«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»
«أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1]
«رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي».[2]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه باعظمت حضرت زینب کبری سلام الله علیها و روحی له الفداه صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
تعجیل در فرج حضرت بقیه الله الأعظم روحی و أرواهُ العالمین لهُ الفداء و عَجَّلَ اللهُ تعالی فَرَجهُ الشَّریف صلواتی دیگر عنایت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّی عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
یکی از اثراتِ «یادِ مرگ»
یکی از گرفتاریهای ما انسانها این است که با اینکه یقین داریم قطعاً خواهیم مُرد، ولی به جهاتی آن را دور میبینیم. کأنّه قرار است پانصد سال عمر کنیم.
انسانی که زیاد وقت دارد، خیلی از کارهای خود را برای بعد میگذارد، و چون به مرگ فکر نمیکنیم خیلی از امور را جدّی نمیگیریم.
اگر بگویند برای جلسهای یا کار خیری کمک کنید، میگوییم بعداً هم وقت هست. اما اگر وقتی از این جلسه به خانه رفتم و جواب آزمایش من بیاید و نوشته باشد شما سه ماه فرصت دارید، دیگر کم کم سخاوتمند میشوم، علّتِ این امر این است که حالا مرگ را جدّی میگیرم.
یاد مرگ ما را به انسان شدن نزدیک میکند، فراموشیِ مرگ هم ما را به سمتِ حیوانیتمان میبرد.
سخاوت، دیگرخواهی، دلسوزی، نگرانی برای دیگران، اینها برای وقتی است که یاد مرگ هست، اگر نباشد انسان شبیه به مورچه جَمّاع میشود، مدام جمع میکند، کارهای خیر را یا برای بعد میگذارد و یا میگوید خودم هستم، چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است!
این بحث، بحثِ خیلی گستردهای است که موضوع بحث ما نیست، خواستم از یک مقدّمهای به بحث ورود کنم.
برای زنده بودنِ «یاد مرگ» در خودمان چکار کنیم؟
چکار کنیم که یاد مرگ در ما ایجاد بشود؟
این هم بحث خیلی مهمِ مفصّلی است که من فقط یک زاویهی آن را عرض میکنم که وارد بحث بشوم.
چکار کنیم که یاد مرگ در ما زنده بشود؟ راههایی دارد. یکی از آنها زیارت اهل قبول است و زیارت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین.
من هر وقت به سر مزار مادرم میروم، میبینم ایشان خیلی اهل نظافت بودند، بعد وقتی جای کفشهای مختلف را روی سنگ قبر ایشان نگاه میکنم، میبینم که انتهای کار ما اینجاست، مسلّماً این موضوع هم برای من و هم برای دیگران سخت است که میبینی آنقدر آدم رفته است و آمده است که نمیتوانی تعداد جای کفشهایی که روی سنگ قبر هست را حساب کنی.
رفتنِ به زیارت اهل قبور این حُسن را دارد، انسان مطمئن میشود که مرگ خیلی دور نیست.
یکی دیگر از آن جاهایی که انسان به یاد مرگ میافتد، و قدری از جسمانیت خود فاصله میگیرد، زیارتِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است.
من میخواهم در این جلسه این موضوع را عرض کنم، منتها به جهتِ آن اهمیّت، اشاره کردم، بلکه تذکّری به خودم و شما داده باشم.
آن بحث خیلی مهمّی است، منتها برای زمانی که حال و حوصله باشد، انسان روایات مرگ را ببیند… باید حالِ خودم مساعد میبود که بخواهم آن بحث را مطرح کنم.
«زیارت» یعنی در محضر بودن
زیارت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین منافع زیادی دارد، یکی از آنها این است که انسان را قدری سبک میکند.
دیدهاید که در حال صحبت کردن با دوست خود هستید و میگویید و میخندید، هرچه به سمت حرم میروید، کم کم این موضوع کم میشود، وقتی به حرم میرویم شاید حرف بزنیم، ولی وقتی به نزدیکی ضریح میرویم دیگر هر حرفی را نمیزنیم.
این بخاطر ضعف من است که اینطور هستم، وگرنه انسانهایی هستند که در تهران وقتی «السلام علیک یا علی بن موسی الرضا» میگویند، حالشان از من که کنار ضریح ایستادهام بیشتر در محضر است.
اصلاً زیارت یعنی «حضور زائر عند المزور»، حضور زائر کنارِ آن کسی که برای زیارت او رفته است.
لزوماً «حضور زائر عند القبر» را زیارت نمیگویند، «حضور زائر عند الضریح» لزوماً زیارت نیست. اما دیدهاید وقتی به ضریح نزدیک میشویم، دیگر انگار حضرت در حال دیدن ما هستند، دیگر آنجا اگر خدای نکرده شیشهی خواهران هم پیدا باشد، انسانِ گنهکار از امام رضا علیه السلام حیاء میکند که بخواهد نگاه کند، چون خودش را در محضر میبیند.
حال یک نفر وقتی به ضریح هم چسبیده است مانند من گیج است و خودش را در محضر نمیبیند، یک نفر در تهران هم هست، خدای متعال به او لطف کرده است و خودش را در محضر امام رضا علیه السلام و امام زمان ارواحنا فداه میبیند.
اگر کسی خودش را در محضر امام زمان ارواحنا فداه ببیند، یعنی زائرِ حضرت حجّت ارواحنا فداه بشود، این آدم جزوِ همان سیصد و سیزده نفر یا امثالِ آنها خواهد شد. هیچ فوت و فنِ دیگری هم ندارد.
به آقای بهجت اعلی الله مقامه الشّریف گفتند نسبت به امام زمان ارواحنا فداه چکار کنیم؟
در مورد امام زمان ارواحنا فداه نگفتهاند وقتی زیارت میکنی، انگار متنی را که راجع به یک مُرده است میخوانی، با او حرف بزن. فرمود: بدان وقتی در حال حرف زدن هستی، قبل از اینکه خودت صدای خود را بشنوی و دیگران صدای تو را بشنوند، او صدای تو را میشنود. از لحظهای که به ذهن تو خطور کرد!
