حجت الاسلام کاشانی بامداد روز یکشنبه مورخ 14 فروردین 1401 در مجموعه فرهنگی شهدای انقلاب اسلامی به سخنرانی با موضوع «سیر تکوّن عقاید شیعه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
برای دریافت فایل صوتی این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
برای دریافت فیلم این جلسه، اینجا کلیک نمایید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلین صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب به ساحت مقدّس حضرت بقیة الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف وَ رَزَقَنا الله تعالی رؤیَتَهُ وَ زِیارَتَهُ و الشَّهادَةَ بَینَ یَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
تبیین بحث
برای مباحث اعتقادی و باورهای ما چند شیوه برای گفتگو هست، یکی از آنها شیوهی مرسوم و معهود در کتب کلامی است که معمولاً در هر بخش با ادلهی عقلی شروع میشود و بعد برای تمیم و تکمیل و بعضاً برای پیش بردن بحث از روایات معتبر هم استفاده میشود، یعنی فضا «اثبات گزارههای اعتقادی» است، این یک شیوه است، مرسوم هم هست، قبلاً درسی هم اینطور بود، ولی ما این روش را به چند جهت مناسبِ جلساتِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین مانند جلسات ماه مبارک رمضان و امثال این نمیدانیم.
یکی اینکه آن فضا خیلی درسی است و کتاب و دفتر و متنخوانی و تقریر استدلال و قلت و ان قلت میخواهد، یکی اینکه اثری که باید روی باور بگذارد کافی نیست؛ یعنی دانشِ ما را افزایش میدهد ولی باور ما را خیلی افزایش نمیدهد، یعنی معمولاً در سطح دانش باقی میماند، ولو اینکه ما بتوانیم خوب نقد و رد کنیم و جواب بدهیم و از جواب جواب بدهیم و امثالِ این.
راه دومی هم هست که ان شاء الله اگر روزی داشته باشیم بنا داریم انجام بدهیم، این است که سیرِ تکوّنِ این عقاید را با یکدیگر گفتگو کنیم.
«سیر تکوّن» چند ویژگی دارد، یکی اینکه ما ببینیم مسائل اساسی و مهم و اهتمام اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در هر دوره به چه گزارههای اعتقادی بوده است، نه اینکه فقط روی گزارهی اعتقادی بایستیم، کدامیک از اینها جزو اهتمامهای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بوده است و به آن اهتمام میورزیدند؟ ثانیاً این را به چه شیوهای آموزش میدادند؟
در کنار این موضوع میشود به بعضی از استدلالها هم پرداخت، این هم جنبهی علمی دارد و هم باورزاییِ این روش از روش قبلی بیشتر است، معلوم است چقدر زحمت کشیده شده است که ما به یک گزارهای معتقد بشویم، اهمیت دارد یا ندارد؟ بعضی اوقات صدها گزاره است.
مثلاً در مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی رضوان الله تعالی علیه پر از مستحبات است، کدامیک از اینها مورد اهتمام امام است؟ آیا همهی آنها مانند مناجات شعبانیه است یا فقط این گزارهها را کنار هم گذاشته است؟
در این سیر تکوّن وقتی بحث میشود، منظور از تکوّن هم هنگامی است که مخاطبین فهمیدهاند، وگرنه این عقاید از ابتدا بوده است، اما چطور به مردم منتقل شده است و چه اولویتهایی بوده است؟ این آن چیزی است که میخواهیم روی آن گفتگو کنیم.
نکتهی بعدی این است که ما امروز مدام مورد هجمه و سؤال هستیم که این عقاید شما از کجا آمده است؟
هم خودمان باید بدانیم که از کجا آمده است و هم اینکه دیگران این سؤال را از ما میپرسند، مخصوصاً در روزگار ما که هر کسی دو واحد ژئوپلیتیک و جامعهشناسی خوانده است به نقّادِ دین تبدیل میشود! یعنی میگوید چه چیزی مهم است و چه چیزی مهم نیست و تصمیمساز هم هستند، و دیگران هم که تصمیم میگیرند با خزعبلات اینها تصمیم میگیرند، ما هم با کسی دعوا نداریم، نه زورمان به دعوا با بعضیها میرسد و نه بنای بر دعوا داریم، اما اینکه خودمان بدانیم که چه چیزی مهم است و چه چیزی مهم نیست و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یا معصوم یا گزارهای که مطرح میکنیم شیرِ بی یال و دُم و اشکم نباشد، باید برویم و ببینیم اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین با این موضوع چه میکردهاند و چگونه رفتار و استدلال میکردند و چه چیزهایی مورد اهتمام بوده است.
یکی از چیزهایی که امروز جامعهشناسهایی که خیلی جامعهشناس هم نیستند ولی چه بسا تدیّنِ مردم را مدیریت میکنند و خطر ایجاد میکنند این است که عقاید شیعه مانند آب شناور است، هر دورهای ما هر چیزی را که احساس کنیم مهم است عقیدهی اول درنظر میگیریم و مابقی عقاید را بیاهمیت جلوه میدهیم؛ در حالی که در تدیّن اینطور نیست، در تدیّن مرزهای قطعی هست که این با هیچ چیزی جابجا نمیشود.
دو مثال میزنم تا توجّه کنید.
در جایی با بزرگواری گفتگو میکردیم که میگفت «دیگر در این روزگار صحبت از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و نهج البلاغه فایدهای ندارد»، علّت را از او پرسیدم…
البته در پرانتز عرض میکنم که ما اینکه نهج البلاغه را محور مفرد قرار بدهیم غلط میدانیم، هیچ کتاب روایی محور مفرد نیست، اینکه بگوییم «حکومت از نگاه نهج البلاغه»، در این گفتار مغالطه وجود دارد، کمااینکه ما «احکام حج از نگاه کافی» نداریم، مجموعه ادلّهی روایی ما و آیات قرآن کریم و عمومات و مطلقات و قواعد کلّیه، با همدیگر تدیّن میسازد.
اینکه بگوییم «حکومت از نگاه نهج البلاغه» غلط است، زمانی میخواهیم بعنوان نمونه فعلاً نهج البلاغه را مطالعه کنیم، یعنی نمیخواهیم حکم بدهیم، در این موضوع حرفی نیست، ولی معمولاً اینطور نیست.
… آن بزرگوار گفت «دیگر گفتن از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و نهج البلاغه در روزگار ما مفید نیست»، علّت را از او پرسیدم و گفت: «چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شکست خوردهاند شکست به جامعه القاء میشود! بیاییم از مهدویت بگوییم که در آن پیروزی هست».
گفتم: مهدویتی که ربطی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ندارد به درد نمیخورد.
طرف به امام صادق علیه السلام عرض کرد که آیا شما در پوشش و رفتار اجتماعی مانند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عمل میکنید؟ حضرت فرمودند: نه! عرض کرد: چه کسی مانند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عمل میکند؟ حضرت فرمودند: بقیّة الله سلام الله علیه به سیره امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عمل میکنند.
اگر میخواهید امام زمان ارواحنا فداه را بشناسید راهی ندارید بجز اینکه ابتدا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را بشناسید.
پس اینطور نباید حرفی از کربلا هم بزنیم، چون در کربلا هم اصلاً کسی زنده نماند، کربلا شکست قطعی است. با آن ادبیاتی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شکست خوردهاند، که این بدترین توهینی است که میشود به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کرد، که یک آخوند این کار را میکند و صدای کسی هم درنمیآید، البته او در آنجا قصد نداشت توهین کند، لوازم این حرف توهین است. در این ادبیات اگر از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم حرف بزنید شکست است، شکست قطعی است، ناموس حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به اسارت رفتند و خودشان هم کشته شدند، چیزی نماند، به چه چیزی رسیدند؟
چطور در کربلا پیروزی میبینی ولی وقتی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میرسی شکست میبینی؟
تمام آن کسانی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را تخریب کردند امروز کجا هستند؟ بنی امیه و بنی عباس چندصد سال تلاش کردند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را تخریب کنند و بعضیهای دیگر را بالا ببرند، کدام جملهی حکیمانه از آنها مانده است که ضرب المثل است؟
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شکست خورد؟ آیا بهتر از این میشود قومی داراییهای خود را ببازد؟ این برای نگاه سلیقهای به دین است که متأسفانه خیلی زیاد است.
بنده در دانشگاهی فِرَق و مذاهب تدریس میکردم، چون موضوع من «اوایل المقالات شیخ مفید» بود گاهی به همین خاطر در آنجا نقد به زیدیه هم بود، طرف گفت: الآن زیدیه در یمن تحت فشار امریکاییهاست و برای همین شما راجع به زیدیه صحبت نکنید!
اصلاً آن زیدیهای که ما راجع به آنها صحبت میکنیم با این زیدیهای که هستند فرق میکند! بحثِ علمی است، شما نمیتوانید باورهای جامعه را سیّالِ با حوادث روز تغییر بدهید. امروز میخواهیم با کسی قرارداد ببندیم، فردا هم میخواهیم بهم بزنیم، ما که نمیتوانیم عقاید مردم را اینقدر سیّال کنیم، باورهای ما ثابت است، بلکه رفتارهای ما در موضوعات دیگر باید از آن باورها سرچشمه گرفته باشد.
این است که میگویند به نظر من این مفید است یا به نظر من این آن مفید نیست… شما این نظر خودتان را از کجا آوردهاید؟
ما هم همینطور هستیم، بنده در جلسهای عرض کردم که ما خیلی از چیزهایی که الآن برایمان در هیئتها مهم است، به نسبت چیزهای دیگری که خیلی مهم است خیلی مهم نیست، چون مناسبتی درست کردهایم فکر کردهایم این مهم است، مانند تأکید بر شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها که خیلی مهم است، اصلاً ناموس عقیدهی تشیّع است، شهادت هیچ معصومی و هیچ غیرمعصومی، چه رخ داده باشد و چه رخ نداده باشد، اهمیّتی مانند اهمیّت شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ندارد. لذا اگر بخواهیم به همهی شهادتها به یک اندازه اهمیّت بدهیم، آن چیزی که مهم و اصلی است از بین میرود. باید نگاه کنیم و ببینیم چه چیزی مهم است و چه چیزی مهم نیست، ما باید برای چه چیزی رگ گردن بدهیم و برای چه چیزی باید فرهنگسازی کنیم تا تبیین بشود و چه چیزی هم اصلاً مهم نیست.
مانند اینکه دیگر کم کم برای ما جا افتاده است که هر کسی مرجعی دارد و ممکن است امروز شب اول ماه مبارک رمضان عدهای باشد و برای عدهی دیگری نباشد، این موضوع برای ما جا افتاده است که این اختلاف اشکالی ندارد، نمیخواهد گردن خودت را در اینجا بگذاری، این مهم نیست. مرجع ایشان نفر الف است و مرجع دیگری نفر ب، ایشان قربة الی الله به رساله الف عمل میکند و دیگری هم قربة الی الله به رساله ب، مشکلی هم نیست؛ اما شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها اینطور نیست، عصمتِ امام اینطور نیست، این اصل است، آن اصل نیست، آن جای اختلاف است و اشکالی هم ندارد، چون نه ایشان دلبخواهی مختلف عمل میکند و نه دیگری، او به اجتهادِ مرجع خود عمل میکند و دیگری هم به اجتهاد مرجع خود، فرد دیگری هم اصلاً خودش مجتهد است و به فهم خودش عمل میکند.
اما آنجایی که میگویند به نظر من الآن نوبت از امام زمان ارواحنا فداه گفتن است… بله! همیشه باید از امام زمان ارواحنا فداه گفت، ولی چرا ما کم از امام زمان ارواحنا فداه میگوییم؟ برای اینکه تاریخی برای حضرت رخ نداده است که بیان کنیم، میخواهد بشود، برای اینکه بخواهد این مقدّمه جا بیفتد به قول سیّد مرتضی رضوان الله تعالی علیه باید یک دوره محکم کلامِ بخش امامت و تاریخ بخش ائمه علیهم السلام کار کرده باشیم، لذا بحث مهدویت از نظر رتبه مقدم است اما از نظر زمانی مؤخر است، یعنی چون آن میوهی همهی عقاید اصلیِ ماست نمیشود از آن سخن گفت مگر اینکه شما تکلیف خودتان را در مقدّمات عقایدی فهمیده باشید.
سال گذشته 23 شب راجع به فهم عقاید صحبت کردیم و شب آخر عرض کردیم که این تمام الکلام در مقدمّهی اولی در مهدویت است، یعنی تا زمانی که مسئله امامت برای شما حل نشود که امام یعنی چه، مسئلهی مهدویت برای شما حل نمیشود، چون تاریخ ندارد و رخ نداده است، چیزی به دست ما نرسیده است.
دلبخواهی عمل میکنیم و الآن میگوییم این مهم است و فردا میگوییم آن مهم است، اما آن چیزی که برای اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین مهم است همیشه مهم است، اگر هم چیزی تابع شرایط تغییر میکند باید بفهمیم چرا و چه زمانی، چه زمانی عقب بیندازیم؟
بزرگوار دیگری میگوید در ایران مردم به حرم امام رضا علیه السلام میروند و مثلاً چهار ساعت میایستند، اما وقتی به عراق میروید میبینید عراقیها پنج دقیقهای بیرون میآیند! کدام بهتر است؟
مغالطهی این کلام اینجاست که شما زیارت عوام را ملاک قرار میدهید؟ کجای دنیا این کار را میکنند؟ مثلاً اگر بخواهند پزشکی را معیار بگیرند میگویند مردم این روستا اینطور عمل میکنند و مردم آن روستا اینطور؟ این چه ملاکی است؟
آقای بهجت اعلی الله مقامه الشّریف چطور به زیارت میرفتند؟ امام خمینی رضوان الله تعالی علیه چطور به زیارت میرفتند؟ امام خمینی رضوان الله تعالی علیه که چهارده سال در نجف بودند چطور به زیارت میرفتند؟ این را نگاه میکنید که ایستاده روی پا زیارت جامعه میخواندند یا یک عوام را؟ ان شاء الله زیارت او هم قبول است اما وقتی شما میخواهید الگو قرار بدهید بر حسب چه معیاری این یا آن را ترجیح میدهید؟ معیار چیست؟ بجز «سلیقهای سخن گفتن» نیست!
آفتِ عقاید ما این است که اجازه بدهیم هر کسی از راه میرسد با سلیقهی خودش صحبت کند.
این که ما سعی میکنیم این شبها اگر زنده باشیم سیر تاریخی تبلیغی عقاید شیعه را از منظر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین مطرح کنیم، برای این است که شما ببینید اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین در چه شرایطی بودند و چه چیزهایی را مطرح میکردند، آنوقت هر کسی از راه رسید به خودش اجازه ندهد که برای مردم اولویت درست کند، یا حداقل توضیح بدهد که این چرا با آن چیزی که معهود در ذهن ماست فاصله دارد، این مهم است.
ان شاء الله با یک صلوات وارد بحث میشویم.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
آیا در دوران ائمه علیهم السلام فرصت تبلیغ اینگونه بوده است؟
یک موضوعی که در این بحث خیلی مهم است این است که عقاید ما چگونه در ذهن شیعیان نضج گرفته است؟ چطور تکوین شده است؟ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین چطور به شیعیان آموزش دادهاند؟ یک نکتهی مهم در آن این است که شما بدانید که آیا مانند امروز فرصت تبلیغی عادی، یعنی از قبل به شما خبر بدهند که فلان کس در ساعت فلان در فلان مجلس صحبت میکند و فلان موضوع را دارد… این در روزگار گذشته و زمان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین چنین فرصتی به این شکل نبوده است و بیان هم محظورات زیادی به نسبتِ امروز داشته است، مخصوصاً در دورهی حیاتِ ائمه علیهم صلوات الله، چون جانِ امام فعلی هم در خطر قرار میگرفته است، جان وصی او هم در خطر قرار میگرفته است.
لذا شما میبینید ائمه علیهم السلتم در دورهی امامت خیلی راغب نیستند که شیعیان از نظر فکری و عملی متحدالشکل باشند، خودِ ائمه علیهم السلام اختلاف ایجاد میکردند، برای اینکه شیعیان لو نروند.
زمان پهلوی که میخواستند رساله مرحوم امام خمینی رضوان الله تعالی علیه را بخوانند، یا در جلد رساله مرحوم آقای خوئی رضوان الله تعالی علیه است و یا در جلد رساله مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی رضوان الله تعالی علیه است. چرا تبلیغ نمیکنند؟ برای اینکه جای تبلیغ نیست، برای اینکه این شیعه به خطر میافتد، یا آن وکیل به خطر میافتد، اینجا جای تبلیغ نیست که شما بگویید شما تبلیغ کنید، بلکه اینجا جای دریغ کردن است، یعنی به کسی نگویید.
روزگار ما هم همین است، ما باید بدانیم که بعضی از عقاید ما «به کسی نگویی» است، نه اینکه غلط باشد و از افتضاح بودنِ آن بترسیم و لاپوشانی کنیم، نه! اقتضای مطرح کردنِ عمومی ندارد، چون مقدّماتی لازم دارم، بدونِ آن مقدّمات یا بد برداشت میشود یا ممکن است خطراتی ایجاد کند.
خود مسئله مهدویت از آن مسائل است، انصافاً همین الآن شما بروید و یک قومی را در اروپا ببینید که بگویند اسقف کلیسای ما از 220 سال قبل غیبت کرده است و با ما ارتباط معنوی دارد، در این صورت شما چپ چپ نگاه میکنید، همینطور اگر شما بخواهید به یک نفری که مقدّمات را نمیداند بگویید آقایی داریم که هزار و دویست سال است اینطور است، مسلّماً او نمیتواند تحلیل کند.
مرحوم سیّد مرتضی رضوان الله تعالی علیه میفرمایند باید حواس خودتان را جمع کنید، مسئله مهدویت حساس است، تا زمانی که مقدّمات آن را نگفتهاید نباید خودش را بگویید.
مانند این میماند که وقتی طفل به دنیا میآید، معدهی طفل بیست روزه برای هضم عسل و ماهی که مفید هستند مناسب نیست.
یک موضوع ما این است که زمان امام صادق علیه الصلاة و السلام یا زمان امام رضا علیه الصلاة و السلام اولاً نباید جان امام به خطر بیفتد، ثانیاً جان شیعه نباید به خطر بیفتد، ثالثاً باید ببینید که آیا میشود مقدّمات آن موضوع را گفت یا نه؟
جامعهای که اصلاً فهمِ وجود عصمت را ندارد
در جامعهای که امام هدایت وجود ندارد، یعنی ما میرویم و تاریخ شیعه و تفکّرات شیعه را از دورهی امامت بررسی میکنیم، در روزگاری که اقرانِ ما، مذاهب دیگر، ائمهای دارند که اینها چهار سال یا سه سال بعد از پدرشان به دنیا آمدهاند! رقیبِ اینها امامی است که طهرِ طاهرِ مطهّر است، اینها اصلاً درکی از آن مقامات ندارند و این یک چیز مخفی نیست، مثلاً فکر نکنید که این یک فحشی است که یک جریان بدهد. در کتب خودشان بررسی کردهاند که بچه چقدر در رحم مادر میماند، خودشان میگویند امامیه میگویند نُه ماه و ده ماه، در مورد خودشان میگویند بعضی گفتهاند یک سال و بعضی گفتهاند دو سال و بعضی گفتهاند سه سال، بعضی گفتهاند چهار سال، بعضی گفتهاند چهل سال!!! یعنی هر کسی به استاد خود نگاه میکرد.
الآن میگویند عُبیده چه زمانی به دنیا آمد؟ میگوید من کنیزی داشتم که وقتی فرزند او به دنیا آمد دندان داشت!
بالاخره ما یک امام صادق سلام الله علیه با یک ویژگی داریم و کسان دیگری هم امامان جامعه بودند و اینها چیزهایی نیست که طعن باشد، برای این مثال زدم، اینها چیزهایی است که در مقدّمههای کتب خودشان نوشتهاند، این مقارنه خیلی سخت بود.
الآن قصد جسارت به ائمه مذاهب ندارم ولی در قیاس با امام معصوم، به ذهن اینها اصلاً خطور نمیکرد که امام میتواند این مقامات را داشته باشد.
مانند اینکه شما به اینجا پای منبر کسی آمدهاید که ان شاء الله در حرفهای خودش دروغ و لاطائلات نگوید، اگر من به شما بگویم حضرت جبرئیل کارهای من را آماده کرده است میخندید، یعنی شما اصلاً با چنین نگاهی نمیآیید.
جامعهای که خلفای مسلمین کسانی هستند که اهل فحشاء هستند، مخصوصاً دوره امام صادق علیه السلام، منظورم خلفای بنیعباس است، راحت اهل فحشاء و گناه هستند، فقها هم شبها مجلس شبانه و کنیز رقاصه دارند، حال افقه امّت کیست؟ امام صادق است یا فلانی؟ اینها در این سطح هستند، بیان خیلی مشکل است. در آن جامعه بخواهند از امام صادق علیه السلام حرف بزنند که اگر او نگاه کند صدره منتهی و شجره طوبی را میبیند، عموم جامعه به این حرف میخندند، اصلاً مرغ ذهنشان نمیتواند تا آنجا بالا برود، اینها مشکلات است، امام هم کنترل میکنند، برای اینکه نمیخواهند ذهن جامعه پرش پیدا کند. کلاً ائمه علیهم السلام نمیخواهند ذهن مردم ناگهان بپرد یا سبک زندگی مردم ناگهان تغییر کند.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حکومت هم که داشتند مثلاً پل الکترونیکی درست نکردند، بنای حضرت این نبود که سبک زندگی مردم را آنچنان تغییر بدهند، حال اگر حکومت حضرت مثلاً پنجاه سال طول میکشید آیا انجام میدادند یا نه را نمیدانم، ولی در آن چهار سال و چند ماهی که حضرت حاکم هم بودند این کار را نکردند.
یعنی باید حداقل بگوییم چیزهایی برای حضرت اولویت بود که تا زمانی که آن اولویتها رخ نداد نوبت به بعضی از کارهای عمرانی نرسید.
بنابراین ما میخواهیم به دوره امامت برویم تا ببینیم عقاید شیعه کم کم چگونه نضج گرفته است، بعد بسنجیم و ببینیم که باورهای ما نسبت به اینها چگونه است.
اهمیّتِ ردهبندی اطلاعات
مثلاً آیا امام علم مطلق داشته است یا نه؟ شیعیان عصر ائمه علیهم السلام در دورههای مختلف چطور فکر میکردند؟ ائمه علیهم السلام کدام بخش را لازم میدیدند بفرمایند که ما باور کنیم و چه چیزی را لازم نمیدانستند تأکید کنند، اینها درجهبندی داشت.
در آیات قرآن کریم هم هست که حضرت نوح علیه السلام گاهی سرّاً و گاهی جهراً و گاهی شبانه و گاهی روزها دعوت میکنند، یعنی معلوم است که ردهبندی داشتهاند، این از آن چیزهایی است که ما مخصوصاً در دورهای که انفجار اطلاعات است توجه نداریم، ممکن است در فلان اپلیکیشن هرچه میخواهیم بگوییم.
یهودیها بلد هستند و این کار را نمیکنند، شما به این راحتی از یهودیها چیزهایی که نمیخواهند کسی خارج از محدوده متوجه بشود در فضای مجازی نمیبینید، تربیت کردهاند و در این زمینه خیلی هم موفق هستند، اما ما اینطور نیستیم.
خود تقیّه یعنی تشکیلاتی فکر کردن، تقیّه یعنی هوش اجتماعی، در تقیّه من باید بدانم چه کسی خودی است و چه کسی خودی نیست، چه کسی چقدر خودی است؟
ابوبصیر به شاگرد خودش میگوید حدیث لوح را بجز به اهل به کسی نگو. اینطور نیست که بگوییم اسامی و فضائل ائمه است، ردهبندی دارد، نمیشود هر چیزی را عمومی گفت، یک جهت این امر همان مقدّماتی است که عرض کردم، یک جهت این است که جان امام در خطر است.
تشیّع بر سرِ نگاه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شروع شد
عقاید ما شیعیان چگونه تبلور پیدا کرد؟ بر سر چه مسئلهای شروع شد؟
با یک دعوای توحیدی شروع نشد، این «مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِكُمْ»[4] ریشهی تاریخی هم دارد، نه اینکه امامت از توحید مهمتر است، اصلاً امام آمده است که توحید را در جامعه تبیین کند، اما اگر غیر از این مسیر بیایی به توحید نمیرسی، اگر شما بخواهید به آن مقصد برسید باید از این راه بروید.
پس عقاید شیعه با یک مسئله توحیدی شروع نشد، با دعواهای کلامی شروع نشد که قرآن مخلوق است یا مخلوق نیست؟ کلام خدا چگونه است؟ دعواهای اعتقادی در کتب کلامی از اینجاها شروع شده است، مثلاً با خلق قرآن و اسماء و صفات خدای متعال، اصلاً علم کلام از صفت خدا شروع شد، اما عقاید شیعه از اینجا شروع نشده است.
چون در آن روزگار اولیه هنوز تفصیل مطرح نیست، هنوز جزئیات مطرح نیست، مانند اینکه اگر من در این جمع «حافظ» را نام ببرم، شما همه حافظ را میشناسید، ولی اگر بگویم یک غزل کامل از حافظ بخوانید نود درصد نمیتوانید بخوانید، بعد اگر یک نکتهی فنی از همان غزل که میخوانید سؤال کنم شاید پنج درصد هم نتوانند پاسخ بدهند، همه حافظ را میشناسند اما همه یکطور حافظ را نمیشناسند.
آن ایام هنوز عقاید تفصیلی نشده بود، توحید بود، آیات قرآن هم بود، همین آیاتی که بعدها سر مفسّران از عمق مبانی آن سوت کشیده است، آن زمان مردم میخواندند و حفظ هم بودند، چیزهایی هم میفهمیدند، میفهمیدند که مثلاً واحد است و احد است و قهار است و فرد است و ظاهر است و باطن است، اما شاید به اندازهی فلان مفسر قرن چهاردهم نمیفهمیدند.
اختلاف از کجا شروع شد؟
چون من این قسمت را چندین جلسه در مشهد عرض کردهام و ضبط شده است سریع عرض میکنم که به آنجا حواله بدهم.
اختلاف از آنجایی شروع شد که آیا این پیغمبر معصوم است و چیزی از جانب غیرخدا نمیگوید؟ یا اینطور نیست و ممکن است خطا و اشتباه کند؟
اولین اختلاف بین مسلمین در اینجا شروع شد، و این خیلی اشتباه است که کسی خیال کند مسئلهی تشیع بر سرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شروع شده است. تشیّع بر سرِ نگاه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شروع شده است.
یک نگاه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این بود که او رئیس الأنبیاء است، اصلاً معصوم است یعنی چه؟ عصمت زیر سایهی اوست، «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»[5] است، «وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ»[6] است، اصلاً چیزی از خودش نمیگوید. برای دل و هوس و محبّتش حرف نمیزند.
یک نگاه این بود، رئیس آن کسانی که این نگاه را داشتند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود.
اگر شما نگاه کنید میبینید که در تاریخ نوشتهاند همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دو حزب بودند، عایشه و حفصه و زینب بنت جحش یک گروه بودند، سوده بنت زمعه و ام سلمه و مَیمونه و… هم یک حزب بودند. البته شایان ذکر است که حضرت خدیجه سلام الله علیها هم از دنیا رفتهاند.
اینها بر سرِ چه چیزی حزب بودند؟ آیا بر سر سمیع و علیم بودن خدا اختلاف داشتند؟ بر سر چه چیزی اختلاف داشتند که دو حزب بودند؟ دعوا بر سر چه چیزی بود؟
ویژگی و تمایز این شیوه بحث این است که تاریخ عقیده است، تاریخ عقیده یعنی چگونه یک چیزی مسئله شد، معصوم چگونه این مسئله را حل کرد.
همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دو حزب بودند، پس معلوم است زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دعوا بر سر توحید نبوده است، محل اختلاف چه بود؟ محل اختلاف این بود که قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مطلقا حجّت است یا نه.
حال من کاری به این موضوع ندارم که آیا اینها واقعاً شبهه پیدا میکردند یا نفاق داشتند، من نمیخواهم ریشهیابی کنم.
در میان همسران یک نفر بود که اگر ایشان با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بحث میکرد میگفت «به خدای ابراهیم فلان…»، یعنی نمیگفت «به خدای تو»، میگفت: تو فکر میکنی پیامبر هستی!
بیهوده دعوا را روی جمل نبرید، امروز هم اختلاف جامعه اسلامی بر سرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، مسئله «کدام پیغمبر؟» است، نه «کدام علی؟»، اگر با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم اختلاف وجود دارد برای این است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه «کدام پیغمبر» را نشان میدهند، اصلاً دعوا بر سرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است!
آن همسر پیامبر به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میگفت: تو همان کسی هستی که ادّعای نبوّت کردی!
منابع را ببینید، نه منابع ما را، منابع خودشان هم مشخص است، دعوا میکرد و داد میزد و صدای او در کوچه میآمد که میگفت: من میدانم تو علی و فاطمه را از من و پدرم بیشتر دوست داری!
الآن محل بحث من این نیست که «أحبّ الناس الی رسول الله» چه کسی است، بحث این است که اگر شما با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مواجه بشوی، اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بفرمایند من این سنگ را از همهی عالم بیشتر دوست دارم، برای کسی که نگاه او به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نگاه یک معصوم مطلق است این است که من هم این سنگ را از همهی عالم بیشتر دوست دارم. اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بفرمایند من نماز را از همهی عالم بیشتر دوست دارم، میگویم پس من هم نماز را از همهی عالم بیشتر دوست دارم، اگر بفرمایند من علی را از همهی عالم بیشتر دوست دارم من هم میگویم من هم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را از همهی عالم بیشتر دوست دارم، نه اینکه بگویم چرا این را بیشتر از آن دوست داری، «چرا» یعنی من عصمت تو را قبول ندارم.
وگرنه به یک پزشک حاذقی که درمان میکند و اگر به نسخهی او عمل کنی به اذن الله شفاء پیدا میکنی که اعتراض نمیکنی. اگر کسی عاقل باشد اعتراض نمیکند. میگوید بخاطر درمان این داروها را تحمّل میکنم.
آن کسی که میگوید «تو مدّعی نبوّت هستی» «بخدای ابراهیم»، روایات اینها فقط در منابع ما نیست…
آنجایی هم که یک فضیلت به نفع آن شخص میسازند (ما این را از اساس دروغ میدانیم و برداشت میکنیم احتمالاً بنی امیه درست کردهاند) میگوید یک تهمتی به من زدند و پیغمبر و علی باور کردند (نعوذبالله)، وقتی آیه به نفع من نازل شد و پیغمبر آمد بشارت بدهد که خدا با آیه 11 سوره نور طهارت تو را ثابت کرد گفتم: من از تو تشکر نمیکنم، من از خدا تشکر میکنم!!!
نگاه او به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مانند یک شوهر است، اما آیا نگاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم اینطور ساده است؟
وقتی فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را میدیدند مبهوت میشدند و میگفتند: آیا تو نبی هستی؟ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه میفرمودند: دهان تو بشکند! من عبدی از عبید محمد صلی الله علیه و آله و سلّم هستم.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مسئله بر سرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، کدام پیغمبر؟
پیغمبری که آدم عادی است و در غضب و خوشحالی منفعل از حالت نفسانی خودش میشود ممکن است بخاطر جگرگوشهی نوهاش یک روایت هم بگوید، ولی پیغمبری که معصوم است و میفرماید من شیطان نفس خودم را کشتهام، اگر او بفرماید «اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة» درواقع از یک حقیقتی برای مردم میگوید، یعنی دو نگاه است.
احزاب زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در میان مسلمین، کاری به این موضوع ندارم که آیا منافق بودند یا نبودند، یا اینکه علتِ اینکه این تفکّر را پیدا کردند چه بود، برای نگاه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، کدام پیغمبر؟ قرآن کریم هم میفرماید.
چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خیلی خوشبرخورد بودند…
دیدهاید مثلاً یک بچهی کوچکی میآید و یک ماجرایی را برای مرتبهی صدم برای شما تعریف میکند، اخلاق این است که تعجب کنی و در آن میان سوالی هم از او بپرسی که او با آب و تاب تعریف کند.
وقتی مردم میآمدند صحبت کنند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نیمهی بالای بدن مبارک خود را به سمت گوینده برمیگرداندند، چنان با ولع میشنیدند که گوینده خیال میکرد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این مسئله را نمیداند. این از اوج ادبِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود.
من خودم را جزو بدبوهای از گناه درنظر میگیرم، شما تصور کنید به جایی میروید که مردم آنجا پنج سال است به حمام نرفتهاند، نمیتوانید بوی بد را تحمل کنید و آنها را در آغوش بکشید.
ان شاء الله فدای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بشوم که طهر طاهر مطهّر بودند و اینها مانند من بودند، غرق گناه بودند، کثیف بودند، برخی منافق بودند، کینهتوز بودند، در سینهها کینه از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین میجوشید، ولی بنای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بر افشاء نبود و اگر اینها برای حرف زدن میآمدند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نیمتنهی خود را برمیگرداندند و با ولع گوش میدادند.
اصلاً کرامت اخلاقی این است، این معجزه است نه راه رفتن روی آب و پرواز در هوا.
ما اولیای خدا از علماء را که دیدهایم، وقتی ذرهای به آنها گفتهاند، آدمهای خوبی بودند ولی چون این سعه به اندازهی سعهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نیست، آنها از مردم فرار میکردند، اصلاً شما یک نفر را پیدا کنید که میان مردم باشد و در اوج معرفت و عرفان باشد، نداریم، ان شاء الله خدای متعال مرجوم آیت الله بهجت اعلی الله مقامه الشّریف را رحمت کند، ایشان را دیده بودید، تازه ایشان برای نماز جماعت میآمدند، نمیتوانستند بین مردم باشند، انسان نمیتواند، اگر شما خواستید علّت را بدانید به همان مثال بنده توجه کنید، بین عدهای جزامیِ بدبو مانند من که گناه وجود مرا گرفته است و از خدا میخواهم ماه رمضان ماهِ توبهی من هم باشد، نمیتوانید تحمل کنید، ولی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بین مردم بودند، «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ»،[7] برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم سخت بود، اما شما هیچ وقت نمیبینید، نه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و نه هیچ امامی…
ما گاهی چون نمیدانیم میگوییم که حضرت زین العابدین صلوات الله علیه جزامیها را هم برای نهار دعوت کردند، من این را نمیدانم وقتی کسی مانند من هم میرفت از جزامی بدبوتر بود، جزامی که خودش خطا نکرده بود، عارضهی یک چیز دیگری باعث شده بود، اما تعفن گناه با هیچ چیزی قابل قیاس نیست.
اینکه ما کمی متوجه شدهایم اگر بگویند حضرت حجّت ارواحنا فداه میخواهند تشریف بیاورند میترسیم و میخواهیم فرار کنیم، چرا؟ چون به بدبویی و تعفّن و گنهکار بودن خودم کمی واقف هستم نمیتوانم مقابل طهر طاهر قرار بگیرم.
حزب اولین مرتبه میان مسلمین بر سرِ «کدام پیغمبر؟» شروع شد.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه یک نگاه داشتند و دیگران یک نگاه دیگر داشتند.
آن روزی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «أئْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا»،[8] چیزی بیارید که چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید.
در بخاری هم آمده است که میگوید دو دسته بودند، عدهای گفتند درد غلبه کرده است و نعوذبالله هذیان است و… عدّهای دیگر هم… که برخی اخبار اشاره کردهاند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت امّ سلمه سلام الله علیها از اینها بودند فرمودند: ایشان پیغمبر خاتم هستند…
دو دسته بودند، مسئله هم این بود: کدام پیغمبر؟
اولین مسئلهی اعتقادی در میان مسلمین که مسئله شد و جامعه را دو شق کرد این «کدام پیغمبر؟» بود.
لذا در زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم «شیعة علی» داشتیم، همان زمان شیعهی دیگران هم داشتیم. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که یک مسئلهی جدید نبودند.
