کدام حسین (علیه السلام)؟ کدام کربلا؟ (جلسه پنجم)

حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه یازدهم مردادماه 1401، مصادف با شب پنجم محرم الحرام، به سخنرانی با موضوع «کدام حسین (علیه السلام)؟ کدام کربلا؟» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب به ساحتِ مقدّس حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف وَ رَزَقَنا الله تعالی رؤیَتَهُ وَ زِیارَتَهُ و الشَّهادَةَ بَینَ یَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات گذشته

به محضر شما عرض کردیم ما که نه در حادثه کربلا یا واقعه کربلا حضور فیزیکی داشته‌ایم و نه با کسی که بی‌واسطه آنجا را دیده باشد مواجه بوده‌ایم، تمام اطلاعات ما، تمام فهم ما، حبّ ما، بغض ما، شوق ما، از روایتِ از حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و کربلا است، اینجا «روایت» به معنای حدیث نیست، «روایت» یعنی آن جمع‌بندی از ماجرا. اینکه شما کربلا را یک پیروزی می‌بینید یا یک شکست، حادثه یا فرهنگ، ماجراجویی یا عدالتخواهی، تشکیل حکومت اسلامی یا فرار کردن، یا هرچه، یا چند مورد از این‌ها. با کدام حسین بن علی علیه السلام طرف هستیم و با کدام کربلا؟

در بین همین شیعیان و هیئتی‌ها، عدّه‌ای روی این جمله‌ی «لاَ يَوْمَ كَيَوْمِ اَلْحُسَيْنِ»[4] که دو روایت است دست می‌گذارند، عدّه‌ی دیگری هم روی جمله «کُلُّ یَومٍ وَ کُلُّ أرْضٍ لِکَرْبی فیهِمُ کَرْبَلاءُ وَ عاشُورا» که روایت نیست البته می‌تواند مفهوم درستی داشته باشد دست می‌گذارند.

با چه چیزی طرف هستیم؟

و اگر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خواسته‌اند قیام کنند، یا اینکه حداقل بیعت نکرده‌اند، چه نقصی در اسلام دیده‌اند؟ آیا نماز نبود؟ آیا زکات نبود؟ آیا روزه نبود؟ آیا حج نبود؟ آیا جهاد نبود؟ چه چیزی نبود؟

برای اینکه این تحلیل بشود باید برویم و ریشه‌ی مسئله را ببینیم، وگرنه مُسَکّن زده‌ایم. اینکه خیال کنیم عدّه‌ای از علمای زمان حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، یا اکثریت علمای زمان حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه، یا بعضی از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، یا بعضی از تابعین، یا بعضی از سابقه‌داران، یا بعضی از مجاهدان، یا بعضی از قرّاء، یا بعضی از حفّاظ، یا بعضی از فقها با حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مخالفت کرده‌اند، ولی ندانیم که عدّه‌ای از همین سنخ و از همین سلک قبلاً با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مخالفت کرده‌اند، مسئله درست تبیین نمی‌شود.

لذا بحث را از زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شروع کردیم، از اینجا شروع کردیم که ما یک مسئله‌ای داریم که این امّ‌المسائلِ تربیتِ اسلامی است، و آن هم کفر نورزیدن است.

خودِ کفر نورزیدن حداقل یک دهه بحث دارد، ما فقط اشاره می‌کنیم، یعنی حقیقتی را که فهمیده‌ایم انکار نکنیم.

آنجایی که کسی حقیقتی را نفهمیده است، امید نجات هست؛ شیعه نیست و سنّی است، اما نمی‌داند حقیقت چیست، امیدِ نجات چنین شخصی هست، یهودی است، مسیحی است، بت‌پرست است، اگر حقیقت را نفهمیده است امید نجاتِ او هست.

کلمات خود را بادقّت انتخاب می‌کنم، هم نمی‌گویم قطعاً اهل نجات است، هم نمی‌گویم اهل نجات نیست، می‌گویم امیدِ نجاتِ او هست، چون هریک از این‌ها یک مسئله است، حضرت حق می‌داند که چه کسی استکبار کرده است و چه کسی استکبار نکرده است.

حتّی نسبت به امور پایین‌تر مانند نعمت‌ها هم؛ در مقابل نعمت هم از «کفران» استفاده می‌کنند، یعنی مثلاً کسی نعمتِ پدر و مادر دارد اما قدر نمی‌داند و انکار می‌کند و می‌گوید برای ما چکار کرده‌ای؟ این کار کفران نعمت است؛ و هر کسی هر میزان کفر داشته باشد قطعاً اهل نجات نیست، چون هیچ جای نجات ندارد، چون خودش یقین دارد، «جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا»،[5] یقین داشت و نمی‌پذیرفت.

تا وقتی که شیطان راست بگوید و توجیهی داشته باشد، ولو توجیه غلط، خدای متعال می‌فرماید دیگر این غلط را تکرار نکن و سجده کن و برو و کاری به تو ندارم، اما «أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ»،[6] اما آنجایی که می‌گوید شنیدم، پیام دریافت شد ولی درست نمی‌گویی، چون من بهتر هستم، چرا من سجده کنم؟ او سجده کند!… یعنی حق دریافت شد، فهمیدم گفتی سجده کن ولی نمی‌خواهم.

هر کسی به هر میزانی که در عمل کفر بورزد…

قبلاً عرض کرده‌ایم که ما در بحث این جلسات بنا نداریم به کسی نسبتِ کفر بدهیم، «نسبت کفر دادن در دنیا» آدابی دارد که ما نمی‌خواهیم وارد آن بحث بشویم که بگوییم چه کسی مسلمان است و چه کسی کافر است و چه کسی مؤمن است، به این موضوع کاری نداریم، آن موضوع برای خودش آدابی دارد. ولی کلام و فکر کفر است ولی نمی‌شود به طرف نسبتِ کفر داد، ما اصلاً نمی‌خواهیم به آن بحث وارد شویم، یعنی الآن بحثِ ما «نتیجه‌ی شخصی گرفتن است»، نمی‌خواهیم در مورد دیگران کافر یا غیرکافر بگوییم.

هر کسی هر حقی را فهمید و انکار کرد به همان میزان کافر است، اگر توحید را فهمید و انکار کرد، اگر نبوّت را فهمید و انکار کرد، به این‌ها رسماً «کفر» گفته می‌شود، اگر ولایت را فهمید و انکار کرد کافر است، پایین‌تر هم هر چیزی را فهمید و انکار کرد، عملاً واردِ وادی کفر شده است و کافر نجات پیدا نمی‌کند.