اگر کسی همین را بداند، اصلاً زندگی انسان زیر و رو میشود. یعنی همین یک خصلت، زندگی انسان را زیر و رو میکند.
انسان هر حرفی نمیزند، عمر خود را خرجِ هر کاری نمیکند، خلوت و جلوت نیست، دیگر انسان هیچ وقت تنها نیست و همیشه در محضر است.
این فقط تحلیل نیست، روایت هم هست، حضرت فرمودند: من بر سر بازارها و جلوی منازل شما میآیم و شما را میبینم، شما هستید که من را نمیبینید.
او دائم ما را میبیند، ما در حجاب هستیم که او را نمیبینیم، لذا ما زائر نیستیم. چه زمانی زائر هستیم؟ آن لحظهای که وجود مبارک امام زمان ارواحنا فداه را درک کنیم.
الآن که من اینجا نشستهام راحت حرف میزنم، اگر وجود مبارک امام زمان ارواحنا فداه را درک میکردم، دیگر وقتی میخواستم راجع به امام زمان ارواحنا فداه صحبت کنم، برای من خیلی سخت بود. همانطور که حالت شما نزدیک ضریح حضرت رضا صلوات الله علیه با حالت عادی تفاوت دارد.
حقیقتِ زیارت چیست؟ آنجایی که خودت را در محضر امام میبینی. آن شخص زائر است. آن زیارت است. یعنی حضور.
لذا یک نفر بود که به مشهد میرفت اما به حرم نمیرفت، البته این برای همه نیست، آن شخص یک آدم استثنائی بود. از ایشان پرسیدند: به حرم مشرف نمیشوید؟ گفتند: آقا اینجا هستند، من چطور به حرم بروم؟
حال ممکن است این «در محضر امام بودن» برای کسی در دِهِ خودش باشد، در دِه است ولی در محضر است.
کمال این موضوع این است که دیگر حضور را نه فقط درک میکند که میبیند، که میشنود.
چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن
ان شاء الله خدای متعال روزی کند که من هم از این کَری و کوری و دوبینی و گیجی دربیایم و خودم را در محضر امام زمان ارواحنا فداه ببینم.
«زیارت» در محضر رفتن است. لذا ان شاء الله قبول میکند، ولی آن کسی که از سر و کول بقیه بالا میرود و کشتی میگیرد که به ضریح بچسبد، البته نمیگویم از او قبول نمیکنند، از هر کسی به اندازهی فهمش قبول میکنند، ولی اگر کسی مانند من این کار را کند، این دیگر زیارت نیست، این بیادبی است، انسان در محضر این کارها را نمیکند، انسان در محضر مؤدّب است، حرف اضافه نمیزند.
اگر شما در محضر یک عالم ربّانی باشید، اگر درک و تجربهی این موضوع را داشته باشید، تا زمانی که او شروع به حرف زدن نکند، شما اصلاً نمیتوانید حرف بزنید.
بعضیها در محضر بعضی از ربّانییّن میرسیدند، دو ساعت سکوت میکردند، در نهایت هم میگفت «اجازهی مرخصی میدهید؟ خیلی ممنون. بهرهمند شدیم» بعد هم میرفت. واقعاً هم بهرهمند شده بود. ما درک نداریم.
اگر شما کنار یک بخاری بنشینید، نیاز نیست حرف بزنید، چون حرارت را گرفتهاید. درک کردهاید.
ان شاء الله روزی امام زمان ارواحنا فداه… ان شاء الله خدا روزی کند و از ما بگذرد و چشم و سینه و درون و بطن ما را تطهیر کند، وقتی امام زمان ارواحنا فداه را ببینید که اصلاً لازم نیست صحبت کنند، بدنِ مبارک، آن هیکل نورانی، همه چیز است. وای بحال اینکه بخواهند صحبت کنند، و اگر حضرت خود را کنترل نکنند و صحبت کنند، ما از هوش میرویم. چون ما میزانی توانِ درکِ زیبایی و عظمت داریم، بیش از آن اندازه برای ما قابل تحمّل نیست.
پرده روی دلها میگذارند، همانطور که وقتی اولین مرتبه به کربلا رفتید، حتماً در دل شما این بود که به کنار قتلگاه میروم و میمیرم و تمام میشود. ولی وقتی میروی میبینی که حال تو در آنجا حتّی از هیئتِ محلّتان هم بهتر است! چون پرده روی قلب میاندازند، آن بزرگواران میهماننواز هستند و نمیخواهند شما را اذیت کنند، لذا به حرم میروی ولی در آنجا از جلسه محلتان هم راحتتر هستی. چون او نمیخواهد.
پس زیارت «حضور زائر عند المزور» است، حضور، و این حضور فقط فیزیکی نیست، چون او فراتر از فیزیک است.
ما به محضر حضرت رضا صلوات الله علیه میرویم، ولی اگر خدای متعال به من درک بدهد، هر وقت بخواهم با حضرت رضا علیه السلام حرف بزنم… اینطور نیست که امام رضا علیه السلام تا جلوی ورودی حرم به شما نظاره کنند، شما در منزل خودتان هم میتوانید «أشهَدُ أنَّکَ تَشهَدُ مَقَامِی» بگویید، و اگر کسی «أشهَدُ أنَّکَ تَشهَدُ مَقَامِی» بگوید و راست بگوید، این آدم به عصمت اکتسابی میرسد.
اینکه میگویند چهل سال از مرحوم امام خمینی رضوان الله تعالی علیه کبیره که هیچ، مکروه دیده نشد. چطور است؟ مگر ایشان معصوم بودند؟ نه! ایشان معصوم نبودند ولی یک جملهای گفتند که خودشان باور داشتند، فرمودند: «عالم محضر خداست».
