کدام حسین (علیه السلام)؟ کدام کربلا؟ (جلسه هفتم)

حجت الاسلام کاشانی روز پنجشنبه سیزدهم مردادماه 1401، مصادف با شب هفتم محرم الحرام، به سخنرانی با موضوع «کدام حسین (علیه السلام)؟ کدام کربلا؟» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم‏»

«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]

«رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري * وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني‏ * يَفْقَهُوا قَوْلي‏».[2]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]

مقدّمه

هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه صلواتی هدیه بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

عرض ادب به ساحتِ مقدّس حضرت بقیة‌ الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف وَ رَزَقَنا الله تعالی رؤیَتَهُ وَ زِیارَتَهُ و الشَّهادَةَ بَینَ یَدَیه صلوات دیگری محبّت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

مرور جلسات گذشته

بحث فهم رفتار حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از پیچیده­ترین مباحث تحلیل سیره­ی معصومان علیهم السلام است، معرکه­ی آراء است، محل اختلاف شدید است، جنگ روایت­هاست و جنگ تحلیل­ها. بین گروه­های مختلف و فِرَق مختلف اختلاف است، حتّی بین شیعیان اختلاف بسیار گسترده است و حتّی در یک جبهه فکری تفاوت نظر هست که آیا حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه می­خواستند حکومت تشکیل بدهند؟ آیا شهادت­طلبی بود؟ آیا خطای محاسباتی بود؟ آیا ماجراجویی بود؟ آیا نجات گنهکاران بود؟ آیا فرهنگ بود؟ آیا حادثه بود؟

مرحوم امام خمینی رضوان الله تعالی علیه طوری تحلیل می­کنند که رهبر انقلاب با تفاوت­هایی بیان می­فرمایند، یعنی عین هم نیست، شهید صدر هم با اختلافات اندکی نسبت به آن دو بزرگوار بیان می­کنند. یعنی اگر در کلیات مشترک هستند، در تطبیق و جزئیات، تفاوت نظر هست. اینجا از آن جاهای پیچیده­ی فهم تاریخ است، و ما سعی کردیم بحث را از جایی شروع کنیم که به یک راهی برسیم که ببینیم آیا می­شود به یک فهم مطمئنی از مسئله رسید یا نه، البته این سال­های گذشته معمولاً بحث­هایی که تقدیم کردیم تا بیش از بیست جلسه رفته است و بعد از آن دیگر ادامه ندادیم، اگر بخواهیم توجّه کنیم و بادقّت پیش برویم بعید می­دانم این بحث هم در ده جلسه تمام شود، ولی حالا آرام آرام می­رویم، عریض شدن بحث هم برایم مهم است، طول بحث کند حرکت می­کند، چون می­خواهم عرض بحث جا بیفتد، یعنی باید با اطمینان پیش برویم.

به اینجا رسیدیم که از ام المباحث اخلاقی و اعتقادی «کفر نورزیدن» است، یعنی آنچه می­دانیم و یقین داریم را انکار نکنیم.

از ماجرای ابلیس و سجده و… این ماجرا که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به یکی از خلفا فرمودند فلانی را بکش و او گفت که او دیندار است و نپذیرفت و زیر بار فرمان خدا و رسول نرفت شروع کردیم.

مثال­ها هم متعدد بود، از بین هزاران مثال و صدها مثال، بعضی از مثال­ها را گفتیم، حال اگر کسی در این زمینه دوست دارد یک کتاب ابتدایی بخواند مثلاً مرحوم علامه شرف الدین کتابی به نام «الاجتهاد و النص» دارند که عالم فقید دانشمند مرحوم شیخ علی دوانی رضوان الله تعالی علیه آن را ترجمه کرده است نام آن را «اجتهاد مقابل نص» قرار داده است و ایشان در آنجا حدود صد مورد را فهرست کرده است و توضیح داده است، یعنی مواردی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دستوری داده­اند و فلان آقا بر خلاف آن عمل کرده است. روح کفر و استکبار این است؛ و عرض کردیم که ما در اینجا بنا نداریم به عده­ای نسبتی بدهیم، بلکه ممکن است ما هم این رفتار را انجام بدهیم، در مسائل فردی، از نامگذاری روی فرزندانمان تا شیوه­ی تربیت، تا سبک زندگی، تا نحوه­ی پوشش، عروسی، عزا، هر طوری که در هر جایی زندگی می­کنیم، در گروه­ها، در هیئت گرفتن، در حکومت کردن، در تصمیمات مهم حکومتی و غیرحکومتی، هر کسی در هر کجا آنچه دلش خواست را انجام داد، همین کار را کرده است.

بارها شده است که کسی یک مسئولیت سنگین حکومتی داشته است، گیر داده است که من می­خواهم این کار را انجام بدهم. هرچه به او گفته­اند این بیت المال است و محاسبه­ای می­خواهد و… قبول نکرده است، این امر در دوره­های مختلف هم بوده است، گیر داده است که کاری را انجام بدهد، بعداً هم گندِ آن موضوع درآمده است! این همان مسلک است، که فردی باشد، چه اجتماعی باشد، چه حکومتی باشد.

این بحث خیلی نمونه­ی مسائل روز دارد، هر شب می­تواند تیتر یک اخبار باشد، منتها ما بنا نداریم بحث را در این لایه­ی زرد بیاوریم که مبانی فراموش شود. روی مبانی تأمل می­کنیم، ولی اگر شما در روز بیایید خیلی می­شود تطبیق کرد، تطبیق کار خود شماست. آنجایی که من بگویم «به نظر من».

بعد سعی کردیم عرض کنیم که این دو طیفی که زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند، که یک طیف مطیع محض بودند و می­گفتند جان خود را فدای خواب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می­کنیم، ریشه­ی این رفتار این­ها «حبّ زیاد» بود. وقتی انسان کسی را خیلی زیاد دوست دارد، بهترین اسم اسمِ اوست، بهترین غذا غذایی است که او درست کند یا غذایی که او دوست دارد، بهترین روش روشِ اوست، بهترین کلام کلامِ اوست، بهترین حکومت حکومتِ اوست، بهترینِ همه چیز اوست، این برای حبّ است.

جریان دوم که من تأکید دارم نیمه­ی پایین آن که از نظر تقسیم­بندی نیمه هستند ولی از نظر جمعیت زیاد هستند، این­ها مسلمان بودند، در سطح بالا منافق و «فِي قُلُوبِهِمْ مَرَض»[4] بودند، ولی این پایینی­ها مسلمان بودند که بخاطر اینکه اولاً کمبود محبّت داشتند، جلسه گذشته این را هم اضافه کردیم که در محیط آلوده بودند، این­ها حرف­های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را عرفی می­فهمیدند، یعنی اینکه مثلاً پسر من به جلسه بیاید و من بگویم پسرِ من مهندسِ من است! این­ها «بَضعَةٌ مِنِّی» پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را عرفی معنا می­کردند، یعنی می­گفتند چون دخترش را خیلی دوست داشت اینطور می­گفت، هر پدری دختر خود را خیلی دوست دارد! اما اگر این «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي»[5] را بعنوان رسول اللهی که «وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى»[6] است ببینید می­گویید چرا فرمودند فاطمه «بضعه» من است؟ لفظ «بضعه» به چه معناست؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چه اراده­ای کرده­اند؟ چه مفهومی دارد؟ یعنی در کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دقّت می­کنید، چون معصوم این جمله را فرموده است، اما وقتی من بگویم «پسرم مهندس من است» دقّت نمی­کنید، چون این جمله را عرفی می­بینید.