خیلی از ماها اگر همین را بدانیم، این همه دادگاه خانواده که این همه زن و مرد هیئتی و دیندار و نمازخوان پرونده درست می‌کنند و وکیل می‌گیرند و در حق یکدیگر جفا می‌کنند، خود آن زن و شوهر می‌دانند کدامیک محق است و دیگری مقصر است، پرونده درست می‌کنند، هر دروغی به یکدیگر نسبت می‌دهند، این کار جامعه مؤمنان نیست، این کار جامعه کفار است، خودِ زن و مرد می‌فهمند که کدامیک حق دارند و کدامیک حق ندارند، پس برای چه وکیل می‌گیرند و به یکدیگر نسبت می‌دهند و دروغ می‌بندند.

گناه کردن اینطور است که به یک نفر شهوت غلبه می‌کند، به یک نفر خشم غلبه می‌کند، اما وقتی یک نفر خطایی می‌کند باید توبه کند، کسی که استکبار ندارد اینطور است که وقتی به یاد گناه خود می‌افتد منفعل و ناراحت می‌شود و لذت نمی‌برد.

ابلیس گفت: «فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي»،[7] من این همه نماز خواندم، حال به من می‌گویی سجده کن؟ تمام این‌ها را گمراه می‌کنم. یعنی شیطان بر گناه خود ایستاد و استکبار کرد.

خیلی از ماهایی که در مسائل مالی و بویژه مسائل خانوادگی به دادگاه پرونده می‌بریم می‌دانیم حق با کیست، بعد نسبت به قاتل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دشمن است! چرا واردِ وادی کفر می‌شوی؟

هر مسلمان، هر شیعه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در حکم فرزندان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، حرمت او اعظم از بیت خداست، بعد وکیل می‌گیری و به او دروغ می‌بندی؟ می‌دانی نیست و می‌روی و برای او پرونده درست می‌کنی؟

ممکن است ما اهل پرونده درست کردن نباشیم ولی در کمتر خانه‌ای هست که دادگاه خانواده نداشته باشد، و از نظر تربیتی این خیلی خطرناک است. اگر نمی‌توانید با یکدیگر زندگی کنید «أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا»[8] بروید خیلی زیبا از هم جدا شوید، چرا به یکدیگر دروغ می‌بندید؟ چرا پرونده‌ی خودت را سنگین می‌کنی؟ در اینصورت دیگر نمی‌شود آن را جبران کرد.

به دادگاه می‌رود و به دروغ می‌گوید که این مرد نفقه‌ی من را نداد، مرد هم به دادگاه می‌رود و می‌گوید این زن تمکین نکرد. اگر انکارِ حقیقت کنی دیگر نمی‌توانی نجات پیدا کنی.

ان شاء الله خدای متعال امام خمینی رضوان الله تعالی علیه را رحمت کند، می‌فرمودند: اگر دلی را بشکنید جبران آن کالمحال است.

از ماجرای ابلیس شروع کردیم، عرض کردیم زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دو دسته مسلمان داریم؛ روی «مسلمان» هم تأکید می‌کنم، هر دو مسلمان بودند. در یک گروه از آن‌ها نامسلمان بود اما بین آن‌ها مسلمان هم زیاد بود.

یک طیف امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و حضرت خدیجه سلام الله علیها و حضرت امّ سلمه سلام الله علیها و حضرت مَیمونه سلام الله علیها و تا حدّی حضرت صفیّه سلام الله علیها بودند، تا پایینتر که سلمان و ابوذر و مقداد و حذیفه و ابورافع و… این‌ها کسانی بودند که می‌گفتند جان ما فدای خوابِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، همه چیز ما فدای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، همه چیز من فدای یک تار موی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، همه چیز من فدای جای پای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم.

جلسه گذشته در تحلیل عرض کردیم تفاوت این دو گروه در محبّت است، که اتفاقاً آن هم مسئله‌ی امروزِ ماست.

یک بانوی مؤمنه‌ای در اقوام از دنیا رفت که در آن فامیل محبوب بود، اگر من در آن فامیل بمیرم اینطور نمی‌شود، چون در آن فامیل من به اندازه‌ی آن خانم محبوب نیستم، تمام دختران غیرچادری هم در مراسم تشییع ایشان چادری آمده بودند، می‌گفتند: چون او ناراحت می‌شد. این کار آن‌ها برای این بود که او را دوست داشتند.

اگر انسان محبّت داشته باشد گناه علنی نمی‌کند، اگر من به امام زمان ارواحنا فداه محبّت داشته باشم ناموس امام زمان ارواحنا فداه را نگاه نمی‌کنم، او هم خودش را حفظ می‌کند، یعنی او خودش را حفظ می‌کند و من هم چشم خودم را حفظ می‌کنم.

جلسه‌ی گذشته سعی کردیم عرض کنیم که ریشه «محبّت» است.

جریان مقابل از بالا تا پایین سه طیف هستند، ولی اکثریت آن جریان، بدنه‌ی پایین هستند. بالا منافق‌ها هستند، عرض کردیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «رَأْسُ الْکُفْرِ هُنَا»[9] سرِ کفر اینجاست، پایین‌تر «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَض»[10] است، یعنی دل بیمار است، این‌ها خیلی محبّت ندارند، بلکه نسبت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بغض دارند، پایینتر یک سری مسلمان هستند که شهادتین‌گو هستند و نماز می‌خوانند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را پیغمبر می‌دانند اما می‌گویند ممکن است پیامبر در جایی هم پارتی‌بازی کند و به نفع اقوام خود حرف بزند و پولی را برای فرزندان خود کنار بگذارد! جلسه گذشته در تحلیل عرض کردیم که این‌ها محبّت‌شان کم است.

این دو جریان زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مدام با یکدیگر تنازع داشتند، و در نهایت در موضوع حاکمیت بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم زیر بار اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تصمیم بگیرند نرفتند و گفتند: چون پیغمبر برای فامیل‌های خود تصمیم گرفته است!

روز غدیر یک نفر در رأس منافقان انتحاری زد و گفت: اگر راست می‌گویی که خدا گفته است علی مولاست سنگی از آسمان بیاید و بر سر من بخورد!

مسلمانانی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را معصوم نمی‌دانند!

حرف آن بدنه‌ی پایین همان حرفی بود که عمر به ابن عباس گفت، گفت: آیا می‌دانی چرا این گروه دوم زیر بار خلافت علی [علیه السلام] نرفتند؟ چون این‌ها نگاه می‌کنند و می‌بینند در بین قبایلی که با یکدیگر رقابت دارند…

الآن چند کشور دور خلیج فارس با یکدیگر رقابت دارند، چند کشور دور دریای خزر رقابت دارند، این رقابت‌ها برای منافع است، مدام با یکدیگر در رقابت هستیم، بعد یک نفر یک شخص مرضی الاطراف بشود، بعد فرض کنید که اهل قطر باشد، بعد هر مرتبه هم تشخیص بدهد که حق با قطر است، شما چه می‌گویید؟ آن‌ها چنین نگاهی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم داشتند، یعنی نگاه معصومانه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نداشتند.

