسلمان شده بودند، قبلاً با بُت سر و کار داشتند و نمی‌دانستند وقتی خدای متعال باشد خیلی کارها می‌کند، اتفاقات زیادی می‌افتد، اگر خدا می‌فرمود که ای پیغمبر! به این‌ها بگو که خدا دارید کافی است، می‌گفتند اینطور نیست، آن‌ها شتر دارند و ما پیاده هستیم، آن‌ها شمشیر دارند و ما سلاح نداریم.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به این‌ها فرمودند: خدای متعال فرموده است که آیا می‌خواهید بروید کاروان ابوسفیان که نظامی نیست، اموالمان را فروخته‌اند و به شام برده‌اند که خرید کنند، برویم و پولمان را پس بگیریم؟

گفتند: بله!

از مدینه بیرون رفتند، رفتند پول‌هایشان را از کاروان ابوسفیان که کاروان تجاری و مالی بود پس بگیرند، منافقین بصورت پنهانی به ابوجهل خبر دادند که اگر مسلمان‌ها بروند و پولشان را از ابوسفیان بگیرند شمشیر و اسب می‌خرند و بعداً کار سخت می‌شود، این مسلمان‌‌ها آمادگی جنگ ندارند و رفته‌اند که پول‌هایشان را پس بگیرند.

ابوجهل به ابوسفیان خبر داد و ابوسفیان مسیر خود را عوض کرد، مسلمان‌ها به سراغ ابوسفیان رفتند و ابوسفیان به جای دیگری رفت، ابوجهل پشت سر مسلمان‌ها آمد. مسلمان‌ها خواستند به مدینه برگردند دیدند با یک لشگر تقریباً هزار نفری مقابل شدند. مسلمان‌ها تقریباً سیصد نفر بودند، کلاً دو اسب و شتر داشتند، اما آن‌ها هزار نفر بودند و هزار اسب و شتر داشتند! مسلمان‌ها با هم بیست شمشیر نداشتند اما همه‌ی آن‌ها هم شمشیر داشتند و هم نیزه داشتند و هم تیرکمان! مسلمان‌ها گرسنه بودند اما آن‌ها سیر بودند. مسلمان‌ها ترسیدند و گفتند: یا رسول الله! قرار بود برویم و پول بگیریم اما الآن این ابوجهل در مقابل ماست!

اینجا مسلمان‌ها می‌خواستند بترسند و فرار کنند، خدای متعال هم می‌خواست به این‌ها بفرماید که اگر به خدا ایمان بیاورید و ثابت قدم بایستید خدای متعال کار را برای شما حل می‌کند، اتفاقی افتاد، آن هم این بود که برای اینکه تازه‌مسلمان‌ها نترسند، خدای متعال کاری کرد که مسلمان‌ها وقتی لشگر کفار را دیدند آن‌ها را کم دیدند، برای همین روحیه‌شان زیاد شد، چون خیال می‌کردند اگر لشگر کفار زیاد باشند ما شکست می‌خوریم و اگر لشگر کفار کم باشند ما پیروز می‌شویم، خدای متعال را لحاظ نمی‌کردند. خدای متعال کاری کرد که وقتی بت پرست‌ها هم مسلمان‌ها را دیدند کم دیدند، چرا؟ برای اینکه بگویند لازم نیست خیلی هم محکم بجنگیم.

یکی از دلیل‌های اصلی شکست تیم‌های ورزشی این است که حریف را دست‌کم بگیرند.

خدای متعال کاری کرد که بت پرست‌ها مسلمان‌ها را کم دیدند، ولی مسلمان‌ها چون آمادگی جنگ نداشتند و ترسیده بودند، این‌ها هم کم دیدند که خیلی نترسند.

خدای متعال می‌خواست مسلمان‌ها را تربیت کند که بگوید به زیادی و کمی نیست.

چند اتفاق دیگر افتاد که فردا خواهم گفت.

صلواتی بفرستید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.

[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] سوره مبارکه طه، آیه 12 (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ۖ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى)