تلاش معاویه برای وادار کردن سپاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به ارتکاب دو اشتباه – جلسه چهارم از چهار جلسه

نویسنده

ادمین سایت

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه باعظمت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب و تسلیت به پیشگاه مقدّس و مبارک حضرت بقیّة الله الأعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف و رزقنا الله رؤیته و زیارته و الشّهادة بین الیَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات گذشته

بعد از مقدّماتی که گذشت، عرض کردیم که اگر معاویه در مقابل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه قرار بگیرد، اگر دشمن در مقابل اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین قرار بگیرد، خیلی مایل است که جبهه‌ی مسلمین دو کار را انجام بدهند، یکی از آن‌ها رفتار شبیه آن‌هاست.

قدری در مورد این موضوع توضیح دادیم که دیگر آن را تکرار نمی‌کنم، خیلی جای بسط داشت، مخصوصاً اینکه در روزگار خودمان، چون ما مدام فراموش می‌کنیم که نصرت الهی چیست و پیروزی چیست، شبیه می‌شویم، در رفتار، در تعامل، در حبّ و بغض، در توسعه‌ی بغض، در تضییق حبّ، مدام دایره‌ی دوستان را کم می‌کنیم.

آن کسی «جذب حداکثری» را فرموده است بر حسب مبانی دینی فرموده است، نه چون مثلاً حاکم سیاستمدار است این حرف را زده باشد. توسعه‌ی محبّت، تضییق بغض، محدود کردنِ دشمن به دشمن اصلی، تا می‌توانیم نسبت به دیگران با تفاوت‌های فکری که داریم، نه در اندیشه، بلکه در تعامل تسامح کنیم، این‌ها جزو واضحات مکتب ماست. ما بجز با دشمن اصلی در جنگ و ستیز نیستیم، علّت اینکه وحدت و این حرف‌ها را هم مطرح می‌کنند همین است، ما با دیگران تفاوت داریم ولی در جنگ نیستیم، اگر هم مثلاً حرفی روی هزار و چهارصد سال قبل داریم، کسی از معاصران را مقصر نمی‌دانیم، بلکه آن‌ها را هم محصول مشکلاتی می‌دانیم که چه بسا به آن‌ها نگاه برادرانه و استضعافی داشته باشیم، چون آن‌ها بیش از ما آسیب دیده‌اند، حداقل برای ما یک نگاه جدّی به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مانده است، آن‌ها از این هم محروم شده‌اند و به یک صرف محبّت اندکی رسیده‌اند. اتفاقاً باید برویم و این‌ها را هم به دامان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برگردانیم. ما با کسی دشمنی نداریم.

منطق دین این نیست که براحتی و بیخود دشمن و دیگری را توسعه بدهیم. ولی ما این رفتار را داریم و این از اشتباهات فاحش ماست.

بسیاری از این گروه‌هایی که امروز آسیب‌زننده به جامعه هستند، این‌ها محصول رفتار خود ما هستند، آینه‌ی رفتار ما هستند. ما زمینه‌ساز رفتار بعضی از آدم‌های بانفوذی که امروز خطای فاحش دارند هستیم.

«شبیه‌سازی» ممنوع!

خلاصه اینکه یکی از کارهایی که معاویه دوست دارد ما انجام بدهیم «شبیه‌سازی» است، در شبیه‌سازی دیگر حق و باطل گم می‌شود. این یک مثال را بزنم که خیلی بحث دارد، سپس قسمت دوم را عرض کنم.

وقتی شنیدند که عایشه را به جمل می‌برند، ابن عباس و چند نفر آمدند و به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کردند: شما هم حضرت امّ سلمه سلام الله علیها را ببرید، یعنی این همسر را در برابر آن همسر قرار بدهید.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: من این کار را نمی‌کنم.

اگر این اتفاق می‌افتاد، ابهامات خیلی زیادی برطرف می‌شد، ابن عباس و امثال او هم در قابل نصرت حق، نصرت دولت اسلامی، کدام دولت اسلامی‌تر از دولت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه؟ خیلی موجّه و توجیه‌کننده‌ی خوبی هم هست، برای همین هم این پیشنهاد را دادند که شما هم حضرت امّ سلمه سلام الله علیها را ببرید، امر ولایی هم که دارید، عصمت هم که دارید، ولایت تکوینی هم که دارید، دیگر هر چیزی که برای شما خط قرمز نیست.

حتّی حضرت امّ سلمه سلام الله علیها هم گفتند: اگر امر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به واسطه آیه «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ»[4] نبود، من در رکاب شما سربازی می‌کردم، ولی فعلاً پسرم «عمر بن ابی‌سلمه» را تقدیم می‌کنم.

شاید این کار این رائحه را داشت که اگر شما امر کنید مبرر است.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تشکّر کردند و فرمودند: بله! پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرموده‌اند که بانوان من در خانه بمانند. ما هم از شما نمی‌خواهیم تشریف بیاورید. ما شبیه‌سازی نمی‌کنیم.

ما زیاد این کار را می‌کنیم، فکر می‌کنیم اگر در جایی یک دستگیره‌ای پیدا کردیم، اگر دو ضربه‌ی رسانه‌ای بزنیم برده‌ایم، اما درواقع باخته‌ایم، چون دیگر معلوم نیست چه کسی حق است و چه کسی باطل است. از خط قرمزمان عدول کرده‌ایم.

این معاویه است که ممکن است خط قرمزهای خود را توسعه بدهد یا تضییق کند و فقط به منافع او بستگی داشته باشد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اینطور نیستند، خیلی از منافع و مضار باعث نمی‌شوند که خطوط قرمز امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تغییر کند.

دشمن می‌خواهد ما را خسته کند

بخش دوم این است که او می‌خواهد ما را خسته کند. خسته‌کردن باعث عقبگرد می‌شود.

فرض کنید با دوستان خودتان به کوه تشریف می‌برید، ایستگاه یک صبحانه می‌خوریم، در ایستگاه دو هم می‌گوییم که ما وظیفه‌ی خودمان را انجام داده‌ایم! وقتی کمی راه برویم خسته می‌شویم و رسیدن به قله کمرنگ می‌شود، می‌گوییم کافی است و خسته شدیم.

«خسته شدن» پشیمانی عملی بهمراه دارد، مانند آن جهل عملی عمدی که عرض کردیم.

من موضوع صفین را توضیح اندکی می‌دهم، البته بحث خیلی گسترده‌ای دارد، چون تحلیل خود حضرت است، حضرت فرمودند: همه چیز خوب پیش می‌رفت…

درست است که عایشه به جمل رفت، طلحه و زبیر چه کردند، مردم کشته شدند، درگیری شد، الآن شام در دست معاویه است، اما همه چیز خوب پیش می‌رفت، یعنی درمجموع این کشتی درست حرکت می‌کرد، حرکت عمومیِ کلّی در مسیر درست بود، «حَتَّی نَهِکَتْکُمُ الْحَرْبُ»،[5] تا اینکه جنگ شما را خسته کرد.

خستگی سپاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در صفین

وقتی جنگ شما را خسته کرد… تا قبل از این، بعضی از افراد داخل لشگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه راجع به خلیفه‌ی کشته شده، نسبت کفر می‌دادند. البته نمی‌گویم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نسبت می‌دادند. می‌خواهم ببینید که این آدم‌ها بعداً از چه چیزی تجدید نظر کردند. این‌ها می‌گفتند اگر کسی بگوید «چه کسی او را کشته است؟» همه‌ی لشگر می‌گوییم ما این کار را کرده‌ایم و ما هم جزو قتله هستیم.

خلیفه چهل روز محاصره بود و این‌ها در مدینه بودند، هیچ دفاعی نکردند، یعنی به مرگ او راضی بودند، و دیده بودند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در قتل کاره‌ای نیستند، اصلاً امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را از مدینه بیرون کرده بودند و حضرت در باغ‌های بیرون شهر زندگی می‌کردند.

عایشه که مثلاً کمی راجع به عثمان حرف می‌زد، حضرت امّ سلمه سلام الله علیها به او پیغام دادند: تو دیروز می‌گفتی او کافر است و امروز می‌گویی او امیرالمومنین است؟

یعنی جامعه می‌فهمید که چه خبر است، مخصوصاً کوفیان که بشدّت ضدّ بنی امیه بودند. کوفیان بخاطر قبیله هم ضدّ بنی امیه بودند. کوفیان در بغض شدیدشان نسبت به شامیان، که این‌ها عرب‌های یمانی هستند و بنی امیه عرب‌های حجازی هستند، از قبل از اسلام یک رقابت گسترده و تجاری داشتند، این در خونشان بود. در اسلام هم می‌گفتند تمام فتوحات با ما بوده است، جنگ و جهاد و شهید برای ماست، فرمانداری و استانداری و بیت المال و قضاوت برای آن‌ها؟ یعنی احساس می‌کردند که حقشان خورده شده است. لذا این‌ها برای جنگیدن با شام میل داشتند، بر خلاف بصره که جنگ جمل رخ داد و این‌ها میلی به جنگیدن نداشتند، در جمل برایشان خیلی سنگین بود که بخواهند با عایشه و طلحه و زبیر بجنگند، ولی نسبت به شامیان اینطور نبودند و میل داشتند با آن‌ها بجنگند.

بعداً هم که عده‌ای از این‌ها خوارج شدند، وقتی می‌خواستند با هر کسی بیعت کنند، به شرط «جنگ با شام» بیعت می‌کردند. بعداً آمدند و به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه گفتند: اگر با معاویه می‌جنگید با شما بیعت می‌کنیم؛ که امام حسن مجتبی صلوات الله علیه نپذیرفتند. بعد وقتی مدّتی گذشت دیدند امام حسن مجتبی صلوات الله علیه در حال آماده کردن لشگری هستند که با معاویه بجنگند، آمدند و بیعت کردند، یعنی دیدند آن چیزی که دوست داشتند در حال اتفاق افتادن بود.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را هم نعوذبالله تکفیر می‌کردند ولی می‌گفتند دشمن اصلی معاویه است.

برای همین به معاویه نمی‌گفتند توبه کن تا با تو بپیوندیم و با علی بجنگیم، بلکه به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه می‌گفتند شما استغفار کنید تا به شما بپیوندیم و با معاویه بجنگیم.

یعنی در نگاه خوارج «معاویه» دشمن اصلی است.

خوارج همیشه مزاحم بنی امیه بودند. بنی امیه هم شیعیان را در جاهایی بکار می‌گرفتند که بنی امیه را بزنند. خود این موضوع هم که برای سال 43 است داستان مفصلی است. یعنی این‌ها همیشه ضد بنی امیه بودند. شرط مشروعیت یک حکومت «دشمنی و جنگ با بنی امیه» بود.

یعنی اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اول صفین می‌فرمودند که شام را به معاویه می‌دهیم، این‌ها امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را بعنوان خائن به اسلام می‌کشتند!

چطور شد که ناگهان گفتند «صبر کنیم تا ببینیم حق با چه کسی است؟».

وقتی این‌ها وارد جنگ شدند، جنگی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه داشتند با جنگِ آدم‌های قبل از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تفاوت داشت. در مورد قبلی‌ها اینطور بود که اصلاً «جنگ» یکی از روش‌های اداره‌ی اجتماع بود.

«عبدالله بن عامر» پسردایی عثمان بود که حوالی شانزده سال سن داشت که حاکم بصره شد. مسلّماً جامعه از این موضوع ناراحت شدند. عثمان گفت: این مردم خیلی پشت سر من حرف می‌زنند، او گفت: مردم را به فتوحات بفرست تا مشغول بشوند، اگر آن‌ها را به جنگ بفرستی هم فال است و هم تماشا، جنگ حواس مردم را پرت می‌کند، جنگ حساس است، اگر حواس تو نباشد کشته می‌شوی، هر روز یک خبر است، گرفتیم، بردیم، فلانی کشته شد، فلانی را گرفتیم، غنائم هم دارد، کنیز هم دارد. یعنی برای آن‌ها هم فال است و هم تماشا. در اینصورت دیگر از تو فارغ می‌شوند، و فارغ هم شدند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آن شیوه را قبول نداشتند، لذا وقتی به حکومت رسیدند اول حقوق نظامی‌ها را افزایش دادند، چون می‌دانستند که درآمدهای جانبی جنگ کم می‌شود.

این‌ها هم آماده شدند و با قدرت جنگیدند. جمعیت‌شان کمتر از سپاه شام بود ولی عمده‌ی پیروزی نظامی (قریب به هشتاد درصد) برای سپاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود، ولی غنیمت به کار نبود.

وقتی جنگ به جای اصلی رسید، اتفاق نادری در جنگ صفین افتاد.

عرب‌ها اینطور بودند، در سوریه همین الآن هم اینطور است، مثلاً در یک خانه پدر و یک پسر جزو ارتشی‌ها هستند، دو پسر دیگر جزو جبهه آزادی‌بخش سوریه هستند. در صفین هم اینطور بود که روزها به یکدیگر تیر می‌انداختند، بعد از غروب هم تعطیل می‌کردند. از آن طرف هم به این سنگر می‌آمدند و غذا می‌خوردند!

اینکه شنیده‌اید ابوهریره پشت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نماز می‌خواند و نهار را با معاویه می‌خورد، برای این بود که می‌توانستند با هم رفت و آمد کنند. گاهی نیمی از یک قبیله و خاندان در این لشگر بود و نیمی دیگر در آن لشگر، این‌ها هم با یکدیگر مشکلی نداشتند و رفت و آمد می‌کردند. جنگ اینقدر طولانی نبود. معمولاً هم همه‌ی یک لشگر با همه‌ی لشگر روبرو نمی‌جنگید. یک پیش‌غراول پنج هزار نفری از این طرف با پنج هزار نفر از آن طرف درگیر می‌شدند، بنوعی زورآزمایی بود، کلاً عرب بر خلاف اینکه خونریز و خونخوار تلقّی شده است، جنگ عرب، نه اخلاق عرب، چون گاهی اخلاق عرب وحشیگری داشت، جنگ عرب انسانی بود. خیلی اوقات یک روز دو سپاه ایستاده‌اند و یک نفر از این طرف با یک نفر از آن طرف می‌جنگیدند، یک نفر پیروز می‌شد. دیگر می‌رفتند تا فردا. تا بالاخره یکی از دو طرف بشکند.

چون اگر دو نفر با یکدیگر بجنگند و یک نفر کشته بشود، یک نفر می‌گفت جنگ نکنیم، مثلاً من صد هزار درهم جریمه می‌دهم و کار تمام می‌شد. اینطور بهتر بود. گاهی از این موضوع توسعه پیدا می‌کرد… خندق اینطور است، آن همه جمعیت کفار زمانی که «عمرو بن عبدود» زمین خورد رفتند، یعنی قاعده‌شان اینطور بود که تا جایی که می‌شود دو سپاه به جان هم نیفتند، چون در اینصورت کار خیلی سخت می‌شود.

گاهی هم تعدادی از این طرف با تعدادی از آن طرف می‌جنگیدند، دو طرف هم تماشا می‌کردند. چند مرتبه این کار را می‌کردند تا معلوم بشود اقتدار چه کسی بیشتر است.

اگر نگاه کنید بارها امیرالمؤمنین صلوات الله علیه معاویه را دعوت به نبرد تن به تن کرده‌اند. این یعنی بیا تا ما دو نفر با یکدیگر بجنگیم تا مسلمین کشته نشوند.

چند روز که اینطور جنگیدند و تقریباً هشتاد درصد سپاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه موفق می‌شد و گاهی هم آن‌ها موفق می‌شدند، نبرد به جایی رسید که دو لشگر وارد درگیری شدند، مثلاً فرض کنید دو لشگر صد هزار نفری با هم در یک منطقه بجنگند.

برای اولین مرتبه درگیری بیست و چهار ساعته شد، این‌ها هنگام درگیری با ایما و اشاره نماز خواندند. این‌ها آنقدر جنگیدند که شمشیرها شکست… وقتی درگیری کوتاه بود شمشیرها را اصلاح و تیز می‌کردند، دوباره سرِ نیزه‌ها را می‌تراشیدند، اما شمشیرها و نیزه‌ها شکستند. به یکدیگر سنگ پرت می‌کردند. کار به جایی رسید که دیگر حال نداشتند سنگ بلند کنند. در جاهایی دیگر یکدیگر را گاز می‌گرفتند. یعنی درگیری به حالت کشتی رسید. دیگر حال مشت زدن هم نداشتند… آنقدر آدم روی زمین افتاده بود که وقتی عَدی خواست برگردد، گفت: هر کجا که پای خود را گذاشتم زمین نبود، همه جا نرم بود، یا روی کشته پا می‌گذاشتم، یا روی بدن کسی که زنده بود و مجروح شده بود. این صحنه و درگیری گسترده رعب‌آور بود، عدد کشته‌ها حدود شصت هزار نفر قید شده است.

البته من قائل به مفهوم داشتن این اعداد در تاریخ نیستم، ولی وقتی می‌گویند شصت هزار کشته از دو طرف، یعنی خیلی زیاد بود.

فقط قبیله‌ی «هَمْدان» که خیلی سلحشور و شجاع هستند و از شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند، در این «لیلة الهریر» هشتصد شهید دادند.

ناگهان لشگریان ترسیدند، خسته هم شده بودند. آدمی که خسته شده است می‌بُرَد، وقتی می‌بُرَد جا می‌زند، این از نظر روحی خیلی مهم است.

ان شاء الله خدای متعال شهید همّت را رحمت کند… اگر اشتباه نکنم این نقل در کتاب «ضربت متقابل» یا «همپای صاعقه» است، یک ویژگی این دو کتاب این است که قصه نیست، بیسیم‌های فرماندهی را ضبط کرده‌اند و پیاده کرده‌اند. بیست روز است که در خط مقدّم هستند. چند نفر به شهید همّت رجوع می‌کنند و می‌گویند ما می‌خواهیم به عقب برگردیم. شهید همّت می‌گوید: ما ماشین نداریم، اینجا خط مقدم است. آن‌ها گفتند: ما به غسل نیاز داریم، اینجا هم هر روز تعدادی شهید می‌شوند، زشت است که با این حالت شهید شویم. شهید همّت گفتند: تیمّم کنید، اینجا جنگ است، اینجا خط مقدم است و فاصله است، این ماشین‌ها هم فقط برای بردن مجروحان است.

این‌ها آنقدر اصرار کردند که شهید همّت فرمودند: بگویید این‌ها را با همان آمبولانس برگردانند، چون اگر این‌ها بمانند روحیه‌ی بقیه را هم خراب می‌کنند.

شاید طرف مثلاً سه سال هم هست که در جبهه است، ولی الآن دیگر بُریده است. آدمی که خسته می‌شود از همه چیز خود عدول می‌کند. آدمی که خسته می‌شود ضعف اعتقادی دارد. می‌گوید ما برگردیم.

در جنگ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با معاویه اینطور شد، دو سپاه بریدند و خسته شدند، جسم کم اورد، آماده نبودند.

ناگهان رئیس قبیله‌ی «هَمْدان» گفت: ما هشتصد کشته دادیم، نسل ما از بین رفت، اصلاً دیگر «هَمْدانی» نداریم…

ناگهان اشعث بلند شد و گفت: الآن که عرب با عرب می‌جنگد، نسل عرب در حال از بین رفتن است، چه کسی می‌خواهد به مادران و همسران شهدا حساب پس بدهد؟

جواب این است که الآن جنگ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با معاویه است، ضمناً قبل از این چکار می‌کردید؟ اما الآن چون خسته بودند گفتند: بله! چه کسی می‌خواهد جواب پس بدهد؟ یعنی برای اتمام جنگ انگیزه داشتند.

اشعث در ادامه گفت: چه کسی می‌خواهد حامی یتیمان باشد؟ روم و ایران می‌آیند و به عربی که از بین رفته است مسلّط می‌شوند!

ایرانیان که مسلمان شده بودند، یعنی اشعث بجای حق و باطل، بجای کفر و ایمان، ادّعای نژادی کرد، یعنی عرب و عجم شد، در حالی که در اینجا ایرانی‌ها مسلمان بودند و اصلاً کاری نداشتند. اشعث خط را عوض کرد.

وقتی انسان‌ها خسته بشوند به دنبال بهانه‌ای برای اتمام هستند.

ناگهان گفتند: این وضع که ما می‌بینیم، جنگ ادامه پیدا می‌کند. اگر جنگ هم ادامه پیدا کند یا معاویه پیروز می‌شود، که ما بیچاره هستیم. یا علی پیروز می‌شود و چیز اضافه‌ای (بیش از عدالت) به ما نمی‌رسد. در حالی که سی سال اخیر این حجازی‌ها حاکم بودند، چند سال هم ما حاکم بشویم، ما استاندار داشته باشیم، رئیس‌ها از ما باشد… اصلاً برای چه چیزی جنگیدیم؟ اصلاً ببینیم حق با چه کسی است؟

روزی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: از من می‌خواهند که قاتلان عثمان را معرّفی کنم، چه کسی قاتل است؟ همه گفتند: ما!

اصلاً چرا معاویه در آن چهل روز محاصره‌ی عثمان، لشگر خود را برای کمک به او نفرستاد؟

این‌ها در صفین چون خسته بودند می‌خواستند جنگ بنحوی تمام بود، هم جنگ تمام بشود، هم نفعی در آن بود، نفع این بود که شاید در این حکمیت ناگهان قدرت سیاسی برای ما شد.

لذا وقتی گفتند «به کتاب خدا برگردیم» دو نفر نماینده لازم است، معاویه گفت: عمروعاص. گفتند: عمروعاص قریشی است. این طرف چطور؟ یعنی همان نگاه اشعث.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: ابن عباس. گفتند: ابن عباس هم قریشی است! نمی‌شود دو قریشی باشند. باید یکی از آن‌ها یمنی باشد.

بالای نود و پنج درصد سپاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یمنی هستند، عرب کوفه یمانی‌تبار هستند.

یعنی مسئله‌ی حق و باطل از بین رفت، مگر شما نمی‌خواستید ببینید آیا حق با علی است یا معاویه؟ اما مسئله به سمت «عدنانی یا قحطانی» رفت.

برای کسی که منفعت‌طلب است دیگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با معاویه فرق ندارد، می‌گوید شما قریشی هستید.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: پس مالک اشتر. گفتند: مالک که مانند تو است!

این یعنی چیزی که ما می‌خواهیم از مالک اشتر درنمی‌آید، باید کسی باشد که اهل داد و ستد باشد و ادبیات مذاکره را بداند، لذا ابوموسی اشعری.

چرا این خودخواهی را قبلاً انجام نداده بودند؟

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خواستند این موضوع را تحلیل کنند، در خطبه 208 نهج البلاغه فرمودند: «حَتَّی نَهِکَتْکُمُ الْحَرْبُ»، وقتی جنگ شما را خسته کرد…

ناگهان گفتند احتمالاً من هم تا دقایقی دیگر کشته می‌شوم، یعنی مرگ را با گوشت و پوست خودشان حس کردند، لذا نمی‌خواستند کشته شوند، در حالی که شاید اگر نیم ساعت مقاومت می‌کردند کار تمام بود، اما خسته شدند…

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند: شما خسته شدید…

برای اینکه انسان خسته نشود هم تقویت جسم لازم است و هم تقویت عقیده. اگر عقیده‌ی انسان پاک باشد اما جسم ضعیف داشته باشد کم می‌آورد.

«صبر» ملاک ایمان و اعتقاد

خدای متعال ملاک ایمان و اعتقاد را در این صبر گذاشته است، آیه 177 سوره مبارکه بقره را نگاه کنید، می‌فرماید: «لَيْسَ الْبِرَّ»،[6] این کارها بِرّ نیست، «وَلَكِنَّ الْبِرَّ» اگر بخواهی آدم‌حسابی بشوی شروطی دارد، «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ»، اقامه‌ی نماز کند، زکات بدهد، بعد می‌فرماید: «وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ» در شادی و سختی و وسط جنگ صبر داشته باشد، «أُولَئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا».

خیلی‌ها می‌گویند ایمان داریم، اما چه کسی راست می‌گوید؟ آن کسی که صبر دارد.

یکی از جهاتی که زندگی رفاه‌زده خطرِ اعتقادی بهمراه دارد این است که اگر انسان به ابتلائات برخورد کند، فشار خستگی ممکن است باعث تجدید نظر در فکر او بشود.

می‌دانستند که پیامبرشان این را آورده است، «ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ»،[7] پیامبرشان جناب طالوت را معرّفی کرد، عدّه‌ای گفتند او جوان است و پول ندارد و… بعد هم رفتند.

آن‌هایی که پای کار ایستادند و می‌دانند پیامبرشان این شخص را معرّفی کرده است و می‌گوید خدا معرّفی کرده است، خدا برای شما انتخاب کرده است… وقتی به آب رسیدند و گفت آب نخورید، تشنگی غلبه کرد، یعنی خستگی و تشنگی غلبه کرد، اکثریت خوردند…

با اینکه می‌دانستند، این‌ها دیگر معتقد بودند، این‌ها مانند بقیه نبوند و می‌دانستند خدای متعال فرموده است و پیامبرشان گفته است و این آدم قوی است و خدای متعال او را انتخاب کرده است و امتحان او ابتلاء است. ولی این‌ها گوش ندادند و بریدند.

باید به این نیّت به اردوی جهادی رفت، اردوی جهادی را نباید برای آباد کردن آن روستا رفت، این آبادی در پی این کار است، اما اردوی جهادی را باید به این نیّت رفت که ما مدّتی از زندگی طبیعی خارج بشویم و ببینیم آیا می‌توانیم با سختی زندگی کنیم یا نه. این مهم‌تر است. آن چیزی که در اردوی جهادی و زندگی در شرایط سخت برای جهادگر آورده دارد، صد برابرِ آن خانه‌ی ناقصی است که برای آن فرد می‌سازند.

اردوی جهادی کار خوبی است، آن شخص هم می‌بیند که این‌ها آمده‌اند تا به ما خدمت و کمک کنند، از شهر دیگری آمده‌اند، دانشجو هستند، سرشان به تنشان می‌ارزد، این‌ها رفاه دارند، ولی این‌ها آمده‌اند که به ما خدمت کنند. مسلّماً این کارها اثر دارد، اما مهم‌تر از این اثرها، آن حالت تمرین استقامت است، وگرنه کم می‌آورم.

این مقوله‌ی صبر خیلی گسترده است. هر کسی بخواهد مسئول یک نفر آدم بشود، یکی از ضرورت‌های اوصاف او «صبر» است.

«جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»،[8] خدای متعال می‌فرماید وقتی خواستیم در بین بنی اسرائیل امام قرار بدهیم، وقتی این‌ها را امام منصوب کردیم که «لَمَّا صَبَرُوا»، زمانی که صبر کردند.

اوصاف دیگری هم می‌خواهد، ولی اولین وصف «صبر» است!

صبر عجیب امام سجّاد علیه السلام

انصافاً اگر یک مستشرق غیرمسلمان برود و کربلا را ببینید و امام سجّاد علیه السلام را یک انسان الهی نبیند، (بعضی از آن‌ها هم اشاره کرده‌اند)، بعد از آن همه ابتلاء و آن همه مصیبت، آدم عادی باید خودکشی کند، خیلی کوه ایمان لازم است که کسی بعد از کربلا… این شخص باید اعتقادِ راسخِ عجیبی داشته باشد…

در دوره‌ای که دین‌گریزی فراوان بود، چون لباسِ دین به تنِ یزید بود! امیر مؤمنان یزید بود! بعد مردم دیدند که پسر پیامبر را هم اینطور کشتند و آسمان به زمین نیامد، اصلاً خیلی‌ها به سمت فسق و فجور رفتند که فکر نکنند، مست لایعقل بشوند که درگیر نشوند، یعنی نتوانستند تحمّل کنند.

آن کسی که بیشتر از همه آسیب دیده بود، از همه بیشتر اهانت دیده بود، از همه بیشتر مبتلا بود، آن هم ابتلائاتی که خود حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا نخواستند مواجه بشوند، وقتی به خیمه‌های حضرت حمله کردند، حضرت اعتراض کردند. حضرت سجّاد علیه السلام همه‌ی این‌ها را دیده بودند.

قالب روزها امام سجّاد علیه السلام برای همان مردم مدینه نهارِ صلواتی داشتند، با اینکه خودشان نهار میل نمی‌کردند.

امام سجّاد صلوات الله علیه فرمودند: حتّی بیست خانه در مکه و مدینه من را دوست ندارند. یعنی بیست خانه طرفدار ما نیستند. پس حضرت چه انگیزه‌ای داشتند؟

یکی از معروف‌ترین ائمه‌ی ما به کرامت، امام سجّاد صلوات الله علیه هستند، آن هم در شرایطی که فردای کربلاست!

هنوز یک سال نشده بود که امام سجّاد علیه السلام از اسارت آمده بودند، مردم مدینه بر علیه یزید اقدام کردند، البته این کارشان در حمایت از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نبود، انقلابی کردند و خواستند بنی امیه را بگیرند، بنی امیه هم فرار می‌کردند، خانه‌ی امام سجّاد علیه السلام تنها خانه‌ای بود که نه طرفدار انقلابیون بود و نه طرفدار بنی امیه، امام سجّاد علیه السلام در واقعه حرّه شرکت نکردند. همه‌ی خانه‌ها ناامن بود، به خانه‌ها هجوم می‌بردند تا بنی امیه را بگیرند و مجازات کنند، تنها خانه‌ی امنِ غیرانقلابی، خانه‌ی امام سجّاد علیه السلام بود.

بنی امیه هم که شازده بودند و فسق و فجور داشتند، تنها جایی که می‌شد دخترانشان را به امانت بسپارند، خانه‌ی امام سجّاد صلوات الله علیه بود.

شیعه و سنّی مکرر در منابع خود این را نوشته‌اند که شازده‌های بنی امیه به در خانه‌ی امام سجّاد علیه السلام می‌آمدند و دخترها را تحویل می‌دادند، امام سجّاد علیه السلام نزدیک به شش ماه در باغی بیرون از مدینه از این دخترها پذیرایی می‌کردند.

مروان همسران زیادی داشت، یک زن جوانی داشت، گفت ممکن است این به خطر بیفتد، این زن جوان را آورد و به امام سجّاد علیه السلام عرض کرد: آیا این همسر من را هم بعنوان امانت می‌پذیرید؟ حضرت فرمودند: بله.

ما برای انتخابات‌ها ذره‌ای کار می‌کنیم، آن هم با صدها دوربین، بعد هم می‌گوییم چرا نشد؟

امام سجّاد علیه السلام هر شب به درِ خانه‌ی فقرا می‌رفتند و هیچ کسی نمی‌دانست ایشان هستند.

من این موضوع را زیاد عرض کرده‌ام، بنده این موضوع را حتّی برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم در تاریخ ندیده‌ام، اگر این موضوع افسانه هم باشد، تاریخ این افسانه را فقط برای یک نفر نوشته است و آن هم علی بن الحسین علیه السلام است.

اگر شما زمانی کار یا گرفتاری داشته باشید، به دوست خودتان می‌گویید. اما اگر زمانی شما پول نیاز داشته باشید و به کسی هم نگفته باشید، ناگهان دوست شما زنگ بزند و بگوید بیا و این پول را از من بگیر، تعجّب می‌کنید.

فرض کنید این کار آنقدر تکرار بشود که هر وقت شما مشکل مالی داشتید، بدانید یک نفر ناشناس ساعت ده شب در می‌زند و پول می‌دهد و می‌رود.

آنقدر این امر تکرار شده بود که می‌گوید مرد ناشناسی در مدینه هست که شب‌ها به سراغ فقرا و گرفتاران می‌رود. این کار آنقدر تکرار شد که گرفتارها می‌دانستند حدوداً چه زمانی می‌آید، برای همین جلوی درِ خانه می‌ایستادند و منتظر بودند!

تا شبی که امام سجّاد علیه السلام شهید شدند، آن شب دیدند خبری نشد. گفتند این موضوع سابقه نداشت، وقتی آن ناشناس می‌خواست به حج برود می‌گفت و بیشتر می‌بخشید.

البته این را به خدمت شما عرض کنم که این پول‌ها از آن بیست و پنج سال چاه‌کَنی و باغداری امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که موقوفه بود، این درآمدِ آنجاست. آن زمانی هم که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را خانه‌نشین کردند، حضرت چاه می‌کَندند و باغ درست می‌کردند و درآمدزایی می‌کردند و وقف خاص بود، که امام سجّاد علیه السلام بتوانند کار کنند.

هیچ کسی هم امام سجّاد علیه السلام را نمی‌شناخت و نمی‌دانستند این ناشناسی که شب‌ها با روبند کمک می‌کند کیست، تا اینکه حضرت شهید شدند.

گفتند: لابد امروز از دنیا رفته که نیامده است. امروز چه کسی از دنیا رفته است که بشود گفت کار او بوده است؟ گفتند: علی بن الحسین علیه السلام امروز از دنیا رفته است…

امام سجّاد علیه السلام هر روز غذا می‌دادند، با اینکه معمولاً خود حضرت نهار میل نمی‌کردند، حضرت جسم ضعیفی داشتند، دائم گریه می‌کردند، اهل بُکاء بودند، اهل عبادت عجیب بودند…

بجای خسته شدن، بصورت ایجابی، کار جدید هم می‌کردند.

امام سجّاد علیه السلام دیدند که منبرِ پُرطرفداری ندارند، نه حکومت اجازه می‌دهد و نه مردم ایشان را قبول دارند. ولی امام سجّاد علیه السلام بابای این مردم هستند و این مردم را دوست دارند، تحملِ فقر این مردم را ندارند.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم همین کار را کردند…

گاهی بنی امیه برای اینکه به ائمه علیهم السلام فشار بیاورد اموال موقوفه‌ی خاص را مصادره می‌کرد تا این بزرگواران بی‌پول بشوند و نتوانند ببخشند.

حضرت سجّاد علیه السلام با کسی در حال گذر از جایی بودند، یک نفر آمد و عرض حاجت کرد، نوشته‌اند که حضرت روی زمین نشستند و شروع کردند به گریه کردن… آن کسی که همراه حضرت بود گفت: اموال حضرت را مصادره کرده‌اند، ایشان تحمّل شنیدن درد شما را ندارد، خواهش می‌کنم به حضرت عرض حاجت نکنید.

این مردم چه کسانی بودند؟ کسانی که حضرت سجّاد علیه السلام را امام نمی‌دانند…

روح فاطمیّه هم همین است، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند: اگر به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برگشته بودید برکات زمین و آسمان نازل می‌شد، من فقر شما را می‌بینم…

وقتی به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم خیانت کردند، حضرت فرمودند: من می‌بینم که فرزندان شما درِ خانه‌ی فرزندانِ این‌ها گدایی می‌کنند، دلم برای شما می‌سوزد.

وقتی این میزان گنج محبّت هست، وقتی این محبّت توحیدی است، دیگر خسته نمی‌شود، چون آن کسی که باید ببیند در حال دیدن است.

روضه و توسّل به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

هنگامی که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از دنیا رفت، اول مردم به در خانه آمدند، اهالی خانه گفتند که مراسم به تأخیر افتاده است، این مردم هم رفتند و خوابیدند.

وقتی چند ساعت از اذان مغرب گذشت، چند خانه‌ی معدود، صدای درِ خانه را شنیدند، وقتی در را باز کردند دیدند امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و امام حسین علیه السلام هستند، فرمودند: مادر ما اجازه داده‌اند که شما در نماز ایشان شرکت کنید.

برداشت بنده این است که این‌ها فقط در نماز شرکت کردند و در مراسم دفن نبودند، دفن مخفیانه بود.

اگر در خانه‌ای مادر جوان از دنیا برود، اول بچه‌های کوچک را به جای دیگری می‌برند، اما در اینجا چون موضوع مخفیانه بود، همه چیز در مقابل چشم کودکان اتفاق افتاد، بلکه خودشان مشارکت داشتند.

رفتند و این چند نفر را صدا کردند تا در نماز شرکت کنند، بعد حضرت تخته‌ای به نام مغتسل قرار دادند، بدن حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را روی آن مغتسل قرار دادند…

آنقدر دل این کودکان برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سوخته بود…

خدا نکند شما ببینید، اگر مادر جوانی از دنیا برود، نمی‌شود بچه‌ها را از روی پیکر مادر برداشت، اصلاً کسی نمی‌تواند بچه‌ها را کنترل کند…

ولی این‌ها عقب ایستادند، در منابع متأخر نوشته‌اند شاید آستین به دهان بودند که دیگر بی‌تابی‌شان پدر را اذیت نکند، ساکت ایستادند و دیدند…

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم مشغول بودند، گاهی سر به دیوار می‌گذاشتند و گریه می‌کردند، گاهی مشغول می‌شدند، لحظه‌ای ملتفت شدند و برگشتند و پشت سر خود را دیدند، دید این بچه‌ها وحشت کرده‌اند…

امام شما اینطور است، انسان در شرایط اوج غم خودش را نشان می‌دهد که چقدر انسانی است…

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برگشتند و دیدند امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و امام حسین صلوات الله علیه و حضرت زینب کبری سلام الله علیها و حضرت امّ کلثوم سلام الله علیها هستند و فضّه هم ایستاده است…

حواس انسان عادی در این شرایط به این لطافت‌ها نیست،  امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فضّه را هم جزو بچه‌ها حساب کردند، فرمودند: «يَا أُمَّ كُلْثُومٍ يَا زَيْنَبُ يَا سُكَينَةُ يَا فِضَّةُ يَا حَسَنُ يَا حُسَيْنُ هَلُمُّوا تَزَوَّدُوا مِنْ أُمِّكُمْ»،[9] بیایید و با مادرتان وداع کنید، «فَهَذَا اَلْفِرَاقُ وَ اَللِّقَاءُ فِي اَلْجَنَّةِ»

این اتفاقات افتاد و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با دست مبارک خود قبری کندند و بدن را داخل قبر گذاشتند، دیدند خود را بسختی نگه داشته است، لحد چید و کارها را کرد و روی قبر را طوری صاف کرد که پیدا نباشد اینجا کَنده شده است، وقتی دست خود را از خاک برداشت و اتصال مادی قطع شد، نوشته‌اند «فَلَمَّا نَفَضَ يَدَهُ مِنْ تُرَابِ اَلْقَبْرِ»[10] وقتی دست خود را از خاک برداشت بهم زد، «هَاجَ بِهِ اَلْحُزْنُ» غم به او حمله برد… دیدند گریه از چشمان مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فوّاره می‌زند…

لابد حضرت زینب کبری سلام الله علیها اینجا ایستاده بودند که یاد گرفتند، دیدند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رو کرد به قبر مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و عرض کرد: «اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ مِنِّي وَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ مِنِ اِبْنَتِكَ وَ حَبِيبَتِكَ» از طرف خودم و از طرف این دختر شما به شما سلام می‌کنم…

حضرت در اینجا سخنانی فرموده‌اند که خیلی جانسوز است، من یکی از آن‌ها را عرض می‌کنم.

آن چیزی که برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سخت بود این بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم روز آخر (قبل از شهادت) دست حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را در دست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گذاشتند و فرمودند: «يَا أَبَا اَلْحَسَنِ هَذِهِ وَدِيعَةُ اَللَّهِ وَ وَدِيعَةُ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ عِنْدَكَ فَاحْفَظِ اَللَّهَ وَ اِحْفَظْنِي فِيهَا»[11]

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم وقتی در اینجا به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم سلام عرض کردند: «لَقَدِ اُسْتُرْجِعَتِ اَلْوَدِيعَةُ» ودیعه پس گرفته شد…

یک شاعر شعری گفته است که من همان را می‌گویم، می‌گوید اینطور به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرض کردند:

«وَ وَدِیعَةُ الزَّهرَاءُ عَادَت کَمَا تَرَی»

یا رسول الله! ودیعه‌ی تو، فاطمه‌ی تو برگشت، همانطور که می‌بینی

«وَلَکِنَّهَا عَادَة وَ لَیسَت کَمَا هِیَا»

برگشت ولی این فاطمه دیگر آن فاطمه نیست…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] سوره مبارکه احزاب، آیه 33 (وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَىٰ ۖ وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ۚ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا)

[5] نهج البلاغه، خطبه 208 (و من كلام له (علیه السلام) قاله لما اضطرب عليه أصحابه في أمر الحكومة: أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّهُ لَمْ يَزَلْ أَمْرِي مَعَكُمْ عَلَى مَا أُحِبُّ حَتَّى نَهِكَتْكُمُ الْحَرْبُ، وَ قَدْ وَ اللَّهِ أَخَذَتْ مِنْكُمْ وَ تَرَكَتْ وَ هِيَ لِعَدُوِّكُمْ أَنْهَكُ. لَقَدْ كُنْتُ أَمْسِ أَمِيراً، فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَأْمُوراً؛ وَ كُنْتُ أَمْسِ نَاهِياً، فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَنْهِيّاً؛ وَ قَدْ أَحْبَبْتُمُ الْبَقَاءَ، وَ لَيْسَ لِي أَنْ أَحْمِلَكُمْ عَلَى مَا تَكْرَهُون.)