می‌گفتند بین بنی مخزوم… مگر نهایت بنی مخزوم چه کسی بود؟ خالد بن ولید! مگر نهایت بنی زهره چه کسی بوده است؟ سعد بن ابی وقاص! بنی امیه، بنی هاشم، بنی تیم و عدی هم که اصلاً حساب نمی‌شدند، وقتی ناگهان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از بنی هاشم طلوع کردند، در رقابت قبیله‌ای، قبیله بنی هاشم خیلی جلو افتاد، بقیه‌ی قبایل خیلی عقب افتادند، بعد گفتند: اگر حالا خلافت هم از بنی هاشم باشد که تا قیامِ قیامت نمی‌شود رقابت کرد، لذا ما زیر بار نمی‌رویم.

این یک منطق بود، عمر به ابن عباس گفت: قریش (منظور از قریش، یک حزب درون قریش است، مانند اینکه ما تیم فوتبال خود را تهران بگذاریم) نمی‌خواست که خلافت و نبوّت در یک قبیله باشد.

اگر منظور «قبیله قریش» بود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از قبیله‌ی قریش بودند و این به نفع قریش بود، چرا نباید قبول کنند؟ پس در اینجا قریش یک حزب است که اصل آن بنی امیه است.

مانند این ماجرا در حکمیت رخ داد، وقتی ماجرای حکمیت پیش آمد، آن‌ها عمروعاص را معرّفی کردند که از بنی امیه است، یعنی قریشی است، این طرف هم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ابن عباس را معرّفی کردند.

یمنی‌های کوفه که اکثریت سپاه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بودند گفتند: والله نمی‌گذاریم دو قریشی با هم باشند، پس ما چه‌کاره هستیم؟

یعنی نگاه حزبی بود، کجا نگاه حزبی است؟ آنجایی که شما عصمت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بحث دارید که حکمیت رخ می‌دهد. در حکمیت اینگونه بود که می‌خواستند بررسی کنند آیا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حق هستند یا معاویه! پس قبول نداشتند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حق هستند.

مانند همین واقعه برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم رخ داده است که پیغمبر بودند، می‌دانستند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم پیغمبر بود ولی در مورد اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم معصوم هستند یا نه حرف داشتند!

بعضی از آن‌ها می‌گفتند: او به نفع اقوام خود فریبکاری می‌کند (نعوذبالله).

یکی از همسران پیغمبر می‌گفت: تو عادل نیستی! (نعوذبالله). می‌گفت: «أَلَسْتَ تَزْعُمُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ»[11] آیا خیال می‌کنی که پیغمبر هستی؟ وقتی با پیغمبر دعوایش می‌شد می‌گفت: «لَا، وَرَبِّ إِبْرَاهِيمَ»[12] بخدای ابراهیم نه! وقتی رفیق می‌شدند می‌گفت: «لاَ وَرَبِّ مُحَمَّدٍ».[13]

یعنی انگار زن یک فرد عادی است که یک زمانی عصبانی است و یک زمانی خوشحال است و ممکن است حرف مردم روی او تأثیر بگذارد.

مسلمان بودند یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را پیغمبر می‌دیدند ولی نه پیغمبرِ معصوم. برای همین هم زود فریب می‌خوردند، کلاً آدمی که شایعه را سریع قبول می‌کند، اول اینکه محبّت عمیقی ندارد، برای این محبّت عمیقی ندارد که طرف را اینقدر بزرگ نمی‌بیند، اگر طرف را خیلی قبول داشته باشد محبّت او عمیق می‌شود. دوم اینکه مقام عصمت قائل نبودند.

چرا مردم کوفه همه‌ی شایعات معاویه بر علیه امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را باور می‌کردند؟

چرا مردم کوفه همه‌ی شایعات معاویه بر علیه امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را باور می‌کردند؟

قبلاً عرض کرده‌ایم که اگر شما به بندِ جیب‌بُرها بروید، قاعده این است که همه جیب‌بُر هستند، و اگر کسی جیب‌بُری نکند پیغمبر محسوب می‌شود. دیگر در ذهنشان نیست که این‌ها حداقل مثلاً پانزده مرتبه جیب‌بُری کرده‌اند، بعد یک نفر بیاید و در آنجا نماز بخواند، در اینصورت به او چه می‌گویند؟ می‌گویند: این پدرسوخته می‌خواهد عفو بگیرد! یعنی باور نمی‌کنند که ممکن است قربة الی الله باشد.

این طبقه‌ی پایین چون خودشان را می‌دیدند که همه‌نوع فسق و فجور داشتند، اصلاً نمی‌توانستند آن مقامات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را باور کنند، لذا مدام شک می‌کردند.

زمان امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هم در کوفه همینطور بود.

چون بعد از سقیفه به نگاه مردم نسبت به حاکمیت و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین آسیب جدّی زدند، همینکه معاویه می‌گفت که «قرار است من ده میلیون سکه به حسن بن علی بدهم و حکومت را از او بخرم»، شایعه‌ی رشوه در بندِ جیب‌بُرها جا می‌افتد، چون خیلی طبیعی است و کار هر روز است. ای مردم هم بهم می‌ریختند و می‌گفتند پس ما هم برویم و خودمان را بفروشیم، نکند ما برویم و بجنگیم و کینه پیدا بشود و بعد حسن بن علی [علیه السلام] حکومت را بفروشد و ما بمانیم و جنایت و… پس اگر او خودش را ده میلیون درهم می‌فروشد، من خودم را ده هزار سکه می‌فروشم.

چون جرم زیاد بود، چون حبّ نبود، چون معرفت نبود شایعات راحت باور می‌شد.

چون راحت دروغ می‌گفتند و فکر نمی‌کردند کسی پیدا بشود که دروغ نگوید، شایعه‌ی اینکه فلانی دروغگو است را هم راحت باور می‌کردند، چون بیشتر اوقات هم درست بود، چون اکثریت جامعه دروغگو بودند، خیلی غیرطبیعی بود که کسی دروغ نگوید، خیلی غیرطبیعی بود که کسی معصوم باشد، چون استثناء بود، برای همین کار خیلی پیچیده بود.

بنابراین ابایی نداشتند که نظر خودشان را ترجیح بدهند.

توهین به کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم

بعد آن روایت را خواندیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: بروید و فلانی را بکشید، ابوبکر گفت: نماز می‌خواند!

برای همین بود که براحتی می‌گفتند بعضی اوقات در وحی هم اشتباه رخ می‌دهد و پیامبر هم متوجه نشده است.

این چرندیات را راحت باور می‌کردند، چون اتفاقاً به فضای ذهنی‌شان نزدیک‌تر بود، بیشتر آلودگی دیده بودند، برای همین این‌ها باورکردنی‌تر بود. برای همین از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اشکال می‌گرفتند! آیه می‌گفت اینجا فتح رخ داده است، منافقین می‌گفتند این آبروریزی بود!