این جریانی که مسلمان بودند ولی شُل­دین بودند و تحت تأثیر منافقان بودند و در بستر نامناسب بودند، وقتی می­دیدند کسی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خدمت می­کند، می­گفتند او می­خواهد سوء استفاده کند! لذا بجای اینکه منّت او را بکشند و سعی کنند شبیه او بشوند، سعی می­کردند او را بزنند و جلوی پای او دست­انداز بگذارند.

بالای این جریان وقتی خودش تصمیماتش را عملی می­کرد، کم کم نیاز به معصوم را از بین می­برد.

چرا به معصوم نیاز داریم؟ چون ما را راهنمایی می­کند، ما را کمک می­کند، در جایی که من ناتوان هستم معصوم ملجأ است، وقتی کسی شنا بلد نیست در آب به ناجی نیاز دارد، ولی وقتی خودت ناجی باشی که نیازی به ناجی نداری.

این جریانی که به دنبال این بود که نظر خودش را اعمال کند، کم کم پیغمبر معصوم را، عملاً انکار و بی­فایده می­کرد. خودِ او به مصلحتی که می­دانست تشخیص می­داد، و خدا می­داند که مثال­های مهمی در روز هست، به جهاتی که نمی­خواهم بحث وارد حاشیه­ی بیخود بشود و مبانی بحث جا نماند نمی­گویم، وگرنه گاهی شیعیان حرف­هایی می­زنند که دقیقاً همان رفتاری است که عمر کرده است (در منطق)، دقیقاً همان رفتار است، دقیقاً همان خطر است، منتها اگر الآن ورود کنم ممکن است حاشیه درست بشود.

می­گفت: من به مصلحت نمی­بینم «حیّ علی خیر العمل» گفته بشود.

این حرف یعنی اینکه من می­توانم تمام دین را جابجا کنم، و تشخیص هم می­دهم، خودم گزینش­گر هستم.

حال فقط یک نمونه ببینید، یک جمله­ی معترضه­ی مهم داریم که بحث امروز در آن جمله­ی معترضه است.

دو دیدگاه به زن

می­دانید که عرب در روزگار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و در آن اوایل فقیر بود، بانویی که سرپرست نداشت، احتمال گرسنگی او جدّی بود، در آن اوایل نه یارانه­ی آنچنانی بود و نه درآمد آنچنانی، خانم­ها نمی­توانستند بدون شوهر یا پدر زندگی کنند، یعنی فقر فلاکت­بار به سراغ آن­ها می­آمد، لذا خیلی اوقات مردان زور می­گفتند، چون می­دانستند این بیچاره باید تحمّل کند. جناب عمر هم یک جمله معروفی دارد، برای اینکه شخصیت اخلاقی او به دست شما بیاید، او از پیامبر نقل کرده است: «لَا يُسْأَلُ الرَّجُلُ فِيمَ يَضْرِبُ امْرَأَتَهُ»،[7] مرد هرچه زن خود را بزند روز قیامت از او سؤال نمی­شود!

این منطق را با آن موضوع قیاس کنید که وقتی زنی نزد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمد و عرض کرد شوهرم مرا می­زند و من ترسیده­ام، امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در شهر کوفه برای یک مرد شمشیر کشیدند.

بین امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و عمر از زمین تا آسمان تفاوت است، مسئله­ی ما فقط مسئله­ی شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نیست، این دو نوع زندگی است، این دو سبک زندگی است، دو شیوه­ی زندگی است.

شما باید بروید و سیره­ی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و سیره­ی طرف مقابل را ببینید، بروید و ببینید چه کسی شبیه داعش است، داعش از کجا بوجود آمده است، اگر من بخواهم زود تطبیق کنم می­گویم دشنام دادی، دشنام ندهید، بروید و تحقیق کنید. داعش همینطور ناگهانی مانند قارچ بالا نیامده است، شیوه­ی ارعاب شیوه­ای نیست که قرن 21 درست شده باشد، ریشه در یک نگاه دینی دارد، اگر داعش خوب است که خوب است و اگر بد است هم که بد است و این یک مسئله­ی زنده است، همانطور که عرض کردم ممکن است بین شیعیان هم باشد، کسی که بگوید من دوست دارم این کار را کنم… ممکن است هیئتی باشد ولی در خانه خشن باشد، این­ها تناقض است.

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای مردی که زن خود را بترساند شمشیر می­کشد، البته به آن خانم هم می­فرمایند که شوهر خودت را عصبانی نکن. فدای انصاف امیرالمؤمنین صلوات الله علیه. ولی اگر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بفهمند مردی زن خود را ترسانده است، بعنوان حاکم اسلامی شمشیر می­کشند.

این دو سبک است، دو شیوه است، دو نوع زندگی است، تمام هم نمی­شود.

شما قرآن کریم و فرمایشات قطعی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را زندگی ایده­آل می­بینید یا آنچه که دوست دارید را؟ این دو شیوه است. اگر شیوه دوم را دوست دارید، این شیوه­ی عمر است.

امام زمان ارواحنا فداه کجای زندگی ما هستند؟

اولین خطر این است که وقتی خوددرمانی می­کند به مرور دیگر نیازی به معصوم ندارد…

نکته­ای داخل پرانتز عرض کنم، ما گاهی می­خواهیم رفتار اجتماعی و سیاسی و حکومتی و فردی کنیم، اما امام زمان ارواحنا فداه در آن نیست! ما هم وازده­های محصول سقیفه هستیم، خدا کمک کرده است که در جلسات اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین حضور پیدا می­کنیم و گریه می­کنیم و کمی صاف می­شویم، وگرنه وقتی شما می­خواهید تصمیمی بگیرید، یک کار بزرگی کنید، امام زمان ارواحنا فداه کجای کار شماست؟

ما در دوره­ی پس از امامت نیستیم، ما طوری زندگی می­کنیم که در دوره­ی پس از امامت هستیم، ما در زمان حیات امام دوازدهم هستیم که در روایت افضلِ فرزندانِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هستند، یعنی از امام رضا صلوات الله علیه برتر هستند، اصلاً آیا ما می­فهمیم این حرف یعنی چه؟

ما می­خواهیم تصمیم بگیریم، می­خواهیم ازدواج کنیم، کجا مشورت می­کنیم؟

وقتی به ورودی حرم امام رضا علیه السلام می­روید دروغ می­گویید که «اَشْهَدُ اَنَّکَ تَشْهَدُ مَقامی»؟

ما اصلاً با حضرت حرف نمی­زنیم، در حالی که ناخواسته در حال بی­ادبی کردن هستیم.