من در محضر شما گناه نمیکنم، خاک بر سر من که در خلوت خود، خودم را در محضر خدا نمیبینم. من قطعاً در محضر شما بعضی از گناهها را انجام نمیدهم، یعنی محضر شما برای من نسبت به بعضی از گناهها تطهیر بهمراه دارد، شما هم در حضور من اینطور هستید، بعضی از کارها را نمیکنید، بعضی از حرفها را نمیزنید.
منتها چون من بیچاره هستم، فیزیکی است، باید حتماً شما را ببینم تا دیگر بعضی از گناهان را نکنم.
اگر خدای متعال توفیق بدهد که ما سعه وجودی پیدا کنیم، که اصلاً «زیارت» برای همین است که تمرین کنیم، آنقدر برویم که دیگر کلاً در محضر باشیم.
اگر کسی خودش را در محضر حساب کند، یعنی باور کند که الآن در محضر امام زمان ارواحنا فداه است، اگر من باور کنم که در محضر امام زمان ارواحنا فداه هستم، دیگر دروغ نمیگویم، حرفی که باور ندارم را نمیزنم، حرفی که شک دارم را نمیگویم. اگر یک مرجع تقلید اینجا نشسته باشد و من بخواهم حرف بزنم، هزار طور احتیاط میکنم، چون در حضور او هستم.
اگر خودم را در محضر ببینم، اولاً آدم کم حرف میشود، یکی از بدبختیهای ما این است که حرفهای اضافه میزنیم، لاطائلات است، بهتان زدن، غیبت کردن… اگر انسان خودش را در محضر ببیند دیگر هر حرفی نمیزند. من در محضر شما هر حرفی نمیزنم، چه برسد در محضر امام زمان ارواحنا فداه!
این زیارت تمرین برای رشد است.
این زیارت اربعین، که اگر شما مشرّف شدید که الحمدالله، اگر مشرّف نشدید هم اینجا به پشت بام بروید و رو به کربلا یا رو به قبله بایستید، بگویید «صلی الله علیک یا اباعبدالله، صلی الله علیک یا اباعبدالله، صلی الله علیک یا اباعبدالله، السلام علیک و رحمة الله و برکاته»، اگر من حضور او را باور کنم، او حضور دارد، «أشهَدُ أنَّکَ تَشهَدُ مَقَامِی».
عصمت اکتسابیِ زائر
زائر همینکه بداند در محضر یک حَیّ، یک زنده، یک بیدار، که از لحظهای که میخواهد از نجف بصورت پیاده به سمت کربلا حرکت کند، قدم به قدم او را نگاه میکند. این برای زائر عصمت میآورد.
ببینید زیارت چقدر برکات دارد.
دیدهاید که بعضی جاها حتّی اگر دوربین هم نیست، برچسبهای زردی به دیوار میزنند که روی آن نوشته است «این مکان مجهز به دوربین مداربسته است»، دزد هم دیگر در آنجا دزدی نمیکند! دزد که دزد است در آنجا نسبت به دزدی، عصمت پیدا میکند. چرا؟ چون او را میبینند.
چرا سخاوت برای ما سخت است؟ برای اینکه خودمان را در اولویت میبینیم. اما اگر بدانم دوربین مخفی هست سخاوتمند میشوم!
زیارت تمرینِ این است که ما بدانیم در عالم، بینهایت دوربین است، «أشهَدُ أنَّکَ تَشهَدُ مَقَامِی»، یا امام رضا! شهادت میدهم که تو در حال دیدن من هستی. وقتی فقیری چیزی از من میخواهد، من در محضر تو هستم. در این صورت دیگر بخشیدن کاری ندارد.
خود را در محضر خدا دیدن
اگر به شما بگویند اگر کسی در اینجا هزار تومان بدهد، این جلو صد هزار تومان به او میدهند، دیگر بخشیدن کاری ندارد.
شخصی آمد و از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها سؤال کرد، حضرت پاسخ دادند. آن خانمی که سؤال کرده بود فراموشی داشت، بیرون رفت و دوباره آمد و همان سؤال را پرسید، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دوباره جواب دادند. بیرون رفت و دوباره آمد و همان سؤال را پرسید، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دوباره جواب دادند. این موضوع چند مرتبه تکرار شد، بیرون رفت و دوباره آمد و همان سؤال را پرسید، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دوباره جواب دادند. رفت و دوباره آمد و اظهار شرمندگی کرد، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند: برای چه شرمنده هستی؟ گفت: برای اینکه وقت شما را گرفتهام.
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند: اگر به تو بگویند، یک کیسه آرد را به پشت بام ببر، برای این کار به تو صد هزار سکه میدهند، آیا خسته میشوی؟
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند: من در محضر خدا هستم. چه ده نفر مختلف بیایند و ده سؤال کنند، چه یک نفر ده مرتبه یک سؤال را بپرسد، برای من تفاوتی ندارد. من در محضر خدای متعال هستم و او میبیند که من به احترام او به بندههای او تکریم میکنم. من اصلاً با تو کاری ندارم.
انسانی که خودش را در محضر ببیند، دیگر ریا نمیکند.
زیارت یعنی تمرینِ زندگی با امامِ زندهای که او را نمیبینیم.
زیارت یعنی تمرینِ زندگی با امامِ زندهای که او را نمیبینیم. این ویژگیِ زیارت حیرتانگیز است.
زمان ائمه قبل، گاهی مردم خیلی اندکی به سختی میرفتند و امام را زیارت میکردند و امام را از نزدیک میدیدند. بقیه که نمیتوانستند. مثلاً حضرت در مدینه بودند و شیعیان در کوفه بودند، بگیر و ببند بود، ترس بود، تعداد خیلی اندکی توفیق پیدا میکردند که دقایق مختصری امام را ببینند.
ما که نمیتوانیم امام زمان ارواحنا فداه را ببینیم چکار کنیم؟
به ما گفتهاند به زیارت بروید، اصلاً گفتهاند اگر میتوانی به زیارت بروی و نمیروی، جفا کردهای. چرا؟ چون تربیتِ تو اختلال پیدا میکند.