یک گروه نبوّت را موهبتِ الهی میدیدند که غیر اکتسابی است، یک گروه نبوّت را یک منسبِ اجتماعیِ قبیلهای میدید.
مثلاً الآن در حال کارتبازی هستند، این یک چیزی رو میکند.
در منطق آن گروهی که «أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ» بودند اینطور بود که مثلاً میگفت ما سخاوت رو میکردیم و آنها میگفتند ما پانزده فارِس داریم که کسی نمیتواند اینها را زمین بزند، دیگری میگفت ما فلان چاه را داریم… ناگهان بنیهاشم گفت که ما نبی داریم!
در این منطق… دیگر در این کارتبازی اجازه نمیدهد که شما در کارت بعدی خلافت را هم رو کنی، ابن عباس گفت: قریش اجازه نمیدهد که بنی هاشم جمع کند بین نبوت و وصایت و خلافت را.
مثلاً مگر قریش میگوید که حضرت عیسی علیه السلام پیغمبر هستند یا نه؟ یا اینکه حضرت موسی سلام الله علیه پیغمبر هستند یا نه؟ یا حضرت یعقوب سلام الله علیه پیغمبر هستند یا نه؟ اصلاً کاری به این کارها ندارد، چرا؟ چون با اینها رقابت ندارد، اما حالا که نبوّتِ این نبی را یک شرایط انسانی میبیند که این پیغمبر اگر خشمگین بشود، اگر خیلی خوشحال بشود، در بیان او اثر میگذارد، در حرفهای او اثر میگذارد، در تصمیمات او اثر میگذارد، حبّ و بغض او در تعیینِ اینکه چه چیزی دین است و چه چیزی دین نیست اثر میگذارد، در واکنشهای او اثر میگذارد… بلکه جلوتر فلانی میگوید پیغمبر گفته است که اگر من پیغمبر نمیشدم فلانی پیغمبر میشد، بعد میگوید چون این نشد من خلیفه شدم!
نگاه این است که «کدام پیغمبر؟».
در همان مثالی که عرض کردم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خوب گوش میدادند، قرآن کریم میفرماید که اینها میگویند خیلی خوب گوش میدهد.
اگر نگاه شخص مانند نگاه شاگردان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باشد، یعنی حزب امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، پایینتر حضرت امّ سلمه سلام الله علیها، حضرت مَیمونه سلام الله علیها…
طرف نزد حضرت مَیمونه سلام الله علیها رسید و عرض کرد: مسلمین به دعوا افتادهاند، عدهای با یکی از همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و چند نفر از اصحاب به بصره رفتهاند و اصحاب جمل شدهاند، عدهای هم اصحاب علی شدهاند. من آمدهام از شما سؤال کنم که چه کنم؟
حضرت مَیمونه سلام الله علیها فرمودند: آیا با علی بیعت کردهای یا نه؟ عرض کرد: بله! فرمودند: پس برو، والله اگر کسی به دامان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برود نه گمراه میشود و نه کسی را گمراه میکند.
چیز دیگری نپرسیدند، مثلاً نپرسیدند برای نماز چه میکنید؟ عقاید توحیدیتان چطور میشود؟ فرمودند مابقی امور درست میشود.
زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این دو نگاه و حزب و تفکر بودند.
یک نگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را طوری میدید که ممکن است خطا کند و اگر خیلی خوب گوش میدهد برای این است که علم ندارد و خوشباور است، پیغمبر را پُر میکنند، برویم و پیغمبر را بسازیم!!!
این زمانِ خودِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم بود، اینها ظاهراً مسلمان هم بودند، حال به اینکه آیا منافق بودند یا نه هم کاری ندارم، اما ظاهراً در جامعه اسلامی بودند و در نماز به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اقتدا میکردند و روزه میگرفتند و حج میرفتند و زکات میدادند و ریش داشتند و همسرانشان محجبه بودند، یعنی ظاهراً همه این تدیّن را داشتند، اما نگاه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این بود که حواستان باشد او را پُر نکرده باشند!
آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم اینطور میدیدند؟ شما نمیتوانید یک مشورت از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم پیدا کنید.
بدین ترتیب جامعه اسلامی به دو شقه تبدیل شد، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با یک تفکّر و آنها هم با یک تفکّر.
اولین اختلاف این بود که پیغمبر کیست؟
تا ان شاء الله مابقی را بعداً خدمت شما عرض کنم.
اگر کسی با این نگاه برود و نهج البلاغه را بخواند میبیند یکی از اهتمامهای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در زمان حکومتشان این بود که تلقّیِ جامعه را نسبت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اصلاح کند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آن کسی که شما خیال میکردید یا دستگاه حکومتی برای شما باور ایجاد کرده است نیست.
«قیاسِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با دیگران» از نگاه امام خمینی رضوان الله تعالی علیه
دوست دارم برای افتتاح کلام این چند جمله مرحوم امام خمینی رضوان الله تعالی علیه با خوانم، که اصلاً نسبت بین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با دیگران از سنخ قیاساتِ عادی نیست.
مرحوم امام خمینی رضوان الله تعالی علیه در این کتاب چهل حدیث که کتاب بسیار مهمّی است، حدیث سوم راجع به «عُجْبْ» است، که بیداد میکند، رفتار دینی هر کسی بیشتر بشود خطر عُجْبْ او هم بیشتر میشود، در بعضی از روایات هست که اگر نبود که عُجْبْ باعث میشود انسانها گناه نکنند و عُجْبْ آنها را بگیرد، خدای متعال فرموده است من اجازه نمیدادم بندهی من به گناه آلوده بشود ولی اگر به گناه آلوده بشود و سرشکسته بشود و توبه کند برای او بهتر است تا اینکه دچارِ عُجْبْ بشود.
عُجْبْ خیلی خطرناک است، شما کسی را پیدا نمیکند که مُعجِب نفسِ خودش نباشد، اگر پیدا کردید او خودِ امام زمان ارواحنا فداه است.
همه فرار میکنند که قدری این عُجْبْ را کم کنند. معجب در خودش حسن میبیند.
مرحوم امام خمینی رضوان الله تعالی علیه در این فضا عباراتی دارند که من این را عرض میکنم که فضیلتی از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شنیده باشید و با آن روضه بخوانم.
مرحوم امام خمینی رضوان الله تعالی علیه میفرمایند: «ای برادر، در مکاید نفس و شیطان دقیق شو. بدان که نمیگذارند تو بیچاره یک عمل خالصی بکنی، و همین اعمال غیر خالصه را که خداوند به فضلش از تو قبول کرده نمی گذارند به سر منزل برسانی».
یک روزهی شکسته بسته میگیرد و چقدر هم روی آن حساب میکند، چند مرتبه هم با خدای متعال…
«کاری می کنند که به واسطه این عجب و تدلّل بیجا همه اعمالت به باد فنا برود، این نفع هم از جیبت برود. از خدا و رضای او که دوری، به بهشت و حور العین هم نمی رسی، سهل است، مخلّد در عذاب و معذب در آتش قهر هم می شوی»…
اگر کسی خودش را در وسط جهنّم نمیبیند بدانید که دچار عُجب است، ان شاء الله خدای متعال روزی کند که ما به فقر و بیچارگی خودمان پی ببریم، تا زمانی که ما به بیماری خودمان پی نبریم به دنبال درمان هم نمیرویم…
«تو گمان کردی به واسطه این اعمال پوسیده گندیده سر و دست شکسته مخلوط به ریا و سمعه و هزار مصیبت دیگر، که هر یک مانع از قبولی اعمال است، استحقاق بر حق تعالی پیدا کردی؟! یا از محبین و محبوبین شدی ای بیچاره بیخبر از حال محبّین، ای بدبخت بی اطلاع از دل محبّین و آتش قلب آنها، ای بی نوای غافل از سوز مخلصین و نور اعمال آنها، تو گمان کردی آنها هم اعمالشان مثل من و توست! تو خیال می کنی که امتیاز نماز حضرت امیر المؤمنین، علیه السلام، با ما این است که «مدّ» «و لا الضّالین» را طولانی تر می کند؟ یا قرائتش صحیحتر است؟ یا طول سجود و رکوع و اذکار و اورادش بیشتر است؟ یا امتیاز آن بزرگوار به این است که شبی چند صد رکعت نماز می خواند؟ یا مناجات سید الساجدین، علیه السلام، هم مثل مناجات من و تو است؟ او هم برای حور العین و گلابی و انار این قدر ناله و سوز و گداز داشت؟ به خودشان قسم است- و إنَّهُ لَقَسمٌ عظیم – که اگر بشر پشت به پشت یکدیگر دهند و بخواهند یک لا إلهَ إلَّا الله امیر المؤمنین را بگویند نمی توانند! خاک بر فرق من با این معرفت به مقام ولایت علی، علیه السلام! به مقام علی بن ابی طالب قسم که اگر ملائکه مقرّبین و انبیاء مرسلین- غیر از رسول خاتم که مولای علی و غیر اوست- بخواهند یک تکبیر او را بگویند نتوانند. حال قلب آنها را جز خود آنها نمی داند کسی».
روضه و توسّل به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
ان شاء الله خدای متعال مرحوم شریف الکاظمی را رحمت کند، میگوید: زنها از اینکه کسی مثل او را به دنیا بیاورند عقیم هستند؟ نه! اینطور نیست! حتّی نمیتوانند مانند قنبرِ او را بیاورند.
آن علی بن ابیطالب علیه السلام را که کسی نمیتوانند مانند نوکرِ او را بیاورد، روز سلطنتِ نوکرانِ اوست…
وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه روی منبر از پیغمبر و خودشان میگفتند میگفتند او نعوذبالله کذّاب است، حضرت میفرمودند: اینقدر مرا تکذیب نکنید…
آنهایی که آن نگاه را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم داشتند طبیعتاً چنین نگاهی به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم داشتند…
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا عبارتی دارند که برای من از روضه قتلگاه تلختر است، فرمودند: اگر من را قبول ندارید از أنس بن مالک بپرسید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «الحَسَنُ و الحُسَیْنُ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»…
چون شب اول جلسه است دوست دارم از اولین شهید اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بگویم…
آن مقاماتی که کسی نمیتواند درک کند، آن حزب در حد راستگویی هم قبول نکردند، او هم برای اینکه حقیقت روشن بشود وارد میدان شد.
معمولاً آدمهای محترم در احترامات وارد نمیشوند، دامان جمع میکنند که حرمتشان حفظ بشود، یعنی دخالت نمیکنند، اما او برای اینکه معلوم بشود حق با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است واردِ کارزار شد، جریانی که هر نسبتی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میداد هیچ ابایی نداشت که بخواهد از دخترِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم انتقام بگیرد، لذا ادّعای او را تکذیب کردند، بلکه بعدها روی منبرها چیزهایی گفتند که نگفتنی است…
نمیتوانستند در مقابل چشم مردم با حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها درگیر بشوند، صبر کردند مدینه خلوت شد، سپاه اُسامه رفت، مردان در مدینه کم شدند، عدهای را فرستادند و گفتند: بروید و علی را بکشید و به مسجد بیاورید… معاویه ملعون وصفِ این موضوع را گفته است…
آن کسی را که انبیاء و ملائکه صف در صف ایستاده بودند که خاک کف نعلین او را طوطیای چشمان خود کنند…
إذا ما مُقْلَتی رمدتْ فکُحلی ترابٌ مسَّ نعل أبی ترابِ
اگر چشمم درد بگیرد برای درمان و دارو، سرمهی چشمم خاک کف نعلین امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است…
بجای اینکه این کار را کنند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را طنابپیچ کردند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها جلو آمدند و پشت در قرار گرفتند و فرمودند: ما عزادار هستیم…
همینطور که شما تحمّل نمیکنید، آنقدر این بیادبی بزرگ بود که آن گروه اول هم گریهکنان برگشتند و تحمل نکردند…
گروه دومی را فرستادند، اینها حرفهای نامربوط زدند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها با اینها صحبت نکردند و رو کردند به قبر مطهّر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم… «يَا أَبَتَاهْ! يَا رَسُولَ اَللَّهِ ! هَكَذَا كَانَ يُفْعَلُ بِحَبِيبَتِكَ وَ اِبْنَتِكَ»،[9] این حرفها را راجع به دختر شما میزنند…
اینها هم گریه کردند و برگشتند، یعنی نخواستند این موضوع به نام آنها ثبت بشود. گاهی اینطور است، نعمان بشیر ملعون به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دشنام میداد اما نخواست کربلا به نام او ثبت بشود…
دیدند اینطور نمیشود، او به این گفت: باید خودت بروی… مشعل به دست آمد…
این خانه خانهای است که هرچه سعی کردیم در آن پیغمبر را بنحو دیگری جلوه بدهیم نگذاشت، حصن حصین است، این خانه مدافع حرمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، هر شکستخوردهای از اسلام نسبت به این خانه کینه داشت…
آمد و پشت در قرار گرفت، قبل از اینکه بیاید و مشعل را جلوی در بیفروزد گفتند: فلانی! فاطمه در این خانه است… گفت: مهم نیست…
در را سوزاند، آتش شعله زد، قدری در نرم شد، میگوید تکان دادم تا ببینم آیا باز میشود یا نه، «فَرَكَلْتُ اَلْبَابَ وَ قَدْ أَلْصَقَتْ أَحْشَاءَهَا بِالْبَابِ تَتْرُسُهُ»… دیدم تنِ مبارک خود را به در چسبانده بود…
[1]– سوره مبارکه غافر، آیه 44.