[6] سوره مبارکه بقره، آیه 177 (لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَٰكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ وَآتَى الْمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِي الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا ۖ وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ ۗ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا ۖ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ)

[7] سوره مبارکه بقره، آیه 246 (أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَىٰ إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ۖ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا ۖ قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا ۖ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ)

[8] سوره مبارکه سجده، آیه 24 (وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا ۖ وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ)

[9] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۴۳ ، صفحه ۱۷۴ (قَالَتْ فَقَالَ لَهَا عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ مِنْ أَيْنَ لَكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ هَذَا اَلْخَبَرُ وَ اَلْوَحْيُ قَدِ اِنْقَطَعَ عَنَّا فَقَالَتْ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ رَقَدْتُ اَلسَّاعَةَ فَرَأَيْتُ حَبِيبِي رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي قَصْرٍ مِنَ اَلدُّرِّ اَلْأَبْيَضِ فَلَمَّا رَآنِي قَالَ هَلُمِّي إِلَيَّ يَا بُنَيَّةِ فَإِنِّي إِلَيْكِ مُشْتَاقٌ فَقُلْتُ وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأَشَدُّ شَوْقاً مِنْكَ إِلَى لِقَائِكَ فَقَالَ أَنْتِ اَللَّيْلَةَ عِنْدِي وَ هُوَ اَلصَّادِقُ لِمَا وَعَدَ وَ اَلْمُوفِي لِمَا عَاهَدَ فَإِذَا أَنْتَ قَرَأْتَ يس فَاعْلَمْ أَنِّي قَدْ قَضَيْتُ نَحْبِي فَغَسِّلْنِي وَ لاَ تَكْشِفْ عَنِّي فَإِنِّي طَاهِرَةٌ مُطَهَّرَةٌ وَ لْيُصَلِّ عَلَيَّ مَعَكَ مِنْ أَهْلِيَ اَلْأَدْنَى فَالْأَدْنَى وَ مَنْ رُزِقَ أَجْرِي وَ اِدْفِنِّي لَيْلاً فِي قَبْرِي بِهَذَا أَخْبَرَنِي حَبِيبِي رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ عَلِيٌّ وَ اَللَّهِ لَقَدْ أَخَذْتُ فِي أَمْرِهَا وَ غَسَّلْتُهَا فِي قَمِيصِهَا وَ لَمْ أَكْشِفْهُ عَنْهَا فَوَ اَللَّهِ لَقَدْ كَانَتْ مَيْمُونَةً طَاهِرَةً مُطَهَّرَةً ثُمَّ حَنَّطْتُهَا مِنْ فَضْلَةِ حَنُوطِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ كَفَّنْتُهَا وَ أَدْرَجْتُهَا فِي أَكْفَانِهَا فَلَمَّا هَمَمْتُ أَنْ أَعْقِدَ اَلرِّدَاءَ نَادَيْتُ يَا أُمَّ كُلْثُومٍ يَا زَيْنَبُ يَا سُكَينَةُ يَا فِضَّةُ يَا حَسَنُ يَا حُسَيْنُ هَلُمُّوا تَزَوَّدُوا مِنْ أُمِّكُمْ فَهَذَا اَلْفِرَاقُ وَ اَللِّقَاءُ فِي اَلْجَنَّةِ فَأَقْبَلَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ وَ هُمَا يُنَادِيَانِ وَا حَسْرَتَا لاَ تَنْطَفِئُ أَبَداً مِنْ فَقْدِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ اَلْمُصْطَفَى وَ أُمِّنَا فَاطِمَةَ اَلزَّهْرَاءِ يَا أُمَّ اَلْحَسَنِ يَا أُمَّ اَلْحُسَيْنِ إِذَا لَقِيتِ جَدَّنَا مُحَمَّداً اَلْمُصْطَفَى فَأَقْرِئِيهِ مِنَّا اَلسَّلاَمَ وَ قُولِي لَهُ إِنَّا قَدْ بَقِينَا بَعْدَكَ يَتِيمَيْنِ فِي دَارِ اَلدُّنْيَا فَقَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنِّي أُشْهِدُ اَللَّهَ أَنَّهَا قَدْ حَنَّتْ وَ أَنَّتْ وَ مَدَّتْ يَدَيْهَا وَ ضَمَّتْهُمَا إِلَى صَدْرِهَا مَلِيّاً وَ إِذَا بِهَاتِفٍ مِنَ اَلسَّمَاءِ يُنَادِي يَا أَبَا اَلْحَسَنِ اِرْفَعْهُمَا عَنْهَا فَلَقَدْ أَبْكَيَا وَ اَللَّهِ مَلاَئِكَةَ اَلسَّمَاوَاتِ فَقَدِ اِشْتَاقَ اَلْحَبِيبُ إِلَى اَلْمَحْبُوبِ)

[10] الأمالي (للمفید) ، جلد ۱ ، صفحه ۲۸۱ (قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اَلْجَبَّارِ عَنِ اَلْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلرَّازِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْهُرْمُزَانِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: لَمَّا مَرِضَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَصَّتْ إِلَى عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَنْ يَكْتُمَ أَمْرَهَا وَ يُخْفِيَ خَبَرَهَا وَ لاَ يُؤْذِنَ أَحَداً بِمَرَضِهَا فَفَعَلَ ذَلِكَ وَ كَانَ يُمَرِّضُهَا بِنَفْسِهِ وَ تُعِينُهُ عَلَى ذَلِكَ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَيْسٍ رَحِمَهَا اَللَّهُ عَلَى اِسْتِسْرَارٍ بِذَلِكَ كَمَا وَصَّتْ بِهِ – فَلَمَّا حَضَرَتْهَا اَلْوَفَاةُ وَصَّتْ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنْ يَتَوَلَّى أَمْرَهَا وَ يَدْفِنَهَا لَيْلاً وَ يُعَفِّيَ قَبْرَهَا فَتَوَلَّى ذَلِكَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ دَفَنَهَا وَ عَفَّى مَوْضِعَ قَبْرِهَا فَلَمَّا نَفَضَ يَدَهُ مِنْ تُرَابِ اَلْقَبْرِ هَاجَ بِهِ اَلْحُزْنُ فَأَرْسَلَ دُمُوعَهُ عَلَى خَدَّيْهِ وَ حَوَّلَ وَجْهَهُ إِلَى قَبْرِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ مِنِّي وَ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ مِنِ اِبْنَتِكَ وَ حَبِيبَتِكَ – وَ قُرَّةِ عَيْنِكَ وَ زَائِرَتِكَ وَ اَلْبَائِتَةِ فِي اَلثَّرَى بِبُقْعَتِكَ وَ اَلْمُخْتَارِ لَهَا اَللَّهُ سُرْعَةَ اَللَّحَاقِ بِكَ قَلَّ يَا رَسُولَ اَللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي وَ ضَعُفَ عَنْ سَيِّدَةِ اَلنِّسَاءِ تَجَلُّدِي- إِلاَّ أَنَّ فِي اَلتَّأَسِّي لِي بِسُنَّتِكَ وَ اَلْحُزْنِ اَلَّذِي حَلَّ بِي بِفِرَاقِكَ مَوْضِعَ اَلتَّعَزِّي – فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِي مَلْحُودِ قَبْرِكَ بَعْدَ أَنْ فَاضَتْ نَفْسُكَ عَلَى صَدْرِي وَ غَمَّضْتُكَ بِيَدِي وَ تَوَلَّيْتُ أَمْرَكَ بِنَفْسِي نَعَمْ وَ فِي كِتَابِ اَللَّهِ أَنْعَمُ اَلْقَبُولِ – إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ  – لَقَدِ اُسْتُرْجِعَتِ اَلْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ اَلرَّهِينَةُ وَ اُخْتُلِسَتِ اَلزَّهْرَاءُ فَمَا أَقْبَحَ اَلْخَضْرَاءَ وَ اَلْغَبْرَاءَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ – لاَ يَبْرَحُ اَلْحُزْنُ مِنْ قَلْبِي أَوْ يَخْتَارَ اَللَّهُ لِي دَارَكَ اَلَّتِي أَنْتَ فِيهَا مُقِيمٌ كَمَدٌ مُقَيِّحٌ وَ هَمٌّ مُهَيِّجٌ سَرْعَانَ مَا فَرَّقَ بَيْنَنَا وَ إِلَى اَللَّهِ أَشْكُو – وَ سَتُنَبِّئُكَ اِبْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَيَّ وَ عَلَى هَضْمِهَا حَقَّهَا فَاسْتَخْبِرْهَا اَلْحَالَ فَكَمْ مِنْ غَلِيلٍ مُعْتَلِجٍ بِصَدْرِهَا لَمْ تَجِدْ إِلَى بَثِّهِ سَبِيلاً وَ سَتَقُولُ وَ يَحْكُمُ اَللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ اَلْحٰاكِمِينَ  سَلاَمٌ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ سَلاَمَ مُوَدِّعٍ لاَ سَئِمٍ وَ لاَ قَالٍ فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلاَ عَنْ مَلاَلَةٍ وَ إِنْ أُقِمْ فَلاَ عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اَللَّهُ اَلصَّابِرِينَ وَ اَلصَّبْرُ أَيْمَنُ وَ أَجْمَلُ وَ لَوْ لاَ غَلَبَةُ اَلْمُسْتَوْلِينَ عَلَيْنَا لَجَعَلْتُ اَلْمُقَامَ عِنْدَ قَبْرِكَ لِزَاماً وَ لَلَبِثْتُ عِنْدَهُ مَعْكُوفاً وَ لَأَعْوَلْتُ إِعْوَالَ اَلثَّكْلَى عَلَى جَلِيلِ اَلرَّزِيَّةِ فَبِعَيْنِ اَللَّهِ تُدْفَنُ اِبْنَتُكَ سِرّاً وَ تُهْتَضَمُ حَقَّهَا قَهْراً وَ تُمْنَعُ إِرْثَهَا جَهْراً وَ لَمْ يَطُلِ اَلْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْكَ اَلذِّكْرُ فَإِلَى اَللَّهِ يَا رَسُولَ اَللَّهِ اَلْمُشْتَكَى وَ فِيكَ أَجْمَلُ اَلْعَزَاءِ – وَ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَيْهَا وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ .)

[11] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۲۲ ، صفحه ۴۸۴ (وَ بِالْإِسْنَادِ اَلْمُتَقَدِّمِ عَنْ عِيسَى اَلضَّرِيرِ عَنِ اَلْكَاظِمِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي فَمَا كَانَ بَعْدَ خُرُوجِ اَلْمَلاَئِكَةِ عَنْ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ فَقَالَ ثُمَّ دَعَا عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ وَ قَالَ لِمَنْ فِي بَيْتِهِ اُخْرُجُوا عَنِّي وَ قَالَ لِأُمِّ سَلَمَةَ كُونِي عَلَى اَلْبَابِ فَلاَ يَقْرَبْهُ أَحَدٌ فَفَلَعَتْ ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ اُدْنُ مِنِّي فَدَنَا مِنْهُ فَأَخَذَ بِيَدِ فَاطِمَةَ فَوَضَعَهَا عَلَى صَدْرِهِ طَوِيلاً وَ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ بِيَدِهِ اَلْأُخْرَى فَلَمَّا أَرَادَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَلْكَلاَمَ غَلَبَتْهُ عَبْرَتُهُ فَلَمْ يَقْدِرْ عَلَى اَلْكَلاَمِ فَبَكَتْ فَاطِمَةُ بُكَاءً شَدِيداً وَ عَلِيٌّ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ لِبُكَاءِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَتْ فَاطِمَةُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ قَدْ قَطَعْتَ قَلْبِي وَ أَحْرَقْتَ كَبِدِي لِبُكَائِكَ يَا سَيِّدَ اَلنَّبِيِّينَ مِنَ اَلْأَوَّلِينَ وَ اَلْآخِرِينَ وَ يَا أَمِينَ رَبِّهِ وَ رَسُولَهُ وَ يَا حَبِيبَهُ وَ نَبِيَّهُ مَنْ لِوُلْدِي بَعْدَكَ وَ لِذُلٍّ يَنْزِلُ بِي بَعْدَكَ مَنْ لِعَلِيٍّ أَخِيكَ وَ نَاصِرِ اَلدِّينِ مَنْ لِوَحْيِ اَللَّهِ وَ أَمْرِهِ ثُمَّ بَكَتْ وَ أَكَبَّتْ عَلَى وَجْهِهِ فَقَبَّلَتْهُ وَ أَكَبَّ عَلَيْهِ عَلِيٌّ وَ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِمْ فَرَفَعَ رَأْسَهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلَيْهِمْ وَ يَدُهَا فِي يَدِهِ فَوَضَعَهَا فِي يَدِ عَلِيٍّ وَ قَالَ لَهُ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ هَذِهِ وَدِيعَةُ اَللَّهِ وَ وَدِيعَةُ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ عِنْدَكَ فَاحْفَظِ اَللَّهَ وَ اِحْفَظْنِي فِيهَا وَ إِنَّكَ لِفَاعِلُهُ يَا عَلِيُّ هَذِهِ وَ اَللَّهِ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ مِنَ اَلْأَوَّلِينَ وَ اَلْآخِرِينَ هَذِهِ وَ اَللَّهِ مَرْيَمُ اَلْكُبْرَى أَمَا وَ اَللَّهِ مَا بَلَغَتْ نَفْسِي هَذَا اَلْمَوْضِعَ حَتَّى سَأَلْتُ اَللَّهَ لَهَا وَ لَكُمْ فَأَعْطَانِي مَا سَأَلْتُهُ يَا عَلِيُّ اُنْفُذْ لِمَا أَمَرَتْكَ بِهِ فَاطِمَةُ فَقَدْ أَمَرْتُهَا بِأَشْيَاءَ أَمَرَ بِهَا جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ اِعْلَمْ يَا عَلِيُّ أَنِّي رَاضٍ عَمَّنْ رَضِيَتْ عَنْهُ اِبْنَتِي فَاطِمَةُ وَ كَذَلِكَ رَبِّي وَ مَلاَئِكَتُهُ يَا عَلِيُّ وَيْلٌ لِمَنْ ظَلَمَهَا وَ وَيْلٌ لِمَنِ اِبْتَزَّهَا حَقَّهَا وَ وَيْلٌ لِمَنْ هَتَكَ حُرْمَتَهَا وَ وَيْلٌ لِمَنْ أَحْرَقَ بَابَهَا وَ وَيْلٌ لِمَنْ آذَى خَلِيلَهَا وَ وَيْلٌ لِمَنْ شَاقَّهَا وَ بَارَزَهَا اَللَّهُمَّ إِنِّي مِنْهُمْ بَرِيءٌ وَ هُمْ مِنِّي بُرَآءُ ثُمَّ سَمَّاهُمْ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ ضَمَّ فَاطِمَةَ إِلَيْهِ وَ عَلِيّاً وَ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَيْنَ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ وَ قَالَ اَللَّهُمَّ إِنِّي لَهُمْ وَ لِمَنْ شَايَعَهُمْ سِلْمٌ وَ زَعِيمٌ بِأَنَّهُمْ يَدْخُلُونَ اَلْجَنَّةَ وَ عَدُوٌّ وَ حَرْبٌ لِمَنْ عَادَاهُمْ وَ ظَلَمَهُمْ وَ تَقَدَّمَهُمْ أَوْ تَأَخَّرَ عَنْهُمْ وَ عَنْ شِيعَتِهِمْ زَعِيمٌ بِأَنَّهُمْ يَدْخُلُونَ اَلنَّارَ ثُمَّ وَ اَللَّهِ يَا فَاطِمَةُ لاَ أَرْضَى حَتَّى تَرْضَى ثُمَّ لاَ وَ اَللَّهِ لاَ أَرْضَى حَتَّى تَرْضَى ثُمَّ لاَ وَ اَللَّهِ لاَ أَرْضَى حَتَّى تَرْضَى قَالَ عِيسَى فَسَأَلْتُ مُوسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ قُلْتُ إِنَّ اَلنَّاسَ قَدْ أَكْثَرُوا فِي أَنَّ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَمَرَ أَبَا بَكْرٍ أَنْ يُصَلِّيَ بِالنَّاسِ ثُمَّ عُمَرَ فَأَطْرَقَ عَنِّي طَوِيلاً ثُمَّ قَالَ لَيْسَ كَمَا ذَكَرُوا وَ لَكِنَّكَ يَا عِيسَى كَثِيرُ اَلْبَحْثِ عَنِ اَلْأُمُورِ وَ لاَ تَرْضَى عَنْهَا إِلاَّ بِكَشْفِهَا فَقُلْتُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي إِنَّمَا أَسْأَلُ عَمَّا أَنْتَفِعُ بِهِ فِي دِينِي وَ أَتَفَقَّهُ مَخَافَةَ أَنْ أَضَلَّ وَ أَنَا لاَ أَدْرِي وَ لَكِنْ مَتَى أَجِدُ مِثْلَكَ يَكْشِفُهَا لِي فَقَالَ إِنَّ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَمَّا ثَقُلَ فِي مَرَضِهِ دَعَا عَلِيّاً فَوَضَعَ رَأْسَهُ فِي حَجْرِهِ وَ أُغْمِيَ عَلَيْهِ وَ حَضَرَتِ اَلصَّلاَةُ فَأُؤْذِنَ بِهَا فَخَرَجَتْ عَائِشَةُ فَقَالَتْ يَا عُمَرُ اُخْرُجْ فَصَلِّ بِالنَّاسِ فَقَالَ أَبُوكِ أَوْلَى بِهَا فَقَالَتْ صَدَقْتَ وَ لَكِنَّهُ رَجُلٌ لَيِّنٌ وَ أَكْرَهُ أَنْ يُوَاثِبَهُ اَلْقَوْمُ فَصَلِّ أَنْتَ فَقَالَ لَهَا