زمانی هست که من تهران هستم و شما مشهد هستید، باید حتماً یا تماس بگیرم و یا به مشهد بیایم، اما زمانی هست که شما در اتاق من هستید، اگر من با شما مشورت نکنم، این کار بی­ادبی است.

ما در محضر امام زمان ارواحنا فداه هستیم، اصلاً به این موضوع التفات نداریم، وقتی می­خواهند خیلی به ما توصیه کنند می­گویند یک «اللهم عجّل لولیک الفرج» بگو و فراموش نکن، کأنّه او نیاز دارد، در حالی که او برای تک تکِ ما طوری است که کأنّه فقط امامِ من یک نفر است، فقط امامِ تو یک نفر است، فقط امامِ شماست، یعنی امام زمان ارواحنا فداه اینقدر همه­ی وجود خود را خرج ما کرده­اند، اما ما اصلاً توجّه نداریم.

می­خواهیم یک اصلاح اجتماعی راه بیندازیم، اصلاً استغاثه به امام زمان ارواحنا فداه بصورت خصوصی و فردی و جمعی نیست، انگار که خودمان می­خواهیم مشکلاتمان را حل کنیم، اگر خودمان بخواهیم مشکلاتمان را حل کنیم همین چیزی رخ می­دهد که شما الآن می­بینید، من نمی­خواهم بگویم کسی وظیفه­ی خود را انجام ندهد، نمی­خواهم بگویم حکومت را وابگذاریم، هر کسی هر وظیفه­ای از دستش برمی­آید را باید انجام بدهد، اما ما در زمانِ یک امامِ مُرده نیستیم، ما در زمانِ یک امامِ حَیّ هستیم، امام حرفِ ما را می­شنوند.

اگر الآن به ما بگویند یک دهه به جلسه­ی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمده­ای و الآن یک دعای مستجاب داری، چه دعایی می­کنید؟

امام سجّاد صلوات الله علیه در صحیفه سجّادیه عرض می­کنند: «هَبْ لَنا رَأفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ وَ دُعائَهُ» خدایا! او را دعاگوی ما قرار بده، بجای اینکه ما خودمان برای خودمان تصمیم بگیریم، او دعا کند که من چه بشوم.

در یاد دارید که بنده عرض می­کردم هر کدام از ما یک نقطه­ی قوّتی داریم که معصوم ما را در همان نقطه رشد می­دهد.

اگر من دعا کنم ممکن است چیزی بخواهم که اصلاً به درد من نخورد.

اگر او دعا کند آن شاعر را در اوج پهلوانی خودش قرار می­دهد، حضرت اباالفضل العباس علیه السلام را هم در اوج پهلوانی خودش قرار می­دهد، حبیب بن مظاهر سلام الله علیه را در اوج خودش قرار می­دهد، ما را عاقبت به خیر می­کند.

آن کسی که هر کاری دوست دارد می­کند اصلاً به این چیزها فکر نمی­کند، چون خودش تصمیم­گیر است.

نگاه سلیقه­ای به دین!

چون اعراب به زن فشار می­آوردند و زن هم مجبور بود تحمّل کند، وقتی کمی عصبانی می­شدند می­گفتند: تو را سه طلاقه کردم.

طلاق یکی است، بعد رجوع می­کنند، دوباره طلاق می­گیرند، دوباره رجوع می­کنند، اگر دوباره طلاق بگیرند دیگر مسیر سخت می­شود.

این آقای «ابن قیّم الجوزیه» شاگرد ابن تیمیه است، نام این کتاب «إعلام الموقعين عن رب العالمين» است که راجع به اجتهاد است، می­گوید: ابوداوود به من گفت زمان پیامبر و خلیفه اول و اوایل حکومت خلیفه دوم همینطور بود که هست، اما «رَأَى عُمَرُ أَنْ يَحْمِلَ النَّاسَ عَلَى إنْفَاذِ الثَّلَاثِ عُقُوبَةً وَزَجْرًا لَهُمْ»[8] عمر گفت برای اینکه زحمت بیشتری نداشته باشد، اگر کسی بگوید «سه طلاق» من سه طلاق حساب می­کنم!

مگر شما می­توانید؟ شما کجای شریعت هستید؟

در امور غیردقیق خیلی مهم نیست، اما در امور دقیق اینطور نیست، تدیّن یک حساب و کتاب دقیقی دارد، وگرنه اصلاً ما دین لازم نداشتیم و خودمان تصمیم می­گرفتیم.

اینطور نیست که یک نفر از راه برسد و بگوید به نظر من اینجای این را کم یا زیاد کن.

ایشان گفت: از نظر من اگر در یک جلسه بگویند سه طلاقه کردم قبول است!

در اینصورت هزار نوع مشکل پیش می­آید، اگر طرف پشیمان بشود باید به مسیر خیلی سخت محلل و کذا بروند، در کشور مصر سال­ها داستان قضائی بوجود آمده بود.

چرا شما این کار را می­کنید؟

ابن قیّم می­گوید: این اجتهادی بود «لِمَصْلَحَةٍ رَآهَا»، گفت «به نظر من»، همان کسی که گفت «حی علی خیر العمل» به یک مصلحتی تعطیل است، همان شخص گفت این سه طلاق در یک مجلس را هم به یک مصلحتی قبول می­کنم.

اگر قرار بر این باشد که من به مصلحت کم و زیاد کنم، مثلاً بگویم از نظر من امسال این موضوع مهم است، این اولین قدم برای این است که شما به معصوم نیاز ندارید، خودت تشخیص می­دهی. اگر به کربلا برسیم خواهید دید که با همین ادبیات می­خواستند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به کربلا نروند. اصلاً نگاه به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه «اخذ» نبود، نگاه «آموزش» بود!

منبر نوستالوژیک از «ابوفِراس حمدانی»

محتوای منبر نباید نو باشد، چون دین که یک امر نو نیست، حداکثر باید بیان و شیوه نو باشد، می­خواهم به شما بگویم منبری که من رفتم، منبری بوده است که زمان ائمه علیهم السلام می­رفته­اند، برای همین می­خواهم برای شما یک منبر سنّتی بگذارم، منتها بجای صوت باید کتاب بیاورم.

منبری­های آن زمان چه کسانی بودند؟ یکی از آن­ها شعرایی بودند که… چون اصلاً فرصت اینقدر نبود، حرف را در چند بیت شعر می­زدند.

از «ابوفِراس حمدانی» شروع می­کنم که برای قرن 4 است.