در روایتی که منظورشان به عراقیها بود، الآن که اینقدر گران شده است، هر کسی که بتواند، آن کسانی که پول ندارند هر سال یک مرتبه به کربلا بروند، ثروتمندها حداقل هر سال دو مرتبه به کربلا بروند… البته عرض میکنم که این روایت را برای عراقیها نقل فرمودهاند، یعنی برای ما سختیهای دیگری دارد، شاید کسی شرایط این امر را ندارد، آنقدر اجاره خانه و… دارد، خدا میداند که اگر کسی حسرت زیارت را بخورد، بیشتر از زیارت به او میدهند.
مادر و پدر نسبت به بچهای که دور افتاده است، سر هر سفرهای که بقیه مینشینند، او را بیشتر از بقیه یاد میکنند.
آنهایی که دلشان کربلاست و نمیروند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بیشتر به یادشان هستند، چون محروم شدهاند، یا رحمة الله الواسعه، یا باب نجاة الاُمّة…
زیارت ویژگیهای فراوانی دارد، یکی از آنها این است که وقتی شما کنار ضریح حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه یا کنار ضریح مبارک حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میروید، امام را که نمیبینید، در آنجا آهن و سنگ میبینید، ولی خودتان را در محضر یک امام زنده میبینید و مؤدّب میایستید، گفتهاند آدابی را رعایت کن…
هیچ وقت به شما نمیگویند وقتی خواستی به این ستون نزدیک بشوی با پای برهنه برو و دست به سینه باش و… کنارِ موجودِ باشعور که شعور و حس دارد، وگرنه آداب یعنی چه؟ من که کاری به سنگ و آهن ندارم.
وقتی شما به آنجا میروید درواقع به محضر یک حیّ میروید، زنده است، «أشهَدُ أنَّکَ تَشهَدُ مَقَامِی»، من در حال دیدن تو هستم، برای همینکه مرا میبینی من مؤدّب و دست به سینه میایستم، «تَرُدُّ سَلَامِی»، وقتی سلام میکنم شما پاسخ میدهید، «وَ أَنَّكَ حَجَبْتَ عَنْ سَمْعِي كَلامَهُمْ» ولی منِ بیچاره نمیشنوم.
کلام من را میشنوی، جای من را میبینی… این تمرینِ زندگی با امامِ غایب است.
وقتی شما به کنار مضجع شریف حضرت علی بن موسی الرّضا صلوات الله علیه میروید، انصافاً بر سرِ قبرِ میّت نمیروید، میگویید من را میبیند، لذا با حضرت حرف میزنید.
زیارت تمرینِ زندگی با امامِ حیِّ غایب است، چون اگر زیارت توسعه پیدا کند، اگر شعور من توسعه پیدا کند، از عشق به کربلا و نجف و مشهد و کاظمین و سامرّا و بقیع میروم، بعد از مدّتی، اگر خدای متعال به من لطف کند و من رشد کنم، دیگر در خانهی خودمان هم به هر بهانهای به سمت مشهد مقدّس رو میکنم و سلامی عرض میکنم، خودم را در محضر حضرت میبینم و با حضرت حرف میزنم.
طرف آمریکا زندگی میکرد و میگفت: میز کار من رو به حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه است. صبح به صبح به حضرت سلام عرض میکنم. حضور حضرت را درک میکنم، با حضرت حرف میزنم، اگر کسی به من ظلم کند با او حرف میزنم، اگر خطایی کنم میگویم «يا وَلِيَّ اللّهِ ! إنّ بَيْنى وَ بَيْنَ اللّهِ عز و جل ذُنُوبا لا يَأْتى عَلَيْها إلّا رِضاك».
این تمرینِ زندگی با امامِ غایب هم هست، یکی از ثمرات زیارت این است که شما فارغ از این بشوید که امام مقهورِ در یک جغرافیاست. امام را مقهور در یک جغرافیا نبینید. تسلّط امام رضا صلوات الله علیه به عالم وجود است، نه فقط کُره زمین، که من بگویم حتماً به مشهد بروم. البته به مشهد میروم، چون وقتی به مشهد میروم، بدنِ مبارک امام، آثاری دارد. برای همین است که حالی که در حرم حضرت داریم در جای دیگری نداریم، اصلاً رأفت در آستانِ تو تفسیر میشود…
نخواستم بگویم که یعنی در خانه بنشینید، به زیارت میروم، چون بدن مبارک حضرت در آنجا آثاری دارد، ثانیاً فرمودند: اگر به زیارت ما نیایید به ما جفا میکنید، دل ما برای شما بیشتر تنگ میشود تا دل شما برای ما.
من زیاد این موضوع را دیدهام که پدر یا مادری مراجعه میکنند و میگویند مثلاً من سه فرزند دارم که دو نفر از آنها خیلی خوب هستند ولی یکی از آنها اینطور نیست، برای همین التماس دعا داریم.
پدر و مادر برای آن بچهای که کج و کوله است بیشتر نگرانند.
یک ویژگیای که آدم بدهایی مثل من نسبت به شما دارند این است که امام رضا علیه السلام برای آن کج و کولههای گنهکار نگرانتر هستند تا شما. چون میخواهند دست گنهکارها را بگیرند.
پس این را نگفتم که نخواهیم به زیارت مکانی برویم، اما اگر توسعه پیدا کنیم، همه جا محل زیارت است، و اگر این موضوع تبیین بشود، هر نقطهای از این عالم بودی که گرفتار شدی، کسی به تو ظلم کرد، بیپناه شدی، امام رضا صلوات الله علیه با امام زمان ارواحنا فداه یک اسم مشترک دارند، آنجا میگویید: «المُستَغاثُ بِکَ یا صاحبَ الزمان»… اگر کسی حضور امام زمان ارواحنا فداه را کنار خودش حس کند از هیچ چیزی نمیترسد، نه میترسد و نه گناه میکند، چون در محضر اوست.