عُمَرُ بَلْ يُصَلِّي هُوَ وَ أَنَا أَكْفِيهِ إِنْ وَثَبَ وَاثِبٌ أَوْ تَحَرَّكَ مُتَحَرِّكٌ مَعَ أَنَّ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مُغْمًى عَلَيْهِ لاَ أَرَاهُ يُفِيقُ مِنْهَا وَ اَلرَّجُلُ مَشْغُولٌ بِهِ لاَ يَقْدِرُ أَنْ يُفَارِقَهُ يُرِيدُ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَبَادِرْهُ بِالصَّلاَةِ قَبْلَ أَنْ يُفِيقَ فَإِنَّهُ إِنْ أَفَاقَ خِفْتُ أَنْ يَأْمُرَ عَلِيّاً بِالصَّلاَةِ فَقَدْ سَمِعْتُ مُنَاجَاتِهِ مُنْذُ اَللَّيْلَةِ وَ فِي آخِرِ كَلاَمِهِ اَلصَّلاَةَ اَلصَّلاَةَ قَالَ فَخَرَجَ أَبُو بَكْرٍ لِيُصَلِّيَ بِالنَّاسِ فَأَنْكَرَ اَلْقَوْمُ ذَلِكَ ثُمَّ ظَنُّوا أَنَّهُ بِأَمْرِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَلَمْ يُكَبِّرْ حَتَّى أَفَاقَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ قَالَ اُدْعُوا لِيَ اَلْعَبَّاسَ فَدُعِيَ فَحَمَلَهُ هُوَ وَ عَلِيٌّ فَأَخْرَجَاهُ حَتَّى صَلَّى بِالنَّاسِ وَ إِنَّهُ لَقَاعِدٌ ثُمَّ حُمِلَ فَوُضِعَ عَلَى مِنْبَرِهِ فَلَمْ يَجْلِسْ بَعْدَ ذَلِكَ عَلَى اَلْمِنْبَرِ وَ اِجْتَمَعَ لَهُ جَمِيعُ أَهْلِ اَلْمَدِينَةِ مِنَ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ حَتَّى بَرَزَتِ اَلْعَوَاتِقُ مِنْ خُدُورِهِنَّ فَبَيْنَ بَاكٍ وَ صَائِحٍ وَ صَارِخٍ وَ مُسْتَرْجِعٍ وَ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَخْطُبُ سَاعَةً وَ يَسْكُتُ سَاعَةً وَ كَانَ مِمَّا ذَكَرَ فِي خُطْبَتِهِ أَنْ قَالَ يَا مَعْشَرَ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ وَ مَنْ حَضَرَنِي فِي يَوْمِي هَذَا وَ فِي سَاعَتِي هَذِهِ مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ فَلْيُبَلِّغْ شَاهِدُكُمُ اَلْغَائِبَ أَلاَ قَدْ خَلَّفْتُ فِيكُمْ كِتَابَ اَللَّهِ فِيهِ اَلنُّورُ وَ اَلْهُدَى وَ اَلْبَيَانُ مَا فَرَّطَ اَللَّهُ فِيهِ مِنْ شَيْءٍ حُجَّةُ اَللَّهِ لِي عَلَيْكُمْ وَ خَلَّفْتُ فِيكُمُ اَلْعَلَمَ اَلْأَكْبَرَ عَلَمَ اَلدِّينِ وَ نُورَ اَلْهُدَى وَصِيِّي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ أَلاَ هُوَ حَبْلُ اَللَّهِ فَاعْتَصِمُوا بِهِ جَمِيعاً وَ لاٰ تَفَرَّقُوا  عَنْهُ وَ اُذْكُرُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدٰاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوٰاناً  أَيُّهَا اَلنَّاسُ هَذَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ كَنْزُ اَللَّهِ اَلْيَوْمَ وَ مَا بَعْدَ اَلْيَوْمِ مَنْ أَحَبَّهُ وَ تَوَلاَّهُ اَلْيَوْمَ وَ مَا بَعْدَ اَلْيَوْمِ فَقَدْ أَوْفىٰ بِمٰا عٰاهَدَ عَلَيْهُ اَللّٰهَ  وَ أَدَّى مَا وَجَبَ عَلَيْهِ وَ مَنْ عَادَاهُ اَلْيَوْمَ وَ مَا بَعْدَ اَلْيَوْمِ جَاءَ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ أَعْمَى وَ أَصَمَّ لاَ حُجَّةَ لَهُ عِنْدَ اَللَّهِ أَيُّهَا اَلنَّاسُ لاَ تَأْتُونِي غَداً بِالدُّنْيَا تَزِفُّونَهَا زَفّاً وَ يَأْتِي أَهْلُ بَيْتِي شُعْثاً غُبْراً مَقْهُورِينَ مَظْلُومِينَ تَسِيلُ دِمَاؤُهُمْ أَمَامَكُمْ وَ بِيعَاتِ اَلضَّلاَلَةِ وَ اَلشُّورَى لِلْجَهَالَةِ أَلاَ وَ إِنَّ هَذَا اَلْأَمْرَ لَهُ أَصْحَابٌ وَ آيَاتٌ قَدْ سَمَّاهُمُ اَللَّهُ فِي كِتَابِهِ وَ عَرَّفْتُكُمْ وَ بَلَّغَتْكُمْ مَا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَ لٰكِنِّي أَرٰاكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ  لاَ تَرْجِعُنَّ بَعْدِي كُفَّاراً مُرْتَدِّينَ مُتَأَوِّلِينَ لِلْكِتَابِ عَلَى غَيْرِ مَعْرِفَةٍ وَ تَبْتَدِعُونَ اَلسُّنَّةَ بِالْهَوَى لِأَنَّ كُلَّ سُنَّةٍ وَ حَدَثٍ وَ كَلاَمٍ خَالَفَ اَلْقُرْآنَ فَهُوَ رَدٌّ وَ بَاطِلٌ اَلْقُرْآنُ إِمَامٌ هُدًى وَ لَهُ قَائِدٌ يَهْدِي إِلَيْهِ وَ يَدْعُو إِلَيْهِ بِالْحِكْمَةِ وَ اَلْمَوْعِظَةِ اَلْحَسَنَةِ  وَلِيُّ اَلْأَمْرِ بَعْدِي وَلِيُّهُ وَ وَارِثُ عِلْمِي وَ حِكْمَتِي وَ سِرِّي وَ عَلاَنِيَتِي وَ مَا وَرِثَهُ اَلنَّبِيُّونَ مِنْ قَبْلِي وَ أَنَا وَارِثٌ وَ مُوَرِّثٌ فَلاَ تَكْذِبَنَّكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَيُّهَا اَلنَّاسُ اَللَّهَ اَللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي فَإِنَّهُمْ أَرْكَانُ اَلدِّينِ وَ مَصَابِيحُ اَلظُّلَمِ وَ مَعْدِنُ اَلْعِلْمِ عَلِيٌّ أَخِي وَ وَارِثِي وَ وَزِيرِي وَ أَمِينِي وَ اَلْقَائِمُ بِأَمْرِي وَ اَلْمُوفِي بِعَهْدِي عَلَى سُنَّتِي – أَوَّلُ اَلنَّاسِ بِي إِيمَاناً وَ آخِرُهُمْ عَهْداً عِنْدَ اَلْمَوْتِ وَ أَوْسَطُهُمْ لِي لِقَاءً يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ فَلْيُبَلِّغْ شَاهِدُكُمْ غَائِبَكُمْ أَلاَ وَ مَنْ أَمَّ قَوْماً إِمَامَةً عَمْيَاءَ وَ فِي اَلْأُمَّةِ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ فَقَدْ كَفَرَ أَيُّهَا اَلنَّاسُ وَ مَنْ كَانَتْ لَهُ قِبَلِي تَبِعَةٌ فَهَا أَنَا وَ مَنْ كَانَتْ لَهُ عُدَّةٌ فَلْيَأْتِ فِيهَا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فَإِنَّهُ ضَامِنٌ لِذَلِكَ كُلِّهِ حَتَّى لاَ يَبْقَى لِأَحَدٍ عَلَيَّ تِبَاعَةٌ .)