این­ها اشعاری است که محتوای آن محتوای منبرهای عصر ائمه علیهم السلام است، شیعیان در عصر ائمه علیهم السلام تحت تأثیر و زیر نظر معصومین علیهم السلام چطور منبر می­شنیدند؟

ابوفراس حمدانی یک قصیده­ی خیلی معروفی دارد که خیلی­ها آن را شرح کرده­اند که با این مصرع شروع می­شود: «الدينُ مُختَرَمٌ وَالحَقُّ مُهتَضَمُ» دین را نابود کردند و حق غصب شد، «وَفَيءُ آلِ رَسولِ اللَهِ مُقتَسَمُ» خمس و فیء فرزندان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را غصب کردند و با آن شراب خریدند.

بعد به اینجا می­رسد…

بحث ما در این شب­ها این است که یک جریانی بخاطر کمبود محبّت، یا از سر نفاق، یا از سر شل­دینیِ تحت تأثیر آن­ها زیر بارِ حقی را که می­دانستند نمی­رفتند.

«ابوفِراس حمدانی» می­گوید:

قامَ النَبِيُّ بِها يَومَ الغَديرِ لَهُم                        وَاللَهُ يَشهَدُ وَالأَملاكُ وَالأُمَمُ

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم روز غدیر بلند شدند و ایستادند، خدای متعال شاهد روز غدیر ماجرا بود، هم فرشته­ها و هم امّت­ها و قبائل ایستاده­اند، حق روشن شد.

وَصُيِّرَت بَينَهُم شورى كَأَنَّهُمُ            لا يَعرِفونَ وُلاةُ الحَقِّ أَيَّهُمُ

ولی بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می­خواستند ببینند چه کسی خلیفه پیغمبر است، انگار که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اصلاً هیچ چیزی نفرموده­اند، شورا تشکیل دادند که تصمیم بگیرند چکار کنند!

در چه مسئله­ای شورا می­گذارند؟ پزشکی که به راهکار درمان یقین دارد که دیگر شورای پزشکی نمی­گذارد، شورای پزشکی برای زمانی است که به دنبال راهکار باشند.

می­گوید وقتی حق روشن شد، انگار که نمی­شناسند چه کسی به چه کسی است، انگار که غدیر نبوده است، در سقیفه نشستند تا تصمیم بگیرند! انگار غدیر نبوده است!

تَاللَهِ ماجَهِلَ الأَقوامُ مَوضِعَها           لَكِنَّهُم سَتَروا وَجهَ الَّذي عَلِموا

بخدا قسم این­ها جهل نداشتند که کار چیست، این­ها روی چیزی که می­دانستند پرده انداختند.

منبر نوستالوژیک از «سیّد حِمیَری»

شعر بعدی برای «سید حمیری» است. شعری که می­خواهم بگویم، چهار معصوم به آن عنایت داشته­اند، نقل است که امام رضا علیه السلام فرموده­اند: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را خواب دیدم و پیامبر به من فرمودند تو هم این شعر را حفظ کن.

می­خواهم بدانید که زمان ائمه علیهم السلام چطور بحث می­کردند، سیّد حمیری می­گوید این ابیات را در خانه امام صادق علیه السلام خواندم، گریه­ی دختران حضرت بلند شد. بزرگانِ علمای شیعه این شعر را شرح کرده­اند. قافیه­ی آن «ع» است و به آن «عینیّه» می­گویند. قسمتی از آن را می­خوانم. من این شعر را در هر کجا که بخوانم امام زمان ارواحنا فداه را دعوت می­کنم، چون چهار معصوم به این شعر عنایت داشته­اند.

یک زمانی هست که کاشانی برای شما منبر می­رود، یک زمانی هست که می­گویند این مطلب را محضر امام صادق علیه السلام خوانده­اند و امام صادق علیه السلام با این مطلب گریه کرده­اند، آن هم نه اینکه با روضه­ی این مطلب گریه کرده باشند، بلکه بخاطر حق­خوری که اتفاق افتاده است گریه کرده­اند.

این شعر اینطور است، من چند بیت از بیت هشتم تا بیست و یکم را می­خوانم.

عَجِبْتُ مِنْ قَوْمٍ أَتَوْا أَحْمَداً             بِخُطَّةٍ لَیْسَ لَهَا مَوْضِعٌ‏

تعجّب هستم از گروهی که به محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رسیدند، چکار داشتند؟

قَالُوا لَهُ لَوْ شِئْتَ أَعْلَمْتَنَا                 إِلَى مَنِ الْغَایَةُ وَ الْمَفْزَعُ‏

اگر صلاح می­دانید ما را آگاه کنید، آخرِ کار ما به دست کیست؟ پناهگاهِ ما کیست؟

در اینجا مطلبی بگویم که حال خودم هم خوب بشود.

همه­ی همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عرب بودند و در مدینه کس و کار داشتند، یعنی بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم قبیله داشتند. «حضرت صفیّه سلام الله علیها» از یهودی­ها بودند که بعد از فتح خیبر همه رفته بودند و او مسلمان شده بود، اینطور عرض کرد: یا رسول الله! همه­ی این همسران شما کس و کار دارند، اما من در مدینه غریب هستم. من بعد از شما به کجا بروم؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رجوع کن.

قَالُوا لَهُ لَوْ شِئْتَ أَعْلَمْتَنَا                 إِلَى مَنِ الْغَایَةُ وَ الْمَفْزَعُ‏

اگر صلاح می­دانید ما را آگاه کنید، آخرِ کار ما به دست کیست؟ پناهگاهِ ما کیست؟

إِذَا تُوُفِّیتَ وَ فَارَقْتَنَا                      وَ فِیهِمْ فِی الْمُلْکِ مَنْ یَطْمَعُ‏

وقتی شما ما را رها کنید، همه دندان تیز کرده­اند که بیایند و این حکومت را بگیرند، ما باید چکار کنیم؟

فَقَالَ لَوْ أَعْلَمْتُکُمْ مَفْزَعاً                  کُنْتُمْ عَسَیْتُمْ فِیهِ أَنْ تَصْنَعُوا

اگر من بگویم پناهگاه کیست، مگر شما می­خواهید گوش بدهید؟ یا اینطور عمل می­کنید؟ چطوری؟

صَنِیعَ أَهْلِ الْعِجْلِ إِذْ فَارَقُوا             هَارُونَ فَالتَّرْکُ لَهُ أَوْدَعُ‏

یا مثل آن گروهی که به سراغ گوساله سامری رفتند و هارون را ترک کردند؛ که این هارون را بیشتر از آن هارون ترک می­کنید… می­خواهید چطور عمل کنید؟

أَبْلِغْ وَ إِلَّا لَمْ تَکُنْ مُبْلِغاً                  وَ اللَّهُ مِنْهُمْ عَاصِمٌ یَمْنَعُ‏

تا اینکه خدای متعال به او فرمود: «بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»[9] خدا تو را حفظ می­کند، بگو. این همان است. ابلاغ کن، اگر ابلاغ نکنی انگار اصلاً دین را ابلاغ نکرده­ای.