تأسّی به حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها در زیارت اربعین
«زیارت اربعین» از این جهت، تمرینِ زندگی با امام زمان ارواحنا فداه است. من از نجف، یعنی از هشتاد کیلومتری کربلا میتوانم سوار ماشین بشوم و بروم، ولی دوست دارم به مادرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تأسّی کنم و پیاده حرکت کنم.
مادرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مانندِ مادرِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم از هشت سالگی تا بیست و پنج سالگی در خانهی حضرت ابوطالب سلام الله علیه و حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها بودند، هفده سال حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مادری کردند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: وقتی حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها غذا میآوردند اول برای من غذا میکشیدند، قسمتِ خوبِ غذا را برای من میگذاشتند. اگر میخواستند لباسی بخرند اول برای من میخریدند، اگر میخواستند خدمت کنند اول به من خدمت میکردند.
حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها قبل از نبوّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اینگونه رفتار میکردند، چون میدانستند با چه کسی طرف هستند. آن بزرگواران خبر داشتند.
اگر انسان هفده سال با کسی زندگی کند و لباس او را بشوید و برای او غذا درست کند و… مسلّماً با هم رفیق میشوند، میگویند «تَسْقُطُ الْآدَابُ بَیْنَ الْأَحْبَابِ»، انسان با رفیق خود عادی حرف میزند، نمیگوید «چه فرمودید؟»، مثلاً میگوید: «جانم؟».
ولی اگر کسی خودش را در محضر ببیند، ادب او از دست نمیرود.
حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها که میخواستند از مدینه هجرت کنند، جزو آن بانوانی بودند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آنها را آخرین نفرات بردند. هر کاری که کردند حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها کفش به پای خود نکردند، فرمودند: میخواهیم به محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برویم، کمتر از وادی مقدّس که نیست، «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى».[4]
مادرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در پانصد کیلومتریِ مدینه، یعنی در مکه، وقتی به محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میرسیدند فرمودند: دیگر در محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستیم و بیادبی است و باید کفشهای خودمان را دربیاوریم. با اینکه حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها هفده سال برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مادری کرده بودند، قاعدتاً باید با هم رفاقت میکردند و با هم عادی میشدند.
برای حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها حضورِ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم با پانصد کیلومتر فاصله هیچ تفاوتی نداشت و میفرمودند باید در محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کفشها را درآورد!
حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها تنها زن مهاجری هستند که با پای برهنه به سمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رفتند.
نکاتی درباره «زیارت اربعین»
اگر زائر تمرین کند، از لحظهای که از نجف حرکت میکند، خودش را در محضر حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میبیند.
بدانیم که توشهی زیارت اربعین، کمتر از رفاقت، در محضر امام زمان ارواحنا فداه بودن نیست. زائر باید با حواس جمع برود. هر چه در راه پذیرایی کردند نوش جان شما، ولی زائر…
انسان در محضر امام معصوم باشد، حضرت در حال صحبت کردن با شما باشند، بعد کسی چیزی پذیرایی کند، مدام حواس او پرت نمیشود.
هر چیزی میل میکند نوش جان، ولی اینکه مدام به دنبال چیزی بگردد، مانند این میماند که در محضر حضرت است اما به دنبال چیزی بگردد. لذا بهتر است هر چیزی که روزی شما بود و در مسیر دادند میل کنید، مدام به دنبال چیزی نگردید. اگر بگردید اشکالی ندارد، اگر میل کردید هم نوش جان شما، ولی اگر انسان در حال حرکت کردن در محضر امام است، بهتر است مدام از کنار امام جابجا نشود، حضرت در حال نگاه کردن هستند.
اصلاً روایت میگوید حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به زوّار خود نظاره میکنند، نه اینکه من فقط با اعتقاد بگوید که حضرت اشراف دارند و «أشهَدُ أنَّکَ تَشهَدُ مَقَامِی»، این هست ولی روایت هم داریم که حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به زوّار خود نگاه میکنند.
بلکه امام صادق علیه السلام در سجده بعد از نماز واجب خود که دعای مستجاب دارند، عرض میکردند: خدایا! رحمت خودت را بر زوّار قبر جدّم حسین بن علی [علیه السلام] نازل کن. با اینکه بعضیها طعنه زدند و تمسخر کردند، اینها به زیارت رفتند. آفتاب به صورت اینها تابید…
شما در محضر کریم میروید، اگر فرزندِ مادری از راه دور به دیدن او بیاید و ببیند پای او زخمی شده است که اصلاً نمیتواند تحمّل کند…
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: خدایا! آن بادی که به پوست اینها میوزد و پوستشان خشک میشود، رحمتت را بر اینها نازل کن، رحمتت را بر آن نالههایی که برای ما زدند نازل کن، رحمتت را بر آن صورتهایی نازل کن که آفتاب بر آنها تابیده است…
ما در محضر آن حضرات هستیم…
از آفات زیارت این است که انسان بجای زیارت که حضور نزد مولا است، حواس انسان به خوراکی و چیزهای دیگری پرت شود، مگر اینکه آن چیزی که حواس ما به آن پرت میشود، خودش بخواهد ما را در آن مسیر کمک کند.