این کتاب «سنن ابن ماجه» است که اهل قزوین است، «زُهری» می‌گوید «سالم» غلامِ ابن عمر به من گفت: «لَا تَمْنَعُوا إِمَاءَ اللَّهِ أَنْ يُصَلِّينَ فِي الْمَسْجِدِ»[14] چرا مانع می‌شوید و اجازه نمی‌دهید که کنیزها به مسجد بروند و نماز بخوانند؟

یعنی درواقع یک نگاه قبیله‌گرایانه داشتند، بعضی‌ها هم گفته‌اند که در اینجا منظور زنان هستند.

همینکه این مطلب را گفت، پسر او گفت: «إِنَّا لَنَمْنَعُهُنَّ» ولی ما اجازه نمی‌دهیم.

عمر می‌گوید: پیغمبر فرمود که چرا نمی‌گذارید زن‌ها به مسجد بروند؟ نوه‌ی او می‌گوید: ما نمی‌گذاریم!

می‌گوید: پیغمبر گفته است! نوه‌ی عمر می‌گوید: ما نمی‌گذاریم!

اگر توجه کنید متوجّه می‌شوید که اصلاً این تفکّر روح غدیر را قبول ندارد، چون روح غدیر یعنی «النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»،[15] پیغمبر در همه چیز مقدّم است.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در آن بیان لفظ خیلی دقیقی انتخاب کرده‌اند، نفرمودند «حاکم است»، نفرمودند «وصی است»، نفرمودند «خلیفه است»، نفرمودند «رئیس است»، نفرمودند: «عالِم است»، فرمودند: مولا. یعنی در همه چیز اولَی است.

ان شاء الله خدای متعال امام خمینی رضوان الله تعالی علیه را رحمت کند، ایشان می‌فرمودند: این علی همه چیز است.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم خلیفه هستند و هم وصی هستند و هم امام هستند و هم رئیس هستند و هم عالِم هستند و هم باتقوا هستند و هم سپهسالار هستند و هم پرچمدار هستند، این امیرالمؤمنین صلوات الله علیه همه چیز است.

این گروه نمی‌خواهد بپذیرد، این گروه خودِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را هم قبول ندارند، دیگر چه برسد به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه!

اصلاً این یک تفکّر است، بعداً این تفکّر تمام اسلام را بدست گرفت، سعی کرد عادی‌سازی کند و بگوید این اسلام است، و علّتِ اینکه با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دعوا کرد این بود که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پافشاری می‌کردند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم همه چیز هستند، در همه چیز مقدّم هستند، و چون امیرالمؤمنین صلوات الله علیه محکم ایستاده بودند و دفاع می‌کردند با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دعوا می‌کردند، وگرنه این‌ها با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دعوایی نداشتند، کینه‌ی اول و آخر با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به تبعِ اینکه مُمَثَّلِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند، همه جا از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حفاظت می‌کردند، با ایشان دشمنی کردند، وگرنه اصلاً موضوع امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نبود، موضوع پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود، منتها نمی‌شد علنی نبوّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را انکار کرد، چون در این صورت دیگر خروج از اسلام رخ داده بود، ولی می‌شد علی را زد و توهین کرد و دشنام داد.

«عُبَادَة بن صَامِت» از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، انصاری است، نقیب است، می‌گوید: «ﻏَﺰَﺍ ﻣَﻊَ ﻣُﻌَﺎﻭِﻳَﺔَ ﺃَﺭْﺽَ ﺍﻟﺮُّﻭﻡِ»[16] وقتی مسلمین زمان عمر رفتند و بخش‌هایی از شام را به رهبری معاویه فتح کردند، عبادة بن صامت در لشگر بود، «فَنَظَرَ إِلَى النَّاسِ وَهُمْ يَتَبَايَعُونَ كِسَرَ الذَّهَبِ بِالدَّنَانِيرِ» ربا می‌کردند.

واضح‌ترین مدل ربا که هیچ شبهه‌ای در حرام بودن آن نیست، این است که من بگویم صد گرم طلا می‌دهم و صد و بیست گرم طلا می‌گیرم.

وقتی معاویه به شام رفته بود، عبادة بن صامت هم که از اصحاب پیغمبر بود با او همراه بود، دید در بازار شام ربای طلا به طلا و نقره به نقره می‌دهند.

گفت: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّكُمْ تَأْكُلُونَ الرِّبَا» شما تازه‌مسلمان هستید و خبر ندارید، ما زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودیم، این کارِ شما ربای حرامِ حرامِ حرام است، این جنگ با خداست، «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ»،[17] «سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: لَا تَبْتَاعُوا الذَّهَبَ بِالذَّهَبِ» طلا را با طلا نخرید و بفروشید…

الآن انگشتری که نقره است را به انگشترسازی می‌دهند و روی آن کار هنری کرده است، غیر از وزن خام انگشتر، یک اجرت ساخت هم می‌گیرد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این را نمی‌فرمایند، جایی را می‌فرمایند که مثلاً نقره به نقره است، یعنی آن ارزش افزوده‌ی کار رکاب‌ساز و خاتم‌کار را نمی‌فرماید.

می‌گوید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: لَا تَبْتَاعُوا الذَّهَبَ بِالذَّهَبِ، إِلَّا مِثْلًا بِمِثْلٍ» فقط می‌توانید جابجا کنید، مثلاً دو دینار بدهید و دو دینار بگیرید، پنج گرم طلا بدهید و پنج گرم طلا بگیرید، «لَا زِيَادَةَ بَيْنَهُمَا» نه بیشتر، یا نظیر آن را بگیری، در صورتی که کار خاصی روی آن نشده است. مثلاً صد گرم مفتول نقره بدهی و بجای آن به تو شمش نقره بدهند، این کار که ارزش افزوده ندارد، مثلاً مانند رکاب‌سازی که کار خاصی روی آن نمی‌کنند.

گفت: من بودم و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شنیده‌ام که این کار رباست، «فَقَالَ: لَهُ مُعَاوِيَةُ يَا أَبَا الْوَلِيدِ» معاویه به او گفت: ای عبادة بن صامت! «لَا أَرَى الرِّبَا فِي هَذَا» اینکه زیادتر بدهند و زیادتر بگیرند اشکالی ندارد.

توجّه کنید که عبادة بن صامت می‌گوید پیغمبر فرموده است که این کار را نکنید، معاویه می‌گوید اشکال ندارد!

عبادة بن صامت گفت: «أُحَدِّثُكَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَتُحَدِّثُنِي عَنْ رَأْيِكَ» من می‌گویم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند، تو نظر خودت را می‌گویی؟ «لَئِنْ أَخْرَجَنِي اللَّهُ لَا أُسَاكِنُكَ بِأَرْضٍ لَكَ عَلَيَّ فِيهَا إِمْرَةٌ» من دیگر در جایی که تو حاکم باشی نمی‌ایستم.

عبادة بن صامت رفت و شکایت کرد و عمر او را به شام برگرداند، ولی این مسیر مدام تکرار شد، یعنی مدام قهر می‌کرد و او را برمی‌گرداندند، در نهایت هم معاویه کوتاه نیامد!

کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کجاست؟

من به دو جهت این مطالب را عرض می‌کنم، یکی اینکه برای تحلیل باید بدانیم که نقطه‌ی افتراق کجاست و مبانی چیست؟ دوم اینکه ما در زندگی خودمان چطور عمل می‌کنیم؟ شب عروسی چطور هستیم؟ در معامله چطور هستیم؟ وقتی خانه‌ای می‌خریم و می‌فروشیم آیا در آن به قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عمل می‌کنیم یا نه؟ در همسرداری و بچه‌داری و رفتارها و پُست گرفتن‌ها و مسئولیت گرفتن‌ها و امانتِ مسئولیت‌هایمان به قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عمل می‌کنیم یا نه؟ درواقع ما الآن نمی‌خواهیم بگوییم فقط معاویه بد بود، گرچه شما باید معاویه را بشناسید، اما موضوع ما فقط این نیست که معاویه را بشناسیم، این یک منطق است، اگر معاویه انجام بدهد بد است و اگر من هم انجام بدهم بد است.

ما چقدر نسبت به سبک زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حساس هستیم؟ یا هر کاری که دوست دارم انجام می‌دهم؟ هر کجای زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را که دوست داشته باشم برمی‌دارم و هر کجا را هم که دوست نداشته باشم رها می‌کنم.

طرف می‌گوید فلان جای قرآن دین‌گریزی می‌آورد و من فقط بهشت آن را قبول دارم! می‌گوید به نظر من آن آیاتی که راجع به عذاب است دین‌گریزی بهمراه دارد!

این همان منطق است، یک منطق است، از روز اول هم یک منطق بوده است، یا اخذ، یا انتخاب. چه کسی انتخاب می‌کند؟ آن کسی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برایش محبوب نیست، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برایش مطلق نیست، وگرنه شما انتخاب نمی‌کنید، بهترین انتخاب انتخابِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، بهترین کلام کلامِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، بهترین مسیر مسیرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، بهترین سبک سبکِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است.

اثرِ حبّ شدید

آن کسی که محبّت دارد مدام سعی می‌کند خودش را با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تنظیم کند، سعی می‌کند پای خود را جای پای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بگذارد، چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را بهترین می‌داند، چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را بهترین می‌بیند، چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را دوست دارد. قاعده‌ی حبّ این است که وقتی انسان کسی را دوست دارد شبیه او می‌شود و دوست دارد شبیه او بشود.

مرحوم آیت الله قاضی اعلی الله مقامه الشّریف بخاطر رکوع و سجده زیاد سخت راه می‌رفتند و کمی پای خود را می‌کشیدند، طلبه‌ها جوان زمان ایشان وقتی از جلسه بیرون می‌آمدند، ناخودآگاه وقتی راه می‌رفتند پای خود را می‌کشیدند.

گاهی ملتفت نیستند، همه‌ی خوب و بد را تقلید می‌کنند، حال این اشخاصی که من مثال می‌زنم که معصوم نیستند.

اگر کسی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را دوست داشته باشد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را در همه چیز انتخاب می‌کند.

وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حاکم بودند برایشان فالوده‌ای آوردند، این فالوده را مقابل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گذاشتند، حضرت بو کردند و فرمودند: عجب بوی خوبی دارد! بعد آن فالوده را میل نکردند. از حضرت پرسیدند: آیا حرام است؟ حضرت فرمودند: نه! حرام نیست. پرسیدند: پس چرا میل نفرمودید؟ حضرت فرمودند: چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از این فالوده میل نکرده‌اند، من نمی‌خواهم نعمتی را که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در این دنیا استفاده نکرده‌اند را استفاده کنم.

این نعمت لیاقت نداشته است که لب‌های مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بخورد، برای همین من دوست ندارم میل کنم.

این «حبّ شدید» است که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را «امیرالمؤمنین» کرده است، و اتفاقاً این «عدم حبّ» دیگران را جدا کرده است.

همه‌ی کربلا همینطور است، عابس و شوذب با یکدیگر دوست هستند، هر دو هم شجاع و پهلوان و فقیه و قاری هستند، عابس شوذب را کنار کشید و گفت: تو می‌دانی که من برای تو می‌میرم، دوست دارم قبل از اینکه من به میدان بروم، تو به میدان بروی که من داغ تو را هم ببینم، می‌خواهم وقتی به میدان رفتم هیچ چیزی بجز حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در دل من نباشد و خودم را فدای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کنم.

مسلم بن عوسجه زمین افتاد، حبیب بن مظاهر که 60 سال با او رفیق بود خود را بلافاصله به مسلم رساند، مسلم بن عوسجه دیگر نمی‌توانست حرف بزند اما با انگشت اشاره کرد که باید قبل از او بمیری، اینطور نباشد که شما زنده باشید و به او حمله کنند.

روضه و توسّل به حضرت عبدالله بن الحسن سلام الله علیه

این «حبّ شدید» است که کربلا را ساخته است که کربلا اینقدر شکوهمند است، می‌توان صدها مثال برای این موضوع زد که زمان کم است، یکی از آن‌ها هم روضه‌ی امشب است.

امام حسن مجتبی صلوات الله علیه پهلوان بودند…

حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام سیف الله هستند، لسان الله هستند، از یک سالگی در خانه‌ی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه زندگی کرده‌اند. ما به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه «کُنْتَ رَبیعَ الاْیْتام» می‌گوییم، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بهار یتیمان بودند، آن هم یتیم‌های امام خود!

من و شما محبّتی از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نچشیده‌ایم، لَپه‌ای محبّت داریم و فکر می‌کنیم خیلی محبّت داریم، همه‌ی عالم برای عاشورا و اربعین آماده می‌شوند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه وقتی در مدینه بودند هر شب جمعه به سر مزار امام حسن مجتبی صلوات الله علیه می‌رفتند، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه امامِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بودند، «مَا کَلَّمَ الْحُسَينُ علیه السلام بَينَ يَدَيِ الْحَسَنِ علیه السلام قَطُّ»، هرگز ندیدند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در محضر امام حسن مجتبی صلوات الله علیه ابتدا شروع به سخن کنند «إعْظَاماً لَهُ» از بس که عظمت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه را دوست داشتند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شیعه‌ی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هستند نه فقط برادرِ ایشان.

اگر یتیمِ امام در خانه‌ی ما بود ما چه می‌کردیم؟ تشیّع و حبّ ما کجا و تشیّع و حبّ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کجا؟

این عشق آنقدر عمیق بود…

وقتی خدای متعال یک نفر را مبتلا می‌کند، هرچه بگذرد آزمایش‌ها سخت‌تر می‌شود، برای حضرت ابراهیم علی نبیّنا و آله و علیه السلام… که حضرت ابراهیم از آن پیغمبرانی هستند که «علیه السلام» تنها هم به ایشان بگویید… خدای متعال در ابتدا او را به بلای آتش مبتلا کرد، بعد به اینکه فرزند خود را در یک وادی بی آب و علف رها کند، نهایتاً این بود که فرمود حالا وقت قربانی کردن اوست.