فَعِنْدَهَا قَامَ النَّبِیُّ الَّذِی                    کَانَ بِمَا یَأْمُرُهُ یَصْدَعُ‏

در این لحظه بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ایستادند، پیغمبری که فقط به امر خدا عمل می­کرد…

یَخْطُبُ مَأْمُوراً وَ فِی کَفِّهِ                کَفُّ عَلِیٍّ ظَاهِراً تَلْمَعُ‏

به امر خدا سخن گفت، در دست او دست علی [سلام الله علیه] بود که از دور نور این دو دست که با هم التقاء پیدا کرد، نور آن، عالم را گرفت.

رَافِعُهَا أَکْرِمْ بِکَفِّ الَّذِی                   یَرْفَعُ وَ الْکَفِّ الَّذِی یُرْفَعُ‏

بَه بَه به این دو دستی که همه­ی عالم به سوی این دو دست دراز است…

یَقُولُ وَ الْأَمْلَاکُ مِنْ حَوْلِهِ              وَ اللَّهُ فِیهِمْ شَاهِدٌ یَسْمَعُ‏

در حالی که در حال سخن گفتن بودند ملائکه همه در اطراف شاهد بودند، خدای متعال هم شاهد بود…

مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا لَهُ                    مَوْلًى فَلَمْ یَرْضَوْا وَ لَمْ یَقْنَعُوا

همینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند این مولای بعد از من است، راضی نشدند و قانع هم نشدند. گفتند: باز هم می­خواهد پسرعموی خودش را بر سر ما سوار کند!

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: من قبلاً هم می­خواستم زید را به جایی بفرستم اعتراض کردید، خواستم پسر او «اُسامه» را بفرستم اعتراض کردید…

در همان بیت می­گوید، یعنی بلافاصله که شنیدند، نگاه «اخذ» نبود و می­گفتند: می­خواهد پارتی­بازی کند!

می­بینید؟ اصلاً انگار ما از روی این ابیات منبر رفته­ایم، البته ما این کار را نکرده­ایم…

فَاتَّهَمُوهُ وَ حَنَّتْ مِنْهُمْ                    عَلَى خِلَافِ الصَّادِقِ الْأَضْلَعُ‏

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را به پارتی­بازی متّهم کردند…

شما ببینید همه­ی مطالبی که عرض کردیم در اینجا هست، اینکه می­گویم در ابیات او همه­ی منبر هست، اینطور است.

حَتَّى إِذَا وَارَوْهُ فِی قَبْرِهِ                 وَ انْصَرَفُوا عَنْ دَفْنِهِ ضَیَّعُوا

همینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را داخل قبر گذاشتند، مسیر را ضایع کردند.

طولانی است…

منبر نوستالوژیک از «ابوتمام طائی»

آن برای زمان امام صادق علیه السلام است، این ابوتمام طائی، از جهتی بزرگترین شاعر تاریخ عرب است، سعدیِ عرب­هاست، دعواست که آیا «مُتِنَبِّی» سعدیِ عرب­هاست یا «ابوتمام طائی».

ابوتمام طائی تا زمان امام جواد علیه السلام زنده بوده است، تا امامت امام جواد علیه السلام را در شعری اقرار کرده است، او شیعه است، شاعر خیلی بزرگی هم هست.

ادبیات همه­ی این­ها یک چیز است، یعنی معلوم است مدیریت سازمان تبلیغات ائمه علیهم السلام خیلی دقیق بوده است، که یک فکری را…

وقتی من شعر بعدی را بخوانم می­بینید که در چه شرایطی است، الآن من این ترس را ندارم، وقتی بعد از این شعر «دیک الجن» را بخوانم می­بینید که می­گوید «می­گویم در حالی که می­دانم خون من را می­ریزند». این­ها برای این دوره است.

ببینید «ابوتمام» چه می­گوید، چند بیت از بیت 39 تا 48 را می­خوانم.

می­گوید:

وَیَومَ الغَدِیر استَوضَحَ الحقَّ أهلُهُ                  بضحیاء لا فیها حجابٌ ولا سترُ

روز غدیر حق روشنِ روشن بود…

این شبهه برای امروز است که می­گویند «مولا» به چه معناست، اگر ما روز غدیر بودیم و کارهایی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کردند، بیعتی که گرفتند، اتفاقاتی که افتاد، سخنانی که فرمودند، خطبه­ای که خواندند، آنجا که جای شبهه نبود، می­گوید:

وَیَومَ الغَدِیر استَوضَحَ الحقَّ أهلُهُ                  بضحیاء لا فیها حجابٌ ولا سترُ

روز غدیر حق روشنِ روشن شد، بی­پرده حق روشن شد، نه حجابی بود و نه ستری.

أقام رسول‌اللَّه یدعوهُمُ بها                         لیقْرَبَهُمْ عُرفٌ وینآهُمُ نُکْر

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ایستادند و این­ها را دعوت کردند، تا معروف را بشناسند و به معروف امر کنند، منکر را بشناسند و از آن نهی کنند؛ حق و باطل، خوب و بد، معروف و منکر را بشناسند.

یمدُّ بضبعیه ویعلم أنّه                                ولیٌّ ومولاکمْ فهل لکُمُ خُبْرُ

دست امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را گرفته بود تا اعلام کند، که ولی و مولا این است، همه فهمیدید؟

این بیت خیلی عجیب و دقیق است، می­گوید:

یَرُوحُ وَ یَغدُو بِالبَیَانِ لِمَعشَر                                    یَرُوحُ بِهِم غَمرٌ وَ یَغدُو بِهِم غَمرُ

صبح و شب، لحظه به لحظه، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مدام حق را بیان می­کردند، این­ها هم صبح و شب پرده روی گوش می­انداختند و رو برمی­گرداندند و نشنیده می­گرفتند، پرده روی پرده، کتمان روی کتمان…

یَرُوحُ وَ یَغدُو بِالبَیَانِ لِمَعشَر                                    یَرُوحُ بِهِم غَمرٌ وَ یَغدُو بِهِم غَمرُ

از یک طرف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مدام حق را بیان می­کردند، برای اینکه اگر کسی خواست حق را بفهمد روشن بشود، از آن طرف هم این­ها دائماً مقابله به مثل می­کردند و می­خواستند پاتَک بزنند. وقتی غدیر شد آن­ها صحیفه ملعونه راه انداختند…

فَکَانَ لَهُم جَهرٌ بِإثبَاتِ حَقِّهِ                         وَ کَانَ لَهُم فِی بَزِّهِم حَقَّهُ جَهرُ

مدام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آشکارتر بیان می­کردند، این­ها هم مدام آشکارتر اعلام می­کردند.

آشکارترین حالت این بود که روز غدیر طرف گفت که اگر اینطور است سنگی از آسمان بر سر من بخورد!