روضه و توسّل
حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه زوّاری داشتند که در نهایتِ شعور و شرافت بودند، ولی دستها را با زنجیر بسته بودند، فاصلهشان از مولا کم بود، گاهی سر مقدّس حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در چند قدمی بود، ولی اجازه نمیدادند که این زوّار، مولا را در آغوش بگیرند، دائماً تب و تاب داشتند، اگر فرصتی بدست میآوردند، دغدغه و خواستهشان این بود، فقط دختربچهی حضرت نبود، بقیه هم همینطور بودند، منتها اضطرار او بیشتر از بقیه بود. هر کسی بیشتر مضطر باشد مولا زودتر به او سر میزند، وگرنه روز دوازدهم کاروان به سمت کاخ عبیدالله ملعون در کوفه رفتند، همینکه عبیدالله ملعون چوبدستی به دست گرفت، حضرت رباب سلام الله علیها دویدند و سر را در آغوش گرفتند، صدا زدند: «وَا حُسَینَاه وَ مَا نَسِیتُ حُسَینَاه» من حسینم را فراموش نمیکنم… حضرت رباب سلام الله علیها نتوانستند بیادبی را تحمّل کنند…
اینها در این مسیر میآمدند، یک لحظه از مولا فارغ نمیشدند، خدا شاهد است که خیلی از اوقات بیشتر از بیادبی به خودشان از بیادبی به آن رأس مطهّر اذیّت بودند، وقتی از رأس مطهّر فاصله میگرفتند بیشتر مضطرب میشدند، بعضی اوقات این سر مطهّر میرفت تا بیچارههایی را هدایت کند، به دیرِ راهب سر زد…
اگر کسی راست بگوید و مضطر باشد، حضرت به ما سر میزنند، من اگر راست بگویم… همهی مشکلِ من از من است…
تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز…
من خودم هستم که حاجب و حجاب و مانع هستم، این خودم هستم که خودم را بیچاره کردهام…
وقتی روز چهاردهم و پانزدهم محرّم شد، یک سری از خانمها که اسیر شده بودند، کوفی بودند، همسرِ زهیر، مادرِ وهب، مادر عمرو بن جناده، احتمالاً همسرِ حبیب بن مظاهر، اقوام اینها که در کوفه بودند آمدند و پول دادند و اینها را آزاد کردند، ولی آن حرامیها نمیخواستند اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین را آزاد کنند…
حدود هفده روز است که اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین همنشینِ شمر ملعون شدهاند… شمر ملعون هم وحشی بود و هم هر لحظه او را میدیدند به یاد آن صحنهای میافتادند که به سمت قتلگاه دویدند… نیازی نبود شمر ملعون را ببینند، دائم کابوس شمر ملعون با این بزرگواران بود، ولی همهی این مسیر را با شمر سفر کردند…
اگر ما حدود هشتاد کیلومتر از نجف به کربلا برویم، اینقدر هم در راه از ما پذیرایی میکنند و احترام میگذارند، هر مرتبه که این بزرگواران میخواستند از هر منزلی سوارِ این ناقهها بشوند، چه کسی به این بزرگواران کمک میکرد؟… هر مرتبه میخواستند این بزرگواران را با زنجیر ببندند، کدام ناپاکزاده باید آنقدر جلو میآمد تا دست ببندد؟
این بزرگواران را زجرکش کردند، از همهی اینها تلختر اینکه به آن سر مطهّر جسارت میدیدند…
همینطور آمدند تا به شام رسیدند…
حضرت زین العابدین صلوات الله علیه فرمودند: اینها سرها را نزدیک بانوان میآوردند و جسارت میکردند، اگر کسی میخواست گریه کند او را با چوبه نیزه میزدند… این بزرگواران را زجرکش کردند…
تا اینکه به کاخ رسیدند، رأس مطهّر را درِ ورودیِ کاخ آویزان کردند، یک نقلی میگوید حضرت سکینه سلام الله علیها برای اینکه نبینند پشت بقیّه پنهان میشدند، چون نمیتوانستند نگاه کنند…
حضرت سجّاد صلوات الله علیه فرمودند: دخترها بلند میشدند و نگاه میکردند، وقتی میخواستند گریه کنند، اینها را با چوبهی نیزه میزدند… یک لحظه عمهام حضرت ام کلثوم سلام الله علیها بلند شدند، همینکه شروع کردند به گریه کردن، یک حرامی آمد و…
دلها آب شد…
سِرِّ دخترِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در خرابه هم همین است، وقتی بر جلسه یزید ملعون وارد شدند… خب یک مرتبه هم که وارد نشدند، حضرت سجّاد صلوات الله علیه فرمودند: بارها ما را وارد این جلسه کردند… مجلس حرام یک مرتبه و دو مرتبه نبود…
یکی از جلسات که خلوتتر بود و یزید ملعون جسارت کرد، حضرت سجّاد صلوات الله علیه صدا زدند: لعنت خدا بر کسانی که پدرم را کشتند…
یزید ملعون گفت: تو را میکشم، اگر خواستهای داری بگو…
من یکی از آنها را میگویم، آنقدر این دل آب شده بود، حضرت سجّاد صلوات الله علیه فرمودند: از شب عاشورا میخواستم با پدرم وداع کنم، پدرم را نگاه کردم، «فَخَنَقَتْنِي اَلْعَبْرَةُ»[5] بغض گلوی مرا گرفت، اما ملاحظهی عمّهام را کردم، دیدم اگر ما وداع کنیم عمّهام از دست میرود…
روز عاشورا هم دخترها دور حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را گرفتند، اگر حضرت سجّاد علیه السلام میخواستند بروند و وداع کنند، بقیّه روحیهی خودشان را از دست میدادند…
همهی این مسیر هم سر نزدیک بود و مدام جسارت میکردند…
وقتی یزید ملعون عرض کرد: اگر خواستهای داری بگو. حضرت سجّاد علیه السلام فرمودند: سر پدرم را بیاور که با او وداع کنم…
[1]– سورهی غافر، آیه 44.
[2]– سورهی طه، آیات 25 تا 28.
[3]– الصّحيفة السّجّاديّة، ص 98.