[2]– سوره مبارکه طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] زیارت جامعه کبیره
[5] سوره مبارکه نجم، آیه 3
[6] سوره مبارکه ص، آیه 86 (قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ)
[7] سوره مبارکه آل عمران، آیه 159 (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ ۖ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ ۖ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ)
[8] صحیح بخاری، جلد 4، صفحه 69 (حَدَّثَنَا قَبِيصَةُ، حَدَّثَنَا ابْنُ عُيَيْنَةَ، عَنْ سُلَيْمَانَ الأَحْوَلِ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا: أَنَّهُ قَالَ: يَوْمُ الخَمِيسِ وَمَا يَوْمُ الخَمِيسِ؟ ثُمَّ بَكَى حَتَّى خَضَبَ دَمْعُهُ الحَصْبَاءَ، فَقَالَ: اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَجَعُهُ -[70]- يَوْمَ الخَمِيسِ، فَقَالَ: «ائْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا»، فَتَنَازَعُوا، وَلاَ يَنْبَغِي عِنْدَ نَبِيٍّ تَنَازُعٌ، فَقَالُوا: هَجَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «دَعُونِي، فَالَّذِي أَنَا فِيهِ خَيْرٌ مِمَّا تَدْعُونِي إِلَيْهِ»، وَأَوْصَى عِنْدَ مَوْتِهِ بِثَلاَثٍ: «أَخْرِجُوا المُشْرِكِينَ مِنْ جَزِيرَةِ العَرَبِ، وَأَجِيزُوا الوَفْدَ بِنَحْوِ مَا كُنْتُ أُجِيزُهُمْ»، وَنَسِيتُ الثَّالِثَةَ، وَقَالَ يَعْقُوبُ بْنُ مُحَمَّدٍ، سَأَلْتُ المُغِيرَةَ بْنَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ، عَنْ جَزِيرَةِ العَرَبِ: فَقَالَ مَكَّةُ، وَالمَدِينَةُ، وَاليَمَامَةُ، وَاليَمَنُ، وَقَالَ يَعْقُوبُ وَالعَرْجُ أَوَّلُ تِهَامَةَ “)
[9] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۳۰ ، صفحه ۲۸۷ (حَدَّثَنَا أَبُو اَلْحُسَيْنِ مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ بْنِ مُوسَى اَلتَّلَّعُكْبَرِيُّ ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ ، قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِكٍ اَلْفَزَارِيُّ اَلْكُوفِيُّ ، قَالَ: حَدَّثَنِي عَبْدُ اَلرَّحْمَنِ بْنُ سِنَانٍ اَلصَّيْرَفِيُّ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَلِيٍّ اَلْحُوَارِ ، عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ مُسْكَانَ ، عَنِ اَلْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ اَلْجُعْفِيِّ ، عَنْ جَابِرٍ اَلْجُعْفِيِّ ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ اَلْمُسَيَّبِ ، قَالَ: لَمَّا قُتِلَ اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِمَا وَ وَرَدَ نَعْيُهُ إِلَى اَلْمَدِينَةِ ، وَ وَرَدَ اَلْأَخْبَارُ بِجَزِّ رَأْسِهِ وَ حَمْلِهِ إِلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ ، وَ قَتْلِ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ، وَ ثَلاَثٍ وَ خَمْسِينَ رَجُلاً مِنْ شِيعَتِهِ ، وَ قَتْلِ عَلِيٍّ اِبْنِهِ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُوَ طِفْلٌ بِنُشَّابَةٍ، وَ سَبْيِ ذَرَارِيِّهِ أُقِيمَتِ اَلْمَآتِمُ عِنْدَ أَزْوَاجِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي مَنْزِلِ أُمِّ سَلَمَةَ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهَا، وَ فِي دُورِ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ ، قَالَ: فَخَرَجَ عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ عُمَرَ بْنِ اَلْخَطَّابِ صَارِخاً مِنْ دَارِهِ لاَطِماً وَجْهَهُ شَاقّاً جَيْبَهُ يَقُولُ: يَا مَعْشَرَ بَنِي هَاشِمٍ وَ قُرَيْشٍ وَ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ ! يُسْتَحَلُّ هَذَا مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فِي أَهْلِهِ وَ ذُرِّيَّتِهِ وَ أَنْتُمْ أَحْيَاءٌ تُرْزَقُونَ؟! لاَ قَرَارَ دُونَ يَزِيدَ ، وَ خَرَجَ مِنَ اَلْمَدِينَةِ تَحْتَ لَيْلِهِ، لاَ يَرِدُ مَدِينَةً إِلاَّ صَرَخَ فِيهَا وَ اِسْتَنْفَرَ أَهْلَهَا عَلَى يَزِيدَ ، وَ أَخْبَارُهُ يُكْتَبُ بِهَا إِلَى يَزِيدَ ، فَلَمْ يَمُرَّ بِمَلَإٍ مِنَ اَلنَّاسِ إِلاَّ لَعَنَهُ وَ سَمِعَ كَلاَمَهُ، وَ قَالُوا هَذَا عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ عُمَرَ اِبْنُ خَلِيفَةِ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ هُوَ يُنْكِرُ فِعْلَ يَزِيدَ بِأَهْلِ بَيْتِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ يَسْتَنْفِرُ اَلنَّاسَ عَلَى يَزِيدَ ، وَ إِنَّ مَنْ لَمْ يُجِبْهُ لاَ دِينَ لَهُ وَ لاَ إِسْلاَمَ، وَ اِضْطَرَبَ اَلشَّامُ بِمَنْ فِيهِ، وَ وَرَدَ دِمَشْقَ وَ أَتَى بَابَ اَللَّعِينِ يَزِيدَ فِي خَلْقٍ مِنَ اَلنَّاسِ يَتْلُونَهُ، فَدَخَلَ آذِنُ يَزِيدَ إِلَيْهِ فَأَخْبَرَهُ بِوُرُودِهِ وَ يَدُهُ عَلَى أُمِّ رَأْسِهِ وَ اَلنَّاسُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ قُدَّامَهُ وَ وَرَاءَهُ، فَقَالَ يَزِيدُ : فَوْرَةٌ مِنْ فَوْرَاتِ أَبِي مُحَمَّدٍ ، وَ عَنْ قَلِيلٍ يُفِيقُ مِنْهَا، فَأَذِنَ لَهُ وَحْدَهُ فَدَخَلَ صَارِخاً يَقُولُ: لاَ أَدْخُلُ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ! وَ قَدْ فَعَلْتَ بِأَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَا لَوْ تَمَكَّنَتِ اَلتُّرْكُ وَ اَلرُّومُ مَا اِسْتَحَلُّوا مَا اِسْتَحْلَلْتَ، وَ لاَ فَعَلُوا مَا فَعَلْتَ، قُمْ عَنْ هَذَا اَلْبِسَاطِ حَتَّى يَخْتَارَ اَلْمُسْلِمُونَ مَنْ هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنْكَ، فَرَحَّبَ بِهِ يَزِيدُ وَ تَطَاوَلَ لَهُ وَ ضَمَّهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ لَهُ: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ! اُسْكُنْ مِنْ فَوْرَتِكَ، وَ اِعْقِلْ، وَ اُنْظُرْ بِعَيْنِكَ وَ اِسْمَعْ بِأُذُنِكَ، مَا تَقُولُ فِي أَبِيكَ عُمَرَ بْنِ اَلْخَطَّابِ أَ كَانَ هَادِياً مَهْدِيّاً خَلِيفَةَ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ نَاصِرَهُ وَ مُصَاهِرَهُ بِأُخْتِكَ حَفْصَةَ ، وَ اَلَّذِي قَالَ: لاَ يُعْبَدُ اَللَّهُ سِرّاً؟!. فَقَالَ عَبْدُ اَللَّهِ : هُوَ كَمَا وَصَفْتَ، فَأَيَّ شَيْءٍ تَقُولُ فِيهِ؟. قَالَ: أَبُوكَ قَلَّدَ أَبِي أَمْرَ اَلشَّامِ أَمْ أَبِي قَلَّدَ أَبَاكَ خِلاَفَةَ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ؟. فَقَالَ: أَبِي قَلَّدَ أَبَاكَ اَلشَّامَ . قَالَ: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ! أَ فَتَرْضَى بِهِ وَ بِعَهْدِهِ إِلَى أَبِي أَوْ مَا تَرْضَاهُ؟. قَالَ: بَلْ أَرْضَى. قَالَ: أَ فَتَرْضَى بِأَبِيكَ؟. قَالَ: نَعَمْ، فَضَرَبَ يَزِيدُ بِيَدِهِ عَلَى يَدِ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عُمَرَ وَ قَالَ لَهُ: قُمْ – يَا أَبَا مُحَمَّدٍ – حَتَّى تَقْرَأَ، فَقَامَ مَعَهُ حَتَّى وَرَدَ خِزَانَةً مِنْ خَزَائِنِهِ، فَدَخَلَهَا وَ دَعَا بِصُنْدُوقٍ فَفَتَحَهُ وَ اِسْتَخْرَجَ مِنْهُ تَابُوتاً مُقَفَّلاً مَخْتُوماً فَاسْتَخْرَجَ مِنْهُ طُومَاراً لَطِيفاً فِي خِرْقَةِ حَرِيرٍ سَوْدَاءَ، فَأَخَذَ اَلطُّومَارَ بِيَدِهِ وَ نَشَرَهُ، ثُمَّ قَالَ: يَا أَبَا مُحَمَّدٍ ! هَذَا خَطُّ أَبِيكَ؟. قَالَ: إِي وَ اَللَّهِ فَأَخَذَهُ مِنْ يَدِهِ فَقَبَّلَهُ، فَقَالَ لَهُ: اِقْرَأْ، فَقَرَأَهُ اِبْنُ عُمَرَ ، فَإِذَا فِيهِ: بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ إِنَّ اَلَّذِي أَكْرَهَنَا بِالسَّيْفِ عَلَى اَلْإِقْرَارِ بِهِ فَأَقْرَرْنَا، وَ اَلصُّدُورُ وَغْرَةٌ، وَ اَلْأَنْفُسُ وَاجِفَةٌ، وَ اَلنِّيَّاتُ وَ اَلْبَصَائِرُ شَائِكَةٌ مِمَّا كَانَتْ عَلَيْهِ مِنْ جَحْدِنَا مَا دَعَانَا إِلَيْهِ وَ أَطَعْنَاهُ فِيهِ رَفْعاً لِسُيُوفِهِ عَنَّا، وَ تَكَاثُرِهِ بِالْحَيِّ عَلَيْنَا مِنَ اَلْيَمَنِ ، وَ تَعَاضُدِ مَنْ سَمِعَ بِهِ مِمَّنْ تَرَكَ دِينَهُ وَ مَا كَانَ عَلَيْهِ آبَاؤُهُ فِي قُرَيْشٍ ، فَبِهُبَلَ أُقْسِمُ وَ اَلْأَصْنَامِ وَ اَلْأَوْثَانِ وَ اَللاَّتِ وَ اَلْعُزَّى مَا جَحَدَهَا عُمَرُ مُذْ عَبَدَهَا! وَ لاَ عَبَدَ لِلْكَعْبَةِ رَبّاً! وَ لاَ صَدَّقَ لِمُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَوْلاً، وَ لاَ أَلْقَى اَلسَّلاَمَ إِلاَّ لِلْحِيلَةِ عَلَيْهِ وَ إِيقَاعِ اَلْبَطْشِ بِهِ، فَإِنَّهُ قَدْ أَتَانَا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ، وَ زَادَ فِي سِحْرِهِ عَلَى سِحْرِ بَنِي إِسْرَائِيلَ مَعَ مُوسَى وَ هَارُونَ وَ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ وَ اِبْنِ أُمِّهِ عِيسَى ، وَ لَقَدْ أَتَانَا بِكُلِّ مَا أَتَوْا بِهِ مِنَ اَلسِّحْرِ وَ زَادَ عَلَيْهِمْ مَا لَوْ أَنَّهُمْ شَهِدُوهُ لَأَقَرُّوا لَهُ بِأَنَّهُ سَيِّدُ اَلسَّحَرَةِ، فَخُذْ يَا اِبْنَ أَبِي سُفْيَانَ – سُنَّةَ قَوْمِكَ وَ اِتِّبَاعَ مِلَّتِكَ وَ اَلْوَفَاءَ بِمَا كَانَ عَلَيْهِ سَلَفُكَ مِنْ جَحْدِ هَذِهِ اَلْبَنِيَّةِ اَلَّتِي يَقُولُونَ إِنَّ لَهَا رَبّاً أَمَرَهُمْ بِإِتْيَانِهَا وَ اَلسَّعْيِ حَوْلَهَا وَ جَعَلَهَا لَهُمْ قِبْلَةً فَأَقَرُّوا بِالصَّلاَةِ وَ اَلْحَجِّ اَلَّذِي جَعَلُوهُ رُكْناً، وَ زَعَمُوا أَنَّهُ لِلَّهِ اِخْتَلَقُوا ، فَكَانَ مِمَّنْ أَعَانَ مُحَمَّداً مِنْهُمْ هَذَا اَلْفَارِسِيُّ الطمطاني [اَلطُّمْطُمَانِيُّ]: رُوزْبِهُ ، وَ قَالُوا إِنَّهُ أُوحِيَ إِلَيْهِ: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبٰارَكاً وَ هُدىً لِلْعٰالَمِينَ ، وَ قَوْلُهُمْ: قَدْ نَرىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي اَلسَّمٰاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضٰاهٰا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ حَيْثُ مٰا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ ، وَ جَعَلُوا صَلاَتَهُمْ لِلْحِجَارَةِ، فَمَا اَلَّذِي أَنْكَرَهُ عَلَيْنَا لَوْ لاَ سِحْرُهُ مِنْ عِبَادَتِنَا لِلْأَصْنَامِ وَ اَلْأَوْثَانِ وَ اَللاَّتِ وَ اَلْعُزَّى وَ هِيَ مِنَ اَلْحِجَارَةِ وَ اَلْخَشَبِ وَ اَلنُّحَاسِ وَ اَلْفِضَّةِ وَ اَلذَّهَبِ، لاَ – وَ اَللاَّتِ وَ اَلْعُزَّى مَا وَجَدْنَا سَبَباً لِلْخُرُوجِ عَمَّا عِنْدَنَا وَ إِنْ سَحَرُوا وَ مَوَّهُوا، فَانْظُرْ بِعَيْنٍ مُبْصِرَةٍ، وَ اِسْمَعْ بِأُذُنٍ وَاعِيَةٍ، وَ تَأَمَّلْ بِقَلْبِكَ وَ عَقْلِكَ مَا هُمْ فِيهِ، وَ اُشْكُرِ اَللاَّتَ وَ اَلْعُزَّى وَ اِسْتِخْلاَفَ اَلسَّيِّدِ اَلرَّشِيدِ عَتِيقِ بْنِ عَبْدِ اَلْعُزَّى عَلَى أُمَّةِ مُحَمَّدٍ وَ تَحَكُّمَهُ فِي أَمْوَالِهِمْ وَ دِمَائِهِمْ وَ شَرِيعَتِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ حَلاَلِهِمْ وَ حَرَامِهِمْ، وَ جِبَايَاتِ اَلْحُقُوقِ اَلَّتِي زَعَمُوا أَنَّهُمْ يَجْبُونَهَا لِرَبِّهِمْ لِيُقِيمُوا بِهَا أَنْصَارَهُمْ وَ أَعْوَانَهُمْ، فَعَاشَ شَدِيداً رَشِيداً يَخْضَعُ جَهْراً وَ يَشْتَدُّ سِرّاً، وَ لاَ يَجِدُ حِيلَةً غَيْرَ مُعَاشَرَةِ اَلْقَوْمِ، وَ لَقَدْ وَثَبْتُ وَثْبَةً عَلَى شِهَابِ بَنِي هَاشِمٍ اَلثَّاقِبِ، وَ قَرْنِهَا اَلزَّاهِرِ، وَ عَلَمِهَا اَلنَّاصِرِ، وَ عِدَّتِهَا وَ عُدَدِهَا اَلْمُسَمَّى بِحَيْدَرَةَ اَلْمُصَاهِرِ لِمُحَمَّدٍ عَلَى اَلْمَرْأَةِ اَلَّتِي جَعَلُوهَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ يُسَمُّونَهَا: فَاطِمَةَ ، حَتَّى أَتَيْتُ دَارَ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ اِبْنَيْهِمَا اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ وَ اِبْنَتَيْهِمَا زَيْنَبَ وَ أُمِّ كُلْثُومٍ ، وَ اَلْأَمَةِ اَلْمَدْعُوَّةِ بِفِضَّةَ ، وَ مَعِي خَالِدُ بْنُ وَلِيدٍ وَ قُنْفُذٌ مَوْلَى أَبِي بَكْرٍ وَ مَنْ صَحِبَ مِنْ خَواصِّنَا، فَقَرَعْتُ اَلْبَابَ عَلَيْهِمْ قَرْعاً شَدِيداً، فَأَجَابَتْنِي اَلْأَمَةُ، فَقُلْتُ لَهَا: قُولِي لِعَلِيٍّ : دَعِ اَلْأَبَاطِيلَ وَ لاَ تَلِجْ نَفْسَكَ إِلَى طَمَعِ اَلْخِلاَفَةِ، فَلَيْسَ اَلْأَمْرُ لَكَ، اَلْأَمْرُ لِمَنِ اِخْتَارَهُ اَلْمُسْلِمُونَ وَ اِجْتَمَعُوا عَلَيْهِ، وَ رَبِّ اَللاَّتِ وَ اَلْعُزَّى لَوْ كَانَ اَلْأَمْرُ وَ اَلرَّأْيُ لِأَبِي بَكْرٍ لَفَشِلَ عَنِ اَلْوُصُولِ إِلَى مَا وَصَلَ إِلَيْهِ مِنْ خِلاَفَةِ اِبْنِ أَبِي كَبْشَةَ ، لَكِنِّي أَبْدَيْتُ لَهَا صَفْحَتِي، وَ أَظْهَرْتُ لَهَا بَصَرِي، وَ قُلْتُ لِلْحَيَّيْنِ – نِزَارٍ وَ قَحْطَانَ – بَعْدَ أَنْ قُلْتُ لَهُمْ لَيْسَ اَلْخِلاَفَةُ إِلاَّ فِي قُرَيْشٍ ، فَأَطِيعُوهُمْ مَا أَطَاعُوا اَللَّهَ، وَ إِنَّمَا قُلْتُ ذَلِكَ لِمَا سَبَقَ مِنِ اِبْنِ أَبِي طَالِبٍ مِنْ وُثُوبِهِ وَ اِسْتِيثَارِهِ بِالدِّمَاءِ اَلَّتِي سَفَكَهَا فِي غَزَوَاتِ مُحَمَّدٍ وَ قَضَاءِ دُيُونِهِ، وَ هِيَ – ثَمَانُونَ أَلْفَ دِرْهَمٍ – وَ إِنْجَازِ عِدَاتِهِ، وَ جَمْعِ اَلْقُرْآنِ ، فَقَضَاهَا عَلَى تَلِيدِهِ وَ طَارِفِهِ ، وَ قَوْلِ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ – لَمَّا قُلْتُ إِنَّ اَلْإِمَامَةَ فِي قُرَيْشٍ قَالُوا: هُوَ اَلْأَصْلَعُ اَلْبَطِينُ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ اَلَّذِي أَخَذَ رَسُولُ اَللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اَلْبَيْعَةَ لَهُ عَلَى أَهْلِ مِلَّتِهِ، وَ سَلَّمْنَا لَهُ بِإِمْرَةِ اَلْمُؤْمِنِينَ فِي أَرْبَعَةِ مَوَاطِنَ، فَإِنْ كُنْتُمْ نَسِيتُمُوهَا – مَعْشَرَ قُرَيْشٍ – فَمَا نَسِينَاهَا وَ لَيْسَتِ اَلْبَيْعَةُ وَ لاَ اَلْإِمَامَةُ وَ اَلْخِلاَفَةُ وَ اَلْوَصِيَّةُ إِلاَّ حَقّاً مَفْرُوضاً، وَ أَمْراً صَحِيحاً، لاَ تَبَرُّعاً وَ لاَ اِدِّعَاءً فَكَذَّبْنَاهُمْ، وَ أَقَمْتُ أَرْبَعِينَ رَجُلاً شَهِدُوا عَلَى مُحَمَّدٍ أَنَّ اَلْإِمَامَةَ بِالاِخْتِيَارِ. فَعِنْدَ ذَلِكَ قَالَ اَلْأَنْصَارُ : نَحْنُ أَحَقُّ مِنْ قُرَيْشٍ ، لِأَنَّا آوَيْنَا وَ نَصَرْنَا وَ هَاجَرَ اَلنَّاسُ إِلَيْنَا، فَإِذَا كَانَ دَفْعُ مَنْ كَانَ اَلْأَمْرُ لَهُ فَلَيْسَ هَذَا اَلْأَمْرُ لَكُمْ دُونَنَا، وَ قَالَ قَوْمٌ: مِنَّا أَمِيرٌ وَ مِنْكُمْ أَمِيرٌ. قُلْنَا لَهُمْ: قَدْ شَهِدُوا أَرْبَعُونَ رَجُلاً أَنَّ اَلْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ ، فَقَبِلَ قَوْمٌ وَ أَنْكَرَ آخَرُونَ وَ تَنَازَعُوا، فَقُلْتُ – وَ اَلْجَمْعُ يَسْمَعُونَ -: أَلاَ أَكْبَرُنَا سِنّاً وَ أَكْثَرُنَا لِيناً. قَالُوا: فَمَنْ تَقُولُ؟. قُلْتُ: أَبُو بَكْرٍ اَلَّذِي قَدَّمَهُ رَسُولُ اَللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فِي اَلصَّلاَةِ، وَ جَلَسَ مَعَهُ فِي اَلْعَرِيشِ يَوْمَ بَدْرٍ يُشَاوِرُهُ وَ يَأْخُذُ بِرَأْيِهِ، وَ كَانَ صَاحِبَهُ فِي اَلْغَارِ ، وَ زَوْجَ اِبْنَتِهِ عَائِشَةَ اَلَّتِي سَمَّاهَا: أُمَّ اَلْمُؤْمِنِينَ، فَأَقْبَلَ بَنُو هَاشِمٍ يَتَمَيَّزُونَ غَيْظاً، وَ عَاضَدَهُمُ اَلزُّبَيْرُ وَ سَيْفُهُ مَشْهُورٌ وَ قَالَ: لاَ يُبَايَعُ إِلاَّ عَلِيٌّ أَوْ لاَ أَمْلِكُ رَقَبَةَ قَائِمَةِ سَيْفِي هَذَا، فَقُلْتُ: يَا زُبَيْرُ ! صَرَخَتْكَ سَكَنٌ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ ، أُمُّكَ صَفِيَّةُ بِنْتُ عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ ، فَقَالَ: ذَلِكَ – وَ اَللَّهِ – اَلشَّرَفُ اَلْبَاذِخُ وَ اَلْفَخْرُ اَلْفَاخِرُ، يَا اِبْنَ حَنْتَمَةَ وَ يَا اِبْنَ صُهَاكَ ! اُسْكُتْ لاَ أُمَّ لَكَ، فَقَالَ قَوْلاً فَوَثَبَ أَرْبَعُونَ رَجُلاً مِمَّنْ حَضَرَ سَقِيفَةَ بَنِي سَاعِدَةَ عَلَى اَلزُّبَيْرِ ، فَوَ اَللَّهِ مَا قَدَرْنَا عَلَى أَخْذِ سَيْفِهِ مِنْ يَدِهِ حَتَّى وَسَّدْنَاهُ اَلْأَرْضَ، وَ لَمْ نَرَ لَهُ عَلَيْنَا نَاصِراً، فَوَثَبْتُ إِلَى أَبِي بَكْرٍ فَصَافَحْتُهُ وَ عَاقَدْتُهُ اَلْبَيْعَةَ وَ تَلاَنِي عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ وَ سَائِرُ مَنْ حَضَرَ غَيْرَ اَلزُّبَيْرِ ، وَ قُلْنَا لَهُ: بَايِعْ أَوْ نَقْتُلَكَ، ثُمَّ كَفَفْتُ عَنْهُ اَلنَّاسَ، فَقُلْتُ لَهُ : أَمْهِلُوهُ، فَمَا غَضِبَ إِلاَّ نَخْوَةً لِبَنِي هَاشِمٍ ، وَ أَخَذْتُ أَبَا بَكْرٍ بِيَدِهِ فَأَقَمْتُهُ – وَ هُوَ يَرْتَعِدُ – قَدِ اِخْتَلَطَ عَقْلُهُ، فَأَزْعَجْتُهُ إِلَى مِنْبَرِ مُحَمَّدٍ إِزْعَاجاً، فَقَالَ لِي: يَا أَبَا حَفْصٍ ! أَخَافُ وَثْبَةَ عَلِيٍّ . فَقُلْتُ لَهُ: إِنَّ عَلِيّاً عَنْكَ مَشْغُولٌ، وَ أَعَانَنِي عَلَى ذَلِكَ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ اَلْجَرَّاحِ كَانَ يَمُدُّهُ بِيَدِهِ إِلَى اَلْمِنْبَرِ وَ أَنَا أُزْعِجُهُ مِنْ وَرَائِهِ كَالتَّيْسِ إِلَى شِفَارِ اَلْجَاذِرِ، مُتَهَوِّناً، فَقَامَ عَلَيْهِ مَدْهُوشاً ، فَقُلْتُ لَهُ: اُخْطُبْ! فَأُغْلِقَ عَلَيْهِ وَ تَثَبَّتَ فَدَهِشَ، وَ تَلَجْلَجَ وَ غَمَّضَ، فَعَضَضْتُ عَلَى كَفِّي غَيْظاً، وَ قُلْتُ لَهُ : قُلْ مَا سَنَحَ لَكَ، فَلَمْ يَأْتِ خَيْراً وَ لاَ مَعْرُوفاً، فَأَرَدْتُ أَنْ أُحِطَّهُ عَنِ اَلْمِنْبَرِ وَ أَقُومَ مَقَامَهُ، فَكَرِهْتُ تَكْذِيبَ اَلنَّاسِ لِي بِمَا قُلْتُ فِيهِ، وَ قَدْ سَأَلَنِي اَلْجُمْهُورُ مِنْهُمْ: كَيْفَ قُلْتَ مِنْ فَضْلِهِ مَا قُلْتَ؟ مَا اَلَّذِي سَمِعْتَهُ مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فِي أَبِي بَكْرٍ ؟ فَقُلْتُ: لَهُمْ: قَدْ قُلْتُ: سَمِعْتُ مِنْ فَضْلِهِ عَلَى لِسَانِ رَسُولِ اَللَّهِ مَا لو وددت [لَوَدِدْتُ] أَنِّي شَعْرَةٌ فِي صَدْرِهِ وَ لِي حِكَايَةٌ، فَقُلْتُ: قُلْ وَ إِلاَّ فَانْزِلْ، فَتَبَيَّنَهَا وَ اَللَّهِ فِي وَجْهِي وَ عَلِمَ أَنَّهُ لَوْ نَزَلَ لَرَقِيتُ، وَ قُلْتُ مَا لاَ يَهْتَدِي إِلَى قَوْلِهِ، فَقَالَ بِصَوْتٍ ضَعِيفٍ عَلِيلٍ: وَلِيتُكُمْ وَ لَسْتُ بِخَيْرِكُمْ وَ عَلِيٌّ فِيكُمْ، وَ اِعْلَمُوا أَنَّ لِي شَيْطَاناً يَعْتَرِينِي – وَ مَا أَرَادَ بِهِ سِوَايَ – فَإِذَا زَلَلْتُ فَقَوِّمُونِي لاَ أَقَعْ فِي شُعُورِكُمْ وَ أَبْشَارِكُمْ، وَ أَسْتَغْفِرُ اَللَّهَ لِي وَ لَكُمْ، وَ نَزَلَ فَأَخَذْتُ بِيَدِهِ – وَ أَعْيَنُ اَلنَّاسِ تَرْمُقُهُ – وَ غَمَزْتُ يَدَهُ غَمْزاً، ثُمَّ أَجْلَسْتُهُ وَ قَدَّمْتُ اَلنَّاسَ إِلَى بَيْعَتِهِ وَ صُحْبَتِهِ لِأُرْهِبَهُ، وَ كُلَّ مَنْ يُنْكِرُ بَيْعَتَهُ وَ يَقُولُ: مَا فَعَلَ ؟ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَأَقُولُ: خَلَعَهَا مِنْ عُنُقِهِ وَ جَعَلَهَا طَاعَةَ اَلْمُسْلِمِينَ قِلَّةَ خِلاَفٍ عَلَيْهِمْ فِي اِخْتِيَارِهِمْ، فَصَارَ جَلِيسَ بَيْتِهِ، فَبَايَعُوا وَ هُمْ كَارِهُونَ، فَلَمَّا فَشَتْ بَيْعَتُهُ عَلِمْنَا أَنَّ عَلِيّاً يَحْمِلُ فَاطِمَةَ وَ اَلْحَسَنَ وَ اَلْحُسَيْنَ إِلَى دُورِ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ يُذَكِّرُهُمْ بَيْعَتَهُ عَلَيْنَا فِي أَرْبَعَةِ مَوَاطِنَ، وَ يَسْتَنْفِرُهُمْ فَيَعِدُونَهُ اَلنُّصْرَةَ لَيْلاً وَ يَقْعُدُونَ عَنْهُ نَهَاراً، فَأَتَيْتُ دَارَهُ مُسْتَيْشِراً لِإِخْرَاجِهِ مِنْهَا، فَقَالَتِ اَلْأَمَةُ فِضَّةُ – وَ قَدْ قُلْتُ لَهَا قُولِي لِعَلِيٍّ : يَخْرُجْ إِلَى بَيْعَةِ أَبِي بَكْرٍ فَقَدِ اِجْتَمَعَ عَلَيْهِ اَلْمُسْلِمُونَ فَقَالَتْ – إِنَّ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ) مَشْغُولٌ، فَقُلْتُ: خَلِّي عَنْكِ هَذَا وَ قُولِي لَهُ يَخْرُجْ وَ إِلاَّ دَخَلْنَا عَلَيْهِ وَ أَخْرَجْنَاهُ كَرْهاً، فَخَرَجَتْ فَاطِمَةُ فَوَقَفَتْ مِنْ وَرَاءِ اَلْبَابِ، فَقَالَتْ: أَيُّهَا اَلضَّالُّونَ اَلْمُكَذِّبُونَ! مَا ذَا تَقُولُونَ؟ وَ أَيَّ شَيْءٍ تُرِيدُونَ؟. فَقُلْتُ: يَا فَاطِمَةُ !. فَقَالَتْ فَاطِمَةُ : مَا تَشَاءُ يَا عُمَرُ ؟!. فَقُلْتُ: مَا بَالُ اِبْنِ عَمِّكِ قَدْ أَوْرَدَكِ لِلْجَوَابِ وَ جَلَسَ مِنْ وَرَاءِ اَلْحِجَابِ؟. فَقَالَتْ لِي: طُغْيَانُكَ – يَا شَقِيُّ – أَخْرَجَنِي وَ أَلْزَمَكَ اَلْحُجَّةَ، وَ كُلَّ ضَالٍّ غَوِيٍّ. فَقُلْتُ: دَعِي عَنْكِ اَلْأَبَاطِيلَ وَ أَسَاطِيرَ اَلنِّسَاءِ وَ قُولِي لِعَلِيٍّ يَخْرُجْ. فَقَالَتْ: لاَ حُبَّ وَ لاَ كَرَامَةَ أَ بِحِزْبِ اَلشَّيْطَانِ تُخَوِّفُنِي يَا عُمَرُ ؟! وَ كَانَ حِزْبُ اَلشَّيْطَانِ ضَعِيفاً. فَقُلْتُ: إِنْ لَمْ يَخْرُجْ جِئْتُ بِالْحَطَبِ اَلْجَزْلِ وَ أَضْرَمْتُهَا نَاراً عَلَى أَهْلِ هَذَا اَلْبَيْتِ وَ أُحْرِقُ مَنْ فِيهِ، أَوْ يُقَادَ عَلِيٌّ إِلَى اَلْبَيْعَةِ، وَ أَخَذْتُ سَوْطَ قُنْفُذٍ فَضَرَبْتُ وَ قُلْتُ لِخَالِدِ بْنِ اَلْوَلِيدِ : أَنْتَ وَ رِجَالُنَا هَلُمُّوا فِي جَمْعِ اَلْحَطَبِ، فَقُلْتُ: إِنِّي مُضْرِمُهَا. فَقَالَتْ: يَا عَدُوَّ اَللَّهِ وَ عَدُوَّ رَسُولِهِ وَ عَدُوَّ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ ، فَضَرَبَتْ فَاطِمَةُ يَدَيْهَا مِنَ اَلْبَابِ تَمْنَعُنِي مِنْ فَتْحِهِ فَرُمْتُهُ فَتَصَعَّبَ عَلَيَّ فَضَرَبْتُ كَفَّيْهَا بِالسَّوْطِ فَأَلَّمَهَا، فَسَمِعْتُ لَهَا زَفِيراً وَ بُكَاءً، فَكِدْتُ أَنْ أَلِينَ وَ أَنْقَلِبَ عَنِ اَلْبَابِ فَذَكَرْتُ أَحْقَادَ عَلِيٍّ وَ وُلُوعَهُ فِي دِمَاءِ صَنَادِيدِ اَلْعَرَبِ ، وَ كَيْدَ مُحَمَّدٍ وَ سِحْرَهُ، فَرَكَلْتُ اَلْبَابَ وَ قَدْ أَلْصَقَتْ أَحْشَاءَهَا بِالْبَابِ تَتْرُسُهُ، وَ سَمِعْتُهَا وَ قَدْ صَرَخَتْ صَرْخَةً حَسِبْتُهَا قَدْ جَعَلَتْ أَعْلَى اَلْمَدِينَةِ أَسْفَلَهَا، وَ قَالَتْ: يَا أَبَتَاهْ! يَا رَسُولَ اَللَّهِ ! هَكَذَا كَانَ يُفْعَلُ بِحَبِيبَتِكَ وَ اِبْنَتِكَ، آهِ يَا فِضَّةُ ! إِلَيْكِ فَخُذِينِي فَقَدْ وَ اَللَّهِ قُتِلَ مَا فِي أَحْشَائِي مِنْ حَمْلٍ، وَ سَمِعْتُهَا تَمْخَضُ وَ هِيَ مُسْتَنِدَةٌ إِلَى اَلْجِدَارِ، فَدَفَعْتُ اَلْبَابَ وَ دَخَلْتُ فَأَقْبَلَتْ إِلَيَّ بِوَجْهٍ أَغْشَى بَصَرِي، فَصَفَقْتُ صَفْقَةً عَلَى خَدَّيْهَا مِنْ ظَاهِرِ اَلْخِمَارِ فَانْقَطَعَ قُرْطُهَا وَ تَنَاثَرَتْ إِلَى اَلْأَرْضِ، وَ خَرَجَ عَلِيٌّ ، فَلَمَّا أَحْسَسْتُ بِهِ أَسْرَعْتُ إِلَى خَارِجِ اَلدَّارِ وَ قُلْتُ لِخَالِدٍ وَ قُنْفُذٍ وَ مَنْ مَعَهُمَا: نَجَوْتُ مِنْ أَمْرٍ عَظِيمٍ. وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى: قَدْ جَنَيْتُ جِنَايَةً عَظِيمَةً لاَ آمَنُ عَلَى نَفْسِي. وَ هَذَا عَلِيٌّ قَدْ بَرَزَ مِنَ اَلْبَيْتِ وَ مَا لِي وَ لَكُمْ جَمِيعاً بِهِ طَاقَةٌ. فَخَرَجَ عَلِيٌّ وَ قَدْ ضَرَبَتْ يَدَيْهَا إِلَى نَاصِيَتِهَا لِتَكْشِفَ عَنْهَا وَ تَسْتَغِيثَ بِاللَّهِ اَلْعَظِيمِ مَا نَزَلَ بِهَا، فَأَسْبَلَ عَلِيٌّ عَلَيْهَا مُلاَءَتَهَا وَ قَالَ لَهَا: يَا بِنْتَ رَسُولِ اَللَّهِ ! إِنَّ اَللَّهَ بَعَثَ أَبَاكِ رَحْمَةً لِلْعٰالَمِينَ ، وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَئِنْ كَشَفْتِ عَنْ نَاصِيَتِكِ سَائِلَةً إِلَى رَبِّكِ لِيُهْلِكَ هَذَا اَلْخَلْقَ لَأَجَابَكِ حَتَّى لاَ يُبْقِيَ عَلَى اَلْأَرْضِ مِنْهُمْ بَشَراً، لِأَنَّكِ وَ أَبَاكِ أَعْظَمُ عِنْدَ اَللَّهِ مِنْ نُوحٍ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ) اَلَّذِي غَرَّقَ مِنْ أَجْلِهِ بِالطُّوفَانِ جَمِيعَ مَنْ عَلَى وَجْهِ اَلْأَرْضِ وَ تَحْتَ اَلسَّمَاءِ إِلاَّ مَنْ كَانَ فِي اَلسَّفِينَةِ، وَ أَهْلَكَ قَوْمَ هُودٍ بِتَكْذِيبِهِمْ لَهُ، وَ أَهْلَكَ عَاداً بِرِيحٍ صَرْصَرٍ ، وَ أَنْتِ وَ أَبُوكِ أَعْظَمُ قَدْراً مِنْ هُودٍ ، وَ عَذَّبَ ثَمُودَ – وَ هِيَ اِثْنَا عَشَرَ أَلْفاً – بِعَقْرِ اَلنَّاقَةِ وَ اَلْفَصِيلِ، فَكُونِي يَا سَيِّدَةَ اَلنِّسَاءِ – رَحْمَةً عَلَى هَذَا اَلْخَلْقِ اَلْمَنْكُوسِ وَ لاَ تَكُونِي عَذَاباً، وَ اِشْتَدَّ بِهَا اَلْمَخَاضُ وَ دَخَلَتِ اَلْبَيْتَ فَأَسْقَطَتْ سِقْطاً سَمَّاهُ عَلِيٌّ : مُحَسِّناً ، وَ جَمَعْتُ جَمْعاً كَثِيراً، لاَ مُكَاثَرَةً لِعَلِيٍّ وَ لَكِنْ لِيَشُدَّ بِهِمْ قَلْبِي وَ جِئْتُ – وَ هُوَ مُحَاصَرٌ – فَاسْتَخْرَجْتُهُ مِنْ دَارِهِ مُكْرَهاً مَغْصُوباً وَ سُقْتُهُ إِلَى اَلْبَيْعَةِ سَوْقاً، وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ عِلْماً يَقِيناً لاَ شَكَّ فِيهِ لَوِ اِجْتَهَدْتُ أَنَا وَ جَمِيعُ مَنْ عَلَى اَلْأَرْضِ جَمِيعاً عَلَى قَهْرِهِ مَا قَهَرْنَاهُ، وَ لَكِنْ لِهَنَاتٍ كَانَتْ فِي نَفْسِهِ أَعْلَمُهَا وَ لاَ أَقُولُهَا، فَلَمَّا اِنْتَهَيْتُ إِلَى سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ قَامَ أَبُو بَكْرٍ وَ مَنْ بِحَضْرَتِهِ يَسْتَهْزِءُونَ بِعَلِيٍّ ، فَقَالَ عَلِيٌّ : يَا عُمَرُ ! أَ تُحِبُّ أَنْ أُعَجِّلَ لَكَ مَا أَخَّرْتُهُ سَوَاءً عَنْكَ ؟ فَقُلْتُ: لاَ، يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ ! فَسَمِعَنِي وَ اَللَّهِ خَالِدُ بْنُ اَلْوَلِيدِ ، فَأَسْرَعَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ ، فَقَالَ لَهُ أَبُو بَكْرٍ : مَا لِي وَ لِعُمَرَ ثَلاَثاً، وَ اَلنَّاسُ يَسْمَعُونَ، وَ لَمَّا دَخَلَ اَلسَّقِيفَةَ صَبَا أَبُو بَكْرٍ إِلَيْهِ، فَقُلْتُ لَهُ: قَدْ بَايَعْتَ يَا أَبَا اَلْحَسَنِ ! فَانْصَرِفْ، فَأَشْهَدُ مَا بَايَعَهُ وَ لاَ مَدَّ يَدَهُ إِلَيْهِ، وَ كَرِهْتُ أَنْ أُطَالِبَهُ بِالْبَيْعَةِ فَيُعَجِّلَ لِي مَا أَخَّرَهُ عَنِّي، وَ وَدَّ أَبُو بَكْرٍ أَنَّهُ لَمْ يَرَ عَلِيّاً فِي ذَلِكَ اَلْمَكَانِ جَزَعاً وَ خَوْفاً مِنْهُ، وَ رَجَعَ عَلِيٌّ مِنَ اَلسَّقِيفَةِ وَ سَأَلْنَا عَنْهُ ، فَقَالُوا: مَضَى إِلَى قَبْرِ مُحَمَّدٍ فَجَلَسَ إِلَيْهِ، فَقُمْتُ أَنَا وَ أَبُو بَكْرٍ إِلَيْهِ، وَ جِئْنَا نَسْعَى وَ أَبُو بَكْرٍ يَقُولُ: وَيْلَكَ يَا عُمَرُ ! مَا اَلَّذِي صَنَعْتَ بِفَاطِمَةَ ، هَذَا وَ اَللَّهِ اَلْخُسْرَانُ اَلْمُبِينُ، فَقُلْتُ: إِنَّ أَعْظَمَ مَا عَلَيْكَ أَنَّهُ مَا بَايَعَنَا وَ لاَ أَثِقُ أَنْ تَتَثَاقَلَ اَلْمُسْلِمُونَ عَنْهُ. فَقَالَ: فَمَا تَصْنَعُ؟. فَقُلْتُ: تُظْهِرُ أَنَّهُ قَدْ بَايَعَكَ عِنْدَ قَبْرِ مُحَمَّدٍ ، فَأَتَيْنَاهُ وَ قَدْ جَعَلَ اَلْقَبْرَ قِبْلَةً، مُسْنِداً كَفَّهُ عَلَى تُرْبَتِهِ وَ حَوْلَهُ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ اَلْمِقْدَادُ وَ عَمَّارٌ وَ حُذَيْفَةُ بْنُ اَلْيَمَانِ ، فَجَلَسْنَا بِإِزَائِهِ وَ أَوْعَزْتُ إِلَى أَبِي بَكْرٍ أَنْ يَضَعَ يَدَهُ عَلَى مِثْلِ مَا وَضَعَ عَلِيٌّ يَدَهُ وَ يُقَرِّبَهَا مِنْ يَدِهِ، فَفَعَلَ ذَلِكَ وَ أَخَذْتُ بِيَدِ أَبِي بَكْرٍ لِأَمْسَحَهَا عَلَى يَدِهِ، وَ أَقُولَ قَدْ بَايَعَ، فَقَبَضَ عَلِيٌّ يَدَهُ فَقُمْتُ أَنَا وَ أَبُو بَكْرٍ مُوَلِّياً، وَ أَنَا أَقُولُ: جَزَى اَللَّهُ عَلِيّاً خَيْراً فَإِنَّهُ لَمْ يَمْنَعْكَ اَلْبَيْعَةَ لَمَّا حَضَرْتَ قَبْرَ رَسُولِ اَللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)، فَوَثَبَ مِنْ دُونِ اَلْجَمَاعَةِ أَبُو ذَرٍّ جُنْدَبُ بْنُ جُنَادَةَ اَلْغِفَارِيُّ وَ هُوَ يَصِيحُ وَ يَقُولُ: وَ اَللَّهِ – يَا عَدُوَّ اَللَّهِ – مَا بَايَعَ عَلِيٌّ عَتِيقاً، وَ لَمْ يَزَلْ كُلَّمَا لَقِينَا قَوْماً وَ أَقْبَلْنَا عَلَى قَوْمٍ نُخْبِرُهُمْ بِبَيْعَتِهِ وَ أَبُو ذَرٍّ يُكَذِّبُنَا، وَ اَللَّهِ مَا بَايَعَنَا فِي خِلاَفَةِ أَبِي بَكْرٍ وَ لاَ فِي خِلاَفَتِي وَ لاَ يُبَايِعُ لِمَنْ بَعْدِي وَ لاَ بَايَعَ مِنْ أَصْحَابِهِ اِثْنَا عَشَرَ رَجُلاً لاَ لِأَبِي بَكْرٍ وَ لاَ لِي، فَمَنْ فَعَلَ – يَا مُعَاوِيَةُ – فِعْلِي وَ اِسْتَشَارَ أَحْقَادَهُ اَلسَّالِفَةَ غَيْرِي؟!. وَ أَمَّا أَنْتَ وَ أَبُوكَ أَبُو سُفْيَانَ وَ أَخُوكَ عُتْبَةُ فَأَعْرِفُ مَا كَانَ مِنْكُمْ فِي تَكْذِيبِ مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وَ كَيْدِهِ، وَ إِدَارَةِ اَلدَّوَائِرِ بِمَكَّةَ وَ طَلِبَتِهِ فِي جَبَلِ حَرَى لِقَتْلِهِ، وَ تَأَلُّفِ اَلْأَحْزَابِ وَ جَمْعِهِمْ عَلَيْهِ، وَ رُكُوبَ أَبِيكَ اَلْجَمَلَ وَ قَدْ قَادَ اَلْأَحْزَابَ، وَ قَوْلَ مُحَمَّدٍ : لَعَنَ اَللَّهُ اَلرَّاكِبَ وَ اَلْقَائِدَ وَ اَلسَّائِقَ، وَ كَانَ أَبُوكَ اَلرَّاكِبَ وَ أَخُوكَ عُتْبَةُ اَلْقَائِدَ وَ أَنْتَ اَلسَّائِقَ، وَ لَمْ أَنْسَ أُمَّكَ هِنْداً وَ قَدْ بَذَلَتْ لِوَحْشِيٍّ مَا بَذَلَتْ حَتَّى تَكَمَّنَ لِحَمْزَةَ اَلَّذِي دَعَوْهُ أَسَدَ اَلرَّحْمَنِ فِي أَرْضِهِ – وَ طَعَنَهُ بِالْحَرْبَةِ، فَفَلَقَ فُؤَادَهُ وَ شَقَّ عَنْهُ وَ أَخَذَ كَبِدَهُ فَحَمَلَهُ إِلَى أُمِّكَ، فَزَعَمَ مُحَمَّدٌ بِسِحْرِهِ أَنَّهُ لَمَّا أَدْخَلَتْهُ فَاهَا لِتَأْكُلَهُ صَارَ جُلْمُوداً فَلَفَظَتْهُ مِنْ فِيهَا، فَسَمَّاهَا مُحَمَّدٌ وَ أَصْحَابُهُ: آكِلَةَ اَلْأَكْبَادِ)