یک بیت آن خیلی زیباست، بیت آخر این شعر است، می­گوید حق روشن بود،

إذَا الوَحیُ فِیکُم لَم یَسُرکُم فَإنَّنِی                 زَعیمٌ لَکُم أن لَا یَسُورَکُمُ الشِّعرُ

اگر وحی نازل شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم علنی بیان نمودند، بیعت هم گرفتند، بعد شما گوش نمی­دهید، این شعر من به هیچ درد من نمی­خورد، شما به وحی گوش ندادید، من که با شعر نمی­توانم کارِ وحی کنم.

من خواستم بگویم این مطالبی که این شب­ها می­گوییم، اولیّاتِ واضحاتِ چیزی است که ائمه علیهم السلام در زمان حیاتشان به شیعیان نخستین یاد می­دادند، مطلب خیلی عمیقی هم نیست، از این جهت خیلی مهم است.

منبر نوستالوژیک از «دیکُ الجِن»

این کتاب در مصر چاپ شده است. «دیک الجن» زمان امام کاظم علیه السلام به دنیا آمده است و تا زمان امام هادی علیه السلام می­زیسته است. منبریِ دوران ائمه علیهم السلام است، این «دیک الجن» همان کسی است که شما با شعر او خیلی گریه کرده­اید که گفته است: «وَ یُکَبِّرُونَ بِأَنْ قُتِلْتَ، وَ إِنَّما» تو را کشتند و تکبیر گفتند، «قَتَلُوا بِکَ التَّکْبِیرَ وَ التَّهْلیلاَ» این­ها با کشتنِ تو «الله اکبر» را کشتند، «لا اله الا الله» را کشتند.

دیک الجن یک شاعر ویژه­ای است، حال نگاه کنید چه می­گوید. وقتی شما شعر دیک الجن را می­خوانید باید فاطمیّه نیّت کنید که یک شب به نیّت دیک الجن به مجلس بیایید. می­گوید:

أصبحتُ جَمَّ بَلابِلِ الصَّدْرِ               وأَبِيتُ مُنْطَوياً على الجَمْرِ

انگار در دل من زغال گذاشته­اند، انگار که روز زغال و آتش خوابیده­ام…

إِنْ بُحْتُ يوماً طُلَّ فيه دَمي             ولَئِنْ كَتَمْتُ يَضِقْ بهِ صَدْرِي

اگر بخواهم حرف بزنم خون مرا می­ریزند، اگر بخواهم سکوت کنم هم سینه­ی من پاره می­شود…

مِمّا جَنَاهُ على أَبي حَسَنٍ               عُمَرٌ وصاحبُه أبو بَكْرِ

از بس که به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ظلم کردند…

طلبَ النّبِيُّ صَحِيفَةً لَهُمُ                  يُمْلي لِيَأْمَنَهُمْ مِنَ الغَدْرِ

چه زمانی؟ آن زمانی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند باید وثیقه بیاورید، فرمودند کاغذ و قلمی بیاورید که من یک وصیّتی بنویسم و از یکایک شما پای آن امضاء و تعهد بگیرم… برای این­ها بنویسند و تعهد بدهند که پیمان­شکنی نکنند…

فأَبَوا عليهِ وقالَ قائلُهمْ                  قُوموا بنا قَدْ فَاهَ بالهُجْرِ

این کار را نکردند، یکی از این­ها گفت: (نعوذبالله) هذیان می­گوید…

می­گوید جگر من برای این خاطره می­سوزد، ببینید در ادامه چه می­گوید…

ومَضَوا إلى عَقْدِ الخِلافِ وما           حَضَروهُ إلاَّ داخلَ القَبْرِ

وقتی این را شنیدند بلند شدند و به سراغ آن کاری رفتند که می­خواستند در سقیفه انجام بدهند، دیگر تا زمانی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را در قبر گذاشتند پیدایشان نشد!

بعد ناگهان به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رو می­کند و می­گوید:

جَعَلُوكَ رابعَهُمْ أَبا حَسَنٍ                ظَلَمُوا وَرَبِّ الشّفْعِ والوَتْرِ

یا امیرالمؤمنین! شما را چهارمین نفر قرار دادند، این­ها به خدای شفع و وتر ظلم کردند…

وعلى الخِلافَةِ سابَقُوكَ ومَا            سَبَقُوكَ في أُحُدٍ ولا بَدْرِ

وقتی اسلام به قدرت و حکومت رسید این­ها سبقت گرفتند، در بدر و احد کجا بودند؟ چرا آنجا سبقت نگرفتند؟

غَمّتْ مُصِيبَتُكَ الهُدَى فَغَدَا ال         إسْلامُ لا يَدْرِي بِمَا يَدْرِي

بلایی بر سر اسلام آورده­اند که الآن دیگر اسلام نمی­داند که باید چطور مردم را هدایت کرد…

مثلاً شما می­خواهید به جلسه بروید، جلسه یک جای ثابت است، شما هر فرعی مسیر را اشتباه بروید درواقع گمراه شده­اید، می­گوید:

وتَشَعّبَتْ طُرُقُ الضَّلالِ فَلَو             لاكُمْ مَشَوا بالشِّرْكِ والكُفْرِ

مسیرهای گمراهی و ضلالت را مدام زیاد کردند، اگر شما نبودید این­ها راه شرک و کفر را افشاء کرده بودند.

آن­هایی که سال 94 بودند و ما در این جلسه بحثی با عنوان «نفاق و خطرناک­تر از نفاق» داشتیم، آنجا بیش از بیست جلسه مفصل توضیح دادیم که آن ملعون حرامزاده یزید در جلسه­ی خصوصی گفت:

لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلاَ                 خَبَرٌ جاءَ وَ لاَ وَحْىٌ نَزَلْ»

اصلاً وحی نبوده است!

لَیْتَ أَشْیاخِی بِبَدْر شَهِدُوا               جَزَعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الاَسَلْ

ای کاش پدرانم در بدر بودند و می­آمدند و از من تشکر می­کردند، ما انتقام گرفتیم…

تو چه مسلمانی هستی که نفع کشته­های بت­پرست­ها شعر می­خوانی؟

«دیک الجن» می­گوید:

وتَشَعّبَتْ طُرُقُ الضَّلالِ فَلَو             لاكُمْ مَشَوا بالشِّرْكِ والكُفْرِ

چطور جلوی کفر و شرک را گرفتند؟ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ناموس خود را به اسارت فرستادند، حضرت زینب کبری سلام الله علیها و حضرت زین العابدین صلوات الله علیه در شام خطبه خواندند، یزید ملعون گفت: خدا عبیدالله را لعنت کند! ما نمی­خواستیم حسین بن علی را بکشیم؛ و دیگر آن شعر نحس را علنی نخواند.

می­خواستند کفرِ بعد از ایمان ایجاد کنند، اما شما نگذاشتید.