آخرین چیزی که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قبل از شهادت خود در راه خدا داد حضرت عبدالله علیه السلام بود، بعد از شیرخوار بود، آخرین امتحان حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، از همین موضوع معلوم است که چقدر رابطه‌ی این‌ها عجیب بوده است، شاید از رابطه‌ی پدر و پسری هم أشد باشد، دو طرفه هم هست.

آقای ما تنها شده بود، وقتی شیرخوار شهید شد حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برگشتند و وداع کردند و فرمودند: زینب جان! می‌دانی که این عبدالله غیور است، دست او را رها نکن، عبدالله نمی‌تواند تحمّل کند…

خدا نیاورد که در یک خانه‌ای خاطره‌ی بدی باشد، این خاطره در ذهن فرزندان امام حسن مجتبی صلوات الله علیه هست، روزی نتوانستیم از مادرمان دفاع کنیم…

زینب جان! عبدالله را محکم بگیر، هر کجا که هستی عبدالله هم باشد…

اگر الآن که من برای شما روضه می‌خوانم به شما خبر بدهند که پدر شما را جلوی مسجد با چوب می‌زنند، دیگر نمی‌توانید اینجا بنشینید…

وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه وداع کردند فرمودند: به داخل خیمه‌ها بروید. همه می‌دانستند قرار است چه اتفاقی برای حضرت بیفتد، این‌ها از شدّت ولایتمداری به داخل خیمه‌ها رفتند، بجز حضرت زینب کبری سلام الله علیها که گاهی بیرون می‌آمدند و به داخل برمی‌گشتند که مدیریت کنند، دیگر قمر بنی هاشم سلام الله علیه شهید شده بود، حافظ الخیام هم خودِ حضرت زینب کبری سلام الله علیها بود، حضرت زینب کبری سلام الله علیها به هر کجا که می‌رفتند حضرت عبدالله علیه السلام را هم می‌بردند و می‌آوردند، از او احساس خطر می‌کردند…

آقای دو عالم به میان میدان رفت، یک آدمِ پنجاه و چند ساله، داغ دیده، تشنه، از صبح مدام به وسط میدان رفته است و کشته آورده است، جنگیده است و برگشته است، گریه کرده است، داغ دیده است، جگر داغ دیده، لب تشنه…

مگر انسان چقدر می‌تواند بجنگد؟ مگر انسان چند ساعت می‌تواند این لباس رزم را به تن کند و شمشیر بگرداند؟

وقتی هم که تنها شد و آخرین نفر بود، تمام آن‌هایی که سنگ می‌زدند و تیر می‌زدند… اگر پنج هزار نفر بدون هدف هم به یک نقطه تیر بیندازند قطعاً اصابت می‌کند، لذا سواری که مقابل است باید دائم مارپیچ حرکت کند، نباید یک لحظه بایستد، اگر بایستد اصابت می‌کند.

حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مدام تلاش و جهاد کردند، «فَوَقَفَ يَسْتَرِيحُ سَاعَةً»،[18] خواستند یک لحظه نفس بگیرند، «إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ» یک سنگ اصابت کرد…

این سنگ‌ها را اگر به مرکب می‌زدند دیگر مرکب از جای خود بلند نمی‌شد… چرا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در اینجا وقتی سنگ اصابت کرد اعلام ایمان کردند و فرمودند «بِسْمِ اَللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ»؟

در احد یک سنگ به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم زدند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دیگر تا آخر جنگ دیگر از جای خود بلند نشدند، سنگ ریزه که نمی‌زدند…

پیشانی شکست، خون جاری شد، حضرت یک لحظه مکث کرده بودند، مکث حضرت قدری طولانی شد، تیر به سینه‌ی مبارک نشست… اتفاقی که افتاد این بود که دیگر توان نشستن روی اسب را از دست دادند، ابتدا تلاش کردند که نیفتند اما «فَسَقَطَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ عَنْ فَرَسِهِ إِلَى اَلْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ اَلْأَيْمَنِ»… حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه با صورت افتادند…

صورت خاک‌آلود شد، چند مرتبه خواستند بنشینند اما از شدّت خونریزی برگشتند، بسختی خود را نشاندند، نیزه و شمشیر را در خاک کردند که حالت نشسته باشند، دوره کردند و نزدیک و نزدیک‌تر شدند، اتفاقاتی رخ داد که توان بیان آن‌ها را ندارم، چیزهایی گفتند و ضرباتی زدند، کار به جایی رسید که حرامزاده‌ای از فاصله خیلی کم شمشیر را بلند کرد که ضربه را بزند، حضرت زینب کبری سلام الله علیها دست روی سر خود گذاشتند… دست حضرت عبدالله علیه السلام آزاد شد، «وَ اَللَّهِ لاَ أُفَارِقُ عَمِّي»… من نمی‌گذارم ماجرای کوچه بنی هاشم دوباره تکرار بشود… حضرت عبدالله علیه السلام دویدند… شمشیر ندارم ولی سپر که دارم!…

هنوز شمشیر فرود نیامده بود که «فَاتَّقَاهَا بِيَدِهِ» دست خود را حائل کرد…

در یاد دارید که می‌گفتم انصار حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دست و صورت خود را حائل می‌کردند که جان خود را حفظ کنند، هیچ کدام از آن‌ها قدرِ حضرت عبدالله علیه السلام عاشق نبودند، حضرت عبدالله علیه السلام دست خود را حائل کرد، وقتی شمشیر آمد «فَأَطَنَّهَا إِلَى اَلْجِلْدِ» دست به پوست آویزان شد… وقتی صدای شکستنِ استخوان بلند شد، این آقازاده یازده ساله صدا زد: «فَنَادَى اَلْغُلاَمُ يَا أُمَّاهْ»…

[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] الأمالی (للصدوق) ، جلد ۱ ، صفحه ۴۶۲ (حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ أَحْمَدُ بْنُ زِيَادٍ اَلْهَمَدَانِيُّ رِضْوَانُ اَللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ اَلْيَقْطِينِيِّ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ عَنِ اِبْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ ثَابِتِ بْنِ أَبِي صَفِيَّةَ قَالَ: نَظَرَ سَيِّدُ اَلْعَابِدِينَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ إِلَى عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ عَبَّاسِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَاسْتَعْبَرَ ثُمَّ قَالَ مَا مِنْ يَوْمٍ أَشَدَّ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ يَوْمِ أُحُدٍ قُتِلَ فِيهِ عَمُّهُ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ أَسَدُ اَللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ بَعْدَهُ يَوْمَ مُؤْتَةَ قُتِلَ فِيهِ اِبْنُ عَمِّهِ جَعْفَرُ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ لاَ يَوْمَ كَيَوْمِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اِزْدَلَفَ عَلَيْهِ ثَلاَثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ مِنْ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ كُلٌّ يَتَقَرَّبُ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ وَ هُوَ بِاللَّهِ يُذَكِّرُهُمْ فَلاَ يَتَّعِظُونَ حَتَّى قَتَلُوهُ بَغْياً وَ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً ثُمَّ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ رَحِمَ اَللَّهُ اَلْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى قُطِعَتْ يَدَاهُ فَأَبْدَلَهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِمَا جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ اَلْمَلاَئِكَةِ فِي اَلْجَنَّةِ كَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ اَلشُّهَدَاءِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ .)

[5] سوره مبارکه نمل، آیه 14 (وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا ۚ فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ)

[6] سوره مبارکه ص، آیه 75 (قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ ۖ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعَالِينَ)

[7] سوره مبارکه اعراف، آیه 16 (قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ)

[8] سوره مبارکه احزاب، آیه 28 (يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا)

[9] صحيح مسلم ، جلد 4 ، صفحه 2229 (وَحَدَّثَنِي حَرْمَلَةُ بْنُ يَحْيَى، أَخْبَرَنَا ابْنُ وَهْبٍ، أَخْبَرَنِي يُونُسُ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ سَالِمِ بْنِ عَبْدِ اللهِ، عَنْ أَبِيهِ، أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ وَهُوَ مُسْتَقْبِلُ الْمَشْرِقِ: «هَا إِنَّ الْفِتْنَةَ هَاهُنَا، هَا إِنَّ الْفِتْنَةَ هَاهُنَا، هَا إِنَّ الْفِتْنَةَ هَاهُنَا، مِنْ حَيْثُ يَطْلُعُ قَرْنُ الشَّيْطَانِ»)

[10] سوره مبارکه بقره، آیه 10 (فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ)

[11] المقصد العلي في زوائد أبي يعلى الموصلي ، جلد 2 ، صفحه 355 (سَلَمَةُ بْنُ الْفَضْلِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ يَحْيَى بْنِ عَبَّادٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَيْرِ، عَن أَبِيهِ، عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ: كَانَ مَتَاعِي فِيهِ خِفٌّ وَكَانَ عَلَى جَمَلٍ نَاجٍ، وَكَانَ مَتَاعُ صَفِيَّةَ فِيهِ ثِقَلٌ وَكَانَ عَلَى جَمَلٍ ثِقَالٍ بَطِيءٍ يَتَبَطَّأُ بِالرَّكْبِ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «حَوِّلُوا مَتَاعَ عَائِشَةَ عَلَى جَمَلِ صَفِيَّةَ وَحَوِّلُوا مَتَاعَ صَفِيَّةَ عَلَى جَمَلِ عَائِشَةَ حَتَّى يَمْضِي الرَّكْبُ» . فَقَالَتْ عَائِشَةُ: فَلَمَّا رَأَيْتُ ذَلِكَ قُلْتُ: يَا لِعِبَادِ اللَّهِ!!! غَلَبَتْنَا هَذِهِ الْيَهُودِيَّةُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ. قَالَتْ: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «يَا أُمَّ عَبْدِ اللَّهِ إِنَّ مَتَاعَكِ كَانَ فِيهِ خِفٌّ وَكَانَ مَتَاعُ صَفِيَّةَ فِيهِ ثِقَلٌ فَأَبْطَأَ بِالرَّكْبِ فَحَوَّلْنَا مَتَاعَهَا عَلَى بَعِيرِكِ وَحَوَّلْنَا مَتَاعَكِ عَلَى بَعِيرِهَا» . قَالَتْ: فَقُلْتُ: أَلَسْتَ تَزْعُمُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ. قَالَتْ: فَتَبَسَّمَ. قَالَ: «أَوَفِي شَكٍّ أَنْتِ يَا أُمَّ عَبْدِ اللَّهِ» ؟ قَالَتْ: قُلْتُ: أَلَسْتَ تَزْعُمُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ أَفَهَلا عَدَلْتَ؟!!! وَسَمِعَنِي أَبُو بَكْرٍ وَكَانَتْ فِيهِ غَرْبٌ – أَيْ حِدَّةٌ – فَأَقْبَلَ عَلَيَّ فَلَطَمَ وَجْهِي فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «مَهْلا يَا أَبَا بَكْرٍ» . فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَمَا سَمِعْتَ مَا قَالَتْ؟!!! . فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «إِنَّ الْغَيْرَى لا تُبْصِرُ أَسْفَل الْوَادِي مِنْ أَعْلاهُ» .)

[12] المسند الموضوعي الجامع للكتب العشرة ، جلد 20 ، صفحه 407 (حَدَّثَنا أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ، قَالَ وَجَدْتُ فِي كِتَابِي عَنْ أَبِي أُسَامَةَ، حَدَّثَنَا هِشَامٌ، ح وَحَدَّثَنَا أَبُو كُرَيْبٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَلَاءِ، حَدَّثَنَا أَبُو أُسَامَةَ، عَنْ هِشَامٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَائِشَةَ، قَالَتْ: قَالَ لِي رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: “إِنِّي لَأَعْلَمُ إِذَا كُنْتِ عَنِّي رَاضِيَةً، وَإِذَا كُنْتِ عَلَيَّ غَضْبَى” قَالَتْ فَقُلْتُ: وَمِنْ أَيْنَ تَعْرِفُ ذَلِكَ؟ قَالَ: ” أَمَّا إِذَا كُنْتِ عَنِّي رَاضِيَةً، فَإِنَّكِ تَقُولِينَ: لَا وَرَبِّ مُحَمَّدٍ وَإِذَا كُنْتِ غَضْبَى، قُلْتِ: لَا، وَرَبِّ إِبْرَاهِيمَ ” قَالَتْ قُلْتُ: أَجَلْ، وَاللهِ يَا رَسُولَ اللهِ مَا أَهْجُرُ إِلَّا اسْمَكَ.)

[13] المسند الموضوعي الجامع للكتب العشرة ، جلد 20 ، صفحه 407 (حَدَّثَنا عُبَيْدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ، حَدَّثَنَا أَبُو أُسَامَةَ، عَنْ هِشَامٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «إِنِّي لَأَعْلَمُ إِذَا كُنْتِ عَنِّي رَاضِيَةً، وَإِذَا كُنْتِ عَلَيَّ غَضْبَى» قَالَتْ: فَقُلْتُ: مِنْ أَيْنَ تَعْرِفُ ذَلِكَ؟ فَقَالَ: ” أَمَّا إِذَا كُنْتِ عَنِّي رَاضِيَةً، فَإِنَّكِ تَقُولِينَ: لاَ وَرَبِّ مُحَمَّدٍ، وَإِذَا كُنْتِ عَلَيَّ غَضْبَى، قُلْتِ: لاَ وَرَبِّ إِبْرَاهِيمَ ” قَالَتْ: قُلْتُ: أَجَلْ وَاللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا أَهْجُرُ إِلَّا اسْمَكَ)