[4] سوره مبارکه طه، آیه 12 (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ۖ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى)
[5] روضة الواعظین ، جلد ۱ ، صفحه ۱۷۱ (فَجَمَعَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَصْحَابَهُ عِنْدَ قُرْبِ اَلْمَسَاءِ – قَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ زَيْنُ اَلْعَابِدِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَدَنَوْتُ مِنْهُ لِأَسْمَعَ مَا يَقُولُ لَهُمْ وَ أَنَا إِذْ ذَاكَ مَرِيضٌ فَسَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ لِأَصْحَابِهِ أُثْنِي عَلَى اَللَّهِ أَحْسَنَ اَلثَّنَاءِ وَ أَحْمَدُهُ عَلَى اَلسَّرَّاءِ وَ اَلضَّرَّاءِ اَللَّهُمَّ إِنِّي أَحْمَدُكَ عَلَى أَنْ أَكْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا اَلْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنَا فِي اَلدِّينِ وَ جَعَلْتَ لَنَا أَسْمَاعاً وَ أَبْصَاراً وَ أَفْئِدَةً فَاجْعَلْنَا مِنَ اَلشَّاكِرِينَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي لاَ أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لاَ خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لاَ أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لاَ أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَجَزَاكُمُ اَللَّهُ عَنِّي خَيْراً أَلاَ وَ إِنِّي لَأَظُنُّ أَنَّهُ آخِرُ يَوْمٍ لَنَا مِنْ هَؤُلاَءِ أَلاَ وَ إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعاً فِي حِلٍّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّي ذِمَامٌ هَذَا اَللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً. فَقَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ وَ أَبْنَاؤُهُ وَ بَنُو أَخِيهِ وَ اِبْنَا عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ لِمَ نَفْعَلُ ذَلِكَ لِنَبْقَى بَعْدَكَ لاَ أَرَانَا اَللَّهُ ذَلِكَ أَبَداً بَدَأَهُمْ بِهَذَا اَلْقَوْلِ اَلْعَبَّاسُ بْنُ عَلِيٍّ رِضْوَانُ اَللَّهِ عَلَيْهِ وَ اِتَّبَعَتْهُ اَلْجَمَاعَةُ عَلَيْهِ فَتَكَلَّمُوا بِمِثْلِهِ وَ نَحْوِهِ فَقَالَ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَا بَنِي عَقِيلٍ حَسْبُكُمْ مِنَ اَلْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ فَاذْهَبُوا أَنْتُمْ فَقَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ قَالُوا سُبْحَانَ اَللَّهِ فَمَا يَقُولُ اَلنَّاسُ يَقُولُونَ إِنَّا تَرَكْنَا شَيْخَنَا وَ سَيِّدَنَا وَ بَنِي عُمُومَتِنَا خَيْرَ اَلْأَعْمَامِ وَ لَمْ نَرْمِ مَعَهُمْ بِسَهْمٍ وَ لَمْ نَطْعَنْ مَعَهُمْ بِرُمْحٍ وَ لَمْ نَضْرِبْ مَعَهُمْ بِسَيْفٍ وَ لاَ نَدْرِي مَا صَنَعُوا لاَ وَ اَللَّهِ مَا نَفْعَلُ ذَلِكَ وَ لَكِنْ تفديك[نَفْدِيكَ] أَنْفُسَنَا وَ أَمْوَالَنَا وَ أهلونا [أَهْلِينَا]وَ نُقَاتِلُ مَعَكَ حَتَّى نَرِدَ مَوْرِدَكَ فَقَبَّحَ اَللَّهُ اَلْعَيْشَ بَعْدَكَ. وَ قَامَ إِلَيْهِ مُسْلِمُ بْنُ عَوْسَجَةَ فَقَالَ أَ نُخَلِّي عَنْكَ وَ لَمَّا نُعْذِرْ إِلَى اَللَّهِ سُبْحَانَهُ فِي أَدَاءِ حَقِّكَ أَمَا وَ اَللَّهِ حَتَّى أَطْعَنَ فِي صُدُورِهِمْ بِرُمْحِي وَ أَضْرِبَهُمْ بِسَيْفِي مَا ثَبَتَ قَائِمُهُ فِي يَدِي وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ مَعِي سِلاَحٌ أُقَاتِلُهُمْ بِهِ لَقَذَفْتُهُمْ بِالْحِجَارَةِ وَ اَللَّهِ لاَ نُخَلِّيكَ حَتَّى يَعْلَمَ اَللَّهُ أَنْ قَدْ حَفِظْنَا غَيْبَةَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِيكَ وَ اَللَّهِ لَوْ عَلِمْتُ أَنِّي أُقْتَلُ ثُمَّ أُحْيَا ثُمَّ أُحْرَقُ ثُمَّ أُحْيَا ثُمَّ أُذْرَى يُفْعَلُ ذَلِكَ بِي سَبْعِينَ مَرَّةً مَا فَارَقْتُكَ حَتَّى أَلْقَى حِمَامِي دُونَكَ وَ كَيْفَ لاَ أَفْعَلُ ذَلِكَ وَ إِنَّمَا هِيَ قَتْلَةٌ وَاحِدَةٌ ثُمَّ هِيَ اَلْكَرَامَةُ اَلَّتِي لاَ اِنْقِضَاءَ لَهَا أَبَداً. وَ قَامَ زُهَيْرُ بْنُ اَلْقَيْنِ اَلْبَجَلِيُّ رَحْمَةُ اَللَّهِ عَلَيْهِ فَقَالَ وَ اَللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنِّي قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ ثُمَّ قُتِلْتُ حَتَّى أُقْتَلَ هَكَذَا أَلْفَ مَرَّةٍ وَ أَنَّ اَللَّهَ تَعَالَى يَدْفَعُ بِذَلِكَ اَلْقَتْلَ عَنْ نَفْسِكَ وَ عَنْ أَنْفُسِ هَؤُلاَءِ اَلْفِتْيَانِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ. وَ تَكَلَّمَ جَمَاعَةُ أَصْحَابِهِ بِكَلاَمٍ يُشْبِهُ بَعْضُهُ بَعْضاً فِي وَجْهٍ وَاحِدٍ فَجَزَاهُمُ اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ خَيْراً وَ اِنْصَرَفَ إِلَى مِضْرَبِهِ . قَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ إِنِّي لَجَالِسٌ فِي تِلْكَ اَلْعَشِيَّةِ اَلَّتِي قُتِلَ أَبِي فِي صَبِيحَتِهَا وَ عِنْدِي عَمَّتِي زَيْنَبُ تُمَرِّضُنِي إِذِ اِعْتَزَلَ أَبِي فِي خِبَاءٍ لَهُ وَ عِنْدَهُ جُوَيْنٌ مَوْلَى أَبِي ذَرٍّ اَلْغِفَارِيِّ وَ هُوَ يُعَالِجُ سَيْفَهُ وَ يُصْلِحُهُ وَ أَبِي يَقُولُ – يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ كَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ وَ اَلْأَصِيلِ مِنْ صَاحِبٍ أَوْ طَالِبٍ قَتِيلِ وَ اَلدَّهْرُ لاَ يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ وَ إِنَّمَا اَلْأَمْرُ إِلَى اَلْجَلِيلِ وَ كُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلِي – فَأَعَادَهَا مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلاَثاً حَتَّى فَهِمْتُهَا وَ عَرَفْتُ مَا أَرَادَ فَخَنَقَتْنِي اَلْعَبْرَةُ فَرَدَدْتُهَا وَ لَزِمْتُ اَلسُّكُوتَ وَ عَلِمْتُ أَنَّ اَلْبَلاَءَ قَدْ نَزَلَ وَ أَمَّا عَمَّتِي فَإِنَّهَا سَمِعَتْ مَا سَمِعْتُ وَ هِيَ اِمْرَأَةٌ وَ مِنْ شَأْنِ اَلنِّسَاءِ اَلرِّقَّةُ وَ اَلْجَزَعُ فَلَمْ تَمْلِكْ نَفْسَهَا أَنْ وَثَبَتْ تَجُرُّ ثَوْبَهَا وَ إِنَّهَا لَحَاسِرَةٌ حَتَّى اِنْتَهَتْ إِلَيْهِ فَقَالَتْ وَا ثُكْلاَهْ لَيْتَ اَلْمَوْتَ أَعْدَمَنِي اَلْحَيَاةَ اَلْيَوْمَ مَاتَتْ أُمِّي فَاطِمَةُ وَ أَبِي عَلِيٌّ وَ أَخِي اَلْحَسَنُ يَا خَلِيفَةَ اَلْمَاضِي وَ ثِمَالَ اَلْبَاقِي فَنَظَرَ إِلَيْهَا اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لَهَا يَا أُخَيَّةُ لاَ يُذْهِبَنَّ حِلْمَكِ اَلشَّيْطَانُ وَ تَرَقْرَقَتْ عَيْنَاهُ بِالدُّمُوعِ وَ قَالَ لَوْ تُرِكَ اَلْقَطَاةُ لَنَامَ فَقَالَتْ يَا وَيْلَتَاهْ أَ فَتُغْتَصَبُ نَفْسُكَ اِغْتِصَاباً فَذَاكَ أَقْرَحُ لِقَلْبِي وَ أَشَدُّ عَلَى نَفْسِي ثُمَّ لَطَمَتْ وَجْهَهَا وَ هَوَتْ إِلَى جَيْبِهَا فَشَقَّتْهُ وَ خَرَّتْ مَغْشِيّاً عَلَيْهَا فَقَامَ إِلَيْهَا اَلْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَصَبَّ عَلَى وَجْهِهَا اَلْمَاءَ وَ قَالَ لَهَا يَا أُخْتَاهْ اِتَّقِي اَللَّهَ وَ تَعَزَّيْ بِعَزَاءِ اَللَّهِ وَ اِعْلَمِي أَنَّ أَهْلَ اَلْأَرْضِ يَمُوتُونَ وَ أَهْلَ اَلسَّمَاءِ لاَ يَبْقَوْنَ وَ أَنَّ كُلَّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَ اَللَّهِ اَلَّذِي خَلَقَ اَلْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ وَ يَبْعَثُ اَلْخَلْقَ وَ يَعُودُونَ وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ أَبِي خَيْرٌ مِنِّي وَ أُمِّي خَيْرٌ مِنِّي وَ أَخِي خَيْرٌ مِنِّي وَ لِي وَ لِكُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أُسْوَةٌ فَعَزَّاهَا بِهَذَا وَ نَحْوِهِ وَ قَالَ لَهَا يَا أُخَيَّةُ إِنِّي أَقْسَمْتُ فَأَبِرِّي قَسَمِي لاَ تَشُقِّي عَلَيَّ جَيْباً وَ لاَ تَخْمَشِي عَلَيَّ وَجْهاً وَ لاَ تَدْعِي عَلَيَّ بِالْوَيْلِ وَ اَلثُّبُورِ إِذَا أَنَا هَلَكْتُ ثُمَّ جَاءَ بِهَا حَتَّى أَجْلَسَهَا عِنْدِي ثُمَّ خَرَجَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَأَمَرَهُمْ أَنْ يُقَرِّبَ بَعْضُهُمْ بُيُوتَهُمْ مِنْ بَعْضٍ وَ أَنْ يُدْخِلُوا اَلْأَطْنَابَ بَعْضَهَا فِي بَعْضٍ وَ أَنْ يَكُونُوا بَيْنَ اَلْبُيُوتِ فَيَسْتَقْبِلُونَ اَلْقَوْمَ مِنْ وَجْهٍ وَاحِدٍ وَ اَلْبُيُوتُ مِنْ وَرَائِهِمْ وَ عَنْ أَيْمَانِهِمْ وَ عَنْ شَمَائِلِهِمْ قَدْ حَفَّتْ بِهِمْ إِلاَّ اَلْوَجْهَ اَلَّذِي يَأْتِيهِمْ مِنْهُ عَدُوُّهُمْ وَ رَجَعَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ إِلَى مَكَانِهِ فَقَامَ اَللَّيْلَ كُلَّهُ يُصَلِّي وَ يَسْتَغْفِرُ وَ يَدْعُو وَ يَتَضَرَّعُ وَ قَامَ أَصْحَابُهُ كَذَلِكَ يُصَلُّونَ وَ يَدْعُونَ وَ يَسْتَغْفِرُونَ .)