همه­ی شما این مطلب را شنیده­اید که طرف خواست توهین کند و به امام زین العابدین صلوات الله علیه عرض کرد: ای پسر پیغمبر! چه کسی پیروز شد؟ حضرت فرمودند: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ، وَ دَخَلَ وَقْتُ اَلصَّلاَةِ، فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِمْ»[10] اگر خواستی ببینید چه کسی پیروز شده است هنگام نماز یک اذان و اقامه بگو. این­ها خواستند شهادت به رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را از بین ببرند، ما رفتیم و کشته دادیم و شیرخوار دادیم و ناموس دادیم ولی نگذاشتیم نام نبوّت را بیندازند، ما پیروز شدیم.

روضه و توسّل به حضرت علی اصغر سلام الله علیه

من کسانی از اولیاء خدا را می­شناسم که همه­ی دهه اول محرم، هر وقت برای منبر به منزلشان می­روید می­گویند روضه­ی شیرخوار بخوان.

شاید هیچ کجا اینقدر دلِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را نسوزانده باشند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه وسط میدان بودند، تنهای تنها… مردان شهید شده بودند، دیگر کاروان مرد جنگی نداشت، ارباب ما نگران ناموس خدا بود، آن لحظه­ای که نوشته­اند «فَلَمَّا صَارَ الحُسَین فَرداً وَحیداً» به چپ و راست دشت نگاه کردند و یاران خود را صدا کردند و سپس صدای حضرت با این لحن بلند شد: «هَلْ‏ مِنْ‏ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ‏ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏»، حرم پیغمبر در خطر است، این­ها وحشی هستند، این­ها حرامی هستند، این­ها بی­ادب هستند…

مرحوم نیّر یک بیتی دارند که انسان باید برای آن بمیرد…

دیده­اید وقتی می­خواهند اسباب­کشی کنند روی بعضی از جعبه­ها «شکستنی است» می­نویسند، اگر کارگر متوجه نباشد همه­ی آن­ها را می­شکند، باید تشخیص و تمیز بدهد.

آنجا می­گوید «ناموس تو را قوم بی­تمیز بردند»… ناموس و غیرناموس نمی­فهمیدند، بچه و بزرگ نمی­فهمیدند… انسان باید برای همان یک کلمه بمیرد…

این چه اسلامی بود؟ نماز می­خواندند، حج می­رفتند، زکات ­می­دادند، ولی از هر حرامیِ وحشی، وحشی­تر بودند، این چه اسلامی بود که هه چیز را داشت و هیچ چیز را نداشت؟

وقتی صدای مبارک حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بلند شد که «هَلْ‏ مِنْ‏ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ‏ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏»، آن طرف هلهله کردند… این طرف گریه­ی خانم­ها بلند شد…

این بانوان فدایی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بودند، این نوامیس انتها و غایتِ تشیّع بودند، دیدند حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نگران این­هاست، خیلی سوختند، گریه­شان بلند شد، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه برگشتند تا این­ها را آرام کنند، دیدند آقازاده­ای را دست به دست می­کنند و دیگر نمی­دانند باید با او چکار کنند…

شیخ حسن دمستانی بحرینی می­گوید: همینکه حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این بچه را در آغوش گرفتند، همینکه حال او را دیدند، اشک حضرت از حال او جاری شد… حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دیدند فرصت نیست، به سمت میدان راه افتادند… این نهایتِ آقایی است…

زمانی هست که شما برای خودتان کاری دارید، زمانی است که شما می­بینید در خیابان تصادف شده است، شما با اینکه اهل رو زدن نیستید ولی درِ هر خانه­ای را می­زنید که بگویید این زخمی را به بیمارستان ببریم…

وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چهره حضرت علی اصغر علیه السلام را دیدند، دیدند کار او تمام است… او را به وسط میدان بردند… «یا قَومِ ، إن لَم تَرحَموني فَارحَموا هذَا الطِّفلَ»[11]… اگر به من رحم نمی­کنید نکنید، اما به این طفل رحم کنید، اگر به این طفل آب ندهید هم چیزی از او نمانده است…

چند جا در کربلا نگذاشتند که فرمایش حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تمام بشود… یک جایی وقتی حضرت عبدالله علیه السلام در آغوش حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بود و از شدّت دردِ دست گریه می­کرد، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمودند: الآن نزد جدّم می­روی… حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در حال حرف زدن بودند که حرمله ملعون تیر انداخت… حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دیگر ادامه ندادند…

یک جا اینجا بود، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در حال صحبت کردن بودند… شیخ حسن دمستانی می­گوید: وقتی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در حال صحبت کردن بودند آن­ها جواب دادند، ولی با تیر، نه با بیان… تیر انداختند… حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دیگر ادامه ندادند، وقتی خون به صورت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پاشید نگاهی کرد…

می­گوید: وقتی این دسته تیر خورد، وقتی دست­های او لحظه­ای بالا رفت، می­گوید: «دَفَعَ الیَدَینِ إلَی أبِیهِ مُوَدَّعً» انگار که با پدر خود خداحافظی می­کرد… می­گوید جگر پدر را سوزاند… طوری جگر سوخت که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آسمان را نگاه کردند و عرض کردند: خدایا! اگر نصر نازل نمی­کنی، به ما صبر عطاء کن… صبر برای بریدگیِ گلو نیست، این بچه از بس از شدّت تشنگی بال بال زده بود، برای همین هم به همین تسلیت داده شد، جای دیگری در کربلا نداریم، هاتفی از غیب صدا زد: «دَعهُ يا حُسَينُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَنَّةِ» حسین جان! تو که از همه دل کندی، حسین جان! دل بِکَن… الآن او را در بهشت سیراب می­کنند…


[1]– سوره‌ مبارکه غافر، آیه 44.

[2]– سوره‌ مبارکه طه، آیات 25 تا 28.

[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.

[4] سوره مبارکه بقره، آیه 10 (فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ)

[5] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ، جلد ۳۰ ، صفحه ۳۵۳ (وَ قَالَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي وَ مَنْ آذَانِي فَقَدْ آذَى اَللَّهَ.)

[6] سوره مبارکه نجم، آیه 3

[7] المسند الموضوعي الجامع للكتب العشرة ، جلد 12 ، صفحه 103 (حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى، والْحَسَنُ بْنُ مُدْرِكٍ الطَّحَّانُ، قَالَا: حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ حَمَّادٍ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنْ دَاوُدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَوْدِيِّ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمُسْلِيِّ، عَنِ الْأَشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ، قَالَ: ضِفْتُ عُمَرَ لَيْلَةً، فَلَمَّا كَانَ فِي جَوْفِ اللَّيْلِ، قَامَ إِلَى امْرَأَتِهِ يَضْرِبُهَا، فَحَجَزْتُ بَيْنَهُمَا، فَلَمَّا أَوَى إِلَى فِرَاشِهِ قَالَ لِي: يَا أَشْعَثُ، احْفَظْ عَنِّي شَيْئًا سَمِعْتُهُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، “لَا يُسْأَلُ الرَّجُلُ فِيمَ يَضْرِبُ امْرَأَتَهُ، وَلَا تَنَمْ إِلَّا عَلَى وِتْرٍ”، وَنَسِيتُ الثَّالِثَةَ)

[8] إعلام الموقعين عن رب العالمين ، جلد 4  ، صفحه 267 (قَالَ أَبُو دَاوُد: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ صَالِحٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، فَذَكَرَهُ، فَهَذِهِ طَرِيقَةٌ أُخْرَى مُتَابِعَةٌ لِابْنِ إِسْحَاقَ، وَاَلَّذِي يُخَافُ مِنْ ابْنِ إِسْحَاقَ التَّدْلِيسُ، وَقَدْ قَالَ ” حَدَّثَنِي ” وَهَذَا مَذْهَبُهُ، وَبِهِ أَفْتَى ابْنُ عَبَّاسٍ فِي إحْدَى الرِّوَايَتَيْنِ عَنْهُ، صَحَّ عَنْهُ ذَلِكَ، وَصَحَّ عَنْهُ إمْضَاءُ الثَّلَاثِ مُوَافَقَةً لِعُمَرَ وَقَدْ صَحَّ عَنْهُ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – أَنَّ الثَّلَاثَ كَانَتْ وَاحِدَةً فِي عَهْدِهِ وَعَهْدِ أَبِي بَكْرٍ وَصَدْرًا مِنْ خِلَافَةِ عُمَرَ وَغَايَةُ مَا يَقْدِرُ مَعَ بُعْدِهِ أَنَّ الصَّحَابَةَ كَانُوا عَلَى ذَلِكَ وَلَمْ يَبْلُغْهُ، وَهَذَا وَإِنْ كَانَ كَالْمُسْتَحِيلِ فَإِنَّهُ يَدُلُّ عَلَى أَنَّهُمْ كَانُوا يُفْتُونَ فِي حَيَاتِهِ وَحَيَاةِ الصِّدِّيقِ بِذَلِكَ، وَقَدْ أَفْتَى هُوَ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – بِهِ، فَهَذِهِ فَتْوَاهُ وَعَمَلُ أَصْحَابِهِ كَأَنَّهُ أَخْذٌ بِالْيَدِ، وَلَا مُعَارِضَ لِذَلِكَ، وَرَأَى عُمَرُ أَنْ يَحْمِلَ النَّاسَ عَلَى إنْفَاذِ الثَّلَاثِ عُقُوبَةً وَزَجْرًا لَهُمْ لِئَلَّا يُرْسِلُوهَا جُمْلَةً، وَهَذَا اجْتِهَادٌ مِنْهُ ، غَايَتُهُ أَنْ يَكُونَ سَائِغًا لِمَصْلَحَةٍ رَآهَا، وَلَا يُوجِبُ تَرْكَ مَا أَفْتَى بِهِ رَسُولُ اللَّهِ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ -، وَكَانَ عَلَيْهِ أَصْحَابُهُ فِي عَهْدِهِ وَعَهْدِ خَلِيفَتِهِ؛ فَإِذَا ظَهَرَتْ الْحَقَائِقُ فَلْيَقُلْ امْرُؤٌ مَا شَاءَ، وَبِاَللَّهِ التَّوْفِيقُ. «وَسَأَلَهُ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – رَجُلٌ، قَالَ: إنْ تَزَوَّجْتُ فُلَانَةَ فَهِيَ طَالِقٌ ثَلَاثًا، فَقَالَ تَزَوَّجَهَا؛ فَإِنَّهُ لَا طَلَاقَ إلَّا بَعْدَ النِّكَاحِ» . «وَسُئِلَ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – عَنْ رَجُلٍ قَالَ: يَوْمَ أَتَزَوَّجُ فُلَانَةَ فَهِيَ طَالِقٌ، فَقَالَ طَلَّقَ مَا لَا يَمْلِكُ» ذَكَرَهُمَا الدَّارَقُطْنِيُّ. «وَسَأَلَهُ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – عَبْدٌ فَقَالَ: إنَّ مُولَاتِي زَوَّجَتْنِي، وَتُرِيدُ أَنْ تُفَرِّقَ بَيْنِي وَبَيْنَ امْرَأَتِي، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ وَقَالَ مَا بَالُ أَقْوَامٍ يُزَوِّجُونَ عَبِيدَهُمْ إمَاءَهُمْ، ثُمَّ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَهُمْ، أَلَا إنَّمَا يَمْلِكُ الطَّلَاقَ مَنْ أَخَذَ بِالسَّاقِ» ذَكَرَهُ الدَّارَقُطْنِيُّ.)

[9] سوره مبارکه مائده، آیه 67 (يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ۖ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ)

[10] الأمالي (للطوسی) ، جلد ۱ ، صفحه ۶۷۷ (وَ بِهَذَا اَلْإِسْنَادِ، عَنْ أَبِي عُمَارَةَ ، عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ طَلْحَةَ ، عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ سَيَابَةَ ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) ، قَالَ: لَمَّا قَدِمَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ (عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ) وَ قَدْ قُتِلَ اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ (صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِمَا) اِسْتَقْبَلَهُ إِبْرَاهِيمُ بْنُ طَلْحَةَ بْنِ عُبَيْدِ اَللَّهِ ، وَ قَالَ: يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ ، مَنْ غَلَبَ وَ هُوَ مُغَطًّى رَأْسُهُ، وَ هُوَ فِي اَلْمَحْمِلِ. قَالَ: فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ : إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ، وَ دَخَلَ وَقْتُ اَلصَّلاَةِ، فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِمْ .)

[11] تذكرة الخواص، سبط این جوزی، صفحه ٢٥٢ (لَمّا رَآهُمُ الحُسَينُ عليه السلام مُصِرّينَ عَلى قَتلِهِ، أخَذَ المُصحَفَ ونَشَرَهُ، وجَعَلَهُ عَلى رَأسِهِ، ونادى: بَيني وبَينَكُم كِتابُ اللّه، وجَدّي مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله، يا قَومِ! بِمَ تَستَحِلّونَ دَمي؟!… فَالتَفَتَ الحُسَينُ عليه السلام فَإِذا بِطِفلٍ لَهُ يَبكي عَطَشاً، فَأَخَذَهُ عَلى يَدِهِ، وقالَ: يا قَومِ ، إن لَم تَرحَموني فَارحَموا هذَا الطِّفلَ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ، فَجَعَلَ الحُسَينُ عليه السلام يَبكي ويَقولُ: اللّهُمَّ احكُم بَينَنا وبَينَ قَومٍ دَعَونا لِيَنصُرونا فَقَتَلونا. فَنودِيَ مِنَ الهَوا: دَعهُ يا حُسَينُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَنَّةِ.)