[14] سنن ابن ماجه، جلد 1، صفحه 8 (حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى النَّيْسَابُورِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ قَالَ: أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ سَالِمٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لَا تَمْنَعُوا إِمَاءَ اللَّهِ أَنْ يُصَلِّينَ فِي الْمَسْجِدِ» فَقَالَ ابْنٌ لَهُ: إِنَّا لَنَمْنَعُهُنَّ، فَقَالَ: فَغَضِبَ غَضَبًا شَدِيدًا، وَقَالَ: أُحَدِّثُكَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وتقولُ: إِنَّا لَنَمْنَعُهُنَّ؟)

[15] سوره مبارکه احزاب، آیه 6 (النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ۖ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ ۗ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلَىٰ أَوْلِيَائِكُمْ مَعْرُوفًا ۚ كَانَ ذَٰلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورًا)

[16] سنن ابن ماجه، جلد 1، صفحه 8 (حَدَّثَنَا هِشَامُ بْنُ عَمَّارٍ قَالَ: حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ حَمْزَةَ قَالَ: حَدَّثَنِی بُرْدُ بْنُ سِنَانٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ قَبِیصَةَ، عَنْ أَبِیهِ، أَنَّ عُبَادَةَ بْنَ الصَّامِتِ الْأَنْصَارِیَّ النَّقِیبَ، صَاحِبَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: ﻏَﺰَﺍ ﻣَﻊَ ﻣُﻌَﺎﻭِﻳَﺔَ ﺃَﺭْﺽَ ﺍﻟﺮُّﻭﻡِ، ﻓَﻨَﻈَﺮَ ﺇِﻟَﻰ ﺍﻟﻨَّﺎﺱِ ﻭَﻫُﻢْ ﻳَﺘَﺒَﺎﻳَﻌُﻮﻥَ ﻛِﺴَﺮَ ﺍﻟﺬَّﻫَﺐِ ﺑِﺎﻟﺪَّﻧَﺎﻧِﻴﺮِ، ﻭَﻛِﺴَﺮَ ﺍﻟْﻔِﻀَّﺔِ ﺑِﺎﻟﺪَّﺭَﺍﻫِﻢِ، ﻓَﻘَﺎﻝَ : ﻳَﺎ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﻨَّﺎﺱُ، ﺇِﻧَّﻜُﻢْ ﺗَﺄْﻛُﻠُﻮﻥَ ﺍﻟﺮِّﺑَﺎ، ﺳَﻤِﻌْﺖُ ﺭَﺳُﻮﻝَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺻَﻠَّﻰ ﺍﻟﻠﻪُ ﻋَﻠَﻴْﻪِ ﻭَﺳَﻠَّﻢَ ﻳَﻘُﻮﻝُ : ‏« ﻻَ ﺗَﺒْﺘَﺎﻋُﻮﺍ ﺍﻟﺬَّﻫَﺐَ ﺑِﺎﻟﺬَّﻫَﺐِ، ﺇِﻻَّ ﻣِﺜْﻼً ﺑِﻤِﺜْﻞٍ، ﻻَ ﺯِﻳَﺎﺩَﺓَ ﺑَﻴْﻨَﻬُﻤَﺎ ﻭَﻻَ ﻧَﻈِﺮَﺓً ‏» ﻓَﻘَﺎﻝَ : ﻟَﻪُ ﻣُﻌَﺎﻭِﻳَﺔُ ﻳَﺎ ﺃَﺑَﺎ ﺍﻟْﻮَﻟِﻴﺪِ، ﻻَ ﺃَﺭَﻯ ﺍﻟﺮِّﺑَﺎ ﻓِﻲ ﻫَﺬَﺍ، ﺇِﻻَّ ﻣَﺎ ﻛَﺎﻥَ ﻣِﻦْ ﻧَﻈِﺮَﺓٍ، ﻓَﻘَﺎﻝَ ﻋُﺒَﺎﺩَﺓُ : ﺃُﺣَﺪِّﺛُﻚَ ﻋَﻦْ ﺭَﺳُﻮﻝِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺻَﻠَّﻰ ﺍﻟﻠﻪُ ﻋَﻠَﻴْﻪِ ﻭَﺳَﻠَّﻢَ، ﻭَﺗُﺤَﺪِّﺛُﻨِﻲ ﻋَﻦْ ﺭَﺃْﻳِﻚَ ﻟَﺌِﻦْ ﺃَﺧْﺮَﺟَﻨِﻲ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻻَ ﺃُﺳَﺎﻛِﻨُﻚَ ﺑِﺄَﺭْﺽٍ ﻟَﻚَ ﻋَﻠَﻲَّ ﻓِﻴﻬَﺎ ﺇِﻣْﺮَﺓٌ، ﻓَﻠَﻤَّﺎ ﻗَﻔَﻞَ ﻟَﺤِﻖَ ﺑِﺎﻟْﻤَﺪِﻳﻨَﺔِ، ﻓَﻘَﺎﻝَ ﻟَﻪُ ﻋُﻤَﺮُ ﺑْﻦُ ﺍﻟْﺨَﻄَّﺎﺏِ : ﻣَﺎ ﺃَﻗْﺪَﻣَﻚَ ﻳَﺎ ﺃَﺑَﺎ ﺍﻟْﻮَﻟِﻴﺪِ؟ ﻓَﻘَﺺَّ ﻋَﻠَﻴْﻪِ ﺍﻟْﻘِﺼَّﺔَ، ﻭَﻣَﺎ ﻗَﺎﻝَ ﻣِﻦْ ﻣُﺴَﺎﻛَﻨَﺘِﻪِ، ﻓَﻘَﺎﻝَ : ﺍﺭْﺟِﻊْ ﻳَﺎ ﺃَﺑَﺎ ﺍﻟْﻮَﻟِﻴﺪِ ﺇِﻟَﻰ ﺃَﺭْﺿِﻚَ، ﻓَﻘَﺒَﺢَ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﺃَﺭْﺿًﺎ ﻟَﺴْﺖَ ﻓِﻴﻬَﺎ ﻭَﺃَﻣْﺜَﺎﻟُﻚَ، ﻭَﻛَﺘَﺐَ ﺇِﻟَﻰ ﻣُﻌَﺎﻭِﻳَﺔَ : ﻻَ ﺇِﻣْﺮَﺓَ ﻟَﻚَ ﻋَﻠَﻴْﻪِ، ﻭَﺍﺣْﻤِﻞِ ﺍﻟﻨَّﺎﺱَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﺎ ﻗَﺎﻝَ، ﻓَﺈِﻧَّﻪُ ﻫُﻮَ ﺍﻷَﻣْﺮ .)

[17] سوره مبارکه بقره، آیه 279 (فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ ۖ وَإِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُءُوسُ أَمْوَالِكُمْ لَا تَظْلِمُونَ وَلَا تُظْلَمُونَ)

[18] لهوف، صفحه 95